- 74
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 82 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 82 سوره یونس"
وقتی موسی کلیم (سلام الله علیه) با بینات الاهی اعزام شد گفتند این کار شما سحر است
وجود مبارک موسی کلیم فرمود این معجزه است وبا ادعای اعجاز سه مطلب مثبت را ارائه کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لَا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ﴿77﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿78﴾ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ ﴿79﴾ فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ﴿80﴾ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿81﴾ وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿82﴾
وقتی موسی کلیم (سلام الله علیه) با بینات الاهی اعزام شد آنها گفتند این کار شما سحر است وقتی سحر بود نه شما پیغمبرید نه مبدأ آغازینش خداست نه هدف نهائیاش هدایت و سعادت مردم است با ادعای سحر آن سه مطلب را هم در ذهن تثبیت کردند وجود مبارک موسی کلیم فرمود این معجزه است با ادعای اعجاز سه مطلب مثبت را ارائه کرد اگر این معجزه است پس آورندهاش پیغمبر است یعنی موسای کلیم پیغمبر است و فرستندهاش فقط خدای سبحان است و هدف نهائیاش هم تأمین سعادت و کمال مردم است هم نظام داخلی مشخص هم نظام فاعلی معین هم نظام غایی معین است آنها با ادعای سحر هم نظام داخلی را انکار کردند هم مبدأ فاعلی را هم مبدأ فعلی آنگاه نزاع شروع شد مطلب دیگر این است که آنها گاهی بهانه دارند گاهی انگیزه بهانهشان مسئله میراث فرهنگی است مسئله سنت گذشتگان هست مسئله آیین این مجهولی که داشتند هست و مانند آن گاهی میگویند ﴿وَ یذرک﴾ درباریان فرعون به فرعون گفتند اگر جلوی موسای کلیم را نگیری این دین مردم را از بین میبرد ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ گاهی به موسای کلیم میگفتند تو میخواهی ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آباءنا﴾ ولی انگیزه اصلیشان اینها بهانه بود انگیزه اصلیشان این است که ﴿وتکون لکما الکبریاء فی الارض﴾ شما میخواهید سلطنت کنید ما نمیگذاریم تمام آنها بهانه است و در آن نقطه حساس به اینجا میرسند که فرعون میخواهد سلطنت کند و خیال میکرد که وجود مبارک حضرت موسی برای سلطنت و حکومت آمده است پس آن بهانه های دیگر که ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ از یک سو ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آبائنا﴾ از سوی دیگر اینها انگیزه نیست انگیزه مهم آن است که گفتند ﴿وَ تکون لکما الکبریاء فی الارض﴾ لذا صریحاً گفتند ﴿و ما نحن لکما بمؤمنین﴾ مطلب دیگر آن است که گرچه برای فرعون و امثال فرعون مسلم شد که موسی کلیم پیغمبر است و آنچه را که آورد معجزه است برابر آنچه که در سوره مبارکه نمل گذشت ﴿و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ که در سوره مبارکه نمل آیه 14 به این صورت بود ﴿و جحدوا بها واسْتیقنتها أنفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین﴾ چه اینکه در سوره مبارکه اسراء هم وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به فرعون فرمود شما میدانید این مسائل الاهی است و نه سحر آیه 102 سوره مبارکه اسراء این است که وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به فرعون فرمود ﴿قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السمٰوات و الارض بصائر و انی لأظنک یا فرعون مثبوراً﴾ تو فهمیدی اینها بصایر الاهی است معجزات الاهی است بینات الاهی است در جریان حضرت صالح فرمود ﴿و آتیناه مبصره ناقه مبصرة﴾ یعنی آیة بینة مبصر یعنی روشن اینجا هم وجود مبارک موسی فرمود تو میدانی اینها بصایر هستند یعنی آیات روشنی است اما آیا این در طلیعه امر برای موسای کلیم روشن شد قبلاً از تحدّی و مبارزه یا بعد از مبارزه برای او روشن شد در این بخش نیست لذا ممکن است در اوایل امر او احتمال بدهد که این سحر است و دسیسه سیاسی است لذا به مبارزه برخاست بعد که شکست خورد معلوم شد که اینها بصایرند یقین پیدا کرد که اینها معجزه اند یقین پیدا کرد که موسای کلیم پیغمبر است منتها ایمان نیاورد بنابراین این سؤال که وجود مبارک موسای کلیم این حرفها را در طلیعه امر آورد برای فرعون مسلم شد یقین پیدا کرد که اینها معجزه است و یقین پیدا کرد که اگر با معجزه درافتادگی کند شکست بکند این سؤالها شاید مجال نداشته باشد برای اینکه در طلیعه امر شاید او به یقین نرسیده است این یک، ثانیاً بر فرض عالم شد عالم شد که معجزه است چون دیگران هم ممکن است که همین علم را پیدا کنند این برای این که جلوی پیشرفت معجزه او را بگیرد از ساحران دعوت میکند بعد بر فرض هم که بداند شکست میخورد این نقشه از پیش تعیین شده را دارد که ما وقتی اینها را آوردیم ساحران شکست خوردند حرف ما این است که اینها سحر را یاد گرفتند تو معلم اینهایی کبیر اینهایی اعلم اینهایی کاری کردی که اینها در سحر شکست بخورند تو معجزه نیاوردی تو سحر کبیر آوردی آنها سحر صغیر آوردند اگر کسی رفت مقاومت کند اعدام میکنیم همین کار را هم کردند اینها یک جواب نقدی تراشیدند تا معلوم شد که شکست خوردند گفتند ﴿إنه لکبیرکم الذی علمکم السحر﴾ یک عده رفتند ایمان بیاورند گفت ﴿وَ لأصلبنکم فی جذوع النخل﴾ بنابراین این که چگونه فرعون با علم به اینکه موسی کلیم (سلام الله علیه) معجزه آورد و به مبارزه تن در داد این قابل حل است.
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک موسی کلیم در غالب این تعبیرات سخنانی را ذات اقدس الاه از او نقل میکند که میفرماید آنچه را که شما آوردید سحر است و سحر را خدا باطل میداند این ﴿ان الله سیبطله﴾ یعنی «یظهر بطلانه» این الف باب افعال در اینجا بمعنی اظهار است نه خدا سحر را باطل میکند چون سحر باطل است اگر سحر باطل است خدای سبحان باطل را از صحنه خارج میکند باطل را اظهار میکند نه اینکه باطل را باطل میکند ﴿سیبطله﴾ یعنی «سیظهر بطلانه» در غالب موارد وقتی قرآن کریم نقد میکند دارد به اینکه کار موسی کلیم که القای عصاست تلقف کید ساحران است تلقف صنعت ساحران است ابطال سحر ساحران است این سحر است ﴿ان الله سیبطله﴾ یا ﴿تلقف ما صنعوا﴾ یا ﴿تلقف ما یأفکون﴾ را عصای موسی از بین میبرد کید را از بین میبرد خوب آنچه را که ساحران انجام دادند که طناب و چوب نبود این طناب و چوب مواد خامی بود که ساحران روی آنها اعمال صنعت سحر کردند اینها را به صورت مار درآوردند ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعی﴾ پس صنعت ساحران این بود که چوب را به صورت مار در آوردند افک ساحران این بود که طناب را به صورت مار در آورند معجزه موسی کلیم این است که این افک را از بین میبرد این صنعت را از بین میبرد این تعبیرات شاید الان چندین بار است که مطرح میشود مبسوطش در سوره مبارکه اعراف بود که قبلا گذشت حالا شما بخشی از اینها را بطور اجمال مرور میکنید تا معلوم شود که آنچه را که ظاهر قرآن کریم این است که سحر را باطل کرده البته اگر چنانکه دلیل دیگر باشد که خود عصا را طنابها را بلعیده چوبها را بلعیده آن هم درست است اما ظاهر قرآن این است که این افک را این کید را بلعیده وقتی تماشاچیها دیدند که این میدان شده میدان مار ﴿و استرهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت مثل یک آفتابی که تابید شما وقتی که در تاریکی انسان در سفر حرکت میکند پیش خودش یک اوهام و خیالاتی دارد گاهی درخت را به صورت غول و دیو میبیند گاهی مثلا انسانی که دارد میآید به صورت دیو یا دزد مینگرد اما همین که برق روشن شد معلوم میشود آن درخت است آن دیوار است آن انسان است آن حیوان است نه غولی در کار است نه دیوی این خیالها را آن برق بر طرف میکند در خارج دیوی وجود ندارد حیوانی وجود ندارد یک درختی است آنجا ایستاده و انسان در تاریکی خیال میکند که این دیو است یا این سارق است دشمن است وقتی شمس طالع شد معلوم میشود یکی درخت است یکی دیوار است یکی سنگ است یکی چوب است هر کدام سر جای خودش تماشاچیان دیدند که ﴿یخیل الیه منْ سحرهم﴾ کذا ﴿سحروا اعین الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ در چشم اینها اثر کردند نه اینکه واقعاً چوب را مار کردند یا طناب را مار کردند چون ﴿سحروا اعین الناس﴾ چون ﴿واسترهبواهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم این آیه مبصره را این شمس را به صورت عصای الاهی انداخت فقط یک مار حقیقی به نام آن اژدها و عصای موسای کلیم در میدان حرکت میکرد و افک و سحر و کید ساحران برطرف شد وقتی شما افک و کید و سحر را از این چوبها و این طنابها بردارید میشود یک مشت چوب و یک مشت طناب دیگر مردم دیدند که یک مشت چوبها و یک مشت طنابها افتاده فقط یک مار دارد حرکت میکند این ظاهر قرآن است
سؤال: ... جواب: حالا سحر واقعیت دارد یا ندارد یک مطلب است و آیا تأثیر واقعی دارد یا ندارد مطلب دیگر است که مبسوطاً در جریان هاروت و ماروت آنجا ذکر شده است در اینکه تأثیر واقعی دارد فرقی نیست ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ با اینکه ذات اقدس الاه اساس زوجیت را بر مهر و مودت و رحمت قرار داده است ﴿وَ جعل بینکم مودةً و رحمةً﴾ مع ذلک اینها ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ بعد هم امضاء کرده است که این کار در خارج واقع میشود گرچه تشریعاً حرام است خدا نهی کرده و اذن نداده ولی تکویناً اذن داده مثل اینکه آدم بخواهد سر کسی را بشکند و به دیگری ستم بکند این کار تکویناً مأذون است چون اگر خدا تکویناً اذن ندهد که کسی نمیتواند به دیگری آسیب برساند اما تشریعاً محرم است فرمود ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من أحد الا باذن الله﴾
سؤال ... جواب: عیب ندارد منافات ندارد ولی اثبات میخواهد منافات ندارد اگر آن راه هم ثابت بشود از آن راه هم باشد باز هم معجزه است ولی اثبات میخواهد آیا ظاهر قرآن این است که چوبها را خورده طنابها را خورده «کما هو المعروف» یا نه کید را افک را سحر را از بین برده کما هو الظاهر ظاهر آیات این است و مردم کاملاً دیدند یک مشت چوب و طناب در میدان افتاده یک مار دارد حرکت میکند سحر را باطل کرده هر دو ممکن است و هر دو صورتش میتواند معجزه باشد اما بحث در تفسیر است که ظاهر آیات این است یا آن معروف بین مفسران آن یکی است و اما آنچه که بزرگان دیگر استظهار کردند این یکی است خوب در سوره مبارکه اعراف که مبسوطاً بحثش گذشت حالا فقط آیاتش را میخوانیم به این صورت است از آیه 106 به بعد این است.
﴿قال ان کنت جئت بآیة فأت بها ان کنت من الصادقین٭ فالقیٰ عصاه فاذا هی ثعبان مبین٭ و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین﴾ بعد از این معجزات آنها به موسی کلیم تهمت ساحر بودن زدند بعد ﴿قال الملأُ من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم٭ یرید ان یخرجکم من ارضکم﴾ این درباریان فرعون گفتند که اینها میخواهند حکومت کنند و سلطنت کنند و زمین را از شما بگیرند آن مسئله ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ بهانه است این مسئله «لتلفتنا عما وَجدنا علیه آباءنا﴾ این میراث فرهنگی را ما باید حفظ بکنیم بهانه است آنکه انگیزه اصلی اینهاست حفظ سلطنت خودشان است ﴿یرید ان یخرجکم من ارضکم فماذا تامرون٭ قالوا أرجه﴾ این فما ستامرون این را ملاحظه بکنید که گاهی به فرعون همان تعبیراتی که در فارسی هست به شخص او میگویند شما گاهی به لحاظ تفخیم است گاهی به لحاظ این که با مشاوران باهم تصمیم میگیرند به فرعون گفتند هرچه شما امر بکنید ﴿تامر﴾ نه تامرون البته ضمیر ﴿ان یخرجکم من ارضکم﴾ هم اینگونه است یا نه ملاء قوم فرعون به دیگران گفتند این برای آن است که در آیات محل بحث در همین سوره مبارکه یونس که ما در پیش داریم گاهی ضمیری که به فرعون برمیگردد مفرد است گاهی ضمیری که به فرعون برمیگردد جمع است به فرعون و ملاء هم نه ملائه حالا در همین این بخشهای سوره مبارکه یونس که در پیش داریم دو گونه تعبیر است یکی اینکه در همین آیه 83 دارد که ﴿فما آمن لِموسیٰ الا ذریة من قومه علی خوف من فرعون و ملإیهم﴾ این جا یا تفخیم است یا برای اینکه اطرافیان و درباریان فرعون و مشاوران و معاونان فرعون در این جمع ملحوظند دو گونه تعبیر میکنند گاهی ضمیر را مفرد میآورند گاهی ضمیر را جمع میآورند ضمیری که به خود فرعون برمیگردد به هر تقدیر اینجا هم فرعون به درباریان خود میگوید آنها گفتند ﴿ارجه﴾ یعنی اخره و ﴿اخاه﴾ صبر کن و دست نگه دار ﴿وَ جاء السحرة فرعون﴾ تا به اینجا میرسیم فرمود به اینکه ﴿قالوا ... سحروا أعین الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود که ﴿و أوحینا الی موسی ان ألق عصاک فاذا هی تلقف ما یأفکون﴾ و دروغ اینها را بلع میکند نه چوب را که امر حقیقی است کار اینها نیست نه طناب که امر حقیقی است و کار اینها نیست ﴿فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون٭ فغلبوا هنالک﴾ در سوره مبارکه طه و مانند آن قریب به این مضمون آمده است آیه 63 سوره مبارکه طه این است ﴿قالوا ان هذان لساحران یریدان ان یخرجاکم من ارضکم بسحرهما و یذهبا بطریقتکم المثلی٭ فأجْمعوا کیدکم ثم ائْتواْ صفاً و قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آنگاه در میدان مسابقه که شرکت کردند گفتند شما اول اقدام بکنید یا ما بنا شد آنها اول اقدام کنند ﴿قال بل القوا فاذا حبالهم و عصیّهم﴾ حبل عصاک چوب و طناب آنها ﴿یخیل الیه من سحرهم أنها تسعی﴾ آنگاه وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) ترسید با اینکه یقین میداند سحر است و کاری از پیش نمیبرند ترسید این هم در خطبه چهارم نهج البلاغه است که قبلاً خوانده شد که وجود مبارک از زمان حکومت خودش و از وضع اقبال و ادبار نسل سوم انقلاب که نسل اول را درک نکردند نسل دوم را درک نکردند یک عده جوانهایی روی کار آمدند که سنشان بیست سال 25 سال وقتی به دنیا آمدند که علی ابن ابیطالب در منزل منزوی شده بود و در باغها مشغول کشاورزی بود نه قبل از اسلام علی را دیدند نه سیزده سال وجود مبارک حضرت در مکه بود دیدند نه از لیلة المبیت خبر داشتند نه مبارزات حضرت امیر در طول ده سال مبارزات مدینه خبر داشتند نه از جریان حدیث دار و حدیث منزلت و جریان غدیر و اینها را با خبر بودند یک وقتی به دنیا آمدند که علی ابن ابیطالب داشت کشاورزی میکرد حضرت فرمود قرار شد چه بگویم آخر من به شما چه بگویم نه سابقه مرا میشناسید نه سابقه دیگران را میشناسید نه قبل از اسلام را درک کردید نه مکه را درک کردید نه مدینه را درک کردید نه آن جنگها را درک کردید نه غدیر را دیدید خوب حالا من چهار تا حرف بزنم دیگری هم چهار تا حرف بزند خوب چگونه حرف من در شما اثر بکند بعد میفرماید وجود مبارک حضرت موسی ترسید آن هم ترسش همین است موسای کلیم که از خودش هراسی نداشت ﴿فاوجس فی نفسه خیفةً موسیٰ﴾ اشفاق هراس موسای کلیم این بود که ترسید گفت حالا این تماشاچیان که اهل تشخیص نیستند من هم اگر عصا را بیندازم به صورت مار در بیاید آنها نتوانند بین معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه بکنیم اینجا ذات اقدس الاه فرمود تو کارت را انجام بده بقیه به عهده من ﴿لا تخف انک انت الاعلی﴾ این جوابی را که ذات اقدس الاه به موسی کلیم داد در سوره طه ﴿فأوْجس فی نفسه خیفةً موسیٰ٭ قلنا لا تخف انک انت الاعلی﴾ غیر از آن جوابی است که در طلیعه امر در کوه طور داد در کوه طور اولین بار خدای سبحان فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ یا ﴿وَ ما تلک بیمینک یا موسی٭ قال هی عصای﴾ فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ القا کرد به صورت مار بنام شد جای ترس دارد آنجا موسی ترسید و ترسش ترس واقعی بود برای اینکه اولین بار بود تازه دارد پیغمبر میشود خوب شب تار ماری حمله کرده جای ترس دارد آنجا خدای سبحان میفرماید ﴿وَ لا تخف سنعیدها سیرتها الاولی﴾ نترس ما دوباره این را چوب میکنیم بگیر دیگر گفت چشم و گرفت و آن هم به صورت عصا درآمد آن ترس مال خوش بود چون اولین بار بود و جای ترس هم داشت و خدای سبحان فرمود نترس ما دوباره چوبش میکنیم اما اینجا نفرمود دوباره ما چوبش میکنیم نترس او که خودش نمیترسید چندین بار این عصا را انداخت و خودش میگرفت ترسش این بود که اگر آنها نتوانند تشخیص بدهند آنگاه چه بکنیم این در خطبه چهار نهج البلاغه است که «اشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال» خب حالا اگر اینها نتوانستند تشخیص بدهند بین من و دیگری آنوقت باطل بشود حاکم آنوقت چه باید کرد و همین طور هم شد در جریان حضرت امیر «حق یموت بترک ذکره» همانطوری که «باطل یموت بترک ذکره» اکثریت مسلمانها الان به آن سمت هستند اینطور نیست که کسی بگوید بالاخره حق پیروز است بله حق پیروز است اما خوب خدایی که بنابراین این نیست که همه کارها را خدای سبحان با معجزه انجام بدهد فرمود ما اگر بخواهیم دشمنان را سرکوب میکنیم بله اما نظام نظام تکامل و آزمون است ﴿لو یشاء الله لانْتصر منهم﴾ انتصار یعنی انتقام ﴿وَ لکن لیبلوا بعضکم علی ببعض﴾ همانطوری که «باطل یموت بترک ذکره» اگر کسی از باطل حمایت نکند باطل از بین میرود حق هم یموت بترک ذکره اگر کسی از آن حمایت نکند دفاع نکند این هم یموت بترک ذکره به همان دلیلی که وجود مبارک اهل بیت (علیهم السلام) را تنها گذاشتند و الان شرق و غرب عالم را آنها گرفتند.
سؤال ... جواب: نه ترس از چه خدای سبحان فرمود بینداز چون خدای سبحان فرمود بینداز بعد از ناحیه فرمان الاهی موسای کلیم با خبر شد که خدا ابطال میکند گفت من هراس دارم آنچه که در سوره مبارکه یونس است بعد از آنچه که در سوره مبارکه طه قرار گرفته واقع شده در سوره طه مال طلیعه امر است در سوره مبارکه یوسف بعد از آن قصه است یعنی اول وجود مبارک موسای کلیم ترسید گفت حالا اگر اینها پیروز شوند چه کنیم جواب آمد که ﴿قلنا لاتخف انک انت الاعلی﴾ تو بالأخره برندهای ما بساط آن باطلها را جمع میکنیم با این وحی وجود مبارک موسای کلیم آگاه شد و گفت ﴿ان الله سیبطله﴾ که دوتا برهان هم اقامه کرد که این دوتا برهان در سوره مبارکه یوسف هست که الان محل بحث قرار میگیرد در سوره طه فرمود ﴿قلنا لا تخف انک انت الاعلی٭ و الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحرٍ﴾ منتها رسم الخط و قرائت قرآن کریم این اِنَّ ما که باید جدا باشد متصلاً خوانده و متصلاً هم نوشته میشود ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا﴾ این در حقیقت این ما اسم ان است نه انما کذا ﴿انما المؤمنون إخوة﴾ آن ما اسم انَّ نیست اما این ما اسم ان است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم﴾ که ان ما غنمتم منتها رسم الخط و قرائت قرآن کریم راه خاص خودش را دارد حالا ما برای اینکه خوب روشن شود جدا میخوانیم ﴿و الق ما فی یمینک﴾ وقتی این کار را کردی جواب ﴿ان تلقف﴾ این عصا ﴿ما صنعوا﴾ را ﴿ان ما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر﴾ یعنی هذا ما صنع است و ما صنع کید است فهذا کید است تلقف آن کید را نه تلقف حصی و الحبال ﴿و لا یفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ آن که در سوره مبارکه طه است این است در سوره شعراء هم به این صورت ﴿افک﴾ را مورد لفق و بلع قرار داد فرمود آیه چهل و سه به بعد سوره مبارکه شعراء این است ﴿قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون٭ فألقوا حبالهم و عصیهم و قالوا بعزّة فرعون إنا لنحن الغالبون٭ فالقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یأفکون﴾ بنابراین آنها رسوا شدند بعد ﴿فألقی السحرة ساجدین﴾ آن کارشناسان و آن مؤمنانشان سجده کردند و پذیرفتند عدهای که دیگری که فریب خورده بودند درباریان فرعون به اینها گفته بودند که ﴿انه لکبیرکم الذی علمکم السحر﴾ آنها هم قبول کردند که این سحر کبیر دارد و از ما اکبر و اعلم است و اینها که کارشناس واقعی و متدین بودند و ایمان آوردند اینها را هم اعدام کردند که ﴿وَ لأصلبنکم فی جذوع النخل﴾ یک مطلبی است که برخی ها گفتند که معجزه فعلی کارگشا نیست البته حرف از غزالی است حالا قبل از غزالی حالا شاید دیگران هم گفتند برای اینکه آنهایی که یک روز به دنبال عصای حضرت موسی حرکت کردند روز دیگر هم به دنبال گوساله سامری راه افتادند بنابراین باید بساط علم را تقویت کرد بساط معجزات قولی را تقویت کرد اساس برهان را تایید کرد و مانند آن این سخن حق است اما حالا تا معجزه بدست چه کسی باشد همین معجزه موسی کلیم را وقتی آن کارشناسان واقعی سحر شناس مصر که سحار علیم بودند چون فطرت پاک داشتند و دست آنها افتاد از هر حکیم و متکلمی هم فداکارانه تر موسی کلیم را همیاری کردند بالاخره «لاصلبنکم و اقطعن ایدیکم و ارجلکم من خلاف» تحمل این عذاب کار آسانی نیست دست راست و پای چپ پای راست و د ست چپ اینها را قطع بکنند به دار بیاویزند میخ کوب کنند صاحب اوتاد شوند این جور مقاومت کنند بگویند «فاقض انما انت قاض انما تقضی هذه الحیات الدنیا» این کار هر حکیم و متکلمی نیست این است که جناب امام رازی نوشته بعدها هم در کلمات آمده حتی در مجلات ما آمده که بالاخره باید انسان معجزات علمی داشته باشد سخن حقی است اما آن معجزات فعلی هم آیه بینه الاهیه تا بدست چه کسی باشد اگر به دست یک انسان سلیم الفطره باشد او تا آخرین لحظه برای حفظ دین موسی کلیم تلاش و کوشش میکند بالاخره این گونه مقاومت کردن این گونه به استقبال شهادت رفتن اینگونه در برابر فرعون ایستادن کار هر کسی نیست صریحا میگفتند «فاقض انما تقضی هذا الحیاه الدنیا» هرچه میخواهی انجام بده به هر تقدیر وجود مبارک موسی کلیم استدلال کرد فرمود به اینکه هم باطل را ذات اقدس الاه از بین میبرد و هم حق را حمایت میکند در همین آیه 81 سوره مبارکه که محل بحث است فرمود موسی «قال موسی ما جئتم به السحر» است «ما جئتم به السحر ان هذا سحر ان الله سیبطله» یعنی «یظهر بطلانه» آنچه را که ما آوردیم معجزه است معجزه «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» این مخصوص قرآن کریم نیست و این نظیر تورات و ا نجیل نیست که بعدها نسخ شود شریعت و منهاجش معجزه الاهی مثل قرآن کریم است خواه معجزه آدم باشد خواه معجزه خاتم علیهم السلام معجزه چیزی نیست که روزی کشف خلاف شود یک روزی علم پیشرفت بکند معلوم شود که کار صالح (سلام الله علیه) یک کار علمی بود بشر عادی هم میتواند بکند اینگونه نیست الی یوم القیامه هرچه علم پیشرفت بکند کار صالح پیغمبر معجزه است احدی مثل او نمیتواند بیاورد کار موسی کلیم این است کار عیسی مسیح این است کار داوود (سلام الله علیه) له الحدید این است ممکن است علم پیشرفتها بکند انسان بتواند از آهن خیلی چیزها بسازد با ابزار برق و غیر برق اما آهن را در کف مبارک داوود (سلام الله علیه) مثل یک موم نرم بکند مثل یک تکه خمیر این کار او است این دست داوودی میخواهد الی یوم القیامه هر که باشد هر چه باشد این معجزه است اینطور نیست که علم پیشرفت بکند آدم بتواند با دست آهن را نرم بکند معجزه از آن جهت که معجزه است «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» اما شریعت یعنی قانون منهاج یعنی قانون این البته یک عمل مشخصی دارد نسخ میشود و بازگشت نسخ هم به تخصیص ازمانی است نه اینکه معاذ الله این شریعت در عصر خودش باطل بود و اشتباه بود این نظیر نسخ قوانین بشری نیست بشر یک قانون را وضع میکند بعد معلوم میشود اشتباه بوده احکام الاهی معاذ الله اینگونه نیست همه آنها از نظر «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» مثل قرآن کریم هستند منتها قرآن کریم نه تنها نسخ پذیر نیست تخصیص پذیر هم نیست که قطع ازمانی باشد شریعت و منهاج انبیای دیگر علیهم السلام تخصیص پذیرند که بازگشت نسخ به تخصیص ازمانی است ولی معجزات اینها نه نسخ پذیر است نه تخصیص پذیر است نه .. این کار برای همیشه الی یوم القیامه از غیر معصوم ساخته نیست و معصوم از آن جهت که خلیفه الله است میتواند کار موسی کلیم را بکند کار موسی کلیم را بکند بالاخره غیر از ذات اقدس الاه و خلفای راستین الاهی که انبیای الاهی و ائمه معصومین هستند احدی این کار را نمیتواند بکند دو تا برهان اقامه فرمود یک، «ان الله لا یفلح عمل المفسدین» این کار فساد است و خدا فساد را به پایان نمیبرد دو، «و یحق الله الحق بکلماته» معجزه حق است و خدا حق را تحقیق میکند احقاق میکند تثبیت میکند چرا؟ برای اینکه نظام براساس حق دارد میگردد «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما الا بالحق» خوب اگر فرض کنیم یک جایی فقط حوزه علمیه بود یا المپیاد ریاضی بود یک ناشناسی غلط انداز خودش را راه داد آنجا بیرونش میکنند بنابر این نیست که در المپیاد ریاضی یک ناشناسی راه پیدا کند اگر نظام فقط در مدار حق است «کما هو الحق» نه فساد راه دارد نه حق ضعیف میشود این دوتا قضیه یکی سالبه یکی موجبه هماهنگ هستند «ان الله لایصلح عمل المفسدین» آن موجبه «و یحق الله الحق بکلماته» این ایجاب و آن این سلب آن سلب و این ایجاب این مثبت و منفی برای تولید آن برق است که «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما الا بالحق» این نظام به حق میگردد پس باطل یعنی سحر هیچ جایی ندارد و آنها هم که مدعی بودند به این آثار تلخشان رسیدند فرمود «ان الله سیبطله» این ادعا است چرا «سیظهر بطلانه» برای اینکه هر کدام دلیل است این سالبه «ان الله لا یصلح عمل المفسدین» دلیل است «و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المشرکون» هم دلیل است.
«الحمد لله رب العالمین»
وقتی موسی کلیم (سلام الله علیه) با بینات الاهی اعزام شد گفتند این کار شما سحر است
وجود مبارک موسی کلیم فرمود این معجزه است وبا ادعای اعجاز سه مطلب مثبت را ارائه کرد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لَا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ ﴿77﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿78﴾ وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ ﴿79﴾ فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُمْ مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ﴿80﴾ فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لَا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿81﴾ وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿82﴾
وقتی موسی کلیم (سلام الله علیه) با بینات الاهی اعزام شد آنها گفتند این کار شما سحر است وقتی سحر بود نه شما پیغمبرید نه مبدأ آغازینش خداست نه هدف نهائیاش هدایت و سعادت مردم است با ادعای سحر آن سه مطلب را هم در ذهن تثبیت کردند وجود مبارک موسی کلیم فرمود این معجزه است با ادعای اعجاز سه مطلب مثبت را ارائه کرد اگر این معجزه است پس آورندهاش پیغمبر است یعنی موسای کلیم پیغمبر است و فرستندهاش فقط خدای سبحان است و هدف نهائیاش هم تأمین سعادت و کمال مردم است هم نظام داخلی مشخص هم نظام فاعلی معین هم نظام غایی معین است آنها با ادعای سحر هم نظام داخلی را انکار کردند هم مبدأ فاعلی را هم مبدأ فعلی آنگاه نزاع شروع شد مطلب دیگر این است که آنها گاهی بهانه دارند گاهی انگیزه بهانهشان مسئله میراث فرهنگی است مسئله سنت گذشتگان هست مسئله آیین این مجهولی که داشتند هست و مانند آن گاهی میگویند ﴿وَ یذرک﴾ درباریان فرعون به فرعون گفتند اگر جلوی موسای کلیم را نگیری این دین مردم را از بین میبرد ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ گاهی به موسای کلیم میگفتند تو میخواهی ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آباءنا﴾ ولی انگیزه اصلیشان اینها بهانه بود انگیزه اصلیشان این است که ﴿وتکون لکما الکبریاء فی الارض﴾ شما میخواهید سلطنت کنید ما نمیگذاریم تمام آنها بهانه است و در آن نقطه حساس به اینجا میرسند که فرعون میخواهد سلطنت کند و خیال میکرد که وجود مبارک حضرت موسی برای سلطنت و حکومت آمده است پس آن بهانه های دیگر که ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ از یک سو ﴿لتلفتنا عما وجدنا علیه آبائنا﴾ از سوی دیگر اینها انگیزه نیست انگیزه مهم آن است که گفتند ﴿وَ تکون لکما الکبریاء فی الارض﴾ لذا صریحاً گفتند ﴿و ما نحن لکما بمؤمنین﴾ مطلب دیگر آن است که گرچه برای فرعون و امثال فرعون مسلم شد که موسی کلیم پیغمبر است و آنچه را که آورد معجزه است برابر آنچه که در سوره مبارکه نمل گذشت ﴿و جحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ که در سوره مبارکه نمل آیه 14 به این صورت بود ﴿و جحدوا بها واسْتیقنتها أنفسهم ظلما و علوا فانظر کیف کان عاقبة المفسدین﴾ چه اینکه در سوره مبارکه اسراء هم وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به فرعون فرمود شما میدانید این مسائل الاهی است و نه سحر آیه 102 سوره مبارکه اسراء این است که وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) به فرعون فرمود ﴿قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السمٰوات و الارض بصائر و انی لأظنک یا فرعون مثبوراً﴾ تو فهمیدی اینها بصایر الاهی است معجزات الاهی است بینات الاهی است در جریان حضرت صالح فرمود ﴿و آتیناه مبصره ناقه مبصرة﴾ یعنی آیة بینة مبصر یعنی روشن اینجا هم وجود مبارک موسی فرمود تو میدانی اینها بصایر هستند یعنی آیات روشنی است اما آیا این در طلیعه امر برای موسای کلیم روشن شد قبلاً از تحدّی و مبارزه یا بعد از مبارزه برای او روشن شد در این بخش نیست لذا ممکن است در اوایل امر او احتمال بدهد که این سحر است و دسیسه سیاسی است لذا به مبارزه برخاست بعد که شکست خورد معلوم شد که اینها بصایرند یقین پیدا کرد که اینها معجزه اند یقین پیدا کرد که موسای کلیم پیغمبر است منتها ایمان نیاورد بنابراین این سؤال که وجود مبارک موسای کلیم این حرفها را در طلیعه امر آورد برای فرعون مسلم شد یقین پیدا کرد که اینها معجزه است و یقین پیدا کرد که اگر با معجزه درافتادگی کند شکست بکند این سؤالها شاید مجال نداشته باشد برای اینکه در طلیعه امر شاید او به یقین نرسیده است این یک، ثانیاً بر فرض عالم شد عالم شد که معجزه است چون دیگران هم ممکن است که همین علم را پیدا کنند این برای این که جلوی پیشرفت معجزه او را بگیرد از ساحران دعوت میکند بعد بر فرض هم که بداند شکست میخورد این نقشه از پیش تعیین شده را دارد که ما وقتی اینها را آوردیم ساحران شکست خوردند حرف ما این است که اینها سحر را یاد گرفتند تو معلم اینهایی کبیر اینهایی اعلم اینهایی کاری کردی که اینها در سحر شکست بخورند تو معجزه نیاوردی تو سحر کبیر آوردی آنها سحر صغیر آوردند اگر کسی رفت مقاومت کند اعدام میکنیم همین کار را هم کردند اینها یک جواب نقدی تراشیدند تا معلوم شد که شکست خوردند گفتند ﴿إنه لکبیرکم الذی علمکم السحر﴾ یک عده رفتند ایمان بیاورند گفت ﴿وَ لأصلبنکم فی جذوع النخل﴾ بنابراین این که چگونه فرعون با علم به اینکه موسی کلیم (سلام الله علیه) معجزه آورد و به مبارزه تن در داد این قابل حل است.
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک موسی کلیم در غالب این تعبیرات سخنانی را ذات اقدس الاه از او نقل میکند که میفرماید آنچه را که شما آوردید سحر است و سحر را خدا باطل میداند این ﴿ان الله سیبطله﴾ یعنی «یظهر بطلانه» این الف باب افعال در اینجا بمعنی اظهار است نه خدا سحر را باطل میکند چون سحر باطل است اگر سحر باطل است خدای سبحان باطل را از صحنه خارج میکند باطل را اظهار میکند نه اینکه باطل را باطل میکند ﴿سیبطله﴾ یعنی «سیظهر بطلانه» در غالب موارد وقتی قرآن کریم نقد میکند دارد به اینکه کار موسی کلیم که القای عصاست تلقف کید ساحران است تلقف صنعت ساحران است ابطال سحر ساحران است این سحر است ﴿ان الله سیبطله﴾ یا ﴿تلقف ما صنعوا﴾ یا ﴿تلقف ما یأفکون﴾ را عصای موسی از بین میبرد کید را از بین میبرد خوب آنچه را که ساحران انجام دادند که طناب و چوب نبود این طناب و چوب مواد خامی بود که ساحران روی آنها اعمال صنعت سحر کردند اینها را به صورت مار درآوردند ﴿یخیل الیه من سحرهم انها تسعی﴾ پس صنعت ساحران این بود که چوب را به صورت مار در آوردند افک ساحران این بود که طناب را به صورت مار در آورند معجزه موسی کلیم این است که این افک را از بین میبرد این صنعت را از بین میبرد این تعبیرات شاید الان چندین بار است که مطرح میشود مبسوطش در سوره مبارکه اعراف بود که قبلا گذشت حالا شما بخشی از اینها را بطور اجمال مرور میکنید تا معلوم شود که آنچه را که ظاهر قرآن کریم این است که سحر را باطل کرده البته اگر چنانکه دلیل دیگر باشد که خود عصا را طنابها را بلعیده چوبها را بلعیده آن هم درست است اما ظاهر قرآن این است که این افک را این کید را بلعیده وقتی تماشاچیها دیدند که این میدان شده میدان مار ﴿و استرهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ وجود مبارک موسای کلیم عصا را انداخت مثل یک آفتابی که تابید شما وقتی که در تاریکی انسان در سفر حرکت میکند پیش خودش یک اوهام و خیالاتی دارد گاهی درخت را به صورت غول و دیو میبیند گاهی مثلا انسانی که دارد میآید به صورت دیو یا دزد مینگرد اما همین که برق روشن شد معلوم میشود آن درخت است آن دیوار است آن انسان است آن حیوان است نه غولی در کار است نه دیوی این خیالها را آن برق بر طرف میکند در خارج دیوی وجود ندارد حیوانی وجود ندارد یک درختی است آنجا ایستاده و انسان در تاریکی خیال میکند که این دیو است یا این سارق است دشمن است وقتی شمس طالع شد معلوم میشود یکی درخت است یکی دیوار است یکی سنگ است یکی چوب است هر کدام سر جای خودش تماشاچیان دیدند که ﴿یخیل الیه منْ سحرهم﴾ کذا ﴿سحروا اعین الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ در چشم اینها اثر کردند نه اینکه واقعاً چوب را مار کردند یا طناب را مار کردند چون ﴿سحروا اعین الناس﴾ چون ﴿واسترهبواهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم این آیه مبصره را این شمس را به صورت عصای الاهی انداخت فقط یک مار حقیقی به نام آن اژدها و عصای موسای کلیم در میدان حرکت میکرد و افک و سحر و کید ساحران برطرف شد وقتی شما افک و کید و سحر را از این چوبها و این طنابها بردارید میشود یک مشت چوب و یک مشت طناب دیگر مردم دیدند که یک مشت چوبها و یک مشت طنابها افتاده فقط یک مار دارد حرکت میکند این ظاهر قرآن است
سؤال: ... جواب: حالا سحر واقعیت دارد یا ندارد یک مطلب است و آیا تأثیر واقعی دارد یا ندارد مطلب دیگر است که مبسوطاً در جریان هاروت و ماروت آنجا ذکر شده است در اینکه تأثیر واقعی دارد فرقی نیست ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ با اینکه ذات اقدس الاه اساس زوجیت را بر مهر و مودت و رحمت قرار داده است ﴿وَ جعل بینکم مودةً و رحمةً﴾ مع ذلک اینها ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ بعد هم امضاء کرده است که این کار در خارج واقع میشود گرچه تشریعاً حرام است خدا نهی کرده و اذن نداده ولی تکویناً اذن داده مثل اینکه آدم بخواهد سر کسی را بشکند و به دیگری ستم بکند این کار تکویناً مأذون است چون اگر خدا تکویناً اذن ندهد که کسی نمیتواند به دیگری آسیب برساند اما تشریعاً محرم است فرمود ﴿یفرقون به بین المرء و زوجه و ما هم بضارین به من أحد الا باذن الله﴾
سؤال ... جواب: عیب ندارد منافات ندارد ولی اثبات میخواهد منافات ندارد اگر آن راه هم ثابت بشود از آن راه هم باشد باز هم معجزه است ولی اثبات میخواهد آیا ظاهر قرآن این است که چوبها را خورده طنابها را خورده «کما هو المعروف» یا نه کید را افک را سحر را از بین برده کما هو الظاهر ظاهر آیات این است و مردم کاملاً دیدند یک مشت چوب و طناب در میدان افتاده یک مار دارد حرکت میکند سحر را باطل کرده هر دو ممکن است و هر دو صورتش میتواند معجزه باشد اما بحث در تفسیر است که ظاهر آیات این است یا آن معروف بین مفسران آن یکی است و اما آنچه که بزرگان دیگر استظهار کردند این یکی است خوب در سوره مبارکه اعراف که مبسوطاً بحثش گذشت حالا فقط آیاتش را میخوانیم به این صورت است از آیه 106 به بعد این است.
﴿قال ان کنت جئت بآیة فأت بها ان کنت من الصادقین٭ فالقیٰ عصاه فاذا هی ثعبان مبین٭ و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین﴾ بعد از این معجزات آنها به موسی کلیم تهمت ساحر بودن زدند بعد ﴿قال الملأُ من قوم فرعون ان هذا لساحر علیم٭ یرید ان یخرجکم من ارضکم﴾ این درباریان فرعون گفتند که اینها میخواهند حکومت کنند و سلطنت کنند و زمین را از شما بگیرند آن مسئله ﴿وَ یذرک و آلهتک﴾ بهانه است این مسئله «لتلفتنا عما وَجدنا علیه آباءنا﴾ این میراث فرهنگی را ما باید حفظ بکنیم بهانه است آنکه انگیزه اصلی اینهاست حفظ سلطنت خودشان است ﴿یرید ان یخرجکم من ارضکم فماذا تامرون٭ قالوا أرجه﴾ این فما ستامرون این را ملاحظه بکنید که گاهی به فرعون همان تعبیراتی که در فارسی هست به شخص او میگویند شما گاهی به لحاظ تفخیم است گاهی به لحاظ این که با مشاوران باهم تصمیم میگیرند به فرعون گفتند هرچه شما امر بکنید ﴿تامر﴾ نه تامرون البته ضمیر ﴿ان یخرجکم من ارضکم﴾ هم اینگونه است یا نه ملاء قوم فرعون به دیگران گفتند این برای آن است که در آیات محل بحث در همین سوره مبارکه یونس که ما در پیش داریم گاهی ضمیری که به فرعون برمیگردد مفرد است گاهی ضمیری که به فرعون برمیگردد جمع است به فرعون و ملاء هم نه ملائه حالا در همین این بخشهای سوره مبارکه یونس که در پیش داریم دو گونه تعبیر است یکی اینکه در همین آیه 83 دارد که ﴿فما آمن لِموسیٰ الا ذریة من قومه علی خوف من فرعون و ملإیهم﴾ این جا یا تفخیم است یا برای اینکه اطرافیان و درباریان فرعون و مشاوران و معاونان فرعون در این جمع ملحوظند دو گونه تعبیر میکنند گاهی ضمیر را مفرد میآورند گاهی ضمیر را جمع میآورند ضمیری که به خود فرعون برمیگردد به هر تقدیر اینجا هم فرعون به درباریان خود میگوید آنها گفتند ﴿ارجه﴾ یعنی اخره و ﴿اخاه﴾ صبر کن و دست نگه دار ﴿وَ جاء السحرة فرعون﴾ تا به اینجا میرسیم فرمود به اینکه ﴿قالوا ... سحروا أعین الناس واسترهبوهم وَ جاؤُ بسحر عظیم﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود که ﴿و أوحینا الی موسی ان ألق عصاک فاذا هی تلقف ما یأفکون﴾ و دروغ اینها را بلع میکند نه چوب را که امر حقیقی است کار اینها نیست نه طناب که امر حقیقی است و کار اینها نیست ﴿فوقع الحق و بطل ما کانوا یعملون٭ فغلبوا هنالک﴾ در سوره مبارکه طه و مانند آن قریب به این مضمون آمده است آیه 63 سوره مبارکه طه این است ﴿قالوا ان هذان لساحران یریدان ان یخرجاکم من ارضکم بسحرهما و یذهبا بطریقتکم المثلی٭ فأجْمعوا کیدکم ثم ائْتواْ صفاً و قد أفلح الیوم من استعلیٰ﴾ آنگاه در میدان مسابقه که شرکت کردند گفتند شما اول اقدام بکنید یا ما بنا شد آنها اول اقدام کنند ﴿قال بل القوا فاذا حبالهم و عصیّهم﴾ حبل عصاک چوب و طناب آنها ﴿یخیل الیه من سحرهم أنها تسعی﴾ آنگاه وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) ترسید با اینکه یقین میداند سحر است و کاری از پیش نمیبرند ترسید این هم در خطبه چهارم نهج البلاغه است که قبلاً خوانده شد که وجود مبارک از زمان حکومت خودش و از وضع اقبال و ادبار نسل سوم انقلاب که نسل اول را درک نکردند نسل دوم را درک نکردند یک عده جوانهایی روی کار آمدند که سنشان بیست سال 25 سال وقتی به دنیا آمدند که علی ابن ابیطالب در منزل منزوی شده بود و در باغها مشغول کشاورزی بود نه قبل از اسلام علی را دیدند نه سیزده سال وجود مبارک حضرت در مکه بود دیدند نه از لیلة المبیت خبر داشتند نه مبارزات حضرت امیر در طول ده سال مبارزات مدینه خبر داشتند نه از جریان حدیث دار و حدیث منزلت و جریان غدیر و اینها را با خبر بودند یک وقتی به دنیا آمدند که علی ابن ابیطالب داشت کشاورزی میکرد حضرت فرمود قرار شد چه بگویم آخر من به شما چه بگویم نه سابقه مرا میشناسید نه سابقه دیگران را میشناسید نه قبل از اسلام را درک کردید نه مکه را درک کردید نه مدینه را درک کردید نه آن جنگها را درک کردید نه غدیر را دیدید خوب حالا من چهار تا حرف بزنم دیگری هم چهار تا حرف بزند خوب چگونه حرف من در شما اثر بکند بعد میفرماید وجود مبارک حضرت موسی ترسید آن هم ترسش همین است موسای کلیم که از خودش هراسی نداشت ﴿فاوجس فی نفسه خیفةً موسیٰ﴾ اشفاق هراس موسای کلیم این بود که ترسید گفت حالا این تماشاچیان که اهل تشخیص نیستند من هم اگر عصا را بیندازم به صورت مار در بیاید آنها نتوانند بین معجزه من و سحر ساحران فرق بگذارند چه بکنیم اینجا ذات اقدس الاه فرمود تو کارت را انجام بده بقیه به عهده من ﴿لا تخف انک انت الاعلی﴾ این جوابی را که ذات اقدس الاه به موسی کلیم داد در سوره طه ﴿فأوْجس فی نفسه خیفةً موسیٰ٭ قلنا لا تخف انک انت الاعلی﴾ غیر از آن جوابی است که در طلیعه امر در کوه طور داد در کوه طور اولین بار خدای سبحان فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ یا ﴿وَ ما تلک بیمینک یا موسی٭ قال هی عصای﴾ فرمود ﴿الق ما فی یمینک﴾ القا کرد به صورت مار بنام شد جای ترس دارد آنجا موسی ترسید و ترسش ترس واقعی بود برای اینکه اولین بار بود تازه دارد پیغمبر میشود خوب شب تار ماری حمله کرده جای ترس دارد آنجا خدای سبحان میفرماید ﴿وَ لا تخف سنعیدها سیرتها الاولی﴾ نترس ما دوباره این را چوب میکنیم بگیر دیگر گفت چشم و گرفت و آن هم به صورت عصا درآمد آن ترس مال خوش بود چون اولین بار بود و جای ترس هم داشت و خدای سبحان فرمود نترس ما دوباره چوبش میکنیم اما اینجا نفرمود دوباره ما چوبش میکنیم نترس او که خودش نمیترسید چندین بار این عصا را انداخت و خودش میگرفت ترسش این بود که اگر آنها نتوانند تشخیص بدهند آنگاه چه بکنیم این در خطبه چهار نهج البلاغه است که «اشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال» خب حالا اگر اینها نتوانستند تشخیص بدهند بین من و دیگری آنوقت باطل بشود حاکم آنوقت چه باید کرد و همین طور هم شد در جریان حضرت امیر «حق یموت بترک ذکره» همانطوری که «باطل یموت بترک ذکره» اکثریت مسلمانها الان به آن سمت هستند اینطور نیست که کسی بگوید بالاخره حق پیروز است بله حق پیروز است اما خوب خدایی که بنابراین این نیست که همه کارها را خدای سبحان با معجزه انجام بدهد فرمود ما اگر بخواهیم دشمنان را سرکوب میکنیم بله اما نظام نظام تکامل و آزمون است ﴿لو یشاء الله لانْتصر منهم﴾ انتصار یعنی انتقام ﴿وَ لکن لیبلوا بعضکم علی ببعض﴾ همانطوری که «باطل یموت بترک ذکره» اگر کسی از باطل حمایت نکند باطل از بین میرود حق هم یموت بترک ذکره اگر کسی از آن حمایت نکند دفاع نکند این هم یموت بترک ذکره به همان دلیلی که وجود مبارک اهل بیت (علیهم السلام) را تنها گذاشتند و الان شرق و غرب عالم را آنها گرفتند.
سؤال ... جواب: نه ترس از چه خدای سبحان فرمود بینداز چون خدای سبحان فرمود بینداز بعد از ناحیه فرمان الاهی موسای کلیم با خبر شد که خدا ابطال میکند گفت من هراس دارم آنچه که در سوره مبارکه یونس است بعد از آنچه که در سوره مبارکه طه قرار گرفته واقع شده در سوره طه مال طلیعه امر است در سوره مبارکه یوسف بعد از آن قصه است یعنی اول وجود مبارک موسای کلیم ترسید گفت حالا اگر اینها پیروز شوند چه کنیم جواب آمد که ﴿قلنا لاتخف انک انت الاعلی﴾ تو بالأخره برندهای ما بساط آن باطلها را جمع میکنیم با این وحی وجود مبارک موسای کلیم آگاه شد و گفت ﴿ان الله سیبطله﴾ که دوتا برهان هم اقامه کرد که این دوتا برهان در سوره مبارکه یوسف هست که الان محل بحث قرار میگیرد در سوره طه فرمود ﴿قلنا لا تخف انک انت الاعلی٭ و الق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا انما صنعوا کید ساحرٍ﴾ منتها رسم الخط و قرائت قرآن کریم این اِنَّ ما که باید جدا باشد متصلاً خوانده و متصلاً هم نوشته میشود ﴿تلقف ما صنعوا انما صنعوا﴾ این در حقیقت این ما اسم ان است نه انما کذا ﴿انما المؤمنون إخوة﴾ آن ما اسم انَّ نیست اما این ما اسم ان است مثل ﴿واعلموا انما غنمتم﴾ که ان ما غنمتم منتها رسم الخط و قرائت قرآن کریم راه خاص خودش را دارد حالا ما برای اینکه خوب روشن شود جدا میخوانیم ﴿و الق ما فی یمینک﴾ وقتی این کار را کردی جواب ﴿ان تلقف﴾ این عصا ﴿ما صنعوا﴾ را ﴿ان ما صنعوا کید ساحر و لا یفلح الساحر﴾ یعنی هذا ما صنع است و ما صنع کید است فهذا کید است تلقف آن کید را نه تلقف حصی و الحبال ﴿و لا یفلح الساحر حیث أتیٰ﴾ آن که در سوره مبارکه طه است این است در سوره شعراء هم به این صورت ﴿افک﴾ را مورد لفق و بلع قرار داد فرمود آیه چهل و سه به بعد سوره مبارکه شعراء این است ﴿قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون٭ فألقوا حبالهم و عصیهم و قالوا بعزّة فرعون إنا لنحن الغالبون٭ فالقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یأفکون﴾ بنابراین آنها رسوا شدند بعد ﴿فألقی السحرة ساجدین﴾ آن کارشناسان و آن مؤمنانشان سجده کردند و پذیرفتند عدهای که دیگری که فریب خورده بودند درباریان فرعون به اینها گفته بودند که ﴿انه لکبیرکم الذی علمکم السحر﴾ آنها هم قبول کردند که این سحر کبیر دارد و از ما اکبر و اعلم است و اینها که کارشناس واقعی و متدین بودند و ایمان آوردند اینها را هم اعدام کردند که ﴿وَ لأصلبنکم فی جذوع النخل﴾ یک مطلبی است که برخی ها گفتند که معجزه فعلی کارگشا نیست البته حرف از غزالی است حالا قبل از غزالی حالا شاید دیگران هم گفتند برای اینکه آنهایی که یک روز به دنبال عصای حضرت موسی حرکت کردند روز دیگر هم به دنبال گوساله سامری راه افتادند بنابراین باید بساط علم را تقویت کرد بساط معجزات قولی را تقویت کرد اساس برهان را تایید کرد و مانند آن این سخن حق است اما حالا تا معجزه بدست چه کسی باشد همین معجزه موسی کلیم را وقتی آن کارشناسان واقعی سحر شناس مصر که سحار علیم بودند چون فطرت پاک داشتند و دست آنها افتاد از هر حکیم و متکلمی هم فداکارانه تر موسی کلیم را همیاری کردند بالاخره «لاصلبنکم و اقطعن ایدیکم و ارجلکم من خلاف» تحمل این عذاب کار آسانی نیست دست راست و پای چپ پای راست و د ست چپ اینها را قطع بکنند به دار بیاویزند میخ کوب کنند صاحب اوتاد شوند این جور مقاومت کنند بگویند «فاقض انما انت قاض انما تقضی هذه الحیات الدنیا» این کار هر حکیم و متکلمی نیست این است که جناب امام رازی نوشته بعدها هم در کلمات آمده حتی در مجلات ما آمده که بالاخره باید انسان معجزات علمی داشته باشد سخن حقی است اما آن معجزات فعلی هم آیه بینه الاهیه تا بدست چه کسی باشد اگر به دست یک انسان سلیم الفطره باشد او تا آخرین لحظه برای حفظ دین موسی کلیم تلاش و کوشش میکند بالاخره این گونه مقاومت کردن این گونه به استقبال شهادت رفتن اینگونه در برابر فرعون ایستادن کار هر کسی نیست صریحا میگفتند «فاقض انما تقضی هذا الحیاه الدنیا» هرچه میخواهی انجام بده به هر تقدیر وجود مبارک موسی کلیم استدلال کرد فرمود به اینکه هم باطل را ذات اقدس الاه از بین میبرد و هم حق را حمایت میکند در همین آیه 81 سوره مبارکه که محل بحث است فرمود موسی «قال موسی ما جئتم به السحر» است «ما جئتم به السحر ان هذا سحر ان الله سیبطله» یعنی «یظهر بطلانه» آنچه را که ما آوردیم معجزه است معجزه «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» این مخصوص قرآن کریم نیست و این نظیر تورات و ا نجیل نیست که بعدها نسخ شود شریعت و منهاجش معجزه الاهی مثل قرآن کریم است خواه معجزه آدم باشد خواه معجزه خاتم علیهم السلام معجزه چیزی نیست که روزی کشف خلاف شود یک روزی علم پیشرفت بکند معلوم شود که کار صالح (سلام الله علیه) یک کار علمی بود بشر عادی هم میتواند بکند اینگونه نیست الی یوم القیامه هرچه علم پیشرفت بکند کار صالح پیغمبر معجزه است احدی مثل او نمیتواند بیاورد کار موسی کلیم این است کار عیسی مسیح این است کار داوود (سلام الله علیه) له الحدید این است ممکن است علم پیشرفتها بکند انسان بتواند از آهن خیلی چیزها بسازد با ابزار برق و غیر برق اما آهن را در کف مبارک داوود (سلام الله علیه) مثل یک موم نرم بکند مثل یک تکه خمیر این کار او است این دست داوودی میخواهد الی یوم القیامه هر که باشد هر چه باشد این معجزه است اینطور نیست که علم پیشرفت بکند آدم بتواند با دست آهن را نرم بکند معجزه از آن جهت که معجزه است «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» اما شریعت یعنی قانون منهاج یعنی قانون این البته یک عمل مشخصی دارد نسخ میشود و بازگشت نسخ هم به تخصیص ازمانی است نه اینکه معاذ الله این شریعت در عصر خودش باطل بود و اشتباه بود این نظیر نسخ قوانین بشری نیست بشر یک قانون را وضع میکند بعد معلوم میشود اشتباه بوده احکام الاهی معاذ الله اینگونه نیست همه آنها از نظر «لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» مثل قرآن کریم هستند منتها قرآن کریم نه تنها نسخ پذیر نیست تخصیص پذیر هم نیست که قطع ازمانی باشد شریعت و منهاج انبیای دیگر علیهم السلام تخصیص پذیرند که بازگشت نسخ به تخصیص ازمانی است ولی معجزات اینها نه نسخ پذیر است نه تخصیص پذیر است نه .. این کار برای همیشه الی یوم القیامه از غیر معصوم ساخته نیست و معصوم از آن جهت که خلیفه الله است میتواند کار موسی کلیم را بکند کار موسی کلیم را بکند بالاخره غیر از ذات اقدس الاه و خلفای راستین الاهی که انبیای الاهی و ائمه معصومین هستند احدی این کار را نمیتواند بکند دو تا برهان اقامه فرمود یک، «ان الله لا یفلح عمل المفسدین» این کار فساد است و خدا فساد را به پایان نمیبرد دو، «و یحق الله الحق بکلماته» معجزه حق است و خدا حق را تحقیق میکند احقاق میکند تثبیت میکند چرا؟ برای اینکه نظام براساس حق دارد میگردد «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما الا بالحق» خوب اگر فرض کنیم یک جایی فقط حوزه علمیه بود یا المپیاد ریاضی بود یک ناشناسی غلط انداز خودش را راه داد آنجا بیرونش میکنند بنابر این نیست که در المپیاد ریاضی یک ناشناسی راه پیدا کند اگر نظام فقط در مدار حق است «کما هو الحق» نه فساد راه دارد نه حق ضعیف میشود این دوتا قضیه یکی سالبه یکی موجبه هماهنگ هستند «ان الله لایصلح عمل المفسدین» آن موجبه «و یحق الله الحق بکلماته» این ایجاب و آن این سلب آن سلب و این ایجاب این مثبت و منفی برای تولید آن برق است که «ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما الا بالحق» این نظام به حق میگردد پس باطل یعنی سحر هیچ جایی ندارد و آنها هم که مدعی بودند به این آثار تلخشان رسیدند فرمود «ان الله سیبطله» این ادعا است چرا «سیظهر بطلانه» برای اینکه هر کدام دلیل است این سالبه «ان الله لا یصلح عمل المفسدین» دلیل است «و یحق الله الحق بکلماته و لو کره المشرکون» هم دلیل است.
«الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است