- 7
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 142 تا 144 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 142 تا 144 سوره آلعمران _ بخش دوم"
تفاوت آرزوی شهادت با شکست اسلام
اجرای وفای به عهد الهی و ابلاغ رسالت نبیّ مکرم اسلام
قلمرو نفوذ شیطان و اهمیت پناه بردن به خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ ﴿142﴾ وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿143﴾ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ ﴿144﴾
مجاهد نبودن گروهی از مسلمین با قیاس استثنایی
بعد از اینکه فرمود مسئله دنیا و آخرت زیر پوشش یک قانون کلی است و آن اینکه کسی به مقامی میرسد که امتحان بدهد و در امتحان موفق بشود، درباره این گروهی که در جریان احد پایداری را از دست دادهاند، قرآن میفرماید فکر میکنید همینطور بهشت میروید، در حالی که خدا نمیداند شما مجاهد و صابرید که علم را نفی کرده است. این نفی علم، یقیناً مستلزم نفی معلوم است براساس قیاس استثنایی. خلاصه قیاس استثنایی این است که اگر شما اهل جهاد و صبر بودید، خدا میدانست و چون خدا جهاد و صبر شما را نمیداند پس شما مجاهد و صابر نیستید؛ اما از اینکه خدا نمیداند، برای اینکه خدا خودش فرمود ما صبرتان را اطلاع نداریم و جهادتان را اطلاع نداریم و از اینکه اگر بود خدا میدانست تلازم مقدم و تالی هم روشن است، چون الله ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ پس به صورت قیاس استثنایی تبیین میشود که اگر شما اهل جهاد و صبر بودید خدا میدانست، لکن خدا نمیداند پس شما اهل جهاد و صبر نیستید که از نفی علم، به نفی معلوم استدلال شده است، این سبک در قرآن کریم کم نیست.
در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به مشرکین خطاب میفرماید که شما حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی حرفی میزنید که واقع نیست [و] حقیقت ندارد. در سورهٴ «یونس» آیهٴ 18 این است که ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ؛ شما میگویید این بتها شرکای الهیاند؛ چیزی را به خدا خبر میدهید که خدا نمیداند یعنی نیست در همه آسمانها و زمین، چیزی به نام بت که سهمی از شفاعت داشته باشد وجود ندارد: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ یعنی نه در آسمان چیزی وجود دارد، نه در زمین چیزی وجود دارد، مشابه این در سورهٴ «رعد» هم آمده است. در سورهٴ «رعد» فرمود شما گزارشی به خدا میدهید که خدا نمیداند؛ آیهٴ 33 سورهٴ «رعد» این است که ﴿أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ﴾؛ اگر واقعاً شرکایی برای خدا هست اسم ببرید ﴿أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ فِی اْلأَرْضِ﴾ یا نه، شما حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی حرفی میزنید که نیست یا نه، شما به جد نگرفتید «ام بظاهر من القول» سخن میگویید، یک حرف بیمحتوایی دارید.
خب، در اینگونه از موارد که باز مشابهاش در قرآن کریم هست از نفی علم، به نفی معلوم استدلال شده است، چون اگر بود یقیناً خدا میدانست و از این نظر که خدا نمیداند معلوم میشود نیست [و] معدوم محض است. جهاد و صبر شما هم اینچنین است، خدا جهاد و صبر را در شما سراغ ندارد یعنی نیست، لو کان لبان اینجاست. اینجا از آن مواردی نیست کسی بگوید «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» اگر چیزی را ذات اقدس الهی نداند یا نیابد دلیل قطعی بر نبود اوست، نمیشود گفت که «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» یا «عدم العلم لا یدل علی عدم المعلوم»، زیرا ذات اقدس الهی مبدئی است که ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ و ﴿إنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ و مانند آن. پس «لو کان لعلمه الله» و چون خدا عالم نیست، پس این معلوم در خارج واقع نشده.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ﴾ مرگ قابل لقا نیست، قابل دیدن نیست؛ دیدن با حس ظاهر نیست؛ اما وقتی آثارش روشن شد میگویند شما الآن مرگ را میبینید یعنی نشانههای مرگ و اسباب مرگ را میبینید، از این جهت این ضمیر ﴿تَلْقَوْهُ﴾ به همان موت برمیگردد، به این معنا که موت با همه علل و اسباب ظاهریاش ظاهر شده است.
تفاوت آرزوی شهادت با شکست اسلام
مطلب بعدی همان است که در بحث دیروز اشاره شده که شما تمنی موت داشتید. این تمنی موت فی سبیلالله نه به معنی تمنی شکست اسلام و مسلمین یا تمنی پیروزی کفر و کافران است، زیرا آنها که تمنی شهادت فی سبیلالله را دارند، حرفشان این است که ﴿أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ سخن از طلب نصرت بر کفر و کافران هست؛ منتها این قیام و مبارزه عدهای را هم شهید میطلبد، گفتند ما جزء شهدای این کار باشیم. اینچنین نیست که انسان رایگان برود مبارزه بکند و ﴿وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ محقق بشود، بدون قرح و جرح و ألم و شهادت. بالأخره یک عده باید آسیب ببینند، آنها که جزء خواص اولیای الهیاند اینها سعی میکنند بگویند هم ﴿وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ باشند و هم اینکه در جنگ، طبعاً یک سلسله آسیبی باید ببینند آنها که آسیب میبینند ما باشیم، این نه به آن معناست که ما میخواهیم شهید بشویم و میخواهیم کشته بشویم، به دلیل اینکه اینها بعد از جریان بدر، این تمنیها را داشتند. در جریان بدر شهادت، زمینه ظفر مسلمین بود عدهای که در جنگ بدر شهید شدند با شهادتشان دین را تثبیت کردند. یک چنین شهادتی را کسانی که در جنگ بدر حضور نداشتند یا شهادت نصیبشان نشد آرزو میکردند، میگفتند همانطوری که در صحنه بدر یک عده با شهادتشان مایه هزیمت و شکست کافران شدند، ای کاش ما هم مثل اینها بودیم، یک چنین چیزی را طلب میکردند نه صرف مرگ خالی را ﴿وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾. آنگاه به آن مسئله مهم و اصلی میپردازند که شما از همان اولی که اسلام آوردید باید بدانید اسلامتان لله است نه لرسولالله و تقرباً الیالله باید بجنگید، نه تقرباً الی رسولالله که از او غنیمت طلب کنید، بعد نزد او مقرب باشید، اینطور نباشد. برای اینکه ما حرفی داریم با خود پیغمبر که مستقیماً با خود او در میان میگذاریم و شما هم باخبر میشوید، حرفی هم با خود شما داریم.
اجرای وفای به عهد الهی و ابلاغ رسالت نبی مکرم اسلام
آن حرفی که مستقیماً با خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان میگذارد که خود آن حضرت، مخاطب هست و دیگران هم مستمع هستند و مخاطب بالطبع، این است که فرمود ما وعده پیروزی دادیم به اسلام و مسلمین، وعید شکست دادیم نسبت به کفر و کافران؛ اما آن وعده و این وعید، لازم نیست همه اینها در زمان حیات توی پیغمبر عمل بشود تو وظیفهات را انجام بده. آن وعدههایی که به مسلمین دادیم یا وعیدهایی که نسبت به کافران روا داشتیم، بخشی از آنها را ممکن است در زمان حیات توی پیغمبر انجام بدهیم، بخشی را هم بعد از مرگ تو، تو کارت را انجام بده، این مضمون که ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ در چند جای قرآن کریم آمده: یکی در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست آیهٴ 46 فرمود: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾؛ ما آنچه را که به کافران وعید دادیم یا در زمان حیات تو آن وعیدها را اجرا میکنیم یا بعد از توفی و رحلت تو آن وعیدها را اجرا میکنیم، تو به هر حال تا زندهای موظفی کارت را انجام بده ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ﴾ یعنی وعید دادی به آنها ﴿أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ﴾ یا اینکه نه، اینچنین نیست که قبل از ارتحال تو، وعیدی که به کافران دادیم به تو ارائه بدهیم، بلکه تو را متوفی میکنیم و بعد از توفی تو آن وعیدها را اجرا میکنیم، چه اینکه این کار را هم کردند: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾ این مضمونی که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست، در اواخر سورهٴ «رعد» هم آیهٴ چهل آمده است ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ پس اینکه ما گفتیم: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا گفتیم: ﴿وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾ یا ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ و امثال ذلک، اینها موقت به زمان حیات پیغمبر نیست ما در این مقطعهای گوناگون، هر وقت مصلحت باشد وعدههایی را که دادیم ایفا میکنیم، وعیدهایی را هم که دادیم اجرا میکنیم. بعضی از این وفاها به وعده و وعید در زمان حیات پیغمبر است، بعضی بعد از ارتحال او، توی پیامبر تا زندهای باید کار خود را انجام بدهی. خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این معارف الهی آگاه است؛ اما قرآن کریم برای اینکه توده مردم هم باخبر باشند. فرمود که ما وعده را مقیّد نکردیم به زمان حیات پیامبر، نشانهاش این است که این «کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رسولی» که نیست ﴿أَنَا وَ رُسُلی﴾ این یک وعده عام است که برای همه انبیاست، با اینکه درباره انبیا فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ انبیای فراوانی شربت شهادت نوشیدند، اینکه در سورهٴ «مجادله» و مانند آن فرمود خدا تثبیت کرده است که مرسلین را تأیید کند، مرسل بما انه مرسل یعنی همان پیام الهی یعنی همان دین الهی و این دین الهی که عصاره رسالت است محفوظ میماند، گرچه به شهادت خود مرسلین ختم بشود. اگر فرموده بود «کتب الله لاغلبن انا و رسولی» آنگاه جای توهم مسلمین بود که خدا فرمود خدا و پیامبرش غالباند، پس پیامبر حتماً شکست نمیخورد و مانند آن.
پیروزی مطلق رسالت انبیاء
اما این مسئله را به عنوان یک اصل کلی برای نبوت و رسالت عامه میداند نه رسالت خاصه، رسالت عامه خواه به صورت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام) ظهور میکند، خواه به صورت وجود مبارک حضرت ظهور کند، در همه حال رسالت پیروز است ولو با شهادت ختم بشود. پس ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ با ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ ، ﴿قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ منافاتی هم نخواهد داشت و این دو تا آیهٴ سورهٴ «یونس» و «رعد» و آیاتی هم که از این قبیل است، نشان میدهد که عمل به وعده یا عمل به وعید، مقید به زمان حیات آن رسول نیست ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ اینها اصول کلی است.
پرسش:...
پاسخ: خطوط کلی که انبیا آوردند، الآن قسمت مهمی روی زمین را زیر پوشش دارد یعنی بیش از سه میلیارد مردم روی زمین حرف انبیا را قبول دارند، با اینکه اینها از صفر شروع کردند و از سادهترین زندگی شروع کردند، این بیش از سه میلیارد مردم روی زمین در جاهلیت قرن بیستم که خدا و قیامت و دین و وحی و رسالت را قبول دارد، این خطوط کلی است. حالا میماند فروع جزئی و اعمال و عبادات، دشمنان با داشتن همه امکاناتی که به بار آوردند نتوانستند حرف خودشان را تثبیت کنند با همه کشتارهایی که راه انداختند. اینها همواره مثل علف هرزیاند که رشد میکنند بعد وجین میشوند و درو میکنند. اگر کمبودی هم هست، خفایی هست که احکام عمل نمیشود این «فبما کسبت ایدینا» است وگرنه آن وعده الهی این بود که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ ، ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا ﴿وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾ یا ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ اگر کسی جندالله شد و قیام کرد خب، پیروز میشود وگرنه همانطور انسان، رایگان سخن بگوید دین در جامعه از وجود لفظی و کتبی به وجود عینی منتقل بشود، این نیست ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: ممکن است دوران فترتی فرا برسد و ضعیف بشود؛ اما نابود نخواهد شد و ضعفش هم «فبما کسبت ایدیکم و ایدینا» است دیگر.
محقق شدن پیروزی با جهاد و جنگ و مقاومت
ذات اقدس الهی وعده داد که اگر اینها قیام کردند، غالباند. غلبه برای آدم مقاوم است وگرنه آدم ساکت که غالب نیست. همیشه مغلوب است. فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ غلبه برای جنگ است اگر کسی که یک گوشه منزوی است که غالب نمیشود که، حالا اگر کسی گفت خود حضرت ولی عصر(ارواحناه فداه) بیاید و زمان را اصلاح کند این فکر حاکم بود خب، همیشه باید تو سری بخورد دیگر. حضرت هم که ظهور کرد باید این فکر را دارد، میگوید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون﴾ الآن هم حضرت غایب است به او ایمان دارد. روایت فراوانی دارد که حضرت که آمده برنامهاش جنگ است، لذا شربت شهادت هم مینوشند اگر این فکر هست که هر حکومتی قبل از زمان ظهور حضرت بیاید شکست میخورد خب، این نمیگذارد کسی قیام بکند که، اگر فکر این است ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون﴾ این البته محکوم به شکست است و اما اگر گفتند: «نموت معک و نصیر معک» این البته پیروز است. در خطبههای حضرت امیر(سلام الله علیه) هم فرمود که ما اگر مثل شما دست روی دست هم میگذاشتیم که «مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ» که این خطبه قبلاً خوانده شد. فرمود اگر ما هم در صدر اسلام مثل شما عمل میکردیم، هرگز ستونی از ستونهای دین قائم نمیشد و شاخهای از شاخههای ایمان سبز نمیشد: «کنا کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا: مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً ... لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ» ما هم اگر مثل شما منتظر بودیم که رایگان، بهشت برویم، هرگز ستونی از ستونهای دین ایستاده نمیشد و شاخهای از شاخههای درخت دین سبز نمیشد. خب، پس یک اصل کلی را با وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان گذاشت که مردم از این راه فهمیدند که فرمود: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ﴾ یک اصل دیگری را هم که مربوط به همین جریان احد هست با مسلمین در میان میگذارد.
رضای پروردگار در مبارزه و جهاد
میفرماید شما اگر برای پیامبر میجنگید خب او ممکن است رحلت بکند؛ اما اگر برای دین پیامبر میجنگید او همیشه محفوظ است. این همان است که بعضیها در همان صحنه احد گفتند که «أین تذهبون» که کجا فرار میکنید، بر فرض هم این شایعه درست باشد که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرده باشد، شربت شهادت نوشیده باشد دینش که نمرده، معلوم میشود دو طرز فکر در صدر اسلام بود. یک عده قربةً الی شخص الرسول میجنگیدند؛ یک عده قربةً الیالقرآن میجنگیدند. آنها که قربةً الیالدین میجنگیدند دین که نمیمیرد، آنها که تقرباً الی شخص الرسول میجنگیدند، گفتند حالا که حضرت رحلت کرده است ما چرا بجنگیم، بعد میگفتند ای کاش ما روابطمان را با دیگران حفظ میکردیم که از اباسفیان برای ما امان میگرفت. در این مقطع، مردم به سه قسم تقسیم شدند: عدهای نفاق درونیشان ظهور کرده است؛ عدهای نفاق نداشتند ولی ایمانشان ضعیف بود؛ عدهای هم ایمان محض داشتند. این هر سه گروه وضعشان در جریان احد مشخص شد و قرآن کریم هم فرمود اولاً بدانید که رسول خدا به عنوان یک شخص، محترم است تا هست دستوراتش لازم الاجراست؛ اما او بالأخره رفتنی است، شما از اول حسابتان را صاف بکنید که برای چه کسی دارید میجنگید و به چه کسی ایمان آوردید، به شخص او یا به دین او. اگر به دین او دین همیشه ثابت است به شخص او، شخصش رحلت کردنی است.
تقسیم سه گروه از مسلمین در جنگ اُحد
این سه گروه که از هم جدا شدند در جریان احد، قرآن کریم پرده برداشت. فرمود که عدهای همان صحنه را فرار کردند و گریختند که از آنها در همین سورهٴ «آل عمران» خبر میدهد، فرمود: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمِّ﴾ ؛ پیامبر پشت سر شما داد میزند که فرار نکنید، شما همینطور مرتب دارید میروید جلو و پشت سر را اصلاً نگاه نمیکنید، این عده فرار کردند، اینها ضعیفالایماناند. گروه دیگر کفر درونیشان ظهور کرده [و] آن نفاقشان ظهور کرده به این صورت آمده است که در آیهٴ 154 مشخص شد فرمود که ﴿وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ﴾ اینها همان فکر جاهلیشان ظهور کرده که آیا ما سهمی داریم یا نداریم، بعضی میگفتند که اگر پیامبر به حق بود که کشته نمیشد. قرآن در این مقطع میفرماید مگر آنکه حق است کشته نمیشود، این همه انبیا حق بودند و کشته شدند و شهید شدند دیگر. حق بودند که دلیل شهید نشدن نیست، اینها کسانیاند که ﴿قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ فقط به فکر حیوانی خود هستند ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾ همان تفکر جاهلی و کفرشان ظهور کرده که ﴿یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ﴾. گروه سوم اوحدی از موحدان جریان احد بودند که حضرت امیر و امثالذلک را تشکیل میدادند، اینها کسانی بودند که تا آخر ایستادند و مقاومت کردند و از رسول خدا حمایت کردند و قرآن کریم از اینها به عنوان شاکرین یاد میکند. در همین صحنهای که فرمود: ﴿أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ﴾ که میشود صغرای قیاس ﴿وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا﴾ میشود کبرای قیاس یعنی شما با این کارتان هیچ ضرری هم نمیرسانید، بعد فرمود: ﴿وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ﴾ یعنی در این مقطع یک عده شاکر بودند.
نظر علامه طباطبایی(ره) در تفاوت (شاکرین) و (الذین شکروا)
شاکر به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) غیر از «الذین شکروا» است. ایشان این بحث را در خیلی از موارد دارند که اگر گروهی با یک فعل معرفی شدند، نشانه آن نیست که این وصف و این فعل بر آنها ملکه شد؛ اما اگر گروهی با وصف، معرفی شدند معلوم میشود که آن فضیلت برای اینها ملکه شده است، مثلاً «الذین آمنوا، الذین شکروا، الذین اطاعوا» اینها غیر از «المؤمنون، الشاکرون، المطیعوناند» ، زیرا «الذین شکروا» یا «الذین آمنوا» فعل است که دلالت بر تجدد دارد؛ اما «شاکرین» صفت مشبهه است، اسم فاعل نیست [بلکه] یک صفت مشبههای است که به وزن فاعل است «شاکر» نه یعنی شکر گذارنده که معنی حدوثی داشته باشد؛ سپاسگزار که معنای ثبوتی دارد، صفت مشبهه است این «شاکرین» خب، پس یک فرق است بین وصف و فعل که «مؤمنون» غیر از «الذین آمنوا» است «المطیعون» غیر از «الذین اطاعوا» است. وصف، نشانه ثبوت است و فعل، نشانه حدوث و این وصفها هم صفت مشبهه است که به صورت اسم فاعل بیان شده، نه اسم فاعل باشد که فقط حدوث را بفهماند.
خصوصیات شاکرینِ بالقول مطلق
مطلب بعدی آن است که شکر یعنی صرف نعمت در جای خود. یک وقت انسان، نعمت خاصهای را در جای خود صرف میکند این شکر مقطعی دارد. یک وقت شاکر است بالقول المطلق و مقید هم نشده شکرش به چیزی، از آن طرف نعمتهای الهی هم که محدود نیست ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ شده است ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ شده است و مانند آن. پس نعم الهی بیشمار است و صرف هر نعمت در جایی که خدا دستور داد، میشود شکر او، چون نعمتها بیشمار است اگر گروهی به عنوان شاکرین در لسان قرآن معرفی شدند نه «الذین شکروا» نه ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ این ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ﴾ فعل است، ممکن است مقطعی باشد و مزید مقطعی را هم به دنبال داشته باشد؛ اما اگر کسی شاکر شد بالقول المطلق، شکر هم صرف نعمت است در جایی که خدا دستور داده است و نعمت را هم برای همانجا خلق کرده، نعمت الهی هم که فراگیر است [و] همه امور نعمتهای خداست، پس کسی که شاکر شد بالقول المطلق، با عالم و آدم طوری برخورد میکند که خدا میخواهد، چرا؟ چون شکر، صرف نعمت است «فی ما اعدت له» این معنای شکر است و اگر شکر به صورت ملکه ذکر شد یعنی شخص شده شاکر، نه به صورت فعل که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ باشد این دو، و سراسر عالم و آدم نعمتهای الهی است که ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ این سه، پس کسی که شکر برای او ملکه شد، کسی است که با سراسر جهان طوری رفتار میکند که خدا بپسندد؛ با هر کسی طوری رفتار میکند، با هر نعمتی طرزی برخورد میکند که خدا بپسندد، این میشود شاکر بالقول المطلق.
اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید فقط در بعضی از موارد قرآن کریم شاکرین را بالقول المطلق ستوده است که یکی همین پایداران مسئله جنگ احد است . خب، اینها کسانیاند که هیچ راهی برای نفوذ شیطان باز نگذاشتند، چرا؟ چون این شکر برای اینها ملکه شد وصف ثابت شد، نه فعل سیار و وصف ثابت هم این است که هر نعمتی را در جای خود صرف بکنند و سراسر عالم هم که نعمتهای الهی است. پس اینها به هر چه برخورد میکنند برخوردشان صحیح است. اینها کسانیاند که هیچ راهی برای نفوذ شیطنت باز نگذاشتند و همواره به یاد اللهاند، دائم الذکرند، این ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ اند. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید روایتهایی هم خوانده شد که معنای اینکه کسانی که دائم الصلاةاند این نیست که اینها مرتب دارند نماز میخوانند، آنها که دائماً به ذکر حقاند و هرگز یاد حق و نام حق را فراموششان نشده است اینها دائماً در نمازند یعنی روایاتی که مرحوم صاحب وسایل الشیعه(رضوان الله علیه) در باب ذکر وسایل الشیعه نقل کرد این معنا را تفهمیم میکند یعنی کسانی که دائماً متوجه حق باشند اینها دائم الصلاةاند. اینکه گفت «خوشا آنان که دائم در نمازند» دائم الصلاةاند، برابر همین روایات میگوید یعنی کسی که دائماً متوجه حق باشد دائماً دارد نماز میخواند، چون خود صلات ذکر است.
قلمرو نفوذ شیطان و اهیت پناه بردن به خداوند
خب اگر کسی دائماً به یاد حق است شیطان هم از راه غفلت میآید، فرمود: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ ؛ او از راهی میآید که شما او را نبینید. خب، اگر انسان همه راهها را مواظب است، دیگر راه نفوذ برای شیطان نیست، شیطان که بخواهد وسوسه کند در دل، او از راههای در و دیوار که نمیآید، او از راه اندیشه و افکار میآید. خب، اگر انسان مواظب افکار و اندیشههایش باشد همه جوانب را ملاحظه کند راه شیطنت را میبندد. انسان پناه میبرد به کسی که آن کس شیطان را میبیند و شیطان او را نمیبیند. انسان در برابر شیطان که قرار میگیرد در اوایل امر، احساس ضعف میکند. چون انسان، خیلی از موارد غافل است و نمیبیند و شیطان از راه غفلت حمله میکند و تیراندازی میکند. پس انسان یک راههای ندیدنی دارد که آن راههای ندیدنی را نمیتواند کنترل کند و شیطان هم از آن راههایی که انسان نمیبیند میآید: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ همان راهی که انسان غافل است از همان راه، شیطان میآید. خب، پس انسان بعضی از راهها را نمیبیند و چون نمیبیند نمیتواند کنترل کند و چون نمیتواند کنترل کند از همان راه غفلت تیر میخورد. چه کند؟ پناه ببرد به مبدئی که آن مبدأ همه راهها را میداند و شیطان را میبیند از آن راهی که شیطان آن مبدأ را نمیبیند، چون شیطان دارد کفر میورزد، شیطان هم اگر خدا را میدید که نمیگفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ پس او هم راههایی دارد که از آن راهها غافل است و از آن راههای غفلت تیر میخورد که فرمود ﴿إِنَّکَ رَجیمٌ﴾ این «رجیم» یعنی «مرجوم» یعنی تیر انداختم برو، خود این تیر است برو! ذات اقدس الهی با یک فرمان عالم را به هم میزند برو! تیر است، بروی خدا فعل خداست، نه حرف خدا «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ» .
فعل بودنِ سخن پروردگار و بیان حضرت علی در این رابطه
این مضمون در نهجالبلاغه بود که در بحثهای قبل هم خوانده شد، فرمود حرف خدا کار خداست وگرنه خدا که حرف نمیزند فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ»؛ ندایی که کسی بشنود نیست، حرفی است که نظیر قرع و قلع آهنگی ایجاد کند نیست، گاهی لفظ ایجاد میکند، نظیر آیات؛ اما وقتی گفتند خدا گفت اینچنین یعنی کرد اینچنین، وقتی خدا به شیطان فرمود برو! یعنی پرتش کرد، وقتی به مؤمن میگوید تعال! یعنی دستش را میگیرد وگرنه اینچنین نیست که بگوید بیا یا برو حرف بزند «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ»
پرسش ...
پاسخ: تشریح همان شد که عرض شد که گاهی لفظ ایجاد میکند، آن در حقیقت کلماتی است که با این کلمات منظوم، وجود مبارک رسول را مستمع میکند و کلمات، ایجاد کرده است خود ایجاد کلمه فعل است؛ اما آنجا که میخواهد در نظام تکوین بگوید که ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ ما با آسمان و زمین گفتیم بیایید، نه یعنی گفتیم «ایتیا» اینها را آوردیم بالا، به شیطان گفتیم برو! نه اینکه گفتیم «اذهب» تا بشود امر حاضر از «ذهب، یذهب» تا بگوییم آیا عبری بود یا عربی، این برو! فعلی است همین که پرتش کرد او رفت «انما کلامه سبحانه فصل منه» خب، کار خدا همان حرف خداست.
شناسایی شیطنت شیطان
شیطان راههای فراوانی دارد که از آن راهها دارد تیر میخورد، چون رجیم است ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إِلی یَوْمِ الدِّینِ﴾ این لعنت و رجم دائماً هست. از آن راهی که غفلت دارد و استکبار، از آن راه خدا را نمیبیند و دارد تیر میخورد. برخورد انسان با شیطان باید اینچنین باشد، بگوییم تو میخواهی به ما حمله کنی از راهی که ما تو را نمیبینیم، ما پناه میبریم به کسی که همه راهها را میداند و ما را هدایت میکند یک، و همان کس راههایی را میداند که تو آن راهها را نمیدانی و از آن راه داری تیر میخوری. اگر ما در خودمان خطری احساس کردیم یعنی دیدیم بعضی از راهها را نبستیم و ممکن است از آن راه، تیر بخوریم؛ داریم احساس میکنیم، میبینیم دارد تیر میآید. اینجا فرمود: ﴿وَ إِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اگر آژیر خطر را شنیدید فوراً پناه ببر به خدا. گاهی انسان میبیند دارد در لبه معصیت قرار میگیرد، این حرف را بگوید یا نگوید، اینجا امضا بکند یا نکند، این مال را بگیرد یا نگیرد، فلان جا برود یا نرود، میبیند که دارد سقوط میکند. اینجا نزغ و فشاری به او رسیده است هنوز حمله شروع نشده. فرمود یک چنین حالتی که در خودت احساس کردی فوراً برو پناهگاه، مثل اینکه در حال حملههای موشکی میگفتند وقتی آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، معنایش این نیست که اگر آژیر خطر را شنیدید همانطور در خیابان صاف، صاف بایستید بگویید من میخواهم بروم پناهگاه، معنایش این نیست باید رفت پناهگاه. اگر کسی در حال خطر هست دید دارد گناه میکند بگوید که «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این معنایش نیست، این واقعاً باید بلرزد برود پناهگاه. اگر در خودش احساس خطر کرد فوراً از دل متوسل شد به حق، این معنی استعاذه است یعنی پناه بردن ﴿وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا﴾ «ملتحد» یعنی سنگر، لحد آن گوشه خاک را میگویند، آن گوشه را میگویند، «ملتحد» آن سنگر را میگویند. فرمود پناهگاه غیر از حق نیست خب، برو در پناهگاه. با دل بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، نه اینکه لفظاً بگو، این لفظاً یک استعاذه عبادت لفظی است البته بیاثر نیست، ثوابی هم دارد؛ اما این آدم را در پناهگاه نمیبرد. خب، در اینگونه از موارد اگر کسی شاکر بود بالقول المطلق همه راهها را بسته است. در سختترین حالت که دشمن از هر طرف حمله کرده است، اینها میایستند مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) و افرادی مثل او در آن صحنه، قرآن کریم از این گروه سوم به عنوان شاکرین یاد کرده است. پس یک عده فرار کردهاند که فرمود: ﴿ِوَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ﴾ اینها هیچ، اینها ضعیفالایماناند. یک عده کفر درونیشان ظهور کرده است که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾ یک عده هم شاکر بالقول المطلق بودند که در صحنه ایستادند تا آخرین لحظه، اینها جزء مخلصیناند و درباره اینها خدا فرمود: ﴿ وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ در دو آیه ﴿وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ﴾ که این آیه است و ﴿وَ سَنَجْزِی الشّاکِرینَ﴾ که آیهٴ بعد است درباره همین اوحدی از اهل ایمان در جریان احد است. میماند تطبیقی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) کرده که شاکرین را بر همان مخلصین تطبیق کرده ، که حالا ملاحظه میفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تفاوت آرزوی شهادت با شکست اسلام
اجرای وفای به عهد الهی و ابلاغ رسالت نبیّ مکرم اسلام
قلمرو نفوذ شیطان و اهمیت پناه بردن به خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ ﴿142﴾ وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿143﴾ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ ﴿144﴾
مجاهد نبودن گروهی از مسلمین با قیاس استثنایی
بعد از اینکه فرمود مسئله دنیا و آخرت زیر پوشش یک قانون کلی است و آن اینکه کسی به مقامی میرسد که امتحان بدهد و در امتحان موفق بشود، درباره این گروهی که در جریان احد پایداری را از دست دادهاند، قرآن میفرماید فکر میکنید همینطور بهشت میروید، در حالی که خدا نمیداند شما مجاهد و صابرید که علم را نفی کرده است. این نفی علم، یقیناً مستلزم نفی معلوم است براساس قیاس استثنایی. خلاصه قیاس استثنایی این است که اگر شما اهل جهاد و صبر بودید، خدا میدانست و چون خدا جهاد و صبر شما را نمیداند پس شما مجاهد و صابر نیستید؛ اما از اینکه خدا نمیداند، برای اینکه خدا خودش فرمود ما صبرتان را اطلاع نداریم و جهادتان را اطلاع نداریم و از اینکه اگر بود خدا میدانست تلازم مقدم و تالی هم روشن است، چون الله ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ پس به صورت قیاس استثنایی تبیین میشود که اگر شما اهل جهاد و صبر بودید خدا میدانست، لکن خدا نمیداند پس شما اهل جهاد و صبر نیستید که از نفی علم، به نفی معلوم استدلال شده است، این سبک در قرآن کریم کم نیست.
در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» به مشرکین خطاب میفرماید که شما حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی حرفی میزنید که واقع نیست [و] حقیقت ندارد. در سورهٴ «یونس» آیهٴ 18 این است که ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالی عَمّا یُشْرِکُونَ﴾ ؛ شما میگویید این بتها شرکای الهیاند؛ چیزی را به خدا خبر میدهید که خدا نمیداند یعنی نیست در همه آسمانها و زمین، چیزی به نام بت که سهمی از شفاعت داشته باشد وجود ندارد: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ یعنی نه در آسمان چیزی وجود دارد، نه در زمین چیزی وجود دارد، مشابه این در سورهٴ «رعد» هم آمده است. در سورهٴ «رعد» فرمود شما گزارشی به خدا میدهید که خدا نمیداند؛ آیهٴ 33 سورهٴ «رعد» این است که ﴿أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلی کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَکاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ﴾؛ اگر واقعاً شرکایی برای خدا هست اسم ببرید ﴿أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا یَعْلَمُ فِی اْلأَرْضِ﴾ یا نه، شما حرفی میزنید که خدا نمیداند یعنی حرفی میزنید که نیست یا نه، شما به جد نگرفتید «ام بظاهر من القول» سخن میگویید، یک حرف بیمحتوایی دارید.
خب، در اینگونه از موارد که باز مشابهاش در قرآن کریم هست از نفی علم، به نفی معلوم استدلال شده است، چون اگر بود یقیناً خدا میدانست و از این نظر که خدا نمیداند معلوم میشود نیست [و] معدوم محض است. جهاد و صبر شما هم اینچنین است، خدا جهاد و صبر را در شما سراغ ندارد یعنی نیست، لو کان لبان اینجاست. اینجا از آن مواردی نیست کسی بگوید «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» اگر چیزی را ذات اقدس الهی نداند یا نیابد دلیل قطعی بر نبود اوست، نمیشود گفت که «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» یا «عدم العلم لا یدل علی عدم المعلوم»، زیرا ذات اقدس الهی مبدئی است که ﴿لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾ و ﴿إنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ و مانند آن. پس «لو کان لعلمه الله» و چون خدا عالم نیست، پس این معلوم در خارج واقع نشده.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ﴾ مرگ قابل لقا نیست، قابل دیدن نیست؛ دیدن با حس ظاهر نیست؛ اما وقتی آثارش روشن شد میگویند شما الآن مرگ را میبینید یعنی نشانههای مرگ و اسباب مرگ را میبینید، از این جهت این ضمیر ﴿تَلْقَوْهُ﴾ به همان موت برمیگردد، به این معنا که موت با همه علل و اسباب ظاهریاش ظاهر شده است.
تفاوت آرزوی شهادت با شکست اسلام
مطلب بعدی همان است که در بحث دیروز اشاره شده که شما تمنی موت داشتید. این تمنی موت فی سبیلالله نه به معنی تمنی شکست اسلام و مسلمین یا تمنی پیروزی کفر و کافران است، زیرا آنها که تمنی شهادت فی سبیلالله را دارند، حرفشان این است که ﴿أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ سخن از طلب نصرت بر کفر و کافران هست؛ منتها این قیام و مبارزه عدهای را هم شهید میطلبد، گفتند ما جزء شهدای این کار باشیم. اینچنین نیست که انسان رایگان برود مبارزه بکند و ﴿وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ محقق بشود، بدون قرح و جرح و ألم و شهادت. بالأخره یک عده باید آسیب ببینند، آنها که جزء خواص اولیای الهیاند اینها سعی میکنند بگویند هم ﴿وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ﴾ باشند و هم اینکه در جنگ، طبعاً یک سلسله آسیبی باید ببینند آنها که آسیب میبینند ما باشیم، این نه به آن معناست که ما میخواهیم شهید بشویم و میخواهیم کشته بشویم، به دلیل اینکه اینها بعد از جریان بدر، این تمنیها را داشتند. در جریان بدر شهادت، زمینه ظفر مسلمین بود عدهای که در جنگ بدر شهید شدند با شهادتشان دین را تثبیت کردند. یک چنین شهادتی را کسانی که در جنگ بدر حضور نداشتند یا شهادت نصیبشان نشد آرزو میکردند، میگفتند همانطوری که در صحنه بدر یک عده با شهادتشان مایه هزیمت و شکست کافران شدند، ای کاش ما هم مثل اینها بودیم، یک چنین چیزی را طلب میکردند نه صرف مرگ خالی را ﴿وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾. آنگاه به آن مسئله مهم و اصلی میپردازند که شما از همان اولی که اسلام آوردید باید بدانید اسلامتان لله است نه لرسولالله و تقرباً الیالله باید بجنگید، نه تقرباً الی رسولالله که از او غنیمت طلب کنید، بعد نزد او مقرب باشید، اینطور نباشد. برای اینکه ما حرفی داریم با خود پیغمبر که مستقیماً با خود او در میان میگذاریم و شما هم باخبر میشوید، حرفی هم با خود شما داریم.
اجرای وفای به عهد الهی و ابلاغ رسالت نبی مکرم اسلام
آن حرفی که مستقیماً با خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان میگذارد که خود آن حضرت، مخاطب هست و دیگران هم مستمع هستند و مخاطب بالطبع، این است که فرمود ما وعده پیروزی دادیم به اسلام و مسلمین، وعید شکست دادیم نسبت به کفر و کافران؛ اما آن وعده و این وعید، لازم نیست همه اینها در زمان حیات توی پیغمبر عمل بشود تو وظیفهات را انجام بده. آن وعدههایی که به مسلمین دادیم یا وعیدهایی که نسبت به کافران روا داشتیم، بخشی از آنها را ممکن است در زمان حیات توی پیغمبر انجام بدهیم، بخشی را هم بعد از مرگ تو، تو کارت را انجام بده، این مضمون که ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ در چند جای قرآن کریم آمده: یکی در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست آیهٴ 46 فرمود: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾؛ ما آنچه را که به کافران وعید دادیم یا در زمان حیات تو آن وعیدها را اجرا میکنیم یا بعد از توفی و رحلت تو آن وعیدها را اجرا میکنیم، تو به هر حال تا زندهای موظفی کارت را انجام بده ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ﴾ یعنی وعید دادی به آنها ﴿أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ﴾ یا اینکه نه، اینچنین نیست که قبل از ارتحال تو، وعیدی که به کافران دادیم به تو ارائه بدهیم، بلکه تو را متوفی میکنیم و بعد از توفی تو آن وعیدها را اجرا میکنیم، چه اینکه این کار را هم کردند: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهیدٌ عَلی ما یَفْعَلُونَ﴾ این مضمونی که در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» هست، در اواخر سورهٴ «رعد» هم آیهٴ چهل آمده است ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ پس اینکه ما گفتیم: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا گفتیم: ﴿وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾ یا ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ و امثال ذلک، اینها موقت به زمان حیات پیغمبر نیست ما در این مقطعهای گوناگون، هر وقت مصلحت باشد وعدههایی را که دادیم ایفا میکنیم، وعیدهایی را هم که دادیم اجرا میکنیم. بعضی از این وفاها به وعده و وعید در زمان حیات پیغمبر است، بعضی بعد از ارتحال او، توی پیامبر تا زندهای باید کار خود را انجام بدهی. خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این معارف الهی آگاه است؛ اما قرآن کریم برای اینکه توده مردم هم باخبر باشند. فرمود که ما وعده را مقیّد نکردیم به زمان حیات پیامبر، نشانهاش این است که این «کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رسولی» که نیست ﴿أَنَا وَ رُسُلی﴾ این یک وعده عام است که برای همه انبیاست، با اینکه درباره انبیا فرمود: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ﴾ انبیای فراوانی شربت شهادت نوشیدند، اینکه در سورهٴ «مجادله» و مانند آن فرمود خدا تثبیت کرده است که مرسلین را تأیید کند، مرسل بما انه مرسل یعنی همان پیام الهی یعنی همان دین الهی و این دین الهی که عصاره رسالت است محفوظ میماند، گرچه به شهادت خود مرسلین ختم بشود. اگر فرموده بود «کتب الله لاغلبن انا و رسولی» آنگاه جای توهم مسلمین بود که خدا فرمود خدا و پیامبرش غالباند، پس پیامبر حتماً شکست نمیخورد و مانند آن.
پیروزی مطلق رسالت انبیاء
اما این مسئله را به عنوان یک اصل کلی برای نبوت و رسالت عامه میداند نه رسالت خاصه، رسالت عامه خواه به صورت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی(علیهم السلام) ظهور میکند، خواه به صورت وجود مبارک حضرت ظهور کند، در همه حال رسالت پیروز است ولو با شهادت ختم بشود. پس ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ با ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ ، ﴿قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ منافاتی هم نخواهد داشت و این دو تا آیهٴ سورهٴ «یونس» و «رعد» و آیاتی هم که از این قبیل است، نشان میدهد که عمل به وعده یا عمل به وعید، مقید به زمان حیات آن رسول نیست ﴿وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ﴾ اینها اصول کلی است.
پرسش:...
پاسخ: خطوط کلی که انبیا آوردند، الآن قسمت مهمی روی زمین را زیر پوشش دارد یعنی بیش از سه میلیارد مردم روی زمین حرف انبیا را قبول دارند، با اینکه اینها از صفر شروع کردند و از سادهترین زندگی شروع کردند، این بیش از سه میلیارد مردم روی زمین در جاهلیت قرن بیستم که خدا و قیامت و دین و وحی و رسالت را قبول دارد، این خطوط کلی است. حالا میماند فروع جزئی و اعمال و عبادات، دشمنان با داشتن همه امکاناتی که به بار آوردند نتوانستند حرف خودشان را تثبیت کنند با همه کشتارهایی که راه انداختند. اینها همواره مثل علف هرزیاند که رشد میکنند بعد وجین میشوند و درو میکنند. اگر کمبودی هم هست، خفایی هست که احکام عمل نمیشود این «فبما کسبت ایدینا» است وگرنه آن وعده الهی این بود که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ﴾ ، ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ یا ﴿وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾ یا ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ اگر کسی جندالله شد و قیام کرد خب، پیروز میشود وگرنه همانطور انسان، رایگان سخن بگوید دین در جامعه از وجود لفظی و کتبی به وجود عینی منتقل بشود، این نیست ﴿لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ الْکِتابِ﴾ .
پرسش:...
پاسخ: ممکن است دوران فترتی فرا برسد و ضعیف بشود؛ اما نابود نخواهد شد و ضعفش هم «فبما کسبت ایدیکم و ایدینا» است دیگر.
محقق شدن پیروزی با جهاد و جنگ و مقاومت
ذات اقدس الهی وعده داد که اگر اینها قیام کردند، غالباند. غلبه برای آدم مقاوم است وگرنه آدم ساکت که غالب نیست. همیشه مغلوب است. فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ غلبه برای جنگ است اگر کسی که یک گوشه منزوی است که غالب نمیشود که، حالا اگر کسی گفت خود حضرت ولی عصر(ارواحناه فداه) بیاید و زمان را اصلاح کند این فکر حاکم بود خب، همیشه باید تو سری بخورد دیگر. حضرت هم که ظهور کرد باید این فکر را دارد، میگوید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون﴾ الآن هم حضرت غایب است به او ایمان دارد. روایت فراوانی دارد که حضرت که آمده برنامهاش جنگ است، لذا شربت شهادت هم مینوشند اگر این فکر هست که هر حکومتی قبل از زمان ظهور حضرت بیاید شکست میخورد خب، این نمیگذارد کسی قیام بکند که، اگر فکر این است ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُون﴾ این البته محکوم به شکست است و اما اگر گفتند: «نموت معک و نصیر معک» این البته پیروز است. در خطبههای حضرت امیر(سلام الله علیه) هم فرمود که ما اگر مثل شما دست روی دست هم میگذاشتیم که «مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ» که این خطبه قبلاً خوانده شد. فرمود اگر ما هم در صدر اسلام مثل شما عمل میکردیم، هرگز ستونی از ستونهای دین قائم نمیشد و شاخهای از شاخههای ایمان سبز نمیشد: «کنا کُنَّا مَعْ رَسُولِ اللَّهِ نَقْتُلُ آباءَنا وَ أَبْنَاءَنا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا: مَا یَزِیدُنا ذلِکَ إِلا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً ... لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَ لاَ اخْضَرَّ لِلإِیمانِ عُودٌ» ما هم اگر مثل شما منتظر بودیم که رایگان، بهشت برویم، هرگز ستونی از ستونهای دین ایستاده نمیشد و شاخهای از شاخههای درخت دین سبز نمیشد. خب، پس یک اصل کلی را با وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در میان گذاشت که مردم از این راه فهمیدند که فرمود: ﴿وَ إِمّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ﴾ یک اصل دیگری را هم که مربوط به همین جریان احد هست با مسلمین در میان میگذارد.
رضای پروردگار در مبارزه و جهاد
میفرماید شما اگر برای پیامبر میجنگید خب او ممکن است رحلت بکند؛ اما اگر برای دین پیامبر میجنگید او همیشه محفوظ است. این همان است که بعضیها در همان صحنه احد گفتند که «أین تذهبون» که کجا فرار میکنید، بر فرض هم این شایعه درست باشد که وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرده باشد، شربت شهادت نوشیده باشد دینش که نمرده، معلوم میشود دو طرز فکر در صدر اسلام بود. یک عده قربةً الی شخص الرسول میجنگیدند؛ یک عده قربةً الیالقرآن میجنگیدند. آنها که قربةً الیالدین میجنگیدند دین که نمیمیرد، آنها که تقرباً الی شخص الرسول میجنگیدند، گفتند حالا که حضرت رحلت کرده است ما چرا بجنگیم، بعد میگفتند ای کاش ما روابطمان را با دیگران حفظ میکردیم که از اباسفیان برای ما امان میگرفت. در این مقطع، مردم به سه قسم تقسیم شدند: عدهای نفاق درونیشان ظهور کرده است؛ عدهای نفاق نداشتند ولی ایمانشان ضعیف بود؛ عدهای هم ایمان محض داشتند. این هر سه گروه وضعشان در جریان احد مشخص شد و قرآن کریم هم فرمود اولاً بدانید که رسول خدا به عنوان یک شخص، محترم است تا هست دستوراتش لازم الاجراست؛ اما او بالأخره رفتنی است، شما از اول حسابتان را صاف بکنید که برای چه کسی دارید میجنگید و به چه کسی ایمان آوردید، به شخص او یا به دین او. اگر به دین او دین همیشه ثابت است به شخص او، شخصش رحلت کردنی است.
تقسیم سه گروه از مسلمین در جنگ اُحد
این سه گروه که از هم جدا شدند در جریان احد، قرآن کریم پرده برداشت. فرمود که عدهای همان صحنه را فرار کردند و گریختند که از آنها در همین سورهٴ «آل عمران» خبر میدهد، فرمود: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمِّ﴾ ؛ پیامبر پشت سر شما داد میزند که فرار نکنید، شما همینطور مرتب دارید میروید جلو و پشت سر را اصلاً نگاه نمیکنید، این عده فرار کردند، اینها ضعیفالایماناند. گروه دیگر کفر درونیشان ظهور کرده [و] آن نفاقشان ظهور کرده به این صورت آمده است که در آیهٴ 154 مشخص شد فرمود که ﴿وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ﴾ اینها همان فکر جاهلیشان ظهور کرده که آیا ما سهمی داریم یا نداریم، بعضی میگفتند که اگر پیامبر به حق بود که کشته نمیشد. قرآن در این مقطع میفرماید مگر آنکه حق است کشته نمیشود، این همه انبیا حق بودند و کشته شدند و شهید شدند دیگر. حق بودند که دلیل شهید نشدن نیست، اینها کسانیاند که ﴿قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ فقط به فکر حیوانی خود هستند ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾ همان تفکر جاهلی و کفرشان ظهور کرده که ﴿یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ﴾. گروه سوم اوحدی از موحدان جریان احد بودند که حضرت امیر و امثالذلک را تشکیل میدادند، اینها کسانی بودند که تا آخر ایستادند و مقاومت کردند و از رسول خدا حمایت کردند و قرآن کریم از اینها به عنوان شاکرین یاد میکند. در همین صحنهای که فرمود: ﴿أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ﴾ که میشود صغرای قیاس ﴿وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا﴾ میشود کبرای قیاس یعنی شما با این کارتان هیچ ضرری هم نمیرسانید، بعد فرمود: ﴿وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ﴾ یعنی در این مقطع یک عده شاکر بودند.
نظر علامه طباطبایی(ره) در تفاوت (شاکرین) و (الذین شکروا)
شاکر به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) غیر از «الذین شکروا» است. ایشان این بحث را در خیلی از موارد دارند که اگر گروهی با یک فعل معرفی شدند، نشانه آن نیست که این وصف و این فعل بر آنها ملکه شد؛ اما اگر گروهی با وصف، معرفی شدند معلوم میشود که آن فضیلت برای اینها ملکه شده است، مثلاً «الذین آمنوا، الذین شکروا، الذین اطاعوا» اینها غیر از «المؤمنون، الشاکرون، المطیعوناند» ، زیرا «الذین شکروا» یا «الذین آمنوا» فعل است که دلالت بر تجدد دارد؛ اما «شاکرین» صفت مشبهه است، اسم فاعل نیست [بلکه] یک صفت مشبههای است که به وزن فاعل است «شاکر» نه یعنی شکر گذارنده که معنی حدوثی داشته باشد؛ سپاسگزار که معنای ثبوتی دارد، صفت مشبهه است این «شاکرین» خب، پس یک فرق است بین وصف و فعل که «مؤمنون» غیر از «الذین آمنوا» است «المطیعون» غیر از «الذین اطاعوا» است. وصف، نشانه ثبوت است و فعل، نشانه حدوث و این وصفها هم صفت مشبهه است که به صورت اسم فاعل بیان شده، نه اسم فاعل باشد که فقط حدوث را بفهماند.
خصوصیات شاکرینِ بالقول مطلق
مطلب بعدی آن است که شکر یعنی صرف نعمت در جای خود. یک وقت انسان، نعمت خاصهای را در جای خود صرف میکند این شکر مقطعی دارد. یک وقت شاکر است بالقول المطلق و مقید هم نشده شکرش به چیزی، از آن طرف نعمتهای الهی هم که محدود نیست ﴿وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ﴾ شده است ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ شده است و مانند آن. پس نعم الهی بیشمار است و صرف هر نعمت در جایی که خدا دستور داد، میشود شکر او، چون نعمتها بیشمار است اگر گروهی به عنوان شاکرین در لسان قرآن معرفی شدند نه «الذین شکروا» نه ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ این ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ﴾ فعل است، ممکن است مقطعی باشد و مزید مقطعی را هم به دنبال داشته باشد؛ اما اگر کسی شاکر شد بالقول المطلق، شکر هم صرف نعمت است در جایی که خدا دستور داده است و نعمت را هم برای همانجا خلق کرده، نعمت الهی هم که فراگیر است [و] همه امور نعمتهای خداست، پس کسی که شاکر شد بالقول المطلق، با عالم و آدم طوری برخورد میکند که خدا میخواهد، چرا؟ چون شکر، صرف نعمت است «فی ما اعدت له» این معنای شکر است و اگر شکر به صورت ملکه ذکر شد یعنی شخص شده شاکر، نه به صورت فعل که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ﴾ باشد این دو، و سراسر عالم و آدم نعمتهای الهی است که ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها﴾ این سه، پس کسی که شکر برای او ملکه شد، کسی است که با سراسر جهان طوری رفتار میکند که خدا بپسندد؛ با هر کسی طوری رفتار میکند، با هر نعمتی طرزی برخورد میکند که خدا بپسندد، این میشود شاکر بالقول المطلق.
اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید فقط در بعضی از موارد قرآن کریم شاکرین را بالقول المطلق ستوده است که یکی همین پایداران مسئله جنگ احد است . خب، اینها کسانیاند که هیچ راهی برای نفوذ شیطان باز نگذاشتند، چرا؟ چون این شکر برای اینها ملکه شد وصف ثابت شد، نه فعل سیار و وصف ثابت هم این است که هر نعمتی را در جای خود صرف بکنند و سراسر عالم هم که نعمتهای الهی است. پس اینها به هر چه برخورد میکنند برخوردشان صحیح است. اینها کسانیاند که هیچ راهی برای نفوذ شیطنت باز نگذاشتند و همواره به یاد اللهاند، دائم الذکرند، این ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ اند. در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید روایتهایی هم خوانده شد که معنای اینکه کسانی که دائم الصلاةاند این نیست که اینها مرتب دارند نماز میخوانند، آنها که دائماً به ذکر حقاند و هرگز یاد حق و نام حق را فراموششان نشده است اینها دائماً در نمازند یعنی روایاتی که مرحوم صاحب وسایل الشیعه(رضوان الله علیه) در باب ذکر وسایل الشیعه نقل کرد این معنا را تفهمیم میکند یعنی کسانی که دائماً متوجه حق باشند اینها دائم الصلاةاند. اینکه گفت «خوشا آنان که دائم در نمازند» دائم الصلاةاند، برابر همین روایات میگوید یعنی کسی که دائماً متوجه حق باشد دائماً دارد نماز میخواند، چون خود صلات ذکر است.
قلمرو نفوذ شیطان و اهیت پناه بردن به خداوند
خب اگر کسی دائماً به یاد حق است شیطان هم از راه غفلت میآید، فرمود: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ ؛ او از راهی میآید که شما او را نبینید. خب، اگر انسان همه راهها را مواظب است، دیگر راه نفوذ برای شیطان نیست، شیطان که بخواهد وسوسه کند در دل، او از راههای در و دیوار که نمیآید، او از راه اندیشه و افکار میآید. خب، اگر انسان مواظب افکار و اندیشههایش باشد همه جوانب را ملاحظه کند راه شیطنت را میبندد. انسان پناه میبرد به کسی که آن کس شیطان را میبیند و شیطان او را نمیبیند. انسان در برابر شیطان که قرار میگیرد در اوایل امر، احساس ضعف میکند. چون انسان، خیلی از موارد غافل است و نمیبیند و شیطان از راه غفلت حمله میکند و تیراندازی میکند. پس انسان یک راههای ندیدنی دارد که آن راههای ندیدنی را نمیتواند کنترل کند و شیطان هم از آن راههایی که انسان نمیبیند میآید: ﴿إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ﴾ همان راهی که انسان غافل است از همان راه، شیطان میآید. خب، پس انسان بعضی از راهها را نمیبیند و چون نمیبیند نمیتواند کنترل کند و چون نمیتواند کنترل کند از همان راه غفلت تیر میخورد. چه کند؟ پناه ببرد به مبدئی که آن مبدأ همه راهها را میداند و شیطان را میبیند از آن راهی که شیطان آن مبدأ را نمیبیند، چون شیطان دارد کفر میورزد، شیطان هم اگر خدا را میدید که نمیگفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ پس او هم راههایی دارد که از آن راهها غافل است و از آن راههای غفلت تیر میخورد که فرمود ﴿إِنَّکَ رَجیمٌ﴾ این «رجیم» یعنی «مرجوم» یعنی تیر انداختم برو، خود این تیر است برو! ذات اقدس الهی با یک فرمان عالم را به هم میزند برو! تیر است، بروی خدا فعل خداست، نه حرف خدا «إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ» .
فعل بودنِ سخن پروردگار و بیان حضرت علی در این رابطه
این مضمون در نهجالبلاغه بود که در بحثهای قبل هم خوانده شد، فرمود حرف خدا کار خداست وگرنه خدا که حرف نمیزند فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ»؛ ندایی که کسی بشنود نیست، حرفی است که نظیر قرع و قلع آهنگی ایجاد کند نیست، گاهی لفظ ایجاد میکند، نظیر آیات؛ اما وقتی گفتند خدا گفت اینچنین یعنی کرد اینچنین، وقتی خدا به شیطان فرمود برو! یعنی پرتش کرد، وقتی به مؤمن میگوید تعال! یعنی دستش را میگیرد وگرنه اینچنین نیست که بگوید بیا یا برو حرف بزند «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ»
پرسش ...
پاسخ: تشریح همان شد که عرض شد که گاهی لفظ ایجاد میکند، آن در حقیقت کلماتی است که با این کلمات منظوم، وجود مبارک رسول را مستمع میکند و کلمات، ایجاد کرده است خود ایجاد کلمه فعل است؛ اما آنجا که میخواهد در نظام تکوین بگوید که ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ ما با آسمان و زمین گفتیم بیایید، نه یعنی گفتیم «ایتیا» اینها را آوردیم بالا، به شیطان گفتیم برو! نه اینکه گفتیم «اذهب» تا بشود امر حاضر از «ذهب، یذهب» تا بگوییم آیا عبری بود یا عربی، این برو! فعلی است همین که پرتش کرد او رفت «انما کلامه سبحانه فصل منه» خب، کار خدا همان حرف خداست.
شناسایی شیطنت شیطان
شیطان راههای فراوانی دارد که از آن راهها دارد تیر میخورد، چون رجیم است ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی إِلی یَوْمِ الدِّینِ﴾ این لعنت و رجم دائماً هست. از آن راهی که غفلت دارد و استکبار، از آن راه خدا را نمیبیند و دارد تیر میخورد. برخورد انسان با شیطان باید اینچنین باشد، بگوییم تو میخواهی به ما حمله کنی از راهی که ما تو را نمیبینیم، ما پناه میبریم به کسی که همه راهها را میداند و ما را هدایت میکند یک، و همان کس راههایی را میداند که تو آن راهها را نمیدانی و از آن راه داری تیر میخوری. اگر ما در خودمان خطری احساس کردیم یعنی دیدیم بعضی از راهها را نبستیم و ممکن است از آن راه، تیر بخوریم؛ داریم احساس میکنیم، میبینیم دارد تیر میآید. اینجا فرمود: ﴿وَ إِمّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ اگر آژیر خطر را شنیدید فوراً پناه ببر به خدا. گاهی انسان میبیند دارد در لبه معصیت قرار میگیرد، این حرف را بگوید یا نگوید، اینجا امضا بکند یا نکند، این مال را بگیرد یا نگیرد، فلان جا برود یا نرود، میبیند که دارد سقوط میکند. اینجا نزغ و فشاری به او رسیده است هنوز حمله شروع نشده. فرمود یک چنین حالتی که در خودت احساس کردی فوراً برو پناهگاه، مثل اینکه در حال حملههای موشکی میگفتند وقتی آژیر خطر را شنیدید بروید پناهگاه، معنایش این نیست که اگر آژیر خطر را شنیدید همانطور در خیابان صاف، صاف بایستید بگویید من میخواهم بروم پناهگاه، معنایش این نیست باید رفت پناهگاه. اگر کسی در حال خطر هست دید دارد گناه میکند بگوید که «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این معنایش نیست، این واقعاً باید بلرزد برود پناهگاه. اگر در خودش احساس خطر کرد فوراً از دل متوسل شد به حق، این معنی استعاذه است یعنی پناه بردن ﴿وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا﴾ «ملتحد» یعنی سنگر، لحد آن گوشه خاک را میگویند، آن گوشه را میگویند، «ملتحد» آن سنگر را میگویند. فرمود پناهگاه غیر از حق نیست خب، برو در پناهگاه. با دل بگو «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، نه اینکه لفظاً بگو، این لفظاً یک استعاذه عبادت لفظی است البته بیاثر نیست، ثوابی هم دارد؛ اما این آدم را در پناهگاه نمیبرد. خب، در اینگونه از موارد اگر کسی شاکر بود بالقول المطلق همه راهها را بسته است. در سختترین حالت که دشمن از هر طرف حمله کرده است، اینها میایستند مثل حضرت امیر(سلام الله علیه) و افرادی مثل او در آن صحنه، قرآن کریم از این گروه سوم به عنوان شاکرین یاد کرده است. پس یک عده فرار کردهاند که فرمود: ﴿ِوَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ﴾ اینها هیچ، اینها ضعیفالایماناند. یک عده کفر درونیشان ظهور کرده است که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ﴾ یک عده هم شاکر بالقول المطلق بودند که در صحنه ایستادند تا آخرین لحظه، اینها جزء مخلصیناند و درباره اینها خدا فرمود: ﴿ وَسَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ در دو آیه ﴿وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرینَ﴾ که این آیه است و ﴿وَ سَنَجْزِی الشّاکِرینَ﴾ که آیهٴ بعد است درباره همین اوحدی از اهل ایمان در جریان احد است. میماند تطبیقی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) کرده که شاکرین را بر همان مخلصین تطبیق کرده ، که حالا ملاحظه میفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است