- 22
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 165 تا 167 سوره آلعمران _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 165 تا 167 سوره آلعمران _ بخش سوم"
مخالفت با فرامین پروردگار ریشه شکستهای مسلمین
خواست پروردگار و وجود اسرار و حکمتهای در مصیبت احد
پاسخهای منافقین به دعوت مؤمنین برای دفاع
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَوَ لَمَّا أَصَابَتْکُم مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ﴿165﴾ وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿166﴾ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ ﴿167﴾
مصیبت مضاعف کفار در جنگ احد
در جریان اُحد که مصیبتی دامنگیر مسلمین شد اینها سؤال کردند که از کجا این مصیبت رسیده است، با اینکه ما در راه حق میجنگیم؟ جواب آمد که از نزد خود شماست، از جای دیگر نیست ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾.
اولاً جواب اول را با جملهٴ ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾ بیان فرمود یعنی شما دو برابر این مصیبت را به اینها رساندید و دنیا هم در معرض زوال و دگرگونی و آزمون دائم است، چطور شما دو برابر این مصیبت اُحد را در روز بدر یا غیربدر بر اینها وارد کردید، برای اینکه شما هفتاد نفر اینها را در جنگ بدر کُشتید و هفتاد نفر را اسیر گرفتید و اسیر هم در حُکم مقتول است، برای اینکه درباره اُسرا چند حُکم است: یا استرقاق است یا قتل است ـ اگر ولیّ مسلمین دستور داد ـ یا آزاد ساختن بدون فِدیه است یا آزادسازی در برابر فِدیه ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾ . چون اسیر، در حُکم قتیل است و شما 140 نفر را در جنگ بدر، در اختیار خود گرفتید بعضیها را بالقتل، بعضیها را بالأسر پس ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾. چه اینکه در جریان جنگ احد، در آغاز باز شما پیروز شدید. پس دو روز، شما پیروز شدید یک روز آنها. در اُحد شما پیروز شدید اول، در بدر هم شما پیروز شدید و در پایان جنگ اُحد، اینها پیروز شدند. پس براساس ﴿تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾ جواب اول داده شد که ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾.
مخالفت با فرامین پروردگار ریشه شکستهای مسلمین
اما براساس ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یا براساس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ جواب داده نشد. به استناد آن هم، جواب فرمود: ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾، چون خدا فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ خب، اگر شما خدا را یاری نکردید از نصرت الهی برخوردار نیستید، پس ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾. ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾ هم در اثر آن مخالفت و اختلافی که پیدا شد قابل توجیه است ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ چه بر خذلان، چه بر نصر.
خواست پروردگار و وجود اسرار و حکمتهایی در مصیبت احد
بعد این قضیه را باز کرد و توضیح بیشتر داد، فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّه﴾ اولاً این حادثه اتفاقی نبود [بلکه] این براساس نظم الهی و تدبیر الهی و قضا و قَدَر الهی بود. آنچه در جنگ اُحد به شما رسیده است این به اذن خداست، نه اینکه خدا اذن نداد و اینها قاهرانه برخلاف قضا و قَدَر، شما را مصدوم کردند، اینچنین نبود. گرچه تشریعاً اذن نداد و این کار را تحریم کرد ولی تکویناً اذن داد. اسراری در این اذن هست که بعضی از آن اسرار قابل توجیه برای توده مردم نیست و برخی دیگر آن اسرار، قابل بازگو کردن است آنها را میگویند، لذا فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ پس آن اسراری که محذوف است و معطوفعلیه هست و قابل درک برای توده مردم نیست آنها را ذکر نفرمود و آنچه قابل درک برای توده مردم است آنها را ذکر کرد. یکی از آنها مسئله آزمون الهی است که خدا بداند مؤمنین چه کسانیاند و منافقین چه کسانیاند. این علم، علم فعلی حق است نه علم ذاتی. علم ذاتیِ حق آن است که «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» قبل از اینکه اشیایی در عالم خلق بشوند ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم﴾ بود. این علم، عینِ ذات است و ازلی است و قبل از معلوم هم هست «بَصِیرٌ إِذْ لا مَنْظُورَ إِلَیْهِ» ، «عالمٌ اذ لا معلوم و سمیعاً اذ لا مسموع» آن علم ذاتی در این آیه، محلّ بحث نیست، اینجا که فرمود: ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ علم فعلی حق است.
تبیین اوصاف ذاتی و فعلی خداوند
اوصاف الهی دو قِسم است: یک قِسم صفت ذات است که عین ذات است و ازلی است و قضیهای که از آنگونه صفات تشکیل میشود که موضوع قضیه، ذات اقدس الهی است و محمول، وصفی از اوصاف ذاتی او، مثل ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ ، ﴿هُوَ الْعَلِیمُ﴾ و مانند آن، این قضیه را اگر به زبان منطق بخواهند به او جهت بدهند که این قضیه بشود موجّهه، جهت اینگونه از قضایا ضرورت ازلی است یعنی «الله حیٌّ بالضرورة الأزلیّه» نه «بالضرورة الذاتیه» بلکه فوق ضرورت ذاتیه است: «الله علیمٌ بالضرورة الأزلیّه»، «الله قدیرٌ بالضرورة الأزلیّه» این برای علم ذاتی حق است و اوصاف ذاتی.
اما اوصاف فعلی از فعل حق انتزاع میشود، اوصاف فعلی حق عین فعل است نه عین فاعل، مثل ارادهٴ فعلی، علم فعلی و مانند آن. رزق، صفت فعل حق است یعنی از مقام فعل، عنوان رازق انتزاع میشود نه از مقام ذات، چون اگر از مقام ذات انتزاع بشود ذات ازلی هست در حالی که رزق گاهی هست، گاهی نیست. قبض و بسط اینچنین است، احیا و اماته اینچنین است، گاهی «یحیی» گاهی «لا یحیی». شفا و عدم شفا اینچنین است «قد یشفی، قد لایشفی».
صفات فعل را از مقام فعل انتزاع میکنند وقتی از مقام فعل انتزاع کردند، میشود موجود محدود؛ منتها گاهی وصف فعلی با وصف ذاتی همنام هستند، مثل ارادهٴ ذاتی و ارادهٴ فعلی، علم ذاتی و علم فعلی و مانند آن. گاهی وصف ذاتی یک نام خاص دارد و وصف فعلی نام مخصوص، مثل خلقت و قدرت که قدرت، صفت ذات است، عین ذات است و ازلی است؛ اما خلقت صفت فعل است و حادث. اینها یک سنخاند؛ منتها دوتا نام دارند؛ آنچه به فعل برمیگردد میگویند خلقت، آنچه به ذات برمیگردد میگویند قدرت.
انتزاع علم فعلی خداوند از معلوم و شناخت مؤمن از منافق
علم فعلی حق، از مقام فعل انتزاع میشود یعنی از معلوم انتزاع میشود نه از عالم، موارد فراوانی در قرآن کریم علمِ فعلی حق مطرح شد، قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» بود ﴿وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾ و امثال ذلک. این ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی در مقام فعل، معلوم بشود مؤمن چه کسی است، غیرمؤمن چه کسی است. اینچنین نیست که این علم به معنای اذن باشد یا این علم به معنای اظهار و مانند آن باشد نه، این علم به معنای خودش است و علم فعلی است و برای اینکه توهّم نشود که خدا محتاج به امتحان هست و ـ معاذ الله ـ در مقام ذات، علم نیست بعد از چند سطر فرمود خدا نه تنها اسرار نگفته را میداند، بلکه بهتر از صاحبان سِرّ میداند. خداوند نه تنها میداند در دلهای صاحبان دل چیست، بلکه بهتر از خود آنها میداند ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾ اینکه فرمود: ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ تا مؤمنین را بداند، منافقین را بداند در پایان بحث فرمود خدا منافق را بهتر از خود منافق میشناسد. آنچه را که منافق در دل خود کتمان کرده است خدا به آن اسرار مکتوم از خود منافق آگاهتر است، زیرا ممکن است بعضی از خبایا و خفایای مطلب یا معلوم منافق نباشد یا مورد تذکّر او نباشد و ذات اقدس الهی که علیمِ محض است چیزی برای او مجهول نیست و چون نسیان، برای ذات اقدس الهی محال است ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ چیزی مَنسی حق نیست. برای اینکه این توهّم پیش نیاید، فرمود ما چه امتحان بشوند، چه امتحان نشوند آنچه را که منافقین در دل دارند، خداوند به آن اسرار نهفته بهتر از خود صاحبان سِرّ عالم است ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُون﴾.
فتحصّل که علم ذاتی حق «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» ازلی است، علم فعلی حق از مقام فعل گرفته میشود، در اینجا فرمود این مصیبت که رسیده است چندین نکته دارد که یکی از نکاتش این است که تا خداوند، مؤمنین را از منافقین امتیاز بدهد، بداند که مؤمن کیست و منافق کیست.
پرسش:...
پاسخ: میشود فعل، دیگر. ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی «لیتحقّق معلومه فی الخارج» میشود علم فعلی ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، این معنایش این نیست که ما ﴿وَلِیَعْلَمَ﴾ را یعنی «لیتمّ الحجه» که در لفظ، تصرّف بکنیم [بلکه] لفظ را برخلاف ظاهر حمل بکنیم. البته یکی از فواید امتحان، اتمام حجت است؛ اما این نه به آن معناست که ﴿لِیَعْلَمَ﴾ یعنی «لیتمّ الحجّه» ﴿لِیَعْلَمَ﴾ معنای خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلی است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «لیتحقّق معلومه فی الخارج» وقتی که معلوم الهی در خارج محقّق شد همه میفهمند، حتی خود صاحب آن وصف هم میفهمد، اینچنین نیست که ﴿لِیَعْلَمَ﴾ معنای خودش را از دست داده باشد. علم، معنای خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلی است.
نظر فخررازی درباره ذکر منافقین با فعل و مؤمنین با وصف
مطلب دیگر آن است که ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ در قبال ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ قرارگرفت. نظم صناعی اقتضا میکرد که بفرماید «ولیعلم المؤمنین ولیعلم المنافقین» یا هر دو را وصف ذکر بکند یا هر دو را فعل. یا بفرماید «ولیعلم الذین آمنوا ولیعلم الذین نافقوا» هر دو بشود فعل یا اگر اوّلی را وصف به عنوان وصف ذکر فرمود، دوّمی را هم به عنوان صفت ذکر کند؛ بفرماید «ولیعلم المؤمنین ولیعلم المنافقین»؛ اما یکی را با وصف، دیگری را با فعل نکتهاش چیست؟
این را امام رازی در تفسیر کبیر میگوید نکتهاش این است که چون این آغاز کار هست، هنوز منافقین دست به آن نفاق طغیانگرانه نزدند، طلیعه نفاق هست نه مَلکهٴ نفاق، لذا با فعل تعبیر کرد که دلالت بر تجدّد حدوث کند نه با وصف که دلالت بر مَلکه و استمرار داشته باشد؛ اما ایمان چرا، چون رسوخ کرده بود در دلهای اینها به عنوان وصف یاد شده است. ایمان در دلهای مؤمنین، راسخ بود؛ اما نفاق تازه ظهور کرده است. از این جهت درباره منافقین تعبیر به فعل فرمود، با فعل فرمود، درباره مؤمنین با وصف .
ریشه کلمه نفاق
درباره نفاق، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین آیات قبلی همین سورهٴ «آلعمران» آنجا مشخص شد که نفاق از چیست. نفاق اولاً یک اصطلاح اسلامی است و البته ادیان دیگر هم در بینشان منافقین هستند و کلمهای که مفاد این را تفهیم بکند دارند. امام رازی میگوید که این نفاق، طبق نظرِ صاحبنظران از چند لغت، احیاناً مشتق شده. معنای لغوی نفاق «نَفق، أنفق، یُنفِقُ» این نیست که ظاهر با باطن، مخالف باشد. «نَفَق» و «انفاق» و «مُنفق» و امثال ذلک این معنا را ندارد. این در ریشهٴ لغت با کدام کلمه موافق است، از کجا گرفته شده، چون هیچکدام از این صِیغ اشتقاقی، نظیر «انفق»، «ینفق»، «مُنفقْ»، «نَفَق»، «نَفقات» اینها معنایی را که با نفاق هماهنگ باشد ندارند. ایشان چند وجه نقل میکند.
وجه اول این است که این نفاق از «نافقا» گرفته شده. «نافقا» در قبال «قاصعا»، «قاصعا» و «نافقا» دوتا سوراخ است برای موشهای فرّار صحرایی این موشها برای نجات از هر خطر، کانالی حفر میکنند دو سوراخه، دو دهنه که از هر طرف اگر مورد تهاجم قرار گرفتند، از طرف دیگر بیرون بروند. یکی از این دهنه و سوراخها را میگویند قاصعا، به آن سوراخ و دهنهٴ دیگر میگویند نافقا. منافق هم یک کانال دو سوراخه حفر کرده که اگر کافران حمله کردند از سوراخ اسلام دربیاید خودش را نجات بدهد، ظاهراً اسلام را اظهار کند و اگر مسلمین حمله کردند این از آن طرف، از سر سوراخ کفر سر دربیاورد [و] با کافران مرتبط باشد. اینگونه از یربوعها و موشهای صحرایی، حفّاران دو سوراخه، کمتر به دام میافتند، لذا از این کلمه نافقا، نفاق مشتق شده، این یک وجه.
وجه دیگر آن است که این موشها و یربوعهای صحرایی گاهی نافقا دارند؛ اما نه به معنای کانال دو سوراخه، بلکه به معنای کانالی که ـ حفرهای که ـ روی او رقیق است؛ با یک مختصر خاک پوشانده میشود تا احساس خطر میکند فوراً از سوراخ بیرون میآید، یک مختصر خاک رقیق روی دهنهٴ سوراخ میپاشد که این سوراخ، شناخته نشود این هم معنای دوم نافقا است که بعضی از یربوعها و موشهای صحرایی با این حیله خودشان را نجات میدهند.
قِسم سوم آن است که کلمهٴ نفاق از نَفَق است «نَفَق» یعنی همان سوراخ «نَفَق» یعنی همان حفرهٴ در زمین و این موشها که نَفَق دارند یعنی حُفره و کانالی در زمین دارند ولو یک سوراخه، هر حادثهای که پیش بیاید فوراً در آن سوراخ میخزند و خودشان را نجات میدهند. حالا یا از نافقا به یکی از آن دو وجه، اخذ شده است یا از «نَفق» به این وجه سوم اخذ شده است یا ریشههای اشتقاقی خاص داشته باشد با معنای نفاق مناسب خواهد بود، زیرا منافق از یک سَمت داعیه اسلام دارد لساناً، از سمت دیگر مدّعی کفر است قلباً، از هر راهی که احساس خطر بکند ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ﴾ از هر راهی خودشان را نجات میدهند، مثل همان یربوعهایی که دارای نافقا و قاصعا هستند و مانند آن. خب، این معنای نفاق ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾.
اتمام حجت با منافقین
آنگاه میفرماید که نسبت به این منافقین، اتمام حجّت شده؛ اینها غیر از کسانی هستند که در جنگ اُحد فرار کردند، آنها که در جنگ اُحد فرار کردند مسلمانانی بودند که اطاعت کردند [و] وارد صحنهٴ نبرد شدند؛ منتها در اثر ضعف ایمان یا علل و عوامل دیگر ترسیدند و فرار کردند. اینها مشمول رحمت و عفو الهی شدند، چه اینکه در همین سورهٴ «آلعمران» آیه 155 بحثش قبلاً گذشت، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾؛ آنهایی که به همراه حضرت رفتند و جنگ کردند و حالا یا در اثر فریب دنیا آن سنگر را رها کردند یا طبق علل و عوامل دیگر ترسیدند و فرار کردند، بالأخره ضعیفالایمان بودند و در اثر بعضی از لغزشها، شیطان اینها را گرفت ولی اینها بعد توبه کردند، مشمول عفو الهی شدند ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ امثال ذلک. اینها منافق نیستند اینها ضعیفالایماناند. اما آنهایی که به سرکردگی عبداللهبن اُبیّ و مانند آن، حاضر نشدند اصولاً در صحنه اُحد شرکت کنند اینها منافقاند، لذا از اینها به عنوان نفاق تعبیر فرمود و از آن گروهی که در صحنه، فرار کردند به عنوان نفاق تعبیر نفرمود.
﴿وَقِیلَ لَهُمْ﴾ یعنی به همین منافقین گفته شد اتمام حجت شد ﴿تَعَالَوْا قَاتِلُوا﴾؛ بیایید بالا، این ﴿تَعَالَوْا﴾ را هم قبلاً ملاحظه فرمودید وقتی دو نفر همسطح باشند نمیگویند «تعال» دو نفر در سالنی که همسطح است نشستهاند یکی خواست به دیگری تعارف کند، میگوید «الیّ»، «الیّ» نمیگوید «تعال»؛ اما اگر کسی در غرفهٴ بالاست، دیگری در غرفهٴ پایین، آن که بالاست به پایینی میگوید «تعال»، «تعال» یعنی بالا بیا. حرف انبیا نسبت به اُممشان این است که ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بیاید خلاصه. حرف مؤمنین، نسبت به منافقین هم این است که ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بیایید نه «الیّ» ﴿تَعَالَوْا﴾؛ از آن فکر نازل بالا بیایید ﴿تَعَالَوْا﴾ بیایید بالا.
درخواست مؤمنین از منافقین برای قتال یا دفاع
حالا یا ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ یا ﴿ادْفَعُوا﴾، ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾؛ بیایید در جنگ شرکت کنید یا واقعاً بجنگید، این میشود ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ یا اگر نمیجنگید جزء سیاهی لشکر باشید، زیادی جمعیت را با حضورتان تأمین کنید که دشمن بهراسد جزء سواد جمعیّت و تکثیر جمعیت باشید و دفاع کنید با حضورتان، مثل اینکه عبداللهبن اُمّ مکتوم یک نفر اعماست، پرچمی دست گرفته در یکی از این جبههها شرکت کرد به او گفتند که ﴿لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ﴾ تو چرا آمدی؟ گفت جنگ کردن بر من واجب نیست و قدرت جنگ هم ندارم؛ اما تکثیر سواد مسلمین «الزموا السواد الأعظم» این مقدور من هست . سواد یعنی جمعیت «ازموا السواد الأعظم» یعنی در جامعه و در اجتماعات عمومی شرکت کنید «فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» نماز جماعت سواد است، نمازجمعه سواد است، تظاهرات سواد است، اینها را میگویند سواد اعظم، سواد اعظم نه یعنی شهر بزرگ «الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» این استدلال حضرت در نهجالبلاغه نشان میدهد که منظور از سواد اعظم یعنی جایی که همه حضور دارند. عبداللهبن اُم مکتوم که نابینا بود [و] پرچم دست گرفت، گفت دشمن که از نزدیک مرا نمیبیند، او میبیند پرچمداری هم آمده و من مایه تکثیر سواد مسلمین هستم ، چرا از این فیض محروم بشوم.
مؤمنین به منافقین میگفتند که یا بجنگید یا لااقل در تکثیر سواد و رقم جمعیت مسلمین سهیم باشید ﴿أَوِ ادْفَعُوا﴾ یا نه، شما اگر جنگ نمیکنید دفاع کنید، چون نیروها دو قِسم شده بودند: یک نیروهای رزمی بودند: یک نیروهای نگهبانی، پس شما آن اطراف بایستید نگهبان باشید، چون نگهبانی هم یک نحوه مبارزه است یا لااقل جنگ نشد نگهبان.
وجوه مختلف در معنای ﴿ادْفَعُوا﴾
این دو وجه که ﴿ادْفَعُوا﴾ به معنای تکثیر سواد یا ﴿ادْفَعُوا﴾ به معنای نگهبانی، اینها عطف است بر ﴿قَاتِلُوا﴾ یعنی «قاتلوا فی سبیل الله أو ادفعوا فی سبیل الله» به وجه اول یا «ادفعوا فی سبیل الله» به وجه دوم.
احتمال سوم آن است که این ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ نباشد [بلکه] در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ باشد. آن وجه اول و دوم این بود که ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ است؛ اما ﴿فِی سَبِیلِ اللّه﴾ محفوظ است یعنی «قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه» «أو ادفعوا فی سبیل الله». وجه سوم آن است که این ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ به تنهایی نیست، در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ است یعنی یا ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ یا «ادفعوا فی سبیل الحَرَم والحریم»؛ از زن و بچهتان دفاع کنید، از خاکتان، خونتان دفاع کنید، از مالتان دفاع کنید، این همان است که خود سیدالشهداء (سلام الله علیها) فرمود: «إن لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» حالا اگر فی سبیل الله نمیجنگید، بالأخره در سبیل میهنتان، آب و خاکتان بجنگید، این احتمال سوم. این احتمال سوم هم در جریان اُحد سابقه دارد که بعضی از کسانی که پایداری کرده بودند در صحنهٴ اُحد، به بعضی از فراریها میگفتند خب، حالا اگر در راه دین نمیجنگید، در راه میهنتان، آب و خاکتان دفاع کنید و بجنگید «او ادفعوا فی سبیل الله» دیگر این دفاع، به معنای تکثیر سواد یا نگهبانی نیست، آن هم نیروی رزمی است؛ منتها در راه وطن به اصطلاح.
نکته چهارم آن است که دفاع برای خاک و خون، بعد از دفاع دربارهٴ دین خداست، آن ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ مقدم است، آن اول است دفاع دربارهٴ وطن دوم، اگر آن نشد لااقل این. اینها در عِدل هم نیستند، گرچه با ﴿أو﴾ عطف شدند؛ اما آن مقدم است یعنی ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ مقدم است بر دفاع از خاک و خون.
پاسخهای منافقین به دعوت مؤمنین برای دفاع
خب، به منافقین این حرف مستدل را عالمانه گفتند ﴿وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾ جوابی که آنها دادند، چون در روز خطر بود پیداست که این جواب به کفر نزدیک است. در حال عادی، ممکن است یک جواب تُند و تیزی بدهند، چه اینکه در سورهٴ «احزاب» میفرماید یک عده هستند که در حال صلح و آرامش وقتی شعار میدهند و حرف میزنند خیلی تند و تیز با زبان سلق، حرف میزنند ، اینها که با زبانهای حدید و تند و تیز حرف میزنند، روز آزمایش عوض میشوند. در روز عادی، منافق شناخته نمیشود؛ اما در روز خطر، چندتا پیشنهاد جلوی پای منافقین گذاشتهاند. حالا جوابی که اینها میدهند رقیقترین جواب است که معلوم میشود همان یک قشر از اسلام، رویش کشیدند و زیرش را کفر گرفته، فقط جوابهایشان این است.
یکی از جوابهایشان این است که ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾ ما احتمال میدهیم که با مذاکرات، حل بشود [و] اینجا جنگ نشود. خب، اینها همه لشکرها را آوردند، لشکرکشیهاکردند، صفآرایی کردند و اسلحهها را درآوردند و آماده حملهاند، شما احتمال میدهید که اینجا با مذاکره حل بشود؟ این پیداست که فقط یک خاکِ رقیقی روی این سوراخ گذاشتند که کسی نفهمد ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُم﴾؛ اگر ما بفهمیم جنگ هست، شما را همراهی میکنیم ولی اینجا وقتی یکدیگر را دیدید با مذاکرات، مسئله حل میشود کدام مذاکرات؟ جنگ بدری که پارسال بود یعنی سال دوم هجری بود، اینها هفتاد کُشته دادند، هفتادتا اسیر دادند و تصمیم رسمی شورای مرکزی مکه این بود که هیچکسی برای کُشتههایشان گریه نکند تا این عُقدهها بماند و در جنگ بعدی باز بشود که گریه کردن قدغن بود، چون وقتی انسانِ داغدیده گریه کند یک مقدار سبک میشود؛ اما وقتی گریه نکند این عُقدهها میماند. دستور رسمی این بود که هیچکس برای کشتگان بدر گریه نکند تا ما انتقاممان را بگیریم.
یک وقت زنی که بعضی از بچههای او یا همسرش در جنگ بدر کُشته شده بودند، این منتظر بود که گریه آزاد بشود، دید صدای ناله میآید. گفت بروید تحقیق کنید ببینید که گریه بر کُشتههای بدر آزاد شد که من هم گریه کنم یا نه؟ تحقیق کردند دیدند که نه، زنی شترش گُم شده برای شترش دارد گریه میکند، آن گریه آزاد است؛ اما گریه برای کشتگان بدر هنوز آزاد نشده. خب، این عُقدهها ماند تا یک سال دیگر در جریان جنگ اُحد مسئله «آکلة الاکباد» پیش آمد، آن کار را کردند. اینها که با این عُقده و عُدّه و عِدّه آمدند، پیداست که برای خونریزی آمدند، آن وقت منافق بگوید که شاید با مذاکره حل بشود، جنگی نیست ما چرا بیاییم. خب، این پیداست که یک قدم مانده که پرده را بردارد، این یکی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ یعنی اگر ما بدانیم قتالی هست، نه اینکه ما آیین جنگ بلد نیستیم، آیین جنگ را که نمیتوانستند بگویند بلد نیستیم، اینها کارشان اصولاً در جاهلیت خونریزی و کُشتن و کُشته دادن بود ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ یعنی ما اگر بدانیم جنگ، اتّفاق میافتد با مذاکرات حل نمیشود، ما شما را یاری میکنیم ولی خب با مذاکره حل میشود، این یک بهانه.
وجه دیگر اینکه ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ که قتال و مقاتله، جنگ رو در رو و برابر است؛ اما جنگ نابرابر، قتال نیست این القای تهلکه است و خدا هم میفرماید: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَة﴾ جنگ نابرابر، القای در تهلکه است نه قتال و شما خودتان را دارید عمداً به کُشتن میدهید، اینکه قتال نیست. این هم یک قشر رقیقی روی این کفر مشتعلشان ریختند، برای اینکه ذات اقدس الهی قبلاً فرمود، مرتّب به اینها گفت که ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاء﴾ این القای در تهلکه نیست، این احیای نفوس است نه القای در تهلکه.
ظهور کفر منافقین هنگام جنگ
بنابراین خدا میفرماید این منافقین، در حال عادی ﴿لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾اند، ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾ اند ولی در روز خطر «الی هؤلاء»اند، ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ این روز رفتن به لبهٴ کفر، چیزی هم نمانده که وارد صحنهٴ کفر بشوند ﴿قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ چرا، چون ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾ همین بهانهٴ ضعیف را که معقول و مقبول نیست، همین بهانهٴ ضعیف را هم قبول ندارند. اینکه میگویند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾ همین را هم قبول ندارند، اگر رسماً اعلام بشود که دارد جنگ شروع میشود، باز هم حاضر نیستند بیایند ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَان﴾ در حالی عادی ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ﴾اند، ﴿لاَ إِلَی هؤُلاَء﴾اند ﴿وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾ ولی در روز خطر «للکفر أقرب»اند و «عن الإسلام أبعدند ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَان﴾، برای اینکه ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم﴾. این که فرمود: ﴿یَقُولُونَ﴾ خب، انسان با فوه و دهن حرف میزند، تقیید به افواه برای تأکید است، نظیر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْه﴾ این ﴿یَطِیرُ﴾ خب، طیران به جناحین است، غیر از جناح نیست؛ اما اینکه فرمود: ﴿یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ﴾ این برای تأکید است ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾ این هم برای تأکید است، اینها فقط دهنی مسلماناند ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ اما ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾ که مبادا کسی خیال کند آن امتحان، برای علمِ حق است، نه خیر ذات اقدس الهی نه تنها نانهفته و ناگفته را میداند، بلکه ناگفتهها و نهفتهها را بهتر از صاحبان اسرار میداند، اعلم از خود آنهاست، برای اینکه خیلی از چیزهاست که برای خود انسان مخفی است یا مَنسّی است و برای ذات اقدس الهی معلوم است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مخالفت با فرامین پروردگار ریشه شکستهای مسلمین
خواست پروردگار و وجود اسرار و حکمتهای در مصیبت احد
پاسخهای منافقین به دعوت مؤمنین برای دفاع
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أَوَ لَمَّا أَصَابَتْکُم مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّی هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ﴿165﴾ وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿166﴾ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ ﴿167﴾
مصیبت مضاعف کفار در جنگ احد
در جریان اُحد که مصیبتی دامنگیر مسلمین شد اینها سؤال کردند که از کجا این مصیبت رسیده است، با اینکه ما در راه حق میجنگیم؟ جواب آمد که از نزد خود شماست، از جای دیگر نیست ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾.
اولاً جواب اول را با جملهٴ ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾ بیان فرمود یعنی شما دو برابر این مصیبت را به اینها رساندید و دنیا هم در معرض زوال و دگرگونی و آزمون دائم است، چطور شما دو برابر این مصیبت اُحد را در روز بدر یا غیربدر بر اینها وارد کردید، برای اینکه شما هفتاد نفر اینها را در جنگ بدر کُشتید و هفتاد نفر را اسیر گرفتید و اسیر هم در حُکم مقتول است، برای اینکه درباره اُسرا چند حُکم است: یا استرقاق است یا قتل است ـ اگر ولیّ مسلمین دستور داد ـ یا آزاد ساختن بدون فِدیه است یا آزادسازی در برابر فِدیه ﴿فَإِمَّا مَنَّاً بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً﴾ . چون اسیر، در حُکم قتیل است و شما 140 نفر را در جنگ بدر، در اختیار خود گرفتید بعضیها را بالقتل، بعضیها را بالأسر پس ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾. چه اینکه در جریان جنگ احد، در آغاز باز شما پیروز شدید. پس دو روز، شما پیروز شدید یک روز آنها. در اُحد شما پیروز شدید اول، در بدر هم شما پیروز شدید و در پایان جنگ اُحد، اینها پیروز شدند. پس براساس ﴿تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ﴾ جواب اول داده شد که ﴿قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا﴾.
مخالفت با فرامین پروردگار ریشه شکستهای مسلمین
اما براساس ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ﴾ یا براساس ﴿إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ﴾ جواب داده نشد. به استناد آن هم، جواب فرمود: ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾، چون خدا فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ خب، اگر شما خدا را یاری نکردید از نصرت الهی برخوردار نیستید، پس ﴿هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾. ﴿مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ﴾ هم در اثر آن مخالفت و اختلافی که پیدا شد قابل توجیه است ﴿إِنَّ اللّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیر﴾ چه بر خذلان، چه بر نصر.
خواست پروردگار و وجود اسرار و حکمتهایی در مصیبت احد
بعد این قضیه را باز کرد و توضیح بیشتر داد، فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّه﴾ اولاً این حادثه اتفاقی نبود [بلکه] این براساس نظم الهی و تدبیر الهی و قضا و قَدَر الهی بود. آنچه در جنگ اُحد به شما رسیده است این به اذن خداست، نه اینکه خدا اذن نداد و اینها قاهرانه برخلاف قضا و قَدَر، شما را مصدوم کردند، اینچنین نبود. گرچه تشریعاً اذن نداد و این کار را تحریم کرد ولی تکویناً اذن داد. اسراری در این اذن هست که بعضی از آن اسرار قابل توجیه برای توده مردم نیست و برخی دیگر آن اسرار، قابل بازگو کردن است آنها را میگویند، لذا فرمود: ﴿وَمَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ پس آن اسراری که محذوف است و معطوفعلیه هست و قابل درک برای توده مردم نیست آنها را ذکر نفرمود و آنچه قابل درک برای توده مردم است آنها را ذکر کرد. یکی از آنها مسئله آزمون الهی است که خدا بداند مؤمنین چه کسانیاند و منافقین چه کسانیاند. این علم، علم فعلی حق است نه علم ذاتی. علم ذاتیِ حق آن است که «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» قبل از اینکه اشیایی در عالم خلق بشوند ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم﴾ بود. این علم، عینِ ذات است و ازلی است و قبل از معلوم هم هست «بَصِیرٌ إِذْ لا مَنْظُورَ إِلَیْهِ» ، «عالمٌ اذ لا معلوم و سمیعاً اذ لا مسموع» آن علم ذاتی در این آیه، محلّ بحث نیست، اینجا که فرمود: ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ علم فعلی حق است.
تبیین اوصاف ذاتی و فعلی خداوند
اوصاف الهی دو قِسم است: یک قِسم صفت ذات است که عین ذات است و ازلی است و قضیهای که از آنگونه صفات تشکیل میشود که موضوع قضیه، ذات اقدس الهی است و محمول، وصفی از اوصاف ذاتی او، مثل ﴿هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾ ، ﴿هُوَ الْعَلِیمُ﴾ و مانند آن، این قضیه را اگر به زبان منطق بخواهند به او جهت بدهند که این قضیه بشود موجّهه، جهت اینگونه از قضایا ضرورت ازلی است یعنی «الله حیٌّ بالضرورة الأزلیّه» نه «بالضرورة الذاتیه» بلکه فوق ضرورت ذاتیه است: «الله علیمٌ بالضرورة الأزلیّه»، «الله قدیرٌ بالضرورة الأزلیّه» این برای علم ذاتی حق است و اوصاف ذاتی.
اما اوصاف فعلی از فعل حق انتزاع میشود، اوصاف فعلی حق عین فعل است نه عین فاعل، مثل ارادهٴ فعلی، علم فعلی و مانند آن. رزق، صفت فعل حق است یعنی از مقام فعل، عنوان رازق انتزاع میشود نه از مقام ذات، چون اگر از مقام ذات انتزاع بشود ذات ازلی هست در حالی که رزق گاهی هست، گاهی نیست. قبض و بسط اینچنین است، احیا و اماته اینچنین است، گاهی «یحیی» گاهی «لا یحیی». شفا و عدم شفا اینچنین است «قد یشفی، قد لایشفی».
صفات فعل را از مقام فعل انتزاع میکنند وقتی از مقام فعل انتزاع کردند، میشود موجود محدود؛ منتها گاهی وصف فعلی با وصف ذاتی همنام هستند، مثل ارادهٴ ذاتی و ارادهٴ فعلی، علم ذاتی و علم فعلی و مانند آن. گاهی وصف ذاتی یک نام خاص دارد و وصف فعلی نام مخصوص، مثل خلقت و قدرت که قدرت، صفت ذات است، عین ذات است و ازلی است؛ اما خلقت صفت فعل است و حادث. اینها یک سنخاند؛ منتها دوتا نام دارند؛ آنچه به فعل برمیگردد میگویند خلقت، آنچه به ذات برمیگردد میگویند قدرت.
انتزاع علم فعلی خداوند از معلوم و شناخت مؤمن از منافق
علم فعلی حق، از مقام فعل انتزاع میشود یعنی از معلوم انتزاع میشود نه از عالم، موارد فراوانی در قرآن کریم علمِ فعلی حق مطرح شد، قبلاً در همین سورهٴ «آلعمران» بود ﴿وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ﴾ و امثال ذلک. این ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی در مقام فعل، معلوم بشود مؤمن چه کسی است، غیرمؤمن چه کسی است. اینچنین نیست که این علم به معنای اذن باشد یا این علم به معنای اظهار و مانند آن باشد نه، این علم به معنای خودش است و علم فعلی است و برای اینکه توهّم نشود که خدا محتاج به امتحان هست و ـ معاذ الله ـ در مقام ذات، علم نیست بعد از چند سطر فرمود خدا نه تنها اسرار نگفته را میداند، بلکه بهتر از صاحبان سِرّ میداند. خداوند نه تنها میداند در دلهای صاحبان دل چیست، بلکه بهتر از خود آنها میداند ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾ اینکه فرمود: ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ تا مؤمنین را بداند، منافقین را بداند در پایان بحث فرمود خدا منافق را بهتر از خود منافق میشناسد. آنچه را که منافق در دل خود کتمان کرده است خدا به آن اسرار مکتوم از خود منافق آگاهتر است، زیرا ممکن است بعضی از خبایا و خفایای مطلب یا معلوم منافق نباشد یا مورد تذکّر او نباشد و ذات اقدس الهی که علیمِ محض است چیزی برای او مجهول نیست و چون نسیان، برای ذات اقدس الهی محال است ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ چیزی مَنسی حق نیست. برای اینکه این توهّم پیش نیاید، فرمود ما چه امتحان بشوند، چه امتحان نشوند آنچه را که منافقین در دل دارند، خداوند به آن اسرار نهفته بهتر از خود صاحبان سِرّ عالم است ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُون﴾.
فتحصّل که علم ذاتی حق «عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومٌ» ازلی است، علم فعلی حق از مقام فعل گرفته میشود، در اینجا فرمود این مصیبت که رسیده است چندین نکته دارد که یکی از نکاتش این است که تا خداوند، مؤمنین را از منافقین امتیاز بدهد، بداند که مؤمن کیست و منافق کیست.
پرسش:...
پاسخ: میشود فعل، دیگر. ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی «لیتحقّق معلومه فی الخارج» میشود علم فعلی ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ ٭ وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، این معنایش این نیست که ما ﴿وَلِیَعْلَمَ﴾ را یعنی «لیتمّ الحجه» که در لفظ، تصرّف بکنیم [بلکه] لفظ را برخلاف ظاهر حمل بکنیم. البته یکی از فواید امتحان، اتمام حجت است؛ اما این نه به آن معناست که ﴿لِیَعْلَمَ﴾ یعنی «لیتمّ الحجّه» ﴿لِیَعْلَمَ﴾ معنای خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلی است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «لیتحقّق معلومه فی الخارج» وقتی که معلوم الهی در خارج محقّق شد همه میفهمند، حتی خود صاحب آن وصف هم میفهمد، اینچنین نیست که ﴿لِیَعْلَمَ﴾ معنای خودش را از دست داده باشد. علم، معنای خودش را دارد؛ منتها علم، علم فعلی است.
نظر فخررازی درباره ذکر منافقین با فعل و مؤمنین با وصف
مطلب دیگر آن است که ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾ در قبال ﴿وَلِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ قرارگرفت. نظم صناعی اقتضا میکرد که بفرماید «ولیعلم المؤمنین ولیعلم المنافقین» یا هر دو را وصف ذکر بکند یا هر دو را فعل. یا بفرماید «ولیعلم الذین آمنوا ولیعلم الذین نافقوا» هر دو بشود فعل یا اگر اوّلی را وصف به عنوان وصف ذکر فرمود، دوّمی را هم به عنوان صفت ذکر کند؛ بفرماید «ولیعلم المؤمنین ولیعلم المنافقین»؛ اما یکی را با وصف، دیگری را با فعل نکتهاش چیست؟
این را امام رازی در تفسیر کبیر میگوید نکتهاش این است که چون این آغاز کار هست، هنوز منافقین دست به آن نفاق طغیانگرانه نزدند، طلیعه نفاق هست نه مَلکهٴ نفاق، لذا با فعل تعبیر کرد که دلالت بر تجدّد حدوث کند نه با وصف که دلالت بر مَلکه و استمرار داشته باشد؛ اما ایمان چرا، چون رسوخ کرده بود در دلهای اینها به عنوان وصف یاد شده است. ایمان در دلهای مؤمنین، راسخ بود؛ اما نفاق تازه ظهور کرده است. از این جهت درباره منافقین تعبیر به فعل فرمود، با فعل فرمود، درباره مؤمنین با وصف .
ریشه کلمه نفاق
درباره نفاق، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین آیات قبلی همین سورهٴ «آلعمران» آنجا مشخص شد که نفاق از چیست. نفاق اولاً یک اصطلاح اسلامی است و البته ادیان دیگر هم در بینشان منافقین هستند و کلمهای که مفاد این را تفهیم بکند دارند. امام رازی میگوید که این نفاق، طبق نظرِ صاحبنظران از چند لغت، احیاناً مشتق شده. معنای لغوی نفاق «نَفق، أنفق، یُنفِقُ» این نیست که ظاهر با باطن، مخالف باشد. «نَفَق» و «انفاق» و «مُنفق» و امثال ذلک این معنا را ندارد. این در ریشهٴ لغت با کدام کلمه موافق است، از کجا گرفته شده، چون هیچکدام از این صِیغ اشتقاقی، نظیر «انفق»، «ینفق»، «مُنفقْ»، «نَفَق»، «نَفقات» اینها معنایی را که با نفاق هماهنگ باشد ندارند. ایشان چند وجه نقل میکند.
وجه اول این است که این نفاق از «نافقا» گرفته شده. «نافقا» در قبال «قاصعا»، «قاصعا» و «نافقا» دوتا سوراخ است برای موشهای فرّار صحرایی این موشها برای نجات از هر خطر، کانالی حفر میکنند دو سوراخه، دو دهنه که از هر طرف اگر مورد تهاجم قرار گرفتند، از طرف دیگر بیرون بروند. یکی از این دهنه و سوراخها را میگویند قاصعا، به آن سوراخ و دهنهٴ دیگر میگویند نافقا. منافق هم یک کانال دو سوراخه حفر کرده که اگر کافران حمله کردند از سوراخ اسلام دربیاید خودش را نجات بدهد، ظاهراً اسلام را اظهار کند و اگر مسلمین حمله کردند این از آن طرف، از سر سوراخ کفر سر دربیاورد [و] با کافران مرتبط باشد. اینگونه از یربوعها و موشهای صحرایی، حفّاران دو سوراخه، کمتر به دام میافتند، لذا از این کلمه نافقا، نفاق مشتق شده، این یک وجه.
وجه دیگر آن است که این موشها و یربوعهای صحرایی گاهی نافقا دارند؛ اما نه به معنای کانال دو سوراخه، بلکه به معنای کانالی که ـ حفرهای که ـ روی او رقیق است؛ با یک مختصر خاک پوشانده میشود تا احساس خطر میکند فوراً از سوراخ بیرون میآید، یک مختصر خاک رقیق روی دهنهٴ سوراخ میپاشد که این سوراخ، شناخته نشود این هم معنای دوم نافقا است که بعضی از یربوعها و موشهای صحرایی با این حیله خودشان را نجات میدهند.
قِسم سوم آن است که کلمهٴ نفاق از نَفَق است «نَفَق» یعنی همان سوراخ «نَفَق» یعنی همان حفرهٴ در زمین و این موشها که نَفَق دارند یعنی حُفره و کانالی در زمین دارند ولو یک سوراخه، هر حادثهای که پیش بیاید فوراً در آن سوراخ میخزند و خودشان را نجات میدهند. حالا یا از نافقا به یکی از آن دو وجه، اخذ شده است یا از «نَفق» به این وجه سوم اخذ شده است یا ریشههای اشتقاقی خاص داشته باشد با معنای نفاق مناسب خواهد بود، زیرا منافق از یک سَمت داعیه اسلام دارد لساناً، از سمت دیگر مدّعی کفر است قلباً، از هر راهی که احساس خطر بکند ﴿وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ﴾ از هر راهی خودشان را نجات میدهند، مثل همان یربوعهایی که دارای نافقا و قاصعا هستند و مانند آن. خب، این معنای نفاق ﴿وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا﴾.
اتمام حجت با منافقین
آنگاه میفرماید که نسبت به این منافقین، اتمام حجّت شده؛ اینها غیر از کسانی هستند که در جنگ اُحد فرار کردند، آنها که در جنگ اُحد فرار کردند مسلمانانی بودند که اطاعت کردند [و] وارد صحنهٴ نبرد شدند؛ منتها در اثر ضعف ایمان یا علل و عوامل دیگر ترسیدند و فرار کردند. اینها مشمول رحمت و عفو الهی شدند، چه اینکه در همین سورهٴ «آلعمران» آیه 155 بحثش قبلاً گذشت، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾؛ آنهایی که به همراه حضرت رفتند و جنگ کردند و حالا یا در اثر فریب دنیا آن سنگر را رها کردند یا طبق علل و عوامل دیگر ترسیدند و فرار کردند، بالأخره ضعیفالایمان بودند و در اثر بعضی از لغزشها، شیطان اینها را گرفت ولی اینها بعد توبه کردند، مشمول عفو الهی شدند ﴿وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ﴾ امثال ذلک. اینها منافق نیستند اینها ضعیفالایماناند. اما آنهایی که به سرکردگی عبداللهبن اُبیّ و مانند آن، حاضر نشدند اصولاً در صحنه اُحد شرکت کنند اینها منافقاند، لذا از اینها به عنوان نفاق تعبیر فرمود و از آن گروهی که در صحنه، فرار کردند به عنوان نفاق تعبیر نفرمود.
﴿وَقِیلَ لَهُمْ﴾ یعنی به همین منافقین گفته شد اتمام حجت شد ﴿تَعَالَوْا قَاتِلُوا﴾؛ بیایید بالا، این ﴿تَعَالَوْا﴾ را هم قبلاً ملاحظه فرمودید وقتی دو نفر همسطح باشند نمیگویند «تعال» دو نفر در سالنی که همسطح است نشستهاند یکی خواست به دیگری تعارف کند، میگوید «الیّ»، «الیّ» نمیگوید «تعال»؛ اما اگر کسی در غرفهٴ بالاست، دیگری در غرفهٴ پایین، آن که بالاست به پایینی میگوید «تعال»، «تعال» یعنی بالا بیا. حرف انبیا نسبت به اُممشان این است که ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بیاید خلاصه. حرف مؤمنین، نسبت به منافقین هم این است که ﴿تَعَالَوْا﴾؛ بالا بیایید نه «الیّ» ﴿تَعَالَوْا﴾؛ از آن فکر نازل بالا بیایید ﴿تَعَالَوْا﴾ بیایید بالا.
درخواست مؤمنین از منافقین برای قتال یا دفاع
حالا یا ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ یا ﴿ادْفَعُوا﴾، ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾؛ بیایید در جنگ شرکت کنید یا واقعاً بجنگید، این میشود ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ یا اگر نمیجنگید جزء سیاهی لشکر باشید، زیادی جمعیت را با حضورتان تأمین کنید که دشمن بهراسد جزء سواد جمعیّت و تکثیر جمعیت باشید و دفاع کنید با حضورتان، مثل اینکه عبداللهبن اُمّ مکتوم یک نفر اعماست، پرچمی دست گرفته در یکی از این جبههها شرکت کرد به او گفتند که ﴿لَیْسَ عَلَی الْأَعْمَی حَرَجٌ﴾ تو چرا آمدی؟ گفت جنگ کردن بر من واجب نیست و قدرت جنگ هم ندارم؛ اما تکثیر سواد مسلمین «الزموا السواد الأعظم» این مقدور من هست . سواد یعنی جمعیت «ازموا السواد الأعظم» یعنی در جامعه و در اجتماعات عمومی شرکت کنید «فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» نماز جماعت سواد است، نمازجمعه سواد است، تظاهرات سواد است، اینها را میگویند سواد اعظم، سواد اعظم نه یعنی شهر بزرگ «الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ» این استدلال حضرت در نهجالبلاغه نشان میدهد که منظور از سواد اعظم یعنی جایی که همه حضور دارند. عبداللهبن اُم مکتوم که نابینا بود [و] پرچم دست گرفت، گفت دشمن که از نزدیک مرا نمیبیند، او میبیند پرچمداری هم آمده و من مایه تکثیر سواد مسلمین هستم ، چرا از این فیض محروم بشوم.
مؤمنین به منافقین میگفتند که یا بجنگید یا لااقل در تکثیر سواد و رقم جمعیت مسلمین سهیم باشید ﴿أَوِ ادْفَعُوا﴾ یا نه، شما اگر جنگ نمیکنید دفاع کنید، چون نیروها دو قِسم شده بودند: یک نیروهای رزمی بودند: یک نیروهای نگهبانی، پس شما آن اطراف بایستید نگهبان باشید، چون نگهبانی هم یک نحوه مبارزه است یا لااقل جنگ نشد نگهبان.
وجوه مختلف در معنای ﴿ادْفَعُوا﴾
این دو وجه که ﴿ادْفَعُوا﴾ به معنای تکثیر سواد یا ﴿ادْفَعُوا﴾ به معنای نگهبانی، اینها عطف است بر ﴿قَاتِلُوا﴾ یعنی «قاتلوا فی سبیل الله أو ادفعوا فی سبیل الله» به وجه اول یا «ادفعوا فی سبیل الله» به وجه دوم.
احتمال سوم آن است که این ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ نباشد [بلکه] در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ باشد. آن وجه اول و دوم این بود که ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ است؛ اما ﴿فِی سَبِیلِ اللّه﴾ محفوظ است یعنی «قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه» «أو ادفعوا فی سبیل الله». وجه سوم آن است که این ﴿ادْفَعُوا﴾ در مقابل ﴿قَاتِلُوا﴾ به تنهایی نیست، در مقابل ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ است یعنی یا ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ یا «ادفعوا فی سبیل الحَرَم والحریم»؛ از زن و بچهتان دفاع کنید، از خاکتان، خونتان دفاع کنید، از مالتان دفاع کنید، این همان است که خود سیدالشهداء (سلام الله علیها) فرمود: «إن لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» حالا اگر فی سبیل الله نمیجنگید، بالأخره در سبیل میهنتان، آب و خاکتان بجنگید، این احتمال سوم. این احتمال سوم هم در جریان اُحد سابقه دارد که بعضی از کسانی که پایداری کرده بودند در صحنهٴ اُحد، به بعضی از فراریها میگفتند خب، حالا اگر در راه دین نمیجنگید، در راه میهنتان، آب و خاکتان دفاع کنید و بجنگید «او ادفعوا فی سبیل الله» دیگر این دفاع، به معنای تکثیر سواد یا نگهبانی نیست، آن هم نیروی رزمی است؛ منتها در راه وطن به اصطلاح.
نکته چهارم آن است که دفاع برای خاک و خون، بعد از دفاع دربارهٴ دین خداست، آن ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ مقدم است، آن اول است دفاع دربارهٴ وطن دوم، اگر آن نشد لااقل این. اینها در عِدل هم نیستند، گرچه با ﴿أو﴾ عطف شدند؛ اما آن مقدم است یعنی ﴿قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ مقدم است بر دفاع از خاک و خون.
پاسخهای منافقین به دعوت مؤمنین برای دفاع
خب، به منافقین این حرف مستدل را عالمانه گفتند ﴿وَقِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا﴾ جوابی که آنها دادند، چون در روز خطر بود پیداست که این جواب به کفر نزدیک است. در حال عادی، ممکن است یک جواب تُند و تیزی بدهند، چه اینکه در سورهٴ «احزاب» میفرماید یک عده هستند که در حال صلح و آرامش وقتی شعار میدهند و حرف میزنند خیلی تند و تیز با زبان سلق، حرف میزنند ، اینها که با زبانهای حدید و تند و تیز حرف میزنند، روز آزمایش عوض میشوند. در روز عادی، منافق شناخته نمیشود؛ اما در روز خطر، چندتا پیشنهاد جلوی پای منافقین گذاشتهاند. حالا جوابی که اینها میدهند رقیقترین جواب است که معلوم میشود همان یک قشر از اسلام، رویش کشیدند و زیرش را کفر گرفته، فقط جوابهایشان این است.
یکی از جوابهایشان این است که ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾ ما احتمال میدهیم که با مذاکرات، حل بشود [و] اینجا جنگ نشود. خب، اینها همه لشکرها را آوردند، لشکرکشیهاکردند، صفآرایی کردند و اسلحهها را درآوردند و آماده حملهاند، شما احتمال میدهید که اینجا با مذاکره حل بشود؟ این پیداست که فقط یک خاکِ رقیقی روی این سوراخ گذاشتند که کسی نفهمد ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُم﴾؛ اگر ما بفهمیم جنگ هست، شما را همراهی میکنیم ولی اینجا وقتی یکدیگر را دیدید با مذاکرات، مسئله حل میشود کدام مذاکرات؟ جنگ بدری که پارسال بود یعنی سال دوم هجری بود، اینها هفتاد کُشته دادند، هفتادتا اسیر دادند و تصمیم رسمی شورای مرکزی مکه این بود که هیچکسی برای کُشتههایشان گریه نکند تا این عُقدهها بماند و در جنگ بعدی باز بشود که گریه کردن قدغن بود، چون وقتی انسانِ داغدیده گریه کند یک مقدار سبک میشود؛ اما وقتی گریه نکند این عُقدهها میماند. دستور رسمی این بود که هیچکس برای کشتگان بدر گریه نکند تا ما انتقاممان را بگیریم.
یک وقت زنی که بعضی از بچههای او یا همسرش در جنگ بدر کُشته شده بودند، این منتظر بود که گریه آزاد بشود، دید صدای ناله میآید. گفت بروید تحقیق کنید ببینید که گریه بر کُشتههای بدر آزاد شد که من هم گریه کنم یا نه؟ تحقیق کردند دیدند که نه، زنی شترش گُم شده برای شترش دارد گریه میکند، آن گریه آزاد است؛ اما گریه برای کشتگان بدر هنوز آزاد نشده. خب، این عُقدهها ماند تا یک سال دیگر در جریان جنگ اُحد مسئله «آکلة الاکباد» پیش آمد، آن کار را کردند. اینها که با این عُقده و عُدّه و عِدّه آمدند، پیداست که برای خونریزی آمدند، آن وقت منافق بگوید که شاید با مذاکره حل بشود، جنگی نیست ما چرا بیاییم. خب، این پیداست که یک قدم مانده که پرده را بردارد، این یکی.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ یعنی اگر ما بدانیم قتالی هست، نه اینکه ما آیین جنگ بلد نیستیم، آیین جنگ را که نمیتوانستند بگویند بلد نیستیم، اینها کارشان اصولاً در جاهلیت خونریزی و کُشتن و کُشته دادن بود ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ یعنی ما اگر بدانیم جنگ، اتّفاق میافتد با مذاکرات حل نمیشود، ما شما را یاری میکنیم ولی خب با مذاکره حل میشود، این یک بهانه.
وجه دیگر اینکه ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً﴾ که قتال و مقاتله، جنگ رو در رو و برابر است؛ اما جنگ نابرابر، قتال نیست این القای تهلکه است و خدا هم میفرماید: ﴿لاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَة﴾ جنگ نابرابر، القای در تهلکه است نه قتال و شما خودتان را دارید عمداً به کُشتن میدهید، اینکه قتال نیست. این هم یک قشر رقیقی روی این کفر مشتعلشان ریختند، برای اینکه ذات اقدس الهی قبلاً فرمود، مرتّب به اینها گفت که ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاء﴾ این القای در تهلکه نیست، این احیای نفوس است نه القای در تهلکه.
ظهور کفر منافقین هنگام جنگ
بنابراین خدا میفرماید این منافقین، در حال عادی ﴿لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾اند، ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لاَ إِلَی هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾ اند ولی در روز خطر «الی هؤلاء»اند، ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ این روز رفتن به لبهٴ کفر، چیزی هم نمانده که وارد صحنهٴ کفر بشوند ﴿قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ چرا، چون ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾ همین بهانهٴ ضعیف را که معقول و مقبول نیست، همین بهانهٴ ضعیف را هم قبول ندارند. اینکه میگویند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ﴾ همین را هم قبول ندارند، اگر رسماً اعلام بشود که دارد جنگ شروع میشود، باز هم حاضر نیستند بیایند ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَان﴾ در حالی عادی ﴿مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ﴾اند، ﴿لاَ إِلَی هؤُلاَء﴾اند ﴿وَلاَ إِلَی هؤُلاَءِ﴾ ولی در روز خطر «للکفر أقرب»اند و «عن الإسلام أبعدند ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَان﴾، برای اینکه ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم﴾. این که فرمود: ﴿یَقُولُونَ﴾ خب، انسان با فوه و دهن حرف میزند، تقیید به افواه برای تأکید است، نظیر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْه﴾ این ﴿یَطِیرُ﴾ خب، طیران به جناحین است، غیر از جناح نیست؛ اما اینکه فرمود: ﴿یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ﴾ این برای تأکید است ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾ این هم برای تأکید است، اینها فقط دهنی مسلماناند ﴿یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ﴾؛ اما ﴿وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا یَکْتُمُونَ﴾ که مبادا کسی خیال کند آن امتحان، برای علمِ حق است، نه خیر ذات اقدس الهی نه تنها نانهفته و ناگفته را میداند، بلکه ناگفتهها و نهفتهها را بهتر از صاحبان اسرار میداند، اعلم از خود آنهاست، برای اینکه خیلی از چیزهاست که برای خود انسان مخفی است یا مَنسّی است و برای ذات اقدس الهی معلوم است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است