display result search
منو
تفسیر آیات 140 تا 143 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 140 تا 143 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 2 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 140 تا 143 سوره آل‌عمران"

در برگرفتن قرح و اَلَم بر زخمی شدن و کشته شدن در قرآن
ایجاد هدایت تشریعی برای انسان
امتحان انسانها در زیبائی‌ها و زشتی‌های عالم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمینَ ﴿140﴾ وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ ﴿141﴾ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ ﴿142﴾ وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿143﴾

در بر گرفتن قرح و اَلَم بر زخمی شدن و کشته شدن در قرآن
در جریان احد که احیاناً ضعف ظاهری دامن‌گیر مسلمین شد نیاز به یک تحلیل قرآنی داشت، در این فضا این بخش از آیات نازل شده است. گاهی خداوند با کل جامعه سخن می‌گوید گاهی با زخم خورده‌ها و جانبازان و امثال ذلک. اگر با کل جامعه سخن بگوید از قتل هم سخنی به میان می‌آید، می‌فرماید که اگر از شما کشته شدند از آنها هم کشته شدند و مانند آن ولی وقتی بخواهد به گروه خاصی دستور بدهد آنها را اعزام بکند، در این زمینه از جراحت و درد و رنج و شکنجه و امثال ذلک سخن به میان می‌آورد، چون می‌خواهد به این زنده‌ها تکلیف تازه‌ای متوجه بشود. اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ اْلأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ﴾ این نه به آن معناست که این مداوله فقط در محور قرح و جرح و امثال ذلک است در مدار قتل نیست، اینطور نیست یا اگر در بخش دیگر از قرآن فرمود: ﴿إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللّهِ ما لا یَرْجُونَ﴾ یعنی اگر شما متألم و دردناک هستید، آنها هم متألم و دردناک هستند این نه برای آن است که مداوله فقط در محور ألم و درد است در محور قتل نیست، اینطور نیست. نسبت به این زنده‌های زخم‌خورده وقتی تکلیف متوجه می‌شود باید در همین محور قرح و الم و امثال ذلک سخن گفته بشود، در کل فضای دینی وقتی سخن به میان می‌آید دیگر اختصاصی به قرح و الم و درد ندارد، قتل را هم شامل می‌شود.

عدم دلالت کشته شدن پیامبر بر شکست مسلمین
لذا در بحثهای بعدی در ذیل همین فصل از آیات، جریان ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطرح می‌کند، می‌فرماید حالا در جنگ احد شایعه شد که حضرت رحلت کرده است بسیار خب، حالا آن یا با موت طبیعی رحلت کند یا در جنگ کشته بشود، این نشانه شکست نیست. حالا بر فرض پیامبر را می‌کشتند، چه می‌شد مگر ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ﴾ ما قرآن را نفرستادیم که او بماند که، او بالأخره ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ نشانه پیروزی دین این نیست که پیامبرشان در بینشان بماند و شهید نشود که، بالأخره او یا به موت طبیعی رحلت می‌کند یا شهید می‌شود و به هر حال ﴿أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ﴾ این یک فضای بازتری است، غیر از ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ﴾ براساس این فضای باز نتیجه می‌شود که «ان یمسسکم قتلٌ فقد مس القوم قتلٌ مثله»؛ اگر از شما کشتند از آنها هم کشتند، جمع‌بندی نهایی ببینید حق همیشه پیروز است. پیروزی حق در این نیست که شما شهید نشوید یا ولیتان شربت شهادت ننوشد که، اگر هم بر فرض این شایعه درست بود که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان احد شهید می‌شد خب شهید شد دیگر، بالأخره او که نیامد برای همیشه بماند که ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ اصل حاکم است؛ اگر شهادت نصیبش بشود فیض خداست، نشد آن هم خواسته خداست. دین برای این نیامده است که یک شخص را برای همیشه نگه بدارد که، دین برای آن آمده است که ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ بشود، لذا آن کسی که به دست او این ﴿لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ﴾ جامه عمل می‌پوشد او هم شربت شهادت می‌نوشد، این¬طور نیست که نشانه پیروزی گروهی این باشد که اینها کشته ندهند یا ولیشان شهید نشود، این نیست. لذا وقتی از امام سجاد(سلام الله علیه) در جریان شام سؤال کردند در این حادثه چه کسی پیروز شد، فرمودند: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثمّ اقم» ؛ اگر خواستید ببینید در کربلا چه کسی پیروز شد و چه کسی شکست خورد موقع نماز اذان و اقامه بگو ببین نام چه کسی را می‌بری، ما رفتیم این نام را این وحی را این مکتب را زنده کردیم و برگشتیم، ما که قصدمان این نبود که بمانیم که، آنها که ماندند متأثرند که چرا ماندند، ما رفتیم و وظیفه را انجام دادیم و فاتحانه برگشتیم.

پرسش:...
پاسخ: آن سرّش این است که ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ در آن نیست. در تقسیم، ﴿أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ﴾ هست ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ هم باید کنارش باشد، اگر ﴿إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾ نشد البته آنها هستند دیگر و این یک مطلب. پس اینکه فرمود: ﴿إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ﴾ این‌چنین نیست که فقط سخن در محور قرح و درد و امثال‌ذلک باشد، در محور قتل هم هست؛ منتها اگر تکلیف تازه‌ای بخواهد متوجه گروهی باشد به این زنده‌های زخم‌خورده خطاب می‌شود.

معنای امتحان در قرآن
مطلب بعدی همان جریان امتحانی است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به طور مبسوط بحث کردند که امتحان چیست. کلمه امتحان دو جای قرآن به کار رفت: یکی در سورهٴ «حجرات» است که فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِکَ الَّذینَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی﴾ ؛ که خدا دلهای اینها را برای تقوا امتحان کرد و آزمود و اینها کارآمد شدند؛ یکی هم در سورهٴ «ممتحنه» است که از مهاجرات فرمود امتحان بگیرید، فرمود اگر اینها آمدند ﴿ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ﴾ ؛ وقتی اینها آمدند ـ مهاجرات به طرف شما آمدند ـ شما اینها را امتحان کنید، آیهٴ ده سورهٴ «ممتحنه» ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِإیمانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْکُفّارِ لا هُنَّ حِلُّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ﴾؛ یک زن باایمان نمی‌تواند همسر کافر داشته باشد. خب؛ اما در همین مواردی که کلمه امتحان به کار رفت مسئله ابتلا، بلوا، بلا، فتنه و مانند آن به کار رفته است. اصلاً حقیقت امتحان چیست و حقیقت امتحان برای چیست؟ حقیقت امتحان را که در قرآن کریم غالباً به صورت با ماده بلا و بلاء حسن و نبلوکم و لنبلوکم و یبتلیکم و نبتلیه و ابتلی و امثال ذلک به کار رفت، گرچه ناقص واوی است ولی با آن ناقص یایی هماهنگ است؛ یک معنای جامعی دارند.

انسان وقتی لباسی را سالیان متمادی بپوشد می‌گوید من این لباس را کهنه کردم؛ این لباس «بَلِیَ الثوب» کهنه شد. اگر با کسی سالیان متمادی رفاقت داشت می‌گوید من او را کهنه‌اش کردم خب، حالا اگر کسی لباسی را چندین سال پوشید یا با کسی چندین سال رفاقت داشت یا کودکی را چندین سال پروراند، می‌تواند بگوید من از او باخبرم، برای اینکه من کهنه‌اش کردم از این شخص می‌شود سؤال کرد که آیا این لباس بادوام است یا نه، رنگش ثابت است یا نه؟ از آن ولیّ کودک می‌شود سؤال کرد که این کودک خوش استعداد است یا نه، امین است یا نه، از آن دوست می‌شود سؤال کرد که این رفیق که سالیان متمادی با او رفاقت داشتی امین است یا نه، این‌گونه از موارد می‌گویند ما از او کاملاً باخبریم، برای اینکه ما کهنه‌اش کردیم یعنی ما کاملاً از خصوصیت او مستحضریم. قرآن کریم وقتی که می‌فرماید اموال یتامیٰ را به آنها برگردانید، فرمود: ﴿وَابْتَلُوا الْیَتَامَی حَتَّی إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ﴾ ؛ اینها را بیازمایید یعنی آنطوری که جامه را می‌آزمایید و در طی سالیان متمادی یا موارد گوناگون کهنه‌اش می‌کنید، آن‌گاه می‌توانید باخبر بشوید که این رشید است یا سفیه.

پرسش:...
پاسخ: اما ببینیم که جهل در حقیقت امتحان، مأخوذ است یا نه که مطلب دیگر است که هنوز وارد نشدیم. پس ابتلا یعنی این، امتحان کردن یعنی کاری را با تجارب انجام دادن تا از خصوصیات این شیء باخبر بشوند یا خصوصیات این شیء، خودش را نشان بدهد، این معنای ابتلاست که در تعبیرات عرفی ما هم همین است، گرچه «بلی الثوب» را احیاناً ناقص یایی دانستند ولی همین معنای ناقص واوی را در «بلی الثوب» هم گفتند و قرآن کریم هم به اولیا دستور داد «فابتلوهم»؛ کودکان را بیازمایید ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ﴾ .
بیان دو رکن اساسی در امتحان همراه اخذ نشدن جهل ممتحن در امتحان

در حقیقت امتحان، جهل ممتحن مأخوذ نیست، این از خصوصیت مورد است. در حقیقت امتحان دو چیز مأخوذ است نه یک چیز و نه سه چیز، برخی خیال کردند حقیقت امتحان همان تقلیب و تحویل است یعنی ایجاد انقلاب کردن، ایجاد تحول کردن زیر و رو کردن، شوراندن که بلیٰ با قلّب و حوّل مرادف هم‌اند «البلوی هو التقلیب و التحویل» این‌چنین نیست که ابتلا با تقلیب و تحویل ایجاد تحول کردن، یک حقیقت باشد، چون در تقلیب و تحویل دیگر مطلب جدایی اخذ نشده، مثل ﴿یُقَلِّبُ اللّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ﴾ البته وقتی چیزی زیر و رو شد آنچه باطن است ظاهر می‌شود [و] آنچه ظاهر است باطن می‌شود درون، آشکار می‌شود ولی اما در حقیقت تقلیب و تحویل، این اخذ نشده «قلّبه» یعنی او را زیر و رو کرد، حالا باد وزید و این خاک را زیر و رو کرد در اینجا هم می‌شود گفت «قلّبه و حوّله»؛ اما نمی‌شود گفت بلاه و ابتلاه، این خاک را امتحان کرد. در حقیقت امتحان یک چیز مأخوذ نیست که امتحان همان تقلیب محض یا تحویل صرف باشد و ایجاد تحول این نیست، بلکه در حقیقت امتحان گذشته از ایجاد تحول، آن نکته دیگر هم مأخوذ است، برای اینکه درون ظاهر بشود، برای اینکه آنچه در نهان نهفته است شکوفا بشود این برای اینکه، در حقیقت بلوا و امتحان مأخوذ است، در حقیقت تقلیب و تحویل و امثال‌ذلک مأخوذ نیست این دو مطلب. سومی که ممتحن بفهمد این در حقیقت امتحان مأخوذ نیست، گاهی ممتحن می‌داند گاهی ممتحن نمی‌داند؛ منتها غالب موارد، ممتحنین نمی‌دانند از درون مورد امتحان بی‌خبرند و این غلبه جهل لخصیصه مورد است، نه اینکه در حقیقت بلوا و امتحان مأخوذ باشد. لذا آنجایی که استادی با شاگردی، سالیان متمادی در کلاس درس بودند و از نحوه سؤال و جواب او معلوم می‌شد که او چه اندازه رشد فکری دارد او با دیگران هم که اهل سؤال و جواب نبودند در کلاس امتحان یکجا حضور پیدا می‌کند. استاد می‌داند که این شخص مایه علمی‌اش چقدر است و آنها مایه علمیشان چقدر، با اینکه می‌داند همه را دارد امتحان می‌کند در حقیقت امتحان، جهل ممتحن مأخوذ نیست تا ما بگوییم که ذات اقدس الهی که ﴿عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ است، پس اگر فرمود خدا اینها را امتحان می‌کند اسناد امتحان به خدا مجاز است، حالا بریم به سراغ فایدهٴ امتحان.

پرسش:...
پاسخ: بله، یک بحث در این است که این ﴿لِیَعْلَمَ﴾ برای چیست، یک بحث در ﴿وَنَبْلُوکُم﴾ است. پس در حقیقت امتحان، جهل ممتحن مأخوذ نیست، این غالب مورد است لخصیصه مورد وگرنه حقیقت امتحان نه آن امر اول است که صرف تقلیب و تحویل باشد، نه مجموع سه امر است که تحویل و ایجاد انقلاب کردن تا باطن ظاهر بشود و ظاهر باطن ثانیاً و ممتحن بفهمد ثالثاً، این‌چنین نیست حقیقت امتحان سه امر نیست [بلکه] همان دو امر اول است اول و دوم است این برای حقیقت امتحان. پس امتحان را اگر به ذات اقدس الهی اسناد دادند نه مجاز در کلمه است نه مجاز در اسناد.

فعلی بودن علم خداوند به ایمان و نفاق انسانها
درباره این علم که فرمود: ﴿وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا﴾ و امثال‌ذلک در بحثهای قبل گذشت که این علم فعلی است [و] علم فعلی غیر از علم ذاتی است. علم فعلی عین المعلوم است علم ذاتی عین عالم است، این علم فعلی که عین المعلوم است سابقه عدم داشت، لاحقه عدم دارد، چون عین المعلوم است وگرنه آنجا که «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» قبل از آفرینش عالم و آدم ذات اقدس الهی به همه اسرار عالم و آدم آگاه بود و الآن هم هست در او تحولی نیست. آن توجیهی که تغیّر در معلوم است نه در علم، این علم را یک علم حصولی مفهومی پنداشتند که این هم روا نبود. خب، پس در حقیقت امتحان، جهل ممتحِن مأخوذ نیست، آنچه در حقیقت امتحان مأخوذ است این است که درون این مورد امتحان ظاهر بشود، استعدادهایش شکوفا بشود [و] هر کسی هرچه دارد ظهور کند.

پرسش:...
پاسخ: این علم فعلی حق است، این علم فعلی نبود بعد پیدا شد وگرنه برای اینکه هر دو مطلب را بفرماید در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» که می‌فرماید: ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾ آنجا بلافاصله می‌فرماید: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ که قبلاً هم اشاره شد؛ آیهٴ ١٥٤ همین سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» که فرمود: ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ﴾ آنچه در دلهای شماست خدا می‌آزماید: ﴿وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ اما فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی نداند [و] به وسیله امتحان بخواهد عالم بشود، او نه تنها صدرتان و قلبتان را باخبر است، بلکه خاطرات و عقاید و اوصافی که در دلهاست به نام ذات الصدور از آنها هم مستحضر است. پس در حقیقت امتحان، جهل ممتحن مأخوذ نیست این خصیصه مورد است که گاهی ممتحن می‌داند گاهی نمی‌داند، مثل اینکه در حقیقت کار حاجت فاعل اخذ نشده. الآن همه کارهایی که ممکنات انجام می‌دهند بشر انجام می‌دهد این کار، برای رفع نیاز است این کار را کرده است تا مشکل خودش را حل بکند. این نه برای آن است که در حقیقت فعل و در حقیقت کار، نیاز فاعل مأخوذ است که حتماً فاعل باید نیازمند باشد، به وسیله کار نیازش را برطرف کند تا اگر ما فعلی را و کاری را به خدا اسناد دادیم بشود مجاز، در حقیقت فعل و در حقیقت کار، نیاز صاحب کار مأخوذ نیست که حتماً فاعل باید محتاج باشد که حالا اگر فاعل محتاج نبود، فعلی را ما به فاعل اسناد دادیم بشود مجاز در کلمه یا اسناد، اینطور نیست. خب، پس در حقیقت امتحان بیش از آن دو امر مأخوذ نیست.

فایده امتحان و ایجاد نظام درونی و فاعلی و غائی در درون موجودات
این هم سراسر لطف است برای افرادی که مورد امتحان‌اند، زیرا آنچه در درون افراد هست این استعداد است [و] این استعداد تا شکوفا نشود، ارزشها مشخص نخواهد شد. انبیا که آمدند هم با معارف علمی آن دفینه‌ها را اثاره می‌کنند، می‌شورانند «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» و هم استعدادهای عملی را می‌شورانند و شکوفا می‌کنند اینها ثوره ایجاد می‌کنند خلاصه. خب، پس فایده امتحان این است که هر کس هر چه دارد به آن فعلیت برساند، به مقام لایق خود برسد و ذات اقدس الهی هم راه فیض یابی خود را برای عموم موجودات باز کرده است، یک هدایت تکوینی عام دارد که هر موجودی را به آن هدف خاص خود راهنمایی کرد یعنی برای هر موجودی هدف، مشخص کرد سازمان درونی به او داد، بین این نظام درونی با آن هدف، رابطه برقرار کرد که شده ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ یعنی هیچ موجودی بی-هدف نیست و هیچ موجودی هم بدون نظام درونی نیست، هر موجودی را خدا «أَعْطی خَلْقَهُ» یعنی آن نظام درونی و سازمان درونی و ابزار درونی را به او داد، بعد او را راهنمایی کرد به آن هدف لایقش ﴿ثُمَّ هَدی﴾، ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾ که این کریمه سورهٴ «طه» با این کوچکی هم نظام فاعلی را مشخص کرد هم نظام غایی را، هم نظام درونی را. درون هر شیئی را با ابزار مناسب او را مجهز کرد برای او هم هدف و غایت مشخص کرد و مشخص کننده همه این امور هم خود خداست، او معطی است می‌شود فاعل و هدف هم مشخص کرده است که غایت الغایات خودش است، می‌شود آخر و سازمان درونی اشیاء را هم به آنها داد به نام ﴿أَعْطی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ﴾ در این اصل کلی چیزی مستثنا نیست، چه ذی شعور چه غیر ذی شعور، چه انسان مؤمن چه غیر مؤمن، همه براساس هدایت تکوینی عام در صراط هدایت‌اند، این یک اصل کلی، که ﴿خَلَقَ فَسَوّی ٭ وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی﴾ هیچ استثناپذیر نیست که خداوند موجودی را هدایت نکرده باشد.

ایجاد هدایت تشریعی برای انسان
اصل دوم آن است که در اینجا که محور شعور و اندیشه است مثل انسان، گذشته از آن هدایت تکوینی، هدایت تشریعی هم است، چون انسان اگر بخواهد به مقصد برسد غیر از آن حیات گیاهی و غیر از حیات حیوانی، یک حیات انسانی هم دارد یعنی با اندیشه و اراده کار می‌کند، با اندیشه درک می‌کند و با اراده، تصمیم می‌گیرد آن جزم و این عزم دوتایی ‌‍‌انسان را می‌سازند، چون انسان با اندیشه و اختیار کار می‌کند نیاز به قانون دارد به نام شریعت، شریعت را هم بدون استثنا برای همه انسانها معیّن کرده است. فرمود: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، هیچ کسی در این اصل دوم هم مستثنا نیست یعنی این‌چنین نیست که خداوند کسی را هدایت کرده باشد و کسی را هدایت نکرده باشد، هدایت به معنای راهنمایی، فرستادن انبیا از بیرون و دادن عقل و الهام فجور و تقوا از درون، همه را با این عموم مسلح کرده است و راهنمایی کرده، هیچ کسی هم از این اصل دوم مستثنا نیست.

شامل نشدن هدایت پاداشی پروردگار بر کافران و فاسقان
نوبت به اصول بعدی که می‌رسد می‌بینیم یک عده را قرآن استثنا می‌کند، فرمود: ﴿وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾ ، ﴿لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ خدا ظالمین را، فاسقین را، کافرین را هدایت نمی‌کند و مانند آن. این یک هدایت سومی است که نه به آن اصل اول مرتبط است نه به اصل دوم، این‌چنین نیست که در هدایت تکوینی کافران و ظالمان و فاسقان مستثنا باشند یا در هدایت تشریعی عام، کسی مستثنا باشد، برای اینکه درباره کافران هم می‌فرماید که ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی﴾ ؛ ما این کافران قوم ثمود را هدایت کردیم ولی آنها عمداً نپذیرفتند. پس این‌چنین نیست که خدا کسی را در هدایت تشریعی راهنمایی نکند، بلکه این یک هدایت پاداشی است که در بحثهای هدایت و ضلالت گذشت. آن هدایتی که اصل اولی است [و] مقابل ندارد، آن هدایتی که هم اصل دومی است آن هم مقابل ندارد، این اضلالها نه مقابل هدایت اول‌اند نه مقابل هدایت دوم [بلکه] یک هدایت ثالثه‌ای است به نام ایصال مطلوب، به نام توفیق و امثال‌ذلک که این مقابل دارد، خداوند در این محور شریعت، کسانی که حرف او را گوش دادند و اطاعت کردند [و] راه را با دشواری طی کردند از آن به بعد پاداشی به این گروه می‌دهد که ﴿یَهْدی إِلَیْهِ مَنْ أَنابَ﴾ ، ﴿وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ این اصل سوم است که اگر کسی به شریعت عمل کرده است، مقداری از راه را طی کرد، آن‌گاه خداوند توفیقی نصیبش می‌کند، گرایشی به او می‌دهد، وسیله‌اش را بیشتر فراهم می‌کند، به مقصد می‌رساند و مانند آن. در این اصل سوم کافران سهمی ندارند فاسق و ظالم سهمی ندارند ﴿وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ﴾ یا ﴿وَاللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ﴾ و مانند آن، که حالا خدا به ظالم یک توفیقی بدهد این‌چنین نیست.
منتها اضلال در اینجا به معنای عدم اعطای توفیق است، نه اینکه ضلالت یک امر وجودی باشد و دادنی که خداوند کسی را گمراه بکند، اینطور نیست. همین که توفیق را نداد او را با همه اغراض و امیالش رها کرد او سقوط می‌کند وگرنه اضلال یک امر وجودی نیست که خداوند کسی را گمراه بکند. در این اصل سوم البته عده‌ای هدایت خاصه دارند و عده‌ای ندارند.

امتحان انسانها در زیباییها و زشتیهای عالم
خب، برای اینکه انسان هدایت بشود و به مقامی برسد باید آن زشتی و زیباییها، آن بد و خوب، در این محور امتحان مشخص بشود که چه کسی خوب را انتخاب می‌کند و چه کسی به دام بد می‌افتد. یک نزاع درونی ایجاد می‌کند یعنی او از آن جهت که به طبیعت وابسته است گرایشی به طبیعت دارد، از آن جهت که فطرتی دارد، جذبه‌ای به طرف معنویات دارد، یک جنگ درونی به نام جهاد اکبر در نهانش هست. هر حادثه‌ای که در جهان اتفاق می‌افتد رنگ امتحان دارد، چیزی نیست که صبغه امتحان نداشته باشد. فرمود: ﴿إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی اْلأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ﴾ اصلاً کل بساط سفره زمین بساط امتحان است، هر چه روی زمین است جاذبه دارد و جاذبه امتحانی ﴿إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی اْلأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾ چه مال ما، چه مال دیگری، باغی که می‌بینیم خانه‌ای که می‌بینیم اتومبیلی که می‌بینیم، هر چه روی زمین هست و جاذبه دارد امتحان است ﴿إِنّا جَعَلْنا ما عَلَی اْلأَرْضِ زینَةً لَها﴾ این اصل کلی است. آن-گاه نسبت به حوادث که می‌رسد این اصل کلی را ریز می‌کند، می‌فرماید که زن، امتحان است فرزند، امتحان است ﴿أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ مال، امتحان است فرزند، امتحان است باغ، امتحان است مقام، امتحان است ثروت، امتحان است ﴿إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَهانَنِ﴾؛ ما هر دو گروه را داریم مبتلا می‌کنیم بعضی مبتلا به ثروت‌اند بعضی مبتلا به فقر، آنها که سالمند مشغول زندگی‌اند و سرگرم نوشند مبتلا به سلامت‌اند، آنها که در بسترند مبتلا به مرض‌اند این‌چنین نیست که فقط ما مرض را بلا بدانیم و سلامت را بلا ندانیم که ﴿فَأَمَّا اْلإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَکْرَمَنِ ٭ وَ أَمّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَهانَنِ ٭ کَلاّ﴾ این ﴿کَلاّ﴾ برای ردع است؛ نه آنکه به میز چسبیده است مکرم است، نه آن که ورقه عزل او به او رسیده است یک انسان مهان است، نه این اهانت است و نه آن اکرام «الْغِنَی وَالْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللَّهِ» آنچه در این نشئه هست آزمون است و دیگر هیچ، لذا فرمود بعضی مبتلا به مقام¬اند بعضی مبتلا به عزل، بعضی مبتلا به سلامت¬اند بعضی مبتلا به مرض، هر دو امتحان است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ آن دید خود ماست وگرنه ذات اقدس الهی همه را فرمود: ﴿نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ مرحوم امین¬الاسلام نقل می‌کند وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) مریض شد به عیادت آن حضرت رفتند، عرض کردند «کیف حالک» فرمود: «بشرّ» عرض کردند شما هم تعبیر شرّ دارید؟ فرمود بله، چون خدا فرمود: ﴿و نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ من الآن در کلاس شرّ دارم امتحان می‌دهم، چون مرض، ناگوار است برای ما. خود حضرت برای اینکه این آیه را تفسیر کند تعبیر به شرّ فرمود وگرنه خودشان «الحمد لله علی کل حال» بود. گاهی انسان به خیر مبتلا می‌شود گاهی به شرّ مبتلاست، چون ما نمی‌دانیم وقتی سالمیم، داریم در کلاس سلامت امتحان می‌دهیم این را به حساب نعمت می‌آوریم. خب، اگر نعمت بود که مسئولیت نداشت، اگر اکرام بود که مسئولیت نداشت. چرا اولین چیزی که در قبر سؤال می‌کنند این است که سلامت را قبل از مرض چگونه از دست دادید یا جوانی را قبل از پیری چگونه صرف کردید «لایزول العبد قدماً عن قدم» مگر اینکه از چند چیز سؤال می‌کنند، این است که همه اینها امتحان است دیگر.
پرسش:...
پاسخ: بله می‌خواهیم؛ اما در کنارش توفیق و حسن عمل می‌طلبیم وگرنه صرف مال را که نگفتند از خدا بخواهید، اگر توفیق بود گفتند که «نعم المال الصالح للرجل الصالح» .
امتحانات همیشگی پروردگار
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون آن کار دشواری است «حفت الجنة بالمکاره و حفّت النار بالشهوات» این یک امتحان آسانی است، آن یک امتحان سختی است. در امتحانها در بحثهای قبل پایان سورهٴ مبارکهٴ «توبه» بود که یک امتحان سالانه سختی دارد خدا، که این یکی دو بار است؛ اما نمی‌دانند که ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ سالی یکی دو بار انسان به امتحان سخت مبتلا می‌شود. در صدر اسلام جنگ، تلقی می‌شد آن جنگ به عنوان مصداق است. دو تا حادثه مهم یا یک حادثه مهم که در سال اتفاق می‌افتد، این امتحان رسمی سالانه است؛ اما امتحانات هر روز الی ماشاء‌الله ﴿أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ است ﴿نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ است، از این طرف می¬گوییم ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾ از آن طرف چند تا نامحرم از کنار چشمش می‌گذرند، فتنه است. از این طرف به او مال می‌دهیم، از آن طرف به کسی می‌گوییم از او چیز بخواه ببینیم می‌دهد یا نه، این امتحان است. هر لحظه انسان دارد امتحان می‌دهد؛ منتها مسئله نمازهای پنج‌گانه و اینها یک برنامه‌های رسمی است، از این طرف به زائران بیت¬الله می‌فرماید که ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از آن طرف آن آهوان صحرایی را دستور می‌دهد که قدری پایین‌تر بیایید، در تیررس و دسترس این زائران قرار بگیرید اینها که صید برایشان حرام است، ببینیم چه می‌کنند [﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدیکُمْ وَ رِماحُکُمْ﴾] خب، این آهوان یا این کبوتران ممکن است در سینه کوه یا آن آهوان بالای کوه بچرند و اگر ذات اقدس الهی به زائران محرم دستور داد که ﴿لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ امتثال این نهی در صورتی که آهوان بالای کوه باشند که سهل است. فرمود ما به آنها دستور می‌دهیم به این آهوها که قدری پایین‌تر بیایند، در تیررس شما در دسترس شما ببینیم چه می‌کنید که با دست بخواهید بگیرید می‌توانید با تیر بخواهید می‌توانید، این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی از این طرف بفرماید که ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾ از آن طرف نیازماید، این‌چنین نیست. انسان از محل کار تا محل زیست رفت و آمد بکند مرتب دارد امتحان می‌دهد، اینها امتحانات لحظه به لحظه‌ای است. اما آن امتحانات مهم سالانه یک یا دو بار است که ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ که مهم¬ترین و بارزترین مصداقش مسئله جبهه و جنگ بود در صدر اسلام. خب، در بلوا گاهی خیر است بلای حسن است، گاهی بلای مبین است گاهی بلای تلخ است، خلاصه ﴿نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً﴾ لذا در سورهٴ «فجر» از فقر و غنا هر دو به عنوان ابتلا یاد کرده است.
پرسش:...
پاسخ: شرّش نه آنچه به لسان شما و برای دید شما شر است وگرنه خیر به ید اوست و شر از ذات اقدس الهی نخواهد بود.
شکوفایی استعداد انسانها در ایجاد امتحان¬ها
خب پس هر چه که اتفاق می‌افتد برای آن است که این انسان، براساس اصل اول و دوم که هدایت نصیب او شد یک موجود متفکر است، همان¬طوری که با باران و بذر استعدادهای زمین شکوفا می‌شود با اوامر و نواهی، استعدادهای اشخاص شکوفا می‌شود. با این امتحانها استعدادهای اشخاص شکوفا می‌شود، هیچ کسی هم در این کلاس امتحان مستثنا نیست ولو خلیل حق باشد، این ﴿وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾ ایشان را در یک کلاس بالاتری نشاند وگرنه اصل ابتلا برای همه هست و برای انبیا و اولیا امتحان سخت‌تر و دشوارتر، هیچ کسی از اصل کلی ابتلا مستثنا نیست. اینکه کسی دعا کند خدایا! ما را امتحان نکن یک دعای غیر مستجابی است. باید دعا کرد خدایا! ما را در امتحانها موفق بکن وگرنه امتحان، فضیلتی است و در بخش هدایت قرار می‌گیرد انسان اگر بخواهد مهتدی بشود با همین اوامر و نواهی و علل و ابزار درون و بیرون آزموده می‌شود به مقصد می‌رسد.
وجوب هدایتگری برای پروردگار و نقد اشاعره و معتزله
این هدایت هم گرچه فعل خداست؛ اما چون ذات اقدس الهی به عنوان هادی همه موجودات، مربی همه موجودات خود را معرفی کرد این هدایت را بر خود لازم کرده است که فرمود: ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی ٭ وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولی﴾ ؛ فرمود که هدایت بر خدا لازم است یعنی اسمی از اسمای الهی بر اسم دیگر حاکم است وگرنه چیزی بر خدا واجب نیست، برای اینکه مبادا کسی خیال بکند که ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾ یعنی قانونی بر خدا حاکم است و ذات اقدس الهی مسئول این قانون است، فرمود: ﴿وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولی﴾ این‌چنین نیست که قانونی بر ما حکومت کند کار ما خود، قانون است. قانون بر خدا حکومت نمی‌کند، چون قانون مخلوق است و ممکن است و آفریده اوست؛ اما کار او متن قانون است؛ خدا ممکن نیست بد بکند؛ اما این‌چنین نیست که باید بد نکند که معتزله می‌پندارد، نه آن¬طوری است که اشاعره خیال می‌کنند که هر چه بکند راه باز است [و] معیاری ندارد، عقل معذور است از تشخیص حسن و قبح، مؤمنین را به جهنم ببرد برد کافران را به بهشت ببرد برد، خوب آن است که او بکند هر چه کرد [و] عقل تعطیل است نه آنچه تفکر اشاعره را امامی می‌پذیرد، نه آن تفکر افراطی معتزله را که بگویند بر خدا عدل واجب است ـ معاذالله ـ که خدا محکوم قانونی باشد که خدا موظف باشد کار خود را برابر قانونی تطبیق بکند، این‌چنین نیست.
پرسش:...
پاسخ: پس این اصل دوم حرف معتزله است [که] حرف ناتمامی است قانونی باشد خدا مؤظف باشد که کارهای خود را برابر آن قانون تنظیم بکند، چون خود آن قانون کار خداست، اگر یک امر عدمی است که محور و میزان نیست و اگر امر وجودی است غیر از واجب الوجوب هر چه هست ممکن است و مخلوق، قانون اصولاً از کار خدا استنباط و انتزاع شده است. پس این‌چنین نیست که خدا مکلف باشد مؤظف باشد کارش را براساس یک قانون انجام بدهد که «یجب علی الله شیء» باشد، این هم نیست. می‌ماند آن راهی که امامیه انتخاب کردند که راه وسط است آن «یجب عن الله» است نه «یجب علی الله» یعنی عقل منعزل نیست، تعطیل نیست کلیات را خوب درک می‌کند، چه چیزی زشت است چه چیزی زیباست او را خوب درک می‌کند و درک می‌کند که زیباییها یقیناً از خدا صادر می‌شود «یجب عن الله» است، یقیناً خدا مؤمنین را بهشت می‌برد نه بر خدا واجب است که مؤمنین را بهشت ببرد، قبایح «یمتنع عن الله» است؛ محال است خدا انبیا را به جهنم ببرد نه باید نبرد، بلکه یقیناً نمی‌برد «یمتنع عن الله» است نه «یمتنع علی الله».
حکومت بعضی از اسما پروردگار بر اسما دیگر
می‌ماند مسئله ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ این ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ یعنی اصلی از اصول اسمای حق بر اصلی از اصول اسمای دیگر حاکم است؛ یک حکومت درونی است؛ اسمی بر اسمی دستور می‌دهد، نه اینکه از بیرون چیزی شامل حق بشود که ذات اقدس الهی زیر سؤال قرار بگیرد وگرنه او ﴿لا یُسْئَلُ عَمّا یَفْعَلُ﴾ است.
پرسش:...
پاسخ: نه، چون اسما فراوان است ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ آنها در مقام فعل است، اسمای فعلی حق فراوان است اسمی مثلاً حکمت حق و عدل حق بر جزا دادن حق، حاکم است که اکنون می‌خواهی جزا بدهی، پاداش برای مؤمنین است کیفر برای کافران، اینکه خدا مُجازی است و جزا می‌دهد، خدا حسیب است؛ حساب‌گر است، براساس حکمت حساب می‌کند نه گزاف و گتره، برای اینکه توهم نشود خدا زیر سؤال قرار می‌گیرد و قانونی بر خدا حاکم است و خدا مؤظف است که کارش را برابر آن قانون خارج انجام بدهد، در حالی که فرمود: ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾ فوراً فرمود: ﴿وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولی﴾ این‌چنین نیست که ما مکلّف باشیم که مردم را هدایت بکنیم، گذشته و آینده بالقول المطلق برای خداست، مِلک و مُلک حق است. پس چیزی بر خدا حاکم نیست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ و زیر سقف توحید وقتی کسی خدا را شناخت، این خدای حکیم یقیناً کارش هدف دارد، این خدای حکیم یقیناً به وعده وفا می‌کند، نه اینکه باید به وعده وفا کند که اگر نکرد خلاف شرع کرده او یقیناً به وعده وفا می‌کند و خلف وعده نمی‌کند «یمتنع عن الله» است نه «یمتنع علی الله» که معتزله پنداشت، نه گزاف و جزاف است که اشاعره فکر می‌کند.
نشانه شیعه ناب بودن ابن¬سینا در برخی نظرات فلسفی
پرسش:...
پاسخ: نه او را که معتزله درک نمی‌کرد، این از کلمات قصار مرحوم ابن‌سیناست که صدرالمتالهین با فخر یاد می‌کند، می‌گوید این را می‌گویند شیعه ناب. ما اگر خواستیم بفهمیم کدام متفکر، شیعه است کدام متفکر، شیعه نیست به دنبال قدح و مدح خلیفه نگردیم آن کار سهل است و تقیه‌بردار، ما اگر خواستیم ببینیم کدام متفکر امامی است کدام متفکر غیر امامی باید اصول کلی که او تدوین کرده بررسی کنیم، او در قضا و قدر حرف دارد در توحید حرف دارد در سرنوشت حرف دارد در جبر و تفویض و اختیار حرف دارد، در معاد حرف دارد در امامت حرف دارد. اگر اینها را به روال امامیه حل کرد، می‌شود شیعه ناب. اگر اینها را به روال اعتزال و اشعریت حل کرد، می‌شود سنی خالص. این کار آنها کار سنگینی است به دنبال این نرفتیم، آن قدح و مدح خلیفه چون کار آسانی است و زور و تقیه هم در آن راه دارد به سراغ او رفتیم. الآن اگر ما خواستیم بفهمیم این فقیه، شیعه است یا سنی به سراغ قدح و مدحش می‌رویم یا می‌رویم مسئله آیه وضو را چطور دارد معنا می‌کند. اگر دیدیم سه طلاقه را مسئله وضو را مسئله طلاق رجعی را مسئله حج تمتع را مسئله تمتع در نکاح را اینها را به روال امامیه حل کرد، می‌گوییم این فقیه شیعه است. به دنبال این نمی‌رویم که حالا چه کسی را مدح کرده چه کسی را حج کرده که، او را ممکن است به او نسبت بدهند یا تحمیل بکنند؛ اما این را که نمی‌شود که یک دوره کتاب فقهی بنویسد استدلال و استنباط بکند بنا به روال امامیه و بعد هم سُنی باشد این از آن کلمات بزرگ مرحوم بوعلی است. اینکه امام(رضوان الله علیه) در آن رساله فرمودند ابن‌سینا با همه اشتباهاتی که دارد «لم یکن له کفواً احد» این است، گفت در طی این هزار سال او اشتباهات فراوانی دارد بوعلی؛ اما تا حال همتایی برای او نیامده این تعبیر امام است از مرحوم بوعلی. این کار، کار آسانی نیست که انسان بین «یمتنع علی الله» با «یمتنع عن الله» فرق بگذارد. این مرز باریک دقیق‌تر از مو و تیزتر از شمشیر است که معتزله افتاده و اشاعره افتاده و امامیه این صراط مستقیم را طی کرده؛ هم عقل منعزل نشد هم ذات اقدس الهی کارش گزاف و جزاف نشد و هم «یجب علی الله» رخت بربست [و] «یجب عن الله» به جایش نشست، هم «یمتنع علی الله» رخت بربست [و] «یمتنع عن الله» به جایش نشست، لذا ذات اقدس الهی می‌فرماید اگر من گفتم ﴿إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی﴾ بدانید که من محکوم چیزی نیستم ﴿وَ إِنَّ لَنا لَْلآخِرَةَ وَ اْلأُولی﴾ این دو تا اصل کنار هم آمده نه اینکه حالا یک اصلی باشد بر خدا حاکم و خدا محکوم آن اصل باشد. فرمود: آخرت و اُولیٰ یعنی مجموع همه عوالم، این مِلک و مُلک ماست. چیزی در این قلمرو نیست که بر ما حکومت کند؛ اما کار ما کار هادیانه است ﴿وَ کَفی بِرَبِّکَ هادِیًا وَ نَصیرًا﴾ این‌چنین است. ابتلا در همین محور است، برای اینکه انسانها آزموده بشوند وگرنه در همین آیهٴ سورهٴ «آل عمران» که فرمود: ﴿وَ لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ﴾ فوراً فرمود: ﴿وَ اللّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:12

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن