- 89
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 93 تا 97 سوره یونس
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 93 تا 97 سوره یونس"
قبل از شما یک عدهای ظالمان روی زمین حکومت میکردند ما آنها را منقرض کردیم و شما را جانشین آنها قرار دادیم
اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ولقد بوّأنا بنی اسرائیل مبوأ صدق و رزقناهم من الطیبات فما اختلفوا حتی جاءهم العلم ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون ٭ فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ ولا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخاسرین ٭ ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایؤمنون ٭ ولو جاءتهم کل آیة حتیٰ یروا العذاب الألیم﴾
جریان بنی اسرائیل را ذات اقدس الاه بعد از اتمام حجت چنین بازگو فرمود که ما اینها را وارث زمین کردیم ببینیم چه میکنند گاهی به صورت متکلم مع الغیر گاهی به صورت فعل مغایب فرمود ما ناظر اعمال اینها هستیم ﴿لننظر کیف تعملون﴾ ﴿فینظر کیف تعملون﴾ این دو تا آیه ناظر به این جریانهاست که ما شما را حاکم بر زمین کردیم تا ببینیم چه میکنید بعد هم فرمود ﴿و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است فرمود شما به جای ظالمین نشستید اینکه فرمود شما به جای ظالمین نشستید یک هشدار ضمنی است یعنی قبل از شما یک عدهای ظالمان روی زمین حکومت میکردند ما آنها را منقرض کردیم و شما را جانشین آنها قرار دادیم اگر شما هم خدای ناکرده همان راه را طی کنید به همان سرنوشت محکوم خواهید شد ﴿وَ سکنتم فی مساکن الذین ظلموا﴾ درباره بنی اسرائیل این خطر هم بود که اینها قبلا اختلاف داشتند یک اختلاف محمود و ممدوحی که حق چیست بعد از اینکه وجود مبارک موسی و هارون (سلام الله علیهما) حق را برای آنها روشن کردند و بیّن شد و معجزاتی که خدای سبحان به این دو بزرگوار عطا کرد از آنها به عنوان بیّنات یاد کرد ﴿آیاتٌ بیناتٌ﴾ این تعبیر آیاتِ بینات کم است یکی درباره حضرت ابراهیم و جریان مکه است که فرمود ﴿فیه آیات بینات مقام ابراهیم﴾ یکی هم درباره آیات و معجزات حضرت موسای کلیم است که فرمود ﴿تسع آیات بینات﴾ دادیم کلمه بیّن و بیّنه و اینها فراوان نیست درباره بعضی از معجزات است بنی اسرائیل بعد از اتمام حجت و مشاهده آیات بیّن آن اختلاف محمود و ممدوحشان که برای تشخیص حق از باطل بود بعداً تبدیل شد به اختلاف مذموم اختلاف قبل العلم یک اختلاف محمودی است دو نفر همفکر هم بحث هم اندیشه تضارب آرا دارند اختلاف نظر دارند تا معلوم بشود حق با کیست این یک چیز بسیار خوبی است این «اضربوا بعض الرأی فانه بحث فانه یتولد منه الصواب» همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) عامل خوبی است لکن اختلافِ بعد العلم یک اختلاف بدی است در سوره مبارکه بقره این بحث مخصوصاً گذشت که ﴿کان الناس امة واحدة﴾ و بعد اختلاف داشتند ما انبیا را فرستادیم آیات الاهی احکام حکم را نازل کردیم تا اختلافشان برطرف بشود عدهای فهمیدند و دست از اختلاف برداشتند عدهای بعد العلم اختلاف کردند این اختلاف بعد العلم اختلاف مذموم است آنجا فرمود ﴿فما اختلفوا حتی جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ همان اختلاف مذموم دامنگیر بنی اسرائیل شد اینجا هم همین مطلب را بیان میفرمایند فرمود ﴿فما اختلفوا حتی جاءهم العلم﴾ یعنی این اختلافشان بعد العلم است اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهی است فرمود ﴿ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون﴾ این آیه در صدد حصر نیست که خدای سبحان در دنیا اینها را کیفر نمیدهد ولی کیفر نهایی و حل اختلاف نهایی البته به قیامت موکول میشود معارفی که در این بخش از سوره مبارکه یونس ذکر شده است احیاناً سؤال برانگیز است چون بسیاری از آیات جریان نوح را ذکر فرمود جریان موسای کلیم را ذکر فرمود بخش وسیعی از اینها مربوط به جریان موسی و هارون (سلام الله علیهما) از یک طرف آل فرعون از طرف دیگر سحرِ ساحران از یک طرف داوری تماشاچیان از طرف دیگر اینگونه از مسائل را مطرح فرمود. فرمود اگر شما در این زمینه تردیدی دارید بالأخره از عالمان یهود مطالبی را سؤال بکنید این سوره یونس در مکّه نازل شد نه در مدینه در اوایل مکّه هم نازل شد نه در اواخر و هنوز اختلاف رسمی و جدّی بین مسلمانها و یهودیها پیش نیامده بود و علمای یهود اصراری هم نداشتند که آیات مربوط به گذشته را کتمان بکنند لذا فرمود از آنها سؤال بکنید مطالب مشترک جریان حضرت نوح را جریان حضرت موسی را جریان حضرت هارون را مبارزات با فرعون را غرق فرعون را نجات بدن فرعون را اینها را بروید سؤال بکنید اگر شک دارید در این زمینه آن مسائل مورد اختلاف که بعدها پیش آمد آنها را ارجاع نمیدهد آنجا درباره آنگونه از مسائل فرمود ﴿فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله﴾ درباره آنگونه از مسائل اختلاف فرمود ﴿یحرفون الکلم عن مواضعه﴾ درباره آنگونه از آیات فرمود اینها ﴿یعرفونه کما یعرفون ابنائهم﴾ فرمود اینها همانطوری که فرزندان خودشان را میشناسند پیغمبر را هم میشناسند تردیدی ندارند منتها آیات مربوط به قرآن و اسلام و نبوّت را تحریف میکنند کتمان میکنند و مانند آن اما آیات مربوط به حضرت موسی و هارون و آل فرعون و آل ابراهیم و اینها را که یکی نجات پیدا کرد یکی نجات پیدا نکرد اینها را داعی بر کتمان ندارند فرمود اگر شک دارید از آنها سؤال کنید مطلب اساسی این است که ضمیر در اینجا خطاب به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است به حسب ظاهر فرمود ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا الیک﴾ این سیاق نشان میدهد که منظور شخص پیغمبر نیست برای اینکه آن حضرت (علیه و علی آله آلاف التحّیة و الثّناء) منزّه از شک است خدای سبحان مکرر به او فرمود این اخبار غیب است که ما به شما گفتیم ﴿تلک من انباء الغیب نوحیها الیک﴾ و مانند آن و در بحثهای سابق هم داشتیم که شک اصولاً برای انسان معصوم فرض ندارد برای اینکه اینها جزء مخلَصیناند یک، مخلَص در مرتبهای از کمال وجودی قرار دارد که آنجا باطل راه ندارد این دو، هر جا باطل نبود شک هم وجود ندارد این سه، چرا؟ برای اینکه شک همیشه در جایی است که دو شیء باشد یکی الف یکی با آنگاه انسان چیزی را از دور ببیند نمیداند این الف است یا با اگر یک جایی فقط الف بود و غیر از الف چیز دیگر نبود و انسان یقین دارد در اینجا غیر از الف چیز دیگر نیست هر حرفی را از دور یا نزدیک ببیند یقین دارد الف است مثالی که قبلاً ذکر میشد این بود که اگر در یک کتابخانهای غیر از قرآن اصلاً کتابی نباشد ما یقین داریم اینجا مخصوص قرآن است و غیر از قرآن اصلاً کتابی نیست هر کتابی را در قفسهٴ دور یا نزدیک کوچک یا بزرگ ببینیم یقین داریم قرآن است چون یقین داریم که در اینجا غیر از قرآن کتاب دیگر نیست ما شک نمیکنیم آیا این کتاب قرآن است یا کتاب فقه یا کتاب دعا در این کتابخانه غیر از قرآن چیز دیگر نیست همیشه شک فرع بر وجود دو چیز است اگر در این کتابخانه غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم باشد آن وقت ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا فلان کتاب مقام مخلَصین مقامی است که شیطان اصلاً راه ندارد اینکه گفت ﴿وَ لاغوینّهم اجمعین٭ الا عبادک منهم المخلصین﴾ نه برای اینکه من به آنها احترام میکنم یا ترحّم میکنم و مانند آن بلکه نسبت به اینها دسترسی ندارم نظیر مراحل بالاتر که ﴿فمن یستمع الآن یجد له شهابا رصدا﴾ ﴿و جعلناها رجوما للشیاطین﴾ و مانند آن که اصلاً شیطان در آن مقام حضور و ظهور ندارد اگر شیطان در یک جایی ظهور نداشت باطل در آنجا حضور ندارد اگر باطل در آنجا حضور نداشت جز حق چیز دیگری نیست اگر جز حق چیز دیگری نیست کسی که به آن مرحله رسیده است هر چه فهمید یقین دارد حق است اینکه در خطبه چهارم نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد ﴿ماشککت فی الحق مذ اریته﴾ همین است فرمود از آن روزی که حق را به من نشان دادند من اصلاً شک نکردم برای اینکه من در جایی هستم که اصلاً باطل آنجا حضور ندارد وقتی باطل وجود نداشته باشد من شک بکنم که چه؟ که فلان است یا فلان؟ غیر از حق چیز دیگر نیست وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همینطور است این جزء کاملترین بندگان مخلَص است در مقام مخلَصین اصلاً باطل وجود ندارد وقتی باطل وجود نداشت شک فرض ندارد نه اینکه شک فرض دارد و اینها شک نمیکنند چه اینکه یوم القیامه ﴿ربنا انک جامع الناس لیومٍ لاریب فیه﴾ این ﴿لاریب فیه﴾ به چندین وجه قابل تطبیق است ﴿لاریب فیه﴾ یعنی «لاریب فی ثبوته» «لاریب فی امکانه» «لاریب فی وقوعه» و مانند آن که در آن شکی نیست یعنی یقیناً قیامت واقع میشود این یکی، یکی اینکه آن روز ظرف شک نیست در آن روز ریب وجود ندارد ما هر چه را دیدیم یقین داریم همین است در دنیا اگر یک کسی را ببینیم چون باطنش برای ما مستور است ظاهرش برای ما مشهور است شک میکنیم که ظاهرش مطابق با باطن است یا نه اما در قیامت ﴿تبلی السرائر﴾ است اگر کسی به یک صورتی درآمد واقعاً همینطور است ﴿لاریب فیه﴾ یعنی آن روز ظرف شک نیست نه متعلق شک است که معنا اول است نه ظرف شک است که معنی دوم است که این دو تا معنی خیلی با هم فرق میکنند در مقام مخلَصین شک اصلاً وجود ندارد نه اینکه آنجا شک هست ولی حضرت شک نمیکند برای اینکه منشأ شک شیطان و وهم و امثال ذلک است وهم آنجا راه ندارد نفس امّاره آنجا شیئیّت ندارد ابلیس آنجا راه ندارد حق محض است وقتی حق محض شد جا برای شک نیست وجود مبارک حضرت امیر تنها از خودش سخن نمیگوید یعنی پیغمبر هم همینطور است آن دوازده معصوم دیگر (علیهم السلام) هم همینطورند فرمود «ماشککت فی الحق مذ اریته» پس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) محال است که شک بکند از باب سالبه به انتفای موضوع نه اینکه آنجا شک ممکن است و حضرت شک نمیکند اصلاً آنجا جا جای شک نیست برای اینکه شک همیشه فرع بر دو چیز است آنجا غیر از یک چیز یعنی حق چیز دیگر نیست چنین ذات مقدسی هرگز شک نمیکند و منظور از اینکه ﴿فان کنت فی شک﴾ ناظر به ... است نظیر آنچه که در سوره مبارکه زمر به پیغمبر فرمود ﴿لئن اشرکت لیحبطن عملک﴾ خب این معلوم است منظور مردماند نه منظور پیغمبر این قرینه منفصل یعنی در سوره مبارکه زمر آنجا فرمود آیه 65 سوره زمر این است ﴿و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین﴾ خب این معلوم است یقینا که منظور پیغمبر نیست نظیر ﴿یا ایها النبی اذا طلقتم النساء﴾ خب این صدر خطاب متوجه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی حضرت زنی طلاق نداد که فرمود ﴿یا ایها النبی اذا طلقتم النساء﴾ خب خطاب به آن حضرت است ولی چون او بالأخره گیرنده وحی است مسئول امت است او گیرنده است تا به امت القا بکند تبلیغ بکند وگرنه سخن از طلاق همسر پیغمبر در کار نبود شاهد دیگر که شاهد متّصل است تقریباً شاهدی است که در همین سوره مبارکه یونس بعد از چند آیه همین سوره میخوانیم
سؤال: ... جواب: بالأخره یک مرتبهای از احتمال خلاف باید باشد دیگر در مرتبه آنجا حالا گفتند ترک اولاست و مانند آن بالأخره یک مرحلهای باید باشد در مقام مخلَصین اصلاً فرض ندارد که مثلاً آدم بگوید یک مرحله ضعیف ولو یک میلیاردم مثلاً صدم مثلاً آن یک درصد را یا یک در هزار را هم به میلیارد تقسیم بکنیم بگوییم یک میلیاردمِ یک هزارم ولی بالأخره باید باشد یا نه اگر باطل باشد شک وجود دارد حالا یا شک کامل یا شک ضعیف یا شک متوسط ولی اگر جایی اصلاً باطل وجود نداشت شک فرض ندارد در همین سوره مبارکه یونس آیه 104 ذات اقدس الاه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که به مردم بگو که اگر شک دارید راه حل این است ﴿قل یا ایها الناس ان کنتم فی شک من دینی﴾ اگر شک دارید من که شک ندارم من راه خودم را ادامه میدهم شما هم راه خودتان را پس پیداست اینجا که میفرماید ﴿ان کنتم فی شک﴾ منظور مردماند ﴿فلا أعبد الذین تعبدون من دون الله و لکن اعبد الله الذی یتوفٰکم و امرت ان اکون من المؤمنین﴾
سؤال: ... جواب: نه یک وقت است که سؤالات ابتدایی است برای اینکه مطالب یکی پس از دیگری ظهور میکند این بله چون در قوس نزول آنها همه چیز را میدانستند نور اول بودند اما در قوس صعود یکی پس از دیگری برایشان روشن میشود اما مسئله شک آن است که یک مطلبی را گفته باشند به او او نتواند تلقی کند تردید داشته باشد که مثلاً آیا از خداست یا از شیطان است یک مطلبی را که به او گفتند و شک دارد الان خدا میفرماید که مطالب را ما به شما گفتیم شما یا مشکلتان در صدق خبری است یا صدق مخبری است بالأخره منشأ شک این است دیگر یا انسان در صدق خبری شک دارد نمیداند این خبر درست است یا نه یا این است که نمیداند این آقا گزارشگر آدم راستگوست یا نه؟ خب اگر گزارشگر ذات اقدس الاه است که ﴿وَ من اصدق من الله قیلا﴾ اگر گزارش وحی است که آنجا بطلان در آن نیست ﴿الحق من ربک﴾ شک فرض ندارد اما مسئله عدم درایت یعنی جهل بسیط اینکه در قوس صعود است وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر لحظه چیز جدیدی را از ذات اقدس الاه یاد میگیرد ﴿وَ قل رب زدنی علما﴾ «رب زدنی علما» «رب زدنی علما» چیز جدید یاد [میگیرد] به این نمیگویند شک، شک آن است که یک چیزی را خدا به پیغمبر بفرماید این بعد از دریافت یا مشکلِ صدق خبری داشته باشد یا مشکلِ صدق مخبری این در هیچ جهت شک ندارد مطلب دیگر این است که فرمود ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین﴾ در بحثهای سوره مبارکه آل عمران گذشت در سوره مبارکه بقره گذشت که حق دو قسم است یک حقی است که مقابل ندارد مقابل او عدم است نه باطل این آن است که در سوره لقمان آمده در دیگر سور آمده که خدا حق است ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل و انَّ الله هو العلی الکبیر﴾ مقابل این حق باطل نیست مقابل این حق عدم است چون حق و باطل عدم و ملکهاند و رفع هر دو ممکن است گرچه جمعشان ممکن نیست ممکن است یک جا نه اعما باشد نه بصیر مثل جدار، جدار نه اعماست و بصیر چون اعما و بصیر، عَما و بصر عدم و ملکهاند نه نقیضین لذا جمعشان محال است و رفعشان محال نیست حق و باطل اینچنین است که فلان قضیه یا حق است یا باطل اما جدار حق است یا باطل اصلاً جدار مربوط به فلان قضیه نیست نه حق است نه باطل حق و باطل عدم و ملکهاند جمعشان محال است رفعشان ممکن اما حقی که بر ذات اقدس الاه اطلاق میشود آن معنی حقیقت و هستی محض است مقابل ندارد که شأنیتی داشته باشد منتها فاقد، مقابل آن عدم است این ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ اینکه فرمودند ﴿و ان مایدعون من دونه هو الباطل﴾ درباره بتهاست وگرنه آن حق است﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ مقابل ندارد یک حقی است که مربوط به فعل خداست کار خداست دین خداست قانون خداست این حق منالله است ﴿الحق من ربّک﴾ و اینکه گفته شد وجود مبارک حضرت امیر «علی مع الحق» با این حق است با این حقی که «من ربک» است نه آن حقی که ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ آن ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ اصلاً مقابل ندارد چیزی با آن نیست گرچه آن با همه اشیاست ﴿و هو معکم أین ما کنتم﴾ چیزی هیچ مقیدی با مطلق نیست گرچه مطلق با همه مقیدهاست چیزی با خدا نیست گرچه خدا با هر شیء و هر شخص است خب آن حقی که در سوره مبارکه آل عمران بود بقره بود اینجا هست ﴿الحق من ربک﴾ این حکم خداست دین خداست فقه خداست فعل خداست بالأخره این حقی است که علی (سلام الله علیه) با این حق است «علی مع الحق» و چنین حقی چون فعل خداست بالأخره صادر اول و ظاهر اول نیست ظاهر اول و صادر اول همان انسان کامل است لذا این ضمیر یدور به حق برمیگردد ﴿علی مع الحق وَ الحق مع علی یدور﴾ یعنی یدور حق «معه» یعنی مع علی (علیه السلام) «حیث ما دار» یعنی حضرت علی هر جا علی باشد حق است نه هر جا حق باشد علی هست ما یک حقی غیر از اینها نداریم که ببینیم حضرت امیر به دنبال حق میگردد یا نه ما الان میخواهیم بفهمیم چه کسی حق است کدام مطلب حق است کدام قانون حق است کدام حکم حق است اینچنین نیست که قبلاً یک حقی داشته باشیم بعد کارهای معصوم را اهل بیت را بر آن تطبیق بکنیم ببینیم اگر مطابق با آن درآمد معلوم میشود اینها با حقاند و اگر مطابق با آن درنیامد معلوم میشود با حق نیستند ما اگر خواستیم ببینیم چه چیزی حق است یا نه باید ببینیم اینها چه گفتند «علی مع الحق والحق مع علی یدور» این یدور ضمیرش به حق برمیگردد «معه» یعنی به حضرت امیر «حیث ما دار» این ضمیر دار هم به حضرت امیر برمیگردد حق در محور اهل بیت دور میزند نه اینکه اهل بیت در مدار حقاند اگر یک دین دیگری بود یک قانون دیگری بود یک شریعت دیگری بود که اینها تابع آن بودند بله اینها یدور مع آن حق حیث ما دار الحق اما فرض در این است که ما دین و شریعت را از اینها داریم هر چه به اینها وحی شده است میشود شریعت اگر درباره عمارِ یاسر (رضوان الله علیه) هم این تعبیر آمده عمده آن تفاوت در مرجع ضمیر است این تعبیر درباره عمارِ یاسر هم آمده دیگر، عمارِ یاسر «مع الحق» است «یدور معه حیث ما دار» اما عمارِ یاسر «مع الحق» است یدور عمارِ یاسر «معه» یعنی مع الحق «حیث ما دار» یعنی دار الحق هر جا حق باشد عمارِ یاسر آنجاست اما حق را از کجا میشود تشخیص داد هر جا که حضرت امیر فرمود بالأخره ﴿الحق من ربک﴾ اگر انسان کامل این حد است که حقی که من ربک است در مدار اوست حق علیمحور است نه علی حقمدار دیگر فرض ندارد این را شک بکنند که فرمود ﴿الحق من ربک﴾ و دو تا نهی هم هست یکی ﴿فلاتکونن من الممترین﴾ یکی ﴿وَ لاتکونن من الذین کذبوا﴾ بالأخره انسان سه گروه است به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) یا مؤمن است یا منکر است یا شاکّ این دو گروه کلاهما فی النار آن یک گروه اهل نجاتاند اگر مؤمن بود که اهل نجاتاند اگر شک کرد یا تکذیب کرد کلاهما فی النار این ﴿فتکون من الخاسرین﴾ به هر دو سنخ برمیگردد فرمود ﴿الحق من ربک فلاتکونن من الممترین﴾ یک، دو ﴿ولا تکونن من الذین کذبوا بایات الله﴾ چرا؟ برای اینکه «فتکون ان کنت من الممترین فتکون ان کنت من المکذبین من الخاسرین» چون شاک در دین هم بالأخره سرمایهاش را باخت یعنی این هویت و این وقت و این عمر را داد یک مشت شکاکیت گرفت ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین﴾ این یک، ﴿و لاتکونن من الذین کذبوا بایات الله﴾ دو، اگر جزء ممترین بودید یا جزء مکذبین بودید ﴿فتکون من الخاسرین﴾ برای اینکه آدم سرمایه را داد چیزی نگرفت و مثل برف آب شد و آن روز هم که جا برای کسب نیست فرمود حالا آنها که شک میکنند یک وقتی شک قبل العلم است ما به آنها مهلت میدهیم راههای درون و بیرون را برای اینها شکوفا میکنیم که حل بشود شک قبل العلم نعمت خوبی است سبب تحقیق است اما شک بعد العلم دیگر شک عمدی است نه شک عالمانه این در حقیقت به شک عزمی برمیگردد نه شک جزمی ما یک شک داریم گرچه گاهی اینها کنار هم ذکر میشود هر کدام جای دیگری را میگیرد ولی در مقام فرق گذاشتن ما یک شک داریم و یک تردید، شک در قلمرو جزم علمی است تردید در منطقه عزم عملی آنجا که انسان سخن از ظن و وهم و خیال و اینهاست یا برهان بر او اقامه نشده یا شده اگر برهان نشده ممکن است شک داشته باشد اگر برهان شده که بالأخره جزم دارد و اگر دلیل مظنّه بود، خطابی بود مظنه دارد و مانند آن شک در حریم بحثهای علمی و جزم علمی است گاهی جزم علمی حاصل شد هیچ شکی ندارد این محدوده علمش و اندیشهاش تمام شد هیچ مشکل علمی ندارد اما میخواهد حالا انگیزه داشته باشد تصمیم بگیرد چون عالمِ عادل نیست اینجا مشکل عملی دارد نه مشکل علمی آنگاه عالماً عامداً گناه میکند اینکه عالماً عامداً گناه میکند که مشکل علمی ندارد که، این اصلاً درس خوانده چندین بار این را هم درس گفته در این زمینه کتاب نوشته که فلان کار حرام است این مشکل علمی ندارد این شک علمی ندارد اما تردید عملی دارد تردید عملی یعنی چه؟ یعنی آنجایی که منطقه عزم است نه منطقه جزم این آنجا دستش میلرزد همانطوری که انسان با چشم میبیند با دست کار میکند گاهی ممکن است چشم خیلی قوی باشد و دست فلج باشد بلرزد در صحنه نفس هم بشرح ایضاً [همچنین] یک بخشی مربوط به جزم علمی است که آن مربوط به درس و بحث است برهان باید اقامه بکند تا روشن بشود این دستگاهش خیلی قوی است این آقا در این زمینه کتاب هم نوشته اما بخش دیگری که هیچ ارتباطی با بخش اندیشه ندارد آن بخش انگیزه است کار عزم است میخواهد تصمیم بگیرد اینجا محور تصمیمگیریاش فلج است میلرزد لذا میبینیم عالماً عامداً گناه میکند اینکه عالماً عامداً گناه میکند مشکل علمی که ندارد مشکل شک و اینها هم ندارد مشکل تردید دارد این است که فرمود ﴿فَهُم فی ریبهم یترددون﴾ بکند نکند گاهی میکند گاهی نمیکند گاهی قد یطیع قد یسیئ، یعصی ﴿خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئا﴾ این است، فرمود چه از آن گروه باشی که شک داشته باشی چه از این گروه باشی که تکذیب بکنی این تکذیب کردن کاری به مسئله شک ندارد گاهی انسان عالماً عامداً هم تکذیب میکند نظیر ﴿وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ خب بالأخره آل فرعون یقین پیدا کردند که وجود مبارک موسی حق میگوید دیگر اما خب در بخش عملی مشکل داشتند نه بخش علمی وجود مبارک حضرت موسی فرمود ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء الّا رب السمٰوات والارض بصائر﴾ تو برایت روشن شد که حق با من است و اینها معجزه است تو بالأخره ساحران را میشناسی سحر را هم دیدی عصای من را هم میشناسی ید بیضا را هم دیدی ﴿لقد علمت ما انزل هولاء﴾ یعنی معجزات را ﴿الا ربّ السمٰوات والارض بصائَر﴾ اینها را آیات روشن فرستاد آن وقت شما تردید دارید برای چه؟ این مشکل انگیزه است در اینجا فرمود چه کسانی که شک داشته باشند چه کسانی که تکذیب بکنند، منشأ تکذیب گاهی مشکل علمی است گاهی مشکل عملی علی ای حال آنچه را که تردید است که بخش عزم است آنجا که شک است که بخش جزم است هر دو مسئولاند فرمود چه آن باشد چه این باشد چه تکذیب باشد سرمایه را باختید ﴿فتکون من الخاسرین﴾
اعاذنا الله من شرور انفسنا وسیئات اعمالنا
قبل از شما یک عدهای ظالمان روی زمین حکومت میکردند ما آنها را منقرض کردیم و شما را جانشین آنها قرار دادیم
اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ولقد بوّأنا بنی اسرائیل مبوأ صدق و رزقناهم من الطیبات فما اختلفوا حتی جاءهم العلم ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون ٭ فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین ٭ ولا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخاسرین ٭ ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لایؤمنون ٭ ولو جاءتهم کل آیة حتیٰ یروا العذاب الألیم﴾
جریان بنی اسرائیل را ذات اقدس الاه بعد از اتمام حجت چنین بازگو فرمود که ما اینها را وارث زمین کردیم ببینیم چه میکنند گاهی به صورت متکلم مع الغیر گاهی به صورت فعل مغایب فرمود ما ناظر اعمال اینها هستیم ﴿لننظر کیف تعملون﴾ ﴿فینظر کیف تعملون﴾ این دو تا آیه ناظر به این جریانهاست که ما شما را حاکم بر زمین کردیم تا ببینیم چه میکنید بعد هم فرمود ﴿و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا﴾ این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است فرمود شما به جای ظالمین نشستید اینکه فرمود شما به جای ظالمین نشستید یک هشدار ضمنی است یعنی قبل از شما یک عدهای ظالمان روی زمین حکومت میکردند ما آنها را منقرض کردیم و شما را جانشین آنها قرار دادیم اگر شما هم خدای ناکرده همان راه را طی کنید به همان سرنوشت محکوم خواهید شد ﴿وَ سکنتم فی مساکن الذین ظلموا﴾ درباره بنی اسرائیل این خطر هم بود که اینها قبلا اختلاف داشتند یک اختلاف محمود و ممدوحی که حق چیست بعد از اینکه وجود مبارک موسی و هارون (سلام الله علیهما) حق را برای آنها روشن کردند و بیّن شد و معجزاتی که خدای سبحان به این دو بزرگوار عطا کرد از آنها به عنوان بیّنات یاد کرد ﴿آیاتٌ بیناتٌ﴾ این تعبیر آیاتِ بینات کم است یکی درباره حضرت ابراهیم و جریان مکه است که فرمود ﴿فیه آیات بینات مقام ابراهیم﴾ یکی هم درباره آیات و معجزات حضرت موسای کلیم است که فرمود ﴿تسع آیات بینات﴾ دادیم کلمه بیّن و بیّنه و اینها فراوان نیست درباره بعضی از معجزات است بنی اسرائیل بعد از اتمام حجت و مشاهده آیات بیّن آن اختلاف محمود و ممدوحشان که برای تشخیص حق از باطل بود بعداً تبدیل شد به اختلاف مذموم اختلاف قبل العلم یک اختلاف محمودی است دو نفر همفکر هم بحث هم اندیشه تضارب آرا دارند اختلاف نظر دارند تا معلوم بشود حق با کیست این یک چیز بسیار خوبی است این «اضربوا بعض الرأی فانه بحث فانه یتولد منه الصواب» همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) عامل خوبی است لکن اختلافِ بعد العلم یک اختلاف بدی است در سوره مبارکه بقره این بحث مخصوصاً گذشت که ﴿کان الناس امة واحدة﴾ و بعد اختلاف داشتند ما انبیا را فرستادیم آیات الاهی احکام حکم را نازل کردیم تا اختلافشان برطرف بشود عدهای فهمیدند و دست از اختلاف برداشتند عدهای بعد العلم اختلاف کردند این اختلاف بعد العلم اختلاف مذموم است آنجا فرمود ﴿فما اختلفوا حتی جاءهم العلم بغیاً بینهم﴾ همان اختلاف مذموم دامنگیر بنی اسرائیل شد اینجا هم همین مطلب را بیان میفرمایند فرمود ﴿فما اختلفوا حتی جاءهم العلم﴾ یعنی این اختلافشان بعد العلم است اختلاف بعد از علم باعث انقراض است و باعث انتقام الاهی است فرمود ﴿ان ربک یقضی بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون﴾ این آیه در صدد حصر نیست که خدای سبحان در دنیا اینها را کیفر نمیدهد ولی کیفر نهایی و حل اختلاف نهایی البته به قیامت موکول میشود معارفی که در این بخش از سوره مبارکه یونس ذکر شده است احیاناً سؤال برانگیز است چون بسیاری از آیات جریان نوح را ذکر فرمود جریان موسای کلیم را ذکر فرمود بخش وسیعی از اینها مربوط به جریان موسی و هارون (سلام الله علیهما) از یک طرف آل فرعون از طرف دیگر سحرِ ساحران از یک طرف داوری تماشاچیان از طرف دیگر اینگونه از مسائل را مطرح فرمود. فرمود اگر شما در این زمینه تردیدی دارید بالأخره از عالمان یهود مطالبی را سؤال بکنید این سوره یونس در مکّه نازل شد نه در مدینه در اوایل مکّه هم نازل شد نه در اواخر و هنوز اختلاف رسمی و جدّی بین مسلمانها و یهودیها پیش نیامده بود و علمای یهود اصراری هم نداشتند که آیات مربوط به گذشته را کتمان بکنند لذا فرمود از آنها سؤال بکنید مطالب مشترک جریان حضرت نوح را جریان حضرت موسی را جریان حضرت هارون را مبارزات با فرعون را غرق فرعون را نجات بدن فرعون را اینها را بروید سؤال بکنید اگر شک دارید در این زمینه آن مسائل مورد اختلاف که بعدها پیش آمد آنها را ارجاع نمیدهد آنجا درباره آنگونه از مسائل فرمود ﴿فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله﴾ درباره آنگونه از مسائل اختلاف فرمود ﴿یحرفون الکلم عن مواضعه﴾ درباره آنگونه از آیات فرمود اینها ﴿یعرفونه کما یعرفون ابنائهم﴾ فرمود اینها همانطوری که فرزندان خودشان را میشناسند پیغمبر را هم میشناسند تردیدی ندارند منتها آیات مربوط به قرآن و اسلام و نبوّت را تحریف میکنند کتمان میکنند و مانند آن اما آیات مربوط به حضرت موسی و هارون و آل فرعون و آل ابراهیم و اینها را که یکی نجات پیدا کرد یکی نجات پیدا نکرد اینها را داعی بر کتمان ندارند فرمود اگر شک دارید از آنها سؤال کنید مطلب اساسی این است که ضمیر در اینجا خطاب به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است به حسب ظاهر فرمود ﴿فان کنت فی شک مما انزلنا الیک﴾ این سیاق نشان میدهد که منظور شخص پیغمبر نیست برای اینکه آن حضرت (علیه و علی آله آلاف التحّیة و الثّناء) منزّه از شک است خدای سبحان مکرر به او فرمود این اخبار غیب است که ما به شما گفتیم ﴿تلک من انباء الغیب نوحیها الیک﴾ و مانند آن و در بحثهای سابق هم داشتیم که شک اصولاً برای انسان معصوم فرض ندارد برای اینکه اینها جزء مخلَصیناند یک، مخلَص در مرتبهای از کمال وجودی قرار دارد که آنجا باطل راه ندارد این دو، هر جا باطل نبود شک هم وجود ندارد این سه، چرا؟ برای اینکه شک همیشه در جایی است که دو شیء باشد یکی الف یکی با آنگاه انسان چیزی را از دور ببیند نمیداند این الف است یا با اگر یک جایی فقط الف بود و غیر از الف چیز دیگر نبود و انسان یقین دارد در اینجا غیر از الف چیز دیگر نیست هر حرفی را از دور یا نزدیک ببیند یقین دارد الف است مثالی که قبلاً ذکر میشد این بود که اگر در یک کتابخانهای غیر از قرآن اصلاً کتابی نباشد ما یقین داریم اینجا مخصوص قرآن است و غیر از قرآن اصلاً کتابی نیست هر کتابی را در قفسهٴ دور یا نزدیک کوچک یا بزرگ ببینیم یقین داریم قرآن است چون یقین داریم که در اینجا غیر از قرآن کتاب دیگر نیست ما شک نمیکنیم آیا این کتاب قرآن است یا کتاب فقه یا کتاب دعا در این کتابخانه غیر از قرآن چیز دیگر نیست همیشه شک فرع بر وجود دو چیز است اگر در این کتابخانه غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم باشد آن وقت ما یک کتابی را از دور ببینیم شک میکنیم که آیا قرآن است یا فلان کتاب مقام مخلَصین مقامی است که شیطان اصلاً راه ندارد اینکه گفت ﴿وَ لاغوینّهم اجمعین٭ الا عبادک منهم المخلصین﴾ نه برای اینکه من به آنها احترام میکنم یا ترحّم میکنم و مانند آن بلکه نسبت به اینها دسترسی ندارم نظیر مراحل بالاتر که ﴿فمن یستمع الآن یجد له شهابا رصدا﴾ ﴿و جعلناها رجوما للشیاطین﴾ و مانند آن که اصلاً شیطان در آن مقام حضور و ظهور ندارد اگر شیطان در یک جایی ظهور نداشت باطل در آنجا حضور ندارد اگر باطل در آنجا حضور نداشت جز حق چیز دیگری نیست اگر جز حق چیز دیگری نیست کسی که به آن مرحله رسیده است هر چه فهمید یقین دارد حق است اینکه در خطبه چهارم نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد ﴿ماشککت فی الحق مذ اریته﴾ همین است فرمود از آن روزی که حق را به من نشان دادند من اصلاً شک نکردم برای اینکه من در جایی هستم که اصلاً باطل آنجا حضور ندارد وقتی باطل وجود نداشته باشد من شک بکنم که چه؟ که فلان است یا فلان؟ غیر از حق چیز دیگر نیست وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم همینطور است این جزء کاملترین بندگان مخلَص است در مقام مخلَصین اصلاً باطل وجود ندارد وقتی باطل وجود نداشت شک فرض ندارد نه اینکه شک فرض دارد و اینها شک نمیکنند چه اینکه یوم القیامه ﴿ربنا انک جامع الناس لیومٍ لاریب فیه﴾ این ﴿لاریب فیه﴾ به چندین وجه قابل تطبیق است ﴿لاریب فیه﴾ یعنی «لاریب فی ثبوته» «لاریب فی امکانه» «لاریب فی وقوعه» و مانند آن که در آن شکی نیست یعنی یقیناً قیامت واقع میشود این یکی، یکی اینکه آن روز ظرف شک نیست در آن روز ریب وجود ندارد ما هر چه را دیدیم یقین داریم همین است در دنیا اگر یک کسی را ببینیم چون باطنش برای ما مستور است ظاهرش برای ما مشهور است شک میکنیم که ظاهرش مطابق با باطن است یا نه اما در قیامت ﴿تبلی السرائر﴾ است اگر کسی به یک صورتی درآمد واقعاً همینطور است ﴿لاریب فیه﴾ یعنی آن روز ظرف شک نیست نه متعلق شک است که معنا اول است نه ظرف شک است که معنی دوم است که این دو تا معنی خیلی با هم فرق میکنند در مقام مخلَصین شک اصلاً وجود ندارد نه اینکه آنجا شک هست ولی حضرت شک نمیکند برای اینکه منشأ شک شیطان و وهم و امثال ذلک است وهم آنجا راه ندارد نفس امّاره آنجا شیئیّت ندارد ابلیس آنجا راه ندارد حق محض است وقتی حق محض شد جا برای شک نیست وجود مبارک حضرت امیر تنها از خودش سخن نمیگوید یعنی پیغمبر هم همینطور است آن دوازده معصوم دیگر (علیهم السلام) هم همینطورند فرمود «ماشککت فی الحق مذ اریته» پس پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) محال است که شک بکند از باب سالبه به انتفای موضوع نه اینکه آنجا شک ممکن است و حضرت شک نمیکند اصلاً آنجا جا جای شک نیست برای اینکه شک همیشه فرع بر دو چیز است آنجا غیر از یک چیز یعنی حق چیز دیگر نیست چنین ذات مقدسی هرگز شک نمیکند و منظور از اینکه ﴿فان کنت فی شک﴾ ناظر به ... است نظیر آنچه که در سوره مبارکه زمر به پیغمبر فرمود ﴿لئن اشرکت لیحبطن عملک﴾ خب این معلوم است منظور مردماند نه منظور پیغمبر این قرینه منفصل یعنی در سوره مبارکه زمر آنجا فرمود آیه 65 سوره زمر این است ﴿و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین﴾ خب این معلوم است یقینا که منظور پیغمبر نیست نظیر ﴿یا ایها النبی اذا طلقتم النساء﴾ خب این صدر خطاب متوجه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است ولی حضرت زنی طلاق نداد که فرمود ﴿یا ایها النبی اذا طلقتم النساء﴾ خب خطاب به آن حضرت است ولی چون او بالأخره گیرنده وحی است مسئول امت است او گیرنده است تا به امت القا بکند تبلیغ بکند وگرنه سخن از طلاق همسر پیغمبر در کار نبود شاهد دیگر که شاهد متّصل است تقریباً شاهدی است که در همین سوره مبارکه یونس بعد از چند آیه همین سوره میخوانیم
سؤال: ... جواب: بالأخره یک مرتبهای از احتمال خلاف باید باشد دیگر در مرتبه آنجا حالا گفتند ترک اولاست و مانند آن بالأخره یک مرحلهای باید باشد در مقام مخلَصین اصلاً فرض ندارد که مثلاً آدم بگوید یک مرحله ضعیف ولو یک میلیاردم مثلاً صدم مثلاً آن یک درصد را یا یک در هزار را هم به میلیارد تقسیم بکنیم بگوییم یک میلیاردمِ یک هزارم ولی بالأخره باید باشد یا نه اگر باطل باشد شک وجود دارد حالا یا شک کامل یا شک ضعیف یا شک متوسط ولی اگر جایی اصلاً باطل وجود نداشت شک فرض ندارد در همین سوره مبارکه یونس آیه 104 ذات اقدس الاه به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که به مردم بگو که اگر شک دارید راه حل این است ﴿قل یا ایها الناس ان کنتم فی شک من دینی﴾ اگر شک دارید من که شک ندارم من راه خودم را ادامه میدهم شما هم راه خودتان را پس پیداست اینجا که میفرماید ﴿ان کنتم فی شک﴾ منظور مردماند ﴿فلا أعبد الذین تعبدون من دون الله و لکن اعبد الله الذی یتوفٰکم و امرت ان اکون من المؤمنین﴾
سؤال: ... جواب: نه یک وقت است که سؤالات ابتدایی است برای اینکه مطالب یکی پس از دیگری ظهور میکند این بله چون در قوس نزول آنها همه چیز را میدانستند نور اول بودند اما در قوس صعود یکی پس از دیگری برایشان روشن میشود اما مسئله شک آن است که یک مطلبی را گفته باشند به او او نتواند تلقی کند تردید داشته باشد که مثلاً آیا از خداست یا از شیطان است یک مطلبی را که به او گفتند و شک دارد الان خدا میفرماید که مطالب را ما به شما گفتیم شما یا مشکلتان در صدق خبری است یا صدق مخبری است بالأخره منشأ شک این است دیگر یا انسان در صدق خبری شک دارد نمیداند این خبر درست است یا نه یا این است که نمیداند این آقا گزارشگر آدم راستگوست یا نه؟ خب اگر گزارشگر ذات اقدس الاه است که ﴿وَ من اصدق من الله قیلا﴾ اگر گزارش وحی است که آنجا بطلان در آن نیست ﴿الحق من ربک﴾ شک فرض ندارد اما مسئله عدم درایت یعنی جهل بسیط اینکه در قوس صعود است وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هر لحظه چیز جدیدی را از ذات اقدس الاه یاد میگیرد ﴿وَ قل رب زدنی علما﴾ «رب زدنی علما» «رب زدنی علما» چیز جدید یاد [میگیرد] به این نمیگویند شک، شک آن است که یک چیزی را خدا به پیغمبر بفرماید این بعد از دریافت یا مشکلِ صدق خبری داشته باشد یا مشکلِ صدق مخبری این در هیچ جهت شک ندارد مطلب دیگر این است که فرمود ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین﴾ در بحثهای سوره مبارکه آل عمران گذشت در سوره مبارکه بقره گذشت که حق دو قسم است یک حقی است که مقابل ندارد مقابل او عدم است نه باطل این آن است که در سوره لقمان آمده در دیگر سور آمده که خدا حق است ﴿ذلک بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه الباطل و انَّ الله هو العلی الکبیر﴾ مقابل این حق باطل نیست مقابل این حق عدم است چون حق و باطل عدم و ملکهاند و رفع هر دو ممکن است گرچه جمعشان ممکن نیست ممکن است یک جا نه اعما باشد نه بصیر مثل جدار، جدار نه اعماست و بصیر چون اعما و بصیر، عَما و بصر عدم و ملکهاند نه نقیضین لذا جمعشان محال است و رفعشان محال نیست حق و باطل اینچنین است که فلان قضیه یا حق است یا باطل اما جدار حق است یا باطل اصلاً جدار مربوط به فلان قضیه نیست نه حق است نه باطل حق و باطل عدم و ملکهاند جمعشان محال است رفعشان ممکن اما حقی که بر ذات اقدس الاه اطلاق میشود آن معنی حقیقت و هستی محض است مقابل ندارد که شأنیتی داشته باشد منتها فاقد، مقابل آن عدم است این ﴿ذلک بأن الله هو الحق﴾ اینکه فرمودند ﴿و ان مایدعون من دونه هو الباطل﴾ درباره بتهاست وگرنه آن حق است﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ مقابل ندارد یک حقی است که مربوط به فعل خداست کار خداست دین خداست قانون خداست این حق منالله است ﴿الحق من ربّک﴾ و اینکه گفته شد وجود مبارک حضرت امیر «علی مع الحق» با این حق است با این حقی که «من ربک» است نه آن حقی که ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ آن ﴿ذلک بان الله هو الحق﴾ اصلاً مقابل ندارد چیزی با آن نیست گرچه آن با همه اشیاست ﴿و هو معکم أین ما کنتم﴾ چیزی هیچ مقیدی با مطلق نیست گرچه مطلق با همه مقیدهاست چیزی با خدا نیست گرچه خدا با هر شیء و هر شخص است خب آن حقی که در سوره مبارکه آل عمران بود بقره بود اینجا هست ﴿الحق من ربک﴾ این حکم خداست دین خداست فقه خداست فعل خداست بالأخره این حقی است که علی (سلام الله علیه) با این حق است «علی مع الحق» و چنین حقی چون فعل خداست بالأخره صادر اول و ظاهر اول نیست ظاهر اول و صادر اول همان انسان کامل است لذا این ضمیر یدور به حق برمیگردد ﴿علی مع الحق وَ الحق مع علی یدور﴾ یعنی یدور حق «معه» یعنی مع علی (علیه السلام) «حیث ما دار» یعنی حضرت علی هر جا علی باشد حق است نه هر جا حق باشد علی هست ما یک حقی غیر از اینها نداریم که ببینیم حضرت امیر به دنبال حق میگردد یا نه ما الان میخواهیم بفهمیم چه کسی حق است کدام مطلب حق است کدام قانون حق است کدام حکم حق است اینچنین نیست که قبلاً یک حقی داشته باشیم بعد کارهای معصوم را اهل بیت را بر آن تطبیق بکنیم ببینیم اگر مطابق با آن درآمد معلوم میشود اینها با حقاند و اگر مطابق با آن درنیامد معلوم میشود با حق نیستند ما اگر خواستیم ببینیم چه چیزی حق است یا نه باید ببینیم اینها چه گفتند «علی مع الحق والحق مع علی یدور» این یدور ضمیرش به حق برمیگردد «معه» یعنی به حضرت امیر «حیث ما دار» این ضمیر دار هم به حضرت امیر برمیگردد حق در محور اهل بیت دور میزند نه اینکه اهل بیت در مدار حقاند اگر یک دین دیگری بود یک قانون دیگری بود یک شریعت دیگری بود که اینها تابع آن بودند بله اینها یدور مع آن حق حیث ما دار الحق اما فرض در این است که ما دین و شریعت را از اینها داریم هر چه به اینها وحی شده است میشود شریعت اگر درباره عمارِ یاسر (رضوان الله علیه) هم این تعبیر آمده عمده آن تفاوت در مرجع ضمیر است این تعبیر درباره عمارِ یاسر هم آمده دیگر، عمارِ یاسر «مع الحق» است «یدور معه حیث ما دار» اما عمارِ یاسر «مع الحق» است یدور عمارِ یاسر «معه» یعنی مع الحق «حیث ما دار» یعنی دار الحق هر جا حق باشد عمارِ یاسر آنجاست اما حق را از کجا میشود تشخیص داد هر جا که حضرت امیر فرمود بالأخره ﴿الحق من ربک﴾ اگر انسان کامل این حد است که حقی که من ربک است در مدار اوست حق علیمحور است نه علی حقمدار دیگر فرض ندارد این را شک بکنند که فرمود ﴿الحق من ربک﴾ و دو تا نهی هم هست یکی ﴿فلاتکونن من الممترین﴾ یکی ﴿وَ لاتکونن من الذین کذبوا﴾ بالأخره انسان سه گروه است به تعبیر سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) یا مؤمن است یا منکر است یا شاکّ این دو گروه کلاهما فی النار آن یک گروه اهل نجاتاند اگر مؤمن بود که اهل نجاتاند اگر شک کرد یا تکذیب کرد کلاهما فی النار این ﴿فتکون من الخاسرین﴾ به هر دو سنخ برمیگردد فرمود ﴿الحق من ربک فلاتکونن من الممترین﴾ یک، دو ﴿ولا تکونن من الذین کذبوا بایات الله﴾ چرا؟ برای اینکه «فتکون ان کنت من الممترین فتکون ان کنت من المکذبین من الخاسرین» چون شاک در دین هم بالأخره سرمایهاش را باخت یعنی این هویت و این وقت و این عمر را داد یک مشت شکاکیت گرفت ﴿الحق من ربک فلا تکونن من الممترین﴾ این یک، ﴿و لاتکونن من الذین کذبوا بایات الله﴾ دو، اگر جزء ممترین بودید یا جزء مکذبین بودید ﴿فتکون من الخاسرین﴾ برای اینکه آدم سرمایه را داد چیزی نگرفت و مثل برف آب شد و آن روز هم که جا برای کسب نیست فرمود حالا آنها که شک میکنند یک وقتی شک قبل العلم است ما به آنها مهلت میدهیم راههای درون و بیرون را برای اینها شکوفا میکنیم که حل بشود شک قبل العلم نعمت خوبی است سبب تحقیق است اما شک بعد العلم دیگر شک عمدی است نه شک عالمانه این در حقیقت به شک عزمی برمیگردد نه شک جزمی ما یک شک داریم گرچه گاهی اینها کنار هم ذکر میشود هر کدام جای دیگری را میگیرد ولی در مقام فرق گذاشتن ما یک شک داریم و یک تردید، شک در قلمرو جزم علمی است تردید در منطقه عزم عملی آنجا که انسان سخن از ظن و وهم و خیال و اینهاست یا برهان بر او اقامه نشده یا شده اگر برهان نشده ممکن است شک داشته باشد اگر برهان شده که بالأخره جزم دارد و اگر دلیل مظنّه بود، خطابی بود مظنه دارد و مانند آن شک در حریم بحثهای علمی و جزم علمی است گاهی جزم علمی حاصل شد هیچ شکی ندارد این محدوده علمش و اندیشهاش تمام شد هیچ مشکل علمی ندارد اما میخواهد حالا انگیزه داشته باشد تصمیم بگیرد چون عالمِ عادل نیست اینجا مشکل عملی دارد نه مشکل علمی آنگاه عالماً عامداً گناه میکند اینکه عالماً عامداً گناه میکند که مشکل علمی ندارد که، این اصلاً درس خوانده چندین بار این را هم درس گفته در این زمینه کتاب نوشته که فلان کار حرام است این مشکل علمی ندارد این شک علمی ندارد اما تردید عملی دارد تردید عملی یعنی چه؟ یعنی آنجایی که منطقه عزم است نه منطقه جزم این آنجا دستش میلرزد همانطوری که انسان با چشم میبیند با دست کار میکند گاهی ممکن است چشم خیلی قوی باشد و دست فلج باشد بلرزد در صحنه نفس هم بشرح ایضاً [همچنین] یک بخشی مربوط به جزم علمی است که آن مربوط به درس و بحث است برهان باید اقامه بکند تا روشن بشود این دستگاهش خیلی قوی است این آقا در این زمینه کتاب هم نوشته اما بخش دیگری که هیچ ارتباطی با بخش اندیشه ندارد آن بخش انگیزه است کار عزم است میخواهد تصمیم بگیرد اینجا محور تصمیمگیریاش فلج است میلرزد لذا میبینیم عالماً عامداً گناه میکند اینکه عالماً عامداً گناه میکند مشکل علمی که ندارد مشکل شک و اینها هم ندارد مشکل تردید دارد این است که فرمود ﴿فَهُم فی ریبهم یترددون﴾ بکند نکند گاهی میکند گاهی نمیکند گاهی قد یطیع قد یسیئ، یعصی ﴿خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئا﴾ این است، فرمود چه از آن گروه باشی که شک داشته باشی چه از این گروه باشی که تکذیب بکنی این تکذیب کردن کاری به مسئله شک ندارد گاهی انسان عالماً عامداً هم تکذیب میکند نظیر ﴿وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم﴾ خب بالأخره آل فرعون یقین پیدا کردند که وجود مبارک موسی حق میگوید دیگر اما خب در بخش عملی مشکل داشتند نه بخش علمی وجود مبارک حضرت موسی فرمود ﴿لقد علمت ما أنزل هؤلاء الّا رب السمٰوات والارض بصائر﴾ تو برایت روشن شد که حق با من است و اینها معجزه است تو بالأخره ساحران را میشناسی سحر را هم دیدی عصای من را هم میشناسی ید بیضا را هم دیدی ﴿لقد علمت ما انزل هولاء﴾ یعنی معجزات را ﴿الا ربّ السمٰوات والارض بصائَر﴾ اینها را آیات روشن فرستاد آن وقت شما تردید دارید برای چه؟ این مشکل انگیزه است در اینجا فرمود چه کسانی که شک داشته باشند چه کسانی که تکذیب بکنند، منشأ تکذیب گاهی مشکل علمی است گاهی مشکل عملی علی ای حال آنچه را که تردید است که بخش عزم است آنجا که شک است که بخش جزم است هر دو مسئولاند فرمود چه آن باشد چه این باشد چه تکذیب باشد سرمایه را باختید ﴿فتکون من الخاسرین﴾
اعاذنا الله من شرور انفسنا وسیئات اعمالنا
تاکنون نظری ثبت نشده است