- 599
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 5 سوره مائده بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 5 سوره مائده _ بخش سوم"
- نظر علمای شیعه و سنی دربارهٴ نکاح ابتدائی
- تبیین مؤمن و مشرک در گفتار ائمه (ع)
- دلیل خلط تبیین مودّت عاطفی و مودّت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ و طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلُّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلُّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ و مَنْ یَکْفُرْ بِاْلإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ و هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در دو فصل محل بحث بود: فصل اوّل درباره حلیت طعام اهل کتاب و حلیت اطعام اهل کتاب بود که این یک لازمه عرفی هم دارد که وقتی منظور از این طعام ثابت شد که هم ذبیحه است و هم پختنیهای آنها، آنها را میتواند هم دعوت بکند و اطعام بکند و هم به منزل آنها برود، این یک طهارت ضمنی را هم برای آنها اثبات میکند. فصل ثانی بحث این بود که در مراسم ازدواج و زناشویی محصناتِ از اهل کتاب برای شما حلالاند. ازدواج یا با زنی است که اصلاً به چیزی معتقد نیست؛ مثل مارکسیستها یا معتقدند؛ منتها مشرکاند یا اهل کتاباند و یا مسلمان و از این چهار حال بیرون نیست؛ ازدواج با کسی که هیچ دینی ندارد، این یقیناً حرام است کتاباً و سنتاً و هیچ آیهای ازدواج با یک زن مارکسیست یا کمونیست را و مانند آن تجویز نکرده، چه اینکه هیچ روایتی هم تجویز نکرده است، بلکه آیهٴ قرآن درباره مشرکات نهی صریح دارد و چون مارکسیست بدتر از بتپرست است، یقیناً هم از آن آلودهتر است و هم نکاح او باطل است، چون کسی که لا مذهب است بدتر از کسی است که دارای مذهبِ بد است.
مشرکین در عین حالی که مخلّد در نارند «الله» را قبول دارند؛ منتها بتها را در اثر آن پندار باطل شفعای عند الله میدانند و اینها را وسیله تقرب میپندارند که در ربوبیت مشرکاند و ناگزیر در عبادت هم شرک میورزند؛ ولی کمونیست، مارکسیست و مانند آن اصلاً مبدئی قایل نیست و او آلودهتر از مشرک است؛ درباره مشرک چون کتاباً و سنتاً ثابت است که ازدواج با آنها باطل است و حرام، دربارهٴ مارکسیستها هم به طریق اولی است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 221 قبلاً گذشت که ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ و لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ و لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾؛ منظور از این «خیر» آن افعلِ تعیین است نه افعلِ تفضیل، به قرینهٴ اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ﴾؛ آنها خیری در آنها نیست تا ما بگوییم مؤمن از آنها بهتر است، آنها شرّند و چون شرّند مؤمن خیر است در مقابل شر، نه اینکه خیر افعل تفضیلی باشد، برای اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ و اللّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ و الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾.
بنابراین وقتی آنها به نار دعوت کنند مارکسیستها به طریق اولی هستند، پس کسی که لامذهب است نکاح با او باطل است و حرام، برای اینکه نکاح با مشرکین باطل است و حرام که مارکسیستها و لامذهبها بدتر از مشرکین و بتپرست است و این آیه معارض هم ندارد و روایتی هم که مخالف با این باشد ندارد، پس این دو گروه خارج از بحثاند؛ یعنی مشرکین و مارکسیستها و ملحدین.
حکم تکلیفی نکاح با اهل کتاب
درباره اهل کتاب آیاتی از قرآن کریم استدلال شده است که نکاح با آنها جایز است و برای استدلال فقهی برای احکام کتابیه دو فصل لازم است: اوّل ببینیم قرآن کریم چه میگوید و بعد وقتی مشخص شد که قرآن کریم درباره ازدواج با اهل کتاب چه پیامی دارد، آن گاه چون قرآن بدون روایت حجت نیست برای اینکه اینها ثقلیناند و هرگز از هم جدا نخواهند شد و در حسبنا کتاب الله یک سخن ناصواب و باطل و غیّ و ضلالت است، باید به روایات مراجعه کرد تا ببینیم روایات چه میگوید. درباره روایات هم سه بحث است همان طوری که قبلاً گذشت: بحث اوّل این است که آیا روایت رودرروی قرآن است، مباین قرآن است یا نه؟ اگر مباین قرآن بود یقیناً حجت نیست (این یک بحث)، بحث دوم آن است که اگر روایت رودرروی قرآن و مباین قرآن نبود، آیا معارض دارد یا نه؟ اگر معارض داشت آنچه موافق با قرآن است حجت است و آنچه مخالف قرآن است مردود (این دو بحث)، بحث سوم آن است که اگر روایتی رودرروی قرآن نبود، مباین قرآن نبود، معارض هم نداشت و در صدد شرح اطلاقهای آیه بود یا شرح تقییدهای آیه بود یا شرح قراین آیه بود و امثال ذلک، همهٴ اینها حجت و مأخوذ است و این معنای آن است که قرآن عِدلش روایت است و بدون روایت تمسک به قرآن روا نیست.
این راه فنی در همه جا ملحوظ است و در این بحث همین راه طی میشود که باید دید اوّلاً قرآن کریم درباره ازدواج با اهل کتاب چه میگوید؛ به آیاتی از قرآن استدلال کردند برای حلیت نکاح اهل کتاب، چه اینکه مخالفین به آیات دیگری هم از قرآن کریم استدلال کردند که نکاح با اهل کتاب جایز نیست. در بین علمای اهل سنت نوعاً قایلاند به جواز نکاح اهل کتاب دواماً و انقطاعاً، حالا ممکن است در بین آنها احیاناً کسی مخالف باشد؛ ولی قول مقبول بین همهٴ علمای اهل سنت این است که نکاح کتابیه جایز است مطلقاً؛ دواماً و انقطاعاً. علمای خاصه دارای سه قولاند: بعضیها مطلقا اجازه میدهند، بعضی مطلقا منع میکنند و بعضی تفصیل میدهند بین نکاح دایم و نکاح منقطع؛ ممکن است قایلین این اقوال از نظر آمار همتای هم نباشند و یکی از اقوال مشهورتر از دیگری باشد؛ ولی سه قول در بین علمای شیعه است.
قبل از اینکه به آن جمع بندی روایی برسیم لازم است که به آیات قرآنی مراجعه کنیم؛ دو طایفه از آیات است که دو گروه به آن استدلال کردند: یک گروه به آیاتی استدلال کردند که دلالت دارد بر جواز ازدواج اهل کتاب؛ یعنی مرد مسلمان باشد و زن غیرمسلمان نه به عکس، چون عکسش را تجویز نکردند، چه اینکه آیهای هم که دلالت بر حلیت میکند به مردها میگوید که ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ به زنهای مسلمان نمیگوید که با مردهای کتابی ازدواج کنید، بلکه به مردهای مسلمان میگوید که مجاز است که با زنهای کتابیه ازدواج کنید. آن طرفش هم مفروق عنه است که زن مسلمان و مرد اهل کتاب باشد که این باطل است، چه اینکه بحث در حدوث است نه در بقاء؛ اگر دو نفر اهل کتاب بودند و هر دو یهودی بودند یا هر دو مسیحی بودند و اهل جزیه بودند و یکیشان مسلمان شد نکاحشان باقی است، پس محور بحث در حدوث است نه در بقا، چه اینکه مدار بحث در این است که مرد مسلمان باشد و زن اهل کتاب، نه اینکه زن مسلمان باشد و مرد اهل کتاب یا در مرحله بقا بحث باشد.
در مرحلهٴ بقا؛ یعنی اگر زن و مرد هر دو کتابی بودند؛ ولی مرد مسلمان شد، نکاحش ولو دایم باشد با آن زن غیرمسلمان باقی است و صحیح است یا اگر مرد مسیحی بود و زن هم مسیحی بود؛ ولی مرد اسلام آورد و نکاحشان هم نکاح دایم است، این نکاح بهم نمیخورد، پس دو فرض خارج از بحث است: آنجا که زن مسلمان بخواهد شوهر غیر مسلمان بگیرد، این محل بحث نیست که باطل است یا اگر هر دو اهل کتاب بودند؛ ولی مرد اسلام آورد، بقائاً آن نکاح دایمشان جایز است، این هم محل بحث نیست.
نظر علمای شیعه و سنی دربارهٴ نکاح ابتدائی
عمده آن است که در نکاح ابتدایی آیا مرد مسلمان میتواند با زن یهودی یا مسیحی ازدواج کند یا نه؟ اینجاست که علمای شیعه سه قول دارند و علمای سنت یک قول؛ آنها میگویند جایز است و علمای شیعه بعضی قایلند که مطلقا جایز است، بعضیها میگویند مطلقا ممنوع است و بعضی تفصیل میدهند بین عقد انقطاع و عقد دایم که این قول رایجتر است.
تجویز نکاح اهل کتاب از نگاه آیات
از نظر آیه طایفهٴ اولیٰ آیاتی است که دلالت میکند بر اینکه نکاح اهل کتاب جایز است؛ یکی از آن آیات آیهٴ 24 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است. در سورهٴ «نساء» آیه 23 و 24 محرمات را ذکر میکند که ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ و بَناتُکُمْ و أَخَواتُکُمْ﴾ تا آخر آیه 23؛ در آیه 24 میفرماید: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ و أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ ؛ یعنی زنهایی که مَحرم بود، محرمات را ما برای شما شماردیم و ماعدای اینها برای شما حلال است که ماعدای اینها شامل کتابیه هم خواهد بود. بعضیها مثل مرحوم مقدس اردبیلی (رضوان الله علیه) در زبدة البیان میفرمایند که این اطلاق ندارد، برای اینکه این فقط درباره روابط نسبی است؛ یعنی ازدواج با انساب در آن موارد حرام است و خارج از آنها بستگان نسبی اگر بخواهید با بستگان نسبی ازدواج کنید حلال است، چون آن محرماتی که در آیهٴ 23 [سورهٴ نساء] آمده راجع به محرمات نسب است: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ و بَناتُکُمْ و أَخَواتُکُم﴾ و بعد به مسئلهٴ رضاع هم میرسد و امهات رضائیه را هم ذکر میکند و بعد در آیهٴ 24 [سورهٴ نساء] میفرماید: ماورای این حلال است.
این بیان ناتمام است، برای اینکه در آیه 23 [سوره نساء] گذشته از محرمات نسبی و محرمات رضاعی در آیهٴ 24 فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ که این ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ یعنی زنهای شوهردار، زنهای شوهردار که مربوط به نسبِ انسان نیست؛ فرمود زن شوهردار بر شما حرام است مگر آنها که در جنگ به اسارت میگیرید و ملک یمین شما میشود ﴿إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾. آنچه در آیهٴ 24 آمده است ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ است که کاری به مسئله نسب ندارد، بنابراین این نقد مرحوم مقدس اردبیلی در زبدة البیان ناتمام است و ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ شامل همهٴ زنهایی که ماعدای محرمات است میشود، چه اینکه آیه محل بحث هم ظاهرش همین است؛ آیه محل بحث در مقام امتنان است و وقتی در مقام امتنان بود توسعه دارد؛ هم نکاح دایم را و هم نکاح انقطاع را، چون در مقام امتنان است ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾ و همچنین ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾؛ یعنی «الیوم احل لکم محصنکم، الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ».
امتنان اقتضا میکند که اعم از نکاح دایم و منقطع باشد و آن ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دلیلی نیست بر نکاح انقطاع و اگر این [دلیل] باشد مخصوص به ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ نیست، برای اینکه چهار قید است: یکی ﴿آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ است، دوم ﴿مُحْصِنینَ﴾ است، سوم ﴿غَیْرَ مُسافِحینَ﴾ است و چهارم ﴿لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ است که این سه قیدِ اخیر یقیناً مشترک است و اگر ما بگوییم آن قید اوّلی مخصوص «محصنات من اهل الکتاب» است ناهماهنگیِ سیاق پدید میآید. فرمود محصنات از مؤمنات برای شما حلال است و ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ برای شما حلال است، آنگاه چهار قید ذکر کرد که این قیود اربعه، سه تای اخیر که یقیناً مشترک است و این اوّلی چطور مخصوص به اهل کتاب خواهد بود؟! این ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مشترک است بین هر دو، چه اینکه ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ و لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ مشترک است. اینها آیاتی است که ظاهرش دلالت میکند بر اینکه نکاح اهل کتاب جایز است.
بیان طائفه دوم آیات دربارهٴ نکاح اهل کتاب
طایفه دوم آیاتی است که به آن استدلال کردند که نکاح اهل کتاب جایز نیست؛ یکی اینکه در آیهٴ 221 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» نکاح مشرکین را منع کرد که فرمود: ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾، این کبرای قیاس است، صغرای قیاس این است که اهل کتاب مشرکاند، برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» اینچنین آمده: ﴿وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ و قالَتِ النَّصاری الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ و رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ و الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ؛ اینها چون عدهای را به عنوان ارباب پذیرفتند و توحید ربوبی ندارند پس مشرکاند. این ذیل که فرمود: ﴿سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ اشعار دارد به اینکه اهل کتاب مشرکاند اعم از یهود و نصارا، پس صغرای قیاس در آیهٴ 31 سورهٴ «توبه» آمده که اینها مشرکاند و کبرای قیاس هم در آیهٴ 221 سورهٴ «بقره» آمده است که ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾؛ یعنی اینها مشرکاند و نکاح با مشرکات باطل است پس نکاح اینها باطل است؛ این یکی از ادله قایلین به منع ازدواج یا اهل کتاب است.
این استدلال ناتمام است، برای اینکه قرآن کریم مشرکین را در مقابل یهود و نصارا و صابئین و مؤمنین میداند و تفصیل هم قاطع شرکت است. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 17 اینچنین است که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا﴾ (یک گروه)، ﴿وَ الَّذینَ هادُوا﴾ (گروه دوم)، ﴿وَ الصّابِئینَ﴾ (سوم)، ﴿وَ النَّصاری﴾ (چهارم)، ﴿وَ الْمَجُوسَ﴾ (پنجم)، ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ (ششم)، ﴿إِنَّ اللّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾؛ فرمود اینها همهشان جدای از هماند و در قیامت خدا به حساب همهٴ اینها میرسد؛ آنکه محسن بود احسان و آنکه مسیء بود اسائه. تفصیل هم قاطع است و مشرکین هم قبلاً ذکر نشد و یهود و نصاری بعد ذکر نشد تا ما بگوییم ذکر خاص است بعد از عام، بلکه مشرکین بعد ذکر شد و آخر ذکر شد؛ اوّل مؤمنین، بعد یهودیها، بعد صابئین، بعد نصارا، بعد مجوسیها و بعد ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ است. غرض آن است که تفصیل قاطع شرکت است و در لسان قرآن کریم یهودیها و مسیحیها در مقابل مشرکیناند؛ ﴿الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ در اصطلاح قرآن کریم راجع بتپرستهاست و مخصوص آنهاست.
تفصیل هم قاطع شرکت است؛ هم در این آیه و هم در آیهای که از سورهٴ مبارکهٴ «بیّنه» خوانده شد. آیهٴ اوّل سورهٴ «بیّنه» این بود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ و الْمُشْرِکینَ﴾؛ کافر اعم از مشرک و اهل کتاب است؛ ولی مشرک اعم از بتپرست و اهل کتاب نیست و تفصیل هم قاطع شرکت است و معمولاً در این گونه از موارد مشرکین بعد ذکر میشود نه اینکه اوّل ذکر بشود و اهل کتاب بعد ذکر بشود تا ما بگوییم ذکر خاص است بعد از عام. این شرکها، اگر هم یک وقت در سورهٴ«توبه» بر اینها شرک اطلاق شد که اینها شرک میورزند، شرک کلامی است که در قیامت در ردیف آنها خواهند بود، گرچه به عذاب آنها معذب نیستند؛ ولی حکم آنها را دارند از یک جهت، نه شرک فقهی. نشانهاش آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 106 اینچنین آمده است که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند، همین است که چشم اینها به جیب این و کیف آن است و همین مرید بازیها یک نحوه از شرک است حالا چه زمانی ظهور میکند حرف دیگر است. فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند.
به روایاتی که ذیل این است مراجعه میکنید، میبینید که از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند چطور مؤمن مشرک است؟ فرمود همین که میگویند «لولا فلانٌ لَهَلَکتُ»؛ اگر فلان کس نبود کارم حل نمیشد ـ این تعبیر تلخی هم که ما داریم میگوییم اوّل خدا دوم شما یا اوّل خدا دوم طبیب، این هم شرکی است که ظهور میکند؛ خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ ـ بعد به ائمه(علیهم السلام) عرض کردند که پس ما چه بگوییم؟ فرمود بگویید خدا را شکر میکنیم که از این راه مشکل ما را حل کرد و همهٴ آنچه در جهان خارج است مجاری فیض خدایند و انسان هم موحد است و هم مودَّب؛ اگر کسی نسبت به انسان محبت کرد شکر میکند از این جهت که مخلوق است بما انه مخلوق و «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» که این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است نه اینکه «من لم یشکر الزید بما انه زید»، «من لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق» و مخلوق بما انه مخلوق پیامآور خالق است، آن وقت انسان خدا را شکر میکند که خدا از این راه به انسان خیر رسانده که هم ادب دارد و هم توحید و دیگر نمیگوید «لولا فلانٌ لَهَلَکتُ» این یک شرک کلامی است نه شرک فقهی؛ فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ شرک خفی، مسئله ریا است ، اینکه شرک روشنی است.
مراد قرآن کریم از شرک
بنابراین اگر قرآن کریم شرک را بر عدهای اطلاق کرد، این آن شرک مصطلح فقهی نیست که در مقابل مؤمنین و یهودیها و صابئین و مسیحیها و مجوس قرار دارد، ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ گروه خاصیاند؛ یعنی بت پرستها، پس اگر فرمود: ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ و لَوْ أَعْجَبَکُم﴾ ، آن ناظر به مشرک در مقابل اهل کتاب است و هرگز شامل نمیشود پس نمیشود، صغرای کلامی درست کرد و کبرای فقهی، این حد وسط تکرار نشد، این یک مغالطهای بیش نیست. آیه 30 و 31 سورهٴ «توبه» ناظر به شرک کلامی است و آیهٴ 221 سورهٴ «بقره» ناظر به شرک فقهی است، آنگاه این حد وسط که تکرار نشد محصولش همین مغالطه است. آن را که فقه شرک میداند این همان شرک بتپرستی است که آن را میفرماید: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾ و گرنه آن شرک کلامی که در قیامت دامنگیر انسان میشود، دامنگیر برخی از اهل ایمان هم خواهد بود برابرِ آیهٴ 106 سورهٴ «یوسف» که ﴿وَما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾.
چرا گفتند هر نعمتی که به شما رسید اوّل سجده شکر به جا بیاورید؟ غرض آن است که بین ادب و حق شناسی با توحید ناب باید جمع کرد؛ هر احسانی که به ما رسیده است اوّل باید سجده شکر بکنیم و بعد از آقا تشکر بکنیم، این معنایش این است که خدا او را فرستاده و این حرفها حرفهایی است که آدم هر روز باید تکرار بکند و الآن ما چندبار این حرف را تکرار میکنیم برای خودمان و برای شما عزیزان. این روایت نورانی که حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که «إنَّ المسکینَ رَسُولُ الله» ؛ یعنی اگر کسی مستمند است و مسکین است و به سراغ شما آمده و چیزی از شما طلب کرد، این را خدا فرستاد«إنَّ المسکینَ رَسُول الله». چطور «إنَّ المسکین رسول الله»؛ اما «المعطی رسول الله» نیست؟! کسی آمده کاری دارد و مشکلی دارد که به ما مراجعه کرده، او را خدا فرستاده تا ما را امتحان بکند و حالا ما مشکلی داشتیم و کسی مشکل ما را حل کرد، آن کسی که مشکل ما را حل کرد آن را خدا نفرستاد و او خودش آمد؟! اینچنین نیست و اگر «إنّ المسکینَ رسول الله» است المعطی هم رسول الله است.
بیان کیفیت تشکر کردن از خدا
بنابراین گفتند که هر وقت نعمتی به شما رسید، قبل از اینکه از این شخص تشکر کنید سجدهٴ شکر به جا بیاورید؛ حالا گاهی انسان در راه است و در اتومبیل سوار است که مقدورش نیست سجدهٴ شکر بکند و سرش را خم میکند و بعد هم وقتی به منزل آمدند البته سجده میکنند. اگر در راه و در اتومبیل به انسان خبر رسید که یک کار خیری فلان کس نسبت به شما کرد، همانجا سجده شکر به جا میآورد و اگر نشد به اشاره، چطور صلات غرقی سجدهٴ واجبهاش به همان اشاره چشم است یا اشاره پلک است! گاهی آدم وقتی مقدورش نیست در خیابان و بیابان سجده کند، با سر اشاره میکند؛ یعنی خدایا تو فرستادی و من معتقدم که تو فرستادی و بعد هم که منزل آمده است یا نماز شکر میخواند یا سجده شکر میکنند و بعد ادبش را هم دارد؛ هم مودب است و هم موحد.
غرض آن است که این شرکها، شرکهای کلامی است و آن شرک آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» شرک فقهی است و چون حد وسط تکرار نشد نتیجه نمیدهد، نه اینکه ما بگوییم برابر آیهٴ 31 سورهٴ «توبه» اهل کتاب مشرکاند (این صغرای قیاس)، کبرای قیاس هم این است که ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾ ، پس نکاح کتابیه باطل باشد، اینکه تام نیست. پس این استدلال ناتمام است.
دلیل دیگر بر بطلان نکاح کتابیه
دلیل قرآنی دیگری که اقامه کردند که نکاح کتابیه باطل است، آن را به صورت شکل ثانی منطق تقریر کردند و آن این است که ذات اقدس الهی نکاح را مایهٴ مودّت و رحمت قرار داد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیهٴ 21 اینچنین فرمود: ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها و جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً و رَحْمَةً﴾؛ بین زن و شوهر مودّت است (این یک مقدمه)، در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیهٴ پایانیاش این است؛ یعنی آیه 22 که ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ و لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ و أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (این مقدمه دیگر است)؛ یعنی مؤمن با غیر موحد مودّت ندارد، چون اهل کتاب هم کسانیاند که جزء ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ هستند و محادّ با خدا یعنی کسی که مرزش را از خدا جدا کرده و مرزش را از دین خدا جدا کرده است و خدا که مرزدار نیست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾ .
حدود و ثغور دین خدا دربارهٴ اهل کتاب
دین خدا مرزی دارد ﴿إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ ؛ یعنی حدشان را از حد دین الهی جدا کردند، اینکه در بعضی از تعبیرات قرآنی آمده است که ﴿مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ﴾ ، ناظر به این است؛ یعنی دین خدا مرزی دارد، منطقه ممنوعهای هم دارد و منطقه مجازی هم دارد و اگر کسی خارج از این منطقه شد؛ یعنی دین قرآن و عترت را نپذیرفت، این ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ است؛ یعنی حدش از حد دین خدا جدا است. اهل کتاب اینچنیناند و چون اهل کتاب محادِّ خدا و پیامبرند و مودّت آنها جایز نیست و زن و شوهر با هم مودّت دارند، پس اینها نمیتوانند زن و شوهر باشند که این براساس شکل ثانی تقریر میشود.
جوابش این است که آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» بر اساس آن حکم محاورهای که تعلیق بر وصف مشعر به علیت است، پیامش این است که مؤمن بما انه مؤمن دوستِ محادِّ بما انه محاد نیست نه اینکه دوست عاطفی ندارد؛ حالا چطور میشود که انسان بچهاش را دوست نداشته باشد یا پدرش را دوست نداشته باشد، دوستی عاطفی؟ عمل او را بد میداند، سرزنش میکند، نهی از منکر میکند، اعتراض میکند، تقبیح میکند و آن محاد بودن او را تقبیح میکند و آن محادهاش را انکار میکند؛
دلیل خلط تبیین مودّت عاطفی و مودت دینی
ولی یک مودت عاطفی دارد. آنچه را که آیهٴ سورهٴ «مجادله» نهی میکند و منع میکند آن مودت عاطفی نیست، آن مودت وصفی است؛ یعنی این وصف محادِّ بما انه محاده را او دوست ندارد و دارد او را تقبیح میکند. اینکه فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ ، این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است، مگر مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست دارد؟ نه، چطور میشود مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست داشته باشد!
بنابراین آیا عدالت در ازدواج شرط است؟ حالا اگر مرد فاسق بود یا زن عادل نبود، اینها یکدیگر را یقیناً دوست دارند و دوست داشتنِ فاسق یقیناً بد است و منهی است؛ یک وقت است که انسان جوابش این است که فاسق بما انه فاسق محبوب است که نه، اینچنین نیست و زن و شوهر یکدیگر را نهی از منکر میکنند و فسقش را که دوست ندارد و فاسق بما انه فاسق را دوست ندارد، این هم از آن جهت است که همسر اوست و یک مودتِ عاطفی دارد. اینجا دو حرف است: یک وقت انسان میگوید که «اُحبه و ابغض فعلَه» حالا اگر دوست شما کار بدی کرد شما میگویید «احبه و ابغض فعله» که کار او را ناپسند میدانم؛ اما او رفیق من است که نهی از منکر میکنید و میگویید این کار حرام است و سرزنشش میکنید و توبیخ میکنید؛ اما اینچنین نیست که دوستش نداشته باشید. مسئلهٴ «احبه و انکر فعله» قابل جمع است.
بنابراین باید زن و شوهر عادل باشند که اگر فاسق بودند نگاه به آنها باطل است، برای اینکه مودت فاسق بد است. مگر مودت فاسق جایز است؟! مودت فاسق بما انه فاسق حرام است و رضای به فسق حرام و معصیت است و فرق نمیکند آن کفر دارد و این فسق، مگر میشود فاسق بما انه فاسق محبوب مؤمن باشد؟ نجس نیست و حکم نجاست را هم ندارد؛ مثل اینکه اهل کتاب هم حکم مشرکین را ندارند و اینها در درکات فرق میکنند؛ ولی غرض این است که آیهٴ 22 سورهٴ «مجادله» میفرماید که مؤمن بما انه مؤمن «لا یوادّ مَن حادّ الله و رسوله» است نه اینکه مودت عاطفی با او ندارد، مودت دینی ندارد؛ مثل اینکه اگر کسی فاسق بود آیا میشود به آن شخص از آن جهت که فاسق است دل بست؟ هرگز نمیشود؛ اما آنکه از دوستان آدم است یا از اعضای خانوادگی است انسان، یک محبت عاطفی با او دارد و محبت عاطفی را چرا با محبت کلامی و اعتقادی آدم خلط میکند. این دلیل ثانی آنها در اثر خلط بین مودت عاطفی و مودت دینی است و چون اینچنین است گرچه به صورت شکل ثانی تقریر شده، این عقیم است و نتیجه نمیدهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نظر علمای شیعه و سنی دربارهٴ نکاح ابتدائی
- تبیین مؤمن و مشرک در گفتار ائمه (ع)
- دلیل خلط تبیین مودّت عاطفی و مودّت دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ و طَعامُ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حِلُّ لَکُمْ وَ طَعامُکُمْ حِلُّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أَخْدانٍ و مَنْ یَکْفُرْ بِاْلإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ و هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در دو فصل محل بحث بود: فصل اوّل درباره حلیت طعام اهل کتاب و حلیت اطعام اهل کتاب بود که این یک لازمه عرفی هم دارد که وقتی منظور از این طعام ثابت شد که هم ذبیحه است و هم پختنیهای آنها، آنها را میتواند هم دعوت بکند و اطعام بکند و هم به منزل آنها برود، این یک طهارت ضمنی را هم برای آنها اثبات میکند. فصل ثانی بحث این بود که در مراسم ازدواج و زناشویی محصناتِ از اهل کتاب برای شما حلالاند. ازدواج یا با زنی است که اصلاً به چیزی معتقد نیست؛ مثل مارکسیستها یا معتقدند؛ منتها مشرکاند یا اهل کتاباند و یا مسلمان و از این چهار حال بیرون نیست؛ ازدواج با کسی که هیچ دینی ندارد، این یقیناً حرام است کتاباً و سنتاً و هیچ آیهای ازدواج با یک زن مارکسیست یا کمونیست را و مانند آن تجویز نکرده، چه اینکه هیچ روایتی هم تجویز نکرده است، بلکه آیهٴ قرآن درباره مشرکات نهی صریح دارد و چون مارکسیست بدتر از بتپرست است، یقیناً هم از آن آلودهتر است و هم نکاح او باطل است، چون کسی که لا مذهب است بدتر از کسی است که دارای مذهبِ بد است.
مشرکین در عین حالی که مخلّد در نارند «الله» را قبول دارند؛ منتها بتها را در اثر آن پندار باطل شفعای عند الله میدانند و اینها را وسیله تقرب میپندارند که در ربوبیت مشرکاند و ناگزیر در عبادت هم شرک میورزند؛ ولی کمونیست، مارکسیست و مانند آن اصلاً مبدئی قایل نیست و او آلودهتر از مشرک است؛ درباره مشرک چون کتاباً و سنتاً ثابت است که ازدواج با آنها باطل است و حرام، دربارهٴ مارکسیستها هم به طریق اولی است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 221 قبلاً گذشت که ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ و لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ و لَوْ أَعْجَبَکُمْ﴾؛ منظور از این «خیر» آن افعلِ تعیین است نه افعلِ تفضیل، به قرینهٴ اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ﴾؛ آنها خیری در آنها نیست تا ما بگوییم مؤمن از آنها بهتر است، آنها شرّند و چون شرّند مؤمن خیر است در مقابل شر، نه اینکه خیر افعل تفضیلی باشد، برای اینکه فرمود: ﴿أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ و اللّهُ یَدْعُوا إِلَی الْجَنَّةِ و الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ﴾.
بنابراین وقتی آنها به نار دعوت کنند مارکسیستها به طریق اولی هستند، پس کسی که لامذهب است نکاح با او باطل است و حرام، برای اینکه نکاح با مشرکین باطل است و حرام که مارکسیستها و لامذهبها بدتر از مشرکین و بتپرست است و این آیه معارض هم ندارد و روایتی هم که مخالف با این باشد ندارد، پس این دو گروه خارج از بحثاند؛ یعنی مشرکین و مارکسیستها و ملحدین.
حکم تکلیفی نکاح با اهل کتاب
درباره اهل کتاب آیاتی از قرآن کریم استدلال شده است که نکاح با آنها جایز است و برای استدلال فقهی برای احکام کتابیه دو فصل لازم است: اوّل ببینیم قرآن کریم چه میگوید و بعد وقتی مشخص شد که قرآن کریم درباره ازدواج با اهل کتاب چه پیامی دارد، آن گاه چون قرآن بدون روایت حجت نیست برای اینکه اینها ثقلیناند و هرگز از هم جدا نخواهند شد و در حسبنا کتاب الله یک سخن ناصواب و باطل و غیّ و ضلالت است، باید به روایات مراجعه کرد تا ببینیم روایات چه میگوید. درباره روایات هم سه بحث است همان طوری که قبلاً گذشت: بحث اوّل این است که آیا روایت رودرروی قرآن است، مباین قرآن است یا نه؟ اگر مباین قرآن بود یقیناً حجت نیست (این یک بحث)، بحث دوم آن است که اگر روایت رودرروی قرآن و مباین قرآن نبود، آیا معارض دارد یا نه؟ اگر معارض داشت آنچه موافق با قرآن است حجت است و آنچه مخالف قرآن است مردود (این دو بحث)، بحث سوم آن است که اگر روایتی رودرروی قرآن نبود، مباین قرآن نبود، معارض هم نداشت و در صدد شرح اطلاقهای آیه بود یا شرح تقییدهای آیه بود یا شرح قراین آیه بود و امثال ذلک، همهٴ اینها حجت و مأخوذ است و این معنای آن است که قرآن عِدلش روایت است و بدون روایت تمسک به قرآن روا نیست.
این راه فنی در همه جا ملحوظ است و در این بحث همین راه طی میشود که باید دید اوّلاً قرآن کریم درباره ازدواج با اهل کتاب چه میگوید؛ به آیاتی از قرآن استدلال کردند برای حلیت نکاح اهل کتاب، چه اینکه مخالفین به آیات دیگری هم از قرآن کریم استدلال کردند که نکاح با اهل کتاب جایز نیست. در بین علمای اهل سنت نوعاً قایلاند به جواز نکاح اهل کتاب دواماً و انقطاعاً، حالا ممکن است در بین آنها احیاناً کسی مخالف باشد؛ ولی قول مقبول بین همهٴ علمای اهل سنت این است که نکاح کتابیه جایز است مطلقاً؛ دواماً و انقطاعاً. علمای خاصه دارای سه قولاند: بعضیها مطلقا اجازه میدهند، بعضی مطلقا منع میکنند و بعضی تفصیل میدهند بین نکاح دایم و نکاح منقطع؛ ممکن است قایلین این اقوال از نظر آمار همتای هم نباشند و یکی از اقوال مشهورتر از دیگری باشد؛ ولی سه قول در بین علمای شیعه است.
قبل از اینکه به آن جمع بندی روایی برسیم لازم است که به آیات قرآنی مراجعه کنیم؛ دو طایفه از آیات است که دو گروه به آن استدلال کردند: یک گروه به آیاتی استدلال کردند که دلالت دارد بر جواز ازدواج اهل کتاب؛ یعنی مرد مسلمان باشد و زن غیرمسلمان نه به عکس، چون عکسش را تجویز نکردند، چه اینکه آیهای هم که دلالت بر حلیت میکند به مردها میگوید که ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾؛ به زنهای مسلمان نمیگوید که با مردهای کتابی ازدواج کنید، بلکه به مردهای مسلمان میگوید که مجاز است که با زنهای کتابیه ازدواج کنید. آن طرفش هم مفروق عنه است که زن مسلمان و مرد اهل کتاب باشد که این باطل است، چه اینکه بحث در حدوث است نه در بقاء؛ اگر دو نفر اهل کتاب بودند و هر دو یهودی بودند یا هر دو مسیحی بودند و اهل جزیه بودند و یکیشان مسلمان شد نکاحشان باقی است، پس محور بحث در حدوث است نه در بقا، چه اینکه مدار بحث در این است که مرد مسلمان باشد و زن اهل کتاب، نه اینکه زن مسلمان باشد و مرد اهل کتاب یا در مرحله بقا بحث باشد.
در مرحلهٴ بقا؛ یعنی اگر زن و مرد هر دو کتابی بودند؛ ولی مرد مسلمان شد، نکاحش ولو دایم باشد با آن زن غیرمسلمان باقی است و صحیح است یا اگر مرد مسیحی بود و زن هم مسیحی بود؛ ولی مرد اسلام آورد و نکاحشان هم نکاح دایم است، این نکاح بهم نمیخورد، پس دو فرض خارج از بحث است: آنجا که زن مسلمان بخواهد شوهر غیر مسلمان بگیرد، این محل بحث نیست که باطل است یا اگر هر دو اهل کتاب بودند؛ ولی مرد اسلام آورد، بقائاً آن نکاح دایمشان جایز است، این هم محل بحث نیست.
نظر علمای شیعه و سنی دربارهٴ نکاح ابتدائی
عمده آن است که در نکاح ابتدایی آیا مرد مسلمان میتواند با زن یهودی یا مسیحی ازدواج کند یا نه؟ اینجاست که علمای شیعه سه قول دارند و علمای سنت یک قول؛ آنها میگویند جایز است و علمای شیعه بعضی قایلند که مطلقا جایز است، بعضیها میگویند مطلقا ممنوع است و بعضی تفصیل میدهند بین عقد انقطاع و عقد دایم که این قول رایجتر است.
تجویز نکاح اهل کتاب از نگاه آیات
از نظر آیه طایفهٴ اولیٰ آیاتی است که دلالت میکند بر اینکه نکاح اهل کتاب جایز است؛ یکی از آن آیات آیهٴ 24 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است. در سورهٴ «نساء» آیه 23 و 24 محرمات را ذکر میکند که ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ و بَناتُکُمْ و أَخَواتُکُمْ﴾ تا آخر آیه 23؛ در آیه 24 میفرماید: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ و أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ ؛ یعنی زنهایی که مَحرم بود، محرمات را ما برای شما شماردیم و ماعدای اینها برای شما حلال است که ماعدای اینها شامل کتابیه هم خواهد بود. بعضیها مثل مرحوم مقدس اردبیلی (رضوان الله علیه) در زبدة البیان میفرمایند که این اطلاق ندارد، برای اینکه این فقط درباره روابط نسبی است؛ یعنی ازدواج با انساب در آن موارد حرام است و خارج از آنها بستگان نسبی اگر بخواهید با بستگان نسبی ازدواج کنید حلال است، چون آن محرماتی که در آیهٴ 23 [سورهٴ نساء] آمده راجع به محرمات نسب است: ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ و بَناتُکُمْ و أَخَواتُکُم﴾ و بعد به مسئلهٴ رضاع هم میرسد و امهات رضائیه را هم ذکر میکند و بعد در آیهٴ 24 [سورهٴ نساء] میفرماید: ماورای این حلال است.
این بیان ناتمام است، برای اینکه در آیه 23 [سوره نساء] گذشته از محرمات نسبی و محرمات رضاعی در آیهٴ 24 فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ که این ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ یعنی زنهای شوهردار، زنهای شوهردار که مربوط به نسبِ انسان نیست؛ فرمود زن شوهردار بر شما حرام است مگر آنها که در جنگ به اسارت میگیرید و ملک یمین شما میشود ﴿إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ﴾. آنچه در آیهٴ 24 آمده است ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ است که کاری به مسئله نسب ندارد، بنابراین این نقد مرحوم مقدس اردبیلی در زبدة البیان ناتمام است و ﴿وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ﴾ شامل همهٴ زنهایی که ماعدای محرمات است میشود، چه اینکه آیه محل بحث هم ظاهرش همین است؛ آیه محل بحث در مقام امتنان است و وقتی در مقام امتنان بود توسعه دارد؛ هم نکاح دایم را و هم نکاح انقطاع را، چون در مقام امتنان است ﴿الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ﴾ و همچنین ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾؛ یعنی «الیوم احل لکم محصنکم، الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ».
امتنان اقتضا میکند که اعم از نکاح دایم و منقطع باشد و آن ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ دلیلی نیست بر نکاح انقطاع و اگر این [دلیل] باشد مخصوص به ﴿وَالْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ نیست، برای اینکه چهار قید است: یکی ﴿آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ است، دوم ﴿مُحْصِنینَ﴾ است، سوم ﴿غَیْرَ مُسافِحینَ﴾ است و چهارم ﴿لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ است که این سه قیدِ اخیر یقیناً مشترک است و اگر ما بگوییم آن قید اوّلی مخصوص «محصنات من اهل الکتاب» است ناهماهنگیِ سیاق پدید میآید. فرمود محصنات از مؤمنات برای شما حلال است و ﴿الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ﴾ برای شما حلال است، آنگاه چهار قید ذکر کرد که این قیود اربعه، سه تای اخیر که یقیناً مشترک است و این اوّلی چطور مخصوص به اهل کتاب خواهد بود؟! این ﴿إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ﴾ مشترک است بین هر دو، چه اینکه ﴿مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ و لا مُتَّخِذی أَخْدانٍ﴾ مشترک است. اینها آیاتی است که ظاهرش دلالت میکند بر اینکه نکاح اهل کتاب جایز است.
بیان طائفه دوم آیات دربارهٴ نکاح اهل کتاب
طایفه دوم آیاتی است که به آن استدلال کردند که نکاح اهل کتاب جایز نیست؛ یکی اینکه در آیهٴ 221 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» نکاح مشرکین را منع کرد که فرمود: ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾، این کبرای قیاس است، صغرای قیاس این است که اهل کتاب مشرکاند، برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» اینچنین آمده: ﴿وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ و قالَتِ النَّصاری الْمَسیحُ ابْنُ اللّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ و رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ و الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا إِلهًا واحِدًا لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ؛ اینها چون عدهای را به عنوان ارباب پذیرفتند و توحید ربوبی ندارند پس مشرکاند. این ذیل که فرمود: ﴿سُبْحانَهُ عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ اشعار دارد به اینکه اهل کتاب مشرکاند اعم از یهود و نصارا، پس صغرای قیاس در آیهٴ 31 سورهٴ «توبه» آمده که اینها مشرکاند و کبرای قیاس هم در آیهٴ 221 سورهٴ «بقره» آمده است که ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾؛ یعنی اینها مشرکاند و نکاح با مشرکات باطل است پس نکاح اینها باطل است؛ این یکی از ادله قایلین به منع ازدواج یا اهل کتاب است.
این استدلال ناتمام است، برای اینکه قرآن کریم مشرکین را در مقابل یهود و نصارا و صابئین و مؤمنین میداند و تفصیل هم قاطع شرکت است. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آیهٴ 17 اینچنین است که ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا﴾ (یک گروه)، ﴿وَ الَّذینَ هادُوا﴾ (گروه دوم)، ﴿وَ الصّابِئینَ﴾ (سوم)، ﴿وَ النَّصاری﴾ (چهارم)، ﴿وَ الْمَجُوسَ﴾ (پنجم)، ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ (ششم)، ﴿إِنَّ اللّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾؛ فرمود اینها همهشان جدای از هماند و در قیامت خدا به حساب همهٴ اینها میرسد؛ آنکه محسن بود احسان و آنکه مسیء بود اسائه. تفصیل هم قاطع است و مشرکین هم قبلاً ذکر نشد و یهود و نصاری بعد ذکر نشد تا ما بگوییم ذکر خاص است بعد از عام، بلکه مشرکین بعد ذکر شد و آخر ذکر شد؛ اوّل مؤمنین، بعد یهودیها، بعد صابئین، بعد نصارا، بعد مجوسیها و بعد ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ است. غرض آن است که تفصیل قاطع شرکت است و در لسان قرآن کریم یهودیها و مسیحیها در مقابل مشرکیناند؛ ﴿الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ در اصطلاح قرآن کریم راجع بتپرستهاست و مخصوص آنهاست.
تفصیل هم قاطع شرکت است؛ هم در این آیه و هم در آیهای که از سورهٴ مبارکهٴ «بیّنه» خوانده شد. آیهٴ اوّل سورهٴ «بیّنه» این بود: ﴿لَمْ یَکُنِ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ و الْمُشْرِکینَ﴾؛ کافر اعم از مشرک و اهل کتاب است؛ ولی مشرک اعم از بتپرست و اهل کتاب نیست و تفصیل هم قاطع شرکت است و معمولاً در این گونه از موارد مشرکین بعد ذکر میشود نه اینکه اوّل ذکر بشود و اهل کتاب بعد ذکر بشود تا ما بگوییم ذکر خاص است بعد از عام. این شرکها، اگر هم یک وقت در سورهٴ«توبه» بر اینها شرک اطلاق شد که اینها شرک میورزند، شرک کلامی است که در قیامت در ردیف آنها خواهند بود، گرچه به عذاب آنها معذب نیستند؛ ولی حکم آنها را دارند از یک جهت، نه شرک فقهی. نشانهاش آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 106 اینچنین آمده است که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند، همین است که چشم اینها به جیب این و کیف آن است و همین مرید بازیها یک نحوه از شرک است حالا چه زمانی ظهور میکند حرف دیگر است. فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند.
به روایاتی که ذیل این است مراجعه میکنید، میبینید که از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند چطور مؤمن مشرک است؟ فرمود همین که میگویند «لولا فلانٌ لَهَلَکتُ»؛ اگر فلان کس نبود کارم حل نمیشد ـ این تعبیر تلخی هم که ما داریم میگوییم اوّل خدا دوم شما یا اوّل خدا دوم طبیب، این هم شرکی است که ظهور میکند؛ خدا اوّلی نیست که دومی داشته باشد ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ ـ بعد به ائمه(علیهم السلام) عرض کردند که پس ما چه بگوییم؟ فرمود بگویید خدا را شکر میکنیم که از این راه مشکل ما را حل کرد و همهٴ آنچه در جهان خارج است مجاری فیض خدایند و انسان هم موحد است و هم مودَّب؛ اگر کسی نسبت به انسان محبت کرد شکر میکند از این جهت که مخلوق است بما انه مخلوق و «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» که این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است نه اینکه «من لم یشکر الزید بما انه زید»، «من لم یشکر المخلوق بما انه مخلوق» و مخلوق بما انه مخلوق پیامآور خالق است، آن وقت انسان خدا را شکر میکند که خدا از این راه به انسان خیر رسانده که هم ادب دارد و هم توحید و دیگر نمیگوید «لولا فلانٌ لَهَلَکتُ» این یک شرک کلامی است نه شرک فقهی؛ فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ شرک خفی، مسئله ریا است ، اینکه شرک روشنی است.
مراد قرآن کریم از شرک
بنابراین اگر قرآن کریم شرک را بر عدهای اطلاق کرد، این آن شرک مصطلح فقهی نیست که در مقابل مؤمنین و یهودیها و صابئین و مسیحیها و مجوس قرار دارد، ﴿وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا﴾ گروه خاصیاند؛ یعنی بت پرستها، پس اگر فرمود: ﴿وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ و لأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْکُمْ وَلا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکینَ حَتّی یُؤْمِنُوا و لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکٍ و لَوْ أَعْجَبَکُم﴾ ، آن ناظر به مشرک در مقابل اهل کتاب است و هرگز شامل نمیشود پس نمیشود، صغرای کلامی درست کرد و کبرای فقهی، این حد وسط تکرار نشد، این یک مغالطهای بیش نیست. آیه 30 و 31 سورهٴ «توبه» ناظر به شرک کلامی است و آیهٴ 221 سورهٴ «بقره» ناظر به شرک فقهی است، آنگاه این حد وسط که تکرار نشد محصولش همین مغالطه است. آن را که فقه شرک میداند این همان شرک بتپرستی است که آن را میفرماید: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾ و گرنه آن شرک کلامی که در قیامت دامنگیر انسان میشود، دامنگیر برخی از اهل ایمان هم خواهد بود برابرِ آیهٴ 106 سورهٴ «یوسف» که ﴿وَما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ و هُمْ مُشْرِکُونَ﴾.
چرا گفتند هر نعمتی که به شما رسید اوّل سجده شکر به جا بیاورید؟ غرض آن است که بین ادب و حق شناسی با توحید ناب باید جمع کرد؛ هر احسانی که به ما رسیده است اوّل باید سجده شکر بکنیم و بعد از آقا تشکر بکنیم، این معنایش این است که خدا او را فرستاده و این حرفها حرفهایی است که آدم هر روز باید تکرار بکند و الآن ما چندبار این حرف را تکرار میکنیم برای خودمان و برای شما عزیزان. این روایت نورانی که حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه دارد که «إنَّ المسکینَ رَسُولُ الله» ؛ یعنی اگر کسی مستمند است و مسکین است و به سراغ شما آمده و چیزی از شما طلب کرد، این را خدا فرستاد«إنَّ المسکینَ رَسُول الله». چطور «إنَّ المسکین رسول الله»؛ اما «المعطی رسول الله» نیست؟! کسی آمده کاری دارد و مشکلی دارد که به ما مراجعه کرده، او را خدا فرستاده تا ما را امتحان بکند و حالا ما مشکلی داشتیم و کسی مشکل ما را حل کرد، آن کسی که مشکل ما را حل کرد آن را خدا نفرستاد و او خودش آمد؟! اینچنین نیست و اگر «إنّ المسکینَ رسول الله» است المعطی هم رسول الله است.
بیان کیفیت تشکر کردن از خدا
بنابراین گفتند که هر وقت نعمتی به شما رسید، قبل از اینکه از این شخص تشکر کنید سجدهٴ شکر به جا بیاورید؛ حالا گاهی انسان در راه است و در اتومبیل سوار است که مقدورش نیست سجدهٴ شکر بکند و سرش را خم میکند و بعد هم وقتی به منزل آمدند البته سجده میکنند. اگر در راه و در اتومبیل به انسان خبر رسید که یک کار خیری فلان کس نسبت به شما کرد، همانجا سجده شکر به جا میآورد و اگر نشد به اشاره، چطور صلات غرقی سجدهٴ واجبهاش به همان اشاره چشم است یا اشاره پلک است! گاهی آدم وقتی مقدورش نیست در خیابان و بیابان سجده کند، با سر اشاره میکند؛ یعنی خدایا تو فرستادی و من معتقدم که تو فرستادی و بعد هم که منزل آمده است یا نماز شکر میخواند یا سجده شکر میکنند و بعد ادبش را هم دارد؛ هم مودب است و هم موحد.
غرض آن است که این شرکها، شرکهای کلامی است و آن شرک آیه سورهٴ مبارکهٴ «توبه» شرک فقهی است و چون حد وسط تکرار نشد نتیجه نمیدهد، نه اینکه ما بگوییم برابر آیهٴ 31 سورهٴ «توبه» اهل کتاب مشرکاند (این صغرای قیاس)، کبرای قیاس هم این است که ﴿وَ لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ حَتّی یُؤْمِنَّ﴾ ، پس نکاح کتابیه باطل باشد، اینکه تام نیست. پس این استدلال ناتمام است.
دلیل دیگر بر بطلان نکاح کتابیه
دلیل قرآنی دیگری که اقامه کردند که نکاح کتابیه باطل است، آن را به صورت شکل ثانی منطق تقریر کردند و آن این است که ذات اقدس الهی نکاح را مایهٴ مودّت و رحمت قرار داد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «روم» آیهٴ 21 اینچنین فرمود: ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْها و جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً و رَحْمَةً﴾؛ بین زن و شوهر مودّت است (این یک مقدمه)، در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آیهٴ پایانیاش این است؛ یعنی آیه 22 که ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ و لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ و أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و یُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ (این مقدمه دیگر است)؛ یعنی مؤمن با غیر موحد مودّت ندارد، چون اهل کتاب هم کسانیاند که جزء ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ هستند و محادّ با خدا یعنی کسی که مرزش را از خدا جدا کرده و مرزش را از دین خدا جدا کرده است و خدا که مرزدار نیست ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم﴾ .
حدود و ثغور دین خدا دربارهٴ اهل کتاب
دین خدا مرزی دارد ﴿إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ ؛ یعنی حدشان را از حد دین الهی جدا کردند، اینکه در بعضی از تعبیرات قرآنی آمده است که ﴿مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ﴾ ، ناظر به این است؛ یعنی دین خدا مرزی دارد، منطقه ممنوعهای هم دارد و منطقه مجازی هم دارد و اگر کسی خارج از این منطقه شد؛ یعنی دین قرآن و عترت را نپذیرفت، این ﴿حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ است؛ یعنی حدش از حد دین خدا جدا است. اهل کتاب اینچنیناند و چون اهل کتاب محادِّ خدا و پیامبرند و مودّت آنها جایز نیست و زن و شوهر با هم مودّت دارند، پس اینها نمیتوانند زن و شوهر باشند که این براساس شکل ثانی تقریر میشود.
جوابش این است که آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» بر اساس آن حکم محاورهای که تعلیق بر وصف مشعر به علیت است، پیامش این است که مؤمن بما انه مؤمن دوستِ محادِّ بما انه محاد نیست نه اینکه دوست عاطفی ندارد؛ حالا چطور میشود که انسان بچهاش را دوست نداشته باشد یا پدرش را دوست نداشته باشد، دوستی عاطفی؟ عمل او را بد میداند، سرزنش میکند، نهی از منکر میکند، اعتراض میکند، تقبیح میکند و آن محاد بودن او را تقبیح میکند و آن محادهاش را انکار میکند؛
دلیل خلط تبیین مودّت عاطفی و مودت دینی
ولی یک مودت عاطفی دارد. آنچه را که آیهٴ سورهٴ «مجادله» نهی میکند و منع میکند آن مودت عاطفی نیست، آن مودت وصفی است؛ یعنی این وصف محادِّ بما انه محاده را او دوست ندارد و دارد او را تقبیح میکند. اینکه فرمود: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ و الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ و رَسُولَهُ﴾ ، این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است، مگر مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست دارد؟ نه، چطور میشود مؤمن بما انه مؤمن فاسق را دوست داشته باشد!
بنابراین آیا عدالت در ازدواج شرط است؟ حالا اگر مرد فاسق بود یا زن عادل نبود، اینها یکدیگر را یقیناً دوست دارند و دوست داشتنِ فاسق یقیناً بد است و منهی است؛ یک وقت است که انسان جوابش این است که فاسق بما انه فاسق محبوب است که نه، اینچنین نیست و زن و شوهر یکدیگر را نهی از منکر میکنند و فسقش را که دوست ندارد و فاسق بما انه فاسق را دوست ندارد، این هم از آن جهت است که همسر اوست و یک مودتِ عاطفی دارد. اینجا دو حرف است: یک وقت انسان میگوید که «اُحبه و ابغض فعلَه» حالا اگر دوست شما کار بدی کرد شما میگویید «احبه و ابغض فعله» که کار او را ناپسند میدانم؛ اما او رفیق من است که نهی از منکر میکنید و میگویید این کار حرام است و سرزنشش میکنید و توبیخ میکنید؛ اما اینچنین نیست که دوستش نداشته باشید. مسئلهٴ «احبه و انکر فعله» قابل جمع است.
بنابراین باید زن و شوهر عادل باشند که اگر فاسق بودند نگاه به آنها باطل است، برای اینکه مودت فاسق بد است. مگر مودت فاسق جایز است؟! مودت فاسق بما انه فاسق حرام است و رضای به فسق حرام و معصیت است و فرق نمیکند آن کفر دارد و این فسق، مگر میشود فاسق بما انه فاسق محبوب مؤمن باشد؟ نجس نیست و حکم نجاست را هم ندارد؛ مثل اینکه اهل کتاب هم حکم مشرکین را ندارند و اینها در درکات فرق میکنند؛ ولی غرض این است که آیهٴ 22 سورهٴ «مجادله» میفرماید که مؤمن بما انه مؤمن «لا یوادّ مَن حادّ الله و رسوله» است نه اینکه مودت عاطفی با او ندارد، مودت دینی ندارد؛ مثل اینکه اگر کسی فاسق بود آیا میشود به آن شخص از آن جهت که فاسق است دل بست؟ هرگز نمیشود؛ اما آنکه از دوستان آدم است یا از اعضای خانوادگی است انسان، یک محبت عاطفی با او دارد و محبت عاطفی را چرا با محبت کلامی و اعتقادی آدم خلط میکند. این دلیل ثانی آنها در اثر خلط بین مودت عاطفی و مودت دینی است و چون اینچنین است گرچه به صورت شکل ثانی تقریر شده، این عقیم است و نتیجه نمیدهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است