- 12
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 106 تا 109 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 106 تا 109 سوره آلعمران"
زمان رستگاری آمرین به معروف و عذاب تفرقهکنندگان
ترسیم سیمای مؤمنین و مجرمین در قرآن کریم
عذرخواهی پروردگار و ظلم نکردن خداوند به هیچ ذرّه در عالم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ﴿106﴾ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ﴿107﴾ تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ ﴿108﴾ وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُور﴿109﴾
بررسی زمان رستگاری آمرین به معروف و عذاب تفرقهکنندگان
بعد از اینکه فضیلت دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر را به فلاح معرفی کرد، فرمود: ﴿وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و بعد از اینکه رذیلت تفرقه و اختلاف بعدالعلم را بیان کرد، فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ ظرف آن فلاح و این عذاب را ذکر کرد، فرمود فلاح آنها چه زمانی روشن میشود و عذاب عظیم اینها چه زمانی ظهور میکند ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ گاهی ظرف عذاب یا ظرف ظهور سعادت به عنوان یوم¬القیامه بیان میشود، گاهی در حین بیان ظرف آن مظروف را هم باز به زبان دیگر ذکر میکند. بیان ذلک این است که گاهی میفرمایند گروه اول مفلحاند و گروه دوم خاسرند و این در قیامت ظهور میکند. این تعبیر، فقط بیان ظرف است. گاهی ظرف، طوری بیان میشود که یک مظروف جدیدی را هم را به همراه دارد و آن این است که میگویند روزی که یک عده روسفیدند یک عده رو سیاه. این تعبیر، غیر از آن است که بفرماید «لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ یوم القیامه» چون این تعبیر «یوم القیامه» یک چیز جدیدی را تفهیم نمیکند؛ اما این تعبیر ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ یک چیز تازهای را میفهماند.
معنای ظاهری و باطنی کلمه ﴿وجوه﴾ در سخنان شیخ طوسی
مطلب دیگر آن است که همانطوری که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان بیان فرمودند این کلمه ﴿وجوه﴾ گذشته از اینکه آن معنای باطنی خود را هم به همراه دارد معنی ظاهریاش هم محفوظ است یعنی یک عده، واقعاً سیاه رویاند، همانطوری که روسیاهاند یک عده واقعاً سفید رویاند، همانطوری که روسفیداند یعنی همانطوری که موفقاند رویشان هم روشن است، یک عده همانطوری که ناکام و ناموفقاند، صورتشان هم سیاه است بعضیها اصرار کردند که منظور از این بیاض وجه یا سواد وجه، سیاهرو یا سفیدرو شدن نیست، بلکه روسفید و روسیاه شدن است و آیات سورهٴ «عبس» را هم به عنوان شاهد ذکر کردند. در سورهٴ «عبس» دو وجوه مشخص شده است، در پایان سورهٴ «عبس» این است ﴿لِکُلِّ امْرِی مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ﴾؛ هر کسی آن روز کاری دارد عدهای مشغول نشاط خودشاناند، عدهای مشغول عذاب خودشاناند، هر کسی به فکر کار خودش است، این به عنوان متن و اجمال. اما شرط تفسیر این است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَة ٭ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾؛ بعضی از چهرهها روشن است و خندان است و مژده دریافت میکند ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾؛ بعضی از چهرهها غبارآلود است و پژمرده است و در هم رفته است و دژم است و امثالذلک ﴿أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ﴾ خواستند بگویند که منظور از اینکه فرمود ﴿مسفره﴾ است و ضاحک است و مستبشر، این روشن است که بعضیها خنداناند و خوشحالاند. خب، این یک امر معنوی است ولی در مقابلش نفرمود «وجوه یومئذ علیها» یا وجوه مثلاً حزینة و مانند آن یا باکیة، بلکه فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ اینکه فرمود عدهای اغبرند و غبارآلودند و خاکیاند و در هم رفتهاند، این درهم رفتگی و اغبر بودن و غبارآلود بودن، در مقابل این ضاحک مستبشر است. پس منظور، این است که یک عده غمگیناند یک عده خوشحال، منظور این نیست که یک عده صورتشان غبار دارد و خاکآلود است، این تقابل ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ با﴿ضاحکة﴾ نشان میدهد که این ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ نه یعنی غبارآلود است، بلکه غمگین است. پس به یک امر معنوی توجیه میشود، نه امر ظاهری این شاهد.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر ضاحک که دیگر معنای مجازی ندارد که، در معنای بیان و سواد تعبیر رایجی داریم به آیهٴ سورهٴ «نحل» و «زخرف» هم شاهد قضیه بود آنها گفتند که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾ اگر در جاهلیت به بعضی از قبائل خبر میرسید که همسر شما دختر زایید، اینها روسیاه میشدند نه سیاهروی.
پس معلوم میشود که این تعبیر، در قرآن کریم هست. ولی به همین معیار ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ معنای معنوی دارد ﴿عَلَیْها غَبَرَة ٌ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ هم بر اساس این تقابل باید معنای معنوی مراد باشد، منظور آن پژمردگی و اندوهگینی است نه یعنی غبارآلود است.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما در سورهٴمبارکهٴ «زمر» آن مثل همین آیهٴ محلّ بحث، شاهدی را به همراه ندارد. آیهٴ سورهٴ «زمر» آیهٴ شصت سورهٴ «زمر» است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرینَ﴾ آن آیه، بار زایدی ندارد که انسان بتواند شاهدی از او استشهاد کند ولی در جریان قوم یونس آن مربوط به دنیاست، اینکه ما شاهدی اقامه بکنیم که دلالت بکند بر اینکه این وجوهی که در قیامت، سفید یا سیاه است گذشته از اینکه روسفیدی و روسیاهی را به همراه دارد، سیاهرویی و سفیدرویی را هم داشته باشد، این شاهد لازم است.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره بدن در قیامت برابر همان آن عقاید و اخلاق ساخته میشود که ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ و اگر عقیده و عمل صالح بود بدن، بدن زیبا ساخته میشود و اگر عقیده و اخلاق، طالح بود بدن، بدن زشت ساخته میشود. بدن را در آنجا عقیده و اخلاق میسازد، ظهور میکند حالا گاهی عقیده که ظهور کرد نتیجهاش این میشود که این شخص هم خوشحال است هم روسفید است و هم سفیدروی، گاهی هم از آن طرف وقتی عقیده و اخلاق بد ظهور کرد، نتیجهاش این میشود که این شخص هم روسیاه است هم سیهروی ولی آنها شاهد، اقامه کردند یعنی تاکنون چند تا شاهد به سود آنها اقامه شده است که منظور از بیاض وجه و سواد وجه، همان روسفیدی و رویسیاهی است، نه سیاهرو بودن و سفیدرو بودن یعنی امر معنوی است. برای اینکه آیهٴ سورهٴ «نحل» و آیهٴ سورهٴ «زخرف» که جریان جاهلیت را تشریح میکند، مربوط به امر معنوی است و آیهٴ سورهٴ «عبس» هم که فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ این همان معنای معنوی را بیان میکند، برای این که ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ مقابل ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ است و تقابل، ایجاب میکند که در اینجا به معنای غمگین و محزون امثالذلک باشد.
قول مختار در معنای کلمه ﴿وجوه﴾
ولی هیچکدام از اینها شهادت نمیدهند، برای اینکه اگر جایی محفوف به قرینه بود، ما او را بر معنای مجاز حمل کردیم، معنایش این نیست در جایی هم که قرینه ندارد باز بر معنای مجاز حمل بکنیم. این آیهٴ سورهٴ «عبس» دو چیز را میفهماند: یکی اینکه اینها ضاحک مستبشرند، یکی اینکه اینها مسفرند، شما که تقابل برقرار کردید چرا آن ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾ را احد ضلعی التقابل نیاورید؟ شما از آن طرف شروع کنید، بگویید: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ٭ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ این ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ برای معناست یعنی بعضی خوشحالاند، خنداناند و اما چهره اینها هم مسفر است، «اسفر» یعنی روشن شد، سفید شد ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾ تسفیر وجه همین است. خب، آن جمله اُولی نباید در هنگام استشهاد فراموش بشود. درباره بهشتیها فرمود که اینها چند تا خاصیت دارند: یکی اینکه مسفرند؛ یکی اینکه ضاحکاند؛ یکی اینکه مستبشر. پس اصل؛ جمله هم اِسفار است و خوشرو بودن و هم خوشحال بودن، در طرف مقابل هم یک عده ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ غبارآلودند، اسفار ندارند و دژن و پژمردهاند و بشارت ندارند، سرور ندارند اگر هم شما بخواهید تقابل را حفظ کنید، تقابل را از ﴿مسفرة﴾ شروع کنید، ببینید درباره آنها هم ظاهر محفوظ است هم باطن. گذشته از اینکه قرآن کریم کل ظاهر و باطن را در خیلی از موارد، تبیین کرده است که عدهای کور محشور میشوند, عدهای کر محشور میشوند عدهای سر به زیر محشور میشوند به صورت حیوانات در میآیند ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ و امثالذلک. بنابراین برهانی در مسئله نیست که ما این را حمل بر مجاز بکنیم.
ترسیم سیمای مؤمنین و مجرمین در قرآن کریم
اما درباره سیما ﴿سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾ آن جریان مؤمنین است که شرح حالشان در تورات و انجیل آمده ولی در سوره ٴمبارکهٴ «الرحمن» سیمای مجرمین مشخص شد. در آنجا فرمود که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ یعنی در آن مقطع، با اینکه ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ است ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾ هست و آیات دیگر که در زمینه سؤال وارد شده. در این بخش که در سوره ٴمبارکهٴ «الرحمن» آمده است میفرماید که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا، چون ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ بعد از اینکه یک سلسله کارها ظهور کرد سر و ته یک عده را جمع کردند، حالا در قرآن کل این اوضاع مشخص شده است که از سر تا پا چه¬کار میکنند سرشان چه¬کار میکنند صورتشان را چه¬کار میکنند، پهلو را چه¬کار میکنند، پیشانی را چه¬کار میکنند: ﴿یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾ تا میرسد به پا.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما آن جریان الرحمان غیر از مسئله جهنم است، برای قیامت است ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جانُّ﴾ جهنم را نشان میدهد، میگوید این جهنمی است که شما تکذیب میکردید؛
اما وقتی مسئله قیامت را ذکر میکند میفرماید بعد فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا؟ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ برای اینکه سؤال برای چیست؟ سؤال برای این است که ما از درون، جواب بشنویم. حالا اگر کسی به صورت کلب درآمده ¬ـ¬¬¬¬ ¬معاذالله¬ـ آن¬وقت ما سؤال بکنیم که تو درنده بودی یا نه؟ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ برای اینکه ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ﴾ «سیما» یعنی علامت، سمه، وسمه موسوم، اینها از همان آن «وسم» هستند که مثال واویند، بعد میشود «سمه» بعد میشود «سیما»، چون معمولاً علامت در پیشانی یا چهره و صورت است از این جهت خیال میشود که سیما یعنی صورت وگرنه سیما یعنی علامت.
پرسش:...
پاسخ: بله این مواقف فرق میکند، یکجا میگویند اینجا ایست بازرسی است ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾؛ اینها را متوقف کنید ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ در یک بخش دیگر میفرماید که اینجا دیگر جای سؤال نیست، برای اینکه اینجا به این صورت درآمدند ولی این برای و جهنم نیست، منظور آن است که آیهٴ سورهٴ «الرحمن» بعدها دارد ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی﴾ اینها ﴿فیَوْمَئِذٍ﴾ یعنی در قیامت ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا، چون ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمِْ﴾ با اینکه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ این یک مقطع و موقف دیگر است. اینجا حالا اگر کسی سر و ته او جمع شد یعنی سرش را به پایش جفت کردند، اینکه سر و ته او به هم جمع شد ﴿ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ ناصیهشان را میگیرند، پایشان را میگیرند، دو تایی را به هم گره میزنند، میاندازند. حالا بعد میخواهند بیاندازند، میاندازند در جهنم؛ اما این به صورت حلقهای در آوردهاند این را که این هیچ راهی برای حرکت نداشته باشد، یک چنین آدمی دیگر جا برای سؤال ندارد خب، این تنها آن آثار معنوی که نیست آثار ظاهریاش هم همین¬طور است، واقعاً هم به همین صورت درمیآید دیگر آن¬که تمام همش این است که از خاک بگیرد، فقط خاک را آباد کند هرگز سری بالا نکرده ببیند عالم چه خبر است، این در قیامت که سرافراز محشور نمیشود، این سر به زیر محشور میشود ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ این در هنگام برهان، در محکمه عدل الهی سرافکنده است، این سرافکندگی باطنیاش حق است؛ اما سرافکندگی ظاهر هم هست، اینچنین نیست که ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ یعنی سرافکنده است به معنی معنوی، آن معنای معنوی درباره ظهور هم ظهور میکند به معنای بدنی، هم سرافکنده هم افکنده سر، مثل حیوان. بنابراین شاهدی نتوانست ارائه بدهند که حتماً این معنای مجازی اراده شده است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ دیگر، ناصیه یعنی پیشانی، پا یعنی اینها را به هم جفت میکنند دیگر، اینکه دلیلی بر مجاز بودن نداریم البته سرافکنده هم هستند؛ اما اینچنین نیست که افکنده¬رو و افکندهسر هم نباشند که، این پهلو و چهره از همان حالت احتضار آسیب دیدنشان شروع میشود فرمود که در هنگام مرگ، ملائکه پهلو و پشت اینها را میزنند ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ ، ﴿وُجُوهَهُمْ﴾ یعنی همین سیلی به صورت میزنند دیگر، اینها که اطراف محتضر ایستادند اینها درک نمیکنند؛ اما او کاملاً میبیند که دارد سیلی میخورد دیگر، به حق هم میبیند.
شاهد قرآنی دیگر در معنای ظاهری و باطنی وجه
در سورهٴ «غاشیه» مقداری از این وجوه، ترسیم شده است. آیهٴ دو به بعد سورهٴ «غاشیه» فرمود که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ ٭ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ ٭ تَصْلی نارًا حامِیَةً ٭ تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ ٭ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ ٭ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ ٭ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ ٭ لِسَعْیِها راضِیَةٌ﴾ این ﴿ناعمه﴾ این نعومت، همان نرمی است. میگویند کودک این وجه¬ش ناعم است، نعومت همان نرمی، نعمت را هم نعمت گفتند برای اینکه به حال انسان گوارا و نرم است، این انعام را هم که انعام گفتند برای اینکه اینها نرم¬رویند یعنی در هنگام رفتن، پای اینها بیصداست اینها را میگویند انعام، نعومت همان نرمی است در برابر نقمت که درشتی و ناسازگاری است. خب، این کودک میگویند این رضیع، این طفل شیرخوار « وَجْهَهُ ناعم» یعنی نرم است، بهشتیها وجوهشان ناعم است یعنی نرم است دیگر، البته آن معنای معنوی را دارد معنای ظاهری هم دارند. اگر برهان، برخلاف اقامه نشود این ظاهر، مأخوذ است. آن¬وقت از اینجا آیهٴ سورهٴ «زمر» هم مشخص میشود، چه اینکه آیهٴ محلّ بحث هم مشخص میشود. آیهٴ سورهٴ «زمر» این بود که ﴿تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾.
عدم اختصاص سیاهرویی به مرتّد
مطلب دیگر آن است که برابر آن آیهٴ سورهٴ «زمر» مشخص میشود که این سواد وجه، اختصاصی به مرتدین ندارد، چه اینکه در این آیهٴ محلّ بحث این است که ﴿فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ﴾ یعنی مثلاً «یقال لهم أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ» شما که بعد از ایمان، کفر ورزیدید سیاهرو خواهید شد. این البته اینجا از قبیل مثبتین است یعنی اینها هم سیاهرویند مرتدها و کسانی هم که کافر ابتداییاند، آنها هم رویسیاه و سیاهرویند اینچنین نیست که این سیهرویی مخصوص مرتد باشد، چون در سورهٴ «زمر» هم آمده است که﴿ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾ آنجا دیگر سخن از ارتداد نیست. همان آیهٴ شصت سورهٴ «زمر» این بود که ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرینَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه بیاض معنی مجازی نیست «بیاض کل شیء بحسبه» اگر گفتند روحش سفید است یعنی نورانی است، چون روح که سفید و سیاه نمی¬تواند باشد. اگر گفتند قلبش سفید است یعنی نورانی است؛ اما اگر گفتند بدنش و صورتش سفید است، آن معنای خودش را دارد «بیاض کل شیء بحسبه».
وجود داشتن روسیاهی در دنیا و ظهور آن در آخرت
پرسش:...
پاسخ: الآن هم همینطور است دیگر، الآن هم خیلیها سیاهرو و روسیاهاند یعنی اگر کسی به عالم مثال، ارتباط داشته باشد درون اینها را میبیند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: الآن هستند الآن هم هستند، چون در حقیقت، آنجا ظهور میکند، میشود ﴿تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ یک چیز جدیدی نیست. مثلاً در همان آیات قیامت دارد که ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئًا﴾ خب اینطور نیست که در دنیا «تملک لنفسٌ لنفسٍ» باشد؛ اما در قیامت﴿ لا تملک﴾ باشد که، همه این جریانها الآن هست و اگر کسی اهل معنا باشد این هم میبیند، مثل اینکه امام سجاد(سلام الله علیه) آن شخص را نشان داد در عرفات.
پرسش:...
پاسخ: بله واقعاً هست؛ منتها این ظاهر، البته ظاهر آن¬وقت ظهور میکند؛ اما باید از بیرون بیاید و ظاهر را بگیرد، مثل کسی که بیماری دارد و بعد از چند روز این بیماریش کل بدن او را میگیرد، آن فرد آن روز بیمار نمیشود بیماری الآن هست، مثل آنهایی که امام سجاد(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات، باطن آنها را نشان این شخص داد، بعد فرمود در حقیقت اینچنین است که «ما اَکثَرَ الضّجیج و اَقَلَّ اَلحَجیجَ» اینطور نیست که «قل الضجیج و کثر الحجیج» باشد، الآن هم هست؛ منتها الآن هم آنها میبینند دیگر. این بیماری چند روزی که بگذرد کل بدن را میگیرد. خب، اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ یعنی ظرف ظهور همان پدیدههاست، یک اعلان خطر دیگری هم هست و آن این است که به کسانی که بعد از قیام بینه، زمینه فتنه و تفرقه را فراهم کردهاند، درباره این گروه فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ٭ یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ این هم یک زنگ خطری است که احیاناً ممکن است که این گروه هم سیاهروی در قیامت محشور بشوند.
وجود لفّ و نشر مشوّش در آیه و مرجعیت قرآن در ادبیات عرب
مطلب بعدی آن است که نظم طبیعی این آیه با معارف قرآن، هماهنگ است، گرچه با ادبیات رایج هماهنگ نیست. ولی وقتی ادبیات رایج به عمق خودش پی ببرد را میبیند که نظم این قرآن با عمق ادبیات، هماهنگ است. بیان ذلک این است که وقتی شروع کرد به جریان تشریع خصوصیات قیامت، فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ این یک بخش، این به عنوان متن در شرح این متن لفونشرش مشوش است، مرتب نیست فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ بعد هنگام شرح فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾ این میشود لفونشر مشوش. اول بیاض وجه، دوم سواد وجه، در هنگام شرع، اول سواد وجه بعد بیاض وجه، این ناهماهنگی شرح و متن میشود لفونشر مشوش ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ اما غافل از اینکه خود قرآن کریم آمده به ادبیات سامان داد یعنی قبل از قرآن یک کتاب ادبی و قوانین و قواعد ادبی مدونی در بین عرب که نبود، اینها سینه به سینه یک سلسله تعبیراتی داشتند، قرآن آمد به اینها قواعد ادبی آموخت اول تحدی کرد، همه سرمایهها را آنها به کار بردند تا بتوانند در برابر فصاحت و ادبیات قرآن به مبارزه برخیزند، دیدند نشد. در تحدی که شکست خوردند قرآن نه تنها مخالف ادبیات عرب نبود، بلکه مرجع قوانین و قواعد عرب شد از آن به بعد. یک حرف لطیفی امام رازی در ذیل آیه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد چون عدهای از مفسرین رفتند ببینند که آیا ثلاثی مجرد «هلک، یهلک» مصدر ثلاثی مجرد «تفعُل» میآید یا نه «هلک، یهلک، تهلُک» آمده یا نه، قدری گشتند و خسته شدند، امام رازی میگوید به دنبال چه میگردید؟ قرآن آمده و قانون ادب را پیریزی کرد و شد مرجع قوانین، حالا شما میخواهید حرف خدا را با حرف یک ساربانی که درباره شترش شعر گفته پیدا کنید و دنبال جامع الشواهد میگردید که ببینید «تهلک» را فلان عرب در فلان شعر گفته؟ با همه مبارزات ادبی که قرآن با ادبای عرب کرد و آنها را به زانو در آورد و موقعیت ادبی خود را تثبیت کرد، باز شما تردید دارید این شده مرجع. اگر قرآن دارد دیگر به دنبال کتاب لغت نرو، بگو حق است حالا شما بعد میخواهی به سراغ لغت بروی که قرآن را با گفتار یک زن بادیهنشین یا مرد بادیهنشین تطبیق بکنی این در اول مبارزه است وقتی که همه ادیبان شکست خوردند از این به بعد شما باید صحه بگذاری. اگر نیافتید که «فعل یفعل تفعل» دارد خب نداشته باشد، وقتی قرآن گفت ما میفهمیم دارد، این از آن حرفهای بلند امام رازی است یعنی بعد از آن برهان این نتیجه است دیگر.
دلیل به کار بردن لف و نشر مشوّش در آیه
خب، وقتی ما به عمق این کلمات نورانی توجه میکنیم، میبینیم که این همان ادبیات درون را شکوفا کرد. بخشی از آن ادبیات این است که حکیمی که در کرسی رحمت و رأفت نشسته است دارد حرف میزند، اول حرفش باید جاذبه داشته باشد، آخر حرفش باید جاذبه داشته باشد که اول حرف نباید با عصبانیت شروع بشود، رد العجز الیالصدر هم اقتضا میکند که آخر هم به اول برگردد که جمعبندی بشود، لذا این بخش که مجموعاً یک پاراگراف حساب میشود با رحمت شروع شد با رحمت هم ختم شد؛ اول سخن از بیاض وجه است، آخر هم درباره مبیضةالوجوه حرف زده است. نیامده در هنگام شرح روز قیامت اول سخن از سواد وجه به میان بیاورد، نفرمود «یوم تسود فیه الوجوه و تبیض» فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ اول، سخن با رحمت شروع شد این جاذبه، مستمع را جذب کرد بعد در وسط سخن از عذاب به میان آمده ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ بعد ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ٭ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ این پاراگراف تمام. آنوقت تازه ادیب، نظیر سیبویه و امثال سیبویه وقتی که این لطیفه را میفهمد تازه به وجد میآید که قرآن ادبیات را شکوفا کرده است، اینچنین نیست که با قهر شروع بکند با مهر تمام بشود، اینطور نیست بلکه اول، حرف را با مهر شروع میکند آن تهدید و ارعاب را در وسط ذکر میکند، بعد در هنگام جمعبندی کردن هم با مهر کلامش را ختم میکند، میفرماید: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ﴾ کذا ﴿وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ و در تعبیر بیاض و سواد هم بر اساس اینکه هر فیضی هست از ناحیه حق است، هر کمبودی که هست ﴿بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ﴾ است و مانند آن، وقتی سخن از عذاب و کیفر است، میفرماید: ﴿أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ امّا ﴿بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ﴾ ولی سخن از بیاض وجه که به میان میآید، نمیفرماید که «وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فبِما کَسَبَتْ أَیْدِیهم» چون اینها همهاش لطف عنایت حق است میفرماید: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ و اصرار بر اینکه اسم ظاهر در اینجاها محفوظ بماند، این هم نشانه آن جاذبهای است که کلمهٴٴ الله دارد، فرمود اینها در رحمت حقاند. در آن بخش عذاب نمیفرمایند اینها در عذاب خدایند، میفرماید در گرو کار خودشاناند: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ﴾ ولی نسبت به شرح بیاض وجه مؤمنان، میفرماید: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾.
نسبت دادن رحمت به پروردگار و نسبت دادن عذاب به کافران
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ اینهم تأیید همان جاذبه است دیگر ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ ﴾ عدهای خواستند بگویند که مضاف، محذوف است یعنی «ففی ثواب رحمة الله» اینچنین نیست، خود رحمت مصداقش همان ثواب است ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ هم حصر را میرساند و هم استغراق در نعمت را تبیین میکند ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ و چون ﴿هُم﴾ آورد، کلمه ﴿فیها﴾ باید باشد تا اینکه ﴿خالِدُون﴾ با او هماهنگ باشد و در تعبیر عذاب هم نفرمود که اینها مخلدند، گرچه در مواردی دیگر دارد؛ اما در اینجا سخن از خلود بهشتیها و بیاض¬المبیضة¬الوجوه است ولی سخن از خلود آنها نیست، اینها همه نشانه چیرگی و غلبه جنبه رحمت بر غضب استف نفرمود «و هم فی عذاب الله خالدون»؛ اما درباره بهشتی¬ها فرمود: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ آنگاه این آیات اوج گرفته، جای این دارد که خدا نگوید «هذه آیات» و بفرماید: ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ﴾با اینکه همین آیاتی است که الآن داریم میخوانیم دیگر، دست بشر به این معارف که نمیرسد. فرمود: ﴿تلک﴾ با اینکه الآن در خدمت همین آیات هستیم همین آیات را که دارد اقرا میکند و بر رسول خدا(علیه آلاف تحیة و الثناء) قرائت میکند، به جای اینکه فرمود «هذه آیات» فرمود:﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ﴾حالا در همین جمله مبارکه در عین حال که کوتاه است چند بار کلمه الله آمده، فرمود: ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ﴾.
عذرخواهی پروردگار و ظلم نکردن خداوند به هیچ ذرّه در عالم
در اینجا گفتند یک عذر خواهی هم دارد خدا میکند، فرمود که ما نخواستیم شما خلاصه به این روز سیاه بیفتید. در تعبیرات رحمت، فرمود: ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ در تعبیر عذاب فرمود که کاری است که خودتان کردید؛ اما در پایان هم که دارد عذرخواهی میکند، میفرماید این کاری بود که ما نخواستیم بشود، الآن هم ظلمی به شما نکردیم دو تا نفی جنس: یکی روشن، به صورت ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یکی هم به صورت جمع که فرمود: ﴿لِلْعالَمینَ﴾ یعنی خدا ذرهای به احدی ستم نمیکند. این ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ آن فقط یک لسان دارد یعنی به احدی ستم نمیکند، در بخشهای دیگر که اگر مثقال ذرهای باشد در هر جا پنهان باشد ما میآوریم ﴿وَ کَفی بِنا حاسِبینَ﴾ از آن بخش آیه هم شاید استفاده کرد که ذرهای از زیر حساب ما بیرون نیست، این دو تا؛ اما این کریمه هر دو نکته را جمع کرده، فرمود ذرهای به احدی اراده ستم ندارد ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ این نکره در سیاق نفی، افاده میکند که ذرهای ظلم را خدا اراده ندارد.
پرسش:...
پاسخ: در این کریمه هر دو را جمع کرد، فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ این نکره در سیاق نفی است؛ هر ذرهای از ذرات ستم را نفی کرده است. ﴿لِلْعالَمینَ﴾ نظیر سورهٴ «کهف« ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ آن عموم را دارد. در پایان، گرچه لسان لسان عذاب در وسط ذکر شده است؛ اما فرمود که ما به کسی ستم نکردیم، هیچ ستمی را درباره هیچ کس ما روا نمیداریم، اینچنین نیست که بیجا کسی جهنم رفته باشد یا بیش از آن اندازهای که باید معذب بشود عذاب بشود و مانند آن، اینچنین نیست ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ﴾ که حالا این « باء¬¬¬¬¬» حالا یا« باء» مصاحبت است یا « باء» ملابست است، نظیر ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ یعنی نه تنها در آن مطلب، بطلان و ظلم راه ندارد، در شرح این هم بطلان راه ندارد، این پیچیده به حق است در لباس حق است یا همراه حق است به هر وسیله باشد چه« باء» مصاحبه باشد چه « باء» ملابسه باشد، این آیات ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ است ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ﴾ خب، چرا «لا یرید»؟ برای اینکه برای چه ظلم بکند و ظلم، اصولاً درباره ذات اقدس الهی راه ندارد، برای اینکه ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ ، ﴿لله﴾ چون همه برای اوست. ظلم یعنی تجاوز از حق، درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد اصلاً، او تجاوز بکند از حقی یعنی حقی برای او مشخص است که از این محدوده نگذرد نه، لذا ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد «یمتنع عن الله» است، گرچه «یمتنع علی الله» نیست، «یمتنع عن الله» است ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ اینجا هم اگر میفرمود: «و الیه ترجع الامور» مطلب فهمیده میشد و اما اسم ظاهر را باز به جای ضمیر ذکر فرمود برای اهمیت مطلب.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
زمان رستگاری آمرین به معروف و عذاب تفرقهکنندگان
ترسیم سیمای مؤمنین و مجرمین در قرآن کریم
عذرخواهی پروردگار و ظلم نکردن خداوند به هیچ ذرّه در عالم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ﴿106﴾ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ﴿107﴾ تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ ﴿108﴾ وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُور﴿109﴾
بررسی زمان رستگاری آمرین به معروف و عذاب تفرقهکنندگان
بعد از اینکه فضیلت دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر را به فلاح معرفی کرد، فرمود: ﴿وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و بعد از اینکه رذیلت تفرقه و اختلاف بعدالعلم را بیان کرد، فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ﴾ ظرف آن فلاح و این عذاب را ذکر کرد، فرمود فلاح آنها چه زمانی روشن میشود و عذاب عظیم اینها چه زمانی ظهور میکند ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ گاهی ظرف عذاب یا ظرف ظهور سعادت به عنوان یوم¬القیامه بیان میشود، گاهی در حین بیان ظرف آن مظروف را هم باز به زبان دیگر ذکر میکند. بیان ذلک این است که گاهی میفرمایند گروه اول مفلحاند و گروه دوم خاسرند و این در قیامت ظهور میکند. این تعبیر، فقط بیان ظرف است. گاهی ظرف، طوری بیان میشود که یک مظروف جدیدی را هم را به همراه دارد و آن این است که میگویند روزی که یک عده روسفیدند یک عده رو سیاه. این تعبیر، غیر از آن است که بفرماید «لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ یوم القیامه» چون این تعبیر «یوم القیامه» یک چیز جدیدی را تفهیم نمیکند؛ اما این تعبیر ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ یک چیز تازهای را میفهماند.
معنای ظاهری و باطنی کلمه ﴿وجوه﴾ در سخنان شیخ طوسی
مطلب دیگر آن است که همانطوری که مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در تبیان بیان فرمودند این کلمه ﴿وجوه﴾ گذشته از اینکه آن معنای باطنی خود را هم به همراه دارد معنی ظاهریاش هم محفوظ است یعنی یک عده، واقعاً سیاه رویاند، همانطوری که روسیاهاند یک عده واقعاً سفید رویاند، همانطوری که روسفیداند یعنی همانطوری که موفقاند رویشان هم روشن است، یک عده همانطوری که ناکام و ناموفقاند، صورتشان هم سیاه است بعضیها اصرار کردند که منظور از این بیاض وجه یا سواد وجه، سیاهرو یا سفیدرو شدن نیست، بلکه روسفید و روسیاه شدن است و آیات سورهٴ «عبس» را هم به عنوان شاهد ذکر کردند. در سورهٴ «عبس» دو وجوه مشخص شده است، در پایان سورهٴ «عبس» این است ﴿لِکُلِّ امْرِی مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ﴾؛ هر کسی آن روز کاری دارد عدهای مشغول نشاط خودشاناند، عدهای مشغول عذاب خودشاناند، هر کسی به فکر کار خودش است، این به عنوان متن و اجمال. اما شرط تفسیر این است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَة ٭ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾؛ بعضی از چهرهها روشن است و خندان است و مژده دریافت میکند ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾؛ بعضی از چهرهها غبارآلود است و پژمرده است و در هم رفته است و دژم است و امثالذلک ﴿أُولئِکَ هُمُ الْکَفَرَةُ الْفَجَرَةُ﴾ خواستند بگویند که منظور از اینکه فرمود ﴿مسفره﴾ است و ضاحک است و مستبشر، این روشن است که بعضیها خنداناند و خوشحالاند. خب، این یک امر معنوی است ولی در مقابلش نفرمود «وجوه یومئذ علیها» یا وجوه مثلاً حزینة و مانند آن یا باکیة، بلکه فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ اینکه فرمود عدهای اغبرند و غبارآلودند و خاکیاند و در هم رفتهاند، این درهم رفتگی و اغبر بودن و غبارآلود بودن، در مقابل این ضاحک مستبشر است. پس منظور، این است که یک عده غمگیناند یک عده خوشحال، منظور این نیست که یک عده صورتشان غبار دارد و خاکآلود است، این تقابل ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ با﴿ضاحکة﴾ نشان میدهد که این ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ نه یعنی غبارآلود است، بلکه غمگین است. پس به یک امر معنوی توجیه میشود، نه امر ظاهری این شاهد.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر ضاحک که دیگر معنای مجازی ندارد که، در معنای بیان و سواد تعبیر رایجی داریم به آیهٴ سورهٴ «نحل» و «زخرف» هم شاهد قضیه بود آنها گفتند که ﴿وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِاْلأُنْثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ﴾ اگر در جاهلیت به بعضی از قبائل خبر میرسید که همسر شما دختر زایید، اینها روسیاه میشدند نه سیاهروی.
پس معلوم میشود که این تعبیر، در قرآن کریم هست. ولی به همین معیار ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ معنای معنوی دارد ﴿عَلَیْها غَبَرَة ٌ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ هم بر اساس این تقابل باید معنای معنوی مراد باشد، منظور آن پژمردگی و اندوهگینی است نه یعنی غبارآلود است.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما در سورهٴمبارکهٴ «زمر» آن مثل همین آیهٴ محلّ بحث، شاهدی را به همراه ندارد. آیهٴ سورهٴ «زمر» آیهٴ شصت سورهٴ «زمر» است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرینَ﴾ آن آیه، بار زایدی ندارد که انسان بتواند شاهدی از او استشهاد کند ولی در جریان قوم یونس آن مربوط به دنیاست، اینکه ما شاهدی اقامه بکنیم که دلالت بکند بر اینکه این وجوهی که در قیامت، سفید یا سیاه است گذشته از اینکه روسفیدی و روسیاهی را به همراه دارد، سیاهرویی و سفیدرویی را هم داشته باشد، این شاهد لازم است.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره بدن در قیامت برابر همان آن عقاید و اخلاق ساخته میشود که ﴿یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ و اگر عقیده و عمل صالح بود بدن، بدن زیبا ساخته میشود و اگر عقیده و اخلاق، طالح بود بدن، بدن زشت ساخته میشود. بدن را در آنجا عقیده و اخلاق میسازد، ظهور میکند حالا گاهی عقیده که ظهور کرد نتیجهاش این میشود که این شخص هم خوشحال است هم روسفید است و هم سفیدروی، گاهی هم از آن طرف وقتی عقیده و اخلاق بد ظهور کرد، نتیجهاش این میشود که این شخص هم روسیاه است هم سیهروی ولی آنها شاهد، اقامه کردند یعنی تاکنون چند تا شاهد به سود آنها اقامه شده است که منظور از بیاض وجه و سواد وجه، همان روسفیدی و رویسیاهی است، نه سیاهرو بودن و سفیدرو بودن یعنی امر معنوی است. برای اینکه آیهٴ سورهٴ «نحل» و آیهٴ سورهٴ «زخرف» که جریان جاهلیت را تشریح میکند، مربوط به امر معنوی است و آیهٴ سورهٴ «عبس» هم که فرمود: ﴿وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ این همان معنای معنوی را بیان میکند، برای این که ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ ٭ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ﴾ مقابل ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ است و تقابل، ایجاب میکند که در اینجا به معنای غمگین و محزون امثالذلک باشد.
قول مختار در معنای کلمه ﴿وجوه﴾
ولی هیچکدام از اینها شهادت نمیدهند، برای اینکه اگر جایی محفوف به قرینه بود، ما او را بر معنای مجاز حمل کردیم، معنایش این نیست در جایی هم که قرینه ندارد باز بر معنای مجاز حمل بکنیم. این آیهٴ سورهٴ «عبس» دو چیز را میفهماند: یکی اینکه اینها ضاحک مستبشرند، یکی اینکه اینها مسفرند، شما که تقابل برقرار کردید چرا آن ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ﴾ را احد ضلعی التقابل نیاورید؟ شما از آن طرف شروع کنید، بگویید: ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ٭ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ این ﴿ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ﴾ برای معناست یعنی بعضی خوشحالاند، خنداناند و اما چهره اینها هم مسفر است، «اسفر» یعنی روشن شد، سفید شد ﴿وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ﴾ تسفیر وجه همین است. خب، آن جمله اُولی نباید در هنگام استشهاد فراموش بشود. درباره بهشتیها فرمود که اینها چند تا خاصیت دارند: یکی اینکه مسفرند؛ یکی اینکه ضاحکاند؛ یکی اینکه مستبشر. پس اصل؛ جمله هم اِسفار است و خوشرو بودن و هم خوشحال بودن، در طرف مقابل هم یک عده ﴿عَلَیْها غَبَرَةٌ﴾ غبارآلودند، اسفار ندارند و دژن و پژمردهاند و بشارت ندارند، سرور ندارند اگر هم شما بخواهید تقابل را حفظ کنید، تقابل را از ﴿مسفرة﴾ شروع کنید، ببینید درباره آنها هم ظاهر محفوظ است هم باطن. گذشته از اینکه قرآن کریم کل ظاهر و باطن را در خیلی از موارد، تبیین کرده است که عدهای کور محشور میشوند, عدهای کر محشور میشوند عدهای سر به زیر محشور میشوند به صورت حیوانات در میآیند ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ و امثالذلک. بنابراین برهانی در مسئله نیست که ما این را حمل بر مجاز بکنیم.
ترسیم سیمای مؤمنین و مجرمین در قرآن کریم
اما درباره سیما ﴿سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ﴾ آن جریان مؤمنین است که شرح حالشان در تورات و انجیل آمده ولی در سوره ٴمبارکهٴ «الرحمن» سیمای مجرمین مشخص شد. در آنجا فرمود که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ یعنی در آن مقطع، با اینکه ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ است ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾ هست و آیات دیگر که در زمینه سؤال وارد شده. در این بخش که در سوره ٴمبارکهٴ «الرحمن» آمده است میفرماید که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا، چون ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ بعد از اینکه یک سلسله کارها ظهور کرد سر و ته یک عده را جمع کردند، حالا در قرآن کل این اوضاع مشخص شده است که از سر تا پا چه¬کار میکنند سرشان چه¬کار میکنند صورتشان را چه¬کار میکنند، پهلو را چه¬کار میکنند، پیشانی را چه¬کار میکنند: ﴿یَوْمَ یُحْمی عَلَیْها فی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوی بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ﴾ تا میرسد به پا.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما آن جریان الرحمان غیر از مسئله جهنم است، برای قیامت است ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلا جانُّ﴾ جهنم را نشان میدهد، میگوید این جهنمی است که شما تکذیب میکردید؛
اما وقتی مسئله قیامت را ذکر میکند میفرماید بعد فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا؟ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ برای اینکه سؤال برای چیست؟ سؤال برای این است که ما از درون، جواب بشنویم. حالا اگر کسی به صورت کلب درآمده ¬ـ¬¬¬¬ ¬معاذالله¬ـ آن¬وقت ما سؤال بکنیم که تو درنده بودی یا نه؟ چرا ﴿لا یُسْئَلُ﴾ برای اینکه ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ﴾ «سیما» یعنی علامت، سمه، وسمه موسوم، اینها از همان آن «وسم» هستند که مثال واویند، بعد میشود «سمه» بعد میشود «سیما»، چون معمولاً علامت در پیشانی یا چهره و صورت است از این جهت خیال میشود که سیما یعنی صورت وگرنه سیما یعنی علامت.
پرسش:...
پاسخ: بله این مواقف فرق میکند، یکجا میگویند اینجا ایست بازرسی است ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾؛ اینها را متوقف کنید ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ در یک بخش دیگر میفرماید که اینجا دیگر جای سؤال نیست، برای اینکه اینجا به این صورت درآمدند ولی این برای و جهنم نیست، منظور آن است که آیهٴ سورهٴ «الرحمن» بعدها دارد ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتی﴾ اینها ﴿فیَوْمَئِذٍ﴾ یعنی در قیامت ﴿لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانُّ﴾ چرا، چون ﴿یعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمِْ﴾ با اینکه فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾ این یک مقطع و موقف دیگر است. اینجا حالا اگر کسی سر و ته او جمع شد یعنی سرش را به پایش جفت کردند، اینکه سر و ته او به هم جمع شد ﴿ بِسیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ ناصیهشان را میگیرند، پایشان را میگیرند، دو تایی را به هم گره میزنند، میاندازند. حالا بعد میخواهند بیاندازند، میاندازند در جهنم؛ اما این به صورت حلقهای در آوردهاند این را که این هیچ راهی برای حرکت نداشته باشد، یک چنین آدمی دیگر جا برای سؤال ندارد خب، این تنها آن آثار معنوی که نیست آثار ظاهریاش هم همین¬طور است، واقعاً هم به همین صورت درمیآید دیگر آن¬که تمام همش این است که از خاک بگیرد، فقط خاک را آباد کند هرگز سری بالا نکرده ببیند عالم چه خبر است، این در قیامت که سرافراز محشور نمیشود، این سر به زیر محشور میشود ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ این در هنگام برهان، در محکمه عدل الهی سرافکنده است، این سرافکندگی باطنیاش حق است؛ اما سرافکندگی ظاهر هم هست، اینچنین نیست که ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ﴾ یعنی سرافکنده است به معنی معنوی، آن معنای معنوی درباره ظهور هم ظهور میکند به معنای بدنی، هم سرافکنده هم افکنده سر، مثل حیوان. بنابراین شاهدی نتوانست ارائه بدهند که حتماً این معنای مجازی اراده شده است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلأَقْدامِ﴾ دیگر، ناصیه یعنی پیشانی، پا یعنی اینها را به هم جفت میکنند دیگر، اینکه دلیلی بر مجاز بودن نداریم البته سرافکنده هم هستند؛ اما اینچنین نیست که افکنده¬رو و افکندهسر هم نباشند که، این پهلو و چهره از همان حالت احتضار آسیب دیدنشان شروع میشود فرمود که در هنگام مرگ، ملائکه پهلو و پشت اینها را میزنند ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ ، ﴿وُجُوهَهُمْ﴾ یعنی همین سیلی به صورت میزنند دیگر، اینها که اطراف محتضر ایستادند اینها درک نمیکنند؛ اما او کاملاً میبیند که دارد سیلی میخورد دیگر، به حق هم میبیند.
شاهد قرآنی دیگر در معنای ظاهری و باطنی وجه
در سورهٴ «غاشیه» مقداری از این وجوه، ترسیم شده است. آیهٴ دو به بعد سورهٴ «غاشیه» فرمود که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ ٭ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ ٭ تَصْلی نارًا حامِیَةً ٭ تُسْقی مِنْ عَیْنٍ آنِیَةٍ ٭ لَیْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاّ مِنْ ضَریعٍ ٭ لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنی مِنْ جُوعٍ ٭ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ ٭ لِسَعْیِها راضِیَةٌ﴾ این ﴿ناعمه﴾ این نعومت، همان نرمی است. میگویند کودک این وجه¬ش ناعم است، نعومت همان نرمی، نعمت را هم نعمت گفتند برای اینکه به حال انسان گوارا و نرم است، این انعام را هم که انعام گفتند برای اینکه اینها نرم¬رویند یعنی در هنگام رفتن، پای اینها بیصداست اینها را میگویند انعام، نعومت همان نرمی است در برابر نقمت که درشتی و ناسازگاری است. خب، این کودک میگویند این رضیع، این طفل شیرخوار « وَجْهَهُ ناعم» یعنی نرم است، بهشتیها وجوهشان ناعم است یعنی نرم است دیگر، البته آن معنای معنوی را دارد معنای ظاهری هم دارند. اگر برهان، برخلاف اقامه نشود این ظاهر، مأخوذ است. آن¬وقت از اینجا آیهٴ سورهٴ «زمر» هم مشخص میشود، چه اینکه آیهٴ محلّ بحث هم مشخص میشود. آیهٴ سورهٴ «زمر» این بود که ﴿تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾.
عدم اختصاص سیاهرویی به مرتّد
مطلب دیگر آن است که برابر آن آیهٴ سورهٴ «زمر» مشخص میشود که این سواد وجه، اختصاصی به مرتدین ندارد، چه اینکه در این آیهٴ محلّ بحث این است که ﴿فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ﴾ یعنی مثلاً «یقال لهم أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ» شما که بعد از ایمان، کفر ورزیدید سیاهرو خواهید شد. این البته اینجا از قبیل مثبتین است یعنی اینها هم سیاهرویند مرتدها و کسانی هم که کافر ابتداییاند، آنها هم رویسیاه و سیاهرویند اینچنین نیست که این سیهرویی مخصوص مرتد باشد، چون در سورهٴ «زمر» هم آمده است که﴿ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ﴾ آنجا دیگر سخن از ارتداد نیست. همان آیهٴ شصت سورهٴ «زمر» این بود که ﴿وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَی الَّذینَ کَذَبُوا عَلَی اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْمُتَکَبِّرینَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: نه بیاض معنی مجازی نیست «بیاض کل شیء بحسبه» اگر گفتند روحش سفید است یعنی نورانی است، چون روح که سفید و سیاه نمی¬تواند باشد. اگر گفتند قلبش سفید است یعنی نورانی است؛ اما اگر گفتند بدنش و صورتش سفید است، آن معنای خودش را دارد «بیاض کل شیء بحسبه».
وجود داشتن روسیاهی در دنیا و ظهور آن در آخرت
پرسش:...
پاسخ: الآن هم همینطور است دیگر، الآن هم خیلیها سیاهرو و روسیاهاند یعنی اگر کسی به عالم مثال، ارتباط داشته باشد درون اینها را میبیند دیگر.
پرسش:...
پاسخ: الآن هستند الآن هم هستند، چون در حقیقت، آنجا ظهور میکند، میشود ﴿تُبْلَی السَّرائِرُ﴾ یک چیز جدیدی نیست. مثلاً در همان آیات قیامت دارد که ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئًا﴾ خب اینطور نیست که در دنیا «تملک لنفسٌ لنفسٍ» باشد؛ اما در قیامت﴿ لا تملک﴾ باشد که، همه این جریانها الآن هست و اگر کسی اهل معنا باشد این هم میبیند، مثل اینکه امام سجاد(سلام الله علیه) آن شخص را نشان داد در عرفات.
پرسش:...
پاسخ: بله واقعاً هست؛ منتها این ظاهر، البته ظاهر آن¬وقت ظهور میکند؛ اما باید از بیرون بیاید و ظاهر را بگیرد، مثل کسی که بیماری دارد و بعد از چند روز این بیماریش کل بدن او را میگیرد، آن فرد آن روز بیمار نمیشود بیماری الآن هست، مثل آنهایی که امام سجاد(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات، باطن آنها را نشان این شخص داد، بعد فرمود در حقیقت اینچنین است که «ما اَکثَرَ الضّجیج و اَقَلَّ اَلحَجیجَ» اینطور نیست که «قل الضجیج و کثر الحجیج» باشد، الآن هم هست؛ منتها الآن هم آنها میبینند دیگر. این بیماری چند روزی که بگذرد کل بدن را میگیرد. خب، اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ یعنی ظرف ظهور همان پدیدههاست، یک اعلان خطر دیگری هم هست و آن این است که به کسانی که بعد از قیام بینه، زمینه فتنه و تفرقه را فراهم کردهاند، درباره این گروه فرمود: ﴿وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ ٭ یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ این هم یک زنگ خطری است که احیاناً ممکن است که این گروه هم سیاهروی در قیامت محشور بشوند.
وجود لفّ و نشر مشوّش در آیه و مرجعیت قرآن در ادبیات عرب
مطلب بعدی آن است که نظم طبیعی این آیه با معارف قرآن، هماهنگ است، گرچه با ادبیات رایج هماهنگ نیست. ولی وقتی ادبیات رایج به عمق خودش پی ببرد را میبیند که نظم این قرآن با عمق ادبیات، هماهنگ است. بیان ذلک این است که وقتی شروع کرد به جریان تشریع خصوصیات قیامت، فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ این یک بخش، این به عنوان متن در شرح این متن لفونشرش مشوش است، مرتب نیست فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾ بعد هنگام شرح فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ﴾ این میشود لفونشر مشوش. اول بیاض وجه، دوم سواد وجه، در هنگام شرع، اول سواد وجه بعد بیاض وجه، این ناهماهنگی شرح و متن میشود لفونشر مشوش ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ اما غافل از اینکه خود قرآن کریم آمده به ادبیات سامان داد یعنی قبل از قرآن یک کتاب ادبی و قوانین و قواعد ادبی مدونی در بین عرب که نبود، اینها سینه به سینه یک سلسله تعبیراتی داشتند، قرآن آمد به اینها قواعد ادبی آموخت اول تحدی کرد، همه سرمایهها را آنها به کار بردند تا بتوانند در برابر فصاحت و ادبیات قرآن به مبارزه برخیزند، دیدند نشد. در تحدی که شکست خوردند قرآن نه تنها مخالف ادبیات عرب نبود، بلکه مرجع قوانین و قواعد عرب شد از آن به بعد. یک حرف لطیفی امام رازی در ذیل آیه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد چون عدهای از مفسرین رفتند ببینند که آیا ثلاثی مجرد «هلک، یهلک» مصدر ثلاثی مجرد «تفعُل» میآید یا نه «هلک، یهلک، تهلُک» آمده یا نه، قدری گشتند و خسته شدند، امام رازی میگوید به دنبال چه میگردید؟ قرآن آمده و قانون ادب را پیریزی کرد و شد مرجع قوانین، حالا شما میخواهید حرف خدا را با حرف یک ساربانی که درباره شترش شعر گفته پیدا کنید و دنبال جامع الشواهد میگردید که ببینید «تهلک» را فلان عرب در فلان شعر گفته؟ با همه مبارزات ادبی که قرآن با ادبای عرب کرد و آنها را به زانو در آورد و موقعیت ادبی خود را تثبیت کرد، باز شما تردید دارید این شده مرجع. اگر قرآن دارد دیگر به دنبال کتاب لغت نرو، بگو حق است حالا شما بعد میخواهی به سراغ لغت بروی که قرآن را با گفتار یک زن بادیهنشین یا مرد بادیهنشین تطبیق بکنی این در اول مبارزه است وقتی که همه ادیبان شکست خوردند از این به بعد شما باید صحه بگذاری. اگر نیافتید که «فعل یفعل تفعل» دارد خب نداشته باشد، وقتی قرآن گفت ما میفهمیم دارد، این از آن حرفهای بلند امام رازی است یعنی بعد از آن برهان این نتیجه است دیگر.
دلیل به کار بردن لف و نشر مشوّش در آیه
خب، وقتی ما به عمق این کلمات نورانی توجه میکنیم، میبینیم که این همان ادبیات درون را شکوفا کرد. بخشی از آن ادبیات این است که حکیمی که در کرسی رحمت و رأفت نشسته است دارد حرف میزند، اول حرفش باید جاذبه داشته باشد، آخر حرفش باید جاذبه داشته باشد که اول حرف نباید با عصبانیت شروع بشود، رد العجز الیالصدر هم اقتضا میکند که آخر هم به اول برگردد که جمعبندی بشود، لذا این بخش که مجموعاً یک پاراگراف حساب میشود با رحمت شروع شد با رحمت هم ختم شد؛ اول سخن از بیاض وجه است، آخر هم درباره مبیضةالوجوه حرف زده است. نیامده در هنگام شرح روز قیامت اول سخن از سواد وجه به میان بیاورد، نفرمود «یوم تسود فیه الوجوه و تبیض» فرمود: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ اول، سخن با رحمت شروع شد این جاذبه، مستمع را جذب کرد بعد در وسط سخن از عذاب به میان آمده ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ﴾ بعد ﴿وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ ٭ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ این پاراگراف تمام. آنوقت تازه ادیب، نظیر سیبویه و امثال سیبویه وقتی که این لطیفه را میفهمد تازه به وجد میآید که قرآن ادبیات را شکوفا کرده است، اینچنین نیست که با قهر شروع بکند با مهر تمام بشود، اینطور نیست بلکه اول، حرف را با مهر شروع میکند آن تهدید و ارعاب را در وسط ذکر میکند، بعد در هنگام جمعبندی کردن هم با مهر کلامش را ختم میکند، میفرماید: ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ﴾ کذا ﴿وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ و در تعبیر بیاض و سواد هم بر اساس اینکه هر فیضی هست از ناحیه حق است، هر کمبودی که هست ﴿بِما کَسَبَتْ أَیْدِی النّاسِ﴾ است و مانند آن، وقتی سخن از عذاب و کیفر است، میفرماید: ﴿أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ﴾ امّا ﴿بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ﴾ ولی سخن از بیاض وجه که به میان میآید، نمیفرماید که «وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فبِما کَسَبَتْ أَیْدِیهم» چون اینها همهاش لطف عنایت حق است میفرماید: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ و اصرار بر اینکه اسم ظاهر در اینجاها محفوظ بماند، این هم نشانه آن جاذبهای است که کلمهٴٴ الله دارد، فرمود اینها در رحمت حقاند. در آن بخش عذاب نمیفرمایند اینها در عذاب خدایند، میفرماید در گرو کار خودشاناند: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ﴾ ولی نسبت به شرح بیاض وجه مؤمنان، میفرماید: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾.
نسبت دادن رحمت به پروردگار و نسبت دادن عذاب به کافران
پرسش:...
پاسخ: بله ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ اینهم تأیید همان جاذبه است دیگر ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ ﴾ عدهای خواستند بگویند که مضاف، محذوف است یعنی «ففی ثواب رحمة الله» اینچنین نیست، خود رحمت مصداقش همان ثواب است ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ هم حصر را میرساند و هم استغراق در نعمت را تبیین میکند ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ و چون ﴿هُم﴾ آورد، کلمه ﴿فیها﴾ باید باشد تا اینکه ﴿خالِدُون﴾ با او هماهنگ باشد و در تعبیر عذاب هم نفرمود که اینها مخلدند، گرچه در مواردی دیگر دارد؛ اما در اینجا سخن از خلود بهشتیها و بیاض¬المبیضة¬الوجوه است ولی سخن از خلود آنها نیست، اینها همه نشانه چیرگی و غلبه جنبه رحمت بر غضب استف نفرمود «و هم فی عذاب الله خالدون»؛ اما درباره بهشتی¬ها فرمود: ﴿فَفی رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فیها خالِدُون﴾ آنگاه این آیات اوج گرفته، جای این دارد که خدا نگوید «هذه آیات» و بفرماید: ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ﴾با اینکه همین آیاتی است که الآن داریم میخوانیم دیگر، دست بشر به این معارف که نمیرسد. فرمود: ﴿تلک﴾ با اینکه الآن در خدمت همین آیات هستیم همین آیات را که دارد اقرا میکند و بر رسول خدا(علیه آلاف تحیة و الثناء) قرائت میکند، به جای اینکه فرمود «هذه آیات» فرمود:﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ﴾حالا در همین جمله مبارکه در عین حال که کوتاه است چند بار کلمه الله آمده، فرمود: ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ﴾.
عذرخواهی پروردگار و ظلم نکردن خداوند به هیچ ذرّه در عالم
در اینجا گفتند یک عذر خواهی هم دارد خدا میکند، فرمود که ما نخواستیم شما خلاصه به این روز سیاه بیفتید. در تعبیرات رحمت، فرمود: ﴿هُمْ فیها خالِدُون﴾ در تعبیر عذاب فرمود که کاری است که خودتان کردید؛ اما در پایان هم که دارد عذرخواهی میکند، میفرماید این کاری بود که ما نخواستیم بشود، الآن هم ظلمی به شما نکردیم دو تا نفی جنس: یکی روشن، به صورت ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یکی هم به صورت جمع که فرمود: ﴿لِلْعالَمینَ﴾ یعنی خدا ذرهای به احدی ستم نمیکند. این ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ آن فقط یک لسان دارد یعنی به احدی ستم نمیکند، در بخشهای دیگر که اگر مثقال ذرهای باشد در هر جا پنهان باشد ما میآوریم ﴿وَ کَفی بِنا حاسِبینَ﴾ از آن بخش آیه هم شاید استفاده کرد که ذرهای از زیر حساب ما بیرون نیست، این دو تا؛ اما این کریمه هر دو نکته را جمع کرده، فرمود ذرهای به احدی اراده ستم ندارد ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ این نکره در سیاق نفی، افاده میکند که ذرهای ظلم را خدا اراده ندارد.
پرسش:...
پاسخ: در این کریمه هر دو را جمع کرد، فرمود: ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا﴾ این نکره در سیاق نفی است؛ هر ذرهای از ذرات ستم را نفی کرده است. ﴿لِلْعالَمینَ﴾ نظیر سورهٴ «کهف« ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا﴾ آن عموم را دارد. در پایان، گرچه لسان لسان عذاب در وسط ذکر شده است؛ اما فرمود که ما به کسی ستم نکردیم، هیچ ستمی را درباره هیچ کس ما روا نمیداریم، اینچنین نیست که بیجا کسی جهنم رفته باشد یا بیش از آن اندازهای که باید معذب بشود عذاب بشود و مانند آن، اینچنین نیست ﴿تِلْکَ آیاتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ﴾ که حالا این « باء¬¬¬¬¬» حالا یا« باء» مصاحبت است یا « باء» ملابست است، نظیر ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ یعنی نه تنها در آن مطلب، بطلان و ظلم راه ندارد، در شرح این هم بطلان راه ندارد، این پیچیده به حق است در لباس حق است یا همراه حق است به هر وسیله باشد چه« باء» مصاحبه باشد چه « باء» ملابسه باشد، این آیات ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾ است ﴿وَ مَا اللّهُ یُریدُ ظُلْمًا لِلْعالَمینَ﴾ خب، چرا «لا یرید»؟ برای اینکه برای چه ظلم بکند و ظلم، اصولاً درباره ذات اقدس الهی راه ندارد، برای اینکه ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ ، ﴿لله﴾ چون همه برای اوست. ظلم یعنی تجاوز از حق، درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد اصلاً، او تجاوز بکند از حقی یعنی حقی برای او مشخص است که از این محدوده نگذرد نه، لذا ظلم درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد «یمتنع عن الله» است، گرچه «یمتنع علی الله» نیست، «یمتنع عن الله» است ﴿وَ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾ اینجا هم اگر میفرمود: «و الیه ترجع الامور» مطلب فهمیده میشد و اما اسم ظاهر را باز به جای ضمیر ذکر فرمود برای اهمیت مطلب.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است