- 1274
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 44 و 45 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 و 45 سوره مائده"
- مساوی بودن معیار تفسیری قرآن و تورات و انجیل
- برکات آیات نورانی تحریف شده تورات و انجیل
- تبیین معنای تابع نبودن پیامبر اکرم (ص) از موسای کلیم (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ٭ وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَاْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾
شبیه بودن تعبیر قرآن درباره تورات و انجیل
دربارهٴ تورات عدهای گفتند که این از نظر ادبی و ریشهٴ لغوی از وری الزند است وزند همان سنگ چخماقی است که با زدنْ آتش از آن میجهد. گفتند تورات همین است که اگر کسی عالمانه و مفسرانه آیات این کتاب را بررسی کند نور از او میگیرد. اصلِ ایراء یعنی نور افروختن: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُورُونَ * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾ همین است. فرمود که این آتشی را که شما روشن میکنید، این ایراء نار از درخت در اختیار خود شما نبود: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُورُونَ و * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾؛ این درختی که از او شعله میجوشد شما آفریدید یا خدا؟ به هر تقدیر ریشهٴ لغوی آن دربارهٴ تورات اینچنین گفته شد و بر فرض هم این تام نباشد . تعبیراتِ قرآن کریم دربارهٴ تورات و انجیل و قرآن شبیهِ هم است و اینها را نور میداند و وقتی نور بود اگر کسی خواست جایی را ببیند باید در حقیقت در این فراز ببیند
مساوی بودن معیار تفسیری قرآن و تورات و انجیل
مطلب دوم آن است که همان معیاری که دربارهٴ قرآن گفته شد که قرآن «یُفسِّرُ بعضُه بعضاً» و «یَنطق بعضه ببعض» همان معیار دربارهٴ تفسیر تورات و انجیل اصیل هم است؛ یعنی آیات انجیل یکدیگر را تفسیر میکنند و آیات تورات یکدیگر را تفسیر میکنند، برای اینکه اگر کتابی نور شد هیچ ابهامی در او نیست و اگر ابهامی بود با خودِ همان قرآن و تورات یا با خود انجیل ابهامش برطرف میشود و نیازی نیست که از خارج ابهام زدایی بشود. اگر کتابی نور است معلوم میشود که اوّل خود را روشن میکند و بعد چیز دیگر را و این اختصاصی به قرآن ندارد. پس اینکه آیات قرآن یکدیگر را تفسیر میکند چون بر اساس نور بودنِ قرآن است و تورات هم نور است و انجیل هم نور است، بنابراین این کتابهای آسمانی هر کدام خودشان را تفسیر میکنند؛ تورات یفسر بعضه بعضا و انجیل یفسر بعضه بعضا چه اینکه قرآن اینچنین است.
برکات آیات نورانی تحریف شده تورات و انجیل
مطلب سوم آن است که گرچه بعضی از احکام تورات نسخ شد و گرچه بعضی از احکام تورات را دیگران تحریف کردهاند ولی آن آیات نورانی تورات و انجیل که حق است اگر به آنها عمل بشود برکات فراوانی نصیب آنها خواهد شد، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده بعداً خواهد آمد که در آیهٴ 66 می¬فرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾؛ اگر اینها تورات و انجیل را و آنچه که از طرف خدا برای هدایت اینها نازل شده است که قرآن را هم شامل میشود، اگر اینها اقامه کنند روزیهای فراوان را از زمین و آسمان دریافت خواهند کرد. اگر تورات و انجیل یک کتاب باطلی باشد و نور و هدایت نباشد عمل به آن که مایه تنزل برکات الهی نخواهد شد.
نسخ شدن برخی آیات در تورات و انجیل
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ معنایش این نیست که تورات و انجیل با همهٴ آیاتی که فعلاً است این هم نور است وگرنه نسخ نمیشد وگرنه تحریف نشده بود، چون بعضی از اینها تحریف شد و بعضی از اینها نسخ شد فعلاً آنچه که دربارهٴ انجیل و تورات صادق است فی الجمله است؛ یعنی به نحو قضیهٴ موجبهٴ جزئیه است نه بالجمله و به نحو موجبهٴ کلیه. این چنین نیست که تمام آنچه که در تورات است هدایت و نور باشد، برای اینکه بعضیها نسخ شده است و بعضیها هم تحریف شدند. آنها که نسخ نشدند و تحریف نشدند آنها هدایتاند و نور. علی ای حال وصفی را که خداوند برای تورات ذکر کرده است کافی است ولو ریشهٴ لغوی آن وَرّی الزند نباشد. قرآن تورات را به عنوان نور معرفی میکند، چه اینکه انجیل را هم به عنوان نور معرفی میکند. در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 47 که به خواست خدا بعداً بحث میشود آنجا هم همین است و آیهٴ 46 هم این طور بود که ما تورات را نازل کردیم و انجیل را نازل کردیم، دربارهٴ عیسای مسیح فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُور﴾. بنابراین حالا خواه آن ریشهٴ لغویاش که گفتند تورات مِنْ وَرّی الزّند است آن تام باشد یا نباشد، وصفی را که خداوند در قرآن برای تورات و انجیل ذکر کرده است اینها را کتاب نورانی میداند؛ یعنی قبل از نسخ نورانی بود و الان دیگر نور نیست. پرسش:...پاسخ: ما آیات منسوخ نداریم بلکه تخصیص و امثال ذلک است و اگر باشد؛ یعنی قبلاً نور بود و الان تلاوتش مانده است. چیزی که الان معتبر نیست و حجت نیست این چه نورانیتی دارد؟ در ظرف خود نور بود بله، اما الان عمل به او جایز نیست و اگر عمل به او جایز نیست معلوم میشود که نور نیست. اگر چیزی در قرآن نسخ شد در ظرف منسوخ شدن نور نیست. قبل از نسخ حکم واقعی بود و نور بود و الان که عمل به او جایز نیست نور نیست.
حکم کردن حضرت موسی و انبیاء دیگر بر اساس تورات و انجیل
مطلب دیگر آن است که این تورات که دارای احکام الهی است و هدایت و نور را به همراه دارد، نه تنها موسای کلیم (سلام الله علیه) برابرِ به این حکم میکرد بلکه انبیای بعد از او هم به او حکم میکردند: ﴿یحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا﴾ که این اسلام همان اخلاص است، گرچه دین نزد خدا اسلام است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ ؛ اما این اسلام یک اسلام خاص است؛ یعنی «اخلصوا و اسلموا انفسهم لله سبحانه و تعالی» که هیچ هَوَسی دربارهٴ اینها راه پیدا نکرده است. انبیای بعد از موسای کلیم و قبل از عیسای مسیح (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دربارهٴ یهودیها به همین تورات حکم میکردند و بعد چون جریان ربانیون و احبار با ﴿النبیون﴾ فرق میکند و آنها معصوماند و هرگز اشتباه نمیکنند ولی ربانیون و احبار احیاناً به لغزشها مبتلا میشوند، آنها را در جملهٴ جداگانه ذکر کرد و فرمود: ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا﴾ و بعد ﴿وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا﴾؛ یعنی «یحکم بها الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ»؛ علمای ربانی و دانشمندان و فرزانگان یهود هم برابرِ تورات حکم میکردند. در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران مسئلهٴ عالِمِ ربانی وصف شد که ربانی چه گروهیاند؛ آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران این بود: ﴿ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛
تبیین معنای عالم ربانی
عالم ربانی عالمی است که منسوب به رب باشد و نسبت به او هم یک نسبت اعتباری نیست، ارتباطش در حقیقت ارتباط عبد و مولاست و اگر کسی شدید الربط به رب بود میشود ربانی و اگر شدید الربط به رب بود شدید التدبیر هم است و نسبت به امت اسلامی و جامعهٴ بشری مدبر خوبی هم است. تعبیر لطیف امین الاسلام (رضوان الله علیه) در مجمع البیان آن است که عالِم ربانی باید سیاست امور را به خوبی بلد باشد و بپروراند و او یک سیاستمدار خوبی است که بتواند جامعه انسانی را خوب اداره کند و بپروراند و کسی میتواند جامعهٴ انسانی را خوب بپروراند که خود دست پروردهٴ الهی باشد؛ یعنی اگر خود را به خدا سپرد و در مکتب خدا خوب پرورش یافت آنگاه توان تدبیر دیگران را دارد. وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) آنطور که در نهج البلاغه آمده است خود را به عنوان ربانیِ این امت معرفی کرد و فرمود «فاستمعوا مِن ربّانیّکم» ؛ فرمود: حرف مرا گوش بدهید برای این که من ربانیِ این امتم و ربانیِ شما هستم. احبار از حِبر است و حِبر هم همان زیور و زینت است و تحبیر یعنی تحسین. کسی را میگویند از احبار است که او علم را در جامعه زیبا جلوه بدهد و وقتی علم در جامعه زیبا جلوه میکند که خود شخص به آن علم عمل بکند. یکی از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در غُرَر و دُرَر این است که فرمود: سرّ اینکه عدهای حاضر نیستند که بیایند در مراکز علمی و علوم اسلامی را یاد بگیرند این است که میبینند عالِمِ با عمل کم است . این کمیِ عالمِ با عمل باعث بی رغبتی مردم میشود، اگر آنها علما را عامل ببینند و عالم عادل را زیاد ببینند آنها هم علاقمند میشوند. به هر تقدیر اَحبار آن گونه از علمایی هستند که علم را در جامعه به عنوان زیور معرفی کنند و بدون اینکه تبلیغ زبانی داشته باشند سنت و سیرت اینها مردم را تشنهٴ حوزههای علمی میکند. ممکن است عدهای دنیازده باشند و این معارف را نپذیرند؛ ولی نوع مردم و نسل جوان وقتی عالمِ با عمل را ببینند و علم را با عمل مقرون ببینند تشنهاند، چون هیچ کسی علیه کمال خود حرکت نمیکند. این فرق لغویِ ربانی با احبار بود. بعضیها خواستند بگویند که ربانیون همان علمای احبارند و احبار علمای یهود و علمای انجیل¬اند، در حالی که این چنین نیست و قرآن به هر دو اسناد می¬دهد. راه عالم ربانی شدن هم در آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران قبلاً بحث شد که فرمود: ﴿ولکن کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ راه عالم ربانی شدن همان تعلیم کتابهای الهی است و در خدمت کتابهای الهی بودن در هر عصری انسان را عالم ربانی میکند، چون آن کتاب الهی هم علوم و معارف را تفهیم میکند و هم راه تزکیه را نشان میدهد و هم افرادی که این راهها را طی کردهاند و مهذَّب شدند را معرفی میکند و هم ثمرهٴ وصول به این اهداف را تبیین میکند. به هر تقدیر ربانیون با احبار فرق دارند. گاهی ممکن است که همین عالم ربانی بلغزد یا همان کسی که جزو احبار است دستش بلغزد، اینها عادل هستند اما معصوم نیستند، لذا بین نبیّیون که معصوم هستند با ربانیون و احبار که غیر معصوماند فرق گذاشت و فرمود: ﴿یحَْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا﴾ یعنی اخلصوا؛ حکم میکنند ﴿لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ﴾ که احبار و ربانیون را جدا ذکر فرمود و نبیّیون را جدا ذکر کرد، چون پیامبر هرگز دستش نمیلغزد و پایش نمیلغزد و آلوده نمیشود؛
لغزش عالم ربانی¬نما در امورات دنیوی و اخروی
اما همین ربانی گاهی ممکن است ربانی نما در آید و همین حِبر ممکن است حِبر نما درآید، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آن احباری که دستشان لرزید و به وظیفهشان عمل نکردند از آنها ذات اقدس الهی خبر میدهد که چرا اینها به وظیفهشان عمل نکردند و دستورات الهی را عمل نکردند؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 62 به بعد این است که فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ بسیاری از منافقانِ اهل کتاب را میبینید که اینها به رشوهخوری و به گناه و تعدّی میپردازند و کار بدی میکنند، آنگاه در آیهٴ63 فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾؛ چرا ربانیون و احبار جلوی اینها را نگرفتند؟ چرا اینها را نهی از منکر نکردند؟ که این لولا تحذیر است و ترغیب است که چرا اینها نهی از منکر نکردند، اینها هم کار بدی کردند. ملاحظه میفرمایید که هم دربارهٴ گنهکاران فرمود که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمایی که ترک امر به معروف و نهی از منکر کردند میفرماید که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. آنها کار بدی کردند که معصیت کردند و علما کار بدی کردند که جلوی اینها را نگرفتند ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ و گاهی هم ﴿إِنَّ کَثیرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِل﴾ . خداوند سِمَت را به هر کسی نمیدهد؛ اما علم و دانش را به عنوان کالا به خیلیها میدهند؛ اما مسئولیت و آن پستهای کلیدی را؛ مثل رسالت، امامت و نبوت را به هر کسی نمیدهد که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ . اگر خدای ناکرده پیامبری دستش بلغزد یا اگر رسولی پایش بلغزد و یا امامی گرفتار بشود کل دین زیر سؤال میرود و اصل دین از بین میرود و هیچ اعتباری به اصل دین نیست، چون اینها پستهای کلیدی دارند؛ اما علما، مراجع و افراد عادی اگر یک وقت معصیت کردند مردم میگویند که این عالم نشد عالمِ دیگر، این مرجع نشد مرجع دیگر، این زاهد نما نشد زاهد دیگر، چون اینها پست کلیدی ندارند، لذا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ . بعضی را خدا کرامت میدهد اما سِمَت نمیدهد؛ در جریان بلعم باعور و هر که مصداق آن آیه است فرمود که ما آیاتمان را به او دادیم و او از این پوست به در آمده است. پس ممکن است که کسی عالم ربانی باشد معذلک نهی از منکر نکند و امر به معروف نکند و خدا میفرماید: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ یا جزء احبار باشد و این وظیفهٴ الهی را ترک بکند، اینها هیچ مشکلی ندارد؛
زیر سوال رفتن دین بوسیله عملکرد نامطلوب فرد مرتبط به خدا
ولی اگر کسی سِمَتی از طرف خدا دارد و حرف او به عنوان وحی در جامعه اثر کرد، چنین کسی اگر خدای ناکرده آلوده بشود اصل آن دین زیر سؤال میرود، چون مردم میگویند که تاکنون آنچه را که ما از این شخص به عنوان وحی الهی تلقی میکردیم از کجا بفهمیم که این درست گفته است؟ و اما اگر یک مرجعی دستش لغزید یا یک عالِمی پای او لغزید، هیچ محذوری ندارد، البته آثار بدی در جامعه دارد ولی مردم همان اسلام خودشان را خواهند داشت. مردم دینشان را از امام و پیغمبر میگیرند نه از زید و عمرو، لذا در عین حالی که این آیهٴ محل بحث «سورهٴ مائده» از ربانیون و احبار به نیکی یاد کرده است و فرمود: ﴿وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ﴾ در آیه¬های بعدِ همین «سورهٴ مائده» از ربانیون و احبار با نکوهش یاد کرده است و فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ . معلوم میشود که تارک امر به معروف و نهی از منکر مثل مرتکب منکر و ترک معروف هر دو کار بدی کردهاند، چون خداوند هم دربارهٴ مرتکبین فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمایی که تارک امر به معروف و نهی از منکرند فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾، چون اگر نهی کرده بودند که دیگر گرفتار معصیت نمیشدند. فرمود که چرا این کار را نکردند؟
این ﴿فلولا نفر﴾ ترغیب است. اگر نهی از منکر نکرده بودند اینها فاسد میشدند؛ ولی چون فاسد نیستند برای این است که آنها نهی از منکر کردند و این حق است؛ ولی قرآن در آیهٴ قبل فرمود که ﴿تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُون﴾ میببینید که خیلیها شتابزده به دنبال معصیت میروند و مشکلش این است که علما و احبار و ربانیون اینها را نهی از منکر نکردند. پس ربانی است ولی میلغزد و سقوط میکند؛ اما کسی که پیغمبر باشد ـ معاذالله ـ ممکن نیست بلغزد و از نبوت سقوط بکند، او معصوم است. عادل ممکن است از عدالت بیفتد؛ ولی معصوم ممکن نیست از عصمت بیفتد، لذا فرمود که خدا میداند این پستهای کلیدی را به چه کسی بدهد . به بلعم باعور پست کلیدی نداد بلکه به او کرامت داد و گاهی هم ممکن است که انسان حتی علم به غیب هم پیدا کند و خوابهای خوبی ببیند و از گزارشهای او می توان اطمینان به آینده را فراهم کرد؛ اما سِمَتی در نزد خدا ندارد و یک آدم عادی است.
عصمت اختصاص به انبیاء ندارد و دیگران هم میتوانند معصوم بشوند؛ اما اگر کسی معصوم بود دیگر آلوده نخواهد شد. ممکن است کسی پیغمبر نباشد و آلوده هم نشود و معصوم هم باشد و آلوده نشود؛ اما ممکن هم است که از احبار باشد و رهبان باشد معصوم نباشد و عادل باشد و بعد هم بلغزد، از این طرف تلازم نیست. از آن طرف هر معصومی منزه است و هر کسی که غیر معصوم بود در معرض خطر است و از آن طرف هر کسی که پست کلیدی دارد حتماً معصوم است؛ اما اینچنین نیست که هر کس معصوم باشد دارای پست کلیدی است.
مسئول حفظ کتاب الهی بودن احبار و ربانیون
مطلب بعدی آن است که ربانیون و احبار مسئول حفظ کتاب الهیاند و اینها امین وحی خدایند: ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ﴾. بعضیها خواستند بگویند که ﴿اسْتُحْفِظُوا﴾ هم به نبیّیون مرتبط است و هم به ربانیون و احبار ، آن ضرری ندارد؛ منتها خداوند در درجهٴ اوّل انبیاء را حافظ کتاب آسمانی قرار داد و در درجهٴ دوم انبیای الهی ربانیون و احبار را مأمور کردند که کتاب الهی را حفظ بکنند.
شاهد بر کتاب الهی بودن ربانیون و احبار
مطلب بعدی آن است که ﴿وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ﴾ یعنی این ربانیون و احبار شاهد بر کتاب الهیاند و شاهد یعنی رقیب؛ یعنی مواظبند که آسیب نبیند و تحریف نشود و تفسیر به رأی نشود و در جامعه عمل بشود، چنین کاری را میگویند شهادت یعنی مراقبت. آنگاه فرمود: شما اگر بخواهید دست از کتاب الهی بردارید و حکم نکنید، این یا برای آن است که از چیزی یا از کسی میترسید یا به چیزی یا کسی امیدوارید. انسان کاری که انجام میدهد یا برای شهوت است یا برای غضب، یا برای خوف است یا برای طمع و هر کاری که انجام میدهد از این دو بیرون نیست؛ منتها حالا فروعات فرعی زیرمجموعهٴ هر کدام از اینها قرار دارد که یا برای جلب نفع است یا برای دفع ضرر. گاهی به عنوان هوا یاد میشود که مبادا شما روی هوس و هوا حکم بکنید! خب آن کس که روی هوس و هوا حکم میکند در حقیقت یا جاه طلب است یا رضای کسی را میخواهد و مانند آن که این به جذب شهوت و جلب شهوت برمیگردد. منشأ این کارها و ترک وظیفه یا برای آن است که انسان از غیر خدا میترسد یا برای آن است که به غیر خدا امیدوار است، یا خوف است یا طمع. مردان الهی که در خوف و طمع موحدند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ و مانند آن، نه از بیگانه هراسناکند و نه به بیگانه امیدوار. این دو راه را ذات اقدس الهی بست و فرمود: ﴿فلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾. فرمود که شما اگر بخواهید دست از دین خدا بردارید و حکم نکنید یا برای ترس از غیر خداست که این جای ترس نیست، برای اینکه خود آن شخص جزو ماموران الهی است و تا خدا اجازه ندهد آسیبی به شما نمیرساند، شما از کی میخواهید بترسید؟ اگر ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ است و اگر ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ است از کی میخواهید بترسید؟ از هر کس که بخواهید بترسید تا خدا نخواهد او نمیتواند به شما آسیبی برساند، پس چه بهتر است که از خدا بترسید و به هر کس بخواهید دل ببندید و امیدوار باشید تا خدا نخواهد خیری از او به شما نمیرسد. اگر اینچنین است پس ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، آنگاه در ذیل فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾. راههای انحراف را اوّل بست و بعد این قانون را اعلام کرد. این سه قانون به صورت ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون﴾ ﴿فاولئک هم الظالمون﴾ ﴿فاولئک هم الفاسقون﴾ آمده است. این در مسئلهٴ تکوین است و این کار بسیار کار خوبی بود برای اهل بیت و او کار بدی کرده است و همهٴ این فضائلی که برای اهل بیت است در مسئلهٴ شهادت و جهاد، روی همین اذن تکوین بر آمده است. او شرعاً ممنوع بود و محرَّم هم بود و اهل جهنم هم خواهد شد؛ ولی در نظام کیانی اینها آسیب ندیدند، بلکه اینها رفتند دین را زنده بکنند و برگشتند و چند روزی هم آسیب دیدند که در برابر آن اجر بی پایانی که دیدند اصلاً قابل قیاس نیست. {خدا او را} آزمایش کرده و اختیار را به او داده و به او هم گفته که این کار را نکن؛ منتها او آزادانه این کار را کرده است. خدا جلوی کسی را نمیگیرد، بلکه اذن میدهد چه آن طرف و چه این طرف: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ که دو راه باز است و هر دو راه باز است. به هر تقدیر یک موحد اگر بخواهد حکم خدا را کتمان بکند دلیلی ندارد، برای اینکه اگر بخواهد امیدوار باشد نقطهٴ امید فقط خداست و اگر بخواهد هراسناک باشد نقطهٴ ترس فقط خداست، لذا بعد از اینکه این دو راه را بست و فرمود: ﴿لا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ که این سر فصل است و بعد از سر فصل وارد اصل مسئله میشوند، فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ که قصاص نفس و قصاص طَرَف را در آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ مائده بیان کرد. از اینکه فرمود:
سودمند بودن احکام تورات
﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها﴾؛ ما بر یهودیها در تورات این را نوشتیم؛ یعنی این یک حکم الهی است که باید بر اینها نافذ باشد و نمیتوان گفت که تورات که نسخ شده است این احکام برای ما سودمند نیست، چه اینکه نمیتوان گفت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع شریعت موسای کلیم نیست. هیچ کدام از این دو شبهه وارد نیست؛ اما شبههٴ اوّل مجموع تورات نسخ شد و مجموع انجیل نسخ شد نه جمیعش؛ این یعنی نه هر آیه و هر حکمی که در تورات بود و هر آیه و هر حکمی که در انجیل بود نسخ شد، بلکه بسیاری از مسایلی که در تورات و انجیل است مربوط به معارف مشترک بین اسلام و یهودیت و مسیحیت است یا اخلاقی است که مشترک بین اسلام و یهودیت و مسیحیت است و آنها که قابل نسخ نیست و آنها که نسخ نشد. پس مجموع یعنی فی الجمله نسخ شدن غیر از آن است که جمیع به نحو موجبهٴ کلیه نسخ شده باشد و تمام احکامش یا تمام آیاتش نسخ شده باشد این چنین نیست. پس ممکن است که بعضی از آیاتش همچنان به قوت خود باقی باشد.
تبیین معنای تابع نبودن پیامبر از موسای کلیم
در مطلب و شبههٴ دوم که گفته میشود پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع موسای کلیم نیست این سخن حق است؛ ولی این سخن ثابت نمیکند که قانونی که در دین موسای کلیم بود در اسلام نیست، زیرا همان خدایی که آن قانون را بر موسای کلیم وحی فرستاد همان خدا همان قانون را بر ذات مقدس پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان وحی فرستاد. در قرآن کریم وقتی نام خیلی از انبیاء را در سورهٴ مبارکهٴ انعام و مانند آن میبرد به پیغمبر اسلام نمیفرماید که تابع اینها باش، بلکه میفرماید که تابع هدایت اینها باش نه تابع اینها. فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه «بهم اقتده». نفرمود که به اینها اقتدا کن، بلکه فرمود که به قانون الهی اینها اقتدا کن؛ یعنی تو هم تابع این قانونی و آنها هم تابع این قانونند، نه اینکه تو تابع اینهایی. بعد از اینکه اسامی بسیاری از انبیاء (علیهم السلام) را برد، آنگاه فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه «بهم اقتده». پس اگر قانونی در تورات موسی و انجیل عیسی (علیها السلام) بود و در اسلام آن قانون امضا شده است، در حقیقت معناش آن است که پیغمبر اسلام مطیع وحی خداست نه مطیع تورات و انجیل یا تابع موسی و عیسی (علیها السلام).
قابل استناد و بودن قصاص نفس فرد بر اساس قرآن
مطلب سوم آن است که این قصاص نفس و قصاص طَرَف که در این آیه آمده است با تقیید و تخصیصی که در قرآن کریم است قابل استناد است نه مطلقا. در اینجا فرمود که ما به بنی اسرائیل گفتیم و در توراتشان مقرر کردیم که ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾؛ اما در اسلام اینچنین نیست که ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، بلکه اسلام شرط است، حریت شرط است، ذکوریت و انوثیت شرط است که همهٴ اینها قیود تخصیصی است که به این اطلاق خورده است. اینجا فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که در قصاص نفس است؛ ولی در «سورهٴ مبارکهٴ بقره» قبلاً ملاحظه فرمودید که آیهٴ 178 و 179 این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ﴾، پس این اختصاصی به یهودیت و مسیحیت ندارد و برای مسلمانها هم علیحده این قانون تثبیت شده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی﴾؛ اما نه آن ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که در تورات به قول مطلق بود بلکه ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثی بِاْلأُنْثی﴾ که اینها همه قیودی است که روی آن اطلاق ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ وارد شده است، چه اینکه اسلام هم این چنین است که «لایقتل المسلم بالکافر» پس المسلم بالمسلم. سه قید در آیهٴ 178 «سورهٴ بقره» آمد و قید چهارم هم که با ادلهٴ دیگر ثابت شده است. اگر این همه قیود بر آن قانون کلی وارد شد معلوم میشود که اصل و فرعش را اسلام باید امضا بکند؛ یعنی عام با همهٴ قیودش و مطلق با همهٴ قیودش را باید اسلام امضا بکند چه اینکه امضا هم کرده است و بعد هم در همان قسمت از آیهٴ 179 فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾. اینکه فرمود ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ «با» برای مقابله است و این اطلاق یعنی مطلق منافات با تقیید در خارج ندارد، چه اینکه در قصاص طَرَف هم قیود فراوانی خورده است: ﴿والعین بالعین والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن﴾ این چنین نیست که مطلقا هر چشمی را در مقابل چشم دیگر کور بکنند، بلکه چشم راست در مقابل چشم راست است، چشم چپ در مقابل چشم چپ است، چشم سالم در مقابل چشم سالم است و مانند آن و باز بر جروح قصاص هم مطلق نیست و این چنین نیست که هر جرحی قصاص داشته باشد، یک وقت است که آن شخص که جارح بود و آسیبی به این مجروح رساند اتفاقاً این مجروح نَمُرد و اگر بخواهند دوباره مشابه این جرح را بر آن جارح وارد کنند احتمال خطر است و در آن گونه از موارد قصاص تبدیل به دیه میشود. خب بنابراین ملاحظه فرمودید که سه فرع را این آیه ذکر کرد که هر کدامش دارای قیودی است؛ یعنی مسئلهٴ ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْس﴾ به اطلاقه باقی نیست و چند قید متوجهٴ این شد، مسئلهٴ ﴿والعین بالعین﴾ تا ﴿والسن بالسن﴾ که قصاص طَرَف است این هم قیود خاص خود را دارد، فرع سوم که فرمود: ﴿و الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ که مربوط به کور کردن چشم یا قطع بینی یا قطع گوش یا کندن دندان نیست، بلکه جراحت وارد کردن است، هر جراحتی قصاص ندارد و بعضی از جراحتهایی که احتمال خطر دارد به دیه تبدیل میشود که این همان قیود مسئله است. همانطوری که در تورات مطلق و مقیّدهایی بود در قرآن و در لسان معصومین (علیهم السلام) هم مطلق و مقیّدهایی است که این تبعیت اسلام از یهودیت نیست یا این پیروی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از موسای کلیم نیست، بلکه این تطابق شریعتین است و تطابق شریعتین غیر از پیرویِ یکی از دو شریعت از شریعت دیگری باشد.
فرق داشتن خطوط کلی و جزئی در مسائل مربوط به اصول و فروع دین
فروع دین هم {مثل اصول دین} یک کلیات ثابتی دارد منتها خطوط جزئیاش فرق میکند، نحوهٴ روزه گرفتن فرق میکند یا نحوهٴ نماز گرفتن فرق میکند وگرنه نماز را عیسای مسیح هم فرمود که ﴿وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا﴾ و طلیعهٴ وحییابی موسای کلیم (سلام الله علیه) هم همین است که ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری﴾ و اوّلین سخنی که موسای کلیم بعد از توحید شنید ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری﴾ است. خب اینها خطوط کلی است که به انبیای دیگر هم گفته شد و نحوهٴ این اجرای صلاة در شرایع فرق میکند. در ذیل این آیهٴ محل بحث فرمود که حالا که قصاص نفس است، قصاص عضو است، قصاص جراحت است، قصاص در قتل نفس حقِّ اولیاء دم و بازماندههاست و در قصاص طرف و در جراحت حقِّ خود این مصدوم است. فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ﴾؛ اگر کسی به این قصاص صدقه دهد؛ یعنی با بخشیدن صدقه دهد و آن کسی که محکوم به قصاص است را عفو بکند ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ این کفاره است برای صدقه دهنده؛ یعنی ولیّ دم اگر عفو کرد یا مصدوم و مجروح در قصاص طَرَف و جراحت اگر خودش از حقِّ خودش گذشت کفارهٴ گناهانِ اوست. ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾ یعنی کفاره برای متصدق نه کفاره برای آن مَن علیهِ القصاص، چون مَن علیهِ القصاص کفارهٴ خود را باید بپردازد و اگر این قتل، قتلِ عمد بود خب کفارهٴ خاصِّ خود را دارد و اگر نبود کفارهٴ مخصوص خود را دارد و قتل عمد و غیر عمد کفارههایشان جداست و این کفارهٴ گناه بودن مال کسی است که قصاص در اختیار اوست نه کسی که محکوم به قصاص است. آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و اینها گرچه دربارهٴ قصاص است اما قانون کلی است و اختصاصی به قصاص ندارد؛ هر چه که حکم خدا باشد اگر کسی حکم خدا را خوفاً یا طمعاً ترک کند ظالم است. فرقِ آنجا که فرمود: ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ با اینجا که فرمود: ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ آن است که اگر کسی حکم خدا را ترک کند و این ترک را حلال بداند این میشود کافر، چون حکمی از احکام خدا را انکار کرده است؛ ولی اگر حکم خدا را ترک بکند و بداند که این ترک معصیت است ولی تن به معصیت داده است، چنین شخصی ظالم است و فاسد. بنابراین اگر با انکارِ حکم خدا باشد این کفر معنای واقعی خود را دارد و اما اگر با انکار نباشد ظلم و فسق است و در همان موردِ ظلم و فسق کفرِ عملی هم است نه کفر اعتقادی؛ نظیر آنچه که آمده است که: ﴿وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیّ﴾ که اینجا کفر عملی است. یک وقت کسی مکه نمیرود و ـ معاذ الله ـ اصل حج را انکار میکند که این کافر اعتقادی است. یک وقت است که با اینکه مستطیع است و میتواند برود و امکان رفتن است معذلک حج نمیکند که این کفر عملی است. کفر در اصطلاح دین دو قسم است: یا کفر اعتقادی است؛ مثل کسی که حقِّ دربارهٴ اصول دین را بپوشاند یا کفر عملی است؛ مثل کسی که اصول دین و اعتقادات اصلیه را حفظ کرده است؛ ولی در مقام انجام وظیفه این وظیفه را پوشانده است که میشود کفر عملی.
این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ دو جور است: یک وقت است که دین فروشی کرده است که این میشود کافر؛ اگر دین فروشی کرده است و دینش را فروخت میشود کافر. یک وقت است که دین فروشی نمیکند و عقیدهاش محفوظ است منتها معصیت میکند، این میشود کفر عملی. پس این که فرمود: ﴿و مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافرون﴾ و بعد مشابه این را فرمود: ﴿هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و مشابه این را فرمود: ﴿ هُمُ الفاسقون﴾ فرقشان این است که آنجا که با انکار اعتقادی همراه است که کفر واقعی است و اگر نشد میشود کفر عملی که کفر عملی همان ظلم و فسق است.
«والحمد لله رب العالمین»
- مساوی بودن معیار تفسیری قرآن و تورات و انجیل
- برکات آیات نورانی تحریف شده تورات و انجیل
- تبیین معنای تابع نبودن پیامبر اکرم (ص) از موسای کلیم (ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ ٭ وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَاْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾
شبیه بودن تعبیر قرآن درباره تورات و انجیل
دربارهٴ تورات عدهای گفتند که این از نظر ادبی و ریشهٴ لغوی از وری الزند است وزند همان سنگ چخماقی است که با زدنْ آتش از آن میجهد. گفتند تورات همین است که اگر کسی عالمانه و مفسرانه آیات این کتاب را بررسی کند نور از او میگیرد. اصلِ ایراء یعنی نور افروختن: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُورُونَ * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾ همین است. فرمود که این آتشی را که شما روشن میکنید، این ایراء نار از درخت در اختیار خود شما نبود: ﴿أَفَرَأَیْتُمُ النّارَ الَّتی تُورُونَ و * ءَأَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ﴾؛ این درختی که از او شعله میجوشد شما آفریدید یا خدا؟ به هر تقدیر ریشهٴ لغوی آن دربارهٴ تورات اینچنین گفته شد و بر فرض هم این تام نباشد . تعبیراتِ قرآن کریم دربارهٴ تورات و انجیل و قرآن شبیهِ هم است و اینها را نور میداند و وقتی نور بود اگر کسی خواست جایی را ببیند باید در حقیقت در این فراز ببیند
مساوی بودن معیار تفسیری قرآن و تورات و انجیل
مطلب دوم آن است که همان معیاری که دربارهٴ قرآن گفته شد که قرآن «یُفسِّرُ بعضُه بعضاً» و «یَنطق بعضه ببعض» همان معیار دربارهٴ تفسیر تورات و انجیل اصیل هم است؛ یعنی آیات انجیل یکدیگر را تفسیر میکنند و آیات تورات یکدیگر را تفسیر میکنند، برای اینکه اگر کتابی نور شد هیچ ابهامی در او نیست و اگر ابهامی بود با خودِ همان قرآن و تورات یا با خود انجیل ابهامش برطرف میشود و نیازی نیست که از خارج ابهام زدایی بشود. اگر کتابی نور است معلوم میشود که اوّل خود را روشن میکند و بعد چیز دیگر را و این اختصاصی به قرآن ندارد. پس اینکه آیات قرآن یکدیگر را تفسیر میکند چون بر اساس نور بودنِ قرآن است و تورات هم نور است و انجیل هم نور است، بنابراین این کتابهای آسمانی هر کدام خودشان را تفسیر میکنند؛ تورات یفسر بعضه بعضا و انجیل یفسر بعضه بعضا چه اینکه قرآن اینچنین است.
برکات آیات نورانی تحریف شده تورات و انجیل
مطلب سوم آن است که گرچه بعضی از احکام تورات نسخ شد و گرچه بعضی از احکام تورات را دیگران تحریف کردهاند ولی آن آیات نورانی تورات و انجیل که حق است اگر به آنها عمل بشود برکات فراوانی نصیب آنها خواهد شد، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده بعداً خواهد آمد که در آیهٴ 66 می¬فرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾؛ اگر اینها تورات و انجیل را و آنچه که از طرف خدا برای هدایت اینها نازل شده است که قرآن را هم شامل میشود، اگر اینها اقامه کنند روزیهای فراوان را از زمین و آسمان دریافت خواهند کرد. اگر تورات و انجیل یک کتاب باطلی باشد و نور و هدایت نباشد عمل به آن که مایه تنزل برکات الهی نخواهد شد.
نسخ شدن برخی آیات در تورات و انجیل
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَ نُورٌ﴾ معنایش این نیست که تورات و انجیل با همهٴ آیاتی که فعلاً است این هم نور است وگرنه نسخ نمیشد وگرنه تحریف نشده بود، چون بعضی از اینها تحریف شد و بعضی از اینها نسخ شد فعلاً آنچه که دربارهٴ انجیل و تورات صادق است فی الجمله است؛ یعنی به نحو قضیهٴ موجبهٴ جزئیه است نه بالجمله و به نحو موجبهٴ کلیه. این چنین نیست که تمام آنچه که در تورات است هدایت و نور باشد، برای اینکه بعضیها نسخ شده است و بعضیها هم تحریف شدند. آنها که نسخ نشدند و تحریف نشدند آنها هدایتاند و نور. علی ای حال وصفی را که خداوند برای تورات ذکر کرده است کافی است ولو ریشهٴ لغوی آن وَرّی الزند نباشد. قرآن تورات را به عنوان نور معرفی میکند، چه اینکه انجیل را هم به عنوان نور معرفی میکند. در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 47 که به خواست خدا بعداً بحث میشود آنجا هم همین است و آیهٴ 46 هم این طور بود که ما تورات را نازل کردیم و انجیل را نازل کردیم، دربارهٴ عیسای مسیح فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَ نُور﴾. بنابراین حالا خواه آن ریشهٴ لغویاش که گفتند تورات مِنْ وَرّی الزّند است آن تام باشد یا نباشد، وصفی را که خداوند در قرآن برای تورات و انجیل ذکر کرده است اینها را کتاب نورانی میداند؛ یعنی قبل از نسخ نورانی بود و الان دیگر نور نیست. پرسش:...پاسخ: ما آیات منسوخ نداریم بلکه تخصیص و امثال ذلک است و اگر باشد؛ یعنی قبلاً نور بود و الان تلاوتش مانده است. چیزی که الان معتبر نیست و حجت نیست این چه نورانیتی دارد؟ در ظرف خود نور بود بله، اما الان عمل به او جایز نیست و اگر عمل به او جایز نیست معلوم میشود که نور نیست. اگر چیزی در قرآن نسخ شد در ظرف منسوخ شدن نور نیست. قبل از نسخ حکم واقعی بود و نور بود و الان که عمل به او جایز نیست نور نیست.
حکم کردن حضرت موسی و انبیاء دیگر بر اساس تورات و انجیل
مطلب دیگر آن است که این تورات که دارای احکام الهی است و هدایت و نور را به همراه دارد، نه تنها موسای کلیم (سلام الله علیه) برابرِ به این حکم میکرد بلکه انبیای بعد از او هم به او حکم میکردند: ﴿یحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا﴾ که این اسلام همان اخلاص است، گرچه دین نزد خدا اسلام است: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ ؛ اما این اسلام یک اسلام خاص است؛ یعنی «اخلصوا و اسلموا انفسهم لله سبحانه و تعالی» که هیچ هَوَسی دربارهٴ اینها راه پیدا نکرده است. انبیای بعد از موسای کلیم و قبل از عیسای مسیح (علیهم الصلاة و علیهم السلام) دربارهٴ یهودیها به همین تورات حکم میکردند و بعد چون جریان ربانیون و احبار با ﴿النبیون﴾ فرق میکند و آنها معصوماند و هرگز اشتباه نمیکنند ولی ربانیون و احبار احیاناً به لغزشها مبتلا میشوند، آنها را در جملهٴ جداگانه ذکر کرد و فرمود: ﴿یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا﴾ و بعد ﴿وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا﴾؛ یعنی «یحکم بها الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ»؛ علمای ربانی و دانشمندان و فرزانگان یهود هم برابرِ تورات حکم میکردند. در سورهٴ مبارکهٴ آل عمران مسئلهٴ عالِمِ ربانی وصف شد که ربانی چه گروهیاند؛ آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران این بود: ﴿ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ کُونُوا عِبادًا لی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛
تبیین معنای عالم ربانی
عالم ربانی عالمی است که منسوب به رب باشد و نسبت به او هم یک نسبت اعتباری نیست، ارتباطش در حقیقت ارتباط عبد و مولاست و اگر کسی شدید الربط به رب بود میشود ربانی و اگر شدید الربط به رب بود شدید التدبیر هم است و نسبت به امت اسلامی و جامعهٴ بشری مدبر خوبی هم است. تعبیر لطیف امین الاسلام (رضوان الله علیه) در مجمع البیان آن است که عالِم ربانی باید سیاست امور را به خوبی بلد باشد و بپروراند و او یک سیاستمدار خوبی است که بتواند جامعه انسانی را خوب اداره کند و بپروراند و کسی میتواند جامعهٴ انسانی را خوب بپروراند که خود دست پروردهٴ الهی باشد؛ یعنی اگر خود را به خدا سپرد و در مکتب خدا خوب پرورش یافت آنگاه توان تدبیر دیگران را دارد. وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) آنطور که در نهج البلاغه آمده است خود را به عنوان ربانیِ این امت معرفی کرد و فرمود «فاستمعوا مِن ربّانیّکم» ؛ فرمود: حرف مرا گوش بدهید برای این که من ربانیِ این امتم و ربانیِ شما هستم. احبار از حِبر است و حِبر هم همان زیور و زینت است و تحبیر یعنی تحسین. کسی را میگویند از احبار است که او علم را در جامعه زیبا جلوه بدهد و وقتی علم در جامعه زیبا جلوه میکند که خود شخص به آن علم عمل بکند. یکی از بیانات نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) در غُرَر و دُرَر این است که فرمود: سرّ اینکه عدهای حاضر نیستند که بیایند در مراکز علمی و علوم اسلامی را یاد بگیرند این است که میبینند عالِمِ با عمل کم است . این کمیِ عالمِ با عمل باعث بی رغبتی مردم میشود، اگر آنها علما را عامل ببینند و عالم عادل را زیاد ببینند آنها هم علاقمند میشوند. به هر تقدیر اَحبار آن گونه از علمایی هستند که علم را در جامعه به عنوان زیور معرفی کنند و بدون اینکه تبلیغ زبانی داشته باشند سنت و سیرت اینها مردم را تشنهٴ حوزههای علمی میکند. ممکن است عدهای دنیازده باشند و این معارف را نپذیرند؛ ولی نوع مردم و نسل جوان وقتی عالمِ با عمل را ببینند و علم را با عمل مقرون ببینند تشنهاند، چون هیچ کسی علیه کمال خود حرکت نمیکند. این فرق لغویِ ربانی با احبار بود. بعضیها خواستند بگویند که ربانیون همان علمای احبارند و احبار علمای یهود و علمای انجیل¬اند، در حالی که این چنین نیست و قرآن به هر دو اسناد می¬دهد. راه عالم ربانی شدن هم در آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ آل عمران قبلاً بحث شد که فرمود: ﴿ولکن کُونُوا رَبّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾؛ راه عالم ربانی شدن همان تعلیم کتابهای الهی است و در خدمت کتابهای الهی بودن در هر عصری انسان را عالم ربانی میکند، چون آن کتاب الهی هم علوم و معارف را تفهیم میکند و هم راه تزکیه را نشان میدهد و هم افرادی که این راهها را طی کردهاند و مهذَّب شدند را معرفی میکند و هم ثمرهٴ وصول به این اهداف را تبیین میکند. به هر تقدیر ربانیون با احبار فرق دارند. گاهی ممکن است که همین عالم ربانی بلغزد یا همان کسی که جزو احبار است دستش بلغزد، اینها عادل هستند اما معصوم نیستند، لذا بین نبیّیون که معصوم هستند با ربانیون و احبار که غیر معصوماند فرق گذاشت و فرمود: ﴿یحَْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا﴾ یعنی اخلصوا؛ حکم میکنند ﴿لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ﴾ که احبار و ربانیون را جدا ذکر فرمود و نبیّیون را جدا ذکر کرد، چون پیامبر هرگز دستش نمیلغزد و پایش نمیلغزد و آلوده نمیشود؛
لغزش عالم ربانی¬نما در امورات دنیوی و اخروی
اما همین ربانی گاهی ممکن است ربانی نما در آید و همین حِبر ممکن است حِبر نما درآید، چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آن احباری که دستشان لرزید و به وظیفهشان عمل نکردند از آنها ذات اقدس الهی خبر میدهد که چرا اینها به وظیفهشان عمل نکردند و دستورات الهی را عمل نکردند؟ در همین سورهٴ مبارکهٴ مائده آیهٴ 62 به بعد این است که فرمود: ﴿وَ تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ بسیاری از منافقانِ اهل کتاب را میبینید که اینها به رشوهخوری و به گناه و تعدّی میپردازند و کار بدی میکنند، آنگاه در آیهٴ63 فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾؛ چرا ربانیون و احبار جلوی اینها را نگرفتند؟ چرا اینها را نهی از منکر نکردند؟ که این لولا تحذیر است و ترغیب است که چرا اینها نهی از منکر نکردند، اینها هم کار بدی کردند. ملاحظه میفرمایید که هم دربارهٴ گنهکاران فرمود که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمایی که ترک امر به معروف و نهی از منکر کردند میفرماید که ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾. آنها کار بدی کردند که معصیت کردند و علما کار بدی کردند که جلوی اینها را نگرفتند ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ و گاهی هم ﴿إِنَّ کَثیرًا مِنَ اْلأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِل﴾ . خداوند سِمَت را به هر کسی نمیدهد؛ اما علم و دانش را به عنوان کالا به خیلیها میدهند؛ اما مسئولیت و آن پستهای کلیدی را؛ مثل رسالت، امامت و نبوت را به هر کسی نمیدهد که ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ . اگر خدای ناکرده پیامبری دستش بلغزد یا اگر رسولی پایش بلغزد و یا امامی گرفتار بشود کل دین زیر سؤال میرود و اصل دین از بین میرود و هیچ اعتباری به اصل دین نیست، چون اینها پستهای کلیدی دارند؛ اما علما، مراجع و افراد عادی اگر یک وقت معصیت کردند مردم میگویند که این عالم نشد عالمِ دیگر، این مرجع نشد مرجع دیگر، این زاهد نما نشد زاهد دیگر، چون اینها پست کلیدی ندارند، لذا فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ﴾ . بعضی را خدا کرامت میدهد اما سِمَت نمیدهد؛ در جریان بلعم باعور و هر که مصداق آن آیه است فرمود که ما آیاتمان را به او دادیم و او از این پوست به در آمده است. پس ممکن است که کسی عالم ربانی باشد معذلک نهی از منکر نکند و امر به معروف نکند و خدا میفرماید: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ یا جزء احبار باشد و این وظیفهٴ الهی را ترک بکند، اینها هیچ مشکلی ندارد؛
زیر سوال رفتن دین بوسیله عملکرد نامطلوب فرد مرتبط به خدا
ولی اگر کسی سِمَتی از طرف خدا دارد و حرف او به عنوان وحی در جامعه اثر کرد، چنین کسی اگر خدای ناکرده آلوده بشود اصل آن دین زیر سؤال میرود، چون مردم میگویند که تاکنون آنچه را که ما از این شخص به عنوان وحی الهی تلقی میکردیم از کجا بفهمیم که این درست گفته است؟ و اما اگر یک مرجعی دستش لغزید یا یک عالِمی پای او لغزید، هیچ محذوری ندارد، البته آثار بدی در جامعه دارد ولی مردم همان اسلام خودشان را خواهند داشت. مردم دینشان را از امام و پیغمبر میگیرند نه از زید و عمرو، لذا در عین حالی که این آیهٴ محل بحث «سورهٴ مائده» از ربانیون و احبار به نیکی یاد کرده است و فرمود: ﴿وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ﴾ در آیه¬های بعدِ همین «سورهٴ مائده» از ربانیون و احبار با نکوهش یاد کرده است و فرمود: ﴿لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ اْلإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾ . معلوم میشود که تارک امر به معروف و نهی از منکر مثل مرتکب منکر و ترک معروف هر دو کار بدی کردهاند، چون خداوند هم دربارهٴ مرتکبین فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ و هم دربارهٴ علمایی که تارک امر به معروف و نهی از منکرند فرمود: ﴿لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ﴾، چون اگر نهی کرده بودند که دیگر گرفتار معصیت نمیشدند. فرمود که چرا این کار را نکردند؟
این ﴿فلولا نفر﴾ ترغیب است. اگر نهی از منکر نکرده بودند اینها فاسد میشدند؛ ولی چون فاسد نیستند برای این است که آنها نهی از منکر کردند و این حق است؛ ولی قرآن در آیهٴ قبل فرمود که ﴿تَری کَثیرًا مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی اْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُون﴾ میببینید که خیلیها شتابزده به دنبال معصیت میروند و مشکلش این است که علما و احبار و ربانیون اینها را نهی از منکر نکردند. پس ربانی است ولی میلغزد و سقوط میکند؛ اما کسی که پیغمبر باشد ـ معاذالله ـ ممکن نیست بلغزد و از نبوت سقوط بکند، او معصوم است. عادل ممکن است از عدالت بیفتد؛ ولی معصوم ممکن نیست از عصمت بیفتد، لذا فرمود که خدا میداند این پستهای کلیدی را به چه کسی بدهد . به بلعم باعور پست کلیدی نداد بلکه به او کرامت داد و گاهی هم ممکن است که انسان حتی علم به غیب هم پیدا کند و خوابهای خوبی ببیند و از گزارشهای او می توان اطمینان به آینده را فراهم کرد؛ اما سِمَتی در نزد خدا ندارد و یک آدم عادی است.
عصمت اختصاص به انبیاء ندارد و دیگران هم میتوانند معصوم بشوند؛ اما اگر کسی معصوم بود دیگر آلوده نخواهد شد. ممکن است کسی پیغمبر نباشد و آلوده هم نشود و معصوم هم باشد و آلوده نشود؛ اما ممکن هم است که از احبار باشد و رهبان باشد معصوم نباشد و عادل باشد و بعد هم بلغزد، از این طرف تلازم نیست. از آن طرف هر معصومی منزه است و هر کسی که غیر معصوم بود در معرض خطر است و از آن طرف هر کسی که پست کلیدی دارد حتماً معصوم است؛ اما اینچنین نیست که هر کس معصوم باشد دارای پست کلیدی است.
مسئول حفظ کتاب الهی بودن احبار و ربانیون
مطلب بعدی آن است که ربانیون و احبار مسئول حفظ کتاب الهیاند و اینها امین وحی خدایند: ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ﴾. بعضیها خواستند بگویند که ﴿اسْتُحْفِظُوا﴾ هم به نبیّیون مرتبط است و هم به ربانیون و احبار ، آن ضرری ندارد؛ منتها خداوند در درجهٴ اوّل انبیاء را حافظ کتاب آسمانی قرار داد و در درجهٴ دوم انبیای الهی ربانیون و احبار را مأمور کردند که کتاب الهی را حفظ بکنند.
شاهد بر کتاب الهی بودن ربانیون و احبار
مطلب بعدی آن است که ﴿وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ﴾ یعنی این ربانیون و احبار شاهد بر کتاب الهیاند و شاهد یعنی رقیب؛ یعنی مواظبند که آسیب نبیند و تحریف نشود و تفسیر به رأی نشود و در جامعه عمل بشود، چنین کاری را میگویند شهادت یعنی مراقبت. آنگاه فرمود: شما اگر بخواهید دست از کتاب الهی بردارید و حکم نکنید، این یا برای آن است که از چیزی یا از کسی میترسید یا به چیزی یا کسی امیدوارید. انسان کاری که انجام میدهد یا برای شهوت است یا برای غضب، یا برای خوف است یا برای طمع و هر کاری که انجام میدهد از این دو بیرون نیست؛ منتها حالا فروعات فرعی زیرمجموعهٴ هر کدام از اینها قرار دارد که یا برای جلب نفع است یا برای دفع ضرر. گاهی به عنوان هوا یاد میشود که مبادا شما روی هوس و هوا حکم بکنید! خب آن کس که روی هوس و هوا حکم میکند در حقیقت یا جاه طلب است یا رضای کسی را میخواهد و مانند آن که این به جذب شهوت و جلب شهوت برمیگردد. منشأ این کارها و ترک وظیفه یا برای آن است که انسان از غیر خدا میترسد یا برای آن است که به غیر خدا امیدوار است، یا خوف است یا طمع. مردان الهی که در خوف و طمع موحدند که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ و مانند آن، نه از بیگانه هراسناکند و نه به بیگانه امیدوار. این دو راه را ذات اقدس الهی بست و فرمود: ﴿فلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾. فرمود که شما اگر بخواهید دست از دین خدا بردارید و حکم نکنید یا برای ترس از غیر خداست که این جای ترس نیست، برای اینکه خود آن شخص جزو ماموران الهی است و تا خدا اجازه ندهد آسیبی به شما نمیرساند، شما از کی میخواهید بترسید؟ اگر ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ است و اگر ﴿وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلاّ هُوَ﴾ است از کی میخواهید بترسید؟ از هر کس که بخواهید بترسید تا خدا نخواهد او نمیتواند به شما آسیبی برساند، پس چه بهتر است که از خدا بترسید و به هر کس بخواهید دل ببندید و امیدوار باشید تا خدا نخواهد خیری از او به شما نمیرسد. اگر اینچنین است پس ﴿فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، آنگاه در ذیل فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾. راههای انحراف را اوّل بست و بعد این قانون را اعلام کرد. این سه قانون به صورت ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون﴾ ﴿فاولئک هم الظالمون﴾ ﴿فاولئک هم الفاسقون﴾ آمده است. این در مسئلهٴ تکوین است و این کار بسیار کار خوبی بود برای اهل بیت و او کار بدی کرده است و همهٴ این فضائلی که برای اهل بیت است در مسئلهٴ شهادت و جهاد، روی همین اذن تکوین بر آمده است. او شرعاً ممنوع بود و محرَّم هم بود و اهل جهنم هم خواهد شد؛ ولی در نظام کیانی اینها آسیب ندیدند، بلکه اینها رفتند دین را زنده بکنند و برگشتند و چند روزی هم آسیب دیدند که در برابر آن اجر بی پایانی که دیدند اصلاً قابل قیاس نیست. {خدا او را} آزمایش کرده و اختیار را به او داده و به او هم گفته که این کار را نکن؛ منتها او آزادانه این کار را کرده است. خدا جلوی کسی را نمیگیرد، بلکه اذن میدهد چه آن طرف و چه این طرف: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ که دو راه باز است و هر دو راه باز است. به هر تقدیر یک موحد اگر بخواهد حکم خدا را کتمان بکند دلیلی ندارد، برای اینکه اگر بخواهد امیدوار باشد نقطهٴ امید فقط خداست و اگر بخواهد هراسناک باشد نقطهٴ ترس فقط خداست، لذا بعد از اینکه این دو راه را بست و فرمود: ﴿لا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَنًا قَلیلاً﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ که این سر فصل است و بعد از سر فصل وارد اصل مسئله میشوند، فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ﴾ که قصاص نفس و قصاص طَرَف را در آیهٴ 45 سورهٴ مبارکهٴ مائده بیان کرد. از اینکه فرمود:
سودمند بودن احکام تورات
﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها﴾؛ ما بر یهودیها در تورات این را نوشتیم؛ یعنی این یک حکم الهی است که باید بر اینها نافذ باشد و نمیتوان گفت که تورات که نسخ شده است این احکام برای ما سودمند نیست، چه اینکه نمیتوان گفت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع شریعت موسای کلیم نیست. هیچ کدام از این دو شبهه وارد نیست؛ اما شبههٴ اوّل مجموع تورات نسخ شد و مجموع انجیل نسخ شد نه جمیعش؛ این یعنی نه هر آیه و هر حکمی که در تورات بود و هر آیه و هر حکمی که در انجیل بود نسخ شد، بلکه بسیاری از مسایلی که در تورات و انجیل است مربوط به معارف مشترک بین اسلام و یهودیت و مسیحیت است یا اخلاقی است که مشترک بین اسلام و یهودیت و مسیحیت است و آنها که قابل نسخ نیست و آنها که نسخ نشد. پس مجموع یعنی فی الجمله نسخ شدن غیر از آن است که جمیع به نحو موجبهٴ کلیه نسخ شده باشد و تمام احکامش یا تمام آیاتش نسخ شده باشد این چنین نیست. پس ممکن است که بعضی از آیاتش همچنان به قوت خود باقی باشد.
تبیین معنای تابع نبودن پیامبر از موسای کلیم
در مطلب و شبههٴ دوم که گفته میشود پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع موسای کلیم نیست این سخن حق است؛ ولی این سخن ثابت نمیکند که قانونی که در دین موسای کلیم بود در اسلام نیست، زیرا همان خدایی که آن قانون را بر موسای کلیم وحی فرستاد همان خدا همان قانون را بر ذات مقدس پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان وحی فرستاد. در قرآن کریم وقتی نام خیلی از انبیاء را در سورهٴ مبارکهٴ انعام و مانند آن میبرد به پیغمبر اسلام نمیفرماید که تابع اینها باش، بلکه میفرماید که تابع هدایت اینها باش نه تابع اینها. فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه «بهم اقتده». نفرمود که به اینها اقتدا کن، بلکه فرمود که به قانون الهی اینها اقتدا کن؛ یعنی تو هم تابع این قانونی و آنها هم تابع این قانونند، نه اینکه تو تابع اینهایی. بعد از اینکه اسامی بسیاری از انبیاء (علیهم السلام) را برد، آنگاه فرمود: ﴿فبهداهم اقتده﴾ نه «بهم اقتده». پس اگر قانونی در تورات موسی و انجیل عیسی (علیها السلام) بود و در اسلام آن قانون امضا شده است، در حقیقت معناش آن است که پیغمبر اسلام مطیع وحی خداست نه مطیع تورات و انجیل یا تابع موسی و عیسی (علیها السلام).
قابل استناد و بودن قصاص نفس فرد بر اساس قرآن
مطلب سوم آن است که این قصاص نفس و قصاص طَرَف که در این آیه آمده است با تقیید و تخصیصی که در قرآن کریم است قابل استناد است نه مطلقا. در اینجا فرمود که ما به بنی اسرائیل گفتیم و در توراتشان مقرر کردیم که ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾؛ اما در اسلام اینچنین نیست که ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾، بلکه اسلام شرط است، حریت شرط است، ذکوریت و انوثیت شرط است که همهٴ اینها قیود تخصیصی است که به این اطلاق خورده است. اینجا فرمود: ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که در قصاص نفس است؛ ولی در «سورهٴ مبارکهٴ بقره» قبلاً ملاحظه فرمودید که آیهٴ 178 و 179 این بود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ﴾، پس این اختصاصی به یهودیت و مسیحیت ندارد و برای مسلمانها هم علیحده این قانون تثبیت شده است: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی﴾؛ اما نه آن ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ که در تورات به قول مطلق بود بلکه ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثی بِاْلأُنْثی﴾ که اینها همه قیودی است که روی آن اطلاق ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ وارد شده است، چه اینکه اسلام هم این چنین است که «لایقتل المسلم بالکافر» پس المسلم بالمسلم. سه قید در آیهٴ 178 «سورهٴ بقره» آمد و قید چهارم هم که با ادلهٴ دیگر ثابت شده است. اگر این همه قیود بر آن قانون کلی وارد شد معلوم میشود که اصل و فرعش را اسلام باید امضا بکند؛ یعنی عام با همهٴ قیودش و مطلق با همهٴ قیودش را باید اسلام امضا بکند چه اینکه امضا هم کرده است و بعد هم در همان قسمت از آیهٴ 179 فرمود: ﴿وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی اْلأَلْبابِ﴾. اینکه فرمود ﴿وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ «با» برای مقابله است و این اطلاق یعنی مطلق منافات با تقیید در خارج ندارد، چه اینکه در قصاص طَرَف هم قیود فراوانی خورده است: ﴿والعین بالعین والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن﴾ این چنین نیست که مطلقا هر چشمی را در مقابل چشم دیگر کور بکنند، بلکه چشم راست در مقابل چشم راست است، چشم چپ در مقابل چشم چپ است، چشم سالم در مقابل چشم سالم است و مانند آن و باز بر جروح قصاص هم مطلق نیست و این چنین نیست که هر جرحی قصاص داشته باشد، یک وقت است که آن شخص که جارح بود و آسیبی به این مجروح رساند اتفاقاً این مجروح نَمُرد و اگر بخواهند دوباره مشابه این جرح را بر آن جارح وارد کنند احتمال خطر است و در آن گونه از موارد قصاص تبدیل به دیه میشود. خب بنابراین ملاحظه فرمودید که سه فرع را این آیه ذکر کرد که هر کدامش دارای قیودی است؛ یعنی مسئلهٴ ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْس﴾ به اطلاقه باقی نیست و چند قید متوجهٴ این شد، مسئلهٴ ﴿والعین بالعین﴾ تا ﴿والسن بالسن﴾ که قصاص طَرَف است این هم قیود خاص خود را دارد، فرع سوم که فرمود: ﴿و الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾ که مربوط به کور کردن چشم یا قطع بینی یا قطع گوش یا کندن دندان نیست، بلکه جراحت وارد کردن است، هر جراحتی قصاص ندارد و بعضی از جراحتهایی که احتمال خطر دارد به دیه تبدیل میشود که این همان قیود مسئله است. همانطوری که در تورات مطلق و مقیّدهایی بود در قرآن و در لسان معصومین (علیهم السلام) هم مطلق و مقیّدهایی است که این تبعیت اسلام از یهودیت نیست یا این پیروی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از موسای کلیم نیست، بلکه این تطابق شریعتین است و تطابق شریعتین غیر از پیرویِ یکی از دو شریعت از شریعت دیگری باشد.
فرق داشتن خطوط کلی و جزئی در مسائل مربوط به اصول و فروع دین
فروع دین هم {مثل اصول دین} یک کلیات ثابتی دارد منتها خطوط جزئیاش فرق میکند، نحوهٴ روزه گرفتن فرق میکند یا نحوهٴ نماز گرفتن فرق میکند وگرنه نماز را عیسای مسیح هم فرمود که ﴿وَ أَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا﴾ و طلیعهٴ وحییابی موسای کلیم (سلام الله علیه) هم همین است که ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری﴾ و اوّلین سخنی که موسای کلیم بعد از توحید شنید ﴿ا َقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری﴾ است. خب اینها خطوط کلی است که به انبیای دیگر هم گفته شد و نحوهٴ این اجرای صلاة در شرایع فرق میکند. در ذیل این آیهٴ محل بحث فرمود که حالا که قصاص نفس است، قصاص عضو است، قصاص جراحت است، قصاص در قتل نفس حقِّ اولیاء دم و بازماندههاست و در قصاص طرف و در جراحت حقِّ خود این مصدوم است. فرمود: ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ﴾؛ اگر کسی به این قصاص صدقه دهد؛ یعنی با بخشیدن صدقه دهد و آن کسی که محکوم به قصاص است را عفو بکند ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾؛ این کفاره است برای صدقه دهنده؛ یعنی ولیّ دم اگر عفو کرد یا مصدوم و مجروح در قصاص طَرَف و جراحت اگر خودش از حقِّ خودش گذشت کفارهٴ گناهانِ اوست. ﴿فَهُوَ کَفّارَةٌ لَهُ﴾ یعنی کفاره برای متصدق نه کفاره برای آن مَن علیهِ القصاص، چون مَن علیهِ القصاص کفارهٴ خود را باید بپردازد و اگر این قتل، قتلِ عمد بود خب کفارهٴ خاصِّ خود را دارد و اگر نبود کفارهٴ مخصوص خود را دارد و قتل عمد و غیر عمد کفارههایشان جداست و این کفارهٴ گناه بودن مال کسی است که قصاص در اختیار اوست نه کسی که محکوم به قصاص است. آنگاه فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و اینها گرچه دربارهٴ قصاص است اما قانون کلی است و اختصاصی به قصاص ندارد؛ هر چه که حکم خدا باشد اگر کسی حکم خدا را خوفاً یا طمعاً ترک کند ظالم است. فرقِ آنجا که فرمود: ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ﴾ با اینجا که فرمود: ﴿فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ آن است که اگر کسی حکم خدا را ترک کند و این ترک را حلال بداند این میشود کافر، چون حکمی از احکام خدا را انکار کرده است؛ ولی اگر حکم خدا را ترک بکند و بداند که این ترک معصیت است ولی تن به معصیت داده است، چنین شخصی ظالم است و فاسد. بنابراین اگر با انکارِ حکم خدا باشد این کفر معنای واقعی خود را دارد و اما اگر با انکار نباشد ظلم و فسق است و در همان موردِ ظلم و فسق کفرِ عملی هم است نه کفر اعتقادی؛ نظیر آنچه که آمده است که: ﴿وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِیّ﴾ که اینجا کفر عملی است. یک وقت کسی مکه نمیرود و ـ معاذ الله ـ اصل حج را انکار میکند که این کافر اعتقادی است. یک وقت است که با اینکه مستطیع است و میتواند برود و امکان رفتن است معذلک حج نمیکند که این کفر عملی است. کفر در اصطلاح دین دو قسم است: یا کفر اعتقادی است؛ مثل کسی که حقِّ دربارهٴ اصول دین را بپوشاند یا کفر عملی است؛ مثل کسی که اصول دین و اعتقادات اصلیه را حفظ کرده است؛ ولی در مقام انجام وظیفه این وظیفه را پوشانده است که میشود کفر عملی.
این ﴿مَنْ لَمْ یَحْکُمْ﴾ دو جور است: یک وقت است که دین فروشی کرده است که این میشود کافر؛ اگر دین فروشی کرده است و دینش را فروخت میشود کافر. یک وقت است که دین فروشی نمیکند و عقیدهاش محفوظ است منتها معصیت میکند، این میشود کفر عملی. پس این که فرمود: ﴿و مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافرون﴾ و بعد مشابه این را فرمود: ﴿هُمُ الظّالِمُونَ﴾ و مشابه این را فرمود: ﴿ هُمُ الفاسقون﴾ فرقشان این است که آنجا که با انکار اعتقادی همراه است که کفر واقعی است و اگر نشد میشود کفر عملی که کفر عملی همان ظلم و فسق است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است