- 1029
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 34 تا 37 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 34 تا 37 سوره مائده"
- ابدی بودن کافر در آتش جهنم
- تبیین عذاب مقیم
- قرار داشتن انسان مؤمن بین خوف و رجاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ٭ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ٭ یُریدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
آیهٴ مبارک ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ چهار قسمت داشت و ناگزیر بحث در آن آیه هم در چهار مقام بود: مقام اوّل این بود که ما را دعوت به تقوا کرده است و گرچه دعوت به تقوا برای عامهٴ بشر است ولی چون مؤمنین از این دعوت پند میگیرند و بهره میبرند خطاب به مؤمنین شد وگرنه اصل تقوا وظیفهٴ هر انسان است؛ نظیر اینکه قرآن کریم برای هدایت همهٴ انسانهاست، لکن متقیان چون بهره میبرند فرمود: ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ و از طرفی کسانی هم که مردان باتقوا هستند و مردان با ایمانند موظفند که ایمانشان را حفظ کنند و بر درجات ایمانشان بیفزایند و حفظ ایمان و افزایش درجات آن با تقواست. روی این دو نکته و مانند آن به مؤمنین فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾. تقوا همان طوری که ملاحظه فرمودید هم دربارهٴ انجام واجب و مستحب است و هم دربارهٴ پرهیز از محرمات و آنطوری که جناب فخر رازی در تفسیرشان فرمودند که منظور از این تقوا ترک محرمات است و منظور از ابتغای وسیله فعلِ واجبات ، این تام نیست، چون ایشان فرمودند که تکالیف الهی دو قسم است: یکی ترک منهیات و یکی اتیان به واجبات و مأمورات، در حالی که قرآن کریم دربارهٴ انجام کارهای واجب و مستحب مسئلهٴ تقوا را هم به کار برد، چه اینکه دربارهٴ ترک حرام هم تقوا را به کار برد. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 32 اینچنین است که فرمود: ﴿ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ شعائر الهی و تعظیم شعائر الهی تقواست و این یک امر ایجابی است و همانطوری که ترک منهیات را شامل میشود فعلِ واجبها را هم شامل میشود. خود تعظیم شعائر یک عمل ثبوتی است و همین را تقوای دل نامیده است، چه اینکه در همان سورهٴ «حج» آیهٴ 37 در کیفیت تقربِ به قربانی اینچنین فرمود: ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾؛ یعنی اگر کسی گوسفندی را ذبح کرده است یا شتری را نحر کرده است، گوشت و خون این قربانی به خدا نمیرسد، بلکه تقوای این عمل است که به خدا میرسد که این هم کاری است واجب یا مستحب؛ اگر در جریان منا باشد که برای حاجی واجب است و اگر هدی باشد به عنوان کفاره باز هم واجب است و اگر در عنوان اُضحیة در غیر منا باشد به صورت افرادِ عادی مستحب است. به هر تقدیر یک کار ایجابی است نه سلبی، حالا یا فعل واجب است یا فعل مستحب که اینها را به عنوان اینکه تقوایی در این اعمال ملحوظ است که این تقوا به خدا میرسد یاد کرده است.
وقتی تقوا که فضیلت است به خدا رسید آنگاه متقی که موصوف به این اوصاف است به خدا نائل میشود.
﴿یَنال﴾ یعنی یتکامل و صعود میکند؛ مثل آنچه که در سورهٴ «فاطر» بیان فرمود که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ نه اینکه خدا نائل میشود، او به خدا نائل میشود، لذا نفرمود خدا نائل میشود، بلکه فرمود او به خدا نائل میشود؛ یعنی او به کمال خود میرسد. پس تقوا هم فعل واجب و مستحب را شامل میشود و هم ترک حرام را. مقام ثانی بحث این است که فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾. برای کسی که سالک است وسیله لازم است. در قرآن کریم بهترین توشه را تقوا دانست و در هیچ جا ندارد که شما به غیر تقوا تزوّد کنید؛ یعنی زاد و توشه تهیه کنید و فقط دربارهٴ تقوا دارد که فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی﴾ و همهٴ مَلِکات نفسانی به تقوا بر میگردد و براساس آن تحلیلی که شده است اگر کسی وقایهای در بر دارد که گناه به آن نرسد این میشود مرد باتقوا.
بیان طوایف روایات مربوط به «وسیله»
اینکه فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ روایاتی که در ذیل این وسیله آمده است دو طایفه است: یک طایفه چیزهایی را که انسان را به خدا نزدیک میکند بیان می¬کند و بهترین چیزی که انسان را به خدا نزدیک میکند اطاعت قرآن و عترت است و به عنوان امام معصوم (سلام الله علیه) در ذیل این روایات آمده است که امام وسیلهٴ خوبی است و توسل به آنها هم از همین ناحیه است. طایفهٴ ثانیه روایاتی است که دلالت میکند بر اینکه وسیله اعلی درجهٴ بهشت است و مراتب زیادی باید طی بشود تا انسان به آن مرتبهٴ بالا راه پیدا کند و این را امت موظف است که از ذات اقدس الهی مسئلت بکند که این را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدهد: «و آتِهِ الوسیلةَ» و مانند آن. بنابراین آن وسیله که نام آن درجهٴ برترِ بهشت است یک بحث جدایی دارد و روایاتِ مربوط به آن هم جداست و اما آنچه که آیه ناظر به آن است برای کسی است که اهل راه است و اگر کسی بخواهد به مقصد برسد وسیله طلب میکند. وسیله یک توشه و یک مرکب است و یک مسافر زاد و راحله میخواهد و یک مَرکب که گفتند زاد و راحلهاش تقواست و مَرکبش محبت است؛ یعنی اگر کسی به خدا علاقهمند بود سواره میرود و با تقوا که بود توشه هم همراه اوست و اگر کسی اهل محبت نبود، یا براساس ترس از جهنم اطاعت میکند یا براساس شوقِ بهشت ، این به تدریج و پیاده این را راه طی میکند اما حالا تا کجا برسد مربوط به همت خود اوست؛ ولی اگر کسی اهل محبت باشد سواره این راه را طی میکند. محبت به منزلهٴ مَرکب است و تقوا همان زاد و توشه است.
بدون مطیع نشدن سفر به سوی خدا
طبق روایتی که از امام عسگری (صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است نماز شب را طبق آن بیان مَرکب فرمود که «ان الوصول الی الله عزّوجلّ سفر لا یُدرک الاّ بإمتطاء اللیل» ؛ یعنی سیر به طرف خدا و وصول به خدا سفری است که بدون مَطیّه نمیشود و مطیه آن مرکوب راهوار است؛ مرکوبی که جموح و چموش نباشد، لگدانداز نباشد، تند و کند نباشد، راکب را نیاندازد که این را میگویند مطیهٴ خوب. فرمود که نماز شب مَرکب خوبی است و اگر کسی اهل نماز شب بود این راه را سواره میرود و اگر کسی اهل نماز شب نبود این راه را پیاده میرود و ناگزیر سواره زودتر به مقصد میرسد. اینکه در دعاها مثل دعای ماه مبارک رمضان و مانند آن از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم و میگوییم: «و قرِّب فیه وسیلتی إلیک مِن بَین الوسائل»؛ یعنی خدایا آن وسیلهای که زودتر و آسانتر و بهتر ما را به تو میرساند آن وسیله را نصیب ما بکن که ما زودتر از دیگران و آسانتر از دیگران به تو نزدیک بشویم. این ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ هم برای آن است و اگر مسئلهٴ ایمان است، مسئلهٴ تقواست، مسئلهٴ وسیله است و مانند آن همهٴ اینها الی الله است اما در عین حال من الله هم است. در آن بخشِ اصیلِ قرآن کریم فرمود که ﴿وَما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ . این نکته در مقام ثانی بحث برای این است که وقتی به مقام چهارم رسیدیم ثمر دارد، ما باید بدانیم که اگر چیزی را به عنوان وسیله اتخاذ کردهایم مبادا بگویم که مَرکب را خودمان تهیه کردیم و زاد و توشه را هم خودمان تهیه کردیم و راه را هم خودمان طی میکنیم، بنابراین طلبکارانه به لقای حق میرسیم؛ اینچنین نیست گرچه ﴿الیه﴾ یعنی ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ در این آیه آمده است اما منه یعنی ﴿وَما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ هم یک اصل دیگر قرآنی است.
آنگاه وارد مقام ثالث بحث میشویم که فرمود: ﴿وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾؛ اگر کسی وسیله دارد آنگاه میتواند بجنگد. این کسی که سواره نظام میجنگد موفقتر از پیاده نظام است و کسی که سواره میرود و سواره میتازد از گزند دشمن محفوظتر است تا کسی که پیاده میرزمد. آنکه اهل محبت است سواره جنگ میکند و آنکه اهل محبت نیست و برای ترس از جهنم یا شوق به بهشت این راه را طی میکند او پیاده میجنگد. پیاده نظام با سواره نظام خیلی فرق میکند؛ او زودتر آسیب میبیند و این دیرتر آسیب میبیند، لذا جهادها هم به اندازهٴ کسانی که وسایل گوناگون دارند فرق میکند: ﴿وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾، البته اگر کسی به مقام محبت راه یافت مسئلهٴ ﴿وَجاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ برای او مطرح است و کسانی که پایینتر از آن حرکت میکنند: ﴿جاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾ مطرحاند (این مقام ثالث بحث).
قرار داشتن انسان مؤمن بین خوف و رجاء
مقام چهارم هم این است که ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و نفرمود که اگر مؤمناید و باتقوا بودید و وسیله هم فراهم کردید و جهاد هم دارید، یقیناً و صددرصد اهل فَلاح و رستگاری هستید اینچنین نیست، بلکه فرمود اگر همهٴ این کارها را هم کردید ممکن است آنی به یک مویی اوضاع عوض بشود، دیدیم که خیلیها بد بودند و آخرها خوب شدند و خیلیها خوب بودند و آخرها بد شدند. این است که هر لحظه انسان باید بین خوف و رجاء باشد و خود را به خدا بسپارد، مبادا به سوابق خود تکیه بکند و خود را رستگار قطعی بپندارد اینطور نیست. این مسئلهٴ ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ نه برای آن است که خداوند _معاذالله_ نمیداند، بلکه برای آن است که این فعل زمینهٴ نوسان و اضطراب و تحول در آن است و این زمینه، زمینهٴ دگرگونی است. بنابراین اگر کسی همهٴ این مراحل را طی کرد شاید اهل بهشت بشود نه باید. «انما الامور بخواتیمها» ؛ تا آخرین لحظه وضع روشن نیست که چه پیش میآید و اگر اینچنین شد انسان دیگر ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ ، زیر مجموعهٴ این آیه حرکت میکند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ و این نالهها برای همان است که انسان را از این حالتِ معتدل بودن بیرون نیاندازد و این یک امر جدّی است و تضرّع برای آن است که مبادا کسی خدای ناکرده به گذشتهاش مغرور [بشود] و فریب بخورد و بگوید که ما این همه کارها را کردیم. خیلی از ماها به امتحان نیامدیم یا ما را امتحان کردند و متوجه نشدیم و خیال کردیم که بسیاری از این کارها از آن خداست، در حالی که خیلی از این کارها با هوای نفس انجام میگیرد و نوع کارهایی که ما انجام میدهیم یک پسوندی و پیشوندی هم دارد؛ چه در کارهای مربوط به درس و بحث باشد، چه در کارهای مربوط به ارشاد و هدایت باشد و چه در کارهای مربوط به تصنیف و تألیف باشد پسوند و پیشوندی هم دارد. اگر کسی کتابی نوشت، درسی گفت، بحثی کرد، سخنرانی کرد و امامتی کرد اگر نام او نباشد گِلِه میکند و اینکه نام او اگر نباشد گِلِه میکند معلوم میشود که خود را هم در کنار خدا میطلبد، این همان ﴿وَما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِکُونَ﴾ است و اگر آنهایی هم که تازه وارسته بودند خدا به آنها میفرماید نه به ماهایی که به این پیرایشها آلودهایم. به آنها میفرماید که چون در دنیا زندگی میکنید و این دنیا نشئهٴ حرکت است، تحول است، تغیر است دگرگونی و ممکن است که گاهی اوضاع برگردد، لذا فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ دربارهٴ روزه هم همینطور است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ ، البته روزه «بما انه صوم» و تقوای عبادی است و سبب بهشت است؛ اما هیچکدام از اینها دلیل قطعی برای بهشتی شدن آن صاحب و فاعلش نیست، چون اوضاع به یک مویی بسته است.
بیان بشیر و نذیر
بعد از اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و با گذراندن این مقامات چهارگانه وصف مؤمنان متقی را ذکر فرمود، آنگاه به نقطهٴ مقابل میرسد، چون در قرآن کریم آمده است که خداوند به وسیلهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بشارت و بیم میدهد و پیغمبر بشیر و نذیر است و مبشر است و مُنذر است و مانند آن، لذا در بخشهای فراوانی از قرآن وقتی سخن از بشارت به پایان رسید از انذار سخن به میان میآید یا به عکس. در این آیه وقتی سخن از بشارت تمام شد که مردان مؤمن باتقوا که اهل وسیلهاند و اهل جهادند و انتظار فَلاح آنها میرود، آنگاه انذار شروع میشود که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنها در مقابل مؤمنیناند. فرمود که مؤمنین ایمان دارند و امید فلاح آنها است؛ ولی کافران هیچ راهی برای رستگاری آنها نیست.
«انما الاعمالُ بخواتیمِها» این باید وقتی به حساب میآید که دنیا تمام شده باشد. خود حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: «ما زالَ الزبیر رُجلاً منّا اهلَ البیت» ؛ زبیر از ما محسوب میشد تا اینکه پسرش رشد کرد ابن زبیر و این پدر را منحرف کرده است و بعد به جایی رسید که در جنگ جمل در قبال علی بنابیطالب (سلام الله علیه) برای شمشیر زدن شرکت کرد. تا آخرهای عمر اینها سه معصوم را دیدهاند؛ یعنی سه حجت خدا را دیدهاند پیغمبر را دیدهاند، فاطمه زهرا را دیدهاند و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را دیدهاند. اینها دو امام زمان را دیدهاند و پیغمبر هم امام زمان بود و هم امام، حضرت امیر هم امام زمان بود و اینها پشت سر دو امام زمانشان نماز خواندهاند و بعد اینچنین درآمدهاند، این است که اوضاع به مویی بسته است. این است که حالا دربارهٴ ائمه (علیهم السلام) دست ما به آنها نمیرسد؛ ولی دربارهٴ بسیاری از بزرگان شرح حالشان را که میخوانید میبینید که ضجهها و نالهها دارند که یک خبری است.
نسبت به علم ذات اقدس الهی بله، خدا میداند که عاقبت کار چیست؛ اما برای ما این جریان جریانِ فعل خداست نه جریان ذات خدا. در مقام فعل جا برای تحول است و فرمود که این کارها زمینهٴ شاید است نه باید، البته خدا میداند که همین شخصی که مؤمن بود و بعد تقوا پیشه گرفت و بعد وسیله گرفت و بعد جهاد کرد، سرانجام کافر شد و این را هم خدا میداند؛ اما نسبت به ذات اقدس الهی علمش قطعی است: ﴿ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ و مانند آن؛ اما سِیرِ خودِ کار مادامی که انسان در دنیاست در معرض تحول و دگرگونی استِ لذا حُسن عاقبت خواستن وظیفهٴ همهٴ ماست. غرض آن است که در مقابل آن بشارت و مژده دادن این انذار مطرح است؛ یعنی خدا وعده میدهد، حالا اگر کسی در عین حال که اهل جهاد اکبر یا جهاد اصغر بود «غرته نفسه» یا ﴿عزّته الْحَیاةُ الدُّنْیا﴾ که اوضاع برمیگردد ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْرًا﴾ که اینطور بودند، نه اینکه اگر کسی آدم خوبی باشد بنا بر این است که او جهنم برود، بلکه اگر کسی واقعاً تا پایان عمر آدم خوبی بود یقیناً اهل سعادت است؛ ولی اگر کسی نظیر خود شیطان که چند هزار سال عبادت کرد ولی آن خوی خود خواهیاش در موقع امتحان ظهور کرده است، یک آدم خودخواه گاهی میبینید که محصول چند هزار سالهٴ خود را یکجا به آتش میزند. او را ذات اقدس الهی طرزی آفرید که میتوانست با حُسن اختیار خود مانند سایر فرشتهها مؤمن باشد، این ماییم که خود را نمیآزماییم و چهار نفر اگر دنبال ما جمع شدهاند خوشمان میآید و چهار نفر اگر از ما تعریف کردند خوشمان میآید، ما تمام کارهایمان شبانهروز برای بیرون از خود ماست و برای درون خودمان کمتر کار میکنیم. درسی میخوانیم تا احترام بگیریم و نان و زندگی تهیه کنیم همین و اگر قدری نان و زندگیمان بد شد با کائنات بیمهریم، این چه درس خواندنی است؟! این وضع ماست و آن وقت این از غُرَرِ روایات ماست که مرحوم کلینی از معصوم (سلام الله علیه) نقل میکند که میفرماید: «لیس بعاقلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قولِ الزّور فیه وَلا بحکیمٍ مَن رَضِیَ بثناءِ الجاهلِ علیه» ؛ اگر کسی چهار حرف باطل دربارهٴ او زدند اگر دست از کار بکشد اینکه عاقل نیست و اگر چهارتا جاهل هم از او صلّ عَلیٰ گفتند این خوشش بیاد که حکیم نیست. ما خود را نیازمودیم و آن امتحان یا آن فتنه که انسان را در یک فلز گداخته مثلاً داغ میکنند همان است تا انسان آزموده بشود. شیطان در بین ملائکه بود و چند هزار سال هم عبادت کرد، این خوی خودخواهی که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ و این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که سخن شیطنت اوست باعث شد که همهٴ عبادتهای چند هزار سالهٴ خود را آتش بزند. ما کجا در عالم یک آدم عصبانی مثل شیطان داریم؟ یک وقت است که کسی عصبانی میشود و خانه خودش را آتش میزند و خودش و بچههایش را میکشد و دیگر بیش از این نیست؛ اما یک کاری بکند که محصول چند هزار سال را آتش بزند آن هم معلوم نیست که سالهای دنیا یا سالهای آخرت، آنوقت یک چنین عفریتی به جنگ ماست که به ما مهلت نمیدهد، ما خود را نیازمودیم. این است که نوع این آیات دربارهٴ ذات اقدس الهی، خدا میداند که اوضاع چه خبر است؛ اما همهٴ این کارها دربارهٴ ما به حدّ شاید است ما در بین ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ هستیم؛ یعنی و هم هراسناکیم و هم امیدوار، نه امیدی بیش از اندازه صحیح است و نه ترس بیش از اندازه و باید معتدل باشیم بین خوف و طمع: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا﴾.
مقامات مورد بحث دربارهٴ کافران
کسانی که کافرند دربارهٴ آنها هم چند مقام بحث است: یکی اینکه کسی که _معاذالله_ کافراً بمیرد گرفتار عذابی است که هیچ راهی برای رهاییِ این عذاب نیست. راه نجات از عذاب یا رابطه است یا ضابطه است یا باربری و به دوش دیگری انداختن است یا قربان شدن است، یکی از این کارهاست که جامعشان همان رابطه یا ضابطه است. کارهایی را که انسان انجام می دهد یا برابر ضوابط انجام میدهد و در دنیا نیازهای خود را یا برابر ضوابط انجام بدهد یا برابر روابط. برابر ضوابط اگر انجام بدهد که مثلاً چیزی بخرد، چیزی بفروشد، چیزی اجاره کند و چیزی اجاره بدهد با یک داد و ستد معقول و مقبول مشکل خودش را حل میکند اگر برابر با روابط باشد که آن هم یک ضابطهای دارد این است که دوستی دارد، برادری دارد، پدری دارد و پسری دارد که مشکلش را حل میکند. این کارهای دنیاست که اگر یک چیزی دارد از پدرش میگیرد، از پسرش میگیرد یا از برادرش میگیرد یا از فرزندش میگیرد یا از دوستش میگیرد یا اگر برابر ضوابط خواست عمل بکند اگر کاری را خواست انجام بدهد که خودش مقدورش نبود کارگری میگیرد که این هم جزء ضوابط است. فرمود که عذاب قیامت اوّلاً تمام شدنی نیست نسبت به کافر (این یک) و هیچ راهی برای نجات او نیست نه طبق ضوابط و نه طبق روابط(این دو)، نه ضوابطی در آنجا است که دست انسان باشد و نه روابطی است که دست انسان باشد و فقط یک ضابطه است که آن هم به دست خداست. کسی اگر بخواهد داد و ستد کند که چیزی بدهد و نجات بگیرد این ممکن نیست؛ اوّلاً چیزی ندارد و بر فرض هم داشته باشد آنجا خرید و فروش نیست: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَلا خُلَّةٌ﴾ که نفی جنس است در حقیقت؛ منتها چون آن ﴿لا﴾ تکرار شده مرفوع شده است و اصلاً بیع نیست در آنجا: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَلا خُلَّةٌ﴾. اگر بیع نبود و انسان بخواهد یک چیزی بدهد و از عذاب نجات پیدا کند و سعادت بخرد، اینکه نیست و اگر بخواهد باربری و کارگری راهاندازی کند آن هم که ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخری﴾ و کسی بار آدم را نمیبرد و اگر بخواهد براساس رابطه کار کند هر کسی گرفتار خودش است: ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ هر کسی ﴿یغنیه﴾ ؛ شأنِ او از خود او است و هر کسی گرفتار کار خودش است، لذا فرمود که آن روزی که ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبیهِ﴾ از همه فرار میکند و همه مایلند که بچههای خود، پدران خود و برادران خود را قربانی بکنند؛ اما کسی در دست او نیست که قربانی بکنند. همهٴ راهها بسته شد و عذاب هم که آدم را رها نمیکند. این است که شما میبینید که این مجموعه را وقتی این آقایان بررسی میکردند نالهشان بلند بود با این وضعی که ما داریم. نشانهٴ اینکه ما درست آنطوری که باید عمل بکنیم نکردیم همین بعد از انقلاب است؛ اگر ما به وظیفهمان عمل میکردیم و هرکدام در این نهادها، ارگانها، مأموریتها به عنوان یک مؤمن عادل رفته بودیم که مشکلی برای جامعه پیش نمیآمد. همهٴ مشکلات قابل تحمل است ولی نیروی انسانی وارستهای که چیزی او را جذب نکند و جلب نکند و کشف خلاف نشود ما کم داریم. الآن هم همینطور است که هر روحانی که خوب تربیت شده به هر جایی که رفته خدا و خلق خدا از او راضی است و هر کسی که کاسبگونه رفته مشکلی دارد. غرض این است که درس خواندن خیلی کار آسانی است؛ اما اینها سخت است یعنی ما درست اینها تحلیل بکنیم که وقتی این عقد پیدا شد یعنی بین موضوع و محمول گره خورد و قضیه پیدا شد یعنی مسئله علمی شد و بعد اعتقاد پیدا کنیم و محصول قضیه را با جانمان گره بزنیم بعد راحتیم. ما دو گره میخواهیم: یکی اینکه بین محمول و موضوع عالمانه و محققانه گره بزنیم نه مقلدانه که بگوییم این محمول برای این موضوع است به فلان برهان قطعی و آن موضوع دارای این محمول است به فلان برهان قطعی، حالا یا عقدی یا نقلی. وقتی قطع پیدا کردیم و مسئله مبرهن شد و بین محمول و موضوع گره خورد، نتیجهٴ این قضیه را با جانمان گره بزنیم یعنی باور بکنیم که آن مرحله مرحلهٴ عالم شدن است که آن خیلی سخت نیست؛ اما این گرهٴ دوم خیلی سخت است که به جانمان باید گره بخورد که بشویم معتقد. قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین محمول و موضوع گره خورده است و محصول قضیه را با جانمان که گره بزنیم میشود اعتقاد و وقتی معتقد شدیم دیگر راحتیم. در انذار فرمود که آنها که کافرند اگر که در روی زمین است (یک) و معادل آنچه روی زمین است (دو) یعنی دو برابر آنچه که در روی زمین است، چون انسان دلش میخواهد که حاکم مطلق زمین باشد و حالا بر فرض که حاکم مطلق زمین شد و همهٴ زمین زیر پای او بود و مِلک و مُلک او بود و بعد معادل آن هم مِلک و مُلک او باشد همهٴ اینها را به فرض در قیامت داشته باشد و بخواهد بدهد و از عذاب الهی برهد، خریداری ندارد، در حالی که در قیامت کسی چیزی ندارد؛ ولی بر فرض هم داشته باشد کسی از او نمیخرد. اگر هم بخواهد براساس روابط کار کند آنها هم گرفتار خودشانند. رحمت واسعه در دنیا گذشت بود، راه توبه بود و مانند آن؛ اما آنهایی که خودشان را عمداً از رحمت الهی دور کردهاند آنها به سوءِ اختیار خودشان به دام جهنم افتادند.
در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَماتُوا وَهُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدی بِهِ﴾؛ تعبیرات قرآن کریم گوناگون است: گاهی دارد که اگر هر چه زمین و آنچه در روی زمین است برای باشد، گاهی دارد که اگر تمام روی زمین پر از طلا باشد و برای او باشد و بخواهد بدهد و از عذاب برهد ممکن نیست. بخشی از عذاب که در درون است اصلاً قابل معامله نیست؛ حالا فرض کنید کسی کاری کرده و خجالت کشیده و کل فضای شبستان این مسجد اعظم پر از بِرِلیان باشد و بخواهد بدهد تا آن خجالتش برطرف بشود این که شدنی نیست و این خجالت که نظیر درد دست و پا از بیرون نیست، بلکه این از درون خوره است و این عذابهای درونی را که نمیشود با مال بیرونی حل کرد. دربارهٴ مال بیرونی هم که اصلاً جا برای معامله نیست و اگر فرمودند: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾ که خودِ آتشگیره و بلکه آتشزنه خودِ انسان است یا ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ ، این که قابل خرید و فروش نیست. آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آمده است راجع به این بود که اگر مجموع روی زمین طلا باشد و بدهند از عذاب نمیرهند . در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 54 این است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی اْلأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ﴾؛ آن عذاب به قدری زیاد است که اگر ظالمی تمام آنچه در روی زمین است در دست داشته باشد این را میدهد تا از عذاب برهد اما هیچ فائدهای ندارد. سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 47 آیه این است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَبَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾، البته دیگر خدا از آنها قبول نمیکند. اگر مسئلهٴ مال و زمین و طلاهای روی زمین خریدار نبود، کسی خواست قربانی بدهد باز هم کسی نه موفق میشود و نه کسی قبول میکند که فرمود:﴿یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ ٭ وَصاحِبَتِهِ وَأَخیهِ ٭ وَفَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ﴾ ؛ خیلیها هم مایلند که بستگانشان یا ارحامشان را قربانی بکنند و در قیامت حاضرند بستگانشان را قربانی بکنند، بلکه حتی حاضرند همهٴ مردم روی زمین را قربانی کنند تا خودشان نجات پیدا کنند، از بس عذاب سنگین است؛ اما کسی آن روز قربانِ کسی نمیشود و بار کسی را هم کسی نمیبرد.
تبیین عذاب مقیم
لذا آن بخش پایانی آیه میماند و آن این است که اینها عذابشان الیم است و عذابشان مقیم است و هر وقت بخواهند از این عذاب بیرون بیایند مقدورشان نیست. یک عذاب الیم است که در ذیل آیهٴ قبل است و یک عذاب مقیم است که در آیهٴ بعد است که فرمود: ﴿یُریدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾؛ اینها میخواهند از آتش بیرون بیایند اما شدنی نیست و بیرون آمدنی نیست و نمیتوانند بیرون بیایند، چون عذابش مقیم است. آنچه در ذیل آیهٴ محل بحث آمده
ابدی بودن کافر در آتش جهنم
در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ بیست به این صورت یاد شد: ﴿وَأَمَّا الَّذینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها﴾؛ هر وقت خواستند بیرون بیایند اینها را برمیگردانند. در حقیقت خواستن به معنای ارادهٴ جدّی نیست، بلکه یک تمنّی است و وقتی آدم عاجز است ارادهٴ جدّ متمشی نمیشود که جداً بخواهد. یک وقت است که کسی زندانی است در یک جایی که این میتواند اراده کند و در هر صورت تلاش و کوشش میکند تا فرار کند و بعد میبیند که نمیتواند یا جلویش را میگیرند؛ اما کسی اگر دامنش آتش گرفته یا دستش آتش گرفته او کجا میخواهد فرار کند؟ این آتش که با اوست. اگر کسی دست و پایش آتش گرفته و از دهنش آتش برمیآید یا از گوش و چشمش آتش میآید و ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ ، این کجا فرار کند؟ این فقط تمنّی است، لذا میداند که اهل فرار نیست و اهل خروج از آتش نیست و میگوید: ﴿رَبَّنا أَخْرِجْنا﴾ ؛ خدایا! ما را از این آتش نجات بده و به این صورت است، در حالی که همانطوری که بزرگان فرمودند ظاهر این آیه این است که کافر دائماً گرفتار این آتش است: ﴿وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد الله رب العالمین»
- ابدی بودن کافر در آتش جهنم
- تبیین عذاب مقیم
- قرار داشتن انسان مؤمن بین خوف و رجاء
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ٭ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ٭ یُریدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
آیهٴ مبارک ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ چهار قسمت داشت و ناگزیر بحث در آن آیه هم در چهار مقام بود: مقام اوّل این بود که ما را دعوت به تقوا کرده است و گرچه دعوت به تقوا برای عامهٴ بشر است ولی چون مؤمنین از این دعوت پند میگیرند و بهره میبرند خطاب به مؤمنین شد وگرنه اصل تقوا وظیفهٴ هر انسان است؛ نظیر اینکه قرآن کریم برای هدایت همهٴ انسانهاست، لکن متقیان چون بهره میبرند فرمود: ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ و از طرفی کسانی هم که مردان باتقوا هستند و مردان با ایمانند موظفند که ایمانشان را حفظ کنند و بر درجات ایمانشان بیفزایند و حفظ ایمان و افزایش درجات آن با تقواست. روی این دو نکته و مانند آن به مؤمنین فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ﴾. تقوا همان طوری که ملاحظه فرمودید هم دربارهٴ انجام واجب و مستحب است و هم دربارهٴ پرهیز از محرمات و آنطوری که جناب فخر رازی در تفسیرشان فرمودند که منظور از این تقوا ترک محرمات است و منظور از ابتغای وسیله فعلِ واجبات ، این تام نیست، چون ایشان فرمودند که تکالیف الهی دو قسم است: یکی ترک منهیات و یکی اتیان به واجبات و مأمورات، در حالی که قرآن کریم دربارهٴ انجام کارهای واجب و مستحب مسئلهٴ تقوا را هم به کار برد، چه اینکه دربارهٴ ترک حرام هم تقوا را به کار برد. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 32 اینچنین است که فرمود: ﴿ذلِکَ وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ﴾ شعائر الهی و تعظیم شعائر الهی تقواست و این یک امر ایجابی است و همانطوری که ترک منهیات را شامل میشود فعلِ واجبها را هم شامل میشود. خود تعظیم شعائر یک عمل ثبوتی است و همین را تقوای دل نامیده است، چه اینکه در همان سورهٴ «حج» آیهٴ 37 در کیفیت تقربِ به قربانی اینچنین فرمود: ﴿لَنْ یَنالَ اللّهَ لُحُومُها وَلا دِماؤُها وَلکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی مِنْکُمْ﴾؛ یعنی اگر کسی گوسفندی را ذبح کرده است یا شتری را نحر کرده است، گوشت و خون این قربانی به خدا نمیرسد، بلکه تقوای این عمل است که به خدا میرسد که این هم کاری است واجب یا مستحب؛ اگر در جریان منا باشد که برای حاجی واجب است و اگر هدی باشد به عنوان کفاره باز هم واجب است و اگر در عنوان اُضحیة در غیر منا باشد به صورت افرادِ عادی مستحب است. به هر تقدیر یک کار ایجابی است نه سلبی، حالا یا فعل واجب است یا فعل مستحب که اینها را به عنوان اینکه تقوایی در این اعمال ملحوظ است که این تقوا به خدا میرسد یاد کرده است.
وقتی تقوا که فضیلت است به خدا رسید آنگاه متقی که موصوف به این اوصاف است به خدا نائل میشود.
﴿یَنال﴾ یعنی یتکامل و صعود میکند؛ مثل آنچه که در سورهٴ «فاطر» بیان فرمود که ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ نه اینکه خدا نائل میشود، او به خدا نائل میشود، لذا نفرمود خدا نائل میشود، بلکه فرمود او به خدا نائل میشود؛ یعنی او به کمال خود میرسد. پس تقوا هم فعل واجب و مستحب را شامل میشود و هم ترک حرام را. مقام ثانی بحث این است که فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾. برای کسی که سالک است وسیله لازم است. در قرآن کریم بهترین توشه را تقوا دانست و در هیچ جا ندارد که شما به غیر تقوا تزوّد کنید؛ یعنی زاد و توشه تهیه کنید و فقط دربارهٴ تقوا دارد که فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقْوی﴾ و همهٴ مَلِکات نفسانی به تقوا بر میگردد و براساس آن تحلیلی که شده است اگر کسی وقایهای در بر دارد که گناه به آن نرسد این میشود مرد باتقوا.
بیان طوایف روایات مربوط به «وسیله»
اینکه فرمود: ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ روایاتی که در ذیل این وسیله آمده است دو طایفه است: یک طایفه چیزهایی را که انسان را به خدا نزدیک میکند بیان می¬کند و بهترین چیزی که انسان را به خدا نزدیک میکند اطاعت قرآن و عترت است و به عنوان امام معصوم (سلام الله علیه) در ذیل این روایات آمده است که امام وسیلهٴ خوبی است و توسل به آنها هم از همین ناحیه است. طایفهٴ ثانیه روایاتی است که دلالت میکند بر اینکه وسیله اعلی درجهٴ بهشت است و مراتب زیادی باید طی بشود تا انسان به آن مرتبهٴ بالا راه پیدا کند و این را امت موظف است که از ذات اقدس الهی مسئلت بکند که این را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدهد: «و آتِهِ الوسیلةَ» و مانند آن. بنابراین آن وسیله که نام آن درجهٴ برترِ بهشت است یک بحث جدایی دارد و روایاتِ مربوط به آن هم جداست و اما آنچه که آیه ناظر به آن است برای کسی است که اهل راه است و اگر کسی بخواهد به مقصد برسد وسیله طلب میکند. وسیله یک توشه و یک مرکب است و یک مسافر زاد و راحله میخواهد و یک مَرکب که گفتند زاد و راحلهاش تقواست و مَرکبش محبت است؛ یعنی اگر کسی به خدا علاقهمند بود سواره میرود و با تقوا که بود توشه هم همراه اوست و اگر کسی اهل محبت نبود، یا براساس ترس از جهنم اطاعت میکند یا براساس شوقِ بهشت ، این به تدریج و پیاده این را راه طی میکند اما حالا تا کجا برسد مربوط به همت خود اوست؛ ولی اگر کسی اهل محبت باشد سواره این راه را طی میکند. محبت به منزلهٴ مَرکب است و تقوا همان زاد و توشه است.
بدون مطیع نشدن سفر به سوی خدا
طبق روایتی که از امام عسگری (صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است نماز شب را طبق آن بیان مَرکب فرمود که «ان الوصول الی الله عزّوجلّ سفر لا یُدرک الاّ بإمتطاء اللیل» ؛ یعنی سیر به طرف خدا و وصول به خدا سفری است که بدون مَطیّه نمیشود و مطیه آن مرکوب راهوار است؛ مرکوبی که جموح و چموش نباشد، لگدانداز نباشد، تند و کند نباشد، راکب را نیاندازد که این را میگویند مطیهٴ خوب. فرمود که نماز شب مَرکب خوبی است و اگر کسی اهل نماز شب بود این راه را سواره میرود و اگر کسی اهل نماز شب نبود این راه را پیاده میرود و ناگزیر سواره زودتر به مقصد میرسد. اینکه در دعاها مثل دعای ماه مبارک رمضان و مانند آن از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم و میگوییم: «و قرِّب فیه وسیلتی إلیک مِن بَین الوسائل»؛ یعنی خدایا آن وسیلهای که زودتر و آسانتر و بهتر ما را به تو میرساند آن وسیله را نصیب ما بکن که ما زودتر از دیگران و آسانتر از دیگران به تو نزدیک بشویم. این ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ هم برای آن است و اگر مسئلهٴ ایمان است، مسئلهٴ تقواست، مسئلهٴ وسیله است و مانند آن همهٴ اینها الی الله است اما در عین حال من الله هم است. در آن بخشِ اصیلِ قرآن کریم فرمود که ﴿وَما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ . این نکته در مقام ثانی بحث برای این است که وقتی به مقام چهارم رسیدیم ثمر دارد، ما باید بدانیم که اگر چیزی را به عنوان وسیله اتخاذ کردهایم مبادا بگویم که مَرکب را خودمان تهیه کردیم و زاد و توشه را هم خودمان تهیه کردیم و راه را هم خودمان طی میکنیم، بنابراین طلبکارانه به لقای حق میرسیم؛ اینچنین نیست گرچه ﴿الیه﴾ یعنی ﴿وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ﴾ در این آیه آمده است اما منه یعنی ﴿وَما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ هم یک اصل دیگر قرآنی است.
آنگاه وارد مقام ثالث بحث میشویم که فرمود: ﴿وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾؛ اگر کسی وسیله دارد آنگاه میتواند بجنگد. این کسی که سواره نظام میجنگد موفقتر از پیاده نظام است و کسی که سواره میرود و سواره میتازد از گزند دشمن محفوظتر است تا کسی که پیاده میرزمد. آنکه اهل محبت است سواره جنگ میکند و آنکه اهل محبت نیست و برای ترس از جهنم یا شوق به بهشت این راه را طی میکند او پیاده میجنگد. پیاده نظام با سواره نظام خیلی فرق میکند؛ او زودتر آسیب میبیند و این دیرتر آسیب میبیند، لذا جهادها هم به اندازهٴ کسانی که وسایل گوناگون دارند فرق میکند: ﴿وَجاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾، البته اگر کسی به مقام محبت راه یافت مسئلهٴ ﴿وَجاهِدُوا فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ﴾ برای او مطرح است و کسانی که پایینتر از آن حرکت میکنند: ﴿جاهِدُوا فی سَبیلِهِ﴾ مطرحاند (این مقام ثالث بحث).
قرار داشتن انسان مؤمن بین خوف و رجاء
مقام چهارم هم این است که ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و نفرمود که اگر مؤمناید و باتقوا بودید و وسیله هم فراهم کردید و جهاد هم دارید، یقیناً و صددرصد اهل فَلاح و رستگاری هستید اینچنین نیست، بلکه فرمود اگر همهٴ این کارها را هم کردید ممکن است آنی به یک مویی اوضاع عوض بشود، دیدیم که خیلیها بد بودند و آخرها خوب شدند و خیلیها خوب بودند و آخرها بد شدند. این است که هر لحظه انسان باید بین خوف و رجاء باشد و خود را به خدا بسپارد، مبادا به سوابق خود تکیه بکند و خود را رستگار قطعی بپندارد اینطور نیست. این مسئلهٴ ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ نه برای آن است که خداوند _معاذالله_ نمیداند، بلکه برای آن است که این فعل زمینهٴ نوسان و اضطراب و تحول در آن است و این زمینه، زمینهٴ دگرگونی است. بنابراین اگر کسی همهٴ این مراحل را طی کرد شاید اهل بهشت بشود نه باید. «انما الامور بخواتیمها» ؛ تا آخرین لحظه وضع روشن نیست که چه پیش میآید و اگر اینچنین شد انسان دیگر ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ ، زیر مجموعهٴ این آیه حرکت میکند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ و این نالهها برای همان است که انسان را از این حالتِ معتدل بودن بیرون نیاندازد و این یک امر جدّی است و تضرّع برای آن است که مبادا کسی خدای ناکرده به گذشتهاش مغرور [بشود] و فریب بخورد و بگوید که ما این همه کارها را کردیم. خیلی از ماها به امتحان نیامدیم یا ما را امتحان کردند و متوجه نشدیم و خیال کردیم که بسیاری از این کارها از آن خداست، در حالی که خیلی از این کارها با هوای نفس انجام میگیرد و نوع کارهایی که ما انجام میدهیم یک پسوندی و پیشوندی هم دارد؛ چه در کارهای مربوط به درس و بحث باشد، چه در کارهای مربوط به ارشاد و هدایت باشد و چه در کارهای مربوط به تصنیف و تألیف باشد پسوند و پیشوندی هم دارد. اگر کسی کتابی نوشت، درسی گفت، بحثی کرد، سخنرانی کرد و امامتی کرد اگر نام او نباشد گِلِه میکند و اینکه نام او اگر نباشد گِلِه میکند معلوم میشود که خود را هم در کنار خدا میطلبد، این همان ﴿وَما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِکُونَ﴾ است و اگر آنهایی هم که تازه وارسته بودند خدا به آنها میفرماید نه به ماهایی که به این پیرایشها آلودهایم. به آنها میفرماید که چون در دنیا زندگی میکنید و این دنیا نشئهٴ حرکت است، تحول است، تغیر است دگرگونی و ممکن است که گاهی اوضاع برگردد، لذا فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ دربارهٴ روزه هم همینطور است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ ، البته روزه «بما انه صوم» و تقوای عبادی است و سبب بهشت است؛ اما هیچکدام از اینها دلیل قطعی برای بهشتی شدن آن صاحب و فاعلش نیست، چون اوضاع به یک مویی بسته است.
بیان بشیر و نذیر
بعد از اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ و با گذراندن این مقامات چهارگانه وصف مؤمنان متقی را ذکر فرمود، آنگاه به نقطهٴ مقابل میرسد، چون در قرآن کریم آمده است که خداوند به وسیلهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بشارت و بیم میدهد و پیغمبر بشیر و نذیر است و مبشر است و مُنذر است و مانند آن، لذا در بخشهای فراوانی از قرآن وقتی سخن از بشارت به پایان رسید از انذار سخن به میان میآید یا به عکس. در این آیه وقتی سخن از بشارت تمام شد که مردان مؤمن باتقوا که اهل وسیلهاند و اهل جهادند و انتظار فَلاح آنها میرود، آنگاه انذار شروع میشود که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آنها در مقابل مؤمنیناند. فرمود که مؤمنین ایمان دارند و امید فلاح آنها است؛ ولی کافران هیچ راهی برای رستگاری آنها نیست.
«انما الاعمالُ بخواتیمِها» این باید وقتی به حساب میآید که دنیا تمام شده باشد. خود حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود: «ما زالَ الزبیر رُجلاً منّا اهلَ البیت» ؛ زبیر از ما محسوب میشد تا اینکه پسرش رشد کرد ابن زبیر و این پدر را منحرف کرده است و بعد به جایی رسید که در جنگ جمل در قبال علی بنابیطالب (سلام الله علیه) برای شمشیر زدن شرکت کرد. تا آخرهای عمر اینها سه معصوم را دیدهاند؛ یعنی سه حجت خدا را دیدهاند پیغمبر را دیدهاند، فاطمه زهرا را دیدهاند و امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را دیدهاند. اینها دو امام زمان را دیدهاند و پیغمبر هم امام زمان بود و هم امام، حضرت امیر هم امام زمان بود و اینها پشت سر دو امام زمانشان نماز خواندهاند و بعد اینچنین درآمدهاند، این است که اوضاع به مویی بسته است. این است که حالا دربارهٴ ائمه (علیهم السلام) دست ما به آنها نمیرسد؛ ولی دربارهٴ بسیاری از بزرگان شرح حالشان را که میخوانید میبینید که ضجهها و نالهها دارند که یک خبری است.
نسبت به علم ذات اقدس الهی بله، خدا میداند که عاقبت کار چیست؛ اما برای ما این جریان جریانِ فعل خداست نه جریان ذات خدا. در مقام فعل جا برای تحول است و فرمود که این کارها زمینهٴ شاید است نه باید، البته خدا میداند که همین شخصی که مؤمن بود و بعد تقوا پیشه گرفت و بعد وسیله گرفت و بعد جهاد کرد، سرانجام کافر شد و این را هم خدا میداند؛ اما نسبت به ذات اقدس الهی علمش قطعی است: ﴿ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ و مانند آن؛ اما سِیرِ خودِ کار مادامی که انسان در دنیاست در معرض تحول و دگرگونی استِ لذا حُسن عاقبت خواستن وظیفهٴ همهٴ ماست. غرض آن است که در مقابل آن بشارت و مژده دادن این انذار مطرح است؛ یعنی خدا وعده میدهد، حالا اگر کسی در عین حال که اهل جهاد اکبر یا جهاد اصغر بود «غرته نفسه» یا ﴿عزّته الْحَیاةُ الدُّنْیا﴾ که اوضاع برمیگردد ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْرًا﴾ که اینطور بودند، نه اینکه اگر کسی آدم خوبی باشد بنا بر این است که او جهنم برود، بلکه اگر کسی واقعاً تا پایان عمر آدم خوبی بود یقیناً اهل سعادت است؛ ولی اگر کسی نظیر خود شیطان که چند هزار سال عبادت کرد ولی آن خوی خود خواهیاش در موقع امتحان ظهور کرده است، یک آدم خودخواه گاهی میبینید که محصول چند هزار سالهٴ خود را یکجا به آتش میزند. او را ذات اقدس الهی طرزی آفرید که میتوانست با حُسن اختیار خود مانند سایر فرشتهها مؤمن باشد، این ماییم که خود را نمیآزماییم و چهار نفر اگر دنبال ما جمع شدهاند خوشمان میآید و چهار نفر اگر از ما تعریف کردند خوشمان میآید، ما تمام کارهایمان شبانهروز برای بیرون از خود ماست و برای درون خودمان کمتر کار میکنیم. درسی میخوانیم تا احترام بگیریم و نان و زندگی تهیه کنیم همین و اگر قدری نان و زندگیمان بد شد با کائنات بیمهریم، این چه درس خواندنی است؟! این وضع ماست و آن وقت این از غُرَرِ روایات ماست که مرحوم کلینی از معصوم (سلام الله علیه) نقل میکند که میفرماید: «لیس بعاقلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قولِ الزّور فیه وَلا بحکیمٍ مَن رَضِیَ بثناءِ الجاهلِ علیه» ؛ اگر کسی چهار حرف باطل دربارهٴ او زدند اگر دست از کار بکشد اینکه عاقل نیست و اگر چهارتا جاهل هم از او صلّ عَلیٰ گفتند این خوشش بیاد که حکیم نیست. ما خود را نیازمودیم و آن امتحان یا آن فتنه که انسان را در یک فلز گداخته مثلاً داغ میکنند همان است تا انسان آزموده بشود. شیطان در بین ملائکه بود و چند هزار سال هم عبادت کرد، این خوی خودخواهی که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ و این ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که سخن شیطنت اوست باعث شد که همهٴ عبادتهای چند هزار سالهٴ خود را آتش بزند. ما کجا در عالم یک آدم عصبانی مثل شیطان داریم؟ یک وقت است که کسی عصبانی میشود و خانه خودش را آتش میزند و خودش و بچههایش را میکشد و دیگر بیش از این نیست؛ اما یک کاری بکند که محصول چند هزار سال را آتش بزند آن هم معلوم نیست که سالهای دنیا یا سالهای آخرت، آنوقت یک چنین عفریتی به جنگ ماست که به ما مهلت نمیدهد، ما خود را نیازمودیم. این است که نوع این آیات دربارهٴ ذات اقدس الهی، خدا میداند که اوضاع چه خبر است؛ اما همهٴ این کارها دربارهٴ ما به حدّ شاید است ما در بین ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعاً﴾ هستیم؛ یعنی و هم هراسناکیم و هم امیدوار، نه امیدی بیش از اندازه صحیح است و نه ترس بیش از اندازه و باید معتدل باشیم بین خوف و طمع: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا﴾.
مقامات مورد بحث دربارهٴ کافران
کسانی که کافرند دربارهٴ آنها هم چند مقام بحث است: یکی اینکه کسی که _معاذالله_ کافراً بمیرد گرفتار عذابی است که هیچ راهی برای رهاییِ این عذاب نیست. راه نجات از عذاب یا رابطه است یا ضابطه است یا باربری و به دوش دیگری انداختن است یا قربان شدن است، یکی از این کارهاست که جامعشان همان رابطه یا ضابطه است. کارهایی را که انسان انجام می دهد یا برابر ضوابط انجام میدهد و در دنیا نیازهای خود را یا برابر ضوابط انجام بدهد یا برابر روابط. برابر ضوابط اگر انجام بدهد که مثلاً چیزی بخرد، چیزی بفروشد، چیزی اجاره کند و چیزی اجاره بدهد با یک داد و ستد معقول و مقبول مشکل خودش را حل میکند اگر برابر با روابط باشد که آن هم یک ضابطهای دارد این است که دوستی دارد، برادری دارد، پدری دارد و پسری دارد که مشکلش را حل میکند. این کارهای دنیاست که اگر یک چیزی دارد از پدرش میگیرد، از پسرش میگیرد یا از برادرش میگیرد یا از فرزندش میگیرد یا از دوستش میگیرد یا اگر برابر ضوابط خواست عمل بکند اگر کاری را خواست انجام بدهد که خودش مقدورش نبود کارگری میگیرد که این هم جزء ضوابط است. فرمود که عذاب قیامت اوّلاً تمام شدنی نیست نسبت به کافر (این یک) و هیچ راهی برای نجات او نیست نه طبق ضوابط و نه طبق روابط(این دو)، نه ضوابطی در آنجا است که دست انسان باشد و نه روابطی است که دست انسان باشد و فقط یک ضابطه است که آن هم به دست خداست. کسی اگر بخواهد داد و ستد کند که چیزی بدهد و نجات بگیرد این ممکن نیست؛ اوّلاً چیزی ندارد و بر فرض هم داشته باشد آنجا خرید و فروش نیست: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَلا خُلَّةٌ﴾ که نفی جنس است در حقیقت؛ منتها چون آن ﴿لا﴾ تکرار شده مرفوع شده است و اصلاً بیع نیست در آنجا: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَلا خُلَّةٌ﴾. اگر بیع نبود و انسان بخواهد یک چیزی بدهد و از عذاب نجات پیدا کند و سعادت بخرد، اینکه نیست و اگر بخواهد باربری و کارگری راهاندازی کند آن هم که ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخری﴾ و کسی بار آدم را نمیبرد و اگر بخواهد براساس رابطه کار کند هر کسی گرفتار خودش است: ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ هر کسی ﴿یغنیه﴾ ؛ شأنِ او از خود او است و هر کسی گرفتار کار خودش است، لذا فرمود که آن روزی که ﴿یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبیهِ﴾ از همه فرار میکند و همه مایلند که بچههای خود، پدران خود و برادران خود را قربانی بکنند؛ اما کسی در دست او نیست که قربانی بکنند. همهٴ راهها بسته شد و عذاب هم که آدم را رها نمیکند. این است که شما میبینید که این مجموعه را وقتی این آقایان بررسی میکردند نالهشان بلند بود با این وضعی که ما داریم. نشانهٴ اینکه ما درست آنطوری که باید عمل بکنیم نکردیم همین بعد از انقلاب است؛ اگر ما به وظیفهمان عمل میکردیم و هرکدام در این نهادها، ارگانها، مأموریتها به عنوان یک مؤمن عادل رفته بودیم که مشکلی برای جامعه پیش نمیآمد. همهٴ مشکلات قابل تحمل است ولی نیروی انسانی وارستهای که چیزی او را جذب نکند و جلب نکند و کشف خلاف نشود ما کم داریم. الآن هم همینطور است که هر روحانی که خوب تربیت شده به هر جایی که رفته خدا و خلق خدا از او راضی است و هر کسی که کاسبگونه رفته مشکلی دارد. غرض این است که درس خواندن خیلی کار آسانی است؛ اما اینها سخت است یعنی ما درست اینها تحلیل بکنیم که وقتی این عقد پیدا شد یعنی بین موضوع و محمول گره خورد و قضیه پیدا شد یعنی مسئله علمی شد و بعد اعتقاد پیدا کنیم و محصول قضیه را با جانمان گره بزنیم بعد راحتیم. ما دو گره میخواهیم: یکی اینکه بین محمول و موضوع عالمانه و محققانه گره بزنیم نه مقلدانه که بگوییم این محمول برای این موضوع است به فلان برهان قطعی و آن موضوع دارای این محمول است به فلان برهان قطعی، حالا یا عقدی یا نقلی. وقتی قطع پیدا کردیم و مسئله مبرهن شد و بین محمول و موضوع گره خورد، نتیجهٴ این قضیه را با جانمان گره بزنیم یعنی باور بکنیم که آن مرحله مرحلهٴ عالم شدن است که آن خیلی سخت نیست؛ اما این گرهٴ دوم خیلی سخت است که به جانمان باید گره بخورد که بشویم معتقد. قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین محمول و موضوع گره خورده است و محصول قضیه را با جانمان که گره بزنیم میشود اعتقاد و وقتی معتقد شدیم دیگر راحتیم. در انذار فرمود که آنها که کافرند اگر که در روی زمین است (یک) و معادل آنچه روی زمین است (دو) یعنی دو برابر آنچه که در روی زمین است، چون انسان دلش میخواهد که حاکم مطلق زمین باشد و حالا بر فرض که حاکم مطلق زمین شد و همهٴ زمین زیر پای او بود و مِلک و مُلک او بود و بعد معادل آن هم مِلک و مُلک او باشد همهٴ اینها را به فرض در قیامت داشته باشد و بخواهد بدهد و از عذاب الهی برهد، خریداری ندارد، در حالی که در قیامت کسی چیزی ندارد؛ ولی بر فرض هم داشته باشد کسی از او نمیخرد. اگر هم بخواهد براساس روابط کار کند آنها هم گرفتار خودشانند. رحمت واسعه در دنیا گذشت بود، راه توبه بود و مانند آن؛ اما آنهایی که خودشان را عمداً از رحمت الهی دور کردهاند آنها به سوءِ اختیار خودشان به دام جهنم افتادند.
در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آیهٴ 91 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود که ﴿إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَماتُوا وَهُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدی بِهِ﴾؛ تعبیرات قرآن کریم گوناگون است: گاهی دارد که اگر هر چه زمین و آنچه در روی زمین است برای باشد، گاهی دارد که اگر تمام روی زمین پر از طلا باشد و برای او باشد و بخواهد بدهد و از عذاب برهد ممکن نیست. بخشی از عذاب که در درون است اصلاً قابل معامله نیست؛ حالا فرض کنید کسی کاری کرده و خجالت کشیده و کل فضای شبستان این مسجد اعظم پر از بِرِلیان باشد و بخواهد بدهد تا آن خجالتش برطرف بشود این که شدنی نیست و این خجالت که نظیر درد دست و پا از بیرون نیست، بلکه این از درون خوره است و این عذابهای درونی را که نمیشود با مال بیرونی حل کرد. دربارهٴ مال بیرونی هم که اصلاً جا برای معامله نیست و اگر فرمودند: ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلیکُمْ نارًا وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ﴾ که خودِ آتشگیره و بلکه آتشزنه خودِ انسان است یا ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ ، این که قابل خرید و فروش نیست. آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آمده است راجع به این بود که اگر مجموع روی زمین طلا باشد و بدهند از عذاب نمیرهند . در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیهٴ 54 این است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِکُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ ما فِی اْلأَرْضِ لاَفْتَدَتْ بِهِ﴾؛ آن عذاب به قدری زیاد است که اگر ظالمی تمام آنچه در روی زمین است در دست داشته باشد این را میدهد تا از عذاب برهد اما هیچ فائدهای ندارد. سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آیهٴ 47 آیه این است: ﴿وَلَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَبَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾، البته دیگر خدا از آنها قبول نمیکند. اگر مسئلهٴ مال و زمین و طلاهای روی زمین خریدار نبود، کسی خواست قربانی بدهد باز هم کسی نه موفق میشود و نه کسی قبول میکند که فرمود:﴿یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ ٭ وَصاحِبَتِهِ وَأَخیهِ ٭ وَفَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ﴾ ؛ خیلیها هم مایلند که بستگانشان یا ارحامشان را قربانی بکنند و در قیامت حاضرند بستگانشان را قربانی بکنند، بلکه حتی حاضرند همهٴ مردم روی زمین را قربانی کنند تا خودشان نجات پیدا کنند، از بس عذاب سنگین است؛ اما کسی آن روز قربانِ کسی نمیشود و بار کسی را هم کسی نمیبرد.
تبیین عذاب مقیم
لذا آن بخش پایانی آیه میماند و آن این است که اینها عذابشان الیم است و عذابشان مقیم است و هر وقت بخواهند از این عذاب بیرون بیایند مقدورشان نیست. یک عذاب الیم است که در ذیل آیهٴ قبل است و یک عذاب مقیم است که در آیهٴ بعد است که فرمود: ﴿یُریدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّارِ وَما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾؛ اینها میخواهند از آتش بیرون بیایند اما شدنی نیست و بیرون آمدنی نیست و نمیتوانند بیرون بیایند، چون عذابش مقیم است. آنچه در ذیل آیهٴ محل بحث آمده
ابدی بودن کافر در آتش جهنم
در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ بیست به این صورت یاد شد: ﴿وَأَمَّا الَّذینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها﴾؛ هر وقت خواستند بیرون بیایند اینها را برمیگردانند. در حقیقت خواستن به معنای ارادهٴ جدّی نیست، بلکه یک تمنّی است و وقتی آدم عاجز است ارادهٴ جدّ متمشی نمیشود که جداً بخواهد. یک وقت است که کسی زندانی است در یک جایی که این میتواند اراده کند و در هر صورت تلاش و کوشش میکند تا فرار کند و بعد میبیند که نمیتواند یا جلویش را میگیرند؛ اما کسی اگر دامنش آتش گرفته یا دستش آتش گرفته او کجا میخواهد فرار کند؟ این آتش که با اوست. اگر کسی دست و پایش آتش گرفته و از دهنش آتش برمیآید یا از گوش و چشمش آتش میآید و ﴿نارُ اللّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی اْلأَفْئِدَةِ﴾ ، این کجا فرار کند؟ این فقط تمنّی است، لذا میداند که اهل فرار نیست و اهل خروج از آتش نیست و میگوید: ﴿رَبَّنا أَخْرِجْنا﴾ ؛ خدایا! ما را از این آتش نجات بده و به این صورت است، در حالی که همانطوری که بزرگان فرمودند ظاهر این آیه این است که کافر دائماً گرفتار این آتش است: ﴿وَلَهُمْ عَذابٌ مُقیمٌ﴾.
«اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا»
«و الحمد الله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است