- 103
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 61 تا 63 سوره آلعمران_ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 61 تا 63 سوره آلعمران_ بخش سوم"
گفتار برخی از مفسران اهل سنّت درباره روایات مباهله و رد آن
علل مهدورالدم بودن سبّکنندگان امام معصوم در بیان صاحب جواهر
پیامبر اکرم(ص) جامع ثقلین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
گفتار برخی از مفسران اهل سنت درباره روایات مباهله د ردّ آن
سخنانی که بعضی از مفسّران اهل سنّت داشتند متدرّجاً به صاحب المنار رسیده است و بعد از المنار هم کسانی که پیرو راه او هستند، نظیر محاسن و امثال اینها آنها هم همین راه را ادامه دادند. آنها اولاً اینچنین پنداشتند که این روایات را شیعه نقل کرد، نه اهل سنّت. مصادر این روایات که درباره مباهله آمده است شیعهاند و غرض آنها هم ترویج تشیّع است و غرضشان معلوم است این حرف را در تفسیر المنار بالصراحه ذکر کردند، در حالی که از ابنطاوس (رضوان الله علیه) رسیده است که این جریان مباهله با 51 طریق نقل شد که در او مخالف و مؤالف حضور داشت، عده زیادی از اهل سنت حضور دارند و عدهای هم از شیعهها، مقصود شیعهها البته روشن است، مقصود شیعه آن است که به ثِقلین عمل بکنند. روایات معتبر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمینه مباهله رسیده است خب مقصودشان هم حق است این دیگر کتمانی در آن نیست؛ اما این روایت را شیعه جعل نکرد، چون در صحیح مسلم هم هست، صحیح بخاری هم هست. آیا آنها را شما شیعه میدانید یا میگویید شیعهها در کتاب آنها دست کردند و این احادیث را در کتاب آنها وضع کردند، چه میگویید. اگر آنها را شیعه بدانید پس دیگر تسنّن رخت برمیبندد و اگر بگویید در صحاح آنها شیعه، روایاتی جعل کرد پس سندی برای شما در احکام چیزی نمیماند، برای اینکه این مهمترین صحیح شما که صحیح مسلم و صحیح بخاری است مدسوس شد.
و اما این روایت را که از ابنعساکر نقل شد خب، دشمن اگر بخواهد چیزی را جعل کند به نام دوست جعل میکند، در همین روایاتی که ابنعساکر نقل کرد این روایت را از امام صادق(سلام الله علیه) که او از پدر بزرگوارش نقل کرده است که وقتی آیه مباهله نازل شد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ ابابکر با فرزندش، عمر با فرزندش، عثمان با فرزندش را دعوت کردند ، این روایت را از امام صادق جعل کردند، اگر این روایت را از دیگران نقل میکردند خب، آدم میتوانست بگوید که احتمال هست بعد میرویم تحقیق میکنیم، اما نقل این روایت از امام صادق(سلام الله علیه) قبل از فحص، بیّنالغی است، چون آنچه به عنوان شعار اهلبیت(علیهم السلام) در احتجاجاتشان، در درسشان، در کتابهایشان، در مفاخرههایشان آمده، همین جریان اهلبیت(علیهم السلام) است.
سخنان آلوسی در کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾
مطلب بعدی آن است که در تفسیر آلوسی آمده که این آیه، دلالت بر نبوّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد، این تردیدی در آن نیست و دلالت هم بر فضیلت اهلبیت(علیهم السلام) دارد این هم در او تردید نیست؛ اما خواستند از این آیه خلافت علیبنابیطالب را استفاده کنند، این محلّ تردید است [چون] آیه دلالت بر خلافت حضرت علی ندارد چرا، به چه سبک آنها یعنی شیعهها استدلال کردند و چرا ادله آنها تمام نیست؟
آنها دلیلشان این است که منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خصوص حسنیناند، منظور از این ﴿نِسَاءَنَا﴾ خصوص حضرت فاطمه(علیها سلام) است، منظور از ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر و چون علیبنابیطالب به منزلهٴ نفس پیامبر است پس او اُولیٰ بالخلافت است. آنگاه میگوید که اوّلاً منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ خود حضرت رسول است علیبنابیطالب داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، برای اینکه در عُرف به داماد میگویند فرزند، چون داماد را پسر مینامند، منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ حَسنین است و علی(سلام الله علیهم اجمعین) اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر حقیقت باشد، اطلاق ابن بر داماد مجاز است و منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ به نحو عمومالمجاز خواهد بود که هم حقیقت را شامل بشود، هم مجاز را و اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر مجاز است، نیازی به عمومالمجاز نیست وقتی گفتیم ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ یعنی فرزندانِ مجازیِ ما.
پس علیبنابیطالب(سلام الله علیه) داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، برای اینکه داماد را میگویند پسر. غافل از اینکه ما بخواهیم لفظ را بر مجاز حمل بکنیم، این قرینه میخواهد. استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است این یک قانون، اصل در استعمال حقیقت است این هم یک قانون دیگر، این دوتا قانون را در اصول ملاحظه فرمودید هر کدام جای خاص خود را دارد. اصل استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است یعنی اگر لفظی در معنایی استعمال بشود صِرف استعمال دلیل نیست که آن مستعملفیه معنای حقیقی لفظ است. استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است. این قانون برای بعدالاستعمال است.
قانون دیگر این است که لفظی استعمال شده ما مرادش را نمیدانیم؛ معنای حقیقی لفظ را میدانیم، معنای مجازی لفظ را میدانیم نمیدانیم متکلّم از این کلمه معنی حقیقی اراده کرد یا معنای مجازی؟ اینجا اصالةالحقیقه میگوید شما باید لفظ را بر معنای حقیقیاش حمل بکنید. اطلاق ابن دربارهٴ داماد خب مجاز است، ما که نمیتوانیم لفظ را بر معنی مجازی حمل بکنیم که، مگر اینکه قرینه بخواهد [و] قرینه داشته باشیم.
و اما درباره کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ ایشان میگوید منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر(سلام الله علیه) نیست، بلکه منظور خود پیامبر است ﴿نَدْعُ أَنْفُسَنَا﴾ یعنی خودمان را حاضر میکنیم و اینکه گفته شد که شخص خود را دعوت نمیکند این تعبیر درست نیست، برای اینکه ما در محاورات عُرفی میگوییم «دعتنی نفسی» یا «دعته نفسه»، چه اینکه در قرآن فرمود: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ﴾ میگوییم با خودم مشورت کردم، خودم را راضی کردم یا در آن صحنه میگویید هرچه خواستم خودم را راضی کنم نشد، پس میشود انسان خودش را دعوت بکند، خودش را راضی بکند، با خودش مشورت بکند و مانند آن. اینجا هم ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی ما خودمان را میخوانیم. این هم، همان اشکال قبلی وارد است که گرچه میشود با قرینه، انسان بگوید من خودم را راضی کردم، خودم را عِتاب کردم، با خودم مشورت کردم؛ اما همه با قرینه است، ولی اگر بگویند که ما خودمان را میخوانیم یعنی خودی را یعنی آنکه به منزلهٴ خود ماست.
تعبیر آلوسی در اینجا خیلی تند است، میگوید آنچه طبرسی و امثال او از علمای شیعه گفتند که منظور از این انفس، خود شخص نیست این هِزیان است، برای اینکه شخص خودش را دعوت میکند. خب، این جز تصلّب در تعصّب چیز دیگر نیست. مشابه همان در المنار و اینها هم هست آنها که مقداری از این تعصّب نجات پیدا کردهاند خب آنها مثل خود زمخشری و امثال اینها، اینها راه میانهای را طی کردند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال معنای مجاز را یا در محور استعمال میدانند یا در محور تطبیق که میگویند لفظ در معنای حقیقی استعمال شد، در مقام تطبیق بر فرد ادّعایی حمل میشود که فرد دو قِسم است: فرد حقیقی و فرد ادّعایی نه معنا دو قسم باشد، معنای حقیقی و مجازی باز هم فرق نمیکند به هر حال.
پرسش:...
پاسخ: در تطبیق، قرینه میخواهیم؛ تطبیق آن معنای حقیقی بر فرد ادّعایی قرینه میخواهیم، تطبیق، قرینه میخواهد بالأخره یا استعمال قرینه میخواهد بنا بر آن قول اول یا تطبیق، قرینه میخواهد بنا بر قول دوم.
منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی کسی که به منزلهٴ جان ماست یعنی خودی و چون در کنار ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ و ﴿نِسَاءَنَا﴾ آمده است، منظور کسی است که به منزلهٴ جان خود شخص باشد، حتی بالاتر از پسر و بالاتر از دختر.
تفسیر﴿أَنْفُسَنَا﴾ در نزد شیعه و ردّ سخن آلوسی
مطلب بعدی آن است که شیعه به کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نخواست استدلال کند که این دلالت میکند بر خلافت حضرت امیر(سلام الله علیه) آلوسی میگوید آنها خواستند به این آیه استدلال کنند بر خلافت حضرت امیر(سلام الله علیه) و این دلیلشان قِسم ناتمام است، برای اینکه اگر منظورتان این است که در حین اطلاق انفس علیبنابیطالب خلیفه بود آن سال نهم هجری، سال مباهله که حضرت خلیفه نبود، اگر منظور آن است که علیبنابیطالب بعدها خلیفه میشود این مورد اتفاق است، در اینکه آنوقت خلیفه نبود حرفی نیست، در اینکه بعد هم خلیفه شد آن هم حرفی نیست؛ منتها تفاوت در این است که خلیفه بلافصل است یا معالفصل آن را شما در جای دیگر اثبات کنید، این خلاصه نقد آلوسی.
جوابش این است که این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دلالت بر خلافت ندارد که حضرت همان وقت خلیفه بود تا شما اشکال کنید که آنوقت که حضرت خلیفه نبود [بلکه] دلالت دارد بر اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) «أفضل الناس» است و به منزلهٴ جان خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اگر امر دایر بشود بعد از ارتحال رسول خدا آنکه به منزلهٴ جانِ اوست جای او بنشیند یا آنکه بیگانه است جای او را اشغال کند، خب یقیناً کسی که به منزلهٴ جان اوست باید جای او بنشیند، شیعه اینچنین میگوید، گذشته از ادله دیگر، نه اینکه از کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بخواهد استفاده کند که در حین نزول ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت علی(سلام الله علیه) خلیفه بود.
پرسش:...
پاسخ: بله؟﴿أَنْفُسَنَا﴾ فقط خود حضرت هست اطلاق انفس بر حضرت امیر بالفعل هست یعنی او به منزلهٴ جان من است، مثل اینکه حدیث منزله «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» یا در آن جبهههایی که میفرمود من پرچم را باید به دست کسی بدهم که مثل خود من است یا سورهٴ «توبه» را کسی باید ابلاغ کند که به منزلهٴ خود من است همه اینها دلالت بر افضلیت حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد و این کلمه هم اطلاق شده است بر کسی که بالفعل متّصف است و محذوری ندارد.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که آن خلافت بالفعل نیست، چون بعد الارتحال است، نمیخواهند این کلمه را استعمال بکنند بر موردی که آن مورد بالفعل متّصف نیست و بالقوّه متّصف است، نظیر اینکه در مشتق گفتند اطلاقش در «من قضی» مجاز، است عدهای گفتند حقیقت است، عدهای گفتند مجاز، اما اطلاقش را در «من یتلبّس بعده» همه گفتند مجاز است، این نظیر آن است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ولایت یعنی رهبری، آن امر تکوینی است. آن امر تکوینی که همیشه داشتند او با نه نص آمده نه با غصب رفته، آنکه در خطبه شقشقیه حضرت شکایت دارد که «تقمّصها فلان» این خلافت به معنی رهبری است که در غدیر خُم آمده و در سقیفه رفته، این قابل نصب و غصب است.
پرسش:...
پاسخ: اما آن مقام، مقام فضیلت است آن مقام ولایت تکوینی و آن و فضیلت قابل نصب و غصب نیست نه در غدیر آمده و نه در سقیفه رفته، آن همیشه بود و هست با اینها بود قبلاً هم بود.
نقل و نقد صاحب المنار
مطلب بعدی آن است که اصراری دارد المنار بر اینکه بگوید ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾ یعنی ما جمع مؤمنین، با شما جمع کافرین ماها یک طرف، شماها یک طرف، این را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در آن بحث روایی مبسوطاً نقل کردند ، با اینکه میدانید مرحوم علامه(رضوان الله علیه) هم بیانشان هم بنانشان سراپا عفّت بود هرگز تعبیر تندی نه در محضرشان بود و نه در مکتبشان؛ اما گاهی وقتی در قبال نوشتههای تند آلوسی و المنار و اینها قرار میگیرند، گاهی مجبور میشوند که بازتر سخن بگویند اینجا هم از همان موارد هست، گرچه ایشان اسم نبردند، ولی حرف المنار را مفصّل نقل کردند، فرموند که اینها را نباید اصولاً در کتابهای علمی نوشت، بالأخره عالم اگر هم بخواهد جهل بورزد طرزی تجاهل میکند که دیگران نفهمند، انسان اینقدر در برابر این روایاتی که شیعه و سنّی درباره اهلبیت(علیهم السلام) نقل کردند عناد بورزد، بعد بگوید که مصادر اینها شیعهاند و مقصودشان هم معلوم است، در حالی که شیعه و سنّی متّفقاند آن روز عرض شد که شصت تفسیر از تفاسیر سنی این حرف را دارد دیگر.
میفرمایند اینکه شما گفتید منظور آن است که مؤمنین در یک سَمت و کافران در یک سَمت این یا منظور آن است که همه مؤمنین یا منظور آن است که مؤمنین حجاز و یمن، اگر منظور آن است که همه مؤمنین، این اصلاً قابل امتثال نیست که در یکجا جمع بشوند، مؤمنینی که در حجاز بودند و از آن طرف مسیحیهایی که در روم بودند، در شام بودند، در یمن بودند، در سایر مناطق مسیحینشین بودند، اگر منظور آن است که مسیحیهای یمن و مؤمنین حجاز جمع بشوند آن هم متعذّرالعمل است، آیه که اینچنین دعوت نمیکند که، آیه نظیر مبارزههایی که بین موسیٰ و هارون(علیهما السلام) از یک طرف و سران سِحر از طرف دیگر همین، حالا عدهای هم تماشاچی بودند.
آیه از این طرف بین رسول خدا و اهلبیتش و از آن طرف همین چند نفری که به عنوان وَفْد و هیئت نمایندگی از مردم نجران آمدند که منظور بین نمایندههای مسیحیت با اسوههای ایمان، همین. اینها با زن و فرزندشان، آنها هم با هرچه دارند منظور این نیست که شما بروید زن و بچههایتان را بیاورید تا آنها بگویند زن و بچه همراه ما نیست [بلکه] منظور آن است که شما در یک طرف، ما با همه اعضای خانوادگی یک طرف که یا شما ریشهکن بشوید یا ما این است وگرنه آنها ابناء همراهشان نبود، نساء همراهشان نبود در این طرف یک نفر بود، در آن طرف یک نفر هم نبود حالا که نبود، نبود منظور آن است که شما با همه این اعضایی که به عنوان نماینده آمدید، من هم با همه افراد اهلبیتم در همان صحنه هم که حضرت عبایی بر دوش مبارک نهاد و سیدالشهداء(سلامالله علیه) را در آغوش گرفت، در بغل گرفت و دست حسنبنعلی(علیهما السلام) را گرفت و حضرت زهرا(علیها سلام) پشت سر آمد و حضرت امیر پشت سر او، اینها که جمع شدند، حضرت فرمود: «اللهم هؤلاء أهلبیتی» این لسان، لسان حصر است یعنی اهلبیت من همینها هستند یا ما بالکل ریشهکن میشویم یا دشمن.
منظور این نبود که ما مؤمنین را جمع بکنیم شما کافران را جمع بکنید که، بنابراین آنچه در تفسیر المنار آمده یک مقدار برای خود عبده است یک مقدار برای مقرّر، اینها خالی از تحقیق است، چه اینکه نوشتههای آلوسی هم خالی از تحقیق است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ معلوم میشود که این شرکت در مباهله شرطی دارد که زنان پیامبر با اینکه بعضیها فضیلت داشتند واجد آن شرط نبودند که قبلاً گذشت، چون حضرت مأمور شد که نساء را دعوت کند و بیش از یکی را نیاورد. یک وقت است که یک نفر کاری را انجام میدهد بعد آیه به صورت جمع ذکر میکند آن برای آن است که دیگران همفکرند، نمونههایش هم ذکر شد. یک وقت دستور آن است که شما جمع را دعوت کن این یک نفر را دعوت میکند که اصلاً به هیچکدام از این سه جمع عمل نشده است، این معلوم میشود که هیچکدام واجد شرط نبودند، مگر همین چند نفر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «اللهم هؤلاء اهلبیتی» یعنی دیگران این اهلبیت من نیستند، آن اهلبیتی که بتواند شرکت در مباهله را تحصیل بکند غیر از اینها کسی نیست، چون شرطی دارد که دیگران واجد آن شرط نیستند.
﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ در تفسیر آلوسی آمده است که آنهایی که گفتند مباهله همچنان ادامه دارد به جریان ابنعباس استدلال کردند که ابنعباس با بعضیها در کنار کعبه آماده شد برای مباهله کردن، این معلوم میشود به عنوان یک معجزه خالده ظهور دارد، البته این از سخنان سیدناالاستاد و دیگران هم کم و بیش استفاده میشود.
علل مهدورالدم بودن سبکنندگان امام معصوم در بیان صاحب جواهر
مطلبی که در جریان ثِقلین در این روزها از صاحب جواهر نقل میشد آن را از کتاب شریف جواهر بخوانیم، مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لصاحب کشفالغطاء مرحوم حاج شیخ جعفر(رضوان الله علیه) فرمایشی را در کتاب شریف جواهر دارد که آن را در جلد 21 جواهر، صفحه 344 و صفحه 345 آورده. عنوان بحث همان است که مرحوم محقّق در شرایع دارد که اگر کسی نسبت به ساحت قدس امام معصوم(سلام الله علیه) اهانت کرد، مهدورالدم است «ومن سبّ الإمام العادل وَجَب قتله»، کسی که امام معصوم(علیه السلام) را سَب کرد مهدورالدم است.
مرحوم صاحب جواهر بعد از اینکه این ادله را نقل میکنند، آنگاه به اینجا میرسند «لا ریب فی اندراج ساب من المسلمین فی الناصب الذی ورد فیه أنه حلال الدم و المال»، اگر کسی سب کرد جزء نواصب میشود که درباره ناصبیه آمده است که حلال الدم و المالاند «بل ینبغی القطع بکفر الساب مع فرض استحلاله» اگر کسی این سب را تحلیل کرد، حلال شمرد این دیگر مسلمان نیست [و] جزء ناصبیها هم نیست، جزء کافران است «إذ هو من منکر الضرورة حینئذ بل الظاهر کفره و إن لم یکن مستحلاً»؛ اگر کسی امام معصوم(سلام الله علیه) را سب کرد کافر است ولو این کار را حلال نداند «باعتبار کونه فعل ما یقتضی الکفر» کارش کارِ کافر است «کهتک حرمة الکعبة و القرآن» حالا اگر کسی حرمت کعبه را هتک کرد یا حرمت قرآن را هتک کرد ولو این هتک حرمت را حلال نداند، محکوم بالکفر است. آنگاه این جمله را فرمود: «بل الإمام أعظم منهما»؛ امام معصوم(علیه السلام) اعظم از کعبه است و اعظم از قرآن است.
اعظم بودن امام از قرآن در بیان صاحب جواهر
گرچه در حدیث معروف، ثقل اکبر و اصغر یعنی بدنِ امام فدای قرآن میشود و در این راه شهید میشود؛ اما کسی که امام را هتک میکند امامت را دارد هتک میکند، شخصیت حقوقی و آن سِمت عصمت او را دارد اهانت میکند، آن شخصیتش از ظاهر قرآن بالاتر است «بل الإمام أعظم منهما و لعلّه ظاهر المنتهی و غیره» حالا منتهی¬المطلب مرحوم علامه را هم مراجعه فرمایید در همین بحث که آیا ایشان هم همین را دارند یا نه؟ «لتعلیله القتل بأنه کافر مرتد» .
اما در کتاب شریف کشفالغطاء صفحه 298 از این چاپی که نزد ماست، آنجا هم مشابه این سخن هست؛ منتها آنجا ظاهراً اینچنین آمده که قرآن، افضل از امام نیست، حالا یا مساویاند یا به تعبیر مرحوم صاحب جواهر امام، اعظم است، برای اینکه قرآن گرچه ثقل اکبر است در نشئهٴ ظاهر؛ اما ممکن نیست که در قرآن حقیقتی باشد که امام معصوم فاقد آن حقیقت باشد «و إن لن افترقا»، چه اینکه از این «بل الإمام أعظم منهما» هم نباید استفاده کرد که در امام حقیقتی یافت میشود که قرآن فاقد اوست «وإن لن افترقا» هیچکدام در آن سیر معنوی از دیگری جلوتر نیستند، اعلم و افضل نیستند. اگر حقیقتی در قرآن باشد که امام معصوم نداند ـ معاذاللهـ لازمهاش آن است که قرآن، در مرتبهای هست و امام در آن مرتبه نیست این افتراق است. در هنگام رسیدن به حوض کوثر قرآن قبلاً میرسد و بعدها امام میرسد او بالعکس و ظاهر حدیث شریف آن است که هیچکدام از دیگری نه متأخّرند نه سبقت میگیرند، پس ثقل اکبر گفتن آنها به لحاظ نشئه دنیاست.
مرحوم صاحب جواهر در کتاب شریف جواهر، جلد سیزدهم صفحه 72 تا 76 بعضی از فضایل امام معصوم(علیه السلام) را ذکر کرده است که این میتواند جبران آن طغیان قلمی باشد که در جلد اول جواهر در باب کُر ـ بحث کُر که امام ـ معاذالله ـ عالم به موضوعات نیست ـ آنجا از قلمشان در رفت. در مسئله سَهو در سجدهٴ سهو و احکام سهو آنجا هم که همان جلد سیزدهم است، مباحث مبسوطی دارند که امام(سلام الله علیه) منزّه از این نقصهاست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون ائمه(علیهم السلام) باید فدای قرآن بشوند در نشئه ظاهر وگرنه در معنویت در درجات علمی، اینچنین نیست که حقیقتی در قرآن باشد و امام نداند، او بالعکس اینطور نیست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ از آن حدیث ثقلین که به خوبی میشود استفاده کرد، از اینکه اینها افتراقی با هم ندارند اطلاق این، همه درجات را میگیرد و اگر درجهای از درجات را قرآن واجد باشد و اهلبیت فاقد یا بالعکس، این همان افتراق أحدهما عن الآخر است و این افتراق، چون مربوط به آن است که فرمود اینها از هم جدا نمیشوند «حتی یردا علیّ الحوض» معلوم میشود تنها در نشئه طبیعت نیست، اینها در دنیا و برزخ و قیامت تا حوض کوثر با هماند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ کاملاً در صدد بیان این است نسبت به همه کسانی که بخواهند استفاده کنند، چه نسبت به فقیهانی که با ظواهر قرآن و روایات کار دارند، چه نسبت به حکیمان، چه نسبت به عارفان هر کسی بخواهد مطلبی را از قرآن بگیرد که اهلبیت امضا نکرده است، این افتراق است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ «حتی یردا علیّ الحوض» یک وقت است که «حتی تقوم الساعة» این معلوم میشود ظرف تکلیف را میگوید، نظیر اینکه حجت، از زمین جدا نمیشود «حتی تقوم الساعة» این راجع به رهبری است و حُکم ظاهری است و امثال ذلک؛ اما وقتی مسئله از دنیا گذشت به برزخ رسید، از برزخ گذشت به ساهرهٴ قیامت رسید، از ساهرهٴ قیامت گذشت میرود به سراغ حوض کوثر که آن هم جزء عالیترین درجات قیامت است، این معلوم میشود که همه این مسیر را طی میکند، آنگاه در روایاتی که دارد قرآن از صف انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین میگذرد یعنی غیر از عترت طاهره، چون اینها هم از انبیای سَلف اُولیٰ هستند.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)جامع ثقلین
پرسش:...
پاسخ: معلوم میشود که پیامبر از اینها افضل است، خود پیامبر، خود را میگوید من عبارت از قرآنِ بهعلاوه عترتم، ما تَرَک من این دو چیز است این دو چیز را من ترک کردم در بین شما، میراث من است و این میراث هم در حوض کوثر به من میرسد ، خود رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مادامی که زنده بود این خودش ثِقلین بود یعنی هم قرآن بود، هم عترت، چون عترت مخصوص اهلبیت یعنی از حضرت امیر به بعد نیست، این دوتا کنار هم که جمع بشوند میشود پیامبر و حضرت که رحلت کرد ما ترکش در بین امت مرحومه، همین دو امانتاند و این دو امانت هم به آن صاحب اصلیاش در عند الکوثر برمیگردند، کوثر هم که در بهشت است اینها بهشت هم بعد از جریان قیامت است، کوثر که در ساهرهٴ قیامت نیست، کوثر نظیر پل صراط نیست، نظیر حساب نیست، نظیر میزان نیست اینها در دستگاه قیامت است، کوثر در بهشت است در هدف است، در قیامت خیلی چیزها هست انطاق جوارح هست، تطایر کتب هست، مسئله صراط هست. مسئله میزان هست، مسئله شفاعت هست و... مواقف فراوانی در قیامت دارد، کلّ این مواقف که طی شد وقتی وارد بهشت شدند آنگاه سراغ کوثر میروند، کوثر که در قیامت نیست. قیامت که حالا پنجاه هزار سال طول میکشد برای یک عده ﴿کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است، صحنههایی دارد، حسابهایی دارد و حضرت نفرمود عند الصراط به من میرسند، عند المیزان به من میرسند، عند الحساب به من میرسند، عند تطایر الکتب به من میرسند، عند انطاق الجوارح به من میرسند، اینها مواقف قیامت است یکی پس از دیگری، این مواقف که پشت سر گذاشته شد یک عده به طرف جهنم رفتند، یک عده به طرف بهشت قرآن و عترت زمامداران بهشتاند میروند به سراغ کوثر بعد تشنهها را آنجا جمع میکنند تا آنجا با هماند، معلوم میشود عند الصراط، کاری از قرآن ساخته نیست که امامان نتوانند انجام بدهند، عند الحساب، کاری از امامان ساخته نیست که قرآن نتواند انجام بدهد، اینها همه با هماند. این نمیخواهد فقط کار فقه را راهاندازی کند که، این میخواهد کار فلسفه را، کار عرفان را، راه دل را، راه عقل را، همه علوم اسلامی را میخواهد راهاندازی کند. کسی اهل سیر و سلوک است، کسی اهل باطن است، کسی اهل کشف و شهود است، کسی مثل حارثةبنمالک است ، کسی بالاتر از اوست، کسی پایینتر از اوست همه اینها را میخواهد راهاندازی کند که لحظهای اگر از این دو جدا شدید از احدهما، جدایی از احدهما همان و سقوط همان وگرنه تشنه برای همیشه میمانید یک گروهاند که سیر میشوند وگرنه یک عده همیشه تشنهاند اینها تا حوض کوثر با مناند یعنی هر کاری که در این مواقف از یکی ساخته است، دیگری هم عهدهدار آن کار هست.
در ذیل اینکه در نوع این روایات میبینید اهلبیت این آیه مباهله را یا آن حدیث ثقلین را خیلی محور استدلالشان قرار میدهند بر اساس همین جهت است، هر وقت میخواهند پرده از روی واقعیتها بردارند به همین حدیث ثقلین تمسّک میکنند، گاهی الفاظ را به سبکی معنا میکنند که اصلاً با هیچ لغتی جور درنمیآید، امام کاظم(سلام الله علیه) میفرماید امیرالمؤمنین را، امیرالمؤمنین میگویند که «لأنه یمیرهم العلمَ» خب شما به هر لغتی مراجعه کنید طبق این اشتقاقهای معروف، امیر را از اَمَر میگیرد، نه امیر را از مِیره، مارَ، یمیر که نیست [بلکه] أمر یأمر است حضرت فرمود: «لأنّه یُمیرهم العلمَ» این «مار، یمیر» یعنی طعام داد، طعام میدهد، همانطوری که در سورهٴ «یوسف» آمده که ﴿نَمیرُ أَهْلَنَا﴾ ، ﴿نَمیرُ﴾ یعنی ما میرویم به مصر نزد عزیز مصر، نزد یوسف مصر(سلام الله عیله) برای اهلمان مِیره بیاوریم «میره» یعنی طعام، فرمود چون علیبنابیطالب به مؤمنین میره میدهد یعنی طعام میدهد از این جهت شد امیرِمؤمنین، این را که غیر از اهلبیت حق ندارند اینطور معنا کنند که، از هیچ کسی هم متلقّا به قبول نیست، اینها هستند که سخنگوی وحیاند و از خود قرآن میتوانند با اشتقاقات گوناگون مطالب را استنباط کنند و به ما ارائه بدهند. و تتمّهاش برای فردا انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
گفتار برخی از مفسران اهل سنّت درباره روایات مباهله و رد آن
علل مهدورالدم بودن سبّکنندگان امام معصوم در بیان صاحب جواهر
پیامبر اکرم(ص) جامع ثقلین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ ﴿61﴾ إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿62﴾ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ ﴿63﴾
گفتار برخی از مفسران اهل سنت درباره روایات مباهله د ردّ آن
سخنانی که بعضی از مفسّران اهل سنّت داشتند متدرّجاً به صاحب المنار رسیده است و بعد از المنار هم کسانی که پیرو راه او هستند، نظیر محاسن و امثال اینها آنها هم همین راه را ادامه دادند. آنها اولاً اینچنین پنداشتند که این روایات را شیعه نقل کرد، نه اهل سنّت. مصادر این روایات که درباره مباهله آمده است شیعهاند و غرض آنها هم ترویج تشیّع است و غرضشان معلوم است این حرف را در تفسیر المنار بالصراحه ذکر کردند، در حالی که از ابنطاوس (رضوان الله علیه) رسیده است که این جریان مباهله با 51 طریق نقل شد که در او مخالف و مؤالف حضور داشت، عده زیادی از اهل سنت حضور دارند و عدهای هم از شیعهها، مقصود شیعهها البته روشن است، مقصود شیعه آن است که به ثِقلین عمل بکنند. روایات معتبر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمینه مباهله رسیده است خب مقصودشان هم حق است این دیگر کتمانی در آن نیست؛ اما این روایت را شیعه جعل نکرد، چون در صحیح مسلم هم هست، صحیح بخاری هم هست. آیا آنها را شما شیعه میدانید یا میگویید شیعهها در کتاب آنها دست کردند و این احادیث را در کتاب آنها وضع کردند، چه میگویید. اگر آنها را شیعه بدانید پس دیگر تسنّن رخت برمیبندد و اگر بگویید در صحاح آنها شیعه، روایاتی جعل کرد پس سندی برای شما در احکام چیزی نمیماند، برای اینکه این مهمترین صحیح شما که صحیح مسلم و صحیح بخاری است مدسوس شد.
و اما این روایت را که از ابنعساکر نقل شد خب، دشمن اگر بخواهد چیزی را جعل کند به نام دوست جعل میکند، در همین روایاتی که ابنعساکر نقل کرد این روایت را از امام صادق(سلام الله علیه) که او از پدر بزرگوارش نقل کرده است که وقتی آیه مباهله نازل شد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ـ معاذالله ـ ابابکر با فرزندش، عمر با فرزندش، عثمان با فرزندش را دعوت کردند ، این روایت را از امام صادق جعل کردند، اگر این روایت را از دیگران نقل میکردند خب، آدم میتوانست بگوید که احتمال هست بعد میرویم تحقیق میکنیم، اما نقل این روایت از امام صادق(سلام الله علیه) قبل از فحص، بیّنالغی است، چون آنچه به عنوان شعار اهلبیت(علیهم السلام) در احتجاجاتشان، در درسشان، در کتابهایشان، در مفاخرههایشان آمده، همین جریان اهلبیت(علیهم السلام) است.
سخنان آلوسی در کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾
مطلب بعدی آن است که در تفسیر آلوسی آمده که این آیه، دلالت بر نبوّت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد، این تردیدی در آن نیست و دلالت هم بر فضیلت اهلبیت(علیهم السلام) دارد این هم در او تردید نیست؛ اما خواستند از این آیه خلافت علیبنابیطالب را استفاده کنند، این محلّ تردید است [چون] آیه دلالت بر خلافت حضرت علی ندارد چرا، به چه سبک آنها یعنی شیعهها استدلال کردند و چرا ادله آنها تمام نیست؟
آنها دلیلشان این است که منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ خصوص حسنیناند، منظور از این ﴿نِسَاءَنَا﴾ خصوص حضرت فاطمه(علیها سلام) است، منظور از ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر و چون علیبنابیطالب به منزلهٴ نفس پیامبر است پس او اُولیٰ بالخلافت است. آنگاه میگوید که اوّلاً منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ خود حضرت رسول است علیبنابیطالب داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، برای اینکه در عُرف به داماد میگویند فرزند، چون داماد را پسر مینامند، منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ حَسنین است و علی(سلام الله علیهم اجمعین) اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر حقیقت باشد، اطلاق ابن بر داماد مجاز است و منظور از این ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ به نحو عمومالمجاز خواهد بود که هم حقیقت را شامل بشود، هم مجاز را و اگر اطلاق ابن بر پسرِ دختر مجاز است، نیازی به عمومالمجاز نیست وقتی گفتیم ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ یعنی فرزندانِ مجازیِ ما.
پس علیبنابیطالب(سلام الله علیه) داخل در ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است، برای اینکه داماد را میگویند پسر. غافل از اینکه ما بخواهیم لفظ را بر مجاز حمل بکنیم، این قرینه میخواهد. استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است این یک قانون، اصل در استعمال حقیقت است این هم یک قانون دیگر، این دوتا قانون را در اصول ملاحظه فرمودید هر کدام جای خاص خود را دارد. اصل استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است یعنی اگر لفظی در معنایی استعمال بشود صِرف استعمال دلیل نیست که آن مستعملفیه معنای حقیقی لفظ است. استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است. این قانون برای بعدالاستعمال است.
قانون دیگر این است که لفظی استعمال شده ما مرادش را نمیدانیم؛ معنای حقیقی لفظ را میدانیم، معنای مجازی لفظ را میدانیم نمیدانیم متکلّم از این کلمه معنی حقیقی اراده کرد یا معنای مجازی؟ اینجا اصالةالحقیقه میگوید شما باید لفظ را بر معنای حقیقیاش حمل بکنید. اطلاق ابن دربارهٴ داماد خب مجاز است، ما که نمیتوانیم لفظ را بر معنی مجازی حمل بکنیم که، مگر اینکه قرینه بخواهد [و] قرینه داشته باشیم.
و اما درباره کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ ایشان میگوید منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت امیر(سلام الله علیه) نیست، بلکه منظور خود پیامبر است ﴿نَدْعُ أَنْفُسَنَا﴾ یعنی خودمان را حاضر میکنیم و اینکه گفته شد که شخص خود را دعوت نمیکند این تعبیر درست نیست، برای اینکه ما در محاورات عُرفی میگوییم «دعتنی نفسی» یا «دعته نفسه»، چه اینکه در قرآن فرمود: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ﴾ میگوییم با خودم مشورت کردم، خودم را راضی کردم یا در آن صحنه میگویید هرچه خواستم خودم را راضی کنم نشد، پس میشود انسان خودش را دعوت بکند، خودش را راضی بکند، با خودش مشورت بکند و مانند آن. اینجا هم ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی ما خودمان را میخوانیم. این هم، همان اشکال قبلی وارد است که گرچه میشود با قرینه، انسان بگوید من خودم را راضی کردم، خودم را عِتاب کردم، با خودم مشورت کردم؛ اما همه با قرینه است، ولی اگر بگویند که ما خودمان را میخوانیم یعنی خودی را یعنی آنکه به منزلهٴ خود ماست.
تعبیر آلوسی در اینجا خیلی تند است، میگوید آنچه طبرسی و امثال او از علمای شیعه گفتند که منظور از این انفس، خود شخص نیست این هِزیان است، برای اینکه شخص خودش را دعوت میکند. خب، این جز تصلّب در تعصّب چیز دیگر نیست. مشابه همان در المنار و اینها هم هست آنها که مقداری از این تعصّب نجات پیدا کردهاند خب آنها مثل خود زمخشری و امثال اینها، اینها راه میانهای را طی کردند.
پرسش:...
پاسخ: به هر حال معنای مجاز را یا در محور استعمال میدانند یا در محور تطبیق که میگویند لفظ در معنای حقیقی استعمال شد، در مقام تطبیق بر فرد ادّعایی حمل میشود که فرد دو قِسم است: فرد حقیقی و فرد ادّعایی نه معنا دو قسم باشد، معنای حقیقی و مجازی باز هم فرق نمیکند به هر حال.
پرسش:...
پاسخ: در تطبیق، قرینه میخواهیم؛ تطبیق آن معنای حقیقی بر فرد ادّعایی قرینه میخواهیم، تطبیق، قرینه میخواهد بالأخره یا استعمال قرینه میخواهد بنا بر آن قول اول یا تطبیق، قرینه میخواهد بنا بر قول دوم.
منظور از این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ یعنی کسی که به منزلهٴ جان ماست یعنی خودی و چون در کنار ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ و ﴿نِسَاءَنَا﴾ آمده است، منظور کسی است که به منزلهٴ جان خود شخص باشد، حتی بالاتر از پسر و بالاتر از دختر.
تفسیر﴿أَنْفُسَنَا﴾ در نزد شیعه و ردّ سخن آلوسی
مطلب بعدی آن است که شیعه به کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ نخواست استدلال کند که این دلالت میکند بر خلافت حضرت امیر(سلام الله علیه) آلوسی میگوید آنها خواستند به این آیه استدلال کنند بر خلافت حضرت امیر(سلام الله علیه) و این دلیلشان قِسم ناتمام است، برای اینکه اگر منظورتان این است که در حین اطلاق انفس علیبنابیطالب خلیفه بود آن سال نهم هجری، سال مباهله که حضرت خلیفه نبود، اگر منظور آن است که علیبنابیطالب بعدها خلیفه میشود این مورد اتفاق است، در اینکه آنوقت خلیفه نبود حرفی نیست، در اینکه بعد هم خلیفه شد آن هم حرفی نیست؛ منتها تفاوت در این است که خلیفه بلافصل است یا معالفصل آن را شما در جای دیگر اثبات کنید، این خلاصه نقد آلوسی.
جوابش این است که این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دلالت بر خلافت ندارد که حضرت همان وقت خلیفه بود تا شما اشکال کنید که آنوقت که حضرت خلیفه نبود [بلکه] دلالت دارد بر اینکه حضرت امیر(سلام الله علیه) «أفضل الناس» است و به منزلهٴ جان خود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، اگر امر دایر بشود بعد از ارتحال رسول خدا آنکه به منزلهٴ جانِ اوست جای او بنشیند یا آنکه بیگانه است جای او را اشغال کند، خب یقیناً کسی که به منزلهٴ جان اوست باید جای او بنشیند، شیعه اینچنین میگوید، گذشته از ادله دیگر، نه اینکه از کلمهٴ ﴿أَنْفُسَنَا﴾ بخواهد استفاده کند که در حین نزول ﴿أَنْفُسَنَا﴾ حضرت علی(سلام الله علیه) خلیفه بود.
پرسش:...
پاسخ: بله؟﴿أَنْفُسَنَا﴾ فقط خود حضرت هست اطلاق انفس بر حضرت امیر بالفعل هست یعنی او به منزلهٴ جان من است، مثل اینکه حدیث منزله «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» یا در آن جبهههایی که میفرمود من پرچم را باید به دست کسی بدهم که مثل خود من است یا سورهٴ «توبه» را کسی باید ابلاغ کند که به منزلهٴ خود من است همه اینها دلالت بر افضلیت حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد و این کلمه هم اطلاق شده است بر کسی که بالفعل متّصف است و محذوری ندارد.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که آن خلافت بالفعل نیست، چون بعد الارتحال است، نمیخواهند این کلمه را استعمال بکنند بر موردی که آن مورد بالفعل متّصف نیست و بالقوّه متّصف است، نظیر اینکه در مشتق گفتند اطلاقش در «من قضی» مجاز، است عدهای گفتند حقیقت است، عدهای گفتند مجاز، اما اطلاقش را در «من یتلبّس بعده» همه گفتند مجاز است، این نظیر آن است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ ولایت یعنی رهبری، آن امر تکوینی است. آن امر تکوینی که همیشه داشتند او با نه نص آمده نه با غصب رفته، آنکه در خطبه شقشقیه حضرت شکایت دارد که «تقمّصها فلان» این خلافت به معنی رهبری است که در غدیر خُم آمده و در سقیفه رفته، این قابل نصب و غصب است.
پرسش:...
پاسخ: اما آن مقام، مقام فضیلت است آن مقام ولایت تکوینی و آن و فضیلت قابل نصب و غصب نیست نه در غدیر آمده و نه در سقیفه رفته، آن همیشه بود و هست با اینها بود قبلاً هم بود.
نقل و نقد صاحب المنار
مطلب بعدی آن است که اصراری دارد المنار بر اینکه بگوید ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ﴾ یعنی ما جمع مؤمنین، با شما جمع کافرین ماها یک طرف، شماها یک طرف، این را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در آن بحث روایی مبسوطاً نقل کردند ، با اینکه میدانید مرحوم علامه(رضوان الله علیه) هم بیانشان هم بنانشان سراپا عفّت بود هرگز تعبیر تندی نه در محضرشان بود و نه در مکتبشان؛ اما گاهی وقتی در قبال نوشتههای تند آلوسی و المنار و اینها قرار میگیرند، گاهی مجبور میشوند که بازتر سخن بگویند اینجا هم از همان موارد هست، گرچه ایشان اسم نبردند، ولی حرف المنار را مفصّل نقل کردند، فرموند که اینها را نباید اصولاً در کتابهای علمی نوشت، بالأخره عالم اگر هم بخواهد جهل بورزد طرزی تجاهل میکند که دیگران نفهمند، انسان اینقدر در برابر این روایاتی که شیعه و سنّی درباره اهلبیت(علیهم السلام) نقل کردند عناد بورزد، بعد بگوید که مصادر اینها شیعهاند و مقصودشان هم معلوم است، در حالی که شیعه و سنّی متّفقاند آن روز عرض شد که شصت تفسیر از تفاسیر سنی این حرف را دارد دیگر.
میفرمایند اینکه شما گفتید منظور آن است که مؤمنین در یک سَمت و کافران در یک سَمت این یا منظور آن است که همه مؤمنین یا منظور آن است که مؤمنین حجاز و یمن، اگر منظور آن است که همه مؤمنین، این اصلاً قابل امتثال نیست که در یکجا جمع بشوند، مؤمنینی که در حجاز بودند و از آن طرف مسیحیهایی که در روم بودند، در شام بودند، در یمن بودند، در سایر مناطق مسیحینشین بودند، اگر منظور آن است که مسیحیهای یمن و مؤمنین حجاز جمع بشوند آن هم متعذّرالعمل است، آیه که اینچنین دعوت نمیکند که، آیه نظیر مبارزههایی که بین موسیٰ و هارون(علیهما السلام) از یک طرف و سران سِحر از طرف دیگر همین، حالا عدهای هم تماشاچی بودند.
آیه از این طرف بین رسول خدا و اهلبیتش و از آن طرف همین چند نفری که به عنوان وَفْد و هیئت نمایندگی از مردم نجران آمدند که منظور بین نمایندههای مسیحیت با اسوههای ایمان، همین. اینها با زن و فرزندشان، آنها هم با هرچه دارند منظور این نیست که شما بروید زن و بچههایتان را بیاورید تا آنها بگویند زن و بچه همراه ما نیست [بلکه] منظور آن است که شما در یک طرف، ما با همه اعضای خانوادگی یک طرف که یا شما ریشهکن بشوید یا ما این است وگرنه آنها ابناء همراهشان نبود، نساء همراهشان نبود در این طرف یک نفر بود، در آن طرف یک نفر هم نبود حالا که نبود، نبود منظور آن است که شما با همه این اعضایی که به عنوان نماینده آمدید، من هم با همه افراد اهلبیتم در همان صحنه هم که حضرت عبایی بر دوش مبارک نهاد و سیدالشهداء(سلامالله علیه) را در آغوش گرفت، در بغل گرفت و دست حسنبنعلی(علیهما السلام) را گرفت و حضرت زهرا(علیها سلام) پشت سر آمد و حضرت امیر پشت سر او، اینها که جمع شدند، حضرت فرمود: «اللهم هؤلاء أهلبیتی» این لسان، لسان حصر است یعنی اهلبیت من همینها هستند یا ما بالکل ریشهکن میشویم یا دشمن.
منظور این نبود که ما مؤمنین را جمع بکنیم شما کافران را جمع بکنید که، بنابراین آنچه در تفسیر المنار آمده یک مقدار برای خود عبده است یک مقدار برای مقرّر، اینها خالی از تحقیق است، چه اینکه نوشتههای آلوسی هم خالی از تحقیق است.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ معلوم میشود که این شرکت در مباهله شرطی دارد که زنان پیامبر با اینکه بعضیها فضیلت داشتند واجد آن شرط نبودند که قبلاً گذشت، چون حضرت مأمور شد که نساء را دعوت کند و بیش از یکی را نیاورد. یک وقت است که یک نفر کاری را انجام میدهد بعد آیه به صورت جمع ذکر میکند آن برای آن است که دیگران همفکرند، نمونههایش هم ذکر شد. یک وقت دستور آن است که شما جمع را دعوت کن این یک نفر را دعوت میکند که اصلاً به هیچکدام از این سه جمع عمل نشده است، این معلوم میشود که هیچکدام واجد شرط نبودند، مگر همین چند نفر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ «اللهم هؤلاء اهلبیتی» یعنی دیگران این اهلبیت من نیستند، آن اهلبیتی که بتواند شرکت در مباهله را تحصیل بکند غیر از اینها کسی نیست، چون شرطی دارد که دیگران واجد آن شرط نیستند.
﴿ثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ در تفسیر آلوسی آمده است که آنهایی که گفتند مباهله همچنان ادامه دارد به جریان ابنعباس استدلال کردند که ابنعباس با بعضیها در کنار کعبه آماده شد برای مباهله کردن، این معلوم میشود به عنوان یک معجزه خالده ظهور دارد، البته این از سخنان سیدناالاستاد و دیگران هم کم و بیش استفاده میشود.
علل مهدورالدم بودن سبکنندگان امام معصوم در بیان صاحب جواهر
مطلبی که در جریان ثِقلین در این روزها از صاحب جواهر نقل میشد آن را از کتاب شریف جواهر بخوانیم، مرحوم صاحب جواهر وفاقاً لصاحب کشفالغطاء مرحوم حاج شیخ جعفر(رضوان الله علیه) فرمایشی را در کتاب شریف جواهر دارد که آن را در جلد 21 جواهر، صفحه 344 و صفحه 345 آورده. عنوان بحث همان است که مرحوم محقّق در شرایع دارد که اگر کسی نسبت به ساحت قدس امام معصوم(سلام الله علیه) اهانت کرد، مهدورالدم است «ومن سبّ الإمام العادل وَجَب قتله»، کسی که امام معصوم(علیه السلام) را سَب کرد مهدورالدم است.
مرحوم صاحب جواهر بعد از اینکه این ادله را نقل میکنند، آنگاه به اینجا میرسند «لا ریب فی اندراج ساب من المسلمین فی الناصب الذی ورد فیه أنه حلال الدم و المال»، اگر کسی سب کرد جزء نواصب میشود که درباره ناصبیه آمده است که حلال الدم و المالاند «بل ینبغی القطع بکفر الساب مع فرض استحلاله» اگر کسی این سب را تحلیل کرد، حلال شمرد این دیگر مسلمان نیست [و] جزء ناصبیها هم نیست، جزء کافران است «إذ هو من منکر الضرورة حینئذ بل الظاهر کفره و إن لم یکن مستحلاً»؛ اگر کسی امام معصوم(سلام الله علیه) را سب کرد کافر است ولو این کار را حلال نداند «باعتبار کونه فعل ما یقتضی الکفر» کارش کارِ کافر است «کهتک حرمة الکعبة و القرآن» حالا اگر کسی حرمت کعبه را هتک کرد یا حرمت قرآن را هتک کرد ولو این هتک حرمت را حلال نداند، محکوم بالکفر است. آنگاه این جمله را فرمود: «بل الإمام أعظم منهما»؛ امام معصوم(علیه السلام) اعظم از کعبه است و اعظم از قرآن است.
اعظم بودن امام از قرآن در بیان صاحب جواهر
گرچه در حدیث معروف، ثقل اکبر و اصغر یعنی بدنِ امام فدای قرآن میشود و در این راه شهید میشود؛ اما کسی که امام را هتک میکند امامت را دارد هتک میکند، شخصیت حقوقی و آن سِمت عصمت او را دارد اهانت میکند، آن شخصیتش از ظاهر قرآن بالاتر است «بل الإمام أعظم منهما و لعلّه ظاهر المنتهی و غیره» حالا منتهی¬المطلب مرحوم علامه را هم مراجعه فرمایید در همین بحث که آیا ایشان هم همین را دارند یا نه؟ «لتعلیله القتل بأنه کافر مرتد» .
اما در کتاب شریف کشفالغطاء صفحه 298 از این چاپی که نزد ماست، آنجا هم مشابه این سخن هست؛ منتها آنجا ظاهراً اینچنین آمده که قرآن، افضل از امام نیست، حالا یا مساویاند یا به تعبیر مرحوم صاحب جواهر امام، اعظم است، برای اینکه قرآن گرچه ثقل اکبر است در نشئهٴ ظاهر؛ اما ممکن نیست که در قرآن حقیقتی باشد که امام معصوم فاقد آن حقیقت باشد «و إن لن افترقا»، چه اینکه از این «بل الإمام أعظم منهما» هم نباید استفاده کرد که در امام حقیقتی یافت میشود که قرآن فاقد اوست «وإن لن افترقا» هیچکدام در آن سیر معنوی از دیگری جلوتر نیستند، اعلم و افضل نیستند. اگر حقیقتی در قرآن باشد که امام معصوم نداند ـ معاذاللهـ لازمهاش آن است که قرآن، در مرتبهای هست و امام در آن مرتبه نیست این افتراق است. در هنگام رسیدن به حوض کوثر قرآن قبلاً میرسد و بعدها امام میرسد او بالعکس و ظاهر حدیث شریف آن است که هیچکدام از دیگری نه متأخّرند نه سبقت میگیرند، پس ثقل اکبر گفتن آنها به لحاظ نشئه دنیاست.
مرحوم صاحب جواهر در کتاب شریف جواهر، جلد سیزدهم صفحه 72 تا 76 بعضی از فضایل امام معصوم(علیه السلام) را ذکر کرده است که این میتواند جبران آن طغیان قلمی باشد که در جلد اول جواهر در باب کُر ـ بحث کُر که امام ـ معاذالله ـ عالم به موضوعات نیست ـ آنجا از قلمشان در رفت. در مسئله سَهو در سجدهٴ سهو و احکام سهو آنجا هم که همان جلد سیزدهم است، مباحث مبسوطی دارند که امام(سلام الله علیه) منزّه از این نقصهاست.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون ائمه(علیهم السلام) باید فدای قرآن بشوند در نشئه ظاهر وگرنه در معنویت در درجات علمی، اینچنین نیست که حقیقتی در قرآن باشد و امام نداند، او بالعکس اینطور نیست.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ از آن حدیث ثقلین که به خوبی میشود استفاده کرد، از اینکه اینها افتراقی با هم ندارند اطلاق این، همه درجات را میگیرد و اگر درجهای از درجات را قرآن واجد باشد و اهلبیت فاقد یا بالعکس، این همان افتراق أحدهما عن الآخر است و این افتراق، چون مربوط به آن است که فرمود اینها از هم جدا نمیشوند «حتی یردا علیّ الحوض» معلوم میشود تنها در نشئه طبیعت نیست، اینها در دنیا و برزخ و قیامت تا حوض کوثر با هماند.
پرسش:...
پاسخ: چرا؛ کاملاً در صدد بیان این است نسبت به همه کسانی که بخواهند استفاده کنند، چه نسبت به فقیهانی که با ظواهر قرآن و روایات کار دارند، چه نسبت به حکیمان، چه نسبت به عارفان هر کسی بخواهد مطلبی را از قرآن بگیرد که اهلبیت امضا نکرده است، این افتراق است.
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب؛ «حتی یردا علیّ الحوض» یک وقت است که «حتی تقوم الساعة» این معلوم میشود ظرف تکلیف را میگوید، نظیر اینکه حجت، از زمین جدا نمیشود «حتی تقوم الساعة» این راجع به رهبری است و حُکم ظاهری است و امثال ذلک؛ اما وقتی مسئله از دنیا گذشت به برزخ رسید، از برزخ گذشت به ساهرهٴ قیامت رسید، از ساهرهٴ قیامت گذشت میرود به سراغ حوض کوثر که آن هم جزء عالیترین درجات قیامت است، این معلوم میشود که همه این مسیر را طی میکند، آنگاه در روایاتی که دارد قرآن از صف انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین میگذرد یعنی غیر از عترت طاهره، چون اینها هم از انبیای سَلف اُولیٰ هستند.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)جامع ثقلین
پرسش:...
پاسخ: معلوم میشود که پیامبر از اینها افضل است، خود پیامبر، خود را میگوید من عبارت از قرآنِ بهعلاوه عترتم، ما تَرَک من این دو چیز است این دو چیز را من ترک کردم در بین شما، میراث من است و این میراث هم در حوض کوثر به من میرسد ، خود رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مادامی که زنده بود این خودش ثِقلین بود یعنی هم قرآن بود، هم عترت، چون عترت مخصوص اهلبیت یعنی از حضرت امیر به بعد نیست، این دوتا کنار هم که جمع بشوند میشود پیامبر و حضرت که رحلت کرد ما ترکش در بین امت مرحومه، همین دو امانتاند و این دو امانت هم به آن صاحب اصلیاش در عند الکوثر برمیگردند، کوثر هم که در بهشت است اینها بهشت هم بعد از جریان قیامت است، کوثر که در ساهرهٴ قیامت نیست، کوثر نظیر پل صراط نیست، نظیر حساب نیست، نظیر میزان نیست اینها در دستگاه قیامت است، کوثر در بهشت است در هدف است، در قیامت خیلی چیزها هست انطاق جوارح هست، تطایر کتب هست، مسئله صراط هست. مسئله میزان هست، مسئله شفاعت هست و... مواقف فراوانی در قیامت دارد، کلّ این مواقف که طی شد وقتی وارد بهشت شدند آنگاه سراغ کوثر میروند، کوثر که در قیامت نیست. قیامت که حالا پنجاه هزار سال طول میکشد برای یک عده ﴿کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾ است، صحنههایی دارد، حسابهایی دارد و حضرت نفرمود عند الصراط به من میرسند، عند المیزان به من میرسند، عند الحساب به من میرسند، عند تطایر الکتب به من میرسند، عند انطاق الجوارح به من میرسند، اینها مواقف قیامت است یکی پس از دیگری، این مواقف که پشت سر گذاشته شد یک عده به طرف جهنم رفتند، یک عده به طرف بهشت قرآن و عترت زمامداران بهشتاند میروند به سراغ کوثر بعد تشنهها را آنجا جمع میکنند تا آنجا با هماند، معلوم میشود عند الصراط، کاری از قرآن ساخته نیست که امامان نتوانند انجام بدهند، عند الحساب، کاری از امامان ساخته نیست که قرآن نتواند انجام بدهد، اینها همه با هماند. این نمیخواهد فقط کار فقه را راهاندازی کند که، این میخواهد کار فلسفه را، کار عرفان را، راه دل را، راه عقل را، همه علوم اسلامی را میخواهد راهاندازی کند. کسی اهل سیر و سلوک است، کسی اهل باطن است، کسی اهل کشف و شهود است، کسی مثل حارثةبنمالک است ، کسی بالاتر از اوست، کسی پایینتر از اوست همه اینها را میخواهد راهاندازی کند که لحظهای اگر از این دو جدا شدید از احدهما، جدایی از احدهما همان و سقوط همان وگرنه تشنه برای همیشه میمانید یک گروهاند که سیر میشوند وگرنه یک عده همیشه تشنهاند اینها تا حوض کوثر با مناند یعنی هر کاری که در این مواقف از یکی ساخته است، دیگری هم عهدهدار آن کار هست.
در ذیل اینکه در نوع این روایات میبینید اهلبیت این آیه مباهله را یا آن حدیث ثقلین را خیلی محور استدلالشان قرار میدهند بر اساس همین جهت است، هر وقت میخواهند پرده از روی واقعیتها بردارند به همین حدیث ثقلین تمسّک میکنند، گاهی الفاظ را به سبکی معنا میکنند که اصلاً با هیچ لغتی جور درنمیآید، امام کاظم(سلام الله علیه) میفرماید امیرالمؤمنین را، امیرالمؤمنین میگویند که «لأنه یمیرهم العلمَ» خب شما به هر لغتی مراجعه کنید طبق این اشتقاقهای معروف، امیر را از اَمَر میگیرد، نه امیر را از مِیره، مارَ، یمیر که نیست [بلکه] أمر یأمر است حضرت فرمود: «لأنّه یُمیرهم العلمَ» این «مار، یمیر» یعنی طعام داد، طعام میدهد، همانطوری که در سورهٴ «یوسف» آمده که ﴿نَمیرُ أَهْلَنَا﴾ ، ﴿نَمیرُ﴾ یعنی ما میرویم به مصر نزد عزیز مصر، نزد یوسف مصر(سلام الله عیله) برای اهلمان مِیره بیاوریم «میره» یعنی طعام، فرمود چون علیبنابیطالب به مؤمنین میره میدهد یعنی طعام میدهد از این جهت شد امیرِمؤمنین، این را که غیر از اهلبیت حق ندارند اینطور معنا کنند که، از هیچ کسی هم متلقّا به قبول نیست، اینها هستند که سخنگوی وحیاند و از خود قرآن میتوانند با اشتقاقات گوناگون مطالب را استنباط کنند و به ما ارائه بدهند. و تتمّهاش برای فردا انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است