- 1024
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 75 و 76 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 75 و 76 سوره مائده"
- تبیین معنای توحید در بحبوهه جنگ جمل
- وادار کردن علم توحید به امورات صحیح
- محدود کردن حق تعالی با وحدت عددی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَاللّهُ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
نظر قرآن درباره افراد تسلیم شده به حس و طبیعت
در مسئله شناخت هر چه به حس نزدیکتر باشد بهتر شناخته میشود؛ کسی که اُنسش با عالم طبیعت است با محسوسات اُنس بهتری دارد و آنها را بیشتر درک میکند و کسی که به معقولات مأنوستر است اُنسش به امور مجرد بیشتر است و آنها را بهتر درک میکند و کسی که به طبیعت فرو رفته باشد معارف ماورای طبیعی برای او قابل هضم نیست و چون آنها را درک نمیکند یا آنها را انکار میکند، یا آنها را خرافات میداند و یا بر فرضی که آنها را بپذیرد برای آنها حرمت و ارزشی قائل نیست و همان علوم طبیعی و حسّیِ خود را عزیز و گرامی میشمارد. قرآن کریم نوع کسانی که به حس و طبیعت تن در دادند و درک آنها از محدودهٴ محسوسات و طبیعیات نگذشت از آنها سخن به میان میآورد و اینکه آنها علوم حسی را محور فخر میشمارند و برای همان ارزش قائلاند و برای ما اَدای آن حرمت و ارجی قائل نیستند آنها را هم ذکر میکند. بعد راه تفهمیم معارف را هم به سوی اینها باز میکند؛ عدهای که این راه را طی کردند و طی میکنند و بعضی از مسایل ماورای طبیعی را درک میکنند از آنها حقشناسی میکند و آنها که متحجر و جامدند و حاضر نیستند این راه را طی کنند و از محسوس به معقول سفر کنند از آنها هم با نکوهش یاد میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» آیهٴ 29 و سی فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَأَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَهُوَأَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی﴾؛ از اینها رو برگردان! اینها که جز دنیا چیزی را طلب نمیکنند برای این است که مبلغِ علمی اینها همین قدر است. ارادهٴ اینها را معرفت اینها تنظیم میکند و معرفت اینها از طبیعت نمیگذرد، پس مراد اینها هم عمر طبیعی است.
ارادت داشتن انسانها نسبت به معلومات خود
معلومِ هر کسی مراد او است و انسان به معلومات خود ارادت میورزد و مرید معلوم خودش است چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند. اگر معلوم کسی محدود بود مرادِ او هم محدود است و همواره انسان به معلومات خود ارادت میورزد و مرید معلومات خود است و اگر کسی بیش از دنیا را نشناخت و درک نکرد بیش از دنیا را هم اراده نمیکند؛ فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. اینکه فرمود اعراض بکن، نه یعنی اینها را رها بکن و با اینها سخن نگو و اینها را هدایت نکن، بلکه یعنی اینها برای تو مهم نباشند اما هَجر جمیل داشته باش. نوع مواردی که ذات اقدس الهی دستور به هَجر میدهد دستور به اِعراض میدهد میفرماید:
تبیین«هجر جمیل»در آیه شریفه
﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾. هَجر جمیل معنایش این است که اینها را در جانت جا نده و با اینها در حد یک انسان متوسط یا ضعیف رفتار بکن؛ اما ترک نکن و روی اینها خیلی سرمایهگذاری نکن و در حدِّ ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ با اینها سخن بگو و در حدِّ اتمام حجت با اینها سخن بگو. اینها را رها نکن اما اینها را به دل هم نپذیر که این میشود هَجر جمیل. هیچ کس موظف نیست که افراد جاهل را ترک کند، بلکه باید هَجر جمیل بکند، برای اینکه او احتیاج به هدایت دارد؛ اما اینکه وقتهای اساسی را برای او ثبت بکند و جلسات خصوصی را برای آنها تنظیم بکند اینچنین نیست و همان مقداری که اتمام حجت بشود کافی است (این یک مطلب).
علوم فانی و غیر فانی
فرمود که اینها نه تنها خوشحال به طبیعتاند بلکه از ماورای طبیعی هم رو برگردانند و وحی را ناچیز تلقی میکنند؛ در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» آیهٴ 83 میفرماید: ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، همین علمی است که از طبیعت بیرون نمیرود؛ کسی که علوم تجربی را خوب میداند و حتی طب را خوب میداند، آسمانشناس است، ستارهشناس است، بحرشناس است، اخترشناس است و کیهانشناس است که این امور از طبیعت و دنیا نمیگذرد و اگر کسی از عمق دریا تا اوج کهکشانها را بداند و از ماورای طبیعت بهرهای نداشته باشد مبلغِ علمی او ناچیز است، برای اینکه کل دنیا نسبت به ماورای طبیعت اصلاً قابل قیاس نیست و کحلقةٍ فی فلات است. اگر خود معلوم روزی بساطش برچیده بشود چنین علمی هم روزی فرا میرسد که بساطش برچیده میشود. اگر کسی تمام تلاشهای عمرش و کوششهای عمرش را در این راه مصروف کرد که ستاره را بشناسد، رشته خوبی است؛ اما ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ که اگر معلوم او رخت بربست علمی نمیماند یا اگر کسی دربارهٴ زمین و کرویت زمین و محیط زمین و قطر زمین و شعاع زمین و رابطه زمین با کرات نزدیک و دور دانشهای فراوانی انبوه کرده است و روزی فرا برسد که ﴿وَاْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ چه اینکه ﴿وَالسَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ که کلِّ این معلومها رخت برمیبندد، آن وقت این علوم هم رخت برمیبندد، آنگاه انسان میشود تُهی؛ ولی اگر یک معلومی تهیه کرد که از بین رفتنی نیست، چنین علمی همواره زنده و شکوفا است و مظهر «هو الحیِّ الذی لا یَموت» است. در سوره «نجم» فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَأَعْلَمُ﴾
تفسیر قرآن درباره انسانهای بیخرد
و در سورهٴ «غافر» فرمود: اینها در اثر غفلتشان به همین مبلغ کم خوشحالاند و وقتی انبیاء میآیند معارف الهی را به اینها عرضه میکنند ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ ، چرا؟ چون بیش از این درک نمیکنند وناگزیر به بیش از این ارادت نمیورزند. دربارهٴ بعضی از مسایل که به جبر و تفویض و قضا و قدر و مانند آن برمیگردد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً ملاحظه فرمودید که بحثش گذشت خداوند دربارهٴ اینها چه تعبیری دارد! آیهٴ 78 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود که فرمود: اگر اینها حسنهای به اینها برسد از خود میدانند و اگر سیئهای به اینها برسد به تو اسناد میدهند: ﴿وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً﴾؛ اینها چرا هیچ چیز نمیفهمند؟ این نکرهٴ در سیاق نفی نشان میدهد که اینها از این معارف هیچ خبری ندارند. الآن شما در دنیاهای صنعتی پیشرفته مثل ژاپن وقتی بروید میبینید که در مسایل اعتقادی و معارف اینها خیلی نازلاند و در حدِّ یک فال زندگی میکنند و هنوز هم که هنوز است آن بتپرستیهای جاهلیتِ کُهَن در چین و در ژاپن است. اینها از نظر صنعت خیلی پیشرفتهاند؛ اما شما دربارهٴ بهشت و جهنم و وحدت اطلاقیِ حق و صفات خدا عین ذات است اینها را برای آنها مطرح کنید به هیچ وجه برای اینها قابل درک نیست. این مسایلی که در حوزهها به لطف الهی پر فروغ است برای آنها جزء معماهای لاینحلّ است. آنها قضا و قدر را درک نمیکنند و به فالگیری رومیآورند. بسیاری از بخشهای اروپایی هم همینطور است؛ اینکه در صنعت پیشرفت کرد ﴿فَرِحُ بِما عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ﴾ یا ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُ مِنَ الْعِلْمِ﴾به جای معارف توحیدی به فال پناه میبرد یا به بت پناه میبرد. این قسمتهای وسیع خاورمیانه بتها برچیده شد؛ اما آن خاور دور، چین یا بخشی از ژاپن هنوز بتپرستی است، بتپرستی به معنای واقعی است؛ یعنی این سنگهای تراشیدهٴ هجده متری الآن هم معبود اینها است، در هند هم است. اگر کسی این معارف برای او تبیین نشود و با حسّ و طبیعت سر و کار داشته باشد اگر هم به خدایی معتقد است خدایی طلب میکند که محسوس باشد.
ابتلای بنیاسرائیل به تثلیث
بنیاسرائیل به موسای کلیم با مشاهدهٴ همهٴ آن معجزات پیشنهاد {رؤیت خدا} را دادند؛ وقتی اینها از دریا گذشتند و بدون اینکه تر بشوند از دریا گذشتند؛ یعنی آبها کنار رفت و بستر خاکی بحر پیدا شد و اینها ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ نه تنها غرق نشدند تر هم نشدند و این معجزه را دیدند. فرمود که اینها باید از محیط خشک بگذرند و نه تنها آبهای رفته برود و آبهای نیامده نیاید، این بستر هم باید خشک بشود که پایشان تر نشود، یک راه خشکی بود نه فقط یک راه خاکی به اینها داد. موسای کلیم سه تا کار کرد: آن آبها را که میخواستند بروند به سرعت فرستاد، آن آبهایی که میخواستند بیایند به سرعت جلوی آنها را گرفت، کف دریا هم خشکِ خشک شد و اینها پایشان تر نشد و رفتند. همین که اینها رفتند و فراعنه رسیدند ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾؛ آن آبهایی که بنا بود بیاید حالا آمد و این سَدّی که با اشارهٴ موسای کلیم جلوی این آب را گرفت حالا باز شد: ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾. این معجزه را دیدند؛ اما همین که مقداری گذشتند و دیدند که یک عده دارند بتی را میپرستند گفتند: ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ یک خدای دیدنی بیار که ما هم ببینیم و او را بپرستیم! همان فکر الیوم در چین هم است، در بخشی از هند هم است و در بسیاری از مناطق ژاپن هم است. وقتی معارف الهی به آنها عرضه میشود «یفرحون بما عندهم من العلم». الآن هم همینطور است و شما غرق در نعمتید؛ منتها اگر بیرون سفر بکنید میبینید که آنها در چه آلودگی به سر میبرند؟ اینها را قرآن کریم افاضه کرد و اهلبیت (علیهم السلام) که ثانی اثنینِ قرآن کریماند و ثَقَل اصغرند این را تبیین کردند. در همین آیهٴ محل بحث یعنی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» خدا میفرماید که نه تنها مشرکین از آن معارف نغز توحیدی طَرفی نبستند اهل کتاب هم هنوز نتوانستند آن توحید ناب را درک کنند و به دام تثلیث افتادند. فرمود که ما آیات الهی را بیان کردیم، وضع عیسی را شرح دادیم و وضع مادرش را شرح دادیم و اینها انسانهای خوبیاند و در حدّ پیغمبرند یا در حدِّ ولیاللهاند، اینها الوهیت ندارند. فرمود که ببین ما چگونه مسئله را در سطح نازل تنزل دادیم و به اینها تفهیم کردیم اما معذلک نمیفهمند: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ ببین ما حرف را تا چه اندازه پایین آوردیم ولی معذلک نمیفهمند؟ این است که ذات اقدس الهی برای اینکه به بشر بفهماند که تو محتاج به غیر محتاجی، نه فقط محتاجی؛ بشر محتاج نیست، بشر محتاج به غیر محتاج است، اگر این را درک نکرد سفیه است.
بیان کلام نورانی امام سجاد(ع)درباره انسان سفیه
شما در بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه میبینید که محتاج اگر از محتاج چیز بخواهد سفیه است: «طلبُ المحتاج إلى المحتاج سفَهٌ مِن رأیه و ضلَّةٌ مِن عقله». خیلی از موارد است که انسان خود را خردمند و فرزانه میپندارد و بعد ﴿یومَ الحساب﴾ معلوم میشود که در صف سُفَهاست. فرمود که اگر محتاج از محتاج چیز بخواهد سفیه و گمراه است. این دعا است؛ منتها دعا برای درک توحیدِ ناب است. همهٴ این دعاهای صحیفهٴ سجادیه که برای آمرزش گناه و سعهٴ رزق و امثال ذلک نیست، بسیاری از مآثر بلند صحیفه سجادیه دعای توحید است: «طلبُ المحتاج إلى المحتاج سفهٌ مِن رأیة وضلّةٌ مِن عقلِه». بنابراین انسان محتاج نیست تا بگوید که من از هر راهی نیازم را برطرف میکنم، بلکه محتاج به بینیاز است؛ یعنی ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ است. صرف اینکه انسان درک بکند که محتاج است و نداند که محتاج کیست، همان سفاهت و ضلالت را به همراه دارد و اگر درک کرد که محتاج به الله است راحت است: ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾.
وادار کردن علم توحید به امورات صحیح
کل اینها را انسان برابر همان علم انجام می دهد و اینها را مظاهر حق میداند و دیگر از این طرف که به ما نگفتند که هر وقت صنایع و حِرَفی آمده است «فرحوا بما عندهم من العلوم الحوزویة»؟! بلکه از آن طرف گفتند. از این طرف به ما گفتند که اگر داوود پیغمبر است باید سازنده باشد و صنعتگر باشد: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾ و اگر سلیمان است به او دستور دادیم که معماری را به دیگران بیاموزاند و هکذا و هکذا از این طرف انبیا هرگز به علوم توحیدی اکتفا نکردند و﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ نبود که بگویند بس است، آنها به علوم مادی بسنده کردند و گفتند بس است وگرنه انبیا آمدند گفتند که بروید به سراغ کار و اوّل کسی که پیشگام بود در کارِ خود انبیا بودند و صنایع را عرضه کردند؛ منتها صنعتهای دفاعی نه صنعتهای تخریبی. قرآن کریم فرآیند صنعتی انبیا را ذکر میکند و میبینید که وسایل آدم کشی را اینها نساختند مگر در حدِّ ضرورت. آهن را ذات اقدس الهی به دست داوود پیغمبر (علی نبینا و آله و علیه السلام) نرم کرد: ﴿وَأَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ اما همین خدایی که ُملیِّن حدید بود به داوود فرمود: شمشیر و دِشنه و تیر و خنجر نساز، زره بباف تا وسیلهٴ دفاعی باشد نه خنجر و دشنه و تیر که آن در حدِّ ضرورت است؛ هم اصل صنعت است و هم برای صیانت انسانها است. آنها چون آن معارف را ندارند وسایل دفاعیشان اندک است و وسایل تخریبیشان زیاد: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. انبیاء آمدند صنعت را ارائه کردند؛ منتها صنعتهای دفاعی نه صنعتهای تخریبی؛ سلیمان این کار را کرد، داوود این کار را کرد و انبیای دیگر این کار را کردند. اینها نگفتند که علم توحید برای ما کافی است، بلکه گفتند علم توحید ما را وادار میکند به کار صحیح کردن نه به بیکار بودن و چون اینچنین است ذات اقدس الهی میفرماید که اینها در علوم مادی مبلغی دارند و به همین خوشحالاند و در معارف ﴿لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً﴾ و ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾، آنگاه وقتی بخواهد این مسایل را تبیین کند میفرماید که انسان به محتاج خداست، محتاج است نه اصل احتیاج، بلکه احتیاج الیالله مطرح است (این یک)، الله هم واحد است و شریکبردار نیست (این دو)، وحدتش هم وحدت قاهره است. میبینید که
دلیل قرار گرفتن واژه«قهار»در کنار«قادر»در قرآن
در قرآن کریم شش بار کلمهٴ قهار آمده و هیچگاه این قهار در کنار قادر قرار نگرفت، چون اگر قهر به معنای جبر، به معنای قلدری، به معنای زورگویی، به معنای توانمندی و امثال ذلک بود باید در کنار قادر قرار میگرفت. در تمام این موارد ششگانهای که کلمهٴ قهار در قرآن کریم بکار رفت در هیچ جا وصف قدیر یا قادر قرار نگرفت و در همه جا وصف واحد قرار گرفت، او واحد قهار است. چه تناسبی بین وحدت و قهراست؟ قهر با قدرت هماهنگ است نه با وحدت! فرمود: ﴿وَبَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾، ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ که در همهٴ موارد قهار وصف واحد است نه وصف قادر؛ یعنی وحدت او قاهر است؛ یعنی جا برای غیر نمیگذارد؛ یعنی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾. لذا اگر کسی وحدت را درک کند که وحدتِ خدا وحدتِ قاهره است، آنگاه مسئلهٴ شرک امتناع ذاتی دارد نه امتناع وقوعی، نه اینکه اگر دو تا خدا باشند مشکل در عالم پیش میآید، اصلاً دو تا خدا محال است نه اینکه امتناع وقوعی دارد که مثلاً اوضاع به هم میخورد، اینچنین نیست. اگر خدا وحدتش وحدت بیکران است و بیکران تا بیکران اوست، پس جا برای غیر نمیگذارد. فرضِ خدای ثانی فرضی است مستحیل، چون خود این فرض یک محدودهٴ هستی است که آن واحد قاهر این فرض و فارض همه را در زیر مجموعه خود نگه میدارد. این است که اصرار قرآن کریم بر این است که ذات اقدس الهی واحد قهار است و در قیامت همین اسم ظهور میکند و مجموع وحدت قاهره از او به عنوان احدیّت یاد میشود که ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾. اینها بعضی از بحثهایی است که مربوط به آیات قرآن کریم است که این آیات بر همهٴ مسلمانها عرضه میشد: «آناءِ اللَّیْلِ وَأَطْرافَ النَّهارِ»؛ ولی چرا آنها مثل یک خطبه از خطبههای نهجالبلاغهٴ حضرت امیر نداشتند؟ آنها هم درک میکردند این قرآن را؛ ولی گرفتار وحدت عددی بودند
محدود کردن حق تعالی با وحدت عددی
بسیاری از متکلمین حتی از خواص و گاهی هم در بین حکما ممکن است کسی پیدا بشود که وحدت خدا را وحدت عددی بداند! اما آنها که هم در خدمت قرآناند و هم در خدمت کلمات اهلبیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)، میدانند که وحدت خدا وحدت بیکران تا بیکران است. شما کلمات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه را که ملاحظه میفرمایید میبینید که تکیهگاه اصلی این کلمات و خُطَب نامحدود بودن خداست؛ یعنی وحدت او وحدت عددی نیست؛ در اوّلین خطبه نهجالبلاغه آنجا که میفرماید: «اولُ الدین معرفتُه و کمالُ معرفتِه التصدیقُ به و کمالُ التصدیق به توحیدُه و کمالُ توحیده الاخلاصُ له» آنگاه برهان اقامه میکند و میفرماید که «و کمالُ الاخلاص له نفیُ الصفات عنه لشهادة کلِّ صفةٍ انَّها غیر الموصوف و شهادةِ کل مَوصوف أنه غیرُ الصفة» و آنگاه به صورت یک قیاس مرکب میفرماید: «فَمن وَصَفَ الله سبحانه فَقَد قَرَنَهُ»؛ اگر کسی برای خدا وصفی قایل باشد یعنی وصف زائد بر ذات برای اینکه فرمود که اگر صفت زائد بر ذات باشد و موصوف غیر از صفت باشد؛ هم موصوف شهادت میدهد که غیر از وصف است و هم وصف شهادت میدهد که غیر از موصوف است. صفتی که زائد بر ذات است هر دو شاهدند و شهادتهای اینها عادلانه است که غیر هماند؛ هم شهادت وصف شهادت عادلانه است و هم شهادت موصوف، اگر صفت زائد بر ذات باشد، لذا فرمود: «فمَن وَصَفَ الله سبحانه فقد قَرَنَهُ و مَن قَرَنَهُ فقد ثَنّاه و مَن ثَنّاه فقد جزَّأَه ومَن جزَّأه فقد جَهِلَه و مَن جَهِلَه فقد اَشار الیه و مَن اَشار الیه فقد حَدَّه و مَن حَدَّه فقد عَدَّه» که این آخرین تالی فاسد است. اگر خدا محدود باشد وحدتش عددی است و عدد برای چیزی است که تحت کمّ در بیاید و قابل قسمت باشد و مانند آن. این آخرین تالی فاسد این جملههای به صورت قیاس مرکب است و خدا عددپذیر نیست (این در خطبهٴ اوّل) در خطبهٴ 65 آنجا هم میفرماید که «الحمدلله الذی لم تَسبِق له حالٌ حالاً، فیکونَ اولاً قبلَ أن یکونَ آخراً، و یکونَ ظاهراً قبلَ أن یکونَ باطناً»، آنگاه فرمود: «کلُّ مسمّیً بالوحدة غیرَه قلیلٌ»؛ هر واحدی غیر از خدا کم است، چون وحدت آنها یا وحدت عددی است یا وحدت نوعی است یا وحدت صنفی است یا وحدت جنسی است و در هرصورت در قبالش یک نوع دیگر و یک جنس دیگر است یا عدد دیگر است. خدا واحدی است که کم نیست، اندک نیست، قلیل نیست چون همه جا حضور دارد. آنگاه فرمود: «کلُّ ظاهرٍ غیرَه باطنٌ و کلُّ باطنٍ غیرَه غیرُ ظاهر»؛ اگر چیزی ظاهر بود در حقیقت باطن است و ظاهر دیگری است و اگر چیزی باطن بود دیگر ظهوری ندارد، چون ظهور برای حق تعالی است.
در خطبهٴ 152 آنجا میفرماید که اوایل خطبه «والحادِّ والمحدودِ والرّبِّ والمربوبِ الأحَدِ لا بِلا تأویلِ عددٍ والخالقِ لا بِمعنی حَرَکةٍ و نَصَبٍ»؛ خداوند اَحَد است اما اینچنین نیست که وحدتش عددی باشد که ثانی در مقابلش باشد و فرض داشته باشد. اگر وحدت او نامحدود است و وحدت غیر عددی است و بیکران است، فرضش محال است و فرض ثانی محال است نه اینکه آن مفروض محال باشد. انسان اگر بیکران را فرض کرد در این بیکران غرق میشود و دیگر بیرون از او چیزی را نمیبیند تا او را فرض بکند و حتی خود فرض و فارض هم زیرمجموعهٴ این امر غیرمتناهی قرار میگیرد. در خطبهٴ 163 هم مشابه این مضمون آمده است؛ اوایل خطبه این است که «لیسَ لِأوّلِیَّتِه ابتِداءٌ ولا لِأزلِیَّتِه انقضاءٌ هو الاولُ و لم یَزَل والباقی بلا أجلٍ ...حدَّ الاشیاء عندَ خلقِهَ لها إبانةً له مِن شَبَهِها» و بعد فرمود: «لا تُقدِّرُه الاوهام بالحدود والحَرَکات ولا بالجَوارح والأدوات لا یقال له مَتى ولا یُضرَبُ له أمد»؛ مدت و اَمَد و حدّ و کَران برای ذات اقدس الهی فرض ندارد تا اینکه در بند هفتِ این خطبهٴ 163 میفرماید: «قبلَ کلِّ غایةٍ و مدَّةٌ و کلِّ احصاءٍ وعِدَّة تعالی عما یَنَحلُه المحُدِّدونَ مِن صفات الأَقدار»؛ منزه است از آنچه را که تحدید کنندهها او را به آن محدود میکنند، لذا به هیچ کسی اجازه نداد که او را وصف کند: ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ﴾؛ هیچ کسی هم حق ندارد خدا را وصف بکند مگر به آنچه را که خدا خودش آنها را آموخت. فقط یک گروه را در قرآن کریم استثنا کرد و آن مخلَصوناند نه مخلِصون و تازه مخلِصون هم حق وصف الهی را ندارند، مخلَص فقط اجازهٴ وصف خدا را دارد. آن هم برای آن است که «کنتُ ... لسانَه الذی یَنطِقُ به»؛ با لسان الهی اینها وصف میکنند نه با لسان خودشان و در حقیقت واصف خود خداست وگرنه دیگران حق وصف ندارند. این بهترین فخر و کمالی است که قرآن کریم برای بندگان مخلَص یاد کرده است. در خطبه 186 هم که آغاز خطبه این است:
فرق واحدیت خدا با واحد بودن انسانها
«ما وحّدَه مَن کیَّفَه ولا حقیقَتَه اصابَ مَن مثَّلَه ولا ایّاه عَنَی مَن شبَّهَه و لا صمَدَه مَن اشار الیه و توهَّمَه» در بند پنجم این خطبه فرمود: «لا یُشمَلُ بحدٍّ و لا یُحسَبُ بعدٍّ»؛ او با حدّ و عدد مشمول و محسوب نیست، پس میشود غیر متناهی. اگر وحدتش غیر متناهی شد در حال واحد، در زمان واحد، در مکان واحد و در حالی که منزه از زمان و مکان است هم ثالث اثنین است نه ثالث ثلاثه و هم رابع ثلاثه است نه رابع اربعه و هم خامس اربعه است نه خامس خمسه و هم سادس خمسه است نه سادس سته و هکذا. بر خلاف اعداد دیگر و اشیای دیگر؛ اشیای دیگر در حالی که با دو تا هستند ثالث آنها هستند و اما دیگر رابع اربعه نیستند، اگر ارتباطشان را از اینها قطع کردیم و با چیز دیگر سنجیدیم آن وقت رابع آنها هستند؛ یعنی رابع اربعه میشوند و ثالث ثلاثه میشوند؛ اما در دو زمان. بنابراین دو فرق است: یکی اینکه خدا ثالث ثلاثه نیست رابع ثلاثه است و یکی اینکه در همان حال و در همان زمانی که رابع ثلاثه است خامس اربعه هم است، سادس خمسه هم است و هکذا جمیع نِصَب را دارد، چون ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ و دیگران اینچنین نیستند و دیگران در حین واحد و در زمان واحد فقط یکی از اینها را دارند. دوم اینکه خدا که اینها را دارد رابع ثلاثه است ثالث ثلاثه نیست؛ ولی دیگران اگر با ثلاثه بودند رابع اربعه هستند و رابع ثلاثه نیستند. این دو فرق اساسی است و منشأش هم نامحدود بودن ذات اقدس الهی است و این نامحدود بودن همان است که ذات اقدس الهی از آنها به عنوان وحدت قاهره یاد میکند. بخشی از این روایت توحید مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) است که قبل از نهجالبلاغه نوشته شده است.
تبیین معنای توحید در بحبوهه جنگ جمل
این روایت نورانی هم در توحید مرحوم صدوق است که در اثنای جنگ جمل کسی از حضرت امیر سؤال کرده است که خدا واحد است یعنی چه؟ بعضی از اصحاب به این سائل گفتند که الآن و در این بحبوحهٴ نائرهٴ جنگ جا برای سؤال علمی نیست! حضرت طبق نقلی که توحید صدوق در توحیدش دارد فرمود: اصلاً ما برای همینها داریم میجنگیم، چرا اینجا جای سؤال نیست؟ در همان جبههٴ جنگ جمل توحید را برایش معنا کرد و فرمود: وحدت چهار قسم است که دو قسمش جزء صفات سلبی حق تعالی است و دو قسمش جزء صفات ثبوتی حق تعالی است ؛ اگر وحدت منظورتان وحدت عددی است؛ نظیر اینکه زید یک نفر است، عمرو یک نفر است و بکر یک نفر است که ثانی اثنین دارند خدا اینچنین وحدتی ندارد و اگر منظور وحدت نوعی یا جنسی است باز خدا منزه از آن است که یک نوعِ واحد باشد در قبال انواع دیگر یا جنس واحد باشد در قبال اجناس دیگر؛ اما اگر وحدت به این معنا که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ باشد بله، وحدت حقهٴ حقیقیه است و البته خدا واحد است و﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾. خدا واحد است یعنی بسیط است و یکتا است و جزء ندارد و قابل تجزیهٴ درونی نیست به هیچ وجه از اجزاء؛ مثلاً ماده و صورت، جنس و فصل، وجود و ماهیت، شیء به شیء و به هر نحوی که علم بشر پیشرفت را درک کرد، حتی آن مقداری که هنوز علم بشر پیشرفت نکرده و درک نکرد به طوری که واجب تجزیه میشود به دو جزء، اینچنین نیست. پس او واحد است یعنی «لا جزء له» و این صحیح است. واحد است یعنی ﴿لا شریک له﴾ این صحیح است؛ هم یگانه است و هم یکتا، او تا ندارد و دو تا، سه تا، چهار تا اینچنین نیست؛ هم یگانه است ﴿لا شریک له﴾ و هم احد است و تا ندارد و جزء ندارد؛ اما وحدت عددی در قبال اعداد دیگر یا وحدت صنفی و نوعی در قبال اصناف و انواع و اجسام دیگر اینها از صفات سلبیهٴ اوست. این معانی چهارگانه را وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن جبههٴ جنگ جمل بیان کردند.
خلاصه مباحث توحیدی
فتحصل که توحید از بهترین رهآورد انبیا است و از بهترین رهآورد وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. مسیحیت اگر حرف عیسای مسیح را گوش میدادند آنها هم همین حرف را میفهمیدند؛ منتها مقداری نازلتر و به دام تثلیث نمیافتادند. وقتی مسیحیت با داشتن وحی و کتاب آسمانی و پیغمبر نتواند آن وحدت حقهٴ حقیقیه و مطلقه را درک کند و به دام تثلیث بیافتد، دیگرانی که مشرکاند حسابشان روشن است؛ آنها وقتی که شنیدند: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» گفتند که این یک چیز تعجبی است: ﴿أَجَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾؛ یک چیز تعجبآوری است، آیا این همه آلهه نیستند و فقط یک عدد است؟ اینها خیال میکردند که هر چه بیشتر باشد بهتر است و خیال میکردند که وحدت خدا هم وحدت عددی است؛ مثلاً سیصد تا بت نه بلکه یک عدد باشد وآن یک دانه را هم خیال می کردند که در مقابل این سیصد تا است: ﴿أَ جَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾، غافل از اینکه همهٴ موجودات مَظهر همان یک دانهای هستند که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَالْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ .
«والحمد لله رب العالمین»
- تبیین معنای توحید در بحبوهه جنگ جمل
- وادار کردن علم توحید به امورات صحیح
- محدود کردن حق تعالی با وحدت عددی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کانا یَأْکُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ ٭ قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرّاً وَلا نَفْعاً وَاللّهُ هُوَالسَّمیعُ الْعَلیمُ﴾
نظر قرآن درباره افراد تسلیم شده به حس و طبیعت
در مسئله شناخت هر چه به حس نزدیکتر باشد بهتر شناخته میشود؛ کسی که اُنسش با عالم طبیعت است با محسوسات اُنس بهتری دارد و آنها را بیشتر درک میکند و کسی که به معقولات مأنوستر است اُنسش به امور مجرد بیشتر است و آنها را بهتر درک میکند و کسی که به طبیعت فرو رفته باشد معارف ماورای طبیعی برای او قابل هضم نیست و چون آنها را درک نمیکند یا آنها را انکار میکند، یا آنها را خرافات میداند و یا بر فرضی که آنها را بپذیرد برای آنها حرمت و ارزشی قائل نیست و همان علوم طبیعی و حسّیِ خود را عزیز و گرامی میشمارد. قرآن کریم نوع کسانی که به حس و طبیعت تن در دادند و درک آنها از محدودهٴ محسوسات و طبیعیات نگذشت از آنها سخن به میان میآورد و اینکه آنها علوم حسی را محور فخر میشمارند و برای همان ارزش قائلاند و برای ما اَدای آن حرمت و ارجی قائل نیستند آنها را هم ذکر میکند. بعد راه تفهمیم معارف را هم به سوی اینها باز میکند؛ عدهای که این راه را طی کردند و طی میکنند و بعضی از مسایل ماورای طبیعی را درک میکنند از آنها حقشناسی میکند و آنها که متحجر و جامدند و حاضر نیستند این راه را طی کنند و از محسوس به معقول سفر کنند از آنها هم با نکوهش یاد میکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» آیهٴ 29 و سی فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَأَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَهُوَأَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی﴾؛ از اینها رو برگردان! اینها که جز دنیا چیزی را طلب نمیکنند برای این است که مبلغِ علمی اینها همین قدر است. ارادهٴ اینها را معرفت اینها تنظیم میکند و معرفت اینها از طبیعت نمیگذرد، پس مراد اینها هم عمر طبیعی است.
ارادت داشتن انسانها نسبت به معلومات خود
معلومِ هر کسی مراد او است و انسان به معلومات خود ارادت میورزد و مرید معلوم خودش است چه بخواهد چه نخواهد، چه بداند چه نداند. اگر معلوم کسی محدود بود مرادِ او هم محدود است و همواره انسان به معلومات خود ارادت میورزد و مرید معلومات خود است و اگر کسی بیش از دنیا را نشناخت و درک نکرد بیش از دنیا را هم اراده نمیکند؛ فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. اینکه فرمود اعراض بکن، نه یعنی اینها را رها بکن و با اینها سخن نگو و اینها را هدایت نکن، بلکه یعنی اینها برای تو مهم نباشند اما هَجر جمیل داشته باش. نوع مواردی که ذات اقدس الهی دستور به هَجر میدهد دستور به اِعراض میدهد میفرماید:
تبیین«هجر جمیل»در آیه شریفه
﴿وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾. هَجر جمیل معنایش این است که اینها را در جانت جا نده و با اینها در حد یک انسان متوسط یا ضعیف رفتار بکن؛ اما ترک نکن و روی اینها خیلی سرمایهگذاری نکن و در حدِّ ﴿مَعْذِرَةً إِلی رَبِّکُمْ﴾ با اینها سخن بگو و در حدِّ اتمام حجت با اینها سخن بگو. اینها را رها نکن اما اینها را به دل هم نپذیر که این میشود هَجر جمیل. هیچ کس موظف نیست که افراد جاهل را ترک کند، بلکه باید هَجر جمیل بکند، برای اینکه او احتیاج به هدایت دارد؛ اما اینکه وقتهای اساسی را برای او ثبت بکند و جلسات خصوصی را برای آنها تنظیم بکند اینچنین نیست و همان مقداری که اتمام حجت بشود کافی است (این یک مطلب).
علوم فانی و غیر فانی
فرمود که اینها نه تنها خوشحال به طبیعتاند بلکه از ماورای طبیعی هم رو برگردانند و وحی را ناچیز تلقی میکنند؛ در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» آیهٴ 83 میفرماید: ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، همین علمی است که از طبیعت بیرون نمیرود؛ کسی که علوم تجربی را خوب میداند و حتی طب را خوب میداند، آسمانشناس است، ستارهشناس است، بحرشناس است، اخترشناس است و کیهانشناس است که این امور از طبیعت و دنیا نمیگذرد و اگر کسی از عمق دریا تا اوج کهکشانها را بداند و از ماورای طبیعت بهرهای نداشته باشد مبلغِ علمی او ناچیز است، برای اینکه کل دنیا نسبت به ماورای طبیعت اصلاً قابل قیاس نیست و کحلقةٍ فی فلات است. اگر خود معلوم روزی بساطش برچیده بشود چنین علمی هم روزی فرا میرسد که بساطش برچیده میشود. اگر کسی تمام تلاشهای عمرش و کوششهای عمرش را در این راه مصروف کرد که ستاره را بشناسد، رشته خوبی است؛ اما ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ که اگر معلوم او رخت بربست علمی نمیماند یا اگر کسی دربارهٴ زمین و کرویت زمین و محیط زمین و قطر زمین و شعاع زمین و رابطه زمین با کرات نزدیک و دور دانشهای فراوانی انبوه کرده است و روزی فرا برسد که ﴿وَاْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ چه اینکه ﴿وَالسَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ که کلِّ این معلومها رخت برمیبندد، آن وقت این علوم هم رخت برمیبندد، آنگاه انسان میشود تُهی؛ ولی اگر یک معلومی تهیه کرد که از بین رفتنی نیست، چنین علمی همواره زنده و شکوفا است و مظهر «هو الحیِّ الذی لا یَموت» است. در سوره «نجم» فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَأَعْلَمُ﴾
تفسیر قرآن درباره انسانهای بیخرد
و در سورهٴ «غافر» فرمود: اینها در اثر غفلتشان به همین مبلغ کم خوشحالاند و وقتی انبیاء میآیند معارف الهی را به اینها عرضه میکنند ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ ، چرا؟ چون بیش از این درک نمیکنند وناگزیر به بیش از این ارادت نمیورزند. دربارهٴ بعضی از مسایل که به جبر و تفویض و قضا و قدر و مانند آن برمیگردد در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً ملاحظه فرمودید که بحثش گذشت خداوند دربارهٴ اینها چه تعبیری دارد! آیهٴ 78 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود که فرمود: اگر اینها حسنهای به اینها برسد از خود میدانند و اگر سیئهای به اینها برسد به تو اسناد میدهند: ﴿وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً﴾؛ اینها چرا هیچ چیز نمیفهمند؟ این نکرهٴ در سیاق نفی نشان میدهد که اینها از این معارف هیچ خبری ندارند. الآن شما در دنیاهای صنعتی پیشرفته مثل ژاپن وقتی بروید میبینید که در مسایل اعتقادی و معارف اینها خیلی نازلاند و در حدِّ یک فال زندگی میکنند و هنوز هم که هنوز است آن بتپرستیهای جاهلیتِ کُهَن در چین و در ژاپن است. اینها از نظر صنعت خیلی پیشرفتهاند؛ اما شما دربارهٴ بهشت و جهنم و وحدت اطلاقیِ حق و صفات خدا عین ذات است اینها را برای آنها مطرح کنید به هیچ وجه برای اینها قابل درک نیست. این مسایلی که در حوزهها به لطف الهی پر فروغ است برای آنها جزء معماهای لاینحلّ است. آنها قضا و قدر را درک نمیکنند و به فالگیری رومیآورند. بسیاری از بخشهای اروپایی هم همینطور است؛ اینکه در صنعت پیشرفت کرد ﴿فَرِحُ بِما عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ﴾ یا ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُ مِنَ الْعِلْمِ﴾به جای معارف توحیدی به فال پناه میبرد یا به بت پناه میبرد. این قسمتهای وسیع خاورمیانه بتها برچیده شد؛ اما آن خاور دور، چین یا بخشی از ژاپن هنوز بتپرستی است، بتپرستی به معنای واقعی است؛ یعنی این سنگهای تراشیدهٴ هجده متری الآن هم معبود اینها است، در هند هم است. اگر کسی این معارف برای او تبیین نشود و با حسّ و طبیعت سر و کار داشته باشد اگر هم به خدایی معتقد است خدایی طلب میکند که محسوس باشد.
ابتلای بنیاسرائیل به تثلیث
بنیاسرائیل به موسای کلیم با مشاهدهٴ همهٴ آن معجزات پیشنهاد {رؤیت خدا} را دادند؛ وقتی اینها از دریا گذشتند و بدون اینکه تر بشوند از دریا گذشتند؛ یعنی آبها کنار رفت و بستر خاکی بحر پیدا شد و اینها ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً﴾ نه تنها غرق نشدند تر هم نشدند و این معجزه را دیدند. فرمود که اینها باید از محیط خشک بگذرند و نه تنها آبهای رفته برود و آبهای نیامده نیاید، این بستر هم باید خشک بشود که پایشان تر نشود، یک راه خشکی بود نه فقط یک راه خاکی به اینها داد. موسای کلیم سه تا کار کرد: آن آبها را که میخواستند بروند به سرعت فرستاد، آن آبهایی که میخواستند بیایند به سرعت جلوی آنها را گرفت، کف دریا هم خشکِ خشک شد و اینها پایشان تر نشد و رفتند. همین که اینها رفتند و فراعنه رسیدند ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾؛ آن آبهایی که بنا بود بیاید حالا آمد و این سَدّی که با اشارهٴ موسای کلیم جلوی این آب را گرفت حالا باز شد: ﴿فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ﴾. این معجزه را دیدند؛ اما همین که مقداری گذشتند و دیدند که یک عده دارند بتی را میپرستند گفتند: ﴿یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾؛ یک خدای دیدنی بیار که ما هم ببینیم و او را بپرستیم! همان فکر الیوم در چین هم است، در بخشی از هند هم است و در بسیاری از مناطق ژاپن هم است. وقتی معارف الهی به آنها عرضه میشود «یفرحون بما عندهم من العلم». الآن هم همینطور است و شما غرق در نعمتید؛ منتها اگر بیرون سفر بکنید میبینید که آنها در چه آلودگی به سر میبرند؟ اینها را قرآن کریم افاضه کرد و اهلبیت (علیهم السلام) که ثانی اثنینِ قرآن کریماند و ثَقَل اصغرند این را تبیین کردند. در همین آیهٴ محل بحث یعنی سورهٴ مبارکهٴ «مائده» خدا میفرماید که نه تنها مشرکین از آن معارف نغز توحیدی طَرفی نبستند اهل کتاب هم هنوز نتوانستند آن توحید ناب را درک کنند و به دام تثلیث افتادند. فرمود که ما آیات الهی را بیان کردیم، وضع عیسی را شرح دادیم و وضع مادرش را شرح دادیم و اینها انسانهای خوبیاند و در حدّ پیغمبرند یا در حدِّ ولیاللهاند، اینها الوهیت ندارند. فرمود که ببین ما چگونه مسئله را در سطح نازل تنزل دادیم و به اینها تفهیم کردیم اما معذلک نمیفهمند: ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾؛ ببین ما حرف را تا چه اندازه پایین آوردیم ولی معذلک نمیفهمند؟ این است که ذات اقدس الهی برای اینکه به بشر بفهماند که تو محتاج به غیر محتاجی، نه فقط محتاجی؛ بشر محتاج نیست، بشر محتاج به غیر محتاج است، اگر این را درک نکرد سفیه است.
بیان کلام نورانی امام سجاد(ع)درباره انسان سفیه
شما در بیانات نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفهٴ سجادیه میبینید که محتاج اگر از محتاج چیز بخواهد سفیه است: «طلبُ المحتاج إلى المحتاج سفَهٌ مِن رأیه و ضلَّةٌ مِن عقله». خیلی از موارد است که انسان خود را خردمند و فرزانه میپندارد و بعد ﴿یومَ الحساب﴾ معلوم میشود که در صف سُفَهاست. فرمود که اگر محتاج از محتاج چیز بخواهد سفیه و گمراه است. این دعا است؛ منتها دعا برای درک توحیدِ ناب است. همهٴ این دعاهای صحیفهٴ سجادیه که برای آمرزش گناه و سعهٴ رزق و امثال ذلک نیست، بسیاری از مآثر بلند صحیفه سجادیه دعای توحید است: «طلبُ المحتاج إلى المحتاج سفهٌ مِن رأیة وضلّةٌ مِن عقلِه». بنابراین انسان محتاج نیست تا بگوید که من از هر راهی نیازم را برطرف میکنم، بلکه محتاج به بینیاز است؛ یعنی ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ است. صرف اینکه انسان درک بکند که محتاج است و نداند که محتاج کیست، همان سفاهت و ضلالت را به همراه دارد و اگر درک کرد که محتاج به الله است راحت است: ﴿أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾.
وادار کردن علم توحید به امورات صحیح
کل اینها را انسان برابر همان علم انجام می دهد و اینها را مظاهر حق میداند و دیگر از این طرف که به ما نگفتند که هر وقت صنایع و حِرَفی آمده است «فرحوا بما عندهم من العلوم الحوزویة»؟! بلکه از آن طرف گفتند. از این طرف به ما گفتند که اگر داوود پیغمبر است باید سازنده باشد و صنعتگر باشد: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ﴾ و اگر سلیمان است به او دستور دادیم که معماری را به دیگران بیاموزاند و هکذا و هکذا از این طرف انبیا هرگز به علوم توحیدی اکتفا نکردند و﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ نبود که بگویند بس است، آنها به علوم مادی بسنده کردند و گفتند بس است وگرنه انبیا آمدند گفتند که بروید به سراغ کار و اوّل کسی که پیشگام بود در کارِ خود انبیا بودند و صنایع را عرضه کردند؛ منتها صنعتهای دفاعی نه صنعتهای تخریبی. قرآن کریم فرآیند صنعتی انبیا را ذکر میکند و میبینید که وسایل آدم کشی را اینها نساختند مگر در حدِّ ضرورت. آهن را ذات اقدس الهی به دست داوود پیغمبر (علی نبینا و آله و علیه السلام) نرم کرد: ﴿وَأَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ اما همین خدایی که ُملیِّن حدید بود به داوود فرمود: شمشیر و دِشنه و تیر و خنجر نساز، زره بباف تا وسیلهٴ دفاعی باشد نه خنجر و دشنه و تیر که آن در حدِّ ضرورت است؛ هم اصل صنعت است و هم برای صیانت انسانها است. آنها چون آن معارف را ندارند وسایل دفاعیشان اندک است و وسایل تخریبیشان زیاد: ﴿فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. انبیاء آمدند صنعت را ارائه کردند؛ منتها صنعتهای دفاعی نه صنعتهای تخریبی؛ سلیمان این کار را کرد، داوود این کار را کرد و انبیای دیگر این کار را کردند. اینها نگفتند که علم توحید برای ما کافی است، بلکه گفتند علم توحید ما را وادار میکند به کار صحیح کردن نه به بیکار بودن و چون اینچنین است ذات اقدس الهی میفرماید که اینها در علوم مادی مبلغی دارند و به همین خوشحالاند و در معارف ﴿لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدیثاً﴾ و ﴿انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ اْلآیاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّی یُؤْفَکُونَ﴾، آنگاه وقتی بخواهد این مسایل را تبیین کند میفرماید که انسان به محتاج خداست، محتاج است نه اصل احتیاج، بلکه احتیاج الیالله مطرح است (این یک)، الله هم واحد است و شریکبردار نیست (این دو)، وحدتش هم وحدت قاهره است. میبینید که
دلیل قرار گرفتن واژه«قهار»در کنار«قادر»در قرآن
در قرآن کریم شش بار کلمهٴ قهار آمده و هیچگاه این قهار در کنار قادر قرار نگرفت، چون اگر قهر به معنای جبر، به معنای قلدری، به معنای زورگویی، به معنای توانمندی و امثال ذلک بود باید در کنار قادر قرار میگرفت. در تمام این موارد ششگانهای که کلمهٴ قهار در قرآن کریم بکار رفت در هیچ جا وصف قدیر یا قادر قرار نگرفت و در همه جا وصف واحد قرار گرفت، او واحد قهار است. چه تناسبی بین وحدت و قهراست؟ قهر با قدرت هماهنگ است نه با وحدت! فرمود: ﴿وَبَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾، ﴿لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ﴾ که در همهٴ موارد قهار وصف واحد است نه وصف قادر؛ یعنی وحدت او قاهر است؛ یعنی جا برای غیر نمیگذارد؛ یعنی ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾. لذا اگر کسی وحدت را درک کند که وحدتِ خدا وحدتِ قاهره است، آنگاه مسئلهٴ شرک امتناع ذاتی دارد نه امتناع وقوعی، نه اینکه اگر دو تا خدا باشند مشکل در عالم پیش میآید، اصلاً دو تا خدا محال است نه اینکه امتناع وقوعی دارد که مثلاً اوضاع به هم میخورد، اینچنین نیست. اگر خدا وحدتش وحدت بیکران است و بیکران تا بیکران اوست، پس جا برای غیر نمیگذارد. فرضِ خدای ثانی فرضی است مستحیل، چون خود این فرض یک محدودهٴ هستی است که آن واحد قاهر این فرض و فارض همه را در زیر مجموعه خود نگه میدارد. این است که اصرار قرآن کریم بر این است که ذات اقدس الهی واحد قهار است و در قیامت همین اسم ظهور میکند و مجموع وحدت قاهره از او به عنوان احدیّت یاد میشود که ﴿قُلْ هُوَاللّهُ أَحَدٌ﴾. اینها بعضی از بحثهایی است که مربوط به آیات قرآن کریم است که این آیات بر همهٴ مسلمانها عرضه میشد: «آناءِ اللَّیْلِ وَأَطْرافَ النَّهارِ»؛ ولی چرا آنها مثل یک خطبه از خطبههای نهجالبلاغهٴ حضرت امیر نداشتند؟ آنها هم درک میکردند این قرآن را؛ ولی گرفتار وحدت عددی بودند
محدود کردن حق تعالی با وحدت عددی
بسیاری از متکلمین حتی از خواص و گاهی هم در بین حکما ممکن است کسی پیدا بشود که وحدت خدا را وحدت عددی بداند! اما آنها که هم در خدمت قرآناند و هم در خدمت کلمات اهلبیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام)، میدانند که وحدت خدا وحدت بیکران تا بیکران است. شما کلمات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه را که ملاحظه میفرمایید میبینید که تکیهگاه اصلی این کلمات و خُطَب نامحدود بودن خداست؛ یعنی وحدت او وحدت عددی نیست؛ در اوّلین خطبه نهجالبلاغه آنجا که میفرماید: «اولُ الدین معرفتُه و کمالُ معرفتِه التصدیقُ به و کمالُ التصدیق به توحیدُه و کمالُ توحیده الاخلاصُ له» آنگاه برهان اقامه میکند و میفرماید که «و کمالُ الاخلاص له نفیُ الصفات عنه لشهادة کلِّ صفةٍ انَّها غیر الموصوف و شهادةِ کل مَوصوف أنه غیرُ الصفة» و آنگاه به صورت یک قیاس مرکب میفرماید: «فَمن وَصَفَ الله سبحانه فَقَد قَرَنَهُ»؛ اگر کسی برای خدا وصفی قایل باشد یعنی وصف زائد بر ذات برای اینکه فرمود که اگر صفت زائد بر ذات باشد و موصوف غیر از صفت باشد؛ هم موصوف شهادت میدهد که غیر از وصف است و هم وصف شهادت میدهد که غیر از موصوف است. صفتی که زائد بر ذات است هر دو شاهدند و شهادتهای اینها عادلانه است که غیر هماند؛ هم شهادت وصف شهادت عادلانه است و هم شهادت موصوف، اگر صفت زائد بر ذات باشد، لذا فرمود: «فمَن وَصَفَ الله سبحانه فقد قَرَنَهُ و مَن قَرَنَهُ فقد ثَنّاه و مَن ثَنّاه فقد جزَّأَه ومَن جزَّأه فقد جَهِلَه و مَن جَهِلَه فقد اَشار الیه و مَن اَشار الیه فقد حَدَّه و مَن حَدَّه فقد عَدَّه» که این آخرین تالی فاسد است. اگر خدا محدود باشد وحدتش عددی است و عدد برای چیزی است که تحت کمّ در بیاید و قابل قسمت باشد و مانند آن. این آخرین تالی فاسد این جملههای به صورت قیاس مرکب است و خدا عددپذیر نیست (این در خطبهٴ اوّل) در خطبهٴ 65 آنجا هم میفرماید که «الحمدلله الذی لم تَسبِق له حالٌ حالاً، فیکونَ اولاً قبلَ أن یکونَ آخراً، و یکونَ ظاهراً قبلَ أن یکونَ باطناً»، آنگاه فرمود: «کلُّ مسمّیً بالوحدة غیرَه قلیلٌ»؛ هر واحدی غیر از خدا کم است، چون وحدت آنها یا وحدت عددی است یا وحدت نوعی است یا وحدت صنفی است یا وحدت جنسی است و در هرصورت در قبالش یک نوع دیگر و یک جنس دیگر است یا عدد دیگر است. خدا واحدی است که کم نیست، اندک نیست، قلیل نیست چون همه جا حضور دارد. آنگاه فرمود: «کلُّ ظاهرٍ غیرَه باطنٌ و کلُّ باطنٍ غیرَه غیرُ ظاهر»؛ اگر چیزی ظاهر بود در حقیقت باطن است و ظاهر دیگری است و اگر چیزی باطن بود دیگر ظهوری ندارد، چون ظهور برای حق تعالی است.
در خطبهٴ 152 آنجا میفرماید که اوایل خطبه «والحادِّ والمحدودِ والرّبِّ والمربوبِ الأحَدِ لا بِلا تأویلِ عددٍ والخالقِ لا بِمعنی حَرَکةٍ و نَصَبٍ»؛ خداوند اَحَد است اما اینچنین نیست که وحدتش عددی باشد که ثانی در مقابلش باشد و فرض داشته باشد. اگر وحدت او نامحدود است و وحدت غیر عددی است و بیکران است، فرضش محال است و فرض ثانی محال است نه اینکه آن مفروض محال باشد. انسان اگر بیکران را فرض کرد در این بیکران غرق میشود و دیگر بیرون از او چیزی را نمیبیند تا او را فرض بکند و حتی خود فرض و فارض هم زیرمجموعهٴ این امر غیرمتناهی قرار میگیرد. در خطبهٴ 163 هم مشابه این مضمون آمده است؛ اوایل خطبه این است که «لیسَ لِأوّلِیَّتِه ابتِداءٌ ولا لِأزلِیَّتِه انقضاءٌ هو الاولُ و لم یَزَل والباقی بلا أجلٍ ...حدَّ الاشیاء عندَ خلقِهَ لها إبانةً له مِن شَبَهِها» و بعد فرمود: «لا تُقدِّرُه الاوهام بالحدود والحَرَکات ولا بالجَوارح والأدوات لا یقال له مَتى ولا یُضرَبُ له أمد»؛ مدت و اَمَد و حدّ و کَران برای ذات اقدس الهی فرض ندارد تا اینکه در بند هفتِ این خطبهٴ 163 میفرماید: «قبلَ کلِّ غایةٍ و مدَّةٌ و کلِّ احصاءٍ وعِدَّة تعالی عما یَنَحلُه المحُدِّدونَ مِن صفات الأَقدار»؛ منزه است از آنچه را که تحدید کنندهها او را به آن محدود میکنند، لذا به هیچ کسی اجازه نداد که او را وصف کند: ﴿سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا یَصِفُونَ﴾؛ هیچ کسی هم حق ندارد خدا را وصف بکند مگر به آنچه را که خدا خودش آنها را آموخت. فقط یک گروه را در قرآن کریم استثنا کرد و آن مخلَصوناند نه مخلِصون و تازه مخلِصون هم حق وصف الهی را ندارند، مخلَص فقط اجازهٴ وصف خدا را دارد. آن هم برای آن است که «کنتُ ... لسانَه الذی یَنطِقُ به»؛ با لسان الهی اینها وصف میکنند نه با لسان خودشان و در حقیقت واصف خود خداست وگرنه دیگران حق وصف ندارند. این بهترین فخر و کمالی است که قرآن کریم برای بندگان مخلَص یاد کرده است. در خطبه 186 هم که آغاز خطبه این است:
فرق واحدیت خدا با واحد بودن انسانها
«ما وحّدَه مَن کیَّفَه ولا حقیقَتَه اصابَ مَن مثَّلَه ولا ایّاه عَنَی مَن شبَّهَه و لا صمَدَه مَن اشار الیه و توهَّمَه» در بند پنجم این خطبه فرمود: «لا یُشمَلُ بحدٍّ و لا یُحسَبُ بعدٍّ»؛ او با حدّ و عدد مشمول و محسوب نیست، پس میشود غیر متناهی. اگر وحدتش غیر متناهی شد در حال واحد، در زمان واحد، در مکان واحد و در حالی که منزه از زمان و مکان است هم ثالث اثنین است نه ثالث ثلاثه و هم رابع ثلاثه است نه رابع اربعه و هم خامس اربعه است نه خامس خمسه و هم سادس خمسه است نه سادس سته و هکذا. بر خلاف اعداد دیگر و اشیای دیگر؛ اشیای دیگر در حالی که با دو تا هستند ثالث آنها هستند و اما دیگر رابع اربعه نیستند، اگر ارتباطشان را از اینها قطع کردیم و با چیز دیگر سنجیدیم آن وقت رابع آنها هستند؛ یعنی رابع اربعه میشوند و ثالث ثلاثه میشوند؛ اما در دو زمان. بنابراین دو فرق است: یکی اینکه خدا ثالث ثلاثه نیست رابع ثلاثه است و یکی اینکه در همان حال و در همان زمانی که رابع ثلاثه است خامس اربعه هم است، سادس خمسه هم است و هکذا جمیع نِصَب را دارد، چون ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ و دیگران اینچنین نیستند و دیگران در حین واحد و در زمان واحد فقط یکی از اینها را دارند. دوم اینکه خدا که اینها را دارد رابع ثلاثه است ثالث ثلاثه نیست؛ ولی دیگران اگر با ثلاثه بودند رابع اربعه هستند و رابع ثلاثه نیستند. این دو فرق اساسی است و منشأش هم نامحدود بودن ذات اقدس الهی است و این نامحدود بودن همان است که ذات اقدس الهی از آنها به عنوان وحدت قاهره یاد میکند. بخشی از این روایت توحید مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) است که قبل از نهجالبلاغه نوشته شده است.
تبیین معنای توحید در بحبوهه جنگ جمل
این روایت نورانی هم در توحید مرحوم صدوق است که در اثنای جنگ جمل کسی از حضرت امیر سؤال کرده است که خدا واحد است یعنی چه؟ بعضی از اصحاب به این سائل گفتند که الآن و در این بحبوحهٴ نائرهٴ جنگ جا برای سؤال علمی نیست! حضرت طبق نقلی که توحید صدوق در توحیدش دارد فرمود: اصلاً ما برای همینها داریم میجنگیم، چرا اینجا جای سؤال نیست؟ در همان جبههٴ جنگ جمل توحید را برایش معنا کرد و فرمود: وحدت چهار قسم است که دو قسمش جزء صفات سلبی حق تعالی است و دو قسمش جزء صفات ثبوتی حق تعالی است ؛ اگر وحدت منظورتان وحدت عددی است؛ نظیر اینکه زید یک نفر است، عمرو یک نفر است و بکر یک نفر است که ثانی اثنین دارند خدا اینچنین وحدتی ندارد و اگر منظور وحدت نوعی یا جنسی است باز خدا منزه از آن است که یک نوعِ واحد باشد در قبال انواع دیگر یا جنس واحد باشد در قبال اجناس دیگر؛ اما اگر وحدت به این معنا که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ باشد بله، وحدت حقهٴ حقیقیه است و البته خدا واحد است و﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾. خدا واحد است یعنی بسیط است و یکتا است و جزء ندارد و قابل تجزیهٴ درونی نیست به هیچ وجه از اجزاء؛ مثلاً ماده و صورت، جنس و فصل، وجود و ماهیت، شیء به شیء و به هر نحوی که علم بشر پیشرفت را درک کرد، حتی آن مقداری که هنوز علم بشر پیشرفت نکرده و درک نکرد به طوری که واجب تجزیه میشود به دو جزء، اینچنین نیست. پس او واحد است یعنی «لا جزء له» و این صحیح است. واحد است یعنی ﴿لا شریک له﴾ این صحیح است؛ هم یگانه است و هم یکتا، او تا ندارد و دو تا، سه تا، چهار تا اینچنین نیست؛ هم یگانه است ﴿لا شریک له﴾ و هم احد است و تا ندارد و جزء ندارد؛ اما وحدت عددی در قبال اعداد دیگر یا وحدت صنفی و نوعی در قبال اصناف و انواع و اجسام دیگر اینها از صفات سلبیهٴ اوست. این معانی چهارگانه را وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن جبههٴ جنگ جمل بیان کردند.
خلاصه مباحث توحیدی
فتحصل که توحید از بهترین رهآورد انبیا است و از بهترین رهآورد وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. مسیحیت اگر حرف عیسای مسیح را گوش میدادند آنها هم همین حرف را میفهمیدند؛ منتها مقداری نازلتر و به دام تثلیث نمیافتادند. وقتی مسیحیت با داشتن وحی و کتاب آسمانی و پیغمبر نتواند آن وحدت حقهٴ حقیقیه و مطلقه را درک کند و به دام تثلیث بیافتد، دیگرانی که مشرکاند حسابشان روشن است؛ آنها وقتی که شنیدند: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» گفتند که این یک چیز تعجبی است: ﴿أَجَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾؛ یک چیز تعجبآوری است، آیا این همه آلهه نیستند و فقط یک عدد است؟ اینها خیال میکردند که هر چه بیشتر باشد بهتر است و خیال میکردند که وحدت خدا هم وحدت عددی است؛ مثلاً سیصد تا بت نه بلکه یک عدد باشد وآن یک دانه را هم خیال می کردند که در مقابل این سیصد تا است: ﴿أَ جَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ﴾، غافل از اینکه همهٴ موجودات مَظهر همان یک دانهای هستند که ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَالْواحِدُ الْقَهّارُ﴾ .
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است