- 1104
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 و 31 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 و 31 سوره مائده"
- بلاواسطه بودن مقصود از ابنآدم
- علت اماره بالسوء بودن نفس
- معنای تطویع شدن انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾
علت امارة بالسوء بودن نفس
در جهاد اکبر اگر انسان نفس را از هوا نهی نکند، نفس او را به هوس امر میکند و اینکه نفس امارهٴ بالسوء میشود برای آن است که عقل ناهی از منکر نیست و اگر انسان نهی از منکر میکرد و نفس را از هوس باز میداشت هرگز نفس قدرت پیدا نمیکرد که امر به منکر بکند. مردان الهی را که ذات اقدس الهی میستاید میفرماید که اینها کسانیاند که نفسشان را ز زشتی باز میدارند: ﴿و نهی النفس عن الهوی﴾ چنین افرادی موفقاند، مثل آنچه که سورهٴ <نازعات> آمده است که ﴿و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی* فان الجنة هی الماوی﴾ . اگر کسی در درون خود و در جهاد اکبر نهی از منکر نکرد آن گاه گرفتار امر به منکر میشود؛ یعنی نفسی که ما را به زشتی دعوت میکند اگر ما او را نهی از منکر نکنیم از آن به بعد او امر به منکر میکند. نشانهٴ این نهی از منکر آن است که اگر کسی تن به تباهی و گناه داد، اظهار ملامت و سرزنش میکند و خود را مذمت میکند تا کم کم به توبه راه پیدا کند و نفس در این مرحله نفسِ لوّامه است، چه اینکه در آیه دو سورهٴ <القیامة> این چنین بیان میکند که ﴿وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾؛ اما اگر کسی نهی از منکر نکرد نه تنها از زشتیهای نفس رنج نمیبرد بلکه احیاناً لذت هم میبرد، برای اینکه ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾
؛ خیال میکنند کار خوب انجام میدهند و از کار خوب لذت میبرند و لذا از کار زشت خودشان هم لذت میبرند
معنای تطویع شدن انسان
اگر انسان نفس را نهی از منکر نکرد نفس امر به منکر میکند و کم کم انسان را تطویع میکند؛ یعنی تدریجا تابع و طائع و مُنقاد خود میسازد، چه اینکه در جریان قتل قابیل نسبت به هابیل این چنین بود. قرآن کریم تعبیرش این است: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ﴾ که با فای تفریع مترتب کرده است و فرمود: برادر کشی و آدم کشی متفرع بر آن تطویعِ نفس است، آنگاه فرمود:
تشریح معنای <اصبح>
﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾؛ این قاتل خسارت دیده است و سرمایه را باخت. کلمهٴ اصبح گرچه به معنای صبح کرد آمده و میآید؛ نظیر کلمهٴ امسی که به معنای شام کرد است؛ ولی الان آنچه رایج است اصبح یعنی به این حالت در آمده است خواه شب کاری را کرده باشد صبح پشیمان بشود یا روز کاری را کرده باشد شب پشیمان بشود به هر تقدیر میگویند ﴿فاصبح من النادمین﴾. معنای اصبح این نیست که این قتل در شب اتفاق افتاده است و این شخص بامداد پشیمان شده است و ﴿فاصبح من النادمین﴾ یعنی <دخل فی ا لصبح نادما> این چنین نیست. مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ <آل عمران> گذشت، آیه 103 <آل عمران> این بود که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾، معنایش این نیست که این عقد اخوت شب برقرار شد و شما صبح برادرانه برخواستید این طور نیست، بلکه ﴿فاصبحتم﴾ یعنی <صرتم>؛ نظیر آنچه که در آ یهٴ نبأ در سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> آمده است، آیهٴ 6 سوره حجرات این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾؛ چرا تبین و جستجو کنید؟ برای اینکه ﴿ان تصیبوا قوما﴾؛ مبادا به گروهی که دروغ میگویند برخورد کنید: ﴿بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ که این ﴿فتصبحوا﴾ یعنی <تتحولوا نادمین>، و معنایش این نیست که شما شب حرف فاسق را تصدیق بکنید و صبح باندامت وارد زندگی بشوید و صبح کنید در حال پشیمانی این طور نیست. بنابراین نمیتوان از ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ استفاده کرد که این قتل در شب بود؛ اما آیهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ مطالب فراوانی را در خود دارد. حالا این آیهای که ﴿فاصبح من النادمین﴾ ـ انشاالله ـ مطرح میشود؛ اما آن آیهای که الان از آن گذشتیم ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾ است؛ یعنی برادر کشی خسارت است و این دیگر ندامت نیست؛ اما آیهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ ذیلش دارد که ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ در آنجا باید ـ انشاءالله ـ بحث بشود که آیا این ندامت توبه است یا نه؟ این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ مطالبی را در بر دارد که بعضی از آنها متوسط است و بعضی از آنها بسیار مهم. از این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ معلوم میشود که غراب یعنی کلاغ یک ماموریت الهی داشت و این اختصاصی به کلاغ و مانند آن ندارد، بلکه همهٴ پرندهها و حیوانات کارهای آنها به رهبری خدا انجام میگیرد و این یک اصل قرآنی است که تمام پرندهها و تمام جنبندهها و حیوانات زمامشان به دست خداست و با رهبری الهی حرکت میکنند آن هم در مسیر مستقیم. مطلب دوم آن است که همهٴ پرندهها مانند سایر جنبندهها اهل عبادتاند و اهل نمازند و نماز و عبادت خودشان را هم میدانند. مطلب سوم آن است که همهٴ این پرندهها در عین حال که به حسب ظاهر زندگی اینها از یکدیگر جداست ولی واقعاً اینها به صورت یک جامعه به سر میبرند؛ یعنی امتاند نه فرد فرد و به منزله خود انساناند؛ منتها جامعهٴ انسانی یک مقدار متمدن¬تر و متشکل-تر است و جوامع حیوانی این چنین نیست وگرنه اینها با زندگی گروهی و اجتماعی محشور و مأنوس¬اند.
حشر حیوانات و علت رفتار غراب
مطلب بعدی آن است که همان طوری که انسانها حشری دارند، برای حیوانات هم حشر است و اینها هم در حشر اکبر محشور میشوند. اینها مطالب مهمی است که از این آیه و سایر آیاتی که مربوط به حیوانات و پرندههاست استنباط میشود و باید آیاتی را که این امور را تأیید میکند تلاوت بشود. مطلب بعدی آن است که این غراب برای اینکه حلِّ مشکل قابیل را به عهده بگیرد از طرف خدا مأمور شد که کیفیت دفن را به او یاد بدهد. غراب با حیوانات دیگر و پرندههای دیگر این فرق را دارد که مثلاً مرغ خانگی با منقارش خاکها را کنار میبرد برای اینکه اگر چیزی درون این خاک بود آن را بگیرد و تغذیه کند، کار این گونه از مرغها این است که این خاکها را کنار میبرند تا آنچه درون اینهاست و زیر خاک است روشن بشود و آن را بگیرند. این کار بشر را آشنا میکند به کَندوکاو کردن و خاک را کنار بردن و از دل خاک با خبر شدن و چیزی را درآوردن، این راهنمای بشر است در این قسمتها. شاید بشرهای اوّلی که راهی به کَندوکاو زمین بردند و آنچه در نهان زمین است بیرون آوردند از اینجاها استفاده کردند. مشکل قابیل این نبود که چیزی را از زمین بیرون بیاورد، بلکه مشکل قابیل این بود که این جسد را دفن بکند و دفن برای او روشن نبود تا از اینکه این بدن کم کم دارد بو میآید از این خطر نجات پیدا کند. خداوند غرابی را مامور کرده و مبعوث کرده است که سه کار بکند: کار اوّل این است که خاکها را کنار ببرد و کار دوم این است که آن گودی و عمق را نشان قابیل بدهد و چیزی را در آن گودی بگذارد و کار سوم این بود که دوباره این خاکها را روی آن شیء مدفون بریزد که این میشود دفن. اگر کنار بردن خاک بود مشکل قابیل حل نمیشد و اگر چیزی را در زیر خاک و آنجایی که آنجای یکه خاک گرفته شد در جای خاک بگذارد باز مشکل قابیل حل نمیشود، برای اینکه این بویش آزار میکرد؛ اما اگر چیزی را در زیر خاک بگذارند و خاک را روی آن بریزند این مشکل قابیل حل میشود. ذات اقدس الهی فرمود: غرابی مبعوث شده است که این سه کار را انجام میدهد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا﴾ که این غراب ﴿یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ بحث میکند یعنی زیر و رو میکند و خاکها را کنار می برد. این مباحثه هم همین طور است که مثلاً غبار شبهات، گرد و خاک شبهات و گرد و خاک اشکالها را کنار می برد تا اینکه اصل آن مطلب ظهور پیدا کند. این غراب خاکها را کنار بُرد تا به قابیل نشان بدهد که چگونه شیئی را در درون خاک مستور میکنند نه اینکه قرار میدهند و نفرمود: <لیریه کیف یضع> فرمود: ﴿لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری﴾؛ موارات دو کار است: یکی اینکه انسان چیزی را در دل زمین بگذارد و یکی هم خاک رویش بریزد که بشود مستور، به کسی که مستور است و متستّر است و خود را پنهان میکند میگویند که این متواری شده است و تواری همین معنا را دارد. در جاهلیت وقتی به کسی میگفتند خدا به تو دختر داده است او خشمگین میشد: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾، آن وقت میماند که آیا خجالت زده از قوم و قبیله فاصله بگیرد و متواری بشود یا این دختر را در زمین دفن بکند؟ این متواری شدن یعنی متستّر شدن: ﴿یتواری﴾ و موارات فی الارض که در دفن معتبر است همین است؛ یعنی خاک را کنار بردن و مرده را در دل زمین گذاشتن و بعد رویش خاک ریختن. بنابراین این سه کار را غراب کرده است که از حیوانات دیگر آن دو کار برمیآید؛ یعنی خاکها را کنار بردن و آن دانههایی که در دل خاک است آن را گرفتن، این از مرغ خانگی و مانند آن برمیآید. در مزرعهای که بذر افشانی کرده¬اند میبینید که اگر آن باغبان و کشاورز مواظب نباشد این بذرها را مرغها و پرندهها میخورند؛ یعنی این خاکها را کنار میبرند و آن بذر را میگیرند و تغذیه میکنند، این دو کار از حیوانات و پرندههای عادی برمیآید، اما کار غراب سه کار بود: یکی خاک را کنار زدن، یکی چیزی را در درون آن زمین گذاشتن و بار سوم این خاک را روی آن شیء قرار دادن که آن را متواری بکند و مستور بکند. فرمود ﴿فبعث الله غرابا﴾ که این غراب سه کار میکند؛ ﴿یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ خاکها را کنار میبرد تا دو کار دیگر را به قابیل نشان بدهد: ﴿لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ نه <کیف یضع سوأة اخیه فی الارض>، پس با این موارات به او فهماند که باید بدن را این چنین دفن کرد. از اینکه همهٴ حیوانات تحت تدبیر الهیاند، برابر آنکه هر موجودی که در جهان است تحت تدبیر ذات اقدس الهی است با آن قوانین عامه میشود مطلب را اثبات کرد، لکن درباره خصوص پرندهها یا جنبندهها و ذی روح آیهٴ 56 سوره <هود> این چنین دلالت میکند که ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾؛
در اختیار بودن زمام امور جنبندگان در حیطه قدرت الهی
هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست که خدا زمامدار اوست. اگر همهٴ جنبندهها زمامشان در دست خداست و خدا هم کارها را بر مسیر مستقیم اجرا میکند که ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ پس همهٴ این موجودات، جنبندهها و پرندهها در نظام تکوین بر صراط مستقیم حرکت میکنند و وقتی بر صراط مستقیم حرکت کردند بدون اطاعت و عبادت خدا نخواهند بود، برای اینکه زمامدار اینها خداست و اینها هم به دستور خدا حرکت میکنند.
اهل تسبیح و عبادت بودن پرندگان و جنبندگان
در سورهٴ مبارکهٴ <نور> از جریان پرندهها این چنین یاد کرده است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾؛ یعنی همهٴ پرندهها و آنچه در آسمان و زمین است از نماز و تسبیح خود باخبرند نه اینکه کلٌّ <قد علم الله صلاته و تسبیحه>، چون دربارهٴ علم مطلق خدا ذیل آیه کافی است که فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ﴾ ؛ خدا به تمام کارهای آنها عالِم است و هر چه میکنند عالِم است، پس آن جملهای که فرمود: ﴿کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾ نه یعنی خدا ﴿علم صلاته و تسبیحه﴾، چون در جملهٴ بعد دارد که خدا به همهٴٴ کارهای آنها عالم است؛ معلوم میشود که ﴿کل قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی کل واحد از اینها صلات و تسبیح خود را میدانند. در سورهٴ مبارکهٴ <انعام> هم برای این حیوانات در حشر اکبر یک معاد کلی قائل شده است و اینها در حشر اکبر به لقای الهی بار مییابند، آیهٴ 38 سوره <انعام> این است که ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ﴾ که این در حشر اکبر است البته که همه به آن سمت محشور میشوند. خب پس پرندهها و همچنین جنبندهها روی این قوانین عامه با رهبری خدای سبحان حرکت میکنند و در مسیر مستقیم حرکت میکنند و اهل تسبیح و نمازند و به تسبیح و نماز خود هم علم دارند و غافل نیستند.
انسانهایی که به صورت حیوان در بیآیند اینها منافی هم نیستند که هم خود حیوانات در حشر اکبر محشور باشند و هم بعضی از انسانهای درنده¬خو به صورت حیوان در بیایند. ذیل آیهٴ ﴿یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ آنجا فریقین نقل کردند؛ یعنی هم اهل سنت و هم شیعهها که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: عدهای به صورتهای گوناگون درمیآیند و به صورت حیوان درمیآیند و نام بعضی از آن حیوانات را هم در ذیل آن آیهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ آمده است. به هر تقدیر خواه آیهٴ ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ ناظر به این انسانهایی باشد که به صورت وحش درمیآیند یا ناظر به خود حیوانات دیگر، این آیه سورهٴ <انعام> که دارد: ﴿ثم الی ربهم یحشرون﴾ ناظر به همهٴ اینهاست: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ﴾ در حشر اکبر همه اینها محشور میشوند. عمده آن است که وقتی طبق آیات قرآن کریم زمام این پرندهها و جنبندهها به دست خداست و خداوند بر صراط مستقیم راهنمایی میکند و اینها هم مطیع و منقاد رهبری خدا هستند، میبینیم که بر همین
بیان معیارهای مأموریتهای خاص خدا برای پرندهها و جنبندهها
معیار کلی مامورتیهای خاصی را خدا به اینها میدهد؛ گاهی ماموریتهای تعلیم است، گاهی ماموریتهای عذاب است، گاهی ماموریتهای اعجازی است و مانند آن. آنجایی که ماموریتهای تعلیم باشد نمونه¬هایی دارد که یکی از نمونهها همین آیهٴ سورهٴ <مائده> است که محل بحث است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾. مشابه این تعلیم دار جریان قوم حضرت سلیمان (سلام الله علیه) هم است، آیه چهارده سورهٴ <سبأ¬> این است ﴿فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ﴾؛ یعنی بعد از اینکه قضای الهی بر این شد که سلیمان رحلت کند خیلیها که در خدمت سلیمان (سلام الله علیه) بودند از ارتحال آن حضرت باخبر نبودند: ﴿فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾ که آن دابه یا آن موریانه یا هر چه بود این عصا را خورد و این عصا افتاد و سلیمانی که به عصا تکیه کرده بود او هم افتاد و اینها فهمیدند که سلیمان مرده است. این یک کار طبیعی نبود و خدا میفرماید که مرگ سلیمان را این دابه و جنبنده به آنها فهماند که این دلالتِ این حیوان است: ﴿ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾. گاهی چوبی را موریانه میخورد که تغذیهٴ عادی است و یک وقت عصای سلیمان را میخورد که او بیفتد که این هم ماموریت الهی است، چه اینکه در جریان هدهد مشابه این تعلیم است منتها این تعلیم اعجازی است، در سورهٴ مبارکهٴ <نمل> آیهٴ 20 به بعد این است: ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ﴾ یعنی سلیمان وقتی که نگاه کرد دید که همهٴ پرندهها در جای خود هستند اما هدهد نیست: ﴿فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ﴾ و اگر او عذر موجهی برای غیبت خود ذکر نکرد من او را عذاب میکنم: ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ﴾ ، البته آنچه را که در سورهٴ <نمل> از جریان این پرنده یاد میکند به معجزهٴ سلیمان نزدیک¬تر است تا یک امر عادی، زیرا این هدهد گذشته از اینکه از آن روش خاصی که مربوط به نوع آنهاست استفاده کرده است برهانی اقامه میکند بر لزوم توحید که این برهان هم در ردیف برهانهای مقبول و معقولِ اهل کلام و حکمت است. آن برهانش این است که ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ﴾ ؛
موحد بودن پرندگان و حیوانات
گفت اینها چرا شمس و مانند آن را عبادت میکنند چرا آن خدایی که هر مستوری را در آسمان و زمین آشکار میکند و مشهور میکند او را عبادت نمیکنند؟ آن خدایی که از سر و عَلَن با خبر است او را عبادت نمیکنند؟ میبینید که این برهان در ردیف برهانهای مقبولِ اهلِ معقول از بزرگان حکمت و کلام است. یک حیوان بتواند این چنین بر توحید استدلال کند آن هم بر توحید ربوبی که توحید ربوبی حتماً مستلزم توحید خالقی و توحید خالقی حتما مستلزم توحید ذات واجب تعالی است. از آن طرف استلزامی نیست، چون عدهای ذات واجب را واحد میدانند ولی در خالقیت مشرکاند و بعضی خالق را واحد میدانند در ربوبیت مشرکاند و بعضی رب را احیاناً ممکن است واحد بدانند در عبادت مشرکاند گرچه این اخیر کم است یا شاید نباشد؛ ولی به هر تقدیر از این طرف تلازم است که اگر کسی در ربوبیت موحد بود یقینا در خالقیت موحد است و یقیناً در توحید ذاتی موحد است. این حیوان در سطح بالا و عمیق چنین استدلالی را ارائه میکند و نمیشود به جریان هد¬هد تمسک کرد که همهٴ حیوانات در این سطحاند یا لا¬اقل مثلاً هد¬هد این چینن است و آن شاید روی تعلیم وجود مبارک حضرت سلیمان باشد؛ اما اصل استدلالش و راهنماییاش حق است. ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ که فهمید که اینها موحد نیستند. اگر یک موجودی از ظواهر اعمال بدنی با¬خبر باشد و از درون جان اینها اطلاع نداشته باشد، نمیداند که این عبادتی که میکنند برای شمس است یا برای خالق شمس و بعد هم این تعبیرِ وحدت سیاق نشان میدهد که حرف، حرف اوست: ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ* أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی﴾ چرا مهتدی نیستند؟ عدم اهتدایشان به چیست؟ به اینکه برای غیر خدا سجده میکنند. چرا خدایی که اینها را آفرید را سجده نمیکنند؟ قرآن در بخشهای دیگر همین استدلال را دارد که چرا شما شمس و قمر را عبادت میکنید و خالق شمس و قمر را عبادت نمیکنید ؟ این روی اِعجاز وجود مبارک سلیمان است که حیوان به این حد رسیده است و اثبات اینکه سایر حیوانات به این حد از عقل میرسند دشوار است و ما دلیل نداریم. تعلیمات داوود و سلیمان (سلام الله علیهما) در اینها اثر گذاشت و وقتی که سلسله جبال را قرآن میفرماید که ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ ، گرچه هر موجودی تسبیح گوی حق است؛ اما به سلسله جبال دستور میرسد که وقتی داوود دارد نماز میخواند یا مناجات میکند شما با ا و هم ناله باشد: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ که سلسله جبال این چنیناند و پرندهها با او این چنیناند. این نشان میدهد که یک رهبری عبادی و عقلی و شهودی برای داود و سلیمان (سلام الله علیهما) نسبت به این موجوداتِ زیر مجموعهٴ اینها بوده است.
گاهی اینها مأمور میشوند برای تعلیم در سطوح مختلف که این چند آیه نشان میداد و گاهی هم پرندهها مأمور عذاب الهی واقع میشوند؛ نظیر﴿وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبابیلَ* تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ﴾ . بنابراین اگر پرندهای کاری انجام داده است و انسان از آن پرنده استفاده کرده است، این مأموریت الهی را انجام داد و چیز با سابقهای هم است و بی سابقه نیست.
بلاواسطه بودن مقصود از ابنآدم
مطلب مهم بعدی آن است که این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ دو فایدهٴ عمیق را در کنار هم دارد: یکی قبلاً بیان شد و آن این است که منظور از این فرزندان آدم فرزندانِ سُلبیاند نه فرزندان مع-الواسطه؛ مثل اینکه الان به افراد عادی میگویند یابن آدم که منظور از این ﴿ابنی آدم﴾ دو نفر از قبیله بنی اسرائیل نبود که اینها فرزندان مع¬اواسطه آدم باشند و خدا فرموده باشد: ﴿واتل علیهم نبأ ابنی آدم﴾ چرا؟ برای اینکه بنی اسرائیل از این حوادث زیاد دیده بودند و انسانهایی که در آن عصر زندگی میکردند مرتب مردهها را دفن میکردند و این دیگر معلوم بود که مرده را باید چه کرد و دیگر این شخص متحیر نمیشد که با مرده باید چه کند؟
عدم وجود پدر و مادر برای آدم و حوّا
این بحث قبلاً گذشت که این ظاهر ﴿ابنی آدم﴾ فرزندان بلا-واسطهاند نه مع الواسطه طبق این شاهد. مطلب مهم دیگر آن است که بعضیها فکر میکنند همهٴ انسانهایی که در روی زمین هستند فرزند آدم و حوا هستند و آدم و حوا انسان مسئول بودند و فرزندانِ انسانهای غیر مسئول بودند؛ یعنی قبل از آدم و حوا (سلام الله علیهما) انسانهایی زندگی میکردند منتها غیر مسئول و آدم و حوا فرزندان آن انسانهای غیر مسئولاند، چون آنها رشد عقلی نداشتند مسئول نبودند و مسئولیتِ با عقل از پیدایش آدم و حوا پدید آمده است. پس آدم و حوا فرزندِ پدر و مادری بودند که نسل قبل بودند منتها آنها غیر مسئول بودند و آدم و حوا مسئول هستند. در سورهٴ مبارکهٴ <آل عمران> این بحث مبسوطاً گذشت، مخصوصاً از آیهٴ 59 سوره <آل عمران> چنین استفاده شد که اگر قبل از آدم و حوا (سلام الله علیهما) افرادی بودند آنها کلاً منقرض شدند و آنچه فعلاً روی زمین زندگی میکنند فرزندان آ-دم و حوا هستند و آدم فرزند کسی نبود، برای اینکه خداوند جریان عیسی را که میخواهد تشریح کند در آیهٴ 59 سوره آل عمران که قبلاً بحث شد این چنین میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ آنهایی که دربارهٴ عیسی (سلام الله علیه) مشکلی داشتند، خدا میفرماید: جریان عیسی مانند جریان آدم است، شما جریان آدم را قبول دارید که او بدون پدر و مادر خلق شد، جریان حضرت عیسی که آسان تر است که عیسی گرچه پدر نداشت ولی مادر که داشت. شما اگر میگویید چگونه ممکن است کسی بدون پدر به دنیا بیاید، کسی که بدون پدر و مادر به دنیا آمد در اثر قدرت خدا، یقیناً همان خدا میتواند کسی را بدون پدر خلق بکند. اگر آدم پدر و مادری میداشت، چگونه خدا استدلال میکرد که جریان عیسی مثل جریان آدم است؟ آنها میتوانستند بگویند که جریان آدم با جریان عیسی فرق میکند و آدم پدر و مادر داشت مثل افراد عادی و عیسی پدر نداشت که اینها با هم هماهنگ نیستند. در آنجا این بحث نشان داد که آدم (سلام الله علیه) از خاک بود و فرزند کسی نبود، البته مراحل تکامل سر جایش محفوظ است، بطلان طفره سر جایش محفوظ است و اگر خاک بخواهد انسان بشود مراحل باید محفوظ بماند و باید طی بشود، حالا یا با سرعت یا با بُطئ. اگر به کندی انجام بگیرد همین جریان عادی و عادت است و اگر با سرعت انجام بگیرد خَرق عادت است که میشود معجزه؛ ولی این مراحل یقیناً طی شده است چون طفره مستحیل است. آنچه از این آیه برمیآید این است که آدم (سلام الله علیه) فرزند کسی نبود، زیرا اگر نسل قبلی بود و بشرهای روی زمین زندگی میکردند و آدم و حوا فرزندان همان نسل قبلی بودند یعنی افرادی بودند که پدر و مادر آدم و حوا بودند، فرزندانِ آدم و حوا هم مثل آنها میدیدند که آنها با مرده هایشان چه میکنند و در هرصورت اگر مرده را مثل هندوها میسوزاندند قابیل هم میسوزاند و اگر دفن میکردند این هم دفن میکرد. از اینکه خدا میفرماید: قابیل مانده است و نمیداند دچه بکند، معلوم میشود که از هیچ کس ندید. اگر یک نسلی بود و انسانهایی بودند و آدم و حوا فرزندان همان انسانها بودند، آنها در هرصورت مرگ داشتند و این چنین نبود که کسی نمیرد، با مرده هر کاری میکردند قابیل هم با مردهاش همان کار را میکرد؛ از اینکه مانده و متحیر شده و ندانست که با این بدن چه بکند معلوم میشود که کسی را نمی دید و معلوم میشود که نسلی در کار نبود. اگر هم ادلهای دلالت بکند که قبل از آدم (سلام الله علیه) افراد دیگری بودند چه اینکه چنین روایاتی است ، جمعش این است که آنها کاملاً منقرض شدند و چیزی از آنها نمانده است و آدم و حوا از خاک خلق شدند البته با طیّ این مراحل تکا¬ملی حالا یا دفعی یا تدریجی. ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری﴾ که بعضی خواستند بگویند ضمیر یری به ﴿الله﴾ برمیگردد و بعضی خواستند بگویند به غراب . اگر به ﴿الله﴾ برگردد حق است؛ منتها کلمهٴ ﴿الله﴾ یک مقدار فاصله دارد؛ ولی اگر به غراب برگردد چون غراب ماموریت الهی دارد آن هم با تعلیم الهی است ضمیر ﴿یبحث﴾ به غراب برمیگردد و مناسب است که ضمیر یری هم به غراب برگردد، چون نزدیک هم است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ و این جسد را هم ﴿سواة﴾ گفتند برای اینکه <یسوء الانسان> است و <ما تتکره الطبیعه> است، چیز ی که انسان خوشش نمیآید به آن میگویند سوئه، حالا یا برای اینکه کم کم داشت متعفن میشد یا برای اینکه این جسد را میخواهد دفن کند و از شر برادر کشی و آدم کشی و از این ننگ نجات پیدا کند، به هر تقدیر این ﴿سواة﴾ است. ﴿قالَ یا وَیْلَتى﴾ که این ﴿قالَ یا وَیلَتی﴾ نشان میدهد که هم¬زمانِ قتل غراب پدید نیامد که این کار را بکند، مدتی قابیل سرگردان بود، چون اگر همان زمان که قابیل، هابیل را کشت هم¬زمان این غراب آمده بود و چیزی را دفن کرده بود همانجا قابیل یاد میگرفت؛ اما از اینکه گفت: ﴿یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ﴾ معلوم میشود که یک مدت متحیر و سرگردان بود و نمیدانست با این مرده چه کند و بعدها فهمید: ﴿یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی﴾ که من هم بدن برادرم را موارات کنم؛ یعنی سه کار کنم: خاک را از روی زمین بردارم (یک)، این مرده را زیر خاک بگذارم (دو) و بعد هم خاک رویش بریزم و او را مستور کنم و موارات کنم (سه):
تبیین فرق ندامت و توبه
﴿فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ که این ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ غیر از آن ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ است، آن مربوط به قتل است و این مربوط به دفن است. در جریان قتل خسارت دیده است یعنی اصل سرمایه را باخت و در جریان دفن کاری را جاهلانه انجام داد؛ یک جاهل پشیمان میشود و میگوید عجب کاری بود که ما کردیم که این ندامت، ندامتی نیست که توبه باشد. آنکه گفته شد: <کَفی بالنَّدَم توبة> آن در صورتی است که انسان در پیشگاه خدا خود را شرمنده ببیند و این درجهای از توبه است که <کفی بالنَّدَم توبةً> و اما اگر کسی بی تحقیق کاری را انجام داد و بعد متضرر شد، پشیمان میشود که این توبه نیست؛ نظیر همان آیهٴ 6 سوره <حجرات> که ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ که آنجا نادمین به معنای تائبین که نیست، بلکه آن ندم آن تأثّر روحی است و انسان کاری را ندانسته و بی تحقیق انجام داد پشیمان میشود و متأثر میشود، حالا گاهی ممکن است معصیت باشد و گاهی ممکن است معصیت نباشد. یک وقت است که بدون اطلاع قبلی رفت جایی و بعد دید که آن آقا نیست، پشیمان میشود که چرا من قبلاً کسب اطلاع نکردم؟ این ندامت است، این گونه از امور را که نمیگویند توبه است. ندامت آن است که انسان کاری را که خلاف شرع است انجام بدهد و بعد رابطهٴ خود را با ذات اقدس الهی این چنین ترسیم کند که خدایا! من پشیمانم از این کار این یا تمام توبه است یا مقدمهٴ توبه است یا شرط توبه است و مانند آن. اما یک وقت است که خلاف شرع نیست، بلکه این کارِ زیانباری را کرده و میتوانست متضرر نشود یا کسی بدون تحقیق ـ نظیر همین مثالهایی که گفته شد ـ کرده که بعد متضرر شده و بعد پشیمان میشود، این ندم همان ندم است، بنابراین قابیل آن کار اوّلیاش مایهٴ خسارت بود، لذا فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ و کار بعدیاش که فکر نکرده که بررسی بکند و ببیند که چطور میشود دفن کرد و خود را کمتر از کلاغ یافت، گفت که من هم میتوانستم که مثلاً فکر بکنم و کم کم بفهمم و مانند آن، از این وسیله استفاده نکرده یا از فکر مثلاً استفاده نکرد و پشیمان شده است. احتمال اینکه این ندامت به اصل قتل برگردد محال نیست؛ اما غرض این است که آیه کاملاً اینها را از هم جدا کرده است: آنچه مربوط به قتل است را فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ آنچه مربوط به دفن است را فرمود: ﴿فاصبح من النادمین﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بلاواسطه بودن مقصود از ابنآدم
- علت اماره بالسوء بودن نفس
- معنای تطویع شدن انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ قالَ یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾
علت امارة بالسوء بودن نفس
در جهاد اکبر اگر انسان نفس را از هوا نهی نکند، نفس او را به هوس امر میکند و اینکه نفس امارهٴ بالسوء میشود برای آن است که عقل ناهی از منکر نیست و اگر انسان نهی از منکر میکرد و نفس را از هوس باز میداشت هرگز نفس قدرت پیدا نمیکرد که امر به منکر بکند. مردان الهی را که ذات اقدس الهی میستاید میفرماید که اینها کسانیاند که نفسشان را ز زشتی باز میدارند: ﴿و نهی النفس عن الهوی﴾ چنین افرادی موفقاند، مثل آنچه که سورهٴ <نازعات> آمده است که ﴿و اما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی* فان الجنة هی الماوی﴾ . اگر کسی در درون خود و در جهاد اکبر نهی از منکر نکرد آن گاه گرفتار امر به منکر میشود؛ یعنی نفسی که ما را به زشتی دعوت میکند اگر ما او را نهی از منکر نکنیم از آن به بعد او امر به منکر میکند. نشانهٴ این نهی از منکر آن است که اگر کسی تن به تباهی و گناه داد، اظهار ملامت و سرزنش میکند و خود را مذمت میکند تا کم کم به توبه راه پیدا کند و نفس در این مرحله نفسِ لوّامه است، چه اینکه در آیه دو سورهٴ <القیامة> این چنین بیان میکند که ﴿وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ﴾؛ اما اگر کسی نهی از منکر نکرد نه تنها از زشتیهای نفس رنج نمیبرد بلکه احیاناً لذت هم میبرد، برای اینکه ﴿وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾
؛ خیال میکنند کار خوب انجام میدهند و از کار خوب لذت میبرند و لذا از کار زشت خودشان هم لذت میبرند
معنای تطویع شدن انسان
اگر انسان نفس را نهی از منکر نکرد نفس امر به منکر میکند و کم کم انسان را تطویع میکند؛ یعنی تدریجا تابع و طائع و مُنقاد خود میسازد، چه اینکه در جریان قتل قابیل نسبت به هابیل این چنین بود. قرآن کریم تعبیرش این است: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ فَقَتَلَهُ﴾ که با فای تفریع مترتب کرده است و فرمود: برادر کشی و آدم کشی متفرع بر آن تطویعِ نفس است، آنگاه فرمود:
تشریح معنای <اصبح>
﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾؛ این قاتل خسارت دیده است و سرمایه را باخت. کلمهٴ اصبح گرچه به معنای صبح کرد آمده و میآید؛ نظیر کلمهٴ امسی که به معنای شام کرد است؛ ولی الان آنچه رایج است اصبح یعنی به این حالت در آمده است خواه شب کاری را کرده باشد صبح پشیمان بشود یا روز کاری را کرده باشد شب پشیمان بشود به هر تقدیر میگویند ﴿فاصبح من النادمین﴾. معنای اصبح این نیست که این قتل در شب اتفاق افتاده است و این شخص بامداد پشیمان شده است و ﴿فاصبح من النادمین﴾ یعنی <دخل فی ا لصبح نادما> این چنین نیست. مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ <آل عمران> گذشت، آیه 103 <آل عمران> این بود که ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا﴾، معنایش این نیست که این عقد اخوت شب برقرار شد و شما صبح برادرانه برخواستید این طور نیست، بلکه ﴿فاصبحتم﴾ یعنی <صرتم>؛ نظیر آنچه که در آ یهٴ نبأ در سورهٴ مبارکهٴ <حجرات> آمده است، آیهٴ 6 سوره حجرات این است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾؛ چرا تبین و جستجو کنید؟ برای اینکه ﴿ان تصیبوا قوما﴾؛ مبادا به گروهی که دروغ میگویند برخورد کنید: ﴿بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ که این ﴿فتصبحوا﴾ یعنی <تتحولوا نادمین>، و معنایش این نیست که شما شب حرف فاسق را تصدیق بکنید و صبح باندامت وارد زندگی بشوید و صبح کنید در حال پشیمانی این طور نیست. بنابراین نمیتوان از ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ استفاده کرد که این قتل در شب بود؛ اما آیهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ مطالب فراوانی را در خود دارد. حالا این آیهای که ﴿فاصبح من النادمین﴾ ـ انشاالله ـ مطرح میشود؛ اما آن آیهای که الان از آن گذشتیم ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرینَ﴾ است؛ یعنی برادر کشی خسارت است و این دیگر ندامت نیست؛ اما آیهٴ ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ ذیلش دارد که ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ در آنجا باید ـ انشاءالله ـ بحث بشود که آیا این ندامت توبه است یا نه؟ این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ مطالبی را در بر دارد که بعضی از آنها متوسط است و بعضی از آنها بسیار مهم. از این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾ معلوم میشود که غراب یعنی کلاغ یک ماموریت الهی داشت و این اختصاصی به کلاغ و مانند آن ندارد، بلکه همهٴ پرندهها و حیوانات کارهای آنها به رهبری خدا انجام میگیرد و این یک اصل قرآنی است که تمام پرندهها و تمام جنبندهها و حیوانات زمامشان به دست خداست و با رهبری الهی حرکت میکنند آن هم در مسیر مستقیم. مطلب دوم آن است که همهٴ پرندهها مانند سایر جنبندهها اهل عبادتاند و اهل نمازند و نماز و عبادت خودشان را هم میدانند. مطلب سوم آن است که همهٴ این پرندهها در عین حال که به حسب ظاهر زندگی اینها از یکدیگر جداست ولی واقعاً اینها به صورت یک جامعه به سر میبرند؛ یعنی امتاند نه فرد فرد و به منزله خود انساناند؛ منتها جامعهٴ انسانی یک مقدار متمدن¬تر و متشکل-تر است و جوامع حیوانی این چنین نیست وگرنه اینها با زندگی گروهی و اجتماعی محشور و مأنوس¬اند.
حشر حیوانات و علت رفتار غراب
مطلب بعدی آن است که همان طوری که انسانها حشری دارند، برای حیوانات هم حشر است و اینها هم در حشر اکبر محشور میشوند. اینها مطالب مهمی است که از این آیه و سایر آیاتی که مربوط به حیوانات و پرندههاست استنباط میشود و باید آیاتی را که این امور را تأیید میکند تلاوت بشود. مطلب بعدی آن است که این غراب برای اینکه حلِّ مشکل قابیل را به عهده بگیرد از طرف خدا مأمور شد که کیفیت دفن را به او یاد بدهد. غراب با حیوانات دیگر و پرندههای دیگر این فرق را دارد که مثلاً مرغ خانگی با منقارش خاکها را کنار میبرد برای اینکه اگر چیزی درون این خاک بود آن را بگیرد و تغذیه کند، کار این گونه از مرغها این است که این خاکها را کنار میبرند تا آنچه درون اینهاست و زیر خاک است روشن بشود و آن را بگیرند. این کار بشر را آشنا میکند به کَندوکاو کردن و خاک را کنار بردن و از دل خاک با خبر شدن و چیزی را درآوردن، این راهنمای بشر است در این قسمتها. شاید بشرهای اوّلی که راهی به کَندوکاو زمین بردند و آنچه در نهان زمین است بیرون آوردند از اینجاها استفاده کردند. مشکل قابیل این نبود که چیزی را از زمین بیرون بیاورد، بلکه مشکل قابیل این بود که این جسد را دفن بکند و دفن برای او روشن نبود تا از اینکه این بدن کم کم دارد بو میآید از این خطر نجات پیدا کند. خداوند غرابی را مامور کرده و مبعوث کرده است که سه کار بکند: کار اوّل این است که خاکها را کنار ببرد و کار دوم این است که آن گودی و عمق را نشان قابیل بدهد و چیزی را در آن گودی بگذارد و کار سوم این بود که دوباره این خاکها را روی آن شیء مدفون بریزد که این میشود دفن. اگر کنار بردن خاک بود مشکل قابیل حل نمیشد و اگر چیزی را در زیر خاک و آنجایی که آنجای یکه خاک گرفته شد در جای خاک بگذارد باز مشکل قابیل حل نمیشود، برای اینکه این بویش آزار میکرد؛ اما اگر چیزی را در زیر خاک بگذارند و خاک را روی آن بریزند این مشکل قابیل حل میشود. ذات اقدس الهی فرمود: غرابی مبعوث شده است که این سه کار را انجام میدهد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا﴾ که این غراب ﴿یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ بحث میکند یعنی زیر و رو میکند و خاکها را کنار می برد. این مباحثه هم همین طور است که مثلاً غبار شبهات، گرد و خاک شبهات و گرد و خاک اشکالها را کنار می برد تا اینکه اصل آن مطلب ظهور پیدا کند. این غراب خاکها را کنار بُرد تا به قابیل نشان بدهد که چگونه شیئی را در درون خاک مستور میکنند نه اینکه قرار میدهند و نفرمود: <لیریه کیف یضع> فرمود: ﴿لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری﴾؛ موارات دو کار است: یکی اینکه انسان چیزی را در دل زمین بگذارد و یکی هم خاک رویش بریزد که بشود مستور، به کسی که مستور است و متستّر است و خود را پنهان میکند میگویند که این متواری شده است و تواری همین معنا را دارد. در جاهلیت وقتی به کسی میگفتند خدا به تو دختر داده است او خشمگین میشد: ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾، آن وقت میماند که آیا خجالت زده از قوم و قبیله فاصله بگیرد و متواری بشود یا این دختر را در زمین دفن بکند؟ این متواری شدن یعنی متستّر شدن: ﴿یتواری﴾ و موارات فی الارض که در دفن معتبر است همین است؛ یعنی خاک را کنار بردن و مرده را در دل زمین گذاشتن و بعد رویش خاک ریختن. بنابراین این سه کار را غراب کرده است که از حیوانات دیگر آن دو کار برمیآید؛ یعنی خاکها را کنار بردن و آن دانههایی که در دل خاک است آن را گرفتن، این از مرغ خانگی و مانند آن برمیآید. در مزرعهای که بذر افشانی کرده¬اند میبینید که اگر آن باغبان و کشاورز مواظب نباشد این بذرها را مرغها و پرندهها میخورند؛ یعنی این خاکها را کنار میبرند و آن بذر را میگیرند و تغذیه میکنند، این دو کار از حیوانات و پرندههای عادی برمیآید، اما کار غراب سه کار بود: یکی خاک را کنار زدن، یکی چیزی را در درون آن زمین گذاشتن و بار سوم این خاک را روی آن شیء قرار دادن که آن را متواری بکند و مستور بکند. فرمود ﴿فبعث الله غرابا﴾ که این غراب سه کار میکند؛ ﴿یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ خاکها را کنار میبرد تا دو کار دیگر را به قابیل نشان بدهد: ﴿لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ نه <کیف یضع سوأة اخیه فی الارض>، پس با این موارات به او فهماند که باید بدن را این چنین دفن کرد. از اینکه همهٴ حیوانات تحت تدبیر الهیاند، برابر آنکه هر موجودی که در جهان است تحت تدبیر ذات اقدس الهی است با آن قوانین عامه میشود مطلب را اثبات کرد، لکن درباره خصوص پرندهها یا جنبندهها و ذی روح آیهٴ 56 سوره <هود> این چنین دلالت میکند که ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها﴾؛
در اختیار بودن زمام امور جنبندگان در حیطه قدرت الهی
هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه زمامش به دست خداست که خدا زمامدار اوست. اگر همهٴ جنبندهها زمامشان در دست خداست و خدا هم کارها را بر مسیر مستقیم اجرا میکند که ﴿ان ربی علی صراط مستقیم﴾ پس همهٴ این موجودات، جنبندهها و پرندهها در نظام تکوین بر صراط مستقیم حرکت میکنند و وقتی بر صراط مستقیم حرکت کردند بدون اطاعت و عبادت خدا نخواهند بود، برای اینکه زمامدار اینها خداست و اینها هم به دستور خدا حرکت میکنند.
اهل تسبیح و عبادت بودن پرندگان و جنبندگان
در سورهٴ مبارکهٴ <نور> از جریان پرندهها این چنین یاد کرده است: ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافّاتٍ کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾؛ یعنی همهٴ پرندهها و آنچه در آسمان و زمین است از نماز و تسبیح خود باخبرند نه اینکه کلٌّ <قد علم الله صلاته و تسبیحه>، چون دربارهٴ علم مطلق خدا ذیل آیه کافی است که فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ﴾ ؛ خدا به تمام کارهای آنها عالِم است و هر چه میکنند عالِم است، پس آن جملهای که فرمود: ﴿کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾ نه یعنی خدا ﴿علم صلاته و تسبیحه﴾، چون در جملهٴ بعد دارد که خدا به همهٴٴ کارهای آنها عالم است؛ معلوم میشود که ﴿کل قد علم صلاته و تسبیحه﴾ یعنی کل واحد از اینها صلات و تسبیح خود را میدانند. در سورهٴ مبارکهٴ <انعام> هم برای این حیوانات در حشر اکبر یک معاد کلی قائل شده است و اینها در حشر اکبر به لقای الهی بار مییابند، آیهٴ 38 سوره <انعام> این است که ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ﴾ که این در حشر اکبر است البته که همه به آن سمت محشور میشوند. خب پس پرندهها و همچنین جنبندهها روی این قوانین عامه با رهبری خدای سبحان حرکت میکنند و در مسیر مستقیم حرکت میکنند و اهل تسبیح و نمازند و به تسبیح و نماز خود هم علم دارند و غافل نیستند.
انسانهایی که به صورت حیوان در بیآیند اینها منافی هم نیستند که هم خود حیوانات در حشر اکبر محشور باشند و هم بعضی از انسانهای درنده¬خو به صورت حیوان در بیایند. ذیل آیهٴ ﴿یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ آنجا فریقین نقل کردند؛ یعنی هم اهل سنت و هم شیعهها که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: عدهای به صورتهای گوناگون درمیآیند و به صورت حیوان درمیآیند و نام بعضی از آن حیوانات را هم در ذیل آن آیهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ آمده است. به هر تقدیر خواه آیهٴ ﴿وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾ ناظر به این انسانهایی باشد که به صورت وحش درمیآیند یا ناظر به خود حیوانات دیگر، این آیه سورهٴ <انعام> که دارد: ﴿ثم الی ربهم یحشرون﴾ ناظر به همهٴ اینهاست: ﴿وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ﴾ در حشر اکبر همه اینها محشور میشوند. عمده آن است که وقتی طبق آیات قرآن کریم زمام این پرندهها و جنبندهها به دست خداست و خداوند بر صراط مستقیم راهنمایی میکند و اینها هم مطیع و منقاد رهبری خدا هستند، میبینیم که بر همین
بیان معیارهای مأموریتهای خاص خدا برای پرندهها و جنبندهها
معیار کلی مامورتیهای خاصی را خدا به اینها میدهد؛ گاهی ماموریتهای تعلیم است، گاهی ماموریتهای عذاب است، گاهی ماموریتهای اعجازی است و مانند آن. آنجایی که ماموریتهای تعلیم باشد نمونه¬هایی دارد که یکی از نمونهها همین آیهٴ سورهٴ <مائده> است که محل بحث است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾. مشابه این تعلیم دار جریان قوم حضرت سلیمان (سلام الله علیه) هم است، آیه چهارده سورهٴ <سبأ¬> این است ﴿فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ﴾؛ یعنی بعد از اینکه قضای الهی بر این شد که سلیمان رحلت کند خیلیها که در خدمت سلیمان (سلام الله علیه) بودند از ارتحال آن حضرت باخبر نبودند: ﴿فَلَمّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾ که آن دابه یا آن موریانه یا هر چه بود این عصا را خورد و این عصا افتاد و سلیمانی که به عصا تکیه کرده بود او هم افتاد و اینها فهمیدند که سلیمان مرده است. این یک کار طبیعی نبود و خدا میفرماید که مرگ سلیمان را این دابه و جنبنده به آنها فهماند که این دلالتِ این حیوان است: ﴿ما دَلَّهُمْ عَلی مَوْتِهِ إِلاّ دَابَّةُ اْلأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ﴾. گاهی چوبی را موریانه میخورد که تغذیهٴ عادی است و یک وقت عصای سلیمان را میخورد که او بیفتد که این هم ماموریت الهی است، چه اینکه در جریان هدهد مشابه این تعلیم است منتها این تعلیم اعجازی است، در سورهٴ مبارکهٴ <نمل> آیهٴ 20 به بعد این است: ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ﴾ یعنی سلیمان وقتی که نگاه کرد دید که همهٴ پرندهها در جای خود هستند اما هدهد نیست: ﴿فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ﴾ و اگر او عذر موجهی برای غیبت خود ذکر نکرد من او را عذاب میکنم: ﴿فَمَکَثَ غَیْرَ بَعیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ﴾ ، البته آنچه را که در سورهٴ <نمل> از جریان این پرنده یاد میکند به معجزهٴ سلیمان نزدیک¬تر است تا یک امر عادی، زیرا این هدهد گذشته از اینکه از آن روش خاصی که مربوط به نوع آنهاست استفاده کرده است برهانی اقامه میکند بر لزوم توحید که این برهان هم در ردیف برهانهای مقبول و معقولِ اهل کلام و حکمت است. آن برهانش این است که ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ﴾ ؛
موحد بودن پرندگان و حیوانات
گفت اینها چرا شمس و مانند آن را عبادت میکنند چرا آن خدایی که هر مستوری را در آسمان و زمین آشکار میکند و مشهور میکند او را عبادت نمیکنند؟ آن خدایی که از سر و عَلَن با خبر است او را عبادت نمیکنند؟ میبینید که این برهان در ردیف برهانهای مقبولِ اهلِ معقول از بزرگان حکمت و کلام است. یک حیوان بتواند این چنین بر توحید استدلال کند آن هم بر توحید ربوبی که توحید ربوبی حتماً مستلزم توحید خالقی و توحید خالقی حتما مستلزم توحید ذات واجب تعالی است. از آن طرف استلزامی نیست، چون عدهای ذات واجب را واحد میدانند ولی در خالقیت مشرکاند و بعضی خالق را واحد میدانند در ربوبیت مشرکاند و بعضی رب را احیاناً ممکن است واحد بدانند در عبادت مشرکاند گرچه این اخیر کم است یا شاید نباشد؛ ولی به هر تقدیر از این طرف تلازم است که اگر کسی در ربوبیت موحد بود یقینا در خالقیت موحد است و یقیناً در توحید ذاتی موحد است. این حیوان در سطح بالا و عمیق چنین استدلالی را ارائه میکند و نمیشود به جریان هد¬هد تمسک کرد که همهٴ حیوانات در این سطحاند یا لا¬اقل مثلاً هد¬هد این چینن است و آن شاید روی تعلیم وجود مبارک حضرت سلیمان باشد؛ اما اصل استدلالش و راهنماییاش حق است. ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ که فهمید که اینها موحد نیستند. اگر یک موجودی از ظواهر اعمال بدنی با¬خبر باشد و از درون جان اینها اطلاع نداشته باشد، نمیداند که این عبادتی که میکنند برای شمس است یا برای خالق شمس و بعد هم این تعبیرِ وحدت سیاق نشان میدهد که حرف، حرف اوست: ﴿وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ* أَلاّ یَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذی﴾ چرا مهتدی نیستند؟ عدم اهتدایشان به چیست؟ به اینکه برای غیر خدا سجده میکنند. چرا خدایی که اینها را آفرید را سجده نمیکنند؟ قرآن در بخشهای دیگر همین استدلال را دارد که چرا شما شمس و قمر را عبادت میکنید و خالق شمس و قمر را عبادت نمیکنید ؟ این روی اِعجاز وجود مبارک سلیمان است که حیوان به این حد رسیده است و اثبات اینکه سایر حیوانات به این حد از عقل میرسند دشوار است و ما دلیل نداریم. تعلیمات داوود و سلیمان (سلام الله علیهما) در اینها اثر گذاشت و وقتی که سلسله جبال را قرآن میفرماید که ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ ، گرچه هر موجودی تسبیح گوی حق است؛ اما به سلسله جبال دستور میرسد که وقتی داوود دارد نماز میخواند یا مناجات میکند شما با ا و هم ناله باشد: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ که سلسله جبال این چنیناند و پرندهها با او این چنیناند. این نشان میدهد که یک رهبری عبادی و عقلی و شهودی برای داود و سلیمان (سلام الله علیهما) نسبت به این موجوداتِ زیر مجموعهٴ اینها بوده است.
گاهی اینها مأمور میشوند برای تعلیم در سطوح مختلف که این چند آیه نشان میداد و گاهی هم پرندهها مأمور عذاب الهی واقع میشوند؛ نظیر﴿وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبابیلَ* تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ﴾ . بنابراین اگر پرندهای کاری انجام داده است و انسان از آن پرنده استفاده کرده است، این مأموریت الهی را انجام داد و چیز با سابقهای هم است و بی سابقه نیست.
بلاواسطه بودن مقصود از ابنآدم
مطلب مهم بعدی آن است که این ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ دو فایدهٴ عمیق را در کنار هم دارد: یکی قبلاً بیان شد و آن این است که منظور از این فرزندان آدم فرزندانِ سُلبیاند نه فرزندان مع-الواسطه؛ مثل اینکه الان به افراد عادی میگویند یابن آدم که منظور از این ﴿ابنی آدم﴾ دو نفر از قبیله بنی اسرائیل نبود که اینها فرزندان مع¬اواسطه آدم باشند و خدا فرموده باشد: ﴿واتل علیهم نبأ ابنی آدم﴾ چرا؟ برای اینکه بنی اسرائیل از این حوادث زیاد دیده بودند و انسانهایی که در آن عصر زندگی میکردند مرتب مردهها را دفن میکردند و این دیگر معلوم بود که مرده را باید چه کرد و دیگر این شخص متحیر نمیشد که با مرده باید چه کند؟
عدم وجود پدر و مادر برای آدم و حوّا
این بحث قبلاً گذشت که این ظاهر ﴿ابنی آدم﴾ فرزندان بلا-واسطهاند نه مع الواسطه طبق این شاهد. مطلب مهم دیگر آن است که بعضیها فکر میکنند همهٴ انسانهایی که در روی زمین هستند فرزند آدم و حوا هستند و آدم و حوا انسان مسئول بودند و فرزندانِ انسانهای غیر مسئول بودند؛ یعنی قبل از آدم و حوا (سلام الله علیهما) انسانهایی زندگی میکردند منتها غیر مسئول و آدم و حوا فرزندان آن انسانهای غیر مسئولاند، چون آنها رشد عقلی نداشتند مسئول نبودند و مسئولیتِ با عقل از پیدایش آدم و حوا پدید آمده است. پس آدم و حوا فرزندِ پدر و مادری بودند که نسل قبل بودند منتها آنها غیر مسئول بودند و آدم و حوا مسئول هستند. در سورهٴ مبارکهٴ <آل عمران> این بحث مبسوطاً گذشت، مخصوصاً از آیهٴ 59 سوره <آل عمران> چنین استفاده شد که اگر قبل از آدم و حوا (سلام الله علیهما) افرادی بودند آنها کلاً منقرض شدند و آنچه فعلاً روی زمین زندگی میکنند فرزندان آ-دم و حوا هستند و آدم فرزند کسی نبود، برای اینکه خداوند جریان عیسی را که میخواهد تشریح کند در آیهٴ 59 سوره آل عمران که قبلاً بحث شد این چنین میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛ آنهایی که دربارهٴ عیسی (سلام الله علیه) مشکلی داشتند، خدا میفرماید: جریان عیسی مانند جریان آدم است، شما جریان آدم را قبول دارید که او بدون پدر و مادر خلق شد، جریان حضرت عیسی که آسان تر است که عیسی گرچه پدر نداشت ولی مادر که داشت. شما اگر میگویید چگونه ممکن است کسی بدون پدر به دنیا بیاید، کسی که بدون پدر و مادر به دنیا آمد در اثر قدرت خدا، یقیناً همان خدا میتواند کسی را بدون پدر خلق بکند. اگر آدم پدر و مادری میداشت، چگونه خدا استدلال میکرد که جریان عیسی مثل جریان آدم است؟ آنها میتوانستند بگویند که جریان آدم با جریان عیسی فرق میکند و آدم پدر و مادر داشت مثل افراد عادی و عیسی پدر نداشت که اینها با هم هماهنگ نیستند. در آنجا این بحث نشان داد که آدم (سلام الله علیه) از خاک بود و فرزند کسی نبود، البته مراحل تکامل سر جایش محفوظ است، بطلان طفره سر جایش محفوظ است و اگر خاک بخواهد انسان بشود مراحل باید محفوظ بماند و باید طی بشود، حالا یا با سرعت یا با بُطئ. اگر به کندی انجام بگیرد همین جریان عادی و عادت است و اگر با سرعت انجام بگیرد خَرق عادت است که میشود معجزه؛ ولی این مراحل یقیناً طی شده است چون طفره مستحیل است. آنچه از این آیه برمیآید این است که آدم (سلام الله علیه) فرزند کسی نبود، زیرا اگر نسل قبلی بود و بشرهای روی زمین زندگی میکردند و آدم و حوا فرزندان همان نسل قبلی بودند یعنی افرادی بودند که پدر و مادر آدم و حوا بودند، فرزندانِ آدم و حوا هم مثل آنها میدیدند که آنها با مرده هایشان چه میکنند و در هرصورت اگر مرده را مثل هندوها میسوزاندند قابیل هم میسوزاند و اگر دفن میکردند این هم دفن میکرد. از اینکه خدا میفرماید: قابیل مانده است و نمیداند دچه بکند، معلوم میشود که از هیچ کس ندید. اگر یک نسلی بود و انسانهایی بودند و آدم و حوا فرزندان همان انسانها بودند، آنها در هرصورت مرگ داشتند و این چنین نبود که کسی نمیرد، با مرده هر کاری میکردند قابیل هم با مردهاش همان کار را میکرد؛ از اینکه مانده و متحیر شده و ندانست که با این بدن چه بکند معلوم میشود که کسی را نمی دید و معلوم میشود که نسلی در کار نبود. اگر هم ادلهای دلالت بکند که قبل از آدم (سلام الله علیه) افراد دیگری بودند چه اینکه چنین روایاتی است ، جمعش این است که آنها کاملاً منقرض شدند و چیزی از آنها نمانده است و آدم و حوا از خاک خلق شدند البته با طیّ این مراحل تکا¬ملی حالا یا دفعی یا تدریجی. ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری﴾ که بعضی خواستند بگویند ضمیر یری به ﴿الله﴾ برمیگردد و بعضی خواستند بگویند به غراب . اگر به ﴿الله﴾ برگردد حق است؛ منتها کلمهٴ ﴿الله﴾ یک مقدار فاصله دارد؛ ولی اگر به غراب برگردد چون غراب ماموریت الهی دارد آن هم با تعلیم الهی است ضمیر ﴿یبحث﴾ به غراب برمیگردد و مناسب است که ضمیر یری هم به غراب برگردد، چون نزدیک هم است: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا یَبْحَثُ فِی اْلأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُواری سَوْأَةَ أَخیهِ﴾ و این جسد را هم ﴿سواة﴾ گفتند برای اینکه <یسوء الانسان> است و <ما تتکره الطبیعه> است، چیز ی که انسان خوشش نمیآید به آن میگویند سوئه، حالا یا برای اینکه کم کم داشت متعفن میشد یا برای اینکه این جسد را میخواهد دفن کند و از شر برادر کشی و آدم کشی و از این ننگ نجات پیدا کند، به هر تقدیر این ﴿سواة﴾ است. ﴿قالَ یا وَیْلَتى﴾ که این ﴿قالَ یا وَیلَتی﴾ نشان میدهد که هم¬زمانِ قتل غراب پدید نیامد که این کار را بکند، مدتی قابیل سرگردان بود، چون اگر همان زمان که قابیل، هابیل را کشت هم¬زمان این غراب آمده بود و چیزی را دفن کرده بود همانجا قابیل یاد میگرفت؛ اما از اینکه گفت: ﴿یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ﴾ معلوم میشود که یک مدت متحیر و سرگردان بود و نمیدانست با این مرده چه کند و بعدها فهمید: ﴿یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی﴾ که من هم بدن برادرم را موارات کنم؛ یعنی سه کار کنم: خاک را از روی زمین بردارم (یک)، این مرده را زیر خاک بگذارم (دو) و بعد هم خاک رویش بریزم و او را مستور کنم و موارات کنم (سه):
تبیین فرق ندامت و توبه
﴿فَأُوارِیَ سَوْأَةَ أَخی فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ که این ﴿فَأَصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ﴾ غیر از آن ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ است، آن مربوط به قتل است و این مربوط به دفن است. در جریان قتل خسارت دیده است یعنی اصل سرمایه را باخت و در جریان دفن کاری را جاهلانه انجام داد؛ یک جاهل پشیمان میشود و میگوید عجب کاری بود که ما کردیم که این ندامت، ندامتی نیست که توبه باشد. آنکه گفته شد: <کَفی بالنَّدَم توبة> آن در صورتی است که انسان در پیشگاه خدا خود را شرمنده ببیند و این درجهای از توبه است که <کفی بالنَّدَم توبةً> و اما اگر کسی بی تحقیق کاری را انجام داد و بعد متضرر شد، پشیمان میشود که این توبه نیست؛ نظیر همان آیهٴ 6 سوره <حجرات> که ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ که آنجا نادمین به معنای تائبین که نیست، بلکه آن ندم آن تأثّر روحی است و انسان کاری را ندانسته و بی تحقیق انجام داد پشیمان میشود و متأثر میشود، حالا گاهی ممکن است معصیت باشد و گاهی ممکن است معصیت نباشد. یک وقت است که بدون اطلاع قبلی رفت جایی و بعد دید که آن آقا نیست، پشیمان میشود که چرا من قبلاً کسب اطلاع نکردم؟ این ندامت است، این گونه از امور را که نمیگویند توبه است. ندامت آن است که انسان کاری را که خلاف شرع است انجام بدهد و بعد رابطهٴ خود را با ذات اقدس الهی این چنین ترسیم کند که خدایا! من پشیمانم از این کار این یا تمام توبه است یا مقدمهٴ توبه است یا شرط توبه است و مانند آن. اما یک وقت است که خلاف شرع نیست، بلکه این کارِ زیانباری را کرده و میتوانست متضرر نشود یا کسی بدون تحقیق ـ نظیر همین مثالهایی که گفته شد ـ کرده که بعد متضرر شده و بعد پشیمان میشود، این ندم همان ندم است، بنابراین قابیل آن کار اوّلیاش مایهٴ خسارت بود، لذا فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ و کار بعدیاش که فکر نکرده که بررسی بکند و ببیند که چطور میشود دفن کرد و خود را کمتر از کلاغ یافت، گفت که من هم میتوانستم که مثلاً فکر بکنم و کم کم بفهمم و مانند آن، از این وسیله استفاده نکرده یا از فکر مثلاً استفاده نکرد و پشیمان شده است. احتمال اینکه این ندامت به اصل قتل برگردد محال نیست؛ اما غرض این است که آیه کاملاً اینها را از هم جدا کرده است: آنچه مربوط به قتل است را فرمود: ﴿فاصبح من الخاسرین﴾ آنچه مربوط به دفن است را فرمود: ﴿فاصبح من النادمین﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است