display result search
منو
تفسیر آیات 82 تا 88 سوره کهف

تفسیر آیات 82 تا 88 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 29 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 82 تا 88 سوره کهف":

پیامبر بودنِ حضرت موسی ع منافات ندارد که برخی تأویلهای احکام و حِکم را به وسیلهٴ یکی از اولیای الهی یاد بگیرند
حضرت موسی ع سؤال می‌کرد و نه اعتراض!

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً ﴿82﴾ وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُم مِنْهُ ذِکْراً ﴿83﴾ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً ﴿84﴾ فَأَتْبَعَ سَبَباً ﴿85﴾ حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً ﴿86﴾ قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً ﴿87﴾ وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَی وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً ﴿88﴾

جریان محاوره و مصاحبه وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) برای عده‌ای مطرح بود و سؤال هم کردند و آنچه مربوط به اسرار و حِکم این محاوره بود قرآن کریم بیان فرمود و پیامبر بودنِ وجود مبارک موسای کلیم منافات ندارد با اینکه برخی از تأویلهای احکام و حِکم را به وسیلهٴ ولیّ‌ای از اولیای الهی از طرف خدای سبحان یاد بگیرند و آن شخص هم فرشته نبود یک عبدِ صالحی بود که از رحمتِ عنداللهی و علم لدی‌اللهی برخوردار بود و چون سؤال, سؤال عالِمانه است و متعلّمانه نه معتضرانه بنابراین منافات ندارد پیامبری سؤال بکند از ولیّ‌ای از علم لدنّی دارد و در حقیقت از طرف خدای سبحان هم مأموریت پیدا کرده و آنچه را که وجود مبارک خضر انجام داد سؤالِ حضرت موسی را برانگیخت نه اعتراض او را و تمام این سؤالها در محور حکمتِ فعل است نه اعتراض بر فاعل و اصل این مصاحبه و محاوره برای فراگیری است چون اصل این مصاحبه برای فراگیری است وجود مبارک موسی باید سؤال بکند و جواب هم بشنود, پس اگر گفته بشود که با اینکه موسای کلیم از انبیای اولواالعزم است چرا می‌پرسد و یاد می‌گیرد این پاسخش قبلاً ارائه شد که موسای کلیم از فرد عادی مطلب را یاد نگرفت و آن هم شریعت را نیاموخت بلکه تأویل احکام را از عبدی که از علمِ لدی‌اللهی برخوردار بود استفاده کرد و هرگز سؤالهای موسای کلیم اعتراضی نبود استفهامی بود و استعلامی بود و هرگز سؤالهای موسای کلیم نسبت به فاعل نبود نسبت به فعل بود که این کار رازش چیست نه تو چرا این کارها را کردی, خب اینها مطالبی بود که در خلال بحثهای قبلی بازگو شد.
پرسش: اگر سؤال در این داستان در این جریان گواه بود. چرا نمی‌شد از سؤال ﴿فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْ‏ءٍ﴾ .
پاسخ: بله, یعنی سؤال نکن تا من خودم بازگو کنم اگر ظاهر این فعل اِمْر یا نُکْر نبود وجود مبارک موسای کلیم صبر می‌کرد اما ظاهر این کارها بر خلاف شریعت بود و کسی که مسئول شریعت است نمی‌تواند کاری که بر خلاف شریعت است ببیند و تحمل کند لذا سؤالش را سریعاً اعلام کرد اگر صبر می‌کرد پاسخ می‌شنید لکن چه اینکه در بعضی از روایات هم هست لکن اگر این کارها, کارهای عادی بود اسرارش معلوم نبود صبر می‌شد اما کاری که به حسب ظاهر اِمْر است, به حسب ظاهر نُکْر است بر خلاف شریعت است به فعل باید توجه کرد گرچه فاعل معصوم است دربارهٴ این فعلها این سؤالها مطرح شد. اصلِ این قصّه عطف است بر قصه دیگر یعنی اینکه فرمود: ﴿وَإِذْ قَالَ﴾ که در آیهٴ شصت همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی﴾ این عطف است بر آیهٴ پنجاهی که قبلاً بحث شد آیهٴ پنجاه سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بود ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ این آیهٴ پنجاه, بعد ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ﴾ این آیهٴ شصت که در حقیقت عطف قصه بر قصه است برای مردم حجاز هم حالا خواه در اثر اینکه در کتابهای اهل کتاب بود و اینها متوجه شدند یا سینه به سینه به اینها رسید این سؤالها مطرح بود و همینها را طرح کردند یکی از آنهایی که مطرح بود و طرح کردند همین است جریان ذی‌القرنین است, خب پس این قصّهٴ ذی‌القرنین به دنبال قصّهٴ محاورهٴ خضر و موسی برای آن بود که حالا یا در کتابهای اهل کتاب بود و از راه اهل کتاب به مشرکان حجاز رسید یا سینه به سینه این قصّه باخبر بود آنها خواستند مستحضر بشوند و مطّلع بشوند.
پرسش: حاج آقا در مورد مسئله خضر و موسی اگر واقعاً وظیفهٴ موسی پرسیدن بود و از غیرت او حساب می‌شد چطور پس مسئله ﴿هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ﴾ مطرح شد.
پاسخ: برای اینکه بیش از این مأموریت نداشت اگر خودش تعهّد سپرد که اگر من سؤال بکنم ﴿فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّی عُذْراً﴾ کسانی که مربوط به عالَم تأویل‌اند احکام باطنی دارند مأموریّتشان هم محدود است مسئولیّتشان هم محدود است از اینجا ما می‌فهمیم که این جریان حضرت موسی و خضر در همین سه محور بود و اگر این سه محور برای دیگران حل بشود خیلی از مسائل حل می‌شود برای خود موسای کلیم بسیاری از این مسائل حل شد یک سؤال یا یک مطلب را وجود مبارک حضرت امیر از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آموخت فرمود خدای سبحان به وسیلهٴ این یک در هزار درِ علم به روی من گشود که از هر دری هزار در گشوده می‌شود از این قاعده از این مطلبی که حضرت فرمود ألف باب گشوده شد و از هر بابی هم ألف, ألف ألف می‌شود یک میلیون سابقاً که واژهٴ میلیون مطرح نبود وقتی می‌خواستند از میلیون یاد بکنند می‌گویند ألف ألف و چون میلیون واحدی نبود که در دسترس بسیاری از مردم قرار بگیرد اگر می‌خواستند کسی را رجم کنند که او اهل مبالغه است او اغراق‌گوست می‌گویند او را رها کن او ألف ألف می‌گوید یعنی از میلیون حرف می‌زند آن روز ألف ألف گفتن مقدور هر کسی نبود, خب گاهی می‌بینید مطلبی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر(علیه الصلاة و علیه السلام) می‌رسد و یک میلیون مطلب از آن در می‌آید این سه قصّه سه‌تا راز و رمز تأویلی است که وجود مبارک خضر به عنایت الهی به موسی(سلام الله علیهما) القا کرد و از هر کدامش ألف باب علم در می‌آید برای ماها که قَدَمی فکر می‌کنیم, لحظه‌ای فکر می‌کنیم, کلمه‌ای فکر می‌کنیم سه‌تا مطلب است اما برای آنها ممکن است سه میلیون مطلب باشد وجود مبارک موسای کلیم خیلی چیز فهمید.
پرسش: ببخشید در بحث گذشته فرمودید حضرت موسی که از حضرت خضر سؤال کرد چون مظهر اسمای جامع نبود سؤال کرد ولی پیغمبر ما چون مظهر اسمای حُسنا بود و جامع و کامل بود سؤال نکرد سؤال ما این است که پیغمبر هم خیلی جاها سؤال کردند و گفت منتظر وحی هستم نمی‌توانم...
پاسخ: نه, نه اینکه از خدا سؤال نمی‌کرد از غیر خدا سؤال نمی‌کرد تفاوت موسای کلیم و وجود مبارک پیغمبر(علیهما الصلاة و علیهما السلام) این بود که چون وجود مبارک پیغمبر خاتم مظهر اسم اعظم است از احدی سؤال نکرد مطلبی را تا بفهمد نه اینکه از خدا سؤال نمی‌کرد خدا که مأمور بود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ از خدا سؤال بکند که.
پرسش: فرق بین حضرت جبرائیل و حضرت خضر چیست؟
پاسخ: نه, جبرائیل(سلام الله علیه) که خب رسول است در حقیقت سؤال را وجود مبارک پیغمبر از خدا دارد می‌گوید ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ , ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ نه به جبرئیل بگوید «یا جبرئیل زدنی علما» وحی را گاهی جبرئیل می‌آورد گاهی بدون واسطه وحی به پیغمبر می‌رسد ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ﴾ از سه راه ممکن است یک انسان کامل از خدای سبحان علم دریافت کند که جامع‌ترینش نصیب پیغمبر است.
خب, بنابراین این حوادث را نسبت به آن جریان سوم, جریان سوم از سنخ ظلم به نفس نبود که بگوییم ظلم به نفس حرام است ظاهر کار مطابق با حکمت نبود یعنی یک قوم لئیمی که از شایسته‌ترین فضایل انسانی محروم‌اند به نام ضیافت چنین قومی شایستهٴ احسان نیستند که یک پیامبر بزرگواری یا ولیّ‌ای از اولیای الهی به بازسازی یا نوسازی یک دیوارِ در شُرُف انهدام بپردازد این کار بر خلاف حکمت است.
پرسش: احکام دفع سیّئه بر حَسنه که نباید خلاف حکمت باشد.
پاسخ: نه, منظور آن است که این کار بر خلاف حکمت است سؤال‌برانگیز است نه چون معصیت بود, ظلم به نفس بود این کار را کردند ظلم به نفس در کار نبود ما یک ایثار داریم, احسان داریم و یک عدل که بالاتر از عدل, احسان است و ایثار وجود مبارک موسای کلیم خودش هم ایثار کرد در همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «قصص» که خواندیم گفت ﴿رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ بعد از اینکه ﴿فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴾ اینجا جای ایثار است نه اگر سؤالِ سوم حضرت موسی برای این نیست که او خلاف شرع کرده مثلاً, ظلم به نفس کرده و این خلاف شرع سؤال‌برانگیز است نظیر سؤال اول و دوم, خلاف شرعی در کار نبود.
خب, جریان ذی‌القرنین هم از مطالب مطروحه در حجاز بود که از نزد اهل کتاب به اینها رسید و از وجود مبارک پیغمبر سؤال کردند که ذی‌القرنین چیست؟ آنها دنبال قصه و تاریخ و امثال اینها بودند قرآن کریم راه سؤال و جواب را به اینها آموخت که شما به دنبال چیزی باشید که اساس داشته باشد تاریخِ او که اسم او چه بود؟ پدر او که بود؟ مادر او که بود؟ در کدام سرزمین می‌زیست؟ چه موقع به دنیا آمده؟ چه موقع مُرده اینها سودی ندارد شما شأن او و هویّت علمی او و عملی او را بخواهید ﴿یَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ حالا چرا او را ذی‌القرنین گفتند آیا برای این است که قَرْن مشرق و مغرب را پیموده است یا عمر طولانی کرده است که تقریباً دو قرن را درک کرد یا در تاج او دوتا چیزی شبیه قَرن و شاخ بود وجوهی گفته شد که هیچ کدام از اینها «لا یَضرّ من جَهله و لا ینفع مَن عَلِمه» ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُم مِنْهُ ذِکْراً﴾ شما حالا یا خودتان این سؤال را کردید یا عده‌ای وادارتان کردند از اهل کتاب وادارتان کردند که سؤال کنید جریان ذی‌القرنین چیست؟ من که نزد خودم این قصّه‌ها را بازگو نکردم و نمی‌کنم بعداً اگر ذات اقدس الهی آیاتی نازل بکند از طرف خدا ذکری را بر شما تلاوت می‌کند اگر ضمیر ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد و مقصود از ذکر آیات قرآن کریم باشد معنایش این می‌شود «سأتلوا علیکم مِن الله آیةً أو آیات» اما اگر ضمیرِ ﴿مِنْهُ﴾ به ﴿ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ برگردد دیگر منظور از ذکر یعنی جریان او را من برای شما تلاوت می‌کنم این دوتا احتمال هست اما احتمال اول که ضمیر ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد و مقصود از ذکر آیه یا آیات قرآنی باشد که با تلاوت که مُشعر به قداست است سازگار باشد اُولاست, پس دوتا احتمال هست یکی اینکه ضمیر به ﴿ذِی الْقَرْنَیْنِ﴾ برگردد منظور از ذکر, تاریخ او باشد, احتمال دیگر اینکه ضمیر ﴿مِنْهُ﴾ به الله برگردد, ذکر هم منظور آیه‌ای از آیات قرآن باشد که از قرآن کریم خدای سبحان به عنوان ذکر یاد کرده است ﴿سَأَتْلُوا عَلَیْکُم مِنْهُ ذِکْراً﴾.
پرسش: ضمیر به مذکور برگردد بهتر از تقدیر نیست؟
پاسخ: مذکور در چه کسی؟
پرسش: از ذی‌القرنین.
پاسخ: خب حالا تلاوت با او سازگار نیست, ذکر با او سازگار نیست, خب.
بعد هم مؤیّد اینکه ضمیر به الله برمی‌گردد و منظور از ذکر آیات است این است ﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ﴾ حالا تلاوت شروع شده, خب این تلاوت را از چه کسی دارد می‌گوید؟ از خدای سبحان, خدا می‌فرماید ذی‌القرنین کسی بود که ما او را در زمین متمکّن کردیم گاهی ارض گفته می‌شود ارضِ زندگی که همان محلّی است, گاهی ارض گفته می‌شود وسیع‌تر از محلّی همان منطقه‌ای است, گاهی ارض گفته می‌شود وسیع‌تر از محلّی و منطقه‌ای بین‌المللی است که کلّ ارض است در جریان طوفان نوح و امثال طوفان نوح این سه‌تا احتمال مطرح بود اینجا به قرینهٴ ﴿وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً﴾ از یک سو و رفتن او به مشرق و مغرب عالَم از سوی دیگر تأیید می‌کند که منظور از این ارض, محلّی یا منطقه‌ای نیست بلکه بین‌المللی است ﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ﴾ یعنی «فی کلّ الأرض» ما متمکّن کردیم ﴿وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً﴾ این هم تأیید می‌کند او بخواهد به هر چیزی برسد اسبابش را فراهم کردیم اگر بخواهد سفرِ ظاهری داشته باشد وسیله‌اش را فراهم کردیم, سیرِ علمی داشته باشد علوم را به او دادیم یا به صاحبان او دادیم وسایل علمی را فراهم کردیم او اگر بخواهد کاری انجام بدهد که سببش علم است ما علم را در ارکان او فراهم کردیم, اگر بخواهد کاری انجام بدهد که سببش مال است ما مال را در اختیار او قرار دادیم این طور نیست که او تک‌بُعدی باشد مثلاً در مسائل مالی از اسباب مادّی برخوردار باشد ولی در مسائل علمی از اسباب تحقیقی بی‌خبر باشد برخوردار نباشد این طور نیست ﴿وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً﴾ ما این امکانات را به او دادیم او هم از این امکانات استفاده کرد خیلیها هستند که خدای سبحان به آنها قدرت می‌دهد, امکان می‌دهد ولی بهره نمی‌برند مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) که این حدیث چند بار هم نقل شد ایشان نقل می‌کند که عده‌ای به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌رسیدند و بهره‌های علمی می‌بردند یکی از آنها به حضرت عرض کرد که محفل شما بسیار سودمند و نافع است ولی از اینجا که ما بیرون رفتیم دیگر آن لذّت را به همراه نداریم حضرت فرمود: «استعن بیمینک» چرا به من می‌گویی به دستانت بگو تو هم بالأخره یک لوازم‌التحریر داشته باش, کاغذی داشته باش, قلمی داشته باش آنچه اینجا گفته می‌شود تو یادداشت بکن وقتی به منزل رفتی در هر فرصتی این مطالب نورانی و عالِمانه را هم می‌توانی مطالعه کنی به دیگران هم منتقل کنی و به آن عمل بکنی این می‌شود سرور دائمِ «استعن بیمینک» یک وقت است کسی چند سال در حوزه می‌ماند می‌رود در درس اما نه تحقیقی دارد, نه پژوهشی دارد, نه جزوه‌ای دارد, نه تقریری دارد, نه بحثی دارد, نه درسی دارد این مادامی که در حوزه است از این علوم باخبر است اما همین که مأموریتی پیدا کرد کاری را برای نظام اسلامی در جای دیگر انجام بدهد من هر چه خوانده‌ام همه از یاد من برفت این معنایش این است که از عمرش استفاده نکرده فرمود ما به ذی‌القرنین وسایل دادیم او هم از این وسایل بهره برد ﴿وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً ٭ فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ اگر قدرت علمی دادیم, مصاحبان خوب همهٴ نعمت را که خدا به یک نفر نمی‌دهد که به دوستان او می‌دهد به مشاوران او می‌دهد به معینان او می‌دهد به معاونان او می‌دهد اگر از هر کسی بتواند بهرهٴ کافی ببرد می‌شود ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾, خب ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ یعنی این اسبابی که ما به او دادیم چه اسباب مادی, چه اسباب معنوی این پیروی کرده به دنبال سبب راه افتاده. این اسباب او را به جهان‌گردی کشاند «سارَ» که این «حتّی» متعلّق است به آن فعل محذوف, «سارَ» سیر کرده است اول به طرف مغرب را قرآن نقل می‌کند بعد به طرف مشرق ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ﴾ البته این ارضی که امروز بشر به کار می‌برد شاید آن وقتها نبود خیلی از شهرها و کشورهایی است که آن طرف آب است, آن طرف اقیانوس کبیر است بعدها کشف شده بعدها پیدا شده بعدها باخبر شدند قبلاً خبری از آنها نبود آنها آخر دنیا را همین طلیعهٴ اقیانوس کبیر می‌دانستند در طرف غرب از این طرف هم اقیانوس هند می‌دانستند در طرف شرق می‌گفتند آخر دنیا همین است آخر ارض یعنی همین است. خب, ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ﴾ وقتی به کرانه و کنارهٴ این اقیانوس آرام قرار گرفت خب اقیانوس هم مثل زمین کُروی است و غروب که می‌شود آدم خیال می‌کند که این آفتاب می‌رود در دریا, در آب آن کرانه آن قسمت جزیره‌ای بود و آب داشت و داغ بود و گرم بود و با لَجن آن ساحل همراه بود آفتاب آنجا غروب کرده این به چشم می‌آید که این رفته در آن چشمه الآن هم اگر کسی در کنار افق بایستد همین طور است دیگر خیال می‌کند آفتاب رفته در آن ضلع در آنجا فرو رفته ﴿تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ﴾ یعنی چشمه‌ای که جوشان است خب آن منطقه, منطقهٴ استوایی هم بود حالا یا بخشهایی از آفریقا بود منطقهٴ استوایی بود گرم بود, سوزان بود خیال کردند رفت آنجا. در کرانهٴ این اقیانوس این طرفش ﴿وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً﴾ خب عده‌ای آنجا زندگی می‌کردند خدا می‌فرماید ما که او را در زمین متمکّن کردیم اسباب هر چیزی را برای او فراهم کردیم او که به این منطقهٴ تقریباً آفریقایی آمده یک منطقهٴ سوزان است استوایی است و گرم است ما گفتیم با این مردم چه تصمیم می‌گیری؟ حالا ما گفتیم یعنی بلاواسطه با او گفتیم یا مع‌الواسطه؟ این یک احتمال, اگر بلاواسطه گفتیم نظیر آن القاء وحیی که نسبت به مادر موسی(سلام الله علیهما) بود ﴿أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ که ﴿أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ﴾ از آن باب هست یا نه از آن دستورهایی که خدا به انبیا می‌دهد؟ پس از چند جهت جای سؤال هست و نمی‌شود از این ﴿قُلْنَا﴾ استفاده کرد که ذی‌القرنین پیامبر بود اما بالأخره آدمِ خوبی بود مؤمن بود اینها هم از آن در می‌آید ﴿قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ﴾ اگر دلیل معتبری, روایات معتبری داشته باشیم که او پیامبر بود با آیه مخالف نیست چون باید ما روایت را بر قرآن عرضه کنیم اگر مخالف قرآن نبود بپذیریم از آیه در نمی‌آید که الاّ ولابد او پیغمبر نبود ولی از قرآن هم برنمی‌آید که او پیغمبر بود, امام بود از اینها هیچ در نمی‌آید ولی در می‌آید که یک عبد صالحی بود مؤمن بود همین مقدار در می‌آید از این ﴿قُلْنَا﴾ نمی‌شود استفاده کرد که او پیامبر بود برای اینکه آیا مع‌الواسطه بود یا بلاواسطه این یک, اگر بلاواسطه بود از سنخ ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ بود یا نه این دو, در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در جریان طالوت و مبارزهٴ با جالوت آنجا چنین آمده که طالوت رهبری این مبارزه را به عهده داشت و وجود مبارک داود(سلام الله علیه) وقتی وارد شد او بالأخره قائد شد و جالوت را کُشت و شده رهبر انقلاب حالا این طالوت را چه کسی برانگیخت و چه کسی به او سِمت داد؟ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آنجا وقتی که از طالوت نام می‌برد عده‌ای در آیهٴ 246 عده‌ای از بنی‌اسرائیل به پیامبرشان گفتند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلاَءِ مِن بَنَی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَی إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً﴾ به پیامبرشان گفتند برای ما مَلِکی, سلطانی را نصب بکن برانگیز که ما زیر ولایت حکومتی او به دستور تو کار بکنیم او هم طالوت را انتخاب کرده است گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً﴾ خب این طالوت که پیامبر نبود پیامبرِ آن عصر فرمانِ خدا را به طالوت ابلاغ کرد طالوت هم پیام خدا را از طرف پیامبر عصرش دریافت کرد آیا ذی‌القرنین از این قبیل بود یا نه؟ یُحتمل.
پرسش: از عموم ﴿وَآتیناهم﴾ نمی‌توانیم پیامبری را استفاده بکنیم؟
پاسخ: نه خب چون ممکن است که خدای سبحان به خیلی از بشرهای عادی این قدرتها را داد بعضی در راه باطل داشتند مثل فراعنه آن روز, بعضی در راه حق در همین ﴿کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ در بعضی از تفسیرهای روایی مثل کنزالدقائق و اینها آمده است که چند نفر امکانات زمین را در طیّ زندگی به دست آوردند بعضی مؤمن بودند بعضی کافر بودند او که مؤمن بود ذی‌القرنین بود او که کافر بود بعضی از فراعنه بودند و امثال ذلک اینها هم ممکن است چون چیزی که دلالت بکند بر وحی و نبوّت از این به دست نمی‌آید نعم, اگر روایت معتبری دلالت بکند بر اینکه این پیامبر است چون مخالف قرآن نیست یؤخذ به. خب, فرمود: ﴿حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَ﴾ آ‌ن شمس را ﴿تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَ﴾ آن ﴿عَیْنٍ حَمِئَةٍ﴾, ﴿قَوْماً﴾ آن کنار آن دریا کنار آن عین ﴿قَوْماً قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ﴾ حالا این ﴿قُلْنَا﴾ را خدا آیا بلاواسطه فرموده یا مع‌الواسطه روشن نیست بر فرض هم فرموده باشد از سنخ ﴿أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ است یا وحیی که به پیامبران نازل می‌شود(علیهم السلام) روشن نیست ﴿قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً﴾ دربارهٴ اینها چه تصمیم می‌گیری؟ اینها را عذاب می‌کنی یا روش خوبی دربارهٴ اینها اتّخاذ می‌کنی چه کار می‌خواهی بکنی؟ ﴿قَالَ﴾ حالا ممکن است خدای سبحان به وسیلهٴ پیامبر عصرش یا ولیّ‌ای از اولیای الهی این پیام خدا را به ذی‌القرنین رسانده ذی‌القرنین به آن ولیّ الهی یا نبیّ الهی در پاسخ این‌چنین گفته ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ این گفتگو مستقیماً بین ذی‌القرنین و خدا نیست به قرینهٴ ذیل همین آیه‌ای که الآن خوانده می‌شود ﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً﴾ منظور از این ظلم تنها افساد فی الأرض نیست منظور از این ظلم به قرینهٴ مقابلش که فرمود: ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ سه گروه‌اند کسی که مؤمن نباشد و عملِ صالح انجام ندهد او ظالم است چون تفصیل قاطع شرکت است آن هم مقابل این است کسی که مؤمن نیست و یا مؤمن باشد عمل صالح انجام نمی‌دهد اینها سه گروه‌اند بعضی ملحدند که خب اصلاً مؤمن نیستند, بعضی مشرک‌اند که اصلاً مؤمن نیستند, بعضی ملحد یا مشرک نیستند ایمان دارند ولی اسلامِ اسمِ و شناسنامه‌ای نه اهل عبادتند نه اهل حقوق الهی‌اند نه اهل حقوق شرعی‌اند هیچ چیزی نیستند عمل صالحی ندارند, خب این سه گروه ظالم‌اند بالأخره ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾ که طبق مقابل ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ آن مرکّب یَنتفی بانتفاء أحد الأجزایش کسی که «لم یؤمن أصلاً لإلحاده» می‌شود ظالم, کسی که «لم یؤمن أصلاً لشرکه» می‌شود ظالم, کسی که «آمن و لم یَعمل عملاً صالحا» می‌شود ظالم این مرکّب یَنتفی بانتفاء أحد الأجزاء این سه‌تا انتفاء دارد جزء اول منتفی باشد وحده, جزء دوم منتفی باشد وحده, کلی الجزئین منتفی باشند معاً این سه فرض دارد. خب, ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ﴾ ما, دستگاه حکومتی ما او را عذاب می‌کنیم ﴿ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ﴾ نگفت «یُردّ إلیک» این گفتگو اگر مستقیماً بین خدا و ذی‌القرنین بود که فرمود: ﴿قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ﴾ ما به او گفتیم یا ذی‌القرنین چه می‌کنی, این باید در جواب می‌گفت که «أمّا مَن ظلم فسوف نعذّبه ثمّ یردّ إلیک» نه ﴿ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ﴾ معلوم می‌شود گفتگو بین ذی‌القرنین است با آن عبد صالح حالا یا او ولیّ‌ای از اولیای الهی است یا پیامبری از انبیای الهی است و مانند آن, آن که به ذی‌القرنین می‌گوید ﴿قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً﴾ آن خدا نیست آن پیامبر خداست یا ولیّ‌ای از اولیای الهی است و مانند آن که ذی‌القرنین با آن «قال», «قلنا» دارد گفتگو می‌کند ﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً﴾ نُکْر یعنی چیزی که قابل شناخت نیست در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «فجر» دارد که ﴿لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ خدا طرزی عذاب می‌کند که کسی مانند او عذاب نمی‌کند قهراً این عذاب ناشناخته است نکره است می‌شود نُکْر نه زشت است بلکه ناشناخته است ﴿لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ الآن در دنیا اگر کسی معذَّب بشود ولو سوخته بشود می‌گوید بالأخره من بی‌گناهم یا اگر خودش بداند که با گناه است می‌گوید بالأخره من روزی انتقام می‌گیرم یا بچه‌های من انتقام می‌گیرند یا حزب و گروه من انتقام می‌گیرند بالأخره با چیزی خودش را سبک می‌کند اما وقتی به صحنهٴ قیامت رسید هیچ کدام از این شاید و باید مطرح نیست کلّ حق برای او روشن می‌شود معلوم می‌شود علی الباطل است و همه هم در بندند اگر بد باشند و اگر آنها که خوب باشند که راضی‌اند به این کار بنابراین هیچ ممکن نیست کسی در قیامت عذاب ببیند و با وجهی از وجوه کار خود را توجیه بکند یا خودش را از نظر روانی سبک بکند ﴿لَا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾ , خب ﴿ثُمَّ یُرَدُّ إِلَی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّکْراً﴾ ولی «وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ الْحُسْنَی جزاءً» این ﴿جَزَاءً﴾ باید مؤخّر باشد ﴿فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَی﴾ یعنی العاقبة الحُسنیٰ برای اوست به عنوان جزا, حَسنهٴ حُسنا, خصلت حُسنا, عاقبت حُسنا برای اوست ﴿جَزَاءً﴾ مستحضرید که در قرآن کریم افراد عادی را می‌فرمایند اینها وارد بهشت می‌شوند اما دربارهٴ شهدا یا دربارهٴ صدّیقین, صلحا, علما, ربّانیّون آنها دارد که «له الجنّة» این «له الجنّة» غیر از اینکه «یدخل فی الجنّة» است کسی را وارد بهشت می‌کنند این یک حساب دارد, یک وقت بهشت در اختیار آنهاست خب اگر بهشت در اختیار کسی باشد او حقّ شفاعت هم دارد دیگر برای اینکه بهشت برای اوست یعنی خدا در اختیارش قرار داده دیگر این تعبیر «یدخل الجنّة» با «له الجنّة» فرق دارد اینها هم از همان قبیل‌اند اگر کسی مؤمن باشد و عمل صالح داشته باشد «فله العاقبة الحُسنی جزاءً», «و له الخصلة الحُسنیٰ جزاءً» ﴿وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَی وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً﴾ که این بالاتر از آن بهشت است آن عاقبت حُسناست یک گفتگو و گفتمان آسانی هم خدای سبحان با او دارد که ان‌شاءالله در جلسات بعد معلوم می‌شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:44

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن