- 7
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 133 تا 138 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 133 تا 138 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تفاوت غیظ و غضب و ارتباط کظم غیظ با حقّ النّاس
وجود کظم غیظ در حالت حزن و اندوه در اولیای الهی
تبیین معنای فحشا و تفاوت آن با معاصی کبیره
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ ﴿133﴾ الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ﴿134﴾ وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُون ﴿135﴾ أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ﴿136﴾ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ ﴿137﴾ هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ ﴿138﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
در عین حال که دستور سرعت فرمود که به طرف اسباب مغفرت مسارعت کنید، بهشتی که وسیع است به آن سمت حرکت کنید، راه رسیدن به این مغفرت و آن بهشت را هم مشخص فرمود که راهش تقواست. آنگاه متقیان را با این اوصاف معرفی کرد که فرمود متقیان کسانیاند که ﴿یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾، قهراً در حالت عادی به طریق اُولیٰ «لا تلهیهم السّرّاء و لا الضّراء عن الانفاق فی سبیل اللّه» اگر سرّا و ضرّا که هر کدام به نوبه خود شغل شاغلاند، آنها را از انفاق باز نداشتند، در حال عادی به طریق اُولیٰ از توفیق انفاق برخوردار است.
تفاوت غیظ و غضب و ارتباط کظم غیظ با حقَ النَاس
﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ غیظ آن حالت هیجان است. در معنای غیظ، غضب اخذ شده است ولی غیر از غضب است. غضب، در مقابل رضاست. غیظ، در مقابل کظم است و مانند آن. در کلمات قصار حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که انسان را با خواصش معرفی میکند، میفرماید که «إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ» ؛ وقتی عصبانی شد [و] در مقابل رضا قرار گرفت هیجانی به او دست میدهد. از اینکه فرمود وقتی غضب کرد به غیظ میافتد، معلوم میشود غیظ، آن حالت هیجان است غیر از غضب است که غیظ، در مقابل کظم است و حلم است و غضب، در مقابل رضا. ﴿الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ اینها درباره حقالناس است وگرنه درباره حقاللّه همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾ آیهٴ دو سورهٴ «نور»، معلوم میشود که اعمال رحمت و مانند آن درباره حدود الهی نیست که اگر مجرمی خواست محدود بشود حد الهی بر او جاری بشود کسی بگوید که ما در اینجا باید کظم غیظ کنیم عفو کنیم و مانند آن، اینها کظم غیظ و عفو درباره حقوق ناس است نه درباره حقاللّه، حقاللّه زمامش به دست ذات اقدس الهی است. دیگران که اهل نفاق و کفرند، غیظشان ظهور میکند در گفتارشان، در رفتارشان و مانند آن. چه اینکه قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که فرمود: ﴿وَدُّوا ما عَنِتُّمْ﴾؛ دشمنان دین اینچنیناند که علاقهمندند شما به زحمت بیفتید ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ٭ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ﴾ تا به این جمله رسید، فرمود: ﴿وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ﴾؛ اینها وقتی تنها شدند از شدت غیظ، انگشتها را به دهان میگذارند، گاز میگیرند و مانند آن ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ﴾ آنها نشانه غیظشان در نوشتارشان. گفتارشان، رفتارشان و مانند آن ظهور میکند ولی مؤمنین نسبت به هم اینچنین هستند که کظم غیظ میکنند. بلکه ممکن است در مسائل حقالناس متقی، از یک غیر مسلمان هم عفو کنند در مسائل حقالناس، نه حقاللّه ﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ این اختصاصی به مؤمن ندارد، ممکن است نسبت به غیر مؤمن هم کظم بکند، در صورتی که به حدود الهی آسیب نرسد، البته فضیلت کظم غیظ از لغزش مؤمن بالاتر از فضیلت کظم غیظ از لغزش غیر مؤمن است.
وجود کظم غیظ در حالت حزن و اندوه در اولیای الهی
کظم غیظ معمولاً در افراد عادی هم برای حزن است هم برای غضب ولی برای اولیای الهی(علیهم السّلام) نوعاً در برابر حزن است؛ کمتر آنها خشمگین میشوند، خشمگینیشان در حوزه اسلامی بسیار کم است آنها کظم دارند؛ اما کظم برای حزن، نه برای غضب. نظیر آنچه در جریان یعقوب(سلام الله علیه) آمده است. در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دارد که آیهٴ ٨٤ سورهٴ «یوسف» این است که ﴿وَ تَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ﴾؛ از بس این حزن و غصه را فرو برد و غصه خورد که چشمانش سفید شد، چون در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که کظم غیظ آن است که آن اندوه و یا غضب درونی را که میخواهد بیرون بیاید آدم، خودش را کنترل کند، دهانش را ببندد و مواظب گفتار و اعمالش باشد که چیزی از آن درون به بیرون نیاید، نه تنها حرفی نزند کاری هم نکند، قهراً این خودخوری شروع میشود. اگر خیلی نیرومند باشد آن حادثه را در درون هضم میکند، وقتی هضم شد به صورت یک شربت شیرین درمیآید که در نامه مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که بعد میخوانیم، ولی او کار خودش را احیاناً میکند. در جریان حضرت یعقوب برای فراق یوسف(علیهما السّلام) از شدت حزن که اثرش را بیرون نداد و کظم حزن کرد، چشمانش سفید شد: ﴿وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ﴾ که در اینگونه از موارد هم کاظماند هم مکظوم، چون خودشان را بستند، خودشان کاظماند و خودشان مکظوم. مثل طبیبی که خودش را معالجه بکند هم معالج است هم متعالج، از نظر قدرت روح که توان کنترل را دارند میشوند کاظم، چون خودشان را رام کردند میشوند مکظوم، لذا در جریان یونس(سلام الله علیه) به صورت مکظوم درآمده است. در آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «قلم» در جریان حضرت یونس دارد که ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾ بعد وقتی که یونس(سلام الله علیه) در بین قومش به سر میبرد خب، هم حالت غضب داشت للّه و هم حالت حزن داشت آن هم للّه ولی الآن که فی ظلمات قرار گرفت؛ در دریا افتاد ﴿فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ ٭ فَالْتَقَمَاهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ﴾ آنجا که در شب تار است در دریا هست در شکم ماهی هست، در آن حال، محزون است در آن حال، به حق مستغیث است و ملتجئ و چیزی نمیگوید که برخلاف رضای حق باشد، خودش را کظم کرده میشود کظیم به معنای مکظوم، لذا فرمود: ﴿اذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾ پس هم کظیم است یعنی کاظم و هم کظیم است یعنی مکظوم که خویشتندار بود. اما اینکه فرمود: ﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ این البته میتواند مطلق باشد هم نسبت به ذات اقدس الهی هم نسبت به مردم ولی نسبت به ذات اقدس الهی، کظم غیظ نیست [بلکه] کظم حزن است و کظم غیظ نسبت به مردم است که اگر مردم کاری کردند که او را به غضب آوردند او هیجانش را فرو مینشاند؛ غضب نمیکند. بعد فرمود: ﴿وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ﴾ اینها درجات تقواست که یکی پس از دیگری ذکر میشود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن همان است که در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾ اگر مربوط به حدود الهی و احکام الهی است، آنجا جا برای حلم و عفو و امثالذلک نیست.
پرسش:...
پاسخ: این خب، فراق فرزند است، صبر است. فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ﴾ این امتحان الهی است که او تحمل کرده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ او از حزن کظم پیدا کرده است، نه اینکه نسبت به آنها گفت من میدانم: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ﴾ نسبت به آنها این جملهها را فرمود؛ اما این کظم یا در مقابل غیظ است یا در مقابل حزن یعنی آن حالتی که انسان را میشوراند، غمگین که میشود گاهی انسان از شدت غم در حال مصیبت سر و سینه میزند و به سرش میزند به سینهاش میزند که آن حالات هم باز هست ولی انسان کظیم، اینچنین نیست، حالت بردباری را حفظ میکند.
کظم غیظ و عفو و احسان بالاتر از عدل و اقرب به تقوا
اینکه فرمود کظم غیظ، عفو عنالناس و احسان اینها درجاتی است که بعضها فوق بعض است. متقی کسی است که اینها را یکی پس از دیگری طی میکند، در آن کریمه که فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾ آنجا ﴿أَقْرَبُ﴾ افعل تعیینی است نه تفضیلی، اینچنین نیست که غیر عدل نسبت به تقوا نزدیک باشد ولی عدل، نسبت به تقوا اقرب است، اینطور نیست، بلکه جور و ظلم از تقوا دور است اصلاً کاری به تقوا ندارد، عدل است که به هسته مرکزی تقوا نزدیکتر است. عدل، قریب است به تقوا و جور و ظلم بعیدند از تقوا، لذا آن اقربی که فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ﴾ نظیر ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾ یا ﴿أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ افعل تعیینی است نه تفضیلی ولی در اینگونه از موارد که از عدل بالاتر است، همه اینها «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» هستند یعنی کظم «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» است، از آن بالاتر عفو عن الناس «اقرب للتقوی» است، از آنها بالاتر احسان «أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ» است، همه اینها درجه عدلاند بالاتر از عدل این است که انسان غیظش را فرو بنشاند. اگر خواست براساس ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ باشد، دیگر کظم غیظ نیست کسی به او بد کرده است او به همان اندازه شرعاً مجاز است بد کند، او را زد او میتواند بزند، قصاص داشته باشد و مانند آن، این عدل است. وقتی که در زد و خورد، کتک خورد بخواهد به همان اندازه جبران کند، این با غیظ و غضب است دیگر نه با کظم غیظ و این اعمال غیظ است براساس عدل یا اعمال غضب است براساس عدل. ولی اگر خواست به صبر عمل کند که بالاتر از تقابل به مثل است، بالاتر از ﴿مَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ است آن میشود کظم غیظ که او «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» است من العدل و اگر غیظش را فرو نشاند ولی نسبت به آن شخص دلچرکین است اگر بخواهد عفو کند این عفو که دلچرکینی را به صفا تبدیل میکند اقرب از کظم غیظ است و اگر عفو کرد نسبت به، او دلچرکین نبود؛ اما کاری با او نداشت این همان مرحله عفو است. ولی بالاتر از او آن است که نسبت به او احسان کند، او را با دیگران فرق نگذارد، این بالاتر از عفو است.
لطف پروردگار در فراموشی گناه بهشتیان
البته از آن به بعد دیگر کاری که در اختیار این شخص باشد نیست، ذات اقدس الهی از آن به بعد را هم میتواند. الآن اگر کسی نسبت به ما بد کرد حداکثر قدرت ما این است که کظم غیظ داشته باشیم، از او عفو بکنیم و به روی او نیاوریم، گله هم نکنیم نزد کسی هم نگوییم و نسبت به او احسان بکنیم، او را مثل دیگران عزیز بدانیم و مانند آن، بیش از این از ما برنمیآید. ولی او همچنان در درون خود رنجور است هر وقت احسان ما را میبیند خجالت میکشد، ما اگر کاری بکنیم که به وسیله آن کار او نرنجد و خجالت نکشد دیگر مقدور ما نیست. ولی ذات اقدس الهی فوق این را قدرت دارد یعنی اگر ما نسبت به ذات اقدس الهی بد کردیم اهانت کردیم معصیت کردیم، خداوند ممکن است که بازگو نکند، از ما عفو کند صفح جمیل کند نسبت به ما احسان کند ما را هم به بهشت ببرد؛ اما بالأخره آن حالت نفسانی که انسان متذکر میشود سابقه سوئی داشت، او را میرنجاند و این یک عذاب درونی است در انسان، در حالی که در بهشت عذاب نیست اصلاً. گفتند ذات اقدس الهی کاری میکند که انسان، چون او «مقلبالقلوب» است او منشأ ذُکر و نسیان است، کاری میکند که انسان یادش نیست که قبلاً گناهکار بود، این مهم است. حالا وقتی یادش نباشد، مثل سایر بهشتیها لذت میبرد، دیگر خجالت نمیکشد نمیگوید که من قبلاً گناه کردم بعد توبه کردم، اصلاً یادش نیست که گناه کرد و این فقط مقدور ذات اقدس الهی است که در دل اثر میگذارد.
پرسش:...
پاسخ: بله آن چون چهارده سال تحت نظر بود و چهار سال مستقیماً در زندان بود، این طور برای خود وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) پیش نیامد.
پرسش:...
پاسخ: البته او لقبی دارد که دیگران ندارند، هر کدام در جای دیگری اگر بودند همان کار را میکردند. حضرت کظم غیظ نکرد [بلکه] نهضت کرد و قیام کرد.
پرسش:...
پاسخ: در قیامت، شست و شو میکنند بعد وارد بهشت میشوند. در قیامت اگر کسی مشمول حق تعالی باشد این خاطرات را میزدایند بعد وارد بهشت میکنند. در درون بهشت ولو یک لحظه هم که باشد، حزن نیست ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ ، ﴿لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ﴾ .
خب، اینها درجات تقواست که یکی بالاتر از دیگری است، کظم غیظ هم معیارش مشخص است. بعد فرمود: ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ این ﴿وَ الَّذینَ﴾ را گفتند عطف بر ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ است نه بر آن ﴿الَّذینَ﴾ قبلی.
پرسش:...
پاسخ: غضب را هم در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مشخص فرمود مؤمنان کسانیاند که ﴿وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ این را در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مشخص فرمودند؛ اما اینجا چون قبلش درباره غیظ و امثالذلک آمده از این جهت فرمود. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ ٣٧ که برخی از اوصاف مؤمنین را میشمرد، میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ که آن آیه در بحث فرق بین فحشا و غیر فحشا هم خواهد آمد یعنی در حال غضب هم میبخشند، إعمال غضب نمیکنند.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، چون غضب در مقابل رضاست، هر دو کار نفسانی و ارادیاند. هیجان، محصول آن غضب است که در کلمات قصار نهجالبلاغه هست که «إن عَرَضَ لهُ الْغَضَبُ اشْتََدَّ بِهِ الْغَیْظُ» که غضب، زمینه برای غیظ است. غضب در مقابل رضاست و غیظ، برای اعمال آن اثر غضب است، آن هیجان را میگویند غیظ که بعد از غضب است براساس آنچه در نهجالبلاغه در کلمات قصار هست، فرمود که قلب، طوری است که وقتی غضب کرد «اشتدَ بِهِ الْغَیْظُ».
تفاوت آسمان و زمین آخرت با دنیا
پرسش:...
پاسخ:بله، از آن جهت که بهشت بالاست و جهنم پایین، این در سایر روایات هم هست؛ اما این آسمان و زمین نمیتواند باشد، برای اینکه این آسمان و زمین بساطش برچیده میشود ﴿دُکَّتِ اْلأَرْضُ دَکًّا دَکًّا﴾ و زیر آسمان آن طرف را هم اگر بروید کره ماه است دیگر، مثل این طرف. اینچنین نیست که آن طرف زمین که الآن مثلاً شب هست به جای دیگری ختم بشود، این زمین کرهای است که سایر کرات اطراف او هستند.
پرسش:...
پاسخ: دلیلی نداریم که غیر از آسمان و زمین جای دیگری نیست.
پرسش:...
پاسخ: کشف شاید نشده باشد، ممکن است سماواتی باشد کشف نشده باشد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ برابر آن حدیثی که حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأین اللیل» براساس آن حدیث، معلوم میشود که اینها باهماند و مزاحم هم هم نیستند؛ هر کدام در جهتی هم هستند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون چند تا احتمال بود ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ﴾ که در این آیه هست، نظیر سورهٴ «حدید» است که ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾ یعنی نشئهای است به اندازه آسمان و زمین، نه در همین نشئه این یک احتمال بود. سه، چهار تا احتمال بود ولی در خصوص تبیین آن حدیث شریف که حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأین اللیل» معلوم میشود اینها باهماند و مزاحم هم هم نیستند.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا هر کسی شواهد دیگری داشت میتواند آنها را بپذیرد.
پرسش:...
پاسخ: آن مطلب دیگری است، آن مطلب مقام ثانی بحث بود، مقام اول بحث این بود که اگر مجموعه نظام سماوات و ارض جای بهشت است پس جهنم جایش کجاست، این یک مقام اول. مقام ثانی این بود که این برای مجموع است یا برای جمیع یعنی تکتک این قدر جا دارند یا جای همه اینقدر است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ اینقدر عوالم است که ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾ خیلی از چیزهاست که انسان با چشم مسلح هم نمیتواند ببیند، فرمود قسم نمیخورم، نه قسم به چیزهایی که شما میبینید یا نمیبینید، این قسم الیوم هم زنده است دیگر، الیوم که انسان با تلسکوپ میتواند دورترین اجرام را ببیند، الیوم هم این حرف زنده است ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛ چیزی که شما میبینید یا نمیبینید.
عطف ﴿الَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ بر متقین و دلائل آن
خب این ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ گفتند عطف است بر ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ نه بر ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ یا بر ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ زیرا اگر عطف باشد بر ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ معنایش آن است که متقین که ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ هستند ﴿الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ﴾ هستند ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ هستند ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ذَکَرُوا اللّهَ﴾اند، متقین کسانیاند که اگر مثلاً ـ معاذالله ـ فعلوا کذا ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ این با تقوا سازگار نیست، این است که گفتند این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف بر آن ﴿الْعَافِینَ﴾ یا ﴿وَالْکَاظِمِینَ﴾ یا ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ نیست، عطف است بر خود متقین، پس اینها جزء متقین نیستند. ولی بهشت برای اینها هم آماده است برای اینکه اینها جزء تائبیناند، آنگاه این آیه با آیه قبل که ضمیمه بشود نتیجهاش این خواهد شد که بهشت «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و للتائبین» به این صورت در میآید.
پرسش:...
پاسخ: آنوقت بعداً اگر میفرمود «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و التّائبین للمتقین الّذین ینفقون» بعد «و التّائبین» این «و التّائبین» میتوانست عطف باشد بر ﴿وَالْکَاظِمِینَ﴾ ﴿وَالْعَافِینَ﴾ و امثال ذلک؛ اما اگر بفرماید: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و للعاصین الّذین سیتوبون» اینها نمیتوانند همهشان جزء متقیان باشند.
پرسش:...
پاسخ: متقی بما انّه متقی، از گناه صغیره دور نیست و در موقع امتحان اگر میخواهد دستش را به گناه دراز بکند، همان وقت میفهمد و دستش را جمع میکند، اما اینها کسانیاند که گناهان کبیره هم میکنند بعد توبه نصیبشان میشود، معلوم میشود که قبلاً متقی نبودهاند، بعداً متقی میشوند. از این جهت این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف بر ﴿الْعَافِینَ﴾ یا ﴿الْکَاظِمِینَ﴾ یا ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ نیست که بشود وصف چهارم، که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ﴾ متقین کسانیاند «المنفقین الکاظمین العافین العاصین الّذین سیتوبون» اینچنین نیست. اگر میفرمود «و التّائبین» بله این «و التّائبین» میتوانست عطف باشد بر عافین یا کاظمین یا مانند آن. سرّش این است که اگر اینجا معصیت کبیره و فحشا مطرح نبود، ممکن بود برابر سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آنجا متقین را معرفی میکند برابر آن باشد، آیهٴ ٢٠١ سورهٴ «اعراف» این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ متقین کسانیاند که مانند صاحبان کعبهاند، متولیان کعبهاند که اگر شیطانی بخواهد در حریم کعبه دل طواف بکند که ببیند در کعبه دل چه وقت باز میشود که ناخودآگاه نفوذ کند، اینها میفهمند که الآن شیطانی آمده دارد دور دل طواف میکند و منتظر نفوذ است، فوراً بیدار میشوند او را طرد میکنند؛ اما ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا﴾ این نمیتواند متقی باشد، بعد از اینکه توبه کرد البته به متقین ملحق است.
تبیین معنای فحشا و تفاوت آن با معاصی کبیره
خب کسانیاند که ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ﴾ فحشا آن گناهی که زشتیاش بالغ باشد، فاحش یعنی بالغ و مفرط، در این بحثهای معاملات مثل مکاسب و اینها ملاحظه فرمودید در خیار غبن میگویند غبن فاحش یا در بحثهای نماز جماعت که مأموم میتواند بالاتر از امام بایستد میگویند در صورتی که علو فاحش نداشته باشد، اگر نماز جماعت در مسجد است و مأموم در پشت بام مسجد و ارتفاع این مسجد هم سقفش هم خیلی بلند است، این میشود علوّ فاحش، مگر اینکه جماعت زیاد باشد نظیر جماعت خود مسجد الحرام، چون این جماعت زیاد هست طبقات بعضها به بعض وصلاند، آنها که در پشت باماند ولو فاصله و ارتفاعشان هم خیلی زیاد باشد، معذلک وصل به جماعتاند ولی اگر یک گروه کمی در یک مسجد نماز بخوانند و یک چند نفری هم در پشت بام و ارتفاع سقفش هم خیلی رفیع باشد اینجا میگویند علو فاحش است فاحش یعنی بالغ، زیاد. در معصیت اگر قبحش زیاد باشد از آن معصیت به فحشا یاد میکنند، آنگاه اینچنین نیست که فحشا یعنی معصیت کبیره و ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ یعنی معصیت صغیره، برای اینکه خود فحشا یکی از معاصی کبیره است، نه مطلق کبیره.
در سورهٴ «نجم» وقتی کبائر را با فحشا ذکر میکند، معلوم میشود که فحشا عین کبائر نیستند. آیهٴ ٣٢ سورهٴ «نجم» این است که ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾ معلوم میشود که فواحش، همان معصیتهای کبیره نیست [بلکه] یک قسم خاصی از معصیت کبیره است. معصیت کبیره اعم از فحشاء است، فحشا آن معصیت کبیرهای است که زشتیاش خیلی بالغ باشد. در سورهٴ «شوری» هم مشابه این آمده است آیهٴ ٣٧ سورهٴ «شوری» که ﴿وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ پس فحشا، آن کبیره بالغه در قبح هست. نمونههایی از این کبائر بالغه در قبح را قرآن کریم ذکر میکند، مثلاً در سورهٴ «نساء» آیهٴ ٢٢ میفرماید: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ ساءَ سَبیلاً﴾ در جاهلیت این بود که «معقودة الاب و منکوحة الاب» را پسر، بعد از او میگرفت [و] با او ازدواج میکرد. میفرماید این دیگر جزء فحشاست که انسان «منکوحة الاب معقودة الاب» و زوجه اب را بعد از او با او ازدواج کند، مگر اینکه در جاهلیت آنچه گذشت، گذشت ﴿إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ﴾ در جاهلیت دیگر این کار را نمیشود بعد از آمدن اسلام انجام داد. یا آنچه لوط(سلام الله علیه) به قومش میفرمود: ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾ ، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم اصل رابطه نامشروع با نامحرم را فحشا دانست؛ آیهٴ ٣٢ سورهٴ «اسراء» این است ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً﴾ اینها به عنوان بیان مصداق است، پس فحشا آن گناه کبیرهای است که بالغ در قبح و زشتی باشد.
یاد خداوند و استغفار بعد از ارتکاب به فحشاء
کسانی که اگر فحشایی را مرتکب شدند یا به خودشان ظلم کردند حالا آن نسبت به عموم، این نسبت به خودش ظلم کردند ـ ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ اینکه فرمود: ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ معلوم میشود که ارتکاب فحشا یا ظلم به نفس در حال غفلت و نسیان بود، چون اگر کسی متذکراً، ملتفتاً با اینکه توجه به علم الهی دارد، میداند که در مرئا و مشهد ذات اقدس الهی است تن به چنین کاری بدهد و بدنش نلرزد، این بعید است به توبه موفق بشود. این یک چنین آدمی به توبه موفق شدنش مشکل است، زیرا این عالماً، ملتفتاً، عامداً، متذکراً از خدا نمیترسد. این خبث سریره نشانه آن است که او از یک جهت از شیطان بدتر است، برای اینکه شیطان برابر آنچه در سورهٴ «حشر» آمده میگوید: ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ آیهٴ شانزده «حشر» این است که ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِْلإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قالَ إِنّی بَریءٌ مِنْکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ و اما «انت لا تخاف رب العالمین» این استکبار شیطان نمیگذارد او اطاعت کند وگرنه ترس دارد؛ اما این شخصی که عالماً، متذکراً، ملتفتاً دستش به فحشا دراز میشود، احتمال موفقیت این برای توبه خیلی ضعیف است، زیرا در آن حال بعید است او مؤمن باشد.
اینکه دارد «لا یزنی الزانی و هو مؤمن» یعنی عالماً مختاراً، ملتفتاً، متوجهاً ذاکراً؛ اما اگر در اثر اینکه «غلبت علیه شقوته» غافل شده است او ناسی شده است اصلاً به فکر این مسائل نیست، این امید بازگشتش هست. لذا فرمود: ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ﴾ معلوم میشود تا حال ناسی بوده است؛ در حال نسیان و غفلت این کار را کرده است، حالا که به یاد حق افتاد بر این یاد حق، اثر استغفار بار کرد ﴿فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ و این مطلب را هم میداند که ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ چون در جاهلیت، بالأخره یک سلسله گناهانی که به زعم خودشان مرتکب میشدند به اوثان و اصنام پناه میبردند تا گناهشان بخشوده شود که ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ یا آنچه در گروهی از مسیحیین رواج دارد احیاناً میروند اعتراف میکنند تا پاپشان و مانند آن، مغفرتنامه و توبهنامه به اینها بدهد. این را هم قرآن نفی میکند که ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ نه از واتیکان و کشیش و کاتولیکهای سرشناس کاری ساخته است، نه از اوثان و اصنام که انسان برود آنجا نزد آنها توبه کند و شفاعتش را دریافت کند، چارهای جز بخشایش گناه نیست و بخشنده هم جز ذات اقدس الهی نیست ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾. ﴿وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ آنها که میدانند این معصیت است تکرار نمیکنند. خب، پس اصل گناهشان در حال غفلت است نه تذکر و اگر عالم به حرام بودند هم اصرار هم نمیورزند، پس حکم شرعی را میداند، غافل از یاد خدا میشود تن به معصیت میدهد، بعد وقتی متذکر شد توبه میکند.
پرسش ...
پاسخ: «اذا فَعلوا ذکروا»، نه اینکه در حین ارتکاب فحشا و ظلم به نفس متذکر میشوند. مشابه این آیه البته نه به این وضع، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده است؛ آیهٴ ١١٠ ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحیمًا﴾ ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ﴾؛ چه نسبت به خود چه نسبت به دیگری اگر بد کرد بعد استغفار بکند خدا غفار و رحیم است و البته آن آیه نرمتر از این آیه است، این آیه لسانش فحشا را هم میگیرد. خب، اگر عالماً اصرار نداشتند، متذکراً گناه نکردند، بعد از گناه هم استغفار کردند و به یاد حق افتادند اینها جزء تائبیناند و تائبین اهل بهشتاند و بهشت برای تائبین هم آماده است که این تشویق به توبه میکند ﴿أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اولاً شست و شو میکنند، میپوشاند گناه اینها را، بعد از شست و شو و غفران و پوشش گناه، آنگاه وارد بهشت میشوند ﴿وَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ﴾ یعنی «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ اجرهم» یا «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ذلک الغفران» که این مخصوص به مدحش محذوف است.
پرسش:...
پاسخ: علم به حرام بودن دارند؛ اما آن مسئلهای که به یاد حق باشند او را ندارند که مسئله کلامی یادشان نیست، مسئله فقهی یادشان است.
پرسش ...
پاسخ: ...
فاصله زیاد است آنوقت، قطع میشود.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أُولئِکَ﴾ خودش مبتداست که شامل همه اینها میشود.
سیر در زمان و عبرت گرفتن از گذشتگان
فرمود که ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾؛ فرمود این جریانی که ما گفتیم از جریان احد و امثالذلک، این نه تنها یک سلسله قضایای کلی و تئوری است، بلکه در خارج پیاده هم شده. شما، نه تنها کتابهای تاریخی را تورق کنید، بلکه سیری هم فیالارض کنید، آثار اینهارا هم ببینید که عدهای به چه وضعی بودند و به چه روز سیاهی نشانده شدند یا عدهای در چه محرومیتی بودند و به چه روز سفیدی رسیدند «یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین» و مانند آن. فرمود اینها جزء سنن الهی است، شما سفر کنید و عبرت بگیرید، نه اینکه این آثار باستانی را برای تجلیل و شکوه مادی آنها حفظ بکنید به تعبیر سیدناالاستاد که یک بوی وثنیت میدهد. البته آثار هنری چیز خوبی است؛ اما یک تکه سنگ را نشانه عظمت و شکوه کورش و امثالذلک بدانید او روا نیست، این به جای اینکه آدم عبرت بگیرد میخواهد به این عظم بالیه ببالد، اینطور نیست. لذا فرمود سفر کنید، سنن الهی را ببینید تا ببینید پایان کار مکذبین چگونه است، بعد میفرماید ما همه حرفها را مستدل بیان میکنیم.
هدایت قرآن کریم برای متقین
اما مردم دو قسماند: یک عده فقط در حد اینکه مسائل برایشان حل میشود؛ اما حالا ترتیب اثر عملی بدهند نیست، یک عده واقعاً برای آنها بعد از حل شدن، اثر عملی هم دارد، لذا بین اینها را جدا کرد، فرمود: ﴿هذا بَیانٌ لِلنّاسِ﴾ ما تمام این قضایا را مستدل مبرهن تحلیل میکنیم [و] برای مردم شرح میدهیم، چه بر چه فاجر، چه مؤمن چه کافر؛ اما آن که بهره میگیرد متقیاناند، لذا فرمود: ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾ لذا برابر ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ مشخص میشود که «الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ للناس، هُدًی لِلْمُتَّقینَ» یعنی چون بیان مستدل و مبرهن است، جا برای شک نمیگذارد برای همه مردم است؛ اما آن که بهره میبرند مردم باتقوایند، اینجا فرمود: ﴿هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ یعنی برای هدایت مردم آمده؛ اما همه بهره نمیبرند، آن برای انگیزه نزول است که ما این را برای هدایت همه مردم فرستادیم. این تفکیک، برای بیان واقعیت است که در خارج، مردم چطورند، لذا آنجا که فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ با اینجا که فرمود: ﴿بَیانٌ لِلنّاسِ﴾ اما ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾ منافات ندارد؛ آن برای بیان انگیزه است که ما او را برای هدایت همه مردم فرستادیم؛ اما اینجا فرمود همه مردم اینچنین نیستند که از قرآن به عنوان هدایت بهره ببرند، یک عده میفهمند اما بهره معنوی نمیبرند. یک عده بعد از بیان، هدایت و موعظه هم نصیبشان میشود.
تعلیم عملی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مردم
مطلب دیگر آن است که راه تبیین همانطوری که در المیزان ملاحظه فرمودید گذشته از بیان علمی، یک بیان عملی هم بود یعنی وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه به دستور الهی مسائلی را به مردم یاد میداد، در هنگام عمل هم پا به پای مردم هم میرفت و آن نقطه قوت و ضعف را یادداشت میکرد، دوباره مردم را در مسجد جمع میکرد، میفرمود این بیانی که ما گفتیم شما عمل کردید نقاط قوتتان این بود، نقاط ضعفتان هم این بود [و] نقاط قوت را تأیید کنید، نقاط ضعف را ترمیم کنید. جریان جنگ احد از همین قبیل بود که حضرت اینها را آورد در مسجد و فرمود سرّ پیروزی ما تا آن مقطع این بود، سرّ شکست شما در آن مقطع آن بود، اینچنین زشت و زیبا را در کنار هم جمع میکرد تا میشد بیان برای مردم؛ نه تنها بیان تئوری محض، بلکه تجزیه و تحلیل را هم به همراه داشت.
بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نتیجه شیرین کظم غیظ
اما سه، چهار جمله از کتاب نورانی نهجالبلاغه قرائت کنیم که درباره بهشت و جهنم ذکر فرمود. اصل مسئله غضب که ﴿وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ است ﴿وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ﴾ است، در نامهای که برای امام مجتبی(سلام الله علیه) مرقوم داشت، آنجا فرمود که «وَ امْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَةَ حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً، وَ تَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَی مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً» ، فرمود غیظ را فرو بنشان، برای اینکه من هیچ شربتی از آن گواراتر ندیدم. غب و آیندهاش خیلی خوب است، لذیذ است. اینکه میگویند «غب الحمد و التصلیة» «غب» یعنی بعد، «مغبه» یعنی بعد، آنچه بعد میآید «غَبّه» مثل «غٰابَه» است «مغبةً» همان «عاقبةً» معنا خواهد داد یعنی الآن تلخ است؛ اما همین داروی تلخ، وقتی هضم شد خیلی انسان را فربه میکند، خیلی شیرین است، چون خود من هم این تلخی را چشیدم الآن میدانم که چقدر نتیجه شیرینی داد. در خطبهٴ ٢١٧ میفرماید وضع ما از نظر خلافت به جایی رسید که هیچ کس یار و یاور من نبود: «وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَیْتِی»؛ فقط همین چند نفر اعضای خانوادگی ما ماندند «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ»؛ من ضنت ورزیدم، حاضر نشدم اینها کشته بشوند، برای اینکه آن روز اگر اینها کشته میشدند هیچ اثری برای شهادت اینها بار نبود؛ اما وقتی نوبت به سیدالشهداء(صلوات اللّه و سلامه علیه) رسید، فرمود همه باید شهید بشویم، چون حالا جایش است، حالا وقتش است، الآن این شهادت خوب اثر میکند، ما این قسمت مهم خاورمیانه را الآن سفر کردهایم، بقیه را هم با بچههایمان میرویم مسئله حل میشود ولی آن روز اگر حضرت امیر قیام میکرد در داخله مدینه همه اینها شهید میشدند، برای اینها هم یک مجلس ماتم میگرفتند و همه لباس عزا بر تن میکردند و «وا علیا» میگفتند، مسئله تمام میشد. فرمود این خونهای مقدس که مفت نباید ریخته بشود که، خود سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم ده سال در همان مدینه ساکت بود، فرمود الآن وقتش نیست، چون آن مکرهای اموی و شیطنت معاویه، کاری میکرد که حضرت را مسمومانه شهید میکردند، لباس عزا میپوشیدند، برای او مجلس میگرفتند مسئله تمام میشد. بعد از اینکه معاویه «علیه اللعنه» رخت بربست و آن خنیّز روی کار آمد، حضرت دید موقع موقع خوبی است، لذا فرصت پیدا کرد از مدینه تا مکه همه را باخبر کرد در خود مکه که همان جریان بین المللی اسلام است همه را با خبر کرد، از مکه تا کوفه برای عدهای نامه نوشت با عدهای مصاحبه کرد مناظره کرد، کل این جریان را باخبر کرد، برای عدهای پیام فرستاد، قاصد فرستاد [و] باخبر کرد بقیه هم که طبق برنامه پیشبینی شده به عنوان اسرا میرفتند که در رؤیا برای اینها مشخص شد، مسئله شام را هم از این به بعد بچهها تأمین میکردند، لذا وقتی که آن مرد شامی از امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال کرد در این صحنه چه کسی پیروز شد، فرمود: «اذا اردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذّن ثمّ اقم» ؛ اگر خواستی بفهمی چه کسی پیروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو، ببین نام چه کسی را میبری، ما رفتیم و نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم. آنها خواستند این نام را دین را پیغمبر را بردارند، ما بردیم سر جایش گذاشتیم ما کاری غیر از این نداشتیم، ما پیروز شدیم و برگشتیم. آن روز خاورمیانهای که مسلمان بود همین قسمت بود و همین قسمت را هم سیدالشهداء حفظ کرد.
اینکه حضرت میفرماید من ضنّت ورزیدم: «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ» نه برای اینکه سید الشهداء اشجع یا اسخای از حضرت امیر است نه، خود آن روزها هم سیدالشهداء(سلام الله علیه) آرام بود، همین اهلبیت را ده سال در مدینه نگه داشت و حاضر نشد اینها کشته بشوند. بعد فرمود: «فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی، وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَی، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ» علقم، که جزء تلخترین داروهاست، فرمود من صبر کردم خانهنشین شدم بعد از جریان سقیفه، بر تلختر از علقم و اگر آهسته خنجر را کنار دل آدم فرو ببرند به تدریج بخواهند در بیاورند خب، خیلی سخت است. فرمود چیزی را خوردم که تلختر از آن علقم است، دردناکتر از شمشیر به پهلو فرو بردن است همه این کارها را کردهام، کظم غیظ کردهام و میدانم که عاقبت چه اثری دارد و خیلی شیرین شد، امروز اسلام محفوظ است، آن روز اگر خدای ناکرده ما هم قیام میکردیم میگفتند اختلاف است و اکثری مردم حدیث العهد بالاسلام بودند و از اسلام خبری نداشتند و چیزی از دین باقی نمیماند، این درباره کظم غیظ.
توصیف بهشت و جهنم در نهجالبلاغه
اما درباره بهشت و جهنم، درباره بهشت ملاحظه فرمودید وسعت بهشت چقدر است که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾. این بهشتی که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ خوانندهای دارد که داود(سلام الله علیه) قاری اهل جنت است او طوری است که بالأخره کل این فضا را میپوشاند. وقتی از داود(سلام الله علیه) یاد میکند در خطبه ١٦٠ میفرماید: «وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ (صلی الله علیه و سلم) صَاحِبِ الْمَزَامِیرِ، وَ قَارِیءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ این خواننده است. البته قرآن میخواند، بهشت را هم طوری توصیف میکند، میفرماید اگر شما میدانستید بهشت چه خبر است و جهنم چه خبر، هرگز اینجا نمینشستید. درباره جهنم هم مشابه این تعبیر را دارد. درباره جهنم میفرماید خطبهٴ ١١٦ «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِیَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَی الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَی أَعْمَالِکُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَی أَنْفُسِکُمْ، وَ لَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَیْهَا»؛ اگر میدانستید جهنم چیست و چه خبر است، اینها را به کافرین که نمیفرمود که، به اصحاب خود میگفت دیگر. میفرمود اگر آنچه من میدانم شما میدانستید، میدانستید بعد از مرگ با انسان گناهکار چه میکنند، خانههایتان را رها میکردید [و] هیچ کسی را در خانهتان نمیگذاشتید، سرپرستی برای اموالتان نمیگذاشتید، به بیابانها میریختید سر و سینه میزدید، مثل یک زن بچه مرده، چون نمیدانید بعد از مرگ با آدم چه میکنند؛ اما درباره بهشت آن را هم در خطبه دیگر وضع بهشت را شرح میدهد. در خطبهٴ ١٦٥ پایانش وضع بهشت را شرح میدهد که میفرماید اگر شما بهشتی که گویا روی تلی از مشک، درختانش را کاشتند، تلی از مشک یعنی خاکش مشک است، گِلش مشک است آبش مشک است، همه ابزار مشک است روی مشک این درخت را کاشتهاند، حالا میوههایش چقدر معطر خواهد بود، بعد فرمود: «فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَی مَا یَهجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ،لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هذَا إِلَی مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالاً بِها»؛ فرمود اگر میدانستید بهشت چه خبر است اینجا را ترک میکردید، من به عنوان معلم مرا ترک میکردید، به سراغ قبرستانها میرفتید که علاقه به دنیا از دلها گرفته بشود.
نحوه تبلیغ در ماه مبارک رمضان
حالا ماه مبارک رمضان در پیش است ـ انشاءاللّه ـ به لطف الهی، رسالتهای الهی را برای مردم منتقل میکنید. اولاً همه ما محتاجیم که خودمان را آزاد بکنیم که فرمود: «انّ انفسکم مرهونه بأعمالکم ففکوها باستغفارکم» و هر تلخی یا زشتی که برای دنیا بود و هست، این کوچکتر از آن است که انسان را از آن هدف و راه اصلیاش باز بدارد. بکوشیم که خودمان را در این ماه واقعاً آزاد کنیم این یک، هر سخنی که ـ انشاءاللّه ـ در ماه مبارک رمضان دارید، محور اصلیتان قرآن و روایات باشد، حرفهایی که جنبه سخنرانی و اعمال فنی و اینها دارد کمتر داشته باشیم، در خود ما اثر کند در مستمعین ثانیاً، از قرآن و روایات نگذرید، مسائل سیاسی در قرآن فراوان است، مسائل اخلاقی در قرآن فراوان است، مسائل انقلابی در قرآن فراوان است، طوری که محور اصلی قرآن و روایات باشد و گذشته از اینکه سخنرانیهای عمومی برای همه مستمعین دارید، جلسات خصوصی هم داشته باشید، بالأخره در شهر یا روستا افرادی هستند که از سطح دیگران بهتر فکر میکنند، یک جلسه تعلیمی هم در کنار جلسه تبلیغ داشته باشید ـ انشاءاللّه ـ که گذشته از تبلیغ، چیزی هم یاد بدهید که آنها گذشته از اینکه بالغ میشوند، عالم هم باشند و مبادا خدای ناکرده هر جا وارد شدید به من و ما دامن بزنید، این هست در هر جا هست. اگر خدای ناکرده آدم وارد جایی شد که اختلاف نظر بود، سعی کند که آن اختلاف نظر را به وحدت نظر تبدیل کند و اگر موفق نشد، دیگر آن اختلاف را دامن نزند.
مطلب بعدی آن است که انسان میزانی دارد بین خود و خدای خود، اگر با آن میزان، رفتار کند میفهمد که در صراط مستقیم است یا در صراط مستقیم نیست، اعمال او مقبول است یا اعمال او مقبول نیست. این ماه، ماه قرآن است که وقتی ماه مبارک رمضان را خدا معرفی میکند، نمیفرماید «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی کتب علیکم فیه الصیام» میفرماید: ﴿الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾ اصلاً عظمت ماه مبارک رمضان به این است که ظرف قرآن است. بنابراین امیدواریم که به لطف الهی با قرآن سفر کنید و با قرآن برگردید ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ﴾ باشد ﴿أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ .
«و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته»
تفاوت غیظ و غضب و ارتباط کظم غیظ با حقّ النّاس
وجود کظم غیظ در حالت حزن و اندوه در اولیای الهی
تبیین معنای فحشا و تفاوت آن با معاصی کبیره
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ ﴿133﴾ الَّذینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ﴿134﴾ وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُون ﴿135﴾ أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ﴿136﴾ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ ﴿137﴾ هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ ﴿138﴾
خلاصهٴ مباحث گذشته
در عین حال که دستور سرعت فرمود که به طرف اسباب مغفرت مسارعت کنید، بهشتی که وسیع است به آن سمت حرکت کنید، راه رسیدن به این مغفرت و آن بهشت را هم مشخص فرمود که راهش تقواست. آنگاه متقیان را با این اوصاف معرفی کرد که فرمود متقیان کسانیاند که ﴿یُنْفِقُونَ فِی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ﴾، قهراً در حالت عادی به طریق اُولیٰ «لا تلهیهم السّرّاء و لا الضّراء عن الانفاق فی سبیل اللّه» اگر سرّا و ضرّا که هر کدام به نوبه خود شغل شاغلاند، آنها را از انفاق باز نداشتند، در حال عادی به طریق اُولیٰ از توفیق انفاق برخوردار است.
تفاوت غیظ و غضب و ارتباط کظم غیظ با حقَ النَاس
﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ غیظ آن حالت هیجان است. در معنای غیظ، غضب اخذ شده است ولی غیر از غضب است. غضب، در مقابل رضاست. غیظ، در مقابل کظم است و مانند آن. در کلمات قصار حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که انسان را با خواصش معرفی میکند، میفرماید که «إِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَیْظُ» ؛ وقتی عصبانی شد [و] در مقابل رضا قرار گرفت هیجانی به او دست میدهد. از اینکه فرمود وقتی غضب کرد به غیظ میافتد، معلوم میشود غیظ، آن حالت هیجان است غیر از غضب است که غیظ، در مقابل کظم است و حلم است و غضب، در مقابل رضا. ﴿الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ اینها درباره حقالناس است وگرنه درباره حقاللّه همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾ آیهٴ دو سورهٴ «نور»، معلوم میشود که اعمال رحمت و مانند آن درباره حدود الهی نیست که اگر مجرمی خواست محدود بشود حد الهی بر او جاری بشود کسی بگوید که ما در اینجا باید کظم غیظ کنیم عفو کنیم و مانند آن، اینها کظم غیظ و عفو درباره حقوق ناس است نه درباره حقاللّه، حقاللّه زمامش به دست ذات اقدس الهی است. دیگران که اهل نفاق و کفرند، غیظشان ظهور میکند در گفتارشان، در رفتارشان و مانند آن. چه اینکه قبلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بحثش گذشت که فرمود: ﴿وَدُّوا ما عَنِتُّمْ﴾؛ دشمنان دین اینچنیناند که علاقهمندند شما به زحمت بیفتید ﴿قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ٭ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ﴾ تا به این جمله رسید، فرمود: ﴿وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ﴾؛ اینها وقتی تنها شدند از شدت غیظ، انگشتها را به دهان میگذارند، گاز میگیرند و مانند آن ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ﴾ آنها نشانه غیظشان در نوشتارشان. گفتارشان، رفتارشان و مانند آن ظهور میکند ولی مؤمنین نسبت به هم اینچنین هستند که کظم غیظ میکنند. بلکه ممکن است در مسائل حقالناس متقی، از یک غیر مسلمان هم عفو کنند در مسائل حقالناس، نه حقاللّه ﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ این اختصاصی به مؤمن ندارد، ممکن است نسبت به غیر مؤمن هم کظم بکند، در صورتی که به حدود الهی آسیب نرسد، البته فضیلت کظم غیظ از لغزش مؤمن بالاتر از فضیلت کظم غیظ از لغزش غیر مؤمن است.
وجود کظم غیظ در حالت حزن و اندوه در اولیای الهی
کظم غیظ معمولاً در افراد عادی هم برای حزن است هم برای غضب ولی برای اولیای الهی(علیهم السّلام) نوعاً در برابر حزن است؛ کمتر آنها خشمگین میشوند، خشمگینیشان در حوزه اسلامی بسیار کم است آنها کظم دارند؛ اما کظم برای حزن، نه برای غضب. نظیر آنچه در جریان یعقوب(سلام الله علیه) آمده است. در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دارد که آیهٴ ٨٤ سورهٴ «یوسف» این است که ﴿وَ تَوَلّی عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفی عَلی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ﴾؛ از بس این حزن و غصه را فرو برد و غصه خورد که چشمانش سفید شد، چون در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که کظم غیظ آن است که آن اندوه و یا غضب درونی را که میخواهد بیرون بیاید آدم، خودش را کنترل کند، دهانش را ببندد و مواظب گفتار و اعمالش باشد که چیزی از آن درون به بیرون نیاید، نه تنها حرفی نزند کاری هم نکند، قهراً این خودخوری شروع میشود. اگر خیلی نیرومند باشد آن حادثه را در درون هضم میکند، وقتی هضم شد به صورت یک شربت شیرین درمیآید که در نامه مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که بعد میخوانیم، ولی او کار خودش را احیاناً میکند. در جریان حضرت یعقوب برای فراق یوسف(علیهما السّلام) از شدت حزن که اثرش را بیرون نداد و کظم حزن کرد، چشمانش سفید شد: ﴿وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ﴾ که در اینگونه از موارد هم کاظماند هم مکظوم، چون خودشان را بستند، خودشان کاظماند و خودشان مکظوم. مثل طبیبی که خودش را معالجه بکند هم معالج است هم متعالج، از نظر قدرت روح که توان کنترل را دارند میشوند کاظم، چون خودشان را رام کردند میشوند مکظوم، لذا در جریان یونس(سلام الله علیه) به صورت مکظوم درآمده است. در آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «قلم» در جریان حضرت یونس دارد که ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾ بعد وقتی که یونس(سلام الله علیه) در بین قومش به سر میبرد خب، هم حالت غضب داشت للّه و هم حالت حزن داشت آن هم للّه ولی الآن که فی ظلمات قرار گرفت؛ در دریا افتاد ﴿فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ ٭ فَالْتَقَمَاهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ﴾ آنجا که در شب تار است در دریا هست در شکم ماهی هست، در آن حال، محزون است در آن حال، به حق مستغیث است و ملتجئ و چیزی نمیگوید که برخلاف رضای حق باشد، خودش را کظم کرده میشود کظیم به معنای مکظوم، لذا فرمود: ﴿اذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾ پس هم کظیم است یعنی کاظم و هم کظیم است یعنی مکظوم که خویشتندار بود. اما اینکه فرمود: ﴿وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ﴾ این البته میتواند مطلق باشد هم نسبت به ذات اقدس الهی هم نسبت به مردم ولی نسبت به ذات اقدس الهی، کظم غیظ نیست [بلکه] کظم حزن است و کظم غیظ نسبت به مردم است که اگر مردم کاری کردند که او را به غضب آوردند او هیجانش را فرو مینشاند؛ غضب نمیکند. بعد فرمود: ﴿وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ﴾ اینها درجات تقواست که یکی پس از دیگری ذکر میشود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آن همان است که در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فی دینِ اللّهِ﴾ اگر مربوط به حدود الهی و احکام الهی است، آنجا جا برای حلم و عفو و امثالذلک نیست.
پرسش:...
پاسخ: این خب، فراق فرزند است، صبر است. فرمود: ﴿فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ﴾ این امتحان الهی است که او تحمل کرده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ او از حزن کظم پیدا کرده است، نه اینکه نسبت به آنها گفت من میدانم: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلی ما تَصِفُونَ﴾ نسبت به آنها این جملهها را فرمود؛ اما این کظم یا در مقابل غیظ است یا در مقابل حزن یعنی آن حالتی که انسان را میشوراند، غمگین که میشود گاهی انسان از شدت غم در حال مصیبت سر و سینه میزند و به سرش میزند به سینهاش میزند که آن حالات هم باز هست ولی انسان کظیم، اینچنین نیست، حالت بردباری را حفظ میکند.
کظم غیظ و عفو و احسان بالاتر از عدل و اقرب به تقوا
اینکه فرمود کظم غیظ، عفو عنالناس و احسان اینها درجاتی است که بعضها فوق بعض است. متقی کسی است که اینها را یکی پس از دیگری طی میکند، در آن کریمه که فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی﴾ آنجا ﴿أَقْرَبُ﴾ افعل تعیینی است نه تفضیلی، اینچنین نیست که غیر عدل نسبت به تقوا نزدیک باشد ولی عدل، نسبت به تقوا اقرب است، اینطور نیست، بلکه جور و ظلم از تقوا دور است اصلاً کاری به تقوا ندارد، عدل است که به هسته مرکزی تقوا نزدیکتر است. عدل، قریب است به تقوا و جور و ظلم بعیدند از تقوا، لذا آن اقربی که فرمود: ﴿اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ﴾ نظیر ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾ یا ﴿أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ﴾ افعل تعیینی است نه تفضیلی ولی در اینگونه از موارد که از عدل بالاتر است، همه اینها «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» هستند یعنی کظم «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» است، از آن بالاتر عفو عن الناس «اقرب للتقوی» است، از آنها بالاتر احسان «أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ» است، همه اینها درجه عدلاند بالاتر از عدل این است که انسان غیظش را فرو بنشاند. اگر خواست براساس ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ باشد، دیگر کظم غیظ نیست کسی به او بد کرده است او به همان اندازه شرعاً مجاز است بد کند، او را زد او میتواند بزند، قصاص داشته باشد و مانند آن، این عدل است. وقتی که در زد و خورد، کتک خورد بخواهد به همان اندازه جبران کند، این با غیظ و غضب است دیگر نه با کظم غیظ و این اعمال غیظ است براساس عدل یا اعمال غضب است براساس عدل. ولی اگر خواست به صبر عمل کند که بالاتر از تقابل به مثل است، بالاتر از ﴿مَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ﴾ است آن میشود کظم غیظ که او «أَقْرَبُ لِلتَّقْوی» است من العدل و اگر غیظش را فرو نشاند ولی نسبت به آن شخص دلچرکین است اگر بخواهد عفو کند این عفو که دلچرکینی را به صفا تبدیل میکند اقرب از کظم غیظ است و اگر عفو کرد نسبت به، او دلچرکین نبود؛ اما کاری با او نداشت این همان مرحله عفو است. ولی بالاتر از او آن است که نسبت به او احسان کند، او را با دیگران فرق نگذارد، این بالاتر از عفو است.
لطف پروردگار در فراموشی گناه بهشتیان
البته از آن به بعد دیگر کاری که در اختیار این شخص باشد نیست، ذات اقدس الهی از آن به بعد را هم میتواند. الآن اگر کسی نسبت به ما بد کرد حداکثر قدرت ما این است که کظم غیظ داشته باشیم، از او عفو بکنیم و به روی او نیاوریم، گله هم نکنیم نزد کسی هم نگوییم و نسبت به او احسان بکنیم، او را مثل دیگران عزیز بدانیم و مانند آن، بیش از این از ما برنمیآید. ولی او همچنان در درون خود رنجور است هر وقت احسان ما را میبیند خجالت میکشد، ما اگر کاری بکنیم که به وسیله آن کار او نرنجد و خجالت نکشد دیگر مقدور ما نیست. ولی ذات اقدس الهی فوق این را قدرت دارد یعنی اگر ما نسبت به ذات اقدس الهی بد کردیم اهانت کردیم معصیت کردیم، خداوند ممکن است که بازگو نکند، از ما عفو کند صفح جمیل کند نسبت به ما احسان کند ما را هم به بهشت ببرد؛ اما بالأخره آن حالت نفسانی که انسان متذکر میشود سابقه سوئی داشت، او را میرنجاند و این یک عذاب درونی است در انسان، در حالی که در بهشت عذاب نیست اصلاً. گفتند ذات اقدس الهی کاری میکند که انسان، چون او «مقلبالقلوب» است او منشأ ذُکر و نسیان است، کاری میکند که انسان یادش نیست که قبلاً گناهکار بود، این مهم است. حالا وقتی یادش نباشد، مثل سایر بهشتیها لذت میبرد، دیگر خجالت نمیکشد نمیگوید که من قبلاً گناه کردم بعد توبه کردم، اصلاً یادش نیست که گناه کرد و این فقط مقدور ذات اقدس الهی است که در دل اثر میگذارد.
پرسش:...
پاسخ: بله آن چون چهارده سال تحت نظر بود و چهار سال مستقیماً در زندان بود، این طور برای خود وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) پیش نیامد.
پرسش:...
پاسخ: البته او لقبی دارد که دیگران ندارند، هر کدام در جای دیگری اگر بودند همان کار را میکردند. حضرت کظم غیظ نکرد [بلکه] نهضت کرد و قیام کرد.
پرسش:...
پاسخ: در قیامت، شست و شو میکنند بعد وارد بهشت میشوند. در قیامت اگر کسی مشمول حق تعالی باشد این خاطرات را میزدایند بعد وارد بهشت میکنند. در درون بهشت ولو یک لحظه هم که باشد، حزن نیست ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ ، ﴿لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ﴾ .
خب، اینها درجات تقواست که یکی بالاتر از دیگری است، کظم غیظ هم معیارش مشخص است. بعد فرمود: ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ این ﴿وَ الَّذینَ﴾ را گفتند عطف بر ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ است نه بر آن ﴿الَّذینَ﴾ قبلی.
پرسش:...
پاسخ: غضب را هم در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مشخص فرمود مؤمنان کسانیاند که ﴿وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ این را در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مشخص فرمودند؛ اما اینجا چون قبلش درباره غیظ و امثالذلک آمده از این جهت فرمود. در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» آیهٴ ٣٧ که برخی از اوصاف مؤمنین را میشمرد، میفرماید: ﴿وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ که آن آیه در بحث فرق بین فحشا و غیر فحشا هم خواهد آمد یعنی در حال غضب هم میبخشند، إعمال غضب نمیکنند.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، چون غضب در مقابل رضاست، هر دو کار نفسانی و ارادیاند. هیجان، محصول آن غضب است که در کلمات قصار نهجالبلاغه هست که «إن عَرَضَ لهُ الْغَضَبُ اشْتََدَّ بِهِ الْغَیْظُ» که غضب، زمینه برای غیظ است. غضب در مقابل رضاست و غیظ، برای اعمال آن اثر غضب است، آن هیجان را میگویند غیظ که بعد از غضب است براساس آنچه در نهجالبلاغه در کلمات قصار هست، فرمود که قلب، طوری است که وقتی غضب کرد «اشتدَ بِهِ الْغَیْظُ».
تفاوت آسمان و زمین آخرت با دنیا
پرسش:...
پاسخ:بله، از آن جهت که بهشت بالاست و جهنم پایین، این در سایر روایات هم هست؛ اما این آسمان و زمین نمیتواند باشد، برای اینکه این آسمان و زمین بساطش برچیده میشود ﴿دُکَّتِ اْلأَرْضُ دَکًّا دَکًّا﴾ و زیر آسمان آن طرف را هم اگر بروید کره ماه است دیگر، مثل این طرف. اینچنین نیست که آن طرف زمین که الآن مثلاً شب هست به جای دیگری ختم بشود، این زمین کرهای است که سایر کرات اطراف او هستند.
پرسش:...
پاسخ: دلیلی نداریم که غیر از آسمان و زمین جای دیگری نیست.
پرسش:...
پاسخ: کشف شاید نشده باشد، ممکن است سماواتی باشد کشف نشده باشد.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ برابر آن حدیثی که حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأین اللیل» براساس آن حدیث، معلوم میشود که اینها باهماند و مزاحم هم هم نیستند؛ هر کدام در جهتی هم هستند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون چند تا احتمال بود ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ﴾ که در این آیه هست، نظیر سورهٴ «حدید» است که ﴿عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾ یعنی نشئهای است به اندازه آسمان و زمین، نه در همین نشئه این یک احتمال بود. سه، چهار تا احتمال بود ولی در خصوص تبیین آن حدیث شریف که حضرت فرمود: «اذا جاء النهار فأین اللیل» معلوم میشود اینها باهماند و مزاحم هم هم نیستند.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا هر کسی شواهد دیگری داشت میتواند آنها را بپذیرد.
پرسش:...
پاسخ: آن مطلب دیگری است، آن مطلب مقام ثانی بحث بود، مقام اول بحث این بود که اگر مجموعه نظام سماوات و ارض جای بهشت است پس جهنم جایش کجاست، این یک مقام اول. مقام ثانی این بود که این برای مجموع است یا برای جمیع یعنی تکتک این قدر جا دارند یا جای همه اینقدر است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ اینقدر عوالم است که ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾ خیلی از چیزهاست که انسان با چشم مسلح هم نمیتواند ببیند، فرمود قسم نمیخورم، نه قسم به چیزهایی که شما میبینید یا نمیبینید، این قسم الیوم هم زنده است دیگر، الیوم که انسان با تلسکوپ میتواند دورترین اجرام را ببیند، الیوم هم این حرف زنده است ﴿فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾؛ چیزی که شما میبینید یا نمیبینید.
عطف ﴿الَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً﴾ بر متقین و دلائل آن
خب این ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً﴾ گفتند عطف است بر ﴿لِلْمُتَّقِینَ﴾ نه بر ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ یا بر ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ زیرا اگر عطف باشد بر ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ معنایش آن است که متقین که ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ هستند ﴿الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ﴾ هستند ﴿الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ هستند ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ذَکَرُوا اللّهَ﴾اند، متقین کسانیاند که اگر مثلاً ـ معاذالله ـ فعلوا کذا ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ این با تقوا سازگار نیست، این است که گفتند این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف بر آن ﴿الْعَافِینَ﴾ یا ﴿وَالْکَاظِمِینَ﴾ یا ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ نیست، عطف است بر خود متقین، پس اینها جزء متقین نیستند. ولی بهشت برای اینها هم آماده است برای اینکه اینها جزء تائبیناند، آنگاه این آیه با آیه قبل که ضمیمه بشود نتیجهاش این خواهد شد که بهشت «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و للتائبین» به این صورت در میآید.
پرسش:...
پاسخ: آنوقت بعداً اگر میفرمود «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و التّائبین للمتقین الّذین ینفقون» بعد «و التّائبین» این «و التّائبین» میتوانست عطف باشد بر ﴿وَالْکَاظِمِینَ﴾ ﴿وَالْعَافِینَ﴾ و امثال ذلک؛ اما اگر بفرماید: «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ و للعاصین الّذین سیتوبون» اینها نمیتوانند همهشان جزء متقیان باشند.
پرسش:...
پاسخ: متقی بما انّه متقی، از گناه صغیره دور نیست و در موقع امتحان اگر میخواهد دستش را به گناه دراز بکند، همان وقت میفهمد و دستش را جمع میکند، اما اینها کسانیاند که گناهان کبیره هم میکنند بعد توبه نصیبشان میشود، معلوم میشود که قبلاً متقی نبودهاند، بعداً متقی میشوند. از این جهت این ﴿وَ الَّذینَ﴾ عطف بر ﴿الْعَافِینَ﴾ یا ﴿الْکَاظِمِینَ﴾ یا ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ﴾ نیست که بشود وصف چهارم، که ﴿أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ﴾ متقین کسانیاند «المنفقین الکاظمین العافین العاصین الّذین سیتوبون» اینچنین نیست. اگر میفرمود «و التّائبین» بله این «و التّائبین» میتوانست عطف باشد بر عافین یا کاظمین یا مانند آن. سرّش این است که اگر اینجا معصیت کبیره و فحشا مطرح نبود، ممکن بود برابر سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که آنجا متقین را معرفی میکند برابر آن باشد، آیهٴ ٢٠١ سورهٴ «اعراف» این است که ﴿إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛ متقین کسانیاند که مانند صاحبان کعبهاند، متولیان کعبهاند که اگر شیطانی بخواهد در حریم کعبه دل طواف بکند که ببیند در کعبه دل چه وقت باز میشود که ناخودآگاه نفوذ کند، اینها میفهمند که الآن شیطانی آمده دارد دور دل طواف میکند و منتظر نفوذ است، فوراً بیدار میشوند او را طرد میکنند؛ اما ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا﴾ این نمیتواند متقی باشد، بعد از اینکه توبه کرد البته به متقین ملحق است.
تبیین معنای فحشا و تفاوت آن با معاصی کبیره
خب کسانیاند که ﴿إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ﴾ فحشا آن گناهی که زشتیاش بالغ باشد، فاحش یعنی بالغ و مفرط، در این بحثهای معاملات مثل مکاسب و اینها ملاحظه فرمودید در خیار غبن میگویند غبن فاحش یا در بحثهای نماز جماعت که مأموم میتواند بالاتر از امام بایستد میگویند در صورتی که علو فاحش نداشته باشد، اگر نماز جماعت در مسجد است و مأموم در پشت بام مسجد و ارتفاع این مسجد هم سقفش هم خیلی بلند است، این میشود علوّ فاحش، مگر اینکه جماعت زیاد باشد نظیر جماعت خود مسجد الحرام، چون این جماعت زیاد هست طبقات بعضها به بعض وصلاند، آنها که در پشت باماند ولو فاصله و ارتفاعشان هم خیلی زیاد باشد، معذلک وصل به جماعتاند ولی اگر یک گروه کمی در یک مسجد نماز بخوانند و یک چند نفری هم در پشت بام و ارتفاع سقفش هم خیلی رفیع باشد اینجا میگویند علو فاحش است فاحش یعنی بالغ، زیاد. در معصیت اگر قبحش زیاد باشد از آن معصیت به فحشا یاد میکنند، آنگاه اینچنین نیست که فحشا یعنی معصیت کبیره و ﴿ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ یعنی معصیت صغیره، برای اینکه خود فحشا یکی از معاصی کبیره است، نه مطلق کبیره.
در سورهٴ «نجم» وقتی کبائر را با فحشا ذکر میکند، معلوم میشود که فحشا عین کبائر نیستند. آیهٴ ٣٢ سورهٴ «نجم» این است که ﴿الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾ معلوم میشود که فواحش، همان معصیتهای کبیره نیست [بلکه] یک قسم خاصی از معصیت کبیره است. معصیت کبیره اعم از فحشاء است، فحشا آن معصیت کبیرهای است که زشتیاش خیلی بالغ باشد. در سورهٴ «شوری» هم مشابه این آمده است آیهٴ ٣٧ سورهٴ «شوری» که ﴿وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ اْلإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ پس فحشا، آن کبیره بالغه در قبح هست. نمونههایی از این کبائر بالغه در قبح را قرآن کریم ذکر میکند، مثلاً در سورهٴ «نساء» آیهٴ ٢٢ میفرماید: ﴿وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ مَقْتًا وَ ساءَ سَبیلاً﴾ در جاهلیت این بود که «معقودة الاب و منکوحة الاب» را پسر، بعد از او میگرفت [و] با او ازدواج میکرد. میفرماید این دیگر جزء فحشاست که انسان «منکوحة الاب معقودة الاب» و زوجه اب را بعد از او با او ازدواج کند، مگر اینکه در جاهلیت آنچه گذشت، گذشت ﴿إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ﴾ در جاهلیت دیگر این کار را نمیشود بعد از آمدن اسلام انجام داد. یا آنچه لوط(سلام الله علیه) به قومش میفرمود: ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ﴾ ، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم اصل رابطه نامشروع با نامحرم را فحشا دانست؛ آیهٴ ٣٢ سورهٴ «اسراء» این است ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً﴾ اینها به عنوان بیان مصداق است، پس فحشا آن گناه کبیرهای است که بالغ در قبح و زشتی باشد.
یاد خداوند و استغفار بعد از ارتکاب به فحشاء
کسانی که اگر فحشایی را مرتکب شدند یا به خودشان ظلم کردند حالا آن نسبت به عموم، این نسبت به خودش ظلم کردند ـ ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ اینکه فرمود: ﴿ذَکَرُوا اللّهَ﴾ معلوم میشود که ارتکاب فحشا یا ظلم به نفس در حال غفلت و نسیان بود، چون اگر کسی متذکراً، ملتفتاً با اینکه توجه به علم الهی دارد، میداند که در مرئا و مشهد ذات اقدس الهی است تن به چنین کاری بدهد و بدنش نلرزد، این بعید است به توبه موفق بشود. این یک چنین آدمی به توبه موفق شدنش مشکل است، زیرا این عالماً، ملتفتاً، عامداً، متذکراً از خدا نمیترسد. این خبث سریره نشانه آن است که او از یک جهت از شیطان بدتر است، برای اینکه شیطان برابر آنچه در سورهٴ «حشر» آمده میگوید: ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ آیهٴ شانزده «حشر» این است که ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِْلإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قالَ إِنّی بَریءٌ مِنْکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ و اما «انت لا تخاف رب العالمین» این استکبار شیطان نمیگذارد او اطاعت کند وگرنه ترس دارد؛ اما این شخصی که عالماً، متذکراً، ملتفتاً دستش به فحشا دراز میشود، احتمال موفقیت این برای توبه خیلی ضعیف است، زیرا در آن حال بعید است او مؤمن باشد.
اینکه دارد «لا یزنی الزانی و هو مؤمن» یعنی عالماً مختاراً، ملتفتاً، متوجهاً ذاکراً؛ اما اگر در اثر اینکه «غلبت علیه شقوته» غافل شده است او ناسی شده است اصلاً به فکر این مسائل نیست، این امید بازگشتش هست. لذا فرمود: ﴿وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ﴾ معلوم میشود تا حال ناسی بوده است؛ در حال نسیان و غفلت این کار را کرده است، حالا که به یاد حق افتاد بر این یاد حق، اثر استغفار بار کرد ﴿فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ﴾ و این مطلب را هم میداند که ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ چون در جاهلیت، بالأخره یک سلسله گناهانی که به زعم خودشان مرتکب میشدند به اوثان و اصنام پناه میبردند تا گناهشان بخشوده شود که ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ یا آنچه در گروهی از مسیحیین رواج دارد احیاناً میروند اعتراف میکنند تا پاپشان و مانند آن، مغفرتنامه و توبهنامه به اینها بدهد. این را هم قرآن نفی میکند که ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾ نه از واتیکان و کشیش و کاتولیکهای سرشناس کاری ساخته است، نه از اوثان و اصنام که انسان برود آنجا نزد آنها توبه کند و شفاعتش را دریافت کند، چارهای جز بخشایش گناه نیست و بخشنده هم جز ذات اقدس الهی نیست ﴿وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ﴾. ﴿وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ آنها که میدانند این معصیت است تکرار نمیکنند. خب، پس اصل گناهشان در حال غفلت است نه تذکر و اگر عالم به حرام بودند هم اصرار هم نمیورزند، پس حکم شرعی را میداند، غافل از یاد خدا میشود تن به معصیت میدهد، بعد وقتی متذکر شد توبه میکند.
پرسش ...
پاسخ: «اذا فَعلوا ذکروا»، نه اینکه در حین ارتکاب فحشا و ظلم به نفس متذکر میشوند. مشابه این آیه البته نه به این وضع، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده است؛ آیهٴ ١١٠ ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَحیمًا﴾ ﴿وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ﴾؛ چه نسبت به خود چه نسبت به دیگری اگر بد کرد بعد استغفار بکند خدا غفار و رحیم است و البته آن آیه نرمتر از این آیه است، این آیه لسانش فحشا را هم میگیرد. خب، اگر عالماً اصرار نداشتند، متذکراً گناه نکردند، بعد از گناه هم استغفار کردند و به یاد حق افتادند اینها جزء تائبیناند و تائبین اهل بهشتاند و بهشت برای تائبین هم آماده است که این تشویق به توبه میکند ﴿أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ﴾ اولاً شست و شو میکنند، میپوشاند گناه اینها را، بعد از شست و شو و غفران و پوشش گناه، آنگاه وارد بهشت میشوند ﴿وَ جَنّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدینَ فیها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ﴾ یعنی «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ اجرهم» یا «نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ ذلک الغفران» که این مخصوص به مدحش محذوف است.
پرسش:...
پاسخ: علم به حرام بودن دارند؛ اما آن مسئلهای که به یاد حق باشند او را ندارند که مسئله کلامی یادشان نیست، مسئله فقهی یادشان است.
پرسش ...
پاسخ: ...
فاصله زیاد است آنوقت، قطع میشود.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أُولئِکَ﴾ خودش مبتداست که شامل همه اینها میشود.
سیر در زمان و عبرت گرفتن از گذشتگان
فرمود که ﴿قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾؛ فرمود این جریانی که ما گفتیم از جریان احد و امثالذلک، این نه تنها یک سلسله قضایای کلی و تئوری است، بلکه در خارج پیاده هم شده. شما، نه تنها کتابهای تاریخی را تورق کنید، بلکه سیری هم فیالارض کنید، آثار اینهارا هم ببینید که عدهای به چه وضعی بودند و به چه روز سیاهی نشانده شدند یا عدهای در چه محرومیتی بودند و به چه روز سفیدی رسیدند «یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین» و مانند آن. فرمود اینها جزء سنن الهی است، شما سفر کنید و عبرت بگیرید، نه اینکه این آثار باستانی را برای تجلیل و شکوه مادی آنها حفظ بکنید به تعبیر سیدناالاستاد که یک بوی وثنیت میدهد. البته آثار هنری چیز خوبی است؛ اما یک تکه سنگ را نشانه عظمت و شکوه کورش و امثالذلک بدانید او روا نیست، این به جای اینکه آدم عبرت بگیرد میخواهد به این عظم بالیه ببالد، اینطور نیست. لذا فرمود سفر کنید، سنن الهی را ببینید تا ببینید پایان کار مکذبین چگونه است، بعد میفرماید ما همه حرفها را مستدل بیان میکنیم.
هدایت قرآن کریم برای متقین
اما مردم دو قسماند: یک عده فقط در حد اینکه مسائل برایشان حل میشود؛ اما حالا ترتیب اثر عملی بدهند نیست، یک عده واقعاً برای آنها بعد از حل شدن، اثر عملی هم دارد، لذا بین اینها را جدا کرد، فرمود: ﴿هذا بَیانٌ لِلنّاسِ﴾ ما تمام این قضایا را مستدل مبرهن تحلیل میکنیم [و] برای مردم شرح میدهیم، چه بر چه فاجر، چه مؤمن چه کافر؛ اما آن که بهره میگیرد متقیاناند، لذا فرمود: ﴿وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾ لذا برابر ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ مشخص میشود که «الم ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ للناس، هُدًی لِلْمُتَّقینَ» یعنی چون بیان مستدل و مبرهن است، جا برای شک نمیگذارد برای همه مردم است؛ اما آن که بهره میبرند مردم باتقوایند، اینجا فرمود: ﴿هذا بَیانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ یعنی برای هدایت مردم آمده؛ اما همه بهره نمیبرند، آن برای انگیزه نزول است که ما این را برای هدایت همه مردم فرستادیم. این تفکیک، برای بیان واقعیت است که در خارج، مردم چطورند، لذا آنجا که فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ با اینجا که فرمود: ﴿بَیانٌ لِلنّاسِ﴾ اما ﴿هُدًی وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقینَ﴾ منافات ندارد؛ آن برای بیان انگیزه است که ما او را برای هدایت همه مردم فرستادیم؛ اما اینجا فرمود همه مردم اینچنین نیستند که از قرآن به عنوان هدایت بهره ببرند، یک عده میفهمند اما بهره معنوی نمیبرند. یک عده بعد از بیان، هدایت و موعظه هم نصیبشان میشود.
تعلیم عملی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به مردم
مطلب دیگر آن است که راه تبیین همانطوری که در المیزان ملاحظه فرمودید گذشته از بیان علمی، یک بیان عملی هم بود یعنی وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه به دستور الهی مسائلی را به مردم یاد میداد، در هنگام عمل هم پا به پای مردم هم میرفت و آن نقطه قوت و ضعف را یادداشت میکرد، دوباره مردم را در مسجد جمع میکرد، میفرمود این بیانی که ما گفتیم شما عمل کردید نقاط قوتتان این بود، نقاط ضعفتان هم این بود [و] نقاط قوت را تأیید کنید، نقاط ضعف را ترمیم کنید. جریان جنگ احد از همین قبیل بود که حضرت اینها را آورد در مسجد و فرمود سرّ پیروزی ما تا آن مقطع این بود، سرّ شکست شما در آن مقطع آن بود، اینچنین زشت و زیبا را در کنار هم جمع میکرد تا میشد بیان برای مردم؛ نه تنها بیان تئوری محض، بلکه تجزیه و تحلیل را هم به همراه داشت.
بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نتیجه شیرین کظم غیظ
اما سه، چهار جمله از کتاب نورانی نهجالبلاغه قرائت کنیم که درباره بهشت و جهنم ذکر فرمود. اصل مسئله غضب که ﴿وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ﴾ است ﴿وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ﴾ است، در نامهای که برای امام مجتبی(سلام الله علیه) مرقوم داشت، آنجا فرمود که «وَ امْحَضْ أَخَاکَ النَّصِیحَةَ حَسَنَةً کَانَتْ أَوْ قَبِیحَةً، وَ تَجَرَّعِ الْغَیْظَ فَإِنِّی لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَی مِنْهَا عَاقِبَةً، وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً» ، فرمود غیظ را فرو بنشان، برای اینکه من هیچ شربتی از آن گواراتر ندیدم. غب و آیندهاش خیلی خوب است، لذیذ است. اینکه میگویند «غب الحمد و التصلیة» «غب» یعنی بعد، «مغبه» یعنی بعد، آنچه بعد میآید «غَبّه» مثل «غٰابَه» است «مغبةً» همان «عاقبةً» معنا خواهد داد یعنی الآن تلخ است؛ اما همین داروی تلخ، وقتی هضم شد خیلی انسان را فربه میکند، خیلی شیرین است، چون خود من هم این تلخی را چشیدم الآن میدانم که چقدر نتیجه شیرینی داد. در خطبهٴ ٢١٧ میفرماید وضع ما از نظر خلافت به جایی رسید که هیچ کس یار و یاور من نبود: «وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَیْتِی»؛ فقط همین چند نفر اعضای خانوادگی ما ماندند «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ»؛ من ضنت ورزیدم، حاضر نشدم اینها کشته بشوند، برای اینکه آن روز اگر اینها کشته میشدند هیچ اثری برای شهادت اینها بار نبود؛ اما وقتی نوبت به سیدالشهداء(صلوات اللّه و سلامه علیه) رسید، فرمود همه باید شهید بشویم، چون حالا جایش است، حالا وقتش است، الآن این شهادت خوب اثر میکند، ما این قسمت مهم خاورمیانه را الآن سفر کردهایم، بقیه را هم با بچههایمان میرویم مسئله حل میشود ولی آن روز اگر حضرت امیر قیام میکرد در داخله مدینه همه اینها شهید میشدند، برای اینها هم یک مجلس ماتم میگرفتند و همه لباس عزا بر تن میکردند و «وا علیا» میگفتند، مسئله تمام میشد. فرمود این خونهای مقدس که مفت نباید ریخته بشود که، خود سیدالشهداء(سلام الله علیه) هم ده سال در همان مدینه ساکت بود، فرمود الآن وقتش نیست، چون آن مکرهای اموی و شیطنت معاویه، کاری میکرد که حضرت را مسمومانه شهید میکردند، لباس عزا میپوشیدند، برای او مجلس میگرفتند مسئله تمام میشد. بعد از اینکه معاویه «علیه اللعنه» رخت بربست و آن خنیّز روی کار آمد، حضرت دید موقع موقع خوبی است، لذا فرصت پیدا کرد از مدینه تا مکه همه را باخبر کرد در خود مکه که همان جریان بین المللی اسلام است همه را با خبر کرد، از مکه تا کوفه برای عدهای نامه نوشت با عدهای مصاحبه کرد مناظره کرد، کل این جریان را باخبر کرد، برای عدهای پیام فرستاد، قاصد فرستاد [و] باخبر کرد بقیه هم که طبق برنامه پیشبینی شده به عنوان اسرا میرفتند که در رؤیا برای اینها مشخص شد، مسئله شام را هم از این به بعد بچهها تأمین میکردند، لذا وقتی که آن مرد شامی از امام سجاد(سلام الله علیه) سؤال کرد در این صحنه چه کسی پیروز شد، فرمود: «اذا اردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذّن ثمّ اقم» ؛ اگر خواستی بفهمی چه کسی پیروز شد، موقع نماز اذان و اقامه بگو، ببین نام چه کسی را میبری، ما رفتیم و نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم. آنها خواستند این نام را دین را پیغمبر را بردارند، ما بردیم سر جایش گذاشتیم ما کاری غیر از این نداشتیم، ما پیروز شدیم و برگشتیم. آن روز خاورمیانهای که مسلمان بود همین قسمت بود و همین قسمت را هم سیدالشهداء حفظ کرد.
اینکه حضرت میفرماید من ضنّت ورزیدم: «فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِیَّةِ» نه برای اینکه سید الشهداء اشجع یا اسخای از حضرت امیر است نه، خود آن روزها هم سیدالشهداء(سلام الله علیه) آرام بود، همین اهلبیت را ده سال در مدینه نگه داشت و حاضر نشد اینها کشته بشوند. بعد فرمود: «فَأَغْضَیْتُ عَلَی الْقَذَی، وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَی الشَّجَی، وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَی أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ» علقم، که جزء تلخترین داروهاست، فرمود من صبر کردم خانهنشین شدم بعد از جریان سقیفه، بر تلختر از علقم و اگر آهسته خنجر را کنار دل آدم فرو ببرند به تدریج بخواهند در بیاورند خب، خیلی سخت است. فرمود چیزی را خوردم که تلختر از آن علقم است، دردناکتر از شمشیر به پهلو فرو بردن است همه این کارها را کردهام، کظم غیظ کردهام و میدانم که عاقبت چه اثری دارد و خیلی شیرین شد، امروز اسلام محفوظ است، آن روز اگر خدای ناکرده ما هم قیام میکردیم میگفتند اختلاف است و اکثری مردم حدیث العهد بالاسلام بودند و از اسلام خبری نداشتند و چیزی از دین باقی نمیماند، این درباره کظم غیظ.
توصیف بهشت و جهنم در نهجالبلاغه
اما درباره بهشت و جهنم، درباره بهشت ملاحظه فرمودید وسعت بهشت چقدر است که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾. این بهشتی که ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ﴾ خوانندهای دارد که داود(سلام الله علیه) قاری اهل جنت است او طوری است که بالأخره کل این فضا را میپوشاند. وقتی از داود(سلام الله علیه) یاد میکند در خطبه ١٦٠ میفرماید: «وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ (صلی الله علیه و سلم) صَاحِبِ الْمَزَامِیرِ، وَ قَارِیءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ این خواننده است. البته قرآن میخواند، بهشت را هم طوری توصیف میکند، میفرماید اگر شما میدانستید بهشت چه خبر است و جهنم چه خبر، هرگز اینجا نمینشستید. درباره جهنم هم مشابه این تعبیر را دارد. درباره جهنم میفرماید خطبهٴ ١١٦ «لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِیَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَی الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَی أَعْمَالِکُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَی أَنْفُسِکُمْ، وَ لَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَیْهَا»؛ اگر میدانستید جهنم چیست و چه خبر است، اینها را به کافرین که نمیفرمود که، به اصحاب خود میگفت دیگر. میفرمود اگر آنچه من میدانم شما میدانستید، میدانستید بعد از مرگ با انسان گناهکار چه میکنند، خانههایتان را رها میکردید [و] هیچ کسی را در خانهتان نمیگذاشتید، سرپرستی برای اموالتان نمیگذاشتید، به بیابانها میریختید سر و سینه میزدید، مثل یک زن بچه مرده، چون نمیدانید بعد از مرگ با آدم چه میکنند؛ اما درباره بهشت آن را هم در خطبه دیگر وضع بهشت را شرح میدهد. در خطبهٴ ١٦٥ پایانش وضع بهشت را شرح میدهد که میفرماید اگر شما بهشتی که گویا روی تلی از مشک، درختانش را کاشتند، تلی از مشک یعنی خاکش مشک است، گِلش مشک است آبش مشک است، همه ابزار مشک است روی مشک این درخت را کاشتهاند، حالا میوههایش چقدر معطر خواهد بود، بعد فرمود: «فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَکَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَی مَا یَهجُمُ عَلَیْکَ مِنْ تِلْکَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ،لَزَهِقَتْ نَفْسُکَ شَوْقاً إِلَیْهَا، وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِی هذَا إِلَی مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالاً بِها»؛ فرمود اگر میدانستید بهشت چه خبر است اینجا را ترک میکردید، من به عنوان معلم مرا ترک میکردید، به سراغ قبرستانها میرفتید که علاقه به دنیا از دلها گرفته بشود.
نحوه تبلیغ در ماه مبارک رمضان
حالا ماه مبارک رمضان در پیش است ـ انشاءاللّه ـ به لطف الهی، رسالتهای الهی را برای مردم منتقل میکنید. اولاً همه ما محتاجیم که خودمان را آزاد بکنیم که فرمود: «انّ انفسکم مرهونه بأعمالکم ففکوها باستغفارکم» و هر تلخی یا زشتی که برای دنیا بود و هست، این کوچکتر از آن است که انسان را از آن هدف و راه اصلیاش باز بدارد. بکوشیم که خودمان را در این ماه واقعاً آزاد کنیم این یک، هر سخنی که ـ انشاءاللّه ـ در ماه مبارک رمضان دارید، محور اصلیتان قرآن و روایات باشد، حرفهایی که جنبه سخنرانی و اعمال فنی و اینها دارد کمتر داشته باشیم، در خود ما اثر کند در مستمعین ثانیاً، از قرآن و روایات نگذرید، مسائل سیاسی در قرآن فراوان است، مسائل اخلاقی در قرآن فراوان است، مسائل انقلابی در قرآن فراوان است، طوری که محور اصلی قرآن و روایات باشد و گذشته از اینکه سخنرانیهای عمومی برای همه مستمعین دارید، جلسات خصوصی هم داشته باشید، بالأخره در شهر یا روستا افرادی هستند که از سطح دیگران بهتر فکر میکنند، یک جلسه تعلیمی هم در کنار جلسه تبلیغ داشته باشید ـ انشاءاللّه ـ که گذشته از تبلیغ، چیزی هم یاد بدهید که آنها گذشته از اینکه بالغ میشوند، عالم هم باشند و مبادا خدای ناکرده هر جا وارد شدید به من و ما دامن بزنید، این هست در هر جا هست. اگر خدای ناکرده آدم وارد جایی شد که اختلاف نظر بود، سعی کند که آن اختلاف نظر را به وحدت نظر تبدیل کند و اگر موفق نشد، دیگر آن اختلاف را دامن نزند.
مطلب بعدی آن است که انسان میزانی دارد بین خود و خدای خود، اگر با آن میزان، رفتار کند میفهمد که در صراط مستقیم است یا در صراط مستقیم نیست، اعمال او مقبول است یا اعمال او مقبول نیست. این ماه، ماه قرآن است که وقتی ماه مبارک رمضان را خدا معرفی میکند، نمیفرماید «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی کتب علیکم فیه الصیام» میفرماید: ﴿الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ﴾ اصلاً عظمت ماه مبارک رمضان به این است که ظرف قرآن است. بنابراین امیدواریم که به لطف الهی با قرآن سفر کنید و با قرآن برگردید ﴿وَ هُوَ مَعَکُمْ﴾ باشد ﴿أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ .
«و السلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته»
تاکنون نظری ثبت نشده است