- 6
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 139 تا 141 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 139 تا 141 سوره آلعمران _ بخش دوم"
دلیل دستور قرآن به ناراحت نشدن مسلمین در آسیبها
تلخی و شیرینی روزگار جزء سنت الهی
دستور قرآن به اطاعت از تشریع و پیروزی همیشگی حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿139﴾ إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ﴿140﴾ وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ ﴿141﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جریان احد، آن حادثهای که پیش آمد و مسلمین آسیب دیدند و مشرکین، به صورت خوشحال برگشتند، لازم بود که مسلمانها توجیه بشوند و نسبت به کفار هم هشداری داده بشود و راز رنج زودگذر هم تشریح بشود که سرّ قَدَر تا حدودی معلوم بشود. خطاب در این بخش از آیات متوجه مؤمنین است یعنی خطاب از آیهٴ 130 همین سوره شروع شد که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا﴾ و همچنان ادامه دارد، گذشته از اینکه این ناظر به جریان جنگ احد است و کسانی که در جنگ احد شرکت داشتند مسلمین و مؤمنین بودند که خطاب به مؤمنین است، چون خطاب، به مؤمنین است به آنها توجه میدهد که به لوازم ایمانتان عمل کنید تا به پیروزی نهایی دست یابید و این غم و حزن هم زودگذر است، به خودتان وهن و سستی راه ندهید: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ شما از اینکه آسیب دیدید غمگین نباشید، برای اینکه شما برترید؛ نه تنها در قیامت برترید نه تنها پاداش بهشت به انتظار شماست، بلکه در دنیا هم پیروز خواهید شد، در صورتی که برابر ایمانتان عمل کنید: ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ با اینکه خطاب متوجه مؤمنین است به آنها میفرماید اگر برابر ایمانتان عمل کنید شما اعلیٰ خواهید بود، منظور از این اعتلا، اعتلای دنیا و آخرت عموماً و خصوص جریان پیروزی دنیا، خصوصاً مطرح است. اینچنین نیست که شما فقط در قیامت عالی هستید، بلکه در دنیا هم شما برتر خواهید بود ـ اگر به ایمانتان عمل کنید ـ چون قصه در جریان جنگ است.
تقسیم دو دسته سیاسی و دینی اعتلا و بررسی هر یک از آنها
اعتلا گاهی براساس آن معارف عمیق دینی است گاهی هم براساس مسائل سیاسی و نظامی است. انبیای الهی هر دو را داشتند یعنی هم در اثر آن معارف غیبی و عمل صالح به آن علو معنوی رسیدند و هم باز در اثر عمل به آثار ایمان، به این اعتلای سیاسی ـ نظامی راه یافتند. آنجا که سخن از اعتلای سیاسی ـ نظامی است جریان فرعون و موسی(علیه السلام) مطرح است. فرعون میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ ناظر به مقام حکومت و کشورداری بود نه ناظر به مقامهای بعد از مرگ، چون او به آن عالم معتقد نبود و ناظر به مقام خالقیت هم نبود؛ اینچنین نبود که فرعون مدعی خالقیت باشد [بلکه] فرعون معتقد بود مخلوقی است مثل سایر مخلوقها و خودش هم بتپرست بود، برای اینکه جریان ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ نشان میدهد که او هم مانند سایر فراعنه مصر و آل فرعون مصر، بتی داشت و بتپرستی میکرد که درباریان به او گفتند اگر موسی و هارون را آزاد بگذاری بساط خدایان تو را برمیچیند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ پس ادعایی که فرعون داشت همان مسئله ربوبیت سیاسی بود یعنی سعادت شما در این است که به اندیشهها و قانون من عمل کنید. اگر به قانون من عمل کردید سعادتمند خواهید بود، دینتان همین قانون من است و سعادتتان در سایه تربیت من بیش از این هم ادعا نداشت. در این محور، ذات اقدس الهی به موسای کلیم میفرماید که ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ فرعون میگوید. ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ ولی تو اعلایی یعنی تو در این صحنه سیاست و مسائل نظامی پیروزی و شد. اینچنین شد که ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ، ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ و از این طرف هم ﴿أَوْرَثَنَا﴾ بنی-اسرائیل را ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ خب، پس ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ این راجع به اعتلای سیاسی و نظامی در دنیا که در همین محور علو معنوی هم محفوظ است و اما آنجا که ناظر به خصوص علو معنوی باشد، خواه همراه با مسائل سیاسی ـ نظامی باشد یا نباشد، مسئله ﴿إِنَّ کِتابَ اْلأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مطرح است. علییون همانهایی هستند که به مقام علو بار یافتند و اینها چون ابرارند خودشان دارای کتابیاند که آن کتاب آنها در کتاب دیگری است که آن کتاب دیگر به نام علییون نام دارد که زیر پوشش شهودی مقربین است که مقربین بالاتر از ابرارند و کتاب ابرار را که در علیین است، مقربین مینگرند [و] مشهود مقربین است، حالا مقربین چه مقامی دارند حسابشان بالاتر است. خب ﴿إِنَّ کِتابَ اْلأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ﴾ این میشود کتاب در کتاب، چون کتاب ابرار در علیین است و خود علیین، کتاب است. جامع هر دو قسم این است که انسان در اثر عبودیت، مظهر «هو الاعلی» بشود. اگر اعلیٰ، ذات اقدس الهی است و اگر نام ذات اقدس الهی اعلیٰ است، اگر عبد صالحی در سایه عبودیت، مقامهای معنوی را یکی پس از دیگری طی کرد، میشود مظهر الاعلی، مظهر الاعلی که شد نظیر موسای کلیم خواهد بود، نظیر ابراری که جزء علیون، کتاب آنها هست جزء آنها خواهد شد و مانند آن. خب، پس راه برای آن مراحل والا باز است؛ اما اینجا ناظر به مسائل سیاسی و نظامی است ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾.
دلیل دستور قرآن به ناراحت نشدن مسلمین در آسیبها
آنگاه این نهی را به چند علت، معلل فرمود: یکی اینکه این حادثه زودگذر است پیروزی از آن شماست [و] شما نباید غمگین باشید، چون غم جلوی تداوم مبارزه را میگیرد حزن، جلوی ادامه مبارزه را هم میگیرد اینها را به خود راه ندهید. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهج هست که سوگند یاد میکند که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» ؛ من نه اهل مداهنهام در مبارزه و نه اهل مواهنه و وهن و دُهن خلاصه، در من نیست من در راه نبرد علیه باطل اهل اِدهان یا اهل ایهان نیستم. خب، اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ این جنبه اخلاقی و جنبه وعده و اینها را هم به همراه دارد؛ اما تشریح راز قَدَرَ را به همراه ندارد، لذا در دو آیه بعد راز اینگونه از مسایل را باز میکند، آن هم به مقداری که بشر بتواند بفهمد. چندین نکته عمیق را به عنوان راز اینگونه از شکستهای موضعی ذکر میکند که اینها با اینکه معارف عمیقی هستند ضمناً اشاره میشود که اسراری در کارهاست که آنها را نمیشود گفت ولی چیزهایی که قابل فهم است همینهاست که ما میگوییم. حالا ملاحظه بفرمایید که اینهایی که تازه در قرآن آمده این چندین نکته، با اینکه دشوارترین نکته است و عمیقترین نکته است تازه اینها به عنوان نکتههای متوسط و قابل فهم یاد شده چیزهایی هم پشت پرده هست که ما نمیفهمیم. بیان ذلک این است که فرمود چرا محزون نباشید به خودتان وهن راه ندهید، برای اینکه اولاً ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ این تقسیم است گاهی قَرح و قُرح و جَرح و جُرح دامنگیر آنها میشود، گاهی هم دامنگیر شما؛ غم و شادی تقسیم میشود له و علیه تقسیمی است، گاهی به کام آنهاست گاهی به کام شماست، چرا غمگیناید مسئله پیروزی، حساب دیگر است مسئله زخمی شدن و جان باختن و ناله کردن اینها تقسیمی است مسئله پیروزی تقسیمی نیست چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اینچنین نیست که گاهی حق پیروز بشود گاهی باطل گاهی مردان طرفدار حق کشته میشوند گاهی مردان حامیان باطل کشته میشوند، کشته شدن، تقسیمی است؛ اما در هر مقطع تاریخی نتیجه، به عنوان ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ به سود حق است؛ اینچنین نیست که گاهی حق پیروز بشود گاهی باطل در وسط دعوا نمیشود داوری کرد، آخر دعوا معلوم میشود که ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این یک اصل کلی است که در هیچ جا تخصیص نخورده است اینچنین نیست که در بعضی از موارد «و العاقبة للمجرمین» باشد، در برخی از موارد ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این¬طور نیست، چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اما اسیر شدن و اسیر گرفتن کشتن و کشته شدن زخمی کردن و جان باختن و زخمی شدن و مانند آن، اینها تقسیمی است. فرمود: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ خب آنها هم زخمی شدند مگر آنها با اینکه هدفی نداشتند جز دنیا، وهن و حزن به خود راه دادند اگر وهن و حزن به خودشان راه میدادند که دیگر بعد از جریان جنگ بدر به سراغ شما نمیآمدند، این همه کشته در جنگ بدر به جا گذاشتند چطور آنها دوباره آمدند جریان احد را به پا کردند و حمله کردند. خب، اگر یک مقدار زخمی دادند، یک مقدار اسیر و کشته دادند باید کسی را سست اراده بکند، کسی را غمگین بکند آنها باید بعد از جریان جنگ بدر دیگر تهاجم نمیکردند، در حالی که کردند، با اینکه آنها هدفی ندارند جز دنیای زودگذر، شما که یک هدف جاوید دارید.
پس یک نکته این است که این کارها تقسیمی است، وقتی تقسیمی است غم و شادی ندارد که، این است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود که هرگز در حوادث گوارا خوشحال نباشید، چون زود از شما میگیرند و در حوادث ناگوار، غمگین نباشید چون از بین رفتنی است، همه هم این قانون را دارند، این ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾ این دوتا اصل ایجابی و سلبی در کنار هم آن مطلب اساسی را بازگو میکند که اگر حوادث گوارایی به سراغ شما آمد خوشحال نباش، چون زود از بین میرود، ناگوار آمد غمگین نباش چون آن هم زود از بین میرود و همه حوادث تلخ و شیرین تقسیم شده است. گاهی به کام شماست گاهی به کام دیگران ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾ این یک اصل کلی است به عنوان سنت الهی، پس غمی ندارد وهنی هم ندارد این یک.
تلخی و شیرینی روزگار جزء سنت الهی
دو ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾؛ این سنت ماست بین همه مردم که تلخی و شیرینی را ما تقسیم میکنیم. اولاً زندگی سراسر تلخ در جهنم است و سراسر شیرین، در بهشت. دنیا، مزیجی از تلخ و شیرین است داری که «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» جهنم است داری که ﴿لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ﴾ بهشت است، داری که غم و شادیاش به هم آمیخته است دنیاست، این دنیا که غم و شادیاش به هم آمیخته است ما به همه اهل دنیا خواهیم داد. این مداوله میشود دست به دست میگردد ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ گاهی یک زمان و زمانه به کام شماست، گاهی این زمان و زمانه به کام دیگران. خب، اگر کسی بداند که همه امور، تقسیم شده است دیگر غمگین نمیشود، این یک اصل کلی و سنت الهی است. این سنت، بیانگر تکوین است و اگر ادله تشریعی آمده و گفته اینچنین نکنید این مخالفت تشریع و تکوین است نه مخالفت دوتا تشریع با هم یا مخالفت دوتا تکوین با هم، مثل اینکه تشریعاً همه مؤظفیم که گناه نکنیم و گناهی در عالم واقع نشود؛ اما تکویناً یک عده گناه میکنند چون ذات اقدس الهی گرچه واجب کرده است که انسان گناه نکند، تشریعاً بر او واجب کرده است [و] او را ملزم کرده است به وجوب تشریعی؛ اما تکویناً برای آزمون او، او را آزاد گذاشته است ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ آن آزادی تکوینی با این مجبور بودن تشریعی و ملزم بودن تشریعی منافات ندارد. اگر در نظام تکوین، هم جبر باشد هم آزادی منافات دارد، در نظام تشریع هم وجوب باشد هم عدم وجوب منافات دارد؛ اما در نظام تشریع، چیزی واجب باشد در نظام تکوین، انسان آزاد باشد منافاتی ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون «لا جبرَ و لا تفویضَ» در عالم تکوین، انسان مسخر است مجبور نیست ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه، تکوین است، این ناظر به تکوین است وگرنه در نظام تشریع که نمیگویند که خواه مؤمن باش خواه کافر [بلکه] میگویند: «آمنوا» اگر ایمان نیاوردی جهنم است وجوب، معنایش همین است. وجوب، الزام وعید به عقاب و مانند آن، نشانه آن است که انسان در نظام تشریع.
منافات نداشتن وجوب و حرمت تشریعی با آزادی تکوینی انسان
پرسش:...
پاسخ: اینها همهاش ناظر به تکوین است و بحثهای کلامی است نه بحثهای فقهی، ما انسان را آزاد خلق کردیم این بحث فلسفی و کلامی است نه بحث فقهی، بحث فقهیاش این است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ ، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ﴾ ﴿اَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ ﴿آتُوا الزَّکاةَ﴾ بکنید، حتماً بکنید، باید بکنید اینها بحثهای تشریعی است و فقهی؛ اما در بحثهای کلامی و عقلی میگویند آزادی؛ میخواهی بکن، میخواهی نکن، ما انسان را آزاد آفریدیم ﴿نَبْتَلیهِ﴾ ﴿فمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ ، ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ اما در نظام تشریع اینچنین نیست که به انسان بگوید که میخواهی روزه بگیر، میخواهی روزه نگیر، نه ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ﴾، ﴿اَقیمُوا﴾ میشود واجب.
در این بخش، گاهی تشریع و تکوین مطابق هم درمیآید گاهی مطابق هم در نمیآید، لازم نیست مطابق هم دربیاید. اگر دو تا تکوین یا دو تا تشریع ناسازگار بود باید علاج کرد؛ اما اگر یک حکم تشریعی با یک حکم تکوینی، ناسازگار بود مؤید هم است این ناسازگاری، مثل اینکه وجوب تشریعی عبادات منافات ندارد با آزادی تکوینی بندگان، مؤید اوست برای اینکه کمال وقتی است که انسان آزاده یک راه صحیحی را انتخاب بکند. مسئله تداول هم بشرح ایضاً [همچنین] در نظام تشریع همه مؤظف¬اند که راه را برای حکومت اسلامی باز کنند تمام انسانها چه کافر چه مسلمان، همهشان به اصول و فروع مکلفاند [و] مؤظفاند که راه را برای حکومت اسلامی باز کنند، در برابر وحی و کتاب و سنت به مبارزه برنخیزند این حکم تشریعی که بر همه واجب است. اما در نظام تکوین، این¬طور نیست یک عده در برابر انبیا میایستند ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ ، ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ در نظام تکوین، اینچنین نیست که همه تسلیم باشند به این امر شرعی عمل بکنند. در محور نظامهای تشریعی خدا نمیفرماید گاهی حکم اینچنین است گاهی آن چنان از اول تا آخر دستور این است که همه در برابر انبیا خاضع باشند. دیگر در نظام تشریع نمیفرماید گاهی به شما گاهی به حامیان انبیا ما فرصت میدهیم این نیست، همیشه انبیا حاکماند و همیشه مردم محکوم.
دست به دست شدن قدرت و ثروت در طول ایام بین اهل و نااهل
ولی در نظام تکوین راه برای هر دو گروه باز است، لذا فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ این دولت را هم که دولت گفتند چون تداول میشود [و] دست به دست میگردد. در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آن آیهٴ هفت فرمود که ما مسائل انفال را و مانند آن را تشریعاً بر شما واجب کردیم تا ثروت، در دست یک گروه مشخصی نگردد، گفتیم این کار را بکنید توزیع بکنید «فیء» را به ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ﴾ گفتیم این کارها را بکنید ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ این ثروت، دست یک گروه مخصوصی نگردد تداول بین الاغنیاء نشود، یک گروه مخصوص این ثروت را دست به دست نگردانند، حالا این گروه مخصوص شخصیتهای حقیقی باشند، مثل آنچه در نظام سرمایهداری هست که اشخاص حقیقی که سرمایهداران¬ند، این مال را تداول میکنند یعنی معاملههای چند میلیاردی یا چند میلیونی در یک محور خاص دور میزند. فروشنده، متمکن [و] خریدار، هم متمکن در همین محور میشود ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ در نظامهای کمونیستی ثروت در شخصیتهای حقوقی دور میزند یعنی از دولتی به دولت دیگر به اشخاص حقیقی نمیرسد در دست مردم نیست؛ اما از دولتی به دولت.
پرسش:...
پاسخ: یک فرق لغوی بین مفتوح و مضموم گذاشتند گفتند دولت یعنی به ضمه «دال» مربوط به ثروت است و دولت مطلق است یا سلطنت است و برهانی بر این فرق ذکر نکردند، مگر اینکه در سورهٴ «حشر» اینچنین استعمال شده است. این نه؛ به آن معناست که حالا دولت استعمال نمیشود این یک مطلب. مطلب دیگر این است که این تداولهایی که میشود گاهی به دست اهل میرسد گاهی به دست نااهل، آنجا که به دست اهل رسیده است دولت حقه است و آنجا که به دست نااهل رسیده است دولتی است باطل، همین قدرت است که دست به دست میگردد ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ اعم از اینکه مسلمان باشند یا کافر، خب.
در نظامهای مارکسیستی این مال دولت بین اغنیای حقوقی است نه اغنیای حقیقی یعنی ثروتهای کشور، بر اساس همان دولت¬سالاری از دولتی به دولتی منتقل میشود، مردم نقشی ندارند.
دستور قرآن به اطاعت از تشریع و پیروزی همیشگی حق
خب، این کریمه سورهٴ «حشر» هر دو قسم را نفی میکند، میفرماید مال را ذات اقدس الهی برای تأمین رفاه نسبی مردم آفرید، نه باید این مال را اشخاص حقیقی در یک مدار خاص احتکار کنند و نه اشخاص حقوقی در محور مخصوصی ببندند، خواه اغنیای حقیقی خواه اغنیای حقوقی حق ندارند که این مال را مثل توپ بازی بین خودشان تداول کنند، این نظام تشریع. اما تکوین با این مخالف است، چون ذات اقدس الهی آزاد گذاشته این است که حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آن خطبههای نالهای را دارد شما هر طرف نگاه میکنید میبینید از این طرف فقیر از آن طرف غنی، فاصله به قدری است که نه ناله فقیر به گوش غنی میرسد و نه غنی میتواند درد فقیر را از نزدیک احساس کند. این نالهای که حضرت در نهجالبلاغه دارد از آن شکاف عمیق طبقاتی است خب یعنی آنچه که در خارج واقع میشود احیاناً ﴿دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ هست ولی نباید باشد چه کسی است که مؤظف است این نباید را پیاده کند با آحاد مردم است این ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ نه به این معناست که شرعاً اینچنین است، شرعاً گاهی حق با مشرکین حجاز است که در احد موفق بشوند به حسب ظاهر [و] گاهی سهم شماست که در بدر پیروز بشوید، اینچنین نیست شرعاً همه مؤظفاند که تابع وحی باشند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ حق است و نه پیروزی که در بحثهای قبل گذشت که پیروزی در هر مقطع تاریخی برای حق است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ اینچنین نیست که گاهی ذات اقدس الهی، نصرت را به کافر بدهد گاهی به مؤمن کافر اصلاً منصور نیست ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ این موجبه کلیه تخصیصپذیر نیست که نصرت فقط برای مؤمنین است الا در فلان مورد، نصرت که هبه خاص الهی است، هرگز نصیب کافر نشد و نمیشود؛ اما زخمی شدن به حساب نصرت پایان جنگ نیست یعنی در هر مقطع تاریخی آن ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ حاکم است خلاصه. خب، این ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ که در مسائل مالی است یا ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ که خصوص مسائل سیاسی یا نظامی است و یا اعم از دولت است، این نظام تکوینی است. اینچنین نیست که شرعاً کسی حق داشته باشد بگوید که ما هم سهمی داریم، منافقین در صدر اسلام هم همین حرف را میزدند که آیا ما سهمی داریم یا نه؟ جواب آمد که ﴿إِنَّ اْلأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ شما چه سهمی دارید در مسائل تکوینی که راز قدر هست خیلی از چیزهاست که اصلاً نه قابل فهم است و نه آنها که فهمیدند توان گفتن را داشتند.
دلائل آشکار و پنهان پیروزیها و آسیبهای مسلمین
حالا شما ببینید که تعبیر قرآن کریم چیست، فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ﴾ از این ﴿وَ لِیَعْلَمَ﴾ چندین نکته عمیق را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یک، ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ دو، ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾ که برهانی است برای تخصیص سه، ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ چهار، ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ پنج، با اینکه پنج¬تا دلیل کامل ذکر میکند؛ اما میبینیم وقتی وارد بحث میشود از وسط قضیه شروع میکند، مثل اینکه کسی بگوید که میدانید این آوارههای عراقی در ماه مبارک رمضان بیراهه، پیاده، بیکفش، در زیر آن بمباران آمدند چرا برف هم آمد باران هم آمد هوا هم سرد شد، میدانید برای چه و برای اینکه مردم قیام بکنند و برای ظلمستیزی و برای امتحان و برای اجر خب، از اینکه گفت و برای معلوم میشود چیزهای دیگر هم هست خدا در این قسمت از حرفها همیشه از وسط شروع میکند. میفرماید میدانید در جریان احد با بودن دو حجت از حجت الهی که علی وصی و وجود مبارک رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند چرا این همه بلاها به سر شما آمد و برای اینکه این و برای اینکه، عطف بر محذوف است این و برای اینکه یک طرز حرف زدن نیست که، اگر کسی بخواهد راز حرفش را ذکر میکند «و برای اینکه»، این «و برای اینکه» یعنی خیلی اسرار دارد که قابل گفتن نیست آنچه قابل گفتن است همین پنج شش¬تا نکته است: برای امتحان هست؛ برای اینکه عدهای به مقام شهادت برسند هست؛ برای ریشهکن کردن ظلم هست خب، این پنج نکته خودش نکتههای عمیق است این ﴿وَ لِیَعْلَمَ﴾ عطف بر محذوف است، آن محذوف چیست؟ اگر قابل گفتن بود میگفت. این است که مسئله راز قَدَر، مسئله راز قضا از آن مسائل خیلی عمیق و پیچیدهای است که بخشی از اینها را در کتابهای کلامی لابد ملاحظه فرمودید، بعد از جریان جنگ صفین، کسی از حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال میکند که آیا ما به خواست خدا این جنگ را شروع کردیم یا نکردیم، به دستور او بود یا نبود، حضرت فرمود: «بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ» یک دریای عمیقی است، وارد این مسایل نشوید. مدام گفت و گفت و گفت حالا حضرت بعضی از اسرار را برایش شرح داد، شما الآن اگر در این ماه مبارک رمضان این صحنهها را میدیدید هرگز برایتان عامل توجیه کنندهای نبود، مگر همین حرفها؛ اما پشت پرده چه هست، از آن طرف ذات اقدس الهی میفرماید محال است هیچ کسی از من مهربانتر باشد، آیا ممکن است در جهان هستی کسی پیدا بشود که از خدا مهربانتر باشد وگرنه او میشود «ارحم الراحمین» نسبی ممکن است کسی بگوید من نسبت به خودم از خدا نسبت به خودم مهربان¬ترم ـ معاذالله ـ ممکن است کسی چنین حرفی بتواند بزند او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ است بالقول المطلق، هیچ ممکن نیست کسی نسبت به خود یا دیگری از ذات اقدس الهی مهربان¬تر باشد. آن وقت این «ارحم الراحمین» یک مشت زن و بچه مظلوم را با پای برهنه، حالا که پیادهاند پا برهنهاند برف و باران هم روی سرشان میریزد. اینها چیزهایی نیست که انسان راز قدر را بتواند بفهمد، لذا در نوع این مواردی که به حسب ظاهر قابل تحلیل نیست، خدا وقتی میخواهد با آدم سخن بگوید همیشه از وسط قصه حرف میزند، میفرماید ما این کارها را کردیم و برای اینکه شما را امتحان بکنیم، این «و برای اینکه» نشان میدهد خیلی چیزها پشت پرده است. در جریان جنگ احد شاید خیلیها این مسئله برایشان سؤال بود که با بودن رسول خدا چطور ما شکست خوردیم مثلاً، خدا میفرماید «و برای اینکه» ما شما را امتحان کنیم، نظیر آنچه در سورهٴ «انعام» درباره وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ این «واو» که «واو» عاطفه است، نشان میدهد که معطوف علیه محذوف است یعنی ما خلیل خود را از ملکوت آسمانها و زمین برخوردار کردیم، برای اسراری و برای اینکه جزء موقنین باشد. آنچه قابل گفتن است و قابل فهمیدن و فهماندن است آنها را ذکر میکند؛ اما آنچه پشت پرده است و در دسترس فهم عموم نیست، اینها را دیگر ذکر نمیکند، فقط میفرماید آنقدر هست که اسراری هم هست که شما نمیدانید ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾.
وقوع حوادث تلخ برای تمییز مؤمن از منافق
خب، مطلب بعدی آن است که فرمود در همین جریان احد ما چندین کار را به عنوان فلسفه تاریخ میتوانیم با شما در میان بگذاریم که این دیگر مسئله قضا و قدر و راز الهی و اینها نیست اینها قابل تفهمیم است و آن این است که در جمع شما عدهای منافقاند، عدهای ضعیف الایماناند که از آنها به عنوان ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ یاد میشود در مقابل منافقین، گرچه منافق فی قلبه مرض هست؛ اما وقتی اینها در کنار هم ذکر میشوند معلوم میشود منافق اصلاً ایمان ندارد چون کافر است و آنهایی که مؤمناند، اما ایمانشان ضعیف است به عنوان ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ یاد میکند و گروه سوم هم مؤمنیناند، اینها همهشان در این جنگ هستند. اگر هیچ رنجی نباشد هیچ زخمی نباشد هیچ دردی نباشد، امتیاز منافق از ضعیف الایمان از آن مؤمنین راستین مشکل است، همه ادعا دارند. ما این حوادث تلخ را بر شما وارد کردهایم آن هم ﴿بِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ﴾ تا اینکه معلوم بشود مؤمن چه کسی است؟ غیر مؤمن چه کسی است؟ ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ این علم را، چون علم فعلی است از مقام فعل حق تعالی میگیرند برای ذات اقدس الهی چندین علم هست که جامعش همین دو علم است: علم ذاتی و علم فعلی، علم ذاتی صفت ذات است و عین ذات و ازلی است که جهت آن قضیه ضرورت ازلیه است اگر گفتیم «الله علیمٌ» این قضیهای است که اگر خواستیم به این قضیه جهت بدهیم موجهه میشود به ضرورة الازلیه یعنی الله علیمٌ، بالضرروة الازلیه نه بالضرورة الذاتیه. یک علم فعلی است، آن علم فعلی، عین الفعل است یعنی خود فعل، مشهود حق است، نه اینکه صورتی از این فعل پیش خدا حاصل است که بشود علم حصولی، بلکه خود شیء خارج بذاته نزد حضرت حق مشهود است، این علم فعلی که عین الفعل است چون خود فعل یک وقت نبود و بعد پیدا شد، این علم فعلی هم یک وقت نبود و یک وقت پیدا شد، نظیر ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ و مانند آن وگرنه آن علم ذاتی برای حضرت حق، همیشه هست «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» قبل از اینکه جهان و عالم و آدم را خلق کند، میدانست که با خلق عالم و آدم چه میشود، آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» آن علم ذاتی است؛ اما این علم فعلی ممکن است، حادث است [و] عین المعلوم است نه عین العالم، آن علم ذاتی که عین العالم است وصف کمالی است و صفت ذات است، این علم فعلی عین المعلوم است نه عین العالم. این معلوم بذاته حاضر است، وقتی ذاتش نبود علم هم نبود، این را میگویند علم فعلی. در این مقام است میفرماید ایمان، یک وصف درونی است مبرزی دارد که در مواقع امتحان ظاهر میشود. امتحان، در جریان احد و مانند آن برای آن است که معلوم بشود چه کسی مؤمن است چه کسی مؤمن نیست این یکی.
تبیین معنای شهید در قرآن کریم
صف مؤمنین از صف غیر مؤمنین جدا میشود. در مؤمنین هم همه جزء آن مقامات عالیه نیستند یک عده میتوانند به مقام شهدا راه یابند، فرمود: ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ یعنی بعد از اینکه مرز مؤمن از غیر مؤمن جدا شد در بین مؤمنین و در مؤمنین برچین میکند یک عده را به عنوان شاهد انتخاب میکند ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ نه «یتخذکم شهداء»، ﴿یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾. مرحوم امینالاسلام در مجمع¬البیان برای این شهدا همان دوتا احتمال را ذکر کرد که آیا شهید فی المعرکه است یا شاهد اعمال، ترجیحی نداد. ولی مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) در تبیان ـ مرحوم شیخ طوسی ـ که دو قول ذکر میکند قول اول این است که منظور از این شهدا، شهدای در معرکهاند به شهادت جریان قتلی که در همین بخش احد و جریان احد و قصه احد است. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در نوع این بخشهایی که مربوط به شهید است، میفرماید شهید در لسان قرآن، شاهد اعمال است نه قتیل در معرکه، قتیل در معرکه را به اصطلاح حدیث و فقه شهید میگویند وگرنه به لسان قرآن، شهید آن کسی است که شاهد اعمال باشد. البته این بحث در همان آیات قِبله در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ تا یا شهید در معرکه بشوید یا شاهد اعمال باشید. خب، این دو نکته [و] آن نکته سوم این است که در بین شما کسانی هستند که احیاناً ظلم به نفس کردند و مانند آن، چون خدا اینها را دوست ندارد اینها را شاهد قرار نمیدهد. پس صحنه احد و مانند احد تاکنون برای چندین نکته بود که سه نکتهاش مشخص شد.
ایجاد جنگ و سختی عاملی برای خالص شدن مؤمن و کافر
نکته چهارمش این است که حالا که مرزها مشخص شد، مؤمنین از غیر مؤمنین جدا شدند [و] مرز ایمان و کفر مشخص شد ما میخواهیم این مؤمنین را هم به آن مقام خلوصشان برسانیم، کافرین را هم خلاص کنیم. خلاص کافر در نابودی اوست، چون چیزی ندارد جز باطل ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ لذا فرمود: ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ این به عنوان پنجمین نکته، حالا خلاص مؤمنین در چیست. فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ «تمحیص» همان تخلیص است، آن کاری که یک زرگر برای غبارگیری و غبارروبی و فلز زائد زدایی، یک طلا را داغ میکند و گداخته میکند که طلای ناب مشخص بشود، این کار را میگویند تمحیص که طلای ناب مشخص بشود. نکته چهارم این است که ما به وسیله جنگ و دفاع و جریان زخمی شدن و قرح و الم و امثالذلک، میخواهیم مؤمن را مثل زر ناب، خالص کنیم ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ این میشود نکته چهارم. خب، کافر را هم میخواهد خالص کند، خالص کردن کافر در خلاص کردن اوست، چون چیزی ندارد مدام از او بگیریم بگیریم بگیریم تا محق بشود ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ مثل اینکه شما پیاز را بخواهید پوست بکنید، چیزی از او نمیماند؛ اما میگویید ما این میوه را پوست میکنیم که به مغزش برسیم؛ اما پیاز را که پوست کندید یعنی پیاز را محق کردید. درباره مؤمنین که این گناه پوستهای شد برای آن لب، به وسیله این امتحانها آن پوستهها تمحیص میشود، تخلیص میشود [و] زدوده میشود تا ایمان خالص بماند ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾ این میشود تمحیص، آن که لبیب است، لبّش بماند [و] این قشر زدوده شود؛ اما آن که قشر اندر قشر است او هر چه از او بگیرید به فنا نزدیکتر میشود، لذا فرمود ما برای اینکه کافر را به محاق ببریم، این صحنهها را پیش میآوریم ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ پس معلوم میشود آن ﴿تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ به عنوان آزمون الهی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
دلیل دستور قرآن به ناراحت نشدن مسلمین در آسیبها
تلخی و شیرینی روزگار جزء سنت الهی
دستور قرآن به اطاعت از تشریع و پیروزی همیشگی حق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ﴿139﴾ إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ﴿140﴾ وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ ﴿141﴾
خلاصه مباحث گذشته
در جریان احد، آن حادثهای که پیش آمد و مسلمین آسیب دیدند و مشرکین، به صورت خوشحال برگشتند، لازم بود که مسلمانها توجیه بشوند و نسبت به کفار هم هشداری داده بشود و راز رنج زودگذر هم تشریح بشود که سرّ قَدَر تا حدودی معلوم بشود. خطاب در این بخش از آیات متوجه مؤمنین است یعنی خطاب از آیهٴ 130 همین سوره شروع شد که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا﴾ و همچنان ادامه دارد، گذشته از اینکه این ناظر به جریان جنگ احد است و کسانی که در جنگ احد شرکت داشتند مسلمین و مؤمنین بودند که خطاب به مؤمنین است، چون خطاب، به مؤمنین است به آنها توجه میدهد که به لوازم ایمانتان عمل کنید تا به پیروزی نهایی دست یابید و این غم و حزن هم زودگذر است، به خودتان وهن و سستی راه ندهید: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا﴾ شما از اینکه آسیب دیدید غمگین نباشید، برای اینکه شما برترید؛ نه تنها در قیامت برترید نه تنها پاداش بهشت به انتظار شماست، بلکه در دنیا هم پیروز خواهید شد، در صورتی که برابر ایمانتان عمل کنید: ﴿وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ با اینکه خطاب متوجه مؤمنین است به آنها میفرماید اگر برابر ایمانتان عمل کنید شما اعلیٰ خواهید بود، منظور از این اعتلا، اعتلای دنیا و آخرت عموماً و خصوص جریان پیروزی دنیا، خصوصاً مطرح است. اینچنین نیست که شما فقط در قیامت عالی هستید، بلکه در دنیا هم شما برتر خواهید بود ـ اگر به ایمانتان عمل کنید ـ چون قصه در جریان جنگ است.
تقسیم دو دسته سیاسی و دینی اعتلا و بررسی هر یک از آنها
اعتلا گاهی براساس آن معارف عمیق دینی است گاهی هم براساس مسائل سیاسی و نظامی است. انبیای الهی هر دو را داشتند یعنی هم در اثر آن معارف غیبی و عمل صالح به آن علو معنوی رسیدند و هم باز در اثر عمل به آثار ایمان، به این اعتلای سیاسی ـ نظامی راه یافتند. آنجا که سخن از اعتلای سیاسی ـ نظامی است جریان فرعون و موسی(علیه السلام) مطرح است. فرعون میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ ناظر به مقام حکومت و کشورداری بود نه ناظر به مقامهای بعد از مرگ، چون او به آن عالم معتقد نبود و ناظر به مقام خالقیت هم نبود؛ اینچنین نبود که فرعون مدعی خالقیت باشد [بلکه] فرعون معتقد بود مخلوقی است مثل سایر مخلوقها و خودش هم بتپرست بود، برای اینکه جریان ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ نشان میدهد که او هم مانند سایر فراعنه مصر و آل فرعون مصر، بتی داشت و بتپرستی میکرد که درباریان به او گفتند اگر موسی و هارون را آزاد بگذاری بساط خدایان تو را برمیچیند: ﴿وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ﴾ پس ادعایی که فرعون داشت همان مسئله ربوبیت سیاسی بود یعنی سعادت شما در این است که به اندیشهها و قانون من عمل کنید. اگر به قانون من عمل کردید سعادتمند خواهید بود، دینتان همین قانون من است و سعادتتان در سایه تربیت من بیش از این هم ادعا نداشت. در این محور، ذات اقدس الهی به موسای کلیم میفرماید که ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ فرعون میگوید. ﴿أَنَا رَبُّکُمُ اْلأَعْلی﴾ ولی تو اعلایی یعنی تو در این صحنه سیاست و مسائل نظامی پیروزی و شد. اینچنین شد که ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ ، ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾ و از این طرف هم ﴿أَوْرَثَنَا﴾ بنی-اسرائیل را ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ خب، پس ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ این راجع به اعتلای سیاسی و نظامی در دنیا که در همین محور علو معنوی هم محفوظ است و اما آنجا که ناظر به خصوص علو معنوی باشد، خواه همراه با مسائل سیاسی ـ نظامی باشد یا نباشد، مسئله ﴿إِنَّ کِتابَ اْلأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ مطرح است. علییون همانهایی هستند که به مقام علو بار یافتند و اینها چون ابرارند خودشان دارای کتابیاند که آن کتاب آنها در کتاب دیگری است که آن کتاب دیگر به نام علییون نام دارد که زیر پوشش شهودی مقربین است که مقربین بالاتر از ابرارند و کتاب ابرار را که در علیین است، مقربین مینگرند [و] مشهود مقربین است، حالا مقربین چه مقامی دارند حسابشان بالاتر است. خب ﴿إِنَّ کِتابَ اْلأَبْرارِ لَفی عِلِّیِّینَ ٭ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ ٭ کِتابٌ مَرْقُومٌ﴾ این میشود کتاب در کتاب، چون کتاب ابرار در علیین است و خود علیین، کتاب است. جامع هر دو قسم این است که انسان در اثر عبودیت، مظهر «هو الاعلی» بشود. اگر اعلیٰ، ذات اقدس الهی است و اگر نام ذات اقدس الهی اعلیٰ است، اگر عبد صالحی در سایه عبودیت، مقامهای معنوی را یکی پس از دیگری طی کرد، میشود مظهر الاعلی، مظهر الاعلی که شد نظیر موسای کلیم خواهد بود، نظیر ابراری که جزء علیون، کتاب آنها هست جزء آنها خواهد شد و مانند آن. خب، پس راه برای آن مراحل والا باز است؛ اما اینجا ناظر به مسائل سیاسی و نظامی است ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾.
دلیل دستور قرآن به ناراحت نشدن مسلمین در آسیبها
آنگاه این نهی را به چند علت، معلل فرمود: یکی اینکه این حادثه زودگذر است پیروزی از آن شماست [و] شما نباید غمگین باشید، چون غم جلوی تداوم مبارزه را میگیرد حزن، جلوی ادامه مبارزه را هم میگیرد اینها را به خود راه ندهید. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در اوایل نهج هست که سوگند یاد میکند که «مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إیهانٍ» ؛ من نه اهل مداهنهام در مبارزه و نه اهل مواهنه و وهن و دُهن خلاصه، در من نیست من در راه نبرد علیه باطل اهل اِدهان یا اهل ایهان نیستم. خب، اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ این جنبه اخلاقی و جنبه وعده و اینها را هم به همراه دارد؛ اما تشریح راز قَدَرَ را به همراه ندارد، لذا در دو آیه بعد راز اینگونه از مسایل را باز میکند، آن هم به مقداری که بشر بتواند بفهمد. چندین نکته عمیق را به عنوان راز اینگونه از شکستهای موضعی ذکر میکند که اینها با اینکه معارف عمیقی هستند ضمناً اشاره میشود که اسراری در کارهاست که آنها را نمیشود گفت ولی چیزهایی که قابل فهم است همینهاست که ما میگوییم. حالا ملاحظه بفرمایید که اینهایی که تازه در قرآن آمده این چندین نکته، با اینکه دشوارترین نکته است و عمیقترین نکته است تازه اینها به عنوان نکتههای متوسط و قابل فهم یاد شده چیزهایی هم پشت پرده هست که ما نمیفهمیم. بیان ذلک این است که فرمود چرا محزون نباشید به خودتان وهن راه ندهید، برای اینکه اولاً ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ این تقسیم است گاهی قَرح و قُرح و جَرح و جُرح دامنگیر آنها میشود، گاهی هم دامنگیر شما؛ غم و شادی تقسیم میشود له و علیه تقسیمی است، گاهی به کام آنهاست گاهی به کام شماست، چرا غمگیناید مسئله پیروزی، حساب دیگر است مسئله زخمی شدن و جان باختن و ناله کردن اینها تقسیمی است مسئله پیروزی تقسیمی نیست چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اینچنین نیست که گاهی حق پیروز بشود گاهی باطل گاهی مردان طرفدار حق کشته میشوند گاهی مردان حامیان باطل کشته میشوند، کشته شدن، تقسیمی است؛ اما در هر مقطع تاریخی نتیجه، به عنوان ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ به سود حق است؛ اینچنین نیست که گاهی حق پیروز بشود گاهی باطل در وسط دعوا نمیشود داوری کرد، آخر دعوا معلوم میشود که ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این یک اصل کلی است که در هیچ جا تخصیص نخورده است اینچنین نیست که در بعضی از موارد «و العاقبة للمجرمین» باشد، در برخی از موارد ﴿وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ این¬طور نیست، چون ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ اما اسیر شدن و اسیر گرفتن کشتن و کشته شدن زخمی کردن و جان باختن و زخمی شدن و مانند آن، اینها تقسیمی است. فرمود: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ خب آنها هم زخمی شدند مگر آنها با اینکه هدفی نداشتند جز دنیا، وهن و حزن به خود راه دادند اگر وهن و حزن به خودشان راه میدادند که دیگر بعد از جریان جنگ بدر به سراغ شما نمیآمدند، این همه کشته در جنگ بدر به جا گذاشتند چطور آنها دوباره آمدند جریان احد را به پا کردند و حمله کردند. خب، اگر یک مقدار زخمی دادند، یک مقدار اسیر و کشته دادند باید کسی را سست اراده بکند، کسی را غمگین بکند آنها باید بعد از جریان جنگ بدر دیگر تهاجم نمیکردند، در حالی که کردند، با اینکه آنها هدفی ندارند جز دنیای زودگذر، شما که یک هدف جاوید دارید.
پس یک نکته این است که این کارها تقسیمی است، وقتی تقسیمی است غم و شادی ندارد که، این است که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» فرمود که هرگز در حوادث گوارا خوشحال نباشید، چون زود از شما میگیرند و در حوادث ناگوار، غمگین نباشید چون از بین رفتنی است، همه هم این قانون را دارند، این ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾ این دوتا اصل ایجابی و سلبی در کنار هم آن مطلب اساسی را بازگو میکند که اگر حوادث گوارایی به سراغ شما آمد خوشحال نباش، چون زود از بین میرود، ناگوار آمد غمگین نباش چون آن هم زود از بین میرود و همه حوادث تلخ و شیرین تقسیم شده است. گاهی به کام شماست گاهی به کام دیگران ﴿لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ﴾ این یک اصل کلی است به عنوان سنت الهی، پس غمی ندارد وهنی هم ندارد این یک.
تلخی و شیرینی روزگار جزء سنت الهی
دو ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾؛ این سنت ماست بین همه مردم که تلخی و شیرینی را ما تقسیم میکنیم. اولاً زندگی سراسر تلخ در جهنم است و سراسر شیرین، در بهشت. دنیا، مزیجی از تلخ و شیرین است داری که «دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَةٌ» جهنم است داری که ﴿لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ﴾ بهشت است، داری که غم و شادیاش به هم آمیخته است دنیاست، این دنیا که غم و شادیاش به هم آمیخته است ما به همه اهل دنیا خواهیم داد. این مداوله میشود دست به دست میگردد ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ گاهی یک زمان و زمانه به کام شماست، گاهی این زمان و زمانه به کام دیگران. خب، اگر کسی بداند که همه امور، تقسیم شده است دیگر غمگین نمیشود، این یک اصل کلی و سنت الهی است. این سنت، بیانگر تکوین است و اگر ادله تشریعی آمده و گفته اینچنین نکنید این مخالفت تشریع و تکوین است نه مخالفت دوتا تشریع با هم یا مخالفت دوتا تکوین با هم، مثل اینکه تشریعاً همه مؤظفیم که گناه نکنیم و گناهی در عالم واقع نشود؛ اما تکویناً یک عده گناه میکنند چون ذات اقدس الهی گرچه واجب کرده است که انسان گناه نکند، تشریعاً بر او واجب کرده است [و] او را ملزم کرده است به وجوب تشریعی؛ اما تکویناً برای آزمون او، او را آزاد گذاشته است ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ آن آزادی تکوینی با این مجبور بودن تشریعی و ملزم بودن تشریعی منافات ندارد. اگر در نظام تکوین، هم جبر باشد هم آزادی منافات دارد، در نظام تشریع هم وجوب باشد هم عدم وجوب منافات دارد؛ اما در نظام تشریع، چیزی واجب باشد در نظام تکوین، انسان آزاد باشد منافاتی ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون «لا جبرَ و لا تفویضَ» در عالم تکوین، انسان مسخر است مجبور نیست ﴿فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾، ﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمّا شاکِرًا وَ إِمّا کَفُورًا﴾ .
پرسش:...
پاسخ: نه، تکوین است، این ناظر به تکوین است وگرنه در نظام تشریع که نمیگویند که خواه مؤمن باش خواه کافر [بلکه] میگویند: «آمنوا» اگر ایمان نیاوردی جهنم است وجوب، معنایش همین است. وجوب، الزام وعید به عقاب و مانند آن، نشانه آن است که انسان در نظام تشریع.
منافات نداشتن وجوب و حرمت تشریعی با آزادی تکوینی انسان
پرسش:...
پاسخ: اینها همهاش ناظر به تکوین است و بحثهای کلامی است نه بحثهای فقهی، ما انسان را آزاد خلق کردیم این بحث فلسفی و کلامی است نه بحث فقهی، بحث فقهیاش این است ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾ ، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ﴾ ﴿اَقیمُوا الصَّلاةَ﴾ ﴿آتُوا الزَّکاةَ﴾ بکنید، حتماً بکنید، باید بکنید اینها بحثهای تشریعی است و فقهی؛ اما در بحثهای کلامی و عقلی میگویند آزادی؛ میخواهی بکن، میخواهی نکن، ما انسان را آزاد آفریدیم ﴿نَبْتَلیهِ﴾ ﴿فمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ ، ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾ اما در نظام تشریع اینچنین نیست که به انسان بگوید که میخواهی روزه بگیر، میخواهی روزه نگیر، نه ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ﴾، ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ﴾، ﴿اَقیمُوا﴾ میشود واجب.
در این بخش، گاهی تشریع و تکوین مطابق هم درمیآید گاهی مطابق هم در نمیآید، لازم نیست مطابق هم دربیاید. اگر دو تا تکوین یا دو تا تشریع ناسازگار بود باید علاج کرد؛ اما اگر یک حکم تشریعی با یک حکم تکوینی، ناسازگار بود مؤید هم است این ناسازگاری، مثل اینکه وجوب تشریعی عبادات منافات ندارد با آزادی تکوینی بندگان، مؤید اوست برای اینکه کمال وقتی است که انسان آزاده یک راه صحیحی را انتخاب بکند. مسئله تداول هم بشرح ایضاً [همچنین] در نظام تشریع همه مؤظف¬اند که راه را برای حکومت اسلامی باز کنند تمام انسانها چه کافر چه مسلمان، همهشان به اصول و فروع مکلفاند [و] مؤظفاند که راه را برای حکومت اسلامی باز کنند، در برابر وحی و کتاب و سنت به مبارزه برنخیزند این حکم تشریعی که بر همه واجب است. اما در نظام تکوین، این¬طور نیست یک عده در برابر انبیا میایستند ﴿وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ ، ﴿وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ در نظام تکوین، اینچنین نیست که همه تسلیم باشند به این امر شرعی عمل بکنند. در محور نظامهای تشریعی خدا نمیفرماید گاهی حکم اینچنین است گاهی آن چنان از اول تا آخر دستور این است که همه در برابر انبیا خاضع باشند. دیگر در نظام تشریع نمیفرماید گاهی به شما گاهی به حامیان انبیا ما فرصت میدهیم این نیست، همیشه انبیا حاکماند و همیشه مردم محکوم.
دست به دست شدن قدرت و ثروت در طول ایام بین اهل و نااهل
ولی در نظام تکوین راه برای هر دو گروه باز است، لذا فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ این دولت را هم که دولت گفتند چون تداول میشود [و] دست به دست میگردد. در سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آن آیهٴ هفت فرمود که ما مسائل انفال را و مانند آن را تشریعاً بر شما واجب کردیم تا ثروت، در دست یک گروه مشخصی نگردد، گفتیم این کار را بکنید توزیع بکنید «فیء» را به ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ﴾ گفتیم این کارها را بکنید ﴿کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ این ثروت، دست یک گروه مخصوصی نگردد تداول بین الاغنیاء نشود، یک گروه مخصوص این ثروت را دست به دست نگردانند، حالا این گروه مخصوص شخصیتهای حقیقی باشند، مثل آنچه در نظام سرمایهداری هست که اشخاص حقیقی که سرمایهداران¬ند، این مال را تداول میکنند یعنی معاملههای چند میلیاردی یا چند میلیونی در یک محور خاص دور میزند. فروشنده، متمکن [و] خریدار، هم متمکن در همین محور میشود ﴿دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ﴾ در نظامهای کمونیستی ثروت در شخصیتهای حقوقی دور میزند یعنی از دولتی به دولت دیگر به اشخاص حقیقی نمیرسد در دست مردم نیست؛ اما از دولتی به دولت.
پرسش:...
پاسخ: یک فرق لغوی بین مفتوح و مضموم گذاشتند گفتند دولت یعنی به ضمه «دال» مربوط به ثروت است و دولت مطلق است یا سلطنت است و برهانی بر این فرق ذکر نکردند، مگر اینکه در سورهٴ «حشر» اینچنین استعمال شده است. این نه؛ به آن معناست که حالا دولت استعمال نمیشود این یک مطلب. مطلب دیگر این است که این تداولهایی که میشود گاهی به دست اهل میرسد گاهی به دست نااهل، آنجا که به دست اهل رسیده است دولت حقه است و آنجا که به دست نااهل رسیده است دولتی است باطل، همین قدرت است که دست به دست میگردد ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ اعم از اینکه مسلمان باشند یا کافر، خب.
در نظامهای مارکسیستی این مال دولت بین اغنیای حقوقی است نه اغنیای حقیقی یعنی ثروتهای کشور، بر اساس همان دولت¬سالاری از دولتی به دولتی منتقل میشود، مردم نقشی ندارند.
دستور قرآن به اطاعت از تشریع و پیروزی همیشگی حق
خب، این کریمه سورهٴ «حشر» هر دو قسم را نفی میکند، میفرماید مال را ذات اقدس الهی برای تأمین رفاه نسبی مردم آفرید، نه باید این مال را اشخاص حقیقی در یک مدار خاص احتکار کنند و نه اشخاص حقوقی در محور مخصوصی ببندند، خواه اغنیای حقیقی خواه اغنیای حقوقی حق ندارند که این مال را مثل توپ بازی بین خودشان تداول کنند، این نظام تشریع. اما تکوین با این مخالف است، چون ذات اقدس الهی آزاد گذاشته این است که حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آن خطبههای نالهای را دارد شما هر طرف نگاه میکنید میبینید از این طرف فقیر از آن طرف غنی، فاصله به قدری است که نه ناله فقیر به گوش غنی میرسد و نه غنی میتواند درد فقیر را از نزدیک احساس کند. این نالهای که حضرت در نهجالبلاغه دارد از آن شکاف عمیق طبقاتی است خب یعنی آنچه که در خارج واقع میشود احیاناً ﴿دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ﴾ هست ولی نباید باشد چه کسی است که مؤظف است این نباید را پیاده کند با آحاد مردم است این ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ نه به این معناست که شرعاً اینچنین است، شرعاً گاهی حق با مشرکین حجاز است که در احد موفق بشوند به حسب ظاهر [و] گاهی سهم شماست که در بدر پیروز بشوید، اینچنین نیست شرعاً همه مؤظفاند که تابع وحی باشند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ حق است و نه پیروزی که در بحثهای قبل گذشت که پیروزی در هر مقطع تاریخی برای حق است ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ اینچنین نیست که گاهی ذات اقدس الهی، نصرت را به کافر بدهد گاهی به مؤمن کافر اصلاً منصور نیست ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ این موجبه کلیه تخصیصپذیر نیست که نصرت فقط برای مؤمنین است الا در فلان مورد، نصرت که هبه خاص الهی است، هرگز نصیب کافر نشد و نمیشود؛ اما زخمی شدن به حساب نصرت پایان جنگ نیست یعنی در هر مقطع تاریخی آن ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ حاکم است خلاصه. خب، این ﴿کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ﴾ که در مسائل مالی است یا ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ که خصوص مسائل سیاسی یا نظامی است و یا اعم از دولت است، این نظام تکوینی است. اینچنین نیست که شرعاً کسی حق داشته باشد بگوید که ما هم سهمی داریم، منافقین در صدر اسلام هم همین حرف را میزدند که آیا ما سهمی داریم یا نه؟ جواب آمد که ﴿إِنَّ اْلأَمْرَ کُلَّهُ لِلّهِ﴾ شما چه سهمی دارید در مسائل تکوینی که راز قدر هست خیلی از چیزهاست که اصلاً نه قابل فهم است و نه آنها که فهمیدند توان گفتن را داشتند.
دلائل آشکار و پنهان پیروزیها و آسیبهای مسلمین
حالا شما ببینید که تعبیر قرآن کریم چیست، فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ﴾ از این ﴿وَ لِیَعْلَمَ﴾ چندین نکته عمیق را ذکر میکند، میفرماید: ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یک، ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ دو، ﴿وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ﴾ که برهانی است برای تخصیص سه، ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ چهار، ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ پنج، با اینکه پنج¬تا دلیل کامل ذکر میکند؛ اما میبینیم وقتی وارد بحث میشود از وسط قضیه شروع میکند، مثل اینکه کسی بگوید که میدانید این آوارههای عراقی در ماه مبارک رمضان بیراهه، پیاده، بیکفش، در زیر آن بمباران آمدند چرا برف هم آمد باران هم آمد هوا هم سرد شد، میدانید برای چه و برای اینکه مردم قیام بکنند و برای ظلمستیزی و برای امتحان و برای اجر خب، از اینکه گفت و برای معلوم میشود چیزهای دیگر هم هست خدا در این قسمت از حرفها همیشه از وسط شروع میکند. میفرماید میدانید در جریان احد با بودن دو حجت از حجت الهی که علی وصی و وجود مبارک رسول خدا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هستند چرا این همه بلاها به سر شما آمد و برای اینکه این و برای اینکه، عطف بر محذوف است این و برای اینکه یک طرز حرف زدن نیست که، اگر کسی بخواهد راز حرفش را ذکر میکند «و برای اینکه»، این «و برای اینکه» یعنی خیلی اسرار دارد که قابل گفتن نیست آنچه قابل گفتن است همین پنج شش¬تا نکته است: برای امتحان هست؛ برای اینکه عدهای به مقام شهادت برسند هست؛ برای ریشهکن کردن ظلم هست خب، این پنج نکته خودش نکتههای عمیق است این ﴿وَ لِیَعْلَمَ﴾ عطف بر محذوف است، آن محذوف چیست؟ اگر قابل گفتن بود میگفت. این است که مسئله راز قَدَر، مسئله راز قضا از آن مسائل خیلی عمیق و پیچیدهای است که بخشی از اینها را در کتابهای کلامی لابد ملاحظه فرمودید، بعد از جریان جنگ صفین، کسی از حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال میکند که آیا ما به خواست خدا این جنگ را شروع کردیم یا نکردیم، به دستور او بود یا نبود، حضرت فرمود: «بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ» یک دریای عمیقی است، وارد این مسایل نشوید. مدام گفت و گفت و گفت حالا حضرت بعضی از اسرار را برایش شرح داد، شما الآن اگر در این ماه مبارک رمضان این صحنهها را میدیدید هرگز برایتان عامل توجیه کنندهای نبود، مگر همین حرفها؛ اما پشت پرده چه هست، از آن طرف ذات اقدس الهی میفرماید محال است هیچ کسی از من مهربانتر باشد، آیا ممکن است در جهان هستی کسی پیدا بشود که از خدا مهربانتر باشد وگرنه او میشود «ارحم الراحمین» نسبی ممکن است کسی بگوید من نسبت به خودم از خدا نسبت به خودم مهربان¬ترم ـ معاذالله ـ ممکن است کسی چنین حرفی بتواند بزند او ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾ است بالقول المطلق، هیچ ممکن نیست کسی نسبت به خود یا دیگری از ذات اقدس الهی مهربان¬تر باشد. آن وقت این «ارحم الراحمین» یک مشت زن و بچه مظلوم را با پای برهنه، حالا که پیادهاند پا برهنهاند برف و باران هم روی سرشان میریزد. اینها چیزهایی نیست که انسان راز قدر را بتواند بفهمد، لذا در نوع این مواردی که به حسب ظاهر قابل تحلیل نیست، خدا وقتی میخواهد با آدم سخن بگوید همیشه از وسط قصه حرف میزند، میفرماید ما این کارها را کردیم و برای اینکه شما را امتحان بکنیم، این «و برای اینکه» نشان میدهد خیلی چیزها پشت پرده است. در جریان جنگ احد شاید خیلیها این مسئله برایشان سؤال بود که با بودن رسول خدا چطور ما شکست خوردیم مثلاً، خدا میفرماید «و برای اینکه» ما شما را امتحان کنیم، نظیر آنچه در سورهٴ «انعام» درباره وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) آمده است، فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ﴾ این «واو» که «واو» عاطفه است، نشان میدهد که معطوف علیه محذوف است یعنی ما خلیل خود را از ملکوت آسمانها و زمین برخوردار کردیم، برای اسراری و برای اینکه جزء موقنین باشد. آنچه قابل گفتن است و قابل فهمیدن و فهماندن است آنها را ذکر میکند؛ اما آنچه پشت پرده است و در دسترس فهم عموم نیست، اینها را دیگر ذکر نمیکند، فقط میفرماید آنقدر هست که اسراری هم هست که شما نمیدانید ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾.
وقوع حوادث تلخ برای تمییز مؤمن از منافق
خب، مطلب بعدی آن است که فرمود در همین جریان احد ما چندین کار را به عنوان فلسفه تاریخ میتوانیم با شما در میان بگذاریم که این دیگر مسئله قضا و قدر و راز الهی و اینها نیست اینها قابل تفهمیم است و آن این است که در جمع شما عدهای منافقاند، عدهای ضعیف الایماناند که از آنها به عنوان ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ یاد میشود در مقابل منافقین، گرچه منافق فی قلبه مرض هست؛ اما وقتی اینها در کنار هم ذکر میشوند معلوم میشود منافق اصلاً ایمان ندارد چون کافر است و آنهایی که مؤمناند، اما ایمانشان ضعیف است به عنوان ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ یاد میکند و گروه سوم هم مؤمنیناند، اینها همهشان در این جنگ هستند. اگر هیچ رنجی نباشد هیچ زخمی نباشد هیچ دردی نباشد، امتیاز منافق از ضعیف الایمان از آن مؤمنین راستین مشکل است، همه ادعا دارند. ما این حوادث تلخ را بر شما وارد کردهایم آن هم ﴿بِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ﴾ تا اینکه معلوم بشود مؤمن چه کسی است؟ غیر مؤمن چه کسی است؟ ﴿وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ این علم را، چون علم فعلی است از مقام فعل حق تعالی میگیرند برای ذات اقدس الهی چندین علم هست که جامعش همین دو علم است: علم ذاتی و علم فعلی، علم ذاتی صفت ذات است و عین ذات و ازلی است که جهت آن قضیه ضرورت ازلیه است اگر گفتیم «الله علیمٌ» این قضیهای است که اگر خواستیم به این قضیه جهت بدهیم موجهه میشود به ضرورة الازلیه یعنی الله علیمٌ، بالضرروة الازلیه نه بالضرورة الذاتیه. یک علم فعلی است، آن علم فعلی، عین الفعل است یعنی خود فعل، مشهود حق است، نه اینکه صورتی از این فعل پیش خدا حاصل است که بشود علم حصولی، بلکه خود شیء خارج بذاته نزد حضرت حق مشهود است، این علم فعلی که عین الفعل است چون خود فعل یک وقت نبود و بعد پیدا شد، این علم فعلی هم یک وقت نبود و یک وقت پیدا شد، نظیر ﴿لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ و مانند آن وگرنه آن علم ذاتی برای حضرت حق، همیشه هست «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» قبل از اینکه جهان و عالم و آدم را خلق کند، میدانست که با خلق عالم و آدم چه میشود، آن «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» آن علم ذاتی است؛ اما این علم فعلی ممکن است، حادث است [و] عین المعلوم است نه عین العالم، آن علم ذاتی که عین العالم است وصف کمالی است و صفت ذات است، این علم فعلی عین المعلوم است نه عین العالم. این معلوم بذاته حاضر است، وقتی ذاتش نبود علم هم نبود، این را میگویند علم فعلی. در این مقام است میفرماید ایمان، یک وصف درونی است مبرزی دارد که در مواقع امتحان ظاهر میشود. امتحان، در جریان احد و مانند آن برای آن است که معلوم بشود چه کسی مؤمن است چه کسی مؤمن نیست این یکی.
تبیین معنای شهید در قرآن کریم
صف مؤمنین از صف غیر مؤمنین جدا میشود. در مؤمنین هم همه جزء آن مقامات عالیه نیستند یک عده میتوانند به مقام شهدا راه یابند، فرمود: ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ یعنی بعد از اینکه مرز مؤمن از غیر مؤمن جدا شد در بین مؤمنین و در مؤمنین برچین میکند یک عده را به عنوان شاهد انتخاب میکند ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ نه «یتخذکم شهداء»، ﴿یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾. مرحوم امینالاسلام در مجمع¬البیان برای این شهدا همان دوتا احتمال را ذکر کرد که آیا شهید فی المعرکه است یا شاهد اعمال، ترجیحی نداد. ولی مرحوم شیخ(رضوان الله علیه) در تبیان ـ مرحوم شیخ طوسی ـ که دو قول ذکر میکند قول اول این است که منظور از این شهدا، شهدای در معرکهاند به شهادت جریان قتلی که در همین بخش احد و جریان احد و قصه احد است. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در نوع این بخشهایی که مربوط به شهید است، میفرماید شهید در لسان قرآن، شاهد اعمال است نه قتیل در معرکه، قتیل در معرکه را به اصطلاح حدیث و فقه شهید میگویند وگرنه به لسان قرآن، شهید آن کسی است که شاهد اعمال باشد. البته این بحث در همان آیات قِبله در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت ﴿وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ﴾ تا یا شهید در معرکه بشوید یا شاهد اعمال باشید. خب، این دو نکته [و] آن نکته سوم این است که در بین شما کسانی هستند که احیاناً ظلم به نفس کردند و مانند آن، چون خدا اینها را دوست ندارد اینها را شاهد قرار نمیدهد. پس صحنه احد و مانند احد تاکنون برای چندین نکته بود که سه نکتهاش مشخص شد.
ایجاد جنگ و سختی عاملی برای خالص شدن مؤمن و کافر
نکته چهارمش این است که حالا که مرزها مشخص شد، مؤمنین از غیر مؤمنین جدا شدند [و] مرز ایمان و کفر مشخص شد ما میخواهیم این مؤمنین را هم به آن مقام خلوصشان برسانیم، کافرین را هم خلاص کنیم. خلاص کافر در نابودی اوست، چون چیزی ندارد جز باطل ﴿إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ لذا فرمود: ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ این به عنوان پنجمین نکته، حالا خلاص مؤمنین در چیست. فرمود: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ «تمحیص» همان تخلیص است، آن کاری که یک زرگر برای غبارگیری و غبارروبی و فلز زائد زدایی، یک طلا را داغ میکند و گداخته میکند که طلای ناب مشخص بشود، این کار را میگویند تمحیص که طلای ناب مشخص بشود. نکته چهارم این است که ما به وسیله جنگ و دفاع و جریان زخمی شدن و قرح و الم و امثالذلک، میخواهیم مؤمن را مثل زر ناب، خالص کنیم ﴿وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا﴾ این میشود نکته چهارم. خب، کافر را هم میخواهد خالص کند، خالص کردن کافر در خلاص کردن اوست، چون چیزی ندارد مدام از او بگیریم بگیریم بگیریم تا محق بشود ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ مثل اینکه شما پیاز را بخواهید پوست بکنید، چیزی از او نمیماند؛ اما میگویید ما این میوه را پوست میکنیم که به مغزش برسیم؛ اما پیاز را که پوست کندید یعنی پیاز را محق کردید. درباره مؤمنین که این گناه پوستهای شد برای آن لب، به وسیله این امتحانها آن پوستهها تمحیص میشود، تخلیص میشود [و] زدوده میشود تا ایمان خالص بماند ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ﴾ این میشود تمحیص، آن که لبیب است، لبّش بماند [و] این قشر زدوده شود؛ اما آن که قشر اندر قشر است او هر چه از او بگیرید به فنا نزدیکتر میشود، لذا فرمود ما برای اینکه کافر را به محاق ببریم، این صحنهها را پیش میآوریم ﴿وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ﴾ پس معلوم میشود آن ﴿تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ به عنوان آزمون الهی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است