- 974
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 47 تا 50 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 47 تا 50 سوره مائده"
- بیان مفهوم لغوی فسق
- مانع بودن عصمت الهی در مقابل میل قلبی
- اهمیت قرآن کریم نسبت به دین یهودیت و مسیحیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ٭ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ ٭ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾
بیان مفهوم لغوی فسق
مجموعه این آیات به هم مرتبط است که در جریان یهودیها و مسیحیها سه تعبیر را یاد فرمود: یکی اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ﴾، دوم اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، سوم اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الفَاسِقُونَ﴾. عدم حکمِ ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ گاهی دربارهٴ مسئلهٴ نبوت است، برای اینکه علما و احبار و رهبانِ آنها جریان نبوت را به خوبی میشناختند و اوصافی را که آن کتابهای آسمانی تبیین کرد بر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کاملاً منطبق بود؛ ولی آنها انکار کردند. قرآن از این جهت آنها را نکوهش میکند و میفرماید که : ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾؛ اینها به خوبی پیغمبر را میشناختند؛ همانطوری که فرزندانشان را میشناختند ولی مع ذلک طبق وحی الهی حکم نمیکردند. آیهٴ 146 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مشابه این در آیات دیگر است که ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾؛ این گروه دربارهٴ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتمان میکردند و میگفتند که این پیامبر نیامده و یا این شخصی که مدعی است مصداق آن اوصاف نیست و مانند آن. آیات محل بحث در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چه دربارهٴ قتل و چه دربارهٴ حادثهٴ هتک ناموسی که پیش آمد احبار و رهبان و امثال ذلک نخواستند که آن نژاد طبقاتی را نادیده بگیرند و مایل بودند که به سود آن سرمایهدار فتوایی داده بشود و قرآن در این زمینه آنها را نکوهش کرد و فرمود: اگر کسی ﴿بما انزل الله﴾ حکم نکند گرفتار این سه وصف است: کفر است و ظلم است و فسق. این اوصاف سهگانه از نظر مفهوم لغوی جامعاند؛ کفر هم میتواند راجع به عقیده باشد و هم راجع به اخلاق که این کفر یعنی پوشاندن حق، اگر کسی حق را بپوشاند چه در مقام اعتقاد و چه در مقام عمل کافر است؛ منتها یکی کفر اعتقادی است و دیگری کفر عملی. ظلم هم تعدّی است خواه در مسایل اعتقادی و خواه در مسایل عملی که انسان گرفتار ظلمت و تاریکی فکری یا تیرگی عملی میشود. فسق هم یعنی انحراف، کسی که از راه مستقیم فاصله گرفته را میگویند فَسَقَ عن الطریق، آنکه بیراهه میرود و از راه راست فاصله میگیرد را میگویند فسق عن الطریق؛ یعنی اِنحَرَف و این فسق که انحراف است گاهی در عقیده است و گاهی در عمل. پس مفهوم لغوی این عناوین سهگانه جامعِ بین انحرافات عقیدهای و عملی است (این مطلب اوّل). دوم این است که به حسب اصطلاح کفر راجع به انحراف عقیده است و ظلم و فسق راجع به انحرافهای عملی است. مطلب سوم آن است که اگر محفوف به قرینه باشد گاهی منظور از کفر، کفر عملی است، چه اینکه گاهی منظور از فسق و ظلم، ظلمِ اعتقادی یا فسق اعتقادی است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 99 فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلاَّ الفَاسِقُونَ﴾؛ فاسق است که به این کتاب الهی به آیات الهی کفر میورزد و در حقیقت کفرِ به آیات الهی یک نحو فسق است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» وصیتی که «لقمان» به فرزندش میکند این است که ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾؛ شرک که یک انحراف فکری و اعتقادی است به عنوان ظلم یاد شده است. بنابراین گاهی با قرینه و با کمک الفاظ دیگر فسق بر کفر و فاسق بر کافر اطلاق میشود و همچنین ظلم بر کفر و ظالم بر کافر و مشرک اطلاق میشود، گاهی هم به عکس است ممکن است بر فاسق کافر اطلاق بشود یا بر فسق کفر اطلاق بشود که همان کفر عملی است؛ نظیر آیهٴ «حج» که ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ العَالَمِینَ﴾ که این ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ یعنی «من لم یحج»؛ اگر مستطیع مکه نرفته است کافر است؛ منتها کفر عملی نه کافر اعتقادی، مسلمان است و مؤمن است ولی در مقام عمل کفر میورزد.
شامل شدن مسلمین به اصل کلّی آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که این قوانین گرچه درباره یهودیها و مسیحیها آمده است ولی آن اصل کلی و به اصطلاح کبرای کلی عام است که ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ﴾ یا ﴿هم الفاسقون﴾ یا ﴿هم الظالمون﴾ که این اصل کلی شامل مسلمین هم خواهد شد چه اینکه شامل دیگران هم میشود؛ اما آنچه که مربوط به حوزهٴ اسلامی است که ذات اقدس الهی بعد از اینکه جریان تورات موسای کلیم را ذکر کرد و انجیل عیسای مسیح را ذکر فرمود، دربارهٴ قرآن کریم اینچنین سخن میگوید: ﴿وأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾. دربارهٴ قرآن آیات فراوانی بود که این هدایت است و نور است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم گذشت که ﴿قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ﴾، لذا دیگر لازم نبود همانطوری که دربارهٴ تورات فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ و همچنین دربارهٴ انجیل فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ دربارهٴ قرآن کریم بفرماید که «و أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ فیه هدی و نور»، بلکه کلمهٴ ﴿بِالحَقِّ﴾ را ذکر فرمود که همهٴ آنها را داراست و قبلاً مسئلهٴ هدایت و نورانیت قرآن را هم یاد کرد؛ اما اینکه فرمود: ﴿و أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾ همه آنها را داراست. بعد فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ﴾
بیان دلیل تکرار «کتاب» در آیه
که این کلمهٴ کتاب لفظاً تکرار شد ولی معناً تکرار نیست. این کتابِ اوّل مخصوص قرآن کریم است که کتاب شخصی است و این کتاب دوم کتابِ جنس است که مخصوص غیر قرآن است و اعم از تورات و انجیل و مانند آن است. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ﴾ یعنی قرآن را ﴿بالحق﴾ نازل کردیم، چون ﴿بِالحَقِّ أَنزَلْنَاه و بالحق نزل﴾ است. ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الکِتَابِ﴾ که این کتابِ دوم جنس است و شامل تورات و انجیل و امثال ذلک خواهد بود. فرقی که است این است که دربارهٴ انجیل و هم چنین دربارهٴ تورات فرمود که این کتابهایی که ما به آنها دادیم حرفهای انبیای گذشته را تصدیق میکردند و ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بود و مخصوصاً دربارهٴ انجیل دارد که هم خودِ عیسای مسیح مصدق موسای کلیم است و هم کتاب او که انجیل است مصدقِ کتاب موسای کلیم که تورات است خواهد بود . کلمهٴ ﴿مُصَدِّقاً﴾ را در جریان حضرت عیسی هم به کتابش اسناد داد و هم به خودِ عیسی(سلام الله علیه)؛ ولی دربارهٴ پیغمبراسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: این کتابی که ما به شما دادیم مصدقِ کتابهای قبلی است؛ هم انجیل اصیل و غیر محرف را تصدیق میکند و هم تورات اصیل و غیر محرف را، لکن تنها تصدیق نیست بلکه مُهَیمِن هم است.
سرّ بیان صفت «مهیمن» برای قرآن کریم
این کلمه مهیمن مخصوص قرآن کریم است و دربارهٴ انجیل و مانند آن نیامده است که نسبت به کتابهای پیشین مُهَیمِن باشد؛ ولی دربارهٴ خصوص قرآن کریم آمده است که مهیمن است. مهیمن از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است؛ منتها اسم فعل است نه اسم ذات و از اسمای فعلیهٴ حق تعالی است. در آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿هُوَ اللّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّر﴾. این مهیمن که وصف خداست بر قرآن کریم هم اطلاق شده است؛ سرّش آن است که این صفتِ فعل است نه صفت ذات. صفت فعل مَظهَر طلب میکند و موجود امکانی محل انتزای این وصف است و خداوند قرآن را به عنوان مهیمن یاد کرده است. معنای مهیمن آن مراقب و محافظی است که سُلطه داشته باشد، اگر هِیمنه و سِیطره و سُلطه باشد چنین حافظ و مراقبی را میگویند مهیمن. همانطوری که ذات اقدس الهی در کلِ عالَم مهیمن است و هَیمنهٴ الهی در این است که ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾، هیمنهٴ قرآن کریم نسبت به کتب انبیای پیشین هم این است که «یمحوا ما یشاء و یثبت باذن الله»، لذا قرآن میتواند ناسخ بعضی از کتابهای آسمانی باشد؛ اما این تعبیر دربارهٴ انجیل نسبت به تورات موسای کلیم نیامده است. بنابراین مهیمن بودن، حفیظ بودن و مراقب بودن با ناسخ بودن منافاتی ندارد، چون او که مهیمن است و سلطه دارد لذا هر کاری که مصلحت باشد را انجام میدهد، چه اینکه ذات اقدس الهی نسبت به کل نظام هیمنه دارد مع ذلک ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الکِتَابِ﴾ . همین مهیمن که وصف قرآن کریم است نشان میدهد که آنجا که حق است را تبیین میکند و به یهودیان میفرماید: این مطلب در تورات است چرا به سراغ قرآن میروید؟ میفرماید: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾ یا آنجا که یهودیها حکم الهی را کتمان کردند خدا فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ و آنجا که تحریف کردند در اثر هیمنه و اشرافی که دارد فرمود که اینها تحریف کردهاند و جلوی تحریف اینها را گرفته است، فرمود که این جزو کتاب نیست و اینها ﴿یَکْتُبُون الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾، پس حفظ کرده است.
اهمیت قرآن کریم نسبت به دین یهودیت و مسیحیت
یکی از لطیفترین تعبیرات مرحوم حاج شیخ جعفر کاشف الغطا(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف کَشفالغِطاء این است که اگر قرآن نبود دینی از یهودیت و مسیحیت روی زمین نمیماند ، زیرا بشر با پیشرفتهای علمی این دین تحریف شده و دین خرافاتی که ـ معاذالله ـ خدا را در حدِّ کُشتی با یعقوب تَنزّل میدهد، به انبیا(علیهم السلام) اسناد تبهکاری میدهد، میگساری را تجویز میکند و مانند آن، این دین ماندنی نبود و وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و قرآن را آورد که قرآن دربارهٴ معرفی انبیا(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) و عیسای مسیح(سلام الله علیه) را در کمال نهایت و جلال و شکوه حفظ کرد و عَذرا بودن مریم را ستود، مطهره بودن او را ستود، مطهر بودن انبیا را ستود، معصوم بودن انبیا را تبیین کرد، انبیا را به عنوان انسانهای کامل و خلیفهالله و معصوم معرفی کرد، دین آنها را الهی معرفی کرد و مطابق با عقل دانست، آن تُهمتهای ناروایی که به مریم(سلام الله علیها) زدند را زدود و فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ العَالَمِینَ﴾، آن همه تجلیل از انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) کرد و آنها را مبارزِ با بتپرستی و بتفروشی و مانند آن معرفی کرد و ناگزیر میشود مهیمن و ناگزیر این دینهای مردهٴ انبیای سلف را او زنده کرد. اگر یهودیها و همچنین مسیحیها بعد از آمدن قرآن بسیاری از معارف را منتشر کردند از همین کتاب الهی گرفتند؛ هم خودش حفظ شده است و هم کتابهای انبیای گذشته را حفظ کرده است، چنین کتابی قَیوم است: ﴿دیناً قیماً﴾ و به هیچ وجه قابل انحراف و اعوجاج نیست و از این جهت مهیمن است. پس وصفی که ذات اقدس الهی برای خود که از اسمای حسنای اوست که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» بیان کرد به عنوان مهیمن، همان را هم برای قرآن کریم ذکر کرده است.
اصل دین خطوط کلیاش که یکی است: ﴿انَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ و یهودیها برای اینکه حرفهای خود را و حرفهای احبار و رهبان خود را صِبغهٴ دینی ببخشند چارهای نداشتند که انبیا را تَنزّل بدهند؛ مثل دیگرانی که آن قدرت را نداشتند که معصومی را در ثقیفه و مانند آن انتخاب کنند، آمدند مقام خلافت را و مقام امامت را تنزّل دادند و گفتند که عصمت شرط نیست که دست آنها هم به چنین مقامی برسد. احبار و رهبان، انبیا و مرسلین را تنزّل دادند تا دست ایشان برسد که بشوند خلیفهٴ آنها و وارث آنها. قرآن آمد و اصل دین را معرفی کرد، نبوت عامه را معرفی کرد، رسالت عامه را معرفی کرد، شرایطش را معرفی کرد و انبیا و مرسلین را معرفی کرد و دربارهٴ مریم که این همه تهمتها بود بین افراط و تفریط همهٴ اینها را زدود، این کتاب میشود مهیمن. حرف لطیفِ مرحوم کاشفالغطاء این است که اصلاً انبیای ابراهیمی را و انبیای دیگر را قرآن کریم به عظمت ستود، آنگاه دیگران از این عظمت ستاییِ قرآن کریم استفاده کردند و بعد روی کار ماندند وگرنه آن کتابی که هر گونه انحرافی را به خدا اسناد میدهد یا به انبیا اسناد میدهد که قابل ماندن نیست .
خیلی از حرفهاست که انسان در دیدار با علمای مسیحیت میزند و میبینیم که آنها هم میگویند: ما هم همین حرف را داریم، در حالی که اینچنین نبود و اینها به برکت قرآن این حرفها را دارند و انجیلِ اصیل را قرآن کریم خطوط کلیاش را حفظ کرد که گفت: حرف انجیل این است ولو در دسترس نباشد و عیسی اینچنین بود ولو فعلاً در دسترس نیست و مریم(علیها سلام) اینچنین بود ولو در دسترس نیست،
کیفیت مهیمن بودن قرآن کریم
لذا قرآن مهیمن است و مهیمن بودن مخصوص قرآن کریم است: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ که این مهیمن بر کتاب است که در کتاب دوم جنس مراد است. آنگاه فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقّ﴾؛ در مسئلهٴ حاکمیت و ولایت و قضا برابرِ با حق حکم بکن. گاهی ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که ما برای تو وحی فرستادیم ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ نه بما رأیتَ، طبق رأی خود حکم بکنی اینچنین نیست، ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾. در آیاتی هم فرمود: ﴿فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ و برای اهمیت مطلب فرمود: ﴿وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که منظور از این ﴿بَیْنَهُم﴾ یا بینالناس است بالقول المطلق و کاری به یهودی و مسیحی و امثال ذلک ندارد و این مطابق همان آیهای در میآید که فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ یا برابرِ این سیاق که برابر یهودیها و مسیحیهاست این ضمیرِ ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوصِ اهل کتاب بر میگردد. اگر به خصوص اهل کتاب برگشت و فرمود: ﴿فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾، ظاهرش آن است که بر تو متعین است که طبق قرآن حکم بکنی: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْه فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که طبق قرآن حکم کنی، در حالی که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق آیهٴ 42 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بحثش قبلاً گذشت مخیر است که اگر بعضی از اهل کتاب به محکمه او مراجعه کردهاند یا برابر قرآن حکم کند
پاسخ به شبهه تنافی در محل بحث
و یا آنها را ارجاع بدهد به محکمهٴ خودشان. طبق آیهٴ 42 حکمِ برابرِ قرآن واجبِ تخییری است و طبق آیهٴ 48 و 49 حکمِ برابرِ قرآن واجبِ تعیینی است، این تنافی را چه کنیم؟ چون در آنجا فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ که این میشود تخییر. در آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾. که این شبهه بود و پاسخش این است که اگر این ضمیر ﴿بَیْنَهُم﴾ به الناس برگشت و مطلق بود و کاری به یهودی و مسیحی نداشت، تنافی ندارد اصلاً و اگر این ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوص یهودیها و مسیحیها برگشت، باز اینها کاملاً قابل جمع دلالیاند و جمع دلالی دارند، چون ظاهرِ ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ واجب تعیینی است. آن آیهٴ 42 که فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ به منزلهٴ نص است در واجب تخییری. اصل واجب وقتی در لسان دلیل به یک شیئی حکم شد و امر دائر بشود که آیا واجب تعیینی است یا تخییری، ظاهرش این است که واجب تعیینی است و اطلاق او اقتضا میکند که تعیینی باشد، چون ظاهر امر این است که این کار را باید انجام بدهی، چه چیز دیگری را انجام بدهی و چه چیز دیگری را انجام ندهی، پس ظاهرش میشود واجب تعیینی، چه اینکه اگر به شیئی امر شد و مردّد بود بین واجب عینی و واجب کفایی، ظاهرش این است که واجب کفایی است، زیرا ظاهر آن امر آن است که این مکلَّف باید این شیء را انجام بدهد، چه دیگری انجام بدهد و چه دیگری انجام ندهد. اگر امر دائر بشود بین واجب تعیینی و تخییری، ظاهر تعیین است و اگر امر دائر بشود بین واجب عینی و کفایی، ظاهر واجب عینی است؛ ولی اگر ما قرینهٴ روشنی داشتیم یا دلیل دیگری داشتیم که نص بود یا اظهر بود در تخییر، اینها جمع دلالی دارند و منافاتی با هم ندارند. در آیه 42 فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ که این به منزلهٴ نَص است در تخییر. در آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این ظاهر در وجوب تعیین است، آن به منزلهٴ نص است در تخییر و مقدم بر این است و اطلاقِ این تقیید میشود و این مشکلی ندارد، چون در خصوص آن فرمود: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾ ؛ اینها خودشان قاضی دارند، محکمه دارند، کتاب آسمانی دارند که همین حکم خدا در آنجا نوشته است، چرا اینجا میآیند؟ غرض آن است که آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نه اینکه « فاحکم او ارجع »؛ ارجاع بده، این چنین نیست.
غرض آن است که ظاهر آیهٴ 48 و 49 واجب تعیینی است و ظاهر آیهٴ 42 واجب تخییری است که توهمِ تنافی شده است. این توهم نارواست، برای اینکه یکی به منزلهٴ نص است و دیگری به منزلهٴ ظاهر. اینکه دارد: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ جز از راه اطلاق ما دلیل دیگری نداریم بر واجب تعیینی بودن. اگر فرمودند صل یا گفتند صُم، این ظاهرش واجب تعیینی است و اگر دلیل دیگری گفت که صُم أو کفِّر، صُم أو اَنفِق، صُم أو کذا میگوییم خب آن نص است در واجب تخییری که انسان یا کفاره میدهد به عنوان اطعام مسکین و یا روزه میگیرد. اگر دلیلی بگوید که اذا افطرت فصم و دلیل دیگر بگوید که اذا افطرت فصم أو اطعم، آن به منزلهٴ نص است و این به منزلهٴ ظاهر است و آن مقدم است. این جمع دلالی است و از اینها فراوان داریم.
آیهٴ 42 میفرماید که ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ بعد هم به هر دو قسم فرمود که ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ که هر دو ضلعِ تخییر را در آیهٴ 42 [سورهٴ مائده] بیان کرد. در آیهٴ 48 و 49 [سورهٴ مائده] فقط یک ضلع دارد که حکم بکن به حق نه اعراض بکن؛ یعنی بر تو واجب تعیینی است، برای اینکه ظاهرِ امر واجب تعیینی است. پاسخ این شبهه آن است که آن به منزلهٴ نص است و این ظاهر است و آن نص مقدم است،
بیان ارجاعات «بینهم» در آیه
پس این مشکل فقهی یا اصولی ندارد. بنابراین دو پاسخ است: یا احتمال اینکه ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوص اهل کتاب برنگردد ناگزیر با آیهٴ 42 در اصطکاک نیست و اگر به خصوص اهل کتاب برگشت توهم اصطکاک هم بر طرف میشود، برای اینکه آیهٴ 42 [سورهٴ مائده] به منزلهٴ نص است در تخییر و آیهٴ 48 و 49 [سورهٴ مائده] ظاهرِ در تعیین است و آن نص مقدم است، ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾. بعد فرمود:
لازم و ملزوم بودن عصمت و مکلّف
﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الحَقِّ﴾؛ مبادا هوس و هوای آنها را پیروی کنی و مایهٴ انحراف از حق بشود. این برای آن است که گرچه پیغمبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معصوم است ولی مکلَّف است و عصمت که مانع تکلیف نیست و او مکلف است؛ عالماً ـ عامداً میتواند معصیت کند ولی نمیکند و اینچنین نیست که مکلف نباشد. پس هر گونه حکم تکلیفی که متوجه پیغمبر(صلی الله علیه و اله و سلم) شد ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾، این با هیچ جا منافات ندارد. خب پیغمبر که معصوم است معصوم مگر مکلف نیست؟ معصوم خلاف نمیکند نه اینکه مکلِّف نیست و ذات اقدس الهی هم به عصمتش امضا کرد و در خیلی از موارد فرمود: مبادا برابر میل دیگران حکم بکنی یا خودت روی هوا حکم بکنی! با اینکه در سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾. او اگر بخواهد در کرسی قضا بنشیند یا در کرسی وِلا بنشیند و به عنوان والی حکومت کند یا به عنوان قاضی حکم کند باید بالحق باشد و بالحق هم حکم میکند. این اطلاق ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ﴾ اگر دربارهٴ مسایل عرفی مثلاً فرض بفرمایید که شاملش نشود اما دربارهٴ مسایل ولایی، دربارهٴ مسایل قضایی، دربارهٴ مسایل فتوایی که یقیناً شامل میشود. آنجا که سخن دینی دارد هرگز روی میل حکم نمیکند، بلکه روی حق حکم میکند؛ اما معذلک خدا میفرماید که ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ﴾. دلیل اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منزه از پیروی هوای دیگران است همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که بعد خوانده میشود و نتیجهٴ آن در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است که ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَیٰ ٭ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ که آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «نجم» این است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾؛ ولی تحلیل مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «اِسراء» در آیهٴ 73 بیان فرمود که [﴿وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً ٭ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾] آنها خیلی تلاش میکنند که مقداری از دین ـ معاذ الله ـ و به سود آنها منحرف بشوی و اگر منحرف شدی تو را به عنوان دوست میگیرند و هم اکنون دشمن تواند؛ ولی آن روزی که به میل اینها فتوا دادی یا حکم کردی یا قضا نمودی آنها تو را دوست خود انتخاب میکنند؛ ولی هرگز این کار را نکن و نمیکنی: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾ که در یک نوبت هم این آیات مبارک بحث شد. در این آیه فرمود که اگر عنایت الهی و تثبیت الهی نبود ممکن بود که تو کمی به طرف اینها رکون بکنی؛ ولی تثبیت الهی باعث شد که این رکونِ اندک هم منتفی شد.
بیان مراقب گناه و وصول به مرحله «میل»
بیان ذلک این است که انسان گاهی در خارج گرفتار تباهی میشود و در خارج گناه میکند، این معصیت در خارج واقع میشود (این یک مرتبه. مرتبهٴ دیگر آن است که معصیت و گناه در خارج واقع نمیشود؛ ولی در مقام نفس میل به گناه دارد ولو گناه نکند (این هم مرحله دوم). از این ضعیفتر آن است که نه در خارج گناه کرد و نه در مقام نفس میلِ به گناه کرد، بلکه نزدیک بود میل پیدا کند (مرحله سوم) که ضعیفترین مرحله است. ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 74 این مرحلهٴ سوم را که ضعیفترین مرحله است نفی میکند، چه رسد به مرحله اوّل و دوم.
مانع بودن عصمت الهی در مقابل میل قلبی
فرمود: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾؛ خب اگر آن تثبیت و عصمت الهی نبود تو نزدیک میشدی که میل پیدا کنی. رکون آن میل قلبی است، کاد یعنی قرب، «کاد اَن یَرکَن» یعنی «کاد ان یمیل» و«قرب ان یمیل». خب فعل خارجی که گناه است که واقع نشد، میل قلبی هم واقع نشد و نزدیکی میل هم واقع نشد، چون فرمود که اگر تثبیت الهی نبود ﴿لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ﴾ نه ترکن و نه تفعل، تفعل که نشد و ترکنُ هم نشد و کاد ان یرکن هم نشد، ﴿لقد کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ﴾. اگر گفتند کاد زیدٌ ان یرکن یعنی نزدیک بود میل پیدا کند و اگر بگویند: «لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ لکاد ان یرکن» یعنی نزدیک بود که میل پیدا کند، آنگاه صحنهٴ نفسِ مطهرِ پیغمبر میشود معصوم محض، برای اینکه گناه که در خارج که واقع نشد، میل به گناه هم نشد و نزدیک میل هم نشد، چنین کسی از هر نظر معصوم است.
حالا اگر میل پیدا میکردی ﴿إِذاً لَأَذَقْنَاکَ﴾، لکن التالی باطل فالمقدم مثله، چون تثبیت الهی اگر نبود اندک میل هم نبود نه میل جدّی که این ﴿قَلِیلاً﴾ وصفِ آن رکون است، اندک میل هم نبود. پس گناه در خارج واقع نشد (یک)، میل قلبی ولو کم واقع نشد (دو)، نزدیک به این میلِ کم هم اتفاق نیفتاد (این سه). آنجا اصل (همّ) را ذکر کرد و فرمود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی﴾؛ یعنی اگر برهان رَب را نمیدید همت میگماشت و قصد میکرد، لکن التالی باطل فالمقدم مثله. البته فرق است بین انبیا، با اینکه دربارهٴ خصوص یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِینَ﴾ نه تنها مخلصین.
فرق مخلَصین با مخلِصین
مخلَص کسی است که شیطان اصلاً به او دسترسی ندارد و خود شیطان اعتراف کرد که من آنها را اغوا میکنم ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ و ذات اقدس الهی هم در همان سورهٴ مبارکه در وصف وجود مبارک یوسف سلام الله علیه فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾؛ منتها همان طوری که مخلِصین مراتبشان یکسان نیست مُخْلَصین هم مراتبشان یکسان نیست.
« الحمد لله رب العالمین»
- بیان مفهوم لغوی فسق
- مانع بودن عصمت الهی در مقابل میل قلبی
- اهمیت قرآن کریم نسبت به دین یهودیت و مسیحیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ٭ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجًا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیرًا مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ ٭ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾
بیان مفهوم لغوی فسق
مجموعه این آیات به هم مرتبط است که در جریان یهودیها و مسیحیها سه تعبیر را یاد فرمود: یکی اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ﴾، دوم اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾، سوم اینکه ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِکَ هُمُ الفَاسِقُونَ﴾. عدم حکمِ ﴿بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ گاهی دربارهٴ مسئلهٴ نبوت است، برای اینکه علما و احبار و رهبانِ آنها جریان نبوت را به خوبی میشناختند و اوصافی را که آن کتابهای آسمانی تبیین کرد بر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کاملاً منطبق بود؛ ولی آنها انکار کردند. قرآن از این جهت آنها را نکوهش میکند و میفرماید که : ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾؛ اینها به خوبی پیغمبر را میشناختند؛ همانطوری که فرزندانشان را میشناختند ولی مع ذلک طبق وحی الهی حکم نمیکردند. آیهٴ 146 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مشابه این در آیات دیگر است که ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾؛ این گروه دربارهٴ رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) کتمان میکردند و میگفتند که این پیامبر نیامده و یا این شخصی که مدعی است مصداق آن اوصاف نیست و مانند آن. آیات محل بحث در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» چه دربارهٴ قتل و چه دربارهٴ حادثهٴ هتک ناموسی که پیش آمد احبار و رهبان و امثال ذلک نخواستند که آن نژاد طبقاتی را نادیده بگیرند و مایل بودند که به سود آن سرمایهدار فتوایی داده بشود و قرآن در این زمینه آنها را نکوهش کرد و فرمود: اگر کسی ﴿بما انزل الله﴾ حکم نکند گرفتار این سه وصف است: کفر است و ظلم است و فسق. این اوصاف سهگانه از نظر مفهوم لغوی جامعاند؛ کفر هم میتواند راجع به عقیده باشد و هم راجع به اخلاق که این کفر یعنی پوشاندن حق، اگر کسی حق را بپوشاند چه در مقام اعتقاد و چه در مقام عمل کافر است؛ منتها یکی کفر اعتقادی است و دیگری کفر عملی. ظلم هم تعدّی است خواه در مسایل اعتقادی و خواه در مسایل عملی که انسان گرفتار ظلمت و تاریکی فکری یا تیرگی عملی میشود. فسق هم یعنی انحراف، کسی که از راه مستقیم فاصله گرفته را میگویند فَسَقَ عن الطریق، آنکه بیراهه میرود و از راه راست فاصله میگیرد را میگویند فسق عن الطریق؛ یعنی اِنحَرَف و این فسق که انحراف است گاهی در عقیده است و گاهی در عمل. پس مفهوم لغوی این عناوین سهگانه جامعِ بین انحرافات عقیدهای و عملی است (این مطلب اوّل). دوم این است که به حسب اصطلاح کفر راجع به انحراف عقیده است و ظلم و فسق راجع به انحرافهای عملی است. مطلب سوم آن است که اگر محفوف به قرینه باشد گاهی منظور از کفر، کفر عملی است، چه اینکه گاهی منظور از فسق و ظلم، ظلمِ اعتقادی یا فسق اعتقادی است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 99 فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ وَمَا یَکْفُرُ بِهَا إِلاَّ الفَاسِقُونَ﴾؛ فاسق است که به این کتاب الهی به آیات الهی کفر میورزد و در حقیقت کفرِ به آیات الهی یک نحو فسق است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» وصیتی که «لقمان» به فرزندش میکند این است که ﴿لا تُشْرِکْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾؛ شرک که یک انحراف فکری و اعتقادی است به عنوان ظلم یاد شده است. بنابراین گاهی با قرینه و با کمک الفاظ دیگر فسق بر کفر و فاسق بر کافر اطلاق میشود و همچنین ظلم بر کفر و ظالم بر کافر و مشرک اطلاق میشود، گاهی هم به عکس است ممکن است بر فاسق کافر اطلاق بشود یا بر فسق کفر اطلاق بشود که همان کفر عملی است؛ نظیر آیهٴ «حج» که ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ البَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ العَالَمِینَ﴾ که این ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ یعنی «من لم یحج»؛ اگر مستطیع مکه نرفته است کافر است؛ منتها کفر عملی نه کافر اعتقادی، مسلمان است و مؤمن است ولی در مقام عمل کفر میورزد.
شامل شدن مسلمین به اصل کلّی آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که این قوانین گرچه درباره یهودیها و مسیحیها آمده است ولی آن اصل کلی و به اصطلاح کبرای کلی عام است که ﴿وَمَن لَمْ یَحْکُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکَافِرُونَ﴾ یا ﴿هم الفاسقون﴾ یا ﴿هم الظالمون﴾ که این اصل کلی شامل مسلمین هم خواهد شد چه اینکه شامل دیگران هم میشود؛ اما آنچه که مربوط به حوزهٴ اسلامی است که ذات اقدس الهی بعد از اینکه جریان تورات موسای کلیم را ذکر کرد و انجیل عیسای مسیح را ذکر فرمود، دربارهٴ قرآن کریم اینچنین سخن میگوید: ﴿وأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾. دربارهٴ قرآن آیات فراوانی بود که این هدایت است و نور است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» هم گذشت که ﴿قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ﴾، لذا دیگر لازم نبود همانطوری که دربارهٴ تورات فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ و همچنین دربارهٴ انجیل فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ دربارهٴ قرآن کریم بفرماید که «و أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ فیه هدی و نور»، بلکه کلمهٴ ﴿بِالحَقِّ﴾ را ذکر فرمود که همهٴ آنها را داراست و قبلاً مسئلهٴ هدایت و نورانیت قرآن را هم یاد کرد؛ اما اینکه فرمود: ﴿و أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾ همه آنها را داراست. بعد فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ﴾
بیان دلیل تکرار «کتاب» در آیه
که این کلمهٴ کتاب لفظاً تکرار شد ولی معناً تکرار نیست. این کتابِ اوّل مخصوص قرآن کریم است که کتاب شخصی است و این کتاب دوم کتابِ جنس است که مخصوص غیر قرآن است و اعم از تورات و انجیل و مانند آن است. ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ﴾ یعنی قرآن را ﴿بالحق﴾ نازل کردیم، چون ﴿بِالحَقِّ أَنزَلْنَاه و بالحق نزل﴾ است. ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الکِتَابِ﴾ که این کتابِ دوم جنس است و شامل تورات و انجیل و امثال ذلک خواهد بود. فرقی که است این است که دربارهٴ انجیل و هم چنین دربارهٴ تورات فرمود که این کتابهایی که ما به آنها دادیم حرفهای انبیای گذشته را تصدیق میکردند و ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ بود و مخصوصاً دربارهٴ انجیل دارد که هم خودِ عیسای مسیح مصدق موسای کلیم است و هم کتاب او که انجیل است مصدقِ کتاب موسای کلیم که تورات است خواهد بود . کلمهٴ ﴿مُصَدِّقاً﴾ را در جریان حضرت عیسی هم به کتابش اسناد داد و هم به خودِ عیسی(سلام الله علیه)؛ ولی دربارهٴ پیغمبراسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: این کتابی که ما به شما دادیم مصدقِ کتابهای قبلی است؛ هم انجیل اصیل و غیر محرف را تصدیق میکند و هم تورات اصیل و غیر محرف را، لکن تنها تصدیق نیست بلکه مُهَیمِن هم است.
سرّ بیان صفت «مهیمن» برای قرآن کریم
این کلمه مهیمن مخصوص قرآن کریم است و دربارهٴ انجیل و مانند آن نیامده است که نسبت به کتابهای پیشین مُهَیمِن باشد؛ ولی دربارهٴ خصوص قرآن کریم آمده است که مهیمن است. مهیمن از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است؛ منتها اسم فعل است نه اسم ذات و از اسمای فعلیهٴ حق تعالی است. در آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿هُوَ اللّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّر﴾. این مهیمن که وصف خداست بر قرآن کریم هم اطلاق شده است؛ سرّش آن است که این صفتِ فعل است نه صفت ذات. صفت فعل مَظهَر طلب میکند و موجود امکانی محل انتزای این وصف است و خداوند قرآن را به عنوان مهیمن یاد کرده است. معنای مهیمن آن مراقب و محافظی است که سُلطه داشته باشد، اگر هِیمنه و سِیطره و سُلطه باشد چنین حافظ و مراقبی را میگویند مهیمن. همانطوری که ذات اقدس الهی در کلِ عالَم مهیمن است و هَیمنهٴ الهی در این است که ﴿یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ﴾، هیمنهٴ قرآن کریم نسبت به کتب انبیای پیشین هم این است که «یمحوا ما یشاء و یثبت باذن الله»، لذا قرآن میتواند ناسخ بعضی از کتابهای آسمانی باشد؛ اما این تعبیر دربارهٴ انجیل نسبت به تورات موسای کلیم نیامده است. بنابراین مهیمن بودن، حفیظ بودن و مراقب بودن با ناسخ بودن منافاتی ندارد، چون او که مهیمن است و سلطه دارد لذا هر کاری که مصلحت باشد را انجام میدهد، چه اینکه ذات اقدس الهی نسبت به کل نظام هیمنه دارد مع ذلک ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الکِتَابِ﴾ . همین مهیمن که وصف قرآن کریم است نشان میدهد که آنجا که حق است را تبیین میکند و به یهودیان میفرماید: این مطلب در تورات است چرا به سراغ قرآن میروید؟ میفرماید: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾ یا آنجا که یهودیها حکم الهی را کتمان کردند خدا فرمود: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ و آنجا که تحریف کردند در اثر هیمنه و اشرافی که دارد فرمود که اینها تحریف کردهاند و جلوی تحریف اینها را گرفته است، فرمود که این جزو کتاب نیست و اینها ﴿یَکْتُبُون الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلیلاً﴾، پس حفظ کرده است.
اهمیت قرآن کریم نسبت به دین یهودیت و مسیحیت
یکی از لطیفترین تعبیرات مرحوم حاج شیخ جعفر کاشف الغطا(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف کَشفالغِطاء این است که اگر قرآن نبود دینی از یهودیت و مسیحیت روی زمین نمیماند ، زیرا بشر با پیشرفتهای علمی این دین تحریف شده و دین خرافاتی که ـ معاذالله ـ خدا را در حدِّ کُشتی با یعقوب تَنزّل میدهد، به انبیا(علیهم السلام) اسناد تبهکاری میدهد، میگساری را تجویز میکند و مانند آن، این دین ماندنی نبود و وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و قرآن را آورد که قرآن دربارهٴ معرفی انبیا(علیهم السلام) عموماً و وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) و عیسای مسیح(سلام الله علیه) را در کمال نهایت و جلال و شکوه حفظ کرد و عَذرا بودن مریم را ستود، مطهره بودن او را ستود، مطهر بودن انبیا را ستود، معصوم بودن انبیا را تبیین کرد، انبیا را به عنوان انسانهای کامل و خلیفهالله و معصوم معرفی کرد، دین آنها را الهی معرفی کرد و مطابق با عقل دانست، آن تُهمتهای ناروایی که به مریم(سلام الله علیها) زدند را زدود و فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ العَالَمِینَ﴾، آن همه تجلیل از انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) کرد و آنها را مبارزِ با بتپرستی و بتفروشی و مانند آن معرفی کرد و ناگزیر میشود مهیمن و ناگزیر این دینهای مردهٴ انبیای سلف را او زنده کرد. اگر یهودیها و همچنین مسیحیها بعد از آمدن قرآن بسیاری از معارف را منتشر کردند از همین کتاب الهی گرفتند؛ هم خودش حفظ شده است و هم کتابهای انبیای گذشته را حفظ کرده است، چنین کتابی قَیوم است: ﴿دیناً قیماً﴾ و به هیچ وجه قابل انحراف و اعوجاج نیست و از این جهت مهیمن است. پس وصفی که ذات اقدس الهی برای خود که از اسمای حسنای اوست که در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» بیان کرد به عنوان مهیمن، همان را هم برای قرآن کریم ذکر کرده است.
اصل دین خطوط کلیاش که یکی است: ﴿انَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ و یهودیها برای اینکه حرفهای خود را و حرفهای احبار و رهبان خود را صِبغهٴ دینی ببخشند چارهای نداشتند که انبیا را تَنزّل بدهند؛ مثل دیگرانی که آن قدرت را نداشتند که معصومی را در ثقیفه و مانند آن انتخاب کنند، آمدند مقام خلافت را و مقام امامت را تنزّل دادند و گفتند که عصمت شرط نیست که دست آنها هم به چنین مقامی برسد. احبار و رهبان، انبیا و مرسلین را تنزّل دادند تا دست ایشان برسد که بشوند خلیفهٴ آنها و وارث آنها. قرآن آمد و اصل دین را معرفی کرد، نبوت عامه را معرفی کرد، رسالت عامه را معرفی کرد، شرایطش را معرفی کرد و انبیا و مرسلین را معرفی کرد و دربارهٴ مریم که این همه تهمتها بود بین افراط و تفریط همهٴ اینها را زدود، این کتاب میشود مهیمن. حرف لطیفِ مرحوم کاشفالغطاء این است که اصلاً انبیای ابراهیمی را و انبیای دیگر را قرآن کریم به عظمت ستود، آنگاه دیگران از این عظمت ستاییِ قرآن کریم استفاده کردند و بعد روی کار ماندند وگرنه آن کتابی که هر گونه انحرافی را به خدا اسناد میدهد یا به انبیا اسناد میدهد که قابل ماندن نیست .
خیلی از حرفهاست که انسان در دیدار با علمای مسیحیت میزند و میبینیم که آنها هم میگویند: ما هم همین حرف را داریم، در حالی که اینچنین نبود و اینها به برکت قرآن این حرفها را دارند و انجیلِ اصیل را قرآن کریم خطوط کلیاش را حفظ کرد که گفت: حرف انجیل این است ولو در دسترس نباشد و عیسی اینچنین بود ولو فعلاً در دسترس نیست و مریم(علیها سلام) اینچنین بود ولو در دسترس نیست،
کیفیت مهیمن بودن قرآن کریم
لذا قرآن مهیمن است و مهیمن بودن مخصوص قرآن کریم است: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ که این مهیمن بر کتاب است که در کتاب دوم جنس مراد است. آنگاه فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقّ﴾؛ در مسئلهٴ حاکمیت و ولایت و قضا برابرِ با حق حکم بکن. گاهی ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که ما برای تو وحی فرستادیم ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ نه بما رأیتَ، طبق رأی خود حکم بکنی اینچنین نیست، ﴿لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾. در آیاتی هم فرمود: ﴿فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾ و برای اهمیت مطلب فرمود: ﴿وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که منظور از این ﴿بَیْنَهُم﴾ یا بینالناس است بالقول المطلق و کاری به یهودی و مسیحی و امثال ذلک ندارد و این مطابق همان آیهای در میآید که فرمود: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ﴾ یا برابرِ این سیاق که برابر یهودیها و مسیحیهاست این ضمیرِ ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوصِ اهل کتاب بر میگردد. اگر به خصوص اهل کتاب برگشت و فرمود: ﴿فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ﴾، ظاهرش آن است که بر تو متعین است که طبق قرآن حکم بکنی: ﴿وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْه فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که طبق قرآن حکم کنی، در حالی که پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق آیهٴ 42 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که بحثش قبلاً گذشت مخیر است که اگر بعضی از اهل کتاب به محکمه او مراجعه کردهاند یا برابر قرآن حکم کند
پاسخ به شبهه تنافی در محل بحث
و یا آنها را ارجاع بدهد به محکمهٴ خودشان. طبق آیهٴ 42 حکمِ برابرِ قرآن واجبِ تخییری است و طبق آیهٴ 48 و 49 حکمِ برابرِ قرآن واجبِ تعیینی است، این تنافی را چه کنیم؟ چون در آنجا فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ که این میشود تخییر. در آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾. که این شبهه بود و پاسخش این است که اگر این ضمیر ﴿بَیْنَهُم﴾ به الناس برگشت و مطلق بود و کاری به یهودی و مسیحی نداشت، تنافی ندارد اصلاً و اگر این ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوص یهودیها و مسیحیها برگشت، باز اینها کاملاً قابل جمع دلالیاند و جمع دلالی دارند، چون ظاهرِ ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ واجب تعیینی است. آن آیهٴ 42 که فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ به منزلهٴ نص است در واجب تخییری. اصل واجب وقتی در لسان دلیل به یک شیئی حکم شد و امر دائر بشود که آیا واجب تعیینی است یا تخییری، ظاهرش این است که واجب تعیینی است و اطلاق او اقتضا میکند که تعیینی باشد، چون ظاهر امر این است که این کار را باید انجام بدهی، چه چیز دیگری را انجام بدهی و چه چیز دیگری را انجام ندهی، پس ظاهرش میشود واجب تعیینی، چه اینکه اگر به شیئی امر شد و مردّد بود بین واجب عینی و واجب کفایی، ظاهرش این است که واجب کفایی است، زیرا ظاهر آن امر آن است که این مکلَّف باید این شیء را انجام بدهد، چه دیگری انجام بدهد و چه دیگری انجام ندهد. اگر امر دائر بشود بین واجب تعیینی و تخییری، ظاهر تعیین است و اگر امر دائر بشود بین واجب عینی و کفایی، ظاهر واجب عینی است؛ ولی اگر ما قرینهٴ روشنی داشتیم یا دلیل دیگری داشتیم که نص بود یا اظهر بود در تخییر، اینها جمع دلالی دارند و منافاتی با هم ندارند. در آیه 42 فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ که این به منزلهٴ نَص است در تخییر. در آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این ظاهر در وجوب تعیین است، آن به منزلهٴ نص است در تخییر و مقدم بر این است و اطلاقِ این تقیید میشود و این مشکلی ندارد، چون در خصوص آن فرمود: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾ ؛ اینها خودشان قاضی دارند، محکمه دارند، کتاب آسمانی دارند که همین حکم خدا در آنجا نوشته است، چرا اینجا میآیند؟ غرض آن است که آیهٴ 48 و 49 فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ نه اینکه « فاحکم او ارجع »؛ ارجاع بده، این چنین نیست.
غرض آن است که ظاهر آیهٴ 48 و 49 واجب تعیینی است و ظاهر آیهٴ 42 واجب تخییری است که توهمِ تنافی شده است. این توهم نارواست، برای اینکه یکی به منزلهٴ نص است و دیگری به منزلهٴ ظاهر. اینکه دارد: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ جز از راه اطلاق ما دلیل دیگری نداریم بر واجب تعیینی بودن. اگر فرمودند صل یا گفتند صُم، این ظاهرش واجب تعیینی است و اگر دلیل دیگری گفت که صُم أو کفِّر، صُم أو اَنفِق، صُم أو کذا میگوییم خب آن نص است در واجب تخییری که انسان یا کفاره میدهد به عنوان اطعام مسکین و یا روزه میگیرد. اگر دلیلی بگوید که اذا افطرت فصم و دلیل دیگر بگوید که اذا افطرت فصم أو اطعم، آن به منزلهٴ نص است و این به منزلهٴ ظاهر است و آن مقدم است. این جمع دلالی است و از اینها فراوان داریم.
آیهٴ 42 میفرماید که ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ بعد هم به هر دو قسم فرمود که ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ که هر دو ضلعِ تخییر را در آیهٴ 42 [سورهٴ مائده] بیان کرد. در آیهٴ 48 و 49 [سورهٴ مائده] فقط یک ضلع دارد که حکم بکن به حق نه اعراض بکن؛ یعنی بر تو واجب تعیینی است، برای اینکه ظاهرِ امر واجب تعیینی است. پاسخ این شبهه آن است که آن به منزلهٴ نص است و این ظاهر است و آن نص مقدم است،
بیان ارجاعات «بینهم» در آیه
پس این مشکل فقهی یا اصولی ندارد. بنابراین دو پاسخ است: یا احتمال اینکه ﴿بَیْنَهُم﴾ به خصوص اهل کتاب برنگردد ناگزیر با آیهٴ 42 در اصطکاک نیست و اگر به خصوص اهل کتاب برگشت توهم اصطکاک هم بر طرف میشود، برای اینکه آیهٴ 42 [سورهٴ مائده] به منزلهٴ نص است در تخییر و آیهٴ 48 و 49 [سورهٴ مائده] ظاهرِ در تعیین است و آن نص مقدم است، ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾. بعد فرمود:
لازم و ملزوم بودن عصمت و مکلّف
﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الحَقِّ﴾؛ مبادا هوس و هوای آنها را پیروی کنی و مایهٴ انحراف از حق بشود. این برای آن است که گرچه پیغمبر(صلی الله علیه و اله و سلم) معصوم است ولی مکلَّف است و عصمت که مانع تکلیف نیست و او مکلف است؛ عالماً ـ عامداً میتواند معصیت کند ولی نمیکند و اینچنین نیست که مکلف نباشد. پس هر گونه حکم تکلیفی که متوجه پیغمبر(صلی الله علیه و اله و سلم) شد ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾، این با هیچ جا منافات ندارد. خب پیغمبر که معصوم است معصوم مگر مکلف نیست؟ معصوم خلاف نمیکند نه اینکه مکلِّف نیست و ذات اقدس الهی هم به عصمتش امضا کرد و در خیلی از موارد فرمود: مبادا برابر میل دیگران حکم بکنی یا خودت روی هوا حکم بکنی! با اینکه در سورهٴ «نجم» فرمود: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾. او اگر بخواهد در کرسی قضا بنشیند یا در کرسی وِلا بنشیند و به عنوان والی حکومت کند یا به عنوان قاضی حکم کند باید بالحق باشد و بالحق هم حکم میکند. این اطلاق ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ﴾ اگر دربارهٴ مسایل عرفی مثلاً فرض بفرمایید که شاملش نشود اما دربارهٴ مسایل ولایی، دربارهٴ مسایل قضایی، دربارهٴ مسایل فتوایی که یقیناً شامل میشود. آنجا که سخن دینی دارد هرگز روی میل حکم نمیکند، بلکه روی حق حکم میکند؛ اما معذلک خدا میفرماید که ﴿وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ﴾. دلیل اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منزه از پیروی هوای دیگران است همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که بعد خوانده میشود و نتیجهٴ آن در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» است که ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ ٭ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَیٰ ٭ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَیٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ که آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «نجم» این است: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾؛ ولی تحلیل مسئله را در سورهٴ مبارکهٴ «اِسراء» در آیهٴ 73 بیان فرمود که [﴿وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً ٭ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾] آنها خیلی تلاش میکنند که مقداری از دین ـ معاذ الله ـ و به سود آنها منحرف بشوی و اگر منحرف شدی تو را به عنوان دوست میگیرند و هم اکنون دشمن تواند؛ ولی آن روزی که به میل اینها فتوا دادی یا حکم کردی یا قضا نمودی آنها تو را دوست خود انتخاب میکنند؛ ولی هرگز این کار را نکن و نمیکنی: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾ که در یک نوبت هم این آیات مبارک بحث شد. در این آیه فرمود که اگر عنایت الهی و تثبیت الهی نبود ممکن بود که تو کمی به طرف اینها رکون بکنی؛ ولی تثبیت الهی باعث شد که این رکونِ اندک هم منتفی شد.
بیان مراقب گناه و وصول به مرحله «میل»
بیان ذلک این است که انسان گاهی در خارج گرفتار تباهی میشود و در خارج گناه میکند، این معصیت در خارج واقع میشود (این یک مرتبه. مرتبهٴ دیگر آن است که معصیت و گناه در خارج واقع نمیشود؛ ولی در مقام نفس میل به گناه دارد ولو گناه نکند (این هم مرحله دوم). از این ضعیفتر آن است که نه در خارج گناه کرد و نه در مقام نفس میلِ به گناه کرد، بلکه نزدیک بود میل پیدا کند (مرحله سوم) که ضعیفترین مرحله است. ذات اقدس الهی در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 74 این مرحلهٴ سوم را که ضعیفترین مرحله است نفی میکند، چه رسد به مرحله اوّل و دوم.
مانع بودن عصمت الهی در مقابل میل قلبی
فرمود: ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلیلاً﴾؛ خب اگر آن تثبیت و عصمت الهی نبود تو نزدیک میشدی که میل پیدا کنی. رکون آن میل قلبی است، کاد یعنی قرب، «کاد اَن یَرکَن» یعنی «کاد ان یمیل» و«قرب ان یمیل». خب فعل خارجی که گناه است که واقع نشد، میل قلبی هم واقع نشد و نزدیکی میل هم واقع نشد، چون فرمود که اگر تثبیت الهی نبود ﴿لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ﴾ نه ترکن و نه تفعل، تفعل که نشد و ترکنُ هم نشد و کاد ان یرکن هم نشد، ﴿لقد کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ﴾. اگر گفتند کاد زیدٌ ان یرکن یعنی نزدیک بود میل پیدا کند و اگر بگویند: «لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ لکاد ان یرکن» یعنی نزدیک بود که میل پیدا کند، آنگاه صحنهٴ نفسِ مطهرِ پیغمبر میشود معصوم محض، برای اینکه گناه که در خارج که واقع نشد، میل به گناه هم نشد و نزدیک میل هم نشد، چنین کسی از هر نظر معصوم است.
حالا اگر میل پیدا میکردی ﴿إِذاً لَأَذَقْنَاکَ﴾، لکن التالی باطل فالمقدم مثله، چون تثبیت الهی اگر نبود اندک میل هم نبود نه میل جدّی که این ﴿قَلِیلاً﴾ وصفِ آن رکون است، اندک میل هم نبود. پس گناه در خارج واقع نشد (یک)، میل قلبی ولو کم واقع نشد (دو)، نزدیک به این میلِ کم هم اتفاق نیفتاد (این سه). آنجا اصل (همّ) را ذکر کرد و فرمود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی﴾؛ یعنی اگر برهان رَب را نمیدید همت میگماشت و قصد میکرد، لکن التالی باطل فالمقدم مثله. البته فرق است بین انبیا، با اینکه دربارهٴ خصوص یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصِینَ﴾ نه تنها مخلصین.
فرق مخلَصین با مخلِصین
مخلَص کسی است که شیطان اصلاً به او دسترسی ندارد و خود شیطان اعتراف کرد که من آنها را اغوا میکنم ﴿إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصِینَ﴾ و ذات اقدس الهی هم در همان سورهٴ مبارکه در وصف وجود مبارک یوسف سلام الله علیه فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾؛ منتها همان طوری که مخلِصین مراتبشان یکسان نیست مُخْلَصین هم مراتبشان یکسان نیست.
« الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است