- 867
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 55 تا 56 سوره مائده _ بخش اول"
- شبهه فخر رازی نسبت به معنای ولایت
- کیفیت نبودنِ ولایت به معنای نصرت و محبت
- تبیین برخی اشکالات نسبت به معنا و مصداق ولی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ٭ وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
خلاصهٴ بحث در این آیهٴ کریمه آن شد که ظاهر ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است و ولایتی که در این آیه است منحصر در این سه نوع است؛ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ یعنی فقط وَلیّ شما خداوند و پیامبر او و مؤمنینی هستند که نماز میخوانند و در حال رکوع زکات میدهند، ظاهر آیه این است. چون کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ برای حصر است پس منظور از این ولایت، ولایتِ خاص است نه ولایت عام و به معنای محبت نیست و به معنای نصرت نیست، چه اینکه منظور از ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ هم مؤمنین مخصوصاند نه همهٴ مؤمنین، زیرا ولایتِ به معنای محبت و ولایتِ به معنای نصرت و مانند آن عام است و همهٴ مؤمنین را در بر میگیرد و اختصاصی هم به گروه خاص ندارد. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 71 فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که این ولای متقابل برای همهٴ مؤمنین است، پس اختصاصی به گروه خاصی ندارد، در حالی که در آیه فرمود وَلیّ شما فقط خداست و پیامبر و کسانی که نماز میخوانند و در حال رکوع زکات میدهند. پس اگر به قرینهٴ ﴿إِنَّما﴾ که حصر است و به قرینهٴ آن قیودی که در جملهٴ سوم ذکر شد منظور از این ولایت معنای محبت یا نصرت باشد، لازمهاش این است که آن حصر به موقع نباشد و این قید هم به جا نباشد. اوّلِ آیه و آخر آیه نشان میدهد که هم این ولایت یک معنای مخصوص است و هم آنها که مؤمنیناند یک مؤمنین خاصاند و چون ولایت به معنای محبت یا ولایت به معنای نصرت مخصوص گروه خاص نیست، پس منظور از این ولایت، ولایتِ به معنای محبت یا ولایت به معنای نصرت نخواهد بود و حتماً ولایت به معنای امامت و سرپرستی و اُولا به تصرف بودن و مانند آن است.
شبهه فخررازی نسبت به معنای«ولایت»
مطلب بعدی آن است اینکه جناب فخر رازی گفت اگر منظور از ولایت، سرپرستی بود و منظور از این ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ خودِ علیبنابیطالب بود، چرا وجود مبارک امیرالمؤمنین به این آیه برای امامت خود استدلال نکرد؟ در حالی که به جریان غدیر خم و جریان مباهله و مانند آن استدلال کرد . این هم تام نیست، برای اینکه اگر منظورشان این است که در کتب اهل سنت نقل نشد، ممکن است آنها نقل نکرده باشند در حالی که آنها هم نقل کردند ؛ ولی اگر منظور آن است که اصلاً نقل نشده، این طور نیست و در احتجاجات امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به همین آیهٴ مبارکه استدلال شد. حضرت فرمود: آیا در بین شما کسانی هستند یا کسی هست که در حال نماز و در حال رکوع صدقه داده باشد و آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ او نازل شده باشد؟ غیر از من کسی هست ؟ که حضرت به این آیه استدلال کرد.
کیفیت نبودن ولایت به معنای نصرت و محبت
مطلب بعدی آن است که حالا که ﴿إِنَّما﴾ ثابت میکند که منظور از این ولایت محبت نیست و منظور از این ولایت نصرت نیست برای اینکه آنها عام است و حصر در کار نیست، فخر رازی میگوید: ﴿إِنَّما﴾ برای حصر نیست، برای اینکه در مواردی نظیر ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ و مانند آن کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ به کار رفت، در حالی که دنیا امثال زیادی دارد، اینکه خداوند فرمود: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ﴾ و مانند آن، با اینکه امثال دیگری هم در قرآن برای دنیا ذکر کردند معلوم میشود که ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر نیست . این سخن هم تام نیست، برای اینکه اگر در یک جا قرینهای اقامه شده است ما از کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ حصرِ اضافی و قیاسی اراده میکنیم؛ ولی اگر قرینهای اقامه نشد همان حصر نفسی و حصر مطلق و حقیقی است و ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است. ﴿انَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ یا فقط به طرف من وحی شده است که این ﴿إِنَّما﴾ کذا و ﴿إِنَّما﴾ کذا در قرآن کریم در موارد حصر زیاد است، لذا آن جاهایی که حصرش به قرینهای آسیب دید به همان اندازه حصرش میشود اضافی و آن جاهایی که قرینهای در کار نیست به حصر حقیقی باقی است و آن مواردی هم که حصرش اضافی است به مقداری که قرینه قائم شده است خارج میشود وگرنه بقیه به حصر باقی است، پس ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است. وقتی ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر شد باید ولایت در اینجا معنایی داشته باشد که منحصر در خدا و پیامبر و آن گروه مخصوص باشد.
مطلب بعدی آن است که همانطوری که در بحث گذشته ملاحظه فرمودید فرق است بین اینکه انسان کلمهٴ جمع را در مفرد استعمال بکند یا کلمهٴ جمع را در جمع استعمال بکند ولی در خارج گاهی مصداقش یکی است و گاهی مصداقش دو تا است و گاهی بیشتر و این سَبک در قرآن کم نیست؛ چه دربارهٴ فضایل اخلاقی و چه دربارهٴ رذایل اخلاقی. دربارهٴ فضایل اخلاقی همین آیهٴ مباهله است که آنها هم میپذیرند؛ جریان مباهله که ﴿ندع أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ ، در اینجا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ بر حضرت امیر اطلاق شده است و ﴿نساءنا﴾ فقط یک نفر آمده است از این طرف و آن وجود مبارک فاطمه (صلوات الله علیها) است، این در فضیلت است، چه اینکه ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً﴾ هم یک مصداق داشت؛ آن کسی که یک مال در شب و در راه خدا داد و یکی هم در روز و یکی هم در حضور مردم و یکی هم در نهان دارد وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) بود . به هر تقدیر چه بنا بر قول شیعه و چه بنابر قول سُنّی آیه جمع است، در حالی که در خارج بیش از یک فرد واقع نشده است و همهٴ آن راویان و محدثانی که در صدر اسلام بودند عرب بودند و اهل زبان و قواعدِ ادبیِ عرب بودند، آنها بدون محذور و دغدغه نقل کردند که آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مثلاً این است و ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً﴾ این است که دربارهٴ شخص معیّن نازل شده است یا ﴿نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ﴾ یا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ که در آیهٴ مباهله است مصداق شخص است یا حتی آنچه که خود اهل سنت دربارهٴ ابی بکر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» را تطبیق میکنند که ﴿وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ﴾ آنها میگویند که منظور از این ﴿أُولُوا الْفَضْلِ﴾ ابی بکر است . به هر تقدیر جمع است که یک مصداق پیدا کرده نه اینکه لفظ در مصداق واحد استعمال شده باشد و اصولاً لفظ که در مصداق استعمال نمیشود، بلکه لفظ در مفهوم و معنا استعمال میشود و آن معنا بر خارج منطبق میشود، حالا خارج یا کم یا زیاد. بنابراین دربارهٴ فضیلت﴿وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ﴾ است، ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهار﴾ است، ﴿ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ﴾،﴿انفسنا و انفسکم﴾ است. دربارهٴ رذیلت هم آیات سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» و سورهٴ «منافقون» است؛ در سورهٴ «ممتحنه» آیهٴ اوّلش این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾، در حالی که این را بر حاطببنابی بلتعه تطبیق کردند . ﴿تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾ همهٴ اینها جمع است در حالی که موردش حاطببنابی بلتعه است که گرایش و گزارش سِرّی با بیگانگان داشت، چه اینکه در سورهٴ «منافقون» که دارد آنها که منافقاند ـ آیه 8 سورهٴ «منافقون» است ـ ﴿یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ﴾ که این ﴿یَقُولُونَ﴾ گویندهاش عبدالله ابن اُبَیّ است با اینکه فعل جمع آورد. در آیهٴ محلِّ بحثِ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾، این ﴿یَقُولُونَ﴾ را گفتند که گوینده عبدالله ابن ابی است . پس چه در طرف فضیلت و چه در طرف رذیلت آیاتی هستند که به صورت جمعاند و مصداقشان یکی است و این هیچ مشکلی ندارد، برای اینکه این لفظ در خارج و در مصداق استعمال نمیشود تا کسی بگوید مَجاز است، بلکه لفظ در مفهوم استعمال میشود که حالا مصداقش گاهی کم است و گاهی زیاد. نشانهاش این است که عربهای صدر اسلام که هنوز زبانشان به عُجمه و مانند آن مخلوط نشد و آلوده نشد این نکات را نقل کردند بدون اینکه نقدی داشته باشند. گاهی جمع اطلاق میشود و مصداقش فرد است و به عنوان تعظیم و تکریم است که این سخن حق است که گاهی متکلم بر اساس عظمت و بزرگواری از خود به صورت متکلم مع الغیر یاد میکند؛ ولی دربارهٴ مخاطب و مغایَب چنین تعبیری رایج نیست، در عربی فصیح که به عنوان تکریم برای مخاطب لفظ جمع به کار ببرند، این تعبیر، تعبیرِ مولَّدین است؛ یعنی متأخرین این را رواج دادند وگرنه آن تعبیر ادبی اصیل این نیست که در عربی برای بزرگداشت مخاطب لفظ جمع را به کار ببرند، لذا شما در هیچ زیارتنامهای نمیبینید که ما خطاب به پیغمبر یا یکی از ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بکنیم و مثلاً بگوییم که السلام علیکم یا رسول الله یا السلام علیکم یا امیرالمؤمنین. اگر بنا بر تأدّب و تعظیم بود اینها اوُلا بودند، در هیچ کدام از این تعبیرات این چنین نیست که در مخاطب یا مغایَب جمع را برای تعظیم به کار ببرند. در متکلم مع الغیر هست: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾،
﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾، ﴿ أَنْزَلْنا إِلَیْکم کِتاباً﴾ و امثال ذلک؛ اما در مخاطب و مغایَب شاهدِ ادبی طلب میکند.
گذشته از آنکه حتی در مورد متکلم مع الغیر هم باز آنجا خالی از سخن نیست؛ یک وقت است که ذات اقدس الهی کاری را تنها انجام میدهد یا مخصوص شخص او است؛ مثل ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾، ﴿فَإِیّایَ فَاعْبُدُونِ﴾، ﴿إیّایَ فاتَّقُون﴾، ﴿إِیّایَ فَارْهَبُونِ﴾ و مانند آن. گاهی کاری را به فرشتگان امر میکند و با این ملائکه که جنود الهیاند انجام میدهد، آنجا است که میفرماید: ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُورًا﴾، ﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾ و مانند آن؛ حتی در آن موردی هم که متکلم وحده از خود با عنوانِ متکلم مع الغیر یاد کردند آنجا هم چنین سخنی است حداکثر این است که ما دربارهٴ متکلم مع الغیر بپذیریم؛ اما در مورد مخاطب که مثلاً به دستور بدهند تا بگوییم ایاکم نعبد و ایاکم نستعین این چنین نیست. اگر بنا بر تجلیل است خدا اوُلا از همه است که از او با تجلیل تعبیر بکنیم. در فارسی هست که ما به شخص معیَّن میگوییم که شما گفتید، این تجلیل است؛ اما در عربی اینچنین نیست. در فارسی هم در مغایَب و هم در مخاطب هست که میگوییم ایشان گفتند و از شخص معیَّن به جمع یاد میکنیم و هم از مخاطب به جمع یاد میکنیم و میگوییم شما گفتید؛ ولی چنین تعبیری در عربی فصیح باید دیده بشود و در قرآن کریم معمولاً به کار نرفت و در زیارتنامهها و تعبیراتی که نسبت به ائمه (علیهم السلام) و انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) داریم نیست.
تبیین برخی اشکالات فخر رازی نسبت به معنا و مصداق«ولی»
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یکی از اشکالات جناب فخر رازی این است که اگر وَلیّ به معنای محب باشد، این مشتق در متلبسِ بالمبدأ استعمال شده است که خدا و پیامبر و مؤمنین دوستان شما هستند و اگر وَلیّ به معنای ناصر باشد باز هم این مشتق در متلبس استعمال شده است و خدا و پیامبر و مؤمنین بالفعل ناصر شما هستند؛ اما اگر وَلیّ به معنای سرپرست و رهبر و اوُلا به تصرف و امثال ذلک باشد، این دربارهٴ خدا درست است که اوُلا به تصرف است، ﴿اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ﴾ است، ﴿یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ است، وَلیّ تکوینی است، وَلیّ تشریعی است و مانند آن. دربارهٴ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درست است، برای اینکه ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ یا ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ که هم ولای زمامداری دارند و هم ولای داوری دارند و مانند آن؛ ولی دربارهٴ علیبنابیطالب (سلام الله علیه) که درست نیست، برای اینکه او در زمان نزول آیه که وَلیّ نبود . اگر شما این وَلیّ را که مشتق است در اعمِ از «من قضی عنه المبدأ» یا «متلبس بمبدأ» یا آنچه که «سیتلبس بمبدأ» است به کار ببرید، آنگاه شامل علیبنابیطالب میشود؛ ولی استعمال مشتق در «من یتلبس بالمبدأ فی ما یأتی» مَجاز است. و اگر اختلافی هست در «من قضی عنه المبدأ» است وگرنه «ما یتلبس بعد» که همه گفتند و محققین پذیرفتند که مَجاز است. عدهای خواستند بگویند که میشود مشتق را در «من یتلبس بالمبدأ بعد» هم به کار برد؛ مثل اینکه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ این اطلاق شده است، در حالی که کسانی مشمول بودند که در زمان نزول آیه سارق نبودند، پس در ظرف آینده هم اگر متصف بشوند به سرقت باز آیه میگیرد. این را در اصول ملاحظه فرمودید که اینگونه از استدلالها ناتمام است، برای اینکه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ یک قانون کلی است و میگویند که هر کس سارق بود، معنایش این نیست که الآن عنوان سارق را بر کسی اطلاق کردند که این شخص در آینده سرقت میکند! این یک قانون کلی است که هر وقت کسی متلبس به مبدأ شد عنوانِ سارق بر او صدق میکند و حمل میشود و محکوم خواهد بود؛ مثل اینکه گفتند عالِم را گرامی بدارید و هنوز کسانی به دنیا نیامدند و بعدها به دنیا میآیند و کم کم به مراکز علمی راه پیدا میکنند و عالِم میشوند، معنایش این نیست که الآن کلمهٴ عالِم بر معدوم اطلاق شد! معنایش این است که این قضیهٴ حقیقیه است که «کل من تلبس بالعلم» در هر زمانی اگر کسی مصداق این عنوان بود حُکمش کرامت و تکریم است. بنابراین نمیشود به آیهٴ السارق و مانند آن تمسک کرد و گفت مشتق را میشود بر کسی حمل کرد که بعدها به مبدأ متلبس میشود. مشتق ظاهرش در کسی است که متلبس به مبدأ است فعلاً و دربارهٴ «من قضی عنه المبدأ» محل اختلاف است؛ اما در «من یتلبس بالمبدأ بعده»؛ یعنی کسی که بعداً به این مبدأ متصف میشود، فعلاً نمیگویند او عالم است یا وَلیّ است و مانند آن. پس اگر ما کلمهٴ وَلیّ را به معنای محب بگیریم یا به معنای ناصر بگیریم، هر سه بالفعل متصل به مبدأاند؛ ولی اگر به معنای اُولا به تصرف بگیریم خدا و پیامبر بالفعل متصفاند ولی آن مؤمنین بالفعل متصف نیستند. ما یکی از این دو کار را باید بکنیم: یا باید بگوییم که منظور کسی است که بالفعل وَلیّ است، چارهای نداریم مگر اینکه بگوییم منظور از وَلیّ محب یا ناصر است محبت یا نصرت ولایی است، یا بگوییم که اعم از آنکه بالفعل متلبس باشد یا در آینده. اگر وَلیّ به معنای متصرِّف است و به معنای بالفعل نیست خواه الآن و خواه آینده، عیب ندارد و ما هم میپذیریم که وَلیّ به معنای متصرِّف است و اعم از بالفعل مثل خدا و پیامبر است یا بالقوه و در آینده است مثل علیبنابیطالب. حالا که قبول کردید علیبنابیطالب بالفعل وَلیّ نیست و در آینده وَلیّ است اختلافِ شیعه و سنی برداشته میشود، برای اینکه سنیها هم علی را به عنوان وَلیّ قبول دارند در آینده؛ منتها بعد از سه نفر. وقتی آینده است مشخص نیست آینده چه وقت است؟ بعد از سه نفر است،
دلیل حصر بودن«انما»
بنابراین احد المحذورین است. جوابش این است که به صدر این آیه و به ذیل این آیه که توجه کردیم ثابت شد که این ﴿إنَّمَا﴾ حصر است (یک) و آن مؤمنین هم مؤمنین مخصوصاند (دو)، چون منظور از این مؤمنین کسانیاند که در حال رکوع صدقه دادند. این قید نشان میدهد که همهٴ مؤمنین نیستند و یک افراد معیَّناند و آن ﴿إنَّمَا﴾ هم نشان میدهد که این حصر است. وقتی آیه با ﴿إنَّمَا﴾ شروع شد معلوم میشود که منظور از این وَلیّ محب نیست، منظور از این وَلیّ ناصر نیست، ولایتِ نصرت و محبت منحصر نیست و منظور از این ولایت «اُولا به التصرف» است. آنگاه این قرینه میشود بر جامعِ بین کسی که بالفعل وَلیّ است یا بالقوه وَلیّ است. همان طوری که در جریان غدیر خم وقتی که وجود مبارک رسول خدا علیبنابیطالب (علیهم السلام) را به مردم معرفی کرد فرمود: «مَن کنتُ مولاه فعلیٌ مَولاه»، آنجا که شما نمیتوانید بگویید مولا به معنای دوست است! چون قبلش فرمود: «الستُ اولی بکم مِن انفسکم قالوا بلی». برابرِ آیهٴ سورهٴ «احزاب» در صحنهٴ غدیر خم وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حاضرین اقرار گرفت که «الستُ اولی بکم مِن انفسکم قالوا بلی» و بعد فرمود: «مَن کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه» . اینکه فرمود: من اُولا هستم؛ یعنی اُولا به تصرفم و همه اقرار کردند و بعد فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، اینجا که مولا یقیناً به معنای وَلیّ و سرپرست است؛ منتها او دارد جعل ولایت میکند و معلوم است مثل اینکه بگوید وصیِّ من این است یا جانشین من این است. اگر به تعبیر قرآن کریم که زکریا به خدا عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾؛ به من وَلیّ بده، این محفوف به قرینه است یعنی بعد از من وَلیِّ من باشد نه اینکه در زمانی که من هستم وَلیِّ من باشد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾؛ یعنی «اذا مت» که این «اذا مت» در آن مندرج است، برای اینکه وقتی به خدا عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ این کلمهٴ وَلیّ که عرض کرد وَلیِّ من باشد؛ یعنی وقتی من رحلت کردم او وَلیّ باشد. پس میشود کلمهٴ وَلیّ را که مشتق است با قرینه بر کسی اطلاق کرد که بالفعل وَلیّ نیست و بالقوه وَلیّ است و در آینده وَلیّ بالفعل خواهد بود؛ نظیر ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ، البته ﴿أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ یعنی هر وقتی که او اولوالامر شد اما الآن شما این حکم را دارید که هر کسی وَلیّ امر شد از او اطاعت کنید. اینجا هم میفرماید که وَلیّ شما خدا است و پیامبر و کسی که در حال نماز و در حال رکوع صدقه میدهد؛ یعنی چون همه میدانند که در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها کسی که رهبر است خود پیغمبر است و اگر چنین قرینهای با این لفظ ذکر شده است، منظور از آن ﴿الَّذِین﴾ یقیناً کسی است که جانشین خواهد بود. خود آنهایی که این آیه را بر ابی بکر اطلاق کردند هم ناچارند همین حرف را بزنند. بنابراین وقتی صدر آیه کلمهای دارد که ما مجبوریم طبق آن کلمه وَلیّ را به معنای اُولا به تصرف بگیریم و این قرینهٴ لُبّی هم او را همراهی میکند که سرپرستِ زمانِ پیغمبر خود پیغمبر است، معلوم میشود که منظور از سرپرستیِ کسی که در حال رکوع زکات میدهد سرپرستیِ بعد از پیغمبر است؛ مثل همان دعای خودِ زکریا که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ که در اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این آیه است؛ هر تعبیر و توجیهی که آن آیه دارد آیهٴ محل بحث هم خواهد داشت.
﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ این در آیه پنج سورهٴ «مریم» است، ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ در آیهٴ بعد است و ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾. اینکه کلمهٴ مشتق به کار برود و یک قرینهای حالا یا قبل یا بعد او را همراهی بکند و بعد معلوم بشود که منظور بعد است، پس محذوری ندارد. ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ که این مشتق به معنای وَلیِّ بعد از من است به قرینهٴ ﴿یَرِثُنِی﴾، آنجا هم به قرینهٴ این است که در زمان حیات پیغمبر کسی وَلیّ نیست غیر از خود پیغمبر. وقتی چنین قرینهای هست معلوم میشود که آن سومی یعنی ﴿الَّذِینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ آن وَلیِّ بعد از پیغمبر است و این واو عاطفه هم به منزلهٴ تکرار آن فعل است: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ (یک)، ﴿وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی «انما ولیکم رسوله» (این دو)، «ولیکم الذین» (سه). این عند التحلیل آن وَلیِّ اوّل که مبتدا است و ﴿الله﴾ خبر او است «ولیکم الله» به معنای اُولا به تصرف است بالفعل و وَلیِّ دوم هم اُولا به تصرف است بالفعل و وَلیِّ سوم به قرینهٴ داخلی اُولا به تصرف بالقوه است؛ مثل همین کلمهٴ ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ که به قرینهٴ ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ خواهید گفت که این مشتق در کسی استعمال شد که متلبس به ولایت است بعد الموت نه الآن. بنابراین اگر با قرینه کلمهٴ مشتق در متلبس به بعد اطلاق میشود در مقام هم این چنین است، چون ما نمیتوانیم وَلیّ را به معنای محب یا ناصر بگیریم، برای اینکه با صدر آیه نمیسازد و با ﴿إنَّمَا﴾ نمیسازد. اگر ﴿إنَّمَا﴾ میگوید این ولاء، ولایت به معنای تصرف است، پس اُولا به تصرف خداست، اُولا به تصرف پیغمبر است و اُولا به تصرف بعد از پیغمبر کسی است که در حال نماز و در حال رکوع صدقه داده است. این اشکال جناب فخر رازی هم با این وضع حل میشود.
او به دلیل شاهدی که اقامه کرده است اینچنین است؛ اما اگر شاهدش شاهدِ زور بود، ﴿إنَّمَا﴾ به حصرش باقی است. ایشان میگوید که ما در قرآن داریم که ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ کذا و کذا، در حالی که برای دنیا امثال دیگری است . جوابش این است که این معنایش این نیست که ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر نیست، بلکه ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر است «الا ما خرج بالدلیل». اگر شما یک جا کلمهٴ اِنّما را با قرینه یافتید که حصر حقیقی نبود، در جایی هم که قرینه نیست باز میگویید که حصر نیست! در﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ میگویید حصر نیست؟! لذا خود فخر رازی باید بپذیرد که به استثنای آن امثال دیگری که قرآن ذکر میکند، مَثَلِ دنیا همین است و این ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر است و حصرش هم حقیقی است. اگر دلیل خاصی اقامه شد حصرش میشود اضافی و قیاسی، پس اصل همان حقیقت است «الا ما خرج بالدلیل».
«والحمد لله رب العالمین»
- شبهه فخر رازی نسبت به معنای ولایت
- کیفیت نبودنِ ولایت به معنای نصرت و محبت
- تبیین برخی اشکالات نسبت به معنا و مصداق ولی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ ٭ وَمَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
خلاصهٴ بحث در این آیهٴ کریمه آن شد که ظاهر ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است و ولایتی که در این آیه است منحصر در این سه نوع است؛ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ یعنی فقط وَلیّ شما خداوند و پیامبر او و مؤمنینی هستند که نماز میخوانند و در حال رکوع زکات میدهند، ظاهر آیه این است. چون کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ برای حصر است پس منظور از این ولایت، ولایتِ خاص است نه ولایت عام و به معنای محبت نیست و به معنای نصرت نیست، چه اینکه منظور از ﴿وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ هم مؤمنین مخصوصاند نه همهٴ مؤمنین، زیرا ولایتِ به معنای محبت و ولایتِ به معنای نصرت و مانند آن عام است و همهٴ مؤمنین را در بر میگیرد و اختصاصی هم به گروه خاص ندارد. در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیهٴ 71 فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ﴾ که این ولای متقابل برای همهٴ مؤمنین است، پس اختصاصی به گروه خاصی ندارد، در حالی که در آیه فرمود وَلیّ شما فقط خداست و پیامبر و کسانی که نماز میخوانند و در حال رکوع زکات میدهند. پس اگر به قرینهٴ ﴿إِنَّما﴾ که حصر است و به قرینهٴ آن قیودی که در جملهٴ سوم ذکر شد منظور از این ولایت معنای محبت یا نصرت باشد، لازمهاش این است که آن حصر به موقع نباشد و این قید هم به جا نباشد. اوّلِ آیه و آخر آیه نشان میدهد که هم این ولایت یک معنای مخصوص است و هم آنها که مؤمنیناند یک مؤمنین خاصاند و چون ولایت به معنای محبت یا ولایت به معنای نصرت مخصوص گروه خاص نیست، پس منظور از این ولایت، ولایتِ به معنای محبت یا ولایت به معنای نصرت نخواهد بود و حتماً ولایت به معنای امامت و سرپرستی و اُولا به تصرف بودن و مانند آن است.
شبهه فخررازی نسبت به معنای«ولایت»
مطلب بعدی آن است اینکه جناب فخر رازی گفت اگر منظور از ولایت، سرپرستی بود و منظور از این ﴿الَّذینَ آمَنُوا﴾ خودِ علیبنابیطالب بود، چرا وجود مبارک امیرالمؤمنین به این آیه برای امامت خود استدلال نکرد؟ در حالی که به جریان غدیر خم و جریان مباهله و مانند آن استدلال کرد . این هم تام نیست، برای اینکه اگر منظورشان این است که در کتب اهل سنت نقل نشد، ممکن است آنها نقل نکرده باشند در حالی که آنها هم نقل کردند ؛ ولی اگر منظور آن است که اصلاً نقل نشده، این طور نیست و در احتجاجات امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به همین آیهٴ مبارکه استدلال شد. حضرت فرمود: آیا در بین شما کسانی هستند یا کسی هست که در حال نماز و در حال رکوع صدقه داده باشد و آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ دربارهٴ او نازل شده باشد؟ غیر از من کسی هست ؟ که حضرت به این آیه استدلال کرد.
کیفیت نبودن ولایت به معنای نصرت و محبت
مطلب بعدی آن است که حالا که ﴿إِنَّما﴾ ثابت میکند که منظور از این ولایت محبت نیست و منظور از این ولایت نصرت نیست برای اینکه آنها عام است و حصر در کار نیست، فخر رازی میگوید: ﴿إِنَّما﴾ برای حصر نیست، برای اینکه در مواردی نظیر ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ و مانند آن کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ به کار رفت، در حالی که دنیا امثال زیادی دارد، اینکه خداوند فرمود: ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ﴾ و مانند آن، با اینکه امثال دیگری هم در قرآن برای دنیا ذکر کردند معلوم میشود که ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر نیست . این سخن هم تام نیست، برای اینکه اگر در یک جا قرینهای اقامه شده است ما از کلمهٴ ﴿إِنَّما﴾ حصرِ اضافی و قیاسی اراده میکنیم؛ ولی اگر قرینهای اقامه نشد همان حصر نفسی و حصر مطلق و حقیقی است و ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است. ﴿انَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ یا فقط به طرف من وحی شده است که این ﴿إِنَّما﴾ کذا و ﴿إِنَّما﴾ کذا در قرآن کریم در موارد حصر زیاد است، لذا آن جاهایی که حصرش به قرینهای آسیب دید به همان اندازه حصرش میشود اضافی و آن جاهایی که قرینهای در کار نیست به حصر حقیقی باقی است و آن مواردی هم که حصرش اضافی است به مقداری که قرینه قائم شده است خارج میشود وگرنه بقیه به حصر باقی است، پس ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر است. وقتی ﴿إِنَّما﴾ مفید حصر شد باید ولایت در اینجا معنایی داشته باشد که منحصر در خدا و پیامبر و آن گروه مخصوص باشد.
مطلب بعدی آن است که همانطوری که در بحث گذشته ملاحظه فرمودید فرق است بین اینکه انسان کلمهٴ جمع را در مفرد استعمال بکند یا کلمهٴ جمع را در جمع استعمال بکند ولی در خارج گاهی مصداقش یکی است و گاهی مصداقش دو تا است و گاهی بیشتر و این سَبک در قرآن کم نیست؛ چه دربارهٴ فضایل اخلاقی و چه دربارهٴ رذایل اخلاقی. دربارهٴ فضایل اخلاقی همین آیهٴ مباهله است که آنها هم میپذیرند؛ جریان مباهله که ﴿ندع أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ ، در اینجا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ بر حضرت امیر اطلاق شده است و ﴿نساءنا﴾ فقط یک نفر آمده است از این طرف و آن وجود مبارک فاطمه (صلوات الله علیها) است، این در فضیلت است، چه اینکه ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً﴾ هم یک مصداق داشت؛ آن کسی که یک مال در شب و در راه خدا داد و یکی هم در روز و یکی هم در حضور مردم و یکی هم در نهان دارد وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) بود . به هر تقدیر چه بنا بر قول شیعه و چه بنابر قول سُنّی آیه جمع است، در حالی که در خارج بیش از یک فرد واقع نشده است و همهٴ آن راویان و محدثانی که در صدر اسلام بودند عرب بودند و اهل زبان و قواعدِ ادبیِ عرب بودند، آنها بدون محذور و دغدغه نقل کردند که آیهٴ ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ مثلاً این است و ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً﴾ این است که دربارهٴ شخص معیّن نازل شده است یا ﴿نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ﴾ یا ﴿أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ که در آیهٴ مباهله است مصداق شخص است یا حتی آنچه که خود اهل سنت دربارهٴ ابی بکر آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نور» را تطبیق میکنند که ﴿وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ﴾ آنها میگویند که منظور از این ﴿أُولُوا الْفَضْلِ﴾ ابی بکر است . به هر تقدیر جمع است که یک مصداق پیدا کرده نه اینکه لفظ در مصداق واحد استعمال شده باشد و اصولاً لفظ که در مصداق استعمال نمیشود، بلکه لفظ در مفهوم و معنا استعمال میشود و آن معنا بر خارج منطبق میشود، حالا خارج یا کم یا زیاد. بنابراین دربارهٴ فضیلت﴿وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ﴾ است، ﴿الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهار﴾ است، ﴿ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ﴾،﴿انفسنا و انفسکم﴾ است. دربارهٴ رذیلت هم آیات سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» و سورهٴ «منافقون» است؛ در سورهٴ «ممتحنه» آیهٴ اوّلش این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا فی سَبیلی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾، در حالی که این را بر حاطببنابی بلتعه تطبیق کردند . ﴿تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ﴾ همهٴ اینها جمع است در حالی که موردش حاطببنابی بلتعه است که گرایش و گزارش سِرّی با بیگانگان داشت، چه اینکه در سورهٴ «منافقون» که دارد آنها که منافقاند ـ آیه 8 سورهٴ «منافقون» است ـ ﴿یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ﴾ که این ﴿یَقُولُونَ﴾ گویندهاش عبدالله ابن اُبَیّ است با اینکه فعل جمع آورد. در آیهٴ محلِّ بحثِ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که ﴿فَتَرَی الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصیبَنا دائِرَةٌ﴾، این ﴿یَقُولُونَ﴾ را گفتند که گوینده عبدالله ابن ابی است . پس چه در طرف فضیلت و چه در طرف رذیلت آیاتی هستند که به صورت جمعاند و مصداقشان یکی است و این هیچ مشکلی ندارد، برای اینکه این لفظ در خارج و در مصداق استعمال نمیشود تا کسی بگوید مَجاز است، بلکه لفظ در مفهوم استعمال میشود که حالا مصداقش گاهی کم است و گاهی زیاد. نشانهاش این است که عربهای صدر اسلام که هنوز زبانشان به عُجمه و مانند آن مخلوط نشد و آلوده نشد این نکات را نقل کردند بدون اینکه نقدی داشته باشند. گاهی جمع اطلاق میشود و مصداقش فرد است و به عنوان تعظیم و تکریم است که این سخن حق است که گاهی متکلم بر اساس عظمت و بزرگواری از خود به صورت متکلم مع الغیر یاد میکند؛ ولی دربارهٴ مخاطب و مغایَب چنین تعبیری رایج نیست، در عربی فصیح که به عنوان تکریم برای مخاطب لفظ جمع به کار ببرند، این تعبیر، تعبیرِ مولَّدین است؛ یعنی متأخرین این را رواج دادند وگرنه آن تعبیر ادبی اصیل این نیست که در عربی برای بزرگداشت مخاطب لفظ جمع را به کار ببرند، لذا شما در هیچ زیارتنامهای نمیبینید که ما خطاب به پیغمبر یا یکی از ائمه (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بکنیم و مثلاً بگوییم که السلام علیکم یا رسول الله یا السلام علیکم یا امیرالمؤمنین. اگر بنا بر تأدّب و تعظیم بود اینها اوُلا بودند، در هیچ کدام از این تعبیرات این چنین نیست که در مخاطب یا مغایَب جمع را برای تعظیم به کار ببرند. در متکلم مع الغیر هست: ﴿إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ﴾،
﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾، ﴿ أَنْزَلْنا إِلَیْکم کِتاباً﴾ و امثال ذلک؛ اما در مخاطب و مغایَب شاهدِ ادبی طلب میکند.
گذشته از آنکه حتی در مورد متکلم مع الغیر هم باز آنجا خالی از سخن نیست؛ یک وقت است که ذات اقدس الهی کاری را تنها انجام میدهد یا مخصوص شخص او است؛ مثل ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾، ﴿فَإِیّایَ فَاعْبُدُونِ﴾، ﴿إیّایَ فاتَّقُون﴾، ﴿إِیّایَ فَارْهَبُونِ﴾ و مانند آن. گاهی کاری را به فرشتگان امر میکند و با این ملائکه که جنود الهیاند انجام میدهد، آنجا است که میفرماید: ﴿أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ نُورًا﴾، ﴿إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ﴾ و مانند آن؛ حتی در آن موردی هم که متکلم وحده از خود با عنوانِ متکلم مع الغیر یاد کردند آنجا هم چنین سخنی است حداکثر این است که ما دربارهٴ متکلم مع الغیر بپذیریم؛ اما در مورد مخاطب که مثلاً به دستور بدهند تا بگوییم ایاکم نعبد و ایاکم نستعین این چنین نیست. اگر بنا بر تجلیل است خدا اوُلا از همه است که از او با تجلیل تعبیر بکنیم. در فارسی هست که ما به شخص معیَّن میگوییم که شما گفتید، این تجلیل است؛ اما در عربی اینچنین نیست. در فارسی هم در مغایَب و هم در مخاطب هست که میگوییم ایشان گفتند و از شخص معیَّن به جمع یاد میکنیم و هم از مخاطب به جمع یاد میکنیم و میگوییم شما گفتید؛ ولی چنین تعبیری در عربی فصیح باید دیده بشود و در قرآن کریم معمولاً به کار نرفت و در زیارتنامهها و تعبیراتی که نسبت به ائمه (علیهم السلام) و انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) داریم نیست.
تبیین برخی اشکالات فخر رازی نسبت به معنا و مصداق«ولی»
﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا﴾ یکی از اشکالات جناب فخر رازی این است که اگر وَلیّ به معنای محب باشد، این مشتق در متلبسِ بالمبدأ استعمال شده است که خدا و پیامبر و مؤمنین دوستان شما هستند و اگر وَلیّ به معنای ناصر باشد باز هم این مشتق در متلبس استعمال شده است و خدا و پیامبر و مؤمنین بالفعل ناصر شما هستند؛ اما اگر وَلیّ به معنای سرپرست و رهبر و اوُلا به تصرف و امثال ذلک باشد، این دربارهٴ خدا درست است که اوُلا به تصرف است، ﴿اللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ﴾ است، ﴿یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ﴾ است، وَلیّ تکوینی است، وَلیّ تشریعی است و مانند آن. دربارهٴ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درست است، برای اینکه ﴿النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ یا ﴿وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾ که هم ولای زمامداری دارند و هم ولای داوری دارند و مانند آن؛ ولی دربارهٴ علیبنابیطالب (سلام الله علیه) که درست نیست، برای اینکه او در زمان نزول آیه که وَلیّ نبود . اگر شما این وَلیّ را که مشتق است در اعمِ از «من قضی عنه المبدأ» یا «متلبس بمبدأ» یا آنچه که «سیتلبس بمبدأ» است به کار ببرید، آنگاه شامل علیبنابیطالب میشود؛ ولی استعمال مشتق در «من یتلبس بالمبدأ فی ما یأتی» مَجاز است. و اگر اختلافی هست در «من قضی عنه المبدأ» است وگرنه «ما یتلبس بعد» که همه گفتند و محققین پذیرفتند که مَجاز است. عدهای خواستند بگویند که میشود مشتق را در «من یتلبس بالمبدأ بعد» هم به کار برد؛ مثل اینکه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما﴾ این اطلاق شده است، در حالی که کسانی مشمول بودند که در زمان نزول آیه سارق نبودند، پس در ظرف آینده هم اگر متصف بشوند به سرقت باز آیه میگیرد. این را در اصول ملاحظه فرمودید که اینگونه از استدلالها ناتمام است، برای اینکه ﴿وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ﴾ یک قانون کلی است و میگویند که هر کس سارق بود، معنایش این نیست که الآن عنوان سارق را بر کسی اطلاق کردند که این شخص در آینده سرقت میکند! این یک قانون کلی است که هر وقت کسی متلبس به مبدأ شد عنوانِ سارق بر او صدق میکند و حمل میشود و محکوم خواهد بود؛ مثل اینکه گفتند عالِم را گرامی بدارید و هنوز کسانی به دنیا نیامدند و بعدها به دنیا میآیند و کم کم به مراکز علمی راه پیدا میکنند و عالِم میشوند، معنایش این نیست که الآن کلمهٴ عالِم بر معدوم اطلاق شد! معنایش این است که این قضیهٴ حقیقیه است که «کل من تلبس بالعلم» در هر زمانی اگر کسی مصداق این عنوان بود حُکمش کرامت و تکریم است. بنابراین نمیشود به آیهٴ السارق و مانند آن تمسک کرد و گفت مشتق را میشود بر کسی حمل کرد که بعدها به مبدأ متلبس میشود. مشتق ظاهرش در کسی است که متلبس به مبدأ است فعلاً و دربارهٴ «من قضی عنه المبدأ» محل اختلاف است؛ اما در «من یتلبس بالمبدأ بعده»؛ یعنی کسی که بعداً به این مبدأ متصف میشود، فعلاً نمیگویند او عالم است یا وَلیّ است و مانند آن. پس اگر ما کلمهٴ وَلیّ را به معنای محب بگیریم یا به معنای ناصر بگیریم، هر سه بالفعل متصل به مبدأاند؛ ولی اگر به معنای اُولا به تصرف بگیریم خدا و پیامبر بالفعل متصفاند ولی آن مؤمنین بالفعل متصف نیستند. ما یکی از این دو کار را باید بکنیم: یا باید بگوییم که منظور کسی است که بالفعل وَلیّ است، چارهای نداریم مگر اینکه بگوییم منظور از وَلیّ محب یا ناصر است محبت یا نصرت ولایی است، یا بگوییم که اعم از آنکه بالفعل متلبس باشد یا در آینده. اگر وَلیّ به معنای متصرِّف است و به معنای بالفعل نیست خواه الآن و خواه آینده، عیب ندارد و ما هم میپذیریم که وَلیّ به معنای متصرِّف است و اعم از بالفعل مثل خدا و پیامبر است یا بالقوه و در آینده است مثل علیبنابیطالب. حالا که قبول کردید علیبنابیطالب بالفعل وَلیّ نیست و در آینده وَلیّ است اختلافِ شیعه و سنی برداشته میشود، برای اینکه سنیها هم علی را به عنوان وَلیّ قبول دارند در آینده؛ منتها بعد از سه نفر. وقتی آینده است مشخص نیست آینده چه وقت است؟ بعد از سه نفر است،
دلیل حصر بودن«انما»
بنابراین احد المحذورین است. جوابش این است که به صدر این آیه و به ذیل این آیه که توجه کردیم ثابت شد که این ﴿إنَّمَا﴾ حصر است (یک) و آن مؤمنین هم مؤمنین مخصوصاند (دو)، چون منظور از این مؤمنین کسانیاند که در حال رکوع صدقه دادند. این قید نشان میدهد که همهٴ مؤمنین نیستند و یک افراد معیَّناند و آن ﴿إنَّمَا﴾ هم نشان میدهد که این حصر است. وقتی آیه با ﴿إنَّمَا﴾ شروع شد معلوم میشود که منظور از این وَلیّ محب نیست، منظور از این وَلیّ ناصر نیست، ولایتِ نصرت و محبت منحصر نیست و منظور از این ولایت «اُولا به التصرف» است. آنگاه این قرینه میشود بر جامعِ بین کسی که بالفعل وَلیّ است یا بالقوه وَلیّ است. همان طوری که در جریان غدیر خم وقتی که وجود مبارک رسول خدا علیبنابیطالب (علیهم السلام) را به مردم معرفی کرد فرمود: «مَن کنتُ مولاه فعلیٌ مَولاه»، آنجا که شما نمیتوانید بگویید مولا به معنای دوست است! چون قبلش فرمود: «الستُ اولی بکم مِن انفسکم قالوا بلی». برابرِ آیهٴ سورهٴ «احزاب» در صحنهٴ غدیر خم وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حاضرین اقرار گرفت که «الستُ اولی بکم مِن انفسکم قالوا بلی» و بعد فرمود: «مَن کنتُ مولاه فعلیٌ مولاه» . اینکه فرمود: من اُولا هستم؛ یعنی اُولا به تصرفم و همه اقرار کردند و بعد فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای اوست، اینجا که مولا یقیناً به معنای وَلیّ و سرپرست است؛ منتها او دارد جعل ولایت میکند و معلوم است مثل اینکه بگوید وصیِّ من این است یا جانشین من این است. اگر به تعبیر قرآن کریم که زکریا به خدا عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾؛ به من وَلیّ بده، این محفوف به قرینه است یعنی بعد از من وَلیِّ من باشد نه اینکه در زمانی که من هستم وَلیِّ من باشد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾؛ یعنی «اذا مت» که این «اذا مت» در آن مندرج است، برای اینکه وقتی به خدا عرض کرد: ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ این کلمهٴ وَلیّ که عرض کرد وَلیِّ من باشد؛ یعنی وقتی من رحلت کردم او وَلیّ باشد. پس میشود کلمهٴ وَلیّ را که مشتق است با قرینه بر کسی اطلاق کرد که بالفعل وَلیّ نیست و بالقوه وَلیّ است و در آینده وَلیّ بالفعل خواهد بود؛ نظیر ﴿أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ، البته ﴿أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ یعنی هر وقتی که او اولوالامر شد اما الآن شما این حکم را دارید که هر کسی وَلیّ امر شد از او اطاعت کنید. اینجا هم میفرماید که وَلیّ شما خدا است و پیامبر و کسی که در حال نماز و در حال رکوع صدقه میدهد؛ یعنی چون همه میدانند که در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تنها کسی که رهبر است خود پیغمبر است و اگر چنین قرینهای با این لفظ ذکر شده است، منظور از آن ﴿الَّذِین﴾ یقیناً کسی است که جانشین خواهد بود. خود آنهایی که این آیه را بر ابی بکر اطلاق کردند هم ناچارند همین حرف را بزنند. بنابراین وقتی صدر آیه کلمهای دارد که ما مجبوریم طبق آن کلمه وَلیّ را به معنای اُولا به تصرف بگیریم و این قرینهٴ لُبّی هم او را همراهی میکند که سرپرستِ زمانِ پیغمبر خود پیغمبر است، معلوم میشود که منظور از سرپرستیِ کسی که در حال رکوع زکات میدهد سرپرستیِ بعد از پیغمبر است؛ مثل همان دعای خودِ زکریا که ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ٭ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ که در اوّلِ سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این آیه است؛ هر تعبیر و توجیهی که آن آیه دارد آیهٴ محل بحث هم خواهد داشت.
﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ این در آیه پنج سورهٴ «مریم» است، ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ در آیهٴ بعد است و ﴿وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا﴾. اینکه کلمهٴ مشتق به کار برود و یک قرینهای حالا یا قبل یا بعد او را همراهی بکند و بعد معلوم بشود که منظور بعد است، پس محذوری ندارد. ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ که این مشتق به معنای وَلیِّ بعد از من است به قرینهٴ ﴿یَرِثُنِی﴾، آنجا هم به قرینهٴ این است که در زمان حیات پیغمبر کسی وَلیّ نیست غیر از خود پیغمبر. وقتی چنین قرینهای هست معلوم میشود که آن سومی یعنی ﴿الَّذِینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ﴾ آن وَلیِّ بعد از پیغمبر است و این واو عاطفه هم به منزلهٴ تکرار آن فعل است: ﴿إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ﴾ (یک)، ﴿وَ رَسُولُهُ﴾ یعنی «انما ولیکم رسوله» (این دو)، «ولیکم الذین» (سه). این عند التحلیل آن وَلیِّ اوّل که مبتدا است و ﴿الله﴾ خبر او است «ولیکم الله» به معنای اُولا به تصرف است بالفعل و وَلیِّ دوم هم اُولا به تصرف است بالفعل و وَلیِّ سوم به قرینهٴ داخلی اُولا به تصرف بالقوه است؛ مثل همین کلمهٴ ﴿فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا﴾ که به قرینهٴ ﴿یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ﴾ خواهید گفت که این مشتق در کسی استعمال شد که متلبس به ولایت است بعد الموت نه الآن. بنابراین اگر با قرینه کلمهٴ مشتق در متلبس به بعد اطلاق میشود در مقام هم این چنین است، چون ما نمیتوانیم وَلیّ را به معنای محب یا ناصر بگیریم، برای اینکه با صدر آیه نمیسازد و با ﴿إنَّمَا﴾ نمیسازد. اگر ﴿إنَّمَا﴾ میگوید این ولاء، ولایت به معنای تصرف است، پس اُولا به تصرف خداست، اُولا به تصرف پیغمبر است و اُولا به تصرف بعد از پیغمبر کسی است که در حال نماز و در حال رکوع صدقه داده است. این اشکال جناب فخر رازی هم با این وضع حل میشود.
او به دلیل شاهدی که اقامه کرده است اینچنین است؛ اما اگر شاهدش شاهدِ زور بود، ﴿إنَّمَا﴾ به حصرش باقی است. ایشان میگوید که ما در قرآن داریم که ﴿إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا﴾ کذا و کذا، در حالی که برای دنیا امثال دیگری است . جوابش این است که این معنایش این نیست که ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر نیست، بلکه ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر است «الا ما خرج بالدلیل». اگر شما یک جا کلمهٴ اِنّما را با قرینه یافتید که حصر حقیقی نبود، در جایی هم که قرینه نیست باز میگویید که حصر نیست! در﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ﴾ میگویید حصر نیست؟! لذا خود فخر رازی باید بپذیرد که به استثنای آن امثال دیگری که قرآن ذکر میکند، مَثَلِ دنیا همین است و این ﴿إنَّمَا﴾ برای حصر است و حصرش هم حقیقی است. اگر دلیل خاصی اقامه شد حصرش میشود اضافی و قیاسی، پس اصل همان حقیقت است «الا ما خرج بالدلیل».
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است