- 297
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 97 تا 102 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 97 تا 102 سوره طه"
تحقق عذاب الهی برای سامرّی
تبیین احاطه علم الهی بر همه اشیا و اطلاق شیء بر موجود
علّت پیدایش دیدگاه های باطل در فلسفه اسلامی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾ یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً﴿102﴾
تحقق عذاب الهی برای سامرّی
بعد از اینکه بخش سوم از گفتگوی وجود مبارک موسای کلیم به پایان رسید یعنی اول با بنیاسرائیل بعد با وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) بعد با سامری آنگاه این حکم را از طرف ذات اقدس الهی صادر کرد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ﴾ دور شو! حالا یا این اعلام عذاب الهی است که با همین وضع عذاب دامنگیر سامری شد یا اِخبار است ولی بالأخره با بیان موسای کلیم(سلام الله علیه) این چند امر محقّقاً واقع شد یکی اینکه سامری به دردی مبتلا شد که هم خودش از جامعه وحشت داشت هم کسی با او نمیتوانست ارتباط برقرار کند حالا یا به وسوسه مبتلا شد که به هیچ کس نزدیک نمیشد یا به بیماری واگیر مبتلا شد که هیچ کسی جرأت نمیکرد به او نزدیک بشود بالأخره به عذاب الیم گرفتار شد این یک, به هلاکت مشخّص هم در دنیا محکوم شد که فرمود: ﴿وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ و به عذاب الهی هم در قیامت محکوم شد بعد فرمود این اله تو که مرتّب با این اِله عکوف داشتی ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ که مرتّب با این خدا در ارتباط بودی این را ما میسوزانیم پودر میکنیم به دریا میریزیم و مانند آن.
تبیین احاطه علم الهی بر همه اشیا و اطلاق شیء بر موجود
آنگاه خطاب به همه کرد فرمود خدای سبحان الله است یک, و توحید بعد از اثبات اصل الوهیّت مطرح است دو, این خدا شریکبردار نیست هیچ چیزی در جهان هستی شریک این خدا نیست و این خدا به جمیع اشیاء عالِم است چون به جمیع اشیاء احاطهٴ تدبیری دارد پس باید به جمیع اشیاء عالِم باشد. برخیها گفتند که معدوم را شیء میگویند معدوم هم شیء است اینکه میبینید در کتابهای کلامی احیاناً آمده است که شیئیّت اعم از وجود است شیء یا موجود است یا معدوم بعد در حکمتهای الهی گفتند «قد ساوق الشیء لدینا الأیسا» از همین کلام آمده که میگویند شیء اعم از وجود است ممکن است چیزی موجود نباشد معدوم باشد ولی شیء باشد واسطهٴ بین وجود و عدم هم از همین قبیل است منزلت بین هستی و نیستی از همین قبیل است مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در اصول کافی جلد اول و مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان توحید مرحوم صدوق در احتجاجات ائمه(علیهم السلام) استدلال کردند فرمودند: «لم یکن بینَ النّفی و الإثبات مَنزلةً» دیگر بین وجود و عدم که چیزی واسطه نیست این از غرر فرمایشات آنهاست در مبدأ تصدیقی بنابراین چیزی که معدوم باشد شیء نیست برخیها خواستند به همین آیه به تعبیر المیزان استفاده کنند سیدناالاستاد فرمود اینها خواستند بگویند که بعضی از چیزها که موجود نیست شیء است چرا, برای اینکه معدوم معلومِ خداست و خدا به «کلّ شیء» علیم است پس معدوم هم شیء است. نقد ایشان این است که آیه دارد خدا به «کلّ شیء» علیم نه هر چیزی که خدا به آن علم دارد شیء است «کلّ شیء معلوم» نه «کلّ معلومٍ شیء» از آیه برنمیآید که هر چه که معلومِ خداست شیء است از آیه برمیآید هر چه شیء است معلوم خداست چون موجبه کلیّه که کنفسها منعکس نمیشود.
علّت پیدایش دیدگاه های باطل در فلسفه اسلامی
این مطلب را عرض کردم برای اینکه حرف جناب شیخ اشراق روشن بشود ایشان میگوید سرّ پیدایش این حرفهای سست در بین مسلمین این بود که اینها علاقهمند بودند چیزی که از یونان رسیده این را ترجمه کنند خیال میکردند هر اسمی که یونانی است آن کتاب فلسفه است و آن نویسنده فیلسوف, درِ ترجمه باز شد و حسابنشده هم به سرزمین مسلمین آمد این آراء سست پدید آمده الآن هم شما میبینید رویکرد بسیاری از حوزوی و دانشگاهی به فلسفهٴ غرب است بدون اینکه از جهانبینی خودشان, از الهیّات خودشان, از حکمت خودشان باخبر بشوند اینها خیال میکنند هر کس در مغربزمین کتابی نوشته خودش فیلسوف است و آن کتاب هم فلسفه است شیخ اشراق میگوید سرّ پیدایش بسیاری از آراء ضعیف در بین مسلمین رواج حسابنشدهٴ ترجمه است الآن هم همان خطر هست میبینید غالب جهانبینیهایی که چه در دانشگاه و چه احیاناً در حوزوی روشنفکر هست همین گرایش به نوشتههای آنهاست. به هر تقدیر «کلّ شیء معلومٌ» نه «کلّ معلوم شیء».
هدف قرآن کریم از نقل قصص انبیا
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در بعد از پایان این میفرماید: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ ما قصّه را برای تعلیم کتاب و حکمت ذکر میکنیم قصّهٴ انبیای گذشته را ذکر میکنیم, قصّهٴ اولیای گذشته را ذکر میکنیم, قصّهٴ اقوام و اُمم گذشته را ذکر میکنیم اما همهٴ این قِصص در مدار ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است چیزی که حکمت باشد برای تودهٴ مردم یک, و طهارت روح را به همراه داشته باشد دو, اینها را نقل میکنیم بعضی از چیزهاست که هم حکمت است هم طهارت روح را به همراه دارد لکن در دسترس فکرِ تودهٴ مردم نیست آن را با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), با اهل بیت(علیهم السلام) در میان میگذاریم نظیر جریان اسمای حُسنایی که خدای سبحان به حضرت آدم آموخت, نظیر کیفیت تعلیم خدا نسبت به حضرت آدم که چگونه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ یک, و نظیر اِنباء و نه تعلیم, اِنباء یعنی اِنباء, تعلیم یعنی تعلیم آدم تعلیم نداد اسما را به ملائکه در حدّ اِنباء و گزارش به ملائکه رساند ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ این فقط یک جای قرآن کریم آمده و جز اهل بیت کسی نمیداند آن اسما چگونه است وانسان کامل چگونه اسماء الله را از خدا یاد گرفت و چرا ملائکه شاگرد بلاواسطهٴ خدا نبودند حتماً باید شاگرد معالواسطه باشند و چرا آدم تعلیم نکرد اسما را به ملائکه در حدّ گزارش و اِنباء گفت اینها چیزهایی است که نه با درس خواندن پنجاه شصت ساله حل میشود نه در دسترس تودهٴ مردم است لذا قرآن کریم این را یک بار نقل کرد و رد شد این یک, این فوق ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است بعضی از امور است که دونِ ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است نه نقشی در تعلیم کتاب و حکمت دارد نه سهمی در تزکیه, نظیر ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ دیگر حالا قرآن بیاید شرح بدهد که چگونه این طنابها را به صورت مار در آوردند، این چوبها را به صورت مار درست کردند سِحر یعنی چه، ساحر چه کاری میکند که چوب را مار میکند طناب را مار میکند اینها «لا یضرُّ مَن جَهِلَه و لا یُنفَعُ مَن عَلِمَه» اینها دونِ ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است
وجود حکمت در نقل نشدن حوادث تاریخی در قرآن
جریان سامری هم بشرح ایضاً چگونه شده است که این مجسّمهٴ عِجل را، جسد عِجل را به صدا در آورده این نه تعلیم کتاب و حکمت است نه تزکیهٴ نفوس، قرآن کریم اینها را از حرف دیگران بازگو میکند و سریعاً رد میشود برای اینکه تأثیر تعلیم کتاب و حکمت یک، تأثیر تزکیه نفوس دو، هیچ کدام در آن نیست یا اگر باشد در دسترس تودهٴ مردم نیست نظیر تعلیم اسماء جنهای فراوانی در خدمت حضرت سلیمان(سلام الله علیه) بودند کارهای کارگری، معماری، مهندسی، عَمِلگی، کارفرمایی حضرت را به عهده داشتند اما چگونه وجود مبارک سلیمان این جِنها را مسخّر کرده این بود جِنّت را نه أجنّه، أجنّه جمع جَنین است که ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ نگوییم اجنّه بگوییم جِنّت، جِنها را چگونه تسخیر کرد این را فقط عبوری قرآن کریم گفت و رد شد برای اینکه در دسترس کسی نیست که بیاید جنها را تسخیر بکند از او معماری و کاردانی و کارگشایی به عهده بگیرد یا هُدهُدی که رفته از فلسطین به یمن و آن گزارش را آورد چگونه گفت ﴿وَجَدْتُّ﴾ ملکهای را که ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾ چگونه انسان میتواند هدهد را تربیت کند به اینجا برساند اینها چیزهایی است که یا فوق ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است یا دون ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ این گونه از قصص و امثال این قصص را وجود مبارک پروردگار عبوری رد شد ائمه هم به ما فرمودند وقتی میبینید قرآن روی امری تکیه نمیکند اصرار ندارد «اُسکتوا عن ما سَکت الله» و ذات اقدس الهی ساکت نشده است از اموری نسیاناً بلکه دید این به درد شما نمیخورد یا شما به او دسترسی ندارید نظیر کیفیت تعلیم اسما به ملائکه یا کیفیت مسخّر کردن جِنها یا کیفیت مسخّر کردن کوهها همهٴ این کوهها یک نماز جماعتی داشتند به امامت حضرت داود(سلام الله علیه) ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ ، چگونه ما یک نماز جماعتی بخوانیم که این سلسله جبال زاگرس یا البرز به ما اقتدا کنند این را قرآن عبوری رد شد فتحصّل که قرآن هر چه نقل کرد به این معنا نیست که تا کُنهش بروید و یاد بگیرید برای اینکه بعضیها فوق فهمِ بشر است بعضیها دونِ فهم بشر، آن کاری که دون بشر است کَفَره و فَسفه انجام دادند نظیر همین کاری که سامری به عهده گرفت، آنکه فوق فهم بشر است یا خود خدا انجام داده یا انبیای الهی به اذن الهی انجام دادند اینکه فرمود: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ راجع به همین است که ما قصّههایی که صبغهٴ تعلیم کتاب و حکمت دارد و صبغهٴ تزکیه نفوس دارد به شما گفتیم این هم یک مطلب.
مخالفت نداشتن احادیث با قرآن؛ معیار صحت روایات
مطلب دیگر دربارهٴ متشابه بودن قرآن است که ما نیازمند به ائمه(علیهم السلام) هستیم شما در اصول و در فقه مستحضرید وقتی گفتند که باید روایات را بر قرآن کریم عرضه کرد هم در اصول هم در فقه، در اصول در بحث نصوص علاجیه آنجا گفتند که وقتی دوتا خبر متعارض داریم الاّ ولابد باید بر قرآن عرضه کنیم در فقه در مسئلهٴ شرط گفتند در بخش شروط، شرطی صحیح و نافذ است که مخالف کتاب و سنّت نباشد هم در فقه و هم در اصول گفتند عرض بر قرآن لازم است یک، و معیار عدم المخالفة است نه وجود الموافقه دو، ما به دنبال موافق نباید بگردیم برای اینکه قرآن کریم به منزلهٴ قانون اساسی است کلیات را میگوید نه جزئیات را ما در امور جزئی وقتی که باید بر قرآن عرضه کنیم باید ببینیم مخالف قرآن نباشد نه موافق قرآن، موافقت قرآن شرط نیست نه در اصول نه در بحث شروط نه در فقه، مخالف قرآن ضرر دارد با کلیات و قوانین اساسی قرآن نباید مخالف باشد وقتی مخالف نشد آن کسی که عِدل قرآن است یعنی عترت زمینه را مشخص میکند که فلان نماز جهر است، فلان نماز اِخفات است، حج احکامش این است، طواف احکامش این است و مانند آن، پس معیار عدم مخالفت با قرآن است چه در فقه چه در اصول نه موافقت با کتاب الله.
امکان تفسیر متشابهات در پرتو محکمات
مطلب بعدی آن است که این متشابهات در ذیل همان آیهٴ اوایل سوره مبارکه «آلعمران» گذشت که روایات هم مثل قرآن کریم دو بخش دارد ناسخ و منسوخ دارد، متشابه و محکم دارد، عام و خاص دارد، مطلق و مقیّد دارد، مُجمل و مبیّن دارد مرحوم صدوق در عیون نقل کرده و به تعبیر سیدناالاستاد روایات فراوانی مُستَفیض است که در بحث آیهٴ سوره مبارکه «آلعمران» گذشت روایات مستفیضه است که اهل بیت فرمودند اخبار ما متشابه دارد و محکم دارد معنای متشابه داشتن این است که متشابه دوتا مطلب دارد یکی تأویل دارد یکی تفسیر، تأویل متشابه را غیر از آنها کسی نمیدانند اما تفسیر متشابه مقدور علماست خب ما متشابهات آیات را به وسیلهٴ ائمه حل بکنیم متشابه ائمه را با چه وسیله حل بکنیم با خبر؟ خبر آنها هم که باز متشابه است و محکم، ردّ متشابه به محکم یک هدایت تفسیری است در همان نصوص مُستفیضهای که ائمه فرمودند اخبار ما متشابه و محکم دارند فرمودند: «مَن ردّ متشابه القرآن الی محکمه فقد هُدی إلی صراط مستقیم» تأویل در مقابل تفسیر است تفسیر را علما میفهمند اما تأویل را غیر از ائمه کسی نمیداند که یعنی چه، در بخشهایی که مربوط به ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ آنجا گذشت که تأویل از سنخ لفظ نیست، از سنخ مفهوم نیست، از سنخ معقولات نیست، از سنخ مقولات نیست تأویل یک امر خارجی است که کلّ قرآن تأویل دارد و خدای سبحان فرمود قیامت تأویل قرآن میآید ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ و وجود مبارک یوسف به یعقوب(سلام الله علیهما) بعد از اینکه آن صحنه را عینی و خارجی دیدند فرمود: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ﴾ ﴿تَأْوِیلُ﴾ یعنی «تأویل» نه تفسیر تأویل مربوط به لفظ نیست تأویل مربوط به مفهوم نیست تأویل مربوط به درس حوزه و دانشگاه نیست تأویل مربوط به حقایق عینی است که نزد اهل بیت است.
علم تاویل متشابهات، مختص اهل بیت(علیهم السلام)
بنابراین ردّ متشابه به محکم کارِ عالِمان دین است تأویلِ متشابه چه متشابه قرآنی چه متشابه روایی را خدا روزی کسی نکرده اینها فقط همان خاندان عصمتاند که میدانند میبینید وقتی اینها حرف میزنند برابر با تأویل حرف میزنند یک وقت است کسی عابدانه، زاهدانه نصیحت میکند میگوید حرامخوری نکنید، رانتخواری نکنید، رشوهخواری نکنید عذاب خدا در بر هست مسئولیت دارید مالِ مردم است اینها یا فقیهانه است یا محدّثانه است یا عابدانه است یا زاهدانه اما یک وقت میبینید نهجالبلاغه را مطالعه میکنید وجود مبارک حضرت امیر فرمودند اشعثبنقیس شبانه که آمده چون پرونده داشت فردا محاکمه او بود شب «طرقنا بملفوفة» حلوایی را پیچیده زیر لباس نگه داشته آورده این قیکردهٴ افعی است این حرفِ فقیه نیست، حرف عابد و زاهد نیست حرف عارف است این کسی است که تأویل، تأویل یعنی تأویل میداند رشوه، قیکرده و بالا آوردهٴ مار است حضرت که مبالغه نکرده ـ معاذ الله ـ که فرمود: «عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِها» مثل اینکه آب دهن یک مار را شما حلوا درست کردی یا بالا آوردهٴ مار را یک حلوا درست کردی آوردی چون فردا به همان صورت در میآید این کسی که میگوید: «لو کُشِفَ الغِطاء ما ازدَدْتُ یقیناً» این دارد میبیند که رشوه همان قیکردهٴ مار است سمّی است آن که میگوید گناه نکن معصیت است او فقیه است و عابد است و زاهد، آن که میگوید سم نخور او عارف است، یک وقت است خودش را به لباس عارف در میآورد او مقلّد است او عارف نیست اما اگر مرد است و عارف است باید بو بکشد اگر [نزد او گناه] بوی سم میدهد میفهمد دیده، وجود مبارک پیغمبر احساس میکرد که بعضیها بدبو هستند فرمود: «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» این را میگویند عارف برای اینکه تأویل این گناه همان لجن است و وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِها» این معنی تأویل است که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ باطن گناه این است فرمود چون باطن گناه این است دیگران باید بمیرند و ببینند من هماکنون میبینم «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» بنابراین متشابهات در روایات فراوان است در آیات هم هست، تأویل متشابه را غیر از این ذوات قدسی کس دیگری نمیداند تفسیر متشابهات با ارجاع به محکمات حل است.
ضرورت تفکیک اختلاف فتوا از متشابه
اما اختلاف فتوا دلیل نیست بر اینکه این شیء متشابه است و حلّش آسان نیست الآن ما یک آیه داریم خیلی شفاف و روشن ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ﴾ این آیه دیگر مشترک لفظی و مشترک معنوی و مجاز و اینها که در آن نیست معنایش خیلی شفاف و روشن است یک چندتا روایت هم داریم آن هم مثل همین آیه روشن است اما شما ببینید فتوای مراجع ما در اثر غیبت دربارهٴ نماز جمعه پنج فتوای رو در روی هم است بعضی میگویند نماز جمعه در عصر غیبت حرام است بدعت است چون مَنصب امام است زمان مرحوم آقای بروجردی به زحمت مرحوم آقای خوانساری نماز جمعه میخواند بعدها کم کم حل شد مگر کسی جرأت داشت نماز جمعه بخواند بعضیها میگویند نه خیر, حرامِ عینی نیست در قبال این واجبِ تعیینی است و در عصر غیبت غیر از نماز جمعه چیزی کافی نیست این رو در روی آن است. قول سوم آن است که نماز جمعه در عصر غیبت واجب تخییری است و نه تعیینی منتها با وجوب احتیاط, احتیاط واجب این است که چهار رکعت را ضمیمه بکند, قول چهارم این است که نماز جمعه در عصر غیبت واجب تخییری است با احتیاط مستحب که چهار رکعت را ضمیمه بکند, قول پنجم که و هو الحق است این است که واجب تخییری است احتیاط هم لازم نیست خب این آرای پنجگانه را ما از همین آیه و چندتا روایت در میآوریم.
کلام شیخ طوسی (ره) درباره اختلاف فتوای فقهای شیعه
ما چند بار فرمایش مرحوم شیخ طوسی را در همین مجلس تفسیر یا بحثهای فقهی خواندیم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف عُدةالاصول که همین یک جلد, جلد اول عُدةالاصول ایشان میفرمایند من چرا وادار شدم به تدوین اصول و تنظیم مراحل فکری در عدةالاصول جلد اول میفرماید: «قد ذَکرتُ ما وَرد عنهم(علیه السلام) مِن الأحادیث المختلفة الّتی تَختصّ بالفقه فی کتابی المعروف بالاستبصار و فی کتاب تهذیب الأحکام» چون این عُدّه را بعد از استبصار و تهذیب مرقوم فرمودند, فرمود من آن روایات را در آن دو کتاب روایی جمع کردم یعنی گرد آوردم و روایات هم کاملاً با هم مختلفاند «و قد ذَکرتُ» در این دو کتاب «ما یَزید علی خمسة آلاف حدیث» بیش از پنج هزار حدیث را من جمعآوری کردم «و ذکرتُ فی أکثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها» در اکثر این نصوص گفتند که طایفهٴ امامیه در عمل به اینها اختلاف فتوا دارند «و ذلک أشهر مِن أن یَخفیٰ» اختلاف علمای ما اشهر از آن است که برای کسی مخفی باشد این جمله را خوب تأمّل بفرمایید «حتّی أنّک لو تاملتَ اختلافهم فی هذه الأحکام» اگر شما خلاف را که بعدها شیخ طوسی نوشت مختلف را که بعدها علامه نوشت این اختلاف فتاوا را شما ملاحظه بکنید «حتّی أنّک لو تاملت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یَزید علی اختلاف أبی حنیفة و الشافعی و مالک» یعنی اختلافی که بین ابیحنیفه و شافعی و مالک است یک طرف, اختلافی که بین علمای ما شیعه است یک طرف, این اختلاف داخلی ما بیش از اختلاف خارجی آن سه مذهب است خب پس روایات با داشتن اهل بیت مشکل اختلاف را حل نکرد اختلاف در اثر اجتهاد است نه منشأش تشابه, غالب این روایات هم متشابه نیست «و وجدتهم» بعد میفرماید نصیحت هم میکند میگوید اینها اختلاف دارند خب یکی نماز جمعه را حرام میداند یکی نماز جمعه را واجب عینی میداند و بینهما هم اوساط اما همهٴ اینها برادرانه زندگی میکنند این نصیحت سیاسی, اجتماعی است که ایشان دارند میفرماید: «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ینته إلی تضلیله و تفسیقه و البرائة مِن مخالفته» فرمود هیچ کدام دیگری را طرد نکرده با هم در جامعه زندگی میکردند.
تفسیر آیات متشابه در پرتو هدایت اهل بیت (علیهم السلام)
غرض این است که تشابه در روایات فراوان است مثل آیه, تشابه تأویلی دارد که غیر از اهل بیت کسی نمیداند یک تفسیر و تبیینی دارد که برای علما مقدور است و قرآن کریم مرجع متشابهات را همان محکمات قرار داده که فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بنابراین میشود با ارجاع متشابهات به محکمات مسئله را حل کرد نیاز ما به ائمه برای آن است که خود قانون اساسی [یعنی قرآن] ما را به اهل بیت ارجاع داده هم آیه تطهیر هم آیه مباهله, سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ ببینید پیغمبر چه میگوید دیگر از این شفافتر شما چه میخواهید یک امر روشنی است فرمود ببینید پیغمبر چه میگوید, پیغمبر هم حدیث ثقلین را گفتند, پس خود قرآن کریم ما را به اهل بیت ارجاع داده و هزارها حکم است که بدون اهل بیت حل نمیشود جزئیات همان طوری که نَفلیه و ألفیه داریم هزارها حکم داریم از وجود مبارک امام صادق همین زراره میگوید من چهل سال است خدمت شما هستم احکام حج را سؤال میکنم تمام نمیشود فرمود چگونه کسی خانهای که از عهد قدیم مَعبد انبیا و اولیا بوده تو میخواهی چهل ساله احکام حج را بفهمی خب اینهاست دیگر, بنابراین نیاز به ائمه(علیهم السلام) هم برای تفسیر قرآن است هم برای حجّت بودن است هم برای احکام است و حِکم است و هزارها نیازهای دیگر اما تأویل را غیر از اینها کس دیگری نمیداند تأویل همین است ما هم الآن که داریم این نهجالبلاغه را بحث میکنیم داریم قصّه میگوییم هنر در این است که انسان این بو بکِشد آنها گفتند «خود هنر دان دیدنِ آتش عیان» اگر مردی الآن که آتش این همه شعله دارد ببین آتش که بالفعل موجود است ممّا لا ریب فیه, وجود مبارک امام رضا فرمود از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم الآن خلق نشده آتش هست گُر میگیرد خب ما نمیبینیم ما خیلی بخواهیم هنرمندانه حرف بزنیم زاهدانه و عابدانه سخن بگوییم اما بگوییم این آتش است این گُر گرفته این نیست «خود هنر دان دیدنِ آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان» آن که میگوید چون دودی هست پس آتشی هست او دارد گَپ میزند او هنرمند نیست.
تفاوت کاربرد رحمت و غضب برای خداوند و انسان
اما دربارهٴ اینکه گاهی غضب یا غضبان بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود بله, گاهی هم اطلاق میشود اما با قرینه اطلاق میشود غضبی که در انسان است مثل وجود مبارک موسای کلیم یک حالت نفسانی است وقتی غضب هست دیگر رضا و رحمت و اینها نیست این غضب باید تمام بشود آن رضا و رحمت باید شروع بشود لذا ذات اقدس الهی دربارهٴ غضب موسای کلیم فرمود: ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الألْوَاحَ﴾ اما دربارهٴ ذات اقدس الهی غضب حالت نفسانی نیست این در عین حال که غضبان است رحمان است که «لا یشغله شأن عن شأن» در حال قَهر مِهر دارد این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست فرمود خدای سبحان طوری است که «لاَ یَلْوِیهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لاَ یُلْهِیهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لاَ تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لاَ یَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ» در عین حال که غضبان است رحمان است پس با غضبان بودن وجود مبارک موسای کلیم خیلی فرق است موسای کلیم ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ اما ذات اقدس الهی در عین غضبان, رحمان است در عین رحمان, غضبان است در بیانات دیگر وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اگر یک وقت مثلاً خدا را ما به این اوصاف متّصف کردیم باعث تغیّر و دگرگونی حال او نیست یا حالت نفسانی برای خدا نیست خطبهٴ 186 نهجالبلاغه آنجا دارد که «لاَ تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لاَ تَلْمِسُهُ الْأَیْدِی فَتَمَسَّهُ وَ لاَ یَتَغَیَّرُ بِحَالٍ وَ لاَ یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوالِ» بنابراین غضب اگر دربارهٴ خدا حتی کلمهٴ غضبان اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار رفت به این معنا نیست نظیر آنچه وجود مبارک موسای کلیم غضبان بود اینچنین غضب داشته باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تحقق عذاب الهی برای سامرّی
تبیین احاطه علم الهی بر همه اشیا و اطلاق شیء بر موجود
علّت پیدایش دیدگاه های باطل در فلسفه اسلامی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾ کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً ﴿99﴾ مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْراً ﴿100﴾ خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً ﴿101﴾ یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً﴿102﴾
تحقق عذاب الهی برای سامرّی
بعد از اینکه بخش سوم از گفتگوی وجود مبارک موسای کلیم به پایان رسید یعنی اول با بنیاسرائیل بعد با وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) بعد با سامری آنگاه این حکم را از طرف ذات اقدس الهی صادر کرد فرمود: ﴿فَاذْهَبْ﴾ دور شو! حالا یا این اعلام عذاب الهی است که با همین وضع عذاب دامنگیر سامری شد یا اِخبار است ولی بالأخره با بیان موسای کلیم(سلام الله علیه) این چند امر محقّقاً واقع شد یکی اینکه سامری به دردی مبتلا شد که هم خودش از جامعه وحشت داشت هم کسی با او نمیتوانست ارتباط برقرار کند حالا یا به وسوسه مبتلا شد که به هیچ کس نزدیک نمیشد یا به بیماری واگیر مبتلا شد که هیچ کسی جرأت نمیکرد به او نزدیک بشود بالأخره به عذاب الیم گرفتار شد این یک, به هلاکت مشخّص هم در دنیا محکوم شد که فرمود: ﴿وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ و به عذاب الهی هم در قیامت محکوم شد بعد فرمود این اله تو که مرتّب با این اِله عکوف داشتی ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ که مرتّب با این خدا در ارتباط بودی این را ما میسوزانیم پودر میکنیم به دریا میریزیم و مانند آن.
تبیین احاطه علم الهی بر همه اشیا و اطلاق شیء بر موجود
آنگاه خطاب به همه کرد فرمود خدای سبحان الله است یک, و توحید بعد از اثبات اصل الوهیّت مطرح است دو, این خدا شریکبردار نیست هیچ چیزی در جهان هستی شریک این خدا نیست و این خدا به جمیع اشیاء عالِم است چون به جمیع اشیاء احاطهٴ تدبیری دارد پس باید به جمیع اشیاء عالِم باشد. برخیها گفتند که معدوم را شیء میگویند معدوم هم شیء است اینکه میبینید در کتابهای کلامی احیاناً آمده است که شیئیّت اعم از وجود است شیء یا موجود است یا معدوم بعد در حکمتهای الهی گفتند «قد ساوق الشیء لدینا الأیسا» از همین کلام آمده که میگویند شیء اعم از وجود است ممکن است چیزی موجود نباشد معدوم باشد ولی شیء باشد واسطهٴ بین وجود و عدم هم از همین قبیل است منزلت بین هستی و نیستی از همین قبیل است مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در اصول کافی جلد اول و مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان توحید مرحوم صدوق در احتجاجات ائمه(علیهم السلام) استدلال کردند فرمودند: «لم یکن بینَ النّفی و الإثبات مَنزلةً» دیگر بین وجود و عدم که چیزی واسطه نیست این از غرر فرمایشات آنهاست در مبدأ تصدیقی بنابراین چیزی که معدوم باشد شیء نیست برخیها خواستند به همین آیه به تعبیر المیزان استفاده کنند سیدناالاستاد فرمود اینها خواستند بگویند که بعضی از چیزها که موجود نیست شیء است چرا, برای اینکه معدوم معلومِ خداست و خدا به «کلّ شیء» علیم است پس معدوم هم شیء است. نقد ایشان این است که آیه دارد خدا به «کلّ شیء» علیم نه هر چیزی که خدا به آن علم دارد شیء است «کلّ شیء معلوم» نه «کلّ معلومٍ شیء» از آیه برنمیآید که هر چه که معلومِ خداست شیء است از آیه برمیآید هر چه شیء است معلوم خداست چون موجبه کلیّه که کنفسها منعکس نمیشود.
علّت پیدایش دیدگاه های باطل در فلسفه اسلامی
این مطلب را عرض کردم برای اینکه حرف جناب شیخ اشراق روشن بشود ایشان میگوید سرّ پیدایش این حرفهای سست در بین مسلمین این بود که اینها علاقهمند بودند چیزی که از یونان رسیده این را ترجمه کنند خیال میکردند هر اسمی که یونانی است آن کتاب فلسفه است و آن نویسنده فیلسوف, درِ ترجمه باز شد و حسابنشده هم به سرزمین مسلمین آمد این آراء سست پدید آمده الآن هم شما میبینید رویکرد بسیاری از حوزوی و دانشگاهی به فلسفهٴ غرب است بدون اینکه از جهانبینی خودشان, از الهیّات خودشان, از حکمت خودشان باخبر بشوند اینها خیال میکنند هر کس در مغربزمین کتابی نوشته خودش فیلسوف است و آن کتاب هم فلسفه است شیخ اشراق میگوید سرّ پیدایش بسیاری از آراء ضعیف در بین مسلمین رواج حسابنشدهٴ ترجمه است الآن هم همان خطر هست میبینید غالب جهانبینیهایی که چه در دانشگاه و چه احیاناً در حوزوی روشنفکر هست همین گرایش به نوشتههای آنهاست. به هر تقدیر «کلّ شیء معلومٌ» نه «کلّ معلوم شیء».
هدف قرآن کریم از نقل قصص انبیا
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در بعد از پایان این میفرماید: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ ما قصّه را برای تعلیم کتاب و حکمت ذکر میکنیم قصّهٴ انبیای گذشته را ذکر میکنیم, قصّهٴ اولیای گذشته را ذکر میکنیم, قصّهٴ اقوام و اُمم گذشته را ذکر میکنیم اما همهٴ این قِصص در مدار ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است چیزی که حکمت باشد برای تودهٴ مردم یک, و طهارت روح را به همراه داشته باشد دو, اینها را نقل میکنیم بعضی از چیزهاست که هم حکمت است هم طهارت روح را به همراه دارد لکن در دسترس فکرِ تودهٴ مردم نیست آن را با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم), با اهل بیت(علیهم السلام) در میان میگذاریم نظیر جریان اسمای حُسنایی که خدای سبحان به حضرت آدم آموخت, نظیر کیفیت تعلیم خدا نسبت به حضرت آدم که چگونه ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا﴾ یک, و نظیر اِنباء و نه تعلیم, اِنباء یعنی اِنباء, تعلیم یعنی تعلیم آدم تعلیم نداد اسما را به ملائکه در حدّ اِنباء و گزارش به ملائکه رساند ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ این فقط یک جای قرآن کریم آمده و جز اهل بیت کسی نمیداند آن اسما چگونه است وانسان کامل چگونه اسماء الله را از خدا یاد گرفت و چرا ملائکه شاگرد بلاواسطهٴ خدا نبودند حتماً باید شاگرد معالواسطه باشند و چرا آدم تعلیم نکرد اسما را به ملائکه در حدّ گزارش و اِنباء گفت اینها چیزهایی است که نه با درس خواندن پنجاه شصت ساله حل میشود نه در دسترس تودهٴ مردم است لذا قرآن کریم این را یک بار نقل کرد و رد شد این یک, این فوق ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است بعضی از امور است که دونِ ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ﴾ است نه نقشی در تعلیم کتاب و حکمت دارد نه سهمی در تزکیه, نظیر ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ دیگر حالا قرآن بیاید شرح بدهد که چگونه این طنابها را به صورت مار در آوردند، این چوبها را به صورت مار درست کردند سِحر یعنی چه، ساحر چه کاری میکند که چوب را مار میکند طناب را مار میکند اینها «لا یضرُّ مَن جَهِلَه و لا یُنفَعُ مَن عَلِمَه» اینها دونِ ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است
وجود حکمت در نقل نشدن حوادث تاریخی در قرآن
جریان سامری هم بشرح ایضاً چگونه شده است که این مجسّمهٴ عِجل را، جسد عِجل را به صدا در آورده این نه تعلیم کتاب و حکمت است نه تزکیهٴ نفوس، قرآن کریم اینها را از حرف دیگران بازگو میکند و سریعاً رد میشود برای اینکه تأثیر تعلیم کتاب و حکمت یک، تأثیر تزکیه نفوس دو، هیچ کدام در آن نیست یا اگر باشد در دسترس تودهٴ مردم نیست نظیر تعلیم اسماء جنهای فراوانی در خدمت حضرت سلیمان(سلام الله علیه) بودند کارهای کارگری، معماری، مهندسی، عَمِلگی، کارفرمایی حضرت را به عهده داشتند اما چگونه وجود مبارک سلیمان این جِنها را مسخّر کرده این بود جِنّت را نه أجنّه، أجنّه جمع جَنین است که ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ﴾ نگوییم اجنّه بگوییم جِنّت، جِنها را چگونه تسخیر کرد این را فقط عبوری قرآن کریم گفت و رد شد برای اینکه در دسترس کسی نیست که بیاید جنها را تسخیر بکند از او معماری و کاردانی و کارگشایی به عهده بگیرد یا هُدهُدی که رفته از فلسطین به یمن و آن گزارش را آورد چگونه گفت ﴿وَجَدْتُّ﴾ ملکهای را که ﴿أُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ﴾ چگونه انسان میتواند هدهد را تربیت کند به اینجا برساند اینها چیزهایی است که یا فوق ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است یا دون ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ این گونه از قصص و امثال این قصص را وجود مبارک پروردگار عبوری رد شد ائمه هم به ما فرمودند وقتی میبینید قرآن روی امری تکیه نمیکند اصرار ندارد «اُسکتوا عن ما سَکت الله» و ذات اقدس الهی ساکت نشده است از اموری نسیاناً بلکه دید این به درد شما نمیخورد یا شما به او دسترسی ندارید نظیر کیفیت تعلیم اسما به ملائکه یا کیفیت مسخّر کردن جِنها یا کیفیت مسخّر کردن کوهها همهٴ این کوهها یک نماز جماعتی داشتند به امامت حضرت داود(سلام الله علیه) ﴿یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ﴾ ، چگونه ما یک نماز جماعتی بخوانیم که این سلسله جبال زاگرس یا البرز به ما اقتدا کنند این را قرآن عبوری رد شد فتحصّل که قرآن هر چه نقل کرد به این معنا نیست که تا کُنهش بروید و یاد بگیرید برای اینکه بعضیها فوق فهمِ بشر است بعضیها دونِ فهم بشر، آن کاری که دون بشر است کَفَره و فَسفه انجام دادند نظیر همین کاری که سامری به عهده گرفت، آنکه فوق فهم بشر است یا خود خدا انجام داده یا انبیای الهی به اذن الهی انجام دادند اینکه فرمود: ﴿کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ﴾ راجع به همین است که ما قصّههایی که صبغهٴ تعلیم کتاب و حکمت دارد و صبغهٴ تزکیه نفوس دارد به شما گفتیم این هم یک مطلب.
مخالفت نداشتن احادیث با قرآن؛ معیار صحت روایات
مطلب دیگر دربارهٴ متشابه بودن قرآن است که ما نیازمند به ائمه(علیهم السلام) هستیم شما در اصول و در فقه مستحضرید وقتی گفتند که باید روایات را بر قرآن کریم عرضه کرد هم در اصول هم در فقه، در اصول در بحث نصوص علاجیه آنجا گفتند که وقتی دوتا خبر متعارض داریم الاّ ولابد باید بر قرآن عرضه کنیم در فقه در مسئلهٴ شرط گفتند در بخش شروط، شرطی صحیح و نافذ است که مخالف کتاب و سنّت نباشد هم در فقه و هم در اصول گفتند عرض بر قرآن لازم است یک، و معیار عدم المخالفة است نه وجود الموافقه دو، ما به دنبال موافق نباید بگردیم برای اینکه قرآن کریم به منزلهٴ قانون اساسی است کلیات را میگوید نه جزئیات را ما در امور جزئی وقتی که باید بر قرآن عرضه کنیم باید ببینیم مخالف قرآن نباشد نه موافق قرآن، موافقت قرآن شرط نیست نه در اصول نه در بحث شروط نه در فقه، مخالف قرآن ضرر دارد با کلیات و قوانین اساسی قرآن نباید مخالف باشد وقتی مخالف نشد آن کسی که عِدل قرآن است یعنی عترت زمینه را مشخص میکند که فلان نماز جهر است، فلان نماز اِخفات است، حج احکامش این است، طواف احکامش این است و مانند آن، پس معیار عدم مخالفت با قرآن است چه در فقه چه در اصول نه موافقت با کتاب الله.
امکان تفسیر متشابهات در پرتو محکمات
مطلب بعدی آن است که این متشابهات در ذیل همان آیهٴ اوایل سوره مبارکه «آلعمران» گذشت که روایات هم مثل قرآن کریم دو بخش دارد ناسخ و منسوخ دارد، متشابه و محکم دارد، عام و خاص دارد، مطلق و مقیّد دارد، مُجمل و مبیّن دارد مرحوم صدوق در عیون نقل کرده و به تعبیر سیدناالاستاد روایات فراوانی مُستَفیض است که در بحث آیهٴ سوره مبارکه «آلعمران» گذشت روایات مستفیضه است که اهل بیت فرمودند اخبار ما متشابه دارد و محکم دارد معنای متشابه داشتن این است که متشابه دوتا مطلب دارد یکی تأویل دارد یکی تفسیر، تأویل متشابه را غیر از آنها کسی نمیدانند اما تفسیر متشابه مقدور علماست خب ما متشابهات آیات را به وسیلهٴ ائمه حل بکنیم متشابه ائمه را با چه وسیله حل بکنیم با خبر؟ خبر آنها هم که باز متشابه است و محکم، ردّ متشابه به محکم یک هدایت تفسیری است در همان نصوص مُستفیضهای که ائمه فرمودند اخبار ما متشابه و محکم دارند فرمودند: «مَن ردّ متشابه القرآن الی محکمه فقد هُدی إلی صراط مستقیم» تأویل در مقابل تفسیر است تفسیر را علما میفهمند اما تأویل را غیر از ائمه کسی نمیداند که یعنی چه، در بخشهایی که مربوط به ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ آنجا گذشت که تأویل از سنخ لفظ نیست، از سنخ مفهوم نیست، از سنخ معقولات نیست، از سنخ مقولات نیست تأویل یک امر خارجی است که کلّ قرآن تأویل دارد و خدای سبحان فرمود قیامت تأویل قرآن میآید ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ و وجود مبارک یوسف به یعقوب(سلام الله علیهما) بعد از اینکه آن صحنه را عینی و خارجی دیدند فرمود: ﴿یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ﴾ ﴿تَأْوِیلُ﴾ یعنی «تأویل» نه تفسیر تأویل مربوط به لفظ نیست تأویل مربوط به مفهوم نیست تأویل مربوط به درس حوزه و دانشگاه نیست تأویل مربوط به حقایق عینی است که نزد اهل بیت است.
علم تاویل متشابهات، مختص اهل بیت(علیهم السلام)
بنابراین ردّ متشابه به محکم کارِ عالِمان دین است تأویلِ متشابه چه متشابه قرآنی چه متشابه روایی را خدا روزی کسی نکرده اینها فقط همان خاندان عصمتاند که میدانند میبینید وقتی اینها حرف میزنند برابر با تأویل حرف میزنند یک وقت است کسی عابدانه، زاهدانه نصیحت میکند میگوید حرامخوری نکنید، رانتخواری نکنید، رشوهخواری نکنید عذاب خدا در بر هست مسئولیت دارید مالِ مردم است اینها یا فقیهانه است یا محدّثانه است یا عابدانه است یا زاهدانه اما یک وقت میبینید نهجالبلاغه را مطالعه میکنید وجود مبارک حضرت امیر فرمودند اشعثبنقیس شبانه که آمده چون پرونده داشت فردا محاکمه او بود شب «طرقنا بملفوفة» حلوایی را پیچیده زیر لباس نگه داشته آورده این قیکردهٴ افعی است این حرفِ فقیه نیست، حرف عابد و زاهد نیست حرف عارف است این کسی است که تأویل، تأویل یعنی تأویل میداند رشوه، قیکرده و بالا آوردهٴ مار است حضرت که مبالغه نکرده ـ معاذ الله ـ که فرمود: «عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِها» مثل اینکه آب دهن یک مار را شما حلوا درست کردی یا بالا آوردهٴ مار را یک حلوا درست کردی آوردی چون فردا به همان صورت در میآید این کسی که میگوید: «لو کُشِفَ الغِطاء ما ازدَدْتُ یقیناً» این دارد میبیند که رشوه همان قیکردهٴ مار است سمّی است آن که میگوید گناه نکن معصیت است او فقیه است و عابد است و زاهد، آن که میگوید سم نخور او عارف است، یک وقت است خودش را به لباس عارف در میآورد او مقلّد است او عارف نیست اما اگر مرد است و عارف است باید بو بکشد اگر [نزد او گناه] بوی سم میدهد میفهمد دیده، وجود مبارک پیغمبر احساس میکرد که بعضیها بدبو هستند فرمود: «تعطّروا بالاستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» این را میگویند عارف برای اینکه تأویل این گناه همان لجن است و وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِها» این معنی تأویل است که ﴿یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ﴾ باطن گناه این است فرمود چون باطن گناه این است دیگران باید بمیرند و ببینند من هماکنون میبینم «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» بنابراین متشابهات در روایات فراوان است در آیات هم هست، تأویل متشابه را غیر از این ذوات قدسی کس دیگری نمیداند تفسیر متشابهات با ارجاع به محکمات حل است.
ضرورت تفکیک اختلاف فتوا از متشابه
اما اختلاف فتوا دلیل نیست بر اینکه این شیء متشابه است و حلّش آسان نیست الآن ما یک آیه داریم خیلی شفاف و روشن ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ﴾ این آیه دیگر مشترک لفظی و مشترک معنوی و مجاز و اینها که در آن نیست معنایش خیلی شفاف و روشن است یک چندتا روایت هم داریم آن هم مثل همین آیه روشن است اما شما ببینید فتوای مراجع ما در اثر غیبت دربارهٴ نماز جمعه پنج فتوای رو در روی هم است بعضی میگویند نماز جمعه در عصر غیبت حرام است بدعت است چون مَنصب امام است زمان مرحوم آقای بروجردی به زحمت مرحوم آقای خوانساری نماز جمعه میخواند بعدها کم کم حل شد مگر کسی جرأت داشت نماز جمعه بخواند بعضیها میگویند نه خیر, حرامِ عینی نیست در قبال این واجبِ تعیینی است و در عصر غیبت غیر از نماز جمعه چیزی کافی نیست این رو در روی آن است. قول سوم آن است که نماز جمعه در عصر غیبت واجب تخییری است و نه تعیینی منتها با وجوب احتیاط, احتیاط واجب این است که چهار رکعت را ضمیمه بکند, قول چهارم این است که نماز جمعه در عصر غیبت واجب تخییری است با احتیاط مستحب که چهار رکعت را ضمیمه بکند, قول پنجم که و هو الحق است این است که واجب تخییری است احتیاط هم لازم نیست خب این آرای پنجگانه را ما از همین آیه و چندتا روایت در میآوریم.
کلام شیخ طوسی (ره) درباره اختلاف فتوای فقهای شیعه
ما چند بار فرمایش مرحوم شیخ طوسی را در همین مجلس تفسیر یا بحثهای فقهی خواندیم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف عُدةالاصول که همین یک جلد, جلد اول عُدةالاصول ایشان میفرمایند من چرا وادار شدم به تدوین اصول و تنظیم مراحل فکری در عدةالاصول جلد اول میفرماید: «قد ذَکرتُ ما وَرد عنهم(علیه السلام) مِن الأحادیث المختلفة الّتی تَختصّ بالفقه فی کتابی المعروف بالاستبصار و فی کتاب تهذیب الأحکام» چون این عُدّه را بعد از استبصار و تهذیب مرقوم فرمودند, فرمود من آن روایات را در آن دو کتاب روایی جمع کردم یعنی گرد آوردم و روایات هم کاملاً با هم مختلفاند «و قد ذَکرتُ» در این دو کتاب «ما یَزید علی خمسة آلاف حدیث» بیش از پنج هزار حدیث را من جمعآوری کردم «و ذکرتُ فی أکثرها اختلاف الطائفة فی العمل بها» در اکثر این نصوص گفتند که طایفهٴ امامیه در عمل به اینها اختلاف فتوا دارند «و ذلک أشهر مِن أن یَخفیٰ» اختلاف علمای ما اشهر از آن است که برای کسی مخفی باشد این جمله را خوب تأمّل بفرمایید «حتّی أنّک لو تاملتَ اختلافهم فی هذه الأحکام» اگر شما خلاف را که بعدها شیخ طوسی نوشت مختلف را که بعدها علامه نوشت این اختلاف فتاوا را شما ملاحظه بکنید «حتّی أنّک لو تاملت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یَزید علی اختلاف أبی حنیفة و الشافعی و مالک» یعنی اختلافی که بین ابیحنیفه و شافعی و مالک است یک طرف, اختلافی که بین علمای ما شیعه است یک طرف, این اختلاف داخلی ما بیش از اختلاف خارجی آن سه مذهب است خب پس روایات با داشتن اهل بیت مشکل اختلاف را حل نکرد اختلاف در اثر اجتهاد است نه منشأش تشابه, غالب این روایات هم متشابه نیست «و وجدتهم» بعد میفرماید نصیحت هم میکند میگوید اینها اختلاف دارند خب یکی نماز جمعه را حرام میداند یکی نماز جمعه را واجب عینی میداند و بینهما هم اوساط اما همهٴ اینها برادرانه زندگی میکنند این نصیحت سیاسی, اجتماعی است که ایشان دارند میفرماید: «و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یَقطع أحدٌ منهم موالاة صاحبه و لم ینته إلی تضلیله و تفسیقه و البرائة مِن مخالفته» فرمود هیچ کدام دیگری را طرد نکرده با هم در جامعه زندگی میکردند.
تفسیر آیات متشابه در پرتو هدایت اهل بیت (علیهم السلام)
غرض این است که تشابه در روایات فراوان است مثل آیه, تشابه تأویلی دارد که غیر از اهل بیت کسی نمیداند یک تفسیر و تبیینی دارد که برای علما مقدور است و قرآن کریم مرجع متشابهات را همان محکمات قرار داده که فرمود: ﴿هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ بنابراین میشود با ارجاع متشابهات به محکمات مسئله را حل کرد نیاز ما به ائمه برای آن است که خود قانون اساسی [یعنی قرآن] ما را به اهل بیت ارجاع داده هم آیه تطهیر هم آیه مباهله, سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ ببینید پیغمبر چه میگوید دیگر از این شفافتر شما چه میخواهید یک امر روشنی است فرمود ببینید پیغمبر چه میگوید, پیغمبر هم حدیث ثقلین را گفتند, پس خود قرآن کریم ما را به اهل بیت ارجاع داده و هزارها حکم است که بدون اهل بیت حل نمیشود جزئیات همان طوری که نَفلیه و ألفیه داریم هزارها حکم داریم از وجود مبارک امام صادق همین زراره میگوید من چهل سال است خدمت شما هستم احکام حج را سؤال میکنم تمام نمیشود فرمود چگونه کسی خانهای که از عهد قدیم مَعبد انبیا و اولیا بوده تو میخواهی چهل ساله احکام حج را بفهمی خب اینهاست دیگر, بنابراین نیاز به ائمه(علیهم السلام) هم برای تفسیر قرآن است هم برای حجّت بودن است هم برای احکام است و حِکم است و هزارها نیازهای دیگر اما تأویل را غیر از اینها کس دیگری نمیداند تأویل همین است ما هم الآن که داریم این نهجالبلاغه را بحث میکنیم داریم قصّه میگوییم هنر در این است که انسان این بو بکِشد آنها گفتند «خود هنر دان دیدنِ آتش عیان» اگر مردی الآن که آتش این همه شعله دارد ببین آتش که بالفعل موجود است ممّا لا ریب فیه, وجود مبارک امام رضا فرمود از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم الآن خلق نشده آتش هست گُر میگیرد خب ما نمیبینیم ما خیلی بخواهیم هنرمندانه حرف بزنیم زاهدانه و عابدانه سخن بگوییم اما بگوییم این آتش است این گُر گرفته این نیست «خود هنر دان دیدنِ آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان» آن که میگوید چون دودی هست پس آتشی هست او دارد گَپ میزند او هنرمند نیست.
تفاوت کاربرد رحمت و غضب برای خداوند و انسان
اما دربارهٴ اینکه گاهی غضب یا غضبان بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود بله, گاهی هم اطلاق میشود اما با قرینه اطلاق میشود غضبی که در انسان است مثل وجود مبارک موسای کلیم یک حالت نفسانی است وقتی غضب هست دیگر رضا و رحمت و اینها نیست این غضب باید تمام بشود آن رضا و رحمت باید شروع بشود لذا ذات اقدس الهی دربارهٴ غضب موسای کلیم فرمود: ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الألْوَاحَ﴾ اما دربارهٴ ذات اقدس الهی غضب حالت نفسانی نیست این در عین حال که غضبان است رحمان است که «لا یشغله شأن عن شأن» در حال قَهر مِهر دارد این در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست فرمود خدای سبحان طوری است که «لاَ یَلْوِیهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لاَ یُلْهِیهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لاَ تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لاَ یَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ» در عین حال که غضبان است رحمان است پس با غضبان بودن وجود مبارک موسای کلیم خیلی فرق است موسای کلیم ﴿وَلمَّا سَکَتَ عَن مُوسَی الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ اما ذات اقدس الهی در عین غضبان, رحمان است در عین رحمان, غضبان است در بیانات دیگر وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه دارد که اگر یک وقت مثلاً خدا را ما به این اوصاف متّصف کردیم باعث تغیّر و دگرگونی حال او نیست یا حالت نفسانی برای خدا نیست خطبهٴ 186 نهجالبلاغه آنجا دارد که «لاَ تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لاَ تَلْمِسُهُ الْأَیْدِی فَتَمَسَّهُ وَ لاَ یَتَغَیَّرُ بِحَالٍ وَ لاَ یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوالِ» بنابراین غضب اگر دربارهٴ خدا حتی کلمهٴ غضبان اگر دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار رفت به این معنا نیست نظیر آنچه وجود مبارک موسای کلیم غضبان بود اینچنین غضب داشته باشد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است