display result search
منو
تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش دوم

تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 23 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 71 و 72 سوره مریم _ بخش دوم"

همگان وارد جهنم می‌شوند و یک عدّه می‌مانند یک عدّه نجات پیدا می‌کنند
حکم خدای سبحان تحت تعقیب هیچ عاملی نیست.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ﴿71﴾ ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیّاً ﴿72﴾

آنچه از این قسمت آیات استفاده می‌شود دو مقام بود مقام اول اینکه همگان وارد جهنم می‌شوند و یک عدّه می‌مانند یک عدّه نجات پیدا می‌کنند مقام دوم این است که این جزء قضای حتمِ الهی است و خدای سبحان حتم کرده, حکم کرده. اما مقام اول به کمک روایات باب بر سه معنا حمل شد که همهٴ آن معانی سه‌گانه قابل پذیرش بود که ورود به معنای اشراف باشد چه اینکه بعضی از آیات او را همراهی می‌کند ورود به معنای دخول در جهنّم باشد ولی مؤمنان وارد جهنم شدند نظیر ورود وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بر نار است که سوخت و سوزی در کار نیست یا ورود به معنای عبور بر صراط جهنم باشد و نجات متّقیان قطعی است نجات از عذاب است نه نجات از اِشراف برای اینکه اشراف خودش رحمت و برکت است متّقیان وقتی اشراف پیدا می‌کنند بر جهنم و آن را می‌بینند خدا را شکر می‌کنند که در اثر هدایت الهی مبتلا به جهنم نشدند. عمده آن است که فرمود این مطلب ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ با تعبیر ﴿کَانَ﴾ مطلب را تأکید کردند تثبیت فرمودند که این بر خدا به عنوان یک امر حتمی و قضای الهی لازم است از آیات سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ و از این آیه که فرمود: ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ برمی‌آید که ذات اقدس الهی یک سلسله کارها را حتماً باید انجام بدهد از طایفهٴ آیات دیگر که حکم را منحصراً در اختیار خدا می‌داند که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾, ﴿أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ﴾ آن ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ مفید حصر است این ﴿أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ﴾ که تقدیم خبر بر مبتداست مفید حصر است در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» گذشت که ذات اقدس الهی حاکم است و هیچ کسی مُعقِّب حکم الهی نیست که تعقیب بکند و خدای سبحان را وادار به کار بکند این‌چنین نیست آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که قبلاً بحث شد این بود که ﴿وَاللَّهُ یَحْکُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ﴾ در این گونه از موارد به صورت نفی جنس آمده که هیچ عاملی حکم خدا را تعقیب نمی‌کند و حکم خدا به دنبال چیزی نیست تابع چیزی نیست بعد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم که فرمود: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ یعنی خداوند هرگز زیر سؤال نمی‌رود سؤال به معنی سوم نه سؤال استفهامی که از خدا چیزی را آدم بخواهد تا بفهمد, نه سؤال استعطایی که از خدا چیزی را درخواست بکند که ﴿یَسْأَلُهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ بلکه سؤال توبیخی و اعتراضی مثل ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ و مانند آن, خدا هرگز زیر سؤال نمی‌رود. از مجموعهٴ این آیات که سه طایفه‌اند سه مطلب برمی‌آید. مطلب اول که اینکه حاکم مطلق اوست ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾, ﴿أَلاَ لَهُ الْحُکْمُ﴾ مطلب دوم آن است که حکم خدای سبحان تحت تعقیب هیچ عاملی نیست ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ﴾ که به صورت نفی جنس فرمود. مطلب سوم که از طایفهٴ سوم از آیات برمی‌آید این است که گرچه غیر خدا چیزی خارج از خلقت خدا، حاکم بر خدا نیست لکن اسمای حسنای الهی بعضیها عظیم‌اند بعضیها اعظم آن اسمای اعظم حاکم بر اسمای عظیم‌اند و مدیر و مدبّر گردانندهٴ همهٴ این اسماء همان خدایی است که مسمّاست خودش این نقشه را طرح کرده اسمی را حاکم بر اسم دیگر کرده فرمود: ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ فرمود: ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ و چون عدلِ محض است حکیمِ محض است فراموش نمی‌کند ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ قادر محض است و سراسر عالم سپاه و ستاد او هستند هرگز تخلّف نمی‌کند لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ زیر سؤال نمی‌رود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود اگر ما انبیا نمی‌فرستادیم زیر سؤال می‌رفتیم عقل در قیامت ما را زیر سؤال می‌برد می‌گفت که شما که می‌دانستید انسان با مرگ از بین نمی‌رود و نمی‌پوسد با مرگ از پوست بیرون می‌آید با مرگ از عالَمی به عالم دیگر مهاجرت می‌کند و به این صحنه می‌آید چرا راهنما نفرستادید ﴿رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ من این کار را کردم تا در قیامت زیر سؤال نروم خب اگر خدای سبحان همهٴ کارها را بر اساس نظم انجام می‌دهد و اسمی بر اسم دیگر حاکم است هیچ محذوری پیش نمی‌آید اگر فرمود این کار حتمی است حاتِم خودش است و اگر فرمود مَقضی است قاضی خودش است و اگر فرمود خدا زیر سؤال نمی‌رود برای اینکه حکیمِ محض است و عدلِ صِرف است ﴿لاَ یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعَادَ﴾ و مانند آن.
می‌ماند این مطلب که آیا ما چیزی داریم که چه خدا باشد چه ـ معاذ الله ـ نباشد او سرِ جایش باشد مثل اصلِ تناقض در بحثهای حکمت نظری اصلِ حُسن عدل و قبح ظلم در حکمت عملی یا نه، اینها که هستند در سایهٴ علمِ الهی هستند. بیان ذلک این است که این کارها ما مثلاً احکامی داریم، افعالی داریم و اخباری انسان یک سلسله گزارشهایی دارد یک سلسله کارهایی دارد یک سلسله داوریهایی دارد وقتی گفتیم این خبر حق است یعنی مطابق با واقع است اگر گفتیم این کار حق است یعنی مطابق با واقع است اگر گفتیم این قضا و داوری حق است یعنی مطابق با واقع است پس اخبار انسان، افعال انسان، قضایا و احکام انسان وقتی متّصِف می‌شود به حق که مطابق با واقع و حقیقت خارجی باشد حقیقت خارجی خودش حق است لکن حقّ بالذّات نیست این حقّی است که از خداست و به خدا قائم است و به سوی خدا در سیر است که مِن الله است بالله است و الی الله. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آل‌عمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه «الحق مع ربّک» چیزی با خدا نیست خدا با برنمی‌دارد که همراه داشته باشد هیچ چیزی در سطح خدا نیست چون او حقیقت نامتناهی و ازلی و ابدی و سرمدی بالذّات است پس ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ این هم که گفته می‌شود «علیٌّ(علیه السلام) مع الحق و الحقّ مع علی یدور معه حیث ما دار» همین الحقّی است که ﴿مِن رَبِّکَ﴾ است نه الحقّی که در سورهٴ «لقمان» و «عنکبوت» و امثال ذلک آمده است که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ آن حق «مع» برنمی‌دارد که کسی با او باشد او با کسی باشد اوست و لاغیر پس ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ این الحقّی که ﴿مِن رَّبِّکَ﴾ است انسان کامل حق‌محور است با این حق خب، حالا این حق چرا این حق است آیا بالذّات این حق است در حالی که آنچه در خارج است موجود ممکن است این الحق به آن الحقّ سورهٴ «عنکبوت» و «لقمان» و اینها می‌رسد که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ عالَم چرا چق است برای اینکه مطابق با علم ازلی خداست علم ازلی خدا مطابق با اوست آن آنچه را خیر است می‌داند آنچه را شر است می‌داند آنچه حق است می‌داند آنچه باطل است می‌داند برابر آنچه تشخیص می‌دهد عالَم را آفرید که
فالکلّ مِن نظامه الکیانی یَنشأ مِن نظامه الربّانی
به تعبیر حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) این عالَم نظام کیانیِ خداست و حق است ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ چرا این حق است برای اینکه مطابق است با نفس‌الأمر که علم ازلی اوست او چرا حق است چون حقّ محض است، حقّ ذاتی که ذاتی سؤال نمی‌شود که مثل اینکه بگوییم خدا چرا حق است خدا عین واقعیّت است علمِ خدا هم عین ذات اوست بنابراین تا ما به آن علم ازلی نرسیم این سؤال ادامه دارد وقتی به آنجا رسیدیم سؤال قطع می‌شود نه اینکه سؤال هست و جواب ندارد سؤال ندارد از حقّ محض نمی‌شود سؤال کرد که چرا حق است خب، برابر آن علم ازلی که نفس‌الأمر به یک معنا همان علم ازلی است عالَم را تثبیت کرده است خدای سبحان نسبت به اصل خلقت علّت تامّه است، نسبت به صادر اول علّت تامّه است، نسبت به اشیای مقطعی فاعل تام است نه علّت تامّه برای اینکه شیئی که در فلان مقطع قرار دارد باید که قبلیها یافت بشود تا نوبت به او برسد با همراهانی همراه است، با ملازماتی همراه است با لوازمی همراه است با ملزوماتی همراه است با آثاری همراه است با مؤثّراتی همراه است آنها که جمع شدند این شرایط تحقّق پیدا می‌کند و یافت می‌شود پس ذات اقدس الهی نسبت به اصل خلقت علّت تامّه است نسبت به صادر اول علّت تامّه است اما نسبت به موجودات دیگر فاعل تامّه است نه علّت تامّه بلکه شرایط می‌خواهد رفع موانع می‌خواهد و مانند آن. می‌ماند مسئلهٴ حُسن عدل و قبح ظلم در حکمت عملی و مسئلهٴ اجتماع نقیضین در حکمت نظری. در حکمت عملی این خیلی پایه‌ای ندارد برای اینکه حُسن عدل و قبح ظلم اینها بدیهی‌اند و نه اوّلی قبلاً گذشت که بدیهی آن است که دلیل دارد ولی نیازی به دلیل ندارد مثل دو دوتا چهارتا مثل اجتماع ضدّین محال است اجتماع ضدّین محال است دور محال است همهٴ اینها بدیهی‌‌اند دلیل دارند ولی نیازی به دلیل نیست اوّلی آن است که اصلاً دلیل‌بردار نیست و تنها قضیه‌ای که اوّلی است و از او به عنوان مبدأ المبادی یاد می‌شود همین اصل تناقض است اصل تناقض یعنی یک شیء با حفظ شرایط هشت، نُه‌گانه یا بیشتر هم باشد هم نباشد این تصوّرش کافی است برای تصدیق به بطلان اصل اجتماع نقیضین اصل اوّلی است که مبدأالمبادی است. یک بیان بسیار لطیفی جناب بهمنیار در التحصیل دارد که آن بیان را مرحوم صدرالمتألّهین در جلد سوم اسفار هم نقل کرد خلاصهٴ حرفی که حکمت متعالیه از حرف جناب بهمنیار می‌تواند استفاده کند این است که در عالَم امکان چیزی که آیت کبرای ضرورت ازلی باشد همین مسئلهٴ امتناع اجتماع نقیضین است حرف بهمنیار این است که اگر خدا نبود هیچ موجودی نبود و اگر اصل عدم تناقض نبود هیچ اندیشه‌ای نبود وِزان اصل عدم تناقض در سلسلهٴ علوم آیت بودن و علامت بودن و نشانهٴ آن ضرورت ازلی است که مربوط به علم و عین هر دو هست اگر خدایی نبود ـ معاذ الله ـ نه عینی بود و نه علمی نه اعیانی در خارج بود و نه علومی در اذهان و نه صاحب‌ضلع هیچ چیزی نبود و این قضیه هم قضیه ضرورت ازلی است نه ضرورت ذاتی گرچه ضرورت ذاتی فلسفی همان ضرورت ازلی منطقی است اگر خدا نبود هیچ موجودی چه به عنوان علم چه به عنوان عین یافت نمی‌شد حرف بهمنیار این است که اگر ما اصل عدم تناقض نمی‌داشتیم هیچ علمی در عالم نبود چه در تصوّرات چه در تصدیقات آدم چیزی را بخواهد بفهمد اگر با نفهمیدن یکی باشد پس فهم و عدم فهم یکی است، ثبوت و عدم ثبوت یکی است البته این تحلیل جناب بهمنیار مسبوق است به تحقیق جناب ابن‌سینا مرحوم بوعلی در همان اوایل شفا این مسئلهٴ اصل عدم تناقض چون از مسائل فلسفی است یعنی «الموجود لا یکون معدوما» این مسئله است یک، چون مسئله است به واسطه به علمی باید باشد دو، هیچ علمی نیست که این اصل عدم تناقض جزء مسائل آن علم باشد سه، تنها علمی که این اصل عدم تناقض جزء مسائل آن علم است فلسفه است که «الموجود لا یکون معدوما» لذا در همان فصل اول الهیات شفا از مسئلهٴ عدم تناقض بحث کردند به همان ترتیب هم در سایر کتب عقلی از اصل عدم تناقض بحث می‌کنند مرحوم بوعلی فرمایشش این است که اگر اصل عدم تناقض را شما نپذیرید کلّ عالم دفعتاً می‌ریزد چرا، برای اینکه اگر «الف» با «لا الف» بتواند جمع بشود «الف» عین «لا الف» باشد این «الشیء إمّا ألف و إمّا لا ألف» جمیع عالم را می‌گیرد دیگر اینکه عدم مَلکه نیست که شیء یا «الف» است یا «الف» نیست این الشیء این قضیه «الشیء إمّا ألف أو لا ألف» این «الفٌ» فقط «الف» را شامل می‌شود «لا الف» کلّ ما سوا را همه چیز عالم غیر «الف»، لا الف‌اند دیگر آسمان «لا الف» است، زمین «لا الف» است، دریا و صحرا «لا الف»اند انسان و فرس و بقر و غنم «لا الف»اند و مانند آن این قضیهٴ «الشیء إمّا ألفٌ أو لا الف» یک قضیهٴ جهان‌شمول است این یک مطلب، اگر نقیضین جمع بشود «لا الف» یعنی کلّ ما سوا, «الف» یعنی همین آن وقت کلّ ما سوا با این «الف» یکی خواهد بود این یک محذور و چون همهٴ ما سوا با «الف» یکی هستند پس همه، همه‌اند این هم یک محذور دیگر آسمان می‌شود زمین، آب می‌شود آتش، صحرا می‌شود دریا برای اینکه همه جمع شدند دیگر اگر «لا الف» با «الف» جمع بشود همهٴ «لا الف»ها «الف» باشد پس همه اینجا هستند پس همه عین هم‌اند این فروپاشی کلّ عالَم دست به این قضیه نمی‌شود زد این قضیه آیهٴ کبرای ذات اقدس الهی است آیت الله هست در مسئلهٴ ضرورت ازلی منتها دربارهٴ علم نه دربارهٴ عین این ضرورت ازلی باید به یک ضرورت ازلی بالذّات برگردد درست است که ما می‌گوییم «الشیء إمّا موجودٌ و إمّا معدومٌ بالضرورة الأزلیه» و استحالهٴ او ذاتی است اما نسبت به قضایای دیگر ذاتی است ولی خودش تکیه‌گاهی دارد و آ‌ن تکیه‌گاه این است که این قضیه آیا حق است یا نه، یقیناً حق است اگر حق است مطابق با واقع است آن واقعی که این قضیه مطابق با اوست آن هیچ یک از این موجودات زمین و آسمان نیست مثلاً یک زمین‌شناس دربارهٴ زمین مسائل تجربی فراوانی دارد همهٴ قضایای صحیح او حق است چون مطابق با این کُرهٴ زمین و حرکت زمین و خصوصیت زمین است یک منجّم یک ستاره‌شناس یک سپهرشناس همهٴ قضایای او حق است چون مطابق با آسمان است یک فقیه قضایایش حق است برای اینکه مطابق با روایات و کتاب و سنّت است اما این قضیه حق است یعنی چه، مطابق با چیست مطابق با زمین است زمین که یک روز هست یک روز نیست مطابق با آسمان است آسمان که یک روز هست یک روز نیست مطابق این قضیه چیست اینکه می‌گوییم «النقیضان لا یجتمعان، النقیضان لا یرتفعان، الموجود لا یکون معدوما» این قضیه که حق است صادق است صِدقش ضرورت ازلی دارد مطابق با چیست؟ این الاّ ولابد باید به نفس‌الأمری تکیه کند که از ازلیّت برخوردار باشد و آن علم ذات اقدس الهی است پس این‌چنین نیست که ما یک قضیهٴ ضرورت ازلی داشته باشیم به نام اجتماع نقیضین چه خدا باشد یا چه نباشد ـ معاذ الله ـ اگر خدا ـ معاذ الله ـ نباشد فقط عدم محض است در عدم محض که این قضیه صادق نیست اگر هیچ نباشد در اعدام «لا مَیْز فی الأعدام مِن حیث العدم» اگر ـ معاذ الله ـ حق نباشد می‌شود عدم محض در عدم محض نه علم است نه عالَم است نه معلوم، نه موضوع است نه محمول، نه تصوّر است نه تصدیق، نه قضیه است نه صدق و کذب پس بنابراین این قضیه ضرورت ازلی به جایی باید تکیه کند که ازلیّت او با سرمدیّتش همراه باشد و آن علم ذات اقدس الهی است تکیه‌گاه این قضیه همان علم ذات اقدس الهی است آن‌گاه خدای سبحان اسمای حسنای خود را که بعضیها را عظیم و بعضیها را اعظم دانست برابر آن اسما عالم را تدوین کرد و برابر همان تدوین حُکم هم می‌کند خلاف هم نمی‌کند سهو و نسیان هم ندارد پس هم قضا بودن الهی و حتمی بودن او حق است نه از خارج حاتِم و قاضی دارد بلکه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ بلکه حَتَم ربّکم علی نفسه کذا، بلکه قَضی ربکم علی نفسه کذا درست است این حتمی است اما حاتِم خود اوست، درست است مقضی است اما قاضی خود اوست، درست است مکتوب است اما کاتب خود اوست چون خود اوست و عمل می‌کند لذا ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک چهار پنج صفحه‌ای در ذیل آیهٴ سورهٴ «انعام» مطالبی مرقوم فرمودند ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ در ذیل این آیه محلّ بحث سورهٴ «مریم» ده صفحه مرقوم فرمودند راجع به حکم خدا و راجع به فعل خدا این می‌شود پانزده صفحه، مقداری هم در ذیل آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ اشاره فرمودند اگر کسی پایان‌نامهٴ علمی یعنی علمی که بشود به آن گفت سواد است چیزی بنویسد جبر چیست، تفویض چیست، حکم عن الله چیست، فرق حرف معتزله که می‌گویند یَجب علی الله با حرف امامیه که می‌گویند یجب عن الله چیست این از لطایف بیانات اهل بیت است که این حکمای بعدی از آنها استفاده کردند که چیزی بر خدا واجب نیست همهٴ وجوبها از خداست و اگر در سورهٴ «انعام» دارد ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اسمی را خدای سبحان بر اسم دیگر حاکم کرده است نه چیزی را بر ذات حاکم کرده باشد لذا ضرورت هست منتها ضرورت عن الله است نه علی الله یقیناً خدا این کار را می‌کند نه باید بکند چون چیزی در جهان خارج از فعل خدا نیست که حاکم بر فعل خدا باشد خداست و افعال او و اسمای حسنای او و لاغیر دیگر از خارج چیزی حکم بشود فرض ندارد بنابراین نمی‌شود گفت که العدل حَسنٌ نسبت به خدا و غیر خدا یکسان است خدا محکوم این قانون است خب عدل را، حُسن را، ربط حسن به عدل را از هستی او داریم اگر هستی نباشد این روابط برقرار نیست درست است که لوازم اشیاء و لوازم ضروری جعل ندارد اما جعلِ تألیفی ندارد یک، جعل بسیط مستأنف ندارد دو، یعنی نمی‌شود بعد از ایجاد اربعه زوجیّت را به اربعه داد که بشود جعل تألیفی این‌چنین نیست برای زوجیّت یک جعل بسیط جدایی باشد این‌چنین نیست بلکه امر سوم است و آن این است که جعل زوجیّت به جعل اربعه است این‌چنین نیست که اگر گفتند ذاتی علّت نمی‌خواهد یعنی می‌شود واجب‌الوجود ذاتی علّتی جدای از علّت ذات نمی‌خواهد نه اصلاً علت نمی‌خواهد ذاتی شیءٍ لم یکن معلّلا أی لم یکن معلّلاً بعلةٍ زائدة علی علة زائدة علی علّة ذاته» زوجیّت غیر از علّت اربعه علّت دیگر نمی‌خواهد نه اینکه زوجیّت علت نمی‌خواهد زوجیّت خب ممکن‌الوجود است چطور می‌شود ممکن‌الوجود علّت نخواهد بنابراین منتها بعضی از فرمایشات سیدناالاستاد در این بخش که تقریباً ده صفحه مرقوم فرمودند قابل ملاحظه است یعنی قابل تأمّل است یعنی قابل نقد است که ایشان فرمودند چیزی بر خدا حاکم نیست یا عقل حکم می‌کند عقل در هیچ جا حکم ندارد چه دربارهٴ خدا چه دربارهٴ غیر خدا عقل یک آفتاب بی‌خاصیّتی است آفتاب هم روشنی دارد هم دهها خاصیّت کار از آفتاب برمی‌آید حرارت می‌دهد، درختها را می‌پروراند، میوه‌ها را شیرین می‌کند و مانند آن، عقل یک آفتاب بی‌خاصیّت است هیچ یعنی هیچ کار از عقل ساخته نیست فقط روشن می‌کند جهان دارد می‌گردد عقل دستور می‌دهد، عقل فلان کار را می‌کند این طور نیست عقل یک نورافکن جهانی است که فقط می‌بیند صراط را خدا آفرید، اشیاء را خدا آفرید، موضوعات را خدا آفرید، محمولات را خدا آفرید، روابط موضوع و محمول را خدا آفرید، این نورافکن قوی نشان می‌دهد می‌گوید سم خوردی می‌میری نه سم را عقل آفرید نه مرگ را عقل آفرید نه ربط مرگ و سم را عقل آفرید فرمود ظلم کردی عاقبت ویرانی دارد عدل کردی عاقبت خوب دارد نه ظلم و عدل را او آفرید نه عاقبت خوب و بد را او قرار داد نه ربط آفرید نه ربط بین اینها را.
پرسش: حاج آقا «العقل ما عبد به الرحمان» جوابش چیست؟
پاسخ: همین دیگر چراغ است دیگر عبادت را، راه را، صراط را ذات اقدس الهی آفرید به پیغمبر فرمود: ﴿أَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً﴾ عقل این راه را می‌بیند، آن چاه را می‌بیند به ما می‌گوید اینجا راه است آنجا چاه.
پرسش: عقل را هم خود خداوند متعال خلق کرده.
پاسخ: بله خب این چراغ را خدای سبحان خلق کرده مثل اینکه آفتاب را خدا خلق کرده منتها ذات اقدس الهی به آفتاب هم نور داد هم حرارت داد هم دهها خاصیّت دیگر عقل فقط تنها خاصیّتش این است که سراج منیر است آن وقت این چراغ را که خدای سبحان در دل ما خلق کرده ما آمدیم گفتیم این بشری است نه الهی و آنچه را که با این چراغ می‌بینیم می‌گوییم این علمِ بشری است دانش را کردیم سکولار دلمان می‌خواهد که فیزیک و شیمی هم نظیر رکعات نماز در روایات ما مشخص بشود اگر چیزی را این چراغ دید می‌گوییم این علم الهی نیست علم اسلامی نیست. سرّش آن است که ما این صراط را اوّل و آخرش را قطع کردیم چه کسی صراط آفرید، از چه راه صراط آفرید، پایان راه چیست، همهٴ اینها را ارباً اربا کردیم مُثله کردیم فقط خلقت را از آن گرفتیم گفتیم طبیعت شده زمین این چراغی هم که در درون ما خدا روشن کرده گفتیم برای ماست بشری است بعد بگوییم زمین‌شناسی علم بشری است خب شما همه جا را مُثله کردید این چراغ که برای اوست گفتید برای من است زمینی که اول تا آخرش را قطع کردید آیت خدا را برای چه خلق کرده چه کسی خلق کرده کجا باید برود روزی چه بوده است بعد چه می‌شود بعد شهادت می‌دهد بعد شکایت می‌کند، همه را از آن گرفتید پوست کردید یک تکّه موجودی داشتید گفتید زمین بعد شدی زمین‌شناس بعد می‌گویی زمین‌شناسی سکولار است بعد می‌گویید علم مگر می‌شود اسلامی خب معلوم که کار اوست علم هم که چراغ است دادهٴ اوست عالِم هم که مخلوق اوست ما اصلاً غیر اسلامی چیزی نداریم اینها دلشان می‌خواهد همان طوری که رکعات نماز، جَهر و اِخفات نماز در روایات آمده ساختن زیردریایی هم همین طور در روایات باشد سرّش این است که عقل را که مثل نقل چراغ الهی است این را بشری کردند این بازگشتش به ﴿أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ است این داعیهٴ ربوبیّت دارد منتها حالا اسمش را نمی‌برد خب تو که یک تکّه ﴿مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بودی ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بعد هم خدا فرمود قدری من به تو علم دادم به فعل مجهول ذکر کرده فرمود: ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ یک مختصر علم دادیم یعنی کمی من این فتیله را کشیدم بالا آن وقت شما آمدید گفتید من خودم زحمت کشیدم خودم عالِم شدم این بارها به عرضتان رسید بسیاری از ماها اسلامی حرف می‌زنیم و قارونی فکر می‌کنیم قارون هم که غیر از این نمی‌گفت گفت ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾ من خودم زحمت کشیدم پیدا کردم مگر او غیر از این می‌گفت اگر غیر از این می‌گفت که دیگر داعیهٴ قبول الهیّت نداشت که خیلی از ماها این طور فکر می‌کنیم به جای اینکه بگوییم «ما بِنا مِن نعمة فمنک» این دعاهایی که بعد از نماز به عنوان تعقیبات می‌گویند بخوانید «اللهمّ ما بِنا من نعمة فمنک» یعنی همین خب علم چراغ است یک، این چراغ را او روشن کرده دو، فتیله را به وسیلهٴ انبیا بالا برده «و یُثیروا لهم دفائن العقول» سه، گفت چراغ دادم کارِ مرا ببینید و مرا بپرستید ما این چراغ را برای خودمان دانستیم آنچه هم که کار خدا بود از خدا قطع کردیم شده زمین، شده علم طبیعی. به هر تقدیر این ده، پانزده صفحه‌ای که سیدناالاستاد مرقوم فرمودند بسیار مطالب عمیق دارد اما چند جای آن باید مورد نقد و ملاحظه قرار بگیرد که عقل به هیچ وجه حاکم نیست عقل کاشف است و اینکه بعضی از بزرگان دارند کارِ عقل جز ادراک چیزی نیست آن حق است شما فرمایش سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در بحث مکاسب جلد دوم یا سوم بیع مراجعه کنید آنجا که می‌فرماید عقل کاری جز ادراک ندارد این از غرر فرمایشات سیدناالاستاد امام است که عقل واقعاً چراغ است از چراغ هیچ کاری برنمی‌آید فقط روشن می‌کند که کجا راه است کجا چاه است یک دستگاه دیگری است که تصمیم می‌گیرد، یک دستگاه دیگری است که اراده می‌کند بحث اندیشه غیر از بخش انگیزه است این چراغ روشن می‌کند حکم بکند که باید این کار را بکنید این‌چنین نیست الآن طبیب وقتی که حکم می‌کند می‌گوید آقا باید این کار را بکنی یعنی چه، گرچه این صورتش انشاست ولی سیرتش اخبار است همان طوری که گاهی جملهٴ خبریه به داعیهٴ انشاء القا می‌شود که ظاهرش خبر است ولی باطنش انشاء دستورات طبیب به عکس است ظاهرش انشاست باطنش اِخبار است وقتی طبیب می‌گوید باید این کار را بکنید یعنی اگر این کار را کردید سالم می‌شوی نکردی سالم نمی‌شوی همین فرمانی در کار نیست از طبیب چه ساخته است از چراغ چه ساخته است، راهنمایی این راهنمایی را برای اینکه ما به صورت عملی در بیاوریم کاربردی در بیاوریم به صورت امر و نهی به ما می‌گویند وگرنه امری و حکمی و دستوری که از ناحیهٴ طبیب نیست طبیب کاری نمی‌کند فقط راهنمایی می‌کند واعظ همین طور است، مبلّغ همین طور است، انبیای الهی همین طورند آن که حاکم محض است ذات اقدس الهی است.
پرسش: در اجتماع نقیضین فرمودید که متّکی به ذات خداست یعنی چه؟
پاسخ: بله دیگر آن علم ذاتی ازلی بالذّات است این ازلی بالغیر باید به او تکیه کند خدای سبحان می‌داند که وجود با عدم جمع نمی‌شود و این علم او هم علم صورت ذهنی نیست عین وجود اوست یعنی عین واقعیّت است یعنی عین حقیقت است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ این قضیه که صِدق است برای اینکه مطابق با آن حق است آن حق است دیگر ما یک چیز دیگری داشته باشیم غیر از خدا که ازلی باشد ـ معاذ الله ـ آن وقت این قضیه اجتماع نقیضین صِدقش با آن ازلی باشد آن وقت می‌شود دوتا موجود ازلی یکی خدا یکی غیر خدا غیر از خدا که نمی‌تواند چیزی موجود ازلی باشد که چون غیر از خدا هر چه هست ممکن است و هر ممکنی در مقام ذاتی خودش نیازمند است پس ضرورت ذاتی ندارد چه رسد به ضرورت ازلی اگر وجودی دارد فقیر الی الله هست تنها موجودی که ضرورت ازلی است دارد ذات اقدس الهی است آن وقت این قضیه که صِدق است و حق است چون مطابق با علم الهی است و نفس الأمر این‌گونه از قضایا علم ذات اقدس الهی است که آن ضرورت ازلی ذاتی دارد.
پرسش: حاج آقا این اجتماع نقیضین به هستیِ هست بازگشت ندارد؟
پاسخ: به هستی هست.
پرسش: به این قضیه بازگشت ندارد؟
پاسخ: نه، این به او بازگشت دارد «ثبوت الشیء لنفسه» اصل هوهویّت هر چیزی خودش، خودش است بدیهی است نه اوّلی هر چیزی خودش، خودش است چرا؟ یک چرا دارد یک چونی چرا، چون که اگر خودش، خودش نباشد جمع نقیضین می‌شود وقتی به اینجا رسیدیم دیگر سؤال تمام می‌شود اصل هوهویّت یعنی «ثبوت الشیء لنفسه» این بدیهی است و نه اوّلی برای اینکه سؤال دارد و جواب می‌طلبد اگر جمع نقیضین ممکن بود «ثبوت الشیء لنفسه» ضروری بود، «ثبوت الشیء لنفسه» ضروری نبود هم شیء خودش، خودش هست هم شیء خودش، خودش نیست اما چون اصل تناقض اصل حاکم است اصل هوهویّت به او برمی‌گردد بنابراین ما چیزی در عالم نداریم که بر خدا حکومت کند این فعل خداست که بعضها مقدّم بر بعض‌اند بعضها حاکم بر بعض‌اند بعضی آمر نسبت به بعض‌اند همان طوری که فرشتگان الهی این طورند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ﴾ بعضیها متاع‌اند بعضی مطیع اسامی الهی این‌چنین است مظاهر اسمای الهی این‌چنین است پس آیات که دارد ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ درست است، آیاتی که دارد جالا له الحکم﴾ درست است، آیهٴ سورهٴ «رعد» که دارد ﴿لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ﴾ درست است، آیه‌ای که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ درست است آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و سورهٴ «مریم» هم درست است برای اینکه ﴿کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ آنجا به صورت فعل معلوم آورده اینجا که فعل مجهول آورده در سورهٴ «مریم» که ﴿کَانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً﴾ یعنی «حَتَم ربّک علی نفسه» که ﴿وَإِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ «قَضیٰ ربّکم علی نفسه» که ﴿وَإِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن