- 701
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 45 تا 47 سوره مائده _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 تا 47 سوره مائده _ بخش دوم"
- هماهنگی احکام تورات و انجیل
- فرق فقهی حد با قصاص
- اجرای قصاص در قتل عمد یا قطع عضو
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَکَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ ٭ وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ ٭ وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾
کلامی و اجتماعی قتل نفس
نکاتی که در این آیات مانده است یکی آن است که در قتل نفس یک حکم کلامی و همچنین حکم اجتماعی بود و هست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 32 بیان شد: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ که مفسدهٴ مهم قتل نفس را در این آیه بیان فرمودند و آنچه در این آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ 45 سورهٴ «مائده» مطرح است حکم فقهی است نه حکم کلامی، لذا این دو آیه مخالف هم نیستند. نکتهٴ دوم آن است که احکامی که در شریعت موسای کلیم(سلام الله علیه) آمده و یا در شریعت عیسای مسیح(سلام الله علیه) آمده و در شریعت پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) هم آمده،
سرّ میعشت و انفصال
گاهی قرآن هر دو حکم را در کنار هم به عنوان دلیل لفظی متصل ذکر میکند و گاهی جدای از هم به عنوان دلیل لفظی منفصل ذکر میکند. آنچه که مربوط به متصل است در جریان روزه است که آیهٴ 183 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ که در یک آیه با دو جملهٴ متصل فرمود که همانطوری که روزه بر امتهای پیشین واجب شد بر شما هم واجب است. حالا تفاوتی در نحوه روزه است یا نه، حکم جدایی دارد؛ ولی دربارهٴ قصاص اینچنین نیست و در یک آیه به عنوان دلیل متصل ذکر نکرد، بلکه در آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود که ما جریان قصاص را بر بنیاسرائیل لازم کردیم: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 178 ناظر به امت اسلامی است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ القِصَاصُ فِی القَتْلَی﴾ گرچه یک تفاوت مختصری در اطلاقِ تقییدیِ بین آیهٴ سورهٴ «بقره» با آیهٴ سورهٴ «مائده» وجود دارد که در بحث گذشته اشاره شد ولی اصل قصاص همانطوری که برای بنیاسرائیل تشریع شد. برای امت مرحومه هم تشریع شد. پس یک حکم گاهی در یک آیه به عنوان دلیل لفظیِ متصل بیان میکند که این قانون در هر دو امت است و بود، گاهی به عنوان دلیل لفظیِ منفصل ذکر میکند نظیر مسئلهٴ قصاص.
اجرای قصاص در قتل عمد یا قطع عضو
نکته سوم آن است که در قتل عمد یا قطع عضو یا زخمهایی که مستلزم جراحت است، اینها قصاص است نه حدّ. فرق فقهی قصاص و حد آن است که به مجردِ ارتکاب جرم، حق برای مجنیٌ علیه بالفعل ثابت است یا بالفعل برای اولیای مقتول حق ثابت است؛ یعنی اگر کسی را عمداً کشتند یا عمداً عضوی از اعضای او را بُریدند یا عمداً او را زخمی کردهاند، برای اولیای مقتول یا برای خود مجنیٌ علیه به مجرد ارتکاب جنایت حق ثابت است و چون حق ثابت است خودش میتواند استیفا کند و اگر آن طرف که حق از او استیفا شد به محکمه مراجعه کرد و شکایت کرد و مجنیٌ علیه یا اولیای مقتول توانستند دلیل ارائه کنند، حکمی متوجه اینها نیست و اگر نتوانستند، آنگاه برابرِ حکم شرع خودِ اینها محکوم خواهند بود.
فرق فقهی حد با قصاص
حدّ فرق فقهیاش با قصاص این است که اگر کسی گناهی را مرتکب شد گرچه استحقاق عقوبت اخرویاش بالفعل است اما استحقاق حدِّ الهی بالفعل نیست، مگر اینکه به محکمه بروند و با اقرار یا بینه نزد فقیه جامعالشرایط ثابت بشود و آن فقیه جامعالشرایط حکم را انشا بکند، چنین حالتی باعث فعلیت استحقاقِ اوست؛ مثلاً قطع ید یا حکم جَلد و تازیانه برای مرد یا زن تبهکار چون حدّ است نه قصاص، تا به محکمه نرود و قاضیِ شرع حکم را انشا نکند و نگوید «حَکمتُ عَلیک بالجَلد او الرَجم» آن جَلد یا رَجم بِالفعل ثابت نمیشود. فَرق فقهی حَدّ با قصاص این است، لذا حَدّ را هرگز قبل از مراجعه به مَحکمه و حُکم حاکم شرع و دستور اجرای حاکم شرع نمیشود استیفا کرد؛ ولی قصاص را میتوان استیفا کرد، چرا؟ برای اینکه ظاهر این آیه این است که اگر کسی مجنیٌ علیه شد یا جزو اولیای مقتول است خودش میتواند این حق را استیفا کند. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اِسراء» هم این را تأیید میکند؛ آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورًا﴾؛ اگر کسی مظلومانه کشته شد ما برای اولیای دم سلطنت جعل کردهایم، نه اینکه او به محکمه شکایت کند و آن وقت قاضیِ عادل حکم بکند و از آن به بعد با حکم قاضیِ عادل این حق ثابت بشود که در حقیقت قاضی سلطان است نه ولیّ دم. قضا برای قاضی است و اجرای حدود برای والی است؛ به هر تقدیر حق برای قاضی و برای والی است نه برای ولیٍّ دم؛ اما ظاهر آیهٴ سورهٴ «اسراء» این است که وَلیٍّ دَم سلطان است و خدا برای او سلطنت جعل کرده است، لذا قصاص است نه حدّ. آنگاه اگر بخواهد قصاص بکند و بعد هم مشکلی برای او پیش نیاید باید به محکمه مراجعه کند، چون اگر بعد از قصاص کسی به محکمه مراجعه کرد و این شخص قصاص کننده نتوانست اجرا بکند خودش استحقاق حدّ دارد و برای اینکه چنین مشکلی پیش نیاید اَولیٰ این است که به محکمه مراجعه بکند؛ ولی برای بر حذر شدن از هرج و مرج عدهای فتوا دادند که احتیاط لازم آن است که به محکمه مراجعه شود؛ نظیر سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه)؛ حتی فرمودند که اگر در مسئلهٴ قصاص با اینکه حق مسلم مال ولیّ دم یا خود مجنیٌ علیه است، اگر بدون مراجعهٴ به محکمه خود استیفای حق کرد تعزیر میشود که آن برای پرهیز از هرج و مرج است. به هر تقدیر اگر کسی قاتل بود و پدرِ کسی را کشت و پسرِ مقتول قصاص کرد و قاتل را کشت، اگر در محکمه نتواند ثابت کند خودِ این پسر را اعدام میکنند.
نکتهٴ بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: شما حق قصاص دارید، گرچه دربارهٴ قتل و همچنین درباره قطع عضو که قصاص طَرَف است و همچنین دربارهٴ جراحت تصریح فرمود
بیان فروعات درباره عدم قطع عضو و جراحت
در آیهٴ محل بحث؛ اما در زدنی که به کشته شدن یا قطع عضو یا جراحت منتهی نشود آن را این آیه شامل نخواهد شد؛ یعنی آیهٴ محل بحث فقط آن سه فرع را میگیرد: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که قصاص نفس است، ﴿وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾ که قصاص طَرَف است، ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ که قصاص زخم و مانند آن است؛ اما زدنی که به هیچ کدام از این سه منتهی نشود مشمول این آیه نیست؛ ولی اطلاق آیهای که در بحث قبلی گذشت؛ یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که فرمود: ﴿وَجَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ یا ﴿وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ﴾ اینگونه از اطلاقات هر دو را شامل میشود؛ یعنی هم قصاص نفس و طَرَف و زخم را شامل میشود و هم زدنِ بدون اینکه یکی از این سه امر را به همراه داشته باشد شامل میشود. آیهٴ 39 و چهل سورهٴ «شوری» این بود که ﴿وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ * یا وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ یا ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ یا ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ﴾ که اینها مطلق است و گذشته از اینکه آن سه قسم را شامل میشود مسئلهٴ زدن را هم شامل میشود؛ اما درباره شَتم که آیا شَتم را هم شامل میشود یا نه؟ در بعضی از موارد اینچنین نیست؛ یعنی اگر کسی دیگری را قذف کرده است آن مقذوف حق قذف ندارد؛ ولی آیا در غیر قذف و مانند آن که توهینی کرده است این میتواند یا نه؟ بدی گفت یا صَبّ کرد او میتواند صَبّ بکند یا نه؟ این اطلاقات شامل میشود، مگر آن مقداری که خرج بالدلیل (این هم حکم فقهیاش).
«رُدّوا الحجرَ مِن حیثُ جاء»؛ این از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است؛ یک وقت است که انسان میگذرد و میداند که عفو اثر بیشتری دارد و اثر مثبتی دارد و یک وقت است که مظلومانه ظلم را تحمل میکند، این دومی بد است. اَوّلی نظیر آنچه که دربارهٴ وجود مبارک امام سجاد(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است{می باشد که} یکی از بدآموزان و دستآموزان بَدِ اَمَوی آمد حضور مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) و شروع کرد به اهانت، آن بددهن اَموی نسبت به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) که اهانت کرد حضرت تَغافُل کرد و تَغافُل از اوصاف کریمان است و غفلت چیز بسیار بدی است؛ اما تَغافُل خیلی خوب است. مبادا بین غفلت که بسیار بد است و تَغافُل که بسیار خوب است انسان خَلط بکند. وجود مبارک{امام سجاد(علیه السلام} تَغافُل کرده است و آن بدآموز اموی جلو آمد و به امام عرض کرد که این فحشها را به شما گفتم و حضرت هم فرمود: من هم از تو گذشتم . اگر اینچنین نباشد و کسی عالماً ـ عامداً شروع به بد گفتن بکند، اینجاست که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ردُّوا الحجرَ مِن حیث جاء فَاِنَّ الشرَّ لا یدفعُهُ الا الشر» ؛ سنگ را آنجا که آمد برگردانید. یک وقت است که همسایه است، دوست است، آشناست، رفیق است، یک برادر مسلمان است که غفلتی کرده است یا اشتباهی کرده و دست به کار بدی زد، اینجا جای گذشت. است یک وقت است که یکی از اوباش است که اگر بگذری او سوء استفاده میکند، فرمود که اینجا سنگ را از همانجا که آمد برگردانید.
یک وقت است که انسان ﴿رحمة للعالمین﴾ است و یک وقت است که فرد عادی است؛ دربارهٴ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنجا که جای انتقام بود هم نمیگذشت. دربارهٴ کسی فرمود که او را هر جا یافتید بکشید «ولو کان متعلِّقاً بأَستار الکعبة»؛ اگر هم دیدید که او به پردهٴ کعبه هم پناهنده شد چنین کسی را امان ندهید. یک وقت است انسان میگذرد که آن طرف مُتَنبّه میشود یا تأثیر مثبتی در جامعه دارد و یک وقتی میبیند که اثر سوء دارد. در مقدمهٴ بحث گذشته این بود که ذات اقدس الهی به امامتِ حکمت کارهای خود را تنظیم میکند؛ یعنی از یک عده میگذرد، از یک عده نمیگذرد، عدهای را مشمول رحمت قرار میدهد و عدهای را مشمول غضب قرار میدهد؛ ولی این کارهای فراوان صفوفیاند که به امامتِ حکمت انجام وظیفه میکنند. «یا مَن لا تبدِّل حکمتَه الوسائل» یعنی تمام کارها را براساس حکمت انجام میدهد و اگر ﴿یغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ﴾ است حکیمانه است و همین وصف الهی به صورت قرآن و سنت معصومین(سلام الله علیهم) تنزل کرد و پیاده شد تا انسان به امامتِ عقل یک جا بگذرد و یک جا انتقام بگیرد نه به امامتِ عاطفه یا احساس یا به امامتِ انتقام و کینه. اگر به امامتِ عقل انتقام یا عفو را تعدیل کند، هر کدام در جای خاص خود قرار میگیرد.
بیان کیفیت صدقه و مقیاس آن با قصاص
نکتهٴ دیگر آن است که فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ صدقه گاهی به بذل عین است که انسان مالی را به کسی بدهد، گاهی به ابرای ذمه است که مالی که در ذمّهٴ کسی است او را اسقاط میکند و گاهی مسایل مالی نیست که نه وجود خارجی دارد آن مال و نه وجود ذمه¬ دارد، بلکه یک حق اخلاقی است؛ نظیر غیبت کردن و مانند آن که مالی در ذمهٴ کسی نیست که گفتند اگر کسی از شما استحلال کرد شما حلالش کنید. این هر سه قسم مشمول صدقه است و صدقه دادن اختصاصی به مسئلهٴ مال ندارد. دربارهٴ گذشت قصاص هم اینچنین است که یک حکم فقهی است و یک حق فقهی است که برای اولیای مقتول یا خود مَجنیٌ علیه بر عهدهٴ قاتل یا جانی است و این را اگر بگذرد صدقه است. صدقه اختصاصی به بذل مال و مانند آن ندارد (این هم یک نکته). نکتهٴ دیگر آن است که در اینگونه از موارد، هم میشود به اصلش به عنوان صدقه توجه کرد و اصل مطلب را اسقاط کرد و هم میشود بعضش را؛ یعنی اگر کسی مَجنیٌ علیه شد خودش میتواند حق خود را کلاً یا بعضاً اسقاط کند و اگر دیهای است کلاً یا بعضاً اسقاط کند، دربارهٴ اولیای مقتول هم {این چنین است که} اولیای مقتول اگر یک نفر بود و ولیّ مقتول یک نفر بود او میبخشد یا همهٴ حق را میبخشد یا بعضی از حقوق را میبخشد و مصالحه میکند به دیه، چون قتل عمد دیه ندارد و قتل عمد فقط قصاص دارد. ولیّ مقتول اگر خواست بگذرد یا رایگان میگذرد یا چیزی میگیرد و اگر خواست چیزی بگیرد گاهی بیشتر از دیهٴ معمول است، گاهی معادل دیهٴ معمول است و گاهی کمتر از دیهٴ معمول است، چون دیه در قتل عمد نیست. گاهی اولیای مقتول متعددند که بعضی از اولیا از حق خود را میگذرند و بعضیها نمیگذرند، البته آنها که گذشتند دیگران اگر بخواهند قصاص کنند باید سهم این عفو کننده را هم بپردازند. دلیل بر اینکه اسقاط حق کلاً یا بعضاً جایز است همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که در آنجا فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ﴾ که تعبیر به ﴿ شیء﴾ کرده است؛ اگر چیزی بخشوده شود که این ﴿شیء﴾ نشانهٴ آن است که بعضاً یا کلاً قابل بخشایش است. ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾ که این ﴿مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾ هر دو قسم را میگیرد؛ هم کُل را هم بعض را. نکتهٴ بعدی آن است که ذات اقدس الهی که این حکم عاطفی و رِقّت را تدوین و تنظیم میکند، آن عاملش را هم ذکر میکند؛ در آیهٴ محل بحث آن عامل ذکر نشده که فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ ولی در آیهٴ 178 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آن عامل ذکر شد که فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾؛ یعنی اگر یک جنایتی اتفاق افتاد او که از اسلام و ایمان بیرون نرفت و آن ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ حاکم است و همهٴ اینها فرزندان یک پدرند، چون «انا و علیٌ ابوا هذه الامة» و اگر «انا و علی ابوا هذه الامة» است برای آن است که آنها مکتب آوردند و مؤمنانِ به این مکتب فرزندان آورندهٴ
خارج نشدن فرزندان از مکتب به خاطر جنایت
آن مکتباند و ناگزیر برادران هماند. این ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ برای آن است که همه مؤمنِ به یک مکتباند و مکتب را پدر همهٴ اینها آورد «انا و علیٌ ابوا هذه الامة» و اگر یک مقداری جلوتر برویم میبینیم که به آن جدِّ اَعلی که پدرِ اوّل محسوب میشود منتسباند که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾، بعد هم به نوح(سلام الله علیه) و بعد هم به آدم(سلام الله علیه) میرسند. اگر فرزندان یک مکتب در درون خود جنایتی کردند از اخوت بیرون نمیروند؛ اما آدم(سلام الله علیه) البته پدرِ طبیعی همهٴ انسانهاست خواه مسلمان خواه کافر که آن دیگر مشمول این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» نیست. اینکه فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ﴾ برای داخلهٴ حوزه اسلامی است.
آیات بحث گذشته به اطلاقِ انسانی¬اش باقی است. روایتی را در کتاب صوت العدالة الانسانیه نقل شده است که «الانسانُ اخو الانسان أحبّ أو کَرِه» سند این روایت را پیدا کنید که از آن حرفهای زندهٴ اسلام است و خیلی این حرف جهانی است؛ انسان برادر انسان است چه بخواهد و چه نخواهد؛ اما ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ البته دلالت میکند و آن دیدی که جهانی است همین حدیثِ صوت العداله الإنسانیه را تصویب میکند که «الانسانُ اخو الانسان». آن روایت نورانی عهدنامهٴ حضرت امیر هم مشابه این را تأیید میکند که «لا تکوننَّ علیهم سَبُعاً ضاریاً تَغتنِمُ أکلَهم فإنّهم صِنفان إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»، گرچه دربارهٴ او به اخوت یاد نکرده است و فرمود: کافر همنوع توست؛ اما آن حدیثی که در صوت العداله الإنسانیة نقل کرد ـ اگر سند را پیدا کنید ـ خیلی حدیث زنده¬ای است: «الانسان اخو الانسان احب او کره».
بیان واژه(تقصید) درآیه
نکتهٴ بعد آن است که فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ این تَقفیه یعنی به دنبال هم اینها را آوردیم؛ گاهی میفرماید که ما نوح و ابراهیم را مبعوث کردیم و ذَراری اینها را انبیا قرار دادیم و بعد به دنبال اینها موسای کلیم(سلام الله علیهم اجمعین) را فرستادیم. گاهی میفرماید بعد از موسای کلیم انبیای دیگری را فرستادیم و آنگاه عیسای مسیح را در قافیهٴ آنها قرار دادیم و در قفای آنها قرار دادیم. گاهی هم میفرماید که انبیا و عیسای مسیح را ما در قافیهٴ گذشتگان قرار دادیم. آیهٴ محل بحث این است که ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ که در این سرفصل موسای کلیم را مبدأ قرار میدهد و میفرماید: موسای کلیم و انبیایی که بعد از او بودند و به او ایمان آوردند آنها را مأمور کردیم که به تورات عمل کنند و به دنبال آنها عیسای مسیح را آوردیم. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تعبیر دیگری دارد که آنجا هم تَقفیه است اما نه به این بیان؛ آیهٴ 87 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ﴾؛ بعد از موسای کلیم میفرماید که ما در قِفای او و به دنبال او انبیا و مرسلینی آوردیم و به عیسای مسیح بَیِّنات دادیم که ظاهرش آن است که عیسای مسیح هم جزو مرسلینی است که در قفای موسای کلیم آمدند.
در آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «حدید» و همچنین 26 سورهٴ «حدید» اینچنین است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُون ٭ ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ که در اینجا سرسلسلهٴ این انبیا را نوح و ابراهیم علیهما السلام قرار میدهد و بعد میفرماید: به ذَراری اینها نبوت و کتاب دادیم و آنگاه به دنبال اینها مرسلینی فرستادیم و بعد عیسای مسیح را هم در قافیهٴ اینها قرار دادیم. این سه تعبیر در
تبیین معنای اصطلاحی تقضیه
قرآن کریم راجع به تقفیه است. نکتهٴ بعد آن است که اصل تَقفیه یعنی چیزی را در قَفا و دنبال و تابع چیز دیگر قرار دادن، یکی را به دنبال دیگری قرار دادن؛ اما یک وقت است که انسان یکی را به دنبال دیگری قرار میدهد که دیگری اصل است و دومی و سومی و چهارمی و مانند آن تابع او هستند، این تقفیه به این معناست که ما عدای اوّل در قَفای اوّلاند وما¬عدای اوّل را میگویند قافیه؛ اما دیگر خود اَوّلی را نمیگویند قافیه. یک وقت است که یک اصل خارجی داریم که همهٴ این اشخاص یا اشیا تابع آن اصل خارجیاند و همه در قَفای آن اصل خارجیاند، به این معنا که همانطوری که ماعدای اوّل را میگویند قافیه خودِ اوّل را هم میگویند قافیه؛ مثلاً غزلی که ده بیت است میگویند که قافیهٴ این «دارد» است یا «باشد» است، آن بیت اوّل هم قافیه دارد و اینچنین نیست که این نُه بیت قافیه داشته باشند و بیت اوّل قافیه نداشته باشد. سرّش آن است که این ده بیت که پایان همهٴ اینها کلمهٴ دارد یا باشد است تابع یک وزناند که آن وزن اصل و متبوع است و این موزونها با آن وزن سنجیده میشوند و چون این ده بیت هر کدام تابع آن وزناند بنابراین آن اصل است و اینها فرع. روی این جهت میشود گفت که اینها حتی آن بیت اوّل هم قافیه دارد، چون همهٴ اینها در قفای آن وزناند. در جریان انبیا اینچنین است که هیچ کدام از اینها دنبال دیگری نیست وگرنه این انبیای اولواالعزم، صاحب شریعت نمیبودند بلکه همهٴ اینها تابع یک اصلاند که آن مکتب و وحی است و﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ حرف همهٴ انبیاست. ممکن است غیر اولواالعزم دنبال انبیای اولواالعزم باشد؛ اما انبیایی که جزو اولواالعزماند اینچنین نیست که یکی تابع دیگری باشد. حرف همهٴ انبیای اولواالعزم این است که ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیّ﴾، پس اینها قافیهٴ آن وحیاند و حتی آدم(سلام الله علیه) هم قافیه است. اگر غزلی ذات اقدس الهی سرود که قَوافی آن را انبیا تشکیل دادند سرّش آن است که اینها تابع یک مکتباند و یک وحیاند که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ نه اینکه اینها بعضیشان تابع دیگری باشند، لذا در آن آیهای که در بحث گذشته اشاره شد که ذات اقدس الهی بسیاری از انبیا(علیهم السلام) را نام میبرد و بعد به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه﴾ و نمیفرماید «فبهم اقتده»، معلوم میشود که همهٴ انبیا تابع آن وحیاند که اصل است و پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) گرچه آخر آمده ولی تابع هیچ کدام نیست، بلکه تابع آن وحی است. بنابراین چه عیسای مسیح، چه موسای کلیم، چه ابراهیم خلیل و چه نوح نبی(سلام الله علیهم اجمعین) تابع آن اصل کلیاند، لذا میفرماید: ﴿إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ﴾.
هماهنگی احکام تورات و انجیل
نکتهٴ بعدی آن است که در جریان عیسای مسیح(سلام الله علیه) آنطوری که قرآن کریم توراتِ موسای کلیم را به صورت مبسوط ذکر کرد و وضعِ تورات را شرح داد و تا حدودی محتویات تورات را تبیین کرد و کیفیت نزول تورات را مشخص کرد، دربارهٴ انجیل اینچنین نیامد. دربارهٴ تورات فرمود: ما به او الواحی دادیم که ﴿فی نُسْخَتِها هُدًی﴾ و به او توراتی دادیم که در جریان مهمانیِ اربعین (چهل شب) که مهمان خدا بود: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾ محصول آن اربعین دریافت و تلقیِ تورات بود. اینها را به صورت مبسوط قرآن کریم بازگو فرمود؛ ولی دربارهٴ انجیل چنین شرحی نیست، برای اینکه انجیل بسیاری از احکامش امضای همان احکام توراتِ موسای کلیم است.
مصداق بودن کتاب عیسی با کتاب موسی(ع)
نکتهٴ دیگر آن است که برای اینکه روشن بشود که عیسای مسیح(سلام الله علیه) تنها مُصَدِّق تورات نیست بلکه کتابی هم دارد؛ منتها این کتاب او مُصَدِّق کتاب موسای کلیم است، این دو وصف را جدای از هم ذکر کرد: یک جا اینکه خود عیسای مسیح مُصدّق تورات است و یکی اینکه انجیل عیسای مسیح هم مُصدّق تورات است. روح این دو امر به یک حقیقت برمیگردد؛ ولی برای اثبات اینکه عیسای مسیح هم دارای کتاب است و جزو انبیای اولواالعزم است این تکرار تجویز شد، فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ که خودِ عیسی(سلام الله علیه) تصدیق دارد. مبادا کسی بگوید که عیسی دینش دین صلح است، برای اینکه یکی از بارزترین ره آورد موسای کلیم همان فرعون زدایی و مبارزهٴ با طغیانگر مصر بود که این شاخصهٴ مکتب موسای کلیم است و ذات اقدس الهی میفرماید: عیسی توراتِ موسای کلیم را تصدیق کرده است؛ یعنی مسئلهٴ مبارزه با فرعون را، طغیان زدایی را و مانند آن را تصدیق میکند. خطوط کلی سیرت و سنت موسای کلیم همان طغیانزدایی بود و اینکه بیش از صد مورد ذات اقدس الهی جریان موسی را ذکر کرد، در بسیاری از این بخشها مبارزهٴ با طاغوت مطرح است.
بنابراین نمیتوان گفت که عیسای مسیح پیامآور صلح است، آن صلح جهانی را همهٴ انبیا آوردند، الآن آنچه که در مسیحیت کم است یک امام راحل(رضوان الله علیه) میخواهد که ایشان آمدند اسلامِ آمریکایی را از اسلام ناب جدا کردند؛ اگر در بین مسیحیت یک امامی پیدا بشود که مسیحیتِ آمریکاپسند را از مسیحیتِ ناب عیسوی جدا کند، آنگاه معلوم میشود که هرگز مسیحیت صلحطلب نیست، صلح بیجا طلب نیست، او هم صلح به موقع را میپذیرد و جنگ را هم به موقع امضا میکند.
بشارت بودن فضای انجیل
بعد از اینکه فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ﴾، گرچه انجیل به معنای بشارت است اما این انجیل که بشارت است نه به این معناست که عیسای مسیح(سلام الله علیه) بشارت میدهد، بلکه به عیسای مسیح(سلام الله علیه) کتابی دادیم که در این کتاب این معارف است: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که این تعبیر ﴿فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که در آیهٴ 46 همین سورهٴ «مائده» است برابرِ آنچه که در آیهٴ 44 همین سورهٴ «مائده» گذشت که فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ یکسان است، چون آنچه از طرف ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ میآید و آنچه از طرف ﴿کَفی بِرَبِّکَ هادِیًا وَ نَصیرًا﴾ تنزل میکند هدایت است و نور، چون ممکن نیست که از طرف هادی چیزی جز هدایت بیاید و از طرف نور چیزی جز نور بیاید: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾. بعد فرمود: نه اینکه این حرفها را عیسی گفته باشد و رخت بر بسته باشد، بلکه در انجیلش هم است: ﴿وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾؛ یعنی خود انجیل تورات را تصدیق میکند که چیز ماندنی است. وقتی انسان به پیغمبری ایمان دارد به همهٴ ره آورد او مؤمن است مگر آنچه که نسخ شده باشد، قبل از اثباتِ نسخ وقتی انسان چیزی را تصدیق میکند یعنی آنچه را که او آورده است الآن هم حجت است، چه اینکه در آیهٴ بعد که مربوط به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است او هم فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ﴾ که آیهٴ بعد است.
تأسیس بودن تورات
دربارهٴ انجیل فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ تکرار نیست، تأسیس است براساس دو نکته:
الف: نکته اول
نکتهٴ اوٴل این است که آن ﴿هُدیً﴾ مربوط به اصول اعتقادی و خطوط کلی دین است و این هدایت دومی مربوط به مسایل اخلاقی و تزکیه و تربیت نفوس است.
ب: نکته دوم
دوم این که آن ﴿هُدیً﴾ یعنی اصل شأنیت برای همهٴ مردم است که آن حذف متعلق یدل علی العموم است؛ نظیر اینکه دربارهٴ قرآن کریم هم آمده است که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾. بعد در اوّل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ که این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ نه به این معناست که قرآن فقط برای پرهیزکاران هدایت است، بلکه چون پرهیزکاران از کتاب استفاده میکنند و دیگران ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ هستند، چه اینکه پیغمبر اسلام هم {این چنین است که} فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾؛ اما مع ذلک ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾ که این دو وصف دربارهٴ پیغمبراسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم است که فرمود: ما تو را به عنوان رحمت انسانی و جهانی فرستادیم؛ اما فقط مؤمنین از رحمت خاصهٴ تو برخوردارند. قرآن هم اینچنین است که برای هدایت جوامع بشری تنزل کرده ولی متّقیان برخوردارند، انجیل هم برای هدایت همهٴ مردم آمده است ولی متّقیان برخوردارند. پس آن هدایت اوّلی نظیر آن است که ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ یا ﴿کَافَّةً لِلنّاسِ﴾ و بعد این هدایت دومی نظیر آن است که ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾. پیغمبر نسبت به چه کسی رئوف و رحیم نبود؟! منتها آنها از رأفت پیغمبر سوء استفاده کردند. یک بار پیغمبر میگذشت و دوباره آنها سوء استفاده میکردند که حضرت فرمود: «انّ المؤمن لا یلدَغُ مِن حُجرٍ مدّتین» و ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ و از آن جهت که انجیل به مسایل تربیتی شاید بیش از تورات اهمیت بدهد، کلمهٴ موعظه را که به معنای جذب خلق الی الحق است در جریان انجیل ذکر فرمود.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمینَ»
- هماهنگی احکام تورات و انجیل
- فرق فقهی حد با قصاص
- اجرای قصاص در قتل عمد یا قطع عضو
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَکَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ ٭ وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ ٭ وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ﴾
کلامی و اجتماعی قتل نفس
نکاتی که در این آیات مانده است یکی آن است که در قتل نفس یک حکم کلامی و همچنین حکم اجتماعی بود و هست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 32 بیان شد: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی اْلأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعًا﴾ که مفسدهٴ مهم قتل نفس را در این آیه بیان فرمودند و آنچه در این آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ 45 سورهٴ «مائده» مطرح است حکم فقهی است نه حکم کلامی، لذا این دو آیه مخالف هم نیستند. نکتهٴ دوم آن است که احکامی که در شریعت موسای کلیم(سلام الله علیه) آمده و یا در شریعت عیسای مسیح(سلام الله علیه) آمده و در شریعت پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) هم آمده،
سرّ میعشت و انفصال
گاهی قرآن هر دو حکم را در کنار هم به عنوان دلیل لفظی متصل ذکر میکند و گاهی جدای از هم به عنوان دلیل لفظی منفصل ذکر میکند. آنچه که مربوط به متصل است در جریان روزه است که آیهٴ 183 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ که در یک آیه با دو جملهٴ متصل فرمود که همانطوری که روزه بر امتهای پیشین واجب شد بر شما هم واجب است. حالا تفاوتی در نحوه روزه است یا نه، حکم جدایی دارد؛ ولی دربارهٴ قصاص اینچنین نیست و در یک آیه به عنوان دلیل متصل ذکر نکرد، بلکه در آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود که ما جریان قصاص را بر بنیاسرائیل لازم کردیم: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 178 ناظر به امت اسلامی است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ القِصَاصُ فِی القَتْلَی﴾ گرچه یک تفاوت مختصری در اطلاقِ تقییدیِ بین آیهٴ سورهٴ «بقره» با آیهٴ سورهٴ «مائده» وجود دارد که در بحث گذشته اشاره شد ولی اصل قصاص همانطوری که برای بنیاسرائیل تشریع شد. برای امت مرحومه هم تشریع شد. پس یک حکم گاهی در یک آیه به عنوان دلیل لفظیِ متصل بیان میکند که این قانون در هر دو امت است و بود، گاهی به عنوان دلیل لفظیِ منفصل ذکر میکند نظیر مسئلهٴ قصاص.
اجرای قصاص در قتل عمد یا قطع عضو
نکته سوم آن است که در قتل عمد یا قطع عضو یا زخمهایی که مستلزم جراحت است، اینها قصاص است نه حدّ. فرق فقهی قصاص و حد آن است که به مجردِ ارتکاب جرم، حق برای مجنیٌ علیه بالفعل ثابت است یا بالفعل برای اولیای مقتول حق ثابت است؛ یعنی اگر کسی را عمداً کشتند یا عمداً عضوی از اعضای او را بُریدند یا عمداً او را زخمی کردهاند، برای اولیای مقتول یا برای خود مجنیٌ علیه به مجرد ارتکاب جنایت حق ثابت است و چون حق ثابت است خودش میتواند استیفا کند و اگر آن طرف که حق از او استیفا شد به محکمه مراجعه کرد و شکایت کرد و مجنیٌ علیه یا اولیای مقتول توانستند دلیل ارائه کنند، حکمی متوجه اینها نیست و اگر نتوانستند، آنگاه برابرِ حکم شرع خودِ اینها محکوم خواهند بود.
فرق فقهی حد با قصاص
حدّ فرق فقهیاش با قصاص این است که اگر کسی گناهی را مرتکب شد گرچه استحقاق عقوبت اخرویاش بالفعل است اما استحقاق حدِّ الهی بالفعل نیست، مگر اینکه به محکمه بروند و با اقرار یا بینه نزد فقیه جامعالشرایط ثابت بشود و آن فقیه جامعالشرایط حکم را انشا بکند، چنین حالتی باعث فعلیت استحقاقِ اوست؛ مثلاً قطع ید یا حکم جَلد و تازیانه برای مرد یا زن تبهکار چون حدّ است نه قصاص، تا به محکمه نرود و قاضیِ شرع حکم را انشا نکند و نگوید «حَکمتُ عَلیک بالجَلد او الرَجم» آن جَلد یا رَجم بِالفعل ثابت نمیشود. فَرق فقهی حَدّ با قصاص این است، لذا حَدّ را هرگز قبل از مراجعه به مَحکمه و حُکم حاکم شرع و دستور اجرای حاکم شرع نمیشود استیفا کرد؛ ولی قصاص را میتوان استیفا کرد، چرا؟ برای اینکه ظاهر این آیه این است که اگر کسی مجنیٌ علیه شد یا جزو اولیای مقتول است خودش میتواند این حق را استیفا کند. آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اِسراء» هم این را تأیید میکند؛ آیه 33 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطانًا فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُورًا﴾؛ اگر کسی مظلومانه کشته شد ما برای اولیای دم سلطنت جعل کردهایم، نه اینکه او به محکمه شکایت کند و آن وقت قاضیِ عادل حکم بکند و از آن به بعد با حکم قاضیِ عادل این حق ثابت بشود که در حقیقت قاضی سلطان است نه ولیّ دم. قضا برای قاضی است و اجرای حدود برای والی است؛ به هر تقدیر حق برای قاضی و برای والی است نه برای ولیٍّ دم؛ اما ظاهر آیهٴ سورهٴ «اسراء» این است که وَلیٍّ دَم سلطان است و خدا برای او سلطنت جعل کرده است، لذا قصاص است نه حدّ. آنگاه اگر بخواهد قصاص بکند و بعد هم مشکلی برای او پیش نیاید باید به محکمه مراجعه کند، چون اگر بعد از قصاص کسی به محکمه مراجعه کرد و این شخص قصاص کننده نتوانست اجرا بکند خودش استحقاق حدّ دارد و برای اینکه چنین مشکلی پیش نیاید اَولیٰ این است که به محکمه مراجعه بکند؛ ولی برای بر حذر شدن از هرج و مرج عدهای فتوا دادند که احتیاط لازم آن است که به محکمه مراجعه شود؛ نظیر سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه)؛ حتی فرمودند که اگر در مسئلهٴ قصاص با اینکه حق مسلم مال ولیّ دم یا خود مجنیٌ علیه است، اگر بدون مراجعهٴ به محکمه خود استیفای حق کرد تعزیر میشود که آن برای پرهیز از هرج و مرج است. به هر تقدیر اگر کسی قاتل بود و پدرِ کسی را کشت و پسرِ مقتول قصاص کرد و قاتل را کشت، اگر در محکمه نتواند ثابت کند خودِ این پسر را اعدام میکنند.
نکتهٴ بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: شما حق قصاص دارید، گرچه دربارهٴ قتل و همچنین درباره قطع عضو که قصاص طَرَف است و همچنین دربارهٴ جراحت تصریح فرمود
بیان فروعات درباره عدم قطع عضو و جراحت
در آیهٴ محل بحث؛ اما در زدنی که به کشته شدن یا قطع عضو یا جراحت منتهی نشود آن را این آیه شامل نخواهد شد؛ یعنی آیهٴ محل بحث فقط آن سه فرع را میگیرد: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که قصاص نفس است، ﴿وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾ که قصاص طَرَف است، ﴿وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾ که قصاص زخم و مانند آن است؛ اما زدنی که به هیچ کدام از این سه منتهی نشود مشمول این آیه نیست؛ ولی اطلاق آیهای که در بحث قبلی گذشت؛ یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» که فرمود: ﴿وَجَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ یا ﴿وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبیلٍ﴾ اینگونه از اطلاقات هر دو را شامل میشود؛ یعنی هم قصاص نفس و طَرَف و زخم را شامل میشود و هم زدنِ بدون اینکه یکی از این سه امر را به همراه داشته باشد شامل میشود. آیهٴ 39 و چهل سورهٴ «شوری» این بود که ﴿وَ الَّذینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ * یا وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾ یا ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ یا ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ﴾ که اینها مطلق است و گذشته از اینکه آن سه قسم را شامل میشود مسئلهٴ زدن را هم شامل میشود؛ اما درباره شَتم که آیا شَتم را هم شامل میشود یا نه؟ در بعضی از موارد اینچنین نیست؛ یعنی اگر کسی دیگری را قذف کرده است آن مقذوف حق قذف ندارد؛ ولی آیا در غیر قذف و مانند آن که توهینی کرده است این میتواند یا نه؟ بدی گفت یا صَبّ کرد او میتواند صَبّ بکند یا نه؟ این اطلاقات شامل میشود، مگر آن مقداری که خرج بالدلیل (این هم حکم فقهیاش).
«رُدّوا الحجرَ مِن حیثُ جاء»؛ این از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است؛ یک وقت است که انسان میگذرد و میداند که عفو اثر بیشتری دارد و اثر مثبتی دارد و یک وقت است که مظلومانه ظلم را تحمل میکند، این دومی بد است. اَوّلی نظیر آنچه که دربارهٴ وجود مبارک امام سجاد(صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است{می باشد که} یکی از بدآموزان و دستآموزان بَدِ اَمَوی آمد حضور مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) و شروع کرد به اهانت، آن بددهن اَموی نسبت به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) که اهانت کرد حضرت تَغافُل کرد و تَغافُل از اوصاف کریمان است و غفلت چیز بسیار بدی است؛ اما تَغافُل خیلی خوب است. مبادا بین غفلت که بسیار بد است و تَغافُل که بسیار خوب است انسان خَلط بکند. وجود مبارک{امام سجاد(علیه السلام} تَغافُل کرده است و آن بدآموز اموی جلو آمد و به امام عرض کرد که این فحشها را به شما گفتم و حضرت هم فرمود: من هم از تو گذشتم . اگر اینچنین نباشد و کسی عالماً ـ عامداً شروع به بد گفتن بکند، اینجاست که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ردُّوا الحجرَ مِن حیث جاء فَاِنَّ الشرَّ لا یدفعُهُ الا الشر» ؛ سنگ را آنجا که آمد برگردانید. یک وقت است که همسایه است، دوست است، آشناست، رفیق است، یک برادر مسلمان است که غفلتی کرده است یا اشتباهی کرده و دست به کار بدی زد، اینجا جای گذشت. است یک وقت است که یکی از اوباش است که اگر بگذری او سوء استفاده میکند، فرمود که اینجا سنگ را از همانجا که آمد برگردانید.
یک وقت است که انسان ﴿رحمة للعالمین﴾ است و یک وقت است که فرد عادی است؛ دربارهٴ خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنجا که جای انتقام بود هم نمیگذشت. دربارهٴ کسی فرمود که او را هر جا یافتید بکشید «ولو کان متعلِّقاً بأَستار الکعبة»؛ اگر هم دیدید که او به پردهٴ کعبه هم پناهنده شد چنین کسی را امان ندهید. یک وقت است انسان میگذرد که آن طرف مُتَنبّه میشود یا تأثیر مثبتی در جامعه دارد و یک وقتی میبیند که اثر سوء دارد. در مقدمهٴ بحث گذشته این بود که ذات اقدس الهی به امامتِ حکمت کارهای خود را تنظیم میکند؛ یعنی از یک عده میگذرد، از یک عده نمیگذرد، عدهای را مشمول رحمت قرار میدهد و عدهای را مشمول غضب قرار میدهد؛ ولی این کارهای فراوان صفوفیاند که به امامتِ حکمت انجام وظیفه میکنند. «یا مَن لا تبدِّل حکمتَه الوسائل» یعنی تمام کارها را براساس حکمت انجام میدهد و اگر ﴿یغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ﴾ است حکیمانه است و همین وصف الهی به صورت قرآن و سنت معصومین(سلام الله علیهم) تنزل کرد و پیاده شد تا انسان به امامتِ عقل یک جا بگذرد و یک جا انتقام بگیرد نه به امامتِ عاطفه یا احساس یا به امامتِ انتقام و کینه. اگر به امامتِ عقل انتقام یا عفو را تعدیل کند، هر کدام در جای خاص خود قرار میگیرد.
بیان کیفیت صدقه و مقیاس آن با قصاص
نکتهٴ دیگر آن است که فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ صدقه گاهی به بذل عین است که انسان مالی را به کسی بدهد، گاهی به ابرای ذمه است که مالی که در ذمّهٴ کسی است او را اسقاط میکند و گاهی مسایل مالی نیست که نه وجود خارجی دارد آن مال و نه وجود ذمه¬ دارد، بلکه یک حق اخلاقی است؛ نظیر غیبت کردن و مانند آن که مالی در ذمهٴ کسی نیست که گفتند اگر کسی از شما استحلال کرد شما حلالش کنید. این هر سه قسم مشمول صدقه است و صدقه دادن اختصاصی به مسئلهٴ مال ندارد. دربارهٴ گذشت قصاص هم اینچنین است که یک حکم فقهی است و یک حق فقهی است که برای اولیای مقتول یا خود مَجنیٌ علیه بر عهدهٴ قاتل یا جانی است و این را اگر بگذرد صدقه است. صدقه اختصاصی به بذل مال و مانند آن ندارد (این هم یک نکته). نکتهٴ دیگر آن است که در اینگونه از موارد، هم میشود به اصلش به عنوان صدقه توجه کرد و اصل مطلب را اسقاط کرد و هم میشود بعضش را؛ یعنی اگر کسی مَجنیٌ علیه شد خودش میتواند حق خود را کلاً یا بعضاً اسقاط کند و اگر دیهای است کلاً یا بعضاً اسقاط کند، دربارهٴ اولیای مقتول هم {این چنین است که} اولیای مقتول اگر یک نفر بود و ولیّ مقتول یک نفر بود او میبخشد یا همهٴ حق را میبخشد یا بعضی از حقوق را میبخشد و مصالحه میکند به دیه، چون قتل عمد دیه ندارد و قتل عمد فقط قصاص دارد. ولیّ مقتول اگر خواست بگذرد یا رایگان میگذرد یا چیزی میگیرد و اگر خواست چیزی بگیرد گاهی بیشتر از دیهٴ معمول است، گاهی معادل دیهٴ معمول است و گاهی کمتر از دیهٴ معمول است، چون دیه در قتل عمد نیست. گاهی اولیای مقتول متعددند که بعضی از اولیا از حق خود را میگذرند و بعضیها نمیگذرند، البته آنها که گذشتند دیگران اگر بخواهند قصاص کنند باید سهم این عفو کننده را هم بپردازند. دلیل بر اینکه اسقاط حق کلاً یا بعضاً جایز است همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که در آنجا فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ﴾ که تعبیر به ﴿ شیء﴾ کرده است؛ اگر چیزی بخشوده شود که این ﴿شیء﴾ نشانهٴ آن است که بعضاً یا کلاً قابل بخشایش است. ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾ که این ﴿مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾ هر دو قسم را میگیرد؛ هم کُل را هم بعض را. نکتهٴ بعدی آن است که ذات اقدس الهی که این حکم عاطفی و رِقّت را تدوین و تنظیم میکند، آن عاملش را هم ذکر میکند؛ در آیهٴ محل بحث آن عامل ذکر نشده که فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ ولی در آیهٴ 178 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آن عامل ذکر شد که فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ شَیْءٌ﴾؛ یعنی اگر یک جنایتی اتفاق افتاد او که از اسلام و ایمان بیرون نرفت و آن ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ حاکم است و همهٴ اینها فرزندان یک پدرند، چون «انا و علیٌ ابوا هذه الامة» و اگر «انا و علی ابوا هذه الامة» است برای آن است که آنها مکتب آوردند و مؤمنانِ به این مکتب فرزندان آورندهٴ
خارج نشدن فرزندان از مکتب به خاطر جنایت
آن مکتباند و ناگزیر برادران هماند. این ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ برای آن است که همه مؤمنِ به یک مکتباند و مکتب را پدر همهٴ اینها آورد «انا و علیٌ ابوا هذه الامة» و اگر یک مقداری جلوتر برویم میبینیم که به آن جدِّ اَعلی که پدرِ اوّل محسوب میشود منتسباند که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ﴾، بعد هم به نوح(سلام الله علیه) و بعد هم به آدم(سلام الله علیه) میرسند. اگر فرزندان یک مکتب در درون خود جنایتی کردند از اخوت بیرون نمیروند؛ اما آدم(سلام الله علیه) البته پدرِ طبیعی همهٴ انسانهاست خواه مسلمان خواه کافر که آن دیگر مشمول این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» نیست. اینکه فرمود: ﴿فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخیهِ﴾ برای داخلهٴ حوزه اسلامی است.
آیات بحث گذشته به اطلاقِ انسانی¬اش باقی است. روایتی را در کتاب صوت العدالة الانسانیه نقل شده است که «الانسانُ اخو الانسان أحبّ أو کَرِه» سند این روایت را پیدا کنید که از آن حرفهای زندهٴ اسلام است و خیلی این حرف جهانی است؛ انسان برادر انسان است چه بخواهد و چه نخواهد؛ اما ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ البته دلالت میکند و آن دیدی که جهانی است همین حدیثِ صوت العداله الإنسانیه را تصویب میکند که «الانسانُ اخو الانسان». آن روایت نورانی عهدنامهٴ حضرت امیر هم مشابه این را تأیید میکند که «لا تکوننَّ علیهم سَبُعاً ضاریاً تَغتنِمُ أکلَهم فإنّهم صِنفان إمّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فی الخلق»، گرچه دربارهٴ او به اخوت یاد نکرده است و فرمود: کافر همنوع توست؛ اما آن حدیثی که در صوت العداله الإنسانیة نقل کرد ـ اگر سند را پیدا کنید ـ خیلی حدیث زنده¬ای است: «الانسان اخو الانسان احب او کره».
بیان واژه(تقصید) درآیه
نکتهٴ بعد آن است که فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾؛ این تَقفیه یعنی به دنبال هم اینها را آوردیم؛ گاهی میفرماید که ما نوح و ابراهیم را مبعوث کردیم و ذَراری اینها را انبیا قرار دادیم و بعد به دنبال اینها موسای کلیم(سلام الله علیهم اجمعین) را فرستادیم. گاهی میفرماید بعد از موسای کلیم انبیای دیگری را فرستادیم و آنگاه عیسای مسیح را در قافیهٴ آنها قرار دادیم و در قفای آنها قرار دادیم. گاهی هم میفرماید که انبیا و عیسای مسیح را ما در قافیهٴ گذشتگان قرار دادیم. آیهٴ محل بحث این است که ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ که در این سرفصل موسای کلیم را مبدأ قرار میدهد و میفرماید: موسای کلیم و انبیایی که بعد از او بودند و به او ایمان آوردند آنها را مأمور کردیم که به تورات عمل کنند و به دنبال آنها عیسای مسیح را آوردیم. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تعبیر دیگری دارد که آنجا هم تَقفیه است اما نه به این بیان؛ آیهٴ 87 سورهٴ «بقره» این بود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ﴾؛ بعد از موسای کلیم میفرماید که ما در قِفای او و به دنبال او انبیا و مرسلینی آوردیم و به عیسای مسیح بَیِّنات دادیم که ظاهرش آن است که عیسای مسیح هم جزو مرسلینی است که در قفای موسای کلیم آمدند.
در آیهٴ 27 سورهٴ مبارکهٴ «حدید» و همچنین 26 سورهٴ «حدید» اینچنین است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالکِتَابَ فَمِنْهُم مُهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُون ٭ ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ﴾ که در اینجا سرسلسلهٴ این انبیا را نوح و ابراهیم علیهما السلام قرار میدهد و بعد میفرماید: به ذَراری اینها نبوت و کتاب دادیم و آنگاه به دنبال اینها مرسلینی فرستادیم و بعد عیسای مسیح را هم در قافیهٴ اینها قرار دادیم. این سه تعبیر در
تبیین معنای اصطلاحی تقضیه
قرآن کریم راجع به تقفیه است. نکتهٴ بعد آن است که اصل تَقفیه یعنی چیزی را در قَفا و دنبال و تابع چیز دیگر قرار دادن، یکی را به دنبال دیگری قرار دادن؛ اما یک وقت است که انسان یکی را به دنبال دیگری قرار میدهد که دیگری اصل است و دومی و سومی و چهارمی و مانند آن تابع او هستند، این تقفیه به این معناست که ما عدای اوّل در قَفای اوّلاند وما¬عدای اوّل را میگویند قافیه؛ اما دیگر خود اَوّلی را نمیگویند قافیه. یک وقت است که یک اصل خارجی داریم که همهٴ این اشخاص یا اشیا تابع آن اصل خارجیاند و همه در قَفای آن اصل خارجیاند، به این معنا که همانطوری که ماعدای اوّل را میگویند قافیه خودِ اوّل را هم میگویند قافیه؛ مثلاً غزلی که ده بیت است میگویند که قافیهٴ این «دارد» است یا «باشد» است، آن بیت اوّل هم قافیه دارد و اینچنین نیست که این نُه بیت قافیه داشته باشند و بیت اوّل قافیه نداشته باشد. سرّش آن است که این ده بیت که پایان همهٴ اینها کلمهٴ دارد یا باشد است تابع یک وزناند که آن وزن اصل و متبوع است و این موزونها با آن وزن سنجیده میشوند و چون این ده بیت هر کدام تابع آن وزناند بنابراین آن اصل است و اینها فرع. روی این جهت میشود گفت که اینها حتی آن بیت اوّل هم قافیه دارد، چون همهٴ اینها در قفای آن وزناند. در جریان انبیا اینچنین است که هیچ کدام از اینها دنبال دیگری نیست وگرنه این انبیای اولواالعزم، صاحب شریعت نمیبودند بلکه همهٴ اینها تابع یک اصلاند که آن مکتب و وحی است و﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ﴾ حرف همهٴ انبیاست. ممکن است غیر اولواالعزم دنبال انبیای اولواالعزم باشد؛ اما انبیایی که جزو اولواالعزماند اینچنین نیست که یکی تابع دیگری باشد. حرف همهٴ انبیای اولواالعزم این است که ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیّ﴾، پس اینها قافیهٴ آن وحیاند و حتی آدم(سلام الله علیه) هم قافیه است. اگر غزلی ذات اقدس الهی سرود که قَوافی آن را انبیا تشکیل دادند سرّش آن است که اینها تابع یک مکتباند و یک وحیاند که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ نه اینکه اینها بعضیشان تابع دیگری باشند، لذا در آن آیهای که در بحث گذشته اشاره شد که ذات اقدس الهی بسیاری از انبیا(علیهم السلام) را نام میبرد و بعد به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه﴾ و نمیفرماید «فبهم اقتده»، معلوم میشود که همهٴ انبیا تابع آن وحیاند که اصل است و پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) گرچه آخر آمده ولی تابع هیچ کدام نیست، بلکه تابع آن وحی است. بنابراین چه عیسای مسیح، چه موسای کلیم، چه ابراهیم خلیل و چه نوح نبی(سلام الله علیهم اجمعین) تابع آن اصل کلیاند، لذا میفرماید: ﴿إِنّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی نُوحٍ﴾.
هماهنگی احکام تورات و انجیل
نکتهٴ بعدی آن است که در جریان عیسای مسیح(سلام الله علیه) آنطوری که قرآن کریم توراتِ موسای کلیم را به صورت مبسوط ذکر کرد و وضعِ تورات را شرح داد و تا حدودی محتویات تورات را تبیین کرد و کیفیت نزول تورات را مشخص کرد، دربارهٴ انجیل اینچنین نیامد. دربارهٴ تورات فرمود: ما به او الواحی دادیم که ﴿فی نُسْخَتِها هُدًی﴾ و به او توراتی دادیم که در جریان مهمانیِ اربعین (چهل شب) که مهمان خدا بود: ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾ محصول آن اربعین دریافت و تلقیِ تورات بود. اینها را به صورت مبسوط قرآن کریم بازگو فرمود؛ ولی دربارهٴ انجیل چنین شرحی نیست، برای اینکه انجیل بسیاری از احکامش امضای همان احکام توراتِ موسای کلیم است.
مصداق بودن کتاب عیسی با کتاب موسی(ع)
نکتهٴ دیگر آن است که برای اینکه روشن بشود که عیسای مسیح(سلام الله علیه) تنها مُصَدِّق تورات نیست بلکه کتابی هم دارد؛ منتها این کتاب او مُصَدِّق کتاب موسای کلیم است، این دو وصف را جدای از هم ذکر کرد: یک جا اینکه خود عیسای مسیح مُصدّق تورات است و یکی اینکه انجیل عیسای مسیح هم مُصدّق تورات است. روح این دو امر به یک حقیقت برمیگردد؛ ولی برای اثبات اینکه عیسای مسیح هم دارای کتاب است و جزو انبیای اولواالعزم است این تکرار تجویز شد، فرمود: ﴿وَ قَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ که خودِ عیسی(سلام الله علیه) تصدیق دارد. مبادا کسی بگوید که عیسی دینش دین صلح است، برای اینکه یکی از بارزترین ره آورد موسای کلیم همان فرعون زدایی و مبارزهٴ با طغیانگر مصر بود که این شاخصهٴ مکتب موسای کلیم است و ذات اقدس الهی میفرماید: عیسی توراتِ موسای کلیم را تصدیق کرده است؛ یعنی مسئلهٴ مبارزه با فرعون را، طغیان زدایی را و مانند آن را تصدیق میکند. خطوط کلی سیرت و سنت موسای کلیم همان طغیانزدایی بود و اینکه بیش از صد مورد ذات اقدس الهی جریان موسی را ذکر کرد، در بسیاری از این بخشها مبارزهٴ با طاغوت مطرح است.
بنابراین نمیتوان گفت که عیسای مسیح پیامآور صلح است، آن صلح جهانی را همهٴ انبیا آوردند، الآن آنچه که در مسیحیت کم است یک امام راحل(رضوان الله علیه) میخواهد که ایشان آمدند اسلامِ آمریکایی را از اسلام ناب جدا کردند؛ اگر در بین مسیحیت یک امامی پیدا بشود که مسیحیتِ آمریکاپسند را از مسیحیتِ ناب عیسوی جدا کند، آنگاه معلوم میشود که هرگز مسیحیت صلحطلب نیست، صلح بیجا طلب نیست، او هم صلح به موقع را میپذیرد و جنگ را هم به موقع امضا میکند.
بشارت بودن فضای انجیل
بعد از اینکه فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ﴾، گرچه انجیل به معنای بشارت است اما این انجیل که بشارت است نه به این معناست که عیسای مسیح(سلام الله علیه) بشارت میدهد، بلکه به عیسای مسیح(سلام الله علیه) کتابی دادیم که در این کتاب این معارف است: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که این تعبیر ﴿فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾ که در آیهٴ 46 همین سورهٴ «مائده» است برابرِ آنچه که در آیهٴ 44 همین سورهٴ «مائده» گذشت که فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ یکسان است، چون آنچه از طرف ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ میآید و آنچه از طرف ﴿کَفی بِرَبِّکَ هادِیًا وَ نَصیرًا﴾ تنزل میکند هدایت است و نور، چون ممکن نیست که از طرف هادی چیزی جز هدایت بیاید و از طرف نور چیزی جز نور بیاید: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُورٌ﴾. بعد فرمود: نه اینکه این حرفها را عیسی گفته باشد و رخت بر بسته باشد، بلکه در انجیلش هم است: ﴿وَ مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾؛ یعنی خود انجیل تورات را تصدیق میکند که چیز ماندنی است. وقتی انسان به پیغمبری ایمان دارد به همهٴ ره آورد او مؤمن است مگر آنچه که نسخ شده باشد، قبل از اثباتِ نسخ وقتی انسان چیزی را تصدیق میکند یعنی آنچه را که او آورده است الآن هم حجت است، چه اینکه در آیهٴ بعد که مربوط به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است او هم فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ﴾ که آیهٴ بعد است.
تأسیس بودن تورات
دربارهٴ انجیل فرمود: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ تکرار نیست، تأسیس است براساس دو نکته:
الف: نکته اول
نکتهٴ اوٴل این است که آن ﴿هُدیً﴾ مربوط به اصول اعتقادی و خطوط کلی دین است و این هدایت دومی مربوط به مسایل اخلاقی و تزکیه و تربیت نفوس است.
ب: نکته دوم
دوم این که آن ﴿هُدیً﴾ یعنی اصل شأنیت برای همهٴ مردم است که آن حذف متعلق یدل علی العموم است؛ نظیر اینکه دربارهٴ قرآن کریم هم آمده است که ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾. بعد در اوّل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿الم ٭ ذلِکَ الکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ که این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ نه به این معناست که قرآن فقط برای پرهیزکاران هدایت است، بلکه چون پرهیزکاران از کتاب استفاده میکنند و دیگران ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ هستند، چه اینکه پیغمبر اسلام هم {این چنین است که} فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾؛ اما مع ذلک ﴿بِالمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ﴾ که این دو وصف دربارهٴ پیغمبراسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم است که فرمود: ما تو را به عنوان رحمت انسانی و جهانی فرستادیم؛ اما فقط مؤمنین از رحمت خاصهٴ تو برخوردارند. قرآن هم اینچنین است که برای هدایت جوامع بشری تنزل کرده ولی متّقیان برخوردارند، انجیل هم برای هدایت همهٴ مردم آمده است ولی متّقیان برخوردارند. پس آن هدایت اوّلی نظیر آن است که ﴿وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ یا ﴿کَافَّةً لِلنّاسِ﴾ و بعد این هدایت دومی نظیر آن است که ﴿بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ﴾. پیغمبر نسبت به چه کسی رئوف و رحیم نبود؟! منتها آنها از رأفت پیغمبر سوء استفاده کردند. یک بار پیغمبر میگذشت و دوباره آنها سوء استفاده میکردند که حضرت فرمود: «انّ المؤمن لا یلدَغُ مِن حُجرٍ مدّتین» و ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ﴾ و از آن جهت که انجیل به مسایل تربیتی شاید بیش از تورات اهمیت بدهد، کلمهٴ موعظه را که به معنای جذب خلق الی الحق است در جریان انجیل ذکر فرمود.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است