- 1072
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 72 تا 74 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 72 تا 74 سوره مائده"
- بیان ارکان اساسی اهل بهشت
- کافر بودن معتقدین به حضرت عیسی (ع)
- دلیل بهشت نرفتن مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ ﴿72﴾ لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ﴿73﴾ أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴿74﴾
بیان ارکان اساسی اهل بهشت
بعد از اینکه در آیهٴ 69 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: کسانی که ایمان آوردند, کسانی که یهودی شدند, کسانی که صابئند و تابع دین نوح یا حضرت یحیی(علیهما السلام) و مانند آن هستند و کسانی که مسیحیاند هیچ کدام از این عناوین نقشی ندارد, هر کس دارای این سه رکن اساسی بود اهل بهشت است: رکن اوّلش توحید است. دوم اعتقاد به قیامت است و سوم عمل صالح است. این عمل صالح مسئلهٴ نبوت را به همراه دارد, زیرا قرآن کریم عملی را صالح میداند که مطابق با وحی و حجت آن عصر باشد. قهراً مثل آن است که بفرماید کسی که موحد باشد, قائل به قیامت باشد و معتقد به رسالت باشد و برابر آن عمل بکند این حرف که حرف جهانی است در قبال حرف یهودیهاست که میگویند بهشت مخصوص یهودیهاست و در قبال حرف مسیحیهاست که میگویند بهشت مخصوص مسیحیهاست.
قرآن میفرماید: تمام یهودیهایی که در عصر حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) تا عصر عیسای مسیح (سلام الله علیه) برابر تورات غیر محرّف عمل میکردند همه اهل بهشت و سعادتاند و کسانی که در عهد عیسای مسیح تا عصر رسول گرامی ( صلی الله علیه و آله و سلم) به انجیل غیر محرّف عمل میکردند اهل بهشت و سعادتاند چون قرآن تورات را و انجیل را تصدیق میکند. پس آنها میگویند: ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾; ولی قرآن میفرماید: مسیحیها در عصر خودشان قبل از نسخ, یهودیها در عصر خودشان قبل از نسخ, اگر به کتاب آسمانی خود عمل بکنند اهل سعادتاند و اهل بهشتاند.
بین این دو حرف خیلی فرق است; آنها گفتند که بهشت مخصوص یهودیهاست, مسیحیها گفتند بهشت مخصوص مسیحیهاست, قرآن میگوید که یهودیها تا زمان موسای مسیح (سلام الله علیه) که کتاب آسمانی تورات بود همه آنها اهل بهشتاند اگر عمل کرده باشند و همچنین مسیحیها که در عصر عیسای مسیح بودند تا زمان ظهور پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ کسانی که به دستور مسیح (سلام الله علیه) عمل کردند اهل بهشتاند چه اینکه مسلمانهایی هم که به دستور قرآن کریم عمل میکنند اهل بهشتاند بین این حرف که جهانی است با آن حرف که حصر بهشت است برای گروه خاص خیلی فرق است.
آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید: اهل کتاب نامگذاریشان, یهودیتشان یا مسیحیتشان نقشی ندارد و عمده اعتقاد است و ایمانِ صحیح. دربارهٴ یهودیها چندین آیه قبلاً بحث شد; اما فعلاً دربارهٴ مسیحیهاست; سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یک بحث مشترکی دربارهٴ اهل کتاب دارد و یک بحث مخصوص یهودیها یک بحث مخصوص به مسیحیها و بحث مسلمانها را هم که جداگانه دارد.
کافر بودن معتقدین به حضرت عیسی(علیه السلام)
از آیه 72 به بعد درباره مسیحیهاست فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾; کسانی که گفتند عیسای مسیح خداست, کافر شدند. به چند دلیل کفر اینها را قرآن ثابت میکند یکی اینکه همه اینها قبول دارند عیسی از مریم است; هم دوست قبول دارد و هم دشمن; منتها دشمن متهم میکند که مریم عَذرای مطهرهٴ صفوهٴ خدا را به آلودگی و دوستان او را به عنوان طهارت و عصمت میپذیرند, در اینکه عیسی, ابن مریم است کسی اختلاف ندارد. ذات اقدس الهی میفرماید: اگر کسی فرزند مخلوق بود یقیناً مخلوق است و دیگر الله نیست و اله نیست. در قرآن ذات اقدس الهی میگوید: عیسیبن مریم که اشاره به همین برهان است و تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. دربارهٴ انبیای دیگر اینچنین نیست که نام پدران آنها را یا مادران آنها را ببرند فقط میفرماید نوح، داوود، ابراهیم و مانند آن و دیگر داوودبن کذا، ابراهیمبن کذا، موسیبن کذا، نوحبن کذا نیست.
بنابراین اگر کسی فرزند یک مخلوق بود یقیناً مخلوق است و یقیناً اله نیست, چون الوهیت با ربوبیت همراه است ربوبیت با خالقیت همراه است کسی که مخلوق است و فرزند مخلوق که نمیتواند اله باشد. این دلیل اول است که اینها همه جدال احسن است که ﴿وَجادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾. جدال احسن آن است که یک مقدمهٴ حقی از آن جهت که مورد قبول طرف است جزء استدلال قرار بگیرد, چون ابن مریم بودن مقدمهای است حق و مورد قبول مخاطبین است از آن جهت که مورد تسلم و پذیرش خصم است جزء استدلال قرار گرفت میشود جدال احسن.
دلیل دوم حرف خود مسیح (سلام الله علیه) است که آنها هم میپذیرند: ﴿وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ﴾. این حرف هم مورد پذیرش آنهاست و این هم جدال احسن است. وقتی خود عیسای مسیح (سلام الله علیه) بنی اسرائیل را میگوید که خدا را عبادت کنید که ربّ من است و ربّ شما; یعنی هم من بندهٴ او هستم و هم شما بندگان او, پس او هرگز اله نخواهد بود (این هم دلیل دوم).
دلیل سوم این است که ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ﴾; این کار شرک است و محرَّم است و کیفرش هم جهنم است. اگر الوهیت عیسی حق بود و خدا شریک میداشت و خدا به الوهیت موصوف بود و عیسی هم به الوهیت موصوف بود و شرکتی در الوهیت بود چرا اگر کسی عیسی را اله بداند اهل جهنم است؟ معلوم میشود که خدا واحد است و ﴿لاَ شَریکَ لَهُ﴾ است و کسی که مخلوق است و بنده است طبق آن دو دلیل گذشته اله نیست و اله قرار دادن مخلوق و رب شرک است و شرک مایهٴ ورود در جهنم است: ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ﴾. این تحریم نظیر ﴿وَحَرَّمَ الرِّبا﴾ نیست که یک تحریم تشریعی و تکلیفی باشد یک تحریم تکوینی است یعنی کسی اجازه ورود به بهشت ندارد محروم از بهشت است نه اینکه بهشت بر او حرام است مثل ربا خوردن باشد که معصیت پذیر باشد اگر نهی تشریعی باشد عصیان پذیر است ولی وقتی تکوینی شد به معنای محرومیت مطلق است; نظیر ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾ که بهشتیها به جهنمیها میگویند که طعام بهشت و آب بهشت بر دوزخیان حرام است.
دلیل بهشت نرفتن مشرکین
﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و نه تنها بهشت میرود بلکه جایگاه او جهنم است. کسی خیال نکند که اگر کسی مشرک شد حالا بهشت نمیرود و مثلاً وارد اعراف بشود یا مانند آن. میفرماید نه اینچنین نیست, نه تنها بهشت نمیرود بلکه جایگاه قطعی او دوزخ است.
این سخن یک مطلبی دیگر را هم ابطال میکند و آن این است که اگر مسیحیها بخواهند شرک را گناه بدانند و معذلک بپذیرند که مشرک بهشت میرود برای اینکه عیسای مسیح ـ معاذالله ـ به دار آویخته شد برای اینکه شفاعت اینها را بکند و فدای گناهان اینها بشود, این سخن باطل است, برای اینکه خود عیسای مسیح فرمود مشرک به بهشت نمیرود و اگر بگویند که مشرک به بهشت نمیرود ولی گنهکاران دیگر و فاسقان غیر مشرک و موحّد فاسق به بهشت میرود برای اینکه عیسای مسیح از او شفاعت میکند و این تفدیه است و مصلوب شدن مسیح (سلام الله علیه) برای آن است که فدای گناه گنهکاران بشوند این سخن گرچه باطل است ولی با این آیه نمیشود آن را ابطال کرد, چون این آیه دربارهٴ این است که مسیح (سلام الله علیه) فرمود مشرک به بهشت نمیرود و اهل جهنم است; اما اگر کسی بخواهد ثابت کند که موحّد فاسق هم به بهشت نمیرود دلیل دیگر طلب میکند. اصل مصلوب شدن عیسای مسیح (سلام الله علیه) را قرآن نفی کرد که قبلاً بحثش گذشت: ﴿وَما قَتَلُوهُ یقیناً ٭ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾.
مطلب دیگر آن است که فرمود: ﴿وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ که این تتمهٴ سخن مسیح (سلام الله علیه) باشد یا سخن ذات اقدس الهی نشانهٴ آن است که این شرک, ظلم است. از جاهایی که اسم ظاهر به جای ضمیر قرار گرفت برای نکته و اهمیت همین جاست اگر میفرمود و مالهم من انصار کافی بود چون سخن از مشرکین بود و ﴿مَنْ یُشْرِک﴾ بود; اما اسم ظاهر آورده است به ضمیر اکتفا نکردند برای اثبات اینکه ظلم شرک است و ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾. برای تفهیم این نکته اسم ظاهر به جای ضمیر قرار گرفت.
انواع الوهیت درباره مسیح(علیه السلام)
مسئلهٴ الوهیت مسیح به چند نحو است که در آیهٴ بعد اشاره میشود; فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ که این لام چه در این آیه 73 و چه در آیه 72 لام قسم است; یعنی جواب قسم محذوف است: «والله لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» و همچنین «والله لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ». نحوهٴ این سخن که گروهی گفتند عیسی ثالث ثلاثه است یا الله ثالث ثلاثه است یا به نحو حلول الوهیت است در عیسای مسیح ـ معاذ الله ـ یا انقلاب و تحول مسیح است به صورت الوهیت و انقلاب ناسوت به لاهوت است یا انقلاب لاهوت به ناسوت است که همان شبیه حلول است (این دو) یا ترکیب الله و مسیح محصولی دارد به نام روحالقدس که اینها در عین حال که سه امرند یک امرند; یعنی الله است و ابن الله است و روحالقدس; اَب و ابن و روحالقدس, آن اب در این ابن حلول کرد و این ابن به آن اَب متحول شد و محصولش به صورت روحالقدس درآمد که روحالقدس هم اله است, فرزند هم اله است, پدر هم اله است, در عین حال که سه حقیقتاند یک حقیقتاند و در عین حال که سه واحدند یک واحدند.
این چیزی است که هم عقل او را نفی میکند, هم نقل او را نفی میکند و هم شهود. اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ بحثش در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در آیه 17 گذشت که اینچنین بود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ که در همین سورهٴ «مائده» آیه 17 بطلان الوهیت عیسی را از راه اینکه عیسای مسیح مربوب است, تحت قدرت خداست, حیات و ممات او به دست خداست و اگر بخواهد او و مادرش را از بین ببرد کسی توان جلوگیری را ندارد, که از این راه الوهیت عیسای مسیح را ابطال کرده است.
از تثلیث عیسای مسیح در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً سخن مبسوطی به میان آمد: ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی اْلأَرْضِ وَکَفی بِاللّهِ وَکیلاً ٭ لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ﴾. در آیات سورهٴ «نساء» فرمود خود مسیح بندهٴ خداست, چه اینکه در همین آیه محل بحث سورهٴ «مائده» از زبان عیسای مسیح (سلام الله علیه) نقل شد که مسیح به بنی اسرائیل فرمود: ﴿اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ﴾.
تبیین مسئله تثلیث
میماند مسئلهٴ تثلیث که بحث مبسوطی در آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» شد که در جمعبندی بین تثلیثِ باطل که ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ باطل است و آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ مجادله آمد که هیچ نجوایی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی رابعِ ثلاثه است و سادسِ خمسه است و مانند آن. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ 7 اینچنین فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَسادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾.
در ذیل آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بحث شد که چطور ثالث ثلاثه کفر است, ولی رابع ثلاثه توحید ناب؟ سادس سته کفر است و خامس خمسه کفر است; اما سادس خمسه توحید است؟ در آیهٴ 7 سورهٴ «مجادله» این است که ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ﴾; سه نفر که با هم دارند نجوا میکنند, مناجات میکنند و سخن آرام به میان میآورند خدا چهارمیِ آنهاست و اگر پنج نفر دور هم جمع شدند و دارند نجوا میکنند خدا ششمیِ آنهاست. ﴿وَلا أَدْنیٰ مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُم﴾; ادنای از ثلاثه اثنین است; دو نفر که کنار هم نشستند و دارند زمزمه میکنند خدا سومی آنهاست. اکثر هم که حدّی ندارد و یک نفر هم که مناجات نمیکند, پس هرجا نجواست اقلش دو نفر است و اکثرش که حدّی ندارد و همه را این آیه شامل میشود, فرمود: سه و کمتر از سه، پنج و بیشتر از پنج، بیشتر از پنج که حدّی ندارد و کمتر از سه همان دو نفرند.
بیان فرق بین رابع ثلاثه و توحید ثالث
فرمود اگر سه نفر دارند نجوا میکنند خدا چهارمی آنهاست; اگر پنج نفر دارند نجوا میکنند خدا ششمی آنهاست چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید است و ثالث ثلاثه که کفر است؟ فرق اساسی این است که ثالث ثلاثه سه موجودند در عرض هم, از هر کدام شروع بکنی سومی خداست سومی با دومی و اوّلی فرقی ندارد; اگر سه نفر اینجا نشستهاند از هر کدام که شروع کردی آن آخری میشود سومی; اگر از آن آخری شروع کردی اینکه آن را اول قرار دادی میشود سومی اگر از وسط شروع کردی آن وسطی که قبلاً وسط بود الآن میشود اول; این دیگر به شمارش است و واقعیتی که ثابت باشد ندارد و از هر جا که شروع بکنید آن آخری میشود ثالث, اوّلی میشود اول و دومی میشود ثانی.
چیزی که رقم بر میدارد جزء آمار اینها و امثال اینهاست در ردیف اینها قرار میگیرد سه نفر که دارند نجوا میکنند خدا با اینهاست اما اینها سه نفرند و چهار نفر نیستند; خدا رابع اربعه نیست; خدا اگر چهارمی اینها بود و اینها هم در ردیف خدا معاذالله بودند خدا وقتی به اینها اضافه شد اینها میشدند اربعه; ولی اینها هنوز سه نفرند در عین حال که خدا با اینها هست اینها سه نفرند خدا چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر اگر سه نفر اینجا نشستهاند یک نفر مثل اینها وارد شد میشود رابع اربعه قبلاً سه نفر بودند الآن چهار نفرند چرا؟ چون آنکه وارد شد مشابه اینهاست در ردیف اینهاست در کنار اینها قرار میگیرد وقتی شما سرشماری میکنید میگویید یک، دو، سه، چهار آن چهارمی با سومی نیست با دومی و اولی هم نیست هیچ کدام با دیگری نیستند هر کدام جای خود را دارند, این میشود رابع اربعه; اگر سه نفر دارند نجوا میکنند ذات اقدس الهی با اینهاست و اینها دیگر چهار نفر نمیشوند چرا؟ چون خدا جای معین و محدودی ندارد که در کنار اینها قرار بگیرد تا سرشماری بشود, بلکه خدا با اولی است, با دومی است, با سومی است, رابط بین اوّلی و دومی است, رابط بین دومی و سومی است, رابط بین اوّلی و سومی است و با همه است و احاطهٴ قیومیه دارد و جای مشخصی ندارد که در هنگام آمارگیری او را چهارمی حساب بکنیم, بلکه یک چهارمی است که با این سه تا تحت آمار قرار نمیگیرد و اینها همچنان سه نفرند با اینکه خدا با اینهاست. او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه او اگر در ردیف اینها بود وقتی که با اینها ضمیمه میشد اینها میشدند چهار نفر در حالی که او با اینهاست ولی اینها همچنان سه نفرند.
همچنین سادس خمسه را نفرمود که اگر پنج نفر دارند زمزمه میکنند خدا وقتی در کنار آنها حضور پیدا کرد آنها میشوند شش نفر, بلکه فرمود با خدا پنج نفرند, چه اینکه بیخدا هم پنج نفرند. اینها پنج نفرند و خدا یک واحدی در کنار اینها و در قبال اینها و در ردیف اینها و در عرض اینها نیست تا آمارگیری بشود, اینها با خدا پنج نفرند بیخدا هم پنج نفرند. آن یکی تحت رقم نمیآید, چون آن راقم را و رقم را هم تحت احاطهٴ خود دارد. کسی که بخواهد الله را در ردیف چیزی قرار بدهد خودش تحت احاطهٴ الله است. بنابراین آنکه خدا را محدود میکند و در ردیف عیسی و مانند آن قرار میدهد در حقیقت قائل شده است به محدودیت خدا و مخلوقیت خدا و مربوبیت خدا و بازگشت این به انکار است و کفر.
تبییین کفر غالیان درباره مسیح(علیه السلام)
غالیان درباره مسیح (سلام الله علیه) دو گروه بودند: یک عده در محبت غلو میکردند یک عده در عداوت; آنها که در عداوت غلو میکردند ـ معاذ الله ـ میگفتند عیسی از دامن آلوده به دنیا آمد و آنها که در محبت غلو میکردند میگفتند عیسی ابن الله است و ذات اقدس الهی اهل کتاب را مخاطب قرار میدهد که ﴿لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ﴾; مسیحیها یک نحوی غلو کردند بر اساس محبت باطل و یهودیها یک نحوی غلو کردند در عداوت باطل. حالا بعد از آمدن قرآن کریم شاید بسیاری از این افکار عوض شد فعلاً کسی نباشد که اینچنین سخن بگوید لکن این سخن بوده است; یا الآن نیست یا اینها کتمان میکنند.
به هر تقدیر این سخن بود و ذات اقدس الهی با این بیان مسیحیها را هم به محاجّه دعوت کرده است و آن آیهٴ معروف سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود: ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا﴾ هم دعوت به توحید ناب است بالأخره آنها یا توبه کردند یا اگر از این تثلیث دست برنداشتند کتمان میکنند یا در صدد توجیه باطل و ناروا هستند به هر تقدیر ذات اقدس الهی رابع ثلاثه است نه رابع اربعه, با همه است اما همه واحدند; یعنی برابر آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است که فرمود: ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ خدا با همه ماهاست بدون اینکه ما دو نفر باشیم و همان طوری که ما بدون ملاحظهٴ خدا یک نفریم با ملاحظهٴ خدا هم یک نفریم, او یک واحدی نیست که در ردیف ما قرار بگیرد و کمّ عارضش بشود ما بگوییم یک, دو که رقمپذیر باشد اینچنین نیست و او تحت عَدّ و رَقَم قرار نمیگیرد: «واحدٌ لا بعدد».
اگر اینچنین است, کسی او را معدود کند در ردیف سایر معدودات قرار دهد به محدودیت او نظر داد و مشرک شد اما اگر کسی او را فوق عدد و عاد بداند و بگوید خدا با همه هست ولی تحت رقم قرار نمیگیرد یک نفر که دارد حرکت میکند خدا با اوست اما اینها دو نفر نیستند و خدا ثانی اثنین نیست ثانی واحد است و خدا ثالث اثنین است, ثالث ثلاثه نیست و خدا رابع ثلاثه است, رابع اربعه نیست با هیچ کس عددپذیر نیست, چون ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾, لذا آنها که این لطیفهٴ توحیدی را درک نکردند و ـ معاذ الله ـ چنین گفتند که خدا ثالث ثلاثه است, قرآن کریم میفرماید: ﴿وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ﴾.
بنابراین آنچه که در آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت یا آیه 17 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً بحث شد, برای اثبات توحید ذات اقدس الهی و تبیین وحدانیت او و فرق بین رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه کافی است; اما در تتمهٴ مطلب. خود آنها گفتند که ما این را به عنوان تشریف میگوییم, لکن اگر تشریف است باید به اذن خدا باشد در حالی که خدا میفرماید: اگر شما ﴿أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ هستید ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ و هر کلمهای هم به عنوان تشریف روا نیست آن کلمههایی که موهم خلاف است باید از او پرهیز کرد خود آنها هم تشریفاً گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ که قبلاً خواندیم. آنگاه خدا میفرماید: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ و عیسای مسیح هم «بشر ممن خلقه الله» و جز نبوت چیز دیگر ندارد; رسالت دارد, نبوت دارد, امامت دارد و مانند آن; اما تعبیرات دیگر که موهم است استعمال آنها ممنوع است و از آن حد بالاتر هم که بر خلاف عقل خواهد بود. آنگاه خدا میفرماید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ که این ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ از لا اله الا الله اظهر در توحید است, زیرا این کلمهٴ نفی با افزودن ﴿مِن﴾ تأکیدی را تفهیم میکند که بدون اضافهٴ «مِن» آن تأکید فهمیده نمیشود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾, چه اینکه اگر این کلمه اله معرفه بود و گفته میشد: ما من اله الا الله, باز هم کافی نبود. این الهی که نکره است آن تنوینش و نکره بودن این اله نقش مؤثری در فهماندن تأکید دارد, چه اینکه اله اول که نکره است با افزودن «مِن» که فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ این هم برای تبیین توحید و تأکید در توحید نقش مؤثری دارد.
﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾; ممکن است یک عده با بیان الهی توبه کنند; اما اگر کسی توبه نکرد و منتهی نشد, در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿إنْتَهوا﴾; منتهی بشوید و این نهی را بپذیرید و خدا که نهی از منکر کرد شما متناهی باشید و منتهی; نهیپذیر باشید اینجا هم میفرماید اگر شما این نهی الهی را نپذیرفتید منتهی نشدید و نهیپذیر نشدید عذاب الهی شما را مس میکند این مس عذاب یا ذوق عذاب نشانه آن نیست که عذاب اینها کم است بلکه نشانه آن است که عذاب به قدری است که برخوردش مایه هلاکت ابد است ذوقش سبب هلاکت ابد است.
یک وقت است که میگویند دستم با آتش تماس گرفت; یا این غذای داغ را چشیدم که معنایش آن است که ارتباط با آتش ضعیف بود. یک وقت است که برای بیان این است که چشیدن او مایهٴ هلاکت است: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾; به یک انسان عزیز بیجهت میگویند بچش! این ذُق نه بنوش است و نه بخور, بلکه همین چشیدن کافی است برای هلاکت او. اینجا هم فرمود همین مس کافی است برای هلاکت او. بعضی از عذابهاست که صرف مساسش هلاکت میآورد یا صرف چشیدنش هلاکت میآورد.
بیان مفهوم هلاک در آیه
هلاکت ابد است نه اینکه میمیرند: ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَلا یَحْیی﴾; مردن نیست اما وقتی مختصری بچشند ابد میسوزند چه رسد به اینکه دائماً بسوزند. آیا هلاکت یعنی نیستی؟ نه, البته ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولی﴾ یا ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَلا یَحْیی﴾ یا آنها میگویند: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ جواب میفرماید: اینجا دیگر مرگ نیست, مرگ تمام شد; اما هلاکت به معنای تعذیب و امثال ذلک مراد است.
کتاب الهی تعبیر کریمانهاش این است که اولاً خدا طوری عذاب میکند که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾; اما برای اینکه بفهماند آن عذاب چقدر مهم است میفرماید اگر مختصری بچشند گرفتار ابد خواهند شد فضلاً از اینکه همیشه آنجا هستند. صرف تماسش برای آنها الیم است چه رسد به اینکه دائماً آن درون هستند, چون این وعید دربارهٴ مشرکین است که ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾.
مس و ذق اینچنین است; اما وقتی که این لامسه در تمام جرم بدن مفروش است, این لامسه در دستگاه گوارش هم است و اگر انسان لامسهاش در درون دستگاه گوارش نباشد که غذای گرم را وقتی از حلقوم پایین رفت احساس درد نمیکند یا اگر این عذاب از سطح ظاهر به آن گوشت و استخوان رسید دیگر نباید درد احساس کند, در حالی که درد بیشتری احساس میکند وقتی به استخوان برسد. این نیروی لمس در تمام جرم بدن است از استخوان گرفته تا پوست; ولی برای اینکه بفهماند برخوردش دردناک است فضلاً از چشیدنش و فضلاً از اینکه بفرماید: ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ﴾, اینچنین میفرماید: ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ که این ﴿مِنْهُمْ﴾ برای آن است که اگر کسی قبلاً توبه کرده و اسلام آورده البته مستثناست. الآن هم راه باز است که فرمود: ﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که فرمود الآن هم راه باز است. قبلاً فرق بین توبه و استغفار را ملاحظه فرمودید; استغفار آن است که خدایا! بد کردم ببخش و توبه آن است که دارد رجوع میکند و پشیمان میشود. در بعضی از موارد ممکن است که اینها در مصداق منطبق هم باشند; ولی مفهوم توبه غیر از مفهوم استغفار است. حالا اگر مطالب دیگری در این آیه بود به خواست خدا فردا بحث میشود.
«والحمد لله رب العالمین»
- بیان ارکان اساسی اهل بهشت
- کافر بودن معتقدین به حضرت عیسی (ع)
- دلیل بهشت نرفتن مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ ﴿72﴾ لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ ﴿73﴾ أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴿74﴾
بیان ارکان اساسی اهل بهشت
بعد از اینکه در آیهٴ 69 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود: کسانی که ایمان آوردند, کسانی که یهودی شدند, کسانی که صابئند و تابع دین نوح یا حضرت یحیی(علیهما السلام) و مانند آن هستند و کسانی که مسیحیاند هیچ کدام از این عناوین نقشی ندارد, هر کس دارای این سه رکن اساسی بود اهل بهشت است: رکن اوّلش توحید است. دوم اعتقاد به قیامت است و سوم عمل صالح است. این عمل صالح مسئلهٴ نبوت را به همراه دارد, زیرا قرآن کریم عملی را صالح میداند که مطابق با وحی و حجت آن عصر باشد. قهراً مثل آن است که بفرماید کسی که موحد باشد, قائل به قیامت باشد و معتقد به رسالت باشد و برابر آن عمل بکند این حرف که حرف جهانی است در قبال حرف یهودیهاست که میگویند بهشت مخصوص یهودیهاست و در قبال حرف مسیحیهاست که میگویند بهشت مخصوص مسیحیهاست.
قرآن میفرماید: تمام یهودیهایی که در عصر حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) تا عصر عیسای مسیح (سلام الله علیه) برابر تورات غیر محرّف عمل میکردند همه اهل بهشت و سعادتاند و کسانی که در عهد عیسای مسیح تا عصر رسول گرامی ( صلی الله علیه و آله و سلم) به انجیل غیر محرّف عمل میکردند اهل بهشت و سعادتاند چون قرآن تورات را و انجیل را تصدیق میکند. پس آنها میگویند: ﴿لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری﴾; ولی قرآن میفرماید: مسیحیها در عصر خودشان قبل از نسخ, یهودیها در عصر خودشان قبل از نسخ, اگر به کتاب آسمانی خود عمل بکنند اهل سعادتاند و اهل بهشتاند.
بین این دو حرف خیلی فرق است; آنها گفتند که بهشت مخصوص یهودیهاست, مسیحیها گفتند بهشت مخصوص مسیحیهاست, قرآن میگوید که یهودیها تا زمان موسای مسیح (سلام الله علیه) که کتاب آسمانی تورات بود همه آنها اهل بهشتاند اگر عمل کرده باشند و همچنین مسیحیها که در عصر عیسای مسیح بودند تا زمان ظهور پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همهٴ کسانی که به دستور مسیح (سلام الله علیه) عمل کردند اهل بهشتاند چه اینکه مسلمانهایی هم که به دستور قرآن کریم عمل میکنند اهل بهشتاند بین این حرف که جهانی است با آن حرف که حصر بهشت است برای گروه خاص خیلی فرق است.
آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید: اهل کتاب نامگذاریشان, یهودیتشان یا مسیحیتشان نقشی ندارد و عمده اعتقاد است و ایمانِ صحیح. دربارهٴ یهودیها چندین آیه قبلاً بحث شد; اما فعلاً دربارهٴ مسیحیهاست; سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یک بحث مشترکی دربارهٴ اهل کتاب دارد و یک بحث مخصوص یهودیها یک بحث مخصوص به مسیحیها و بحث مسلمانها را هم که جداگانه دارد.
کافر بودن معتقدین به حضرت عیسی(علیه السلام)
از آیه 72 به بعد درباره مسیحیهاست فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ﴾; کسانی که گفتند عیسای مسیح خداست, کافر شدند. به چند دلیل کفر اینها را قرآن ثابت میکند یکی اینکه همه اینها قبول دارند عیسی از مریم است; هم دوست قبول دارد و هم دشمن; منتها دشمن متهم میکند که مریم عَذرای مطهرهٴ صفوهٴ خدا را به آلودگی و دوستان او را به عنوان طهارت و عصمت میپذیرند, در اینکه عیسی, ابن مریم است کسی اختلاف ندارد. ذات اقدس الهی میفرماید: اگر کسی فرزند مخلوق بود یقیناً مخلوق است و دیگر الله نیست و اله نیست. در قرآن ذات اقدس الهی میگوید: عیسیبن مریم که اشاره به همین برهان است و تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. دربارهٴ انبیای دیگر اینچنین نیست که نام پدران آنها را یا مادران آنها را ببرند فقط میفرماید نوح، داوود، ابراهیم و مانند آن و دیگر داوودبن کذا، ابراهیمبن کذا، موسیبن کذا، نوحبن کذا نیست.
بنابراین اگر کسی فرزند یک مخلوق بود یقیناً مخلوق است و یقیناً اله نیست, چون الوهیت با ربوبیت همراه است ربوبیت با خالقیت همراه است کسی که مخلوق است و فرزند مخلوق که نمیتواند اله باشد. این دلیل اول است که اینها همه جدال احسن است که ﴿وَجادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾. جدال احسن آن است که یک مقدمهٴ حقی از آن جهت که مورد قبول طرف است جزء استدلال قرار بگیرد, چون ابن مریم بودن مقدمهای است حق و مورد قبول مخاطبین است از آن جهت که مورد تسلم و پذیرش خصم است جزء استدلال قرار گرفت میشود جدال احسن.
دلیل دوم حرف خود مسیح (سلام الله علیه) است که آنها هم میپذیرند: ﴿وَقالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ﴾. این حرف هم مورد پذیرش آنهاست و این هم جدال احسن است. وقتی خود عیسای مسیح (سلام الله علیه) بنی اسرائیل را میگوید که خدا را عبادت کنید که ربّ من است و ربّ شما; یعنی هم من بندهٴ او هستم و هم شما بندگان او, پس او هرگز اله نخواهد بود (این هم دلیل دوم).
دلیل سوم این است که ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ﴾; این کار شرک است و محرَّم است و کیفرش هم جهنم است. اگر الوهیت عیسی حق بود و خدا شریک میداشت و خدا به الوهیت موصوف بود و عیسی هم به الوهیت موصوف بود و شرکتی در الوهیت بود چرا اگر کسی عیسی را اله بداند اهل جهنم است؟ معلوم میشود که خدا واحد است و ﴿لاَ شَریکَ لَهُ﴾ است و کسی که مخلوق است و بنده است طبق آن دو دلیل گذشته اله نیست و اله قرار دادن مخلوق و رب شرک است و شرک مایهٴ ورود در جهنم است: ﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ﴾. این تحریم نظیر ﴿وَحَرَّمَ الرِّبا﴾ نیست که یک تحریم تشریعی و تکلیفی باشد یک تحریم تکوینی است یعنی کسی اجازه ورود به بهشت ندارد محروم از بهشت است نه اینکه بهشت بر او حرام است مثل ربا خوردن باشد که معصیت پذیر باشد اگر نهی تشریعی باشد عصیان پذیر است ولی وقتی تکوینی شد به معنای محرومیت مطلق است; نظیر ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾ که بهشتیها به جهنمیها میگویند که طعام بهشت و آب بهشت بر دوزخیان حرام است.
دلیل بهشت نرفتن مشرکین
﴿إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْواهُ النّارُ﴾ و نه تنها بهشت میرود بلکه جایگاه او جهنم است. کسی خیال نکند که اگر کسی مشرک شد حالا بهشت نمیرود و مثلاً وارد اعراف بشود یا مانند آن. میفرماید نه اینچنین نیست, نه تنها بهشت نمیرود بلکه جایگاه قطعی او دوزخ است.
این سخن یک مطلبی دیگر را هم ابطال میکند و آن این است که اگر مسیحیها بخواهند شرک را گناه بدانند و معذلک بپذیرند که مشرک بهشت میرود برای اینکه عیسای مسیح ـ معاذالله ـ به دار آویخته شد برای اینکه شفاعت اینها را بکند و فدای گناهان اینها بشود, این سخن باطل است, برای اینکه خود عیسای مسیح فرمود مشرک به بهشت نمیرود و اگر بگویند که مشرک به بهشت نمیرود ولی گنهکاران دیگر و فاسقان غیر مشرک و موحّد فاسق به بهشت میرود برای اینکه عیسای مسیح از او شفاعت میکند و این تفدیه است و مصلوب شدن مسیح (سلام الله علیه) برای آن است که فدای گناه گنهکاران بشوند این سخن گرچه باطل است ولی با این آیه نمیشود آن را ابطال کرد, چون این آیه دربارهٴ این است که مسیح (سلام الله علیه) فرمود مشرک به بهشت نمیرود و اهل جهنم است; اما اگر کسی بخواهد ثابت کند که موحّد فاسق هم به بهشت نمیرود دلیل دیگر طلب میکند. اصل مصلوب شدن عیسای مسیح (سلام الله علیه) را قرآن نفی کرد که قبلاً بحثش گذشت: ﴿وَما قَتَلُوهُ یقیناً ٭ بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إِلَیْهِ﴾.
مطلب دیگر آن است که فرمود: ﴿وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصارٍ﴾ که این تتمهٴ سخن مسیح (سلام الله علیه) باشد یا سخن ذات اقدس الهی نشانهٴ آن است که این شرک, ظلم است. از جاهایی که اسم ظاهر به جای ضمیر قرار گرفت برای نکته و اهمیت همین جاست اگر میفرمود و مالهم من انصار کافی بود چون سخن از مشرکین بود و ﴿مَنْ یُشْرِک﴾ بود; اما اسم ظاهر آورده است به ضمیر اکتفا نکردند برای اثبات اینکه ظلم شرک است و ﴿إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ﴾. برای تفهیم این نکته اسم ظاهر به جای ضمیر قرار گرفت.
انواع الوهیت درباره مسیح(علیه السلام)
مسئلهٴ الوهیت مسیح به چند نحو است که در آیهٴ بعد اشاره میشود; فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ که این لام چه در این آیه 73 و چه در آیه 72 لام قسم است; یعنی جواب قسم محذوف است: «والله لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ» و همچنین «والله لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ». نحوهٴ این سخن که گروهی گفتند عیسی ثالث ثلاثه است یا الله ثالث ثلاثه است یا به نحو حلول الوهیت است در عیسای مسیح ـ معاذ الله ـ یا انقلاب و تحول مسیح است به صورت الوهیت و انقلاب ناسوت به لاهوت است یا انقلاب لاهوت به ناسوت است که همان شبیه حلول است (این دو) یا ترکیب الله و مسیح محصولی دارد به نام روحالقدس که اینها در عین حال که سه امرند یک امرند; یعنی الله است و ابن الله است و روحالقدس; اَب و ابن و روحالقدس, آن اب در این ابن حلول کرد و این ابن به آن اَب متحول شد و محصولش به صورت روحالقدس درآمد که روحالقدس هم اله است, فرزند هم اله است, پدر هم اله است, در عین حال که سه حقیقتاند یک حقیقتاند و در عین حال که سه واحدند یک واحدند.
این چیزی است که هم عقل او را نفی میکند, هم نقل او را نفی میکند و هم شهود. اینکه فرمود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ بحثش در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در آیه 17 گذشت که اینچنین بود: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَالْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا وَلِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ که در همین سورهٴ «مائده» آیه 17 بطلان الوهیت عیسی را از راه اینکه عیسای مسیح مربوب است, تحت قدرت خداست, حیات و ممات او به دست خداست و اگر بخواهد او و مادرش را از بین ببرد کسی توان جلوگیری را ندارد, که از این راه الوهیت عیسای مسیح را ابطال کرده است.
از تثلیث عیسای مسیح در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً سخن مبسوطی به میان آمد: ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی اْلأَرْضِ وَکَفی بِاللّهِ وَکیلاً ٭ لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلّهِ﴾. در آیات سورهٴ «نساء» فرمود خود مسیح بندهٴ خداست, چه اینکه در همین آیه محل بحث سورهٴ «مائده» از زبان عیسای مسیح (سلام الله علیه) نقل شد که مسیح به بنی اسرائیل فرمود: ﴿اعْبُدُوا اللّهَ رَبّی وَرَبَّکُمْ﴾.
تبیین مسئله تثلیث
میماند مسئلهٴ تثلیث که بحث مبسوطی در آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» شد که در جمعبندی بین تثلیثِ باطل که ﴿إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ باطل است و آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ مجادله آمد که هیچ نجوایی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی رابعِ ثلاثه است و سادسِ خمسه است و مانند آن. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ 7 اینچنین فرمود: ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَسادِسُهُمْ وَلا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾.
در ذیل آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» بحث شد که چطور ثالث ثلاثه کفر است, ولی رابع ثلاثه توحید ناب؟ سادس سته کفر است و خامس خمسه کفر است; اما سادس خمسه توحید است؟ در آیهٴ 7 سورهٴ «مجادله» این است که ﴿ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَرابِعُهُمْ﴾; سه نفر که با هم دارند نجوا میکنند, مناجات میکنند و سخن آرام به میان میآورند خدا چهارمیِ آنهاست و اگر پنج نفر دور هم جمع شدند و دارند نجوا میکنند خدا ششمیِ آنهاست. ﴿وَلا أَدْنیٰ مِنْ ذلِکَ وَلا أَکْثَرَ إِلاّ هُوَمَعَهُم﴾; ادنای از ثلاثه اثنین است; دو نفر که کنار هم نشستند و دارند زمزمه میکنند خدا سومی آنهاست. اکثر هم که حدّی ندارد و یک نفر هم که مناجات نمیکند, پس هرجا نجواست اقلش دو نفر است و اکثرش که حدّی ندارد و همه را این آیه شامل میشود, فرمود: سه و کمتر از سه، پنج و بیشتر از پنج، بیشتر از پنج که حدّی ندارد و کمتر از سه همان دو نفرند.
بیان فرق بین رابع ثلاثه و توحید ثالث
فرمود اگر سه نفر دارند نجوا میکنند خدا چهارمی آنهاست; اگر پنج نفر دارند نجوا میکنند خدا ششمی آنهاست چه فرق است بین رابع ثلاثه که توحید است و ثالث ثلاثه که کفر است؟ فرق اساسی این است که ثالث ثلاثه سه موجودند در عرض هم, از هر کدام شروع بکنی سومی خداست سومی با دومی و اوّلی فرقی ندارد; اگر سه نفر اینجا نشستهاند از هر کدام که شروع کردی آن آخری میشود سومی; اگر از آن آخری شروع کردی اینکه آن را اول قرار دادی میشود سومی اگر از وسط شروع کردی آن وسطی که قبلاً وسط بود الآن میشود اول; این دیگر به شمارش است و واقعیتی که ثابت باشد ندارد و از هر جا که شروع بکنید آن آخری میشود ثالث, اوّلی میشود اول و دومی میشود ثانی.
چیزی که رقم بر میدارد جزء آمار اینها و امثال اینهاست در ردیف اینها قرار میگیرد سه نفر که دارند نجوا میکنند خدا با اینهاست اما اینها سه نفرند و چهار نفر نیستند; خدا رابع اربعه نیست; خدا اگر چهارمی اینها بود و اینها هم در ردیف خدا معاذالله بودند خدا وقتی به اینها اضافه شد اینها میشدند اربعه; ولی اینها هنوز سه نفرند در عین حال که خدا با اینها هست اینها سه نفرند خدا چهارمی سه نفر است نه چهارمی چهار نفر اگر سه نفر اینجا نشستهاند یک نفر مثل اینها وارد شد میشود رابع اربعه قبلاً سه نفر بودند الآن چهار نفرند چرا؟ چون آنکه وارد شد مشابه اینهاست در ردیف اینهاست در کنار اینها قرار میگیرد وقتی شما سرشماری میکنید میگویید یک، دو، سه، چهار آن چهارمی با سومی نیست با دومی و اولی هم نیست هیچ کدام با دیگری نیستند هر کدام جای خود را دارند, این میشود رابع اربعه; اگر سه نفر دارند نجوا میکنند ذات اقدس الهی با اینهاست و اینها دیگر چهار نفر نمیشوند چرا؟ چون خدا جای معین و محدودی ندارد که در کنار اینها قرار بگیرد تا سرشماری بشود, بلکه خدا با اولی است, با دومی است, با سومی است, رابط بین اوّلی و دومی است, رابط بین دومی و سومی است, رابط بین اوّلی و سومی است و با همه است و احاطهٴ قیومیه دارد و جای مشخصی ندارد که در هنگام آمارگیری او را چهارمی حساب بکنیم, بلکه یک چهارمی است که با این سه تا تحت آمار قرار نمیگیرد و اینها همچنان سه نفرند با اینکه خدا با اینهاست. او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه او اگر در ردیف اینها بود وقتی که با اینها ضمیمه میشد اینها میشدند چهار نفر در حالی که او با اینهاست ولی اینها همچنان سه نفرند.
همچنین سادس خمسه را نفرمود که اگر پنج نفر دارند زمزمه میکنند خدا وقتی در کنار آنها حضور پیدا کرد آنها میشوند شش نفر, بلکه فرمود با خدا پنج نفرند, چه اینکه بیخدا هم پنج نفرند. اینها پنج نفرند و خدا یک واحدی در کنار اینها و در قبال اینها و در ردیف اینها و در عرض اینها نیست تا آمارگیری بشود, اینها با خدا پنج نفرند بیخدا هم پنج نفرند. آن یکی تحت رقم نمیآید, چون آن راقم را و رقم را هم تحت احاطهٴ خود دارد. کسی که بخواهد الله را در ردیف چیزی قرار بدهد خودش تحت احاطهٴ الله است. بنابراین آنکه خدا را محدود میکند و در ردیف عیسی و مانند آن قرار میدهد در حقیقت قائل شده است به محدودیت خدا و مخلوقیت خدا و مربوبیت خدا و بازگشت این به انکار است و کفر.
تبییین کفر غالیان درباره مسیح(علیه السلام)
غالیان درباره مسیح (سلام الله علیه) دو گروه بودند: یک عده در محبت غلو میکردند یک عده در عداوت; آنها که در عداوت غلو میکردند ـ معاذ الله ـ میگفتند عیسی از دامن آلوده به دنیا آمد و آنها که در محبت غلو میکردند میگفتند عیسی ابن الله است و ذات اقدس الهی اهل کتاب را مخاطب قرار میدهد که ﴿لا تَغْلُوا فی دینِکُمْ﴾; مسیحیها یک نحوی غلو کردند بر اساس محبت باطل و یهودیها یک نحوی غلو کردند در عداوت باطل. حالا بعد از آمدن قرآن کریم شاید بسیاری از این افکار عوض شد فعلاً کسی نباشد که اینچنین سخن بگوید لکن این سخن بوده است; یا الآن نیست یا اینها کتمان میکنند.
به هر تقدیر این سخن بود و ذات اقدس الهی با این بیان مسیحیها را هم به محاجّه دعوت کرده است و آن آیهٴ معروف سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که فرمود: ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا﴾ هم دعوت به توحید ناب است بالأخره آنها یا توبه کردند یا اگر از این تثلیث دست برنداشتند کتمان میکنند یا در صدد توجیه باطل و ناروا هستند به هر تقدیر ذات اقدس الهی رابع ثلاثه است نه رابع اربعه, با همه است اما همه واحدند; یعنی برابر آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است که فرمود: ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ خدا با همه ماهاست بدون اینکه ما دو نفر باشیم و همان طوری که ما بدون ملاحظهٴ خدا یک نفریم با ملاحظهٴ خدا هم یک نفریم, او یک واحدی نیست که در ردیف ما قرار بگیرد و کمّ عارضش بشود ما بگوییم یک, دو که رقمپذیر باشد اینچنین نیست و او تحت عَدّ و رَقَم قرار نمیگیرد: «واحدٌ لا بعدد».
اگر اینچنین است, کسی او را معدود کند در ردیف سایر معدودات قرار دهد به محدودیت او نظر داد و مشرک شد اما اگر کسی او را فوق عدد و عاد بداند و بگوید خدا با همه هست ولی تحت رقم قرار نمیگیرد یک نفر که دارد حرکت میکند خدا با اوست اما اینها دو نفر نیستند و خدا ثانی اثنین نیست ثانی واحد است و خدا ثالث اثنین است, ثالث ثلاثه نیست و خدا رابع ثلاثه است, رابع اربعه نیست با هیچ کس عددپذیر نیست, چون ﴿هُوَمَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾, لذا آنها که این لطیفهٴ توحیدی را درک نکردند و ـ معاذ الله ـ چنین گفتند که خدا ثالث ثلاثه است, قرآن کریم میفرماید: ﴿وَلا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَیْرًا لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ﴾.
بنابراین آنچه که در آیهٴ 171 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت یا آیه 17 همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» قبلاً بحث شد, برای اثبات توحید ذات اقدس الهی و تبیین وحدانیت او و فرق بین رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه کافی است; اما در تتمهٴ مطلب. خود آنها گفتند که ما این را به عنوان تشریف میگوییم, لکن اگر تشریف است باید به اذن خدا باشد در حالی که خدا میفرماید: اگر شما ﴿أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ هستید ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ و هر کلمهای هم به عنوان تشریف روا نیست آن کلمههایی که موهم خلاف است باید از او پرهیز کرد خود آنها هم تشریفاً گفتند: ﴿نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ﴾ که قبلاً خواندیم. آنگاه خدا میفرماید: ﴿فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ﴾ و عیسای مسیح هم «بشر ممن خلقه الله» و جز نبوت چیز دیگر ندارد; رسالت دارد, نبوت دارد, امامت دارد و مانند آن; اما تعبیرات دیگر که موهم است استعمال آنها ممنوع است و از آن حد بالاتر هم که بر خلاف عقل خواهد بود. آنگاه خدا میفرماید: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ که این ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ از لا اله الا الله اظهر در توحید است, زیرا این کلمهٴ نفی با افزودن ﴿مِن﴾ تأکیدی را تفهیم میکند که بدون اضافهٴ «مِن» آن تأکید فهمیده نمیشود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾, چه اینکه اگر این کلمه اله معرفه بود و گفته میشد: ما من اله الا الله, باز هم کافی نبود. این الهی که نکره است آن تنوینش و نکره بودن این اله نقش مؤثری در فهماندن تأکید دارد, چه اینکه اله اول که نکره است با افزودن «مِن» که فرمود: ﴿وَما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ﴾ این هم برای تبیین توحید و تأکید در توحید نقش مؤثری دارد.
﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾; ممکن است یک عده با بیان الهی توبه کنند; اما اگر کسی توبه نکرد و منتهی نشد, در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» فرمود: ﴿إنْتَهوا﴾; منتهی بشوید و این نهی را بپذیرید و خدا که نهی از منکر کرد شما متناهی باشید و منتهی; نهیپذیر باشید اینجا هم میفرماید اگر شما این نهی الهی را نپذیرفتید منتهی نشدید و نهیپذیر نشدید عذاب الهی شما را مس میکند این مس عذاب یا ذوق عذاب نشانه آن نیست که عذاب اینها کم است بلکه نشانه آن است که عذاب به قدری است که برخوردش مایه هلاکت ابد است ذوقش سبب هلاکت ابد است.
یک وقت است که میگویند دستم با آتش تماس گرفت; یا این غذای داغ را چشیدم که معنایش آن است که ارتباط با آتش ضعیف بود. یک وقت است که برای بیان این است که چشیدن او مایهٴ هلاکت است: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ﴾; به یک انسان عزیز بیجهت میگویند بچش! این ذُق نه بنوش است و نه بخور, بلکه همین چشیدن کافی است برای هلاکت او. اینجا هم فرمود همین مس کافی است برای هلاکت او. بعضی از عذابهاست که صرف مساسش هلاکت میآورد یا صرف چشیدنش هلاکت میآورد.
بیان مفهوم هلاک در آیه
هلاکت ابد است نه اینکه میمیرند: ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَلا یَحْیی﴾; مردن نیست اما وقتی مختصری بچشند ابد میسوزند چه رسد به اینکه دائماً بسوزند. آیا هلاکت یعنی نیستی؟ نه, البته ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ اْلأُولی﴾ یا ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها وَلا یَحْیی﴾ یا آنها میگویند: ﴿یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ جواب میفرماید: اینجا دیگر مرگ نیست, مرگ تمام شد; اما هلاکت به معنای تعذیب و امثال ذلک مراد است.
کتاب الهی تعبیر کریمانهاش این است که اولاً خدا طوری عذاب میکند که ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾; اما برای اینکه بفهماند آن عذاب چقدر مهم است میفرماید اگر مختصری بچشند گرفتار ابد خواهند شد فضلاً از اینکه همیشه آنجا هستند. صرف تماسش برای آنها الیم است چه رسد به اینکه دائماً آن درون هستند, چون این وعید دربارهٴ مشرکین است که ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾.
مس و ذق اینچنین است; اما وقتی که این لامسه در تمام جرم بدن مفروش است, این لامسه در دستگاه گوارش هم است و اگر انسان لامسهاش در درون دستگاه گوارش نباشد که غذای گرم را وقتی از حلقوم پایین رفت احساس درد نمیکند یا اگر این عذاب از سطح ظاهر به آن گوشت و استخوان رسید دیگر نباید درد احساس کند, در حالی که درد بیشتری احساس میکند وقتی به استخوان برسد. این نیروی لمس در تمام جرم بدن است از استخوان گرفته تا پوست; ولی برای اینکه بفهماند برخوردش دردناک است فضلاً از چشیدنش و فضلاً از اینکه بفرماید: ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ﴾, اینچنین میفرماید: ﴿وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ﴾ که این ﴿مِنْهُمْ﴾ برای آن است که اگر کسی قبلاً توبه کرده و اسلام آورده البته مستثناست. الآن هم راه باز است که فرمود: ﴿أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَی اللّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که فرمود الآن هم راه باز است. قبلاً فرق بین توبه و استغفار را ملاحظه فرمودید; استغفار آن است که خدایا! بد کردم ببخش و توبه آن است که دارد رجوع میکند و پشیمان میشود. در بعضی از موارد ممکن است که اینها در مصداق منطبق هم باشند; ولی مفهوم توبه غیر از مفهوم استغفار است. حالا اگر مطالب دیگری در این آیه بود به خواست خدا فردا بحث میشود.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است