- 800
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش چهارم"
- بیان راضی بودن به رضایت خدا
- دلیل واحد بودن امام در هر عصر از منظر امام رضا (ع)
- ولایتپذیر بودن انسان ولایتمدار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ ٭ وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
تام نبودن جواب شیخ طوسی درباره شبهه فخررازی
چون ولایت خدا به معنای سرپرستی و تصرف در امور است و ولایت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معنای سرپرستی و تصرف در امور است، ولایت آن مؤمنینی که در حال نماز و در حال رکوع صدقه دادند آن هم به معنای سرپرستی است. اشکال فخررازی را باید به این سَبک جواب داد، چون قبل از فخررازی هم این اشکال بود، لذا مرحوم شیخ طوسی هم در تبیان متوجه این اشکال بودند و جواب دادند. آن اشکال که مشتق در مَن یأتی استعمال نمیشود و مَجاز است، دربارهٴ مَن قَضی عنه المبدأ محل اختلاف است؛ اما دربارهٴ مَن یَتَربَّصُ بعدُ یقیناً مَجاز است و چگونه میشود وَلیّ به معنای سرپرست باشد در حالی که علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) در حین نزول آیه ولایتِ به این معنا را نداشت ؟! این شبههٴ فخررازی و امثال فخررازی را گرچه مرحوم شیخ طوسی در تبیان به این سَبک جواب داد که گاهی این عناوین بر کسانی اطلاق میشود که بالقوه دارای وصفاند ؛ مثل وصی یا نظیر آیهٴ سورهٴ «مریم» که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾، لکن این جوابها تام نیست، زیرا در بعضی از کلمات و بعضی از مشتقات، آن مبدأ یک خصوصیتی دارد که میفهماند مربوط به آینده است؛ مثل خلیفه که خلیفه هم مشتق است، وصی مشتق است اما وصایت امری است که بعد از مرگ محقق میشود؛ یعنی کسی که مُرد آنکه بعد از مرگ متصدی امور این میت است او را میگویند وصی بنابراین بعضی از مشتقات است که مبدأ او اقتضای آینده میکند نه اینکه این هیئت استعمالش در آینده روا باشد اینچنین نیست، بحث در هیئت مشتق است. مادهٴ «ولاء» که اقتضای آینده ندارد، هیئت هم که معمولاً در جایی به کار میرود که آن شخص و آن مصداق بالفعل مُتربِّصِ مبدأ باشد، آن وقت قیاس این با وصی قیاس مع الفارق است؛ مثل اینکه در مشتق بحث است که آیا آن مصداق باید این مبدأ را به نحو ملکه داشته باشد یا نه؟ بعضی از مبادیاند که اصلاً حرفهاند و پیشهاند و باید حتماً آن مصداق به نحو ملکه را داشته باشد، این مستلزم آن نیست که مشتق بر مصداقی حمل میشود که آن مصداق این مبدأ را به نحو ملکه داشته باشد. بنابراین پاسخی که مرحوم شیخ طوسی و امثال ایشان دادند که ما وصی و مانند آن را داریم این تام نیست، یا به آیهٴ سورهٴ «مریم» استشهاد میکنند که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾، چون آنجا وَلیّ به کلمهٴ وارث بودن همراه است (این یک) و ثانیاً این یک مشتق است که استعمال شده است بر مصداقی، نه اینکه ما مشتقی داشته باشیم که استعمال بشود و بعضی از مصادیق او متلبس باشد به مبدأ بالفعل و بعضی از مصادیق او متلبس نباشند به مبدأ بالفعل، آیا در هر دو معنا استعمال میشود که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا باشد؟ یا در جامع انتزاعی بین متلبس بالفعل و متلبس بالقوه استعمال میشود؟ یا نه این است و نه آن؟ پس پاسخ مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) و امثال ایشان با آیهٴ سورهٴ «مریم» هم کافی نیست، برای اینکه آن یک کلمه است و یک مصداق دارد: زکریا (سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ که این یک مشتق است؛ اما محل بحث مشتقی است که بعضی از مصادیق او متلبساند و موصوفاند به مبدأ بالفعل؛ مثل الله و رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعضی از مصادیق او متلبساند به مبدأ بالقوه؛ مثل حضرت امیر (سلام الله علیه). احد الامرین را باید مرتکب بشوند: یا بگویند که در عموم المجاز استعمال شد؛ یعنی جامع بین بالفعل و بالقوه، یا نه در هم بالفعل استعمال شد و هم بالقوه که استعمال لفظ در اکثر از معناست. ظاهراً پاسخش همان است که چون یک وقت است که میگویند: «أکرم الولی» یا «رأیت ولیاً» که این یک کلمه است و استعمال میشود در معنا و تطبیق میشود بر مصادیقی که اعم از بالقوه و بالفعل است، آن وقت این اشکالها وارد است. یک وقت است که نه سه لفظ است، چون این عطف به منزلهٴ تکرار آن معطوف علیه است، ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ یعنی در «ولیکم رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ولیکم علی ابن ابیطالب (علیه السلام)» آن وقت آن وَلیّ در جملهٴ اوّل به معنای کسی است که بالفعل متصرف است و ولیّ در جملهٴ دوم به معنای کسی است که بالفعل متصرف است؛ ولی در جملهٴ سوم طبق قرینه بر کسی اطلاق میشود که متلبس است بالقوه، نه اینکه یک کلمه استعمال شده باشد و یک کلمه را هم بالفعل و هم بالقوه بفهمیم، پس با تحلیل داخلی باید جواب داد.
خود قرآن کریم به لسان «عربی مبین» نازل شد و فرمود: ما این را عربی مبین قرار دادیم تا شما تعقل کنید و اگر عربی مبین است باید روی قوانین عرب باشد. یک وقت است که ما کلمهای را در قرآن داریم و نمیدانیم این کلمه در لغت عرب به این معنا آمده یا نه؟ یا به این وزن آمده یا نه؟ و بعد از اثبات معجزه بودنِ قرآن کسی بخواهد بحث کند، همان سخنی که فخررازی در ذیل آیهٴ ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد آن سخن، سخنِ خوبی است. آنها اشکال کردند که تَهلُکِه و تَفعُلِه مصدر ثلاثی مجرد نیست و مصدر ثلاثی مجرد یا فَعل است یا کذا و دیگر بر وزن تَفعُلِه نیست. فخررازی میگوید که بعد از اثبات اینکه قرآن معجزه است دیگر شما در این زمینه سخن نگویید، اگر دیگری از بیرون بخواهد دربارهٴ قرآن نظر کند او ممکن است سؤال بکند که آیا تَفعُلِه مصدر ثلاثی مجرد است یا نه؟ او باید فحص بکند و شواهد عربی پیدا کند؛ اما بعد از اینکه ثابت شده است برای شما که قرآن کلام الله است و معجزه است دیگر این سؤال جا ندارد . یک وقت است که انسان آن چنان سخن میگوید که قرآن استعمال کرده است بله، میگوییم که بعد از ثبوت معجزه بودن قرآن دیگر این حرفها مطرح نیست؛ اما ما نمیدانیم که قرآن این کلمه را به آن معنا به کار برد یا به کار نبرد؟ چون وَلیّ هم به معنی «ولاء» است، هم به معنی محبت است، هم به معنی نصرت است و هم به معنای سرپرستی است و ما نمیدانیم کدام یک از اینهاست؟ هر کدام باشد مطابق با قوانین قرآنی و ادبی است؛ منتها شاهد داخلی از یک سو و شأن نزول از سوی دیگر این دو شاهد عادلاند که منظور از این وَلیّ به معنی سرپرست است.
مقتضی وحدت بودن برخی امور
مطلب دوم آن است که بعضی از امورند که مقتضی وحدتاند و اگر این امر موجود شد باید واحد باشد؛ این سخن دربارهٴ توحید بالاصاله است و دربارهٴ خلافت و ولایت و امامت هم بالتبع است. بیان ذلک این است که عالَم اگر خدایی دارد کما هو الحق باید یکی باشد، چون دو خدا و دو ذات چون صفات آنها هم عین ذات آنهاست دو علم است، دو قدرت است، دو مدیریت است، آن گاه ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و دیگر نمیشود که دو خدا باشد و عالَم منظم باشد، نمیشود گفت که دو خدا برابر با ما هو الحق کار میکنند، چون حقی در عالم نیست و حق خداست و بقیه عدم محض است و نفس الامر و قانون هر چه باشد همهٴ اینها از فعل خدا انتزاع میشود. اگر ذات اقدس الهی موجود است یقیناً واحدی است لا شریک له کما هو الحق. دربارهٴ رسول این چنین است؛ دو رسول در یک عصر نمیتوانند جامعه را اداره کنند، چون هر کدام مأموریت خاص دارند.
دلیل واحد بودن امام در هر عصر از منظر امام رضا(ع)
یکی از بیانات نورانی امام رضا (صلوات الله علیه) طبق آنچه که مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل کردند این است که چرا امام در هر عصری واحد است؟ فرمود: اگر در عصری بیش از یک امام بود چون هر امامی یک برنامهای دارد و یک نظری دارد، گرچه هر کدام اینها معصوماند و هر دو معصوماند؛ اما هر دو مظهر نامی از اسمای الهیاند و هر کدام برنامهٴ خاص دارند، لذا دو امام در یک عصر نخواهند بود . اگر دو معصوم بودند یکی امام است و دیگری مأموم. روی این معیار کلی نمیتوان گفت که این آیه جمع است و هر کسی که در حال رکوع صدقه میدهد او امام شماست و ما بگوییم «إنَّما ولِیُّکُمُ الله» است، بعد انما ولیکم رسول الله است (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «و انما ولیکم الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» که هر کس ایمان بیاورد و نماز اقامه کند و در حال رکوع صدقه بدهد او وَلیِّ شماست. هر کسی این کار را بکند که میشود وَلیّ! این « اَصبَحَ» کلُّ واحدٍ ولیاً است که میشود هرج و مرج. ما به همان دلیلی که وَلیّ میخواهیم به همان دلیل وَلیّ باید واحد باشد؛ اگر دو رهبر باشند، دو وَلیّ باشند و دو زمامدار باشند که نمیشود کشور را اداره کرد. چه نیازی به امام است؟ برای اینکه هرج و مرج نشود. تعدّد که مایهٴ هرج و مرج است، پس بعضی از امورند که دلیلِ وجود آنها دلیل وحدت آنهاست؛ یا امامت نیست و یا اگر هست باید واحد باشد، یا ولایت نیست یا اگر هست باید واحد باشد و نمیشود گفت که این آیه میگوید که وَلیّ شما خداست و پیامبر و هر کس در هر عصری نماز را اقامه کند و در حال رکوع زکات و صدقه بدهد او سرپرست شماست، آن گاه هر گروهی برای خود یک سرپرست خاص خواهند داشت.
شورای رهبری نه در انبیاء بود و نه در ائمه و حتی در پیش اهل سنت هم نیست؛ ما نبوت شورایی نداشتیم، امامت شورایی نداشتیم، خلافت شورایی نداشتیم و حتی در صدر اسلام آنها که حامی شورا بودند شش نفر را معیَّن کردند که اینها اعضای شورا باشند و مشورت کنند تا یک خلیفه را معین کنند نه اینکه این شش نفر خلافتِ شورایی داشته باشند. فرق است بین اینکه این شش نفر خلافت شورایی داشته باشند یا اینکه این شش نفر بنشینند و مطالعه کنند و تبادل نظر کنند و یک خلیفه معیَّن کنند. این دومی را آنها میگفتند و اوّلی را کسی نگفت، حتی یعنی اهل سنت هم خلافت شورایی را نمیپذیرفتند. به هر تقدیر اگر چنانچه آن روزهای فشار انقلاب و حملهٴ بیگانهها و نمیدانم منافقین و مِلّیگراها و سَمت شورا رفتن، خیلی از این مسایل شوراها را مطرح کرده است وگرنه مسئول اجرا باید یک نفر باشد که او البته باید مشورت کند، لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عین حال که فرمود: ﴿وَشاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ﴾ . تصمیمگیری و عزم برای شوری نیست برای یک نفر است، انسان مشورت میکند و از آراء صاحب نظران استفاده میکند؛ ولی یک نفر درهرصورت باید تصمیم بگیرد وگرنه هرج و مرج پدید میآید. آن گاه اگر منظور از این ﴿الَّذینَ﴾ استمرار باشد و هر کسی در هر عصری در حال نماز و در حال رکوع که صدقه داد او بشود وَلیّ، این میشود هرج و مرج. تطبیقش بر یازده امام دیگر (سلام الله علیه) بالنص است وگرنه خود آیه چنین معنایی ندارد که هر کسی در هر عصری بخواهد زکات بدهد در حال رکوع او میشود وَلیّ شما وگرنه آن دومی هم میگفت من که چهل بار در حال رکوع انگشتر صدقه دادم که این آیه دربارهٴ من نازل بشود . اگر این آیه او را میگرفت دیگر لازم نیست که آیه برای او عَلی حِدِه نازل بشود، میگفت من هم مشمول همین آیهام.
آن روز که برای خیلی از افراد روشن نبود که اینها {چه کسانی} هستند! اینها میتوانستند بگویند که آیه میگوید که هر که مؤمن باشد و در حال رکوع صدقه بدهد سرپرست شماست و ما هم که الآن چهل بار داریم این کار را میکنیم سرپرست شماییم، دیگری هم میگفت من هم فردا همین کار را میکنم و میشوم سرپرست شما.
غرض آن است که اگر چنانچه این آیه نظیر جُعاله باشد که هر که این کار را کرد میشود امام، این میشود هرج و مرج که این جعالهگونه باشد یا کسی وعده بدهد یا قرآن وعده بدهد که هر کسی ایمان بیاورد و نماز اقامه کند و در حال رکوع صدقه بدهد او وَلیِّ مسلمین است، چه در میآید؟ میشود اوّلِ هرج و مرج، در حالی که نیاز به ولایت و سرپرستی برای رفع هرج و مرج است به تعبیر مرحوم صاحب جواهر.
معنای استمراری داشتن آیه مذکور
مطلب بعدی آن است که این ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ یک فعل ماضیِ مستمر نیست، برای اینکه ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ جملهٴ حالیه است، نه کسانی که دائماً در این حالتاند و نه کسانی که ایمان میآورند و البته ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ ملکه را میرساند و استمرار را میرساند، چون فعل مضارع است؛ اما ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ جملهٴ حالیه است؛ ولی اگر اینچنین بود که «الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یرکعون» اینها همهشان دلالت بر استمرار میکرد؛ اما میبینیم که جمله کاملاً عوض شد فرمود: ﴿وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ که این ﴿وَیُؤْتُونَ﴾ دیگر نظیر ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ نیست، چون این واو حالیه است، چون جمله حال است.
دربارهٴ اینکه ائمه (علیهم السلام) در حال رکوع صدقه میدهند و سائلانِ آنها ملائکهاند، شاید برای همه مشخص نباشد؛ اما اباذر آن حرف را در مکه زده و در غیر مکه آن حرف را زده که خود من دیدم وگرنه چشمانم کور باد و دو گوشم شنید وگرنه دو گوشم کَر باد که خودم شنیدم این حرفها را و خودم دیدم که علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) صدقه داد و پیغمبر اینچنین دعا کرد و آن آیه هم نازل شد .
متصرف تکوینی بودن ولایت
مطلب بعدی آن است که ولایت که به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود، او در عین حال که محب است، در عین حال که ناصر است و در عین حال که متصرف تشریعی است متصرفِ تکوینی هم است و همهٴ این معانی دربارهٴ ذات اقدس الهی است. او وَلیّ تشریعی است؛ یعنی تهیهٴ قوانین و دستورات قانونی به عهدهٴ ذات اقدس الهی است و لاغیر. وَلیِّ تکوینی هم هست؛ یعنی احیا و اماته، دخل و تصرف، قبض و بسط، گریاندن و خنداندن، بینیاز کردن و سرمایه دادن، ﴿أَغنی و أَقنی﴾ ، ﴿أَضحَک و أَبکی﴾ ، ﴿أَمات و أَحیا﴾ همهٴ اینها جزء شئونِ ولایتهای تکوینیِ ذات اقدس الهی است. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ﴾ در قرآن کریم بر ذات اقدس الهی که اطلاق شد شامل همهٴ اینهاست، رسول خدا ﴿والذین آمنوا الذین﴾ هم برابرِ وحدت سیاق میتوان از این جمله استفاده کرد که آنها گذشته از ولایت تشریعی، ولایت تکوینی هم دارند؛ یعنی همان طوری که ذات اقدس الهی تصرف تکوینی و حقیقی در جهان خارج و در عالَم و آدم دارد، رسول خدا و انسان کاملِ معصوم (سلام الله علیه) هم همین طور است؛ منتها فعلاً خطاب به انسانهاست و در غیر انسانها هم اینها تصرف تکوینی دارند: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ و نمیشود آیات قبل و آیات بعد را که در یک سیاقاند شاهد گرفت، برای اینکه این دو آیه عَلی حِدِه نازل شد و چون شأن نزول خاص دارد بنابراین هیچ ارتباطی با گذشته و آینده ندارد. اگر گویندهای در یک حال دارد سخن میگوید یا نویسندهای دارد مینویسد، این وحدت سیاق است؛ اما اگر گویندهای در یک وقت سخنی گفت و سخنش قطع شد و در وقت دیگر حادثهای پیش آمد و یک کلام دیگر گفت، آن وقت این دو کلام را کنار هم نوشتند اینکه وحدت سیاق نیست. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ در یک وقتِ دیگر نازل شد و ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری اولیاء﴾ در وقت دیگر نازل شد که حالا اینها را در کنار هم نوشتند، اینکه دلیلی بر وحدت سیاق نیست. اگر وَلیّ بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود و او هم تشریعاً وَلیّ است و هم تکوینی، هیچ محذوری ندارد که رسول خدا و همچنین انسان کاملِ معصوم یعنی امام (سلام الله علیه) او هم وَلیّ تشریعی باشد و هم وَلیّ تکوینی.
منحصر بودن کمالات برای خدای سبحان
مطلب بعدی آن است که بر اساس توحیدی که قرآن کریم تبیین میکند همهٴ کمالات را در عین حال که خداوند به غیر خود اسناد میدهد در جای دیگر منحصر در خود میداند که نمونههایی از آن در بحثهای قبل روشن شد. حالا در خصوص ولایت گرچه در این آیه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا﴾ که ظاهرش حصر است؛ اما وقتی نوبتهای دیگر فرا میرسد معلوم میشود که «انما الولی هو الله»، آن گاه رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر دارای ولایت است به عنوان اینکه آیتِ وَلیّ است و مظهر وَلیّ است دارای ولایت است و همچنین ائمه (علیهم السلام) اگر دارای ولایتاند چون مظاهر وَلیُّ اللهاند، مظاهر وُلیِّ مطلقاند و آیات وَلیِّ مطلقاند از این جهت هستند.
ولایت تکوینی بالذات برای ذات اقدس الهی است، چه اینکه ولایت تشریعی هم بالذات برای ذات اقدس الهی است؛ اما ولایت تکوینی به تبع ولایت خدا و همچنین ولایت تشریعی به تبعِ ولایت خدا که برای اینها ثابت است. در جریان حضرت یوسف ملاحظه میفرمایید که آیهٴ 101 سورهٴ «یوسف» این است که وجود مبارک یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ که این کلمهٴ «فی الآخره» نشان میدهد که منظور از این وَلیّ، وَلیِّ تکوینی هم هست، چون در دنیا ولایت تکوینی و تشریعی هر دو معنا دارد؛ ولی در آخرت که ولایت تشریعی معنا ندارد و آنجا چون شرعی در کار نیست و آنجا سخن از حلال و حرام نیست بلکه آنجا روز پاداش است.
جامع ولایت تکوینی و تشریعی بودن ولایت در دنیا و آخرت
بنابراین این ولایتی که گفته شد: ﴿أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَةِ﴾ جامع است بین ولایت تکوینی و تشریعی؛ منتها در دنیا هر دو قسمش است و در آخرت یک قسمش؛ ولی آیات دیگری است که همین ولایت را که به معنای تکوین باشد و تشریع هم برای کسی است که ولایت تکوینی داشته باشد، منحصر میکند به ذات اقدس الهی. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیهٴ 11 اینچنین است: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾؛ غیر از خدا والی نیست و این وَلیّ که در آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است به همان معنی والی است، چه اینکه در «بُنی الاسلام علی خمس» که یکی از این امور پنجگانه ولایت است، دلیلی که در ذیل آن احادیث است که هیچ کسی و هیچ چیزی به اندازهٴ ولایت مورد اهمیت نیست، ذیل آن روایات این دلیل ذکر شده است که « و الوالی هو الدّلیلُ علیهنّ». اگر «بُنی الإسلام علی خمسة اشیاء علی الصلاة و الزکاة و الحج والصوم والولایة» و هیچ یک از آنها به اندازه ولایت مهم نیست، دلیلی که در ذیل این حدیث است این است که «الوالی هو الدّلیلُ علیهنّ» ، معلوم میشود که ولایت به معنای محبت و نصرت نیست به معنای سرپرستی است که والی عهده دار این سِمَت است. در موارد دیگر هم کلمهٴ وَلیّ منحصراً دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار رفته است؛ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» این بود که ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ یا ﴿هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ در دو قسمتِ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مسئلهٴ ولایت منحصر شد دربارهٴ ذات اقدس الهی: یکی آیهٴ نه سورهٴ «شوری» بود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ که این ضمیر فصل و آن معرفه بودنِ خبر نشان میدهد که این ولایت منحصراً برای ذات اقدس الهی است. در همان سورهٴ «شوری» دارد: ﴿وهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ . اگر ولایت برای غیر خدا ثابت شد، عزت این طور است، قوت این طور است، شفاعت این طور است و ولایت هم این طور است. نصرت هم همچنین است که اگر خداوند نصرت را به غیر خود اسناد میدهد که آنها ناصر شما هستند، در بخشهای دیگر میفرماید که غیر از خدا نه وَلیّ است و نه نصیر . پس معلوم میشود که هر کمالی که در قرآن کریم به غیر خدا اسناد داده شد آن کمال بالذات و بالاصاله برای ذات اقدس الهی است و بالتبع برای غیر خداست، وگرنه نصرت اگر از جایی محقق بشود برای آن است که اینها مأموران الهیاند، چون ﴿وَلِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ .
اینجا وحدت سیاق است که در ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ وَلیّ یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً، «و ولیکم رسول الله» یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً، «و ولیکم علیٌ» (علیه السلام) یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً که اینجا با وحدت سیاق حل میشود، برای اینکه با هم نازل شده است؛ اما آن آیهٴ ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ﴾ که وحدت سیاق ندارد، برای اینکه آن در یک قصهٴ دیگری نازل شد. این آیه طبق روایات برای آنها هم تطبیق شده است و خود این جملهٴ سوم بر آنها تطبیق شده است طبق روایاتی که قبلاً خواندیم. اگر این جملهٴ سوم بر همهٴ معصومین تطبیق شده است و این جملهٴ سوم دارد: انما ولیکم مثلاً هولاء و این هم در سیاق ولایت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در سیاق ولایت الله (جل جلاله) است پس اعم از تشریع و تکوین خواهد بود. پس نصرت هم همین طور است و هیچ کس خیال نکند که اگر کسی او را کمک کرد مستقلاً کمک کرد، بلکه این مأمور الهی است.
ولایت پذیر بودن انسان ولایت مدار
مطلب بعدی آن است که این آیهٴ بعد که میگوید: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ از باب وضعِ اسم ظاهر است موضعِ ضمیر، چون فرمود، وَلیّ که مشخص شد، وَلیّ الله است و رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امام معصوم، آن گاه فرمود: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ﴾؛ او وَلیّ است و شما باید متولیِّ این وَلیِّ باشید؛ یعنی ولایت پذیر باشید. یک انسان ولایتمدارِ ولایتپذیر را میگویند متولیِّ، تَولّی یعنی قَبِلَ الولایه. اگر کسی متولِّی بود، ولایتمدار بود، ولایتپذیر بود و قابل ولایت بود این ولایت الله را قبول کرد، ولایت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول کرد و ولایت ائمه (علیهم السلام) را هم قبول کرد، میشود حزب خدا؛ حزب هم آن گروهیاند که با یک برنامه، مرامنامه، اساسنامه و با یک زعیمی حرکت میکنند و حالا اختصاصی ندارد به حق یا باطل، عدهای حزب الشیطاناند و عدهای حزب اللهاند. فرمود اینها که و سرپرستی الله را قبول کردند سرپرستی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول کردند میشوند حزب الله. اگر کسی ولایتمدار بود میشود حزب الله و حزب الله غالب است، پس اینها غالباند که فرمود: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا﴾ که به جای اینکه بفرماید «فَإنهم غالبون» فرمود: ﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ که حدّ وسط را و برهان را هم در خلال ذکر کرده باشد، اینها غالباند چرا؟
تبیین علت غالب حزب¬الله
چون حزب اللهاند. در قبال حزب الله حزب الشیطان است. حزب الله را و حزب الشیطان را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» تبیین کرد؛ در سورهٴ «مجادله» اینچنین دارد: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی اْلأَذَلِّینَ﴾ که خسارت آنها را تبیین کرد و بعد فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ عَزیزٌ﴾ و حزب الله را در آیهٴ 22 سورهٴ «مجادله» مشخص کرد و فرمود که آنهایی که مؤمناند ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ اینها کسانیاند که ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ﴾؛ اینها کسانیاند که به مقام رضا رسیدند و در برنامههای الهی هیچ نگرانی ندارند و نه ساکتاند بلکه راضیاند. خیلی از حوادث است که به عنوان امتحان برای آدم پیش میآید و انسان منتظر فرصت است که کینهجوییاش را در آن روز اظهار کند و انتقام بگیرد، چنین کسی راضیِ به قضای خدا نیست. اگر کار بدی انسان کرد و آن حادثهٴ تلخ به عنوان کیفر بود آدم باید راضی باشد، اگر کار بدی نکرد و این حادثهٴ تلخ به عنوان امتحان الهی است باید راضی باشد. این نارضایی و ناشکیبایی و ناسپاسی نشانهٴ آن است که انسان راضی نیست به قضای الهی و وقتی راضی نشد خدا هم از او راضی نیست، کسی خدا از او راضی است که او به قضای الهی راضی باشد. یک وقت است که انسان کار خدا را با کار خلق خدا اشتباه میگیرد، چنین کسی همیشه در زحمت است؛ یک وقت است که کار خدا را از کار خلق خدا جدا میکند و آن چه که به خدا ارتباط دارد کاملاً راضی است و آن چه که به خلق خدا ارتباط دارد آنها را در حدّ خاص خود بررسی میکند. بیان ذلک این است که اگر کسی یک اهانتی به آدم کرد یا یک ظلمی به آدم کرد این دو حال دارد: یک وقت آدم نسبت به او اهانت کرد و او الآن دارد کیفر میدهد، بر اساس ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُم﴾
بیان راضی بودن به رضایت خدا
این باید راضی باشد، چرا؟ برای اینکه وقتی انسان مؤمن است که در جریانهای عادی به محکمهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کند و هر چه را که پیغمبر حکم کرد انسان با جان بپذیرد: ﴿فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیمًا﴾؛ یعنی با جان میپذیرند و هیچ تنگی در دل احساس نمیکنند. اگر زیدی نسبت به عمرو بد کرد و عمرو هم دارد برابر با عدل پاسخ میدهد او باید تحمل کند (این یک) که این هم از عمرو باید تحمل کند و هم از خدا. یک وقت است که نسبت به کسی بد نکرد؛ اما یک بیمهریِ ابتدایی بر او تحمیل شده است که او نسبت به آن شخص بیعلاقه خواهد بود و کینهٴ او را هم در دل میگیرد اگر او مؤمن نباشد که این هم بجاست؛ اما نسبت به اصل قضا و قدر الهی و اصل نظام الهی باید خوشحال باشد و احساس تنگی نکند، برای اینکه این امتحان خداست، آیا چیزی در جهان واقع میشود که خارج از قضا و قدر الهی و امتحان الهی باشد؟ او نسبت به کار خدا راضی است و دیگر گِلِه نمیکند که بگوید خدایا! این چیست؟ این امتحان خداست. نسبت به آن چه که به خدا برمیگردد راضی است و نسبت به خلق خدا «رُدوا الحجر مِن حیثُ جاء» است. این از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که فرمود: نسبت به دوستانتان و نسبت به مؤمنین اهل ایثارید، گذشتید که آن حسابش جداست و نسبت به بیگانهها سنگ از هر جا آمد همان را برگردانید: «فانّ الشّر لا یدفَعُه الاّ الشّر». اگر کسی به مرزتان تجاوز کرده است شما به او پاسخ بدهید: «فانّ الشّر لا یدفَعُه الاّ الشّر». اگر ما کار خدا را از کار خلق خدا جدا کردیم بنابراین تمام حوادثی که برای ما پیش میآید چه تلخ و چه شیرین نسبت به ذات اقدس الهی شاکریم و می¬گوییم «الحمدلله علی کل حال» چنین کسی از خدا راضی می شود، آن گاه خدا هم از چنین شخص راضی است و چنین شخصی هم حزب الله است: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾. چنین کسی دارای نفسی است که ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾؛ این راضی است به قضای خدا و مرضِیّ خداست چون همهٴ کارهای او خداپسند است. او برابر دین کار میکند و اسلام هم دین خداپسند است پس او مورد پسند خداست و چون چنین کسی دارای روحی است که هم به قضای خدا راضی است و هم کارهای او برابر اسلام است که اسلام دین خداپسند است، پس او دارای نفسی است که ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ است و قبل از اینکه بمیرد خدا دربارهٴ او میفرماید که اینها حزب اللهاند: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ و بعد از اینکه میخواهد رحلت کند، به روح او خطاب میکند: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ اینها تحت سرپرستی ذات اقدس الهی کار میکنند و میشوند حزب الله، آنها که الله را فراموش کردند تحت سرپرستی شیطان کار میکنند و میشوند حزب الشیطان. حزب الشیطان در حقیقت با الله دارد میجنگد، چون حزب الله که به میدان میآید به سرپرستی و فرماندهی کل قوای او که الله است به میدان میآید و اگر حزب الله وارد صحنه میشود فرماندهٴ کل قوا، الله است، برای اینکه اینها کسانیاند که متولّیِ اللهاند و الله هم وَلیّ اینهاست و خدا هم فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی﴾. این جزء قضا و قدر الهی است و تثبیت شده است که خدا و پیامبران الهی و مأموران الهی پیروزند. بنابراین حزب الله پیروز است و حزب الشیطان شکست خورده است خواه در جهاد اکبر خواه در جهاد اصغر، خواه در دنیا خواه در آخرت.
«والحمد لله رب العالمین»
- بیان راضی بودن به رضایت خدا
- دلیل واحد بودن امام در هر عصر از منظر امام رضا (ع)
- ولایتپذیر بودن انسان ولایتمدار
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ ٭ وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
تام نبودن جواب شیخ طوسی درباره شبهه فخررازی
چون ولایت خدا به معنای سرپرستی و تصرف در امور است و ولایت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به معنای سرپرستی و تصرف در امور است، ولایت آن مؤمنینی که در حال نماز و در حال رکوع صدقه دادند آن هم به معنای سرپرستی است. اشکال فخررازی را باید به این سَبک جواب داد، چون قبل از فخررازی هم این اشکال بود، لذا مرحوم شیخ طوسی هم در تبیان متوجه این اشکال بودند و جواب دادند. آن اشکال که مشتق در مَن یأتی استعمال نمیشود و مَجاز است، دربارهٴ مَن قَضی عنه المبدأ محل اختلاف است؛ اما دربارهٴ مَن یَتَربَّصُ بعدُ یقیناً مَجاز است و چگونه میشود وَلیّ به معنای سرپرست باشد در حالی که علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) در حین نزول آیه ولایتِ به این معنا را نداشت ؟! این شبههٴ فخررازی و امثال فخررازی را گرچه مرحوم شیخ طوسی در تبیان به این سَبک جواب داد که گاهی این عناوین بر کسانی اطلاق میشود که بالقوه دارای وصفاند ؛ مثل وصی یا نظیر آیهٴ سورهٴ «مریم» که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾، لکن این جوابها تام نیست، زیرا در بعضی از کلمات و بعضی از مشتقات، آن مبدأ یک خصوصیتی دارد که میفهماند مربوط به آینده است؛ مثل خلیفه که خلیفه هم مشتق است، وصی مشتق است اما وصایت امری است که بعد از مرگ محقق میشود؛ یعنی کسی که مُرد آنکه بعد از مرگ متصدی امور این میت است او را میگویند وصی بنابراین بعضی از مشتقات است که مبدأ او اقتضای آینده میکند نه اینکه این هیئت استعمالش در آینده روا باشد اینچنین نیست، بحث در هیئت مشتق است. مادهٴ «ولاء» که اقتضای آینده ندارد، هیئت هم که معمولاً در جایی به کار میرود که آن شخص و آن مصداق بالفعل مُتربِّصِ مبدأ باشد، آن وقت قیاس این با وصی قیاس مع الفارق است؛ مثل اینکه در مشتق بحث است که آیا آن مصداق باید این مبدأ را به نحو ملکه داشته باشد یا نه؟ بعضی از مبادیاند که اصلاً حرفهاند و پیشهاند و باید حتماً آن مصداق به نحو ملکه را داشته باشد، این مستلزم آن نیست که مشتق بر مصداقی حمل میشود که آن مصداق این مبدأ را به نحو ملکه داشته باشد. بنابراین پاسخی که مرحوم شیخ طوسی و امثال ایشان دادند که ما وصی و مانند آن را داریم این تام نیست، یا به آیهٴ سورهٴ «مریم» استشهاد میکنند که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾، چون آنجا وَلیّ به کلمهٴ وارث بودن همراه است (این یک) و ثانیاً این یک مشتق است که استعمال شده است بر مصداقی، نه اینکه ما مشتقی داشته باشیم که استعمال بشود و بعضی از مصادیق او متلبس باشد به مبدأ بالفعل و بعضی از مصادیق او متلبس نباشند به مبدأ بالفعل، آیا در هر دو معنا استعمال میشود که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا باشد؟ یا در جامع انتزاعی بین متلبس بالفعل و متلبس بالقوه استعمال میشود؟ یا نه این است و نه آن؟ پس پاسخ مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) و امثال ایشان با آیهٴ سورهٴ «مریم» هم کافی نیست، برای اینکه آن یک کلمه است و یک مصداق دارد: زکریا (سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ که این یک مشتق است؛ اما محل بحث مشتقی است که بعضی از مصادیق او متلبساند و موصوفاند به مبدأ بالفعل؛ مثل الله و رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعضی از مصادیق او متلبساند به مبدأ بالقوه؛ مثل حضرت امیر (سلام الله علیه). احد الامرین را باید مرتکب بشوند: یا بگویند که در عموم المجاز استعمال شد؛ یعنی جامع بین بالفعل و بالقوه، یا نه در هم بالفعل استعمال شد و هم بالقوه که استعمال لفظ در اکثر از معناست. ظاهراً پاسخش همان است که چون یک وقت است که میگویند: «أکرم الولی» یا «رأیت ولیاً» که این یک کلمه است و استعمال میشود در معنا و تطبیق میشود بر مصادیقی که اعم از بالقوه و بالفعل است، آن وقت این اشکالها وارد است. یک وقت است که نه سه لفظ است، چون این عطف به منزلهٴ تکرار آن معطوف علیه است، ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ یعنی در «ولیکم رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ولیکم علی ابن ابیطالب (علیه السلام)» آن وقت آن وَلیّ در جملهٴ اوّل به معنای کسی است که بالفعل متصرف است و ولیّ در جملهٴ دوم به معنای کسی است که بالفعل متصرف است؛ ولی در جملهٴ سوم طبق قرینه بر کسی اطلاق میشود که متلبس است بالقوه، نه اینکه یک کلمه استعمال شده باشد و یک کلمه را هم بالفعل و هم بالقوه بفهمیم، پس با تحلیل داخلی باید جواب داد.
خود قرآن کریم به لسان «عربی مبین» نازل شد و فرمود: ما این را عربی مبین قرار دادیم تا شما تعقل کنید و اگر عربی مبین است باید روی قوانین عرب باشد. یک وقت است که ما کلمهای را در قرآن داریم و نمیدانیم این کلمه در لغت عرب به این معنا آمده یا نه؟ یا به این وزن آمده یا نه؟ و بعد از اثبات معجزه بودنِ قرآن کسی بخواهد بحث کند، همان سخنی که فخررازی در ذیل آیهٴ ﴿لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ دارد آن سخن، سخنِ خوبی است. آنها اشکال کردند که تَهلُکِه و تَفعُلِه مصدر ثلاثی مجرد نیست و مصدر ثلاثی مجرد یا فَعل است یا کذا و دیگر بر وزن تَفعُلِه نیست. فخررازی میگوید که بعد از اثبات اینکه قرآن معجزه است دیگر شما در این زمینه سخن نگویید، اگر دیگری از بیرون بخواهد دربارهٴ قرآن نظر کند او ممکن است سؤال بکند که آیا تَفعُلِه مصدر ثلاثی مجرد است یا نه؟ او باید فحص بکند و شواهد عربی پیدا کند؛ اما بعد از اینکه ثابت شده است برای شما که قرآن کلام الله است و معجزه است دیگر این سؤال جا ندارد . یک وقت است که انسان آن چنان سخن میگوید که قرآن استعمال کرده است بله، میگوییم که بعد از ثبوت معجزه بودن قرآن دیگر این حرفها مطرح نیست؛ اما ما نمیدانیم که قرآن این کلمه را به آن معنا به کار برد یا به کار نبرد؟ چون وَلیّ هم به معنی «ولاء» است، هم به معنی محبت است، هم به معنی نصرت است و هم به معنای سرپرستی است و ما نمیدانیم کدام یک از اینهاست؟ هر کدام باشد مطابق با قوانین قرآنی و ادبی است؛ منتها شاهد داخلی از یک سو و شأن نزول از سوی دیگر این دو شاهد عادلاند که منظور از این وَلیّ به معنی سرپرست است.
مقتضی وحدت بودن برخی امور
مطلب دوم آن است که بعضی از امورند که مقتضی وحدتاند و اگر این امر موجود شد باید واحد باشد؛ این سخن دربارهٴ توحید بالاصاله است و دربارهٴ خلافت و ولایت و امامت هم بالتبع است. بیان ذلک این است که عالَم اگر خدایی دارد کما هو الحق باید یکی باشد، چون دو خدا و دو ذات چون صفات آنها هم عین ذات آنهاست دو علم است، دو قدرت است، دو مدیریت است، آن گاه ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و دیگر نمیشود که دو خدا باشد و عالَم منظم باشد، نمیشود گفت که دو خدا برابر با ما هو الحق کار میکنند، چون حقی در عالم نیست و حق خداست و بقیه عدم محض است و نفس الامر و قانون هر چه باشد همهٴ اینها از فعل خدا انتزاع میشود. اگر ذات اقدس الهی موجود است یقیناً واحدی است لا شریک له کما هو الحق. دربارهٴ رسول این چنین است؛ دو رسول در یک عصر نمیتوانند جامعه را اداره کنند، چون هر کدام مأموریت خاص دارند.
دلیل واحد بودن امام در هر عصر از منظر امام رضا(ع)
یکی از بیانات نورانی امام رضا (صلوات الله علیه) طبق آنچه که مرحوم صدوق در علل الشرایع نقل کردند این است که چرا امام در هر عصری واحد است؟ فرمود: اگر در عصری بیش از یک امام بود چون هر امامی یک برنامهای دارد و یک نظری دارد، گرچه هر کدام اینها معصوماند و هر دو معصوماند؛ اما هر دو مظهر نامی از اسمای الهیاند و هر کدام برنامهٴ خاص دارند، لذا دو امام در یک عصر نخواهند بود . اگر دو معصوم بودند یکی امام است و دیگری مأموم. روی این معیار کلی نمیتوان گفت که این آیه جمع است و هر کسی که در حال رکوع صدقه میدهد او امام شماست و ما بگوییم «إنَّما ولِیُّکُمُ الله» است، بعد انما ولیکم رسول الله است (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، «و انما ولیکم الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون» که هر کس ایمان بیاورد و نماز اقامه کند و در حال رکوع صدقه بدهد او وَلیِّ شماست. هر کسی این کار را بکند که میشود وَلیّ! این « اَصبَحَ» کلُّ واحدٍ ولیاً است که میشود هرج و مرج. ما به همان دلیلی که وَلیّ میخواهیم به همان دلیل وَلیّ باید واحد باشد؛ اگر دو رهبر باشند، دو وَلیّ باشند و دو زمامدار باشند که نمیشود کشور را اداره کرد. چه نیازی به امام است؟ برای اینکه هرج و مرج نشود. تعدّد که مایهٴ هرج و مرج است، پس بعضی از امورند که دلیلِ وجود آنها دلیل وحدت آنهاست؛ یا امامت نیست و یا اگر هست باید واحد باشد، یا ولایت نیست یا اگر هست باید واحد باشد و نمیشود گفت که این آیه میگوید که وَلیّ شما خداست و پیامبر و هر کس در هر عصری نماز را اقامه کند و در حال رکوع زکات و صدقه بدهد او سرپرست شماست، آن گاه هر گروهی برای خود یک سرپرست خاص خواهند داشت.
شورای رهبری نه در انبیاء بود و نه در ائمه و حتی در پیش اهل سنت هم نیست؛ ما نبوت شورایی نداشتیم، امامت شورایی نداشتیم، خلافت شورایی نداشتیم و حتی در صدر اسلام آنها که حامی شورا بودند شش نفر را معیَّن کردند که اینها اعضای شورا باشند و مشورت کنند تا یک خلیفه را معین کنند نه اینکه این شش نفر خلافتِ شورایی داشته باشند. فرق است بین اینکه این شش نفر خلافت شورایی داشته باشند یا اینکه این شش نفر بنشینند و مطالعه کنند و تبادل نظر کنند و یک خلیفه معیَّن کنند. این دومی را آنها میگفتند و اوّلی را کسی نگفت، حتی یعنی اهل سنت هم خلافت شورایی را نمیپذیرفتند. به هر تقدیر اگر چنانچه آن روزهای فشار انقلاب و حملهٴ بیگانهها و نمیدانم منافقین و مِلّیگراها و سَمت شورا رفتن، خیلی از این مسایل شوراها را مطرح کرده است وگرنه مسئول اجرا باید یک نفر باشد که او البته باید مشورت کند، لذا ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عین حال که فرمود: ﴿وَشاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ﴾ بعد فرمود: ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ﴾ . تصمیمگیری و عزم برای شوری نیست برای یک نفر است، انسان مشورت میکند و از آراء صاحب نظران استفاده میکند؛ ولی یک نفر درهرصورت باید تصمیم بگیرد وگرنه هرج و مرج پدید میآید. آن گاه اگر منظور از این ﴿الَّذینَ﴾ استمرار باشد و هر کسی در هر عصری در حال نماز و در حال رکوع که صدقه داد او بشود وَلیّ، این میشود هرج و مرج. تطبیقش بر یازده امام دیگر (سلام الله علیه) بالنص است وگرنه خود آیه چنین معنایی ندارد که هر کسی در هر عصری بخواهد زکات بدهد در حال رکوع او میشود وَلیّ شما وگرنه آن دومی هم میگفت من که چهل بار در حال رکوع انگشتر صدقه دادم که این آیه دربارهٴ من نازل بشود . اگر این آیه او را میگرفت دیگر لازم نیست که آیه برای او عَلی حِدِه نازل بشود، میگفت من هم مشمول همین آیهام.
آن روز که برای خیلی از افراد روشن نبود که اینها {چه کسانی} هستند! اینها میتوانستند بگویند که آیه میگوید که هر که مؤمن باشد و در حال رکوع صدقه بدهد سرپرست شماست و ما هم که الآن چهل بار داریم این کار را میکنیم سرپرست شماییم، دیگری هم میگفت من هم فردا همین کار را میکنم و میشوم سرپرست شما.
غرض آن است که اگر چنانچه این آیه نظیر جُعاله باشد که هر که این کار را کرد میشود امام، این میشود هرج و مرج که این جعالهگونه باشد یا کسی وعده بدهد یا قرآن وعده بدهد که هر کسی ایمان بیاورد و نماز اقامه کند و در حال رکوع صدقه بدهد او وَلیِّ مسلمین است، چه در میآید؟ میشود اوّلِ هرج و مرج، در حالی که نیاز به ولایت و سرپرستی برای رفع هرج و مرج است به تعبیر مرحوم صاحب جواهر.
معنای استمراری داشتن آیه مذکور
مطلب بعدی آن است که این ﴿الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ یک فعل ماضیِ مستمر نیست، برای اینکه ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ جملهٴ حالیه است، نه کسانی که دائماً در این حالتاند و نه کسانی که ایمان میآورند و البته ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ ملکه را میرساند و استمرار را میرساند، چون فعل مضارع است؛ اما ﴿وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ جملهٴ حالیه است؛ ولی اگر اینچنین بود که «الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و یرکعون» اینها همهشان دلالت بر استمرار میکرد؛ اما میبینیم که جمله کاملاً عوض شد فرمود: ﴿وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ﴾ که این ﴿وَیُؤْتُونَ﴾ دیگر نظیر ﴿یُقیمُونَ الصَّلاةَ﴾ نیست، چون این واو حالیه است، چون جمله حال است.
دربارهٴ اینکه ائمه (علیهم السلام) در حال رکوع صدقه میدهند و سائلانِ آنها ملائکهاند، شاید برای همه مشخص نباشد؛ اما اباذر آن حرف را در مکه زده و در غیر مکه آن حرف را زده که خود من دیدم وگرنه چشمانم کور باد و دو گوشم شنید وگرنه دو گوشم کَر باد که خودم شنیدم این حرفها را و خودم دیدم که علی ابن ابیطالب (سلام الله علیه) صدقه داد و پیغمبر اینچنین دعا کرد و آن آیه هم نازل شد .
متصرف تکوینی بودن ولایت
مطلب بعدی آن است که ولایت که به ذات اقدس الهی اسناد داده میشود، او در عین حال که محب است، در عین حال که ناصر است و در عین حال که متصرف تشریعی است متصرفِ تکوینی هم است و همهٴ این معانی دربارهٴ ذات اقدس الهی است. او وَلیّ تشریعی است؛ یعنی تهیهٴ قوانین و دستورات قانونی به عهدهٴ ذات اقدس الهی است و لاغیر. وَلیِّ تکوینی هم هست؛ یعنی احیا و اماته، دخل و تصرف، قبض و بسط، گریاندن و خنداندن، بینیاز کردن و سرمایه دادن، ﴿أَغنی و أَقنی﴾ ، ﴿أَضحَک و أَبکی﴾ ، ﴿أَمات و أَحیا﴾ همهٴ اینها جزء شئونِ ولایتهای تکوینیِ ذات اقدس الهی است. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ﴾ در قرآن کریم بر ذات اقدس الهی که اطلاق شد شامل همهٴ اینهاست، رسول خدا ﴿والذین آمنوا الذین﴾ هم برابرِ وحدت سیاق میتوان از این جمله استفاده کرد که آنها گذشته از ولایت تشریعی، ولایت تکوینی هم دارند؛ یعنی همان طوری که ذات اقدس الهی تصرف تکوینی و حقیقی در جهان خارج و در عالَم و آدم دارد، رسول خدا و انسان کاملِ معصوم (سلام الله علیه) هم همین طور است؛ منتها فعلاً خطاب به انسانهاست و در غیر انسانها هم اینها تصرف تکوینی دارند: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ و نمیشود آیات قبل و آیات بعد را که در یک سیاقاند شاهد گرفت، برای اینکه این دو آیه عَلی حِدِه نازل شد و چون شأن نزول خاص دارد بنابراین هیچ ارتباطی با گذشته و آینده ندارد. اگر گویندهای در یک حال دارد سخن میگوید یا نویسندهای دارد مینویسد، این وحدت سیاق است؛ اما اگر گویندهای در یک وقت سخنی گفت و سخنش قطع شد و در وقت دیگر حادثهای پیش آمد و یک کلام دیگر گفت، آن وقت این دو کلام را کنار هم نوشتند اینکه وحدت سیاق نیست. این ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ در یک وقتِ دیگر نازل شد و ﴿لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری اولیاء﴾ در وقت دیگر نازل شد که حالا اینها را در کنار هم نوشتند، اینکه دلیلی بر وحدت سیاق نیست. اگر وَلیّ بر ذات اقدس الهی اطلاق میشود و او هم تشریعاً وَلیّ است و هم تکوینی، هیچ محذوری ندارد که رسول خدا و همچنین انسان کاملِ معصوم یعنی امام (سلام الله علیه) او هم وَلیّ تشریعی باشد و هم وَلیّ تکوینی.
منحصر بودن کمالات برای خدای سبحان
مطلب بعدی آن است که بر اساس توحیدی که قرآن کریم تبیین میکند همهٴ کمالات را در عین حال که خداوند به غیر خود اسناد میدهد در جای دیگر منحصر در خود میداند که نمونههایی از آن در بحثهای قبل روشن شد. حالا در خصوص ولایت گرچه در این آیه فرمود: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا﴾ که ظاهرش حصر است؛ اما وقتی نوبتهای دیگر فرا میرسد معلوم میشود که «انما الولی هو الله»، آن گاه رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اگر دارای ولایت است به عنوان اینکه آیتِ وَلیّ است و مظهر وَلیّ است دارای ولایت است و همچنین ائمه (علیهم السلام) اگر دارای ولایتاند چون مظاهر وَلیُّ اللهاند، مظاهر وُلیِّ مطلقاند و آیات وَلیِّ مطلقاند از این جهت هستند.
ولایت تکوینی بالذات برای ذات اقدس الهی است، چه اینکه ولایت تشریعی هم بالذات برای ذات اقدس الهی است؛ اما ولایت تکوینی به تبع ولایت خدا و همچنین ولایت تشریعی به تبعِ ولایت خدا که برای اینها ثابت است. در جریان حضرت یوسف ملاحظه میفرمایید که آیهٴ 101 سورهٴ «یوسف» این است که وجود مبارک یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَةِ تَوَفَّنی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ که این کلمهٴ «فی الآخره» نشان میدهد که منظور از این وَلیّ، وَلیِّ تکوینی هم هست، چون در دنیا ولایت تکوینی و تشریعی هر دو معنا دارد؛ ولی در آخرت که ولایت تشریعی معنا ندارد و آنجا چون شرعی در کار نیست و آنجا سخن از حلال و حرام نیست بلکه آنجا روز پاداش است.
جامع ولایت تکوینی و تشریعی بودن ولایت در دنیا و آخرت
بنابراین این ولایتی که گفته شد: ﴿أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَةِ﴾ جامع است بین ولایت تکوینی و تشریعی؛ منتها در دنیا هر دو قسمش است و در آخرت یک قسمش؛ ولی آیات دیگری است که همین ولایت را که به معنای تکوین باشد و تشریع هم برای کسی است که ولایت تکوینی داشته باشد، منحصر میکند به ذات اقدس الهی. در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» آیهٴ 11 اینچنین است: ﴿إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءًا فَلا مَرَدَّ لَهُ وَما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ﴾؛ غیر از خدا والی نیست و این وَلیّ که در آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ است به همان معنی والی است، چه اینکه در «بُنی الاسلام علی خمس» که یکی از این امور پنجگانه ولایت است، دلیلی که در ذیل آن احادیث است که هیچ کسی و هیچ چیزی به اندازهٴ ولایت مورد اهمیت نیست، ذیل آن روایات این دلیل ذکر شده است که « و الوالی هو الدّلیلُ علیهنّ». اگر «بُنی الإسلام علی خمسة اشیاء علی الصلاة و الزکاة و الحج والصوم والولایة» و هیچ یک از آنها به اندازه ولایت مهم نیست، دلیلی که در ذیل این حدیث است این است که «الوالی هو الدّلیلُ علیهنّ» ، معلوم میشود که ولایت به معنای محبت و نصرت نیست به معنای سرپرستی است که والی عهده دار این سِمَت است. در موارد دیگر هم کلمهٴ وَلیّ منحصراً دربارهٴ ذات اقدس الهی به کار رفته است؛ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» این بود که ﴿فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ یا ﴿هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ در دو قسمتِ سورهٴ مبارکهٴ «شوری» مسئلهٴ ولایت منحصر شد دربارهٴ ذات اقدس الهی: یکی آیهٴ نه سورهٴ «شوری» بود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ که این ضمیر فصل و آن معرفه بودنِ خبر نشان میدهد که این ولایت منحصراً برای ذات اقدس الهی است. در همان سورهٴ «شوری» دارد: ﴿وهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ﴾ . اگر ولایت برای غیر خدا ثابت شد، عزت این طور است، قوت این طور است، شفاعت این طور است و ولایت هم این طور است. نصرت هم همچنین است که اگر خداوند نصرت را به غیر خود اسناد میدهد که آنها ناصر شما هستند، در بخشهای دیگر میفرماید که غیر از خدا نه وَلیّ است و نه نصیر . پس معلوم میشود که هر کمالی که در قرآن کریم به غیر خدا اسناد داده شد آن کمال بالذات و بالاصاله برای ذات اقدس الهی است و بالتبع برای غیر خداست، وگرنه نصرت اگر از جایی محقق بشود برای آن است که اینها مأموران الهیاند، چون ﴿وَلِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ .
اینجا وحدت سیاق است که در ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ وَلیّ یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً، «و ولیکم رسول الله» یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً، «و ولیکم علیٌ» (علیه السلام) یعنی چه تکویناً و چه تشریعاً که اینجا با وحدت سیاق حل میشود، برای اینکه با هم نازل شده است؛ اما آن آیهٴ ﴿لاَ تَتَّخِذُوا الیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ﴾ که وحدت سیاق ندارد، برای اینکه آن در یک قصهٴ دیگری نازل شد. این آیه طبق روایات برای آنها هم تطبیق شده است و خود این جملهٴ سوم بر آنها تطبیق شده است طبق روایاتی که قبلاً خواندیم. اگر این جملهٴ سوم بر همهٴ معصومین تطبیق شده است و این جملهٴ سوم دارد: انما ولیکم مثلاً هولاء و این هم در سیاق ولایت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و در سیاق ولایت الله (جل جلاله) است پس اعم از تشریع و تکوین خواهد بود. پس نصرت هم همین طور است و هیچ کس خیال نکند که اگر کسی او را کمک کرد مستقلاً کمک کرد، بلکه این مأمور الهی است.
ولایت پذیر بودن انسان ولایت مدار
مطلب بعدی آن است که این آیهٴ بعد که میگوید: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ از باب وضعِ اسم ظاهر است موضعِ ضمیر، چون فرمود، وَلیّ که مشخص شد، وَلیّ الله است و رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و امام معصوم، آن گاه فرمود: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ﴾؛ او وَلیّ است و شما باید متولیِّ این وَلیِّ باشید؛ یعنی ولایت پذیر باشید. یک انسان ولایتمدارِ ولایتپذیر را میگویند متولیِّ، تَولّی یعنی قَبِلَ الولایه. اگر کسی متولِّی بود، ولایتمدار بود، ولایتپذیر بود و قابل ولایت بود این ولایت الله را قبول کرد، ولایت رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول کرد و ولایت ائمه (علیهم السلام) را هم قبول کرد، میشود حزب خدا؛ حزب هم آن گروهیاند که با یک برنامه، مرامنامه، اساسنامه و با یک زعیمی حرکت میکنند و حالا اختصاصی ندارد به حق یا باطل، عدهای حزب الشیطاناند و عدهای حزب اللهاند. فرمود اینها که و سرپرستی الله را قبول کردند سرپرستی رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را قبول کردند میشوند حزب الله. اگر کسی ولایتمدار بود میشود حزب الله و حزب الله غالب است، پس اینها غالباند که فرمود: ﴿وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا﴾ که به جای اینکه بفرماید «فَإنهم غالبون» فرمود: ﴿فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾ که حدّ وسط را و برهان را هم در خلال ذکر کرده باشد، اینها غالباند چرا؟
تبیین علت غالب حزب¬الله
چون حزب اللهاند. در قبال حزب الله حزب الشیطان است. حزب الله را و حزب الشیطان را در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» تبیین کرد؛ در سورهٴ «مجادله» اینچنین دارد: ﴿اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذینَ یُحَادُّونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِکَ فِی اْلأَذَلِّینَ﴾ که خسارت آنها را تبیین کرد و بعد فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی إِنَّ اللّهَ قَوِیُّ عَزیزٌ﴾ و حزب الله را در آیهٴ 22 سورهٴ «مجادله» مشخص کرد و فرمود که آنهایی که مؤمناند ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَیُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ اینها کسانیاند که ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللّهِ﴾؛ اینها کسانیاند که به مقام رضا رسیدند و در برنامههای الهی هیچ نگرانی ندارند و نه ساکتاند بلکه راضیاند. خیلی از حوادث است که به عنوان امتحان برای آدم پیش میآید و انسان منتظر فرصت است که کینهجوییاش را در آن روز اظهار کند و انتقام بگیرد، چنین کسی راضیِ به قضای خدا نیست. اگر کار بدی انسان کرد و آن حادثهٴ تلخ به عنوان کیفر بود آدم باید راضی باشد، اگر کار بدی نکرد و این حادثهٴ تلخ به عنوان امتحان الهی است باید راضی باشد. این نارضایی و ناشکیبایی و ناسپاسی نشانهٴ آن است که انسان راضی نیست به قضای الهی و وقتی راضی نشد خدا هم از او راضی نیست، کسی خدا از او راضی است که او به قضای الهی راضی باشد. یک وقت است که انسان کار خدا را با کار خلق خدا اشتباه میگیرد، چنین کسی همیشه در زحمت است؛ یک وقت است که کار خدا را از کار خلق خدا جدا میکند و آن چه که به خدا ارتباط دارد کاملاً راضی است و آن چه که به خلق خدا ارتباط دارد آنها را در حدّ خاص خود بررسی میکند. بیان ذلک این است که اگر کسی یک اهانتی به آدم کرد یا یک ظلمی به آدم کرد این دو حال دارد: یک وقت آدم نسبت به او اهانت کرد و او الآن دارد کیفر میدهد، بر اساس ﴿فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُم﴾
بیان راضی بودن به رضایت خدا
این باید راضی باشد، چرا؟ برای اینکه وقتی انسان مؤمن است که در جریانهای عادی به محکمهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کند و هر چه را که پیغمبر حکم کرد انسان با جان بپذیرد: ﴿فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیمًا﴾؛ یعنی با جان میپذیرند و هیچ تنگی در دل احساس نمیکنند. اگر زیدی نسبت به عمرو بد کرد و عمرو هم دارد برابر با عدل پاسخ میدهد او باید تحمل کند (این یک) که این هم از عمرو باید تحمل کند و هم از خدا. یک وقت است که نسبت به کسی بد نکرد؛ اما یک بیمهریِ ابتدایی بر او تحمیل شده است که او نسبت به آن شخص بیعلاقه خواهد بود و کینهٴ او را هم در دل میگیرد اگر او مؤمن نباشد که این هم بجاست؛ اما نسبت به اصل قضا و قدر الهی و اصل نظام الهی باید خوشحال باشد و احساس تنگی نکند، برای اینکه این امتحان خداست، آیا چیزی در جهان واقع میشود که خارج از قضا و قدر الهی و امتحان الهی باشد؟ او نسبت به کار خدا راضی است و دیگر گِلِه نمیکند که بگوید خدایا! این چیست؟ این امتحان خداست. نسبت به آن چه که به خدا برمیگردد راضی است و نسبت به خلق خدا «رُدوا الحجر مِن حیثُ جاء» است. این از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که فرمود: نسبت به دوستانتان و نسبت به مؤمنین اهل ایثارید، گذشتید که آن حسابش جداست و نسبت به بیگانهها سنگ از هر جا آمد همان را برگردانید: «فانّ الشّر لا یدفَعُه الاّ الشّر». اگر کسی به مرزتان تجاوز کرده است شما به او پاسخ بدهید: «فانّ الشّر لا یدفَعُه الاّ الشّر». اگر ما کار خدا را از کار خلق خدا جدا کردیم بنابراین تمام حوادثی که برای ما پیش میآید چه تلخ و چه شیرین نسبت به ذات اقدس الهی شاکریم و می¬گوییم «الحمدلله علی کل حال» چنین کسی از خدا راضی می شود، آن گاه خدا هم از چنین شخص راضی است و چنین شخصی هم حزب الله است: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾. چنین کسی دارای نفسی است که ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾؛ این راضی است به قضای خدا و مرضِیّ خداست چون همهٴ کارهای او خداپسند است. او برابر دین کار میکند و اسلام هم دین خداپسند است پس او مورد پسند خداست و چون چنین کسی دارای روحی است که هم به قضای خدا راضی است و هم کارهای او برابر اسلام است که اسلام دین خداپسند است، پس او دارای نفسی است که ﴿راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ است و قبل از اینکه بمیرد خدا دربارهٴ او میفرماید که اینها حزب اللهاند: ﴿رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ و بعد از اینکه میخواهد رحلت کند، به روح او خطاب میکند: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً﴾ اینها تحت سرپرستی ذات اقدس الهی کار میکنند و میشوند حزب الله، آنها که الله را فراموش کردند تحت سرپرستی شیطان کار میکنند و میشوند حزب الشیطان. حزب الشیطان در حقیقت با الله دارد میجنگد، چون حزب الله که به میدان میآید به سرپرستی و فرماندهی کل قوای او که الله است به میدان میآید و اگر حزب الله وارد صحنه میشود فرماندهٴ کل قوا، الله است، برای اینکه اینها کسانیاند که متولّیِ اللهاند و الله هم وَلیّ اینهاست و خدا هم فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلی﴾. این جزء قضا و قدر الهی است و تثبیت شده است که خدا و پیامبران الهی و مأموران الهی پیروزند. بنابراین حزب الله پیروز است و حزب الشیطان شکست خورده است خواه در جهاد اکبر خواه در جهاد اصغر، خواه در دنیا خواه در آخرت.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است