display result search
منو
تفسیر آیات 165 تا 167 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

تفسیر آیات 165 تا 167 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 2 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 165 تا 167 سوره آل‌عمران _ بخش دوم"

تبیین معنای مصیبت در تعبیرات قرآن
مقدر و ثبت بودن اصل مصیبت و عدم منافات آن با اختیار
محال بودن خلقت دیگری بهتر از این نظام آفرینش

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَمَّا أَصَابَتْکُم مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَی‏ءٍ قَدِیرٌ ﴿165﴾ وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿166﴾ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ ﴿167﴾

بررسی دیدگاه فخررازی در القاء شبهه منافقین دربارهٴ مصیبت دیدن مسلمین
دربارهٴ اینکه فرمود هرگاه مصیبتی به شما برسد که شما دو برابر آن مصیبت را به دیگران رساندید سؤال می‌کنید که این مصیبت از کجاست، امام رازی می‌گوید که این سؤال به عنوان القا شبهه است و از طرف منافقین است . منافقین دوتا کار کردند: یکی اینکه قبلاً وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را متّهم کردند به خیانت ـ العیاذ بالله ـ که آن قطیفه حمراء را مثلاً رسول خدا گرفت که آیه در تنزیه و تبرئه پیغمبر نازل شد: ﴿مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُل﴾ برای جواب آنهاست .

در آن القا شبهه که ناکام شدند، منتظر فرصت بودند. وقتی آسیبی در همان اُحد به مسلمین رسید، منافقین از این فرصت سوء استفاده کردند، گفتند که اگر حق با اینها بود و این شخصی که ادّعای رسالت دارد واقعاً پیغمبر است، نباید شکست بخورد، چون حق هرگز شکست نمی‌خورد. پس این از کجا پیدا شده؟ آن‌گاه ذات اقدس الهی جواب داد که این شکست اسلام یا پیغمبر نیست، شکستی است در اثر تقصیر خود نیروهایی که در جبهه حضور داشتند.

امام رازی این‌‌چنین ذکر می‌کند ، لکن این سخن تام نیست، برای اینکه منافقین اصولاً در آن صحنه نبودند تا مصیبت به آنها برسد، آن عبدالله‌بن‌اُبیَ با همراهانش که سیصد و اندی بودند، اینها از همان بین راه برگشتند و وارد صحنهٴ جنگ نشدند، کُشته‌ای ندادند، مصیبتی به اینها نرسید تا خدا بفرماید: ﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْکُم مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هذَا﴾ این ﴿قُلْتُمْ أَنَّی هذَا﴾ حرف مصیبت‌زده‌هاست، باید طوری این ﴿أَنَّی هذَا﴾ تفسیر بشود که با مصیبت‌دیده‌ها هماهنگ باشد، نه با منزویها که اصلاً در صحنه نبودند و مصیبتی هم ندیدند.
پس این بیان تام نیست، ولی افرادی که در داخلهٴ همین صحنهٴ اُحد بودند ‌[و] مصیبت دیدند، اینها می‌توانستند سؤال بکنند، سؤال اینها هم می‌تواند دو قِسم باشد: بعضی سؤال استفهامی دارند؛ بعضی در اثر ضعف ایمان سؤال آمیخته با اعتراض دارند. این مصیبت‌دیده‌ها می‌توانند سؤال بکنند، جواب آنها هم روشن است که این ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾ است، پس ﴿أَوَ لَمَّا أَصَابَتْکُم مُصِیبَةٌ﴾ که ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾ این جواب اول است در حقیقت که در بحث دیروز گذشت ﴿قُلْتُمْ أَنَّی هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾.

تبیین معنای مصیبت در تعبیرات قرآن
اصل مصیبت به معنای چیزی که به انسان می‌رسد خواه خیر، خواه شرّ، «أصاب، یصیب» در مورد خیر و شرّ با هم به کار برده می‌شود، گرچه اصطلاحاً مصیبت بر حادثهٴ ناگوار اطلاق می‌شود، ولی اصل مصیبت به معنای حادثه‌ای که به انسان رسیده چه خیر، چه شرّ و «أصاب و یصیب» هم این‌‌چنین است. در تعبیرات قرآنی هم در هر دو مورد به کار رفت اگر به شما خیری برسد دشمنان شما نگران می‌شوند، اگر حادثهٴ تلخی برسد اینها خوشحال می‌شوند که در هر دو عنوان تعبیر «اصاب» و مصیبت و اینهاست ﴿إِن تُصِبْکَ حَسَنَةٌ﴾ کذا ﴿وَإِن تُصِبْکَ مُصِیبَةٌ﴾ کذا.

مقدر و ثبت بودن اصل مصیبت و عدم منافات آن با اختیار
و اصل مصیبت چه خیر، چه شرّ، هرچه به انسان می‌رسد این قبلاً تنظیم شده است؛ منتها تنظیمی که اختیار انسان در یکی از حلقات علل قرار بگیرد، نه تنظیمی که مایه سلب اختیار باشد یعنی خداوند این‌‌چنین مقرّر کرده است که اگر کسی بعد از اتمام حجَت با حُسن اختیار خود، راه صلاح را طی کند خیر به او برسد، اگر بعد از اتمام حجَت، با سوء اختیار خود راه شرّ را انتخاب بکند، آسیب به او برسد، این نظم جهان است این یک و خداوند می‌داند که فلان شخص، با اینکه عده‌ای درصدد اغوا و گمراهی او بودند، او حق را بر باطل ترجیح داد، با اینکه می‌توانست با سوء اختیار راه باطل را طی کند ولی با حُسن اختیار راه حق را طی می‌کند و می‌داند که پاداش خیر به انتظار اوست و حسناتی به او می‌رسد، این را در کتاب غیب، ثبت می‌کند و همچنین می‌داند که شخص دیگر با اینکه عدَه‌ای او را هدایت کردند و می‌کنند و می‌تواند به حُسن اختیار خود حرف هادیان خود را بپذیرد ولی با سوء اختیار خود، حرف کسانی را می‌پذیرد که درصدد اغوای او هستند؛ می‌داند که فلان شخص با سوء اختیار خود راه شرّ و گناه را طی می‌کند و می‌داند که پایان این راه شرّ هم حادثهٴ تلخی است، این را هم در کتاب محفوظ ثبت می‌کند، پس هر حادثه‌ای که در جهان اتفاق می‌افتد چه درباره انسان چه درباره غیرانسان، چه مصیبت باشد چه غیرمصیبت، همه را خدا ثبت کرده است؛ اما نه به آن نحوی که این مصیبت باید اتفاق بیفتد خواه و ناخواه باید اتفاق بیفتد چه شخص راه خوب را برود چه راه بد را، این‌‌چنین نیست، بلکه با طیّ آن مقدَمات است یعنی نظم عالم بر این است که هر کسی راه خیر را انتخاب بکند فضایل و حوادث خوب نصیبش می‌شود، راه بد را انتخاب بکند رذایل و حوادث بد نصیبش می‌شود، این دوتا اصل کلی است این یک.

علم پروردگار به مصادیق مصیبت
مصداقهای اینها را هم خدا می‌داند که فلان شخص معیّن با داشتن همه امکانات برای رفتن راه گناه و پذیرفتن حرف مُغویان، ولی با حُسن اختیار خود حرف هادیان را گوش می‌دهد و راه خیر را انتخاب می‌کند. در مقابل، شخص دیگر با داشتن همه امکانات با اینکه می‌تواند به حُسن اختیار خود، سخن هادیان را بپذیرد، ولی با سوء اختیار خود سخن مغویها را می‌پذیرد، این دو و پایان کار هر دو نفر را هم می‌داند و این را در کتاب محو و اثبات یا لوح محفوظ ثبت می‌کند.

اصابت مصیبت بخاطر سوء اختیار افراد
لذا در آیهٴ 22 سورهٴ ‌«حدید‌» این است ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ ما قبل از اینکه باریء حوادث باشیم، کاتب حوادثیم و مقدّر حوادثیم یعنی ذات اقدس الهی، قبل از اینکه حوادث را به عنوان باریء حوادث در خارج به بار بیاورد و پدید بیاورد، اینها را نقشه کشیده و تنظیم کرده؛ اما این‌‌چنین نیست که تنظیم کرده که این حوادث باید اتفاق بیفتد ولو شخص، با حُسن اختیار خود راه صواب را طی کرده باشد، این‌طور نیست، برای اینکه آیات دیگر این را شرح می‌دهد، می‌فرماید هر مصیبت سوئی که رسیده است ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ است، پس این‌‌چنین نیست که ما در آنجا نوشتیم چه شخص خوب باشد، چه شخص بد، باید این حادثهٴ تلخ را تحمل کند.

در سورهٴ «تغابن‌» گوشه‌ای از جریان قَدَر بازگو شد، آیهٴ یازده سورهٴ ‌«تغابن‌» این است که ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ خب، خدا درباره چه کسی اذن می‌دهد و درباره چه کسی اذن نمی‌دهد؟ درباره کسانی که با سوء اختیار خودشان راه بد را طی کردند، اذن اصابه سیّئات می‌دهد. در سورهٴ «شوریٰ» آیهٴ سی این‌‌چنین می‌فرماید: ﴿وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ این دعای معروف «یا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسیرَ وَیَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ» این قسمت «یَعْفُو عَنِ الْکَثیرِ» از همین کریمه گرفته شده، فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُم مِن مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ ؛ هر حادثهٴ تلخی که رسید محصول کار خود شماست ﴿کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ هم ملاحظه فرمودید منظور این نیست که فقط کارهایی که با دست انجام دادید، کاری که کردید، حرفی که زدید این جزء کسبِ ایدی است، چون نوع کارها با دست انجام می‌گیرد، می‌گویند ﴿کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ وگرنه جایی که انسان با پا رفت، جزء کَسَبَتْ أَیْدِی است، چیزی را که انسان گفت جزء کَسَبَتْ أَیْدِی است. فرمود هر مصیبتی که می‌رسد ﴿بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ است.

ثبت مصائب به همراه علل آنها در کتاب محفوظ و علم پروردگار به آنها
خب، این مصیبت و استناد مصیبت به کسب ایدی، همه این مجموعه با این انسجام، در کتاب محفوظ ثبت است: ﴿مَا أَصَابَ مِن مُصِیَبةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی أَنفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَبْرَأَهَا﴾ نه اینکه اصل مصیبت در کتاب محفوظ ثبت شده باشد، علل و عواملش هم ثبت نشده باشد، این‌‌چنین نیست، چون در آنجا همهٴ این خصوصیات مضبوط است.

پرسش:...
پاسخ: نه، چون خدا می‌داند که این شخص قادر بر تغییر است و تغییر نمی‌دهد. پس علم خدا ثابت است، خدا می‌داند که این شخص می‌تواند راه خیر را انتخاب بکند ولی به سوء اختیار خود نمی‌کند، لذا به پیغمبرش می‌فرماید: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ با اینکه اینها مکلّف‌اند، اینها را تکلیف کرده که ایمان بیاورند. به نوح پیغمبر اعلام فرمود که ﴿لاَ تَبْتَئِسْ﴾ اینها دیگر ﴿لَن یُؤْمِنَ مِن قَوْمِکَ﴾ مگر همین مقداری که ایمان آوردند، بعد هیچ‌کسی ایمان نمی‌آورد، با اینکه مکلّف بودند به ایمان آوردن. پس هیچ‌کس نمی‌تواند علم خدا را تغییر بدهد، چون علم او حاکم است؛ اما حاکم است به معلوم «علی ما هو علیه» خدا می‌داند که این شخص عوض نمی‌شود و می‌تواند عوض بشود.

پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنکه محال است، خدا می‌داند او عاجز است هیچ‌کس نمی‌تواند علم خدا را تغییر بدهد، چون علم خدا برابر با واقع است «علی ما هو علیه» ولی خدا می‌داند که این شخص می‌تواند مسیرش را عوض بکند ولی نمی‌کند، می‌فرماید: ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اما تو اینها را انذار بکن، مخصوصاً ﴿تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً﴾ تا ﴿مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ﴾ بشود، ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ﴾ بشود و مانند آن.
‌«لُد‌» که جمع ألدّ است یعنی آن دشمنی که دشمنی‌اش خیلی سرکشی را به همراه دارد، آن را می‌گویند ﴿أَلَدُّ الْخِصَام﴾ ؛ آنهایی که اصلاً حرف‌پذیر نیستند؛ اما لبهٴ این موعظت قرآن متوجّه همین حرف‌ناپذیرهاست، با اینکه آن «نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ» است، فرمود اینها که هیچ حرف گوش نمی‌دهند اینها را خیلی بترسان تا اتمام حجت بشود؛ اما انذار تو را کسی می‌پذیرد که اهل خشیت باشد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخْشَاهَا﴾ با اینکه تو اصلاً مأموریت خاص پیدا کردی که قوم لُد را انذار کنی، آنها که خیلی لدودند، لجوج‌اند، عنودند آنها را خیلی انذار کنی، آنها را بترسانی؛ اما انذار و ترساندن تو در اهل خشیت که اهل معرفت‌اند اثر می‌گذارد. ذات اقدس الهی می‌داند که اینها می‌توانند وضعشان را عوض بکنند و می‌داند که با سوء اختیار خودشان عوض نمی‌کنند.

غیر تام بودنِ تفسیر ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ به ﴿بِعِلمِ اللَّهِ﴾
پس این توجیه جناب امام رازی تام نیست و مصیبت هم هر دو قِسم را شامل می‌شود و هرگونه مصیبتی در عالم اتفاق بیفتد ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ است. اینکه گروهی از اهل تفسیر، اصرار دارند که مخصوصاً از مفسّرین اهل سنّت که این ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ را یعنی «بعلم الله» تفسیر بکنند، این وجهی ندارد یعنی تا ذات اقدس الهی اجازه ندهد هیچ حادثه‌ای به کسی نمی‌رسد. خب، خدا چرا اذن، می‌دهد اذن قبل از عمل است و اجازه بعد از عمل است، خب، چرا خدا اذن می‌دهد [و] برای چه اذن می‌دهد؟ اولاً آنجا که مصیبتهای دردناک است ﴿فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ است؛ اما کار تمام نشد. انسان، مادامی که در دنیاست در معرض تکلیف است، آنهایی هم که مصیبت در اثر سیّئات اعمال اینهاست، مع‌ذلک از آن به بعد جنبهٴ آزمونی دارد، حالا اگر کسی در اثر بدرفتاری، گرفتار مصیبتی شد این مصیبت، کیفر او بود، حالا تکلیف او چیست؟ تکلیف او آن است که متنبّه بشود و شاکر بشود یا فقط این مصیبت را پشت سر بگذارد؟ تکلیف او این است که متنبّه بشود و شاکر بشود، این‌‌چنین نیست که حالا اگر مصیبتی بر کسی به عنوان کیفر وارد شد او وظیفه نداشته باشد.

جزاء بودنِ مصیبت و لطف نسبت به گذشته و امتحان بودن آنها نسبت به آینده
در بخشی از آیات قرآن آمده است که گروهی را که مشغول اسراف و مُترف بودن بودند، ما اینها را به سختی مبتلا کردیم، بَأس ما به سراغ اینها آمد تا اینها ناله‌ای، لابه‌ای، تضرّعی کنند بگویند «یا الله» و به طرف خدا بروند تا اوضاعشان برگردد، ما این نعمت خوب را به اینها دادیم، اینها را در فشار و سختی قرار دادیم ولی اینها تضرّع نکردند، دیدیم نه اینها اهل تنبّه نیستند، این مشکلات را برطرف کردیم، اینها را غرق نعمت کردیم، وقتی غرق نعمت شدند در همان بحبوحه نعمت اینها را گرفتیم، بعد استدلال قرآن این است که ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ چرا وقتی بأس ما آمد اینها تضرّع نکردند، ناله نکردند، ما دیدیم اهل ناله نیستند، لایق نیستند این امتحان را از آنها گرفتیم، اینها را غرق نعمت کردیم وقتی که پُربار شدند و فربه شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ خب، ما این درِ رحمت را به روی اینها باز کردیم که اینها در اثر فشار بگویند «یا الله»، به جای اینکه بگویند «یا الله» شروع کردند به نِق زدن و اعتراض کردن، دیدند نه، لایق نیستند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ چرا تضرّع نکردند، مثل ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ﴾ یعنی چرا نمی‌روند، این حرف تحضیض است. خب، چرا وقتی که فشار آمد نگفتند «یا الله»، ما دیدیم اهل این نیستند ﴿فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْ‏ء﴾؛ از هر راهی به اینها روزی دادیم دیگر حالا فربه شدند، پروار شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾ این است که اگر یک وقت مصیبتی به عنوان کیفر آمد، گرچه نسبت به گذشته کیفر است؛ اما نسبت به آینده امتحان، چه اینکه حَسنه هم همین‌طور است. حالا اگر کسی اهل تقوا و صبر بود و خداوند یک لطف خاصّی درباره او إعمال کرد، این لطف هم دو چهره دارد: نسبت به گذشته جزاست؛ نسبت به آینده امتحان است. او باید این را از آنِ خود بداند و شکر نکند یا این را لطف الهی بشمارد و شاکر باشد؟ حَسنه هم همین‌طور است. مثلاً یوسف صدّیق(سلام الله علیه) بعد از آن دشواریها، برادرش به او رسید، بعد گفت این کار، در اثر صبر است خب، شروع به شکرگزاری کرد، این‌‌چنین نیست که اگر کسی کار خیری انجام داد و خدا پاداشی به او داد این پاداش، فقط یک چهره داشته باشد یعنی جزای گذشته باشد و امتحان نسبت به آینده نباشد، این‌طور نیست. انسان مادامی که در نشئه دنیا به سر می‌برد، هرچه برای او رسیده است چه حَسنه، چه سیّئه جریان امتحان دارد، تکلیفی هم در کنار او هست، لذا می‌فرماید این مصیبتی که در جریان اُحد به شما رسیده است این فواید فراوانی دارد.

قابل بیان نبودن بعضی از اسرار قصص قرآن
بعضی از آن فواید و اسرار، قابل گفتن برای همه نیست. برخی از آن فواید [و] اسرار را می‌توان برای همه گفت. این نکته را بارها ملاحظه فرمودید این یک بحث کلیدی است در قرآن، که در آن مسائل مهم، قرآن از آن وسط قصه شروع می‌کند، می‌فرماید ما این کارها را کردیم ‌«و برای اینکه‌». این ‌«و برای اینکه‌» خیلی بار دارد یعنی خیلی از چیزهاست که نمی‌شود رازش را برای شما بازگو کرد؛ اما آنچه را که می‌شود [بازگو کرد] این است که شما امتحان بشوید، منافق از مؤمن امتیاز داده بشود و مانند آن. از این وسط قصه شروع کردند، وسط بحث حرف زدن معلوم می‌شود که چیزهایی است که عقل توده مردم نمی‌رسد، خیلیها اعتراض می‌کنند که چرا، این‌طور مثلاً باید باشد، چرا این حجّاجها، چرا صدامها مسلّط‌اند، این واقع عقل هیچ کسی نمی‌تواند درست درک کند، با اینکه نظام، نظام احسن است از این زیباتر، نظام ممکن نیست یعنی کلّ نقشهٴ عالم را که انسان حساب می‌کند با برهان عقلی می‌یابد که از این زیباتر دیگر ممکن نبود، عالمی که در آن حجّاجها و صدامها هستند بهترین عالم است، برای اینکه عالم اگر بهتر از این ممکن بود و ذات اقدس الهی آن احسنِ از این عالم را نمی‌آفرید ـ معاذ الله ـ یا جاهل بود یا عاجز بود یا بخیل، اگر نظامی احسنِ از این نظام، ممکن بود و خدا بهتر از این را خلق نکرده بود یا برای آن است که به او علم نداشت، این باطل است ﴿وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیم﴾ یا علم داشت ولی توان آن را نداشت، این هم باطل است یا علم داشت و قدرت داشت ولی جود و سخایش کافی نبود که بهتر از این را ببخشد این هم باطل است، چون «لم یَزَلْ سیّدی بالحمدِ معروفاً ٭٭٭ لم یزل سیّدی بالجودِ موصوفاً» .
خب، پس عالم از این زیباتر دیگر ممکن نیست، در حالی که در آن هیتلرها و حجّاجها و صدامها هستند. این با عقل زید و عمرو هماهنگ درنمی‌آید که اسرار کار چیست. خیلیها ممکن است بگویند اگر ما دستمان به چرخ گردون برسد، سؤال می‌کنیم چرا یکی این‌‌چنین و یکی آن‌‌چنان. اما آنهایی که اهل ملأ اعلا هستند عالم را به چهرهٴ «احسن النظام» می‌بینند. خیلی از اسرار است که درکش برای خیلیها کار آسانی نیست، یک خضر راهی می‌خواهد که گوشه‌ای از اسرار را حتی برای موسای کلیم بردارد و بگوید راز کار این است. ولیّ‌عصر(ارواحنا فداه) که ظهور کرده، بر‌اساس علم غیب خود عمل کرده آن وقت بعضی از اسرار کار روشن می‌شود.
خب، تازه خضر، عبدی است از عباد صالح حق، کارهای او اسرارآمیز بود که حتی موسی(علیه السلام) پی نمی‌برد تا بعدها برای او حل شد، آن وقت کار خدا اسرارآمیزتر است. این است که در این حوادث، آدم مثلاً وقتی که می‌بیند بغداد آن‌طور آشوب می‌شود عده‌ای از مسلمانها زن و مرد بی‌گانه را آواره می‌کنند دلش می‌‌سوزد و اعتراض می‌کند، می‌گوید این ظلم است؛ اما چند روز زودتر از جریان صدّام، افرادی معادل او یا بیشتر از او زن و مرد در حال خواب در شمال کشور و شمال غرب کشور به نام زلزله یکجا خاک می‌شوند، این را دیگر اعتراض نمی‌کنند، اگر به آن بارگاه بالا اشراف پیدا کند، می‌فهمد چه خبر است، چه مصلحتی در این کارهاست، ولی چون به ذهن توده ماها نمی‌آید وقتی از این حوادث که به حسب ظاهر قابل توجیه نیست، پیغمبر اسلام است می‌رود آنجا هفتاد کُشته می‌دهد، آن هم عمویش را مُثله می‌کنند، چهره مطهّرش آغشته به خون می‌شود، این چه مصلحتی است این را درک نمی‌کند، چون قابل درک نیست در این بخشها خدا از وسط بحث شروع به سخن می‌کند، می‌فرماید ما این کارها را کردیم و برای اینکه امتحان بشوید یعنی خیلی چیزها در پرده است؛ اینجا شکستن دندان پیغمبر مصلحت است، چهره‌اش آغشته به خون بشود، طبق نظام احسن است، مُثله شدن حمزه، جزء نظام احسن است، این یک خضر راهی می‌خواهد خلاصه اینها را تبیین کند، آن با درس و بحث حوزه و فکر تفسیری و اینها حل نمی‌شود، برای نوعِ ماها در آن نقاط حسّاس قرآن، خدا از آن وسطِ قصه شروع می‌کند. می‌فرماید ما این کارها را کردیم ‌«و برای اینکه‌» مثل اینکه ملکوت آسمانها را نشان ابراهیم خلیل دادیم ‌«و برای اینکه‌» از موقنین باشد ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ ؛ ما اسرار عالم را نشان ابراهیم خلیل دادیم و برای اینکه از موقنین باشد خب، آن محذوف، آن معطوف‌علیه چیست؟ گوشه‌ای از آن اسرار را باید شرح بدهی برای فلان نکته و برای اینکه جزء موقنین باشد. اینها از آن مواردی که «انما یعرف القرآن من خوطب به» اینکه وجود مبارک امام(سلام الله علیه) فرمود تو چگونه به قرآن فتوا می‌دهی، در حالی که «وما ورّثک الله من کتابه حرفا» خب، او جزء رئیس یکی از این فرقه‌هاست که زیر پوشش یک رئیس اکبر هست. فرمود تو یک حرف، ارث نبردی یعنی تو علم الدراسه داشتی، تفسیر خواندی، مفسّر هستی و اما علم‌الوراثه نصیب تو نشد، تو یک حرف ارث نبردی از قرآن؛ «وما ورّثک الله من کتابه حرفا» خیلی از چیزهاست که این‌‌چنین‌اند، آن وقت آنها وقتی که دهن باز می‌کنند و گوشه‌ای از اسرار عالم را ذکر می‌کنند، معلوم می‌شود خضر راه‌اند.

اجازه پروردگار در وقوع حوادث و تفاوت آن با جبر
در این بخش هم ذات اقدس الهی فرمود ما این کارها را که کردیم اولاً به اجازهٴ ما بود وگرنه سنگی حرکت بکند، پیشانی پیغمبر بشکند، بعضیها به عنوان «آکلة الأکباد» بیایند جگردَری بکنند اینها که نمی‌شد، ما اجازه دادیم به اجازه ما بود ما اینها را اجازه دادیم و برای اینکه امتحان بکنیم.
پرسش:...
پاسخ: نه، این بهتر هست، این اگر این کار را می‌کرد بدتر بود یعنی به کافران خیر برساند بدتر است. مردم اگر ایمان بیاورند بهتر از این می‌توانند زندگی کنند این تنظیم جزء نظام احسن است، چون جبر مستحیل است، مردم را وادار به ایمان کردن نقص است، مردمِ کافر را متنعّم کردن این هم نقص است ولی اصل قانون را این‌‌چنین تنظیم کردن ﴿آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات﴾ یک اصل کلی است بر‌اساس نظام احسن یعنی اگر اهل قریه، اهل ایمان و تقوا باشند، ما روزیهای فراوانی می‌رسانیم، این بر‌اساس نظام احسن است.
پرسش:...
پاسخ: بهتر از این محال است، محال «لا ذات له».

محال بودنِ خلقت دیگری بهتر از این نظام آفرینش
پرسش:...
پاسخ: نه، بهتر از این چون محال است، محال ذات ندارد، مثل اینکه کسی سؤال بکند که آیا خدا قادر است دو، دوتا را پنج‌تا بکند یا نه، محال «لا ذات» است «لا ذات» که شد می‌شود «لا شیء»، «لا شیء» که شد زیر پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ﴾ قرار نمی‌گیرد، فردیّت اربعه «لا شیء» است نه شیء، لذا زیر پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیر﴾ قرار نمی‌گیرد، محال نه اینکه ذاتی داشته باشد احاله وصف او باشد، محال، «لا شیء» است نه شیء اگر شیء باشد که ممکن است، احسن از این مستحیل است، چون احسن از این مستحیل است زیر پوشش ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیر﴾ قرار نمی‌گیرد.

عترت طاهره مُبیّن واقعی قرآن
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما فرمودند ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ ؛ تو باید تفسیر کنی همان‌جایی که فرمود: ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء﴾ وجود مبارک پیغمبر را که جمعاً می‌شود عترت طاهره(علیهم السلام) این را مبیّن قرار داد ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ برای تو انزال است، برای اینها تنزیل است، تو این حلقهٴ انزال و تنزیل را به هم پیوند می‌دهی می‌شود مبیّن تو باید بیان کنی، این است که با آن سخن می‌گوید؛ آنها می‌گویند که نه تنها علم‌الدراسة قرآن نزد ماست، علم‌الوراثه قرآن هم نزد ماست از حضرت ابی‌ابراهیم امام کاظم(سلام الله علیه) رسیده است، فرمود می‌دانید چرا امیرالمؤمنین را امیرالمؤمنین می‌گویند؟ برای اینکه «لأنه یَمیرُ هم العلم» معمولاً خب، امیر صفت مشبههٴ از «أمر»، «یأمر» است امرکننده است ولی حضرت ابی‌ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود اینکه حضرت علی(سلام الله علیه) را امیرالمؤمنین می‌گویند، برای اینکه به مؤمنین، مِیره می‌دهد مِیره یعنی طعام، اینکه برادران یوسف گفتند الآن اینجا قحطی زده است و ما گرفتار گرانی و تورّم هستیم، می‌رویم مصر ﴿نَمیرُ أَهْلَنَا﴾ ، «مارّ یمیر» یعنی گندم و طعام داد و می‌دهد «مار أهله، یمیر أهله» یعنی برای اهلش گندم تهیه کرد، نان تهیه کرد، رزقشان را تهیه کرد «یمیر» یعنی طعام می‌دهد «نمیر» یعنی مِیره بدهیم.

امام هفتم می‌فرماید که حضرت علی(علیه السلام) را گفتند امیرالمؤمنین «لأنه یَمیرُ هُم العلمَ» یعنی همهٴ مردم در قحطی، علم‌اند و حضرت امیر علی(علیه السلام) این از یوسف مصری است خلاصه و همه باید در آستانهٴ حضرت علی بگویند که ﴿جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ﴾ تا از اینجا میرهٴ علم بگیرند. خب، این‌گونه از تفاسیر مگر مقدور هر کسی است، چه کسی مجاز است که امیرالمؤمنین را این‌طور معنا کند. این است که قرآن از عترت جدا نیست، عترت از قرآن جدا نیست خود قرآن نشان می‌دهد که یک چیزها جایش خالی است آدم وقتی مُغنی می‌خواند می‌بیند بله می‌گویند این ‌«‌واو» عطف بر محذوف است به همین هم قانع هم می‌شود ﴿وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ این «واو» عطف بر محذوف است و معطوف‌علیه محذوف است یا در آیهٴ سورهٴ «آل‌عمران» ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یا ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ﴾ این «واو»، «واو» عاطفه است عطف بر محذوف است، همین مقدار هم قانع می‌شود؛ اما قدری که جلوتر آمد می‌گوید آن محذوف چیست؟ چرا حذف شده؟ چرا در کارهای کلیدی، اصولاً قرآن از وسط شروع می‌کند؟
آن خضری که این پرده‌ها را برمی‌دارد چه کسی است؟ می‌فرماید ما این کارها را کردیم و برای اینکه. اینها آن وقت می‌شوند مبیّن قرآن، مفسّر قرآن.
در اینجا فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ﴾؛ بدانید خدا اجازه داد بدون اذن خدا نبود ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ این ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی در مقام علمِ فعلی، خداوند مؤمن را از منافق امتیاز بدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:49

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن