- 18
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 149 تا 151 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 149 تا 151 سوره آلعمران"
سرّ بیان عاقبت پیروی از کافران ازجانب خداوند
سخن گفتن خداوند و پیامبر با مردم به اندازه عقول آنها
تبیین معنای شرک و بیان اقسام آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ﴿149﴾ بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ ﴿150﴾ سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ ﴿151﴾
سرّ بیان عاقبت پیروی از کافران از جانب خداوند
گرچه این هدایت همیشه سودمند است ولی در مقطع جنگ اُحد با آن آسیبی که دامنگیر مسلمین شد سودمندتر است و این اختصاصی به وَقعهٴ جنگ و مانند آن ندارد، چون سبب نزول و مورد آیه، مخصِّص نیست.
اصل کلّی این است که میفرماید مؤمنین! شما اگر از کافران پیروی کنید آنها شما را کافر میکنند، به عقب برمیگردید و سرمایه را از دست میدهید، مبادا از طرز تفکّر آنها پیروی کنید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾. سرّ اینکه در آن مقطع حسّاس، این کریمه نازل شده است آن است که دستاویزی برای کافران بود که مؤمنین را با وسوسه خواستند از اطراف رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دور بدارند که بگویند اگر اسلام، حق است و اگر او پیامبر است، چرا کمک غیبی نیامده و چرا این همه کُشته در اُحد دادید و مانند آن. غافل از اینکه بنا نیست که در هر قدمی فرشته، نازل بشود. البته اینها یک مقدار امتحان میدهند، اگر در امتحان، موفق بودند نصر الهی نصیبشان میشود، چه اینکه در همان جریان اُحد هم نصر الهی نصیبشان شد، برای اینکه مشرکینی که خیال میکردند فاتح شدند، دوباره قصد تهاجم داشتند، گفتند مسلمانها که این همه زخم و جراحت بر آنها وارد شد، عدهٴ زیادی هم کُشته دادند، حالا دوباره برمیگردیم و مدینه را غارت میکنیم، در همان بحبوحهٴ قدرت ظاهری کافران و ضعف صوری مسلمین، نصرت نصیب مسلمین شد که فرمود: ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾. لذا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد همانهایی که دیروز در جریان اُحد بودند، همان زخمیها و جانبازان باید فردا حرکت کنند ما اینها را تعقیب بکنیم. خب، این یک پیروزی است. لذا در آن مقطع فرمود اگر شما وسوسه کافران را گوش بدهید اینها میکوشند شما را به عقب برگردانند بشوید کافر.
دیدگاه شیخ طوسی درباره معنای اطاعت
مرحوم شیخ(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف تبیان میفرمایند آیا اطاعت، «موافقة الامر» است یا «موافقة الإرادهَ» یک مطلب اصولی یا کلامی را آنجا ذکر میکنند. میفرمایند عدهای گفتند اطاعت، «موافقة الأمر» است ولی حق این است که اطاعت، «موافقة الإرادهَ» است، زیرا اگر در جایی ما با برهان عقلی، مصلحت را تشخیص دادیم و ارادهٴ مولا برای ما مشخص شد باید اطاعت کنیم، گرچه آنجا امری هم نباشد . البته این حرف، تام است که اگر ما با برهان عقلی مصلحت را تشخیص دادیم و ملاک را کشف کردیم، اطاعت واجب است ولی دلیل عقلی، خودش از ادلهٴ شرعی است یعنی منابع استنباط احکام، گذشته از قرآن و سنّت معصومین(علیهم السلام) عقل هم هست، اگر ما با دلیل عقلی مصلحت و ملاک چیزی را تشخیص دادیم شرعاً واجب است، حالا خواه آن دلیل شرعی به عنوان مؤیّد آمده باشد یا نه. خودِ همین امر شرعی است، اینچنین نیست که امر عقلی در مقابل امر شرعی باشد. امر عقلی اقامه شده است بر وجوب ردّ امانت و حُرمت خیانت، آن وقت ادلهٴ شرعی امضای همین حُکم عقلی است.
پس بنابراین آنجایی که امر نقلی نیست و امر عقلی هست، پس امر هست و آن امر هم شرعی است، نه اینکه شرعی نباشد و براساس همان امر هم که عقل مستقلاً حُکم کرد و ملاک را تشخیص داد، شخص عِقاب میشود، چه اینکه ثواب هم میبرد. مگر اینکه منظورشان این باشد که عدهای گفته باشند که اطاعت «موافقة الأمر النقلی» است، بعد بفرمایند اینچنین نیست اطاعت، «موافقة الارادهَ» است ولی آنهایی که گفتند «موافقة الأمر» است اعم از عقلی و نقلی را میتوانند بگویند. البته این بیان ایشان تام است که اگر گفتند اطاعت «موافقة الأمر» است، برای اینکه امر، کاشف از اراده است و معیار اصلی اراده است؛ هرجا اراده حق سبحانه و تعالی تعلّق گرفت، موافقت او میشود اطاعت.
دشوار بودن بینش توحیدی
خب، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ٭ بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ این کلمه ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ نشانهٴ آن است که اگر شما به این فکر افتادید که از دیگران نصرت بگیرید و به دیگران بپیوندید، همان نصرت را ذات اقدس الهی دارد با اضافه. این یک بینش توحیدی میخواهد. الآن خیلی از ماها مبتلا به چنین شرک مرموز هستیم و از این خطر، بیخبریم. اینکه گفته شد اگر کسی «لا اله إلا الله» بگوید بهشت میرود، چون گفتن «لا اله إلا الله» و اعتقاد به «لا اله إلا الله» از دشوارترین کارهاست «من قال لا اله إلا الله مخلصاً دخل الجنة و إخلاصه أن تحجزه لا اله إلا الله أما عمّا الله عَزّوجل» الآن اگر کسی که وضع مالیاش خوب است؛ متمکّن است به شخصی بگوید تو به علوم اسلامی مشغول باش، هزینهات را من تأمین میکنم، این شخص مطمئن میشود یا به دیگری وعده بدهد، بگوید تو مشغول کارت باش، کمبود درآمدت را من تأمین میکنم، آن شخص مطمئن میشود، همین وعده را ذات اقدس الهی به ماها داد و آن طمأنینه برای ماها پیدا نمیشود.
در وعده پروردگار برای تأمین رزق مردم
آدم بیکار البته باید از گرسنگی بمیرد، این به سوء اختیار خود حقّ حیات ندارد اصلاً، دعای او هم مستجاب نیست. نظام، نظام کار است که ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾ سؤال، همان کار است ولی بقیهٴ مسائل در اختیار انسان نیست، شخص موظّف است هر کاری که مقدور اوست انجام بدهد، حالا یا پیشهور است یا کشاورز است یا دامدار است یا صنعتگر است یا حِرَف دیگر؛ اما آیا با این کار میتواند رزقش را تأمین کند یا نه، او نه در توان اوست، نه زیر مسئولیت اوست، هر کس مسئول است کار بکند، نه مسئول است رزق خود را تأمین کند و ذات اقدس الهی کار را واجب کرده است، نه تحصیل رزق را، چون تحصیل رزق مقدور کسی نیست. خیلیها هستند که مغازه باز میکنند یا کشاورزی دارند ولی باران به موقع نمیآید یا ارباب رجوع به موقع نمیآید، آنها دیگر در اختیار کسی نیست، آنچه در اختیار انسان است تلاش و کوشش است همین، تتمیم رزق و تحصیل رزق و کفایت مئونه و مانند آن را خدا به عهده گرفته است. امام(سلام الله علیه) طبق آن نقل فرمود همین وعده را خدا به شما داد ولی شما آرام نمیشوید. حالا اینکه به ما گفتند همیشه اهل حساب باشید، محاسبه کنید، خود را مواظب باشید در چه مقطعید، برای اینکه یک شرک مُستتری در خیلی از ماها هست و نمیگذارد انسان به جایی برسد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خیلیها البته میخواهند همه چیز داشته باشند، البته یک مقدار آنچه در حدّ متوسّط با صیانت عِرض همراه است او را خدا برای همه منزّل کرده است. قصهای بود که یک وقت هم نقل شد که احنفبن قیس آنها که مقداری احیاناً گفتند «میل عن الصراط» دارند، نه «میل الی الصراط» پاهایشان مقداری نامعتدل است میگویند «أحنف» نظیر اینکه مثلاً احیاناً کسی که نابیناست میگویند «أبوبصیر». به هر حال حالا یا این تعبیر درست باشد یا نه، معاویه برای توجیه آن کارهایی که اموال مردم را غارت کرده بود و مردم در زحمت قرار گرفته بودند، برای توجیه آن حرف به مکتب جبر و امثال جبر سَری میزد، میگفت در جمع عدهای گفت مگر نه آن است که شما معتقدید که همهٴ اشیاء در مخازن الهی است ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ این یک اصل، مگر نه آن است که هرچه خدا مصلحت بداند نازل میکند خب، خدا برای شما همین مقدار نازل کرده است، چه اعتراضی دارید؟
احنفبن قیس بلند شد گفت اینجا سه مسئله است: یکی اینکه تمام اشیاء در مخازن الهی هست، ما مؤمنیم و در آن حرفی نداریم؛ دوم اینکه هر اندازه که خدا مصلحت بداند برای تأمین مخلوقانش نازل میکند، او هم مسلّم است و حرفی نداریم؛ مطلب سوم آن است که خداوند برای تأمین ارزاق ما روزیهای فراوانی نازل کرده است از خزانه خود نازل کرده به ما داده، تو از ما گرفتی، در خزانه خود ضبط کردی، ما روی مسئله سوم حرف داریم . حالا البته اینجاست که مردم باید مواظب باشند که حقّشان ضایع نشود، چه اینکه مردم ایران مواظب بودند که حقّشان ضایع نشد.
اما کسی بخواهد همه چیز داشته باشد، در همه شرایط این را وعده ندادند؛ اما آن قسمت را که احنفبن قیس در برابر آن طاغی گفته بود، البته مطلبی است حق. غرض آن است که همین وعده را خدا داد و فرمود شما یا درستان را بخوانید یا کارتان را انجام بدهید من هزینه شما را تأمین میکنم، اگر تاجری به انسان این پیشنهاد را بدهد، انسان آرام میشود. همین پیشنهاد و طرح را ذات اقدس الهی داد و انسان آرام نمیشود، سرّش همان شرک مستتر است که نمیگذارد انسان، موحّد باشد. اگر کسی بتواند «لا اله إلا الله» بگوید یقیناً اهل بهشت است که آن روز هم با این جمله گویا باشد یعنی محشور بشود با «لا اله إلا الله». در اینگونه از موارد، خدا به زبان این مردم سخن میگوید برای تفهیم اینها، میفرماید: ﴿وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ آن حرف نهایی هم همان است که در بحث دیروز گذشت که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ العَزِیزٌ الحَکِیمٌ﴾.
سخن گفتن خداوند و پیامبر با مردم به اندازه عقول آنها
پرسش:...
پاسخ: بله، این در اصول کافی هست که امام صادق فرمود: «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العبادَ بکُنه عقله قطّ» یعنی وجود مبارک پیغمبر، در تمام مدّت عمرش به اندازه کُنه عقل خودش با هیچکس حرف نزد، چون دستور دارد «انا معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم» نه یعنی ما به اندازه حرفِ عقل آنها حرف میزنیم، آنها به اندازه عقلشان حرف ما را میفهمند. لذا در ذیل همین حدیثی که در اصول کافی هست «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» شارحان اصول کافی یعنی اوّلش مرحوم صدرالمتألهین، بعد دیگران آمدند اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا کردند که اگر رسول خدا به کُنه عقلش حرف میزد، اینها میفهمیدند و با اینها خلاصه به کُنه عقل سخن میگفت.
اگر قرآن در وسط راه انسان را رها بکند کسی حق دارد بگوید خب، قرآن گفت خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است و امثال ذلک؛ اما در تمام این بخشهای یاد شده یعنی در مقام فَتح، در مقام فصل، در مقام حُکم، در مقام رزق، در مقام نصر که در همه این موارد سخن از خیر آمده آیاتی هست که حصر میکند. بازترش هم این دعای روشن «جوشن کبیر» است که سراسر، توحید است. در بعضی از بندها دارد که «یا خیر الذاکرین» یا خیر الکذا، یا خیر الکذا، یا خیر الکذا، در بندهای دیگر همانها را حصر میکند «یا ضارّ یا نافع»، «یا قابض یا باسط» یعنی هیچ قبض و بسطی نیست مگر برای تو، هیچ سود و زیانی نیست مگر برای توست. حالا آن عمق «مناجات شعبانیه» و امثال ذلک شاید در این «جوشن کبیر» نباشد؛ اما این دعا، سراسر نور است و توحید، اصلاً جا برای غیرخدا نمیگذارد، هرچه هست فرمود «یا ضارّ یا رافع»، «یا قابض یا باسط»، «یا معطی ... یا حافظ» این است.
نصرت پروردگار با ایجاد رعب در دل کفّار
خب، در همین مقطع ذات اقدس الهی دارد نصرت خودش را نشان میدهد که ﴿هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است این ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ بودنش چیست؟ فرمود راهی را که ذات اقدس الهی با ارائهٴ آن راه، شما را منصور میکند راهی نیست که دیگران بتوانند بروند و آن این است ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ گرچه آنها مسلّحاند ولی تا قلب مطمئن و آرام نداشته باشند، هرگز دستشان به سلاح دراز نمیشود، ما آن مرکز فرماندهیشان که قلب است آن را میلرزانیم؛ با رُعب و ترس، دل اینها را متوحّش میکنیم، وقتی دل، متوحّش شد دیگر دست، فرمانبرداری نمیکند ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾. از وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فریقین نقل کردند که فرمود: «نُصِرت بالرعب مسیرة شهرٍ» یعنی پیشاپیش به اندازه راه یک ماه یا راه دو ماه، هنوز من به جایی نرفتم، همین آوازهٴ من که رفت، ترس همراه اوست، میگویند پیغمبر دارد میآید. راهِ یک ماهه یا دو ماهه به مقدار فاصله راه یک ماهه یا دو ماهه، پیشاپیش، ترس من در
دل دشمنان مستقر میشود: «نُصِرت بالرعب».
خب، ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ این منصور به رعب بودن همین است که در قلب آنها ذات اقدس الهی هراس ایجاد میکند، چه اینکه در سورهٴ «انفال» هم به ملائکه فرمود ﴿سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ در سورهٴ «انفال» آیه دوازده این است که ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاَئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ این القاست.
تبیین معنای القاء در آیات قرآن
القا را مرحوم شیخ طوسی به دو قِسم تقسیم کرد که مرحوم امینالاسلام در مجمع هم همان راه را طی کرد. فرمود القا، ظاهرش در القای اعیان خارجیه است، نظیر ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ ، ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ امثال ذلک؛ اما در امور معنوی استعمال القا، توسع است یعنی مجاز است . این دیدی است که نوع این آقایان درباره معنا کردن آیات دارند که این الفاظ برای معانی حسّی و جسمانی و مادی وضع شد، استعمال این الفاظ در معانی معنوی، استعمال در «غیر ما وضع له» هست و مجاز کلمه است؛ حقیقت و مجاز لغوی است. ولی راهِ دیگری که به تحقیق نزدیکتر است آن است که این الفاظ برای ارواح معانی وضع شد، نه برای اجساد معانی، برای آن مفهوم وضع شد، نه برای این مصادیق عینی، این مصادیق عینی و خارجی اگر مادّی بودند یا تحوّلی هم در خصوص مواد پیدا شد، مصداقها عوض میشوند نه معنا. نظیر مسئله میزان، نظیر مسئله مصباح، نظیر مسئله قلم. خب، میزان که به معنی ترازوست آن روزی که این کلمه وضع شده است هرگز ترازوهای کامپیوتری و امثال ذلک که امروز اختراع شد آن وقت در ذهن واضعِ لغت نبود یا کلمهٴ مصباح به معنای چراغ آن دیرزمانی که این کلمه را وضع کرده بودند، چراغشان همان هیزمی بود که شب روشن میکردند، چراغی در، دست نداشتند، بعد چراغهای فانوس، چراغهای گِرسوز و مانند آن، بعد شده برق و بعد هم ممکن است قویتر از برق هم بیاید. و همچنین مسئله قلم، آن روزی که کلمه قلم را وضع کرده بودند برای همان قلم نِی و امثال ذلک بود، نه قلمهای پیشرفتهای که الآن اختراع شده.
اینها تفاوت در مصداق است. از اینها که بگذریم یعنی از تفاوت مادّی که بگذریم، میرسیم به مصادیق معنوی، اگر گفتند قرآن میزان عقاید و اعمال است یا وِلای اهلبیت، میزان است یا منطق میزان است و امثال ذلک اینها را نباید گفت مجاز است، چون اینها مصداقِ میزاناند و کلمهٴ میزان، وضع شده است برای «ما یؤزن به الشیء» نه حتماً آن وزن، باید مادّی باشد یا موزون باید مادّی باشد.
استعمال کلمه القاء در مادیات و معنویات
بنابراین اگر کلمه القا در قرآن کریمه استعمال شد، چه در مادّیات، چه در معنویات هر دو حقیقت است، نه اینکه در معنویّات توسع و مجاز باشد. در مادیات، فراوان استعمال شده، مثل ﴿وَأَلْقی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ﴾ یا ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ یا ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ یا ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ یا ﴿فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ و امثال ذلک که القای اجسام و اعیان خارجیه است.
درباره امور معنوی هم کلمه القا در قرآن کریم به کار رفت، نظیر همین ﴿سَنلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ یا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ یا در سورهٴ «مزمّل» به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ یا در سورهٴ «طه» به وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ آیه 39 سورهٴ «طه» القای مادّی و معنوی را کنار هم ذکر کرد فرمود: ﴿أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾. القای دریا نسبت به آن صندوق یک القای مادّی است، محبّت موسی در دلها را خدا القا کرد یک امر معنوی است، اینها هر دو علی وِزانٍ واحد استعمال میشوند، چون تفاوت در مصداق است نه در مفهوم. بنابراین این القا چه در مادّی، چه در معنوی به یکسان است.
درباره محبّت، همان جریان حضرت موسی است که فرمود: ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ درباره عداوت و دشمنی همان است که در سورهٴ «مائده» در جریان اهل کتاب آیه 64 فرمود: ﴿وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ القای عداوت میکند، القای محبّت میکند، چون او «مقلّب القلوب» است، القای رعب میکند، چه اینکه القای امن میکند. این القای امن، در همین جریان اُحد و امثال اُحد آمده است، مثلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بعد از چند آیهای که در پیش داریم به خواست خدا، میفرماید آیه 154 ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾؛ خداوند برای شما امنیت نازل کرده است، امنیت یک احساس درونی و امر روانی است، تعبیر به انزال کرد، همان طوری که باران را نازل میکند، آرامش را هم نازل میکند، طوری که انسان خوابش میبرد. اینکه فرمود: ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ یعنی آن قدر امنیت و آرامش برای شما نازل کرد که خوابتان برده، چون انسانی که غمگین است خوابش نمیبرد، و انسان هراسناک هم خواب ندارد. فرمود خدا انزال کرد، حالا اینچنین نیست که همان طوری که باران را نازل بکند آن طور نازل بکند که. انزال برای اعم از مادی و معنوی است، القا هم برای اعم از مادی و معنوی است. بنابراین آنچه را که در تبیان آمده و در مجمع هم مورد تأیید قرار گرفت، ظاهراً ناتمام است.
ریشه کلمه القاء
اصل کلمه القا، ریشهاش لقاست «لقا» یعنی ملاقات کردن و برخورد کردن، خواه ملاقات دو جسم باشد [که] ملاقات جسمانی است، خواه لقای دو امر معنوی باشد [که] ملاقات معنوی است، مثل ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ﴾ خب، مسئله «لقاء الله» یا تلقّی کردن ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ﴾ اینها ریشهٴ اصلیشان لقاست، تلقّی کلمات از لقاست ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ﴾ «القا» یعنی ایجاد لقا، حالا لقای دو مادی، آن مُلاقی خواه مادی باشد، خواه معنوی باشد. بنابراین قلب، مجرّد است رعب، مجرّد است این لقا، لقای مجرّد، نظیر اینکه قلب مجرّد است، وحی مجرّد است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ اینچنین است. محبت مجرد است، قلب مجرد است، لقا مجرد. عداوت مجرّد است، قلب مجرّد است، لقا مجرّد ﴿وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ البته تجرّد عداوت و بغضا به اندازه تجرّد محبت نیست، آن تجرّد خیالی است؛ منتها امری است مربوط به عقل عملی، محبّت و عداوت و امثال ذلک از کارهای عقل عملی است بر خلاف تخیّل و توهّم که از کارهای عقل نظری است.
رابطه رعب با شرک و ایمان با امن
﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ خب چرا؟ ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ﴾ این در مقابل آن بحث قبلی است که فرمود: ﴿وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾ خب، اگر مؤمنید چرا وَهْن دارید؟ این سستی در عزم برای حُزن و ترس است شما اگر مؤمنید چرا به خود وَهن راه میدهید، خود همین یک بشارت است، خود همین یک القای امن است، وقتی ولیّ امور به مؤمنین بگوید نترس با همین جمله، آرام میشود، اینکه نهی نمیکند که، که بعداً شما تصمیم بگیرید، منتهی بشوید، امتثال بکنید. همین که فرمود نترس این نمیترسد، خودِ همین القای امن است.
خب، پس ایمان با امن رابطه دارد، شرک با رعب رابطه دارد، برای اینکه شرک به جایی تکیه ندارد، انسان است و ارتباطش با جهان، یقینی است و اسرار جهان هم برای او مجهول و تکیهگاه هم که ندارد، همیشه در حال رُعب و ترس است ولی موحّد که خود را به صاحب عالم و آدم میسپارد، همیشه در آرامش است. غیرموحّد هیچ تکیهگاهی ندارد ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ مثل آدمی است بین آسمان و زمین معلّق افتاده، تکیهگاهی ندارد؛ اما آن مؤمن که ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ که ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ است، چون خود را به خالق خود و جهان سپرده است آرام است، لذا فرمود رعبی که دامنگیر آنها شد در اثر شرک است، نظیر اینکه امنیت و آرامشی که نصیب شما شد در اثر ایمان است، این هم متقابلان.
تبیین معنای شرک و بیان اقسام آن
اما مسئله شرک، شرک چند قسم است: یک وقت است که کار را هم از خدا میخواهند هم از غیر خدا یا کار را هم برای خدا میکنند هم برای غیر خدا، این شرکی است که در بین مؤمنین احیاناً پیدا میشود به نام ریا که یک مؤمن وقتی ریا میکند، البته این یک شرک خفی است هم از خدا چیز میخواهد هم از غیر خدا، هم برای خدا کار میکند هم برای غیر خدا و اما آن شرک مصطلح در قرآن کریم این است کاری که برای خداست ولاغیر به غیر خدا میدهند ولاغیر. کاری که برای خداست وَحده، به بت میدهند وحده. مشرکین کارشان این نبود که هم به بتها عبادت کنند هم به خدا. فقط بتها را عبادت میکردند یا کارشان این نبود که هم از بتها سود و زیان توقّع کنند، هم از خدا. اینها فقط از بتها سود و زیان توقّع داشتند، آن که میگوید ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ میگوید خدا جهان را آفرید، ولی کارها را به اینها واگذار کرد، کارگردان، امروز همینهایی هستند که مجسمههایشان مورد تقدیس است در بتکدهها. مشرک نمیگوید هم خدا و هم آن بت دوتایی منشأ اثرند، مشرک نمیگوید کارها تقسیم شده است بعضی از کارها را خدا انجام میدهد، بعضی از کارها را بتها. هیچیک از این دو حرف را ندارد، نه به نحو شرکت است، نه به نحو تقسیم کار. اینها چون خدا را ربّالارباب میدانند، میگویند ارتباط بشر از خدا قطع است خدا ربّ این ارباب است. این ارباب، ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ هستند که کار به دست اینهاست، رابط بین خلق و خالق همین بتها هستند، لذا گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ ، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ و مانند آن.
اینچنین نبود که حالا بیایند کار را تقسیم کنند، مثلاً سلامت را از خدا بخواهند، رزق شبانهروز را از بتها که، براساس تقسیم کار نبود که، همه کارها را از بتها میخواستند و همه عبادتها را هم به بتها میکردند. معنای شرک این است که کاری که برای خداست این کار را از خدا گرفتند و به غیر خدا دادند.
پرسش:...
پاسخ: در ربوبیت، مشرکاند و در عبادت یعنی نوع مشرکینی که انبیا(علیهم السلام) با آنها طرفاند همین دو گروهاند؛ اما کسی که مشرک باشد در وجوبِ وجود یعنی قائل باشد که دو واجبالوجود بالذات در جهان داریم این یک بحث علمی است فقط وگرنه از کسی نقل نشده به عنوان یک نِحلهای در روی زمین، کسانی باشند که قائلاند که دو واجبالوجود بالذات داریم این فقط یک شبهه علمی است در کتابها و مدرسهها.
وجود شرک در مردم امروز دنیا
اما الآن مردم مشرکاند، غیر از موحّدین، اینها یا خرافاتیهای بتپرستاند که الیوم هم با همه پیشرفتهای صنعتی که در چین و ژاپن هست ـ مخصوصاً ژاپن ـ از نظر معارف اینها زیر صفرند، البته از نظر صنعت خیلی پیشرفت کردند، آن قدر اوهام و خرافات و مسئله کُرنش در برابر بتها در ژاپن فراوان است الی ما شاء الله اینها در معارف و در امور معنوی چندین درجه زیر صفرند یعنی خیلی از مسائلی که برای یک شهروند مسلمان به خوبی حل است برای افراد پیشرفته کشورهای صنعتی اصلاً حل نشد، خیلی از خرافات از آنجا آمده. هرچه شما توغل در صنعت را در آنها بیشتر سراغ دارید، ابهام معارف را هم بیشتر میبینید. سفری هم به ژاپن بکنید ببینید چه خرافاتی آنجا رونق دارد.
خب، الیوم یک عده واقعاً مشرکاند، مثلاً در چین آن مجسمههای هفده، هیجده متری سنگ، دستساخت با بهترین آثار خب، معبود آنهاست. الیوم هم دارند میپرستند، این شرک است. بالأخره بشر آن خلأ فکری را باید با یک چیز پُر کند، اگر با برهان و عقل و وحی نبود، ناچار است با وهم و خیال تأمین کند، این برای کسانی که بتپرستاند.
تفاوت کفر و شرک
اما آنهایی که ملحدند و مارکسیستاند و امثال ذلک آنها مشرکاند، برای اینکه کاری که برای خداست اینها به طبیعت سپردند، طبیعت اینچنین کرد، طبیعت آنچنان میکند. مشرک، معنایش این نیست که بگوید قدری خدا، قدری غیر خدا یا خدا و غیر خدا، آن ریاست. آن شرکی که قرآن با او طرف است به این معناست که کاری که برای خداست «وحده لا شریک له» به بت دادند «وحده لا شریک له»؛ هر گروهی یک بت خاص دارد، اصنام فراوانی بود برای فِرَق فراوانی، هر فرقهای به یک بتی که «وحده لا شریک له» است سر میسپرد این میشد شرک.
پرسش: کفر یعنی چه؟
پاسخ: کفر یعنی حقپوشی، همه اینها کافرند، آنهایی که ملحدند کافرند، آنهایی که تعدّد ارباب قائلاند کافرند، آنهایی هم که در مقام عمل، حق را پوشاندند کافرند پس این میشود معنای شرک. غیر موحّد هر که باشد مشرک است یا اصلاً مبدئی را قبول ندارد یا مبدأ را قبول دارد ولی مبدأ را خدا نمیداند و طبیعت میپندارد. اینهایی که شما احیاناً میبینید دارند راز بقا میگویند، مثل اینکه مفسّر طبیعتاند، اینها باید مواظب حرفشان باشند اگر فیلمی، غیر فیلمی دارد شرح میشود، آن گوینده باید به عنوان یک مفسّر آیات، این اسرار را بازگو کند؛ بگوید ذات اقدس الهی این ماهی را اینچنین آفرید، ذات اقدس الهی دریا را این طور آفرید، کشتیها را مواخر خلق کرد، نه اینکه به زبان یک طبیعیدان ترسیم بکند که معلوم نباشد این گوینده دارد به قرآن تفسیر میکند یا دارد راز بقا را از زبان طبیعت میگوید. همین حرفی را که قرآن دارد که این ماهی اینچنین است یا در نهجالبلاغه «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» آمده یا در روایات، کیفیت زاد و وَلد حیوانات ذکر شده، همینها را باید در مسئلهٴ راز بقا به عنوان تفسیر آیات و روایات شرح داد تا بیننده و شنونده به یاد حق بیفتد، چون همین مسائل را در قرآن دارد، همین مسائل را در روایات دارد.
برهانپذیر نبودن شرک
خب، این شرک یعنی کار را از ذات اقدس الهی گرفتن، به دیگری دادن یعنی کاری که برای خداست لاغیر، به دیگری سپردن لاغیر. این را در قرآن کریم میفرماید اصلاً برهان ندارد. شرک، برهانپذیر نیست. در اینگونه از موارد وقتی خدا سخن میگوید از باب تعلیق حُکم بر وصف مُشعر به علیّت است، صفت برای شرک ذکر میکند. مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، این آیه 117 سورهٴ «مؤمنون» این است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾، ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی ادّعا کند دو، دوتا پنجتا که دلیل ندارد، سرکوب خواهد شد، اینکه دلیل ندارد لازمهٴ آن دعواست، اگر کسی بگوید دو، دوتا سهتا که دلیل ندارد، محکوم خواهد شد، اینکه دلیل ندارد لازمهٴ ذات آن دعواست ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ اگر کسی در کنار ذات اقدس الهی در مقابل الله، خدایی را ادّعا کند که دلیل ندارد این قید، قید احترازی نیست، این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ لازمهٴ ذاتی این دعوای ثنویّت است، مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی بگوید دو، دوتا پنجتا که دلیل ندارد، محکوم خواهد شد، این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ وصف ذاتی اوست.
در اینگونه از بخشها هم میفرماید: ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ یعنی حرفی زد که برهان ندارد ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ سلطان، دلیل را میگویند سلطان، چون مسلّط بر وهم است، مسلّط بر خیال است، خلاصه صفشکن است دلیل، این مسلّط بر حرف خصم است. حالا خواه برهان نقلی که قطعی باشد، خواه برهان عقلی. فرمود اینها که مشرکاند دلیل ندارند. در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود به این مشرکین بگویید یا برهان عقلی یا برهان نقلی، بالأخره حرف باید به یکجا تکیه کند. در سورهٴ «احقاف» آیه چهار این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم﴾، ﴿أَرَأَیْتُم﴾ یعنی «أخبرونی»، ﴿أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ شما که در برابر ذات اقدس الهی شریک، قائلید بگویید اینها چه کار کردند؟ چیزی را خلق کردند تنهایی یا دستیار خدا بودند در آفرینش، هیچکدام از اینها که نیست، حرفی که زدید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْم﴾ که جمع را شاید یعنی یا شما به یک وحی که سخن معصوم است تکیه کنید، بگویید در تورات آمده، در انجیل آمده، در صحُف انبیای سلف آمده یا چنین دلیل بیاورید یا برهان عقلی، اگر در وحی سماوی نبود، در برهان عقلی نبود، چه اینکه نیست پس چرا دست به شرک میزنید؟ شرک، دلیلبردار نیست. مثل اینکه حق هم دلیل نمیخواهد. مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی گفت دو، دوتا چهارتا که دلیل همراه اوست، یقیناً پیروز میشود یعنی دو، دوتا چهارتا را دلیل، همراهی میکند، از آن طرف هم ﴿أَفِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ شکبردار نیست، برای اینکه ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است، از آن طرف میفرماید شرک، دلیلپذیر نیست، چون عدم محض است. لذا فرمود او سلطانی ندارد، نه سلطان عقلی دارد، نه سلطان نقلی؛ نه برهان عقلی او را تأیید میکند ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْم﴾ نه برهان نقلی او را همراهی میکند ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾، پس ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
سرّ بیان عاقبت پیروی از کافران ازجانب خداوند
سخن گفتن خداوند و پیامبر با مردم به اندازه عقول آنها
تبیین معنای شرک و بیان اقسام آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ﴿149﴾ بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ ﴿150﴾ سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ ﴿151﴾
سرّ بیان عاقبت پیروی از کافران از جانب خداوند
گرچه این هدایت همیشه سودمند است ولی در مقطع جنگ اُحد با آن آسیبی که دامنگیر مسلمین شد سودمندتر است و این اختصاصی به وَقعهٴ جنگ و مانند آن ندارد، چون سبب نزول و مورد آیه، مخصِّص نیست.
اصل کلّی این است که میفرماید مؤمنین! شما اگر از کافران پیروی کنید آنها شما را کافر میکنند، به عقب برمیگردید و سرمایه را از دست میدهید، مبادا از طرز تفکّر آنها پیروی کنید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾. سرّ اینکه در آن مقطع حسّاس، این کریمه نازل شده است آن است که دستاویزی برای کافران بود که مؤمنین را با وسوسه خواستند از اطراف رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دور بدارند که بگویند اگر اسلام، حق است و اگر او پیامبر است، چرا کمک غیبی نیامده و چرا این همه کُشته در اُحد دادید و مانند آن. غافل از اینکه بنا نیست که در هر قدمی فرشته، نازل بشود. البته اینها یک مقدار امتحان میدهند، اگر در امتحان، موفق بودند نصر الهی نصیبشان میشود، چه اینکه در همان جریان اُحد هم نصر الهی نصیبشان شد، برای اینکه مشرکینی که خیال میکردند فاتح شدند، دوباره قصد تهاجم داشتند، گفتند مسلمانها که این همه زخم و جراحت بر آنها وارد شد، عدهٴ زیادی هم کُشته دادند، حالا دوباره برمیگردیم و مدینه را غارت میکنیم، در همان بحبوحهٴ قدرت ظاهری کافران و ضعف صوری مسلمین، نصرت نصیب مسلمین شد که فرمود: ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾. لذا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد همانهایی که دیروز در جریان اُحد بودند، همان زخمیها و جانبازان باید فردا حرکت کنند ما اینها را تعقیب بکنیم. خب، این یک پیروزی است. لذا در آن مقطع فرمود اگر شما وسوسه کافران را گوش بدهید اینها میکوشند شما را به عقب برگردانند بشوید کافر.
دیدگاه شیخ طوسی درباره معنای اطاعت
مرحوم شیخ(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف تبیان میفرمایند آیا اطاعت، «موافقة الامر» است یا «موافقة الإرادهَ» یک مطلب اصولی یا کلامی را آنجا ذکر میکنند. میفرمایند عدهای گفتند اطاعت، «موافقة الأمر» است ولی حق این است که اطاعت، «موافقة الإرادهَ» است، زیرا اگر در جایی ما با برهان عقلی، مصلحت را تشخیص دادیم و ارادهٴ مولا برای ما مشخص شد باید اطاعت کنیم، گرچه آنجا امری هم نباشد . البته این حرف، تام است که اگر ما با برهان عقلی مصلحت را تشخیص دادیم و ملاک را کشف کردیم، اطاعت واجب است ولی دلیل عقلی، خودش از ادلهٴ شرعی است یعنی منابع استنباط احکام، گذشته از قرآن و سنّت معصومین(علیهم السلام) عقل هم هست، اگر ما با دلیل عقلی مصلحت و ملاک چیزی را تشخیص دادیم شرعاً واجب است، حالا خواه آن دلیل شرعی به عنوان مؤیّد آمده باشد یا نه. خودِ همین امر شرعی است، اینچنین نیست که امر عقلی در مقابل امر شرعی باشد. امر عقلی اقامه شده است بر وجوب ردّ امانت و حُرمت خیانت، آن وقت ادلهٴ شرعی امضای همین حُکم عقلی است.
پس بنابراین آنجایی که امر نقلی نیست و امر عقلی هست، پس امر هست و آن امر هم شرعی است، نه اینکه شرعی نباشد و براساس همان امر هم که عقل مستقلاً حُکم کرد و ملاک را تشخیص داد، شخص عِقاب میشود، چه اینکه ثواب هم میبرد. مگر اینکه منظورشان این باشد که عدهای گفته باشند که اطاعت «موافقة الأمر النقلی» است، بعد بفرمایند اینچنین نیست اطاعت، «موافقة الارادهَ» است ولی آنهایی که گفتند «موافقة الأمر» است اعم از عقلی و نقلی را میتوانند بگویند. البته این بیان ایشان تام است که اگر گفتند اطاعت «موافقة الأمر» است، برای اینکه امر، کاشف از اراده است و معیار اصلی اراده است؛ هرجا اراده حق سبحانه و تعالی تعلّق گرفت، موافقت او میشود اطاعت.
دشوار بودن بینش توحیدی
خب، ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ ٭ بَلِ اللّهُ مَوْلاَکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ این کلمه ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ نشانهٴ آن است که اگر شما به این فکر افتادید که از دیگران نصرت بگیرید و به دیگران بپیوندید، همان نصرت را ذات اقدس الهی دارد با اضافه. این یک بینش توحیدی میخواهد. الآن خیلی از ماها مبتلا به چنین شرک مرموز هستیم و از این خطر، بیخبریم. اینکه گفته شد اگر کسی «لا اله إلا الله» بگوید بهشت میرود، چون گفتن «لا اله إلا الله» و اعتقاد به «لا اله إلا الله» از دشوارترین کارهاست «من قال لا اله إلا الله مخلصاً دخل الجنة و إخلاصه أن تحجزه لا اله إلا الله أما عمّا الله عَزّوجل» الآن اگر کسی که وضع مالیاش خوب است؛ متمکّن است به شخصی بگوید تو به علوم اسلامی مشغول باش، هزینهات را من تأمین میکنم، این شخص مطمئن میشود یا به دیگری وعده بدهد، بگوید تو مشغول کارت باش، کمبود درآمدت را من تأمین میکنم، آن شخص مطمئن میشود، همین وعده را ذات اقدس الهی به ماها داد و آن طمأنینه برای ماها پیدا نمیشود.
در وعده پروردگار برای تأمین رزق مردم
آدم بیکار البته باید از گرسنگی بمیرد، این به سوء اختیار خود حقّ حیات ندارد اصلاً، دعای او هم مستجاب نیست. نظام، نظام کار است که ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾ سؤال، همان کار است ولی بقیهٴ مسائل در اختیار انسان نیست، شخص موظّف است هر کاری که مقدور اوست انجام بدهد، حالا یا پیشهور است یا کشاورز است یا دامدار است یا صنعتگر است یا حِرَف دیگر؛ اما آیا با این کار میتواند رزقش را تأمین کند یا نه، او نه در توان اوست، نه زیر مسئولیت اوست، هر کس مسئول است کار بکند، نه مسئول است رزق خود را تأمین کند و ذات اقدس الهی کار را واجب کرده است، نه تحصیل رزق را، چون تحصیل رزق مقدور کسی نیست. خیلیها هستند که مغازه باز میکنند یا کشاورزی دارند ولی باران به موقع نمیآید یا ارباب رجوع به موقع نمیآید، آنها دیگر در اختیار کسی نیست، آنچه در اختیار انسان است تلاش و کوشش است همین، تتمیم رزق و تحصیل رزق و کفایت مئونه و مانند آن را خدا به عهده گرفته است. امام(سلام الله علیه) طبق آن نقل فرمود همین وعده را خدا به شما داد ولی شما آرام نمیشوید. حالا اینکه به ما گفتند همیشه اهل حساب باشید، محاسبه کنید، خود را مواظب باشید در چه مقطعید، برای اینکه یک شرک مُستتری در خیلی از ماها هست و نمیگذارد انسان به جایی برسد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ خیلیها البته میخواهند همه چیز داشته باشند، البته یک مقدار آنچه در حدّ متوسّط با صیانت عِرض همراه است او را خدا برای همه منزّل کرده است. قصهای بود که یک وقت هم نقل شد که احنفبن قیس آنها که مقداری احیاناً گفتند «میل عن الصراط» دارند، نه «میل الی الصراط» پاهایشان مقداری نامعتدل است میگویند «أحنف» نظیر اینکه مثلاً احیاناً کسی که نابیناست میگویند «أبوبصیر». به هر حال حالا یا این تعبیر درست باشد یا نه، معاویه برای توجیه آن کارهایی که اموال مردم را غارت کرده بود و مردم در زحمت قرار گرفته بودند، برای توجیه آن حرف به مکتب جبر و امثال جبر سَری میزد، میگفت در جمع عدهای گفت مگر نه آن است که شما معتقدید که همهٴ اشیاء در مخازن الهی است ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ این یک اصل، مگر نه آن است که هرچه خدا مصلحت بداند نازل میکند خب، خدا برای شما همین مقدار نازل کرده است، چه اعتراضی دارید؟
احنفبن قیس بلند شد گفت اینجا سه مسئله است: یکی اینکه تمام اشیاء در مخازن الهی هست، ما مؤمنیم و در آن حرفی نداریم؛ دوم اینکه هر اندازه که خدا مصلحت بداند برای تأمین مخلوقانش نازل میکند، او هم مسلّم است و حرفی نداریم؛ مطلب سوم آن است که خداوند برای تأمین ارزاق ما روزیهای فراوانی نازل کرده است از خزانه خود نازل کرده به ما داده، تو از ما گرفتی، در خزانه خود ضبط کردی، ما روی مسئله سوم حرف داریم . حالا البته اینجاست که مردم باید مواظب باشند که حقّشان ضایع نشود، چه اینکه مردم ایران مواظب بودند که حقّشان ضایع نشد.
اما کسی بخواهد همه چیز داشته باشد، در همه شرایط این را وعده ندادند؛ اما آن قسمت را که احنفبن قیس در برابر آن طاغی گفته بود، البته مطلبی است حق. غرض آن است که همین وعده را خدا داد و فرمود شما یا درستان را بخوانید یا کارتان را انجام بدهید من هزینه شما را تأمین میکنم، اگر تاجری به انسان این پیشنهاد را بدهد، انسان آرام میشود. همین پیشنهاد و طرح را ذات اقدس الهی داد و انسان آرام نمیشود، سرّش همان شرک مستتر است که نمیگذارد انسان، موحّد باشد. اگر کسی بتواند «لا اله إلا الله» بگوید یقیناً اهل بهشت است که آن روز هم با این جمله گویا باشد یعنی محشور بشود با «لا اله إلا الله». در اینگونه از موارد، خدا به زبان این مردم سخن میگوید برای تفهیم اینها، میفرماید: ﴿وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ آن حرف نهایی هم همان است که در بحث دیروز گذشت که ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ العَزِیزٌ الحَکِیمٌ﴾.
سخن گفتن خداوند و پیامبر با مردم به اندازه عقول آنها
پرسش:...
پاسخ: بله، این در اصول کافی هست که امام صادق فرمود: «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العبادَ بکُنه عقله قطّ» یعنی وجود مبارک پیغمبر، در تمام مدّت عمرش به اندازه کُنه عقل خودش با هیچکس حرف نزد، چون دستور دارد «انا معاشر الأنبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم» نه یعنی ما به اندازه حرفِ عقل آنها حرف میزنیم، آنها به اندازه عقلشان حرف ما را میفهمند. لذا در ذیل همین حدیثی که در اصول کافی هست «ما کلّم رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) العباد بکُنه عقله قطّ» شارحان اصول کافی یعنی اوّلش مرحوم صدرالمتألهین، بعد دیگران آمدند اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا کردند که اگر رسول خدا به کُنه عقلش حرف میزد، اینها میفهمیدند و با اینها خلاصه به کُنه عقل سخن میگفت.
اگر قرآن در وسط راه انسان را رها بکند کسی حق دارد بگوید خب، قرآن گفت خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْمَاکِرِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است، ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است و امثال ذلک؛ اما در تمام این بخشهای یاد شده یعنی در مقام فَتح، در مقام فصل، در مقام حُکم، در مقام رزق، در مقام نصر که در همه این موارد سخن از خیر آمده آیاتی هست که حصر میکند. بازترش هم این دعای روشن «جوشن کبیر» است که سراسر، توحید است. در بعضی از بندها دارد که «یا خیر الذاکرین» یا خیر الکذا، یا خیر الکذا، یا خیر الکذا، در بندهای دیگر همانها را حصر میکند «یا ضارّ یا نافع»، «یا قابض یا باسط» یعنی هیچ قبض و بسطی نیست مگر برای تو، هیچ سود و زیانی نیست مگر برای توست. حالا آن عمق «مناجات شعبانیه» و امثال ذلک شاید در این «جوشن کبیر» نباشد؛ اما این دعا، سراسر نور است و توحید، اصلاً جا برای غیرخدا نمیگذارد، هرچه هست فرمود «یا ضارّ یا رافع»، «یا قابض یا باسط»، «یا معطی ... یا حافظ» این است.
نصرت پروردگار با ایجاد رعب در دل کفّار
خب، در همین مقطع ذات اقدس الهی دارد نصرت خودش را نشان میدهد که ﴿هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ است این ﴿خَیْرُ النَّاصِرِینَ﴾ بودنش چیست؟ فرمود راهی را که ذات اقدس الهی با ارائهٴ آن راه، شما را منصور میکند راهی نیست که دیگران بتوانند بروند و آن این است ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ گرچه آنها مسلّحاند ولی تا قلب مطمئن و آرام نداشته باشند، هرگز دستشان به سلاح دراز نمیشود، ما آن مرکز فرماندهیشان که قلب است آن را میلرزانیم؛ با رُعب و ترس، دل اینها را متوحّش میکنیم، وقتی دل، متوحّش شد دیگر دست، فرمانبرداری نمیکند ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾. از وجود مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فریقین نقل کردند که فرمود: «نُصِرت بالرعب مسیرة شهرٍ» یعنی پیشاپیش به اندازه راه یک ماه یا راه دو ماه، هنوز من به جایی نرفتم، همین آوازهٴ من که رفت، ترس همراه اوست، میگویند پیغمبر دارد میآید. راهِ یک ماهه یا دو ماهه به مقدار فاصله راه یک ماهه یا دو ماهه، پیشاپیش، ترس من در
دل دشمنان مستقر میشود: «نُصِرت بالرعب».
خب، ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ این منصور به رعب بودن همین است که در قلب آنها ذات اقدس الهی هراس ایجاد میکند، چه اینکه در سورهٴ «انفال» هم به ملائکه فرمود ﴿سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ در سورهٴ «انفال» آیه دوازده این است که ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلاَئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ این القاست.
تبیین معنای القاء در آیات قرآن
القا را مرحوم شیخ طوسی به دو قِسم تقسیم کرد که مرحوم امینالاسلام در مجمع هم همان راه را طی کرد. فرمود القا، ظاهرش در القای اعیان خارجیه است، نظیر ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ ، ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ امثال ذلک؛ اما در امور معنوی استعمال القا، توسع است یعنی مجاز است . این دیدی است که نوع این آقایان درباره معنا کردن آیات دارند که این الفاظ برای معانی حسّی و جسمانی و مادی وضع شد، استعمال این الفاظ در معانی معنوی، استعمال در «غیر ما وضع له» هست و مجاز کلمه است؛ حقیقت و مجاز لغوی است. ولی راهِ دیگری که به تحقیق نزدیکتر است آن است که این الفاظ برای ارواح معانی وضع شد، نه برای اجساد معانی، برای آن مفهوم وضع شد، نه برای این مصادیق عینی، این مصادیق عینی و خارجی اگر مادّی بودند یا تحوّلی هم در خصوص مواد پیدا شد، مصداقها عوض میشوند نه معنا. نظیر مسئله میزان، نظیر مسئله مصباح، نظیر مسئله قلم. خب، میزان که به معنی ترازوست آن روزی که این کلمه وضع شده است هرگز ترازوهای کامپیوتری و امثال ذلک که امروز اختراع شد آن وقت در ذهن واضعِ لغت نبود یا کلمهٴ مصباح به معنای چراغ آن دیرزمانی که این کلمه را وضع کرده بودند، چراغشان همان هیزمی بود که شب روشن میکردند، چراغی در، دست نداشتند، بعد چراغهای فانوس، چراغهای گِرسوز و مانند آن، بعد شده برق و بعد هم ممکن است قویتر از برق هم بیاید. و همچنین مسئله قلم، آن روزی که کلمه قلم را وضع کرده بودند برای همان قلم نِی و امثال ذلک بود، نه قلمهای پیشرفتهای که الآن اختراع شده.
اینها تفاوت در مصداق است. از اینها که بگذریم یعنی از تفاوت مادّی که بگذریم، میرسیم به مصادیق معنوی، اگر گفتند قرآن میزان عقاید و اعمال است یا وِلای اهلبیت، میزان است یا منطق میزان است و امثال ذلک اینها را نباید گفت مجاز است، چون اینها مصداقِ میزاناند و کلمهٴ میزان، وضع شده است برای «ما یؤزن به الشیء» نه حتماً آن وزن، باید مادّی باشد یا موزون باید مادّی باشد.
استعمال کلمه القاء در مادیات و معنویات
بنابراین اگر کلمه القا در قرآن کریمه استعمال شد، چه در مادّیات، چه در معنویات هر دو حقیقت است، نه اینکه در معنویّات توسع و مجاز باشد. در مادیات، فراوان استعمال شده، مثل ﴿وَأَلْقی فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ﴾ یا ﴿یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ یا ﴿أَلْقَی الْأَلْوَاحَ﴾ یا ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ یا ﴿فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ﴾ و امثال ذلک که القای اجسام و اعیان خارجیه است.
درباره امور معنوی هم کلمه القا در قرآن کریم به کار رفت، نظیر همین ﴿سَنلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ یا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ یا در سورهٴ «مزمّل» به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ یا در سورهٴ «طه» به وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ آیه 39 سورهٴ «طه» القای مادّی و معنوی را کنار هم ذکر کرد فرمود: ﴿أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾. القای دریا نسبت به آن صندوق یک القای مادّی است، محبّت موسی در دلها را خدا القا کرد یک امر معنوی است، اینها هر دو علی وِزانٍ واحد استعمال میشوند، چون تفاوت در مصداق است نه در مفهوم. بنابراین این القا چه در مادّی، چه در معنوی به یکسان است.
درباره محبّت، همان جریان حضرت موسی است که فرمود: ﴿وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ درباره عداوت و دشمنی همان است که در سورهٴ «مائده» در جریان اهل کتاب آیه 64 فرمود: ﴿وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾ القای عداوت میکند، القای محبّت میکند، چون او «مقلّب القلوب» است، القای رعب میکند، چه اینکه القای امن میکند. این القای امن، در همین جریان اُحد و امثال اُحد آمده است، مثلاً در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» بعد از چند آیهای که در پیش داریم به خواست خدا، میفرماید آیه 154 ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً یَغْشَی طَائِفَةً مِنکُمْ﴾؛ خداوند برای شما امنیت نازل کرده است، امنیت یک احساس درونی و امر روانی است، تعبیر به انزال کرد، همان طوری که باران را نازل میکند، آرامش را هم نازل میکند، طوری که انسان خوابش میبرد. اینکه فرمود: ﴿أَنْزَلَ عَلَیْکُم مِن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً﴾ یعنی آن قدر امنیت و آرامش برای شما نازل کرد که خوابتان برده، چون انسانی که غمگین است خوابش نمیبرد، و انسان هراسناک هم خواب ندارد. فرمود خدا انزال کرد، حالا اینچنین نیست که همان طوری که باران را نازل بکند آن طور نازل بکند که. انزال برای اعم از مادی و معنوی است، القا هم برای اعم از مادی و معنوی است. بنابراین آنچه را که در تبیان آمده و در مجمع هم مورد تأیید قرار گرفت، ظاهراً ناتمام است.
ریشه کلمه القاء
اصل کلمه القا، ریشهاش لقاست «لقا» یعنی ملاقات کردن و برخورد کردن، خواه ملاقات دو جسم باشد [که] ملاقات جسمانی است، خواه لقای دو امر معنوی باشد [که] ملاقات معنوی است، مثل ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ﴾ خب، مسئله «لقاء الله» یا تلقّی کردن ﴿فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ﴾ اینها ریشهٴ اصلیشان لقاست، تلقّی کلمات از لقاست ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ﴾ «القا» یعنی ایجاد لقا، حالا لقای دو مادی، آن مُلاقی خواه مادی باشد، خواه معنوی باشد. بنابراین قلب، مجرّد است رعب، مجرّد است این لقا، لقای مجرّد، نظیر اینکه قلب مجرّد است، وحی مجرّد است ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ اینچنین است. محبت مجرد است، قلب مجرد است، لقا مجرد. عداوت مجرّد است، قلب مجرّد است، لقا مجرّد ﴿وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ﴾ البته تجرّد عداوت و بغضا به اندازه تجرّد محبت نیست، آن تجرّد خیالی است؛ منتها امری است مربوط به عقل عملی، محبّت و عداوت و امثال ذلک از کارهای عقل عملی است بر خلاف تخیّل و توهّم که از کارهای عقل نظری است.
رابطه رعب با شرک و ایمان با امن
﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ خب چرا؟ ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ﴾ این در مقابل آن بحث قبلی است که فرمود: ﴿وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾ خب، اگر مؤمنید چرا وَهْن دارید؟ این سستی در عزم برای حُزن و ترس است شما اگر مؤمنید چرا به خود وَهن راه میدهید، خود همین یک بشارت است، خود همین یک القای امن است، وقتی ولیّ امور به مؤمنین بگوید نترس با همین جمله، آرام میشود، اینکه نهی نمیکند که، که بعداً شما تصمیم بگیرید، منتهی بشوید، امتثال بکنید. همین که فرمود نترس این نمیترسد، خودِ همین القای امن است.
خب، پس ایمان با امن رابطه دارد، شرک با رعب رابطه دارد، برای اینکه شرک به جایی تکیه ندارد، انسان است و ارتباطش با جهان، یقینی است و اسرار جهان هم برای او مجهول و تکیهگاه هم که ندارد، همیشه در حال رُعب و ترس است ولی موحّد که خود را به صاحب عالم و آدم میسپارد، همیشه در آرامش است. غیرموحّد هیچ تکیهگاهی ندارد ﴿مَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ﴾ مثل آدمی است بین آسمان و زمین معلّق افتاده، تکیهگاهی ندارد؛ اما آن مؤمن که ﴿فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ که ﴿لاَ انفِصَامَ لَهَا﴾ است، چون خود را به خالق خود و جهان سپرده است آرام است، لذا فرمود رعبی که دامنگیر آنها شد در اثر شرک است، نظیر اینکه امنیت و آرامشی که نصیب شما شد در اثر ایمان است، این هم متقابلان.
تبیین معنای شرک و بیان اقسام آن
اما مسئله شرک، شرک چند قسم است: یک وقت است که کار را هم از خدا میخواهند هم از غیر خدا یا کار را هم برای خدا میکنند هم برای غیر خدا، این شرکی است که در بین مؤمنین احیاناً پیدا میشود به نام ریا که یک مؤمن وقتی ریا میکند، البته این یک شرک خفی است هم از خدا چیز میخواهد هم از غیر خدا، هم برای خدا کار میکند هم برای غیر خدا و اما آن شرک مصطلح در قرآن کریم این است کاری که برای خداست ولاغیر به غیر خدا میدهند ولاغیر. کاری که برای خداست وَحده، به بت میدهند وحده. مشرکین کارشان این نبود که هم به بتها عبادت کنند هم به خدا. فقط بتها را عبادت میکردند یا کارشان این نبود که هم از بتها سود و زیان توقّع کنند، هم از خدا. اینها فقط از بتها سود و زیان توقّع داشتند، آن که میگوید ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ میگوید خدا جهان را آفرید، ولی کارها را به اینها واگذار کرد، کارگردان، امروز همینهایی هستند که مجسمههایشان مورد تقدیس است در بتکدهها. مشرک نمیگوید هم خدا و هم آن بت دوتایی منشأ اثرند، مشرک نمیگوید کارها تقسیم شده است بعضی از کارها را خدا انجام میدهد، بعضی از کارها را بتها. هیچیک از این دو حرف را ندارد، نه به نحو شرکت است، نه به نحو تقسیم کار. اینها چون خدا را ربّالارباب میدانند، میگویند ارتباط بشر از خدا قطع است خدا ربّ این ارباب است. این ارباب، ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾ هستند که کار به دست اینهاست، رابط بین خلق و خالق همین بتها هستند، لذا گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ ، ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ و مانند آن.
اینچنین نبود که حالا بیایند کار را تقسیم کنند، مثلاً سلامت را از خدا بخواهند، رزق شبانهروز را از بتها که، براساس تقسیم کار نبود که، همه کارها را از بتها میخواستند و همه عبادتها را هم به بتها میکردند. معنای شرک این است که کاری که برای خداست این کار را از خدا گرفتند و به غیر خدا دادند.
پرسش:...
پاسخ: در ربوبیت، مشرکاند و در عبادت یعنی نوع مشرکینی که انبیا(علیهم السلام) با آنها طرفاند همین دو گروهاند؛ اما کسی که مشرک باشد در وجوبِ وجود یعنی قائل باشد که دو واجبالوجود بالذات در جهان داریم این یک بحث علمی است فقط وگرنه از کسی نقل نشده به عنوان یک نِحلهای در روی زمین، کسانی باشند که قائلاند که دو واجبالوجود بالذات داریم این فقط یک شبهه علمی است در کتابها و مدرسهها.
وجود شرک در مردم امروز دنیا
اما الآن مردم مشرکاند، غیر از موحّدین، اینها یا خرافاتیهای بتپرستاند که الیوم هم با همه پیشرفتهای صنعتی که در چین و ژاپن هست ـ مخصوصاً ژاپن ـ از نظر معارف اینها زیر صفرند، البته از نظر صنعت خیلی پیشرفت کردند، آن قدر اوهام و خرافات و مسئله کُرنش در برابر بتها در ژاپن فراوان است الی ما شاء الله اینها در معارف و در امور معنوی چندین درجه زیر صفرند یعنی خیلی از مسائلی که برای یک شهروند مسلمان به خوبی حل است برای افراد پیشرفته کشورهای صنعتی اصلاً حل نشد، خیلی از خرافات از آنجا آمده. هرچه شما توغل در صنعت را در آنها بیشتر سراغ دارید، ابهام معارف را هم بیشتر میبینید. سفری هم به ژاپن بکنید ببینید چه خرافاتی آنجا رونق دارد.
خب، الیوم یک عده واقعاً مشرکاند، مثلاً در چین آن مجسمههای هفده، هیجده متری سنگ، دستساخت با بهترین آثار خب، معبود آنهاست. الیوم هم دارند میپرستند، این شرک است. بالأخره بشر آن خلأ فکری را باید با یک چیز پُر کند، اگر با برهان و عقل و وحی نبود، ناچار است با وهم و خیال تأمین کند، این برای کسانی که بتپرستاند.
تفاوت کفر و شرک
اما آنهایی که ملحدند و مارکسیستاند و امثال ذلک آنها مشرکاند، برای اینکه کاری که برای خداست اینها به طبیعت سپردند، طبیعت اینچنین کرد، طبیعت آنچنان میکند. مشرک، معنایش این نیست که بگوید قدری خدا، قدری غیر خدا یا خدا و غیر خدا، آن ریاست. آن شرکی که قرآن با او طرف است به این معناست که کاری که برای خداست «وحده لا شریک له» به بت دادند «وحده لا شریک له»؛ هر گروهی یک بت خاص دارد، اصنام فراوانی بود برای فِرَق فراوانی، هر فرقهای به یک بتی که «وحده لا شریک له» است سر میسپرد این میشد شرک.
پرسش: کفر یعنی چه؟
پاسخ: کفر یعنی حقپوشی، همه اینها کافرند، آنهایی که ملحدند کافرند، آنهایی که تعدّد ارباب قائلاند کافرند، آنهایی هم که در مقام عمل، حق را پوشاندند کافرند پس این میشود معنای شرک. غیر موحّد هر که باشد مشرک است یا اصلاً مبدئی را قبول ندارد یا مبدأ را قبول دارد ولی مبدأ را خدا نمیداند و طبیعت میپندارد. اینهایی که شما احیاناً میبینید دارند راز بقا میگویند، مثل اینکه مفسّر طبیعتاند، اینها باید مواظب حرفشان باشند اگر فیلمی، غیر فیلمی دارد شرح میشود، آن گوینده باید به عنوان یک مفسّر آیات، این اسرار را بازگو کند؛ بگوید ذات اقدس الهی این ماهی را اینچنین آفرید، ذات اقدس الهی دریا را این طور آفرید، کشتیها را مواخر خلق کرد، نه اینکه به زبان یک طبیعیدان ترسیم بکند که معلوم نباشد این گوینده دارد به قرآن تفسیر میکند یا دارد راز بقا را از زبان طبیعت میگوید. همین حرفی را که قرآن دارد که این ماهی اینچنین است یا در نهجالبلاغه «وَ اخْتِلاَفَ النِّینَانِ فِی الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ» آمده یا در روایات، کیفیت زاد و وَلد حیوانات ذکر شده، همینها را باید در مسئلهٴ راز بقا به عنوان تفسیر آیات و روایات شرح داد تا بیننده و شنونده به یاد حق بیفتد، چون همین مسائل را در قرآن دارد، همین مسائل را در روایات دارد.
برهانپذیر نبودن شرک
خب، این شرک یعنی کار را از ذات اقدس الهی گرفتن، به دیگری دادن یعنی کاری که برای خداست لاغیر، به دیگری سپردن لاغیر. این را در قرآن کریم میفرماید اصلاً برهان ندارد. شرک، برهانپذیر نیست. در اینگونه از موارد وقتی خدا سخن میگوید از باب تعلیق حُکم بر وصف مُشعر به علیّت است، صفت برای شرک ذکر میکند. مثل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» دارد که ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، این آیه 117 سورهٴ «مؤمنون» این است ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محلّ نصب است تا صفت باشد برای ﴿إِلهاً آخَرَ﴾، ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی ادّعا کند دو، دوتا پنجتا که دلیل ندارد، سرکوب خواهد شد، اینکه دلیل ندارد لازمهٴ آن دعواست، اگر کسی بگوید دو، دوتا سهتا که دلیل ندارد، محکوم خواهد شد، اینکه دلیل ندارد لازمهٴ ذات آن دعواست ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ اگر کسی در کنار ذات اقدس الهی در مقابل الله، خدایی را ادّعا کند که دلیل ندارد این قید، قید احترازی نیست، این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ لازمهٴ ذاتی این دعوای ثنویّت است، مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی بگوید دو، دوتا پنجتا که دلیل ندارد، محکوم خواهد شد، این ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ وصف ذاتی اوست.
در اینگونه از بخشها هم میفرماید: ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ یعنی حرفی زد که برهان ندارد ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ سلطان، دلیل را میگویند سلطان، چون مسلّط بر وهم است، مسلّط بر خیال است، خلاصه صفشکن است دلیل، این مسلّط بر حرف خصم است. حالا خواه برهان نقلی که قطعی باشد، خواه برهان عقلی. فرمود اینها که مشرکاند دلیل ندارند. در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» فرمود به این مشرکین بگویید یا برهان عقلی یا برهان نقلی، بالأخره حرف باید به یکجا تکیه کند. در سورهٴ «احقاف» آیه چهار این است ﴿قُلْ أَرَأَیْتُم﴾، ﴿أَرَأَیْتُم﴾ یعنی «أخبرونی»، ﴿أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ شما که در برابر ذات اقدس الهی شریک، قائلید بگویید اینها چه کار کردند؟ چیزی را خلق کردند تنهایی یا دستیار خدا بودند در آفرینش، هیچکدام از اینها که نیست، حرفی که زدید ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْم﴾ که جمع را شاید یعنی یا شما به یک وحی که سخن معصوم است تکیه کنید، بگویید در تورات آمده، در انجیل آمده، در صحُف انبیای سلف آمده یا چنین دلیل بیاورید یا برهان عقلی، اگر در وحی سماوی نبود، در برهان عقلی نبود، چه اینکه نیست پس چرا دست به شرک میزنید؟ شرک، دلیلبردار نیست. مثل اینکه حق هم دلیل نمیخواهد. مثل اینکه کسی بگوید اگر کسی گفت دو، دوتا چهارتا که دلیل همراه اوست، یقیناً پیروز میشود یعنی دو، دوتا چهارتا را دلیل، همراهی میکند، از آن طرف هم ﴿أَفِی اللَّهِ شَکٌّ﴾ شکبردار نیست، برای اینکه ﴿فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است، از آن طرف میفرماید شرک، دلیلپذیر نیست، چون عدم محض است. لذا فرمود او سلطانی ندارد، نه سلطان عقلی دارد، نه سلطان نقلی؛ نه برهان عقلی او را تأیید میکند ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْم﴾ نه برهان نقلی او را همراهی میکند ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾، پس ﴿بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است