- 1026
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش نهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش نهم
- معنای معجزه
- سرّ عدم دسترسی معجزه به قانون علیت و معلولیت
- تفاوت علم با عقل
- علم الهی
- توحید ربوبی و افعالی
- اذن تمامی معجزات به دست خداوند سبحان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
بحث در مسائل مربوط به معجزه بود. معجزه: عبارت از اتیان چیزی است که افراد عادی از اتیان او عاجز باشند.
این در محدودهٴ عالم امکان قابل وقوع است؛ یعنی با معجزه نمیشود یک امر واجب را از بین برد یا یک امر ممتنع را موجود کرد.
و معجزه نمیتواند آن قوانین ضروری و عقلی را ابطال کند؛ نظیر قانون علّیّت و معلولیّت. نه اصل قانون را ابطال کند، نه احکام عامشه این قانون را ابطال کند؛ طوری که یک شیء در عین حال که موجودی است ممکن، بدون علّت یافت بشود یا علّت یک شیئ ـ یا اینکه محقّق است ـ معلول او به همراهش نباشد و مانند آن. اگر معجزه بتواند به قانون علّیّت آسیب وارد کند، هیچ راهی برای اندیشه نیست. انسان که متفکّر است و میاندیشد، به اعتماد قانون علّیّت فکر میکند که با دو مقدّمه میشود به یک نتیجه رسید، اگر این قانون آسیب دید، اگر رابطه علّی و معلولی اشیا قطع شد، اگر یک اندیشمند مقدّماتی را ترتیب بدهد، اطمینان ندارد به نتیجه میرسد. ممکن است همان مقدّمات را دیگری ترتیب بدهد و به نتیجهٴ مناقض و مُضادّ برسد؛ زیرا اگر ربط علّی بین اشیاء را ما نپذیرفتیم، ممکن است یک نتیجه بیمقدّمه حاصل بشود یا مقدّمات حاصل بشود و نتیجه را به همراه نداشته باشد. اوّلین شرط یک اندیشه و تفکّر، پذیرش علّیت است. انسان وقتی میتواند به خودش اجازه تفکّر بدهد که این قانون را پذیرفته باشد. میگوید: این تفکّر من ترتیب مقدّمه است و این مقدّمات مرتبهٴ من را به نتیجه میرساند. بعد از تشکیل دو مقدّمه، به نتیجه اطمینان پیدا میکند؛ چون بین این نتیجه و مقدّمات گذشته، یک ربط ضروری است. بدون قانون علّیّت کسی نمیتواند بحث بکند، کسی نمیتواند بیندیشد. آنگاه اگر قانون علّیّت آسیب ببیند، ما از معجزه چه استفادهای خواهیم کرد؟! این معجزه را دلیل بر چی خیری خواهیم گرفت؟! اگر رابطهای بین معلول و علّیت نیست، ما با تشکیل مقدّماتی که منشأش را اعجاز به ما آموخت، میخواهیم چه مطلبی را اثبات کنیم؟! میخواهیم رسالت چی کسی را اثبات کنیم؟! میخواهیم نبوّت چی :سی را اثبات کنیم و مانند آن.
ـ ممکنات، محدودهٴ نفوذ اعجاز
پس معجزه نه اصل قانون علّیت را از بین میبرد، نه قوانین عامّه علّیّت را که هر وقت علّت شد معلول هم باید باشد، هر وقت معلول شد علّت هم باید باشد و مانند آن و آنچه را که خدای سبحان به عنوان معاجز انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) نقل کرده است، همهٴ آنها موجوداتی است ممکن، در حفظ قانون علّیت؛ یعنی یک امر محالی را قرآن نقل نکرده است که انبیای پیشین انجام دادند. همه اموری که به انبیای گذشته نسبت میدهد اموری است ممکن، اموری است شدنی، اموری است که از راههای عادی میشود، منتها از راههای غیر عادی شدنی نبود که اینها از راه غیر عادی انجام دادند؛ مثلاً جمع نقیضین نه از راه عادت ممکن است، نه از راه غیر عادی؛ جمع ضدّین اینچنین است؛ سلب شیء از نفس اینچنین است؛ اجتماع مثلین اینچنین است، اینها نه از راه عادی ممکن است، نه از راه غیر عادی. امّا یک چوب بخواهد مار بشود این محال نیست. همیشه این چوبهای عالماند، این موجودات عالماند که به صورت مار درمیآیند. مگر این مار و عقربی که الآن خزندهاند، قبلاً جزء آب و خاک همین سرزمین نبودند؟! یک چوب اگر چنانچه بپوسد و خاک بشود و جزء موادّ غذایی یک گیاهی قرار بگیرد، آن گیاه را یک مار تغذیه کند [و] نطفه بشود، میشود مار آینده. اینطور نیست که در عالم چوب [نتواند]، مار بشود، منتها راههای عادی دارد. معجزه آن است که این راه عادی را طی نمیکند، راه غیر عادی دارد، با راه غیر عادی یک چوب را به صورت مار درمیآورد که دیگران نمیتوانند این کار را بکنند، نه اینکه با معجزه یک امر محالی محقّق شد. اگر همهٴ آنچه را که در جهان خارج واقع شده است، ممکن هست و راه عادی دارد و انبیا(علیهم السلام) همهٴ آنها را از راه غیر عادی انجام دادند، معلوم میشود منطقهٴ اعجاز، منطقه امکان است؛ یعنی در موجودات ممکن اثر میگذارد، یعنی در چیزیهایی که شدنی است اثر میگذارد. آنچه که میشود و از راه عادی انجام میگیرد، آنها همان اموری را از راه غیر عادی انجام میدهند. جریان ناقهٴ صالح اینطور است، جریان طوفان نوح اینطور است، جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) که با عصا آبهای گذشته را از بین برد و آبهای آینده را اجازه آمدن نداد و خود یک جادهٴ خاکی در دریا درست کرد و از آنها گذشت. اینها که با سدّسازی ممکن است. اگر با سدسازی کسی بتواند در وسط دریای نیل یک جاده خاکی درست کند میشود امر عادت، با یک عصازدن میشود امر خارقعادت کاری که میشود در دراز مدت با علم انجام داد، با یک اشاره انجام میدهند که این با یک اشاره انجام دادن، مخصوص انبیا و اولیای الهی است، احدی نمیتواند بکند، این میشود معجزه. کاری که ممکن الوجود است، منتها از راههای غیر عادی است، میشود معجزه. اینچنین نیست که کار انبیا، انجام دادن یک امر محال و ممتنع باشد.
پس همه آنچه را که به عنوان معجزه در کتاب و سنّت به اولیای الهی نسبت داده شد، اموریاند ممکن، منتها مجاری عادی دارند و اولیای الهی از غیر مجاری عادی انجام میدهند که احدی نمیتواند مثل آن کار را بکند، نه در گذشته توانست، نه در آینده.
محفوظ بودن ارزش اعجاز همه انبیا برای ابد
گرچه نبوشت هر پیغمبری محدود به همان زمان است، ولی خطوط کلّی نبوّتش برای ابد زنده است. اینچنین نیست که خطوط کلی رسالت و نبوّت موسای کلیم و عیسای مسیح(علیهما الصلاة و علیهما السلام) از بین رفته باشد، آن خطوط جزئیّهٴ شریعتِ اینها نسخ شده است؛ و گرنه خطوط کلّیِ رهآوردهِ اینها همان اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و محفوظ است؛ چون خطوط کلّی دینشان که اسلام است محفوظ است، ارزش اعجازشان هم باید برای ابد محفوظ باشد. هر معجزهای که هر پیغمبر آورد برای ابد (الی یوم القیامه) اهمیّتش محفوظ است؛ نه کسی در گذشته تاریخ مثل آن توانست بیاورد و نه در آیندهٴ تاریخ مثل آن میتواند بیاورد. کارهای انبیای پیشین(علیهم السلام) برای ابد معجزه است؛ گرچه دینشان موقّت بود؛ یعنی شریعت اینها موقّت بود نه دینشان، چون دین پیش خدا اسلام است و برای ابد اسلام زنده است. آن خطوط کلیه را که انبیای پیشین آوردند، اسلام روی آنها صحّه گذاشت: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ ، منتها هَیْمَنه و سیطره و سلطه بر کُت پیشین دارد که ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ مکمّل ادیان گذشته است بر ادیان گذشته هیمنه و سیطره و سلطهٴ علمی دارد، نه اینکه آنها را ابطال کرده باشد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ چون دین انبیای پیشین، همان اسلام است و برای ابد محفوظ است، معجزات آنها هم باید برای ابد محفوظ باشد. هر معجزهای را که هر پیغمبر آورده، هم از نظر گذشته بیسابقه بود، هم از نظر آینده بیسابقه خواهد بود، منتها همه اینها در محدودهٴ عالم امکان است، به مرز امتناع نمیرسد.
مغایرت قانون علّی با قانون حسی و علمی
و در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که قانون علّی یک قانون حسّی یا علمی نیست، یک قانون عقلی است و نه علمی؛ یعنی این تفاوتی که احیاناً بین علوم تجربی و علوم الهی قائلاند که یکی را علم میدانند و یکی را عقل، بر اساس همین تفاوت قانون علّیّت یک امر عقلی است نه یک امر علمی؛ یعنی علیّت را همانطوری که با چشم و حواسّ دیگر نمیتوان یافت، علیّت را در دستگاه آزمایش هم نمیتوان یافت. ممکن نیست در علم شریف پزشکی و طبّ کسی بتواند قانون علّیّت را اثبات کند یا نفی کند؛ در علوم هَنْدَسی کسی بتواند قانون علّیّت را اثبات کند یا نفی کند؛ اصلاً این قانون علیّت با ابزار طبّ و هندسه و علوم تجربی قابل اندازهگیری نیست. ممکن است یک طبیبی در اثر استدلالات عقلیاش ، نه استدلالات طبیاش بتواند بر قانون علیّت برهان اقامه کند یا یک مهندس روی بُعد عقلیاش، نه روی بعد علمیاش بر قانون علیّت برهان اقامه کند، او از آن جهت عاقل است نه عالم، او از آن جهت متفکّر فلسفی است، نه متفکّر طبی یا هندسی. این قانون را با هیچ ابزاری، نه میتوان نفی کرد، نه میتوان اثبات کرد. اگر کسی بخواهد با علوم تجربی، قانون علّیّت را اثبات کند، توان آن را ندارد، بخواهد این قانون را نفی کند قدرت آن را ندارد.
ـ ارتباط قانون علیّت با جهانبینی
اصلاً قانون علّیّت مربوط به جهانبینی است و جهانبینی را باید با ابزار جهانبینی نفی یا اثبات کرد یک فیلسوف مادّی ممکن است در این زمینه به خودش اجازه سخن بدهد که بخواهد قانون علیّت را نفی کند، او از آن جهت که فیلسوف مادّی است مجاز است، امّا طبیب و مهندس و صاحبان علوم جزئی این قدرت را ندارند که علّیت را اثبات کنند یا نفی کنند؛ چون جهانبینی در علم نمیگنجد، جهانبینی ذهنش به اندازه دهن جهان است؛ یعنی یک سخنی میگوید که سراسر جهان را دربرمیگیرد. طبیب در محدودهٴ بدن انسان، درد و درمان سخن میگوید هرگز طبیب نمیتواند یک حرفی بزند مربوط به جهان؛ لذا جهانبینی علمی نداریم. طبیب جهانبین نیست، مهندس جهانبین نیست [بلکه] این فیلسوف است که جهانبین است؛ یعنی قوانینی را در مسائل عقلی مطرح میکند که به بدنهٴ کلّ عالم بخورد، میگوید: هر موجودی در جهان از این حکم بیرون نیست، با علّت است یا معلول هر موجودی در جهان از این حکم بیرون نیست، یا واجب است یا ممکن، یا قدیم است یا حادث، یا علّت است یا معلول، یا مستقل است یا رابط، یا مقدَّم است یا مؤخّر، این به خودش اجازه میدهد که در کلّ جهان سخن بگوید قانون علّیّت نه با حس میشود او را اثبات کرد و نه با علم. چون اینچنین است، احیاناً وقتی یک معجزهای دیده میشود، آنها که گرفتار حساند، انکار میکنند یا آنها که گرفتار علوم تجربی و عادیاند، از پذیرش اعجاز استنکاف دارند. برای اینها که با علوم مادّی در ارتباطاند، قبول معجزه بسیار سخت است. شاید اوّلین گروهی که معجزه را منکر باشند، همان کسانی هستند که با علوم مادّی آشنایاند؛ در حالی که ابزار علوم مادّی این است که در سیر افقی اشیا بحث میکند، اصلاً او کار به سیر عمودی اشیا ندارد.
تفاوت علم با عقل
فرق علم و عقل این است که علوم تجربی و علوم مادی در سیر افقی اشیا بحث میکنند؛ یعنی در این زمینه سخن میگویند که این پدیده قبلاً چه چیزی بود، الآن چیست؟ بعداً چه چیزی میشود؟ این خاک یا این معدن دل کوه در چندین قرن قبل، چه خاکی بود و بعد از گذشت چندین قرن به چه صورت درمیآید؟ این کار یک عالم است، چه کسی کرد؟ برای چه چیزی کرد؟ در علوم مطرح نیست. این پدیدهها و این حوادث قبلاً چه چیزی بودند؟ الآن چه چیزی هستند؟ بعداً چه چیزی میشوند؟ این نفت اوّل چه چیزی بود؟ بعداً به چه مادّهای تبدیل میشود؟ این معدن سرب قبلاً چه چیزی بود؟ بعداً به چه صورتی درمیاید؟ این اختران شمسی و آسمانی قبلاً چه چیزی بودند و بعداً چه میشوند؟ در این زمینه سخن میگوید، امّا چه کسی این کارها را کرد؟ برای چه چیزی این کارها را کرد؛ یعنی «هو الاوّل و الآخر» در علوم مطرح نیست، سخن از مبدأ و معاد در علوم مطرح نیست؛ سخن از اینکه خدا این پدیدهها را به بار آورد برای اهداف کمالی، در این دو بعد افقی علم سخن نمیگوید. چه کسی کرد؟ برای چه چیزی کرد؟ در علوم مطرح نیست. علم فقط در سیر امتداد افقی اشیا سخن میگوید؛ لذا اگر یک عالم تفکر عقلی و دینی نداشته باشد، پذیرش معجزه و امثال معجزه برای او دشوار است. اصلاً سخن از مبدأ و معاد در علوم نیست که چه کسی کرد؟ و برای چه کرد؟ امّا در مسائل عقلی سخن این است که این پدیده که حالات گوناگونی را پشت سر گذاشت و احوال گوناگونی را در پیش دارد، یک سیر عمودی دارد که به خدا منتهی میشود در نظام فاعلی، «هو الاول» و یک سیر عمودی دیگری هم دارد که به خدا منتهی میشود در سلسله نظام غایی، «هو الآخر». این «هو الاوّل و الآخر» را که دو سیر عمودی جهانبینی است، در علوم مطرح نیست.
ـ صاحبان علوم مادی، اولین منکران معجزه
لذا اوّلین انکار را صاحبان علوم مادی دارند. وقتی یک معجزهای را نقل میکنید آنها نمیپذیرند، میگویند: چگونه میشود یک چوبی به صورت مار درآید یا چگونه میشود با اشاره یک عصا آبهای گذشته برود و آبهای آینده نیاید و یک جادّه خاکی در وسط دریا پیدا بشود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ یا چگونه ممکن است که انسان با یک زمزمه زیر لب (به نام دعای یک انسان «مستجاب الدعوه») یک جذع بالی ، یک درخت پژمرده سرسبز و شاداب بشود یا مردهای زنده بشود؟ چون بحث آنها در نظام مادّی و نظام صوری است، نه نظام فاعلی و نه نظام غائی؛ لذا با انکار [با] مسائل معجزه برخورد میکنند.
اثبات معجزه توسط قرآن کریم
ولی قرآن کریم که ثابت میکند تمام این پدیدهها در سلسلهٴ علل به خدای سبحان منتهیاند، در سلسله اهداف هم باز به خدای سبحان منتهیاند، همهٴ این امور را ممکن میداند، میفرماید: جا برای انکار نیست. شما در سیر افقی اشیا بحث کردید آن هم با یک استقرای ناقص، شما که به همه علل و اسرار جهان پی نبردید. آنکه دارای معجزه است به همه علل و اسبابِ جهان به اذن خدا مستحضر است. شما آن بُعد اثباتیِ قضیّه را در علم اثبات کردید، نه بعد سلبی را. شما گفتید: از این راه چوب مار میشود، امّا از راههای دیگر چؤب مار نمیشود را که نتوانستید اثبات کنید. شما آنچه را مشاهده کردید پذیرفتند، امّا آنچه را که مشاهده نکردید که راه برای نفی او ندارد. آن علل خفیّهای که معلول را به دنبال دارد که برای شما کشف نشد و این طور هم نیست که اگر علم پیشرفت بکند آن علل خفیّه بشود جزءِ عللِ جلیّه، باز به معجزه آسیب برساند. در بحثهای بعدی به خواست خدا خواهد آمد که معجزه به یک قدرت «لایزال» متکی است. این ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ ؛ یعنی در هیچ عصر و نسلی معجزه شکستپذیر نیست، معجزه به یک قدرتِ غیرِ قابل شکست متکی است. ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُون﴾ یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ اینکه گفته میشود «معجزه دارای علل خفیّه است» نه به این معناست که اگر در آیندهٴ نزدیک یا دور علم پیشرفت کرد و علل خفیّه به حساب علل جلیّه آمد، دیگران هم بکنند آنچه را که انبیا میکردند، اینطور نیست. باز هم اگر آن عللِ خفیّه بشود علل جلیّه، باید به یک جایی متکی باشد که دیگران آن تکیهگاه را ندارند.
ـ استناد حوادث عادی و غیر عادی عالم به خدای سبحان
قهراً آنچه را که از مَعاجز انبیا(علیهم السلام) نقل شد، موجودات امکانی است. آنها که گرفتار حساند یا مبتلا به علوم مادیاند انکار میکنند، امّا آنها که تفکّر عقلی دارند و همهٴ این امور را به خدای سبحان استناد میدهند، هیچ انکاری برای آٴها نیست [و] میپذیرند. قرآن کریم هم حوادث جزئی و عادی را نقل میکند، بعد میگوید: این حوادث جزئی که شما از ابر و باد میبینید، کار خداست و هم حوادث غیر عادی را نقل میکند، بعد میگوید: اینکه میبینید از دل سنگ ناقهٴ صالح ظهور میکند، کار خدا است یعنی این چهار امر را قرآن در کنار هم بازگو کرده است:
1 ـ روی نظام علّی حوادث را به علل قریبهاش استناد میدهد، میگوید: اگر باغ و بوستانتان سرسبز و خرّم است، برای بارش باران و تابش آفتاب است.
2 ـ میگوید: آنچه را که باغتان را سبز و خرّم میکند کار خداست، خداست که باغتان را سرسبز میکند، اینچنین نیست که باران در کارش مسقل باشد یا آفتاب در کارش مستقل باشد. همین حوادثِ جزئیه را که خدای سبحان به علل قریبه نسبت میدهد، همین حوادث را به خودش نسبت میدهد.
3 ـ معجزاتی را به عنوان امور خارق عادات به انبیای الهی(علیهم السلام) نسبت میدهد.
4 ـ میگوید: آنچه را که انبیا انجام دادند، کار من است. آنچه که این امور چهارگانه را میتواند تبیین کند، همان ربوبیّت مطلقهٴ خدای سبحان است مگر آن است که خدا «رب العالمین» است، نه رب یک گوشهٴ از جهان. اگر او ربِ عالمین است؛ پس ربوبیتش نامحدود است. اگر ربوبیّتش نامحدود بود، فرض ندارد که یک موجودی در کار خود مستقل باشد و آن کار به خدا استناد نداشته باشد. اگر باران در باریدن و رویش گیاه مستقل باشد، این با ربوبیّت مطلقهٴ خدا سازگار نیست. ربوبیّت مطلقه؛ یعنی ربوبیّت نامحدود. اگر خدا ربِ عالمین است؛ یعنی ربوبیّت او نامحدود است. اگر ربوبیّت نامحدود شد، دیگر فرض صحیح ندارد که این باران در کار خود مستقل باشد یا آن آفتاب در کار خود مستقل باشد یا آن کشاورز در کشت و کاشتش مستقل باشد خواه موجودات طبیعی، خواه موجودات ارادی.
زمام همهٴ اشیا به دست خدای سبحن
لذا خدای سبحان همان طوری که کار باران و آفتاب را به خود نسبت میدهد، کار کشاورز را هم به خود نسبت میدهد، میگوید: کشاورز باید بداند که او مجرای کار من است. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ؛ آیا شما کشاورزید یا من؟! شما زارعید یا ما؟! شما که یک مشت گندم را به دلِ خاک میپاشید و از سرگذشت این یک مشت مستحضر نیستید، شما کشاورزید یا من؟! منی که لحظهای نمیخوابم و لحظه لحظه او را میرویانم آن خدایی که ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ ، آن خدا لحظه به لحظه این جماد را حیات میبخشد، به او جوانه میدهد، به او ریشه میدهد، این حبّه را میشکافد، ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَیٰ﴾ میشود. یک فَلَق و شکافی در حبّه پیدا میشود، یک سمتش به عنوان ریشه به دل خاک میرود، یک سمتش به عنوان جوانه از خاک سر برمیآورد. آن فَلق مال اوست. فرمود: منم که نمیخوابم و دارم این جامد را حیّ میکنم و نامی میکنم. من زارعم نه شما، شما کارتان به حسب ظاهر حرث است. یک مشت گندم را از انبار به دل خاک منتقل میکنید، یک حرکت مکانی میدهید؛ امّا آن حرکت جوهری و درونی که یک جامد را نامی میکند، کار من است. شما جابجا کردن را به عهده دارید؛ آن هم اگر درست بنگرید، ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ او هم به عنوان مجرای فیض من انجام میدهید.
سراسر گیتی، ستاد الهی
پس اینچنین نیست که انسان در کارهای خود مستقل باشد، فرمود: اگر ربوبیّت خدا نامحدود است؛ پس هرچه که در جهان هستی یافت میشود، خواه انسان، خواه غیر انسان هر کاری که انجام میدهد، سربازی از سربازان خداست: ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ یا ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ همه و همه ستاد حقّاند، سپاه حقاند.
احاطهٴ علمی خداوند سبحان
خدای سبحان با مجاری جهان طبیعی، کارهای طبیعی را به عهده میگیرد. در این زمینه که هر چه صادر میشود، در عین حال که به علّت نزدیکش انتساب دارد به خدای سبحان هم ارتباط دارد؛ امّا این نه به آن معناست که جهان زنجیری بسته است، ما به سر حلقه که رسیدیم آنجا جای خداست، این میشود محدود. این نه به آن معناست که حلقاتِ نظام علّی و معلولی هر کدام در جای خود هستند، وقتی این حلقات و این سلسله را ما امتداد بدهیم [و] به سر حلقه که میرسیم، آنگاه آنجا نوبت خداست نه، خدا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک چنین موجودی است، او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است. نه اینکه اگر به آنجا رسیدیم، آنجا جای خداست وقتی به آنجا برسیم، میفهمیم جنبانندهٴ همهٴ سلسله اوست. اینکه میگویند: با دور و تسلسل، مثلاً انسان به علشت نخست پی میبرد، نه یعنی وقتی که چون تسلسل باطل است سر سلسله خداست نه، بلکه به این معناست، چون تسلسل باطل است، وقتی ما به آغاز رسیدیم میفهمیم آنکه همهٴ این سلسله را میجنباند خداست، نه کارش در همان نقطه آغازین است و بقیه را به دیگران واگذار کرده است، اینچنین نیست.
مِلک و مُلک بودن همه اشیا برای خدای سبحان
آیات قرآن کریم را ملاحظه میفرمایید. در سورهٴ «ملک» آیهٴ اوّلش این است: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ملک؛ یعنی نفوذ. همانطوری که خدا مالک ارض و سماست که بدنهٴ سماوات و ارض مال خداست [و] مِلک خداست، خدا مَلک آشمان و زمین هم هست. مَلِک است؛ یعنی ملک دار، مالک است؛ یعنی ملک دارد. هم هستی این نظام مال خداست، هم نفوذ در این هستی مال خداست. او هم مالک سماوات و ارض است، هم مَلک سماوات و ارض است، هم مَلیک آسمانها و زمین است: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ، این یک اصل کلّی است.
ده وصف از اوصاف عامه خداوند متعال
آن وقت این اصل کلّی را در سورهٴ «آلعمران» توزیع کردهاند در ده بخش: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ در جهان طبیعت هم ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ آنچه را که در این آیه دربارهٴ عزت و ذات انسانها فرمود، در آیهٴ بعد معادل اینها را دربارهٴ لیل و نهار و انتقال ذلک فرمود: تو شب میآوری، تو روز میآوری؛ چه اینکه تو زندگی بعضی را روشن میکنی، زندگی بعضی را تاریک میکنی: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾ ، در قِبالش ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ و امثال ذلک که ده وصف از اوصاف عامّه را در این دو آیه ذکر فرمود. اینها همه شروح این کریمهٴ ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ است. آن ده بخش به منزلهٴ ده شرح این جمله کلّی است که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ نفوذ به دست اوست، این بالقول المطلق [و] تقدیم این خبر بر مبتدا برای این نکته هم خواهد بود؛ یعنی اصلاً به دست اوست، به دست دیگری نیست. نه اینکه با هم داریم خدا هم دارد نه، آنچه که ما داریم مال خداست، نه اینکه خدا به ما داد که بشود تفویض، نه اینکه ما هم داریم او هم دارد که بشود شرک نه، آنچه که ما داریم مال اوست.
استناد امور اعتباری و تکوینی اشیا به خدای سبحان
لذا به ما فرمود: نه تنها امور اعتباریِ شما مال من است، آن امور تکوینی شما هم مال من است. نه مالی که اعتباراً مال شماست در حقیقت مال من است، نه خانه و زندگی که دارید ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾ ، بلکه این چشم و گوشی هم که دارید مال من است: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ این «ام» امِ متقطعه است ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾؛ یعنی خدا آن کسی است که مالک چشم و گوش هم هست. این چشم و گوش هم هست. این چشم و گوش ما که به حسب تکوین مال ماست [و] هر جا را که بخواهیم ببینیم و هر چه را بخواهیم بشنویم آزادیم، خدای سبحان میفرماید: مال شما نیست، مال من است. نشانهاش آن است که گاهی اصلاً اجاره نمیدهم این چشم را ببندید و ببینید، همین که گفتیم بیایید باید بیایید، ولو با چشم باز که اگر در آن حال کسی نباشد که چشم آدم را ببندد، آن محتضر یک منظره هولاک و بدی هم دارد اینچنین نیست که گوش مال ما باشد یا چشم مال ما باشد تا انسان بگوید: این چشم من است، این گوش من است [و] هر چه را خواستم بشنوم و هر چه را خواستم، ببینم اینچنین نیست. فرمود: چشمت مال من است، گوشت مال من است. گاهی هم اجازه نمیدهم که ببندی، با همان وضع باید بیائید ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ .
تمثیلی برای چگونگی مالکیت مطلقه و نامحدود خداوند متعال
بنابراین اینچنین نیست که انسان سمیع و بصیر باشد و خدا هم سمیع و بصیر باشد و در قیامت به حساب آدم برسند. این با مالکیّتِ مطلقه سازگار نیست. شما اگر یک آب نامحدود فرض کردید [یا] یک دریای نامحدود فرض کردید، آنگاه میتوانید در برابر این دریای نامحدود، یک جویها یا دریاچهها یا چشمه یا چاه و قناتِ محدود فرض کنید؟ اصلاً نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. شما اگر یک دریایی محدود فرض کردید، در کنارش میتوانید جویهای کوچکی فرض کنید، امّا اگر یک آب نامحدود فرض کردید، این آب نامحدود به شما اجازه فرض یک اب محدود دیگر را نمیدهد، فرضش محال است نه مفروض محال. مگر کسی نامحدود را فرض نکرده باشد. اگر شما یک آب نامحدود فرض کردید، معنایش آن است که جایی نیست که این آب نگرفته باشد، آنگاره شما چگونه میتوانید در برابر ربوبیّتِ نامحدودِ خدای سبحان، یک سلسله ربوبیّتهای جزئی فرض کنید. در برابر مالکیّتِ نامحدودِ خدای سبحان، یک سلسله مالکیتهای جزئی فرض کنید، بگویید: خدا ملکش نامحدود است، ملک ما محدود. این معنایش محدود کردن ملک خداست. درست عنایت کنید که ایا فرض دارد در برابر ملک نامحدود، یک ملک محدود؟ شما اگر یک نور نامحدود فرض کردید، میتوانید در برابر نور نامحدود، نورهای محدود ـ گرچه ضعیف ـ فرض کنید؟ نورِ نامحدود؛ یعنی همه جا را او روشن کرده است [و] جای تاریکی نیست که یک غیر آنجا را روشن کند. اگر موجودی به نام ذات اقدس الهی، نور سماوات و ارض بود آن وقت جایی ندارد که دیگری آنجا را روشن کند.
نمونههایی از ملکیت نامحدود خداوند متعال
لذا در این کریمه فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ در سایر کرائم، این اصل کلّی را توزیع کرده است. گاهی مسئله چشم و گوش است، فرمود: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ ، گاهی مسئله عزت و ذلّت است: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾ ، گاهی مسئله حیات و موت است: ﴿یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾؛ چه اینکه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ و مانند آن.
معنای عالم ملک و ملکوت در قرآن
این ملک، عبارت از نفوذ در بدنهٴ اشیاست. تمام اشیا یک ملکی دارند و یک ملکوت. ملکوت، آن چهره ارتباط اشیا به خداست که آن را با احساس نمیشود دید، با علوم تجربی هم نمیشود مشاهد کرد. ملکوت آن جنبه ارتباط اشیاء به خداست. آن را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اینچنین فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ مُلک از اسمای تشبیهیّه و جمالیهٴ خدای سبحان است، او مَلِک است، امّا ملکوت را مالک بودن از اسمای جلالیّه خدای سبحان است؛ لذا در سورهٴ «ملک» فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ؛ چون از اسمای جمالیه است. اینجا فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ از جلالیّه است. اینجا جای نزاهت و قداست و تسبیح و تقدیس است؛ اینجا جای مادّه نیست. آن چهرهٴ ارتباطِ اشیا به خدا که ملکوت نام دارد، آنجا جای تسبیح و تقدیس است و هر موجودی که مسبّح حق است؛ ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم﴾ براساس آن چهرهٴ ملکوتی است. از آن جهت که به خدا ارتباط دارد، از آن جهت مُسبّح حق است.
ـ تشویق خداوند سبحان به دیدن چهرهٴ ملکوتی عالم
و آن چهره را ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مشاهده کرده که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ و مشاهدهٴ آن چهره برای انسانهای دیگر محال نیست؛ چون خدا ما را تشویق کرد که شما هم به سراغ رؤیت ملکوت حرکت کنید: ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ؛ چرا فقط در عالم ملک فکر میکنید؟! چرا دربارهٴ عالم ملکوت نظر نمیکنید؟ شما هم نگاه کنید، بلکه ببینید. او که رهبر شماست (ابراهیم خلیل(سلام الله علیه)) من به او نشان دادم، او رؤیت نصیبش شده است. شما نظر کنید، بلکه ببینید. اگر این نظر به آن رؤیت منتهی نشود که ما را به نظر تشویق نمیکنند. آنهایی که چشمشان خیلی قوی است به مجرّد استهلال، هلال را در اوّل ماه میبینند میگوید: «رأیتُ القمر» امّا آنها که چشمشان ضعیف است، بالاخره باید نظر کنند تا ببینند، نظر زمینهٴ رؤیت است. در تعبیرات فارسی ما اینچنین است که میگوئیم: «نگاه مقدّمهٴ دیدن است» بین نظر و رؤیت در عربی، همان فرقی است که بین نگاه و دیدن است. گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند، گاهی نگاه میکند و میبیند. خدای سبحان فرمود: ما باطن اشیا را نشان ابراهیم خلیل دادیم، شما هم نگاه کنید که ببینید؛ پس دیدنی است اینچنین نیست که انسان نتواند ملکوت عالم را ببیند.
سربسته بودن چهرهٴ ملکوتی عالم نسبت به بعضی از انسانها
اینچنین نیست که اگر وارد حرم مطهّر اما رضا(سلام الله علیه) شد [و] سلام کرد، نتواند جواب را بشنود نه، میتواند جواب را بشنود، ولی ما بستیم آن راهی را که با آن راه جواب را میشنویم. وقتی از خود حضرت سؤال میکنند، چرا ما توفیق نماز شب نداریم؟ فرمود: گناه روز، حجاب شب است. وقتی در آن مُحاجّه با زندیق سخن میگوید، آن ابنابیالعوجاء یا ابنمُقَفَّع یا دیگری میگوید: «فاحلْت علی غائب» ؛ ما را به یک امر غائب حواله دادی. من دربارهٴ خدا با شما بحث میکنم، شما ما را به یک امر غائبِ نادیدنی حواله دادید. فرمود: «او غائب نیست، تو گناه نکن میبینی» او غیبت ندارد. او ﴿عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ است. تو غائبی و نه او و اگر گناه نکنی میبینی؛ معلوم میشود این راه باز است، این راه ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است. اینچنین نیست که به ما گفتند: هر وقت وارد حرم مطهّر حضرت شدید، در اذن دخول بگویید که سلام میکنیم و شما جواب میدهید، ولی ما حتماً باید جواب شما را نشنویم نه، اینچنین نیست. خیلیها هستند که میشنوند، اینچنین نیست که راه بسته باشد. همین اذن دخول یک ادبی است برای پردهبرداری؛ یعنی راهی به ما نشان بده که جواب مبارک شما را بشنویم این راه باز است، نه این راه بسته باشد، این راه ملکوت است. قرآن تشویق کرد که ببینید سنّت تشویق کرد که ببینید، عدّهای راه افتادند و دیدند؛ بنابراین اینچنین نیست که ملکوت به چهرهٴ انسانها بسته باشد، منتها دیدن ملکوت گذشت از مُلک لازم دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ .
خداوند سبحان زمامدار و قائد همگان
پس زمام هر چیزی به دست خداست. اینکه در سورهٴ «هود» اینچنین فرمود که ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ ، نه یعنی زمام ظاهری و افسار یک اسب یا یک حیوانِ دیگر به دست خداست. زمامدار [و] یا ناصیهدار؛ یعنی غائب ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ ناصیه؛ یعنی آن چهره و خطّ مقدّم زیست آدم. بالاخره انسان یک برنامهای در زندگی دارد، خط مقدّم زندگی انسان را همان اندیشه و فکر او تشخیص میدهد. فرمود: ما میدانیم خطّ مقدّم فکری اینها چیست. بعضی ناصیه اینها کاذبه است: ﴿لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ ٭ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾ این پیشانی دروغین را من به جهنم میبرم. ناصیه، نه یعنی حتماً همینجا، آن خطّ مقدّم برنامه زیست را میگویند: «ناصیه» اینچنین نیست که ناصیهٴ انسان به دست خدا باشد؛ امّا سمع و بصر به دست خدا نباشد، ید و رِجْل به دست خدا نباشد؛ اینچنین نیست یعنی خطّ مقدّم فکری هر انسانی در دست من است. من میدانم او کجا میرود، او را کجا ببرم، او کجایی است؟ میدانم چه ناصیه و چه پیشانی، پیشانی صادق است و چه ناصیه و چه پیشانی، پیشانی کاذب است ﴿لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ ٭ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾ اینها را من میدانم بنابراین اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ یعنی خطِّ مقدّمِ هستیِ هر چیزی به دست اوست، او میداند.
توحید، خط مقدم فکری انسان
لذا به ما اینچنین آموختند که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ ؛ یعنی خطّ فکری و مقدّمت را به طرف دین متوجّه کن: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ نه یعنی رو به قبله بایست. او با زبان ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ با ما سخن میگوید. اینکه میگوید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ ؛ یعنی آن خطّ مقدّم فکریات به سمت خدا باشد؛ یعنی برنامهات به سمت خدا باشد، این است. ممکن است کسی پشت به قبله حرکت کند، ولی دارد به سمت خدا میرود. اینچنین نیست که اگر گفتند: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ یعنی رو به قبله؛ البتّه بهترین مجالس رو به قبله است، امّا فرمود: خطِّ مقدّم فکریات به طرف خدا باشد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾.
مُلک و مَلکوت عالم به دست خداوند متعال
بنابراین مُلک عالم و ملکوت عالم به دست خدای سبحان است؛ لذا در سورهٴ مبارکن «اذا وقع» بسیاری از این حوادث جزئیه را به خودش نسبت داد؛ در عین حال که به موجودات دیگر نسبت میدهد، به علل قریب نسبت میدهد.
ـ نمونههایی از ربوبیت مطلقه خداوند سبحان
آیهٴ 63 به بعد سورهٴ «اذا وقع» این است: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ خُب، آنچه که شما حرث کردید، دقت کردید که کشاورز کیست؟ آن باغداری که هسته میکارد، ما خالق نواییم؛ آن کشاورزی که حبّه میباشد، ما خالق حبّیم؛ ما زارعیم در حقیقت: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛ لذا ادب کشاورزی این است که یک کشاورز وقتی خواست بذرافشانی کند، یک مشت گندم یا غیر گندم را در دست بگیرد، رو به قبله این آیهٴ کریمه را بخواند: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ بعد به دل خاک بپاشد. وقتی هم که به صورت سُنبل درآمده است، شکرگزار باشد که خدای سبحان زَرع او را به عهده گرفته است. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ به این فکر باشد که فلان ستاره، کدام سمت است و فلان ستاره کدام سمت، ستاره هر سمتی که میخواهد باشد، تو این آیهٴ را بخوان و بپاش، این میشود توحید ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ﴾ ما اگر میخواستیم این را سُنْبل نمیکردیم، سرسبز و خرّم نمیکردیم، این را به صورت کاه درمیآوردیم که قبال شکست باشد که زود بشکند.
دربارهٴ آب آشامیدنی فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ ٭ ءَأَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ﴾ ؛ شما این را از مُزن و از آن بارانِ حامل بارش نازل کردید یا ما نازل کردیم. در بخشی از آیات قرآن میفرماید: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ؛ این بادها، رسالت ما را دارند. هیچ موجودی نیست که رسول ما نباشد، منتها انبیای الهی رسول ما هستند برای پرورش انسانها [و] این بادها و ابرها رسالت ما را دارند برای پرورش گیاه. این طور نیست که آنها رسالت ما را نداشته باشند، هر کاری که انجام میدهند، مأموریت ما را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾؛ این ریاح هستند که این ابرها را تلقیح میکنند، باردار میکنند. بعد ماییم که این ابرهای حامل بارش را سوق میدهیم: ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ به سرزمین خشک و تشنه میرسانیم، آنجا میگوئیم «ببار» این مائیم.
خداوند سبحان، سلسله جنبان همه حلقات عالم
پس اینچنین نیست که خدای سبحان این کارها را به موجودات طبیعی نسبت بدهد، بعد بگوید: سر سلسله منم نه، وقتی شما به سرسلسله رسیدید میفهمید سلسلهجنبان در همه این حلقات منم، منتها در بخشی از اینها اثار جلال است، اوصاف جمال است و مانند آن. اینها همه در محدودهٴ فعل خدای سبحان است، جزء اسمای فعلیّه خدای سبحان است.﴿فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ ٭ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُون﴾ ؛ این درخت مَرْخ و عَفٰاری که به حسب ظاهر سبز است؛ ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأخْضَرِ نَاراً﴾ شما این درخت حامل آتش را رویانیدید یا ما؟ یک باغدار ممکن است بگوید: من این درخت را باغبانی کردم، آبیاری کردم، به ثمر رساندم، رشد کرد. خدای سبحان فرمود: من این را انشا کردم، به او حیات دادم، او را رویانیدم و به این صورت رساندم؛ پس همه این جریانهای عادی را هم خدای سبحان به خودش نسبت میدهد. این معنای ربوبیّت مطلقه است؛ پس همانطوری که حوادث جزئی را خدای سبحان به عللِ نزدیکش نسبت میدهد، همهٴ این حوادث جزئی را به خودش هم نسبت میدهد (این دو امر) امر سوم و چهارم ماند.
انبیا(علیهم السلام)، مرآت، مظهر و مجلای فعل الهی
معجزات را خدای سبحان به انبیا نسبت میدهد، میگوید: فلان پیغمبر فلان معجزه را آورد، فلان پیغمبر دعا کرد فلان اثر به بار آمد و مانند آن. بعد میفرماید: آنچه را که انبیا به عنوان معجزات و کارهای خارقِ عادت انجام میدهند، اینها کار من است. منم که اذن میدهم و اینها انجام میدهند. اینچنین نیست که من کارها را به انبیا تفویض کرده باشم، آنها بعد مستقلاً انجام بدهند نه، آنها مرآت مناند، مظهر و مَجْلای فعل مناند.
ـ خاصیت توحید ربوبی و افعالی
همان بیان حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» خاصیّت توحید ربوبی و توحید اَفعالی آن است که انسان هر فعلی را فانی در فعل خدای سبحان ببیند. این کلمهٴ مبارکه توحید را که دردعاها بعد از نماز و حالات دیگر تکرار میفرمائید ـ قبلاً هم به عرضتان رسید ـ این تأسیس است، نه تکرار. اینکه گفته میشود: «لا اله الاّ الله وحده وحده وحده» این تکرار نیست، این سه توحید ناظر بر توحید افعالی و صفاتی و ذاتی است. «لا اله الاّ الله وحده»؛ یعنی تمام کارها فانی در کار خدای سبحان است، او «ربّ العالمین» است. «وحده»؛ یعنی تمام اوصاف فانی در وصف خدای سبحان است، صفات مطلقه از آن اوست. «وحده»؛ یعنی تمام ذوات، فانی در ذات اقدس اله است، او ذات مستقل است و دیگران در او فانیاند (این توحید سوّم) هر کدام ناظر به بخشی از بخشهای سهگانهٴ توحید است، نه اینکه این تکرار باشد که سه مرتبه ما این کلمه را تکرار کنیم. بنابراین خاصیت توحید افعالی آن است که تمام کارها، فانی در فعل خداست، منتها به عنوان نمونه در میان جنگ بدر فرمود: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ . در مسئله کشاورزی هم بشرح ایضاً [همچنین] به یک کشاورز هم میتوان گفت: آن وقتی که حبه را تو به دل خاک رمی کردی و انداختی، ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمیٰ﴾. به یک نویسنده هم میتوان گفت «و ما کتبت اذ کتبت و لکن الله کتب» منتها کار باید طوری باشد که بتوان به خدا نسبت داد؛ یعنی کار وجودی باشد، نه عدمی و اگر خیر است وجودی است و اگر شرّ است به نقص و فقدان و عدم برمیگردد. آن عدم فعل است نه فعل. شما معاصی را که در حقیقت تحلیل کنید، آن جنبهٴ سرّش به عدم فعل برمیگردد، آن جنبهٴ خیرش برای بعضی از قوا کمال است؛ علی ای حال کار را بشود به جای سبحان نسبت داد و همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مبسوطاً بیان فرمود؛ یعنی در حدود بیست سال فضیلت و خصلت که انسان باید در اثر انجام دستورات الهی یا اجتناب از مَناهی الهی به آنها برسد، در پایان میفرماید: هر چه بد است از خدای سبحان دور است و خدا از بدیها مطلقاً مُنزّه است: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ این را در سورهٴ «اسراء» فرمود.
ـ نتیجه
بنابراین این «لا إله إلاّ الله وحده»؛ یعنی هر کاری که انسان انجام میدهد، فانی در فعلِ خدای سبحان است؛ لذا هرگز خود را طلبکار نمیبیند، همیشه شاکر است، میگوید: خدا را شکر میکنم که این کار به دست من انجام گرفت؛ یعنی من شدم مجرای فیض خدای سبحان. همه این جزئیات را خدا به خودش نسبت میدهد؛ پس حوادث جزئی را خدا به علل قریبه نسبت میدهد (یک) در عین حال به خودش نسبت میدهد (دو) خوارق عادات، معجزات و اجابتِ دعاها را در عین حال که خدای سبحان به نفوس شریفهٴ انبیا و اولیای الهی نسبت میدهد، به خودش هم نسبت میدهد. این را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمن» اشاره کرد که اصلش عنوان بشود و تفصیلش به بحث بعد اگر خدای سبحان توفیق داد موکول میشود.
اذن تمامی معجزات به دست خداوند سبحان
آیهٴ 78 سورهٴ «مؤمن» (غافر) این است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛ ما انبیایی را فرستادیم؛ بعضیها مشهورند، بعضیها مستورندقصص بعضی را برای شما گفتیم، جریان عدّهای را هم برای شما نگفتیم، امّا هیچ پیغمبری معجزهای نمیآورد، مگر به اذن خدا ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ؛ هیچ پیغمبری کار خارق عادق نمیکند، معجزه نمیآورد، مگر خدا اذن بدهد. خدا اذن بدهد یعنی چه؟ یعنی زمینهٴ انجام کار در انبیا هست، محتاج به اذن است. وقتی خدای سبحان اذن داد، مانع برطرف میشود، مقتضی که موجود است، مانع که بر طرف شد، این به نصابِ علّیت میرسد، شیء در خارج محقّق میشود (این یک مطلب پس اذن تمام معجزات به دست خداست).
ـ نفوس شریف انبیا، مظهر و مجرای فعل خداوند در توحید افعالی
خّب زمینه در دست کیست؟ زمینه در دست انبیا. خب، زمینه را چه کسی به اینها داد؟ آن را در جمله ذیل بیان میکند: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ این طور نیست که فقط کار خدا اذن باشد، انبیا مستقل باشنددر اقتضا، فقط نیازی به اذن داشته باشند که رفع مانع است، بلکه آن امر خداست در حقیقت که به دست انبیا ظهور میکند. این هم به نفوس انبیاء بها و عظمت میدهد و هم نفوس شریفهٴ انبیا را مظهر و مجرای فعل خدا در توحید افعالی میداند این دو مطلب به خواست خدا باید بحث بشود.
«والحمد لله رب العالمین»
- معنای معجزه
- سرّ عدم دسترسی معجزه به قانون علیت و معلولیت
- تفاوت علم با عقل
- علم الهی
- توحید ربوبی و افعالی
- اذن تمامی معجزات به دست خداوند سبحان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
بحث در مسائل مربوط به معجزه بود. معجزه: عبارت از اتیان چیزی است که افراد عادی از اتیان او عاجز باشند.
این در محدودهٴ عالم امکان قابل وقوع است؛ یعنی با معجزه نمیشود یک امر واجب را از بین برد یا یک امر ممتنع را موجود کرد.
و معجزه نمیتواند آن قوانین ضروری و عقلی را ابطال کند؛ نظیر قانون علّیّت و معلولیّت. نه اصل قانون را ابطال کند، نه احکام عامشه این قانون را ابطال کند؛ طوری که یک شیء در عین حال که موجودی است ممکن، بدون علّت یافت بشود یا علّت یک شیئ ـ یا اینکه محقّق است ـ معلول او به همراهش نباشد و مانند آن. اگر معجزه بتواند به قانون علّیّت آسیب وارد کند، هیچ راهی برای اندیشه نیست. انسان که متفکّر است و میاندیشد، به اعتماد قانون علّیّت فکر میکند که با دو مقدّمه میشود به یک نتیجه رسید، اگر این قانون آسیب دید، اگر رابطه علّی و معلولی اشیا قطع شد، اگر یک اندیشمند مقدّماتی را ترتیب بدهد، اطمینان ندارد به نتیجه میرسد. ممکن است همان مقدّمات را دیگری ترتیب بدهد و به نتیجهٴ مناقض و مُضادّ برسد؛ زیرا اگر ربط علّی بین اشیاء را ما نپذیرفتیم، ممکن است یک نتیجه بیمقدّمه حاصل بشود یا مقدّمات حاصل بشود و نتیجه را به همراه نداشته باشد. اوّلین شرط یک اندیشه و تفکّر، پذیرش علّیت است. انسان وقتی میتواند به خودش اجازه تفکّر بدهد که این قانون را پذیرفته باشد. میگوید: این تفکّر من ترتیب مقدّمه است و این مقدّمات مرتبهٴ من را به نتیجه میرساند. بعد از تشکیل دو مقدّمه، به نتیجه اطمینان پیدا میکند؛ چون بین این نتیجه و مقدّمات گذشته، یک ربط ضروری است. بدون قانون علّیّت کسی نمیتواند بحث بکند، کسی نمیتواند بیندیشد. آنگاه اگر قانون علّیّت آسیب ببیند، ما از معجزه چه استفادهای خواهیم کرد؟! این معجزه را دلیل بر چی خیری خواهیم گرفت؟! اگر رابطهای بین معلول و علّیت نیست، ما با تشکیل مقدّماتی که منشأش را اعجاز به ما آموخت، میخواهیم چه مطلبی را اثبات کنیم؟! میخواهیم رسالت چی کسی را اثبات کنیم؟! میخواهیم نبوّت چی :سی را اثبات کنیم و مانند آن.
ـ ممکنات، محدودهٴ نفوذ اعجاز
پس معجزه نه اصل قانون علّیت را از بین میبرد، نه قوانین عامّه علّیّت را که هر وقت علّت شد معلول هم باید باشد، هر وقت معلول شد علّت هم باید باشد و مانند آن و آنچه را که خدای سبحان به عنوان معاجز انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) نقل کرده است، همهٴ آنها موجوداتی است ممکن، در حفظ قانون علّیت؛ یعنی یک امر محالی را قرآن نقل نکرده است که انبیای پیشین انجام دادند. همه اموری که به انبیای گذشته نسبت میدهد اموری است ممکن، اموری است شدنی، اموری است که از راههای عادی میشود، منتها از راههای غیر عادی شدنی نبود که اینها از راه غیر عادی انجام دادند؛ مثلاً جمع نقیضین نه از راه عادت ممکن است، نه از راه غیر عادی؛ جمع ضدّین اینچنین است؛ سلب شیء از نفس اینچنین است؛ اجتماع مثلین اینچنین است، اینها نه از راه عادی ممکن است، نه از راه غیر عادی. امّا یک چوب بخواهد مار بشود این محال نیست. همیشه این چوبهای عالماند، این موجودات عالماند که به صورت مار درمیآیند. مگر این مار و عقربی که الآن خزندهاند، قبلاً جزء آب و خاک همین سرزمین نبودند؟! یک چوب اگر چنانچه بپوسد و خاک بشود و جزء موادّ غذایی یک گیاهی قرار بگیرد، آن گیاه را یک مار تغذیه کند [و] نطفه بشود، میشود مار آینده. اینطور نیست که در عالم چوب [نتواند]، مار بشود، منتها راههای عادی دارد. معجزه آن است که این راه عادی را طی نمیکند، راه غیر عادی دارد، با راه غیر عادی یک چوب را به صورت مار درمیآورد که دیگران نمیتوانند این کار را بکنند، نه اینکه با معجزه یک امر محالی محقّق شد. اگر همهٴ آنچه را که در جهان خارج واقع شده است، ممکن هست و راه عادی دارد و انبیا(علیهم السلام) همهٴ آنها را از راه غیر عادی انجام دادند، معلوم میشود منطقهٴ اعجاز، منطقه امکان است؛ یعنی در موجودات ممکن اثر میگذارد، یعنی در چیزیهایی که شدنی است اثر میگذارد. آنچه که میشود و از راه عادی انجام میگیرد، آنها همان اموری را از راه غیر عادی انجام میدهند. جریان ناقهٴ صالح اینطور است، جریان طوفان نوح اینطور است، جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) که با عصا آبهای گذشته را از بین برد و آبهای آینده را اجازه آمدن نداد و خود یک جادهٴ خاکی در دریا درست کرد و از آنها گذشت. اینها که با سدّسازی ممکن است. اگر با سدسازی کسی بتواند در وسط دریای نیل یک جاده خاکی درست کند میشود امر عادت، با یک عصازدن میشود امر خارقعادت کاری که میشود در دراز مدت با علم انجام داد، با یک اشاره انجام میدهند که این با یک اشاره انجام دادن، مخصوص انبیا و اولیای الهی است، احدی نمیتواند بکند، این میشود معجزه. کاری که ممکن الوجود است، منتها از راههای غیر عادی است، میشود معجزه. اینچنین نیست که کار انبیا، انجام دادن یک امر محال و ممتنع باشد.
پس همه آنچه را که به عنوان معجزه در کتاب و سنّت به اولیای الهی نسبت داده شد، اموریاند ممکن، منتها مجاری عادی دارند و اولیای الهی از غیر مجاری عادی انجام میدهند که احدی نمیتواند مثل آن کار را بکند، نه در گذشته توانست، نه در آینده.
محفوظ بودن ارزش اعجاز همه انبیا برای ابد
گرچه نبوشت هر پیغمبری محدود به همان زمان است، ولی خطوط کلّی نبوّتش برای ابد زنده است. اینچنین نیست که خطوط کلی رسالت و نبوّت موسای کلیم و عیسای مسیح(علیهما الصلاة و علیهما السلام) از بین رفته باشد، آن خطوط جزئیّهٴ شریعتِ اینها نسخ شده است؛ و گرنه خطوط کلّیِ رهآوردهِ اینها همان اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ و محفوظ است؛ چون خطوط کلّی دینشان که اسلام است محفوظ است، ارزش اعجازشان هم باید برای ابد محفوظ باشد. هر معجزهای که هر پیغمبر آورد برای ابد (الی یوم القیامه) اهمیّتش محفوظ است؛ نه کسی در گذشته تاریخ مثل آن توانست بیاورد و نه در آیندهٴ تاریخ مثل آن میتواند بیاورد. کارهای انبیای پیشین(علیهم السلام) برای ابد معجزه است؛ گرچه دینشان موقّت بود؛ یعنی شریعت اینها موقّت بود نه دینشان، چون دین پیش خدا اسلام است و برای ابد اسلام زنده است. آن خطوط کلیه را که انبیای پیشین آوردند، اسلام روی آنها صحّه گذاشت: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ﴾ ، منتها هَیْمَنه و سیطره و سلطه بر کُت پیشین دارد که ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ مکمّل ادیان گذشته است بر ادیان گذشته هیمنه و سیطره و سلطهٴ علمی دارد، نه اینکه آنها را ابطال کرده باشد: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ چون دین انبیای پیشین، همان اسلام است و برای ابد محفوظ است، معجزات آنها هم باید برای ابد محفوظ باشد. هر معجزهای را که هر پیغمبر آورده، هم از نظر گذشته بیسابقه بود، هم از نظر آینده بیسابقه خواهد بود، منتها همه اینها در محدودهٴ عالم امکان است، به مرز امتناع نمیرسد.
مغایرت قانون علّی با قانون حسی و علمی
و در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که قانون علّی یک قانون حسّی یا علمی نیست، یک قانون عقلی است و نه علمی؛ یعنی این تفاوتی که احیاناً بین علوم تجربی و علوم الهی قائلاند که یکی را علم میدانند و یکی را عقل، بر اساس همین تفاوت قانون علّیّت یک امر عقلی است نه یک امر علمی؛ یعنی علیّت را همانطوری که با چشم و حواسّ دیگر نمیتوان یافت، علیّت را در دستگاه آزمایش هم نمیتوان یافت. ممکن نیست در علم شریف پزشکی و طبّ کسی بتواند قانون علّیّت را اثبات کند یا نفی کند؛ در علوم هَنْدَسی کسی بتواند قانون علّیّت را اثبات کند یا نفی کند؛ اصلاً این قانون علیّت با ابزار طبّ و هندسه و علوم تجربی قابل اندازهگیری نیست. ممکن است یک طبیبی در اثر استدلالات عقلیاش ، نه استدلالات طبیاش بتواند بر قانون علیّت برهان اقامه کند یا یک مهندس روی بُعد عقلیاش، نه روی بعد علمیاش بر قانون علیّت برهان اقامه کند، او از آن جهت عاقل است نه عالم، او از آن جهت متفکّر فلسفی است، نه متفکّر طبی یا هندسی. این قانون را با هیچ ابزاری، نه میتوان نفی کرد، نه میتوان اثبات کرد. اگر کسی بخواهد با علوم تجربی، قانون علّیّت را اثبات کند، توان آن را ندارد، بخواهد این قانون را نفی کند قدرت آن را ندارد.
ـ ارتباط قانون علیّت با جهانبینی
اصلاً قانون علّیّت مربوط به جهانبینی است و جهانبینی را باید با ابزار جهانبینی نفی یا اثبات کرد یک فیلسوف مادّی ممکن است در این زمینه به خودش اجازه سخن بدهد که بخواهد قانون علیّت را نفی کند، او از آن جهت که فیلسوف مادّی است مجاز است، امّا طبیب و مهندس و صاحبان علوم جزئی این قدرت را ندارند که علّیت را اثبات کنند یا نفی کنند؛ چون جهانبینی در علم نمیگنجد، جهانبینی ذهنش به اندازه دهن جهان است؛ یعنی یک سخنی میگوید که سراسر جهان را دربرمیگیرد. طبیب در محدودهٴ بدن انسان، درد و درمان سخن میگوید هرگز طبیب نمیتواند یک حرفی بزند مربوط به جهان؛ لذا جهانبینی علمی نداریم. طبیب جهانبین نیست، مهندس جهانبین نیست [بلکه] این فیلسوف است که جهانبین است؛ یعنی قوانینی را در مسائل عقلی مطرح میکند که به بدنهٴ کلّ عالم بخورد، میگوید: هر موجودی در جهان از این حکم بیرون نیست، با علّت است یا معلول هر موجودی در جهان از این حکم بیرون نیست، یا واجب است یا ممکن، یا قدیم است یا حادث، یا علّت است یا معلول، یا مستقل است یا رابط، یا مقدَّم است یا مؤخّر، این به خودش اجازه میدهد که در کلّ جهان سخن بگوید قانون علّیّت نه با حس میشود او را اثبات کرد و نه با علم. چون اینچنین است، احیاناً وقتی یک معجزهای دیده میشود، آنها که گرفتار حساند، انکار میکنند یا آنها که گرفتار علوم تجربی و عادیاند، از پذیرش اعجاز استنکاف دارند. برای اینها که با علوم مادّی در ارتباطاند، قبول معجزه بسیار سخت است. شاید اوّلین گروهی که معجزه را منکر باشند، همان کسانی هستند که با علوم مادّی آشنایاند؛ در حالی که ابزار علوم مادّی این است که در سیر افقی اشیا بحث میکند، اصلاً او کار به سیر عمودی اشیا ندارد.
تفاوت علم با عقل
فرق علم و عقل این است که علوم تجربی و علوم مادی در سیر افقی اشیا بحث میکنند؛ یعنی در این زمینه سخن میگویند که این پدیده قبلاً چه چیزی بود، الآن چیست؟ بعداً چه چیزی میشود؟ این خاک یا این معدن دل کوه در چندین قرن قبل، چه خاکی بود و بعد از گذشت چندین قرن به چه صورت درمیآید؟ این کار یک عالم است، چه کسی کرد؟ برای چه چیزی کرد؟ در علوم مطرح نیست. این پدیدهها و این حوادث قبلاً چه چیزی بودند؟ الآن چه چیزی هستند؟ بعداً چه چیزی میشوند؟ این نفت اوّل چه چیزی بود؟ بعداً به چه مادّهای تبدیل میشود؟ این معدن سرب قبلاً چه چیزی بود؟ بعداً به چه صورتی درمیاید؟ این اختران شمسی و آسمانی قبلاً چه چیزی بودند و بعداً چه میشوند؟ در این زمینه سخن میگوید، امّا چه کسی این کارها را کرد؟ برای چه چیزی این کارها را کرد؛ یعنی «هو الاوّل و الآخر» در علوم مطرح نیست، سخن از مبدأ و معاد در علوم مطرح نیست؛ سخن از اینکه خدا این پدیدهها را به بار آورد برای اهداف کمالی، در این دو بعد افقی علم سخن نمیگوید. چه کسی کرد؟ برای چه چیزی کرد؟ در علوم مطرح نیست. علم فقط در سیر امتداد افقی اشیا سخن میگوید؛ لذا اگر یک عالم تفکر عقلی و دینی نداشته باشد، پذیرش معجزه و امثال معجزه برای او دشوار است. اصلاً سخن از مبدأ و معاد در علوم نیست که چه کسی کرد؟ و برای چه کرد؟ امّا در مسائل عقلی سخن این است که این پدیده که حالات گوناگونی را پشت سر گذاشت و احوال گوناگونی را در پیش دارد، یک سیر عمودی دارد که به خدا منتهی میشود در نظام فاعلی، «هو الاول» و یک سیر عمودی دیگری هم دارد که به خدا منتهی میشود در سلسله نظام غایی، «هو الآخر». این «هو الاوّل و الآخر» را که دو سیر عمودی جهانبینی است، در علوم مطرح نیست.
ـ صاحبان علوم مادی، اولین منکران معجزه
لذا اوّلین انکار را صاحبان علوم مادی دارند. وقتی یک معجزهای را نقل میکنید آنها نمیپذیرند، میگویند: چگونه میشود یک چوبی به صورت مار درآید یا چگونه میشود با اشاره یک عصا آبهای گذشته برود و آبهای آینده نیاید و یک جادّه خاکی در وسط دریا پیدا بشود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ یا چگونه ممکن است که انسان با یک زمزمه زیر لب (به نام دعای یک انسان «مستجاب الدعوه») یک جذع بالی ، یک درخت پژمرده سرسبز و شاداب بشود یا مردهای زنده بشود؟ چون بحث آنها در نظام مادّی و نظام صوری است، نه نظام فاعلی و نه نظام غائی؛ لذا با انکار [با] مسائل معجزه برخورد میکنند.
اثبات معجزه توسط قرآن کریم
ولی قرآن کریم که ثابت میکند تمام این پدیدهها در سلسلهٴ علل به خدای سبحان منتهیاند، در سلسله اهداف هم باز به خدای سبحان منتهیاند، همهٴ این امور را ممکن میداند، میفرماید: جا برای انکار نیست. شما در سیر افقی اشیا بحث کردید آن هم با یک استقرای ناقص، شما که به همه علل و اسرار جهان پی نبردید. آنکه دارای معجزه است به همه علل و اسبابِ جهان به اذن خدا مستحضر است. شما آن بُعد اثباتیِ قضیّه را در علم اثبات کردید، نه بعد سلبی را. شما گفتید: از این راه چوب مار میشود، امّا از راههای دیگر چؤب مار نمیشود را که نتوانستید اثبات کنید. شما آنچه را مشاهده کردید پذیرفتند، امّا آنچه را که مشاهده نکردید که راه برای نفی او ندارد. آن علل خفیّهای که معلول را به دنبال دارد که برای شما کشف نشد و این طور هم نیست که اگر علم پیشرفت بکند آن علل خفیّه بشود جزءِ عللِ جلیّه، باز به معجزه آسیب برساند. در بحثهای بعدی به خواست خدا خواهد آمد که معجزه به یک قدرت «لایزال» متکی است. این ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ ؛ یعنی در هیچ عصر و نسلی معجزه شکستپذیر نیست، معجزه به یک قدرتِ غیرِ قابل شکست متکی است. ﴿إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُون﴾ یا ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ اینکه گفته میشود «معجزه دارای علل خفیّه است» نه به این معناست که اگر در آیندهٴ نزدیک یا دور علم پیشرفت کرد و علل خفیّه به حساب علل جلیّه آمد، دیگران هم بکنند آنچه را که انبیا میکردند، اینطور نیست. باز هم اگر آن عللِ خفیّه بشود علل جلیّه، باید به یک جایی متکی باشد که دیگران آن تکیهگاه را ندارند.
ـ استناد حوادث عادی و غیر عادی عالم به خدای سبحان
قهراً آنچه را که از مَعاجز انبیا(علیهم السلام) نقل شد، موجودات امکانی است. آنها که گرفتار حساند یا مبتلا به علوم مادیاند انکار میکنند، امّا آنها که تفکّر عقلی دارند و همهٴ این امور را به خدای سبحان استناد میدهند، هیچ انکاری برای آٴها نیست [و] میپذیرند. قرآن کریم هم حوادث جزئی و عادی را نقل میکند، بعد میگوید: این حوادث جزئی که شما از ابر و باد میبینید، کار خداست و هم حوادث غیر عادی را نقل میکند، بعد میگوید: اینکه میبینید از دل سنگ ناقهٴ صالح ظهور میکند، کار خدا است یعنی این چهار امر را قرآن در کنار هم بازگو کرده است:
1 ـ روی نظام علّی حوادث را به علل قریبهاش استناد میدهد، میگوید: اگر باغ و بوستانتان سرسبز و خرّم است، برای بارش باران و تابش آفتاب است.
2 ـ میگوید: آنچه را که باغتان را سبز و خرّم میکند کار خداست، خداست که باغتان را سرسبز میکند، اینچنین نیست که باران در کارش مسقل باشد یا آفتاب در کارش مستقل باشد. همین حوادثِ جزئیه را که خدای سبحان به علل قریبه نسبت میدهد، همین حوادث را به خودش نسبت میدهد.
3 ـ معجزاتی را به عنوان امور خارق عادات به انبیای الهی(علیهم السلام) نسبت میدهد.
4 ـ میگوید: آنچه را که انبیا انجام دادند، کار من است. آنچه که این امور چهارگانه را میتواند تبیین کند، همان ربوبیّت مطلقهٴ خدای سبحان است مگر آن است که خدا «رب العالمین» است، نه رب یک گوشهٴ از جهان. اگر او ربِ عالمین است؛ پس ربوبیتش نامحدود است. اگر ربوبیّتش نامحدود بود، فرض ندارد که یک موجودی در کار خود مستقل باشد و آن کار به خدا استناد نداشته باشد. اگر باران در باریدن و رویش گیاه مستقل باشد، این با ربوبیّت مطلقهٴ خدا سازگار نیست. ربوبیّت مطلقه؛ یعنی ربوبیّت نامحدود. اگر خدا ربِ عالمین است؛ یعنی ربوبیّت او نامحدود است. اگر ربوبیّت نامحدود شد، دیگر فرض صحیح ندارد که این باران در کار خود مستقل باشد یا آن آفتاب در کار خود مستقل باشد یا آن کشاورز در کشت و کاشتش مستقل باشد خواه موجودات طبیعی، خواه موجودات ارادی.
زمام همهٴ اشیا به دست خدای سبحن
لذا خدای سبحان همان طوری که کار باران و آفتاب را به خود نسبت میدهد، کار کشاورز را هم به خود نسبت میدهد، میگوید: کشاورز باید بداند که او مجرای کار من است. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ ؛ آیا شما کشاورزید یا من؟! شما زارعید یا ما؟! شما که یک مشت گندم را به دلِ خاک میپاشید و از سرگذشت این یک مشت مستحضر نیستید، شما کشاورزید یا من؟! منی که لحظهای نمیخوابم و لحظه لحظه او را میرویانم آن خدایی که ﴿لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ﴾ ، آن خدا لحظه به لحظه این جماد را حیات میبخشد، به او جوانه میدهد، به او ریشه میدهد، این حبّه را میشکافد، ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَیٰ﴾ میشود. یک فَلَق و شکافی در حبّه پیدا میشود، یک سمتش به عنوان ریشه به دل خاک میرود، یک سمتش به عنوان جوانه از خاک سر برمیآورد. آن فَلق مال اوست. فرمود: منم که نمیخوابم و دارم این جامد را حیّ میکنم و نامی میکنم. من زارعم نه شما، شما کارتان به حسب ظاهر حرث است. یک مشت گندم را از انبار به دل خاک منتقل میکنید، یک حرکت مکانی میدهید؛ امّا آن حرکت جوهری و درونی که یک جامد را نامی میکند، کار من است. شما جابجا کردن را به عهده دارید؛ آن هم اگر درست بنگرید، ﴿خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾ او هم به عنوان مجرای فیض من انجام میدهید.
سراسر گیتی، ستاد الهی
پس اینچنین نیست که انسان در کارهای خود مستقل باشد، فرمود: اگر ربوبیّت خدا نامحدود است؛ پس هرچه که در جهان هستی یافت میشود، خواه انسان، خواه غیر انسان هر کاری که انجام میدهد، سربازی از سربازان خداست: ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ یا ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ همه و همه ستاد حقّاند، سپاه حقاند.
احاطهٴ علمی خداوند سبحان
خدای سبحان با مجاری جهان طبیعی، کارهای طبیعی را به عهده میگیرد. در این زمینه که هر چه صادر میشود، در عین حال که به علّت نزدیکش انتساب دارد به خدای سبحان هم ارتباط دارد؛ امّا این نه به آن معناست که جهان زنجیری بسته است، ما به سر حلقه که رسیدیم آنجا جای خداست، این میشود محدود. این نه به آن معناست که حلقاتِ نظام علّی و معلولی هر کدام در جای خود هستند، وقتی این حلقات و این سلسله را ما امتداد بدهیم [و] به سر حلقه که میرسیم، آنگاه آنجا نوبت خداست نه، خدا ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ یک چنین موجودی است، او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است. نه اینکه اگر به آنجا رسیدیم، آنجا جای خداست وقتی به آنجا برسیم، میفهمیم جنبانندهٴ همهٴ سلسله اوست. اینکه میگویند: با دور و تسلسل، مثلاً انسان به علشت نخست پی میبرد، نه یعنی وقتی که چون تسلسل باطل است سر سلسله خداست نه، بلکه به این معناست، چون تسلسل باطل است، وقتی ما به آغاز رسیدیم میفهمیم آنکه همهٴ این سلسله را میجنباند خداست، نه کارش در همان نقطه آغازین است و بقیه را به دیگران واگذار کرده است، اینچنین نیست.
مِلک و مُلک بودن همه اشیا برای خدای سبحان
آیات قرآن کریم را ملاحظه میفرمایید. در سورهٴ «ملک» آیهٴ اوّلش این است: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ملک؛ یعنی نفوذ. همانطوری که خدا مالک ارض و سماست که بدنهٴ سماوات و ارض مال خداست [و] مِلک خداست، خدا مَلک آشمان و زمین هم هست. مَلِک است؛ یعنی ملک دار، مالک است؛ یعنی ملک دارد. هم هستی این نظام مال خداست، هم نفوذ در این هستی مال خداست. او هم مالک سماوات و ارض است، هم مَلک سماوات و ارض است، هم مَلیک آسمانها و زمین است: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ، این یک اصل کلّی است.
ده وصف از اوصاف عامه خداوند متعال
آن وقت این اصل کلّی را در سورهٴ «آلعمران» توزیع کردهاند در ده بخش: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ در جهان طبیعت هم ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ آنچه را که در این آیه دربارهٴ عزت و ذات انسانها فرمود، در آیهٴ بعد معادل اینها را دربارهٴ لیل و نهار و انتقال ذلک فرمود: تو شب میآوری، تو روز میآوری؛ چه اینکه تو زندگی بعضی را روشن میکنی، زندگی بعضی را تاریک میکنی: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾ ، در قِبالش ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ و امثال ذلک که ده وصف از اوصاف عامّه را در این دو آیه ذکر فرمود. اینها همه شروح این کریمهٴ ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ است. آن ده بخش به منزلهٴ ده شرح این جمله کلّی است که ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ نفوذ به دست اوست، این بالقول المطلق [و] تقدیم این خبر بر مبتدا برای این نکته هم خواهد بود؛ یعنی اصلاً به دست اوست، به دست دیگری نیست. نه اینکه با هم داریم خدا هم دارد نه، آنچه که ما داریم مال خداست، نه اینکه خدا به ما داد که بشود تفویض، نه اینکه ما هم داریم او هم دارد که بشود شرک نه، آنچه که ما داریم مال اوست.
استناد امور اعتباری و تکوینی اشیا به خدای سبحان
لذا به ما فرمود: نه تنها امور اعتباریِ شما مال من است، آن امور تکوینی شما هم مال من است. نه مالی که اعتباراً مال شماست در حقیقت مال من است، نه خانه و زندگی که دارید ﴿لِلّهِ مِیرَاثُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾ ، بلکه این چشم و گوشی هم که دارید مال من است: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ این «ام» امِ متقطعه است ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾؛ یعنی خدا آن کسی است که مالک چشم و گوش هم هست. این چشم و گوش هم هست. این چشم و گوش ما که به حسب تکوین مال ماست [و] هر جا را که بخواهیم ببینیم و هر چه را بخواهیم بشنویم آزادیم، خدای سبحان میفرماید: مال شما نیست، مال من است. نشانهاش آن است که گاهی اصلاً اجاره نمیدهم این چشم را ببندید و ببینید، همین که گفتیم بیایید باید بیایید، ولو با چشم باز که اگر در آن حال کسی نباشد که چشم آدم را ببندد، آن محتضر یک منظره هولاک و بدی هم دارد اینچنین نیست که گوش مال ما باشد یا چشم مال ما باشد تا انسان بگوید: این چشم من است، این گوش من است [و] هر چه را خواستم بشنوم و هر چه را خواستم، ببینم اینچنین نیست. فرمود: چشمت مال من است، گوشت مال من است. گاهی هم اجازه نمیدهم که ببندی، با همان وضع باید بیائید ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ .
تمثیلی برای چگونگی مالکیت مطلقه و نامحدود خداوند متعال
بنابراین اینچنین نیست که انسان سمیع و بصیر باشد و خدا هم سمیع و بصیر باشد و در قیامت به حساب آدم برسند. این با مالکیّتِ مطلقه سازگار نیست. شما اگر یک آب نامحدود فرض کردید [یا] یک دریای نامحدود فرض کردید، آنگاه میتوانید در برابر این دریای نامحدود، یک جویها یا دریاچهها یا چشمه یا چاه و قناتِ محدود فرض کنید؟ اصلاً نامحدود جا برای غیر نمیگذارد. شما اگر یک دریایی محدود فرض کردید، در کنارش میتوانید جویهای کوچکی فرض کنید، امّا اگر یک آب نامحدود فرض کردید، این آب نامحدود به شما اجازه فرض یک اب محدود دیگر را نمیدهد، فرضش محال است نه مفروض محال. مگر کسی نامحدود را فرض نکرده باشد. اگر شما یک آب نامحدود فرض کردید، معنایش آن است که جایی نیست که این آب نگرفته باشد، آنگاره شما چگونه میتوانید در برابر ربوبیّتِ نامحدودِ خدای سبحان، یک سلسله ربوبیّتهای جزئی فرض کنید. در برابر مالکیّتِ نامحدودِ خدای سبحان، یک سلسله مالکیتهای جزئی فرض کنید، بگویید: خدا ملکش نامحدود است، ملک ما محدود. این معنایش محدود کردن ملک خداست. درست عنایت کنید که ایا فرض دارد در برابر ملک نامحدود، یک ملک محدود؟ شما اگر یک نور نامحدود فرض کردید، میتوانید در برابر نور نامحدود، نورهای محدود ـ گرچه ضعیف ـ فرض کنید؟ نورِ نامحدود؛ یعنی همه جا را او روشن کرده است [و] جای تاریکی نیست که یک غیر آنجا را روشن کند. اگر موجودی به نام ذات اقدس الهی، نور سماوات و ارض بود آن وقت جایی ندارد که دیگری آنجا را روشن کند.
نمونههایی از ملکیت نامحدود خداوند متعال
لذا در این کریمه فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ در سایر کرائم، این اصل کلّی را توزیع کرده است. گاهی مسئله چشم و گوش است، فرمود: ﴿أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ ، گاهی مسئله عزت و ذلّت است: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاء﴾ ، گاهی مسئله حیات و موت است: ﴿یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾؛ چه اینکه در سورهٴ «حدید» فرمود: ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَهُوَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ﴾ و مانند آن.
معنای عالم ملک و ملکوت در قرآن
این ملک، عبارت از نفوذ در بدنهٴ اشیاست. تمام اشیا یک ملکی دارند و یک ملکوت. ملکوت، آن چهره ارتباط اشیا به خداست که آن را با احساس نمیشود دید، با علوم تجربی هم نمیشود مشاهد کرد. ملکوت آن جنبه ارتباط اشیاء به خداست. آن را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اینچنین فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ ٭ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ مُلک از اسمای تشبیهیّه و جمالیهٴ خدای سبحان است، او مَلِک است، امّا ملکوت را مالک بودن از اسمای جلالیّه خدای سبحان است؛ لذا در سورهٴ «ملک» فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ؛ چون از اسمای جمالیه است. اینجا فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ از جلالیّه است. اینجا جای نزاهت و قداست و تسبیح و تقدیس است؛ اینجا جای مادّه نیست. آن چهرهٴ ارتباطِ اشیا به خدا که ملکوت نام دارد، آنجا جای تسبیح و تقدیس است و هر موجودی که مسبّح حق است؛ ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُم﴾ براساس آن چهرهٴ ملکوتی است. از آن جهت که به خدا ارتباط دارد، از آن جهت مُسبّح حق است.
ـ تشویق خداوند سبحان به دیدن چهرهٴ ملکوتی عالم
و آن چهره را ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مشاهده کرده که ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ و مشاهدهٴ آن چهره برای انسانهای دیگر محال نیست؛ چون خدا ما را تشویق کرد که شما هم به سراغ رؤیت ملکوت حرکت کنید: ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ؛ چرا فقط در عالم ملک فکر میکنید؟! چرا دربارهٴ عالم ملکوت نظر نمیکنید؟ شما هم نگاه کنید، بلکه ببینید. او که رهبر شماست (ابراهیم خلیل(سلام الله علیه)) من به او نشان دادم، او رؤیت نصیبش شده است. شما نظر کنید، بلکه ببینید. اگر این نظر به آن رؤیت منتهی نشود که ما را به نظر تشویق نمیکنند. آنهایی که چشمشان خیلی قوی است به مجرّد استهلال، هلال را در اوّل ماه میبینند میگوید: «رأیتُ القمر» امّا آنها که چشمشان ضعیف است، بالاخره باید نظر کنند تا ببینند، نظر زمینهٴ رؤیت است. در تعبیرات فارسی ما اینچنین است که میگوئیم: «نگاه مقدّمهٴ دیدن است» بین نظر و رؤیت در عربی، همان فرقی است که بین نگاه و دیدن است. گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند، گاهی نگاه میکند و میبیند. خدای سبحان فرمود: ما باطن اشیا را نشان ابراهیم خلیل دادیم، شما هم نگاه کنید که ببینید؛ پس دیدنی است اینچنین نیست که انسان نتواند ملکوت عالم را ببیند.
سربسته بودن چهرهٴ ملکوتی عالم نسبت به بعضی از انسانها
اینچنین نیست که اگر وارد حرم مطهّر اما رضا(سلام الله علیه) شد [و] سلام کرد، نتواند جواب را بشنود نه، میتواند جواب را بشنود، ولی ما بستیم آن راهی را که با آن راه جواب را میشنویم. وقتی از خود حضرت سؤال میکنند، چرا ما توفیق نماز شب نداریم؟ فرمود: گناه روز، حجاب شب است. وقتی در آن مُحاجّه با زندیق سخن میگوید، آن ابنابیالعوجاء یا ابنمُقَفَّع یا دیگری میگوید: «فاحلْت علی غائب» ؛ ما را به یک امر غائب حواله دادی. من دربارهٴ خدا با شما بحث میکنم، شما ما را به یک امر غائبِ نادیدنی حواله دادید. فرمود: «او غائب نیست، تو گناه نکن میبینی» او غیبت ندارد. او ﴿عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ است. تو غائبی و نه او و اگر گناه نکنی میبینی؛ معلوم میشود این راه باز است، این راه ﴿مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است. اینچنین نیست که به ما گفتند: هر وقت وارد حرم مطهّر حضرت شدید، در اذن دخول بگویید که سلام میکنیم و شما جواب میدهید، ولی ما حتماً باید جواب شما را نشنویم نه، اینچنین نیست. خیلیها هستند که میشنوند، اینچنین نیست که راه بسته باشد. همین اذن دخول یک ادبی است برای پردهبرداری؛ یعنی راهی به ما نشان بده که جواب مبارک شما را بشنویم این راه باز است، نه این راه بسته باشد، این راه ملکوت است. قرآن تشویق کرد که ببینید سنّت تشویق کرد که ببینید، عدّهای راه افتادند و دیدند؛ بنابراین اینچنین نیست که ملکوت به چهرهٴ انسانها بسته باشد، منتها دیدن ملکوت گذشت از مُلک لازم دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ .
خداوند سبحان زمامدار و قائد همگان
پس زمام هر چیزی به دست خداست. اینکه در سورهٴ «هود» اینچنین فرمود که ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ ، نه یعنی زمام ظاهری و افسار یک اسب یا یک حیوانِ دیگر به دست خداست. زمامدار [و] یا ناصیهدار؛ یعنی غائب ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ ناصیه؛ یعنی آن چهره و خطّ مقدّم زیست آدم. بالاخره انسان یک برنامهای در زندگی دارد، خط مقدّم زندگی انسان را همان اندیشه و فکر او تشخیص میدهد. فرمود: ما میدانیم خطّ مقدّم فکری اینها چیست. بعضی ناصیه اینها کاذبه است: ﴿لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ ٭ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾ این پیشانی دروغین را من به جهنم میبرم. ناصیه، نه یعنی حتماً همینجا، آن خطّ مقدّم برنامه زیست را میگویند: «ناصیه» اینچنین نیست که ناصیهٴ انسان به دست خدا باشد؛ امّا سمع و بصر به دست خدا نباشد، ید و رِجْل به دست خدا نباشد؛ اینچنین نیست یعنی خطّ مقدّم فکری هر انسانی در دست من است. من میدانم او کجا میرود، او را کجا ببرم، او کجایی است؟ میدانم چه ناصیه و چه پیشانی، پیشانی صادق است و چه ناصیه و چه پیشانی، پیشانی کاذب است ﴿لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ ٭ نَاصِیَةٍ کَاذِبَةٍ خَاطِئَةٍ﴾ اینها را من میدانم بنابراین اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ یعنی خطِّ مقدّمِ هستیِ هر چیزی به دست اوست، او میداند.
توحید، خط مقدم فکری انسان
لذا به ما اینچنین آموختند که ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ ؛ یعنی خطّ فکری و مقدّمت را به طرف دین متوجّه کن: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ نه یعنی رو به قبله بایست. او با زبان ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ با ما سخن میگوید. اینکه میگوید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ ؛ یعنی آن خطّ مقدّم فکریات به سمت خدا باشد؛ یعنی برنامهات به سمت خدا باشد، این است. ممکن است کسی پشت به قبله حرکت کند، ولی دارد به سمت خدا میرود. اینچنین نیست که اگر گفتند: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ یعنی رو به قبله؛ البتّه بهترین مجالس رو به قبله است، امّا فرمود: خطِّ مقدّم فکریات به طرف خدا باشد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾.
مُلک و مَلکوت عالم به دست خداوند متعال
بنابراین مُلک عالم و ملکوت عالم به دست خدای سبحان است؛ لذا در سورهٴ مبارکن «اذا وقع» بسیاری از این حوادث جزئیه را به خودش نسبت داد؛ در عین حال که به موجودات دیگر نسبت میدهد، به علل قریب نسبت میدهد.
ـ نمونههایی از ربوبیت مطلقه خداوند سبحان
آیهٴ 63 به بعد سورهٴ «اذا وقع» این است: ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ خُب، آنچه که شما حرث کردید، دقت کردید که کشاورز کیست؟ آن باغداری که هسته میکارد، ما خالق نواییم؛ آن کشاورزی که حبّه میباشد، ما خالق حبّیم؛ ما زارعیم در حقیقت: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾؛ لذا ادب کشاورزی این است که یک کشاورز وقتی خواست بذرافشانی کند، یک مشت گندم یا غیر گندم را در دست بگیرد، رو به قبله این آیهٴ کریمه را بخواند: ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ بعد به دل خاک بپاشد. وقتی هم که به صورت سُنبل درآمده است، شکرگزار باشد که خدای سبحان زَرع او را به عهده گرفته است. ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ به این فکر باشد که فلان ستاره، کدام سمت است و فلان ستاره کدام سمت، ستاره هر سمتی که میخواهد باشد، تو این آیهٴ را بخوان و بپاش، این میشود توحید ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ﴾ ما اگر میخواستیم این را سُنْبل نمیکردیم، سرسبز و خرّم نمیکردیم، این را به صورت کاه درمیآوردیم که قبال شکست باشد که زود بشکند.
دربارهٴ آب آشامیدنی فرمود: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ ٭ ءَأَنتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ﴾ ؛ شما این را از مُزن و از آن بارانِ حامل بارش نازل کردید یا ما نازل کردیم. در بخشی از آیات قرآن میفرماید: ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾ ؛ این بادها، رسالت ما را دارند. هیچ موجودی نیست که رسول ما نباشد، منتها انبیای الهی رسول ما هستند برای پرورش انسانها [و] این بادها و ابرها رسالت ما را دارند برای پرورش گیاه. این طور نیست که آنها رسالت ما را نداشته باشند، هر کاری که انجام میدهند، مأموریت ما را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ﴾؛ این ریاح هستند که این ابرها را تلقیح میکنند، باردار میکنند. بعد ماییم که این ابرهای حامل بارش را سوق میدهیم: ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ به سرزمین خشک و تشنه میرسانیم، آنجا میگوئیم «ببار» این مائیم.
خداوند سبحان، سلسله جنبان همه حلقات عالم
پس اینچنین نیست که خدای سبحان این کارها را به موجودات طبیعی نسبت بدهد، بعد بگوید: سر سلسله منم نه، وقتی شما به سرسلسله رسیدید میفهمید سلسلهجنبان در همه این حلقات منم، منتها در بخشی از اینها اثار جلال است، اوصاف جمال است و مانند آن. اینها همه در محدودهٴ فعل خدای سبحان است، جزء اسمای فعلیّه خدای سبحان است.﴿فَرَأَیْتُمُ النَّارَ الَّتِی تُورُونَ ٭ أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُون﴾ ؛ این درخت مَرْخ و عَفٰاری که به حسب ظاهر سبز است؛ ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِنَ الشَّجَرِ الأخْضَرِ نَاراً﴾ شما این درخت حامل آتش را رویانیدید یا ما؟ یک باغدار ممکن است بگوید: من این درخت را باغبانی کردم، آبیاری کردم، به ثمر رساندم، رشد کرد. خدای سبحان فرمود: من این را انشا کردم، به او حیات دادم، او را رویانیدم و به این صورت رساندم؛ پس همه این جریانهای عادی را هم خدای سبحان به خودش نسبت میدهد. این معنای ربوبیّت مطلقه است؛ پس همانطوری که حوادث جزئی را خدای سبحان به عللِ نزدیکش نسبت میدهد، همهٴ این حوادث جزئی را به خودش هم نسبت میدهد (این دو امر) امر سوم و چهارم ماند.
انبیا(علیهم السلام)، مرآت، مظهر و مجلای فعل الهی
معجزات را خدای سبحان به انبیا نسبت میدهد، میگوید: فلان پیغمبر فلان معجزه را آورد، فلان پیغمبر دعا کرد فلان اثر به بار آمد و مانند آن. بعد میفرماید: آنچه را که انبیا به عنوان معجزات و کارهای خارقِ عادت انجام میدهند، اینها کار من است. منم که اذن میدهم و اینها انجام میدهند. اینچنین نیست که من کارها را به انبیا تفویض کرده باشم، آنها بعد مستقلاً انجام بدهند نه، آنها مرآت مناند، مظهر و مَجْلای فعل مناند.
ـ خاصیت توحید ربوبی و افعالی
همان بیان حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لخلقه بخلقه» خاصیّت توحید ربوبی و توحید اَفعالی آن است که انسان هر فعلی را فانی در فعل خدای سبحان ببیند. این کلمهٴ مبارکه توحید را که دردعاها بعد از نماز و حالات دیگر تکرار میفرمائید ـ قبلاً هم به عرضتان رسید ـ این تأسیس است، نه تکرار. اینکه گفته میشود: «لا اله الاّ الله وحده وحده وحده» این تکرار نیست، این سه توحید ناظر بر توحید افعالی و صفاتی و ذاتی است. «لا اله الاّ الله وحده»؛ یعنی تمام کارها فانی در کار خدای سبحان است، او «ربّ العالمین» است. «وحده»؛ یعنی تمام اوصاف فانی در وصف خدای سبحان است، صفات مطلقه از آن اوست. «وحده»؛ یعنی تمام ذوات، فانی در ذات اقدس اله است، او ذات مستقل است و دیگران در او فانیاند (این توحید سوّم) هر کدام ناظر به بخشی از بخشهای سهگانهٴ توحید است، نه اینکه این تکرار باشد که سه مرتبه ما این کلمه را تکرار کنیم. بنابراین خاصیت توحید افعالی آن است که تمام کارها، فانی در فعل خداست، منتها به عنوان نمونه در میان جنگ بدر فرمود: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ . در مسئله کشاورزی هم بشرح ایضاً [همچنین] به یک کشاورز هم میتوان گفت: آن وقتی که حبه را تو به دل خاک رمی کردی و انداختی، ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمیٰ﴾. به یک نویسنده هم میتوان گفت «و ما کتبت اذ کتبت و لکن الله کتب» منتها کار باید طوری باشد که بتوان به خدا نسبت داد؛ یعنی کار وجودی باشد، نه عدمی و اگر خیر است وجودی است و اگر شرّ است به نقص و فقدان و عدم برمیگردد. آن عدم فعل است نه فعل. شما معاصی را که در حقیقت تحلیل کنید، آن جنبهٴ سرّش به عدم فعل برمیگردد، آن جنبهٴ خیرش برای بعضی از قوا کمال است؛ علی ای حال کار را بشود به جای سبحان نسبت داد و همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مبسوطاً بیان فرمود؛ یعنی در حدود بیست سال فضیلت و خصلت که انسان باید در اثر انجام دستورات الهی یا اجتناب از مَناهی الهی به آنها برسد، در پایان میفرماید: هر چه بد است از خدای سبحان دور است و خدا از بدیها مطلقاً مُنزّه است: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ این را در سورهٴ «اسراء» فرمود.
ـ نتیجه
بنابراین این «لا إله إلاّ الله وحده»؛ یعنی هر کاری که انسان انجام میدهد، فانی در فعلِ خدای سبحان است؛ لذا هرگز خود را طلبکار نمیبیند، همیشه شاکر است، میگوید: خدا را شکر میکنم که این کار به دست من انجام گرفت؛ یعنی من شدم مجرای فیض خدای سبحان. همه این جزئیات را خدا به خودش نسبت میدهد؛ پس حوادث جزئی را خدا به علل قریبه نسبت میدهد (یک) در عین حال به خودش نسبت میدهد (دو) خوارق عادات، معجزات و اجابتِ دعاها را در عین حال که خدای سبحان به نفوس شریفهٴ انبیا و اولیای الهی نسبت میدهد، به خودش هم نسبت میدهد. این را در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمن» اشاره کرد که اصلش عنوان بشود و تفصیلش به بحث بعد اگر خدای سبحان توفیق داد موکول میشود.
اذن تمامی معجزات به دست خداوند سبحان
آیهٴ 78 سورهٴ «مؤمن» (غافر) این است: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾؛ ما انبیایی را فرستادیم؛ بعضیها مشهورند، بعضیها مستورندقصص بعضی را برای شما گفتیم، جریان عدّهای را هم برای شما نگفتیم، امّا هیچ پیغمبری معجزهای نمیآورد، مگر به اذن خدا ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ ؛ هیچ پیغمبری کار خارق عادق نمیکند، معجزه نمیآورد، مگر خدا اذن بدهد. خدا اذن بدهد یعنی چه؟ یعنی زمینهٴ انجام کار در انبیا هست، محتاج به اذن است. وقتی خدای سبحان اذن داد، مانع برطرف میشود، مقتضی که موجود است، مانع که بر طرف شد، این به نصابِ علّیت میرسد، شیء در خارج محقّق میشود (این یک مطلب پس اذن تمام معجزات به دست خداست).
ـ نفوس شریف انبیا، مظهر و مجرای فعل خداوند در توحید افعالی
خّب زمینه در دست کیست؟ زمینه در دست انبیا. خب، زمینه را چه کسی به اینها داد؟ آن را در جمله ذیل بیان میکند: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾ این طور نیست که فقط کار خدا اذن باشد، انبیا مستقل باشنددر اقتضا، فقط نیازی به اذن داشته باشند که رفع مانع است، بلکه آن امر خداست در حقیقت که به دست انبیا ظهور میکند. این هم به نفوس انبیاء بها و عظمت میدهد و هم نفوس شریفهٴ انبیا را مظهر و مجرای فعل خدا در توحید افعالی میداند این دو مطلب به خواست خدا باید بحث بشود.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است