- 859
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 54 تا 56 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 تا 56 سوره مائده"
- تبیین دلیل نقلی ارتداد از ولایت
- تبیین اختلاف ارتداد مذهب با ارتداد از دین
- لطف الهی بودن کمال انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ٭ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ٭ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
نقد و بررسی برخی شبهات مطرح شده در تفسیر فخررازی
فخررازی در تفسیر آیهٴ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ نکاتی دارد که ملاحظه فرمودید و حتماً ملاحظه میکنید؛
الف: ردّ تطبیق آیه به علیبنابیطالب(علیه السلام)
یکی از آن نکات این است که میگوید: امامیه گفتند که منظور از این قومی که محب خدا و محبوب خدایند امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) و پیروان او هستند، برای اینکه نقل شده است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان خیبر فرمود: من پرچم را به دست کسی میدهم که «لَأُعطینَّ الرَّایةَ غداً رجلاً یُحب اللهَ و رسولَه و یحبه اللهُ و رسولُه» . چون طبق این خبر علی ابن ابیطالب محب و محبوب خدا است پس منظور از آیه علی این ابیطالب و قوم او هستند و چون آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ ناظر به امامت علی ابن ابیطالب است پس این دو آیه دربارهٴ رهبری و ولایت علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) سخن گفتهاند. به کمک آن حدیث و به ظهور آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ . آن گاه در دو مقام بحث میکنند: یک مَقام ناظر به بحثهای روایی است و یک مقام ناظر به بحثهای قرآنی است، البته آنطوری که الآن ما از ایشان نقل میکنیم به این سَبک در تفسیر کبیر فخر رازی نیست، ایشان بحث روایی را در خلال بحث قرآنی ذکر کردند؛ اما نظم طبیعی همین است که عرض میکنیم. خلاصهٴ حرفشان این است که در دو فصل باید بحث کرد: فصل اوّل ناظر به آن حدیث است و فصل دوم ناظر به آیه؛ اما حدیث که شما نقل کردید که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «لأُعطینَ الرایةَ غداً رجلاً یحب اللهَ و رسولَه و یحبه اللهُ و رسولُه» ، شما خبر واحد را در فقه که یک امر عملی است معتبر نمیدانید چه رسد به مسئله امامت که یک امر کلامی است و در او علم مُعتبر است. اگر خبر واحد در مسایل عَمَلی و فقهی پیش شما معتبر نیست چگونه در مسایل کلامی و علمی معتبر است؟! و ثانیاً اگر چنین حدیثیٴ درباره علی ابن ابیطالب نَقل شد مُنافات ندارد که دیگران هم مَشمول این آیه باشند، چه اینکه دربارهٴ ابابکر هم آمده است که او محب خدا است و خدا هم محب او است و او هم محب است و هم محبوب خدا . این عُصاره بحث در فصل اوّل که مربوط به حدیث است.
ادله بطلان ادعای روافض درباره امامت
دربارهٴ آیه میگوید: همین آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ از قویترین ادله است بر بطلان آنچه را که رَوافِض دربارهٴ امامت علی ابن ابیطالب میگویند، زیرا به گمان آنها آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مخصوص علی ابن ابیطالب است، اگر این آیه دربارهٴ ولایت و امامت علی ابن ابیطالب نازل شده باشد کسانی که علی ابن ابیطالب را کنار زدند نه تنها امامت او را نپذیرفتند بلکه خودشان داعیهٴ امامت داشتند و امام شدند مثل ابی بکر، او باید مخالف این آیه باشد و به این آیه معتقد نباشد وناگزیر چنین کسی میشود مُرتد و وقتی مرتد شد طبق آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ چون خدا وعده داد و فرمود: ما ریشهٴ مرتدّین را میکَنیم و برطرف میکنیم و براندازی خواهیم کرد، باید یک عدهای را خداوند مأمور بکند و مبعوث بکند که ابابکر و هم فکران ابابکر را از بین ببرند، در حالیکه امر به عکس است و اینها زمامداران مسلمین بودند و کسانی که جزء روافض بودند مقهور بودند و مطرود بودند و ممنوع بودند. اگر این آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ امامت علی ابن ابیطالب باشد منکرین و مخالفینِ امامتِ او میشوند مرتد، چون مخالفِ آیهاند و آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ هم فرمود: اگر کسی مرتد شد خداوند افراد محب و محبوب و مُجاهدی که ﴿وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ هستند را مبعوث میکند و ریشهٴ آنها را میکند و باید طرز تفکر ابابکرها را از بین ببرد و اینها را مقهور و ممنوع بکند، در حالیکه اینها مقتدر ماندند و شیعه و رافضه به عکس شد .
ب: ادعای فخررازی در تطبیق آیه ابیبکر
مطلب دیگر که در همین فصل دوم است ـ این بحثها را در ذیل آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ دارد نه در ذیل آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾، در ذیل آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ یک بحثهای دیگری داشت در ذیل همین آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ میگوید که این آیه مخصوص ابی بکر است؛ دلیل اوّل این است که اینکه فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ گر چه نام نبرد ولی نشانههایی ذکر کرد که آن نشانهها جز بر ابی بکر بر کسی منطبق نیست.
خلاصهٴ حرفشان در این جهت که این آیه مخصوص ابی بکر است این است که آیه دارد: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند برای اینکه مرتدین را سر جای خودشان بنشاند کسانی را میآورد که دارای این اوصاف پنجگانه باشند: محب و محبوب خدا باشند، ﴿أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ﴾ باشند، مجاهد فی سبیل الله باشند، ﴿وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ باشند و مانند آن و چنین اوصافی جز بر ابی بکر و پیروان ابی بکر منطبق نیست، چرا؟ برای اینکه علی ابن ابیطالب کجا با مُرتدین جنگید و آنها را سر جایشان نشاند؟ اگر مسیلمهٴ کذاب مرتد بود که ابابکر آن را سر جایش نشاند و اگر این یازده فرقهٴ مرتد بودند یا در اثر مانعِ زکات بودن و امثال ذلک ارتداد ورزیدند ابابکر لشگرکشی کرد و آنها را سرجایشان نشاند، علی ابن ابیطالب چه وقت با مرتدین جنگید؟ و اگر هم در زمان علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) جنگی اتفاق افتاد علی ابن ابیطالب آنها را مرتد ننامید، او جنگ جمل و صفین و نهروان را گذراند؛ اما از آنها به عنوان مرتد یاد نکرد. غرض آن است که این آیه جز بر ابی بکر بر کسی منطبق نیست، زیرا دیگران که محل شبهه نیستند امر دایر است بین علی و ابی بکر؛ علی که با مرتدین نجنگید پس ابی بکر است که با مرتدین جنگیده است. جهتی دیگر و تأییدی دیگر آن است که بر فرض علی ابن ابیطالب با مرتدین جنگیده باشد، جنگ علی ابن ابیطالب با مرتدها قابل قیاس با جنگ ابی¬بکر و مرتدها نیست. وقتی پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود که کسی مرتد نبود و از مومنین در بین مومنین کسی ارتدادی نشان نمیداد و گر چه ممکن بود که در باطن کافر باشد مثل منافقین اما ارتدادشان ظاهر نبود و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم با مرتدین نجنگید، با کفار جنگید یا با یهویها جنگید؛ ولی با مرتدین نجنگید. بعد از پیغمبر اوضاع به هم ریخت و مردمِ صدر اسلام که حدیثُ الاحد بالاسلام بودند وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد اوضاع آشفته شد و هر کدام به سَمتی گرایش پیدا کردند و اوضاع نابسامان آن روز که بیش از هفت ـ هشت فرقه سر از ارتداد در آوردند همهٴ این اوضاع نابسامان و ناآرام را ابابکر آرام کرد. نه تنها اوضاع نابسامان مدینه و مکه را ابا-بکر آرام کرد، بلکه فرصتی هم داد تا اسلام فراگیر بشود و وقتی اسلام فراگیر شد و از کران تا کران را گرفت آن وقت در چنین شرایطی علی ابن ابیطالب آمد امامت کرد و اگر چنانچه سخن از جنگ با مرتدین است یا قتال با اهل ارتداد است علی ابن ابیطالب که با مرتدین نجنگید و بر فرض هم جنگیده باشد کار او قابل قیاس با کار ابابکر نیست. خیلی تعبیرات تندی دارد و چند جا شیعهها و روافض را لعن میکند و الآن میبینم که در چهرهٴ شما حالت انتظار است میبینید که شبهه اگر قوی باشد از هر سَمّی بدتر است، آن گاه قدر بزرگان شیعه مشخص میشود که اینها شبهه شکناند. به هر تقدیر اگر این حرفها را به دست افراد عادی یا بیطرف بدهید پیداست که آنها گرایششان به چه سَمت خواهد شد. در همین دو ـ سه صفحه چند بار میگوید که آنچه را که روافض لعنهم الله میگوید اینچنین نیست. حالا هم قدر علمای بزرگ امامیه مشخص میشود و هم عظمت امام راحل (رضوان الله علیه) ظهور میکند که این سَبّ و لعن داخلی را فرمود که بردارید و با بیگانگانی که این اوضاع را بر شما تحمیل کردهاند بجنگید نه اینکه در داخل این مشکلات را به جان یکدیگر{بیاندازید و} حمله کنید و به یکدیگر بپردازید. حالا به خواست خدا این شبهات که پاسخ داده شد آن وقت روشن میشود که شیعه هم حرف مستدل دارد و هم جاذبهاش خیلی قوی تر از دافعهٴ او است.
این عُصارهٴ حرف ایشان در این بخش قبل از آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ بود؛ اما آنچه که ایشان دربارهٴ خبر گفتند که «لأُعطینَ الرایةَ غداً رجلاً یحب الله و رسوله و یحبه اللهُ و رسولُه» ،
ج: نقد شبههای دیگر
اوّلاً این خبرِ واحد نیست و خیلیها این را نقل کردند و شاید به مرز تَواتُر رسیده باشد و ثانیاً آنچه که معروف بین شیعه است حجیتِ خبرِ واحد است، چه کسی گفت خبر واحد پیش شیعه حجت نیست؟ آنچه که معروف بین شیعیان است حجیت خبر واحد است، البته در مسایل اعتقادی همین مقداری که یقین پیدا بشود کافی است ولو به وسیلهٴ خبر واحدِ مَحفوف به قرینهٴ قطعی باشد و در بین شما هم یک عدهای هستند که خبر واحد را حجت نمیدانند، در بین ما هم کم و بیش هستند و اما آن فکر رایج و دارج و رسمیِ شیعه هم حجیت خبر واحد است، برای اینکه شیعهها بودند که این احادیث را احیا کردند و از طرف شما که کتابتِ حدیث و نشر حدیث ممنوع بود و نوع کتب شیعه در مسایل فقهی پر از استدلال به احادیث است، چطور شیعه خبر واحد را حجت نمیداند؟ اما اگر گفتید: یحب اللهَ و رسوله که دربارهٴ حضرت امیر در جریان جنگ خیبر وارد شده است ممکن است که منافات ندارد که دیگران هم این چنین باشند، البته منافات ندارد برای اینکه خود قرآن هم فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ نه «بشخصٍ»؛ اما دلیل میخواهد و اگر شما یک روایت مجعولی ارائه کردید که ابابکر هم محب و محبوب خداست، آنکه کافی نیست. این رو فریقین نقل کردند؛ یعنی «لاعطین الرایة غدا رجلاً یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» را فَریقین نقل کردند؛ هم در کتب و جوامع روایی ما است و هم در کتب و جوامع روایی شما ؛ اما آنچه را که شما نقل کردید در برابر ابی¬بکر در همهٴ مجامع روایی خود شما نیست چه رسد که در مجامع روایی ما هم باشد این خلاصهٴ بحث در آن فصل اوّل بود که راجع به حدیث است.
اما آنچه که دربارهٴ آیه بحث کردند، یک برداشت ِباطل جناب فخر رازی او را تا پایان بحث منحرف کرد؛ او خیال کرد که آیه میگوید اگر شما مرتد شدید خداوند یک عدهای را میآورد که دارای این اوصافاند و مرتدین را از بین میبرد. اصلاً آیه یک هم چنین پیامی ندارد، آیه میفرماید که اگر شما نشد دیگران میآیند دین خدا را یاری میکنند نه اینکه دیگران میآیند شما را از بین میبرند و اصلاً قِتال با اَهل اِرتداد در آیه مَطرح نیست تا ما بگوییم علی ابن ابیطالب با مُرتدین نجنگید و پیغمبر هم با مرتدین نجنگید، این اَبابَکر است که با مرتدین جنگید. مگر آیه دارد که ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرین﴾؟! «یجاهدون المرتدین» یا ﴿یجاهدون فی سبیل الله﴾؟ فرمود که شما اگر مرتد شدید و دین خدا را یاری نکردید خدا یک عدهای را میآورد که دین او را یاری کند، شما نشد دیگری؛ مثل همان آیه 38 سوره 47 که فرمود: شما اگر در مسایل مالی دین را کمک نکردید خداوند یک عده دیگری را میآورد که مثل شما نیستند ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ و اصلاً سخن از قتالِ با اهل ارتداد نیست تا کسی بگوید که پیغمبر با مرتدین نجنگید یا علی ابن ابی طالب با مرتدین نجنگید و ابابکر با مرتدین جنگید، آن هم آن جنگی که آنها کردند در جریان خالد و مالک ابن مغیره آنطور جنگ است در جریان مالک که خالد را فرستادند و آن شخص را به بهانه کُشت با همسر او در همان شب هم بستر شد، آیا چنین کسی «یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» است؟! اینها را در المراجعات مرحوم سید عبدالحسین می خوانید و در کتاب های دیگر هم میخوانیم، آیا این نحوه حمایت از دین است؟! این خالد رفته مالک را آن روز سیاه نشانده به عنوان اینکه چرا زکات ندادی! او گفته بود که ما داریم زکات میدهیم و او همسرش را که دید به او دل بست و دست به آن تباهی زد و سرها را گرفته و اَثفیه قدر کردند ودر هر صورت این دیگها را باید روی سه ـ چهارتا سنگ یا روی سه پایه یا چهارپایه یا دوپایهای بگذارند، این سرها را گرفتند و دیگ را روی این سرها گذاشتند و زیرش را آتش کردند ، آیا اینها یحب الله و رسول اند؟! آیا اینها ﴿یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ﴾اند؟ ابوبکر با آنها چه کار کرد؟ مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز و اگر گذاشته بودند که روز اوّل کار به دست علی ابن ابیطالب بیفتد آنگاه معلوم میشد که شرق و غرب را چه کسی میگیرد؟ شما یک شرق و غربی درست کردید که اگر بنی عباس آمد گفتند حق با توست بنی مروان آمدند گفتند حق با توست بنی امیه آمدند گفتند حق با توست اینکه شما درست کردید همین است. اینها از این طرف آمدند در ایران و جزء حلقات مفقودی سلسلهٴ 2500 سالهٴ شاهنشاهی شدند، اینکه میگویند در ایران سلسلهٴ شاهنشاهی 2500 ساله بود از پهلَوی تا ساسانی و سامانی و اشکانی بسیاری از اینها همین عباسیها بودند و مروانیها بودند و امویها و سالیان و قرنهای متمادی در ایران امویان و مروانیان و عباسیان حکومت میکردند، اینها هم مثل کورش و امثال کورش بودند. این سالهایی که هارون و مامون و معتصم و متوکل حکومت میکردند که دیگر ساسانی و سامانی و اَشکانی در ایران حکومت نمیکردند! همهٴ اینها جزء رژیم شاهنشاهی بودند و آن وقت همهٴ اینها دست پرودهٴ سقیفهٴ بنی ساعده بودند. یک برداشتِ باطل فخررازی را به کجاها کشاند؟ اصل آیه ناظر به این نیست که ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ که «یقاتلون المرتدین» باشد، ممکن هست که یکی از آن مصادیق باشد؛ اما آیه ناظر به آن نیست، برای اینکه آیه نفرمود که ما شماها را از بین میبریم، بلکه آیه خطاب کرد و فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾؛ در بین شما اگر کسی مرتد شد خداوند یک عده آدمِ خوب میآورد نه اینکه با شما بجنگد، [بلکه] «فی سبیل الله» بجنگد و ممکن است اینها هم جزء مشمولان آن مقتولین باشند؛ اما پیام آیه این نیست که با شما بجنگند، آیه که پرسش:... پاسخ: قدر متیقنش خلاف این است، چون خطاب به مومنین است و خطاب به مومنینِ زمان پیغمبر است. اینها که مومنینِ زمان پیغمبر بودند و بعد مرتد شدند آیا ابابکر با اینها جنگید؟! فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ یعنی اگر شما مرتد شدید و دین را یاری نکردید خدا یک عدهٴ دیگر میآورد؛ مثل همان آیهٴ ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ ؛ شما نشد دیگری، نه اینکه دیگری میآید با شما میجنگد و شما را از بین میبرد، بلکه شما اگر دین خدا را یاری نکردید خداوند یک عدهٴ دیگر را میآورد که دین او را یاری کنند، نه اینکه یک عدهٴ دیگر میآورد تا با شما بجنگند، کجا یک چنین چیزی است؟! اگر ارتداد باشد اینها ﴿یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم دارند، اگر اینها کافر شدند و به صفحه یهودیها و مسیحیها رسیدند آنگاه همان طوری که در هر عصری مومنین نسبت به این قومی که دارای این اوصاف چهار ـ پنج گانه هستند نسبت به مومنین نرماند و نسبت به کافران خشناند، نسبت به شما هم خشن خواهند بود و شما هم مشمول آن هستید، نه اینکه آیه بخواهد بگوید آنها میآیند و با مرتدین می جنگند، بلکه آنها میآیند با کفار میجنگند: ﴿یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ﴾. شما اگر در برابر آنها ایستادید با شما هم میجنگند. کجا آیه دارد که منظور قتالِ با مرتدین است؟ مگر مسیلمهٴ کاذب جزو مرتدین بود؟! آنکه مرتد بود که ابابکر با او آن وضع رفتار کرد، آیا اینها قومی هستند که «یحب الله و یحب رسوله» ؟ شما ببینید که آیا جوابی برای فرمایش سید عبدالحسین شرف الدین و امثال ذلک هست؟ این خالد که رفته و بعد گفته که خالد سیف الله است ، چه کار کرد با خالد؟ این مالک بن مغیره را کُشت و با زنش همان شب هم بستر شد و این سرها را اَثفیهٴ قِدر کردند و اینها که تنها تاریخ ناسخ التواریخ و امثال ذلک نیست که کسی بگوید بعد پیدا شده یا سند ندارد! این در سیرهٴ فریقین آمده و اینها همه دست¬نشاندههای ابی بکر بودند، آیا اینها «یحب الله» و «یهبهم الله» هستند؟! بنابراین اصل سخن در این نیست که آیه ناظر به قتال با مرتدین است، بلکه اصل سخن در این است که اگر شما دین خدا را یاری نکردید خدا یاورانی اعزام میکند نه اینکه با شما بجنگند؛ مثل همان آیه که ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ معنایش این نیست که آنها با شما درگیر میشوند، بلکه آنها دین خدا را یاری میکنند. بنابراین اگر اصل این شد آنگاه روشن میشود که تمام زحمات چند صفحهای این بندهٴ خدا ﴿کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ خواهد بود. انسان خیال اندیش که شد با خیال زندگی میکند، چنین کسی را قرآن میگوید مُختال و مختال یعنی از لاک خود بیرون نمیآید تا ببیند عالم چه خبر است؟ میبافد و مینویسد، چنین کسی که تنها میاندیشد و فکرش را بر کتاب و سنتِ قطعی عَرضه نمیکند او مُختال است؛ یعنی صورتی در ذهن او ترسیم میشود و همان صورت را حق میپندارد و اگر خوابیده است او را در رؤیا میبیند و اگر بیداری است او را فکر سَلیم میپندارد و برابرِ او دست به قَلم میکند و چیز مینویسد. بنابراین اگر آیه اصلاً ناظر به قتال با مرتّدین نیست نمیشود گفت که پیغمبر که با مرتدین نجنگید، علی ابن ابیطالب که با مرتّدین نجنگید و کسی که با مرتدین جنگید ابابکر بود، پس آیه مخصوصِ ابی-بکر است چون اصرار دارد که این آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه﴾ مخصوص ابی بکر است، در حالی که معلوم شد این چنین نیست. شما اگر مرتد شدید و دین خدا را یاری نکردید و جهاد فی سبیل الله نکردید، خداوند یک عدهای را میآورد که محب و محبوباند و عزیز و ذَلولاند و نسبت به دو گروه جهاد فی سبیل الله میکنند، نه اینکه با شما میجنگند. الآن در خیلی از خطبهها هم همینطور است که میگویند دشمن در کمین است بیایید دین خدا را یاری کنید، اگر شما نکردید خدا به وسیلهٴ دیگران دینش را یاری میکند، این معنیاش این نیست که خدا به وسیلهٴ دیگران با شما بجنگد که خدا به وسیلهٴ دیگران دین خود را یاری میکند نه اینکه با شما میجنگد. پس اگر عنصر اصلی آیه این شد معلوم میشود که ارتداد به آن معنا که معلوم میشود که آیه نمیخواهد بگوید که آن قومی که میآیند با مرتدّین میجنگند.
تبیین دلیل نقلی ارتداد از ولایت
مطلب دیگر آن است که اینکه گفتید: مخالفینِ امامت علی ابن ابیطالب به ارتداد موسوم نشدند «لم یُسمّهم البته بالمرتدین»، این تام نیست، برای اینکه در روایات ما هم هست که «ارتدّ الناس بعدَ النبی الا ثلاثة» أَو « أربع» که منظور ارتداد از ولایت است، ارتداد از اسلام که نیست. ارتداد از ولایت حکم کلامیاش محفوظ است البته در قیامت؛ اما حکم فقهی ندارد؛ یعنی حکم فقهی به معنای نجاست و امثال ذلک ندارد و جهاد هم با آنها نیست که انسان با آنها بجنگد و آنها را نجس بداند اگر کافر نجس باشد. آن احکام برای ارتداد از اسلام است نه ارتداد از ولایت و این آیه ناظر به ارتداد از اسلام است: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ و اگر آیهٴ بَعدی یعنی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد، کسی که امامت را نپذیرفت مرتد از ولایت است نه مرتد از اسلام،
بیان ابطال بودن تلازم
آن گاه آن استدلال دوم فخر رازی یعنی آنکه در طلیعهٴ استدلال گفت، که اگر آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد کسانی که امامت علی ابن ابی طالب را نپذیرفتند پس مرتداند و حالا که مرتداند خداوند باید یک قومی را مَبعوث کند که آنها را ریشه کن کند و چون چنین نکرده است فالتالی باطل فالمقدم مثله ، خواستند با این قیاس اِستثنایی نتیجه بگیرد که آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت علی ابن ابیطالب نیست. جوابش این است که ترازو باطل است، چون آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ امامت را ثابت میکند و کسانی که امامت را نپذیرفتند مرتدِّ از ولایتاند و آیهٴ ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ ناظر به اصل دین است نه مذهب و ناظر به خطوط کلی دین است. ارتداد از اسلام حکمی دارد و ارتداد از مذهب حکمِ دیگری دارد؛ آنجایی که دارد: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ و دین هم که اسلام است؛ یعنی اگر کسی کافر بشود و یهودی یا مسیحی یا مشرک بشود، آیهٴ قبل هم این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ . اگر کسی به دنبال او این آیه را نگاه کند که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾؛ یعنی کسی به سَمت یهودیت برود و به سَمت مسیحیت برود و از دین مرتد بشود نه از ولایت و امامت، آن «ارتد الناس بعد النبی» ارتداد از ولایت است، لذا حکم ظاهریِ اسلام محفوظ است و مهدور الدم نیستند. ارتداد محل بحث در آیهٴ گذشته ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ ارتدادِ از دین است و حُکمِ کافر را دارد و هر حکمی که برای کافر است برای مرتد هم است. بنابراین این تلازمی که فخر رازی میگوید که اگر آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مربوط به امامت علی ابن ابیطالب باشد منکرین باید مرتد باشند ، این مغالطه از اشتراک لفظی نشأت گرفته، چون ارتداد گاهی ارتداد از ولایت است و گاهی ارتداد از دین. آن حدیث «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثة» أَو «اربع» ارتدادِ از ولایت است و این آیه دارد که ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ دین است اما جزء مذهب است و در خود دین آن را جزء مذهب حساب کرده، لذا فرمود که اینها پاکند و حکم مسلمان را دارند و مانند آن. یک احکام مذهبی داریم و یک احکام دینی: آنها هم میگویند که اسلام همان مذهب حَنَفی است، مالکی میگوید که اسلام همان مذهب مالکی است، حنبلی میگوید که اسلام همان مذهب حنبلی است، حنفی میگوید که اسلام همان مذهب حنفی است و ما هم میگوییم که اسلام همان مذهب جعفری است؛ ولی بعد از اینکه حکم مذهب جدا شد و حکم اصل دین جدا شد، آن¬گاه این ارتدادِ از ولایت غیر از ارتدادِ از اصل دین است. آیه هم که مطلق نیست و نفرمود که «یا ایها الذین آمنوا من یرتد»، بلکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾. غرض آن است که
تبیین اختلاف ارتداد مذهب با ارتداد از دین
اینکه فخر رازی میگوید ارتداد نیست ، ارتداد بر اینها اطلاق شده؛ منتها ارتداد از ولایت و اینکه گفت اگر مرتد باشند اگر کسی امامت را قبول نکند مرتد است، این خَلطِ ارتدادِ از مذهب است با ارتدادِ از دین، در حالی که آیهٴ ارتداد از دین را مطرح می کند. پس به دست می آید که اصلاً آیهٴ ﴿فَسَوفَ یَأتِی اللهُ﴾ ناظر به این نیست که شما اگر مرتد شُدید خداوند یک عدهای را مبعوث میکند که ریشهٴ شما را بر کَنند که ریشهٴ مرتدین را بر کَنند و ثانیاً اگر هم باشد ارتداد به آن معنا باشد مطلق است و علی ابن ابی طالب هم با آن وضع جنگید؛
بیان کیفیت مقدم شدن «یحبهم» بر «یحبونه»
سرّ اینکه چطور یحبهم بر یحبونه مقدم شده است؟ با اینکه بحث و نظم طبیعی آن است که ما برابر سورهٴ آل عمران این چنین استفاده کنیم که اوّل عبدِ سالک محب خداست و بعد کم کم محبوب خدا میشود، چون فرمود: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ که اوّل محب بودنِ بنده نسبت به خداست و بعد محب بودن خدا نسبت به بنده است، در حالی که در این آیه اوّل محب بودن خدا ذکر شده است و اوّل محبوب بودن اینها ذکر شد و بعد محب بودن اینها. جوابش این است که اوّلاً در اینجا با واو ذکر شد و با فاء ذکر نشد تا مشخص بشود که محبوب بودن مقدم بر محب بودن است و نفرمود: «یحبهم اللهُ و رسولَه فیحبونه» تا دلالت بکند بر اینکه محب بودن بعد از محبوب بودن است؛ ولی آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ آل عمران به صورت باز و روشن با فاء ذکر کرد و فرمود: ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾؛ به مؤمنین بگو! اگر شما دوستان خدایید، پیرو من که حبیب خدا هستم باشید تا از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشوید. آن آیه به صورت روشن این ترتّب را بیان کرد؛ اوّل محب بودن است و بعد ادامه دادنِ پیرویِ حَبیب خداست و بعد محبوب شدن است. در اینجا سخن از فاء و تفریع و امثال ذلک نیست و فقط برای اهمیت مطلب و شرافت محبت الهی، اوّل محبت خدا را ذکر کرد که فرمود: ﴿بقومٍ یُحِبُّهُم﴾؛ یعنی خدا آنها را دوست دارد و ﴿ویُحِبُّونَه﴾ را بعد ذکر کرد.
لطف الهی بودن کمال انسانها
مطلب دیگر آن است که همیشه هر کمالی که نصیب انسان میشود مسبوق به لطف الهی است، همانطوری که توبهٴ انسان محفوف به دو توبه است، ذکر انسان محفوف به دو ذکر است و انابه انسان محفوف به دو انابه است، محبت انسان هم محفوف به دو محبت است که این یک اصل کلی قرآنی است؛ یعنی اگر کسی توجهی به طرف ذات اقدس اله کرد حالا یا به عنوان ذِکر یا به عنوان انابه یا به عنوان محبت، این نعمت است (این صغرای قیاس). کبرای قیاس این است که ﴿ما بِکُم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله﴾ ؛ ممکن نیست انسان چیزی را از خود داشته باشد، پس قبل از اینکه انسان به یاد خدا باشد خدا به یاد اوست و وقتی خدا به یاد او شد در قلبش علاقهٴ به خدا و گرایش به خدا ظهور میکند و چنین انسانی بعد به یاد خدا میافتد و وقتی به یاد خدا شد خدا فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ ؛ من دوباره به یاد شمایم. بنابراین هر ذکری که بنده نسبت به خدا دارد محفوف به دو ذکر است: اوّل یاد خداست نسبت به بنده و بعد بندهٴ مذکور میشود ذاکر و وقتی ذاکرِ حق شد خدا به او پاداش میدهد و میفرماید: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾. در توبه هم همینطور است و همیشه همینطور است؛ اما گاهی در عین حال که خدا به یاد کسی هست و خدا کسی را بیدار میکند، مع ذلک اینها «نبذوا کلام الله»، «نبذوا کتاب الله»، «نبذوا ذکر الله» وَرَاءَ ظُهُورِهِم . گاهی انسان یک حالتی در او پیدا میشود که او فوراً باید ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغفِرَة﴾ به او پاسخ بدهد و اگر بی اعتنایی کرد کم کم آن یاد خدا سرد میشود. نتیجه اینکه اگر کسی محبت خدا را در قلب خود احساس کرد او باید بداند که مسبوق به محبت خداست نسبت به او و چون خدا نسبت به او علاقمند بود علاقهٴ به خود را در قلب او نهاد، چنین انسانی میشود محبوب خدا اوّلاً منتها در درجهٴ متوسط و بعد این پیام الهی که به قلب او ریخت او را گرامی میدارد و به دنبال این پیام میرود و محب خدا میشود و راه حبیب خدا را ادامه میدهد (این مرحله دوم)، نتیجهاش آن میشود که این محب خدا میشود محبوب الهی (این درجه سوم). پس هر کمالی نصیب هر کسی شد مسبوق به عنایت الهی است، این است که اگر کسی بگوید خدایا! من دربارهٴ تو این همه تلاش کردم میبینید که بدهکار میشود. بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) این است که «منّک ابتداء» ؛ خدایا! هر چه که تو دادی ابتدایی است و مسبوق به کار ما نیست، برای اینکه کار ما مسبوق به کار توست، تو لطف میکنی گاهی ما میشنویم و گاهی نمیشنویم، گاهی لبیک میگوییم و گاهی لبیک نمیگوییم. این ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾ که اختصاص ندارد که ـ معاذالله ـ کسی از دین خدا مرتد بشود، بلکه هر گونه کلامی و گرایشی که در قلب انسان پیدا شد کلامِ خداست و این همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که خداوند همواره بندگان خاصی دارد که در نهانِ دلِ آنها با آنها حرف میزند . اگر یک میلی پیدا شد و انسان این میل را بی اعتنایی کرد، میشود «نبذوا ذکر الله وراء ظهره»، «نبذوا کلام الله وراء ظهره»، «نبذوا کتاب الله وراء ظهره» . بنابراین ممکن نیست که انسان خودجوش به طرف خدا حرکت کند، پس اگر یک لحظهای انسان محب خدا بود معلوم میشود که قبلاً محبوب خدا شد و خدا به او علاقه پیدا کرد و چون به او علاقه پیدا کرد مِهر و محبت خدا را در قلب او نهاد، چنین انسانی در خود گرایش به طرف خدا پیدا میکند و میشود محب خدا و اگر این گرایش را گرامی داشت و دنبال حبیب خدا راه رفت، میشود محبوب خدا.
«الحمدلله رب العالمین»
- تبیین دلیل نقلی ارتداد از ولایت
- تبیین اختلاف ارتداد مذهب با ارتداد از دین
- لطف الهی بودن کمال انسانها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَلا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَلیمٌ ٭ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ٭ وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
نقد و بررسی برخی شبهات مطرح شده در تفسیر فخررازی
فخررازی در تفسیر آیهٴ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ نکاتی دارد که ملاحظه فرمودید و حتماً ملاحظه میکنید؛
الف: ردّ تطبیق آیه به علیبنابیطالب(علیه السلام)
یکی از آن نکات این است که میگوید: امامیه گفتند که منظور از این قومی که محب خدا و محبوب خدایند امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) و پیروان او هستند، برای اینکه نقل شده است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان خیبر فرمود: من پرچم را به دست کسی میدهم که «لَأُعطینَّ الرَّایةَ غداً رجلاً یُحب اللهَ و رسولَه و یحبه اللهُ و رسولُه» . چون طبق این خبر علی ابن ابیطالب محب و محبوب خدا است پس منظور از آیه علی این ابیطالب و قوم او هستند و چون آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ ناظر به امامت علی ابن ابیطالب است پس این دو آیه دربارهٴ رهبری و ولایت علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) سخن گفتهاند. به کمک آن حدیث و به ظهور آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ . آن گاه در دو مقام بحث میکنند: یک مَقام ناظر به بحثهای روایی است و یک مقام ناظر به بحثهای قرآنی است، البته آنطوری که الآن ما از ایشان نقل میکنیم به این سَبک در تفسیر کبیر فخر رازی نیست، ایشان بحث روایی را در خلال بحث قرآنی ذکر کردند؛ اما نظم طبیعی همین است که عرض میکنیم. خلاصهٴ حرفشان این است که در دو فصل باید بحث کرد: فصل اوّل ناظر به آن حدیث است و فصل دوم ناظر به آیه؛ اما حدیث که شما نقل کردید که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «لأُعطینَ الرایةَ غداً رجلاً یحب اللهَ و رسولَه و یحبه اللهُ و رسولُه» ، شما خبر واحد را در فقه که یک امر عملی است معتبر نمیدانید چه رسد به مسئله امامت که یک امر کلامی است و در او علم مُعتبر است. اگر خبر واحد در مسایل عَمَلی و فقهی پیش شما معتبر نیست چگونه در مسایل کلامی و علمی معتبر است؟! و ثانیاً اگر چنین حدیثیٴ درباره علی ابن ابیطالب نَقل شد مُنافات ندارد که دیگران هم مَشمول این آیه باشند، چه اینکه دربارهٴ ابابکر هم آمده است که او محب خدا است و خدا هم محب او است و او هم محب است و هم محبوب خدا . این عُصاره بحث در فصل اوّل که مربوط به حدیث است.
ادله بطلان ادعای روافض درباره امامت
دربارهٴ آیه میگوید: همین آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ از قویترین ادله است بر بطلان آنچه را که رَوافِض دربارهٴ امامت علی ابن ابیطالب میگویند، زیرا به گمان آنها آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مخصوص علی ابن ابیطالب است، اگر این آیه دربارهٴ ولایت و امامت علی ابن ابیطالب نازل شده باشد کسانی که علی ابن ابیطالب را کنار زدند نه تنها امامت او را نپذیرفتند بلکه خودشان داعیهٴ امامت داشتند و امام شدند مثل ابی بکر، او باید مخالف این آیه باشد و به این آیه معتقد نباشد وناگزیر چنین کسی میشود مُرتد و وقتی مرتد شد طبق آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ چون خدا وعده داد و فرمود: ما ریشهٴ مرتدّین را میکَنیم و برطرف میکنیم و براندازی خواهیم کرد، باید یک عدهای را خداوند مأمور بکند و مبعوث بکند که ابابکر و هم فکران ابابکر را از بین ببرند، در حالیکه امر به عکس است و اینها زمامداران مسلمین بودند و کسانی که جزء روافض بودند مقهور بودند و مطرود بودند و ممنوع بودند. اگر این آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ امامت علی ابن ابیطالب باشد منکرین و مخالفینِ امامتِ او میشوند مرتد، چون مخالفِ آیهاند و آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ هم فرمود: اگر کسی مرتد شد خداوند افراد محب و محبوب و مُجاهدی که ﴿وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ هستند را مبعوث میکند و ریشهٴ آنها را میکند و باید طرز تفکر ابابکرها را از بین ببرد و اینها را مقهور و ممنوع بکند، در حالیکه اینها مقتدر ماندند و شیعه و رافضه به عکس شد .
ب: ادعای فخررازی در تطبیق آیه ابیبکر
مطلب دیگر که در همین فصل دوم است ـ این بحثها را در ذیل آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ دارد نه در ذیل آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾، در ذیل آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ یک بحثهای دیگری داشت در ذیل همین آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ﴾ میگوید که این آیه مخصوص ابی بکر است؛ دلیل اوّل این است که اینکه فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ گر چه نام نبرد ولی نشانههایی ذکر کرد که آن نشانهها جز بر ابی بکر بر کسی منطبق نیست.
خلاصهٴ حرفشان در این جهت که این آیه مخصوص ابی بکر است این است که آیه دارد: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ خداوند برای اینکه مرتدین را سر جای خودشان بنشاند کسانی را میآورد که دارای این اوصاف پنجگانه باشند: محب و محبوب خدا باشند، ﴿أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ﴾ باشند، مجاهد فی سبیل الله باشند، ﴿وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ﴾ باشند و مانند آن و چنین اوصافی جز بر ابی بکر و پیروان ابی بکر منطبق نیست، چرا؟ برای اینکه علی ابن ابیطالب کجا با مُرتدین جنگید و آنها را سر جایشان نشاند؟ اگر مسیلمهٴ کذاب مرتد بود که ابابکر آن را سر جایش نشاند و اگر این یازده فرقهٴ مرتد بودند یا در اثر مانعِ زکات بودن و امثال ذلک ارتداد ورزیدند ابابکر لشگرکشی کرد و آنها را سرجایشان نشاند، علی ابن ابیطالب چه وقت با مرتدین جنگید؟ و اگر هم در زمان علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) جنگی اتفاق افتاد علی ابن ابیطالب آنها را مرتد ننامید، او جنگ جمل و صفین و نهروان را گذراند؛ اما از آنها به عنوان مرتد یاد نکرد. غرض آن است که این آیه جز بر ابی بکر بر کسی منطبق نیست، زیرا دیگران که محل شبهه نیستند امر دایر است بین علی و ابی بکر؛ علی که با مرتدین نجنگید پس ابی بکر است که با مرتدین جنگیده است. جهتی دیگر و تأییدی دیگر آن است که بر فرض علی ابن ابیطالب با مرتدین جنگیده باشد، جنگ علی ابن ابیطالب با مرتدها قابل قیاس با جنگ ابی¬بکر و مرتدها نیست. وقتی پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زنده بود که کسی مرتد نبود و از مومنین در بین مومنین کسی ارتدادی نشان نمیداد و گر چه ممکن بود که در باطن کافر باشد مثل منافقین اما ارتدادشان ظاهر نبود و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم با مرتدین نجنگید، با کفار جنگید یا با یهویها جنگید؛ ولی با مرتدین نجنگید. بعد از پیغمبر اوضاع به هم ریخت و مردمِ صدر اسلام که حدیثُ الاحد بالاسلام بودند وقتی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد اوضاع آشفته شد و هر کدام به سَمتی گرایش پیدا کردند و اوضاع نابسامان آن روز که بیش از هفت ـ هشت فرقه سر از ارتداد در آوردند همهٴ این اوضاع نابسامان و ناآرام را ابابکر آرام کرد. نه تنها اوضاع نابسامان مدینه و مکه را ابا-بکر آرام کرد، بلکه فرصتی هم داد تا اسلام فراگیر بشود و وقتی اسلام فراگیر شد و از کران تا کران را گرفت آن وقت در چنین شرایطی علی ابن ابیطالب آمد امامت کرد و اگر چنانچه سخن از جنگ با مرتدین است یا قتال با اهل ارتداد است علی ابن ابیطالب که با مرتدین نجنگید و بر فرض هم جنگیده باشد کار او قابل قیاس با کار ابابکر نیست. خیلی تعبیرات تندی دارد و چند جا شیعهها و روافض را لعن میکند و الآن میبینم که در چهرهٴ شما حالت انتظار است میبینید که شبهه اگر قوی باشد از هر سَمّی بدتر است، آن گاه قدر بزرگان شیعه مشخص میشود که اینها شبهه شکناند. به هر تقدیر اگر این حرفها را به دست افراد عادی یا بیطرف بدهید پیداست که آنها گرایششان به چه سَمت خواهد شد. در همین دو ـ سه صفحه چند بار میگوید که آنچه را که روافض لعنهم الله میگوید اینچنین نیست. حالا هم قدر علمای بزرگ امامیه مشخص میشود و هم عظمت امام راحل (رضوان الله علیه) ظهور میکند که این سَبّ و لعن داخلی را فرمود که بردارید و با بیگانگانی که این اوضاع را بر شما تحمیل کردهاند بجنگید نه اینکه در داخل این مشکلات را به جان یکدیگر{بیاندازید و} حمله کنید و به یکدیگر بپردازید. حالا به خواست خدا این شبهات که پاسخ داده شد آن وقت روشن میشود که شیعه هم حرف مستدل دارد و هم جاذبهاش خیلی قوی تر از دافعهٴ او است.
این عُصارهٴ حرف ایشان در این بخش قبل از آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ بود؛ اما آنچه که ایشان دربارهٴ خبر گفتند که «لأُعطینَ الرایةَ غداً رجلاً یحب الله و رسوله و یحبه اللهُ و رسولُه» ،
ج: نقد شبههای دیگر
اوّلاً این خبرِ واحد نیست و خیلیها این را نقل کردند و شاید به مرز تَواتُر رسیده باشد و ثانیاً آنچه که معروف بین شیعه است حجیتِ خبرِ واحد است، چه کسی گفت خبر واحد پیش شیعه حجت نیست؟ آنچه که معروف بین شیعیان است حجیت خبر واحد است، البته در مسایل اعتقادی همین مقداری که یقین پیدا بشود کافی است ولو به وسیلهٴ خبر واحدِ مَحفوف به قرینهٴ قطعی باشد و در بین شما هم یک عدهای هستند که خبر واحد را حجت نمیدانند، در بین ما هم کم و بیش هستند و اما آن فکر رایج و دارج و رسمیِ شیعه هم حجیت خبر واحد است، برای اینکه شیعهها بودند که این احادیث را احیا کردند و از طرف شما که کتابتِ حدیث و نشر حدیث ممنوع بود و نوع کتب شیعه در مسایل فقهی پر از استدلال به احادیث است، چطور شیعه خبر واحد را حجت نمیداند؟ اما اگر گفتید: یحب اللهَ و رسوله که دربارهٴ حضرت امیر در جریان جنگ خیبر وارد شده است ممکن است که منافات ندارد که دیگران هم این چنین باشند، البته منافات ندارد برای اینکه خود قرآن هم فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ نه «بشخصٍ»؛ اما دلیل میخواهد و اگر شما یک روایت مجعولی ارائه کردید که ابابکر هم محب و محبوب خداست، آنکه کافی نیست. این رو فریقین نقل کردند؛ یعنی «لاعطین الرایة غدا رجلاً یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» را فَریقین نقل کردند؛ هم در کتب و جوامع روایی ما است و هم در کتب و جوامع روایی شما ؛ اما آنچه را که شما نقل کردید در برابر ابی¬بکر در همهٴ مجامع روایی خود شما نیست چه رسد که در مجامع روایی ما هم باشد این خلاصهٴ بحث در آن فصل اوّل بود که راجع به حدیث است.
اما آنچه که دربارهٴ آیه بحث کردند، یک برداشت ِباطل جناب فخر رازی او را تا پایان بحث منحرف کرد؛ او خیال کرد که آیه میگوید اگر شما مرتد شدید خداوند یک عدهای را میآورد که دارای این اوصافاند و مرتدین را از بین میبرد. اصلاً آیه یک هم چنین پیامی ندارد، آیه میفرماید که اگر شما نشد دیگران میآیند دین خدا را یاری میکنند نه اینکه دیگران میآیند شما را از بین میبرند و اصلاً قِتال با اَهل اِرتداد در آیه مَطرح نیست تا ما بگوییم علی ابن ابیطالب با مُرتدین نجنگید و پیغمبر هم با مرتدین نجنگید، این اَبابَکر است که با مرتدین جنگید. مگر آیه دارد که ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرین﴾؟! «یجاهدون المرتدین» یا ﴿یجاهدون فی سبیل الله﴾؟ فرمود که شما اگر مرتد شدید و دین خدا را یاری نکردید خدا یک عدهای را میآورد که دین او را یاری کند، شما نشد دیگری؛ مثل همان آیه 38 سوره 47 که فرمود: شما اگر در مسایل مالی دین را کمک نکردید خداوند یک عده دیگری را میآورد که مثل شما نیستند ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ و اصلاً سخن از قتالِ با اهل ارتداد نیست تا کسی بگوید که پیغمبر با مرتدین نجنگید یا علی ابن ابی طالب با مرتدین نجنگید و ابابکر با مرتدین جنگید، آن هم آن جنگی که آنها کردند در جریان خالد و مالک ابن مغیره آنطور جنگ است در جریان مالک که خالد را فرستادند و آن شخص را به بهانه کُشت با همسر او در همان شب هم بستر شد، آیا چنین کسی «یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» است؟! اینها را در المراجعات مرحوم سید عبدالحسین می خوانید و در کتاب های دیگر هم میخوانیم، آیا این نحوه حمایت از دین است؟! این خالد رفته مالک را آن روز سیاه نشانده به عنوان اینکه چرا زکات ندادی! او گفته بود که ما داریم زکات میدهیم و او همسرش را که دید به او دل بست و دست به آن تباهی زد و سرها را گرفته و اَثفیه قدر کردند ودر هر صورت این دیگها را باید روی سه ـ چهارتا سنگ یا روی سه پایه یا چهارپایه یا دوپایهای بگذارند، این سرها را گرفتند و دیگ را روی این سرها گذاشتند و زیرش را آتش کردند ، آیا اینها یحب الله و رسول اند؟! آیا اینها ﴿یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ﴾اند؟ ابوبکر با آنها چه کار کرد؟ مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز و اگر گذاشته بودند که روز اوّل کار به دست علی ابن ابیطالب بیفتد آنگاه معلوم میشد که شرق و غرب را چه کسی میگیرد؟ شما یک شرق و غربی درست کردید که اگر بنی عباس آمد گفتند حق با توست بنی مروان آمدند گفتند حق با توست بنی امیه آمدند گفتند حق با توست اینکه شما درست کردید همین است. اینها از این طرف آمدند در ایران و جزء حلقات مفقودی سلسلهٴ 2500 سالهٴ شاهنشاهی شدند، اینکه میگویند در ایران سلسلهٴ شاهنشاهی 2500 ساله بود از پهلَوی تا ساسانی و سامانی و اشکانی بسیاری از اینها همین عباسیها بودند و مروانیها بودند و امویها و سالیان و قرنهای متمادی در ایران امویان و مروانیان و عباسیان حکومت میکردند، اینها هم مثل کورش و امثال کورش بودند. این سالهایی که هارون و مامون و معتصم و متوکل حکومت میکردند که دیگر ساسانی و سامانی و اَشکانی در ایران حکومت نمیکردند! همهٴ اینها جزء رژیم شاهنشاهی بودند و آن وقت همهٴ اینها دست پرودهٴ سقیفهٴ بنی ساعده بودند. یک برداشتِ باطل فخررازی را به کجاها کشاند؟ اصل آیه ناظر به این نیست که ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾ که «یقاتلون المرتدین» باشد، ممکن هست که یکی از آن مصادیق باشد؛ اما آیه ناظر به آن نیست، برای اینکه آیه نفرمود که ما شماها را از بین میبریم، بلکه آیه خطاب کرد و فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾؛ در بین شما اگر کسی مرتد شد خداوند یک عده آدمِ خوب میآورد نه اینکه با شما بجنگد، [بلکه] «فی سبیل الله» بجنگد و ممکن است اینها هم جزء مشمولان آن مقتولین باشند؛ اما پیام آیه این نیست که با شما بجنگند، آیه که پرسش:... پاسخ: قدر متیقنش خلاف این است، چون خطاب به مومنین است و خطاب به مومنینِ زمان پیغمبر است. اینها که مومنینِ زمان پیغمبر بودند و بعد مرتد شدند آیا ابابکر با اینها جنگید؟! فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ﴾؛ یعنی اگر شما مرتد شدید و دین را یاری نکردید خدا یک عدهٴ دیگر میآورد؛ مثل همان آیهٴ ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ ؛ شما نشد دیگری، نه اینکه دیگری میآید با شما میجنگد و شما را از بین میبرد، بلکه شما اگر دین خدا را یاری نکردید خداوند یک عدهٴ دیگر را میآورد که دین او را یاری کنند، نه اینکه یک عدهٴ دیگر میآورد تا با شما بجنگند، کجا یک چنین چیزی است؟! اگر ارتداد باشد اینها ﴿یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ هم دارند، اگر اینها کافر شدند و به صفحه یهودیها و مسیحیها رسیدند آنگاه همان طوری که در هر عصری مومنین نسبت به این قومی که دارای این اوصاف چهار ـ پنج گانه هستند نسبت به مومنین نرماند و نسبت به کافران خشناند، نسبت به شما هم خشن خواهند بود و شما هم مشمول آن هستید، نه اینکه آیه بخواهد بگوید آنها میآیند و با مرتدین می جنگند، بلکه آنها میآیند با کفار میجنگند: ﴿یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ﴾. شما اگر در برابر آنها ایستادید با شما هم میجنگند. کجا آیه دارد که منظور قتالِ با مرتدین است؟ مگر مسیلمهٴ کاذب جزو مرتدین بود؟! آنکه مرتد بود که ابابکر با او آن وضع رفتار کرد، آیا اینها قومی هستند که «یحب الله و یحب رسوله» ؟ شما ببینید که آیا جوابی برای فرمایش سید عبدالحسین شرف الدین و امثال ذلک هست؟ این خالد که رفته و بعد گفته که خالد سیف الله است ، چه کار کرد با خالد؟ این مالک بن مغیره را کُشت و با زنش همان شب هم بستر شد و این سرها را اَثفیهٴ قِدر کردند و اینها که تنها تاریخ ناسخ التواریخ و امثال ذلک نیست که کسی بگوید بعد پیدا شده یا سند ندارد! این در سیرهٴ فریقین آمده و اینها همه دست¬نشاندههای ابی بکر بودند، آیا اینها «یحب الله» و «یهبهم الله» هستند؟! بنابراین اصل سخن در این نیست که آیه ناظر به قتال با مرتدین است، بلکه اصل سخن در این است که اگر شما دین خدا را یاری نکردید خدا یاورانی اعزام میکند نه اینکه با شما بجنگند؛ مثل همان آیه که ﴿إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ﴾ معنایش این نیست که آنها با شما درگیر میشوند، بلکه آنها دین خدا را یاری میکنند. بنابراین اگر اصل این شد آنگاه روشن میشود که تمام زحمات چند صفحهای این بندهٴ خدا ﴿کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ﴾ خواهد بود. انسان خیال اندیش که شد با خیال زندگی میکند، چنین کسی را قرآن میگوید مُختال و مختال یعنی از لاک خود بیرون نمیآید تا ببیند عالم چه خبر است؟ میبافد و مینویسد، چنین کسی که تنها میاندیشد و فکرش را بر کتاب و سنتِ قطعی عَرضه نمیکند او مُختال است؛ یعنی صورتی در ذهن او ترسیم میشود و همان صورت را حق میپندارد و اگر خوابیده است او را در رؤیا میبیند و اگر بیداری است او را فکر سَلیم میپندارد و برابرِ او دست به قَلم میکند و چیز مینویسد. بنابراین اگر آیه اصلاً ناظر به قتال با مرتّدین نیست نمیشود گفت که پیغمبر که با مرتدین نجنگید، علی ابن ابیطالب که با مرتّدین نجنگید و کسی که با مرتدین جنگید ابابکر بود، پس آیه مخصوصِ ابی-بکر است چون اصرار دارد که این آیهٴ ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَه﴾ مخصوص ابی بکر است، در حالی که معلوم شد این چنین نیست. شما اگر مرتد شدید و دین خدا را یاری نکردید و جهاد فی سبیل الله نکردید، خداوند یک عدهای را میآورد که محب و محبوباند و عزیز و ذَلولاند و نسبت به دو گروه جهاد فی سبیل الله میکنند، نه اینکه با شما میجنگند. الآن در خیلی از خطبهها هم همینطور است که میگویند دشمن در کمین است بیایید دین خدا را یاری کنید، اگر شما نکردید خدا به وسیلهٴ دیگران دینش را یاری میکند، این معنیاش این نیست که خدا به وسیلهٴ دیگران با شما بجنگد که خدا به وسیلهٴ دیگران دین خود را یاری میکند نه اینکه با شما میجنگد. پس اگر عنصر اصلی آیه این شد معلوم میشود که ارتداد به آن معنا که معلوم میشود که آیه نمیخواهد بگوید که آن قومی که میآیند با مرتدّین میجنگند.
تبیین دلیل نقلی ارتداد از ولایت
مطلب دیگر آن است که اینکه گفتید: مخالفینِ امامت علی ابن ابیطالب به ارتداد موسوم نشدند «لم یُسمّهم البته بالمرتدین»، این تام نیست، برای اینکه در روایات ما هم هست که «ارتدّ الناس بعدَ النبی الا ثلاثة» أَو « أربع» که منظور ارتداد از ولایت است، ارتداد از اسلام که نیست. ارتداد از ولایت حکم کلامیاش محفوظ است البته در قیامت؛ اما حکم فقهی ندارد؛ یعنی حکم فقهی به معنای نجاست و امثال ذلک ندارد و جهاد هم با آنها نیست که انسان با آنها بجنگد و آنها را نجس بداند اگر کافر نجس باشد. آن احکام برای ارتداد از اسلام است نه ارتداد از ولایت و این آیه ناظر به ارتداد از اسلام است: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ و اگر آیهٴ بَعدی یعنی ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد، کسی که امامت را نپذیرفت مرتد از ولایت است نه مرتد از اسلام،
بیان ابطال بودن تلازم
آن گاه آن استدلال دوم فخر رازی یعنی آنکه در طلیعهٴ استدلال گفت، که اگر آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت باشد کسانی که امامت علی ابن ابی طالب را نپذیرفتند پس مرتداند و حالا که مرتداند خداوند باید یک قومی را مَبعوث کند که آنها را ریشه کن کند و چون چنین نکرده است فالتالی باطل فالمقدم مثله ، خواستند با این قیاس اِستثنایی نتیجه بگیرد که آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ ناظر به امامت علی ابن ابیطالب نیست. جوابش این است که ترازو باطل است، چون آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ امامت را ثابت میکند و کسانی که امامت را نپذیرفتند مرتدِّ از ولایتاند و آیهٴ ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ ناظر به اصل دین است نه مذهب و ناظر به خطوط کلی دین است. ارتداد از اسلام حکمی دارد و ارتداد از مذهب حکمِ دیگری دارد؛ آنجایی که دارد: ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ و دین هم که اسلام است؛ یعنی اگر کسی کافر بشود و یهودی یا مسیحی یا مشرک بشود، آیهٴ قبل هم این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ . اگر کسی به دنبال او این آیه را نگاه کند که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾؛ یعنی کسی به سَمت یهودیت برود و به سَمت مسیحیت برود و از دین مرتد بشود نه از ولایت و امامت، آن «ارتد الناس بعد النبی» ارتداد از ولایت است، لذا حکم ظاهریِ اسلام محفوظ است و مهدور الدم نیستند. ارتداد محل بحث در آیهٴ گذشته ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ ارتدادِ از دین است و حُکمِ کافر را دارد و هر حکمی که برای کافر است برای مرتد هم است. بنابراین این تلازمی که فخر رازی میگوید که اگر آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مربوط به امامت علی ابن ابیطالب باشد منکرین باید مرتد باشند ، این مغالطه از اشتراک لفظی نشأت گرفته، چون ارتداد گاهی ارتداد از ولایت است و گاهی ارتداد از دین. آن حدیث «ارتد الناس بعد النبی الا ثلاثة» أَو «اربع» ارتدادِ از ولایت است و این آیه دارد که ﴿مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾ دین است اما جزء مذهب است و در خود دین آن را جزء مذهب حساب کرده، لذا فرمود که اینها پاکند و حکم مسلمان را دارند و مانند آن. یک احکام مذهبی داریم و یک احکام دینی: آنها هم میگویند که اسلام همان مذهب حَنَفی است، مالکی میگوید که اسلام همان مذهب مالکی است، حنبلی میگوید که اسلام همان مذهب حنبلی است، حنفی میگوید که اسلام همان مذهب حنفی است و ما هم میگوییم که اسلام همان مذهب جعفری است؛ ولی بعد از اینکه حکم مذهب جدا شد و حکم اصل دین جدا شد، آن¬گاه این ارتدادِ از ولایت غیر از ارتدادِ از اصل دین است. آیه هم که مطلق نیست و نفرمود که «یا ایها الذین آمنوا من یرتد»، بلکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ﴾. غرض آن است که
تبیین اختلاف ارتداد مذهب با ارتداد از دین
اینکه فخر رازی میگوید ارتداد نیست ، ارتداد بر اینها اطلاق شده؛ منتها ارتداد از ولایت و اینکه گفت اگر مرتد باشند اگر کسی امامت را قبول نکند مرتد است، این خَلطِ ارتدادِ از مذهب است با ارتدادِ از دین، در حالی که آیهٴ ارتداد از دین را مطرح می کند. پس به دست می آید که اصلاً آیهٴ ﴿فَسَوفَ یَأتِی اللهُ﴾ ناظر به این نیست که شما اگر مرتد شُدید خداوند یک عدهای را مبعوث میکند که ریشهٴ شما را بر کَنند که ریشهٴ مرتدین را بر کَنند و ثانیاً اگر هم باشد ارتداد به آن معنا باشد مطلق است و علی ابن ابی طالب هم با آن وضع جنگید؛
بیان کیفیت مقدم شدن «یحبهم» بر «یحبونه»
سرّ اینکه چطور یحبهم بر یحبونه مقدم شده است؟ با اینکه بحث و نظم طبیعی آن است که ما برابر سورهٴ آل عمران این چنین استفاده کنیم که اوّل عبدِ سالک محب خداست و بعد کم کم محبوب خدا میشود، چون فرمود: ﴿إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ که اوّل محب بودنِ بنده نسبت به خداست و بعد محب بودن خدا نسبت به بنده است، در حالی که در این آیه اوّل محب بودن خدا ذکر شده است و اوّل محبوب بودن اینها ذکر شد و بعد محب بودن اینها. جوابش این است که اوّلاً در اینجا با واو ذکر شد و با فاء ذکر نشد تا مشخص بشود که محبوب بودن مقدم بر محب بودن است و نفرمود: «یحبهم اللهُ و رسولَه فیحبونه» تا دلالت بکند بر اینکه محب بودن بعد از محبوب بودن است؛ ولی آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ آل عمران به صورت باز و روشن با فاء ذکر کرد و فرمود: ﴿قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾؛ به مؤمنین بگو! اگر شما دوستان خدایید، پیرو من که حبیب خدا هستم باشید تا از محب بودن به محبوب بودن منتقل بشوید. آن آیه به صورت روشن این ترتّب را بیان کرد؛ اوّل محب بودن است و بعد ادامه دادنِ پیرویِ حَبیب خداست و بعد محبوب شدن است. در اینجا سخن از فاء و تفریع و امثال ذلک نیست و فقط برای اهمیت مطلب و شرافت محبت الهی، اوّل محبت خدا را ذکر کرد که فرمود: ﴿بقومٍ یُحِبُّهُم﴾؛ یعنی خدا آنها را دوست دارد و ﴿ویُحِبُّونَه﴾ را بعد ذکر کرد.
لطف الهی بودن کمال انسانها
مطلب دیگر آن است که همیشه هر کمالی که نصیب انسان میشود مسبوق به لطف الهی است، همانطوری که توبهٴ انسان محفوف به دو توبه است، ذکر انسان محفوف به دو ذکر است و انابه انسان محفوف به دو انابه است، محبت انسان هم محفوف به دو محبت است که این یک اصل کلی قرآنی است؛ یعنی اگر کسی توجهی به طرف ذات اقدس اله کرد حالا یا به عنوان ذِکر یا به عنوان انابه یا به عنوان محبت، این نعمت است (این صغرای قیاس). کبرای قیاس این است که ﴿ما بِکُم مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله﴾ ؛ ممکن نیست انسان چیزی را از خود داشته باشد، پس قبل از اینکه انسان به یاد خدا باشد خدا به یاد اوست و وقتی خدا به یاد او شد در قلبش علاقهٴ به خدا و گرایش به خدا ظهور میکند و چنین انسانی بعد به یاد خدا میافتد و وقتی به یاد خدا شد خدا فرمود: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾ ؛ من دوباره به یاد شمایم. بنابراین هر ذکری که بنده نسبت به خدا دارد محفوف به دو ذکر است: اوّل یاد خداست نسبت به بنده و بعد بندهٴ مذکور میشود ذاکر و وقتی ذاکرِ حق شد خدا به او پاداش میدهد و میفرماید: ﴿فاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ﴾. در توبه هم همینطور است و همیشه همینطور است؛ اما گاهی در عین حال که خدا به یاد کسی هست و خدا کسی را بیدار میکند، مع ذلک اینها «نبذوا کلام الله»، «نبذوا کتاب الله»، «نبذوا ذکر الله» وَرَاءَ ظُهُورِهِم . گاهی انسان یک حالتی در او پیدا میشود که او فوراً باید ﴿سَارِعُوا إِلَی مَغفِرَة﴾ به او پاسخ بدهد و اگر بی اعتنایی کرد کم کم آن یاد خدا سرد میشود. نتیجه اینکه اگر کسی محبت خدا را در قلب خود احساس کرد او باید بداند که مسبوق به محبت خداست نسبت به او و چون خدا نسبت به او علاقمند بود علاقهٴ به خود را در قلب او نهاد، چنین انسانی میشود محبوب خدا اوّلاً منتها در درجهٴ متوسط و بعد این پیام الهی که به قلب او ریخت او را گرامی میدارد و به دنبال این پیام میرود و محب خدا میشود و راه حبیب خدا را ادامه میدهد (این مرحله دوم)، نتیجهاش آن میشود که این محب خدا میشود محبوب الهی (این درجه سوم). پس هر کمالی نصیب هر کسی شد مسبوق به عنایت الهی است، این است که اگر کسی بگوید خدایا! من دربارهٴ تو این همه تلاش کردم میبینید که بدهکار میشود. بیان نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) این است که «منّک ابتداء» ؛ خدایا! هر چه که تو دادی ابتدایی است و مسبوق به کار ما نیست، برای اینکه کار ما مسبوق به کار توست، تو لطف میکنی گاهی ما میشنویم و گاهی نمیشنویم، گاهی لبیک میگوییم و گاهی لبیک نمیگوییم. این ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾ که اختصاص ندارد که ـ معاذالله ـ کسی از دین خدا مرتد بشود، بلکه هر گونه کلامی و گرایشی که در قلب انسان پیدا شد کلامِ خداست و این همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که خداوند همواره بندگان خاصی دارد که در نهانِ دلِ آنها با آنها حرف میزند . اگر یک میلی پیدا شد و انسان این میل را بی اعتنایی کرد، میشود «نبذوا ذکر الله وراء ظهره»، «نبذوا کلام الله وراء ظهره»، «نبذوا کتاب الله وراء ظهره» . بنابراین ممکن نیست که انسان خودجوش به طرف خدا حرکت کند، پس اگر یک لحظهای انسان محب خدا بود معلوم میشود که قبلاً محبوب خدا شد و خدا به او علاقه پیدا کرد و چون به او علاقه پیدا کرد مِهر و محبت خدا را در قلب او نهاد، چنین انسانی در خود گرایش به طرف خدا پیدا میکند و میشود محب خدا و اگر این گرایش را گرامی داشت و دنبال حبیب خدا راه رفت، میشود محبوب خدا.
«الحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است