- 877
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 61 و 62 سوره انعام _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 61 و 62 سوره انعام _ بخش دوم"
- انسانها از اجداث و از قبور به طرف الله محشور میشوند
- تمام حقیقت انسان نفس اوست
- وقتی انسان رحلت میکند متوفیٰ میشود نه اینکه فوت بکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ﴿61﴾ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبینَ ﴿62﴾
قبل از بحث روایی و نقل روایاتی که در ضمن این آیات نورانی نازل شده است به یک اشکال و جوابی باید توجه بکنیم اشکال این است که اگر آیات توفی دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان به حسب ظاهر همان روح اوست آیات دیگری است که دلالت میکند تمام حقیقت انسان بدن اوست و باید هر دو طایفه را توجیه کرد و جمع کرد طایفهای که دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان روح اوست همین آیات توفی است که ظاهر آیات این است که وقتی انسان رحلت میکند متوفیٰ میشود نه اینکه فوت بکند متوفیٰ میشود یعنی خداوند به فرشتگان مأمور از طرف خدا متوفیاند تمام حقیقت او را به صورت مستوفی اخذ میکنند که چیزی از حقیقت انسان فرو نمیریزد پس آیاتی که عنوان توفی در آن آیات اخذ شد ظاهرش این است که تمام حقیقت انسان روح اوست در مقابل این آیات آیات دیگری است که دلالت میکند تمام حقیقت انسان بدن اوست و باید هر دو طایفه را تقدیر کرد توجیه کرد اما آن آیاتی که دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان بدن اوست یکی در سورهٴ مبارکه «طه» آیهٴ 55 سورهٴ «طه» است که فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یعنی ما شما را از زمین و از خاک خلق کردیم دوباره شما را به زمین برمیگردانیم بار دیگر شما را از زمین اخراج میکنیم خب آنچه که از زمین خلق شد و به زمین فرومیرود و بار دیگر از زمین برمیگردد بدن است در حالی که هر سه تعبیر این آیه آن است که ﴿خَلَقْناکُمْ﴾ یعنی شما را پس معلوم میشود همان ﴿یتوفّکم﴾ که ﴿کُمْ﴾ در آنجا متوفیٰ است همان ﴿کُمْ﴾ در اینجا «من الارض الی الارض» است پس ظاهر این طایفه آیات این است که تمام حقیقت انسان بدن مادی اوست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» از جریان قیامت که سخن میگوید میفرماید آیهٴ 51 سورهٴ «یس» این است ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ یعنی وقتی نفخ صور ثانی شد اینها همهٴ اینها از قبر به طرف الله با سرعت حرکت میکنند یعنی انسانها از اجداث و از قبور به طرف الله محشور میشوند خب آنچه از قبر برمیخیزد بدن است در این آیات نفرمود که بعضی انسان از بدن بیرون میآید فرمود خود انسان هست حقیقت انسان است که از قبر بیرون میآید بعضی از آیات هم دلالت میکند بر اینکه بدن سهمی دارد نقشی دارد حالا اگر تمام حقیقت نباشد بالأخره جزء حقیقت است نظیر آنچه که در آیات سه و چهار سورهٴ «ق» آمده کافران گفتند این چیز عجیبی است ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنّا تُرابًا ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ این چیز مستبعدی است که ما دوباره برگردیم ذات اقدس الهی در پاسخ میفرماید: ﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ﴾ آنچه را زمین از اینها میکاهد و کم میکند ما میدانیم ﴿وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾ اگر مقداری از اینها یعنی بدن اینها در زمین کم میشود گم میشود پراکنده میشود این در کتاب الهی محفوظ است خب پس ظاهر آیهٴ سه و چهار سورهٴ «ق» آن است که بدن در حقیقت انسان نقشی دارد ظاهر آیهٴ سورهٴ «طه» و سورهٴ «یس»آن است که تمام حقیقت انسان بدن اوست قهراً [ناگزیر] باید هر دو طایفه را توجیه کرد به حذف مضاف یا تقدیر در اینجا که گفته میشود ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یعنی «منها خلقنا ابدانکم» و «فیها نعید ابدانکم و منها نخرج ابدانکم» آیات توفی هم که دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ یعنی «توفّت نفسه رسلنا» همان طوری که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ اینجا هم که فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی «یتوفی انفسکم باللیل» در سورهٴ «سجده» هم که در پاسخ مشرکان که گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ خدا میفرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ یعنی «یتوفی نفوسکم» «یتوفی انفسکم» پس آیاتی که در آنها توفی اخذ شد به حذف یک مضاف است به عنوان نفس آیاتی که در آنها خلقت از زمین و اعاده به زمین و اخراج مستأنف از زمین اخذ شد یک مضاف محذوف است و مقدر است یعنی بدن «منها خلقنا ابدانکم و فیها نعید ابدانکم و منها نخرج ابدانکم تاره اخری» خب پس آیات قرآن کریم دو طایفه است یک طایفه آن است که ظاهرش این است که تمام حقیقت انسان نفس اوست ظاهر طایفهٴ دیگر آن است که تمام حقیقت انسان بدن اوست جمع بین این دو طوایف با تقدیر مضاف آن است که آن آیاتی که دلالت میکند بر توفی نفس مقدر است آن آیاتی که دلالت میکند بر خلقت از زمین و عود به زمین بدن مقدر است این خلاصه اشکال اول.
پاسخ این اشکال این است که یک مشکل داخلی دارد و یک شاهد خارجی مشکل داخلی آن است که ما وقتی میتوانیم مضاف تقدیر کنیم کلمهای را کم یا زیاد کنیم که با محتوای خود آیه بسازد اگر سخن از ﴿کُمْ﴾ بود ﴿یَتَوَفّاکُمْ﴾ ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ﴾ و مانند آن فقط ضمیر ﴿کُمْ﴾ و ضمیر جمع بود ممکن بود مستشکل بگوید مشابه این تعبیر جمع در آن طایفه از آیات هم هست ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ﴾ سخن از ﴿کُمْ﴾ که مخاطباند نیست تنها آن نیست سخن از محتوای توفی است توفی و استیفا یعنی اخذ تام یعنی همهاش آنگاه در آیاتی که محور اصلی آن آیات توفی است یعنی همه گیری همه استیفا ما بیاییم لفظی تقدیر کنیم که دلالت کند بر بعض معنایش این است که بعض را همه را میگیرد این با او نمیسازد وقتی گفتند توفی کرد یعنی همهاش را گرفت شما بیایید بعض تقدیر کنید بگویید نفس تقدیر است یعنی منظور آن است که بعضی شما را گرفت نه حقیقت شما را این با توفی سازگار نیست بنابراین در آیات توفی دو شاهد هست برای اینکه تمام حقیقت انسان روح است یکی آن است که فرمود ﴿کُمْ﴾ آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ خدا میفرماید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ شما را فرشتگان توفی میکنند شما به زمین نمیروید این ﴿کُمْ﴾ نشانه آن است که شما این اندازه در آیات مقابل هم هست که ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ اینها مقابل هماند و اما محتوای آن آیات قسمت مهم آن عنوان توفی است توفی, استیفا یعنی همه را گرفتن آن وقت ما بیاییم یک مضافی تقدیر بگیریم در کنار این همه مثل اینکه کسی بگوید فلان شخص در سخنرانی یا در فلان مَقال یا مَقالت به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد این تناقض صدر و ذیل است اگر بعض است دیگر مستوفیٰ نیست اگر مستوفیٰ است دیگر بعض نیست توفیٰ استوفیٰ متوفی متوفیٰ مستوفی مستوفیٰ همهٴ اینها برای جایی است که اخذ تام باشد آن وقت یک مضافی تقدیر کنید که با محتوای کلمه مخالف است این هماهنگ نیست اگر در تعبیرات فارسی نمیشود گفت فلان شخص در فلان مَقال یا مَقالت در آن سخنرانی یا در آن مقاله به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد در عربی هم به شرح ایضاً [همچنین] هرگز نمیشود گفت که فرشتگان به طور مستوفیٰ بعضی از شما را میگیرند اگر یتوفیٰ است شما متوفیٰیید آنها متوفیاند یعنی تمام حقیقت شما را میگیرد اگر کسی خواست بین ظاهر و اَظهر جمع بکند خب این فرقی ندارد چه مسائل فقهی باشد چه اصولی باشد چه کلامی باشد چه بالاتر از کلام بالأخره وقتی در محور ظواهر بحث است باید همه این ظهورها و درجات ظهور را ارزیابی کند خود این توفی پیامش اخذ تام است آنگاه اخذ تام با تقدیر بعض یا جزء سازگار نیست این یک.
پرسش...
پاسخ: ﴿کُمْ﴾؟ «توفی کم» این ﴿کُمْ﴾ توفی چون نفس که جزء الانسان است اگر نفس جزء الانسان است همان طوری که انسان در این تعبیرات فارسی نمیتواند بگوید فلان شخص یک مطلبی است که صدر و ذیلی دارد دو جزء دارد با هم مرتبطاند نه مستقل اگر دو جزء مرتبطاند یک اشکال است و یک جواب یک اصل است و یک فرع یا دو مقدمه است و یک نتیجه یا دو مقدمه کنار هماند نمیشود گفت فلان شخص به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد اگر دو چیز بیگانه و جدای از هم باشند هیچ ارتباطی بین این دو شیء یعنی نظیر الف و باء نباشد میتوان گفت که فلان شخص الف را به طور مستوفی بیان کرد یعنی این فصل از بحث را به طور مستوفی بیان کرد چون وقت نبود وارد فصل دیگر نشد اما اگر دو مطلب به هم مرتبطاند بعضی از مطالب را گفت بعضی از مطالب را نگفت انسان باید بگوید چون وقت نبود بعضی از مطالب را گفته نباید بگوید بعضی از مطالب را به طور مستوفیٰ بیان کرده این استیفا و توفی یعنی اخذ تام با بعض و جزء ناهماهنگ است این البته بحث لفظی است محال عقلی نیست کسی بگوید من منظورم از توفی اینجا اخذ بعض است قرینهای در کار بود نگفتم اینها نه مثل مسئله ریاضی است نه مثل مسئله حکمت و کلام است که فقط انسان با عقل سخن بگوید چون سخن از استظهار لفظی است تا آنجا که ظهور مساعد است انسان باید حرکت کند.
پرسش...
پاسخ: همان ﴿یَتَوَفّاکُمْ﴾ همان ﴿انْفُسَ﴾خواهد بود در سورهٴ «زمر» فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آن وقت این ﴿انْفُسَ﴾ در حقیقت همان است که در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿و هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾
پرسش...
پاسخ: تقدیر نیست خودش هست این معلوم میشود که تمام حقیقت نفس است.
پرسش...
پاسخ: آنجا چون فرمود: ﴿اَنْفُس﴾ یعنی تمام حقیقت ﴿اَنْفُس﴾ را گرفت چون در سورهٴ «انعام» فرمود تمام حقیقت شما معلوم میشود تمام حقیقت همان نفس است ولی اگر ما گفتیم: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ﴾ این ﴿کُمْ﴾ یعنی «یتوفی بعضکم» این با توفی سازگار نیست یا ﴿حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ یعنی «توفّت بعضه», «توفّت نفسه» که این نفس یعنی «بعضه» این سازگار نیست آنجا که در سورهٴ «زمر» گفته میشود ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ این ﴿انْفُسَ﴾ همان ﴿کُمْ﴾ هست یعنی تمام حقیقت شما همان نفس است.
مطلب بعدی آن است که گرچه ذات اقدس الهی در دو طایفه از آیات وضع آفرینش و ارتحال و بحث انسانها را بازگو کرد ولی در طایفه سوم و چهارم وضع را روشنتر کرد در طایفه سوم آمده فرمود انسان یک بدنی دارد که به طبیعت وابسته است ﴿إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ با اینکه بشر فرمود,اما اینکه فرمود: ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ یعنی آن مبدأ قابلیاش آن مادهاش آن بدنش از گل است بعد ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ آنگاه مستوی الخلقه بودن او و کمال و تمام او به داشتن روح است خب پس انسان یک بدنی دارد که به طبیعت برمیگردد و یک روحی دارد که به الله برمیگردد اینها همتای هماند یا یکی اصل است و دیگری فرع این را باید آیات طایفهٴ چهارم مشخص کند آیات طایفهٴ چهارم مشخص میکند که روح اصل است و بدن فرع آن هم بدنی که در هر عالم مناسب با آن عالم است بدن دنیایی مناسب با دنیاست بدن برزخ مناسب برزخ است بدن قیامت مناسب قیامت است وقتی ساهرهٴ قیامت به پا شد و حساب و کتاب بررسی شد و انسانی وارد بهشت شد بدن بهشت هم مناسب آن بهشت است خب دربارهٴ شهدا ذات اقدس الهی فرمود اینها خیال نکنید مردهاند اینها زندهاند هم خیال را نفی کرد هم «قول» را نفی کرد هم فرمود: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾ هم خیالش را نفی کرد ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ﴾ خب اینها که الآن ﴿قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ اینها که بدن اینها قطعه قطعه شد بدنی الآن در کار نیست اینها بعضشان زندهاند یا تمامشان زندهاند نیمی از شهید زنده است یا تمام شهید زنده است نیمی از شهید «عند الله» است نیمی در میدان جنگ یا تمام شهید زنده است اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ بعد سخنی دارند رزقی دارند و مانند آن ظاهر این آیات این نیست که تمامشان زندهاند؟ البته آنجا که هستند نعمتهایی در برزخ هم که باشند اول قبر اینها «روضة من ریاض الجنة» است در قبر اینها جنت برزخی دارند هم لذتهای حسی دارند جسمانی دارند هم لذتهای معنوی و روحانی منتها جسم اینها در برزخ مناسب با برزخ است همان طوری که در ذیل کریمهٴ ﴿جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ اول سورهٴ «فاطر» آنجا این آیات نقل شده است این متن روایت هست و در نامهای که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) برای معاویه و دَربارِ اموی نوشت که مفاخر خاندان بنیهاشم را آنجا ذکر میکند میفرماید اگر ذات اقدس الهی ما را از خودستایی نهی نمیکرد من میگفتم ما چه کسانی هستیم که «صنائع ربنا و الخلق بعد ..» آنها را آنجا ذکر میفرماید بعد میفرماید خب یک مقداری از فضائل خاندانمان را بگوییم میفرماید خیلیها در جبهههای جنگ کشته میشوند اما اگر از ما کسی کشته بشود میشود جعفرطیار خدا به او دو بال میدهد که «یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه» با اینکه دو تا دستش در جنگ افتاده است خب یک بدن مناسب با آن بدن برزخی را ذات اقدس الهی به او عطا میکند در آنجا آن بدن و آن بالهایی که با آن بالها «یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه» تابع همان روح است چه اینکه بدن دنیایی اینها هم که در دنیا بودند تابع این روح بود خب از اینکه فرمود شهید زنده است نمیشود گفت یعنی شهید بعدش زنده است حیات که جزء و کل ندارد اگر یک موجودی مرکب از دو حقیقت بود که این دو شیء در تحقّق او دخیل بود تا آن دو شیء محقق نشود آن شیء پدید نمیآید حیات که تبعیضپذیر نیست روح او هم زنده بدن او هم زنده اینچنین نیست فرمود شهید زنده است و معنایش این نیست که حالا شهید دارای روح مجرد است و یک چنین حیاتی دارد و دیگران اینچنین نیستند در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که ثواب بعضیها بیشتر از ثواب شهداست شهید بالأخره در یک محدودهٴ خون خود قلمرو خاصی دارد اما آن فاتح بیش از شهید ارزشی دارد نظیر «لضربة علی لعمرو یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین» آن شهادت آن پیروزی حضرت امیر در خندق بالاتر از شهادت روز 20 و 21 ماه مبارک رمضان بود به دلیل اینکه این شهادتها در کنار سفرهٴ اسلام بود برای اینکه آنها آمدند این سفره را جمع کنند و او این سفره را پهن کرد هر خیری که در کنار این سفره است محصول همان «ضربة علی» است پس گاهی انسان فاتح است که این فَتح اسلام را گسترش میدهد آن وقت در دامن اسلام شهید و جانباز و آزاده و مفقود تربیت میشود و عالمی که «مداده افضل من دماء شهداء» اینجا تربیت میشوند اینها همه زیر مجموعه و در کنار آن سفره آن «لضربة علی لعمرو یوم الخندق» اند اینکه آن است که «تعدل عبادة الثقلین» در همین مجموعه البته بعضیها نسبت به بعضی افضلاند یا بعضی مساوی با بعضی هستند آنجا که «برز الاسلام کله الی الکفرکله» آن روز که خطر صد در صد بود اگر ـ معاذ الله ـ حضرت امیر شهید شده بود بساط اسلام رخت بر میبست با آن فتح اسلام زنده شد آن وقت در کنار آن سفره 19 و 21 رمضان هم پیدا شد جبهههای جنگ هم پیدا شد مداد علما هم پیدا شد پس یک ضربت فاتحانه است که از همه شهادتها بالاتر است از همه درس و بحثها هم بالاتر است به هر تقدیر این طور نیست که این تجرد روح یا ثبات روح یا بقا روح مخصوص شهید باشد فاتحان هم همین طور است آزادگان هم همین طور است «مفقود الجسدها» هم همین طور هستند دیگران هم همین طور هستند اگر توفیق الهی نصیبشان بشود خب اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ﴾ یعنی بعضی از اینها احیا هستند اینجا جای تقدیر هست مضافی عوض شده است تقدیر است بعضی تقدیر است یعنی «بعض الشهید» زنده است نه کل او یا نه تمام او زنده است تمام حقیقت او زنده است؟ بعضی از ظهورات و الفاظ است که عاری از حذف مضاف و تقدیر و امثال ذلک است شما در کتابهای اصول و فقه ملاحظه فرمودید میگویند این عام قابل تخصیص نیست این لسان عاری از تخصیص نیست مثلاً میگویند هیچ پیامبری معصیت نکرده و نمیکند, نمیشود گفت «ما من عام الا و قد خص» باعث تخصیص این عموم است میگویند بعضی از عمومات قابل تخصیص نیست لسانش عاری از تخصیص است نمیشود گفت که شهید زنده است یعنی بعض او زنده است خب این همه لذتهای جسمانی که برای شهید در برزخ نقل میکنند با بدن است دیگر معلوم میشود که در هر جایی بدن مناسب خاص خود را دارد و تمام حقیقت او روح اوست منتها این روح ابزار میطلبد در دنیا یک بدن خاص دنیایی دارد در برزخ همین شهید یک بدن خاصی دارد ممکن است همین بدن دنیایی او در قیامت به صورت دیگری دربیاید که «لو رأیته لقلت لفلان» که در روایات آمده ذات اقدس الهی این اوضاع دنیایی را به صورت دیگر تبدیل بکند که شایستهٴ بدن او باشد اما اینچنین نیست که روح شهید بعض شهید باشد .
پرسش...
پاسخ: این پیداست
پرسش...
پاسخ: چرا آخر آنها گفتند به اینکه ما از ترابیم در پاسخ آنها در آن نوبتهای اول هم به عرضتان رسید که قرآن گاهی با جدال اَحسن سخن میگوید گاهی با حکمت اینکه ... ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال فرمود یا نه؟ فرمود البته جِدال کرد چون خدا به او امر کرد که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ مگر میشود خدا امر بکند و پیغمبر امتثال نکند بعد نمونه ذکر میکند فرمود آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» جدال است آنهایی که گفتند که: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این جدال اَحسن است اما وقتی که نوبت به برهان میرسد میگوید شما به فکر تن نباش هر جایی که باشی خدا یک بدنی میدهد تمام حقیقت تو روح است یک بدن مناسب آنجا را آنجا خواهی داشت حالا به لطف الهی اگر بحثهای معاد طرح بشود معلوم میشود یک سلسله مشکلاتی است که اصلاً به ذهن نمیآید حالا به عنوان نمونه در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» ذات اقدس الهی وقتی از طلیعهٴ معاد سخن میگوید میفرماید که: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ خب یعنی ما برای پدید آوردن معاد زمین را عوض میکنیم ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ وقتی از معصوم(سلام الله علیه) سؤال میکنند که خب این زمین تبدیل میشود به چه تبدیل میشود فرمود: «الی ارض لم یعص علیها» زمین تبدیل میشود به یک زمینی که روی آن معصیت نشده یعنی این خاک را زیر و رو میکنند یا زمین وقتی که سؤال کردند از آن حضرت که در اهل قیامت در قیامت این پنجاه هزار سال چه میخورند فرمود این زمین تبدیل میشود «الی کرة خبز نقیة» این زمین تبدیل میشود به یک کرهٴ نان شفاف خوشخوراک که هر کسی خواست از او استفاده کند البته کسی که مجاز باشد در اکل و شرب خب. این کرهٴ خاک میشود کرهٴ خُبز, کرهٴ آرد, کرهٴ نان و کرهای که روی آن معصیت نشده تبدیل میشود «الی ارض لم یعص علیها» حالا این ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ﴾ این انسانها را چه وقت از زمین بیرون میآورند قبل از تبدیل بیرون میآورند حین تبدیل بیرون میآورند یا بعد از تبدیل؟ یعنی اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ﴾ اینها هر دو در زمین دنیاست ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ شما را ما از زمین دوباره برمیگردانیم زنده میکنیم یا در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ یعنی انسانها ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ که در سورهٴ «واقعه» است اول از همین زمین برمیخیزند بعد زمین تبدیل میشود یا همزمان تبدیل انسانها از قبر برمیخیزند یا بعد از تبدیل؟ این اول تبدیل است که جزء اَشراط الساعة است قیامت وقتی میخواهد قیام بکند زمین و زمان میلرزد این نظام لرزه است نه تنها زمین لرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظیمٌ﴾ زمین میلرزد آسمان میلرزد «بینهما» میلرزد کل نظام عوض میشود خب حالا آسمانها به سبک خاص عوض شدند که فعلاً محلّ بحث نیست زمین عوض شده به روایاتی که در ذیل این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است مراجعه فرمایید میبینید زمین چطور عوض میشود چه میشود تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده یعنی خاکها را زیر و رو میکنند؟ ﴿انْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ﴾ روی کدام زمین گناه نشده خاکها زیر و رو میشود یا زمین تبدیل میشود به زمینی دیگر؟ طبق روایت دیگری که زمین تبدیل میشود به کره نان یک کره ٴخوراکی پدید میآید تا آنهایی که مجاز در اکلاند بتوانند بخورند خب از چنین زمینی انسانها برمیگردند ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یا نه از همین زمین برمیگردند زنده میشوند دوباره قیامت قیام میکند این میشود تناسخ که یعنی انسان دوباره میآید دنیا روی همین زمین بعد وضع زمین و زمان عوض میشود یا زمین و زمان عوض میشود بعد ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ در آیات مسائلی است که اصلاً به ذهن نیامده تا کسی بنویسد یا سؤال بکند چون اینها همین طور بکر مانده بحث که نشده روی آن چون بحث نشده انسان خیال میکند مورد اتفاق است اگر بحث بشود معلوم میشود در هر مسئلهای چند قول پدید میآید خب چه ما بخواهیم چه نخواهیم بالاخره این ذهن جوال از انسان میپرسد چه وقت انسانها از زمین برمیخیزند از کدام زمین عوض میشوند چطور تبدیل میشوند و چطور از زمین مستأنف برمیگردند؟ به هر تقدیر مادامی که ما با ظواهر لفظی مأنوسیم باید مسئلهٴ ظاهر و اظهر را نص و ظاهر را رعایت کنیم اگر ما بخواهیم کلمه ﴿کُمْ﴾ و مانند آن را تقدیر بگیریم در هر دو یکسان هست اما درباره آیات توفی با خود محتوی سازگار نیست این یک و جریان خلقت را که در سورهٴ مبارکهٴ «ص» مشخص کرد فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ جریان بدن را به طبیعت و خاک نسبت داد و جریان روح را به خودش اسناد داد در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آنگاه دربارهٴ شهید که سخن میگوید، میگوید شما نگویید اینها مردهاند خیال مرگ هم درباره اینها نکنید اینها زندهاند هرگز نمیشود گفت شهید بعضش زنده است اگر گفتید روحش زنده است این «شین»ای که مضاف الیه روح اوست مثل آن است که شما بگویید خودم مثل آن است که بگویید «رأیت زیداً کله» این بدل کل من الکل است گاهی انسان میگوید خودم این «میم» همان مضاف است چیز دیگر نیست گاهی اضافه به ذات خودش است یا بدل کل من الکل است یا اضافه کل به کل است و مانند آن وقتی گفته میشود شهید زنده است این آیات را نمیشود تقدیر گرفت یعنی بعضی از اجزای شهید زنده است یک قسمت شهید زنده است یک قسمت شهید مرده اینچنین نیست تمام شهید زنده است منتها تمام شهید در برزخ روحی دارد با بدن مناسب او در قیامت روحی دارد با بدن مناسب او وقتی هم که اوضاع دنیا عوض شد باز همان بدن به سبک دیگری تبدیل میشود به بدن مناسب با آن بدن با آن روح که در روایات دارد طرزی انسان با ابدانشان محشور میشوند که «لو رأیته لقلت فلان» هر کسی ببینی کاملاً میشناسی ﴿نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ حتی این خطوط کلی انگشتان و سرانگشتان هم میآید دیگر منتها از کدام زمین میآید محلّ بحث است قبل از تبدیل میآید بعد از تبدیل میآید اینها از این پیچیدهترین مسائل نظری است که تصورش برای خواص نظری است فضلا از تصدیقش چه رسد به اینکه ضروری باشد اصل این که انسان با جسم و بدن در قیامت میآید به طوری که هر کسی را ببینی کاملاً میشناسی این ضروری دین است هیچ کسی بدون جسم نمیآید و هیچ کسی هم با جسم ناشناخته نمیآید اینها ضروری دین است اما چطور میشود چه تحولاتی را پشت سر میگذارد؟ اینها خیلیهایش تصدیقاً و تصوراً نظری است خب پس این شاهد داخلی و خارجی نشان میدهد که انسان یک اصلی دارد به نام روح یک فرعی دارد به نام بدن و اگر در عالم برزخ باشد یا مِثال مُنفصل باشد حقیقت همان است حالا برای ماها که حَشر ما با مِثال منفصل دشوار است ارتباط ما با مِثال منفصل دشوار است خوابهایی هم که میبینیم یا اَضغاثِ اَحلام است یا بالأخره از مِثال متصّل معیار نیست اما آنکه میگوید ﴿إِنّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ هم ﴿إِنّی﴾ است هم «انک» است هم واقعیت است یعنی «ابراهیم» خلیل(سلام الله علیه) با بدن برزخی همان خلیل الله است و اسماعیل(سلام الله علیه) با بدن برزخی همان ذبیحالله است تمام حقیقت وقتی روح باشد بدن مناسب هر عالم او را همراهی بکند او تمام حقیقت است اینچنین نیست که من روح من روح تو را دیده است بعضی از من بعضی از تو را دیده است و مانند آن و آیات شهادت هم به خوبی دلالت کند بر اینکه تمام حقیقت و اصل همان روح است حالا روایت مسئله را بخوانیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- انسانها از اجداث و از قبور به طرف الله محشور میشوند
- تمام حقیقت انسان نفس اوست
- وقتی انسان رحلت میکند متوفیٰ میشود نه اینکه فوت بکند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ ﴿61﴾ ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبینَ ﴿62﴾
قبل از بحث روایی و نقل روایاتی که در ضمن این آیات نورانی نازل شده است به یک اشکال و جوابی باید توجه بکنیم اشکال این است که اگر آیات توفی دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان به حسب ظاهر همان روح اوست آیات دیگری است که دلالت میکند تمام حقیقت انسان بدن اوست و باید هر دو طایفه را توجیه کرد و جمع کرد طایفهای که دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان روح اوست همین آیات توفی است که ظاهر آیات این است که وقتی انسان رحلت میکند متوفیٰ میشود نه اینکه فوت بکند متوفیٰ میشود یعنی خداوند به فرشتگان مأمور از طرف خدا متوفیاند تمام حقیقت او را به صورت مستوفی اخذ میکنند که چیزی از حقیقت انسان فرو نمیریزد پس آیاتی که عنوان توفی در آن آیات اخذ شد ظاهرش این است که تمام حقیقت انسان روح اوست در مقابل این آیات آیات دیگری است که دلالت میکند تمام حقیقت انسان بدن اوست و باید هر دو طایفه را تقدیر کرد توجیه کرد اما آن آیاتی که دلالت میکند بر اینکه تمام حقیقت انسان بدن اوست یکی در سورهٴ مبارکه «طه» آیهٴ 55 سورهٴ «طه» است که فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یعنی ما شما را از زمین و از خاک خلق کردیم دوباره شما را به زمین برمیگردانیم بار دیگر شما را از زمین اخراج میکنیم خب آنچه که از زمین خلق شد و به زمین فرومیرود و بار دیگر از زمین برمیگردد بدن است در حالی که هر سه تعبیر این آیه آن است که ﴿خَلَقْناکُمْ﴾ یعنی شما را پس معلوم میشود همان ﴿یتوفّکم﴾ که ﴿کُمْ﴾ در آنجا متوفیٰ است همان ﴿کُمْ﴾ در اینجا «من الارض الی الارض» است پس ظاهر این طایفه آیات این است که تمام حقیقت انسان بدن مادی اوست چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» از جریان قیامت که سخن میگوید میفرماید آیهٴ 51 سورهٴ «یس» این است ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ یعنی وقتی نفخ صور ثانی شد اینها همهٴ اینها از قبر به طرف الله با سرعت حرکت میکنند یعنی انسانها از اجداث و از قبور به طرف الله محشور میشوند خب آنچه از قبر برمیخیزد بدن است در این آیات نفرمود که بعضی انسان از بدن بیرون میآید فرمود خود انسان هست حقیقت انسان است که از قبر بیرون میآید بعضی از آیات هم دلالت میکند بر اینکه بدن سهمی دارد نقشی دارد حالا اگر تمام حقیقت نباشد بالأخره جزء حقیقت است نظیر آنچه که در آیات سه و چهار سورهٴ «ق» آمده کافران گفتند این چیز عجیبی است ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنّا تُرابًا ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ﴾ این چیز مستبعدی است که ما دوباره برگردیم ذات اقدس الهی در پاسخ میفرماید: ﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ اْلأَرْضُ مِنْهُمْ﴾ آنچه را زمین از اینها میکاهد و کم میکند ما میدانیم ﴿وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ﴾ اگر مقداری از اینها یعنی بدن اینها در زمین کم میشود گم میشود پراکنده میشود این در کتاب الهی محفوظ است خب پس ظاهر آیهٴ سه و چهار سورهٴ «ق» آن است که بدن در حقیقت انسان نقشی دارد ظاهر آیهٴ سورهٴ «طه» و سورهٴ «یس»آن است که تمام حقیقت انسان بدن اوست قهراً [ناگزیر] باید هر دو طایفه را توجیه کرد به حذف مضاف یا تقدیر در اینجا که گفته میشود ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یعنی «منها خلقنا ابدانکم» و «فیها نعید ابدانکم و منها نخرج ابدانکم» آیات توفی هم که دارد ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ یعنی «توفّت نفسه رسلنا» همان طوری که فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ اینجا هم که فرمود: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾ یعنی «یتوفی انفسکم باللیل» در سورهٴ «سجده» هم که در پاسخ مشرکان که گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ خدا میفرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ یعنی «یتوفی نفوسکم» «یتوفی انفسکم» پس آیاتی که در آنها توفی اخذ شد به حذف یک مضاف است به عنوان نفس آیاتی که در آنها خلقت از زمین و اعاده به زمین و اخراج مستأنف از زمین اخذ شد یک مضاف محذوف است و مقدر است یعنی بدن «منها خلقنا ابدانکم و فیها نعید ابدانکم و منها نخرج ابدانکم تاره اخری» خب پس آیات قرآن کریم دو طایفه است یک طایفه آن است که ظاهرش این است که تمام حقیقت انسان نفس اوست ظاهر طایفهٴ دیگر آن است که تمام حقیقت انسان بدن اوست جمع بین این دو طوایف با تقدیر مضاف آن است که آن آیاتی که دلالت میکند بر توفی نفس مقدر است آن آیاتی که دلالت میکند بر خلقت از زمین و عود به زمین بدن مقدر است این خلاصه اشکال اول.
پاسخ این اشکال این است که یک مشکل داخلی دارد و یک شاهد خارجی مشکل داخلی آن است که ما وقتی میتوانیم مضاف تقدیر کنیم کلمهای را کم یا زیاد کنیم که با محتوای خود آیه بسازد اگر سخن از ﴿کُمْ﴾ بود ﴿یَتَوَفّاکُمْ﴾ ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ﴾ و مانند آن فقط ضمیر ﴿کُمْ﴾ و ضمیر جمع بود ممکن بود مستشکل بگوید مشابه این تعبیر جمع در آن طایفه از آیات هم هست ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ﴾ سخن از ﴿کُمْ﴾ که مخاطباند نیست تنها آن نیست سخن از محتوای توفی است توفی و استیفا یعنی اخذ تام یعنی همهاش آنگاه در آیاتی که محور اصلی آن آیات توفی است یعنی همه گیری همه استیفا ما بیاییم لفظی تقدیر کنیم که دلالت کند بر بعض معنایش این است که بعض را همه را میگیرد این با او نمیسازد وقتی گفتند توفی کرد یعنی همهاش را گرفت شما بیایید بعض تقدیر کنید بگویید نفس تقدیر است یعنی منظور آن است که بعضی شما را گرفت نه حقیقت شما را این با توفی سازگار نیست بنابراین در آیات توفی دو شاهد هست برای اینکه تمام حقیقت انسان روح است یکی آن است که فرمود ﴿کُمْ﴾ آنها گفتند: ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾ خدا میفرماید: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ شما را فرشتگان توفی میکنند شما به زمین نمیروید این ﴿کُمْ﴾ نشانه آن است که شما این اندازه در آیات مقابل هم هست که ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ اینها مقابل هماند و اما محتوای آن آیات قسمت مهم آن عنوان توفی است توفی, استیفا یعنی همه را گرفتن آن وقت ما بیاییم یک مضافی تقدیر بگیریم در کنار این همه مثل اینکه کسی بگوید فلان شخص در سخنرانی یا در فلان مَقال یا مَقالت به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد این تناقض صدر و ذیل است اگر بعض است دیگر مستوفیٰ نیست اگر مستوفیٰ است دیگر بعض نیست توفیٰ استوفیٰ متوفی متوفیٰ مستوفی مستوفیٰ همهٴ اینها برای جایی است که اخذ تام باشد آن وقت یک مضافی تقدیر کنید که با محتوای کلمه مخالف است این هماهنگ نیست اگر در تعبیرات فارسی نمیشود گفت فلان شخص در فلان مَقال یا مَقالت در آن سخنرانی یا در آن مقاله به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد در عربی هم به شرح ایضاً [همچنین] هرگز نمیشود گفت که فرشتگان به طور مستوفیٰ بعضی از شما را میگیرند اگر یتوفیٰ است شما متوفیٰیید آنها متوفیاند یعنی تمام حقیقت شما را میگیرد اگر کسی خواست بین ظاهر و اَظهر جمع بکند خب این فرقی ندارد چه مسائل فقهی باشد چه اصولی باشد چه کلامی باشد چه بالاتر از کلام بالأخره وقتی در محور ظواهر بحث است باید همه این ظهورها و درجات ظهور را ارزیابی کند خود این توفی پیامش اخذ تام است آنگاه اخذ تام با تقدیر بعض یا جزء سازگار نیست این یک.
پرسش...
پاسخ: ﴿کُمْ﴾؟ «توفی کم» این ﴿کُمْ﴾ توفی چون نفس که جزء الانسان است اگر نفس جزء الانسان است همان طوری که انسان در این تعبیرات فارسی نمیتواند بگوید فلان شخص یک مطلبی است که صدر و ذیلی دارد دو جزء دارد با هم مرتبطاند نه مستقل اگر دو جزء مرتبطاند یک اشکال است و یک جواب یک اصل است و یک فرع یا دو مقدمه است و یک نتیجه یا دو مقدمه کنار هماند نمیشود گفت فلان شخص به طور مستوفیٰ بعضی از مطالب را بیان کرد اگر دو چیز بیگانه و جدای از هم باشند هیچ ارتباطی بین این دو شیء یعنی نظیر الف و باء نباشد میتوان گفت که فلان شخص الف را به طور مستوفی بیان کرد یعنی این فصل از بحث را به طور مستوفی بیان کرد چون وقت نبود وارد فصل دیگر نشد اما اگر دو مطلب به هم مرتبطاند بعضی از مطالب را گفت بعضی از مطالب را نگفت انسان باید بگوید چون وقت نبود بعضی از مطالب را گفته نباید بگوید بعضی از مطالب را به طور مستوفیٰ بیان کرده این استیفا و توفی یعنی اخذ تام با بعض و جزء ناهماهنگ است این البته بحث لفظی است محال عقلی نیست کسی بگوید من منظورم از توفی اینجا اخذ بعض است قرینهای در کار بود نگفتم اینها نه مثل مسئله ریاضی است نه مثل مسئله حکمت و کلام است که فقط انسان با عقل سخن بگوید چون سخن از استظهار لفظی است تا آنجا که ظهور مساعد است انسان باید حرکت کند.
پرسش...
پاسخ: همان ﴿یَتَوَفّاکُمْ﴾ همان ﴿انْفُسَ﴾خواهد بود در سورهٴ «زمر» فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ آن وقت این ﴿انْفُسَ﴾ در حقیقت همان است که در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿و هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ﴾
پرسش...
پاسخ: تقدیر نیست خودش هست این معلوم میشود که تمام حقیقت نفس است.
پرسش...
پاسخ: آنجا چون فرمود: ﴿اَنْفُس﴾ یعنی تمام حقیقت ﴿اَنْفُس﴾ را گرفت چون در سورهٴ «انعام» فرمود تمام حقیقت شما معلوم میشود تمام حقیقت همان نفس است ولی اگر ما گفتیم: ﴿هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ﴾ این ﴿کُمْ﴾ یعنی «یتوفی بعضکم» این با توفی سازگار نیست یا ﴿حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ یعنی «توفّت بعضه», «توفّت نفسه» که این نفس یعنی «بعضه» این سازگار نیست آنجا که در سورهٴ «زمر» گفته میشود ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ این ﴿انْفُسَ﴾ همان ﴿کُمْ﴾ هست یعنی تمام حقیقت شما همان نفس است.
مطلب بعدی آن است که گرچه ذات اقدس الهی در دو طایفه از آیات وضع آفرینش و ارتحال و بحث انسانها را بازگو کرد ولی در طایفه سوم و چهارم وضع را روشنتر کرد در طایفه سوم آمده فرمود انسان یک بدنی دارد که به طبیعت وابسته است ﴿إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ با اینکه بشر فرمود,اما اینکه فرمود: ﴿خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ﴾ یعنی آن مبدأ قابلیاش آن مادهاش آن بدنش از گل است بعد ﴿فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ آنگاه مستوی الخلقه بودن او و کمال و تمام او به داشتن روح است خب پس انسان یک بدنی دارد که به طبیعت برمیگردد و یک روحی دارد که به الله برمیگردد اینها همتای هماند یا یکی اصل است و دیگری فرع این را باید آیات طایفهٴ چهارم مشخص کند آیات طایفهٴ چهارم مشخص میکند که روح اصل است و بدن فرع آن هم بدنی که در هر عالم مناسب با آن عالم است بدن دنیایی مناسب با دنیاست بدن برزخ مناسب برزخ است بدن قیامت مناسب قیامت است وقتی ساهرهٴ قیامت به پا شد و حساب و کتاب بررسی شد و انسانی وارد بهشت شد بدن بهشت هم مناسب آن بهشت است خب دربارهٴ شهدا ذات اقدس الهی فرمود اینها خیال نکنید مردهاند اینها زندهاند هم خیال را نفی کرد هم «قول» را نفی کرد هم فرمود: ﴿وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ﴾ هم خیالش را نفی کرد ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ﴾ خب اینها که الآن ﴿قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ﴾ اینها که بدن اینها قطعه قطعه شد بدنی الآن در کار نیست اینها بعضشان زندهاند یا تمامشان زندهاند نیمی از شهید زنده است یا تمام شهید زنده است نیمی از شهید «عند الله» است نیمی در میدان جنگ یا تمام شهید زنده است اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ بعد سخنی دارند رزقی دارند و مانند آن ظاهر این آیات این نیست که تمامشان زندهاند؟ البته آنجا که هستند نعمتهایی در برزخ هم که باشند اول قبر اینها «روضة من ریاض الجنة» است در قبر اینها جنت برزخی دارند هم لذتهای حسی دارند جسمانی دارند هم لذتهای معنوی و روحانی منتها جسم اینها در برزخ مناسب با برزخ است همان طوری که در ذیل کریمهٴ ﴿جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ﴾ اول سورهٴ «فاطر» آنجا این آیات نقل شده است این متن روایت هست و در نامهای که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) برای معاویه و دَربارِ اموی نوشت که مفاخر خاندان بنیهاشم را آنجا ذکر میکند میفرماید اگر ذات اقدس الهی ما را از خودستایی نهی نمیکرد من میگفتم ما چه کسانی هستیم که «صنائع ربنا و الخلق بعد ..» آنها را آنجا ذکر میفرماید بعد میفرماید خب یک مقداری از فضائل خاندانمان را بگوییم میفرماید خیلیها در جبهههای جنگ کشته میشوند اما اگر از ما کسی کشته بشود میشود جعفرطیار خدا به او دو بال میدهد که «یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه» با اینکه دو تا دستش در جنگ افتاده است خب یک بدن مناسب با آن بدن برزخی را ذات اقدس الهی به او عطا میکند در آنجا آن بدن و آن بالهایی که با آن بالها «یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه» تابع همان روح است چه اینکه بدن دنیایی اینها هم که در دنیا بودند تابع این روح بود خب از اینکه فرمود شهید زنده است نمیشود گفت یعنی شهید بعدش زنده است حیات که جزء و کل ندارد اگر یک موجودی مرکب از دو حقیقت بود که این دو شیء در تحقّق او دخیل بود تا آن دو شیء محقق نشود آن شیء پدید نمیآید حیات که تبعیضپذیر نیست روح او هم زنده بدن او هم زنده اینچنین نیست فرمود شهید زنده است و معنایش این نیست که حالا شهید دارای روح مجرد است و یک چنین حیاتی دارد و دیگران اینچنین نیستند در نوبتهای قبل هم به عرضتان رسید که ثواب بعضیها بیشتر از ثواب شهداست شهید بالأخره در یک محدودهٴ خون خود قلمرو خاصی دارد اما آن فاتح بیش از شهید ارزشی دارد نظیر «لضربة علی لعمرو یوم الخندق تعدل عبادة الثقلین» آن شهادت آن پیروزی حضرت امیر در خندق بالاتر از شهادت روز 20 و 21 ماه مبارک رمضان بود به دلیل اینکه این شهادتها در کنار سفرهٴ اسلام بود برای اینکه آنها آمدند این سفره را جمع کنند و او این سفره را پهن کرد هر خیری که در کنار این سفره است محصول همان «ضربة علی» است پس گاهی انسان فاتح است که این فَتح اسلام را گسترش میدهد آن وقت در دامن اسلام شهید و جانباز و آزاده و مفقود تربیت میشود و عالمی که «مداده افضل من دماء شهداء» اینجا تربیت میشوند اینها همه زیر مجموعه و در کنار آن سفره آن «لضربة علی لعمرو یوم الخندق» اند اینکه آن است که «تعدل عبادة الثقلین» در همین مجموعه البته بعضیها نسبت به بعضی افضلاند یا بعضی مساوی با بعضی هستند آنجا که «برز الاسلام کله الی الکفرکله» آن روز که خطر صد در صد بود اگر ـ معاذ الله ـ حضرت امیر شهید شده بود بساط اسلام رخت بر میبست با آن فتح اسلام زنده شد آن وقت در کنار آن سفره 19 و 21 رمضان هم پیدا شد جبهههای جنگ هم پیدا شد مداد علما هم پیدا شد پس یک ضربت فاتحانه است که از همه شهادتها بالاتر است از همه درس و بحثها هم بالاتر است به هر تقدیر این طور نیست که این تجرد روح یا ثبات روح یا بقا روح مخصوص شهید باشد فاتحان هم همین طور است آزادگان هم همین طور است «مفقود الجسدها» هم همین طور هستند دیگران هم همین طور هستند اگر توفیق الهی نصیبشان بشود خب اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْیاءٌ﴾ یعنی بعضی از اینها احیا هستند اینجا جای تقدیر هست مضافی عوض شده است تقدیر است بعضی تقدیر است یعنی «بعض الشهید» زنده است نه کل او یا نه تمام او زنده است تمام حقیقت او زنده است؟ بعضی از ظهورات و الفاظ است که عاری از حذف مضاف و تقدیر و امثال ذلک است شما در کتابهای اصول و فقه ملاحظه فرمودید میگویند این عام قابل تخصیص نیست این لسان عاری از تخصیص نیست مثلاً میگویند هیچ پیامبری معصیت نکرده و نمیکند, نمیشود گفت «ما من عام الا و قد خص» باعث تخصیص این عموم است میگویند بعضی از عمومات قابل تخصیص نیست لسانش عاری از تخصیص است نمیشود گفت که شهید زنده است یعنی بعض او زنده است خب این همه لذتهای جسمانی که برای شهید در برزخ نقل میکنند با بدن است دیگر معلوم میشود که در هر جایی بدن مناسب خاص خود را دارد و تمام حقیقت او روح اوست منتها این روح ابزار میطلبد در دنیا یک بدن خاص دنیایی دارد در برزخ همین شهید یک بدن خاصی دارد ممکن است همین بدن دنیایی او در قیامت به صورت دیگری دربیاید که «لو رأیته لقلت لفلان» که در روایات آمده ذات اقدس الهی این اوضاع دنیایی را به صورت دیگر تبدیل بکند که شایستهٴ بدن او باشد اما اینچنین نیست که روح شهید بعض شهید باشد .
پرسش...
پاسخ: این پیداست
پرسش...
پاسخ: چرا آخر آنها گفتند به اینکه ما از ترابیم در پاسخ آنها در آن نوبتهای اول هم به عرضتان رسید که قرآن گاهی با جدال اَحسن سخن میگوید گاهی با حکمت اینکه ... ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال فرمود یا نه؟ فرمود البته جِدال کرد چون خدا به او امر کرد که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ مگر میشود خدا امر بکند و پیغمبر امتثال نکند بعد نمونه ذکر میکند فرمود آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» جدال است آنهایی که گفتند که: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ ٭ قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این جدال اَحسن است اما وقتی که نوبت به برهان میرسد میگوید شما به فکر تن نباش هر جایی که باشی خدا یک بدنی میدهد تمام حقیقت تو روح است یک بدن مناسب آنجا را آنجا خواهی داشت حالا به لطف الهی اگر بحثهای معاد طرح بشود معلوم میشود یک سلسله مشکلاتی است که اصلاً به ذهن نمیآید حالا به عنوان نمونه در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» ذات اقدس الهی وقتی از طلیعهٴ معاد سخن میگوید میفرماید که: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ خب یعنی ما برای پدید آوردن معاد زمین را عوض میکنیم ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ وقتی از معصوم(سلام الله علیه) سؤال میکنند که خب این زمین تبدیل میشود به چه تبدیل میشود فرمود: «الی ارض لم یعص علیها» زمین تبدیل میشود به یک زمینی که روی آن معصیت نشده یعنی این خاک را زیر و رو میکنند یا زمین وقتی که سؤال کردند از آن حضرت که در اهل قیامت در قیامت این پنجاه هزار سال چه میخورند فرمود این زمین تبدیل میشود «الی کرة خبز نقیة» این زمین تبدیل میشود به یک کرهٴ نان شفاف خوشخوراک که هر کسی خواست از او استفاده کند البته کسی که مجاز باشد در اکل و شرب خب. این کرهٴ خاک میشود کرهٴ خُبز, کرهٴ آرد, کرهٴ نان و کرهای که روی آن معصیت نشده تبدیل میشود «الی ارض لم یعص علیها» حالا این ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ﴾ این انسانها را چه وقت از زمین بیرون میآورند قبل از تبدیل بیرون میآورند حین تبدیل بیرون میآورند یا بعد از تبدیل؟ یعنی اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ﴾ اینها هر دو در زمین دنیاست ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ شما را ما از زمین دوباره برمیگردانیم زنده میکنیم یا در سورهٴ «یس» فرمود: ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ یعنی انسانها ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ که در سورهٴ «واقعه» است اول از همین زمین برمیخیزند بعد زمین تبدیل میشود یا همزمان تبدیل انسانها از قبر برمیخیزند یا بعد از تبدیل؟ این اول تبدیل است که جزء اَشراط الساعة است قیامت وقتی میخواهد قیام بکند زمین و زمان میلرزد این نظام لرزه است نه تنها زمین لرزه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیْءٌ عَظیمٌ﴾ زمین میلرزد آسمان میلرزد «بینهما» میلرزد کل نظام عوض میشود خب حالا آسمانها به سبک خاص عوض شدند که فعلاً محلّ بحث نیست زمین عوض شده به روایاتی که در ذیل این آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است مراجعه فرمایید میبینید زمین چطور عوض میشود چه میشود تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده یعنی خاکها را زیر و رو میکنند؟ ﴿انْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اْلأَرْضِ یُضِلُّوکَ﴾ روی کدام زمین گناه نشده خاکها زیر و رو میشود یا زمین تبدیل میشود به زمینی دیگر؟ طبق روایت دیگری که زمین تبدیل میشود به کره نان یک کره ٴخوراکی پدید میآید تا آنهایی که مجاز در اکلاند بتوانند بخورند خب از چنین زمینی انسانها برمیگردند ﴿وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾ یا نه از همین زمین برمیگردند زنده میشوند دوباره قیامت قیام میکند این میشود تناسخ که یعنی انسان دوباره میآید دنیا روی همین زمین بعد وضع زمین و زمان عوض میشود یا زمین و زمان عوض میشود بعد ﴿فَإِذا هُمْ مِنَ اْلأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ﴾ در آیات مسائلی است که اصلاً به ذهن نیامده تا کسی بنویسد یا سؤال بکند چون اینها همین طور بکر مانده بحث که نشده روی آن چون بحث نشده انسان خیال میکند مورد اتفاق است اگر بحث بشود معلوم میشود در هر مسئلهای چند قول پدید میآید خب چه ما بخواهیم چه نخواهیم بالاخره این ذهن جوال از انسان میپرسد چه وقت انسانها از زمین برمیخیزند از کدام زمین عوض میشوند چطور تبدیل میشوند و چطور از زمین مستأنف برمیگردند؟ به هر تقدیر مادامی که ما با ظواهر لفظی مأنوسیم باید مسئلهٴ ظاهر و اظهر را نص و ظاهر را رعایت کنیم اگر ما بخواهیم کلمه ﴿کُمْ﴾ و مانند آن را تقدیر بگیریم در هر دو یکسان هست اما درباره آیات توفی با خود محتوی سازگار نیست این یک و جریان خلقت را که در سورهٴ مبارکهٴ «ص» مشخص کرد فرمود: ﴿إِنّی خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طینٍ ٭ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ﴾ جریان بدن را به طبیعت و خاک نسبت داد و جریان روح را به خودش اسناد داد در سورهٴ مبارکهٴ «ص» آنگاه دربارهٴ شهید که سخن میگوید، میگوید شما نگویید اینها مردهاند خیال مرگ هم درباره اینها نکنید اینها زندهاند هرگز نمیشود گفت شهید بعضش زنده است اگر گفتید روحش زنده است این «شین»ای که مضاف الیه روح اوست مثل آن است که شما بگویید خودم مثل آن است که بگویید «رأیت زیداً کله» این بدل کل من الکل است گاهی انسان میگوید خودم این «میم» همان مضاف است چیز دیگر نیست گاهی اضافه به ذات خودش است یا بدل کل من الکل است یا اضافه کل به کل است و مانند آن وقتی گفته میشود شهید زنده است این آیات را نمیشود تقدیر گرفت یعنی بعضی از اجزای شهید زنده است یک قسمت شهید زنده است یک قسمت شهید مرده اینچنین نیست تمام شهید زنده است منتها تمام شهید در برزخ روحی دارد با بدن مناسب او در قیامت روحی دارد با بدن مناسب او وقتی هم که اوضاع دنیا عوض شد باز همان بدن به سبک دیگری تبدیل میشود به بدن مناسب با آن بدن با آن روح که در روایات دارد طرزی انسان با ابدانشان محشور میشوند که «لو رأیته لقلت فلان» هر کسی ببینی کاملاً میشناسی ﴿نُسَوِّیَ بَنانَهُ﴾ حتی این خطوط کلی انگشتان و سرانگشتان هم میآید دیگر منتها از کدام زمین میآید محلّ بحث است قبل از تبدیل میآید بعد از تبدیل میآید اینها از این پیچیدهترین مسائل نظری است که تصورش برای خواص نظری است فضلا از تصدیقش چه رسد به اینکه ضروری باشد اصل این که انسان با جسم و بدن در قیامت میآید به طوری که هر کسی را ببینی کاملاً میشناسی این ضروری دین است هیچ کسی بدون جسم نمیآید و هیچ کسی هم با جسم ناشناخته نمیآید اینها ضروری دین است اما چطور میشود چه تحولاتی را پشت سر میگذارد؟ اینها خیلیهایش تصدیقاً و تصوراً نظری است خب پس این شاهد داخلی و خارجی نشان میدهد که انسان یک اصلی دارد به نام روح یک فرعی دارد به نام بدن و اگر در عالم برزخ باشد یا مِثال مُنفصل باشد حقیقت همان است حالا برای ماها که حَشر ما با مِثال منفصل دشوار است ارتباط ما با مِثال منفصل دشوار است خوابهایی هم که میبینیم یا اَضغاثِ اَحلام است یا بالأخره از مِثال متصّل معیار نیست اما آنکه میگوید ﴿إِنّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنّی أَذْبَحُکَ﴾ هم ﴿إِنّی﴾ است هم «انک» است هم واقعیت است یعنی «ابراهیم» خلیل(سلام الله علیه) با بدن برزخی همان خلیل الله است و اسماعیل(سلام الله علیه) با بدن برزخی همان ذبیحالله است تمام حقیقت وقتی روح باشد بدن مناسب هر عالم او را همراهی بکند او تمام حقیقت است اینچنین نیست که من روح من روح تو را دیده است بعضی از من بعضی از تو را دیده است و مانند آن و آیات شهادت هم به خوبی دلالت کند بر اینکه تمام حقیقت و اصل همان روح است حالا روایت مسئله را بخوانیم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است