- 83
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 61 تا 63 سوره آلعمران _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 61 تا 63 سوره آلعمران _ بخش دوم"
امتحان بودن مقام و اعطا نشدن سمت به همه افراد
حق بودن تشخیص مسیحی و علت ایمان نیاوردن آن
سنخ شریعت مسیحیت و کاملتر شدن خطوط کلی آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
مشکل بودن اثبات ادعای علامه طباطبایی(ره)
یکی از نمونههایی که ممکن است ذکر بشود که مسئول اصلی مباهله وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و حضور سایر اهلبیت، گرچه جزء عالیترین فضایل آنهاست و گرچه تعبیراتی که شده است درباره آنها نشانهٴ فضیلت آنهاست و این «مما لا ریب فیه» است؛ اما آن ادّعایی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) کرد اثبات آن مشکل است، این است که در روایت آمده وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سایر اهلبیت فرمود من وقتی دعا کردم شما آمین بگویید، معلوم میشود آنها برای دعا نیامدند، برای آمین آمدند. البته کسی آمینش مستجاب باشد مثل آن است که دعای او مستجاب باشد؛ اما ابتهال برای همه نیست ﴿نَبْتَهِل﴾ برای همه نیست ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ برای همه نیست، اصلش رسول خداست که دعا میکند آنها آمین میگویند که حضرت فرمود: «إذا أنا دعوت فَأَمّنُوا» ؛ شما آمین بگویید، این مطلب اول.
امتحان بودن مقام و اعطا نشدن سمت به همه افراد
مطلب دوم آن است که این به عنوان فضیلت در بین اهلبیت(علیهم السلام) و صحابه و علمای امامیه یک امر قطعی است «مما لا ریب فیه» است و به او هم استدلال شده که دیگر تکرار نمیخواهد و آنچه در این مباهله آمده به عنوان مطلب بعدی آن است که، آن بزرگشان گفت مباهله نکنید، زیرا «اِنِّی لَأَری وُجُوهاً لو سَأَلُوا الله عَزَّ و جَلّ أَن یُزِیلَ جَبَلاً من کانه لَأَزالَه» این هست یعنی به سایر مسیحیها دستور ترک مباهله داد، گفت این چهرههایی که من میبینم اگر از خدا بخواهند کوه را زیر و رو کند، میکند.
خب، این را از کجا فهمید؟ این جز آن است که یک فراست ایمانی است که «اِتَّقُوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ الله» این یک مقام برجسته و مقام شامخی است که انسان، چهرهها را اینچنین بشناسد این مقام بلند نورانی را خدای سبحان به اینها داد، معذلک نظیر بلعم باعور، نظیر آن سامری از او سوء استفاده کردند، چون نه بلعم آدم کوچکی بود نه سامری، سامری از بزرگان قوم بود، اینکه میگوید: ﴿بَصُرتُ ِبما لَم یَبصُرُوا﴾ که حرف آدم عادی نیست، یک آدم عادی که نمیگوید من اثر رسول خدا را دیدم. این مقام را خدا داد و او از این مقام، گوسالهپرستی را ترویج کرد. حالا معلوم میشود که چرا خدا به هر کسی سِمت نمیدهد، مقام به عنوان امتحان داده میشود؛ اما هرگز سِمت داده نمیشود، سِمت را ذات اقدس الهی فقط به کسانی میدهد که از درون و کُنه آنها باخبر است که اینها مستقیم و پایدارند، که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما مقام بیسِمت به عنوان امتحان است به خیلیها داد، اینها ﴿بَدَّلُوا نَعمَةَ اللهِ کُفراً﴾ هم نعمتهای ظاهره، هم نعمتهای باطنه؛ اما سِمت را به احدی نمیدهد، مگر اینکه مطمئن باشد او از این سِمت سوء استفاده نمیکند ولی مقامات را، درونبینیها را، کشف اسرار را و امثال ذلک را به عنوان امتحان، خدا میدهد. آن چشم درونبینی که میگوید ﴿بَصُرتُ ِبما لَم یَبصُرُوا﴾ او به عنوان امتحان است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصلاً مؤمن بود جزء پیروان موسای کلیم بود، نه اینکه ایمان آورد، ایمان آورده بود.
حق بودن تشخیص مسیحی و علت ایمان نیاوردن آن
خب، این یک مطلب، این مطلب آیا گمان باطل این شخص بود یا فینفسه حق است؟ این فینفسه حق است، برای اینکه اهلبیت(علیهم السلام) ثانی اثنین قرآناند، تالی تلو قرآناند و خداوند درباره قرآن فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ ؛ قرآن آن حقیقتی است که میتواند کوه را منفجر کند، اهلبیت(علیهم السلام) هم دارای حقیقتیاند که میتوانند با استمداد از آن حقیقت کوه را منفجر کنند، پس این مطلب حق است. اما آن شخص مسیحی با درونبینی این حق را تشخیص داده است وگرنه هر کسی این درونبینی را ندارد؛ منتها چطور شد که با داشتن این فراست و درونبینی، ایمان نیاورده است، این همان حُبّ جاه و حبّ مقام است.
اگر انسان سِمتی پیدا کرد و مردم را به آن سِمت خود دعوت کرد، روز خطر بعید است که کارهای خودش را توجیه نکند و به حق برگردد تا آخر همینطور میماند. کسانی که با مردم سر و کار دارند، امام مردماند حالا یا امام جماعتاند یا به عنوان تدریس و تصنیف و تألیف و امثال ذلک امام یک گروهیاند یا سِمتی دارند که مردم به آنها گرایش دینی دارند، اگر آنها به این سِمت دلباخته شدند در روز آزمون سخت است که بتوانند از عهده بربیایند، چه بهتر که از همان اول انسان با حفظ سِمت، مردم را به دین دعوت کند نه به خود دعوت کند، لذا در همه امتحانات راحت است.
اگر کسی دو نفر به او اقتدا کردند، این دو نفر شدند دو هزار نفر و او از اول راهش این بود که مردم را به خدا دعوت کند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ نه به خود دعوت کند، در روز خطر که روز امتحان است نجات پیدا میکند وگرنه برای او سخت است، چه اینکه دیدیم در همین جریان اینها فهمیدند حق با رسول خداست، فهمیدند اینها مستجابالدعوهاند آن نورانیّتی که به عنوان امتحان، خدا به اینها داد فهمیدند که اینها میتوانند کوه را زیر و رو کنند؛ اما معذلک ایمان نیاوردند. این خطر هست، این هم خوفاً از آن سلطان فرض میشود و هم شوقاً الی المقام فرض میشود که بساط اینها تعطیل میشود. آنگاه هیچ فرق ندارد که انسان مسیحی باشد یا یهودی باشد، مردم را به خود دعوت کند یا به صورت ظاهر، مسلمان باشد و مردم را به خود دعوت بکند، فرق نمیکند ﴿مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ﴾ و اوایل میشود این را کنترل کرد و اواخر مشکل است.
نسخ شریعت مسیحیت و کاملتر شدن خطوط کلی آن
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم، مسیحیّت را در زمان خود حق میدانست با آمدن اسلام، دیگر مسیحیّت آن شریعت مسیحیّت یک شریعت منسوخه است، گرچه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ آن خطوط کلی به نام اسلام محفوظ است و آن نه تنها نسخ نشد، بلکه کاملتر شد ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّه﴾ او را صحّه گذاشت و مانند آن و اما آن شریعت، نسخ شد. اوّلین چیزی که بر هر مسیحی لازم است اعتقاد به نبوّت خاصه است یعنی به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این عصر، بعد هم عمل به دستور او در فروعات جزئی و اگر بخواهد بر همان شریعت قبلی بماند آن دین، دین باطل است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این دین را دین حق ندانست و دین حق را با آمدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دین اسلام را همان دین حق دانست منحصراً. آیه 29 سورهٴ «توبه» این است که ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ معلوم میشود یهودیها و مسیحیهایی که با آمدن قرآن، عمداً اسلام را نپذیرفتند مصداق ﴿لاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ شدند.
این گروه کسانیاند که در اثر آن حبّ باطل، دست از این دین حق برداشتند، البته آن مستضعفینشان به دنبال احبار و رُهبان راه افتادند، آن احبار و رُهباناند که نِحلهها آوردند در برابر ملّتهایی که انبیا آوردند، این ملل و نِحَل که دو قِسم است برای آن است که ملل را انبیا آوردند، نحل را همین مشایخ سوء آوردند یعنی اینهایی که نِحله آوردند تقریباً معادل کسانی هستند که مِله آوردند، ملل برای انبیاست، نِحَل، منحولها و منسوبها و مجعولها برای مقابل انبیاست، پس از اول میشود این خطر را احساس کرد و راه خود را طی کرد.
کیفیت استجابت دعا
مسئله استجابت دعا که مطلب بعدی است آن است که نمونههایش هم قبلاً گذشت اگر روح قوی شد رابطهٴ روح با جهان طبیعت، نظیر رابطهٴ روح با بدن است، همان طوری که افکار روح و خاطرات روح در بدن اثر میگذارد گاهی انسان عصبانی میشود، بدن گرم میشود یا حالتهای خاصی به انسان دست میدهد، بدن سرد میشود یا انسان عرق میکند و مانند آن، که در اثر خاطرات روح یعنی اندیشه و حالتهای دیگر، بدن تحت تأثیر قرار میگیرد اگر روح قوی شد و ارتباط روح با جهان طبیعت، نظیر رابطهٴ روح با بدن شد دعای ولیّ¬ای از اولیای خدا در کلّ نظام اثر میگذارد، آنها به منزلهٴ روح این عالماند، مسئله مباهله اینچنین است که بعضی از مفسّران کیفیت تصحیح استجابت دعا را با این راه ذکر کردند.
رساله علامه دوانی و جایز بودن مباهله
مطلب دیگر آن است که در محضر مرحوم علامه دوانی(رضوان الله علیه) که از بزرگان شیعه به شمار میآید سخن از مباهله شد و ایشان رسالهای در این زمینه گفتند، نوشتند. بعضی از مفسّرین نقل کردند که مرحوم علامه دوانی رسالهای در این زمینه نوشته است که مباهله بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جایز است و شروط مباهله را هم ذکر کردند که بعد از تمامیّت حجت و نصاب حجیّت، حجت است، آنگاه جریان مباهله ابنعباس را، جریان مباهله بعضی از افراد دیگر را هم ذکر کردند که در این زمینه ایشان رسالهای نوشتند.
علت نامیدن جریان مباهله به قصه
مطلب دیگر آن است که بعد از پایان این قصه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ که حصری را هم تبیین میکند یعنی جریان مسیح آنطوری که ما گفتیم قَصص حق است، «قَصص» یعنی مقصوص که مصدر است به معنی مفعول است، گاهی به عنوان ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ آمده است که این ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مفعول مطلق نوعی است «نحن نقُصّ عَلَیکَ قصصاً هُوَ أَحسَن»، ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مفعول مطلق نوعی است، مثل اینکه بگویند «نُحَدِّثُ أَحَسَن الحَدَیِث» این میشود مفعول مطلق نوعی. قصص جمع قصه است؛ اما قَصص مفرد است و به معنای مقصوص است. قصه را هم که قصه میگویند، برای اینکه مسرود است یعنی یکی پس از دیگری در کنار هم چیده است و خواهد آمد و قصاص را هم که قصاص گفتند، برای اینکه آن کیفر به دنبالهٴ این جنایت است، لذا آن کیفر را هم عقوبت میگویند، چون در عقب و در دنبالهٴ حادثه است هم قصاص مینامند، چون در کنار آن حادثه قرار میگیرد. قصاص و عقوبت و اینها تقریباً قریبالمعنای نسبت به هماند.
دلیل تأکیدی بودن آیه
﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ و چون سخن درباره توحید است و نفی تثلیث و مانند آن، به صورت تأکید بیان شده است که ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ﴾ نقش ﴿مِنْ﴾ در اینجا نقش تأکید است که هیچ الهی، جز ذات اقدس الهی نیست یعنی «و ما اله الا الله» معنای ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ﴾ را ندارد، این «من» زائده برای تأکید است.
حالا آیا ﴿مِنْ﴾ زائد است برای تأکید و اگر زائد است دیگر نکته ادبی و قاعده ادبی نخواهد داشت چون زائد است، لذا گفتند ذوق سلیم مشخِّص هست و معیار تشخیص هست یا نه، زاید نیست، وضع نوعی دارد یعنی در اینگونه از مواردریال این حروف کاربردشان تأکید استریال نظیر ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ ، ﴿فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ یا ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِله الْوَاحِدُ﴾ اینها وضع نوعی دارند، نه اینکه زائدند و برای تأکید، چون از زیاده کاری ساخته نیست، قهراً وضع نوعی خواهد داشت.
تعلیل ذکر وصف عزیز و حکیم در آیه
﴿وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ چون سخن، در مباهله به عزّت منتهی میشود و این عزّت یعنی نفوذناپذیری و صلابت، مایه آن است که لعنت را بر غیر حق وارد کند، لذا از کلمه «عزیز» استمداد شده است و چون ذات اقدس الهی آن نفوذناپذیری است که بر اساس حکمت، قدرت خود را پیاده میکند، وصف حکیم در کنار وصف عزیز یاد شده است.
نتیجه تولی عن الحق
بعد از گذشت همه این مطالب، آنگاه فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ نفرمود «فان الله علیمٌ بِهِم» یعنی ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اینها مفسدند و خدا هم مفسدشناس است و میداند که با مفسدین چه بکند. این تولّی یک فساد قطعی را به همراه دارد، چه اینکه «تولّیِ الی الحق» یک صلاح قطعی را دربردارد.
بیانذلک این است که وقتی ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ شد، حق جلوی چشم آدم است، یَلی آدم است، تِلو آدم است و انسان در تِلو حق قرار گرفت، اگر حق دمِ دست آدم بود، جلوی چشم آدم بود کسی که حق جلوی چشم اوست، دمِ دست اوست او رو برمیگرداند، میگویند «تولّی عن الحق» یعنی با اینکه حق «قد ولیه» با اینکه او «ولی الحق» دمِ دست اوست، کنار اوست و به او چسبیده است، معذلک پشت کرد. اگر حق، دور باشد انسان حق را نپذیرد در این موارد شاید نگویند ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ یعنی «فَاِن تَوَلَّوا عَنِ الحَق» اما حالا که حق ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ آمده جلوی چشم شما، در دست شماست، در کنار شماست، شما اگر این حق را نپذیرید نه تنها اعراض از حق کردید، بلکه تولّی عن الحق کردید یعنی با اینکه وَلِیَّکُم، شما «أعرضتم عنه» با اینکه شما در تِلو او هستید، در وِلای او هستید، موالی هم هستید، نسبت شما و حق نسبت موالات است، فاصلهای بین شما و حق نیست معذلک رو برگردانید، این حال میشود حال فساد و افساد. آدم اینچنینی تنها فاسد نیست، مفسد هم هست. لذا نفرمود اینها فاسدند [بلکه] فرمود اینها مفسدهجویاند، برای اینکه حق آمده جلوی چشم اینها. بین اینها و حق هیچ فاصله نیست، چون اگر فاصله باشد وِلا صادق نیست. اگر بین زید و عمر یک نفر ثالث فاصله باشد زید موالی عمر و عمر متوالی زید نیست، بینشان وِلا نیست قیدی فاصله و حاجب است؛ اما اگر زید و عمر کنار هم باشند قیدی حاجب و فاصل نباشد، صادق است که اینها در وِلای هماند، متوالی هماند، ولیّ هماند موالات دارند و مانند آن.
در این کلمه فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ یعنی بعد از اینکه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ به نحو حصر قبل از این قصه مباهله آمده، بعد هم مسئله را به نفرین ختم کرده یعنی بعد از اتمام حجت مسئله را به نفرین ختم کرد، آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ با جمله اسمیه، با حرف تأکید، با «لام» تأکید، با ضمیر فصل که این ضمیر فصل را کوفیون عماد میگویند، با همه این تأکیدها معلوم شد حق همین است که پیامبر از طرف خدا آورده که توحید است و تثلیث یک امر باطل است. این حق، دیگر چسبیده به این افراد و این افراد در کنار حقاند، اگر از این به بعد حق را نپذیرند «تَوَلِّی عَنِ الحَق» کردند یعنی بعد از اینکه حق در وِلای اینها بود و اینها موالی حق بودند از حق اعراض کردند، چنین آدمی میشود مفسد، تنها فاسد نیست ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾.
این ﴿عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ لسانش لسان تهدید است، چون خدا اولاً ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم﴾ است یک، مصلح را هم میداند دو، چه اینکه مفسد را میشناسد، مصلح و مفسد با هم، هم خدا میشناسد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت. در آیهٴ 220 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَی قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ اینجا چون لسان، لسان تهدید نیست، فرمود اگر کسی با اموال یتامی بخواهد نزدیک بشود کسی که قصد اصلاح دارد خدا میداند، قصد افساد دارد، خدا میداند آنجا لسان، لسان تهدید نبود، فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾.
چه اینکه آنجا که لسان، لسان وعده و نوید است، میفرماید: ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ﴾ ، یعنی میداند به چه کسی پاداش خیر بدهد، این لسان، لسان وعده است. در آیه محل بحث فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ این ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ غیر از ﴿اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، آن از علم خدا خبر میدهد این در نشانهگیری خدا خبر میدهد که خدا میداند چه کسی را عِقاب بکند، چون مفسدشناس است وگرنه ﴿و اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ است، اما درباره خصوص اینها که فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ لسان، لسان تهدید هم هست، اینها اولاً از اینها به ضمیر یاد نکرده به اسم ظاهر یاد کرده، ثانیاً فاسد نه، بلکه مفسد و ثالثاً به عنوان تهدید و عِقاب ذکر کرده است که فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾.
بحث بعدی یک بحث مبسوط و دامنهداری است که خطوط مشترک بین ادیان هست و چون به پایان سال تحصیلی رسیدیم ظاهراً آن بحث به یکی دو روز حل نمیشود اجازه بفرمایید که امروز بگوییم:
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
امتحان بودن مقام و اعطا نشدن سمت به همه افراد
حق بودن تشخیص مسیحی و علت ایمان نیاوردن آن
سنخ شریعت مسیحیت و کاملتر شدن خطوط کلی آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
مشکل بودن اثبات ادعای علامه طباطبایی(ره)
یکی از نمونههایی که ممکن است ذکر بشود که مسئول اصلی مباهله وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و حضور سایر اهلبیت، گرچه جزء عالیترین فضایل آنهاست و گرچه تعبیراتی که شده است درباره آنها نشانهٴ فضیلت آنهاست و این «مما لا ریب فیه» است؛ اما آن ادّعایی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) کرد اثبات آن مشکل است، این است که در روایت آمده وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به سایر اهلبیت فرمود من وقتی دعا کردم شما آمین بگویید، معلوم میشود آنها برای دعا نیامدند، برای آمین آمدند. البته کسی آمینش مستجاب باشد مثل آن است که دعای او مستجاب باشد؛ اما ابتهال برای همه نیست ﴿نَبْتَهِل﴾ برای همه نیست ﴿فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ برای همه نیست، اصلش رسول خداست که دعا میکند آنها آمین میگویند که حضرت فرمود: «إذا أنا دعوت فَأَمّنُوا» ؛ شما آمین بگویید، این مطلب اول.
امتحان بودن مقام و اعطا نشدن سمت به همه افراد
مطلب دوم آن است که این به عنوان فضیلت در بین اهلبیت(علیهم السلام) و صحابه و علمای امامیه یک امر قطعی است «مما لا ریب فیه» است و به او هم استدلال شده که دیگر تکرار نمیخواهد و آنچه در این مباهله آمده به عنوان مطلب بعدی آن است که، آن بزرگشان گفت مباهله نکنید، زیرا «اِنِّی لَأَری وُجُوهاً لو سَأَلُوا الله عَزَّ و جَلّ أَن یُزِیلَ جَبَلاً من کانه لَأَزالَه» این هست یعنی به سایر مسیحیها دستور ترک مباهله داد، گفت این چهرههایی که من میبینم اگر از خدا بخواهند کوه را زیر و رو کند، میکند.
خب، این را از کجا فهمید؟ این جز آن است که یک فراست ایمانی است که «اِتَّقُوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ الله» این یک مقام برجسته و مقام شامخی است که انسان، چهرهها را اینچنین بشناسد این مقام بلند نورانی را خدای سبحان به اینها داد، معذلک نظیر بلعم باعور، نظیر آن سامری از او سوء استفاده کردند، چون نه بلعم آدم کوچکی بود نه سامری، سامری از بزرگان قوم بود، اینکه میگوید: ﴿بَصُرتُ ِبما لَم یَبصُرُوا﴾ که حرف آدم عادی نیست، یک آدم عادی که نمیگوید من اثر رسول خدا را دیدم. این مقام را خدا داد و او از این مقام، گوسالهپرستی را ترویج کرد. حالا معلوم میشود که چرا خدا به هر کسی سِمت نمیدهد، مقام به عنوان امتحان داده میشود؛ اما هرگز سِمت داده نمیشود، سِمت را ذات اقدس الهی فقط به کسانی میدهد که از درون و کُنه آنها باخبر است که اینها مستقیم و پایدارند، که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اما مقام بیسِمت به عنوان امتحان است به خیلیها داد، اینها ﴿بَدَّلُوا نَعمَةَ اللهِ کُفراً﴾ هم نعمتهای ظاهره، هم نعمتهای باطنه؛ اما سِمت را به احدی نمیدهد، مگر اینکه مطمئن باشد او از این سِمت سوء استفاده نمیکند ولی مقامات را، درونبینیها را، کشف اسرار را و امثال ذلک را به عنوان امتحان، خدا میدهد. آن چشم درونبینی که میگوید ﴿بَصُرتُ ِبما لَم یَبصُرُوا﴾ او به عنوان امتحان است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اصلاً مؤمن بود جزء پیروان موسای کلیم بود، نه اینکه ایمان آورد، ایمان آورده بود.
حق بودن تشخیص مسیحی و علت ایمان نیاوردن آن
خب، این یک مطلب، این مطلب آیا گمان باطل این شخص بود یا فینفسه حق است؟ این فینفسه حق است، برای اینکه اهلبیت(علیهم السلام) ثانی اثنین قرآناند، تالی تلو قرآناند و خداوند درباره قرآن فرمود: ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾ ؛ قرآن آن حقیقتی است که میتواند کوه را منفجر کند، اهلبیت(علیهم السلام) هم دارای حقیقتیاند که میتوانند با استمداد از آن حقیقت کوه را منفجر کنند، پس این مطلب حق است. اما آن شخص مسیحی با درونبینی این حق را تشخیص داده است وگرنه هر کسی این درونبینی را ندارد؛ منتها چطور شد که با داشتن این فراست و درونبینی، ایمان نیاورده است، این همان حُبّ جاه و حبّ مقام است.
اگر انسان سِمتی پیدا کرد و مردم را به آن سِمت خود دعوت کرد، روز خطر بعید است که کارهای خودش را توجیه نکند و به حق برگردد تا آخر همینطور میماند. کسانی که با مردم سر و کار دارند، امام مردماند حالا یا امام جماعتاند یا به عنوان تدریس و تصنیف و تألیف و امثال ذلک امام یک گروهیاند یا سِمتی دارند که مردم به آنها گرایش دینی دارند، اگر آنها به این سِمت دلباخته شدند در روز آزمون سخت است که بتوانند از عهده بربیایند، چه بهتر که از همان اول انسان با حفظ سِمت، مردم را به دین دعوت کند نه به خود دعوت کند، لذا در همه امتحانات راحت است.
اگر کسی دو نفر به او اقتدا کردند، این دو نفر شدند دو هزار نفر و او از اول راهش این بود که مردم را به خدا دعوت کند ﴿أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ نه به خود دعوت کند، در روز خطر که روز امتحان است نجات پیدا میکند وگرنه برای او سخت است، چه اینکه دیدیم در همین جریان اینها فهمیدند حق با رسول خداست، فهمیدند اینها مستجابالدعوهاند آن نورانیّتی که به عنوان امتحان، خدا به اینها داد فهمیدند که اینها میتوانند کوه را زیر و رو کنند؛ اما معذلک ایمان نیاوردند. این خطر هست، این هم خوفاً از آن سلطان فرض میشود و هم شوقاً الی المقام فرض میشود که بساط اینها تعطیل میشود. آنگاه هیچ فرق ندارد که انسان مسیحی باشد یا یهودی باشد، مردم را به خود دعوت کند یا به صورت ظاهر، مسلمان باشد و مردم را به خود دعوت بکند، فرق نمیکند ﴿مَن یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ﴾ و اوایل میشود این را کنترل کرد و اواخر مشکل است.
نسخ شریعت مسیحیت و کاملتر شدن خطوط کلی آن
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم، مسیحیّت را در زمان خود حق میدانست با آمدن اسلام، دیگر مسیحیّت آن شریعت مسیحیّت یک شریعت منسوخه است، گرچه ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ آن خطوط کلی به نام اسلام محفوظ است و آن نه تنها نسخ نشد، بلکه کاملتر شد ﴿وَمُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیَّه﴾ او را صحّه گذاشت و مانند آن و اما آن شریعت، نسخ شد. اوّلین چیزی که بر هر مسیحی لازم است اعتقاد به نبوّت خاصه است یعنی به وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در این عصر، بعد هم عمل به دستور او در فروعات جزئی و اگر بخواهد بر همان شریعت قبلی بماند آن دین، دین باطل است، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این دین را دین حق ندانست و دین حق را با آمدن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دین اسلام را همان دین حق دانست منحصراً. آیه 29 سورهٴ «توبه» این است که ﴿قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَیُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ معلوم میشود یهودیها و مسیحیهایی که با آمدن قرآن، عمداً اسلام را نپذیرفتند مصداق ﴿لاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ﴾ شدند.
این گروه کسانیاند که در اثر آن حبّ باطل، دست از این دین حق برداشتند، البته آن مستضعفینشان به دنبال احبار و رُهبان راه افتادند، آن احبار و رُهباناند که نِحلهها آوردند در برابر ملّتهایی که انبیا آوردند، این ملل و نِحَل که دو قِسم است برای آن است که ملل را انبیا آوردند، نحل را همین مشایخ سوء آوردند یعنی اینهایی که نِحله آوردند تقریباً معادل کسانی هستند که مِله آوردند، ملل برای انبیاست، نِحَل، منحولها و منسوبها و مجعولها برای مقابل انبیاست، پس از اول میشود این خطر را احساس کرد و راه خود را طی کرد.
کیفیت استجابت دعا
مسئله استجابت دعا که مطلب بعدی است آن است که نمونههایش هم قبلاً گذشت اگر روح قوی شد رابطهٴ روح با جهان طبیعت، نظیر رابطهٴ روح با بدن است، همان طوری که افکار روح و خاطرات روح در بدن اثر میگذارد گاهی انسان عصبانی میشود، بدن گرم میشود یا حالتهای خاصی به انسان دست میدهد، بدن سرد میشود یا انسان عرق میکند و مانند آن، که در اثر خاطرات روح یعنی اندیشه و حالتهای دیگر، بدن تحت تأثیر قرار میگیرد اگر روح قوی شد و ارتباط روح با جهان طبیعت، نظیر رابطهٴ روح با بدن شد دعای ولیّ¬ای از اولیای خدا در کلّ نظام اثر میگذارد، آنها به منزلهٴ روح این عالماند، مسئله مباهله اینچنین است که بعضی از مفسّران کیفیت تصحیح استجابت دعا را با این راه ذکر کردند.
رساله علامه دوانی و جایز بودن مباهله
مطلب دیگر آن است که در محضر مرحوم علامه دوانی(رضوان الله علیه) که از بزرگان شیعه به شمار میآید سخن از مباهله شد و ایشان رسالهای در این زمینه گفتند، نوشتند. بعضی از مفسّرین نقل کردند که مرحوم علامه دوانی رسالهای در این زمینه نوشته است که مباهله بعد از ارتحال رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جایز است و شروط مباهله را هم ذکر کردند که بعد از تمامیّت حجت و نصاب حجیّت، حجت است، آنگاه جریان مباهله ابنعباس را، جریان مباهله بعضی از افراد دیگر را هم ذکر کردند که در این زمینه ایشان رسالهای نوشتند.
علت نامیدن جریان مباهله به قصه
مطلب دیگر آن است که بعد از پایان این قصه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ که حصری را هم تبیین میکند یعنی جریان مسیح آنطوری که ما گفتیم قَصص حق است، «قَصص» یعنی مقصوص که مصدر است به معنی مفعول است، گاهی به عنوان ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ آمده است که این ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مفعول مطلق نوعی است «نحن نقُصّ عَلَیکَ قصصاً هُوَ أَحسَن»، ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾ مفعول مطلق نوعی است، مثل اینکه بگویند «نُحَدِّثُ أَحَسَن الحَدَیِث» این میشود مفعول مطلق نوعی. قصص جمع قصه است؛ اما قَصص مفرد است و به معنای مقصوص است. قصه را هم که قصه میگویند، برای اینکه مسرود است یعنی یکی پس از دیگری در کنار هم چیده است و خواهد آمد و قصاص را هم که قصاص گفتند، برای اینکه آن کیفر به دنبالهٴ این جنایت است، لذا آن کیفر را هم عقوبت میگویند، چون در عقب و در دنبالهٴ حادثه است هم قصاص مینامند، چون در کنار آن حادثه قرار میگیرد. قصاص و عقوبت و اینها تقریباً قریبالمعنای نسبت به هماند.
دلیل تأکیدی بودن آیه
﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ و چون سخن درباره توحید است و نفی تثلیث و مانند آن، به صورت تأکید بیان شده است که ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ﴾ نقش ﴿مِنْ﴾ در اینجا نقش تأکید است که هیچ الهی، جز ذات اقدس الهی نیست یعنی «و ما اله الا الله» معنای ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ﴾ را ندارد، این «من» زائده برای تأکید است.
حالا آیا ﴿مِنْ﴾ زائد است برای تأکید و اگر زائد است دیگر نکته ادبی و قاعده ادبی نخواهد داشت چون زائد است، لذا گفتند ذوق سلیم مشخِّص هست و معیار تشخیص هست یا نه، زاید نیست، وضع نوعی دارد یعنی در اینگونه از مواردریال این حروف کاربردشان تأکید استریال نظیر ﴿کَفَی بِرَبِّکَ هَادِیاً وَنَصِیراً﴾ ، ﴿فَمَا مِنکُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ﴾ یا ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِله الْوَاحِدُ﴾ اینها وضع نوعی دارند، نه اینکه زائدند و برای تأکید، چون از زیاده کاری ساخته نیست، قهراً وضع نوعی خواهد داشت.
تعلیل ذکر وصف عزیز و حکیم در آیه
﴿وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ چون سخن، در مباهله به عزّت منتهی میشود و این عزّت یعنی نفوذناپذیری و صلابت، مایه آن است که لعنت را بر غیر حق وارد کند، لذا از کلمه «عزیز» استمداد شده است و چون ذات اقدس الهی آن نفوذناپذیری است که بر اساس حکمت، قدرت خود را پیاده میکند، وصف حکیم در کنار وصف عزیز یاد شده است.
نتیجه تولی عن الحق
بعد از گذشت همه این مطالب، آنگاه فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ نفرمود «فان الله علیمٌ بِهِم» یعنی ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ اینها مفسدند و خدا هم مفسدشناس است و میداند که با مفسدین چه بکند. این تولّی یک فساد قطعی را به همراه دارد، چه اینکه «تولّیِ الی الحق» یک صلاح قطعی را دربردارد.
بیانذلک این است که وقتی ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ شد، حق جلوی چشم آدم است، یَلی آدم است، تِلو آدم است و انسان در تِلو حق قرار گرفت، اگر حق دمِ دست آدم بود، جلوی چشم آدم بود کسی که حق جلوی چشم اوست، دمِ دست اوست او رو برمیگرداند، میگویند «تولّی عن الحق» یعنی با اینکه حق «قد ولیه» با اینکه او «ولی الحق» دمِ دست اوست، کنار اوست و به او چسبیده است، معذلک پشت کرد. اگر حق، دور باشد انسان حق را نپذیرد در این موارد شاید نگویند ﴿فَإِن تَوَلَّوْا﴾ یعنی «فَاِن تَوَلَّوا عَنِ الحَق» اما حالا که حق ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ آمده جلوی چشم شما، در دست شماست، در کنار شماست، شما اگر این حق را نپذیرید نه تنها اعراض از حق کردید، بلکه تولّی عن الحق کردید یعنی با اینکه وَلِیَّکُم، شما «أعرضتم عنه» با اینکه شما در تِلو او هستید، در وِلای او هستید، موالی هم هستید، نسبت شما و حق نسبت موالات است، فاصلهای بین شما و حق نیست معذلک رو برگردانید، این حال میشود حال فساد و افساد. آدم اینچنینی تنها فاسد نیست، مفسد هم هست. لذا نفرمود اینها فاسدند [بلکه] فرمود اینها مفسدهجویاند، برای اینکه حق آمده جلوی چشم اینها. بین اینها و حق هیچ فاصله نیست، چون اگر فاصله باشد وِلا صادق نیست. اگر بین زید و عمر یک نفر ثالث فاصله باشد زید موالی عمر و عمر متوالی زید نیست، بینشان وِلا نیست قیدی فاصله و حاجب است؛ اما اگر زید و عمر کنار هم باشند قیدی حاجب و فاصل نباشد، صادق است که اینها در وِلای هماند، متوالی هماند، ولیّ هماند موالات دارند و مانند آن.
در این کلمه فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوا﴾ یعنی بعد از اینکه ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ به نحو حصر قبل از این قصه مباهله آمده، بعد هم مسئله را به نفرین ختم کرده یعنی بعد از اتمام حجت مسئله را به نفرین ختم کرد، آنگاه فرمود: ﴿إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ﴾ با جمله اسمیه، با حرف تأکید، با «لام» تأکید، با ضمیر فصل که این ضمیر فصل را کوفیون عماد میگویند، با همه این تأکیدها معلوم شد حق همین است که پیامبر از طرف خدا آورده که توحید است و تثلیث یک امر باطل است. این حق، دیگر چسبیده به این افراد و این افراد در کنار حقاند، اگر از این به بعد حق را نپذیرند «تَوَلِّی عَنِ الحَق» کردند یعنی بعد از اینکه حق در وِلای اینها بود و اینها موالی حق بودند از حق اعراض کردند، چنین آدمی میشود مفسد، تنها فاسد نیست ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾.
این ﴿عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ لسانش لسان تهدید است، چون خدا اولاً ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیم﴾ است یک، مصلح را هم میداند دو، چه اینکه مفسد را میشناسد، مصلح و مفسد با هم، هم خدا میشناسد، چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً بحثش گذشت. در آیهٴ 220 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَی قُلْ إِصْلاَحٌ لَهُمْ خَیْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ اینجا چون لسان، لسان تهدید نیست، فرمود اگر کسی با اموال یتامی بخواهد نزدیک بشود کسی که قصد اصلاح دارد خدا میداند، قصد افساد دارد، خدا میداند آنجا لسان، لسان تهدید نبود، فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾.
چه اینکه آنجا که لسان، لسان وعده و نوید است، میفرماید: ﴿وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ﴾ ، یعنی میداند به چه کسی پاداش خیر بدهد، این لسان، لسان وعده است. در آیه محل بحث فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ این ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ غیر از ﴿اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است، آن از علم خدا خبر میدهد این در نشانهگیری خدا خبر میدهد که خدا میداند چه کسی را عِقاب بکند، چون مفسدشناس است وگرنه ﴿و اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾ است ﴿وَاللّهُ یَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ﴾ است، اما درباره خصوص اینها که فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾ لسان، لسان تهدید هم هست، اینها اولاً از اینها به ضمیر یاد نکرده به اسم ظاهر یاد کرده، ثانیاً فاسد نه، بلکه مفسد و ثالثاً به عنوان تهدید و عِقاب ذکر کرده است که فرمود: ﴿فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ﴾.
بحث بعدی یک بحث مبسوط و دامنهداری است که خطوط مشترک بین ادیان هست و چون به پایان سال تحصیلی رسیدیم ظاهراً آن بحث به یکی دو روز حل نمیشود اجازه بفرمایید که امروز بگوییم:
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است