display result search
منو
تفسیر آیات 67 تا 70 سوره طه

تفسیر آیات 67 تا 70 سوره طه

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 17 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 67 تا 70 سوره طه"

اهمیت تاریخ علم فقه برای اثبات سیره متشرعه
عدم راهیابی سیره متشرعه دربارهٴ چگونگی ابطال سحر
سرّ استفاده انبیا از احتجاجات مختلف

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُّوسَی ﴿67﴾ قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی ﴿68﴾ وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی ﴿69﴾ فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی ﴿70﴾

چگونگی صف‌آرایی ساحران برای مقابله با حضرت موسی(علیه السلام):
مردم مصر از جریان عصای موسی(علیه السلام) آگاه شدند این طور نبود که مسئلهٴ عصای موسی فقط برای درباریان فرعون مطرح شده باشد دستور رسمی فرعون هم این سه نکته بود که همهٴ ساحران در سراسر کشور مصر جمع بشوند یک، آن سَحّارها که کارشناس‌ترین رشتهٴ فنّ سِحرند آنها هم حضور پیدا کنند دو، با یک صف منظّمی شبیه صف نظامی حضور پیدا کنند سه، که گفت ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً﴾ پراکنده نباشید وقتی همهٴ اینها در یک صف قرار بگیرند یک شکوه و جلال و اُبهّتی را به همراه دارد. منظور از این صف هم وحدتِ جنسی است نه وحدتِ شخصی یک صف نیست برای اینکه از استانهای مختلف از کشور پهناور مصر حضور پیدا کردند ساحران هر منطقه‌ای در کنار هم صف می‌بستند اینکه فرمود: ﴿صَفّاً﴾ معنایش این نیست که یک صف ببندید در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» مشابه این گذشت آیهٴ 48 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بود ﴿وَعُرِضُوا عَلَی رَبِّکَ صَفّاً﴾ یعنی همهٴ مردم که در قیامت محشور می‌شوند صف می‌بندند نه یعنی یک صف، صفوف متعدّدی است در آنجا صفِ زاهدان جدا، عابدان جدا، عالِمان جدا، عارفان جدا، متّقیان جدا، وَرِعان جدا، متجهّدان جدا، صف شهدا جدا، جانبازان جدا، مبارزان رسمی جدا و مانند آن چه اینکه از آن طرف هم صفوف تبهکاران جدا اینکه فرمود: ﴿وَعُرِضُوا عَلَی رَبِّکَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ نه یعنی یک صفِ واحدِ شخصی بلکه صفِ واحد جنسی که اقسام صفوف را در بردارد اینجا هم که در محلّ بحث سورهٴ «طه» فرمود دستور فرعون این بود ﴿فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً﴾ یعنی منظّم باشید منتها در کنار هم نه یعنی صفِ واحدِ شخصی ﴿وَقَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ این الف، سین، تاء در ﴿اسْتَعْلَی﴾ برای تأکید است مثل «إستکبَر، مُستکبِر» نه یعنی کسی که طلبِ کِبر می‌کند یعنی کسی که کِبر فراوان را اِعمال می‌کند مُستعلی هم به همین معناست و منظور اینها از فلاح هم فلاح دنیاست چون اینها به آخرت معتقد نبودند. خب، در چنین فضایی ذات اقدس الهی فرمود آنها ﴿أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ برخی از مفسّران بحث مبسوطی شاید دو، سه صفحه دربارهٴ اینکه چرا ﴿إِنْ هذَانِ﴾ اگر ﴿إِنْ﴾ مخفّف از مثقله است باید اسمش منصوب باشد و اگر «إنْ» نافیه است باید با «الاّ» نفی‌اش برگردد چرا «إنّ هذین» یا «إنْ هذین» به صورت ﴿إِنْ هذَانِ﴾ خوانده شده دو سه صفحه تقریباً در این زمینه بحث مبسوط کردند اما آن نکته‌های اساسی که ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ چه چیزی را عصای موسی بلع کرد، چه چیزی را ابطال کرد، چه چیزی را تَلقّف کرد اینها اصلاً مطرح نیست.
اهمیت تاریخ علم فقه برای اثبات سیره متشرعه:
مطلب بعدی آن است که یکی از برکات آشنایی به فنّ تاریخ علم این است که انسان این اقوال را یا مُنقطع‌الأول یا منقطع‌الآخر یا منقطع‌‌الوسط اگر هست می‌بیند یک بیان لطیفی مرحوم شیخ انصاری در مکاسب دارد که این ضرورت آشنایی به تاریخ فقه را مشخص می‌کند در مسئله‌ای مستحضرید که عده‌ای از بزرگان به سیرهٴ متشرّعه استشهاد کردند سیرهٴ متشرّعه اگر واقعاً سیرهٴ متشرّعه باشد جزء حُجج شرعی است بر خلاف بنای عقلا، بنای عقلا تا به امضای شارع نرسد حالا یا قولاً یا فعلاً یا با سکوت ولو به عدم رد، حجّت شرعی نیست حالا بر فرض عقلا کاری را بکنند چه دلیلی بر حجّت شرعی این کار اینها که معصوم نیستند که فعل اینها حجّت باشد بنای عقلا حجیّتش به امضای شارع است ولی سیرهٴ متشرّعه کشف از دستور شارع است دیگر نیازی به امضا نیست چون خودش کاشف است دیگر، بنابراین بین سیرهٴ متشرّعه که حجّت شرعی است با بنای عقلا که حجّت شرعی نیست کاملاً فرق است بنای عقلا بعد از امضا می‌شود حجّت، سیرهٴ متشرّعه خودش کاشف از رضاست. برخیها به سیرهٴ متشرّعه استشهاد کردند مرحوم شیخ می‌فرمایند سیرهٴ متشرّعه آن است که متشرّعین عصر ما که این حرف را می‌زنند یا این کار را می‌کنند یا فلان شیء را پاک می‌دانند یا فلان شیء را آلوده می‌دانند این یداً بِیَد متّصل باشد به عصر عصمت تا کشف بکند از رضای معصوم، اما اگر در برخی از این قرون یک فقیه معروف و ناموری فتوایی داد بعد از او فقها هم مطابق با او همان فتوا را ترویج کردند و عدهٴ زیادی از مردم چندین سال برابر آن فتوا عمل می‌کردند این سیرهٴ متشرّعه استنادش به فتوای آن فقیه معروف است نه اینکه متّصل باشد به عصر عصمت و کاشف از سنّت معصومین باشد مثلاً اگر مطلبی تا زمان شیخ طوسی یک حُکم خاصّی داشت خود شیخ طوسی یک نظر خاصّی ارائه کردند و شاگردان مرحوم شیخ طوسی هم همان فتوا را ترویج کردند عدّهٴ زیادی از مردم برابر این فتوا عمل می‌کنند آن وقت کسی بخواهد استدلال کند بگوید سیرهٴ متشرّعه این است این به فرمایش مرحوم شیخ سخنِ ناصوابی است یعنی این سیره حجّت نیست برای اینکه سیره نیست این سیره ناشی از فتوای یک فقیه معروف است لذا اهمیّت تاریخ فقه به تاریخ تطوّرات فتاوا خیلی سهم تعیین‌کننده دارد که معلوم می‌شود این سیره به عصر عصمت می‌رسد یا نه، ناشی از فتوای بعضی از بزرگان است.
عدم راهیابی سیره متشرعه دربارهٴ چگونگی ابطال سحر:
در برداشت تفسیری از آیات قرآن هم همین طور است مرحوم شیخ طوسی و مرحوم امین‌الاسلام در مجمع‌البیان این بزرگوارها این ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ را همین طور معنا کردند یعنی طنابها را و چوبها را عصای موسی خورد آن وقت این رواج پیدا کرده بین مفسّران بعدی مرحوم فیض در صافی و سایر بزرگانی که فارسی یا عربی تفسیر نوشتند بعد بین علما و متدیّنین و قرآن‌شناسان این رواج پیدا کرده انسان خیال می‌کند که ظاهر آیه این است و یا در عصر عصمت هم همین بود در حالی که این ناشی از تفسیر بعضی از بزرگان است. در همان عصرهایی که مرحوم امین‌الاسلام زندگی می‌کرد برخی از بزرگان هم همین طور معنا کردند یعنی همین طوری که این روزها تفسیر شد و بعد از او در تفسیر بیضاوی هم مِیل به این سَمت پیدا شده است قبل از بیضاوی محقّقان به صورت شفاف و صریح گفتند که اینجا عصا را نبلعید، طناب را نبلعید بلکه سِحر را باطل کرد بعدها بیضاوی گوشه‌ای از آن را اشاره کرده بعد هم مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) از بیضاوی در مرآةالعقول هم نقل کرده بنابراین سخن در این نیست که آیه دوتا احتمال دارد یک احتمالش با روایات تأیید می‌شود یک احتمال بی‌تأیید است خیر، آیه بیش از یک ظهور ندارد با یک صغرا و با یک کبرای مشخص می‌فرماید عصای موسی کِید را بلع می‌کند آنچه را که ساحران انجام دادند بلع می‌کند ساحران نه جیوه ساختند جیوه را جیوه‌گران فراهم کردند و در اینجا به کار بردند ساحران دستور می‌دهند یک عدّه چوب فراهم کنند، یک عدّه طناب فراهم کنند، یک مقدار جیوه تهیّه کنند این ابزار را به هم بمالند و وسیله را فراهم کنند و بیاورند اینجا و اینها آن فنّ سِحر را اِعمال بکنند تا در خیال مردم اثر بگذارند کاری که ساحر بما أنّه ساحر انجام می‌دهد سِحر است نه جیوه‌کاری کارِ ساحر است نه آن طناب و چوب را به این صورت در آوردن یا تراشیدن.
سرّ استفاده انبیا از احتجاجات مختلف:
مطلب بعدی آن است که وقتی معجزه بیّنةالرشد شد آثارش خیلی بیشتر است در احتجاجات وجود مبارک ابراهیم با نمرود همین طور بود وجود مبارک ابراهیم وقتی فرمود من از طرف پروردگار جهان آمدم نمرود گفت پروردگار تو کیست؟ گفت ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ نمرود هم برای عوام‌فریبی دوتا زندانی را گفتند حاضر کرده یکی را اعدام کرده یکی را آزاد کرده گفت ﴿أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ﴾ خب این مغالطه است وجود مبارک ابراهیم می‌توانست بگوید این مغالطه است تو نه به اوّلی حیات دادی نه حیات دومی را گرفتی آن که قبض روح می‌کند او مُمیت است، آن که حیات می‌بخشد او مُحیی است نه تو اِحیا کرده نه اِماته آن برهان اول برهان تامّی است اما برای اینکه به نمرود در حدّ بیّنةالرشد بفهماند به حاضران در صحنهٴ مناظره هم در حدّ بیّنةالرشد شفاف کند به حسّ آنها بیاورد از برهان قبلی صرف‌نظر کرده به برهان حسّی‌تر نه اینکه ـ معاذ الله ـ آن برهان باطل شده و نمرود پیروز شده ایشان از آن دلیل صرف‌نظر کرده یک دلیل دیگر آورده اینجا ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ آن برهان اول در کمال مِتانت برهان تامّی است چنین چیزی که به حس برسد همه می‌پذیرند. مردم همینهایی که با دست خودشان طناب را آوردند با دست خودشان چوب را آوردند با دست خودشان آن چوبها را جیوه‌کاری کردند بعد از اینکه میدان مسابقه تمام شد و صحنهٴ مناظره تمام شد این چوبها را با آن جیوه یا آن طنابها را با این جیوه بردند در شهر خودشان یا دِه خودشان یا مغازه خودشان با آنها کار می‌کردند خب چه چیزی از این بهتر و شفاف‌تر و مردمی‌تر و حسّی‌تر اما عصای موسی هر وقت موسای کلیم(سلام الله علیه) می‌خواست می‌شد اژدهای دمان اینها یک سلسله طناب و چوب آوردند بعد برگرداندند خب چنین برهان شفافی لازم است تا آن مردم حس‌گرا را آشنا کند و روشن کند که به این صورت است. پس غرض این است که دوتا استفاده نیست که یکی مؤیّد روایی داشته باشد یکی نداشته باشد ظاهر آیه فقط همین است که کِید را خورده
بررسی برخی روایات دربارهٴ کیفیت ابطال سحر یا معجزه:
در روایات ما هم آنچه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل کرده چه در عیون چه در امالی اینها یکسان نیستند آنکه از وجود مبارک امام رضا نقل شد سندش همان سند تفسیر منسوب به امام عسکری(سلام الله علیه) است که معتبر نیست اما آنکه از وجود مبارک کاظم و ائمه دیگر شد آن سندش کاملاً معتبر هست لکن او از ملحقات امالی صدوق است باید ثابت بشود که این را چه کسی نقل کرده یک و آن «قال» که در امالی هست برای صدوق است یا برای دیگری چه کسی گفته این جملهٴ بعدی را که اگر عصای موسی آن چوبها و طنابها را خورده برمی‌گرداند این افراد مسخره‌کننده‌ها هم برمی‌گشت این دو، دو سه نکتهٴ پیچیدهٴ سندی در این بحثهای مرحوم صدوق دارد چه در امالی چه در توحید پس بنابراین این روایات سه طایفه‌اند یک طایفه که از امام رضا(علیه السلام) ثابت شد نه آن ذیل را دارد نه سندش معتبر است آنکه از امام کاظم(سلام الله علیه) هست سندش معتبر است و این ذیل را دارد. مطلب سوم آن است که این ذیل معلوم نیست برای چه کسی است این «قال» را چه کسی گفته چطور جزء ملحقات امالی است اینکه در مجموعهٴ کارتان حالا یا در این تعطیلی یا در فرصت دیگری ان‌شاءالله بررسی می‌کنید روشن بشود که چه خبر است.
کیفیت ابطال سحر ساحران با معجزه:
پرسش:...
پاسخ: اگر خوانده که چطور سحر باطل شده و چوبها مانده سحر را، کید را باطل کرده دیگر با وِرد که سحر باطل نمی‌شود با ورد سحر ساخته می‌شود آنها فهمیدند که کارِ وجود مبارک موسای کلیم معجزه بود فوراً به سجده افتادند این تعبیر ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ﴾ که «إذا» مفاجات است برخیها گفتند برای این است که اینها یک مقدار جیوه و غیر جیوه فراهم کردند به این چوب و آن طناب مالیدند می‌ترسیدند که مقداری وقت بگذرد این جیوه‌ها خاصیّتشان را از دست بدهند تا وجود مبارک موسای کلیم فرمود شما القا کنید ﴿فَإِذَا﴾ این «إذا» مفاجات نشان می‌دهد که اینها زود دست به کار شدند تا مبادا آن آثار جیوه از بین برود ﴿فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَی﴾ .
تبیین معنای کلمه ‌«‌اوجس»:
مطلب بعدی کلمهٴ «أوجس» است که این «أوجس» چون مبسوطاً در سورهٴ مبارکهٴ «هود» بحث شد اینجا دیگر دربارهٴ این فقه‌اللغهٴ این کلمه بحث نشد ‌«اِیجاس‌‌» همان احساسِ درونی است اگر کسی در درون خود خاطره‌ای را احساس می‌کند می‌گویند «أوجس» نه اینکه «أوجس» به معنی «خاف» باشد در احساس درونی رقیق آن حالتی که پدید می‌آید آن را می‌گویند «أوجس» وجود مبارک ابراهیم هم بعد از جریان مشاهدهٴ فرشته‌ها طبق آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «هود» آیهٴ هفتاد وارد شده است او هم ایجاس داشت که وجود مبارک ابراهیم مهمانان خود را پذیرایی کرد برای آنها غذا آورد دید که آنها اهل غذا نیستند ﴿فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ﴾ حضرت دید که دست آنها به غذا نمی‌رسد یعنی اهل غذا خوردن نیستند ﴿نَکِرَهُمْ﴾ ناشناس شد نسبت به اینها گفت اینها را من فکر می‌کردم که بشرند اینها که بشر نیستند ﴿وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً﴾ از اینها یک احساس ترسی کرد که اینها چه کسانی‌اند که اهل غذا نیستند ‌«ایجاس‌‌» یعنی احساسِ درونی خب، آنها گفتند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ با الف و سین و تاء که نشانهٴ مبالغه است ذکر کردند خدا هم فرمود نترس ﴿إِنَّکَ أَنتَ الْأَعْلَی﴾ که در قبال آن هست اگر عُلوّی هست فقط از آنِ توست.
ردّ ادّعای نسبی بودن حقیقت اشیا نسبت به یکدیگر:
مطلب بعدی آن است که نفرمود عصا را القا کن ﴿وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ آنچه در دست توست این گذشته از اینکه تحقیر را می‌رساند یعنی آنچه در درست داری بینداز حقیقتی را هم تبیین می‌کند و آن این است که اشیاء فی أنفسها حقیقتی دارند یعنی هر چیزی فی نفسه حقیقتی دارد اینکه برخیها گفتند فی نفس الأمر یعنی هر شیء فی نفسه که اسم ظاهر به جای ضمیر نشسته برای همین است که هر چیزی واقعاً حقیقتی در حال خود دارد درخت واقعاً درخت است فی حدّ نفسه، آب واقعاً آب است فی حدّ نفسه، اگر کسی بگوید اشیاء فی أنفسها حقایق نیستند بلکه نسبت به افراد فرق می‌کنند یعنی ممکن است چیزی نسبت به زید حجر باشد نسبت به عمرو مَطر یا شجر باشد نسبت به دیگری حَجر این اگر باشد دوتا مشکل را به همراه دارد یکی شبههٴ سفسطه و جهان‌بینی است که اگرچه اصل واقعیّت را انکار نمی‌کنند اما نفسیّت واقعیّت را انکار می‌کنند مشکل دوم هم در جریان اصول فقه است که لازمه‌اش تصویب است که هر کسی هر چیزی فهمیده درست باشد مسئلهٴ تخطئه را نپذیریم در حالی که ما مُخطّئه‌ایم و حق هم با تخطئه است یعنی آنچه ما فهمیدیم اگر مطابق با واقع باشد می‌شود صواب واگر مطابق با واقع نباشد می‌شود خطا پس اگر اشیاء هر کدام فی نفسه دارای واقعیّتی نباشند هم آن مشکل جهان‌بینی در فلسفه پیش می‌آید یک، هم مشکل تصویب در فنّ اصول فقه لازم می‌آید دو،
تبیین حقیقت نداشتن اشیا نسبت به خداوند سبحان:
اما در عین حال که اشیاء فی أنفسها واقعیّت دارند و واقعیّت نسبی نیست نعم، معرفت ممکن است نسبی باشد چه اینکه هست بعضیها این جهت آن شعر را می‌فهمند، بعضیها آن جهت شعر را می‌فهمند ممکن است معرفت نسبی باشد ولی واقعیّت اشیاء نسبی نیست این در صورتی است که ما اشیاء بعضها را به بعض بسنجیم اما اگر اشیاء را نسبت به ذات اقدس الهی سنجیدیم واقعیّتی ندارند که مثلاً حجر واقعیّتی دارد فی نفسه چه اینکه خدا بخواهد ـ معاذ الله ـ چه اینکه نخواهد آن وقت خداوند دربارهٴ حجرِ موجود مستقل تصمیم می‌گیرد این‌چنین نیست اگر خدا اراده کرد این حجر باشد می‌شود حجر و اگر اراده کرده است که این حجر نباشد عصا باشد می‌شود عصا زیرا همین شیء در طول سالها به تدریج در یک قرن یا دو قرن همین سنگ می‌شود چوب همان چوب می‌شود سنگ اگر چوب به صورت خاک در بیاید بعد در اثر برف و باران تَحجیر بشود آفتاب به آن بخورد چندین سال بگذرد بالأخره می‌شود سنگ دیگر این سنگها قبلاً هم خاک بودند بعد مُتحجّر شدند این همه احجاز و رسوباتی که هست معمولاً سابق یا آب بودند و بستند املاحی که داشتند یا خاک بودند و در اثر گذشت قرون به صورت سنگ در آمدند سنگ هم ممکن است پودر بشود، خاک بشود، جذب گیاهی بشود آن گیاه ساقه داشته باشد بشود درخت، بشود چوب همهٴ اینها در عالَم کون و فساد شدنی است اما آنکه محال است دو دوتا بشود پنج‌تا محال است بالاتر از ریاضیات در محدودهٴ فلسفه به نظام علّی آسیب برساند مستحیل است اوّلین محال را فلسفه می‌گوید بعد پایین‌تر از او، ریاضیات بعد در ذیل آنها علوم تجربی اگر دستشان به یقین برسد اشیاء فی أنفسها بعضها بالقیاس إلی بعض واقعیّت دارند اما در قبال ارادهٴ ذات اقدس الهی که مثلاً عصا فی نفسه عصاست چه خدا بخواهد ـ معاذ الله ـ چه خدا نخواهد این‌چنین نیست لذا هم در کوه طور خدای سبحان به موسای کلیم فرمود: ﴿مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ﴾ هم در صحنهٴ مناظره فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ هر چه که خدا بخواهد او در می‌آید و خدا هم برابر آنچه خواست واقعیّت می‌خواهد بطلان که در حریم ذات اقدس الهی راه ندارد که، بنابراین ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ﴾ این تعبیر هم برای تحقیر است که همین چوب‌دستی که دستت است بینداز کارشان حل می‌شود و هم اینکه ﴿مَا فِی یَمِینِکَ﴾ شناسنامه‌ای ندارد بدون ارادهٴ الهی اگر ذات اقدس الهی اراده کرد این عصا باشد این عصاست واقعاً و اگر اراده کرد که به صورت مار در بیاید مار می‌شود واقعاً خب.
تفاوت معنای انقلاب یا کون و فساد:
پرسش:...
پاسخ: انقلاب در ذات به تبع انقلاب در وجود است دیگر انقلاب در ذات مستحیل است یعنی این جنس و فصل با حفظ این جنس و فصل چیز دیگر بشود اینکه مستحیل است اما کون و فساد، انقلاب در ذات نیست اگر این شیء آب است آب با حفظ آب هوا نیست این می‌شود انقلاب چون در انقلاب یک موضوع ثابتی باید باشد که ما بگوییم این شیء قبلاً آن بود الآن این هست ما چنین ذات مشترکی نداریم که این چیز قبلاً هوا بود الآن بشود آب، یا بالعکس اما کون و فساد ممکن است این ماده‌ای که این صورت را دارد این صورت از او گرفته می‌شود صورت دیگر به او داده می‌شود آب، هوا نمی‌شود اگر گفتیم آب هوا شد تبخیر شد با مجاز می‌گوییم وگرنه حقیقت این است که این مادّه‌ای که الآن صورت مائیه دارد در اثر تبخیر صورت مائیّه را از او گرفتند صورت هوائیّه به او دادند بر اثر کون و فساد می‌گوییم صار آن ماده‌ای که قبلاً حامل صورت مائیه بود الآ‌ن حامل صورت هوائیّه است آن اصل مشترک آن ماده است وگرنه نه آب هوا می‌شود نه هوا آب، نه درخت خاک می‌شود نه خاک درخت.
عواقب عدم پذیرش معجزه اقتراحی:
به هر تقدیر ﴿أَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ معجزات اقتراحی خطر عذاب را به همراه دارد هر وقتی ملّتی معجزهٴ اقتراحی یعنی پیشنهادی مطرح کردند غالباً این طور است حالا ممکن است ذات اقدس الهی گاهی تأخیر بیندازد، گاهی عفو کند ولی غالباً این طور است که اگر عدّه‌ای پیشنهاد دادند که پیغمبر آن عصر معجزه بیاورد و آورد و اینها نپذیرفتند گرفتار عذاب می‌شوند در جریان مکّه هم گرفتار عذاب شدند عذاب چند قِسم است گاهی سیل است گاهی زلزله است گاهی صاعقه است گاهی انواع و اقسام عذابهای دیگری است که در جریان قوم بنی‌اسرائیل نظیر دَم و قُمّل و ضفادع و اینها یاد کردند گاهی عذاب جنگ، وقتی مسلمانها بر آنها پیروز شدند اینها مرعوب شدند و اسلام و اسلامیان با رعبِ الهی منصور شدند این همان عذاب الهی بود که دامنگیر مشرکان و کفّار مکّه کرد وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاتحانه وارد مکّه شد همین ابوسفیان معروف متحیّرانه قدم می‌زد می‌گفت «لیت شعری بأیّ شیء غلبنی» ای کاش من می‌دانستم می‌فهمیدم که چطور شد پیغمبر بر ما غالب شد ما جمعیّتمان خیلی بیشتر بود نظامیان ما مسلّح بودند نظامیان ما سوار بودند نظامیان ما غذاهای خوب داشتند به سربازانمان کباب گوشت شتر می‌دادیم به آنها شمشیر داده بودیم به آنها مرکب داده بودیم اما سربازان اسلامی با چوب‌دستی می‌جنگیدند، پیاده بودند، خرما می‌مَکیدند، جمعیّتشان خیلی کمتر بود چطور شد اینها پیروز شدند «لیت شعری بأیّ شیء غلبنی» وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از پشت سر رسید دست مبارک را روی دوش نحس ابوسفیان گذاشت فرمود: «بالله غَلَبتُک» ما با قدرت غیبی پیروز شدیم خب این همیشه هست بنابراین اگر یک وقت معجزهٴ اقتراحی آمده است و عذابی نظیر صاعقه و امثال ذلک نیامده ما نباید بگوییم دیگر عذابی نبود عذاب الهی انحا و اقسامی دارد که گاهی خود خدای سبحان به امّت اسلامی می‌فرماید: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾ خدا می‌خواهد آنها را با دست شما عذاب کند این هم یک نحوه عذاب از عذابهای الهی است. خب، فرمودند اگر اینها با هم آمدند شما هیچ هراسی نداشته باشید و شما پیروزید چه اینکه پیروز خواهید بود.
امکان بهره‌مندی امام زمان(علیه السلام) از عصای حضرت موسی از عصای حضرت موسی:
روایات فراوانی که بعضی از آقایان سعیشان مشکور تلاش و کوشش کردند هست این روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد اول کافی صفحهٴ 231 و 232 البته چاپها فرق می‌کند عمدهٴ باب این است در جلد اول کافی کتاب الحجّه ‌«باب ما عند الأئمة مِن آیات الأنبیاء(علیهم السلام)‌» در آن باب چندتا روایت هست روایت اوّلی که ایشان نقل می‌کنند این است که از ابی‌جعفر(علیهما السلام) از وجود مبارک امام باقر «کانت عصا موسی لآدم(علیه السلام) فصارت إلی شُعیب ثمّ صارت إلی موسی‌بن‌عمران و إنّها لعندنا» هم‌اکنون آن عصا نزد ماست «و إنّ عَهدی بها آنِفاً» من چند لحظه قبل هم این عصا را دیدم «و إنّ عَهدی بها آنِفاً و هی خضراء» من چند لحظهٴ قبل این عصا را دیدم این عصا هنوز سبز است یک چوب تازه است «کهیئتها حین انْتَزعتُ مِن شجرتها» مثل همان لحظه‌ای که این را از درخت قطع کردند «و إنّها لَتنطِقُ إذا استُنطِقَت» اگر کسی استنطاق کند از او حرف بخواهد سؤالی بکند او جواب می‌دهد «اُعِدّت لقائمنا(علیه السلام)» این نام مبارک حضرت است با آن لقبی که ایستادن مستحب است با این لقب تعبیر کرده (ارواحنا فداه) «یَصنَعُ بها ما کانَ یَصنعُ موسیٰ» وجود مبارک حضرت که ظهور کرد با او کاری انجام می‌دهد که موسای کلیم با آن عصا آن کار را انجام می‌داد «و إنّها» یعنی عصا «لَتَرُوع» ترویع می‌کند، رُعب و هراس ایجاد می‌کند رُوع همان رعب است «لَتَرُوعُ و تَلقفُ ما یأفکون» که سه بار این کلمهٴ «ما یأفکون» در این حدیث شریف ذکر شده «لَتَرُوعُ و تَلقفُ ما یأفکون و تَصنعُ ما تُؤمر به» هر چه را که وجود مبارک حضرت ولیّ عصر(ارواحنا فداه) امر بکند این چوب انجام می‌دهد «إنّها حیث أقْبَلت تَلقفُ ما یأفکونَ» باز بار دوم فرمود وقتی رو بکند برابر دستور حضرت تمام اِفکها و کِذبها را می‌بلعد. «یُفتح لها شُعبتان إحداهما فی الأرض و الاُخریٰ فی السَّقف و بینهما أربعون ذراعاً تَلقف ما یأفکون» بار سوم، هر چه را که مخالفان حضرت در عصر ظهور حضرت به صورت اِفک و کذب و فریه در می‌آورند این فریه و کذب را می‌بلعد.
دیدگاه برخی مفسّران در تفسیر ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾:
مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در مرآة‌العقول جلد سوم صفحهٴ 38 این عبارت را از تفسیر بیضاوی نقل می‌کند ایشان می‌فرماید: «و فی القاموس راع‌» این می‌خواهد بفرماید ‌«‌راع» و ‌«‌رَوَّع» یعنی ثلاثی مزید و ثلاثی مجرّد هر دو به معنی ترساندن است به معنی «أفزع، کروّع» «لازمٌ متعدّدٍ» راعَ هم به معنی ترسید هم به معنای ترساندن است. «و قال لَقَفَهُ کَسَمِعه» به این معنا «تَناوله بسرعةٍ و الإفک الکذب و هو تَضمینٌ مِن الآیة الکریمة حیث قال: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ » اِفک یعنی کذب، کذب را می‌خورد «قال البیضاوی» ﴿تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ﴾ را دارد معنا می‌کند «أی ما یُزوّرونه مِن الإفک و هو الصّرف و قلب الشیء عن وجهه» اینکه بر خلاف دارد نشان می‌دهد شیء را منصرف می‌کند این را می‌خورد این همان سِحر است این همان کید است دیگر نه اینکه چوب را می‌خورد یا آن عصا یا آن طناب را می‌خورد «و یَجوز أن تکون ما مصدریّةً و هی مع الفعل بمعنی المفعول» همین مطلبی که در بحث دیروز در نقد فرمایش مرحوم شیخ طوسی گفته شد معلوم می‌شود که جناب بیضاوی هم قبلاً این حرف را گفته. غرض آن است که حرفهایی که انسان به جایی می‌رسد سخت است که بگوید این حرف را من گفتم برای اینکه در طیّ این قرون در طیّ این چهارده قرن خیلی سخت است که این بزرگان فراوانی که آمدند مثلاً چنین مطلبی را نگفته باشند خیر، خیلی از موارد گفتند خیلی از نسخه‌های خطّی چاپ نشده همیشه این است که انسان احتیاط بکند و بگوید این احتمال است حالا شاید بزرگان فراوانی این را گفتند اما حالا چون رواج پیدا نکرده مثلاً انسان خیال می‌کند که این حرف تازه است، اگر حرفی به ذهن کسی آمده خیلی سخت است که بتواند بگوید «ممّا لم یَسبقنی إلیه أحد» برای اینکه قدری جلوتر برود می‌بیند چند نفر گفتند خیلی بعید است که انسان بتواند یک حرفِ تازه‌ای بیاورد که به ذهن کسی نرسیده خب، اینها اجمال مطلب بود
تبیین معنای تحویل سال و عمر حقیقی انسان:
حالا چون در آستانهٴ تحویل سالیم و شما هم در این سفرِ خودتان ـ ان‌شاءالله ـ با موفقیّت می‌روید و برمی‌گردید این نکته را هم به سایر آقایانی که از شما از تحویل حال و سال سخن می‌پرسند بفرمایید که ما دینی داریم که ما را به تحویل و تحوّل وادار کرده و این کار، کار خوبی است ما آنچه الآن در فروردین به عهدهٴ ماست یا بر ما تحمیل شده است یا داریم همین است که چون زمین یک بار به دور آفتاب می‌گردد این دورش تمام شده است می‌شود عید خب، زمین هر شبانه‌روز یک بار به دور خود می‌گردد که شب و روز تولید می‌شود در طیّ این 365 روز هر روزی یک درجه به دور این مدار شمس می‌گردد سال پیدا می‌شود وقتی ما این معنای تحویل سال را بررسی می‌کنیم می‌بینیم زمین به دور آفتاب می‌گشت رسالت خودش را به پایان رساند یک دور را کامل کرد آن وقت ما داریم عید می‌گیریم ما وقتی مجازیم که عید بگیریم که ما هم به دورِ شمسِ حقیقت بگَردیم وگرنه ما اینجا آرام بنشینیم آن زمین دارد می‌گردد آن وقت برای ما می‌شود عید، اگر به کسی گفتند پنجاه سال وقتی از او بپرسی که چرا پنجاه سالی، این به کارِ غیر ارجاع می‌دهد می‌گوید پنجاه بار زمین به دور آفتاب گَشت خب تو چند قدم برداشتی زمین شده پنجاه سال آخر تو چه‌کاره‌ای عمرِ انسان محصول حرکت خود اوست عدّه‌ای واقعاً شیخِ مُتصبّی‌اند یعنی یک کودک هشتاد ساله‌اند، کودک نود ساله‌اند رشدی نکردند حالا زمین به دور آفتاب گشته به من و تو چه! اگر ما هم بالأخره حقیقتی به ما گفتند به دور آن حقیقت بگردیم یک دور به دور او بگردیم بله ما هم عمرمان زیاد می‌شود عمر ما محصول حرکتِ ماست هیچ وقت نمی‌شود وصف به حال متعلّق موصوف را در بازار ارزیابی ارائه کرد بعد زمین دورش تمام می‌شود کمال به مقصد می‌رسد کمالِ خودش را طی می‌کند آن وقت ما که اهل زمینیم ما عید بگیریم این قابل قبول نیست برای کسی که معنای عمر را می‌داند و به ما هم گفتند که حرکت کنید کادحید ﴿إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ و می‌توانید حرکت کنید و به دور حق هم حرکت کنید اگر وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) ‌«مع ‌الحق‌» بود «یدور معه حیثما دار» بود بالأخره ما هم حق‌محور باشیم اگر ما علم‌محور، حق‌محور، عدل‌محور، عقل‌محور بودیم خب ما هم حرکت می‌کنیم آن وقت عمر پیدا می‌کنیم عمرِ ما مورد قَسم خدا قرار می‌گیرد خدای سبحان به عمر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسم یاد کرد فرمود: ﴿لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سْکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾ قسم به جانِ تو خب کدام جان شاسته است این عَمر همان عُمْر است منتها چون در قسم این کلمه زیاد تکرار می‌شود و ضمّه ثَقیل است تبدیل به فتحه شده وگرنه این عَمر همان عُمر است خب، قسم به عمر تو این جانِ انسان علما که وارثان انبیایند بالأخره باید جانی پیدا کنند که شایستهٴ سوگند باشد اگر جانی انسان پیدا کرد که حق‌مدار و حق‌محور بود او می‌تواند کاملاً بگوید خدایی که حُول را، زمان و زمین را تغییر می‌دهی و تحویل می‌دهی حال ما را هم تغییر بده «یا مُحوّل الحول و الأحوال» حُول زمان و زمین را آسمان و شمس و قمر را تو برمی‌گردانی یک، احوال دیگران را هم برمی‌گردانی دو، حالت ما را هم تغییر بده سه، چنین کسی می‌تواند سالی را پشت سر بگذارد بگوید من عمرم کامل شده است که ـ ان‌شاءالله ـ شما فضلا و علما عمر پربرکتی دارید جعلکم مبارکین أینما کنتم.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:47

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن