- 580
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 6 سوره مائده بخش ششم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 6 سوره مائده _ بخش ششم"
- مطالب چهارگانه زمخشری در کشاف درباره الیوم اکملت
- تقابل یأس و امید در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
- نادرستی تطبیق اکمال دین بر نزول احکام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
مطالب چهارگانه زمخشری در کشاف درباره <الیوم اکملت>
زمخشری در کشاف چهار مطلب دارد که دو مطلب را میپذیرد و دو مطلب را به دیگری نسبت میدهد ؛
مطلب اول
مطلب اوّل این است که آیا منظور از این یوم یعنی عصر و روزگار یا روز شخصی است در مقابل شب یا مجموع شب و روز، یعنی دوازده ساعت یا 24 ساعت؟ منظور از این روز یعنی روزگار یا منظور از این روز همین مدت کوتاهی است که در مقابل شب است؟ خودشان میپذیرند که منظور از این روز روزگار است (این حرف اوّل).
دومی را به دیگران نسبت میدهند که عدهای گفتند منظور از این روز همان ظرف مشخص است یا در مقابل شب یا مجموع شب و روز، بعد نظر خودشان این است که همان طوری که میگویید من دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم، منظورتان از این روز در مقابل شب یا مجموع شب و روز نیست و منظور روزگار است؛ نظیر اینکه قبلاً هم بحثاش گذشت که «الدّهرُ یومان یومٌ لک و یومٌ علیک» ؛ روزگار دو روز است یک روزی به سود شما است و یک روزی به زیان شما. گر چه این در تفسیر کشاف نیست؛ ولی غرض این است که ایشان میگویند اینکه میگویید من دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم منظور مدتی از عمر است، یعنی روزگار و الیوم یعنی در این روزگار در این روزگار که حالا احکام الهی به پایان رسید و فتحی نصیب شما شد و «حجةالوداعی» در این عصر نصیب شما شد و آن احتمال دوم را به دیگران نسبت میدهد و میگوید «و قیل» که منظور از این یوم همین ظرف مخصوص است؛ این دو مطلب است که یکی مورد قبول او است و یکی را به دیگران نسبت داد.
مطلب دوم و سوم
دو مطلب دیگر درباره علت یأس کافران است که کافران ناامید شدند برای چه ناامید شدند؟ آنچه مختار خود اوست این است که کافران ناامید شدند که شما دوباره برگردید و این میته و دم و لحمِ خنزیر و مانند آن را حلال بشمارید، اینها را دیگر حرام قطعی تلقی میکنید و دیگر مردار خوری و خون خوری و خوک خوری و مانند آن رخت بربست .
مطلب چهارم
مطلب چهارم آن است که به دیگران نسبت میدهد که و قیل منظور از ﴿یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آن است که کافران از اینکه بر دین شما غالب بشوند ناامید شدند، چون دین شما تقریباً بر همه مکاتب و افکار پیروز شد و خدا وعده داد که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ و الآن به وعده وفا کرد ؛ این چهار مطلب از زمخشری است.
جواب نقضی به مطلب اول زمخشری
در مطلب اول که آیا منظور از این روز روزگار است یا خصوص بیست و چهار ساعت یا دوازده ساعت، حق آن است که منظور روزگار است؛ منتها آغازش از روز خلافت است، یعنی در عصر خلافت و در روزگار ولایت و امامت اهل بیت کافران ناامید شدند نه اینکه خصوص این بیست و چهار ساعت ناامید شدند و بعداً دوباره طمع بستند؛ بلکه در عصر ولایت بیگانه طمعی ندارد (این یک مطلب).
جواب نقضی به مطلب دوم زمخشری
اما مطلب دومی که ایشان پذیرفتند آن ناصواب است، زیرا ملاحظه فرمودید که کفار طمعشان در این نبود که مسلمین این چند حکم حرام و این مردارخوری را دوباره برگردانند، بالاتر از مردارخوری مسئله اصل عبادت بود؛ چطور آنها درباره نماز و درباره روزه که اینها ارکان اساسی عبادت است درباره آنها طمع نداشتند؛ ولی درباره خوردن میته و خون و امثال ذلک طمع داشتند؟ در حالی که ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ ؛ شما وقتی اذان نماز را میگویید و به طرف نماز حرکت میکنید یا مردم را به طرف نماز دعوت میکنید، آنها این نماز را به مسخره میگیرند و برای آنها اصل عبادت خیلی مهم است و آنها طمعی در عبادت شما داشتند که یک وقتی دست از عبادتتان بردارید و «یرتد عن دینکم» و مانند آن، نه اینکه حالا از این چهار حکم فقهی شما صرف نظر کنید، پس این بیان دوم جناب زمخشری در کشاف ناتمام است.
جواب نقض دیگر به مطلب سوم زمخشری
مطلب بعدی آن است که یأس در مقابل امید است؛ ولی طمع و یأس یا امید و یأس دو قسم است: یک وقتی امید از بهره برداری است، یعنی کسی به یک چیزی امیدوار است که از او بهره ببرد که یأس در مقابل چنین امیدی به این معناست که دیگر نا امید شد و آیس شد که از او بهره ببرد؛ یک وقت هم امیدِ در نفوذ است، یعنی قبلاً امیدوار بودند که در این امر نفوذ کنند و او را براندازند و الآن ناامید شدند که در او نفوذ کنند، پس یأس در مقابل طمع و رجاست اولاً، رجا و طمع دو قسم است ثانیاً، در نتیجه یأس هم دو قسم است ثالثاً (این سه مطلب) که در مطلب دوم این سه نکته است.
تبیین واژه <رجاء> در آیه
اینکه رجا گاهی به این معنا است که کسی امیدوار باشد از چیزی یا از شخصی طرفی ببندد، مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آمده؛ آیه 62 سورهٴ «هود» این است که قوم صالح به [حضرت] صالح میگفتند: ﴿قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا﴾؛ تو قبل از اینکه داعیه نبوت داشته باشی ما به تو امید بسته بودیم، چون آثار نبوغ در تو بود و ما به تو امید بسته بودیم که برای جامعه ما یک عنصر سودمندی باشی؛ ولی بر خلاف امید و انتظار ما آمدی به مکتب ما تاختی و اهانت کردی؛ اینجا رجا یعنی امیدِ بهره برداری و در مقابل چنین رجائی یأسِ از بهره برداری است؛ ولی گاهی رجا و طمع در بهره برداری نیست؛ بلکه در براندازی است، یعنی بیگانه اوّل امیدوار بود و طمع داشت که یک نظام را براندازد یا شخصی را از بین ببرد و الآن از براندازی یک چنین نظامی یا طرد چنین شخصی ناامید شد.
تقابل یأس و امید در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
این جریاناش مشابهی دارد که در نهجالبلاغه حضرت امیر (سلام الله علیه) است؛ در خطبه دویست و شانزدهم، بند نوزده حضرت این خطبه را در صفین ایراد کردند و فرمود اگر والی حق رعیت را رعایت کند و عادل باشد، چون «ولا تصلح الولاة الا باستقامة الرعیة فاذا ادت الرعیة الی الوالی حقه، وادی الوالی الیها حقها، عز الحق بینهم، وقامت مناهج الدین، واعتدلت معالم العدل، وجرت علی اذلالها السنن، فصلح بذلک الزمان، وطمع فی بقاء الدولة، ویئست مطامع الاعداء» ؛ بیگانهها ناامید میشوند که این یأس در مقابل امید است، بیگانه قبلاً چه امیدی داشت که هم اکنون ناامید شد؟ بیگانه امید بهره برداری نداشت؛ بلکه امید براندازی داشت و وقتی ببیند که رابطه والی و مردم رابطه قسط و عدل است هم مردم حقشان را ادا میکنند و هم والی قسط و عدل را رعایت میکند، دیگر چنین نظامی میماند و دشمنها ناامید میشوند و ناامیدِ از براندازی خواهند بود «و یئست مطامع الاعداء»، پس گاهی یأس در مقابل امیدِ برای براندازی است چه اینکه یأس گاهی در مقابل امیدِ به معنای بهره برداری است.
آن قسمت که یأس در مقابل امیدِ به معنای بهره برداری باشد فراوان است؛ نظیر همان آیه 62 سورهٴ «هود» و اما یأس در مقابل امیدِ به معنای براندازی در خطبه قاصعه است؛ نظیر همین خطبهای که قبلاً خوانده شد؛ در خطبه قاصعه ـ که جزء مفصلترین خطبههای نهجالبلاغه است و خطبه صدو نود و دوم هم است ـ امیرالمومنین (سلام الله علیه) میفرماید به اینکه ـ این را تبرکاً میخوانیم فرمود ـ «و لقد کان یُجاوِرُ فی کل سَنَةٍ بِحَراء»، یعنی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر ساله در حرا مجاور میشود «فَأَراهُ و لا یراهُ غیری»؛ فقط من میدیدم و دیگری آن حضرت را نمیدید «ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وخدیجة و انا ثالثهما»؛ تنها خانه اسلامی که در آن روز در حجاز بود همین خانهای بود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زندگی میکرد و خدیجه و من هم سومی اینها بودم.
بعد فرمود «أَری نُورَالوَحیِ وَ الرِّسالة و اَشُمُّ رِیحَ النبوة»؛ من نور وحی و رسالت را میبینم و بوی نبوت را میشنوم ـ که این البته یک بحث خاص خود را دارد ـ بعد فرمود «و لقد سمعت رنَّةَ»؛ من یک نالهای شنیدم «رَنَّةَ الشَّیطان حینَ نَزَلَ الوَحیُ علیه»؛ چون من نور وحی را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم، ناله شیطان را هم شنیدم در وقتی که وحی بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد «فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة» ـ ببینید در حین حال که نور وحی را میبیند و بوی نبوت را میشنود باز احتیاج به تفسیر دارد؛ صدای شیطان را هم شنید، یک نالهای شنید و فهمید که این ناله، ناله شیطان است؛ در عین حال که نور وحی و رسالت را دید و در عین حال که بوی نبوت را شنید و استشمام کرد و در عین حال که ناله شیطان را هم شنید؛ اما باز احتیاج به تفسیر دارد ـ به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم «ما هذه الرَنَّة»؛ این نالهای که شیطان برآورد چیست؟ «فقال (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هذا الشیطان قد ایس من عبادته» ؛ شیطان ناامید شد که معبود بشود؛ خداوند به ما امر کرد که ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾ و به دیگران هم فرمود که ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾، فرمود به اینکه شیطان ناامید شد که معبود بشود و مردم او را عبادت بکنند، یعنی قبلاً امید داشت که در دین مردم نفوذ کند و خود معبود بشود و الآن آن امیدش به یأس مبدل شد، پس گاهی یأس در مقابل امیدِ به معنای براندازی است؛ مثل این و گاهی هم یأس در مقابل امیدِ به معنای بهره وری است؛ نظیر ﴿قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوًّا﴾ ؛ «اَیَسَ من عبادته» ناامید شد از عبادتاش که معبود بشود. بعد وجود مبارک پیغمبر به امیرالمومنین (علیهم السلام) فرمود: «انک تسمع ما اسمع، وتری ما اری، الا انک لست بنبی، ولکنک لوزیر، وانک لعلی خیر» این «الا انک» یعنی در بعضی از امور که باز محتاج به تفسیر و تعلیم است.
جریان ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾ مشابه یأس شیطان است؛ شیطان امید داشت که مردم از خداپرستی به شیطان پرستی مراجعه کنند و در دین آنها نفوذ پیدا کند و الآن از نفوذ در دین ناامید شد؛ کافران هم این چنین بودند که قبلاً امید بستند که در دین مردم نفوذ کنند و مردم حرفهای آنها را بپذیرند و حرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کنار بگذارند، امروز که عصر ولایت و خلافت است ناامید شدند (این هم یک مطلب) البته انسان تا روی زمین است دشمن دینی دارد و دشمن دینی دست از مبارزه با دین برنمیدارد؛ اما آن امیدی که بسته بود از آن امید پایین آمد وگرنه تا اسلام است تا پیغمبر است ذات اقدس الهی میفرماید که دشمنان دین هم هستند: ﴿وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیِّ عَدُوًّا شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ ؛ برای هر پیغمبری تا این پیغمبر هست دشمنانی ما قرار دادیم برای آزمون که تا آخرین لحظه هستند؛ اما دیگر ناامید شدند که مثلاً بتوانند نظام را براندازند؛ اما کارهای ایذایی میکنند. یک وقت است کسی میخواهد نظام را براندازد که او یک تصمیم میگیرد؛ یک وقت میخواهد آزار کند که این نظام براندازی از آنها گرفته شد؛ اما ایذاء تا آخر بود و تا آخرین لحظه ایذاء هست.
نهی ارشادی در مفهوم آیه
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾؛ اینها ناامید شدند ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِِ﴾؛ از آنها نترسید و از خدا بترسید، اگر یأس به وسیله ولایت شروع شد، اینکه ذات اقدس الهی فرمود از آنها نترسید، این نهی دیگر نهی تشریعی نیست و نهی مولوی نیست، نه تنزیهی است و نه تحریمی، بلکه نهی ارشادی است، لذا فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾؛ از آنها نهراسید. یک وقت است که ضررِ آنها را تحمل بکنید یا آنها ضرر نمیرسانند آن مطلب دیگر است و تا آخرین لحظه آنها ضرر میرسانند و همواره آزار میکنند؛ مثل اینکه خود موسای کلیم (سلام الله علیه) به قوم خود فرمود: ﴿یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّی رَسُولُ اللّهِ﴾ ، تا آخرین لحظه تهمت و ایذاء بود، اما ایذاء غیر از براندازی یک نظام است؛ اینکه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، یعنی در مسئله براندازی دیگر مطمئن باشید و آنها چنین کاری نمیتوانند بکنند و ناگزیر این نهی، نهی ارشادی است، برای اینکه وقتی آنها دست از براندازی برداشتند، دیگر به این فکر نیستند که جنگهایی علیه اسلام راه اندازی کنند.
فلسفه ترس از منظر قرآن
مسئله این است که شما آیا مکلفید این را حفظ بکنید یا نه؟ یعنی آنها طمعشان بالکل برداشته شد یا مادامی که شما به این مسئله ولایت و امامت بها میدهید و در مسیرید آنها دست از طمع برداشتند؟ اینکه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، گرچه وحدت سیاق نشان میدهد که یا هر دو ارشادی باشد یا هر دو مولوی، لکن این قرینه داخلی ایجاد میکند که آن ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ ارشادی باشد و این ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ مولوی باشد؛ یعنی این چنین نیست که با نصب ولیّ خدا و نصب خلیفه خدا دیگر شما هیچ سمتی نداشته باشید این چنین نیست، بلکه رهبر ولو امام معصوم هم که باشد مسلمین تکلیفی دارند که باید برابر آن تکلیف عمل کنند و از خدا بترسند و این ترس از خدا تا آخرین لحظه است.
طبق آیه سوره >انفال< که در نوبت قبل خوانده شد فرمود من نعمتی که به شما دادهام آن نعمت را عوض نمیکنم مگر اینکه شما با سوء اختیار خود این نعمت را دگرگون کنید ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ یا ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ ؛ این دو آیه با یک تفاوت کوتاهی در دو قسمت قرآن آمده که این نعمتی را که ما به شما دادیم شما کفران نعمت نکنید و از خدا بترسید و اگر از خدا نترسیدید ناگزیر باز دشمن بیگانه که قطع طمع کرد ممکن است دوباره طمع کند، لذا برای حفظ این نعمت فرمود که ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از دیگران نترسید و از خدا بترسید؛ در سایر موارد نفی و اثبات هر دو ناظر به یک حکم خاص است؛ ولی در اینجا طبق قرینه داخلی یکی ارشادی است و دیگری مولوی.
در آیه 44 همین سورهٴ «مائده» در جریان اهل کتاب و علمای اهل کتاب فرمود که ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از مردم نترسید و از خدا بترسد؛ این ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾ حکم تکلیفی است و ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ هم حکم تکلیفی است که هر دو مولوی است و هر دو تشریعی است نه اینکه یکی ارشادی باشد و دیگری تشریعی؛ اما وقتی که معلَّل شد در آیه محل بحث و فرمود وقتی بیگانه ناامید شد شما از بیگانه نترسید، این چون معلَّل به یأس کافران است با قرینه همراه است؛ وقتی بیگانه ناامید شد دیگر عِدّه و عُدّهای را مبعوث نمیکند برای براندازی، شما چه هراسی دارید؟ ولی در آیه 44 سورهٴ «مائده» این قرینه چون نیست هر دو تشریعی است ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾؛ از مردم ترسیدن خلاف شرع است و از خدا ترسیدن واجب است.
مشابه این دو حکم مولوی در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» هم آمده است؛ در سورهٴ «احزاب» وصف ممتاز مبلغان الهی را که ذکر میکند میفرماید اینها از خدا میترسند و از غیر خدا هراسی ندارند، آیه 39 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ اینها کسانیاند که فقط از خدا میترسند و از احدی از غیر خدا هراسی ندارند، چنین گروهی که ﴿یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾، اینها به دو وظیفه عمل میکنند: یکی تحریمِ ترس از بیگانهها است و به او عمل میکنند که آن نهی، نهی مولوی است و یکی وجوب ترس از خدا است که این نهی هم نهی مولوی است و به هر دو عمل میکنند ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾.
در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که موحّد در همه اوصاف نفسانیاش اهل توحید است و یکی از رسمیترین اوصاف مسئله خوف و رجا است که اگر در خوف موحّد بود در امید هم موحّد است. خداوند این توحید در ترس را نصیب علما و مبلغان الهی کرده است و در سورهٴ «فاطر» فرمود در بین همه مردم فقط علما هستند که از خدا میترسند و این را به صورت حصر یاد کرد که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾ ، حالا یا حصر حقیقی است یا حصر اضافی است به هر تقدیر به صورت حصر یاد کرده است که فرمود مردان الهیاند که از خدا میترسند و این را هم بزرگان نشانه علم دانستند که اگر ما خواستیم ببینیم عالمیم یا نه؟ نباید ببینیم که در امتحان قبول شدیم یا نه یا میتوانیم یک کتابی را درس بگوییم یا کتابی بنویسیم یا سخنرانی کنیم و مانند آن؟ این معیارها در قیامت ارزشی ندارد؛ یک ترازویی در قیامت نصب میکنند که ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ ، در قیامت خود ترازو حق است نه اینکه ترازویی است و نه اینکه «و الوزن حقٌ» و نه اینکه در قیامت ترازو است، وزن به معنای میزان نیست ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق».
یک وقت است که در دعای عدیله و مانند آن انسان می-گوید که من معتقدم که مرگ حق است، قیامت حق است و وزن حق است نه یعنی یک وزنی هست و این آیه سوره اعراف آن را نمیرساند؛ آیه سوره اعراف نمیفرماید «و الوزن یومئذ حقٌ»؛ بلکه میفرماید ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ که با الف و لام است، یعنی همه چیزها را در قیامت با وزن میسنجند و شما اگر خواستید توزین کنید یک میزانی دارید که در یک کفه میزان وزن میگذارید و در کفه دیگر موزون؛ مثلاً سنگ را در یک کفه میگذارند و نان را در کفه دیگر که این نان میشود موزون و آن سنگ میشود وزن، وزن در مقابل میزان و موزون است. طبق این آیه در قیامت همه چیز را با حق میسنجند عقاید را، اخلاق را و اعمال را با حق میسنجند؛ اگر عقیده یا خلق و عملی حق نبود سبک است، چون مطابق با این وزن نیست و وقتی سبک شد چنین شخصی مشمول ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ﴾ میشود و وقتی حق نبود مثل اینکه در کفهای که نان گذاشتند و نان وزین نبود، این کفه نان میرود بالا و میشود سبک.
معیارهای عادی که ما با آن معیارهای عادی در دنیا زندگی میکنیم در آخرت خریدار ندارد که چه کسی عالم است و چه کسی عالم نیست؟ آن معیاری که قرآن بیان میکند و در آخرت محور کار است همین است که اگر کسی واقعاً اهل خشیت و هراس از الهی بود این عالم است که این را به صورت حصر ذکر کرد و فرمود ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُماء﴾ ، این تازه یک ضلع قضیه است؛ ضلع دوم قضیه که تبلیغ به عهده علماست نه تنها فقط آنها از خدا میترسند، بلکه آنها فقط از خدا میترسند که این دو تا حصر است: یکی اینکه در بین توده مردم مردان الهیاند که از خدا میترسند و یکی اینکه مردان الهی فقط از خدا میترسند و در خوف موحّداند نه اینکه هم از جنگ بترسند و هم از خدا، هم از مردم بترسند و هم از خدا، هم از نقد دیگران بترسند و هم از خدا، چنین کسی در خوف گرفتار ثَنَویّت یا تثلیث است و چنین کسی در خوف موحّد نیست. تبلیغ که بهترین رشته انبیا و ورثه انبیاست با این دو شرط همراه است و با این دو حصر است که
تبیین ترس از خدا
﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ در بین مردم فقط علما هستند که از خدا میترسند (این یک) و علما هم فقط از خدا میترسند نه از خدا و غیر خدا (این دو). آنکه از احدی نترسد این یک آدم متهوّری است و به سود او نیست و کاری هم از او ساخته نیست، تهوّر چیز بسیار بدی است و آنچه خوب است شهامت و شجاعت است؛ آنکه میترسد هم از خدا میترسد و هم از خلق خدا میترسد و چنین کسی در ترس موحّد نیست؛ آنکه فقط از خدا میترسد و از غیر خدا هراسی ندارد چنین کسی وارث پیامبران (علیهم السلام) است؛ این دوتا حصر است: یکی اینکه در بین مردم فقط علما از خدا میترسند و یکی اینکه علما فقط از خدا میترسند که این وظیفه مبلغان الهی است ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ وَ کَفی بِاللّهِ حَسیبًا﴾ .
این خشیتها همه در محور احکام شرع است، یعنی میتواند تشریعی باشد چون وحدت سیاق هم ایجاب میکند؛ اما در خصوص محل بحث گرچه وحدت سیاق ایجاب میکند که هر دو یا مولوی باشد یا ارشادی و تفکیک بین یکی ارشادی باشد و دیگری مولوی روا نیست؛ اما وقتی معلَّل شد محفوف به قرینه است، فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، وقتی او ناامید شد ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، چرا بترسید؟ شما قهراً نمیترسید؛ وقتی به کسی گفتند که این کار ضرری برای شما ندارد، وقتی برای کسی ثابت شد که چنین کاری ضرر ندارد و بعد بگویند نترس، این نترس ارشادی است، مثلاً اگر به یک کودکی بگویند این اتومبیل از آن طرف میرود و به طرف تو نمیآید نترس، این نترس ارشادی است و مولوی نیست؛ یک وقت است که پدر به کودک میگوید باید درس بخوانی و نترس که من نمره نمیآورم، نترس که من موفق نمیشوم و نترس که نمیتوانم درک کنم؛ این چون معلَّل نیست هر دو مولوی است هم آن امرش و هم این نهیاش؛ اما اگر پدر به کودکاش گفت که این اتومبیلی که میبینی دارد میآید راهش دیگر است و به سمت ما نمیآید و از خیابانِ دیگر میرود تو نترس، این نترس دیگر مولوی نیست و ارشادی است؛ بعد از اینکه روشن شد که اصل موضوع نیست، جا برای حکم نیست.
فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، آن یأسی است که ذات اقدس الهی خبر داد و فرمود آنها دیگر در این فکر نیستند که نظام را ساقط کنند، ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ که این ﴿لا تَخْشَوْهُمْ﴾ میشود نهی ارشادی؛ اما آیا این نظام خود به خود میماند یا نظام امانت الهی است و به دست مردم میماند؟ فرمود به دست شما میماند ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾، ترس از خدا تا آخرین لحظه است و از خدا بترسید که مبادا یک وقتی کفران نعمت کنید و نظام را حفظ نکنید که اگر نظام را حفظ نکردید ممکن است بیگانگان طمع کنند و ممکن است شما را ما ببریم و دیگران بیایند؛ به هر حال اگر از خدا نترسیدید شما آسیب میبینید حالا یا دین آسیب میبیند یا دین آسیب نمیبیند؛ اما ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرین﴾ و مانند آن؛ در هر صورت یا عدهای میآیند یا نمیآیند شما آسیب میبینید.
اینکه فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن دِینکُم فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، این همه نشان میدهد که آن بحثهای گذشته بحثهای تام است نه از شما، شما که قدرتی ندارید؛ دینی که کامل شد به وسیله ولایت و خلافت و از قائم به شخص بودن به درآمده و قائم به نوع شده، یعنی قائم به اهل بیت شده الی یوم القیامه، پس با رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دین قیمی دارد و وقتی قیمی دارد آنها نمیتوانند این دین را از بین ببرند.
نادرستی تطبیق اکمال دین بر نزول احکام
پرسش:....
پاسخ: آنها که گفتند این ﴿الْیَوْمَ﴾ برای عصر فتح مکه است، فتح مکه در سال هشتم هجری بود و دو سال هنوز مانده که در طی این دو سال بسیاری از احکام آمده و احکام کامل نشد؛ آنها که گفتند این ﴿الْیَوْمَ﴾ برای سال هجرت بود، سال هجرت تا سال رحلت یکسال فاصله است و در طی این یکسال خیلی از احکام آمده؛ آنها که میپذیرند که این در >غدیر خم< آمده؛ ولی میگویند کمال مربوط به احکام است، در ظرف این شصت روز یا هفتاد روز، یعنی روز غدیر که هجده روز از ذی الحجه گذشته و دوازده روز از ذی الحجه است و محرم و صفر هم است؛ دو ماه و دوازده روز که در طی این هفتاد و دو روز خیلی از احکام آمده است؛ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بعد از این هم خیلی از احکام آمده، احکام قصاص و اینها آمده پس احکام کامل نشده است.
پس ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ مربوط به احکام نیست نه یعنی فقه را من کامل کردم، چون خیلی از احکام فقهی بعداً میآید، چه منظور از یوم، یوم فتح مکه باشد و چه منظور از روز، مسئله سال توبه باشد، چه منظور حجة الوداع باشد، چه روز نهم ذی الحجه باشد و چه روز هجده ذی الحجه باشد که روز غدیر است، اگر منظور از اکمال، اکمال احکام است نقض فراوانی دارد، چون خیلی از احکام بعدها آمده و آنها از احکام که ناامید نیستند، دهها حکم هم بیاید آنها اینها را اسطوره میدانند و میگویند این {اساطیر الاولین} است و بعد هم میگویند که ما هم اگر خواستیم مثل این میآوریم، حالا شما بگویید ما ده تا حکم اضافه کردیم که می¬گویند ده تا افسانه هم آوردیم، اینکه باورش این چنین شد که ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ ؛ ما هم اگر خواستیم از این حرفها و مثل این را میبافیم، این که ناامید نمیشود.
اگر منظورتان از امام یعنی مسئلهگو است از مسئلهگو که کسی حساب نمیبرد؛ از قیّم حساب میبرد و از رهبر حساب میبرد مسئلهگوها را که کسی اعتنا نمیکند؛ کافری که این دین را اسطوره میداند و میگوید ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطیرُ اْلأَوَّلینَ﴾ و ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ ؛ ما هم مثل این میتوانیم ببافیم، این چه ناامیدی دارد برای او؟ اما در هر صورت دیدند یک مکتبی است که تاکنون خیال میکردند قائم به شخص است و حالا معلوم شد که قائم به نوع است و کسی هم هست که مرد جنگ میدان است و هر جا هم که او بود پشت دشمن میلرزید، او روی کار آمده و وقتی دیدند او روی کار آمده ناامید شدند؛ از آن طرف ﴿إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾ مطرح است که او کوثری دارد و خَلَفی دارد و از این طرف ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ خلیفهای دارد.
خلاصه این است که شما اگر کل قرآن را پیش این مشرکین میدادید این را اسطوره میدانند و هیچ به اندازه پشیزی برای قرآن ارزش قائل نبودند و این فقط از پیغمبر میپرسید که ولیّ مسلمین است و وقتی فرمان جنگ بدهد مردم ایثار و نثار دارند و همه اینها را خانه نشین کرده و بعد دیدند که یک کسی هم که به منزله اوست روی کار آمده که ناامید شدند. قدم به قدم شما این آیه را بر اساس احکام فقهی معنا کنید که اوّلاً آنها برای فقه هرگز ارزش قائل نبودند و ثانیاً موارد نقض هم زیاد دارد، حالا یا دو سال آنها که فتح مکه میدانند یا یکسال آنها که سال نزول آیه توبه میدانند یا بیش از هشتاد روز آنها که نهم ذی الحجه میدانند یا هفتاد و دو روز آنها که روز غدیر میدانند؛ با احکام که کافر ناامید نمیشود، کافر او را اسطوره میداند.
یک وقت است که یک کسی نزاع ایدئولوژی دارد، میگویند این دین فلان ماده قانونی را نقض کرد، یعنی تهاجم فرهنگی دارد به اصطلاح و اشکال علمی دارد؛ اما وقتی همه احکام آمده، این دیگر اشکال علمیاش برطرف میشود. آنها از اوّل و وسط و آخر و آخر و وسط و اوّل اصلاً اشکال فقهی نداشتند و می¬گفتند این اسطوره است و ما هم میتوانیم مثل این ببافیم.
معنای رهبری در خطبه قاصعه
مطلب دیگر این است که حالا ـ انشاءالله ـ [در آینده] فکر میکنید این است که ولایت دو قسم است: یک ولایتی است که همان ولایت تکوینی است که این نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد، آن یک حساب دیگری است و آن گلایههای تند و تیز امیرالمومنین (سلام الله علیه) در >خطبه شقشقیه< هم برای ولایت تکوینی به آن معنا نیست، یعنی آنچه که در >خطبه قاصعه< خواندیم؛ این ولایت به معنای رهبری، امامت، حکومت و اداره جامعه است که این در غدیر آمده و در سقیفه رفت و در >خطبه شقشقیه< حضرت روی این گله دارد مگر آن معنویات و علم غیب و احیای موتی و معجزات را از علی گرفتند؟ آنکه نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مطالب چهارگانه زمخشری در کشاف درباره الیوم اکملت
- تقابل یأس و امید در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
- نادرستی تطبیق اکمال دین بر نزول احکام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
مطالب چهارگانه زمخشری در کشاف درباره <الیوم اکملت>
زمخشری در کشاف چهار مطلب دارد که دو مطلب را میپذیرد و دو مطلب را به دیگری نسبت میدهد ؛
مطلب اول
مطلب اوّل این است که آیا منظور از این یوم یعنی عصر و روزگار یا روز شخصی است در مقابل شب یا مجموع شب و روز، یعنی دوازده ساعت یا 24 ساعت؟ منظور از این روز یعنی روزگار یا منظور از این روز همین مدت کوتاهی است که در مقابل شب است؟ خودشان میپذیرند که منظور از این روز روزگار است (این حرف اوّل).
دومی را به دیگران نسبت میدهند که عدهای گفتند منظور از این روز همان ظرف مشخص است یا در مقابل شب یا مجموع شب و روز، بعد نظر خودشان این است که همان طوری که میگویید من دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم، منظورتان از این روز در مقابل شب یا مجموع شب و روز نیست و منظور روزگار است؛ نظیر اینکه قبلاً هم بحثاش گذشت که «الدّهرُ یومان یومٌ لک و یومٌ علیک» ؛ روزگار دو روز است یک روزی به سود شما است و یک روزی به زیان شما. گر چه این در تفسیر کشاف نیست؛ ولی غرض این است که ایشان میگویند اینکه میگویید من دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم منظور مدتی از عمر است، یعنی روزگار و الیوم یعنی در این روزگار در این روزگار که حالا احکام الهی به پایان رسید و فتحی نصیب شما شد و «حجةالوداعی» در این عصر نصیب شما شد و آن احتمال دوم را به دیگران نسبت میدهد و میگوید «و قیل» که منظور از این یوم همین ظرف مخصوص است؛ این دو مطلب است که یکی مورد قبول او است و یکی را به دیگران نسبت داد.
مطلب دوم و سوم
دو مطلب دیگر درباره علت یأس کافران است که کافران ناامید شدند برای چه ناامید شدند؟ آنچه مختار خود اوست این است که کافران ناامید شدند که شما دوباره برگردید و این میته و دم و لحمِ خنزیر و مانند آن را حلال بشمارید، اینها را دیگر حرام قطعی تلقی میکنید و دیگر مردار خوری و خون خوری و خوک خوری و مانند آن رخت بربست .
مطلب چهارم
مطلب چهارم آن است که به دیگران نسبت میدهد که و قیل منظور از ﴿یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ آن است که کافران از اینکه بر دین شما غالب بشوند ناامید شدند، چون دین شما تقریباً بر همه مکاتب و افکار پیروز شد و خدا وعده داد که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ و الآن به وعده وفا کرد ؛ این چهار مطلب از زمخشری است.
جواب نقضی به مطلب اول زمخشری
در مطلب اول که آیا منظور از این روز روزگار است یا خصوص بیست و چهار ساعت یا دوازده ساعت، حق آن است که منظور روزگار است؛ منتها آغازش از روز خلافت است، یعنی در عصر خلافت و در روزگار ولایت و امامت اهل بیت کافران ناامید شدند نه اینکه خصوص این بیست و چهار ساعت ناامید شدند و بعداً دوباره طمع بستند؛ بلکه در عصر ولایت بیگانه طمعی ندارد (این یک مطلب).
جواب نقضی به مطلب دوم زمخشری
اما مطلب دومی که ایشان پذیرفتند آن ناصواب است، زیرا ملاحظه فرمودید که کفار طمعشان در این نبود که مسلمین این چند حکم حرام و این مردارخوری را دوباره برگردانند، بالاتر از مردارخوری مسئله اصل عبادت بود؛ چطور آنها درباره نماز و درباره روزه که اینها ارکان اساسی عبادت است درباره آنها طمع نداشتند؛ ولی درباره خوردن میته و خون و امثال ذلک طمع داشتند؟ در حالی که ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُوًا وَ لَعِبًا﴾ ؛ شما وقتی اذان نماز را میگویید و به طرف نماز حرکت میکنید یا مردم را به طرف نماز دعوت میکنید، آنها این نماز را به مسخره میگیرند و برای آنها اصل عبادت خیلی مهم است و آنها طمعی در عبادت شما داشتند که یک وقتی دست از عبادتتان بردارید و «یرتد عن دینکم» و مانند آن، نه اینکه حالا از این چهار حکم فقهی شما صرف نظر کنید، پس این بیان دوم جناب زمخشری در کشاف ناتمام است.
جواب نقض دیگر به مطلب سوم زمخشری
مطلب بعدی آن است که یأس در مقابل امید است؛ ولی طمع و یأس یا امید و یأس دو قسم است: یک وقتی امید از بهره برداری است، یعنی کسی به یک چیزی امیدوار است که از او بهره ببرد که یأس در مقابل چنین امیدی به این معناست که دیگر نا امید شد و آیس شد که از او بهره ببرد؛ یک وقت هم امیدِ در نفوذ است، یعنی قبلاً امیدوار بودند که در این امر نفوذ کنند و او را براندازند و الآن ناامید شدند که در او نفوذ کنند، پس یأس در مقابل طمع و رجاست اولاً، رجا و طمع دو قسم است ثانیاً، در نتیجه یأس هم دو قسم است ثالثاً (این سه مطلب) که در مطلب دوم این سه نکته است.
تبیین واژه <رجاء> در آیه
اینکه رجا گاهی به این معنا است که کسی امیدوار باشد از چیزی یا از شخصی طرفی ببندد، مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آمده؛ آیه 62 سورهٴ «هود» این است که قوم صالح به [حضرت] صالح میگفتند: ﴿قالُوا یا صالِحُ قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوًّا قَبْلَ هذا﴾؛ تو قبل از اینکه داعیه نبوت داشته باشی ما به تو امید بسته بودیم، چون آثار نبوغ در تو بود و ما به تو امید بسته بودیم که برای جامعه ما یک عنصر سودمندی باشی؛ ولی بر خلاف امید و انتظار ما آمدی به مکتب ما تاختی و اهانت کردی؛ اینجا رجا یعنی امیدِ بهره برداری و در مقابل چنین رجائی یأسِ از بهره برداری است؛ ولی گاهی رجا و طمع در بهره برداری نیست؛ بلکه در براندازی است، یعنی بیگانه اوّل امیدوار بود و طمع داشت که یک نظام را براندازد یا شخصی را از بین ببرد و الآن از براندازی یک چنین نظامی یا طرد چنین شخصی ناامید شد.
تقابل یأس و امید در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
این جریاناش مشابهی دارد که در نهجالبلاغه حضرت امیر (سلام الله علیه) است؛ در خطبه دویست و شانزدهم، بند نوزده حضرت این خطبه را در صفین ایراد کردند و فرمود اگر والی حق رعیت را رعایت کند و عادل باشد، چون «ولا تصلح الولاة الا باستقامة الرعیة فاذا ادت الرعیة الی الوالی حقه، وادی الوالی الیها حقها، عز الحق بینهم، وقامت مناهج الدین، واعتدلت معالم العدل، وجرت علی اذلالها السنن، فصلح بذلک الزمان، وطمع فی بقاء الدولة، ویئست مطامع الاعداء» ؛ بیگانهها ناامید میشوند که این یأس در مقابل امید است، بیگانه قبلاً چه امیدی داشت که هم اکنون ناامید شد؟ بیگانه امید بهره برداری نداشت؛ بلکه امید براندازی داشت و وقتی ببیند که رابطه والی و مردم رابطه قسط و عدل است هم مردم حقشان را ادا میکنند و هم والی قسط و عدل را رعایت میکند، دیگر چنین نظامی میماند و دشمنها ناامید میشوند و ناامیدِ از براندازی خواهند بود «و یئست مطامع الاعداء»، پس گاهی یأس در مقابل امیدِ برای براندازی است چه اینکه یأس گاهی در مقابل امیدِ به معنای بهره برداری است.
آن قسمت که یأس در مقابل امیدِ به معنای بهره برداری باشد فراوان است؛ نظیر همان آیه 62 سورهٴ «هود» و اما یأس در مقابل امیدِ به معنای براندازی در خطبه قاصعه است؛ نظیر همین خطبهای که قبلاً خوانده شد؛ در خطبه قاصعه ـ که جزء مفصلترین خطبههای نهجالبلاغه است و خطبه صدو نود و دوم هم است ـ امیرالمومنین (سلام الله علیه) میفرماید به اینکه ـ این را تبرکاً میخوانیم فرمود ـ «و لقد کان یُجاوِرُ فی کل سَنَةٍ بِحَراء»، یعنی وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر ساله در حرا مجاور میشود «فَأَراهُ و لا یراهُ غیری»؛ فقط من میدیدم و دیگری آن حضرت را نمیدید «ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وخدیجة و انا ثالثهما»؛ تنها خانه اسلامی که در آن روز در حجاز بود همین خانهای بود که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) زندگی میکرد و خدیجه و من هم سومی اینها بودم.
بعد فرمود «أَری نُورَالوَحیِ وَ الرِّسالة و اَشُمُّ رِیحَ النبوة»؛ من نور وحی و رسالت را میبینم و بوی نبوت را میشنوم ـ که این البته یک بحث خاص خود را دارد ـ بعد فرمود «و لقد سمعت رنَّةَ»؛ من یک نالهای شنیدم «رَنَّةَ الشَّیطان حینَ نَزَلَ الوَحیُ علیه»؛ چون من نور وحی را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم، ناله شیطان را هم شنیدم در وقتی که وحی بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد «فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة» ـ ببینید در حین حال که نور وحی را میبیند و بوی نبوت را میشنود باز احتیاج به تفسیر دارد؛ صدای شیطان را هم شنید، یک نالهای شنید و فهمید که این ناله، ناله شیطان است؛ در عین حال که نور وحی و رسالت را دید و در عین حال که بوی نبوت را شنید و استشمام کرد و در عین حال که ناله شیطان را هم شنید؛ اما باز احتیاج به تفسیر دارد ـ به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم «ما هذه الرَنَّة»؛ این نالهای که شیطان برآورد چیست؟ «فقال (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هذا الشیطان قد ایس من عبادته» ؛ شیطان ناامید شد که معبود بشود؛ خداوند به ما امر کرد که ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾ و به دیگران هم فرمود که ﴿لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ﴾، فرمود به اینکه شیطان ناامید شد که معبود بشود و مردم او را عبادت بکنند، یعنی قبلاً امید داشت که در دین مردم نفوذ کند و خود معبود بشود و الآن آن امیدش به یأس مبدل شد، پس گاهی یأس در مقابل امیدِ به معنای براندازی است؛ مثل این و گاهی هم یأس در مقابل امیدِ به معنای بهره وری است؛ نظیر ﴿قَدْ کُنْتَ فینا مَرْجُوًّا﴾ ؛ «اَیَسَ من عبادته» ناامید شد از عبادتاش که معبود بشود. بعد وجود مبارک پیغمبر به امیرالمومنین (علیهم السلام) فرمود: «انک تسمع ما اسمع، وتری ما اری، الا انک لست بنبی، ولکنک لوزیر، وانک لعلی خیر» این «الا انک» یعنی در بعضی از امور که باز محتاج به تفسیر و تعلیم است.
جریان ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾ مشابه یأس شیطان است؛ شیطان امید داشت که مردم از خداپرستی به شیطان پرستی مراجعه کنند و در دین آنها نفوذ پیدا کند و الآن از نفوذ در دین ناامید شد؛ کافران هم این چنین بودند که قبلاً امید بستند که در دین مردم نفوذ کنند و مردم حرفهای آنها را بپذیرند و حرف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را کنار بگذارند، امروز که عصر ولایت و خلافت است ناامید شدند (این هم یک مطلب) البته انسان تا روی زمین است دشمن دینی دارد و دشمن دینی دست از مبارزه با دین برنمیدارد؛ اما آن امیدی که بسته بود از آن امید پایین آمد وگرنه تا اسلام است تا پیغمبر است ذات اقدس الهی میفرماید که دشمنان دین هم هستند: ﴿وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیِّ عَدُوًّا شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾ ؛ برای هر پیغمبری تا این پیغمبر هست دشمنانی ما قرار دادیم برای آزمون که تا آخرین لحظه هستند؛ اما دیگر ناامید شدند که مثلاً بتوانند نظام را براندازند؛ اما کارهای ایذایی میکنند. یک وقت است کسی میخواهد نظام را براندازد که او یک تصمیم میگیرد؛ یک وقت میخواهد آزار کند که این نظام براندازی از آنها گرفته شد؛ اما ایذاء تا آخر بود و تا آخرین لحظه ایذاء هست.
نهی ارشادی در مفهوم آیه
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ﴾؛ اینها ناامید شدند ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِِ﴾؛ از آنها نترسید و از خدا بترسید، اگر یأس به وسیله ولایت شروع شد، اینکه ذات اقدس الهی فرمود از آنها نترسید، این نهی دیگر نهی تشریعی نیست و نهی مولوی نیست، نه تنزیهی است و نه تحریمی، بلکه نهی ارشادی است، لذا فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾؛ از آنها نهراسید. یک وقت است که ضررِ آنها را تحمل بکنید یا آنها ضرر نمیرسانند آن مطلب دیگر است و تا آخرین لحظه آنها ضرر میرسانند و همواره آزار میکنند؛ مثل اینکه خود موسای کلیم (سلام الله علیه) به قوم خود فرمود: ﴿یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّی رَسُولُ اللّهِ﴾ ، تا آخرین لحظه تهمت و ایذاء بود، اما ایذاء غیر از براندازی یک نظام است؛ اینکه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، یعنی در مسئله براندازی دیگر مطمئن باشید و آنها چنین کاری نمیتوانند بکنند و ناگزیر این نهی، نهی ارشادی است، برای اینکه وقتی آنها دست از براندازی برداشتند، دیگر به این فکر نیستند که جنگهایی علیه اسلام راه اندازی کنند.
فلسفه ترس از منظر قرآن
مسئله این است که شما آیا مکلفید این را حفظ بکنید یا نه؟ یعنی آنها طمعشان بالکل برداشته شد یا مادامی که شما به این مسئله ولایت و امامت بها میدهید و در مسیرید آنها دست از طمع برداشتند؟ اینکه فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، گرچه وحدت سیاق نشان میدهد که یا هر دو ارشادی باشد یا هر دو مولوی، لکن این قرینه داخلی ایجاد میکند که آن ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ ارشادی باشد و این ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ مولوی باشد؛ یعنی این چنین نیست که با نصب ولیّ خدا و نصب خلیفه خدا دیگر شما هیچ سمتی نداشته باشید این چنین نیست، بلکه رهبر ولو امام معصوم هم که باشد مسلمین تکلیفی دارند که باید برابر آن تکلیف عمل کنند و از خدا بترسند و این ترس از خدا تا آخرین لحظه است.
طبق آیه سوره >انفال< که در نوبت قبل خوانده شد فرمود من نعمتی که به شما دادهام آن نعمت را عوض نمیکنم مگر اینکه شما با سوء اختیار خود این نعمت را دگرگون کنید ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ یا ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾ ؛ این دو آیه با یک تفاوت کوتاهی در دو قسمت قرآن آمده که این نعمتی را که ما به شما دادیم شما کفران نعمت نکنید و از خدا بترسید و اگر از خدا نترسیدید ناگزیر باز دشمن بیگانه که قطع طمع کرد ممکن است دوباره طمع کند، لذا برای حفظ این نعمت فرمود که ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از دیگران نترسید و از خدا بترسید؛ در سایر موارد نفی و اثبات هر دو ناظر به یک حکم خاص است؛ ولی در اینجا طبق قرینه داخلی یکی ارشادی است و دیگری مولوی.
در آیه 44 همین سورهٴ «مائده» در جریان اهل کتاب و علمای اهل کتاب فرمود که ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ﴾؛ از مردم نترسید و از خدا بترسد؛ این ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾ حکم تکلیفی است و ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾ هم حکم تکلیفی است که هر دو مولوی است و هر دو تشریعی است نه اینکه یکی ارشادی باشد و دیگری تشریعی؛ اما وقتی که معلَّل شد در آیه محل بحث و فرمود وقتی بیگانه ناامید شد شما از بیگانه نترسید، این چون معلَّل به یأس کافران است با قرینه همراه است؛ وقتی بیگانه ناامید شد دیگر عِدّه و عُدّهای را مبعوث نمیکند برای براندازی، شما چه هراسی دارید؟ ولی در آیه 44 سورهٴ «مائده» این قرینه چون نیست هر دو تشریعی است ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ﴾؛ از مردم ترسیدن خلاف شرع است و از خدا ترسیدن واجب است.
مشابه این دو حکم مولوی در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» هم آمده است؛ در سورهٴ «احزاب» وصف ممتاز مبلغان الهی را که ذکر میکند میفرماید اینها از خدا میترسند و از غیر خدا هراسی ندارند، آیه 39 سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ اینها کسانیاند که فقط از خدا میترسند و از احدی از غیر خدا هراسی ندارند، چنین گروهی که ﴿یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾، اینها به دو وظیفه عمل میکنند: یکی تحریمِ ترس از بیگانهها است و به او عمل میکنند که آن نهی، نهی مولوی است و یکی وجوب ترس از خدا است که این نهی هم نهی مولوی است و به هر دو عمل میکنند ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾.
در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که موحّد در همه اوصاف نفسانیاش اهل توحید است و یکی از رسمیترین اوصاف مسئله خوف و رجا است که اگر در خوف موحّد بود در امید هم موحّد است. خداوند این توحید در ترس را نصیب علما و مبلغان الهی کرده است و در سورهٴ «فاطر» فرمود در بین همه مردم فقط علما هستند که از خدا میترسند و این را به صورت حصر یاد کرد که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء﴾ ، حالا یا حصر حقیقی است یا حصر اضافی است به هر تقدیر به صورت حصر یاد کرده است که فرمود مردان الهیاند که از خدا میترسند و این را هم بزرگان نشانه علم دانستند که اگر ما خواستیم ببینیم عالمیم یا نه؟ نباید ببینیم که در امتحان قبول شدیم یا نه یا میتوانیم یک کتابی را درس بگوییم یا کتابی بنویسیم یا سخنرانی کنیم و مانند آن؟ این معیارها در قیامت ارزشی ندارد؛ یک ترازویی در قیامت نصب میکنند که ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ ، در قیامت خود ترازو حق است نه اینکه ترازویی است و نه اینکه «و الوزن حقٌ» و نه اینکه در قیامت ترازو است، وزن به معنای میزان نیست ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق».
یک وقت است که در دعای عدیله و مانند آن انسان می-گوید که من معتقدم که مرگ حق است، قیامت حق است و وزن حق است نه یعنی یک وزنی هست و این آیه سوره اعراف آن را نمیرساند؛ آیه سوره اعراف نمیفرماید «و الوزن یومئذ حقٌ»؛ بلکه میفرماید ﴿وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ که با الف و لام است، یعنی همه چیزها را در قیامت با وزن میسنجند و شما اگر خواستید توزین کنید یک میزانی دارید که در یک کفه میزان وزن میگذارید و در کفه دیگر موزون؛ مثلاً سنگ را در یک کفه میگذارند و نان را در کفه دیگر که این نان میشود موزون و آن سنگ میشود وزن، وزن در مقابل میزان و موزون است. طبق این آیه در قیامت همه چیز را با حق میسنجند عقاید را، اخلاق را و اعمال را با حق میسنجند؛ اگر عقیده یا خلق و عملی حق نبود سبک است، چون مطابق با این وزن نیست و وقتی سبک شد چنین شخصی مشمول ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوازینُهُ﴾ میشود و وقتی حق نبود مثل اینکه در کفهای که نان گذاشتند و نان وزین نبود، این کفه نان میرود بالا و میشود سبک.
معیارهای عادی که ما با آن معیارهای عادی در دنیا زندگی میکنیم در آخرت خریدار ندارد که چه کسی عالم است و چه کسی عالم نیست؟ آن معیاری که قرآن بیان میکند و در آخرت محور کار است همین است که اگر کسی واقعاً اهل خشیت و هراس از الهی بود این عالم است که این را به صورت حصر ذکر کرد و فرمود ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُماء﴾ ، این تازه یک ضلع قضیه است؛ ضلع دوم قضیه که تبلیغ به عهده علماست نه تنها فقط آنها از خدا میترسند، بلکه آنها فقط از خدا میترسند که این دو تا حصر است: یکی اینکه در بین توده مردم مردان الهیاند که از خدا میترسند و یکی اینکه مردان الهی فقط از خدا میترسند و در خوف موحّداند نه اینکه هم از جنگ بترسند و هم از خدا، هم از مردم بترسند و هم از خدا، هم از نقد دیگران بترسند و هم از خدا، چنین کسی در خوف گرفتار ثَنَویّت یا تثلیث است و چنین کسی در خوف موحّد نیست. تبلیغ که بهترین رشته انبیا و ورثه انبیاست با این دو شرط همراه است و با این دو حصر است که
تبیین ترس از خدا
﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ﴾؛ در بین مردم فقط علما هستند که از خدا میترسند (این یک) و علما هم فقط از خدا میترسند نه از خدا و غیر خدا (این دو). آنکه از احدی نترسد این یک آدم متهوّری است و به سود او نیست و کاری هم از او ساخته نیست، تهوّر چیز بسیار بدی است و آنچه خوب است شهامت و شجاعت است؛ آنکه میترسد هم از خدا میترسد و هم از خلق خدا میترسد و چنین کسی در ترس موحّد نیست؛ آنکه فقط از خدا میترسد و از غیر خدا هراسی ندارد چنین کسی وارث پیامبران (علیهم السلام) است؛ این دوتا حصر است: یکی اینکه در بین مردم فقط علما از خدا میترسند و یکی اینکه علما فقط از خدا میترسند که این وظیفه مبلغان الهی است ﴿الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلاَّ اللّهَ وَ کَفی بِاللّهِ حَسیبًا﴾ .
این خشیتها همه در محور احکام شرع است، یعنی میتواند تشریعی باشد چون وحدت سیاق هم ایجاب میکند؛ اما در خصوص محل بحث گرچه وحدت سیاق ایجاب میکند که هر دو یا مولوی باشد یا ارشادی و تفکیک بین یکی ارشادی باشد و دیگری مولوی روا نیست؛ اما وقتی معلَّل شد محفوف به قرینه است، فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، وقتی او ناامید شد ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾، چرا بترسید؟ شما قهراً نمیترسید؛ وقتی به کسی گفتند که این کار ضرری برای شما ندارد، وقتی برای کسی ثابت شد که چنین کاری ضرر ندارد و بعد بگویند نترس، این نترس ارشادی است، مثلاً اگر به یک کودکی بگویند این اتومبیل از آن طرف میرود و به طرف تو نمیآید نترس، این نترس ارشادی است و مولوی نیست؛ یک وقت است که پدر به کودک میگوید باید درس بخوانی و نترس که من نمره نمیآورم، نترس که من موفق نمیشوم و نترس که نمیتوانم درک کنم؛ این چون معلَّل نیست هر دو مولوی است هم آن امرش و هم این نهیاش؛ اما اگر پدر به کودکاش گفت که این اتومبیلی که میبینی دارد میآید راهش دیگر است و به سمت ما نمیآید و از خیابانِ دیگر میرود تو نترس، این نترس دیگر مولوی نیست و ارشادی است؛ بعد از اینکه روشن شد که اصل موضوع نیست، جا برای حکم نیست.
فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، آن یأسی است که ذات اقدس الهی خبر داد و فرمود آنها دیگر در این فکر نیستند که نظام را ساقط کنند، ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ﴾ که این ﴿لا تَخْشَوْهُمْ﴾ میشود نهی ارشادی؛ اما آیا این نظام خود به خود میماند یا نظام امانت الهی است و به دست مردم میماند؟ فرمود به دست شما میماند ﴿وَ اخْشَوْنِ﴾، ترس از خدا تا آخرین لحظه است و از خدا بترسید که مبادا یک وقتی کفران نعمت کنید و نظام را حفظ نکنید که اگر نظام را حفظ نکردید ممکن است بیگانگان طمع کنند و ممکن است شما را ما ببریم و دیگران بیایند؛ به هر حال اگر از خدا نترسیدید شما آسیب میبینید حالا یا دین آسیب میبیند یا دین آسیب نمیبیند؛ اما ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرین﴾ و مانند آن؛ در هر صورت یا عدهای میآیند یا نمیآیند شما آسیب میبینید.
اینکه فرمود ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن دِینکُم فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾، این همه نشان میدهد که آن بحثهای گذشته بحثهای تام است نه از شما، شما که قدرتی ندارید؛ دینی که کامل شد به وسیله ولایت و خلافت و از قائم به شخص بودن به درآمده و قائم به نوع شده، یعنی قائم به اهل بیت شده الی یوم القیامه، پس با رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دین قیمی دارد و وقتی قیمی دارد آنها نمیتوانند این دین را از بین ببرند.
نادرستی تطبیق اکمال دین بر نزول احکام
پرسش:....
پاسخ: آنها که گفتند این ﴿الْیَوْمَ﴾ برای عصر فتح مکه است، فتح مکه در سال هشتم هجری بود و دو سال هنوز مانده که در طی این دو سال بسیاری از احکام آمده و احکام کامل نشد؛ آنها که گفتند این ﴿الْیَوْمَ﴾ برای سال هجرت بود، سال هجرت تا سال رحلت یکسال فاصله است و در طی این یکسال خیلی از احکام آمده؛ آنها که میپذیرند که این در >غدیر خم< آمده؛ ولی میگویند کمال مربوط به احکام است، در ظرف این شصت روز یا هفتاد روز، یعنی روز غدیر که هجده روز از ذی الحجه گذشته و دوازده روز از ذی الحجه است و محرم و صفر هم است؛ دو ماه و دوازده روز که در طی این هفتاد و دو روز خیلی از احکام آمده است؛ در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» بعد از این هم خیلی از احکام آمده، احکام قصاص و اینها آمده پس احکام کامل نشده است.
پس ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ مربوط به احکام نیست نه یعنی فقه را من کامل کردم، چون خیلی از احکام فقهی بعداً میآید، چه منظور از یوم، یوم فتح مکه باشد و چه منظور از روز، مسئله سال توبه باشد، چه منظور حجة الوداع باشد، چه روز نهم ذی الحجه باشد و چه روز هجده ذی الحجه باشد که روز غدیر است، اگر منظور از اکمال، اکمال احکام است نقض فراوانی دارد، چون خیلی از احکام بعدها آمده و آنها از احکام که ناامید نیستند، دهها حکم هم بیاید آنها اینها را اسطوره میدانند و میگویند این {اساطیر الاولین} است و بعد هم میگویند که ما هم اگر خواستیم مثل این میآوریم، حالا شما بگویید ما ده تا حکم اضافه کردیم که می¬گویند ده تا افسانه هم آوردیم، اینکه باورش این چنین شد که ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ ؛ ما هم اگر خواستیم از این حرفها و مثل این را میبافیم، این که ناامید نمیشود.
اگر منظورتان از امام یعنی مسئلهگو است از مسئلهگو که کسی حساب نمیبرد؛ از قیّم حساب میبرد و از رهبر حساب میبرد مسئلهگوها را که کسی اعتنا نمیکند؛ کافری که این دین را اسطوره میداند و میگوید ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطیرُ اْلأَوَّلینَ﴾ و ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ ؛ ما هم مثل این میتوانیم ببافیم، این چه ناامیدی دارد برای او؟ اما در هر صورت دیدند یک مکتبی است که تاکنون خیال میکردند قائم به شخص است و حالا معلوم شد که قائم به نوع است و کسی هم هست که مرد جنگ میدان است و هر جا هم که او بود پشت دشمن میلرزید، او روی کار آمده و وقتی دیدند او روی کار آمده ناامید شدند؛ از آن طرف ﴿إِنَّ شانِئَکَ هُوَ اْلأَبْتَرُ﴾ مطرح است که او کوثری دارد و خَلَفی دارد و از این طرف ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ خلیفهای دارد.
خلاصه این است که شما اگر کل قرآن را پیش این مشرکین میدادید این را اسطوره میدانند و هیچ به اندازه پشیزی برای قرآن ارزش قائل نبودند و این فقط از پیغمبر میپرسید که ولیّ مسلمین است و وقتی فرمان جنگ بدهد مردم ایثار و نثار دارند و همه اینها را خانه نشین کرده و بعد دیدند که یک کسی هم که به منزله اوست روی کار آمده که ناامید شدند. قدم به قدم شما این آیه را بر اساس احکام فقهی معنا کنید که اوّلاً آنها برای فقه هرگز ارزش قائل نبودند و ثانیاً موارد نقض هم زیاد دارد، حالا یا دو سال آنها که فتح مکه میدانند یا یکسال آنها که سال نزول آیه توبه میدانند یا بیش از هشتاد روز آنها که نهم ذی الحجه میدانند یا هفتاد و دو روز آنها که روز غدیر میدانند؛ با احکام که کافر ناامید نمیشود، کافر او را اسطوره میداند.
یک وقت است که یک کسی نزاع ایدئولوژی دارد، میگویند این دین فلان ماده قانونی را نقض کرد، یعنی تهاجم فرهنگی دارد به اصطلاح و اشکال علمی دارد؛ اما وقتی همه احکام آمده، این دیگر اشکال علمیاش برطرف میشود. آنها از اوّل و وسط و آخر و آخر و وسط و اوّل اصلاً اشکال فقهی نداشتند و می¬گفتند این اسطوره است و ما هم میتوانیم مثل این ببافیم.
معنای رهبری در خطبه قاصعه
مطلب دیگر این است که حالا ـ انشاءالله ـ [در آینده] فکر میکنید این است که ولایت دو قسم است: یک ولایتی است که همان ولایت تکوینی است که این نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد، آن یک حساب دیگری است و آن گلایههای تند و تیز امیرالمومنین (سلام الله علیه) در >خطبه شقشقیه< هم برای ولایت تکوینی به آن معنا نیست، یعنی آنچه که در >خطبه قاصعه< خواندیم؛ این ولایت به معنای رهبری، امامت، حکومت و اداره جامعه است که این در غدیر آمده و در سقیفه رفت و در >خطبه شقشقیه< حضرت روی این گله دارد مگر آن معنویات و علم غیب و احیای موتی و معجزات را از علی گرفتند؟ آنکه نه در غدیر نصب شد و نه در سقیفه غصب شد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است