display result search
منو
تفسیر آیات 26 تا 28 سوره انفال

تفسیر آیات 26 تا 28 سوره انفال

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 25 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 26 تا 28 سوره انفال":

قرآن کریم برای عینیت بخشیدن معارف‌اش گاهی به سیر تاریخی و جغرافیایی دعوت می‌کند
آثار اقوام و ملل گذشته و تمدنهایی که به ضعف گرایید را بررسی کنید.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النّاسُ فَ‏آواکُمْ وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ٭ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾

قرآن کریم برای عینیت بخشیدن آن معارف‌اش گاهی به سیر تاریخی و جغرافیایی دعوت می‌کند گاهی هم به تذکره تاریخی درباره امتهای گذشته به مسلمین کنونی دستور می‌دهد ﴿سیرُوا فِی اْلأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ﴾ و مانند آن می‌فرماید شما بررسی کنید ببینید آثار اقوام و ملل گذشته را شهرهایی که ویران شده تمدنهایی که به ضعف گرایید آنها را بررسی کنید بینید که علل انحطاط آنها چه بود درباره خود مسلمین تذکره است نه سیر تاریخی اقلیمی می‌فرماید آن صدر اسلامتان را بررسی کنید بعد از تشکیل حکومت هم وضعتان را بررسی کنید ببینید چگونه از استضعاف نجات پیدا کردید و مهمترین عامل استضعاف بوده است؟ ﴿وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ﴾.
مطلب دوم آن است که استضعاف گاهی فکری است که بحث‌اش در فقه و کلام است آن که قدرت تشخیص ندارد و ضعیف است از نظر فکر او یک سلسله تسهیلاتی در فقه برای او قائلند و یک سلسله سهولتهای کلامی هم در قیامت برای او مطرح است او که مستضعف فکری است که درست تشخیص نمی‌دهد یا دسترسی به این معارف ندارد مثل کسانی که هم اکنون در روستاهای دوردست مناطق شرک و الحاد به سرمی‌برند پیام اسلام و احکام اسلام به گوش او نرسیده او هم قدرت تحلیل و تحقیق معارف الهی را ندارد قسم دیگر استضعاف استضعاف سیاسی نظامی اجتماعی و مانند آن است که آیه محل بحث ناظر به اوست اینها استضعاف فکری فرهنگی نداشتند برای اینکه در محضر رسول گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این معارف بار یافته بودند منتها مستضعف سیاسی بودند که مستکبران اینها را در ضعف قرار داده بودند چنین استضعافی که در قبال استضعاف فرهنگی گاهی برای امتهاست گاهی برای رهبران آنهاست گاهی ممکن است یک رهبری مستضعف بشود اگر فتنه‌ای در جامعه پدید آمد یک سامری پیدا شد از ضعف فرهنگی یک عده‌ای سوءاستفاده کرده است آنها را علیه رهبر دینی‌شان شوراند آن رهبر می‌شود مستضعف که جریانش در سورهٴ مبارکهٴ اعراف گذشته است آیه ١٥٠ سورهٴ مبارکهٴ اعراف این بود وقتی وجود مبارک موسی کلیم از آن مناجات و ملاقات الهی از طور برگشت و الواح تورات را دریافت کرد و آمد ﴿وَ لَمّا رَجَعَ مُوسی إِلی قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونی مِنْ بَعْدی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ یک سخنی با بنی اسرائیل داشت که شما در زمان غیبت من بدرفتاری کردید دستورات الهی را حفظ نکردید ﴿وَ أَلْقَی اْلأَلْواحَ﴾ یک عتابی هم با برادر بزرگوارش حضرت هارون (سلام الله علیه) داشت ﴿وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ که چرا این مردم را درست حفظ نکردی؟ هارون (سلام الله علیه) به موسی (علیه السلام) عرض کرد ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی﴾ یک فتنه‌ای پدید آمد یک سامری پیدا شد به صورت صنعت ساخت و او را به بانگ درآورد سالم نبود حیات نداشت ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ نه عجلاً له خوار این کلمه جسد نشان می‌دهد که این یک کار صنعتی بود نه کار طبیعی این طور نبود که یک گوساله‌ای واقعاً احیا کرده باشد یک مجسمه گوساله را با تعبیه صنعتی به بانگ درآورد که او خوار داشت حرف انسان را می‌گویند نطق حرف فرس را می‌گویند آن فرس ساهل است صوت حمار را می‌گویند او ناهق است صوت گاو را می‌گویند خائر است بقر خائر است آن طوری که فرس ساهل است آن طوری که انسان ناطق است طنین مال آن وز وز مگس است و همچنین ناله‌های حیوانات دیگر هرکدام یک اسم خاصی دارد که شیر مثلاً می‌گویند این زعیر دارد به هر تقدیر خوار اسم صوت گاو گوساله و اینهاست از اینکه فرمود ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ نه عجلاً له خوار معلوم می‌شود یک کار صنعتی و هنری بود نه کار اعجاز و حیات حقیقی این فتنه باعث شد که عده‌ای به دنبال سامری راه افتادند و سخنان رهبرشان یا خلیفه رهبرشان وجود مبارک هارون (سلام الله علیه) را نشنیدند هارون به موسی (علیهم السلام) گفت ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی﴾ مشابه یک چنین بیانی در تعبیرات وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) هست که «ما زلت مدفوعا عن حقی» از آن روزی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت کرد تاکنون حق من قطع شد من را از حقم محروم کردند گرچه کلمه مظلوماً در اینجا نیست ولی مدفوعاً عن حقی و مشابه این آمده و مظلوم غیر از مغلوب است ممکن است کسی در یک صحنه‌ای غالب بشود عده‌ای را هم از پا دربیاورد ولی مظلوم باشد معیار مظلومیت آن است که این شخص اهل است عادل است حق با اوست دیگری یا دیگران در برابر او قیام کردند هر کس در برابر عدل و حق قیام بکند ظالم است ولو شکست بخورد هر کس حق و عدل با او باشد مقاومت بکند مظلوم است ولو پیروز بشود معیار مظلوم بودن غیر از مقتول بودن غیر از مغلوب بودن است در جنگ جمل وجود مبارک حضرت امیر غالب بود ولی مظلوم طلحه و زبیر ظالم بودند گرچه مقتول شدند و مغلوب بین مغلوب بودن و مظلوم بودن عموم من وجه است این ‌طور نیست که مغلوب و مظلوم باشد چه اینکه بین غالب و ظالم هم این‌ چنین است معیار ظلم این است که انسان در برابر حق و عدل بایستد و بخواهد حق را از ذی حق بگیرد عدل را از عادل بگیرد آن وقت گاهی با او درگیر می‌شود و شکست می‌خورد این شخصی که در برابر حق قیام کرده در برابر عدل قیام کرده ظالم است ولو شکست بخورد آن که حق با اوست و عدل با اوست و دارد از عدل و حق حمایت می‌کند مظلوم است ولو پیروز بشود اگر در بیانات نورانی حضرت امیر یک چنین تعبیری باشد که از زمان رحلت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون حق مرا از من گرفتند و نگذاشتند حق من به دست من برسد با من درگیر شدند معنایش این نیست که از آن وقت تا حال من مغلوب شدم از آن موقع به بعد من مظلوم شدم نه مغلوب اینکه می‌گویند اول مظلوم آن حضرت است همین است معیار ظلم و عدل چیزی است معیار غالب و مغلوب بودن چیز دیگر است غالب و مغلوب این است که بالأخره یک کسی می‌کشد یک کسی کشته می‌شود یک کسی می‌زند یک کسی هم می‌خورد این معنایش معلوم است اما مظلوم بودن این است که کسی اهل حق باشد کسی اهل عدل باشد دیگری بخواهد حق را از او بگیرد عدل را از او بگیرد این شخص بشود مظلوم آن گیرنده می‌شود ظالم حالا درگیر می‌شوند ظالم کشته می‌شود یا مظلوم این یک حساب دیگری است غلبه یک مطلب است ظلم و عدل مطلب دیگر است در اینجا هارون (سلام الله علیه) گفت مرا استضعاف کردند یعنی استضعاف نظامی سیاسی اجتماعی و مانند آن نه استضعاف فرهنگی استضعاف فرهنگی همان است که در نهج‌البلاغه آمده که بعداً می‌خوانیم اینگونه از استضعاف با رهبری هم می‌سازد ممکن است کسی رهبر مردم باشد مثل هارون (سلام الله علیه) حضرت امیر (سلام الله علیه) و مستضعف باشد کسانی هم که با رهبر بودن مثل اباذر (رضوان الله علیه) یا مقداد (رضوان الله علیه) اینها هم جزء مستضعفان بودند در نهج‌البلاغه در کلمات قصار دارد «کان لی فیما مضى اخ فی الله و کان یعظمه فی عینی صغر الدنیا فی عینه فلا یشتهی ما لا یجد و لا یکثر اذا وجد و کان خارجا من سلطان بطنه» او از سلطنت شکم بیرون آمده این ‌طور نبود که هرچیزی دل‌اش می‌خواهد بخورد هرچه دل‌اش می‌خواهد تهیه کند اگر نداشت آن قدر هنرمند بود که میل خود را کنترل کند میل پیدا نمی‌کرد نه صبر می‌کرد «لا یشتهی مالا یجد» اگر چیزی گیرش نمی‌آمد او از او بی نیاز بود نه اینکه علاقه داشت ولی چون نداشت صبر می‌کرد صبر کار اوساط از متخلفین است آزاد مردان که اهل صبر نیستند آنها بالاتر از صبرند صبر یعنی کسی تلخی را تحمل می‌کند و این تلخی برای آن است که علاقه داشت به آن شیرین کامی چون به آن نرسید الآن فراغ‌اش تلخ است ولی اگر کسی نیازی به آن شیء نداشته باشد او که صبر نمی‌کند که صبر نیست برای او «لا یشتهی مالا یجد» آن وقتی هم که گیرش آمد دسترسی پیدا کرد و کان خارجا من سلطان بطنه بعد فرمود ضعیف مستضعف بود و مع ذلک «فان جاء الجد فهو لیث غاب و صل واد» با اینکه این‌ چنین بود وقتی حادثه‌ای پیش آمد در جریان جنگ این شیر بیشه بود و مار بیابان چون مارهایی که در شهرها و روستاها هستند کنار آب‌اند آن قدر سمی نیستند آنقدر هم گزنده نیستند اما مارهایی که در دامنه کوه یا کویر رشد می‌کنند آنها پرسم‌اند و با اشاره هلاک می‌کنند فرمود این یار من وقتی جنگ می‌شد مار بیابان بود و شیر بیشه معلوم می‌شود این با اینکه از یاران حضرت بود یک چنین استضعافی داشت که دیگران را در مسائل سیاسی نظامی و مانند آن تضعیف می‌کردند وگرنه اینها هم آن قدرت را داشتند پس استضعاف یا استضعاف فرهنگی است که الآن او را از نهج البلاغه می‌خوانیم یا استضعاف سیاسی نظامی اجتماعی است که در سوره اعراف و مانند آن آمده است روی این استضعاف سیاسی ممکن است کسی رهبر مردم باشد مقتدر هم باشد ولی مستضعف باشد از این گروه‌اند که فرمود ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ که اینها مستضعفین فکری نیستند مستضعف در زمین‌اند برخی از بزرگان گفتند این کلمه فی الارض در اینجا مفهوم دارد یعنی اینها در ملکوت عظیم‌اند منتها در زمین یک عده اینها را ضعیف تلقی کردند اگر مرحوم کلینی و دیگران این حدیث را نقل کردند که عالمی که علم‌اش برای خدا عمل به علم‌اش برای خدا نشر علم‌اش برای خدا این سه فضیلت را داشته باشد «من تعلم العلم و عمل به و علمه لله» که این لله به نحو تنازع متعلق است برای هر سه فعل کسی که هر سه کارش لله است این «دعی فی السموات عظیماً» این در باطن عالم به او می‌گویند آیت الله العظمی این را فرشتگان می‌گویند این آیت معظم خداست این «دعی فی ملکوت السموات عظیما» این گونه از مردم ممکن است که مستضعف فطری باشند آنی که در سورهٴ مبارکهٴ قصص است آن هم از این سنخ است ﴿وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ﴾ نه استضعفوا فی السماء اینجا هم در همین آیه محل بحث سوره انفال فرمود ﴿وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ گرچه فی السماء عند الملائکه عظیم بودیم اینها مستضعفین نظامی و سیاسی‌اند نه مستضعفین فرهنگی اینگونه از استضعاف با رهبری همراه است ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی﴾ اما آن استضعاف فرهنگی که بخشی‌اش در فقه مطرح است بخشی‌اش در کلام آن ناظر به این است که کسی قدرت تشخیص نداشته باشد از نظر رفتار خلقت یا قدرت تشخیص دارد ولی دسترسی ندارد خطبه ١٨٩ نهج‌البلاغه بند سوم این است «والهجرة قائمة علی حدها الاول، ما کان لله فی اهل الارض حاجة من مستسر الامة ومعلنها، لا یقع اسم الهجرة علی احد الا بمعرفة الحجة فی الارض، فمن عرفها واقر بها فهو مهاجر» بعد فرمود «ولا یقع اسم الاستضعاف علی من بلغته الحجة فسمعتها اذنه ووعاها قلبه» آن کسی که حجت الهی به او رسید او گوش داد و فهمید آن دیگر مستضعف فکری نیست این دیگر سهولت فقهی یا کلامی درباره او نیست نظیر این گونه تعبیرات در بخشهای دیگر هم هست در خطبه ١٩٢ از بند سی و نهم تا بند چهل و یکم می‌فرماید انبیا و اولیا را مردم مستضعف تلقی کردند این همان مستضعفین فی الارض‌اند این همان است که هارون (سلام الله علیه) می‌گویند ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی﴾.
پرسش: ...
پاسخ: خب بله وقتی او را اطاعت نکنند و رهبران را خانه نشین کنند این هم می‌شود مستضعف دیگر در خطبه ١٩٢ بند 39 تا چهل و یک به این صورت است که فرمود مردان الهی «فلو رخص الله فی الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصة انبیائه واولیائه، ولکنه سبحانه کره الیهم التکابر، ورضی لهم التواضع، فالصقوا بالارض خدودهم، وعفروا فی التراب وجوههم. وخفضوا اجنحتهم للمؤمنین، وکانوا قوما مستضعفین، قد اختبرهم الله بالمخمصة» این یکبار بعد هم «فان الله سبحانه یختبر عباده المستکبرین فی انفسهم باولیائه المستضعفین فی اعینهم» این اولیاء الهی که مردان بزرگی‌اند پیش ملکوتیان بر فکر مستکبران مستضعف‌اند این استضعافی که در خطبه ١٩٢ آمده همان استضعافی است که محل بحث است از یک سو و در سورهٴ مبارکهٴ اعراف از زبان هارون (سلام الله علیه) نقل کردند از سوی دیگر پس این استضعاف می‌شود استضعاف سیاسی نظامی اجتماعی و مانند آن آن که در خطبه نهج‌البلاغه بود که اگر کسی بلغت حجه و سمعها باذنه وعاها بقلبه مستضعف نیست منظور از آن استضعاف استضعاف فرهنگی است که انسان یا تشخیص ندارد یا دسترسی ندارد فرمود شما مستضعف سیاسی نظامی بودید ما همه امکانات را دادیم اوضاع برگشت و شاکر باشید.
آنگاه فرمود ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ جریان خیانت خیانت اصولاً نقص است اصلاً خیانت نقص است لا یختانون انفسهم یعنی حظ خودشان را کم می‌کنند بهره خودشان را کم می‌کنند اینجا فرمود احکام الهی و حکم مؤمن معارف الهی امانتهای الهی است امانتهای الهی را خیانت نکنید درباره دین خدا احکام خدا معارف خدا حکم خدا خیانت نورزید لا تخونوا الله درباره سنت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و سیرت آن حضرت خیانت نورزید این خیانت رسول است دستور و هدایتهای رهبری آن حضرت را هم اطاعت کنید وگرنه خیانت است در روابط اجتماعی امانتهای خودتان هم خیانت نکنید ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ چون خیانت در احکام و حکم درباره سنت و سیرت از یک سنخ است و خیانت مالی جامعه از سنخ دیگر است این کلمه خیانت تکرار شده فرمود ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾ که از یک سنخ است ﴿وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ که از سنخ دیگر است این همراهی در امانت از بهترین فضائل انسانی است و خیانت در امانت هم از بدترین رذائل انسانی است انس بن مالک می‌گوید که «قل ما خطبنا رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) الا قال لا ایمان بمن لا عهد له لا دین لمن لا عهد له» انس می‌گوید کمتر موقعی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطبه و سخنرانی ایراد می‌کرد مگر اینکه اهمیت امانت را و مذموم بودن خیانت عهد و پیمان را بازگو می‌کرد می‌فرمود «لا ایمان بمن لا عهد له لا دین لمن لا عهد له» گرچه معارف قرآنی آن صبغه ملکوتی‌اش محفوظ است اما این چنین نیست که همه این معارف قرآنی درباره آسمانی و معارف ماورای طبیعه باشد بخش مهم‌اش مربوط به همین مسائل روابط اجتماعی است این ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾ معمولاً می‌گویند این یا تکلیف است یا ولایت است یا معرفت است یا حقیقت قرآن است بله آنها همه‌اش درست است آنها مصداق کامل است اما همین امانتهای معمولی هم همین است اگر همین وجوهی هم که به ما می‌دهند همین است امانتی که به ما می‌سپارند در آن امانت خیانت نکنید این در نهج‌البلاغه هست فرمود اگر کسی امین باشد کاری می‌کند که آسمانها نمی‌توانند آن کار را انجام بدهند این را شما در هر هزار نفر شاید یک نفر نمونه پیدا کنید که اگر کسی مالی پیش او بردند بین خود و بین خدای خود این مال را امانت بگیرید بین من و طلبه عادی فرقی نیست این چیزها را باید در خواب ببیند اینها همین امانتهاست همین چیزی که به آدم می‌دهند این امانت مردم است دیگر باید انسان به اهل‌اش بپردازد این‌ چنین نیست که ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بگوییم همه‌اش الولایه کلیه است کامل است قرآن مصداق کامل است اصل دین مصداق کامل است همین امانتها هم مصداق‌اش است نشانه‌اش هم نهج‌البلاغه است حضرت فرمود مالی که به شما دادند به مردم بدهید عهد مردم مال مردم امانت مردم را حفظ بکنید برای اینکه خدا در قرآن فرمود ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در بزرگداشت همین امانتها و وجوهات شرعیه اینها را تطبیق کرده در نهج‌البلاغه آنکه مصداق کامل است آن را همه می‌شناسند حالا چرا انسان بالا برود پایین را فراموش بکن این همین آنها هم هست البته آنها مهمتر است اگر اینها باشد انسان به اینجا می‌رسد اگر اینها را انسان رعایت نکند که به آنجا راه پیدا نمی‌کند چون راه رسیدن به آن معارف راه رسیدن به حکم احکام است غیر از اینکه راهی نیست خب بنابراین امانتهایی که به ما می‌دهند مصداق روشن ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است حالا فرض کنید ببینید یک چنین مصداقی گیرتان می‌آید یا نمی‌آید؟ اینها جزء با چراغ دور شهر گشتن است که انسان یک چنین مصداقی پیدا کند که اگر وجوهی به کسی دادند او بین خود و طلبهای عادی فرق نگذارد و این امانت همین شامل آن قسم هم خواهد بود و همه این امانتهایی که به دست انسان می‌رسد مشمول همین آیه است آنها هم همین است پس بنابراین اهمیت مسئله این است که فرمود مبادا خیانت بکنید اگر انس می‌گوید پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام خطبه‌ها می‌فرمود کسی که امانت را رعایت نکند دین‌اش کامل نیست ایمان‌اش کامل نیست برای همین اهمیت همین مسئله است اقوالی که پیش آدم است امانت است زوجین هم همین طور است هیچ زن و شوهری حق ندارد که اسرار داخلی یکدیگر را برای حتی خانواده‌‌های خودشان تشریح کنند که آن هم از مصادیق امانات است ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ بعد هم می‌فرماید به اینکه رازش و سرّش هم این است که شما بالأخره علاقه به فرزند دارید علاقه به مال دارید اینها همه امتحان است اینها فتنه است خب کسی که در وجوه یا غیر وجوه تعدی می‌کند بیش از اندازه دیگری صرف می‌کند برای علاقه به فرزند است دیگر فرمود این فتنه است علاقه شما به فرزندانتان به اموالتان بیش از فتنه چیست بیش از امتحان نخواهد بود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ﴾ خب.
قصه ابی لبابه و مانند آن که نقل شده است می‌تواند مصداقی باشد اما شأن نزول بودن‌اش دشوار است در سورهٴ مبارکهٴ انفال در جریان بدر گفتند نازل شد و قصه ابولبابه که مربوط به جریان یهودی‌های بنی قریضه بود آن بعد از جریان بدر بود فاصله زیادی است آنگاه این آیه را بر جریان توبه ابی لبابه تصدیق کردن آسان نیست این شخص وقتی که ذات اقدس الهی به وسیله جبرئیل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آگاه کرد که ابوسفیان با تشکیلات‌اش حرکت کرده با مال فراوانی و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم تصمیم نظامی گرفته ابی لبابه هم یک سلسله اموال پیش آنها داشت و ستون پنجم آنها بود عامل نفوذی آنها شد آنها با او مشورت کردند گزارش خواستند یا این شروع کرد به گزارش دادن به هر حال نوشت رسول خدا درباره شما تصمیم گرفت آیه نازل شد که ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ﴾ ابی لبابه می‌گوید من ما زلت قدمای مگر اینکه فهمیدم خیانت کردم پاهایم تکان نخورد مگر اینکه یعنی از جایم تکان نخوردم مگر اینکه فهمیدم خیانت کردم بعد هم آن قصه نادم شدن‌اش و توبه کردن‌اش و اشک ریختن‌اش و آمدن‌اش به مسجد پیغمبر و خودش را به ستون بست و چند شبانه روز هم همان طور بود و گفت من خودم را باز نمی‌کنم مگر اینکه توبه‌ام قبول بشود و به دست پیغمبر هم باز بشود و آنچه شرح‌اش هست الآن آن ستون ابولبابه‌ای که از ستونهای پربرکت کنار حرم مطهر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن می‌تواند مصداق آیه باشد ولی بخواهد شأن نزول آیه باشد اثباتش آسان نیست مگر اینکه ثابت بشود این قضیه این آیه بعد از جریان ابو لبابه اتفاق افتاده درحالی که این به دنبال قصه بدر است و قسمت مهم سورهٴ مبارکهٴ انفال مگر اینکه این آیه جداگانه نازل شده باشد او را شامل می‌شود و دیگران را هم شامل می‌شود ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ یک وقت است که انسان جاهلانه جاهلاً قاصراً ساهیاً ناسیاً دست به یک کاری می‌زند خب آن خیلی تحت تعقیب نیست یا اصلاً تحت تعقیب نیست مثل جهل به موضوع یا اگر غفلتی کرده است و منشأ غفلت سهل انگاری بود آنچنان تحت تعقیب نیست ممکن است عقوبت بشود ولی نه اما یک وقت کسی عالماً عامداً خیانت می‌کند فرمود ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ حالا آن روایت از نهج‌البلاغه ان‌شاء‌الله فردا بخوانید که حضرت در نهج‌البلاغه هم این آیه یعنی آیه ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ﴾ را تطبیق می‌کند بر همان امانتهای بعد می‌فرماید منشأ این خیانتها علاقه به مال و فرزند است این هم که امتحانی بیش نیست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:05

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن