display result search
منو
تفسیر آیات 51 تا 60 سوره طه

تفسیر آیات 51 تا 60 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 20 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 51 تا 60 سوره طه"


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی ﴿51﴾ قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی ﴿52﴾ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ﴿53﴾ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی ﴿57﴾ فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی ﴿58﴾ قَالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ وَأَن یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحی ﴿59﴾ فَتَوَلَّی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتَی ﴿60﴾

امکان دلالت ﴿فِی کِتَابٍ﴾ بر اهمیت کتابت:
قرآن کریم گذشته از اینکه ما را به علم و فکر و عقل دعوت می‌کند به کتابت و تدوین هم هدایت می‌کند از اینکه وجود مبارک موسای کلیم به اذن خدا در جواب فرعون فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ و به این اکتفا نکرد بلکه فرمود: ﴿فِی کِتَابٍ﴾ با اینکه ذات اقدس الهی ﴿وَلاَ یَنسَی﴾ است، ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است، ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم می‌داند و هم فراموش نمی‌کند مع ‌ذلک در جایی ضبط می‌کند می‌نویسد حالا لوح محفوظ است، لوح محو و اثبات است چه کتابی است بالأخره خدای سبحان می‌داند و اولیای او، ولی این برای دعوت ماست که به صِرف علم اکتفا نکنید به اینکه من می‌دانم بسنده نکنید اهل تألیف باشید، اهل کتابت باشید، اگر موسای کلیم می‌فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ کافی بود اما این ﴿فِی کِتَابٍ﴾ بسیاری از مفسّران دقیق‌نظر اصرار دارند که از این استنباط کنند که دین، دین تألیف و کتابت است.
اهمیت علم و کتابت در روایات:
آن‌گاه روایاتی که از وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رسیده است به عنوان مؤیّد ذکر می‌کنند. اوّلین روایتی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید این است که بعضیها به حضور حضرت عرض کردند محفل شما بسیار شیرین و آموزنده است ولی وقتی از اینجا بیرون می‌رویم آن طراوت و حلاوت را از دست می‌دهیم حضرت فرمود: «استَعِنْ بِیَمینک» از دستت کمک بگیر آنچه در مجلس درس گفته می‌شود تحریر کن بنویس که هر وقت خواستی به جزوهٴ درسی‌ات مراجعه کنی همین که می‌آیی پای درس پیغمبر می‌نشینی که کافی نیست البته انسان فراموش می‌کند و چون فراموش می‌کند آن حلاوت و طراوت و آثار علم هم رخت برمی‌بندد «استعن بیمینک». نمونهٴ دوم، حضرت امیر که خب به صورت رسمی دیوانی داشت دیوان یعنی دفتر دیوان‌سرا، دیوان‌سرا، دیوان‌سالاری یعنی دفتر سالاری دیوان داشت و عده‌ای کاتبان دیوان بودند و می‌نوشتند دربارهٴ حضرت امیر که بحثی نیست وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) در یک محفل خانوادگی بچه‌های خود و بچه‌های برادرهای خود را جمع کرد و در این انجمن خانوادگی برای این نوجوانها سخنرانی کرد متن بیان نورانی امام مجتبی(سلام الله علیه) در شرح حال آن حضرت هست فرمود: «إنّکم صغار قومٍ و یوشَک أن تکونوا کِبار قومٍ آخرین» شما الآن نوجوانید ولی در آینده بزرگ می‌شوید ادارهٴ جامعه به عهدهٴ شماست تلاش و کوشش کنید از این عمرتان حدّاکثر بهره را ببرید «فَتَعَلَّموا العلم» عمر را به بطالت نگذرانید به تحصیل علم بگذرانید و اگر کسی احتمال می‌دهد که حافظهٴ او ضعیف باشد «فَلیکتبْهُ وَ لْیَضَعْهُ فی بیته» آ‌نچه را که در مجلس درس شنیده است بنویسد در اتاقش بگذارد که هر وقت خواست به آن مراجعه کند این نسخهٴ خطّی داشتن جزء میراث فرهنگی اهل بیت بود حتی وجود مبارک امام جواد وقتی در مَهریه همسرش با ابوالزوجه‌اش بحث می‌کند می‌فرماید: ‌«إنّ لکلّ زوجةٍ صداقا ... و قد أمهرتُ انْبَتَک الوسائِل إلی المسائل و هی مناجاةٌ دَفَعَها إلیَّ أبی» هر زنی مَهریه‌ای دارد ولی اموال ما در عالَم دیگر ذخیره شده است اینجا در دست ما مال نمی‌ماند مَهر هم که لازم هست من یک نسخهٴ خطّی از مناجات امام رضا نزد من هست به نام الأدعیة وسائل إلی الوسائل این مناجات را مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) در حاشیه مفاتیح نقل کرده ادعیه الوسائل إلی المسائل یعنی اگر کسی سؤالی از ذات اقدس الهی دارد به وسیلهٴ این دعاها بخواهد الوسائل إلی المسائل این چندتا مناجات و دعاست فرمود: «و قد أمهرتُ انْبَتَک الوسائل إلی المسائل و هی مناجاةٌ دفعها إلیّ أبی» این یک نسخهٴ خطّی است که پدرم امام رضا به عنوان میراث خانوادگی به من مرحمت کرده من این را به عنوان مهریه همسرم به شما می‌سپارم خب می‌بینید در همهٴ موارد سخن از تألیف و تدوین و نوشتن و نسخهٴ خطّی داشتن و با علم بودن و امثال ذلک است از اینکه فرمود: ﴿فِی کِتَابٍ﴾ با اینکه نیازی نداشت ذات اقدس الهی در جایی ثبت کند برای چه ثبت کند او که علمِ محض است ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ برای اینکه به ما بفهماند هم عالِم بشوید یک، و هم چون در معرض سهو و نسیانید علمتان را یادداشت کنید دو، بر فرض شما سهو و نسیان نکنید و عالِم باشید اما فرزندان شما که میراث فرهنگی شما را باید به ارث ببرند محروم می‌شوند پس بنویسید تا محروم نشوند سه، این «استعن بیمینک» بیان دیگری که از حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است «قَیِّدوا العلم بالکتابة» اینها در روایات ماست دیگر از همین باب است منتها خطری که دامنگیر اسلام شده همان محرومیّت جامعه از اهل بیت است که اهل قرآن‌اند و اهل علم‌اند بعد سالیان متمادی نوشتن حدیث ممنوع بود، کتابت حدیث ممنوع بود، نسخه‌نویسی ممنوع بود که خطرهای فراوانی داشت. خب، پس این ﴿فِی کِتَابٍ﴾ می‌تواند ناظر به این قسمت باشد که یک انسان محقّق بدون جزوهٴ درسی نخواهد بود ﴿فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾.
مسخّر بودن آسمان و زمین برای انسان:
آن‌گاه فرمود شما گفتید ربّ شما کیست؟ ربّ ما گذشته از اینکه از نظر متنی گفته شد که ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ ربّ ما کسی است که این سفرهٴ کیهانی را پهن کرد بعد مهمان را دعوت کرد یعنی آسمان با همهٴ موجوداتش، زمین با همهٴ موجوداتش این سفره، این مائده، این مأدبه الهی را در نظام تکوین گستراند بعد انسان را آفرید این‌چنین نیست که انسان را قبلاً خلق کرده باشد تا او در زحمت باشد یا انسان را همزمان با آسمان و زمین خلق کرده باشد که بخشی از عمرش را معطّل باشد بلکه همهٴ سُفره‌ها را آماده کرده فرمود ارض این‌چنین است، آسمان این‌چنین است، ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ٭ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ این ﴿سَخَّرَ لَکُم﴾ هم همین است مسخِّر خداست کسی مسخِّر آسمان و زمین نیست ولی خدای سبحان آسمان و زمین را برای انسان تسخیر کرده مستحب است که انسان سوار مرکب می‌شود حالا سوار اتومبیل هم می‌شود همین طور است دیگر این جزء آداب سوار مرکب شدن است آن روزها مرکب اسب بود یکی از مستحبّات سوار شدن روی اسب برای سفر این بود که «الحمد لله الذی سَخَّر لنا هذا و ما کُنّا له مُقرنِین و إنّا إلی رَبّنا لمنقلبون» این دعا گرفته شده از آن آیه است که فرمود خدای سبحان این حیوانات را این انعام را برای شما رام کرده ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ بعد هم به یاد یک سفر دیگر هم باشید که همیشه شما زنده روی مرکب نیستید گاهی شما را هم به طرف جای دیگر می‌برند ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ پیام آن آیه به صورت یک دعا در آمده که انسان وقتی سوار اتومبیل می‌شود مستحب است این را بخواند آن روز سوار اسب می‌شد آن دعا را می‌خواند «الحمد لله الذی سخّر لنا هذا» امروز سوار اتومبیل می‌شود یا سوار کشتی می‌شود یا سوار هواپیما می‌شود مستحب است این دعا را بخواند. خب، اینها فرمود ما همه را برایشان مسخِّر کردیم مسخَّر خدای سبحان است کسی قدرت ندارد این کُرات با عظمت را تسخیر کند این نمی‌تواند پَشه را تسخیر کند، این نمی‌تواند مگس را تسخیر کند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» می‌فرماید گوش بدهید من می‌خواهم یک حرف تازه بزنم گوش بدهید و آ‌ن چیست؟ این است که شما در برابر مگس عاجزید که خدا مَثلی زد که اگر مگس بخواهد کسی را به ستوه در بیاورد این نمی‌تواند از پس مگس بربیاید ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ هم شما ضعیفید هم مگس ولی در برابر یک پشه و یک مگس نمی‌توانید مقاومت کنید حالا این چه رسد به اینکه برود کُرهٴ مریخ را تسخیر کند. مسخِّر یعنی فاعل ذات اقدس الهی است ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ﴾ به شما یعنی به بشر قدرت داد که از همهٴ موجودات زمینی و آسمانی بهره بگیرد چون این سفره را خدا پهن کرده فرمود ما این کار را کردیم.
خداوند، عهده‌دار خلقت زمین و راه‌های آن:
﴿جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ بود و آماده کردیم یا به منزلهٴ گهواره نرم است مادامی که شما کودکانه زندگی می‌کنید یا نه، مَهد است و مُمهّد است و آماده است ﴿وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ این ﴿سَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ در آیات فراوان دیگری هم هست که خدای سبحان راهها را برای شما مشخص کرده در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آن هم مشابه این آمده آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» این است ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً ٭ ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجاً ٭ وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِسَاطاً ٭ لِّتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً﴾ راههای گوناگون به شما داده این طور نیست که زمین را خلق کرده باشد بیراه نه، برای شما راه معیّن کرده راه نرم برای شما معیّن کرده زمین را هم ذلول قرار داده بعد فرمود: ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾
معنای آیهٴ ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾:
و اما اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ به آن ﴿خَلَقْنَاکُمْ﴾ می‌خورد نه به این ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ گرچه ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ در وسط ذکر شده ولی این سومی به اوّلی می‌خورد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ یک، ﴿وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ دو، ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ سه، این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ که برای این سومی است در قبال آن اوّلی است یعنی «منها خلقناکم تارةً و منها نخرجکم تارةً اُخریٰ» نه اینکه این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ به ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ برگردد که بشود دو بار انسان را اعاده می‌کنند دو بار در زمین اعاده نمی‌شود یک بار در زمین قرار می‌گیرد ولی دو بار از زمین روئیده می‌شود و آ‌نچه در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» بود آن هم همین طور است یک بار از زمین خلق شدید بار دوم هم شما را از زمین بیرون می‌آورد. خب، فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ و این ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ دربارهٴ نُهیٰ یک نکته همان بود که چون نُهی جمع نُهیه است و عقل انسان را نهی از منکر می‌کند از این جهت گفتند این نُهیه هست و ارباب عقل را و اولواالألباب را گفتند اولی‌النّهی. نکتهٴ دوم از آ‌ن جهت است که خردمندان و عقلای قوم کسانی‌اند که «یَنتهی إلیه أمر الناس، أمر الامّة» امر نهایی ملّتی به خردمندان آن ملّت برمی‌گردد بالأخره آنها مراجعه می‌کنند دیگر، از تصمیم آنها از نظر آ‌نها بهره‌برداری می‌کنند چون مردم در امورشان منتهی به خردمندان‌اند و پایان خطّ فکری مردم را خردمندیِ خردمندان تنظیم می‌کند لذا عقل که مُنتهای کار است گفتند نُهیه و عقلا که مرجع مردم‌اند گفتند اولی‌النّهی، این هم نکتهٴ دوم.
پرسش:...
پاسخ: بله، این سه قسمت مربوط به جسم بود دیگر، اما ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ حسابش جدا بود البته.
پرسش:...
پاسخ: این «کُم» بدنی است دیگر وگرنه آن «کُم» که مربوط به روح است آن در آیه‌ای که آنها گفتند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الأرْضِ﴾ آنجا ذات اقدس الهی فرمود خیر، آن «کُم» که مربوط به حقیقت شماست، روح شماست در زمین نیست ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ اما این «کُم» که مربوط به بدن شماست بله، شما را از خاک خلق کردیم بار دیگر وارد خاک می‌شوید بعداً هم شما را از خاک زنده می‌کنیم این محذوری ندارد.
پرسش:...
پاسخ: بله این برای کلّ بشر است دیگر وقتی نسبت به کلّ بشر باشد همین طور است دیگر کلّ بشر به نحو قضیه حقیقیه این سه حالت را دارند یک بار از زمین خلق می‌شوند بعد وقتی مُردند به زمین برمی‌گردند بار دیگر خدای سبحان اینها را از زمین دوباره احیا می‌کند مربوط به کلّ بشر است دیگر اختصاصی به زمان حضرت موسی و زمان قبل یا زمان بعد ندارد لذا وقتی فرعون گفت ﴿فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی﴾ وجود مبارک موسای کلیم این اصل کلّی را جواب دادند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» هم همین طور است دربارهٴ اصل جامع بشری سخن گفتند.
مراد از ‌«‌کلّها» در آیهٴ ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾:
﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ما این حرفها و معجزات را هم برهان عقلی هم معجزات نبوی همهٴ اینها را نشان فرعون دادیم ﴿کُلَّهَا﴾ منظور از این ‌«کل‌‌» یک کلّ اضافی و نسبی است نه کلّ نفسی یک وقت است ما می‌گوییم «کلّ انسانٍ کذا، کلّ نار حارّه، کلّ عدد کذا» این به نحو قضیه حقیقیه است اما یک وقت مثلاً کسی بنا دارد که چندتا کتاب برای کتابخانه‌اش تهیه کند دویست‌تا کتاب، سیصدتا کتاب همه را صورت می‌گیرد می‌رود در عرضه کتابها آنجا که نمایشگاه عمومی کتابهاست کتاب را تهیه می‌کند بعد می‌آید گزارش می‌دهد می‌گوید من همهٴ کتابها را گرفتم خب معلوم است اینکه می‌گوید همهٴ کتابها یعنی همهٴ کتابهایی که ما قبلاً یادداشت کردیم برای این کتابخانه لازم بود گرفتیم نه همهٴ کتابهای عالَم را اینجا هم وقتی که خدای سبحان می‌فرماید ما همهٴ آیات را نشان فرعون دادیم یعنی این آیاتی که وجود مبارک موسای کلیم مأمور بود آنها را ارائه کند همهٴ اینها را نشانش دادیم چه اینکه وقتی دربارهٴ مَلکهٴ سبا گفته می‌شود ﴿وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ معنایش این نیست که او همه چیز عالَم را داشت که، همه چیزی که مربوط به آن مملکت سبا بود مورد نیاز آنها بود او دارا بود پس بنابراین این ﴿کُلَّهَا﴾ به این معنا نیست که به نحو قضیهٴ حقیقیه جمیع آیات الهی را نشان فرعون داده باشند بلکه کلّ نسبی و اضافی است یعنی همهٴ معجزاتی که وجود مبارک موسای کلیم بنا بود ارائه بدهد و همچنین براهین عقلی که بنا شد اقامه بکند همه را با او درمیان گذاشتیم.
تفاوت إبای استکباری با إبای اشفاقی:
﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ولی ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ این اِبا چون با تکذیب همراه است اِبای استکباری است نه اِبای اِشفاقی، ابای اشفاقی مورد قبول و رحمت است مثل اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آمده است که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا﴾ اما چون ﴿وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ این ابای اشفاقی را کسی مذمّت نمی‌کند اگر کسی بگوید من مقدورم نیست اما آن اِبای استکباری است که مذموم است ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ این اِبای فرعون ابای استکباری است به دلیل اینکه فرمود: ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ اما آن اِبای آسمان و زمین و امثال آنها اِبای اشفاقی است مورد ترحّم هم هست ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ خب، اِبای استکباری مذموم و چون تکذیب هم کرده و گفته درست نیست.
یقین کامل فرعون به الهی بودن معجزات:
در اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ یعنی تو علم داری برای تو ثابت شده است که اینها معجزه است از طرف خدای سبحان است سِحری در کار نیست، وهم و خیال و گمان و مظنّه‌ای در کار نیست یک امر یقینی است در آن بخشهای دیگر هم که گذشت فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی او یقین پیدا کرد که اینها حق است اما مع‌ذلک ایمان نیاورده این یقین داشتنِ او هم برابر علمِ حصولی است چون برهان یقین‌آور است هم در برابر معجزه قرار گرفت یعنی آیهٴ سیزده و چهارده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ یعنی آیات شفاف و روشن ما آمده اینکه فرمود: ﴿آتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ نه اینکه مُبصِره یعنی آ‌ن ناقه مبصره بود خیر، آیت ما ‌«مبصره‌» بود آیت شفاف و روشن بود خب، اینجا هم فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ ٭ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ این مُستَیقِن بود خیلی یقین هم داشت همان طوری که ﴿اسْتَکْبَرَ﴾ نشانهٴ آن تکبّر و مَنیّت رو به زیاد است و افزون‌خواهی است و افزون‌طلبی است این هم یک یقین کامل است یقین ناقص نیست اما چرا، برای اینکه خواست در اثر آن ظلم و برتری‌طلبی و خودخواهی به مقامی که نفس می‌پسندد برسد.
ضرورت پیوند میان علم و اندیشه با ایمان و اعتقاد:
در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که ایمان و تدیّن کارِ عقل عملی است چون کار است، عزم است، گِره زدن است برهان و درس و بحث حوزه و دانشگاه برای عقل نظری است اینها دوتا قوّه‌اند اگر کسی اینها را با هم هماهنگ نکند اینها از هم گسیخته‌اند هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین ایمان و قبول و عزم با علم و جزم و اندیشه نیست مثل اینکه در دستگاه بیرونی و بدن ما هیچ پیوندی بین رفتن و دیدن نیست دیدن کارِ چشم است شنیدن کار گوش است انسان با چشم و گوش می‌فهمد با دست و پا انجام می‌دهد حالا اگر دست کسی فلج بود این‌چنین نیست که اگر دید بتواند بدوَد و از خطر برَهد که حالا کسی مار را دارد می‌بیند ولی پای او فلج است پای او را خودش زنجیر کرد و بَست اگر کسی پای خودش را ببندد بعد با چشمِ خودش مار را ببیند قدرت فرار ندارد اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» از بهترین راههای شناخت خدای سبحان همین معرفت نفس است همین است. بحث مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل آیهٴ سورهٴ «مائده» داشتند که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ خیلی آنجا بحث مبسوطی ارائه فرمودند خداوند می‌فرمایند مردم تکان نخورید سرِ جایتان باشید ﴿عَلَیْکُمْ﴾ اسمِ فعل است دیگر یعنی «الزموا» همین جا باشید ببینید چه کار می‌کنید ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ «الزموا أنفسکم» سرِ جایتان باشید ما از جایمان بیرون آمدیم آسمان و زمین را داریم فتح می‌کنیم آن کار خوبی است که آدم آسمان‌شناس باشد، زمین‌شناس باشد ولی مشکل او حل نمی‌شود مشکل ما در درون ماست که ما چندتا نیرو داریم، چه کسی با ما همکار است، چه کسی با ما هماهنگ نیست، چطوری ما با دست خودمان اینها را بَند کردیم.
ضرورت پیوند میان عقل نظری و عقل عملی:
الآ‌ن شما می‌بینید ممکن است کسی ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را تدریس بکند، تفسیر بکند، تألیف بکند، کتاب بنویسد، شاگرد بپروراند اما وقتی نامحرم را دید نگاه بکند چرا، برای اینکه این در این جهاد درونی بین نفس و عقل که درگیری بود این طنابی از شهوت فراهم کرد پای این عقل را بست، محکم بست عقلی که باید تصمیم بگیرد یعنی عقلِ عملی «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» آنکه کار می‌کند، ایمان می‌آورد بهشت را او کسب می‌کند این دست و بال او را بست با چه چیزی بست، با قدرت شهوت و غضب. در جهاد اکبر یعنی جهاد اوسط در جهاد نفس این طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» این درگیری و مبارزه و مناظره و گفتگو و گفتمان به جایی شد که این شهوت و غضب یک طناب قوی پیدا کردند دست و بال این عقلِ بیچاره را بستند این شده اسیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» خب حالا این عقل شده اسیر این هم آمده ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ را تفسیر کرده بیرون هم که رفته باید نگاه نکند، چه کسی باید نگاه نکند، اینکه چشمش را بستید، دستش را بستید، دهنش را بستید، اینکه نمی‌تواند حرف بزند که آن که دهنش را باز گذاشتید، چشمش را باز گذاشتید شهوت است و او نگاه می‌کند دیگر. خب، کار را کار یعنی کار، کار را عقلِ عملی می‌کند که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» درس و بحث برای عقل نظری است نیمی از قضیه است جزم برای حوزه و دانشگاه است برای عقل نظری است برای آ‌نجایی است که محور اندیشه است با جزم که کسی بهشت نمی‌رود که با عزم بهشت می‌رود اینکه لقمان به پسرش گفت: ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ همین است انسان باید تصمیم بگیرد خب چه کسی باید تصمیم بگیرد کسی که دهنش را بستیم، چشمش را بستیم، گوشش را بستیم گذاشتیم کنار شد حاکمِ معزول خب، این عقل عملی در جریان جهاد اکبر وقتی شکست خورد دست و بالش بسته است لذا اینها عالماً عامداً ممکن است کسی دروغ بگوید برای اینکه آن‌که باید تصمیم بگیرد کارِ خوب انجام بدهد او بسته است آن‌که میدان‌دار است شهوت و غضب است.
عواقب جدایی عقل نظری از عقل عملی:
خب، پس کار را عقلِ عملی می‌کند، درک را عقل نظری می‌کند، اگر عقل عملی دست و بالش باز باشد این هیچ قوّه‌ای را تعطیل نمی‌کند همه را تعدیل می‌کند به شهوت هم می‌رسد، به غضب هم می‌رسد، به حس هم می‌رسد به خیال و وهم هم می‌رسد به عقل هم می‌رسد چون او عادل است سهم همه را می‌دهد هیچ طغیانی هم نمی‌کند ولی در جهاد اصغر یا جهاد اوسط یا جهاد اکبر در درون وقتی بین شهوت و غضب از یک سو و عقل عملی از سوی دیگر درگیری شد و اینها فاتح و پیروز شدند این را به بند می‌کِشند این بیچاره زنده به گور است اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همین است اینها می‌آیند این را زنده به گور می‌کنند یعنی همین عقلی را که باید باعث نجات ما بشود این را در بین اغراض و غرایز دفن می‌کنند یک مقدار خاکِ اغراض، یک مقدار خاشاک غرایز رویش می‌ریزند روی این زندهٴ به گور رفته می‌نشینند عیاشی می‌کنند آن بیچاره غصّه می‌خورد این عقل عملی این فطرت.
چگونگی نیل به شهود از طریق عقل عملی:
خب، در دنیا که هستند با حوزه و دانشگاه و بحث و اینها علمِ استدلالی نظیر دو دوتا چهارتا برایش روشن می‌شود از این علم کاری ساخته نیست از این یقینِ حصولیِ عقلِ نظری، اما آن یقینِ شهودی، یقین شهودی برای عقل نظری نیست در عقل نظری مراتبش را مشخص کردند یعنی آن محدوده و حوزهٴ ادراک را مشخص کردند اول احساس است، بعد تخیّل است، بعد توهّم است، بعد تعقّل است دربارهٴ عقلِ نظری هم که کارهای ادراکی به عهدهٴ اوست گفتند اول عقل هیولانی است بعد عقل بالملکه است بعد عقل بالفعل است بعد عقل مستفاد همهٴ اینها در ردیف علم حصولی است اما آن که علم شهودی دارد علم شهودی برای عقل نظری نیست یعنی در حوزه و دانشگاه نیست حواسمان جمع باشد آنجا جای دیگر است آن کنار نماز شب است و جان کَندن است و تهذیب نفس. آن شهود از راه عقل عملی است همین عقل عملی که مأمور کار بود این اول باید مواظب باشد تخلیه کند رذایل را شستشو کند این رذایل بروند کنار بعد از تخلیه وقتی سرزمین خالی از رذایل شد جلوه پیدا می‌کند می‌شود تَجلیه، بعد وقتی که تجلیه شد آ‌ن مراحل عالیه فیض الهی در اینجا تنزّل می‌کند می‌شود تَحلیه این مُحلاّ می‌شود وقتی «تخلیةٌ تَجلیةٌ تَحلیه» حاصل شد از آن به بعد «ثمّ فَنیٰ مراتب مُرتقیة» بعد مراتب فنای توحید آثار هست، توحید افعالی هست، صفاتی هست، ذاتی هست و مانند آن که شهود و امثال ذلک را در مراحل عقل عملی ذکر می‌کنند نه در حوزه و دانشگاه و این برای اُویس قَرن و امثال اُویس قرن است فرعون هرگز به اینجا نرسیده نعم، انسان که مُرد حجابها می‌رود کنار مشاهده می‌کند می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ وقتی مشاهده کرد محدودهٴ پذیرش قطع می‌شود یعنی انسان تا زنده است و نفس می‌کشد محدودهٴ قبول و نکول هست یعنی ایمان و کفر هست ولی وقتی نَفَس تمام شد آنجا شهود هست یعنی این علمهای حصولی او هم به علمهای حضوری تبدیل می‌شود اینهایی هم که نمی‌دیدند حالا می‌بینند همینهایی که ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ همهٴ اینها عرض می‌کنند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته جهنم را می‌بینند نه بهشت را ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ این را به لَبهٴ جهنم می‌آورند می‌گوید می‌بینی یا نمی‌بینی؟ عرض می‌کند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما آنجا جای ایمان نیست برای اینکه بین انسان و بین ایمان، اراده فاصله است.
جایگاه اراده در عقل نظری و عقل عملی:
در محدودهٴ عقل عملی اراده کارساز است در محدودهٴ عقل نظری اراده سهمی ندارد اراده فقط در مقدّمات اثر دارد مثلاً کسی می‌خواهد درس بخواند کسی می‌خواهد نخواند خب اینها به اراده است اما وقتی وارد مجلس درس شد و برهان اقامه شد دیگر نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم فهم در اختیار کسی نیست اگر مقدّمتین به ذهن او راه پیدا کرد او چه بخواهد چه نخواهد فهمیده حالا می‌خواهد قبول کند یا قبول نکند یعنی آن عَقد اول آ‌ن گِره زدن بین موضوع و محمول برای او تثبیت‌شده است هیچ کس نمی‌تواند بگوید که این پنج به علاوه پنج را من فهمیدم ولی نمی‌خواهم بفهمم می‌شود ده این نمی‌تواند بگوید چون فهمیده ولی می‌تواند بگوید من قبول ندارم. خب، بنابراین انسان تا زنده است هم فهمیدن در اختیار اوست هم ایمان و عمل کردن یک، بین انسان و فهم این مبادی و مقدّمات فاصله است دو، وقتی مبادی و مقدّمات طی شد بین انسان و فهم اراده فاصله نیست فهم می‌شود ضروری اینکه می‌گویند این مطلب ضروری است، ضروری است وقتی انسان در برابر ضروری قرار گرفت می‌شود مضطرّ، بالضروری یعنی بالاضطرار می‌شود دو دوتا چهارتاست این برای عقل نظری و حوزهٴ عقلی نظری هم مشخص است از حس شروع می‌شود تا عقل، از عقل هیولانی شروع می‌شود تا عقل مستفاد، اما عقلِ عملی شهود برای اوست یعنی تخلیه، تجلیه، تحلیه، فنا، مراتب فنا همه‌اش برای عقل عملی است همین که اهل عمل بود چون صحنهٴ نفس است و مجرّد است مشاهده می‌کند.
چگونگی نیل به شهود در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام):
در آن بیانات نورانی حضرت امیر فرمود اینها در اثر اینکه حلال می‌خورند یک، پرخوری نمی‌کنند دو، مواظب خوراک و نماز شبشان هم هستند سه، کذا و کذا «دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» این وقتی از سلطنت شکم بیرون آمده خیلی از چیزها برای او برّاق می‌شود نه می‌فهمد بلکه می‌بیند اینکه دربارهٴ حالا ابوذر بود یا مقداد بود فرمود: «کَانَ لِی فِیَما مَضَی أَخٌ» در گذشته برادری داشتم که «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» این در چشم من خیلی بزرگ بود وقتی من او را می‌دیدم، وقتی او را می‌دیدم یک مرد بزرگی را می‌دیدم با اینکه او نه امام بود نه امام‌زاده خب بالأخره چه اباذر باشد چه مقداد انسان به جایی برسد که علی‌بن‌‌ابی‌طالب بفرماید او در چشم من با عظمت ظهور می‌کرد «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ. وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمده همین، این از سلطنت شکم بیرون آمده چون این‌چنین شد نزد من عظیم و عظیم بود در خطبهٴ دیگر فرمود کسی از سلطنت شکم بیاید بیرون کم کم «بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» فرمود یک عدّه به دنبال برقِ هوایی‌اند با آ‌ن برق هوایی هیچ مسافر ره‌گُم‌کرده به مقصد نمی‌رسد «لیس فی البرق الخاطفِ مُستمتع لمن یَخوض فی الظلمة» فرمود اینهایی که در دنیا گرفتار هوا و هوس دنیا هستند ممکن است مختصری چیز بفهمند ولی با آن فهمِ اندک کسی به مقصد نمی‌رسد مثل انسانِ راه گُم‌کرده‌ای که شبِ تار هست، هوا ابری هست، بارندگی هست، رعد و برق هست او هم راه را گُم کرده ولی گاهی برقی می‌جهد خب مگر آن برق چند لحظه دوام دارد شما تا جلوی پایتان را ببینی آن برق می‌رود فرمود کسی که راه را در بیابان گُم کرده این بخواهد به انتظار برقِ آسمانی بنشیند که برقی بزند او راه را ببیند تا به مقصد برسد شدنی نیست «لیس فی البرق الخاطف» خاطف همین که خَطفه دارد و می‌رباید بالأخره «مُستمتع لمن یَخوض فی الظلمة» .
عدم پذیرش ایمان فرعون در هنگام مرگ:
خب، اما جریان فرعون به جایی رسیده که تا آنجا که علم حصولی بود همه برای او وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ قرآن می‌فرماید: ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ بعد هم فرمود: ﴿آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ بعد فرمود ما همه آیاتمان را نشان دادیم ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ هیچ ابهامی هم نداشت ولی وقتی که دارد غرق می‌شود دیگر در آن محدوده عمل از انسان گرفته می‌شود در حین احتضار یا در حین الجاء، عمل یا اصلاً نیست یا عملِ مختارانه نیست آن وقت اگر بگوید ﴿آمَنْتُ﴾ به او گفته می‌شود ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ﴾ بنابراین ظاهر آیات این است که ایمانِ او پذیرفته نشده یک، و ایمانِ شهودی فقط برای مردان سالکِ صالح است دو، فرعون و امثال فرعون جزء کَفره‌ای هستند که شهودشان برای بعدالموت است در حقیقت اِشهاد است نه اینکه اینها به فیض شهود رسیده باشند نشانشان دادند این سه، آن شهود بعدالموت یا حین‌البرزخ یا حین ‌الاحتضار نه کمال است نه سبب ایمان چهار، در آن محدوده یا اصلاً ایمان نیست برای اینکه در دالان برزخ فعلِ اختیاری مطلوب است یا اگر هم باشد در آن بین ورود در برزخ و بخش پایانی دنیا باز آن ایمان هم قبول نیست ظاهر آیات قرآن کریم این است.
پرسش:...
پاسخ: کمک می‌کنند اما اگر کسی بتواند.
ضرورت پیوند میان علم و ایمان توسط عقل:
همان طوری که در بحث دیروز بود وحدتی پیدا کند که عقل بشود قائد، عقل بشود رائد در روایاتی که از وجود مبارک امام سجاد هست، هست که عقل رائدِ روح است ، یک نماز جماعتی در صحنهٴ نفس برقرار کند که همهٴ نیروهای ادراکی و تحریکی به رهبری آن عقلِ کامل اطاعت خدا را داشته باشند همهٴ اینها به مقصد می‌رسند حس به‌جا کار می‌کند، وهم و خیال به‌جا کار می‌کند، شهوت و غضب به‌جا کار می‌کند، این بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که عقل را عقل گفتند برای اینکه زانوی جَموح شهوت و غضب را عِقال می‌کند آن طنابی که این زانوهای شترِ جَموح و چموش را با آن محکم می‌بستند که این تکان نخورد آن را می‌گفتند عِقال «إعقل و توکّل» یعنی این، حضرت فرمود عقل را عقل می‌گویند برای اینکه زانوی شهوتِ چموش و زانوی غضبِ جموح را این عِقال می‌کند حالا اگر این بند را از دست عقل گرفتند و همان بند را در دست و پای عقل گذاشتند عقل را اسیر کردند این شتر جموح شهوت و غضب میدان‌دار می‌شود دیگر لذا می‌شود ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ بنابراین ظاهر آیات آن بزرگان هم که فرمودند در همین بخشهاست و عقلِ عملی وقتی شهود دارد که این از راه تجزیه و اینها وارد بشود.
امکان درک حقیقت گناه به علم شهودی:
یک وقت من در کنار حرم مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور نشسته بودم بعد از نماز صبح دیدم کسی تقریباً میانسالی بین سی و چهل بود این از پشت رسید و نشست و گفت حاج آقا اینکه می‌گویند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ این یعنی چه؟ ما هم نمی‌دانستیم منظورش چیست، توضیحی دربارهٴ این آیه دادیم و اینها، گفت من مشابه این را در کسبم دیدم، گفتم چطور؟ گفت من آب‌میوه ‌فروشم و رسمم این است که در جلوی این مغازه‌ها اول صبح چند قالب یخ را می‌آورم آنجا تا اینها با این یخ بالأخره آب‌میوه را عرضه کنند من یک روز که از منزلم بعد از نماز صبح حرکت کردم آمدم در مغازه را باز کنم دیدم چندتا قالب یخ اینجاست اما همهٴ اینها مشتعل‌اند از این یخ شعله می‌جوشد آب نمی‌شود ولی شعله است قدری جلوتر رفتم دیدم نه، شعله است و آب هم نمی‌شود فهمیدم که بالأخره این یک مال، مال حرامی است اسم شهری را بُرد که آن شهر خب بالأخره بزرگان زیادی داشته و دارد گفت رفتم خدمت بعضی از علما بزرگانمان گفتم این راز چیست، گفت خب بله دیگر این همان آتشی است که شما دارید می‌خورید برای اینکه شما یک لیوان آب‌میوه می‌دهید می‌گویید مثلاً چهارصد تومان، پانصد تومان کمتر و بیشتر، برای اینکه این خنک بشود بتواند بخورد یک مقدار زیادی همین یخ را می‌گذارید داخلش آخر این یخی که این مقداری که شما در ظرف ریختید هرگز به اندازهٴ آب پرتقال نیست شما همین را جای آب‌پرتقال دارید می‌فروشید دیگر، گفت بله ما همین کار را می‌کنیم گفت خب این همین آتش است دیگر. گفت از آن به بعد دیگر توبه کردیم یک لیوان بزرگ‌تر تهیه کردیم یک لیوان معمولی که داشتیم وقتی آب‌میوه را در آ‌ن لیوان معمولی پُر کردیم یک تکّه یک قالب یخ را می‌گذاریم در این لیوان بزرگ این آب‌میوه‌ای که به این مردم فروختیم با این قیمت در آن لیوان بزرگ می‌ریزیم که هم خنک باشد هم ما یخ را به جای آب‌میوه نفروشیم این است ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ یعنی الآن اینجا نشستید جهنم را می‌بینید نه بعد از مرگ خب بعد از مرگ همه می‌بینند می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ کافر هم می‌بیند اما آن کسی که اینجا نشسته «خود هنر دان دیدن آتش عیان» هنر در این است که آدم اینجا هست جهنم را ببیند بقیه گَپ است ‌«نی گپ دلّ علی النار دخان» می‌فرمایند آنکه در حوزه و دانشگاه هست گَپ است می‌گویند خدایی هست، عدل هست، قیامتی هست، سؤال و جوابی هست، تطایر کتبی هست، بهشتی هم هست، جهنمی هم هست خب اینها برهان است، علم حصولی است وقتی علم حصولی به حضور نرسد می‌شود گَپ «خود هنر دان دیدن آتش عیان» در قرآن دعوت کرده «نِی گَپ دلّ علی النار دخان» کسی آتش را نبیند دود را ببیند بگوید چون دود هست پس آتش هم هست.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

امکان دلالت ﴿فِی کِتَابٍ﴾ بر اهمیت کتابت:
قرآن کریم گذشته از اینکه ما را به علم و فکر و عقل دعوت می‌کند به کتابت و تدوین هم هدایت می‌کند از اینکه وجود مبارک موسای کلیم به اذن خدا در جواب فرعون فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ و به این اکتفا نکرد بلکه فرمود: ﴿فِی کِتَابٍ﴾ با اینکه ذات اقدس الهی ﴿وَلاَ یَنسَی﴾ است، ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است، ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم می‌داند و هم فراموش نمی‌کند مع ‌ذلک در جایی ضبط می‌کند می‌نویسد حالا لوح محفوظ است، لوح محو و اثبات است چه کتابی است بالأخره خدای سبحان می‌داند و اولیای او، ولی این برای دعوت ماست که به صِرف علم اکتفا نکنید به اینکه من می‌دانم بسنده نکنید اهل تألیف باشید، اهل کتابت باشید، اگر موسای کلیم می‌فرمود: ﴿عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی﴾ کافی بود اما این ﴿فِی کِتَابٍ﴾ بسیاری از مفسّران دقیق‌نظر اصرار دارند که از این استنباط کنند که دین، دین تألیف و کتابت است.
اهمیت علم و کتابت در روایات:
آن‌گاه روایاتی که از وجود مبارک پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) رسیده است به عنوان مؤیّد ذکر می‌کنند. اوّلین روایتی که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسید این است که بعضیها به حضور حضرت عرض کردند محفل شما بسیار شیرین و آموزنده است ولی وقتی از اینجا بیرون می‌رویم آن طراوت و حلاوت را از دست می‌دهیم حضرت فرمود: «استَعِنْ بِیَمینک» از دستت کمک بگیر آنچه در مجلس درس گفته می‌شود تحریر کن بنویس که هر وقت خواستی به جزوهٴ درسی‌ات مراجعه کنی همین که می‌آیی پای درس پیغمبر می‌نشینی که کافی نیست البته انسان فراموش می‌کند و چون فراموش می‌کند آن حلاوت و طراوت و آثار علم هم رخت برمی‌بندد «استعن بیمینک». نمونهٴ دوم، حضرت امیر که خب به صورت رسمی دیوانی داشت دیوان یعنی دفتر دیوان‌سرا، دیوان‌سرا، دیوان‌سالاری یعنی دفتر سالاری دیوان داشت و عده‌ای کاتبان دیوان بودند و می‌نوشتند دربارهٴ حضرت امیر که بحثی نیست وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) در یک محفل خانوادگی بچه‌های خود و بچه‌های برادرهای خود را جمع کرد و در این انجمن خانوادگی برای این نوجوانها سخنرانی کرد متن بیان نورانی امام مجتبی(سلام الله علیه) در شرح حال آن حضرت هست فرمود: «إنّکم صغار قومٍ و یوشَک أن تکونوا کِبار قومٍ آخرین» شما الآن نوجوانید ولی در آینده بزرگ می‌شوید ادارهٴ جامعه به عهدهٴ شماست تلاش و کوشش کنید از این عمرتان حدّاکثر بهره را ببرید «فَتَعَلَّموا العلم» عمر را به بطالت نگذرانید به تحصیل علم بگذرانید و اگر کسی احتمال می‌دهد که حافظهٴ او ضعیف باشد «فَلیکتبْهُ وَ لْیَضَعْهُ فی بیته» آ‌نچه را که در مجلس درس شنیده است بنویسد در اتاقش بگذارد که هر وقت خواست به آن مراجعه کند این نسخهٴ خطّی داشتن جزء میراث فرهنگی اهل بیت بود حتی وجود مبارک امام جواد وقتی در مَهریه همسرش با ابوالزوجه‌اش بحث می‌کند می‌فرماید: ‌«إنّ لکلّ زوجةٍ صداقا ... و قد أمهرتُ انْبَتَک الوسائِل إلی المسائل و هی مناجاةٌ دَفَعَها إلیَّ أبی» هر زنی مَهریه‌ای دارد ولی اموال ما در عالَم دیگر ذخیره شده است اینجا در دست ما مال نمی‌ماند مَهر هم که لازم هست من یک نسخهٴ خطّی از مناجات امام رضا نزد من هست به نام الأدعیة وسائل إلی الوسائل این مناجات را مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) در حاشیه مفاتیح نقل کرده ادعیه الوسائل إلی المسائل یعنی اگر کسی سؤالی از ذات اقدس الهی دارد به وسیلهٴ این دعاها بخواهد الوسائل إلی المسائل این چندتا مناجات و دعاست فرمود: «و قد أمهرتُ انْبَتَک الوسائل إلی المسائل و هی مناجاةٌ دفعها إلیّ أبی» این یک نسخهٴ خطّی است که پدرم امام رضا به عنوان میراث خانوادگی به من مرحمت کرده من این را به عنوان مهریه همسرم به شما می‌سپارم خب می‌بینید در همهٴ موارد سخن از تألیف و تدوین و نوشتن و نسخهٴ خطّی داشتن و با علم بودن و امثال ذلک است از اینکه فرمود: ﴿فِی کِتَابٍ﴾ با اینکه نیازی نداشت ذات اقدس الهی در جایی ثبت کند برای چه ثبت کند او که علمِ محض است ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ برای اینکه به ما بفهماند هم عالِم بشوید یک، و هم چون در معرض سهو و نسیانید علمتان را یادداشت کنید دو، بر فرض شما سهو و نسیان نکنید و عالِم باشید اما فرزندان شما که میراث فرهنگی شما را باید به ارث ببرند محروم می‌شوند پس بنویسید تا محروم نشوند سه، این «استعن بیمینک» بیان دیگری که از حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است «قَیِّدوا العلم بالکتابة» اینها در روایات ماست دیگر از همین باب است منتها خطری که دامنگیر اسلام شده همان محرومیّت جامعه از اهل بیت است که اهل قرآن‌اند و اهل علم‌اند بعد سالیان متمادی نوشتن حدیث ممنوع بود، کتابت حدیث ممنوع بود، نسخه‌نویسی ممنوع بود که خطرهای فراوانی داشت. خب، پس این ﴿فِی کِتَابٍ﴾ می‌تواند ناظر به این قسمت باشد که یک انسان محقّق بدون جزوهٴ درسی نخواهد بود ﴿فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾.
مسخّر بودن آسمان و زمین برای انسان:
آن‌گاه فرمود شما گفتید ربّ شما کیست؟ ربّ ما گذشته از اینکه از نظر متنی گفته شد که ﴿أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ ربّ ما کسی است که این سفرهٴ کیهانی را پهن کرد بعد مهمان را دعوت کرد یعنی آسمان با همهٴ موجوداتش، زمین با همهٴ موجوداتش این سفره، این مائده، این مأدبه الهی را در نظام تکوین گستراند بعد انسان را آفرید این‌چنین نیست که انسان را قبلاً خلق کرده باشد تا او در زحمت باشد یا انسان را همزمان با آسمان و زمین خلق کرده باشد که بخشی از عمرش را معطّل باشد بلکه همهٴ سُفره‌ها را آماده کرده فرمود ارض این‌چنین است، آسمان این‌چنین است، ﴿فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ٭ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾ این ﴿سَخَّرَ لَکُم﴾ هم همین است مسخِّر خداست کسی مسخِّر آسمان و زمین نیست ولی خدای سبحان آسمان و زمین را برای انسان تسخیر کرده مستحب است که انسان سوار مرکب می‌شود حالا سوار اتومبیل هم می‌شود همین طور است دیگر این جزء آداب سوار مرکب شدن است آن روزها مرکب اسب بود یکی از مستحبّات سوار شدن روی اسب برای سفر این بود که «الحمد لله الذی سَخَّر لنا هذا و ما کُنّا له مُقرنِین و إنّا إلی رَبّنا لمنقلبون» این دعا گرفته شده از آن آیه است که فرمود خدای سبحان این حیوانات را این انعام را برای شما رام کرده ﴿وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ﴾ بعد هم به یاد یک سفر دیگر هم باشید که همیشه شما زنده روی مرکب نیستید گاهی شما را هم به طرف جای دیگر می‌برند ﴿وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ﴾ پیام آن آیه به صورت یک دعا در آمده که انسان وقتی سوار اتومبیل می‌شود مستحب است این را بخواند آن روز سوار اسب می‌شد آن دعا را می‌خواند «الحمد لله الذی سخّر لنا هذا» امروز سوار اتومبیل می‌شود یا سوار کشتی می‌شود یا سوار هواپیما می‌شود مستحب است این دعا را بخواند. خب، اینها فرمود ما همه را برایشان مسخِّر کردیم مسخَّر خدای سبحان است کسی قدرت ندارد این کُرات با عظمت را تسخیر کند این نمی‌تواند پَشه را تسخیر کند، این نمی‌تواند مگس را تسخیر کند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» می‌فرماید گوش بدهید من می‌خواهم یک حرف تازه بزنم گوش بدهید و آ‌ن چیست؟ این است که شما در برابر مگس عاجزید که خدا مَثلی زد که اگر مگس بخواهد کسی را به ستوه در بیاورد این نمی‌تواند از پس مگس بربیاید ﴿ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ﴾ هم شما ضعیفید هم مگس ولی در برابر یک پشه و یک مگس نمی‌توانید مقاومت کنید حالا این چه رسد به اینکه برود کُرهٴ مریخ را تسخیر کند. مسخِّر یعنی فاعل ذات اقدس الهی است ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ﴾ به شما یعنی به بشر قدرت داد که از همهٴ موجودات زمینی و آسمانی بهره بگیرد چون این سفره را خدا پهن کرده فرمود ما این کار را کردیم.
خداوند، عهده‌دار خلقت زمین و راه‌های آن:
﴿جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً﴾ بود و آماده کردیم یا به منزلهٴ گهواره نرم است مادامی که شما کودکانه زندگی می‌کنید یا نه، مَهد است و مُمهّد است و آماده است ﴿وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ این ﴿سَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ در آیات فراوان دیگری هم هست که خدای سبحان راهها را برای شما مشخص کرده در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» آن هم مشابه این آمده آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» این است ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً ٭ ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجاً ٭ وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ بِسَاطاً ٭ لِّتَسْلُکُوا مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجاً﴾ راههای گوناگون به شما داده این طور نیست که زمین را خلق کرده باشد بیراه نه، برای شما راه معیّن کرده راه نرم برای شما معیّن کرده زمین را هم ذلول قرار داده بعد فرمود: ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ﴾
معنای آیهٴ ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾:
و اما اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ به آن ﴿خَلَقْنَاکُمْ﴾ می‌خورد نه به این ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ گرچه ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ در وسط ذکر شده ولی این سومی به اوّلی می‌خورد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ یک، ﴿وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ دو، ﴿وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ سه، این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ که برای این سومی است در قبال آن اوّلی است یعنی «منها خلقناکم تارةً و منها نخرجکم تارةً اُخریٰ» نه اینکه این ﴿تَارَةً أُخْرَی﴾ به ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ برگردد که بشود دو بار انسان را اعاده می‌کنند دو بار در زمین اعاده نمی‌شود یک بار در زمین قرار می‌گیرد ولی دو بار از زمین روئیده می‌شود و آ‌نچه در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» بود آن هم همین طور است یک بار از زمین خلق شدید بار دوم هم شما را از زمین بیرون می‌آورد. خب، فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ و این ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی﴾ دربارهٴ نُهیٰ یک نکته همان بود که چون نُهی جمع نُهیه است و عقل انسان را نهی از منکر می‌کند از این جهت گفتند این نُهیه هست و ارباب عقل را و اولواالألباب را گفتند اولی‌النّهی. نکتهٴ دوم از آ‌ن جهت است که خردمندان و عقلای قوم کسانی‌اند که «یَنتهی إلیه أمر الناس، أمر الامّة» امر نهایی ملّتی به خردمندان آن ملّت برمی‌گردد بالأخره آنها مراجعه می‌کنند دیگر، از تصمیم آنها از نظر آ‌نها بهره‌برداری می‌کنند چون مردم در امورشان منتهی به خردمندان‌اند و پایان خطّ فکری مردم را خردمندیِ خردمندان تنظیم می‌کند لذا عقل که مُنتهای کار است گفتند نُهیه و عقلا که مرجع مردم‌اند گفتند اولی‌النّهی، این هم نکتهٴ دوم.
پرسش:...
پاسخ: بله، این سه قسمت مربوط به جسم بود دیگر، اما ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ حسابش جدا بود البته.
پرسش:...
پاسخ: این «کُم» بدنی است دیگر وگرنه آن «کُم» که مربوط به روح است آن در آیه‌ای که آنها گفتند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الأرْضِ﴾ آنجا ذات اقدس الهی فرمود خیر، آن «کُم» که مربوط به حقیقت شماست، روح شماست در زمین نیست ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ اما این «کُم» که مربوط به بدن شماست بله، شما را از خاک خلق کردیم بار دیگر وارد خاک می‌شوید بعداً هم شما را از خاک زنده می‌کنیم این محذوری ندارد.
پرسش:...
پاسخ: بله این برای کلّ بشر است دیگر وقتی نسبت به کلّ بشر باشد همین طور است دیگر کلّ بشر به نحو قضیه حقیقیه این سه حالت را دارند یک بار از زمین خلق می‌شوند بعد وقتی مُردند به زمین برمی‌گردند بار دیگر خدای سبحان اینها را از زمین دوباره احیا می‌کند مربوط به کلّ بشر است دیگر اختصاصی به زمان حضرت موسی و زمان قبل یا زمان بعد ندارد لذا وقتی فرعون گفت ﴿فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَی﴾ وجود مبارک موسای کلیم این اصل کلّی را جواب دادند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نوح» هم همین طور است دربارهٴ اصل جامع بشری سخن گفتند.
مراد از ‌«‌کلّها» در آیهٴ ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾:
﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ما این حرفها و معجزات را هم برهان عقلی هم معجزات نبوی همهٴ اینها را نشان فرعون دادیم ﴿کُلَّهَا﴾ منظور از این ‌«کل‌‌» یک کلّ اضافی و نسبی است نه کلّ نفسی یک وقت است ما می‌گوییم «کلّ انسانٍ کذا، کلّ نار حارّه، کلّ عدد کذا» این به نحو قضیه حقیقیه است اما یک وقت مثلاً کسی بنا دارد که چندتا کتاب برای کتابخانه‌اش تهیه کند دویست‌تا کتاب، سیصدتا کتاب همه را صورت می‌گیرد می‌رود در عرضه کتابها آنجا که نمایشگاه عمومی کتابهاست کتاب را تهیه می‌کند بعد می‌آید گزارش می‌دهد می‌گوید من همهٴ کتابها را گرفتم خب معلوم است اینکه می‌گوید همهٴ کتابها یعنی همهٴ کتابهایی که ما قبلاً یادداشت کردیم برای این کتابخانه لازم بود گرفتیم نه همهٴ کتابهای عالَم را اینجا هم وقتی که خدای سبحان می‌فرماید ما همهٴ آیات را نشان فرعون دادیم یعنی این آیاتی که وجود مبارک موسای کلیم مأمور بود آنها را ارائه کند همهٴ اینها را نشانش دادیم چه اینکه وقتی دربارهٴ مَلکهٴ سبا گفته می‌شود ﴿وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ معنایش این نیست که او همه چیز عالَم را داشت که، همه چیزی که مربوط به آن مملکت سبا بود مورد نیاز آنها بود او دارا بود پس بنابراین این ﴿کُلَّهَا﴾ به این معنا نیست که به نحو قضیهٴ حقیقیه جمیع آیات الهی را نشان فرعون داده باشند بلکه کلّ نسبی و اضافی است یعنی همهٴ معجزاتی که وجود مبارک موسای کلیم بنا بود ارائه بدهد و همچنین براهین عقلی که بنا شد اقامه بکند همه را با او درمیان گذاشتیم.
تفاوت إبای استکباری با إبای اشفاقی:
﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ولی ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ این اِبا چون با تکذیب همراه است اِبای استکباری است نه اِبای اِشفاقی، ابای اشفاقی مورد قبول و رحمت است مثل اینکه در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» آمده است که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا﴾ اما چون ﴿وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ این ابای اشفاقی را کسی مذمّت نمی‌کند اگر کسی بگوید من مقدورم نیست اما آن اِبای استکباری است که مذموم است ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ این اِبای فرعون ابای استکباری است به دلیل اینکه فرمود: ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ اما آن اِبای آسمان و زمین و امثال آنها اِبای اشفاقی است مورد ترحّم هم هست ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾ خب، اِبای استکباری مذموم و چون تکذیب هم کرده و گفته درست نیست.
یقین کامل فرعون به الهی بودن معجزات:
در اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ یعنی تو علم داری برای تو ثابت شده است که اینها معجزه است از طرف خدای سبحان است سِحری در کار نیست، وهم و خیال و گمان و مظنّه‌ای در کار نیست یک امر یقینی است در آن بخشهای دیگر هم که گذشت فرمود: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی او یقین پیدا کرد که اینها حق است اما مع‌ذلک ایمان نیاورده این یقین داشتنِ او هم برابر علمِ حصولی است چون برهان یقین‌آور است هم در برابر معجزه قرار گرفت یعنی آیهٴ سیزده و چهارده سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ یعنی آیات شفاف و روشن ما آمده اینکه فرمود: ﴿آتَیْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً﴾ نه اینکه مُبصِره یعنی آ‌ن ناقه مبصره بود خیر، آیت ما ‌«مبصره‌» بود آیت شفاف و روشن بود خب، اینجا هم فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ مُبِینٌ ٭ وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ این مُستَیقِن بود خیلی یقین هم داشت همان طوری که ﴿اسْتَکْبَرَ﴾ نشانهٴ آن تکبّر و مَنیّت رو به زیاد است و افزون‌خواهی است و افزون‌طلبی است این هم یک یقین کامل است یقین ناقص نیست اما چرا، برای اینکه خواست در اثر آن ظلم و برتری‌طلبی و خودخواهی به مقامی که نفس می‌پسندد برسد.
ضرورت پیوند میان علم و اندیشه با ایمان و اعتقاد:
در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که ایمان و تدیّن کارِ عقل عملی است چون کار است، عزم است، گِره زدن است برهان و درس و بحث حوزه و دانشگاه برای عقل نظری است اینها دوتا قوّه‌اند اگر کسی اینها را با هم هماهنگ نکند اینها از هم گسیخته‌اند هیچ یعنی هیچ ارتباطی بین ایمان و قبول و عزم با علم و جزم و اندیشه نیست مثل اینکه در دستگاه بیرونی و بدن ما هیچ پیوندی بین رفتن و دیدن نیست دیدن کارِ چشم است شنیدن کار گوش است انسان با چشم و گوش می‌فهمد با دست و پا انجام می‌دهد حالا اگر دست کسی فلج بود این‌چنین نیست که اگر دید بتواند بدوَد و از خطر برَهد که حالا کسی مار را دارد می‌بیند ولی پای او فلج است پای او را خودش زنجیر کرد و بَست اگر کسی پای خودش را ببندد بعد با چشمِ خودش مار را ببیند قدرت فرار ندارد اینکه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» از بهترین راههای شناخت خدای سبحان همین معرفت نفس است همین است. بحث مبسوطی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل آیهٴ سورهٴ «مائده» داشتند که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ خیلی آنجا بحث مبسوطی ارائه فرمودند خداوند می‌فرمایند مردم تکان نخورید سرِ جایتان باشید ﴿عَلَیْکُمْ﴾ اسمِ فعل است دیگر یعنی «الزموا» همین جا باشید ببینید چه کار می‌کنید ﴿عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ﴾ «الزموا أنفسکم» سرِ جایتان باشید ما از جایمان بیرون آمدیم آسمان و زمین را داریم فتح می‌کنیم آن کار خوبی است که آدم آسمان‌شناس باشد، زمین‌شناس باشد ولی مشکل او حل نمی‌شود مشکل ما در درون ماست که ما چندتا نیرو داریم، چه کسی با ما همکار است، چه کسی با ما هماهنگ نیست، چطوری ما با دست خودمان اینها را بَند کردیم.
ضرورت پیوند میان عقل نظری و عقل عملی:
الآ‌ن شما می‌بینید ممکن است کسی ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را تدریس بکند، تفسیر بکند، تألیف بکند، کتاب بنویسد، شاگرد بپروراند اما وقتی نامحرم را دید نگاه بکند چرا، برای اینکه این در این جهاد درونی بین نفس و عقل که درگیری بود این طنابی از شهوت فراهم کرد پای این عقل را بست، محکم بست عقلی که باید تصمیم بگیرد یعنی عقلِ عملی «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» آنکه کار می‌کند، ایمان می‌آورد بهشت را او کسب می‌کند این دست و بال او را بست با چه چیزی بست، با قدرت شهوت و غضب. در جهاد اکبر یعنی جهاد اوسط در جهاد نفس این طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» این درگیری و مبارزه و مناظره و گفتگو و گفتمان به جایی شد که این شهوت و غضب یک طناب قوی پیدا کردند دست و بال این عقلِ بیچاره را بستند این شده اسیر فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» خب حالا این عقل شده اسیر این هم آمده ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ را تفسیر کرده بیرون هم که رفته باید نگاه نکند، چه کسی باید نگاه نکند، اینکه چشمش را بستید، دستش را بستید، دهنش را بستید، اینکه نمی‌تواند حرف بزند که آن که دهنش را باز گذاشتید، چشمش را باز گذاشتید شهوت است و او نگاه می‌کند دیگر. خب، کار را کار یعنی کار، کار را عقلِ عملی می‌کند که «ما عُبد به الرّحمن واکتسب به الجِنان» درس و بحث برای عقل نظری است نیمی از قضیه است جزم برای حوزه و دانشگاه است برای عقل نظری است برای آ‌نجایی است که محور اندیشه است با جزم که کسی بهشت نمی‌رود که با عزم بهشت می‌رود اینکه لقمان به پسرش گفت: ﴿إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزِمِ الْأُمُورِ﴾ همین است انسان باید تصمیم بگیرد خب چه کسی باید تصمیم بگیرد کسی که دهنش را بستیم، چشمش را بستیم، گوشش را بستیم گذاشتیم کنار شد حاکمِ معزول خب، این عقل عملی در جریان جهاد اکبر وقتی شکست خورد دست و بالش بسته است لذا اینها عالماً عامداً ممکن است کسی دروغ بگوید برای اینکه آن‌که باید تصمیم بگیرد کارِ خوب انجام بدهد او بسته است آن‌که میدان‌دار است شهوت و غضب است.
عواقب جدایی عقل نظری از عقل عملی:
خب، پس کار را عقلِ عملی می‌کند، درک را عقل نظری می‌کند، اگر عقل عملی دست و بالش باز باشد این هیچ قوّه‌ای را تعطیل نمی‌کند همه را تعدیل می‌کند به شهوت هم می‌رسد، به غضب هم می‌رسد، به حس هم می‌رسد به خیال و وهم هم می‌رسد به عقل هم می‌رسد چون او عادل است سهم همه را می‌دهد هیچ طغیانی هم نمی‌کند ولی در جهاد اصغر یا جهاد اوسط یا جهاد اکبر در درون وقتی بین شهوت و غضب از یک سو و عقل عملی از سوی دیگر درگیری شد و اینها فاتح و پیروز شدند این را به بند می‌کِشند این بیچاره زنده به گور است اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «شمس» فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ همین است اینها می‌آیند این را زنده به گور می‌کنند یعنی همین عقلی را که باید باعث نجات ما بشود این را در بین اغراض و غرایز دفن می‌کنند یک مقدار خاکِ اغراض، یک مقدار خاشاک غرایز رویش می‌ریزند روی این زندهٴ به گور رفته می‌نشینند عیاشی می‌کنند آن بیچاره غصّه می‌خورد این عقل عملی این فطرت.
چگونگی نیل به شهود از طریق عقل عملی:
خب، در دنیا که هستند با حوزه و دانشگاه و بحث و اینها علمِ استدلالی نظیر دو دوتا چهارتا برایش روشن می‌شود از این علم کاری ساخته نیست از این یقینِ حصولیِ عقلِ نظری، اما آن یقینِ شهودی، یقین شهودی برای عقل نظری نیست در عقل نظری مراتبش را مشخص کردند یعنی آن محدوده و حوزهٴ ادراک را مشخص کردند اول احساس است، بعد تخیّل است، بعد توهّم است، بعد تعقّل است دربارهٴ عقلِ نظری هم که کارهای ادراکی به عهدهٴ اوست گفتند اول عقل هیولانی است بعد عقل بالملکه است بعد عقل بالفعل است بعد عقل مستفاد همهٴ اینها در ردیف علم حصولی است اما آن که علم شهودی دارد علم شهودی برای عقل نظری نیست یعنی در حوزه و دانشگاه نیست حواسمان جمع باشد آنجا جای دیگر است آن کنار نماز شب است و جان کَندن است و تهذیب نفس. آن شهود از راه عقل عملی است همین عقل عملی که مأمور کار بود این اول باید مواظب باشد تخلیه کند رذایل را شستشو کند این رذایل بروند کنار بعد از تخلیه وقتی سرزمین خالی از رذایل شد جلوه پیدا می‌کند می‌شود تَجلیه، بعد وقتی که تجلیه شد آ‌ن مراحل عالیه فیض الهی در اینجا تنزّل می‌کند می‌شود تَحلیه این مُحلاّ می‌شود وقتی «تخلیةٌ تَجلیةٌ تَحلیه» حاصل شد از آن به بعد «ثمّ فَنیٰ مراتب مُرتقیة» بعد مراتب فنای توحید آثار هست، توحید افعالی هست، صفاتی هست، ذاتی هست و مانند آن که شهود و امثال ذلک را در مراحل عقل عملی ذکر می‌کنند نه در حوزه و دانشگاه و این برای اُویس قَرن و امثال اُویس قرن است فرعون هرگز به اینجا نرسیده نعم، انسان که مُرد حجابها می‌رود کنار مشاهده می‌کند می‌گوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ وقتی مشاهده کرد محدودهٴ پذیرش قطع می‌شود یعنی انسان تا زنده است و نفس می‌کشد محدودهٴ قبول و نکول هست یعنی ایمان و کفر هست ولی وقتی نَفَس تمام شد آنجا شهود هست یعنی این علمهای حصولی او هم به علمهای حضوری تبدیل می‌شود اینهایی هم که نمی‌دیدند حالا می‌بینند همینهایی که ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ همهٴ اینها عرض می‌کنند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته جهنم را می‌بینند نه بهشت را ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ این را به لَبهٴ جهنم می‌آورند می‌گوید می‌بینی یا نمی‌بینی؟ عرض می‌کند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما آنجا جای ایمان نیست برای اینکه بین انسان و بین ایمان، اراده فاصله است.
جایگاه اراده در عقل نظری و عقل عملی:
در محدودهٴ عقل عملی اراده کارساز است در محدودهٴ عقل نظری اراده سهمی ندارد اراده فقط در مقدّمات اثر دارد مثلاً کسی می‌خواهد درس بخواند کسی می‌خواهد نخواند خب اینها به اراده است اما وقتی وارد مجلس درس شد و برهان اقامه شد دیگر نمی‌تواند بگوید من نمی‌خواهم بفهمم فهم در اختیار کسی نیست اگر مقدّمتین به ذهن او راه پیدا کرد او چه بخواهد چه نخواهد فهمیده حالا می‌خواهد قبول کند یا قبول نکند یعنی آن عَقد اول آ‌ن گِره زدن بین موضوع و محمول برای او تثبیت‌شده است هیچ کس نمی‌تواند بگوید که این پنج به علاوه پنج را من فهمیدم ولی نمی‌خواهم بفهمم می‌شود ده این نمی‌تواند بگوید چون فهمیده ولی می‌تواند بگوید من قبول ندارم. خب، بنابراین انسان تا زنده است هم فهمیدن در اختیار اوست هم ایمان و عمل کردن یک، بین انسان و فهم این مبادی و مقدّمات فاصله است دو، وقتی مبادی و مقدّمات طی شد بین انسان و فهم اراده فاصله نیست فهم می‌شود ضروری اینکه می‌گویند این مطلب ضروری است، ضروری است وقتی انسان در برابر ضروری قرار گرفت می‌شود مضطرّ، بالضروری یعنی بالاضطرار می‌شود دو دوتا چهارتاست این برای عقل نظری و حوزهٴ عقلی نظری هم مشخص است از حس شروع می‌شود تا عقل، از عقل هیولانی شروع می‌شود تا عقل مستفاد، اما عقلِ عملی شهود برای اوست یعنی تخلیه، تجلیه، تحلیه، فنا، مراتب فنا همه‌اش برای عقل عملی است همین که اهل عمل بود چون صحنهٴ نفس است و مجرّد است مشاهده می‌کند.
چگونگی نیل به شهود در کلام امیرمؤمنان(علیه السلام):
در آن بیانات نورانی حضرت امیر فرمود اینها در اثر اینکه حلال می‌خورند یک، پرخوری نمی‌کنند دو، مواظب خوراک و نماز شبشان هم هستند سه، کذا و کذا «دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» این وقتی از سلطنت شکم بیرون آمده خیلی از چیزها برای او برّاق می‌شود نه می‌فهمد بلکه می‌بیند اینکه دربارهٴ حالا ابوذر بود یا مقداد بود فرمود: «کَانَ لِی فِیَما مَضَی أَخٌ» در گذشته برادری داشتم که «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» این در چشم من خیلی بزرگ بود وقتی من او را می‌دیدم، وقتی او را می‌دیدم یک مرد بزرگی را می‌دیدم با اینکه او نه امام بود نه امام‌زاده خب بالأخره چه اباذر باشد چه مقداد انسان به جایی برسد که علی‌بن‌‌ابی‌طالب بفرماید او در چشم من با عظمت ظهور می‌کرد «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ. وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» این از سلطنت شکم بیرون آمده همین، این از سلطنت شکم بیرون آمده چون این‌چنین شد نزد من عظیم و عظیم بود در خطبهٴ دیگر فرمود کسی از سلطنت شکم بیاید بیرون کم کم «بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ» فرمود یک عدّه به دنبال برقِ هوایی‌اند با آ‌ن برق هوایی هیچ مسافر ره‌گُم‌کرده به مقصد نمی‌رسد «لیس فی البرق الخاطفِ مُستمتع لمن یَخوض فی الظلمة» فرمود اینهایی که در دنیا گرفتار هوا و هوس دنیا هستند ممکن است مختصری چیز بفهمند ولی با آن فهمِ اندک کسی به مقصد نمی‌رسد مثل انسانِ راه گُم‌کرده‌ای که شبِ تار هست، هوا ابری هست، بارندگی هست، رعد و برق هست او هم راه را گُم کرده ولی گاهی برقی می‌جهد خب مگر آن برق چند لحظه دوام دارد شما تا جلوی پایتان را ببینی آن برق می‌رود فرمود کسی که راه را در بیابان گُم کرده این بخواهد به انتظار برقِ آسمانی بنشیند که برقی بزند او راه را ببیند تا به مقصد برسد شدنی نیست «لیس فی البرق الخاطف» خاطف همین که خَطفه دارد و می‌رباید بالأخره «مُستمتع لمن یَخوض فی الظلمة» .
عدم پذیرش ایمان فرعون در هنگام مرگ:
خب، اما جریان فرعون به جایی رسیده که تا آنجا که علم حصولی بود همه برای او وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ قرآن می‌فرماید: ﴿جَحَدُوا بِهَا﴾ بعد هم فرمود: ﴿آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ بعد فرمود ما همه آیاتمان را نشان دادیم ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ هیچ ابهامی هم نداشت ولی وقتی که دارد غرق می‌شود دیگر در آن محدوده عمل از انسان گرفته می‌شود در حین احتضار یا در حین الجاء، عمل یا اصلاً نیست یا عملِ مختارانه نیست آن وقت اگر بگوید ﴿آمَنْتُ﴾ به او گفته می‌شود ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ﴾ بنابراین ظاهر آیات این است که ایمانِ او پذیرفته نشده یک، و ایمانِ شهودی فقط برای مردان سالکِ صالح است دو، فرعون و امثال فرعون جزء کَفره‌ای هستند که شهودشان برای بعدالموت است در حقیقت اِشهاد است نه اینکه اینها به فیض شهود رسیده باشند نشانشان دادند این سه، آن شهود بعدالموت یا حین‌البرزخ یا حین ‌الاحتضار نه کمال است نه سبب ایمان چهار، در آن محدوده یا اصلاً ایمان نیست برای اینکه در دالان برزخ فعلِ اختیاری مطلوب است یا اگر هم باشد در آن بین ورود در برزخ و بخش پایانی دنیا باز آن ایمان هم قبول نیست ظاهر آیات قرآن کریم این است.
پرسش:...
پاسخ: کمک می‌کنند اما اگر کسی بتواند.
ضرورت پیوند میان علم و ایمان توسط عقل:
همان طوری که در بحث دیروز بود وحدتی پیدا کند که عقل بشود قائد، عقل بشود رائد در روایاتی که از وجود مبارک امام سجاد هست، هست که عقل رائدِ روح است ، یک نماز جماعتی در صحنهٴ نفس برقرار کند که همهٴ نیروهای ادراکی و تحریکی به رهبری آن عقلِ کامل اطاعت خدا را داشته باشند همهٴ اینها به مقصد می‌رسند حس به‌جا کار می‌کند، وهم و خیال به‌جا کار می‌کند، شهوت و غضب به‌جا کار می‌کند، این بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که عقل را عقل گفتند برای اینکه زانوی جَموح شهوت و غضب را عِقال می‌کند آن طنابی که این زانوهای شترِ جَموح و چموش را با آن محکم می‌بستند که این تکان نخورد آن را می‌گفتند عِقال «إعقل و توکّل» یعنی این، حضرت فرمود عقل را عقل می‌گویند برای اینکه زانوی شهوتِ چموش و زانوی غضبِ جموح را این عِقال می‌کند حالا اگر این بند را از دست عقل گرفتند و همان بند را در دست و پای عقل گذاشتند عقل را اسیر کردند این شتر جموح شهوت و غضب میدان‌دار می‌شود دیگر لذا می‌شود ﴿فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ بنابراین ظاهر آیات آن بزرگان هم که فرمودند در همین بخشهاست و عقلِ عملی وقتی شهود دارد که این از راه تجزیه و اینها وارد بشود.
امکان درک حقیقت گناه به علم شهودی:
یک وقت من در کنار حرم مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور نشسته بودم بعد از نماز صبح دیدم کسی تقریباً میانسالی بین سی و چهل بود این از پشت رسید و نشست و گفت حاج آقا اینکه می‌گویند ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ این یعنی چه؟ ما هم نمی‌دانستیم منظورش چیست، توضیحی دربارهٴ این آیه دادیم و اینها، گفت من مشابه این را در کسبم دیدم، گفتم چطور؟ گفت من آب‌میوه ‌فروشم و رسمم این است که در جلوی این مغازه‌ها اول صبح چند قالب یخ را می‌آورم آنجا تا اینها با این یخ بالأخره آب‌میوه را عرضه کنند من یک روز که از منزلم بعد از نماز صبح حرکت کردم آمدم در مغازه را باز کنم دیدم چندتا قالب یخ اینجاست اما همهٴ اینها مشتعل‌اند از این یخ شعله می‌جوشد آب نمی‌شود ولی شعله است قدری جلوتر رفتم دیدم نه، شعله است و آب هم نمی‌شود فهمیدم که بالأخره این یک مال، مال حرامی است اسم شهری را بُرد که آن شهر خب بالأخره بزرگان زیادی داشته و دارد گفت رفتم خدمت بعضی از علما بزرگانمان گفتم این راز چیست، گفت خب بله دیگر این همان آتشی است که شما دارید می‌خورید برای اینکه شما یک لیوان آب‌میوه می‌دهید می‌گویید مثلاً چهارصد تومان، پانصد تومان کمتر و بیشتر، برای اینکه این خنک بشود بتواند بخورد یک مقدار زیادی همین یخ را می‌گذارید داخلش آخر این یخی که این مقداری که شما در ظرف ریختید هرگز به اندازهٴ آب پرتقال نیست شما همین را جای آب‌پرتقال دارید می‌فروشید دیگر، گفت بله ما همین کار را می‌کنیم گفت خب این همین آتش است دیگر. گفت از آن به بعد دیگر توبه کردیم یک لیوان بزرگ‌تر تهیه کردیم یک لیوان معمولی که داشتیم وقتی آب‌میوه را در آ‌ن لیوان معمولی پُر کردیم یک تکّه یک قالب یخ را می‌گذاریم در این لیوان بزرگ این آب‌میوه‌ای که به این مردم فروختیم با این قیمت در آن لیوان بزرگ می‌ریزیم که هم خنک باشد هم ما یخ را به جای آب‌میوه نفروشیم این است ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ یعنی الآن اینجا نشستید جهنم را می‌بینید نه بعد از مرگ خب بعد از مرگ همه می‌بینند می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا﴾ کافر هم می‌بیند اما آن کسی که اینجا نشسته «خود هنر دان دیدن آتش عیان» هنر در این است که آدم اینجا هست جهنم را ببیند بقیه گَپ است ‌«نی گپ دلّ علی النار دخان» می‌فرمایند آنکه در حوزه و دانشگاه هست گَپ است می‌گویند خدایی هست، عدل هست، قیامتی هست، سؤال و جوابی هست، تطایر کتبی هست، بهشتی هم هست، جهنمی هم هست خب اینها برهان است، علم حصولی است وقتی علم حصولی به حضور نرسد می‌شود گَپ «خود هنر دان دیدن آتش عیان» در قرآن دعوت کرده «نِی گَپ دلّ علی النار دخان» کسی آتش را نبیند دود را ببیند بگوید چون دود هست پس آتش هم هست.
أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:35

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن