- 624
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 38 و 39 سوره مائده _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 38 و 39 سوره مائده _ بخش اول"
- آغازگری وصف سرقت از طرف مرد
- اجرای قطع ید بوسیله مردم و بیان خطوط کلّی
- اجرای حد در کنار قهر و عزت خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
آغازگری وصف سرقت از طرف مرد
در کنار حکم محاربِ، حکمِ سارق را هم بیان فرمود. در مسئلهٴ سرقت اسم مرد که مذکر است وصفِ او مقدم بر وصف سارقه قرار گرفت و فرمود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾؛ اما در سورهٴ مبارکهٴ «نور» که حدّ زنا را ذکر میکند میفرماید: ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ که آنجا زانیه مقدم بر زانی است. نکاتی برای آن تقدیم و تأخیرِ متفاوت ذکر کردند که یکی همین نکتهٴ مشهور است که سرقت معمولاً اوّل از طرف مرد است و بعد زنها مبتلا میشوند؛ ولی آن آلودگیِ اخلاقی اوّل از زن شروع میشود و بعد مرد به دام میافتد؛ به این مناسبت در مسئلهٴ سرقت وصفِ مرد مقدم شد ولی در آن مسئلهٴ وصف زن.
مطلب دوم این است که این آیهٴ مبارک از چند جهت اطلاق دارد و تقییدش به وسیلهٴ نصوص است، چون ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان مبیّن و مفسّر معرفی کرد و فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ ، پس وجود مبارک آن حضرت مبیّن است و باید حدود این عام یا مطلق و قیود این مطلق را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت که جانشینان آن حضرت¬اند بیان کنند. اطلاق این آیه از چندین جهت است: یکی اینکه سارق و سارقه تقیید شده است به اینکه بالغ باشند، عاقل باشند، حرّ باشند و پدر اگر از مال فرزند گرفت حدّ سرقت بر او نیست و شریک اگر از مال شریک به مقدار سهم خود یا مادون گرفته است محکوم به سرقت نیست و در موارد شبهه، حدود ترک میشود که همهٴ اینها از کلمهٴ سارق مستثنا هستند؛ یعنی قیودی است که باید به این کلمه ضمیمه بشود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ و در زمان گرسنگی و مانند آن نباشد، چون در سال قحطی و گرانی و مانند آن اگر ضرورت ایجاب کرد که کسی دست به سرقت بزند چنین شخصی از این حکم مستثناست. پس عنوان سارق و سارقه گرچه مطلق است اما قیود فراوانی به این مطلقها میرسد و آنها را تغییر میکند.
معنای «قطع» در آیهٴ شریفه
جهت دوم مسئلهٴ قطع است و قطع هم به معنای بریدن است با جدا کردن و هم بریدنِ بدون جدا کردن است. شاخهای را که از درخت قطع میکنند یعنی از تنهٴ او میبُرند و جدا میکنند؛ اما گاهی کلمهٴ قطع بر بریدنِ بدون جدا کردن هم اطلاق میشود؛ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ که این ﴿ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ در دو جای سورهٴ «یوسف» آمده است که یکیاش آیهٴ 31 سورهٴ «یوسف» است [و دیگری آیه50] و در عرف هم اگر کسی خواست چیزی را یا میوهای را پوست بِکَند و دستش را کارد گرفت میگوید دستم را بریدم یا کارد دستم را برید. پس قطع گاهی بریدنِ بدون جدا کردن است و گاهی بریدنِ با جدا کردن و این هم باید مشخص بشود که منظور از قطعِ یدِ سارق آیا صرف بریدن است ولو جدا نشود یا حتماً باید جدا بشود؟ این را باید روایات مشخص کند.
بیان مطلق بودن آیه و مفید شدن آن بوسیله روایات دیگر
جهت ثالثه که مطلق است و باز با روایات تقیید میشود این است که کلمهٴ ید هم از مِنکب تا سر انگشت یعنی از دوش تا سر انگشت را میگویند دست و هم از آرنج تا سر انگشت را میگویند دست و هم از مچ تا سر انگشت را میگویند دست و هم انگشتان را میگویند دست. اما اینکه از دوش تا سر انگشت را میگویند دست این یک امر عرفی هم است که هر قسمت از اعضای یاد شده چه انگشت، چه کف، چه مچ، چه ساعد، چه مرفق و چه عضد همهٴ اینها اگر درد بگیرد می¬گوید دستم درد میکند یا به دستم زد که دست بر همهٴ اینها اطلاق میشود، گرچه بر اینها <بعض الید> صادق است اما ید هم میگویند. خوارج تندرو به همین اساس که ید عبارت از دوش تا سر انگشت است فتوا دادند که دست سارق را باید قطع کرد، یعنی از دوش باید بُرید و کل دست را باید قطع کرد براساس همان تندروی که داشتند و به اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه نمیکردند؛ ولی به وسیلهٴ اهل بیت(علیهم السلام) باید مشخص بشود که منظور از این ید همان است که در آیهٴ وضو آمده است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که فرمود: اگر خواستید وضو بگیرید ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ که دست در وضو از مرفق تا سر انگشت و از سر انگشت تا مرفق است یا کمتر از آن است؛ نظیر آنچه که در آیهٴ تیمم آمده، همان آیهٴ شش سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که قبلاً بحث شد، چون بعد از اینکه حکم وضو و غُسل را ذکر فرمود حکم تیمم را در همان آیهٴ شش سورهٴ «مائده» ذکر کرد و فرمود که اگر آب نداشتید ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾ و راه تیمم هم این است که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ﴾ که دست در تیمم عبارت از همان مچ است تا سر انگشتان. گاهی هم دست گفته میشود به کف و مادون آن؛ نظیر ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ ؛ آنها که دستشان را در هنگام پوست کندن میوه بریدند کف دست و انگشت را بریدند و دیگر بالاتر از او را که نمیبریدند، کسی که مشغول پوست کندن میوه است و حواسش پرت شد یا کف دست یا انگشت را میبرد و از این خاصتر که خصوص انگشتها باشد همان است که در آیهٴ 79 سورهٴ «بقره» آمده بود که ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ﴾ که آدم چیزی را میخواهد بنویسد با انگشتان مینویسد، گرچه اگر خواست با انگشت کاری بکند یا با کف کاری بکند یا با مچ کاری بکند یا با آرنج کاری بکند از کل دست مدد میگیرد ولی معمولاً کتابت با انگشتان انجام میشود. بنابراین گاهی ید به همان انگشتان است، گاهی اعم از انگشتان و کف است؛ نظیر ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾، گاهی از مچ است تا سر انگشتان نظیر آیهٴ تیمم که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ﴾ و گاهی از آرنج تا سر انگشت است؛ نظیر آیهٴ وضو که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾
مراد از «ید» در آیهٴ شریفه
و مانند آن. چون ید مطلق است و همهٴ این مراحل را شامل میشود تعیینِ هر کدام از اینها در هر مقطعی به وسیلهٴ روایات اهل بیت(علیهم السلام) خواهد بود. این راجع به ید بود. نکتهٴ دیگری که در بحث ید مطرح است این است که کلمهٴ ایدی که جمع است در باب تیمم و در باب وضو حکم خاص خود را دارد، چون انسان که وضو میگیرد هر دو دست را باید بشوید و وقتی هم تیمم میکند هر دو دست را باید تیمم کند، لکن در جریان قطع ید این چنین نیست که هر دو دستِ دزد را باید بُرید، بلکه همان یک دست را می بُرند، چه اینکه در آیهٴ سورهٴ «یوسف» که فرمود: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ نه یعنی اینکه این زنها هر دو دستشان را بریدند، چون با یک دست میوه و با یک دست کارد داشتند و آن دستی که کارد داشت مثلاً دست راست دیگر خودش را نبرید و همان دست چپی را که میوه بود را بُرید، پس گاهی ایدی گفته میشود و منظور یک دست است نه دو دست. اینجا که فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ و نفرمود <یدیهما> و مانند آن ـ آنجا یدیهما هم میفرمود باز بیمنظور نبود ـ این با روایات مقیده روشن میشود که دست دزد را بار اوّل یک دست را قطع میکنند نه هر دو دست را و اگر جمع گفته شد نظیر آیهٴ وضو یا آیهٴ تیمم نیست، بلکه نظیر آیهٴ سورهٴ <یوسف> است که بر یک دست هم اطلاق میشود؛ منتها جمع براساس تعدد مورد است نه برای هر شخص، چون درباره همهٴ سارقین است وقتی ده نفر دزد دستشان قطع میشود میتوان گفت که ایدیهما؛ یعنی ده تا مرد و ده تا زن و امثال ذالک را میشود گفت ایدیِ اینها را قطع کردند و دستان اینها را قطع کردند. بنابراین ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ ایدیی که در آیهٴ قطع ید سارق و اجرای حدّ سارق است با ایدیی که دربارهٴ وضوء و تیمم است فرق میکند. فرمود که این کار ﴿جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ﴾؛ جزای کار خودشان است که ذات اقدس الهی بر اساس این کارِ تلخ اینها را کیفر داده است و نکال همان عقوبت است. ﴿وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ این دو اسم از اسمای حسنا که بعد از جلاله ذکر شده است ضامنِ محتوای همین آیه است؛ آیهای که دستور قهر میدهد در پایانش اسمای قهریهٴ خداست؛ مثل عزیز بودن و مانند آن و آیهای که دستور مهر میدهد در پایان آن آیه اسماء لطفیهٴ الهی است؛ مثل آیهٴ بعد که مربوط به قبول توبه است در ذیلش آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. این آیهٴ محل بحث چون قهر و غضب خداست در پایانش عزت الهی یاد شده است
اجرای حد در کنار قهر و عزت خدای سبحان
در پایان حکم قطع ید مسئلهٴ عزت مطرح است که خدا عزیز است. عزیز یعنی نفوذناپذیر که آنجا جای رحم کاذب نیست، چه اینکه به مجریان حدود الهی هم همین دستور را داد و فرمود که ذات اقدس الهی بر اساس عزت و حکمت فرمان قطع ید سارق را صادر کرده است و شما هم مظهر خدای عزیز باشید و حدود الهی را بدون رعایت رحم عاطفی اجرا کنید. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ دوم اینچنین آمده است که ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾، چون خود خدا به این خُلق متخلّق است که برای اجرای احکام و حدود الهی گذشت نمیکند، به مؤمنین هم فرمود که شما به این خُلق الهی متخلّق باشید و در امور دینی گذشت نکنید، در امور شخصی راه برای گذشت باز است حتی کسانی که اهل ایثارند آنها را قرآن ستود و فرمود: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ . فرمود که اگر میخواهید گذشت کنید از حق شخصی گذشت کنید و از مالتان بگذرید و مانند آن؛ ولی از حکم خدا نگذرید، حکم خدا و قانون خدا برای کسی نیست و فقط در اختیار خداست. همان طوری که خود ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ که در کمال قهر و عزت فرمان اجرای حدّ را میدهد، در آیهٴ دو سورهٴ «نور» هم به مؤمنین میفرماید که شما در دین خدا اهل سهل انگاری و گذشت نباشید.
اجرای «قطع ید» بوسیله مردم و بیان خطوط کلّی
مطلب بعدی آن است که این قطع گرچه به صورت جمع امر شده است که ﴿فَاقْطَعُوا﴾ یا نظیر آیهٴ دو سورهٴ «نور» فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا﴾، در حقیقت مخاطب این پیشوایان دین¬اند. بر مردم واجب است که حدّ الهی را اجرا کنند و نحوهٴ اجرایش این است که کسی که امامت مسلمین را به عهده دارد او را یاری کنند تا اینکه این حد اجرا بشود وگرنه هر کسی بخواهد دست سارق را قطع کند یا تازیانهای به تبهکار بزند این میشود هرج و مرج و قانون و حدود الهی برای حفظ نظم است و اگر اجرای او به دست هر فرد باشد میشود هرج و مرج، لذا مخاطب واقعی این امر به قطع و سایر حدود الهی همان پیشوایان دین¬اند. در مسئلهٴ محارب نفرمود شما اجرا کنید، بلکه فرمود حدِّ جزای محارب این است که دست و پایش قطع بشود؛ ولی در جریان حدِّ سارق و حدِّ آلودههای اخلاقی آنجا خطاب کرده است؛ چه در آیهٴ حدّ محارب که فرمود جزای محاربین تقطیع و تصلیب و تقتیل و امثال ذالک است منظور آن است که مجری حدود امام و ولیّ مسلمین است و هم در آیهٴ سرقت و مانند آن. پس صِرف خطاب و توجه خطاب به مؤمنین نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نیست که هر کسی عقد خاص خود را یا پیمان مخصوص خود را در بیع و مانند آن باید وفا کند، اینجا هم هر کسی دست سارق را ولو از خانه یا مغازهٴ او چیزی برده است قطع کند این میشود هرج و مرج. اصلِ نیاز به نبوت و مانند آن برای پرهیز از هرج و مرج است و ناگزیر اجرای حدود به دست صاحب اصلی آن نظام است که معصوم(سلام الله علیه) یا منسوبین از طرف معصوم (علیه السلام) می باشد. اینها خطوط کلی است که در آیه مطرح است و جزئیاتش باید به وسیلهٴ روایات مشخص بشود. تا حدودی هم به وسیلهٴ روایات مشخص شد که هم سارق مقید است که باید بالغ باشد، عاقل باشد و در معرض شبهه نباشد. شریک نباشد یا پدر کسی نباشد و هم در حال مجاعه و گرسنگی نباشد و مانند آن و هم برای مسروق حدّی معین کردند که باید به نصاب برسد یا به ربع دینار برسد و هم برای محل سرقت شرایطی معین کردند که باید حِرز باشد یا اگر در خانه باز بود و کسی آمد چیزی را برد حدِّ سرقت جاری نمیشود یا در اتومبیل باز بود و کسی آمد چیزی را از اتومبیل باز برد حدّ سرقت نیست یا اتومبیلی در خیابان پارک کرده بود نه در پارکینیگ که محفوظ است و در جاده یا خیابان یا بیابان اتومبیل کسی را به سرقت برد که این حدّ سرقت نیست، گرچه تعزیر دارد و مسئلهٴ مالی جداست ولی آن حدّ سرقت نیست و مانند آن. بنابراین نصاب مشخص شده است و محفوظ بودن آن جای مال مشخص شده است که از او به حِرز یاد میکنند و مانند آن، لکن این آیه فقط ناظر به مسئلهٴ حدّ است که قطع باشد، چه اینکه آیهٴ بعد که توبه را طرح میکند هم ناظر به همین است؛ اما آن حکم وضعی که مسئلهٴ مال باشد شخص بدهکار است که اگر عین مال موجود است باید عین مال را به مالباخته بپردازد و اگر نیست آن شیء در ضمان اوست و او ضامن است اگر مثلی بود مثل و اگر قیمی بود قیمت را باید بپردازد. توبه یک کار کلامی انجام میدهد که عذاب را برمیدارد (این یک) و یک کار فقهی انجام میدهد که اگر قبل از محکمه توبه کرده باشد همان طوری که در باب محارب گفته شد، در باب سارق هم بعضیها گفتند حکم ساقط میشود (این دو) و اگر این شخص توبه کرده است اگر سرقتش با اقرار ثابت شده باشد نه با بیّنه، امام مسلمین میتواند عفو کند (این سه) و اگر با بیّنه ثابت شده باشد، دیگر توبهٴ بعدیِ او اثر ندارد و شاید توبهٴ قبلی او هم بیاثر باشد. بنابراین فعلاً بحث در مسئلهٴ قطع ید است نه در مسئله مال و مال به هر تقدیر بر عهدهٴ سارق است چه به حدّی برسد که دست او را قطع بکنند مثل ربع دینار و چه کمتر از آن باشد، چون کمتر از حدّ برسد دستش را قطع نمیکنند ولی ضمان است و «علی الیَدِ ما اخَذَت» شامل میشود؛ چه از جای حِرز و محفوظ بگیرد و چه از جای باز و آزاد بگیرد باز ضامن است و مثل یا قیمت را اگر عین نباشد باید بدهد. چه توبه بکند و چه توبه نکند مال صاحب مال را باید بپردازد. آیهٴ [مذکور] در صدد آن حکم شخصی و وضعیِ ضمان نیست، لذا در آیهٴ بعد که فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ فقط ناظر به حکم کلامی است و احیاناً هم طبق بعضی از نظرها ناظر به حکم حدّ است. فرمود: کسی که توبه کرده است ﴿مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ﴾
بیان واژه «ظلمه» در آیهٴ شریفه
و منظور از این ظلم گرچه مطلق است ولی مصداق کاملش طبق آیهٴ قبل حدِّ سرقت است و آیه هم اختصاصی به مسئلهٴ سرقت ندارد، بلکه مسئلهٴ سرقت را هم شامل میشود. هر ظلمی را که کسی کرده است و اصلاح نموده است و آن جای فاسد را به صالح تبدیل کرده است خدا میپذیرد؛ گاهی انسان گناه میکند و خود را تیره و تباه میکند و توبهٴ او به این است که خودش را اصلاح کند. یک وقت است که گناه کرده است و فسادی در جامعه ایجاد کرد که توبهٴ او به این است که آن فساد را به صلاح تبدیل بکند و صِرف اینکه خودش توبه بکند مشکل او حل نمیشود. یک وقت است که گناهش به این است که عدهای را منحرف کرده است که توبهٴ او به این نیست که با خدای خود رابطه برقرار بکند و بگوید من پشیمانم و مرا ببخش، بلکه باید کتابی بنویسد که هم به اشتباه خود اعتراف بکند و هم آن گمشدهها را هدایت بکند که این کار کارِ دشواری است، لذا در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت دربارهٴ کسانی که آیات الهی را کتمان میکردند نظیر احبار و رُهبانِ یهود و مانند آن، در آنگونه از موارد میفرماید که آنها که توبه کردند باید توبهشان را با اصلاح و تبیین همراه کنند: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ . در هیچ جای قرآن به آن عظمتی که در سورهٴ مبارکهٴ بقره بیان کرد نیست؛ در نوع موارد مثل همین جا میفرماید که اگر کسی توبه کرد ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾ یا ﴿هُوَ التَّوّابُ﴾ و مانند آن؛ اما سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که با ضمیر متکلم وحده و با فعل حاضر یاد کردن نه غیاب که یتوب علیه نفرمود، نشانهٴ عظمت مسئله است که ﴿فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که آن تنها آیهای است که مربوط به مسئلهٴ اصلاح است، چون کار او هم کار بسیار مشکلی است؛ یعنی اگر کسی فسادی در جامعه ایجاد کرد و بعد بیاید آن فساد را به اصلاح تبدیل بکند و همهٴ منحرف شدهها را هدایت بکند این کار بسیار سختی است. در آنجا این است و اینجا هم که فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ﴾؛ یعنی آنچه را که او تیره کرده است و تاریک نمود آن را اصلاحش کند که این در حقیقت بشود توبه و در این حال ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ﴾ است، چرا چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾. بنابراین مسئلهٴ مغفرت و رحمت که عذاب الهی را بر میدارد حدّ را هم احیاناً در بعضی از موارد ساقط میکند و تفسیرش را روایات مشخص کرده است و اما مسئلهٴ مالی را اصلاً این آیه نظر ندارد. حالا اینها اجمال بحث بود در مقام اوّل که راجع به نکات تفصیلی بود و نکات روایی به خواست خدا در آینده می آید ـ انشاء الله ـ .
«و الحمدالله رب العالمین»
- آغازگری وصف سرقت از طرف مرد
- اجرای قطع ید بوسیله مردم و بیان خطوط کلّی
- اجرای حد در کنار قهر و عزت خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ ٭ فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
آغازگری وصف سرقت از طرف مرد
در کنار حکم محاربِ، حکمِ سارق را هم بیان فرمود. در مسئلهٴ سرقت اسم مرد که مذکر است وصفِ او مقدم بر وصف سارقه قرار گرفت و فرمود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾؛ اما در سورهٴ مبارکهٴ «نور» که حدّ زنا را ذکر میکند میفرماید: ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ﴾ که آنجا زانیه مقدم بر زانی است. نکاتی برای آن تقدیم و تأخیرِ متفاوت ذکر کردند که یکی همین نکتهٴ مشهور است که سرقت معمولاً اوّل از طرف مرد است و بعد زنها مبتلا میشوند؛ ولی آن آلودگیِ اخلاقی اوّل از زن شروع میشود و بعد مرد به دام میافتد؛ به این مناسبت در مسئلهٴ سرقت وصفِ مرد مقدم شد ولی در آن مسئلهٴ وصف زن.
مطلب دوم این است که این آیهٴ مبارک از چند جهت اطلاق دارد و تقییدش به وسیلهٴ نصوص است، چون ذات اقدس الهی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان مبیّن و مفسّر معرفی کرد و فرمود: ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ ، پس وجود مبارک آن حضرت مبیّن است و باید حدود این عام یا مطلق و قیود این مطلق را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همچنین اهل بیت که جانشینان آن حضرت¬اند بیان کنند. اطلاق این آیه از چندین جهت است: یکی اینکه سارق و سارقه تقیید شده است به اینکه بالغ باشند، عاقل باشند، حرّ باشند و پدر اگر از مال فرزند گرفت حدّ سرقت بر او نیست و شریک اگر از مال شریک به مقدار سهم خود یا مادون گرفته است محکوم به سرقت نیست و در موارد شبهه، حدود ترک میشود که همهٴ اینها از کلمهٴ سارق مستثنا هستند؛ یعنی قیودی است که باید به این کلمه ضمیمه بشود: ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ و در زمان گرسنگی و مانند آن نباشد، چون در سال قحطی و گرانی و مانند آن اگر ضرورت ایجاب کرد که کسی دست به سرقت بزند چنین شخصی از این حکم مستثناست. پس عنوان سارق و سارقه گرچه مطلق است اما قیود فراوانی به این مطلقها میرسد و آنها را تغییر میکند.
معنای «قطع» در آیهٴ شریفه
جهت دوم مسئلهٴ قطع است و قطع هم به معنای بریدن است با جدا کردن و هم بریدنِ بدون جدا کردن است. شاخهای را که از درخت قطع میکنند یعنی از تنهٴ او میبُرند و جدا میکنند؛ اما گاهی کلمهٴ قطع بر بریدنِ بدون جدا کردن هم اطلاق میشود؛ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده است: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ که این ﴿ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ در دو جای سورهٴ «یوسف» آمده است که یکیاش آیهٴ 31 سورهٴ «یوسف» است [و دیگری آیه50] و در عرف هم اگر کسی خواست چیزی را یا میوهای را پوست بِکَند و دستش را کارد گرفت میگوید دستم را بریدم یا کارد دستم را برید. پس قطع گاهی بریدنِ بدون جدا کردن است و گاهی بریدنِ با جدا کردن و این هم باید مشخص بشود که منظور از قطعِ یدِ سارق آیا صرف بریدن است ولو جدا نشود یا حتماً باید جدا بشود؟ این را باید روایات مشخص کند.
بیان مطلق بودن آیه و مفید شدن آن بوسیله روایات دیگر
جهت ثالثه که مطلق است و باز با روایات تقیید میشود این است که کلمهٴ ید هم از مِنکب تا سر انگشت یعنی از دوش تا سر انگشت را میگویند دست و هم از آرنج تا سر انگشت را میگویند دست و هم از مچ تا سر انگشت را میگویند دست و هم انگشتان را میگویند دست. اما اینکه از دوش تا سر انگشت را میگویند دست این یک امر عرفی هم است که هر قسمت از اعضای یاد شده چه انگشت، چه کف، چه مچ، چه ساعد، چه مرفق و چه عضد همهٴ اینها اگر درد بگیرد می¬گوید دستم درد میکند یا به دستم زد که دست بر همهٴ اینها اطلاق میشود، گرچه بر اینها <بعض الید> صادق است اما ید هم میگویند. خوارج تندرو به همین اساس که ید عبارت از دوش تا سر انگشت است فتوا دادند که دست سارق را باید قطع کرد، یعنی از دوش باید بُرید و کل دست را باید قطع کرد براساس همان تندروی که داشتند و به اهل بیت(علیهم السلام) مراجعه نمیکردند؛ ولی به وسیلهٴ اهل بیت(علیهم السلام) باید مشخص بشود که منظور از این ید همان است که در آیهٴ وضو آمده است، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً گذشت که فرمود: اگر خواستید وضو بگیرید ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ که دست در وضو از مرفق تا سر انگشت و از سر انگشت تا مرفق است یا کمتر از آن است؛ نظیر آنچه که در آیهٴ تیمم آمده، همان آیهٴ شش سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که قبلاً بحث شد، چون بعد از اینکه حکم وضو و غُسل را ذکر فرمود حکم تیمم را در همان آیهٴ شش سورهٴ «مائده» ذکر کرد و فرمود که اگر آب نداشتید ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾ و راه تیمم هم این است که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ﴾ که دست در تیمم عبارت از همان مچ است تا سر انگشتان. گاهی هم دست گفته میشود به کف و مادون آن؛ نظیر ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ ؛ آنها که دستشان را در هنگام پوست کندن میوه بریدند کف دست و انگشت را بریدند و دیگر بالاتر از او را که نمیبریدند، کسی که مشغول پوست کندن میوه است و حواسش پرت شد یا کف دست یا انگشت را میبرد و از این خاصتر که خصوص انگشتها باشد همان است که در آیهٴ 79 سورهٴ «بقره» آمده بود که ﴿فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ﴾ که آدم چیزی را میخواهد بنویسد با انگشتان مینویسد، گرچه اگر خواست با انگشت کاری بکند یا با کف کاری بکند یا با مچ کاری بکند یا با آرنج کاری بکند از کل دست مدد میگیرد ولی معمولاً کتابت با انگشتان انجام میشود. بنابراین گاهی ید به همان انگشتان است، گاهی اعم از انگشتان و کف است؛ نظیر ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾، گاهی از مچ است تا سر انگشتان نظیر آیهٴ تیمم که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ﴾ و گاهی از آرنج تا سر انگشت است؛ نظیر آیهٴ وضو که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾
مراد از «ید» در آیهٴ شریفه
و مانند آن. چون ید مطلق است و همهٴ این مراحل را شامل میشود تعیینِ هر کدام از اینها در هر مقطعی به وسیلهٴ روایات اهل بیت(علیهم السلام) خواهد بود. این راجع به ید بود. نکتهٴ دیگری که در بحث ید مطرح است این است که کلمهٴ ایدی که جمع است در باب تیمم و در باب وضو حکم خاص خود را دارد، چون انسان که وضو میگیرد هر دو دست را باید بشوید و وقتی هم تیمم میکند هر دو دست را باید تیمم کند، لکن در جریان قطع ید این چنین نیست که هر دو دستِ دزد را باید بُرید، بلکه همان یک دست را می بُرند، چه اینکه در آیهٴ سورهٴ «یوسف» که فرمود: ﴿وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ﴾ نه یعنی اینکه این زنها هر دو دستشان را بریدند، چون با یک دست میوه و با یک دست کارد داشتند و آن دستی که کارد داشت مثلاً دست راست دیگر خودش را نبرید و همان دست چپی را که میوه بود را بُرید، پس گاهی ایدی گفته میشود و منظور یک دست است نه دو دست. اینجا که فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ و نفرمود <یدیهما> و مانند آن ـ آنجا یدیهما هم میفرمود باز بیمنظور نبود ـ این با روایات مقیده روشن میشود که دست دزد را بار اوّل یک دست را قطع میکنند نه هر دو دست را و اگر جمع گفته شد نظیر آیهٴ وضو یا آیهٴ تیمم نیست، بلکه نظیر آیهٴ سورهٴ <یوسف> است که بر یک دست هم اطلاق میشود؛ منتها جمع براساس تعدد مورد است نه برای هر شخص، چون درباره همهٴ سارقین است وقتی ده نفر دزد دستشان قطع میشود میتوان گفت که ایدیهما؛ یعنی ده تا مرد و ده تا زن و امثال ذالک را میشود گفت ایدیِ اینها را قطع کردند و دستان اینها را قطع کردند. بنابراین ﴿فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ ایدیی که در آیهٴ قطع ید سارق و اجرای حدّ سارق است با ایدیی که دربارهٴ وضوء و تیمم است فرق میکند. فرمود که این کار ﴿جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللّهِ﴾؛ جزای کار خودشان است که ذات اقدس الهی بر اساس این کارِ تلخ اینها را کیفر داده است و نکال همان عقوبت است. ﴿وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ این دو اسم از اسمای حسنا که بعد از جلاله ذکر شده است ضامنِ محتوای همین آیه است؛ آیهای که دستور قهر میدهد در پایانش اسمای قهریهٴ خداست؛ مثل عزیز بودن و مانند آن و آیهای که دستور مهر میدهد در پایان آن آیه اسماء لطفیهٴ الهی است؛ مثل آیهٴ بعد که مربوط به قبول توبه است در ذیلش آمده است که ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. این آیهٴ محل بحث چون قهر و غضب خداست در پایانش عزت الهی یاد شده است
اجرای حد در کنار قهر و عزت خدای سبحان
در پایان حکم قطع ید مسئلهٴ عزت مطرح است که خدا عزیز است. عزیز یعنی نفوذناپذیر که آنجا جای رحم کاذب نیست، چه اینکه به مجریان حدود الهی هم همین دستور را داد و فرمود که ذات اقدس الهی بر اساس عزت و حکمت فرمان قطع ید سارق را صادر کرده است و شما هم مظهر خدای عزیز باشید و حدود الهی را بدون رعایت رحم عاطفی اجرا کنید. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ دوم اینچنین آمده است که ﴿الزّانِیَةُ وَ الزّانی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾، چون خود خدا به این خُلق متخلّق است که برای اجرای احکام و حدود الهی گذشت نمیکند، به مؤمنین هم فرمود که شما به این خُلق الهی متخلّق باشید و در امور دینی گذشت نکنید، در امور شخصی راه برای گذشت باز است حتی کسانی که اهل ایثارند آنها را قرآن ستود و فرمود: ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾ . فرمود که اگر میخواهید گذشت کنید از حق شخصی گذشت کنید و از مالتان بگذرید و مانند آن؛ ولی از حکم خدا نگذرید، حکم خدا و قانون خدا برای کسی نیست و فقط در اختیار خداست. همان طوری که خود ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَ اللّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ﴾ که در کمال قهر و عزت فرمان اجرای حدّ را میدهد، در آیهٴ دو سورهٴ «نور» هم به مؤمنین میفرماید که شما در دین خدا اهل سهل انگاری و گذشت نباشید.
اجرای «قطع ید» بوسیله مردم و بیان خطوط کلّی
مطلب بعدی آن است که این قطع گرچه به صورت جمع امر شده است که ﴿فَاقْطَعُوا﴾ یا نظیر آیهٴ دو سورهٴ «نور» فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا﴾، در حقیقت مخاطب این پیشوایان دین¬اند. بر مردم واجب است که حدّ الهی را اجرا کنند و نحوهٴ اجرایش این است که کسی که امامت مسلمین را به عهده دارد او را یاری کنند تا اینکه این حد اجرا بشود وگرنه هر کسی بخواهد دست سارق را قطع کند یا تازیانهای به تبهکار بزند این میشود هرج و مرج و قانون و حدود الهی برای حفظ نظم است و اگر اجرای او به دست هر فرد باشد میشود هرج و مرج، لذا مخاطب واقعی این امر به قطع و سایر حدود الهی همان پیشوایان دین¬اند. در مسئلهٴ محارب نفرمود شما اجرا کنید، بلکه فرمود حدِّ جزای محارب این است که دست و پایش قطع بشود؛ ولی در جریان حدِّ سارق و حدِّ آلودههای اخلاقی آنجا خطاب کرده است؛ چه در آیهٴ حدّ محارب که فرمود جزای محاربین تقطیع و تصلیب و تقتیل و امثال ذالک است منظور آن است که مجری حدود امام و ولیّ مسلمین است و هم در آیهٴ سرقت و مانند آن. پس صِرف خطاب و توجه خطاب به مؤمنین نظیر ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ نیست که هر کسی عقد خاص خود را یا پیمان مخصوص خود را در بیع و مانند آن باید وفا کند، اینجا هم هر کسی دست سارق را ولو از خانه یا مغازهٴ او چیزی برده است قطع کند این میشود هرج و مرج. اصلِ نیاز به نبوت و مانند آن برای پرهیز از هرج و مرج است و ناگزیر اجرای حدود به دست صاحب اصلی آن نظام است که معصوم(سلام الله علیه) یا منسوبین از طرف معصوم (علیه السلام) می باشد. اینها خطوط کلی است که در آیه مطرح است و جزئیاتش باید به وسیلهٴ روایات مشخص بشود. تا حدودی هم به وسیلهٴ روایات مشخص شد که هم سارق مقید است که باید بالغ باشد، عاقل باشد و در معرض شبهه نباشد. شریک نباشد یا پدر کسی نباشد و هم در حال مجاعه و گرسنگی نباشد و مانند آن و هم برای مسروق حدّی معین کردند که باید به نصاب برسد یا به ربع دینار برسد و هم برای محل سرقت شرایطی معین کردند که باید حِرز باشد یا اگر در خانه باز بود و کسی آمد چیزی را برد حدِّ سرقت جاری نمیشود یا در اتومبیل باز بود و کسی آمد چیزی را از اتومبیل باز برد حدّ سرقت نیست یا اتومبیلی در خیابان پارک کرده بود نه در پارکینیگ که محفوظ است و در جاده یا خیابان یا بیابان اتومبیل کسی را به سرقت برد که این حدّ سرقت نیست، گرچه تعزیر دارد و مسئلهٴ مالی جداست ولی آن حدّ سرقت نیست و مانند آن. بنابراین نصاب مشخص شده است و محفوظ بودن آن جای مال مشخص شده است که از او به حِرز یاد میکنند و مانند آن، لکن این آیه فقط ناظر به مسئلهٴ حدّ است که قطع باشد، چه اینکه آیهٴ بعد که توبه را طرح میکند هم ناظر به همین است؛ اما آن حکم وضعی که مسئلهٴ مال باشد شخص بدهکار است که اگر عین مال موجود است باید عین مال را به مالباخته بپردازد و اگر نیست آن شیء در ضمان اوست و او ضامن است اگر مثلی بود مثل و اگر قیمی بود قیمت را باید بپردازد. توبه یک کار کلامی انجام میدهد که عذاب را برمیدارد (این یک) و یک کار فقهی انجام میدهد که اگر قبل از محکمه توبه کرده باشد همان طوری که در باب محارب گفته شد، در باب سارق هم بعضیها گفتند حکم ساقط میشود (این دو) و اگر این شخص توبه کرده است اگر سرقتش با اقرار ثابت شده باشد نه با بیّنه، امام مسلمین میتواند عفو کند (این سه) و اگر با بیّنه ثابت شده باشد، دیگر توبهٴ بعدیِ او اثر ندارد و شاید توبهٴ قبلی او هم بیاثر باشد. بنابراین فعلاً بحث در مسئلهٴ قطع ید است نه در مسئله مال و مال به هر تقدیر بر عهدهٴ سارق است چه به حدّی برسد که دست او را قطع بکنند مثل ربع دینار و چه کمتر از آن باشد، چون کمتر از حدّ برسد دستش را قطع نمیکنند ولی ضمان است و «علی الیَدِ ما اخَذَت» شامل میشود؛ چه از جای حِرز و محفوظ بگیرد و چه از جای باز و آزاد بگیرد باز ضامن است و مثل یا قیمت را اگر عین نباشد باید بدهد. چه توبه بکند و چه توبه نکند مال صاحب مال را باید بپردازد. آیهٴ [مذکور] در صدد آن حکم شخصی و وضعیِ ضمان نیست، لذا در آیهٴ بعد که فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ فقط ناظر به حکم کلامی است و احیاناً هم طبق بعضی از نظرها ناظر به حکم حدّ است. فرمود: کسی که توبه کرده است ﴿مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ﴾
بیان واژه «ظلمه» در آیهٴ شریفه
و منظور از این ظلم گرچه مطلق است ولی مصداق کاملش طبق آیهٴ قبل حدِّ سرقت است و آیه هم اختصاصی به مسئلهٴ سرقت ندارد، بلکه مسئلهٴ سرقت را هم شامل میشود. هر ظلمی را که کسی کرده است و اصلاح نموده است و آن جای فاسد را به صالح تبدیل کرده است خدا میپذیرد؛ گاهی انسان گناه میکند و خود را تیره و تباه میکند و توبهٴ او به این است که خودش را اصلاح کند. یک وقت است که گناه کرده است و فسادی در جامعه ایجاد کرد که توبهٴ او به این است که آن فساد را به صلاح تبدیل بکند و صِرف اینکه خودش توبه بکند مشکل او حل نمیشود. یک وقت است که گناهش به این است که عدهای را منحرف کرده است که توبهٴ او به این نیست که با خدای خود رابطه برقرار بکند و بگوید من پشیمانم و مرا ببخش، بلکه باید کتابی بنویسد که هم به اشتباه خود اعتراف بکند و هم آن گمشدهها را هدایت بکند که این کار کارِ دشواری است، لذا در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که بحثش قبلاً گذشت دربارهٴ کسانی که آیات الهی را کتمان میکردند نظیر احبار و رُهبانِ یهود و مانند آن، در آنگونه از موارد میفرماید که آنها که توبه کردند باید توبهشان را با اصلاح و تبیین همراه کنند: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ . در هیچ جای قرآن به آن عظمتی که در سورهٴ مبارکهٴ بقره بیان کرد نیست؛ در نوع موارد مثل همین جا میفرماید که اگر کسی توبه کرد ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾ یا ﴿هُوَ التَّوّابُ﴾ و مانند آن؛ اما سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که با ضمیر متکلم وحده و با فعل حاضر یاد کردن نه غیاب که یتوب علیه نفرمود، نشانهٴ عظمت مسئله است که ﴿فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ که آن تنها آیهای است که مربوط به مسئلهٴ اصلاح است، چون کار او هم کار بسیار مشکلی است؛ یعنی اگر کسی فسادی در جامعه ایجاد کرد و بعد بیاید آن فساد را به اصلاح تبدیل بکند و همهٴ منحرف شدهها را هدایت بکند این کار بسیار سختی است. در آنجا این است و اینجا هم که فرمود: ﴿فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ﴾؛ یعنی آنچه را که او تیره کرده است و تاریک نمود آن را اصلاحش کند که این در حقیقت بشود توبه و در این حال ﴿فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ﴾ است، چرا چون ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ﴾. بنابراین مسئلهٴ مغفرت و رحمت که عذاب الهی را بر میدارد حدّ را هم احیاناً در بعضی از موارد ساقط میکند و تفسیرش را روایات مشخص کرده است و اما مسئلهٴ مالی را اصلاً این آیه نظر ندارد. حالا اینها اجمال بحث بود در مقام اوّل که راجع به نکات تفصیلی بود و نکات روایی به خواست خدا در آینده می آید ـ انشاء الله ـ .
«و الحمدالله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است