display result search
منو
تفسیر آیات 121 و 122 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 121 و 122 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 2 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 121 و 122 سوره آل‌عمران"

یادآوری پیروزی در جنگ احد و عنایت پروردگار
حرکت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله برای آماده سازی مؤمنین برای جهاد
عنایت پروردگار موجب جلوگیری از انحراف مؤمنین


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّیُُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ ﴿121﴾ إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿122﴾

یادآوری پیروزی در جنگ اُحد و عنایت پروردگار
در آغاز همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» بعد از بیان یک سلسله از معارف کلی توحید و وحی و تقسیم آیات الهی به محکم و متشابه، اولین بخش تاریخی را که بازگو فرمود همان جریان مسئله بدر بود که در آیهٴ سیزدهم این‌چنین فرمود: ﴿قَدْ کانَ لَکُمْ آیَةٌ فی فِئَتَیْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فی سَبیلِ اللّهِ وَ أُخْرى کافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَ اللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ إِنَّ فی ذلِکَ لَعِبْرَةً ِلأُولِی اْلأَبْصارِ﴾. آن‌گاه مطالب مناسبی را هم در همین زمینه بازگو کرد، فرمود تا رسیدن به جریان احد، فرمود: ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ﴾ یعنی متذکر باش به یاد بیاور صحنه احد را که سراسر ظفر و پیروزی غیبی نصیب شما شد، زیرا شما از نظر مسائل امکانی و قدرتهای نظامی، هرگز برابر با آنها نبودید، گذشته از اینکه آنها عِدةً و عُدةً بیش از شما بودند و شما هم از نظر عِدّه و هم عُدّه کمتر از آنها بودید، مشکل داخلی هم شما را تهدید می‌کرد و آن مسئله انفاق بود. عده‌ای در اثر نفاق، سقوط کردند عده‌ای هم نزدیک بود گوش به حرف منافقین بدهند، یک رقم مهم از نظامیهای شما از دست شما رفت، مع‌ذلک ذات اقدس الهی شما را یاری کرد و از شکست، نجات داد.

مراد از ﴿غَدَوْتَ﴾ و ﴿أَهْلِکَ﴾ در آیهٴ شریفه
فرمود: ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ﴾ که این ﴿إِذْ﴾ ظرف است، مفعول فیه است و ناصبش همان ‌«اذکر‌‌» و مانند آن است یعنی ‌«اذکر‌‌» به یاد بیاور آن ظرفی را، آن روزی و آن حالتی را که از اهلت بیرون آمدی ﴿غَدَوْتَ﴾ غُدوه، همان بین طلوعین است بین طلوع فجر تا طلوع شمس است، ممکن است اوایل طلوع را هم احیاناً غدوه بگویند ولی ظاهراً غدوه همان فاصله بین الطلوعین است، این را می‌گویند غدوه. به همین مناسبت فردا را ‌«غَد‌‌» می‌گویند و خود ‌«غد‌‌» از غدوه شروع می‌شود به این معنا که کل روز، غدوه نیست، غداة نیست [بلکه] غداة و غدوه همان طلیعه روز است ﴿غَدَوْتَ﴾ یعنی «خرجتَ فی الغداة» یعنی در بامداد، بین طلوعین اول روز خارج شدی ﴿مِنْ أَهْلِکَ﴾ اهل، منظور یا محل زیست است یا محیط خانوادگی است و یا بستگان نزدیک است منظور از اهل، خصوص همسر و مانند آن نیست، چون نمی‌شود درباره خصوص همسر گفت ﴿غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ یعنی «خرجت من اهلک» ای «خرجت من زوجتک» این تعبیر مناسب نیست ولی می‌شود گفت «خرجت من خاصتک، خرجت من قومک، خرجت من بیتک» و مانند آن. پس اهل یا منظور همان خانواده است، مجموعه خانواده است یا خواص نزدیک است و مانند آن ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ آنها که اهل را به معنای همسر گرفتند چون دیدند خروج از همسر، مناسب نیست یک کلمه بیت را هم به عنوان مضاف، محذوف ذکر کردند، گفتند: «و اذ غدوت من بیت اهلک» ولی اگر اهل، به معنای همان خانواده و خاصه و بستگان نزدیک باشد، دیگر نیازی به حذف مضاف نیست.

حرکت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای آماده‌سازی مؤمنین برای جهاد
فرمود: ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّىُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ﴾؛ تو از منزل حرکت کردی برای اینکه نظامیها را سازماندهی کنی و جای اینها را هم مشخص کنی که کجا بیارمند اول قاعد باشند بعد قائم، کجا در کمین باشند بعد برخیزند که اینها را در سنگرهای خاصی جا دادی، تبوئه یعنی جا دادن، مکان انتخاب کردن، هر کسی را در جای خود مستقر کردن و مانند آن، خواه به صورت سکونت دائم باشد، نظیر «تَبَوّیُ بیوتَکُم» یا نه غیر دائم باشد، نظیر آنچه نظامیها در جبهه دارند. فرمود تو در این حال بودی که مؤمنین را برای قتال آماده می‌کردی ﴿مَقاعِدَ لِلْقِتالِ﴾ گرچه در حال قتال باید قائم باشند ولی نشستن و در کمین بودن، این حالت را می‌گویند قعود، قعود کمینی نه قعود در مقابل قیام. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «ق» آمده است ﴿عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعیدٌ﴾ قعیدند یعنی نشسته در کمین‌اند، چه طرف راست چه طرف چپ تا هر کاری از انسان صادر می‌شود اینها ثبت و ضبط کنند، این حالت قعید بودن یعنی در کمین بودن، این قعیدی نیست که به معنای قاعد باشد و مذموم باشد، این‌چنین نیست این قعید، در مقابل آن قائم نیست، برای اینکه کار قائم را می‌کند، نشسته در کمین نشسته خلاصه. خب، برای اینها جا‌سازی می‌کنید و اینها را جای مشخصی نشان می‌دهید، برای مبارزه و ذات اقدس الهی، سمیع است و علیم؛ آنچه در این حادثه احد گفته شد او می‌شنود و آنچه که در دلهاست و گفته نشد او می‌داند، هم موافق هم مخالف، آنها که توطئه کردند حرف آنها را هم شنیده، آنها که در دل خطور کرده به قلبشان و تصمیم گرفتند برگردند آنها را هم ذات اقدس الهی می‌داند.

توطئه منافقین برای شرکت نکردن در نبرد
پرسش:...
پاسخ: بله؛ یکی از آن مصادیق هم همین اختلاف نظری است که بعضی از منافقین گفتند ما در داخل مدینه می‌مانیم و اینجا هم خودمان می‌جنگیم، هم زنها می‌جنگند هم بچه‌ها در جنگ شرکت می‌کنند، برای اینکه ما سنگر داریم آنها که می‌آیند بی‌سنگرند ما پیروزیم. این توطئه‌ای بود که نروند، عده‌ای در مقابل آنها اظهار نظر کردند عرض کردند یا رسول الله(علیه آلاف التحیة و الثناء) عرض کردند که ما قبل از اسلام، کسی نمی‌توانست به سرزمین این ما تهاجم کند، الآن که مسلمان شدیم و نیرومندتر شدیم و شما در جمع ما حضور دارید، هرگز کسی نمی‌تواند بر ما مسلط بشود، ما از خانه‌ها بیرون می‌رویم و در همان میدان نبرد می‌جنگیم. اینها نظرشان خالصاً لوجه‌الله بود و وجود مبارک رسول خدا این نظر را تأیید کرد، فرمود ما هم می‌رویم بیرون و واقعاً از باب تضارب آرا نبود، چون آن گروهی که می‌گفتند ما همین جا می‌مانیم اصلاً نمی‌خواستند بیرون بیایند، لذا بیرون هم نیامدند حرف عبدالله‌بن‌ابی‌سلول و امثال ذلک که جزء سران منافق بودند همان بود که ما همین جا می‌مانیم. این منافق که بخواهد کارشکنی کند به بهانه اینکه ما اینجا بهتر می‌جنگیم جلوی جنگ را می‌گیرد، آنها که گفتند ما می‌رویم بیرون شهر دفاع می‌کنیم و جلوی تهاجم آنها را می‌گیریم، اینها واقعاً لله این حرف را زدند و ذات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همین نظر را تأیید کرده است. این صحنه، یک ضعف فراوانی دامن‌گیر مسلمین کرد، برای اینکه یک سوم جمعیت اگر در حالی که آماده شدند برگردند و به همراه رهبرشان نروند خب، کافی است برای ایجاد ضعف، این سیصد نفری که با توطئه سران منافق نرفتند همراه حضرت تا صحنه اُحد و همان جا ماندند، این یک وهن عظیمی بود برای داخله اسلامی و این‌چنین نبود که این سیصد نفر همان جا بمانند و تماشاچی باشند، اینها کسانی بودند که رابطه سرّی هم با سران شرک داشتند و سرّ شکست مسلمین در جریان احد تنها این نبود که آنها که موظف بودند آن سنگر را حفظ بکنند به رهبری ابن‌جبیر آنها از موضعشان بیرون آمدند آن یکی از جهات بود. یک سوم جمعیت را همین سران منافقین از شرکت بازداشتند، ضمن اینکه باز داشتند اطلاعات نظامی را هم با آنها مبادله می‌کردند، این کارها را انجام می‌دادند.

تحلیل حضرت علی دربارهٴ منافقین صدر اسلام
یک خطبهٴ بسیار مفصلی دارد حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه، خطبه‌های حضرت در نهج گاهی برای بیان معارف است گاهی هم دستور است گاهی هم به صورت تحلیلهای سیاسی است. خطبه‌هایی که تحلیلهای سیاسی در آن دارد آن هم کم نیست ولو یک جمله یا دو جمله است؛ اما این یک جمله یا دو جمله اگر بحثهای حوزوی بشود، آن‌گاه معلوم می‌شود که چه فروع فراوانی از او استنباط می‌شود. الآن فقه ما که به لطف الهی یک فقه کاملی است، برای اینکه صاحبنظران بزرگوار روی بعضی از جمله‌ها خیلی کار کردند، فروع فراوانی را استنباط کردند. اصل مسئله یک جمله است که امام(علیه السلام) می‌گوید؛ اما وقتی به افکار صاحبنظران در حوزه عرضه بشود فروع فراوانی را به همراه دارد. خطبه‌های نهج هم این‌چنین است، فضلاً از آیات الهی. حضرت در طلیعه حکومت خودشان وقتی که آن راز محرومیت خودشان را و خانه‌نشینی خودشان را تشریح می‌کنند از تحلیل نظامی، سیاسی مسئله احد مدد می‌گیرند، می‌فرمایند که اینکه من خانه‌نشین شدم و عده‌ای هم علیه ما صف‌آرایی کردند برای آن است که ما در زمان حیات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک جنگ احدی داشتیم در این جنگ احد یک سوم جمعیت، به عنوان منافق کارشکنی کردند توطئه کردند، خودشان نیامدند عده‌ای را هم وادار کردند که نروند در برابر رأی پیغمبر اظهارنظر کردند، حالا که پیغمبر تصمیم گرفته و مشورت هم اگر بود تصمیم‌گیری با خود پیغمبر بود حالا که پیغمبر تصمیم گرفته اعلام کرده که ﴿شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ﴾ حالا که عزم گرفته و توکل کرده و دارد می‌رود باید او را همراهی کرد [که] اینها همراهی نکردن.

اینها در مسائل سیاسی در جنگ، یک سوم جمعیت صدر اسلام را تشکیل دادند [که] گروه کمی نبودند. وقتی که جنگها یکی پس از دیگری به سود اسلام پایان می‌پذیرفت، اینها دیدند که از توطئه سیاسی، نظامی و امثال ذلک طرفی نبستند حالا دست زدند به توطئه‌های اجتماعی، اخلاقی، خانوادگی. گذشته از اینکه خواستند خود حضرت را در همان شب از بین ببرند یعنی از شتر مثلاً حضرت بیفتد در آن توطئه، دیدند آن توطئه‌ها کارساز نبود حالا آمدند این توطئه افک را که بازی کردن با حیثیت رسول خداست دست به این کار زدند که این وقیح‌ترین کاری بود که منافقین صدر اسلام انجام دادند. این آیات سورهٴ مبارکهٴ «نور» در کمال صلابت از اهل‌بیت پیغمبر دفاع کرده است، چون ممکن است زن پیغمبر کافر باشد این ننگ نیست، نظیر امرأه نوح و لوط؛ اما ـ معاذالله ـ اگر آلوده دامن باشد حیثیت خانوادگی را سلب می‌کند و انسان با آبرو زنده است و کسی که آبرو نداشته باشد حرفش مقبول نیست. الآن می‌بینید یک حرف را زید می‌گوید، عمرو هم می‌گوید حرف هم همان حرف است؛ اما چون آن زید وجیه المله است حرفش در دلها جا دارد، عمرو این حرفش در دل جا ندارد، حرف، با آبرو برد دارد وگرنه اثری ندارد، صرف اینکه حرف، حرف خوبی است مردم نمی‌پذیرند و اگر ـ معاذالله ـ حیثیت رسول خدا زیر سؤال می‌رفت دیگر وجیه نبود، مقبول نبود. این است که ذات اقدس الهی کاملاً تصریح می‌کند که همسران پیامبر ممکن است کافر باشند و این ننگ نیست [که] مقاومت پیغمبر را می‌رساند ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا﴾ و این ننگ نیست؛ اما ـ معاذالله ـ اگر همسران پیامبر، آلوده باشند این ننگی است که قابل تحمل نیست و این وقیح‌ترین کاری بود که منافقین کردند، لذا ذات اقدس الهی در کمال صلابت با چند آیه، جلوی این توطئه را گرفته و آنها را هم به عنوان اینکه ﴿وَ الَّذی تَوَلّی کِبْرَهُ﴾ محکوم کرده، بعد فرمود چرا جلوی این حرف را نگرفتید، چرا قیام نکردید، چرا اعتراض نکردید، چرا جلوی دهان اینها را نبستید در طی این یازده آیه تقریباً در کمال صلابت، دفاع کرده ولو آن زن ممکن است اهل جهنم باشد در اثر اینکه خودش منافق است یا کافره باشد؛ اما کفر یک همسر، آسیبی نمی‌رساند ولی اگر آلوده بشود آسیب می‌رساند، این کار منافقین بود. بنابراین اینها رقمشان تقریباً یک سوم مسلمانهای صدر اسلام بود از نظر رقم کم نبودند، توطئه‌هایشان هم به قدری بود که در برابر پیغمبر می‌ایستادند، وقتی دستشان از این توطئه‌های سیاسی، نظامی کوتاه شد دست به مسائل خانوادگی و اخلاقی زدند. پس از هیچ کاری اینها باک نداشتند و یک مقدار زیادی از آیات سور مدنی درباره نفاق و منافقین و پرده‌برداری و افشاگری و کوبیدن اینها و بیان تعذیب اینهاست. تحلیل حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه این است که برابر این مسائل معلوم می‌شود یک گروه فراوانی به عنوان منافقین در صدر اسلام زندگی می‌کردند که با پیغمبر نمی‌ساختند. وقتی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد و با تشکیل سقیفه و امثال سقیفه من و امثال من را منزوی کردند، یک دست شدند؛ هیچ کارشکنی نبود، هیچ توطئه نبود [و] هیچ مخالفتی نبود؛ نه توطئه نظامی، سیاسی بود، نه توطئه اخلاقی هیچ کار نبود. بعد می‌فرماید که یا باید گفت که همه این منافقین آن وقتی که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کردند همه اینها یکجا مُردند، اینکه نبود یا همه اینها برگشتند توبه کردند [و] زاهد زمانه شدند، این هم که نبود یا با حکومت ساختند و ما را خانه‌نشین کردند و هوالحق این تحلیل در نهج هست؛ منتها باز کردن این تحلیل به عهده المیزان است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این بحثهای کوتاه نهج‌البلاغه را در جریان تحلیل اولین حادثه صدر اسلام بازگو کردند که چطور منافقین آرام شدند آنها که با پیغمبر نساختند چطور با ابی‌بکر ساختند، آنها که با حکومت قرآن نساختند بعد چطور آرام شدند.

عنایت پروردگار موجب جلوگیری از انحراف مؤمنین
خب، در این زمینه ذات اقدس الهی هم می‌فرماید که شما در شرف سقوط بودید، برای اینکه یک سوم جمعیت با شما هماهنگ نبود، این‌طور نبودند که اینها بروند در خانه‌ها بنشینند دعا بکنند که شما پیروز بشوید که اینها همانهایی بودند که ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ﴾ اینها همانهایی بودند که رابطه سرّی با سران شرک داشتند. این یک سوم یعنی سیصد نفر، نیامدند بنشینند در خانه‌ها دعا کنند که، اینها برای مبادلات اخبار نظامی با مشرکین سرگرم بودند و هیچ راهی برای پیشرفت و حفظ اسلام نمانده بود، لذا ذات اقدس الهی می‌فرماید این صحنه را یاد بیاور که ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّیُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ﴾ اما ﴿وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ﴾ همه حرفها که گفته و شنیده می‌شود، او می‌شنود و همه اندیشه‌هایی که در مغزها پرورش می‌یابد، او می‌داند، یک عده نزدیک بود بیفتند و خدا دست اینها را گرفت، اگر اینها هم می‌افتادند کار شما بسیار مشکل بود و آن این است که فرمود: ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾؛ فرمود عده‌ای که خب نیامدند هیچ؛ اما دو طایفه اینها هم نزدیک بود بلغزند و خدا اینها را حفظ کرد گروهی از انصار، گروهی از اوس [و] گروهی از خزرج، این دو طایفه دو گروه و دو قبیله اینها هم نزدیک بود بلغزند، چون ذات اقدس الهی ولیّ مؤمنین است اینها مؤمن بودند منافق نبودند، نزدیک بود بلغزند، خدا اینها را حفظ کرد، این همان «و کم مِن عثارٍ وقَیْتَه و کم مِن مکروه دَفَعْتَه» و امثال ذلک. خیلی از موارد است که انسان می‌خواهد بلغزد، ذات اقدس الهی حفظش می‌کند. گاهی انسان می‌بیند که خاطره‌ای در قلبش هست که او را به سمتی می‌کشاند، بعد دفعتاً تصمیمش عوض می‌شود، این نمی‌داند آن حادثه چه بود در قلبش پیدا شده، این خاطره چی بود که خطور کرده، همین‌طور خیال می‌کند خودش تصمیم گرفته، این‌طور نیست او مقلب‌القلوب، خاطرات دل را تنظیم می‌کند، فرمود که این صحنه را به یاد بیاور، تکرار ﴿إِذْ﴾ هم برای این است ‌«اذکر، اذکر‌»، به یاد بیاور، به یاد بیاور. وقتی که مطلب مهم باشد تک تک این مقاطع را می‌گوید متذکر باش، فلان صحنه را فلان صحنه را، فلان صحنه را وقتی مطلب از آن اهمیت برخوردار نباشد با یک بار ‌«إِذْ‌‌» گفتن اکتفا می‌کند ‌«اذکر‌» این صحنه را؛ اما وقتی که مهم باشد ‌«و اذکر‌» این صحنه را ‌«و اذکر‌» دنباله او را ﴿وَ إِذْ غَدَوْتَ﴾، ﴿إِذْ هَمَّتْ﴾ یعنی اینها را متذکر باش.

دیدگاه برخی از مفسّرین در معنای همّتِ بر سستی
خب، ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ﴾ از شما بودند، مؤمنین بودند، نزدیک بود بلغزند اهتمام کردند نه تصور کردند. بیانی مرحوم شیخ طوسی در تبیان دارد که می‌فرماید تحقیق او این است، همان بیان مورد پسند امین‌الاسلام(رضوان الله علیه) قرار گرفت، فرمود: «قال بعض المحققین» آن را که مرحوم شیخ در تبیان فرمود که تحقیق او این است و با گفتن این تحقیق، او شده جزء محققین و مرحوم امین‌الاسلام هم «قال بعض المحققین» یاد کرده است، این است که این ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا﴾ را مرحوم شیخ طوسی می‌فرماید که اهتمام، در اینجا این همت گذاشتن یعنی خطور قلبی نه قصد و عزیمت، یک همت خطوری است نه همت عزمی چرا، برای اینکه این آیه اینها را مدح کرده، اگر اینها واقعاً تصمیم ‌گرفتند که برگردند، آیه اینها را مدح نمی‌کرد، در حالی که آیه اینها را مدح کرده، فرموده که ﴿وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾ معلوم می‌شود اینها تحت ولایت الله‌اند، بعد فرمود: ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ معلوم می‌شود اینها با ایمانند .

پرسش:...
پاسخ: بله آن قسمت را دارد که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» آنجا دارد ﴿سَنُلْقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَکُوا بِاللّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمینَ ٭ وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی اْلأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُریدُ اْلآخِرَةَ﴾ این برای در متن جنگ و صحنه جنگ است و اما در اینجا این طلیعه جنگ است که بروند یا نروند، منافقین که یک سوم را تشکیل می‌دادند آنها نرفتند، این دو قبیله اوس و خزرج یا دو قبیله‌ای که یکی از انصار بود و دیگری از مهاجرین، اینها هم تصمیم گرفتند که نروند. مرحوم شیخ می‌فرماید تحقیقش این است که این همت، همت خطور است نه همت عزیمت، نه اینکه اینها مصمم شدند نروند، در قلبشان خطور کرده که نروند، بنابراین این خطور، جزء معصیت به حساب نمی‌آید، برای اینکه دارد ﴿وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾ و آنچه مرحوم شیخ را وادار کرده است که از کریمه این معنا را استنباط کنند، نقلی است که جابرانصاری و مانند آن بعضی از قبیله انصار گفتند، گفتند که ما هرگز مایل نبودیم که این آیه نازل نشود، خیلی خوشحال شدیم که این آیه، نازل شده است، برای اینکه این آیه ما را مولّیٰ علیه خدا می‌داند و خدا را به عنوان ولیّ ما معرفی کرده است، فرمود که ﴿وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾ پس ما علاقه نداشتیم و نداریم که این آیه نازل نمی‌شد، خوب شد که یک چنین آیه‌ای نازل شده است و ما را مدح کرده است

تببین معنای همت در قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله، درست است ﴿هَمَّ﴾ هم در قرآن کریم هر جا استعمال شده است همان عزیمت است و اهتمام، درباره آن زن که ﴿هَمَّتْ بِهِ﴾ مسلماً اهتمام کرد و درباره وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم چون تعلیق بر عدم برهان بود و چون برهان رب را دید «هَمّ» هم نکرد «هَمّ» همان عزیمت است. در موارد دیگری هم که کلمه «هَمّ» به کار رفته است در قرآن با عزیمت و امثال‌ذلک همراه است، نمونه‌اش همان آیهٴ پنج سورهٴ مبارکهٴ «غافر» است که ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اْلأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ﴾؛ همه امم کافره، اهتمام کردند که پیامبرشان را بگیرند و مؤاخذه کنند و او را یا شهیدش بکنند یا تبعیدش بکنند یا زندانی‌اش کنند و مانند آن، این «هَمَّ» یعنی ‌«عَزَمَ‌‌» همت عزمی است، نه همت خطوری.
پرسش:...
پاسخ: اگر غیر از عزیمت باشد، غیر از عزیمت هست؛ اما اگر تصمیم نباشد که نقض نمی‌خواهد، صرف خطور که که نقض نمی‌خواهد، آنچه بسته است نقض می‌خواهد یعنی عقد قلب شد، وقتی عقد قلب شد می‌شود او را نقض کرد «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» این سه آیه از آیات الهی است هم فسخ عزیمت، هم حل عقود، هم نقض همتها: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ» اگر همت، به صورت گره در نیاید تصمیم و عقد و عقیده و اعتقاد نباشد که نقض ندارد، صرف خطور که نقض ندارد
پرسش:...
پاسخ: با همت هم، با عقد و هزیمت و اینها یک مطلب است روی سه جهت، از نظر جهت فرق می‌کند؛ مرادف هم نیستند مفهوماً ولی در یک اصل شریک‌اند و آن بسته شدن است، صرف خطور نه عزیمت است، نه همت است و نه عقد «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَحَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ».

تحقیق در معنای همتِ بر سستی
خب، در اینکه فرمود: ﴿هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا﴾ نه یعنی بر قلبشان خطور کرده، اگر خطور کرده یعنی تصور کردند و تصمیم نگرفتند، اینکه معصیت نیست خب، همه معنای تصوری‌اش را دارند. این «هَمّ» بر فشل نیست و این را «هَمّ» نمی‌گویند و اگر تصمیم گرفتند که برگردند بعد پشیمان شدند، این سازگار است به اینکه ﴿هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾، «هَمّ» بر فشل یعنی اهتمام کردند که ضعیف باشند، اهتمام کردند که ناتوانی را نشان بدهند، خواستند تصمیم بگیرند که عملاً ناتوان باشند، خدا به داد اینها رسیده. خب، آن روایت بر فرض صحتش و بر فرض دلالتش اولاً روایت معصوم نیست و ثانیاً بر فرض اینکه این صادر شده باشد و آن انصاری این حرف را گفته باشد آیه، آیه مدح است؛ اما مدحش در این است که فرمود، چون خدا ولیّ اینها بوده اینها را از لغزش نجات داد «و کم مِن عثارٍ وَقَیْتَه و کم مِن مکروه دَفَعْتَه» اینها رفتند بلغزند ولی خدا اینها را نجات داد. به اینها فرمود بر خدا توکل کنید یعنی او را وکیل بگیرید، اگر هم مدح باشد برای آن ترمیم و جبران است نه برای این است که اینها اصلاً یک چنین همتی هم نداشتند خب، پس این دو گروه را هم خدا حفظ کرد ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ﴾ از شما مؤمنین، که ﴿أَنْ تَفْشَلا﴾ اما ﴿وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾ خدا اینها را زیر ولایت خود حفظ کرد و نگذاشت اینها بلغزند ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾ ناظر به همان فلسفه تاریخ است یعنی مؤمنین به خدا توکل کنند تا اگر رفتند بلغزند، ذات اقدس الهی وکیل اینها باشد ولیّ اینها باشد که اینها را حفظ کند.

تعبیرات مختلف قرآن کریم برای تشویق مردم به جهاد
تعبیرات قرآن کریم، تعبیرات گوناگون است. در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی از هر بیان تشویقی استفاده می‌کند که جاذبه داشته باشد بعد وقتی که بشر را بالا آورد به جایی رسید که حرفها را خوب می‌فهمد، آن‌وقت پرده برمی‌دارد، می‌فرماید که از تو هیچ کاری ساخته نبود، همه کارها برای من بود. در بحثهای جهاد و اینها ملاحظه فرمودید که دو سه گونه خدا با انسان حرف می‌زند؛ اول می‌فرماید که جانتان، مالتان را به من بفروشید ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ آیات بیع و شرا در قرآن کریم فراوان است یعنی خدا مشتری است و مؤمن، بایع است و از بایع، ذات اقدس الهی چیزی را می‌خرد یعنی فرض می‌شود که انسان، مالک جان است و مال و ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ جان و مال او را ندارد و از او می‌خرد، این ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ انسان را خیلی مستقل فرض کرده است. خدا، چیزی دارد که با انسان معامله می‌کند و انسان هم چیزی دارد که با خدا داد و ستد می‌کند، خدا بهشت می‌دهد و از انسان جان و مال را می‌گیرد این یک فرض. از این مرحله تشویقی‌تر، بیشتر به انسان پر و بال می‌دهد آیات قرض‌الحسنه است. قرض الحسنه که بخش مهم‌اش در همین موارد نصرت دین است این است که می‌فرماید: ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ قرض‌الحسنه به آن مُقرِض استقلال بیشتری می‌دهد و از مُقتَرض می‌کاهد. مقترض اگر چیزی داشته باشد خب، نقداً می‌خرد چرا نسیه می‌کند، چرا قرض می‌کند اگر داشته باشد که قرض نمی‌کند، فرمود جانتان را به من قرض بدهید، مالتان را به من قرض بدهید، عبادتتان را به من قرض بدهید، این ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ﴾ این قرض‌الحسنه مصطلح که نیست، نماز قرض‌الحسنه است، جهاد قرض‌الحسنه است، درس و بحث اگر لله باشد قرض‌الحسنه است همه عبادتها قرض‌الحسنه‌اند. خب، در این مرحله دوم پله عبد، سنگین‌تر از پله رب شد، فرمود به من قرض بدهید ﴿مَنْ ذَا الَّذی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ قرض‌الحسنه جایی است که این مقترض الآن ندارد ولی بعداً دارد و دینش را تأدیه می‌کند. در مرحله سوم، تشویق بیشتر است، می‌فرماید: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ﴾ کیست که دین خدا را یاری کند. آدم وقتی که نقداً چیزی ندارد که بخرد و در آینده هم چیزی در دستش نیست که قرض را ادا کند، اینجا نه نقداً چیز می‌خرد، نه نسیه چیز می‌خرد. می‌گوید به من رایگان بدهید، من را یاری کنید. در مرحله سوم، پله عبد خیلی سنگین‌تر از پله آنچه به حق برمی‌گردد. وقتی انسان با این تشویقها جلو رفت، جلو رفت، جلو رفت اول مرحله بیع و شرا بود، بعد مرحله قرض‌الحسنه بود، بعد مرحله یاری کردن بود، آن‌گاه دیدش کلاً عوض می‌شود. می‌فهمد که همه این توفیقهایی که باعث شد او در بیع و شرا موفق شد، در قرض‌الحسنه موفق شد، در نصرت دین موفق شد همه و همه از ناحیه ذات اقدس الهی بود و او هیچ نداشت. حالا نوبت می‌رسد به سنگینی کفه رب بر عبد، آن‌گاه پرده برمی‌دارد می‌فرماید شما اصلاً هیچ کاری نکردید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ گفتم که شما جانتان را به خدا بدهید ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری﴾ گفتم به من قرض الحسنه بدهید، گفتم من را یاری کنید؛ اما وقتی که آمدید به بالاتر راه یافتید و قلبتان قلب الهی شد، می‌بینید همه کارها به دست من انجام گرفت، شما هیچِ هیچ بودید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ این خیلی دقیق‌تر از ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ است، این ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللّهَ رَمی﴾ سهم هر دو را حفظ کرد؛ اما در صدر همان آیهٴ سورهٴ «انفال» سهمی برای عبد نمی‌گذارد اصلاً، بالکل نفی می‌کند.

تحلیل امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارهٴ اهمیت قرض
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه این دو قسمت را تحلیل کرد، اوایل فرمود که خدا استقراض کرد بعد استنصار کرد، آن‌گاه پرده برداشت. فرمود که «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ» نه چون ‌«قُلٍّ‌‌» و قلت و کمی، نصیب او بود کم داشت از شما قرض‌الحسنه خواست، نه چون ذلیل بود از شما کمک خواست و یاری طلب کرد «اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ ... وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» یک چنین خدایی از شما قرض‌الحسنه خواست. آن‌گاه خود شما هم مهره‌ای از مهره‌های خزائن الهی و جندی از جنود الهی خواهید بود، این خداست. لذا در جریان صحنه احد فرمود که بعد از اینکه شما در جنگ بدر پیروز شدید و عده‌ای از سران را کشتید، تنها کسی که قیّم مردم مکه بود ابوسفیان خون‌آشام بود و همسر او هم که بعدها به آکلة الاکباد ملقبش بود، یک چنین جرثومه‌ای بودند. اینها خون‌آشام‌ترین مردم حجاز بودند، وقتی اینها تصمیم گرفتند از مکه بیایند مدینه و جنگ احد را تشکیل بدهند با همه امکاناتشان آمدند، حتی زنها را هم برای ترغیب نظامی‌هایشان آوردند، این کار را که در جنگ بدر و امثال بدر نکرده بودند که، این خوی درندگی در امویان بود یعنی ابوسفیان بود، معاویه بود، هند بود و مانند آن که با این ساز و برگ آمدند. پس آنها که چند برابر بودند با همه امکاناتی که تجهیز بکند، نظامیانشان را آمدند و شما هم در داخله‌تان این مشکل را داشتید، عده‌ای منافق بودند نیامدند، عده‌ای هم همت گذاشتند که نروند و خدا به داد اینها رسید ﴿إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا﴾ ولی ﴿وَ اللّهُ وَلِیُّهُما﴾ حالا که این است، پس ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴾.

توکل و تولّی دو مرحله از ارتباط با پروردگار
این توکل با ولایت هم همان رتبه‌های قرآنی است که اول ما را با وکالت آشنا می‌دهند، بعد ما را با ولایت مأنوس می‌کنند؛ اول می‌گویند شما توکل کنید بر خدا یعنی شما اصل باشید و جنبه رب، فرع باشد، شما خواسته‌ای دارید، کاری دارید، این کارتان را به وکیلتان ارجاع بدهید شما می‌شوید موکل، خدا می‌شود وکیل فاتخذوه وکیلا‌» این کار را می‌گویند توکل، شما می‌شوید موکل متوکل، ذات اقدس الهی می‌شود وکیل. وقتی که توکل کردید، جلوتر رفتید در اثر اینکه وکیل کارهای شما را خوب انجام داد، پرده از جلوی چشم شما برداشت، این توکل به تولی تبدیل می‌شود، حالا معلوم می‌شود شما فرع‌ هستید او اصل، شما مولّیٰ علیه‌ هستید او ولیّ، ولیّ غیر از وکیل است. اوایل به ما می‌گویند خدا را وکیل قرار بدهید، بعد وقتی جلوتر آمدیم می‌فهمیم که همه کارها به دست او بود، او می‌شود ولیّ، ما می‌شویم مولّیٰ علیه، نه اینکه قدری ما قدری او، مادامی که سخن از توکل هست یعنی شما کارتان را به وکیلتان ارجاع بدهید، مادامی که استنصار هست، استعانت هست یعنی کاری که می‌کنید از خدا کمک بگیرید.
اما وقتی که به برکت این تشویقها، انسان جلو رفت، می‌بیند که سخن از استنصار نیست، سخن از توکل نیست، سخن از ولایت است. مثل کودکی که در تحت ولایت پدر و مادر به سر می‌برد که همه کارهای او را پدر اداره می‌کند، این می‌شود ولایت. تعبیرات قرآن کریم هم این‌چنین است، اینکه مثلاً می‌بینید در کتابهای اخلاقی مراحلی را برای سائران و سالکان الی‌الله ذکر کردند که توکل جزء مراحل ابتدایی است، برای همین است. بعدها مقام تفویض و تسلیم و امثال ذلک می‌رسد. توکل و صبر و رضا، اینها جزء مراحل ابتدایی یا متوسط است، آن آخر انسان به تسلیم می‌رسد یعنی چیزی ندارد که به خدا واگذار کند، نه اینکه خواسته‌ای دارد، می‌گوید خدایا! من این خواسته را دارم و در صدد تحقق این خواسته‌ام و از شما مدد می‌گیرم یا از شما می‌خواهم که این خواسته مرا انجام بدهید، این‌طور نیست. رضای او هم منحل می‌شود در رضای حق. مقام رضا برای کسانی که در مراحل ابتدایی‌اند یعنی خدایا! هر چه تو کردی من خوشم می‌آید.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:18

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن