- 494
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 67 سوره مائده بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 67 سوره مائده_ بخش سوم"
- تبیین خوف حکیمانه
- علت هراس حضرت موسی (ع) با ساحران در نهجالبلاغه
- بیان کیفیت نزول سوره انفال
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾
ادامه مباحث آیه ابلاغ
الف ـ تبیین معنای ناس در قرن
دربارهٴ ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ چند نکته مانده است: یک نکته آن است که کلمهٴ ناس در قرآن کریم گاهی به همان معنای طبیعیاش به کار میرود و گاهی همراه با کرامت و مَحمِدَت و ثنا یاد میشود و گاهی هم با مذمت و نکوهش یاد میشود و آیهٴ محل بحث از قبیل سوم است؛ اما اینکه گاهی به معنای طبیعیاش استعمال میشود؛ مثل ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ که ناظر به اصل ناس بودن و طبیعت مردمی است. قسم دوم کلمهٴ ناس با کرامت همراه است؛ مثل اینکه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ که اینجا با کرامت و هدایت آمیخته است. موارد دیگری هم است که نشان میدهد که کلمهٴ ناس با کرامت یاد شده است.
بیان همراه بودن ناس با نکوهش در آیات
قسم سوم آیاتی است که کلمهٴ ناس با نکوهش و مذمت یاد شده است؛ مثل ﴿وَما أَکْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ﴾ یا ﴿وَأَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن.
آیهٴ محل بحث از جاهایی است که کلمهٴ ناس با نکوهش و مذمت یاد شده است، برای اینکه فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ که این ناس کسانی بودند که در صدد ایذاء پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند و خداوند وعدهٴ نصرت داده است که پیغمبر را از آسیب چنین مردمی حفظ بکند. منظور از این ناس هم کسانیاند که در قرآن کریم از آنها به عنوان کافر یاد شده است؛ حالا یا کفر اعتقادی داشتند یا کفر عملی، نفاق را داشتند و ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾ نشان میدهد که منظور از آن ناس کافریناند، حالا اعم از کفر اعتقادی و کفر عملی؛ کفر اعتقادی که روشن است و کفر عملی هم نظیر آنچه در پایان آیهٴ «حج» است: ﴿وَلِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَمَنْ کَفَرَ﴾ میباشد که ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ یعنی کسی که مستطیع بود و عمداً مکه نرفت این کفر عملی دارد.
در اینجا منظور از کافر مطلقِ کسی است که مخالف با ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه) باشد، حالا خواه کفر اعتقادی داشته باشد یا کفر عملی. چرا منظور از این کافرین کسانیاند که مخالف با ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه)اند؟ برای اینکه آن مخالفان در صدد ایذای پیغمبر بودند و خداوند پیغمبر را از ایذای آنها حفظ میکرد. معصوم یعنی محفوظ، عَصِمه یعنی حَفِظَه و أمْسَکه و مانند آن؛ چنین گروهی که در صدد ایذای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند خداوند پیغمبر را از شرِّ چنین گروهی حفظ میکرد (این مطلب اول).
نقد نظر المنار در نزول آیه ابلاغ در مکه
مطلب دوم دربارهٴ این است که این آیه در مکه نازل شده یا در مدینه؟ البته مطلب دوم در خلال بحثهای قبل روشن شد؛ ولی اصرار افرادی مثل صاحب المنار و مانند آن این است که این آیه در مکه نازل و در اوایل بعثت نازل شد و مربوط به جریان ابلاغ اصل دین است. سرّ تکرار این نکته برای آن است که با اقامهٴ شواهدی که به خوبی دلالت میکرد و میکند بر اینکه این آیه نمیتواند در اوّلِ بعثت نازل شده باشد، آنها میگویند که که سورهٴ «مائده» با اینکه مدنی است و در اواخر عمر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است مع ذلک این آیهٴ ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ در اوائل بعثت نازل شد و این آیه در سورهای قرار دارد که در اواخر عمر پیغمبر نازل شده است. پس میشود یک آیهای به گمان اهل سنت در اوایل بعثت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده باشد و در سورهای قرار بگیرد که در اواخر عمر حضرت واقع شده است، البته این معنا ممکن است که آیهای در یک وقت در مدینه نازل شده باشد و در سوره مکی قرار بگیرد یا در مکه نازل شده باشد و در سوره مدنی قرار بگیرد، لکن این دلیل طلب میکند و شاهدی میخواهد و باید با دلیل ثابت کرد که فلان آیه در فلان مقطع نازل شده است و به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ دیگر قرار گرفت.
بنابراین صاحب المنار و مانند آن اصرار دارند که این آیهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ در اوایل بعثت نازل شد مع ذلک در سورهای قرار گرفت که در اواخر بعثت نازل شد. حالا در چنین فضایی میبینید که به طرف مقابل که رسیدند اعتراض میکنند و آن نکتهٴ مقابل این است که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت امیر(سلام الله علیه) را در «غدیر خم» به ولایت نصب کرد، چون بیش از صد هزار نفر آنجا حضور داشتند و این خبر در همهٴ منطقههای مسلماننشین به سرعت منتشر شد؛ مردی به نام حارثبننعمان یا نعمان بن حارث فَهری از منطقهاش حرکت کرد و آمد حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفت که تو همهٴ مسایل اعتقادی را گفتی و ما پذیرفتیم، این جریان ولایت و خلافت پسر عمو و دامادت اگر از طرف تو است که ما نمیپذیریم و اگر از طرف خدا است که یک عذابی بیاید به حیات ما خاتمه بدهد، ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است.
این حرف تند را این مرد خشن و متعصب زد و همین که از حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاصله گرفت و هنوز به مقصد نرسیده عذاب الهی آمد و سنگ آسمانی و صاعقهای آمد و به حیات او خاتمه داد. بعد آیهٴ ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که در اوَّلِ سورهٴ مبارکهٴ «معارج» است نازل شده است : ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که برای کافرین هیچ راهی برای دفاع نیست.
در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» که دارد: ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ آنها میگویند که این نمیتواند مربوط به قصهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) باشد، برای اینکه این سورهٴ «معارج» مکی است و قصهای که شما نقل میکنید مربوط به جریان حضرت امیر است در بعد از هجرت ؛ ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ٭ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾ و بعد ﴿مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجِ ٭ تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ . آنها میگویند که؛ نه آیهٴ ﴿اِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ﴾ که آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است: ﴿وَإِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ نه آن آیه مربوط به ولایت علیبنابیطالب است و نه آیهٴ ﴿سَأَلَ سَائِلٌ﴾، چرا؟ برای اینکه سورهٴ «معارج» در مکه نازل شده است و جریان ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) در مدینه است و اینها به هم ارتباطی ندارند (این یک).
بیان کیفیت نزول سورهٴ انفال
آیهٴ ﴿إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ در سورهٴ «انفال» است و سورهٴ «انفال» چند سال قبل از سورهٴ «مائده» نازل شده است (این دو)، بنابراین طبق استنباط جناب صاحب المنار این حدیث جعلی است و موضوع است؛ این حدیثی که میگوید بعد از انتشار خبر ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه) کسی آمده بوده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفت: اگر این حق است ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ این موضوع است، برای اینکه آیهٴ ﴿سَأَلَ سَائِلٌ﴾ در سورهٴ «معارج» است و سورهٴ «معارج» در مکه نازل شد، آیهٴ ﴿اللَّهُمَّ إِن کَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ﴾ در سورهٴ «انفال» است و سورهٴ «انفال» چند سال قبل از سورهٴ «مائده» نازل شده است، بنابراین نمیتواند با قصهٴ حضرت امیر رابطه داشته باشد.
این سخن تام نیست؛ اوّلاً بعضی از نقلها دارد که سورهٴ «معارج» مدنی است و بعضی از نقلها دارد که سورهٴ «معارج» مکی است ، پس این روایات و نقلها با هم متعارضاند و شما نمیتوانید بگویید که این سوره مسلماً در مکه نازل شده است ثانیاً اگر این سوره در مکه نازل شده باشد چه مانعی دارد که بعضی از آیاتش مدنی باشد و خود سوره مکی؟ ممکن است سورهای مکی باشد و بعضی از آیاتش مدنی، چه اینکه شما اصرار دارید و میگویید که بعضی از سور مدنی است و بعضی از آیاتش مکی است؛ مثل همین سورهٴ «مائده» را که همهٴ ما معتقدیم که مدنی است و شما اصرار دارید که این ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ مربوط به اوایل بعثت است و در مکه نازل شده ، مع ذلک این آیهای که در مکه نازل شده در سورهٴ مدنی قرار گرفت، پس میشود که یک آیهای در مکه نازل شده باشد و در سورهٴ مدنی قرار بگیرد یا میشود یک آیهای هم در مدینه نازل شده باشد و در سورهٴ مکی قرار بگیرد و این شدنی است، چه اینکه باز شما میپذیرید که سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اوایل هجرت نازل شده است که جریان منافقین و امثال ذلک در آن است و این آیهٴ ﴿وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فیهِ إِلَی اللّهِ﴾ که آیهٴ 281 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است آخرین آیهای است به گمان شما که بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است و به دستور آن حضرت این آیه که آخر عمر حضرت نازل شد آیهٴ 281 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قرار گرفت .
بنابراین میشود یک آیهای در مکه نازل شده باشد و در سوره مدنی قرار بگیرد و بالعکس. هیچکدام از اینها دلیل نیست که این حدیث جعلی است و روایات هم البته متعارض است.
نظر صاحب المنار دربارهٴ مسئله «ولایت»
اما دربارهٴ مسئلهٴ ولایت جناب عبده در تفسیر المنار دارد که بله، ما این را قبول داریم و حدیث غدیر را قبول داریم و ما هم مُوالی علیبنابیطالب(علیه السلام) هستیم و مُعادی اعدای او هستیم؛ اما ولاء در اینجا ولای نصرت و محبت است و بیش از این نیست.
این سخن هم ناتمام است، برای اینکه در همان جریان وجودِ مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه همه را حاضر و جمع کرد، اوّل اصول دین و خطوط کلی دین را بر آنها عرضه کرد و آنها عرض کردند ما شهادت میدهیم که تو رسالت الهی را ابلاغ کردهای، به وحدانیت را شهادت میدهیم و به رسالت تو شهادت میدهیم، بعد از مردم اقرار گرفت و فرمود: «أ لَسْتُ اَوْلَی بِکُم من اَنْفسِکسم قٰالوا بَلی» و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» را خواند که آیا من نسبت به شما از جان و مال شما اُول نیستم؟ گفتند چرا! آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . آن اولایی که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که به معنای ولای نصرت و محبت نیست بلکه ولای سرپرستی است، همین معنا را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شده است که به مردم ابلاغ بکند که «من کنت مولاه فعلی مولاه». اگر اوّل فرمود: «أ لَستْ اولیٰ بظکم مِن اَنْفسِکُم» و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» را بر مردم خواند و از آنها اقرار گرفت و بعد هم فرمود: «مَنْ کنتُ مولاهُ فَعلیٌ مولاهٌ»؛ یعنی این ولا ولای سرپرستی است و ولای نصرت نیست.
ولای نصرت ﴿بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْض﴾ است و ولای محبت هم این چنین است، این ولای سرپرستی و رهبری است که با آیهٴ سورهٴ «احزاب» ثابت میشود و همین ولایت برای حضرت امیر(سلام الله علیه) ثابت شده است. حالا معلوم شده است که چرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس حکمتی که میاندیشید سعی میکرد یک فرصت مناسبی پدید بیاید؟ افراد لجوجی که حاضر بودند با عذاب الهی به حیات آنها خاتمه داده بشود، چنین افرادی در جامعه اسلامی به سر میبردند و وجود مبارک پیغمبر در برابر چنین افرادی بود که روی شدت حسد حاضرند معذب بشوند به عذاب الهی و ولایت علیبنابیطالب را نپذیرند، البته آیهٴ ﴿وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فیهِمْ﴾ در آنجا به معنای جامع خواهد بود و عذاب عمومی نظیر عذابی که برای اقوام گذشته آمده است میباشد وگرنه نسبت به فرد عدهای هم به عذاب فردی مبتلا شدند. خیلی از موارد است که فعل مفرد را به جمع اسناد دادند؛ در جریان همان عَقرِ ناقهٴ صالح قرآن دارد که ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ با اینکه عاقر یک نفر بود. فعل یک فرد را به جمع نسبت میدهند، قول یک فرد را به جمع نسبت میدهند در صورتی که آن جمع همین حرف را میزنند و همین فکر را دارند، لذا فرمود که آن صاحب و آن مأمورِ این گروه برخواست و ﴿فَعَقَرُوهَا﴾، در حالی که عاقر یک نفر بود به دلیل اینکه در جای دیگر قرآن کریم عَقْر را مفرد ذکر کرده است .
[در جریان غدیر] خیلیها این حرف را زدند و نشانهاش هم این آیهٴ ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ است. خیلیها بودند و یک نفر یا دو نفر را که ناس نمیگویند یا آیهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾ نشان میدهد که خیلیها این حرف را میزدند و خیلیها منکر بودند؛ منتها یک نفر جسورانه جرأت کرد و گفت و به حیات خود خاتمه داد.
بنابراین عیب ندارد که یک سورهای قبل از این سوره نازل شده باشد ولی یک آیهای که بعدها نازل شده در سوره قبل قرار بگیرد به همان دلیلی که ﴿وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فیهِ إِلَیٰ اللّهِ﴾ را آنها اصرار دارند که آخرین آیهای است که بر پیغمبر نازل شده است ولی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که در اوایل هجرت نازل شده است. مثل سورهٴ «علق»، مگر سورهٴ «علق» تا آیات شش و هفت آن در اوّلِ بعثت نازل شد و بعداً آیات بعد نازل شد، با هم و یکجا که نازل نشده غرض آن است که صاحب تفسیر المنار و امثال ایشان که اصرار دارند این ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ در اوّلِ بعثت نازل شد ولی در سورهٴ «مائده» قرار گرفت ، آنجا اشکال نمیکنند با اینکه سورهٴ «مائده» در اواخر عمر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و این آیه به زعم آنها در اوّلش نازل شده است.
این کلام به آن صدرش که سبق لاجله الکلام است مأخوذ است نه به آن ذیل؛ آنجا هم میفرماید که همان طوری که کسی ولای خدا را میپذیرد، کسی که ولای پیغمبر را میپذیرد خدایا! تو آنها را حمایت کن و آنها را یاری کن! آنجا که میگوییم خدایا؟ کسی را که دین تو را میپذیرد یاری کن و پیغمبر تو را میپذیرد یاری کن، پس معلوم میشود آن اوُلایی هم که خود پیغمبر داشت ولای نصرت بود، این معنا را که نمیشود ملتزم شد کلام به آن صدرش که سیق لاجله الکلام مأخوذ است نه به ذیل و همیشه ذیل تابع صدر است نه به عکس. این بحث در ذیل همان آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ که نعمت، نعمتِ ولایت است و هر کسی این را ارث برد مشمول عنایت حق است و اگر نبود محروم میشود.
فرق سه آیه مذکور در تقدیم و تأخیر نزول
در ترتیب نزول [آیات ولایت] است که سه آیه است که یکی همین آیهٴ ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ﴾ است، یکی ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و یکی ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ این سه آیه مربوط به ولایت است منتها در تقدیم و تأخیر نزول فرق است؛ مثل اینکه در خود قرآن کریم سور مدنی قبل از سور مکی است؛ مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» و «نساء» و «مائده» همه در مدینه نازل شد منتها در اوَّلِ قرآن است و این سوری که در آخر قرآن است اینها در مکه نازل شد. قرآن کریم به ترتیب نزول تدوین نشد و به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین سَبْکی که هست تنظیم شده است.
بیان روایات مربوط به آیه مذکور در اصول کافی
روایتی که مربوط به این باب است؛ یعنی مربوط به ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ است از اصول کافی در جلد اوَّلِ تفسیر نورالثقلین صفحهٴ 651 روایاتش شروع میشود؛ روایاتی که منصوربنیونس نقل میکند از ابیالجارود از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) که حدیث طولانی است، فرمود که ولایت در عَرَفه نازل شده است: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ «وَ کان کمال الدین بولایة علیبن ابیطالب»، آنگاه وجود مبارک پیغمبر به خدا عرض کرد که «اُمَّتی حَدیثُو عهدٍ الی الجاهلیة وَ مَتیٰ اَخْبرتُهم بِهذا فی ابنِ عَمی یَقولُ قائلٌ وَ یَقولُ قٰائلٌ» ؛ اینها تازه مسلماناند و یک عده منافقاند که از اینها سوء استفاده میکنند و ممکن است خدای ناکرده بگویند که پیغمبر قصد حکومت مادی داشت، مدتی خودش حکومت کرد و بعد این حکومت را به داماد خود سپرد. افراد عنودی هم که ملاحظه فرمودید حتی به جایی رسیدند که بگویند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾.
تبیین خوف حکیمانه
اینگونه از خوفها یک خوفهای معقولی است که حکیمانه است؛ مثل اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از اینکه به همهٴ مراحل نبوت رسیده است و اتمام حجت کرد، یک مسابقه و مبارزهٴ تَحَدیآمیزی با درباریانِ فرعون داشت و بنا شد که اینها هر کدامشان طبق دستور درباریان فرعون که سحر و شعبده و جادو و امثال ذلک در آن عصر رواج داشت بیایند با موسای کلیم به مبارزه برخیزند، آنها آمدند چوبها را و طنابها را به صورت مار درآوردند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ . در اینجا موسای کلیم ترسید که این ترس موسای کلیم در قرآن کریم است و خداوند هم به موسای کلیم فرمود: ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلیٰ﴾ ، بعد فرمود: ﴿وَأَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ﴾ ؛ تو نترس! آنچه که در دست داری القا بکن و حق با این ثابت میشود.
موسای کلیم که در آنجا ترسید ترس از چه چیزی بود؟ تمام این مبارزات را خود موسای کلیم(سلام الله علیه) تحمل کرد و آن وقتی هم که تنها بود نمیترسید، حالا از چه بترسد مثل خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ آن وقتی که تنها بود و رفت در دربار فرعون هراسی نداشت، حالا بعد از اقتدار از چه چیزی بترسد؟ اینکه ذات اقدس الهی میفرماید: ما به موسای کلیم گفتیم ﴿لاَ تَخَفْ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه»، نکتهای دارد؛ یعنی آیهٴ 65 به بعد سورهٴ «طه» این است: ﴿قالُوا یا مُوسیٰ إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعیٰ ٭ فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسیٰ﴾؛ یعنی «فاوجس موسی خیفة فی نفسه» و آنگاه خدا میفرماید که ﴿قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ .
این ترس موسای کلیم نه برای آن بود که از مار و عقرب مصنوعی بترسد یا سحر شده بترسد، بلکه ترس موسای کلیم یک ترس حکیمانه و عاقلانه بود. فرمود که خدایا! اگر در این صحنهٴ مبارزه که این ساحران این چوبها و طنابها را به صورت مار درآوردند من هم اگر عصا را القا بکنم به صورت یک مار در بیاید و این تماشاچیها نتوانند بین سحر آنها و معجزه من فرق بگذارند چه کنم؟ همه که این قدرت را ندارند. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود که تو این عصا را القا بکن و پیروز خواهی شد: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلیٰ﴾ .
علت هراس حضرت موسی با ساحران در نهجالبلاغ
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم آنطوری که در اوایل نهجالبلاغه است فرمود که موسای کلیم برای خود نترسید که از این مارهای مصنوعی یا سحری هراسناک باشد، بلکه ترس موسای کلیم از غلبهٴ دُوَل ضلال و اهل جهالت بود که اگر در این بازی مردم نتوانند بین معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند؟ ما چه بکنیم آن وقت ذات اقدس الهی فرمود که ما کاری میکنیم که معجزه بر سحر پیروز بشود، چه اینکه شد، فرمود: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾؛ تو پیروز خواهی بود. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی﴾ یعنی پیروز میشوی. تو القا بکن ما راه درمان را هم ارائه میکنیم.
یک بیان از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: هراس موسای کلیم بر خودش نبود بلکه از غلبهٴ دولت ضلال و جهالت هراسناک بود که این یک ترس ممدوحی است. اگر در آیهٴ سورهٴ «زخرف» که در بحث قبلی خوانده شد: ﴿وَلَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً﴾ که آن کار، کارِ حکیمانهٴ خداست، گاهی هم انبیا که مظهر همین خدای حکیماند کار حکیمانه میکنند و در بعضی از موارد تعلل میکنند برای اینکه میترسند که دین آسیب ببیند. میفرماید که تو پیروز خواهی شد، حالا از این به بعد است که وقتی موسای کلیم القا کرد سحرِ آنها از بین رفت، ظاهر آیه هم این است که وقتی موسای کلیم عصا را القا کرد سحر ساحران بلع شد نه آن عصاها و چوبها.
فرمود: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾ این از جاهایی است که در قرآن «انّما» نوشته شده: ﴿إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ﴾ میبینید که نظم طبیعی به این صورت است که فرمود: تو عصا را بینداز و آنچه را که ساحران انجام دادهاند آن را میبلعد، بعد فرمود که آنچه را که ساحر انجام داد مکر و کید است؛ یعنی این عصا آن کید را از بین میبرد نه چوب را، نه آن طناب را و نه اینکه عصای موسای کلیم آن چوبها را خورده یا آن طنابها را خورده باشد، بلکه کِید را از بین برده است.
بیان ذلک این است که وقتی سَحَره آن چوبها و عصاها را انداختند در دید تماشاچیان این چوبها و عصا به صورت مار درآمده نه اینکه واقعاً مار بودند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ ؛ مردم را هراسناک کردند و رَهبَت و خوفی در مردم ایجاد کردند و در چشم مردم اثر کردند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ و مردم خیال کردند که مار و عقرب است در این میدان، در حالی که واقعاً مار نبود و چوب بود و در حالی که واقعاً مار نبود و طناب بود. وقتی موسای کلیم به دستور خدا عصا را القا کرد همهٴ این چوبها و همهٴ این طنابها به صورت واقعی درآمدند، آنگاه همهٴ مردم و تماشاگران دیدند که یک مار واقعی است که در وسط میدان دارد جنب و جوش میکند و بقیه یک مشت چوبهای افتاده و یک مشت طنابهای افتاده است. آن کِید را از بین برد و بَلع کرد نه آن چوبها را و نه آن طنابها را.
در بعضی از تاریخها آمده که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) دستوری فرمودند که آن نقش شیری که روی پشتی بود آن ساحر را خورد و بعد هم به حضرت عرض کردند که شما دستور بدهید دوباره آن مرده زنده بشود و مانند آن، فرمود: اگر چیزی را که عصای موسای کلیم خورد پس میداد این هم شیر پس میدهد . بر فرض تمامیت این گونه از نقلها، آن هم همین است و عصای موسای کلیم در حقیقت طبق ظاهر آیه قرآن کِید را خورد نه چوب و طناب را: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتی﴾ کِید را خورد.
آن حرکت و جنب و جوش کاذب مصنوعِ اینها بود وگرنه چوبها و عصاها و آن طنابها که مصنوعشان نبود، بلکه اینها یک مقدار چوب و طناب آوردند و در چشم مردم این چنین وانمود کردند که اینها مارند. آنچه را که ساحران انجام دادند چشمبندی بود و مصنوعِ آنها کید بود نه اینکه مصنوع آنها چوب و طناب باشد.
معنای «کید» در آیه شریفه
قرآن نمیفرماید که متعلق کید را از بین بردیم بلکه فرمود: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾؛ یعنی «تلقف الکید» نه «تلقف الحبل» و نه «تلقف العصا»؛ آنها ﴿فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ﴾ و قرآن ندارد که حِبال و عِصی را بلعید بلکه دارد که کِید را بلعید. کید آن است که آنها این چوب و این طناب را به صورت مار درآوردند و موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی عصا را انداخت همهٴ آن متحرکهای کاذب آرام شدند و مردم دیدند که در میدان یک مار واقعی است که دارد حرکت میکند و یک مقدار چوبها و طنابها هم افتاده است. این بود که قبل از هر کسی خود ساحرها، آن کارشناسان سحر و ماهران فنِّ سحر ایمان آوردند دیدند و که این دیگر سحر نیست. اوّل کسی که فهمید خود کارشناسان سحر بودند، چون دیدند که آنها از دو سنخ است در روایات نیست بلکه یک خبر است در این زمینه که باید سندش بررسی بشود، مگر چند روایت داریم به این مضمون؟ یک قصه است و آن هم چون خود این شخص یک آدم باطلی بود و سراپا مکر بود، این مکر را بلعید.1 ظاهر قرآن این است که کار موسای کلیم کِید را از بین برد. اگر یک خبری یا قصهای را ده نفر یا صد نفر سخنرانان گفتند، اینکه دیگر خبر صحیح نمیشود و متواتر نمیشود! حالا مراجعه بفرمایید و ببینید که ما در این زمینه چند روایت معتبر داریم؟ اصلاً آیا روایت داریم در این زمینه یا حدیث معتبر داریم یا یک تاریخ است؟ با تاریخ که مشکل حل نمیشود و اگر حدیثی باشد و رجال روایی آن بررسی بشود تازه به درد فقه میخورد نه به درد مسایل عقلی و مسایل اعتقادی! اگر هم تازه روایت معتبر باشد به درد فروع دین میخورد در حالی که حالا تحقیق کنید و ببینید که روایت معتبر و صحیح است یا نه؟
یادی هم از شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) بکنیم مرحوم شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) همهٴ برکات را از درس و بحث نگرفت، چه اینکه خود مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) هم همینطور بود؛ قسمت مهم برکات» که پیدا میشود روی عنایت الهی است که بعضیها نقل کردند: «لیس العلم فی السماء فینزل الیکم و لا فی تخوم الارض فیخرج لکم و لکن العلم مجبول فی قلوبکم تأدّبوا باخلاق الروحانیّین یظهر لکم» که این با داشتن روح مطهر، با شبزندهداریها و با اخلاص در واقع این چنین شد. خیلیها بودند که هم دورهٴ او بودند و بعضیها سنّشان از ایشان بیشتر بود و بیشتر از ایشان هم درس خواندند، آنوقت ما تهران درس میخواندیم و در مدرسه مروی بودیم و شهید مطهری(رضوان الله علیه) همان سال 32 بود که برای شرکت در تصدیق مُدرّسی از قم به تهران آمده بودند و آن روز در امتحان تصدیق مدرّسی شرکت کردند و در رشتهٴ معقول شاگرد اوّل شدند. وقتی هم که جلسات امتحان برگزار میشد تشریف میآوردند مدرسه و گزارش میدادند در جمع دوستان که امتحان اینچنین بود و از دیگران اینچنین سؤال کردند و از من اینچنین سؤال کردند.
یادم است وقتی که برگشتند شرح منظومه را از ایشان امتحان گرفتند؛ شفاهاً منظومه امتحان میدادند و کتبی یک حساب دیگری بود و ایشان هم در رشتهٴ معقول شرکت کرد و دیگران در رشتهٴ منقول. میفرمود که من که رفتم در آن جلسهای که هیئت ممتحنه بودند قبل از من از یک آقایی سؤال کردند که ترکیب ماده و صورت چگونه است؟ شرح منظومه را دادند او بخواند و او از عهدهٴ جواب برنیامد. نوبت به من که رسید من رفتم؛ هم سؤالهای او را پاسخ دادم و هم آنچه را که از من خواستند تحقیق کردم. خدا غریق رحمتش کند گفت که این هیئت ممتحنه به اتفاق گفتند که ما چه بکنیم نمره بالاتر از بیست که نیست؟
آن روز برای آنها بسیار سخت بود که به یک طلبه بیست بدهند و آن هم این قدر خضوع بکنند و اصل آن کار هم برای این بود که حوزهٴ علمیه را تضعیف کنند؛ یعنی راهی باز کردند که نوع فضلای روشن از این حوزهها بروند و جذب آنها بشوند. کم کم این تصدیق مدرّسی که رشتهٴ معقول و منقول بود سالیان متمادی طول کشید که بعد شده رشتهٴ الهیات. شهید مطهری(رضوان الله علیه) آمد فرمود که هیئت ممتحنه به من به اتفاق آراء گفتند که ما چه کنیم که نمرهای بالاتر از بیست نیست! آن روز را با آن وضع گذراند و بعد هم مجبور شد که در کلاس شرکت کند. کلاسی که شهید مطهری(رضوان الله علیه) و امثال ایشان حضور داشتند یک استاد توانایی را طلب میکرد.
آن روز قصد رژیم پلید تضعیف روحانیت بود؛ هم فضلا را از این سو میکشاندند که حوزهها را خالی کنند و هم علمای بزرگ را خواستند که به رژیم مرتبط کنند. اینها به سراغ چند نفر از بزرگان علم رفتند؛ به سراغ مرحوم فرزانه رفتند که از بزرگان حکمت و علوم عقلی بود در قُمشهٴ اصفهان و شهر رضا که از بزرگان آن رشته بود، از ایشان دعوت کردند که تشریف بیاورند تدریس کنند، ایشان مرقوم فرمودند: اکنون که ضعف رو به قوت نهاد و قوت رو به ضعف من توان تدریس ندارم؛ یعنی دیگر سنّم به پیری رسید و آن قوتها ضعیف شد و ضعفها قوی، از ایشان ناکام شدند. آن روزها خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی(رضوان الله تعالی علیه) که شرح عروه مصباح الهدی را مرقوم فرمودند و تعلیقهٴ پربرکتی دارند بر شرح منظومه، فقه و اصول را ایشان آنجا تدریس میفرمودند؛ یک روز مرحوم آقای آملی(رضوان الله علیه) فرمودند که احتمالاً ما چند روزی مسافرت بکنیم. به ایشان عرض کردند که چرا؟ فرمود: اینها اصرار میکنند که من بروم آنجا استاد دانشکدهٴ معقول و منقول بشوم و برای اینها تدریس کنم، آنها که درس نمیخواهند، بلکه میخواهند ما را بدنام کنند.
مرحوم آقای آملی(رضوان الله علیه) فرمودند که من وضع حالم را، عذرم را شرح دادم که مقدورم نیست و آنها گفتند که اگر شما به دانشگاه نمیآیید ما دانشجوها را هفتهای یک روز میآوریم منزل شما که شما همان جا تدریس بکنید. این رسم نبود که دانشجو از دانشگاه برود به خانهٴ استاد آنجا درس بخوانند و اینکه نظام حوزوی نبود. ایشان فرمودند: من هیچ چارهای نداشتم و متوسل شدم به ائمه(علیهم السلام) و چهارده هزار صلوات نذر کردم، اگر انشاءالله این چهارده هزار صلوات اثر کرد و آنها دست از من برداشتند که بسیار و اگر دست برنداشتند من ناچارم مدتی مسافرت کنم. به لطف الهی آن صلواتها اثر گذاشت و دیگر به سراغ ایشان نیامدند.
خدمت مرحوم علامه رفیعی(رضوان الله تعالی علیه) رفتند و ایشان چون سنّ بیشتری داشت و شهرت بیشتری داشت و خیلی از این آقایان نزد ایشان درس میخواندند به آن آقا که آمده بود صریحاً شنیدم که فرمود:
«برو این دام بر مرغ دگر نِه که عنقا را بلند است آشیانه»
از این مجموعه معلوم میشود که امام چه کسی بود و با چه رژیمی در افتاد؟ شما میبینید که شخصیتهای مهم در اثر شدت خفقان جز توسل راه دیگری نداشتند، چون همین آقای حاج شیخ محمد تقی آملی(رضوان الله علیه) رنجهای تبعید را از دوران کودکی دربارهٴ پدرش دید، چون رضاخانِ پلید پدر حاج محمد تقی آملی مرحوم ملا محمد آملی که حاشیهٴ ایشان بر شمسیه چاپ شده است این را قبل از رضاخان خواستند نظیر مرحوم آقا شیخ فضلالله به دار بکشند و اینها یک گروه بودند. بعد از اینکه خون مرحوم حاج شیخ فضل الله(رضوان الله علیه) در جامعه اثر کرد و اینها دیگر وحشتزده شدند، دیگر کسی را اعدام نکردند؛ اما دست به تبعید زدند.
مرحوم ملا محمد آملی پدر مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی، آقا شیخ محمد تقی آملی یعنی کسی که مرحوم آقای نائینی(رضوان الله علیه) در تقریرشان بر تقریرات مکاسب نوشتند: «صفوة المجتهدین العظام»؛ هم از نظر فقهی و اصولی و فلسفی استاد دیده بود و هم از نظر اخلاق از شاگردان ممتاز مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه) بود. مرحوم ملا محمد آملی پدر مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی مدتها تبعید شده بود و همین شیخ محمد تقی آملی در دوران طفولیت رنج در به دری خود و پدر خود را از این دستگاه دید. در چنان خفقانی اینها چارهای جز توسل نداشتند و در چنین خفقانی امام قیام کرد و کل نظام را عوض کرد. حالا اگر کسی به دنبال امام راه افتاد کار خوبی کرد؛ اما کار مهم را امام انجام داد. میبینید که خدا وقتی که کارهای مهم را مطرح میکند میگوید که کار مهم به دست من و انبیا انجام شده است.
در همان جریان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» ملاحظه میفرمایید که قدرت اقتصادی و غیر اقتصادی در مدینه در دست یهودیها بود و مسلمانها اگر وام میخواستند با یک ذلتی از آنها قرض میگرفتند و گاهی هم آنها وام نمیدادند، خدا در چنین فضایی فرمود که یهودیها با داشتن همهٴ قدرتها مجبور شدند که ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنینَ﴾ و مدینه را ترک کنند و این کار به دست شماها انجام نگرفت: ﴿هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾ ؛ یعنی اوّلین کوچ را خدا به عهده گرفت و خدا اوّل کسی بود که اینها را بیرون کرد؛ نه دوستان فکر میکردند که یهودیهای مقتدر باید صحنه را ترک کنند و نه دشمنها باور میکردند که اینها متواری میشوند. فرمود: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا﴾؛ نه شما مؤمنین فکر میکردید که آنها متواری میشوند (این یک)، ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾ (این دو).
خود آنها میگفتند که ما با داشتن این قلعههای محکم از هر آسیبی محفوظیم، آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید اوّلین بار خدا بود که اینها را بیرون کرد: ﴿هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾ ؛ اوّل کسی که اقدام کرد خداست، چه اینکه در عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اوّل کسی که به پیغمبر ایمان آورد علیبنابیطالب بود. اینها سبقِ زمانیِ محض نیست؛ یعنی در عصر خفقان اگر کسی تشخیص بدهد و برابر تشخیص اقدام بکند این فضیلت است. دربارهٴ ذات اقدس الهی چون علیم محض و قدیر صرف است جا برای تعجب نیست؛ ولی فرمود: ﴿لأوَّلِ الْحَشْرِ﴾ خدا این کار را کرد؛ ولی دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) اوّل کسی که مسلمان شد او بود این جای تحسین است، لذا به این اوّل مسلمان بودن حضرت امیر خیلی احتجاج شده است و امام راحل(رضوان الله تعالی علیه) هم اوّلین کسی بود که توانست در برابر رژیم طاغوت در این عصر اخیر بایستد و شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) در ردیف اوّلین شاگردانی بودند که به امامت امام پی بردند. «رحمه الله و قدس الله نفسه الزکیه»
«والحمد لله رب العالمین»
- تبیین خوف حکیمانه
- علت هراس حضرت موسی (ع) با ساحران در نهجالبلاغه
- بیان کیفیت نزول سوره انفال
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾
ادامه مباحث آیه ابلاغ
الف ـ تبیین معنای ناس در قرن
دربارهٴ ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ چند نکته مانده است: یک نکته آن است که کلمهٴ ناس در قرآن کریم گاهی به همان معنای طبیعیاش به کار میرود و گاهی همراه با کرامت و مَحمِدَت و ثنا یاد میشود و گاهی هم با مذمت و نکوهش یاد میشود و آیهٴ محل بحث از قبیل سوم است؛ اما اینکه گاهی به معنای طبیعیاش استعمال میشود؛ مثل ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ که ناظر به اصل ناس بودن و طبیعت مردمی است. قسم دوم کلمهٴ ناس با کرامت همراه است؛ مثل اینکه ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾ که اینجا با کرامت و هدایت آمیخته است. موارد دیگری هم است که نشان میدهد که کلمهٴ ناس با کرامت یاد شده است.
بیان همراه بودن ناس با نکوهش در آیات
قسم سوم آیاتی است که کلمهٴ ناس با نکوهش و مذمت یاد شده است؛ مثل ﴿وَما أَکْثَرُ النّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ﴾ یا ﴿وَأَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ و مانند آن.
آیهٴ محل بحث از جاهایی است که کلمهٴ ناس با نکوهش و مذمت یاد شده است، برای اینکه فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ که این ناس کسانی بودند که در صدد ایذاء پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند و خداوند وعدهٴ نصرت داده است که پیغمبر را از آسیب چنین مردمی حفظ بکند. منظور از این ناس هم کسانیاند که در قرآن کریم از آنها به عنوان کافر یاد شده است؛ حالا یا کفر اعتقادی داشتند یا کفر عملی، نفاق را داشتند و ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾ نشان میدهد که منظور از آن ناس کافریناند، حالا اعم از کفر اعتقادی و کفر عملی؛ کفر اعتقادی که روشن است و کفر عملی هم نظیر آنچه در پایان آیهٴ «حج» است: ﴿وَلِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً وَمَنْ کَفَرَ﴾ میباشد که ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ یعنی کسی که مستطیع بود و عمداً مکه نرفت این کفر عملی دارد.
در اینجا منظور از کافر مطلقِ کسی است که مخالف با ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه) باشد، حالا خواه کفر اعتقادی داشته باشد یا کفر عملی. چرا منظور از این کافرین کسانیاند که مخالف با ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه)اند؟ برای اینکه آن مخالفان در صدد ایذای پیغمبر بودند و خداوند پیغمبر را از ایذای آنها حفظ میکرد. معصوم یعنی محفوظ، عَصِمه یعنی حَفِظَه و أمْسَکه و مانند آن؛ چنین گروهی که در صدد ایذای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند خداوند پیغمبر را از شرِّ چنین گروهی حفظ میکرد (این مطلب اول).
نقد نظر المنار در نزول آیه ابلاغ در مکه
مطلب دوم دربارهٴ این است که این آیه در مکه نازل شده یا در مدینه؟ البته مطلب دوم در خلال بحثهای قبل روشن شد؛ ولی اصرار افرادی مثل صاحب المنار و مانند آن این است که این آیه در مکه نازل و در اوایل بعثت نازل شد و مربوط به جریان ابلاغ اصل دین است. سرّ تکرار این نکته برای آن است که با اقامهٴ شواهدی که به خوبی دلالت میکرد و میکند بر اینکه این آیه نمیتواند در اوّلِ بعثت نازل شده باشد، آنها میگویند که که سورهٴ «مائده» با اینکه مدنی است و در اواخر عمر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است مع ذلک این آیهٴ ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ در اوائل بعثت نازل شد و این آیه در سورهای قرار دارد که در اواخر عمر پیغمبر نازل شده است. پس میشود یک آیهای به گمان اهل سنت در اوایل بعثت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده باشد و در سورهای قرار بگیرد که در اواخر عمر حضرت واقع شده است، البته این معنا ممکن است که آیهای در یک وقت در مدینه نازل شده باشد و در سوره مکی قرار بگیرد یا در مکه نازل شده باشد و در سوره مدنی قرار بگیرد، لکن این دلیل طلب میکند و شاهدی میخواهد و باید با دلیل ثابت کرد که فلان آیه در فلان مقطع نازل شده است و به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ دیگر قرار گرفت.
بنابراین صاحب المنار و مانند آن اصرار دارند که این آیهٴ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ در اوایل بعثت نازل شد مع ذلک در سورهای قرار گرفت که در اواخر بعثت نازل شد. حالا در چنین فضایی میبینید که به طرف مقابل که رسیدند اعتراض میکنند و آن نکتهٴ مقابل این است که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت امیر(سلام الله علیه) را در «غدیر خم» به ولایت نصب کرد، چون بیش از صد هزار نفر آنجا حضور داشتند و این خبر در همهٴ منطقههای مسلماننشین به سرعت منتشر شد؛ مردی به نام حارثبننعمان یا نعمان بن حارث فَهری از منطقهاش حرکت کرد و آمد حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفت که تو همهٴ مسایل اعتقادی را گفتی و ما پذیرفتیم، این جریان ولایت و خلافت پسر عمو و دامادت اگر از طرف تو است که ما نمیپذیریم و اگر از طرف خدا است که یک عذابی بیاید به حیات ما خاتمه بدهد، ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ که این در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است.
این حرف تند را این مرد خشن و متعصب زد و همین که از حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فاصله گرفت و هنوز به مقصد نرسیده عذاب الهی آمد و سنگ آسمانی و صاعقهای آمد و به حیات او خاتمه داد. بعد آیهٴ ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که در اوَّلِ سورهٴ مبارکهٴ «معارج» است نازل شده است : ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ که برای کافرین هیچ راهی برای دفاع نیست.
در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» که دارد: ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ﴾ آنها میگویند که این نمیتواند مربوط به قصهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) باشد، برای اینکه این سورهٴ «معارج» مکی است و قصهای که شما نقل میکنید مربوط به جریان حضرت امیر است در بعد از هجرت ؛ ﴿سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ ٭ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ﴾ و بعد ﴿مِنَ اللّهِ ذِی الْمَعارِجِ ٭ تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ . آنها میگویند که؛ نه آیهٴ ﴿اِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ﴾ که آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است: ﴿وَإِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ نه آن آیه مربوط به ولایت علیبنابیطالب است و نه آیهٴ ﴿سَأَلَ سَائِلٌ﴾، چرا؟ برای اینکه سورهٴ «معارج» در مکه نازل شده است و جریان ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) در مدینه است و اینها به هم ارتباطی ندارند (این یک).
بیان کیفیت نزول سورهٴ انفال
آیهٴ ﴿إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ در سورهٴ «انفال» است و سورهٴ «انفال» چند سال قبل از سورهٴ «مائده» نازل شده است (این دو)، بنابراین طبق استنباط جناب صاحب المنار این حدیث جعلی است و موضوع است؛ این حدیثی که میگوید بعد از انتشار خبر ولایت علیبنابیطالب(سلام الله علیه) کسی آمده بوده حضور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفت: اگر این حق است ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾ این موضوع است، برای اینکه آیهٴ ﴿سَأَلَ سَائِلٌ﴾ در سورهٴ «معارج» است و سورهٴ «معارج» در مکه نازل شد، آیهٴ ﴿اللَّهُمَّ إِن کَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ﴾ در سورهٴ «انفال» است و سورهٴ «انفال» چند سال قبل از سورهٴ «مائده» نازل شده است، بنابراین نمیتواند با قصهٴ حضرت امیر رابطه داشته باشد.
این سخن تام نیست؛ اوّلاً بعضی از نقلها دارد که سورهٴ «معارج» مدنی است و بعضی از نقلها دارد که سورهٴ «معارج» مکی است ، پس این روایات و نقلها با هم متعارضاند و شما نمیتوانید بگویید که این سوره مسلماً در مکه نازل شده است ثانیاً اگر این سوره در مکه نازل شده باشد چه مانعی دارد که بعضی از آیاتش مدنی باشد و خود سوره مکی؟ ممکن است سورهای مکی باشد و بعضی از آیاتش مدنی، چه اینکه شما اصرار دارید و میگویید که بعضی از سور مدنی است و بعضی از آیاتش مکی است؛ مثل همین سورهٴ «مائده» را که همهٴ ما معتقدیم که مدنی است و شما اصرار دارید که این ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ مربوط به اوایل بعثت است و در مکه نازل شده ، مع ذلک این آیهای که در مکه نازل شده در سورهٴ مدنی قرار گرفت، پس میشود که یک آیهای در مکه نازل شده باشد و در سورهٴ مدنی قرار بگیرد یا میشود یک آیهای هم در مدینه نازل شده باشد و در سورهٴ مکی قرار بگیرد و این شدنی است، چه اینکه باز شما میپذیرید که سورهٴ مبارکهٴ «بقره» اوایل هجرت نازل شده است که جریان منافقین و امثال ذلک در آن است و این آیهٴ ﴿وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فیهِ إِلَی اللّهِ﴾ که آیهٴ 281 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است آخرین آیهای است به گمان شما که بر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است و به دستور آن حضرت این آیه که آخر عمر حضرت نازل شد آیهٴ 281 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قرار گرفت .
بنابراین میشود یک آیهای در مکه نازل شده باشد و در سوره مدنی قرار بگیرد و بالعکس. هیچکدام از اینها دلیل نیست که این حدیث جعلی است و روایات هم البته متعارض است.
نظر صاحب المنار دربارهٴ مسئله «ولایت»
اما دربارهٴ مسئلهٴ ولایت جناب عبده در تفسیر المنار دارد که بله، ما این را قبول داریم و حدیث غدیر را قبول داریم و ما هم مُوالی علیبنابیطالب(علیه السلام) هستیم و مُعادی اعدای او هستیم؛ اما ولاء در اینجا ولای نصرت و محبت است و بیش از این نیست.
این سخن هم ناتمام است، برای اینکه در همان جریان وجودِ مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از اینکه همه را حاضر و جمع کرد، اوّل اصول دین و خطوط کلی دین را بر آنها عرضه کرد و آنها عرض کردند ما شهادت میدهیم که تو رسالت الهی را ابلاغ کردهای، به وحدانیت را شهادت میدهیم و به رسالت تو شهادت میدهیم، بعد از مردم اقرار گرفت و فرمود: «أ لَسْتُ اَوْلَی بِکُم من اَنْفسِکسم قٰالوا بَلی» و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» را خواند که آیا من نسبت به شما از جان و مال شما اُول نیستم؟ گفتند چرا! آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» . آن اولایی که در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که به معنای ولای نصرت و محبت نیست بلکه ولای سرپرستی است، همین معنا را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شده است که به مردم ابلاغ بکند که «من کنت مولاه فعلی مولاه». اگر اوّل فرمود: «أ لَستْ اولیٰ بظکم مِن اَنْفسِکُم» و آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» را بر مردم خواند و از آنها اقرار گرفت و بعد هم فرمود: «مَنْ کنتُ مولاهُ فَعلیٌ مولاهٌ»؛ یعنی این ولا ولای سرپرستی است و ولای نصرت نیست.
ولای نصرت ﴿بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْض﴾ است و ولای محبت هم این چنین است، این ولای سرپرستی و رهبری است که با آیهٴ سورهٴ «احزاب» ثابت میشود و همین ولایت برای حضرت امیر(سلام الله علیه) ثابت شده است. حالا معلوم شده است که چرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اساس حکمتی که میاندیشید سعی میکرد یک فرصت مناسبی پدید بیاید؟ افراد لجوجی که حاضر بودند با عذاب الهی به حیات آنها خاتمه داده بشود، چنین افرادی در جامعه اسلامی به سر میبردند و وجود مبارک پیغمبر در برابر چنین افرادی بود که روی شدت حسد حاضرند معذب بشوند به عذاب الهی و ولایت علیبنابیطالب را نپذیرند، البته آیهٴ ﴿وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فیهِمْ﴾ در آنجا به معنای جامع خواهد بود و عذاب عمومی نظیر عذابی که برای اقوام گذشته آمده است میباشد وگرنه نسبت به فرد عدهای هم به عذاب فردی مبتلا شدند. خیلی از موارد است که فعل مفرد را به جمع اسناد دادند؛ در جریان همان عَقرِ ناقهٴ صالح قرآن دارد که ﴿فَعَقَرُوهَا﴾ با اینکه عاقر یک نفر بود. فعل یک فرد را به جمع نسبت میدهند، قول یک فرد را به جمع نسبت میدهند در صورتی که آن جمع همین حرف را میزنند و همین فکر را دارند، لذا فرمود که آن صاحب و آن مأمورِ این گروه برخواست و ﴿فَعَقَرُوهَا﴾، در حالی که عاقر یک نفر بود به دلیل اینکه در جای دیگر قرآن کریم عَقْر را مفرد ذکر کرده است .
[در جریان غدیر] خیلیها این حرف را زدند و نشانهاش هم این آیهٴ ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ است. خیلیها بودند و یک نفر یا دو نفر را که ناس نمیگویند یا آیهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ﴾ نشان میدهد که خیلیها این حرف را میزدند و خیلیها منکر بودند؛ منتها یک نفر جسورانه جرأت کرد و گفت و به حیات خود خاتمه داد.
بنابراین عیب ندارد که یک سورهای قبل از این سوره نازل شده باشد ولی یک آیهای که بعدها نازل شده در سوره قبل قرار بگیرد به همان دلیلی که ﴿وَاتَّقُوا یَوْمًا تُرْجَعُونَ فیهِ إِلَیٰ اللّهِ﴾ را آنها اصرار دارند که آخرین آیهای است که بر پیغمبر نازل شده است ولی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است که در اوایل هجرت نازل شده است. مثل سورهٴ «علق»، مگر سورهٴ «علق» تا آیات شش و هفت آن در اوّلِ بعثت نازل شد و بعداً آیات بعد نازل شد، با هم و یکجا که نازل نشده غرض آن است که صاحب تفسیر المنار و امثال ایشان که اصرار دارند این ﴿بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ در اوّلِ بعثت نازل شد ولی در سورهٴ «مائده» قرار گرفت ، آنجا اشکال نمیکنند با اینکه سورهٴ «مائده» در اواخر عمر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و این آیه به زعم آنها در اوّلش نازل شده است.
این کلام به آن صدرش که سبق لاجله الکلام است مأخوذ است نه به آن ذیل؛ آنجا هم میفرماید که همان طوری که کسی ولای خدا را میپذیرد، کسی که ولای پیغمبر را میپذیرد خدایا! تو آنها را حمایت کن و آنها را یاری کن! آنجا که میگوییم خدایا؟ کسی را که دین تو را میپذیرد یاری کن و پیغمبر تو را میپذیرد یاری کن، پس معلوم میشود آن اوُلایی هم که خود پیغمبر داشت ولای نصرت بود، این معنا را که نمیشود ملتزم شد کلام به آن صدرش که سیق لاجله الکلام مأخوذ است نه به ذیل و همیشه ذیل تابع صدر است نه به عکس. این بحث در ذیل همان آیهٴ سوم سورهٴ مبارکهٴ «مائده» گذشت که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ که نعمت، نعمتِ ولایت است و هر کسی این را ارث برد مشمول عنایت حق است و اگر نبود محروم میشود.
فرق سه آیه مذکور در تقدیم و تأخیر نزول
در ترتیب نزول [آیات ولایت] است که سه آیه است که یکی همین آیهٴ ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ﴾ است، یکی ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ و یکی ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ این سه آیه مربوط به ولایت است منتها در تقدیم و تأخیر نزول فرق است؛ مثل اینکه در خود قرآن کریم سور مدنی قبل از سور مکی است؛ مثلاً سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «آلعمران» و «نساء» و «مائده» همه در مدینه نازل شد منتها در اوَّلِ قرآن است و این سوری که در آخر قرآن است اینها در مکه نازل شد. قرآن کریم به ترتیب نزول تدوین نشد و به دستور پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین سَبْکی که هست تنظیم شده است.
بیان روایات مربوط به آیه مذکور در اصول کافی
روایتی که مربوط به این باب است؛ یعنی مربوط به ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ﴾ است از اصول کافی در جلد اوَّلِ تفسیر نورالثقلین صفحهٴ 651 روایاتش شروع میشود؛ روایاتی که منصوربنیونس نقل میکند از ابیالجارود از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) که حدیث طولانی است، فرمود که ولایت در عَرَفه نازل شده است: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی﴾ «وَ کان کمال الدین بولایة علیبن ابیطالب»، آنگاه وجود مبارک پیغمبر به خدا عرض کرد که «اُمَّتی حَدیثُو عهدٍ الی الجاهلیة وَ مَتیٰ اَخْبرتُهم بِهذا فی ابنِ عَمی یَقولُ قائلٌ وَ یَقولُ قٰائلٌ» ؛ اینها تازه مسلماناند و یک عده منافقاند که از اینها سوء استفاده میکنند و ممکن است خدای ناکرده بگویند که پیغمبر قصد حکومت مادی داشت، مدتی خودش حکومت کرد و بعد این حکومت را به داماد خود سپرد. افراد عنودی هم که ملاحظه فرمودید حتی به جایی رسیدند که بگویند: ﴿فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ﴾.
تبیین خوف حکیمانه
اینگونه از خوفها یک خوفهای معقولی است که حکیمانه است؛ مثل اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از اینکه به همهٴ مراحل نبوت رسیده است و اتمام حجت کرد، یک مسابقه و مبارزهٴ تَحَدیآمیزی با درباریانِ فرعون داشت و بنا شد که اینها هر کدامشان طبق دستور درباریان فرعون که سحر و شعبده و جادو و امثال ذلک در آن عصر رواج داشت بیایند با موسای کلیم به مبارزه برخیزند، آنها آمدند چوبها را و طنابها را به صورت مار درآوردند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ . در اینجا موسای کلیم ترسید که این ترس موسای کلیم در قرآن کریم است و خداوند هم به موسای کلیم فرمود: ﴿لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلیٰ﴾ ، بعد فرمود: ﴿وَأَلْقِ ما فی یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ﴾ ؛ تو نترس! آنچه که در دست داری القا بکن و حق با این ثابت میشود.
موسای کلیم که در آنجا ترسید ترس از چه چیزی بود؟ تمام این مبارزات را خود موسای کلیم(سلام الله علیه) تحمل کرد و آن وقتی هم که تنها بود نمیترسید، حالا از چه بترسد مثل خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)؟ آن وقتی که تنها بود و رفت در دربار فرعون هراسی نداشت، حالا بعد از اقتدار از چه چیزی بترسد؟ اینکه ذات اقدس الهی میفرماید: ما به موسای کلیم گفتیم ﴿لاَ تَخَفْ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه»، نکتهای دارد؛ یعنی آیهٴ 65 به بعد سورهٴ «طه» این است: ﴿قالُوا یا مُوسیٰ إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقیٰ قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعیٰ ٭ فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَةً مُوسیٰ﴾؛ یعنی «فاوجس موسی خیفة فی نفسه» و آنگاه خدا میفرماید که ﴿قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾ .
این ترس موسای کلیم نه برای آن بود که از مار و عقرب مصنوعی بترسد یا سحر شده بترسد، بلکه ترس موسای کلیم یک ترس حکیمانه و عاقلانه بود. فرمود که خدایا! اگر در این صحنهٴ مبارزه که این ساحران این چوبها و طنابها را به صورت مار درآوردند من هم اگر عصا را القا بکنم به صورت یک مار در بیاید و این تماشاچیها نتوانند بین سحر آنها و معجزه من فرق بگذارند چه کنم؟ همه که این قدرت را ندارند. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود که تو این عصا را القا بکن و پیروز خواهی شد: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلیٰ﴾ .
علت هراس حضرت موسی با ساحران در نهجالبلاغ
وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم آنطوری که در اوایل نهجالبلاغه است فرمود که موسای کلیم برای خود نترسید که از این مارهای مصنوعی یا سحری هراسناک باشد، بلکه ترس موسای کلیم از غلبهٴ دُوَل ضلال و اهل جهالت بود که اگر در این بازی مردم نتوانند بین معجزهٴ من و سحر ساحران فرق بگذارند؟ ما چه بکنیم آن وقت ذات اقدس الهی فرمود که ما کاری میکنیم که معجزه بر سحر پیروز بشود، چه اینکه شد، فرمود: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ اْلأَعْلی﴾؛ تو پیروز خواهی بود. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی﴾ یعنی پیروز میشوی. تو القا بکن ما راه درمان را هم ارائه میکنیم.
یک بیان از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فرمود: هراس موسای کلیم بر خودش نبود بلکه از غلبهٴ دولت ضلال و جهالت هراسناک بود که این یک ترس ممدوحی است. اگر در آیهٴ سورهٴ «زخرف» که در بحث قبلی خوانده شد: ﴿وَلَوْ لا أَنْ یَکُونَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً﴾ که آن کار، کارِ حکیمانهٴ خداست، گاهی هم انبیا که مظهر همین خدای حکیماند کار حکیمانه میکنند و در بعضی از موارد تعلل میکنند برای اینکه میترسند که دین آسیب ببیند. میفرماید که تو پیروز خواهی شد، حالا از این به بعد است که وقتی موسای کلیم القا کرد سحرِ آنها از بین رفت، ظاهر آیه هم این است که وقتی موسای کلیم عصا را القا کرد سحر ساحران بلع شد نه آن عصاها و چوبها.
فرمود: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾ این از جاهایی است که در قرآن «انّما» نوشته شده: ﴿إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتیٰ﴾ میبینید که نظم طبیعی به این صورت است که فرمود: تو عصا را بینداز و آنچه را که ساحران انجام دادهاند آن را میبلعد، بعد فرمود که آنچه را که ساحر انجام داد مکر و کید است؛ یعنی این عصا آن کید را از بین میبرد نه چوب را، نه آن طناب را و نه اینکه عصای موسای کلیم آن چوبها را خورده یا آن طنابها را خورده باشد، بلکه کِید را از بین برده است.
بیان ذلک این است که وقتی سَحَره آن چوبها و عصاها را انداختند در دید تماشاچیان این چوبها و عصا به صورت مار درآمده نه اینکه واقعاً مار بودند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ ؛ مردم را هراسناک کردند و رَهبَت و خوفی در مردم ایجاد کردند و در چشم مردم اثر کردند: ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ و مردم خیال کردند که مار و عقرب است در این میدان، در حالی که واقعاً مار نبود و چوب بود و در حالی که واقعاً مار نبود و طناب بود. وقتی موسای کلیم به دستور خدا عصا را القا کرد همهٴ این چوبها و همهٴ این طنابها به صورت واقعی درآمدند، آنگاه همهٴ مردم و تماشاگران دیدند که یک مار واقعی است که در وسط میدان دارد جنب و جوش میکند و بقیه یک مشت چوبهای افتاده و یک مشت طنابهای افتاده است. آن کِید را از بین برد و بَلع کرد نه آن چوبها را و نه آن طنابها را.
در بعضی از تاریخها آمده که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) دستوری فرمودند که آن نقش شیری که روی پشتی بود آن ساحر را خورد و بعد هم به حضرت عرض کردند که شما دستور بدهید دوباره آن مرده زنده بشود و مانند آن، فرمود: اگر چیزی را که عصای موسای کلیم خورد پس میداد این هم شیر پس میدهد . بر فرض تمامیت این گونه از نقلها، آن هم همین است و عصای موسای کلیم در حقیقت طبق ظاهر آیه قرآن کِید را خورد نه چوب و طناب را: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتی﴾ کِید را خورد.
آن حرکت و جنب و جوش کاذب مصنوعِ اینها بود وگرنه چوبها و عصاها و آن طنابها که مصنوعشان نبود، بلکه اینها یک مقدار چوب و طناب آوردند و در چشم مردم این چنین وانمود کردند که اینها مارند. آنچه را که ساحران انجام دادند چشمبندی بود و مصنوعِ آنها کید بود نه اینکه مصنوع آنها چوب و طناب باشد.
معنای «کید» در آیه شریفه
قرآن نمیفرماید که متعلق کید را از بین بردیم بلکه فرمود: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ﴾؛ یعنی «تلقف الکید» نه «تلقف الحبل» و نه «تلقف العصا»؛ آنها ﴿فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَعِصِیَّهُمْ﴾ و قرآن ندارد که حِبال و عِصی را بلعید بلکه دارد که کِید را بلعید. کید آن است که آنها این چوب و این طناب را به صورت مار درآوردند و موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی عصا را انداخت همهٴ آن متحرکهای کاذب آرام شدند و مردم دیدند که در میدان یک مار واقعی است که دارد حرکت میکند و یک مقدار چوبها و طنابها هم افتاده است. این بود که قبل از هر کسی خود ساحرها، آن کارشناسان سحر و ماهران فنِّ سحر ایمان آوردند دیدند و که این دیگر سحر نیست. اوّل کسی که فهمید خود کارشناسان سحر بودند، چون دیدند که آنها از دو سنخ است در روایات نیست بلکه یک خبر است در این زمینه که باید سندش بررسی بشود، مگر چند روایت داریم به این مضمون؟ یک قصه است و آن هم چون خود این شخص یک آدم باطلی بود و سراپا مکر بود، این مکر را بلعید.1 ظاهر قرآن این است که کار موسای کلیم کِید را از بین برد. اگر یک خبری یا قصهای را ده نفر یا صد نفر سخنرانان گفتند، اینکه دیگر خبر صحیح نمیشود و متواتر نمیشود! حالا مراجعه بفرمایید و ببینید که ما در این زمینه چند روایت معتبر داریم؟ اصلاً آیا روایت داریم در این زمینه یا حدیث معتبر داریم یا یک تاریخ است؟ با تاریخ که مشکل حل نمیشود و اگر حدیثی باشد و رجال روایی آن بررسی بشود تازه به درد فقه میخورد نه به درد مسایل عقلی و مسایل اعتقادی! اگر هم تازه روایت معتبر باشد به درد فروع دین میخورد در حالی که حالا تحقیق کنید و ببینید که روایت معتبر و صحیح است یا نه؟
یادی هم از شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) بکنیم مرحوم شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) همهٴ برکات را از درس و بحث نگرفت، چه اینکه خود مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) هم همینطور بود؛ قسمت مهم برکات» که پیدا میشود روی عنایت الهی است که بعضیها نقل کردند: «لیس العلم فی السماء فینزل الیکم و لا فی تخوم الارض فیخرج لکم و لکن العلم مجبول فی قلوبکم تأدّبوا باخلاق الروحانیّین یظهر لکم» که این با داشتن روح مطهر، با شبزندهداریها و با اخلاص در واقع این چنین شد. خیلیها بودند که هم دورهٴ او بودند و بعضیها سنّشان از ایشان بیشتر بود و بیشتر از ایشان هم درس خواندند، آنوقت ما تهران درس میخواندیم و در مدرسه مروی بودیم و شهید مطهری(رضوان الله علیه) همان سال 32 بود که برای شرکت در تصدیق مُدرّسی از قم به تهران آمده بودند و آن روز در امتحان تصدیق مدرّسی شرکت کردند و در رشتهٴ معقول شاگرد اوّل شدند. وقتی هم که جلسات امتحان برگزار میشد تشریف میآوردند مدرسه و گزارش میدادند در جمع دوستان که امتحان اینچنین بود و از دیگران اینچنین سؤال کردند و از من اینچنین سؤال کردند.
یادم است وقتی که برگشتند شرح منظومه را از ایشان امتحان گرفتند؛ شفاهاً منظومه امتحان میدادند و کتبی یک حساب دیگری بود و ایشان هم در رشتهٴ معقول شرکت کرد و دیگران در رشتهٴ منقول. میفرمود که من که رفتم در آن جلسهای که هیئت ممتحنه بودند قبل از من از یک آقایی سؤال کردند که ترکیب ماده و صورت چگونه است؟ شرح منظومه را دادند او بخواند و او از عهدهٴ جواب برنیامد. نوبت به من که رسید من رفتم؛ هم سؤالهای او را پاسخ دادم و هم آنچه را که از من خواستند تحقیق کردم. خدا غریق رحمتش کند گفت که این هیئت ممتحنه به اتفاق گفتند که ما چه بکنیم نمره بالاتر از بیست که نیست؟
آن روز برای آنها بسیار سخت بود که به یک طلبه بیست بدهند و آن هم این قدر خضوع بکنند و اصل آن کار هم برای این بود که حوزهٴ علمیه را تضعیف کنند؛ یعنی راهی باز کردند که نوع فضلای روشن از این حوزهها بروند و جذب آنها بشوند. کم کم این تصدیق مدرّسی که رشتهٴ معقول و منقول بود سالیان متمادی طول کشید که بعد شده رشتهٴ الهیات. شهید مطهری(رضوان الله علیه) آمد فرمود که هیئت ممتحنه به من به اتفاق آراء گفتند که ما چه کنیم که نمرهای بالاتر از بیست نیست! آن روز را با آن وضع گذراند و بعد هم مجبور شد که در کلاس شرکت کند. کلاسی که شهید مطهری(رضوان الله علیه) و امثال ایشان حضور داشتند یک استاد توانایی را طلب میکرد.
آن روز قصد رژیم پلید تضعیف روحانیت بود؛ هم فضلا را از این سو میکشاندند که حوزهها را خالی کنند و هم علمای بزرگ را خواستند که به رژیم مرتبط کنند. اینها به سراغ چند نفر از بزرگان علم رفتند؛ به سراغ مرحوم فرزانه رفتند که از بزرگان حکمت و علوم عقلی بود در قُمشهٴ اصفهان و شهر رضا که از بزرگان آن رشته بود، از ایشان دعوت کردند که تشریف بیاورند تدریس کنند، ایشان مرقوم فرمودند: اکنون که ضعف رو به قوت نهاد و قوت رو به ضعف من توان تدریس ندارم؛ یعنی دیگر سنّم به پیری رسید و آن قوتها ضعیف شد و ضعفها قوی، از ایشان ناکام شدند. آن روزها خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی(رضوان الله تعالی علیه) که شرح عروه مصباح الهدی را مرقوم فرمودند و تعلیقهٴ پربرکتی دارند بر شرح منظومه، فقه و اصول را ایشان آنجا تدریس میفرمودند؛ یک روز مرحوم آقای آملی(رضوان الله علیه) فرمودند که احتمالاً ما چند روزی مسافرت بکنیم. به ایشان عرض کردند که چرا؟ فرمود: اینها اصرار میکنند که من بروم آنجا استاد دانشکدهٴ معقول و منقول بشوم و برای اینها تدریس کنم، آنها که درس نمیخواهند، بلکه میخواهند ما را بدنام کنند.
مرحوم آقای آملی(رضوان الله علیه) فرمودند که من وضع حالم را، عذرم را شرح دادم که مقدورم نیست و آنها گفتند که اگر شما به دانشگاه نمیآیید ما دانشجوها را هفتهای یک روز میآوریم منزل شما که شما همان جا تدریس بکنید. این رسم نبود که دانشجو از دانشگاه برود به خانهٴ استاد آنجا درس بخوانند و اینکه نظام حوزوی نبود. ایشان فرمودند: من هیچ چارهای نداشتم و متوسل شدم به ائمه(علیهم السلام) و چهارده هزار صلوات نذر کردم، اگر انشاءالله این چهارده هزار صلوات اثر کرد و آنها دست از من برداشتند که بسیار و اگر دست برنداشتند من ناچارم مدتی مسافرت کنم. به لطف الهی آن صلواتها اثر گذاشت و دیگر به سراغ ایشان نیامدند.
خدمت مرحوم علامه رفیعی(رضوان الله تعالی علیه) رفتند و ایشان چون سنّ بیشتری داشت و شهرت بیشتری داشت و خیلی از این آقایان نزد ایشان درس میخواندند به آن آقا که آمده بود صریحاً شنیدم که فرمود:
«برو این دام بر مرغ دگر نِه که عنقا را بلند است آشیانه»
از این مجموعه معلوم میشود که امام چه کسی بود و با چه رژیمی در افتاد؟ شما میبینید که شخصیتهای مهم در اثر شدت خفقان جز توسل راه دیگری نداشتند، چون همین آقای حاج شیخ محمد تقی آملی(رضوان الله علیه) رنجهای تبعید را از دوران کودکی دربارهٴ پدرش دید، چون رضاخانِ پلید پدر حاج محمد تقی آملی مرحوم ملا محمد آملی که حاشیهٴ ایشان بر شمسیه چاپ شده است این را قبل از رضاخان خواستند نظیر مرحوم آقا شیخ فضلالله به دار بکشند و اینها یک گروه بودند. بعد از اینکه خون مرحوم حاج شیخ فضل الله(رضوان الله علیه) در جامعه اثر کرد و اینها دیگر وحشتزده شدند، دیگر کسی را اعدام نکردند؛ اما دست به تبعید زدند.
مرحوم ملا محمد آملی پدر مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی، آقا شیخ محمد تقی آملی یعنی کسی که مرحوم آقای نائینی(رضوان الله علیه) در تقریرشان بر تقریرات مکاسب نوشتند: «صفوة المجتهدین العظام»؛ هم از نظر فقهی و اصولی و فلسفی استاد دیده بود و هم از نظر اخلاق از شاگردان ممتاز مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه) بود. مرحوم ملا محمد آملی پدر مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی مدتها تبعید شده بود و همین شیخ محمد تقی آملی در دوران طفولیت رنج در به دری خود و پدر خود را از این دستگاه دید. در چنان خفقانی اینها چارهای جز توسل نداشتند و در چنین خفقانی امام قیام کرد و کل نظام را عوض کرد. حالا اگر کسی به دنبال امام راه افتاد کار خوبی کرد؛ اما کار مهم را امام انجام داد. میبینید که خدا وقتی که کارهای مهم را مطرح میکند میگوید که کار مهم به دست من و انبیا انجام شده است.
در همان جریان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» ملاحظه میفرمایید که قدرت اقتصادی و غیر اقتصادی در مدینه در دست یهودیها بود و مسلمانها اگر وام میخواستند با یک ذلتی از آنها قرض میگرفتند و گاهی هم آنها وام نمیدادند، خدا در چنین فضایی فرمود که یهودیها با داشتن همهٴ قدرتها مجبور شدند که ﴿یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنینَ﴾ و مدینه را ترک کنند و این کار به دست شماها انجام نگرفت: ﴿هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾ ؛ یعنی اوّلین کوچ را خدا به عهده گرفت و خدا اوّل کسی بود که اینها را بیرون کرد؛ نه دوستان فکر میکردند که یهودیهای مقتدر باید صحنه را ترک کنند و نه دشمنها باور میکردند که اینها متواری میشوند. فرمود: ﴿ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا﴾؛ نه شما مؤمنین فکر میکردید که آنها متواری میشوند (این یک)، ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ﴾ (این دو).
خود آنها میگفتند که ما با داشتن این قلعههای محکم از هر آسیبی محفوظیم، آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید اوّلین بار خدا بود که اینها را بیرون کرد: ﴿هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ ِلأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾ ؛ اوّل کسی که اقدام کرد خداست، چه اینکه در عصر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اوّل کسی که به پیغمبر ایمان آورد علیبنابیطالب بود. اینها سبقِ زمانیِ محض نیست؛ یعنی در عصر خفقان اگر کسی تشخیص بدهد و برابر تشخیص اقدام بکند این فضیلت است. دربارهٴ ذات اقدس الهی چون علیم محض و قدیر صرف است جا برای تعجب نیست؛ ولی فرمود: ﴿لأوَّلِ الْحَشْرِ﴾ خدا این کار را کرد؛ ولی دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) اوّل کسی که مسلمان شد او بود این جای تحسین است، لذا به این اوّل مسلمان بودن حضرت امیر خیلی احتجاج شده است و امام راحل(رضوان الله تعالی علیه) هم اوّلین کسی بود که توانست در برابر رژیم طاغوت در این عصر اخیر بایستد و شهید مطهری(رضوان الله تعالی علیه) در ردیف اوّلین شاگردانی بودند که به امامت امام پی بردند. «رحمه الله و قدس الله نفسه الزکیه»
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است