- 1246
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 42 و 43 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 و 43 سوره مائده"
- مبانی اختیاری داشتن حزن همراه با نهی از حزن و نشاط بیجا
- سرّ مبدل شدن تخییر به تعیّن
- مطابقت داشتن قلب با زبان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ٭ وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِین﴾
مبانی اختیاری داشتن حزن همراه با نهی از حزن و نشاط بیجا
اصل جریان در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» از آیهٴ 41 که شروع شد با نهی از حزن شروع شد که ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾. حزن و مانند آن که جزء اوصاف نفسانیاند گرچه در اختیار انسان نیستند لذا از این جهت قابل تکلیف نیست و نخواهند بود؛ ولی مبادی اختیاری دارند از یک طرف و لوازم و آثار آنها هم در اختیار است از طرف دیگر؛ چیزی که مبادی اختیاری دارد قابل تکلیف است و چیزی که آثار و لوازم آن اختیاری است قابل تکلیف است، لذا میتوان از حزن یا نشاطِ بیجا نهی کرد، چه اینکه در جریان غار وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ و خداوند هم فرمود که ما همهٴ این جریانها را برابر با امتحان الهی برای شما نازل میکنیم: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ که آنچه به دست شما رسیده است یا از شما گرفته شده است شما را غمگین یا مسرور نکند. بنابراین چیزی که مبادی اختیاری دارد و همچنین چیزی که لوازمش در اختیار انسان است از آن جهت قابل تکلیف است.
مطلب بعدی روایاتی است که در ذیل جملهٴ ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ وظیفهٴ قلب را مشخص میکند که باید با زبان هماهنگ باشد که اگر توفیق نصیب شد ـ انشاءالله ـ آن روایات را که دربارهٴ وظیفهٴ قلب است خواهیم خواند.
تبیین واژه «سمت» با عنوان «هدیه»
مطلب بعدی آن است که در همین زمینهٴ قضا و حُکم گاهی هدیه به عنوان سُحْت نام برده شد، زیرا اگر کسی قاضی و حاکم بود و بعد از حُکم و قضا چیزی را از طرفی دریافت کرد، تعبیر به سُحْت میشود، گرچه به عنوان هدیه است ولی تشخیص اینکه این شیء هدیه است یا رشوه کار آسانی نیست و آنکه رشوه میدهد به عنوان هدیه میپردازد، لذا هدیهٴ قاضی به عنوان سُحْت تلقّی شده است که آن روایات را هم ـ اگر خدا توفیق داد ـ میخوانیم.
بیان شدن ظهور آیه به تخییر
مطلب بعدی آن است که ظاهر این آیه تخییر است؛ اگر اهل کتاب، حالا یا خصوص کسانی که به ذمه عمل کردند یا نه، ظاهرش همان یهودیهایی هستند که محارب نیستند. اگر اهل کتاب به تباهی مبتلا شدند و به محکمهٴ اسلام مراجعه کردند، قاضی اسلامی مخیر است که آنها را به محکمهٴ خودشان ارجاع بدهد یا اینکه آنها را مانند سایر مسلمانها محکوم به قوانین اسلامی بکند. ظاهر این آیه تخییر است و اختصاصی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد، برای اینکه حضرت مسئول مستقیم این خطابهاست، لکن این احکام برای همهٴ منسوبین از طرف آن وجود مبارک است خواه نسب عام خواه نسب خاص. برای این تخییرْ گذشته از ظاهر آیه میشود از دو دلیل هم استفاده کرد: یک دلیل جمع بین روایات باب است و دلیل دیگر خود روایاتی است که مثل آیه ظاهر در تخییر است؛ روایاتی که واردِ در این باب شد دو طایفه است: یک طایفه ظاهرش تعیین است که تعیین حکم برابر قوانین اسلامی (این یک) یا تعیین ارجاع به محکمه خود آنها باشد (این دو). ظاهر این دو طایفه تعیین است، چون بعضی از روایات دارد که اگر اهل کتاب به شما مراجعه کردند شما برابر قوانین اسلامی بین اینها حکم بکنید و در بعضی از روایات آمده است که اگر اهل کتاب به شما مراجعه کردند شما اینها را به محاکم خودشان ارجاع بدهید (این دو). ظاهر هر کدام از این دو طایفه تعیین است؛ یعنی آن طایفه که میگوید برابر قوانین اسلام عمل بکنید یعنی حکم همین است و لاغیر، آن روایاتی هم که میگوید به محکمه ٴخودشان ارجاع بدهید یعنی حکم همین است و لاغیر. جمع عرفی بین این دو طایفه از روایات این است که از ظهور هر کدام در تعیین صرف نظر بکنیم، اصل وجوه محفوظ بماند و تعیین را رفع یَد بکنیم و نتیجهاش میشود تخییر. گذشته از اینکه روایات خاصی هم در مسئله است که آن روایات تخییر را میفهماند که مثل خود آیه است.
بیان روایات مربوط به تخییر
آن روایات را مرحوم صاحب وسایل(رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسایل در ابواب کیفیة الحکم، باب 27 نقل کرده است و روایاتش هم معتبر است. روایت اوّل که از ابی بصیر از امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند این است که «ان الحاکم اذا اتاه اهل التوراة و اهل الانجیل یتحاکمون الیه کان ذلک الیه ان شاء حکم بینهم و ان شاء ترکهم» . این روایت اهل تورات و اهل انجیل دارد و اختصاصی ندارد که اینها به شرایط ذمّه عمل بکنند یا نه، همین که اهل تورات و اهل انجیل یعنی اهل کتاب شدند حاکم اسلامی مخیّر است. فرمود که اگر اهل تورات یا اهل انجیل به حاکم اسلامی مراجعه کردند او مخیّر است که یا بین اینها حکم میکند و یا اینکه اینها را رها میکند تا به محکمهٴ خودشان بروند. آنچه که از این روایت ابی بصیر استفاده میشود مطابق با ظاهر آیهٴ همین محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است. روایت دوم که از هارونبنحمزه است از امام صادق(سلام الله علیه) میگوید: «قلت رجلان من اهل الکتاب نصرانیان او یهودیان کان بینهما خصومة فقضی بینهما حاکم من حَکَّامهما بجور»؛ یکی از قضات خودِ اهل کتاب با جور و ظلم و حیفِ از حق بین اینها حکم کرده است. «فابی الذی قضی علیه ان یقبل»؛ آن کسی که بیگناه بود و به جور علیه او حکم شد ابا کرد که این حکم را بپذیرد «و سأل ان یرد الی حکم الی حکم المسلمین»؛ پیشنهاد داد که به حَکَم و حاکم اسلامی مراجعه بشود، آنگاه حضرت در قبال این فرمود: «یرد الی حکم المسلمین» ؛ آن کسی که حاکم بین مسلمین است به او حُکم میشود. البته این روایت دیگر ندارد که حالا که به حاکم اسلامی مراجعه شد حاکم اسلامی عمل بکند یا نکند، لکن آن روایت این را هم شرح میکند؛ یعنی اوّلی دومی را تشریح میکند آنها وظیفهشان این است که به حاکم اسلامی مراجعه کنند و وقتی قاضی عادل نداشتند به قاضی عادل مراجعه کنند و به دیگری مراجعه کنند که عادل است؛ ولی حاکم اسلامی مخیّر است. گاهی ممکن است که واجب تخییری به واجب تعیینی تبدیل بشود عملاً نه علماً و
سرّ مبدل شدن تخییر به تعیّن
سرّ اینکه تخییری به تعیینی مبدّل میشود آن است که اگر یکی از دو ضلع تخییر منتفی شد ناگزیر میشود تعیین. بنابراین روایات باب ٢٧ برابر با ظاهر آیه تخییر را تأیید میکند و برای تخییر دو راه داشت: یکی جمع عرفیِ دو طایفه از روایات و یکی هم ظاهر قرآن و ظاهر روایاتی که به صورت روشن حکم تخییر میکند. از اینجا معلوم میشود که نمیتوان گفت که این حکم نسخ شده است به وسیلهٴ آیهای که دارد: ﴿أَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾ ، چون بعضیها فکر میکردند که این آیهٴ محل بحث، آیهٴ ٤٢ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نسخ شده است به این بیانی که خداوند در همین سورهٴ «مائده» فرمود: که ﴿وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ﴾ . ظاهر اینها تعیین است و چون ظاهر اینها تعیین است پس تخییر منسوخ است به تعیین جوابش. این است که این دو صفحهٴ از قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که از آیهٴ ٤١ شروع میشود تا آیهٴ پنجاه، جمعاً یک فصل است و گویا با هم نازل شدهاند و صدر و ساقهٴ این ده آیه مناسب هم است و بعید است که این ده آیهای که با هم نازل شدهاند و دربارهٴ یک موضوع هستند بعضیها ناسخ دیگری باشند. ثانیاً جمع عرفی هم دارد، آنکه به صورت روشن میفرماید مخیّرید، بر ظهور اینها در تعیین مقدم است و جمع عرفی دارد. اگر این دو آیه که میگوید: ﴿وأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾ ظهور در تعیین داشته باشد، آن آیهٴ 42 که تقریباً نص در تخییر است و مقدم است پس سخن از ناسخ و منسوخ بودن تام نیست.
فرق قاسط و مقصد
مطلب دیگر آن است که این تخییر برای همه است و آنچه در ذیل آیهٴ ٤٢ [سوره مائده] بیان کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ یعنی اگر کسی پیشه او قسط باشد و عدل پیشه باشد، مقسط که از قِسط است در قبال قاسط که قَسط است، فرقشان این است که آن قاسط که از قَسط است به معنی جور و ظلم است که ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و این مقسط که از قسط است به معنای عدل چون صفت مشبهه است در حقیقت نه اسم فاعل و بر وزن اسم فاعل است ولی صفت مشبهه است؛ یعنی کسی که به طور ثبات اهل قسط و عدل است محبوب خداست. این معنای اسم فاعلی ندارد که یک بار انجام بدهند، بلکه مقسط به کسی میگویند که عمل قسط و عدل پیشه و حرفهٴ او باشد، چنین کسی محبوب خداست. آنگاه فرمود: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾
سه نکته در آیهٴ ٤٣ است و آن این است که این یهودیها و مسیحیها که به این فکر افتادند به محکمهٴ شما مراجعه بکنند، اینها مگر خودشان کتاب ندارند و محکمه ندارند و علمای سوء که به سود اشراف عدهای را به طرف تو فرستادند مگر عالم به آن قضایای تورات و انجیل نیستند؟!
تبیین تعجب سهگانه در آیه
﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾. اینجا دو تعجّب است: یکی اینکه کتاب آسمانی خود را دارند و حکم خدا در آن کتاب است و آنها به کتاب آسمانی خود به حسب ظاهر مؤمناند، چرا از اینجا عدول کردند؟ (این یک)، تعجب دیگر آن است که تو را ـ معاذ الله ـ باطل میدانند و مبطل میپندارند و کتاب تو را و دین تو را حق نمیدانند، چرا به کتاب تو و دین تو مراجعه کردند؟ (این دو)، بعد از اینکه مراجعه کردند چرا حالا که حکم کردی اینها حکم تو را نپذیرفتند و از حکم تو اعراض کردند؟ (این سه).این امر سومی به همان امر اوّلی برمیگردد؛ یعنی سه نکتهٴ تعجب آمیز است؛ ولی این نکتهٴ سوم به همان امر اوّل برمیگردد. امر اوّل این بود که اینها تورات دارند و حق در تورات است و اینها به تورات به حسب ظاهر ایمان دارند ولی به تورات مراجعه نمیکنند (این امر اوّل)، امر دوم این است که تو را حق نمیدانند و اسلام را قبول ندارند، پس چرا به شما و محکمهٴ اسلامی مراجعه کردند (این دو)، امر سوم آن است که حالا که شما حکم کردید چرا حکم شما را قبول نکردند؟ سرّ این امر سوم همان امر اوّل است، چون حکم شما مطابق با همان بود که در تورات است و حکم الله بود و یکی است و آنها دیدند که در تورات حکمِ خدا برای اشراف و غیر اشراف یکی است و نخواستند این حکم قسط و عدل را که اشراف و غیر اشراف را یکسان میبیند قبول کنند و شما هم که برای اشراف و غیر اشراف یکسان حکم کردید، به همان دلیل حکم تو را هم قبول نکردند. در شأن نزول این آیات همانطور که قبلاً ملاحظه فرمودید یا مربوط به تبهکاری و آلوده دامنی بعضی از اشراف بود که ذکر شد و یا مربوط به مسایل جنایی بود . اصولاً یهودیهای بنینضیر که قدرتمندتر بودند اگر کسی از آنها کشته میشد دیهٴ کامل میگرفتند و یهودیهای بنی قریضه چون قدری ضعیفتر بودند وقتی کسی از آنها کشته میشد به آنها نصف دیه را میدادند که این زورمداری در خود یهودیها هم بود . پس همانطوری که در جریان آلوده دامن شدن بعضی اشراف نقل شده است که آنها خواستند حکم را از رجم به تازیانه منتقل کنند، دربارهٴ دیهٴ قتل هم اینچنین است. اینها میخواستند آن زورمداری بنینضیر بر بنیقریضه را اِعمال بکنند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم اینچنین حکم بکند. به هر تقدیر دیدند که چه در مسئلهٴ زنا و چه در مسئلهٴ قتل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بین اشراف و غیر اشراف، بین توانگر و تهیدست فرق نگذاشت و بین هیچ قبیلهای با قبیلهٴ دیگر که یکی ضعیف و دیگری قوی بودند هم فرق نگذاشت و اینها باعث شدند که اینها نپذیرند، لذا در ذیل فرمود: ﴿وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اینها در حقیقت مؤمن نیستند و نه تنها به تو ایمان ندارند به تورات هم ایمان ندارند وگرنه چرا از تورات عدول کردند؟ سرنوشت اینها برابر چیزی است که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان شده است؛ در سورهٴ «نور» از گروهی که به این وضع و به این وصف مبتلا هستند خواه در بین مسلمانها منافقانه زندگی کنند یا غیر مسلمان باشند پرده برداشت. از آیهٴ ٤٧ به بعد سورهٴ «نور» فرمود: ﴿وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾؛ اما ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾. مشابه همین تعبیر محل بحث سورهٴ «مائده» که فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ در آن آیه هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ یعنی در آیهٴ محل بحث آیهٴ ٤٣ سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ و در آیهٴ ٤٧ سورهٴ «نور» هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ منتها این آیه محل بحث دربارهٴ یهودیها و اهل کتاب است و آن آیه دربارهٴ منافقین [است] و البته شامل یهودیها و مسیحیها هم نسبت به کتاب خودشان میشود. ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ٭ وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾؛ اگر یک وقت بدانند که به سود آنهاست به محکمه مراجعه میکنند و حکم را قبول دارند و اگر بدانند که حکمی که در روال حق و قسط و عدل جاری میشود به سود آنها نیست نمیآیند. آنگاه تحلیل میکند که سرّش چیست؟ ﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾؛ آیا میترسند که خدا و پیامبر ـ معاذ الله ـ منحرف بشوند و حیف کنند؛ یعنی منصرف بشوند و جدا بشوند از قسط و عدل؟! اینچنین که نیست ﴿بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ . مشابه آنچه که در آیهٴ محل بحث است در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم آمده است، پس اینکه ما بگوییم جریان حکم آیهٴ ٤٨ و 49 و مانند آن ناسخ است این سخن ناتمام است.
سرّ اینکه قرآن میفرماید: اینها مؤمن نیستند، همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت؛ یعنی آیهٴ ٦٥ که اینها هرگز مؤمن نمیشوند مگر اینکه در مشاجرات و منازعات به محکمهٴ تو بیایند و بعد هم از جان و دل حکم و قضای تو را بپذیرند: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾؛ یعنی در مشاجرات تو را حکم قرار بدهند و نه تنها اعتراض نکنند بلکه از قلب به حکم تو رضا بدهند: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ .حالا بعضی از روایاتی که مربوط به همین آیاتی است که قبلاً اشاره شد؛ یعنی
مطابقت داشتن قلب با زبان
وظیفهٴ قلب که باید با زبان یکی باشد، آنها را هم بخوانیم و به روایات قُلُول هم اشاره بشود. در تفسیر شریف نور الثقلین از اصول کافی نقل شده است؛ یعنی جلد اوّل این تفسیر، صفحهٴ 632 روایتی است که از کلینی نقل میکند از امام صادق(سلام الله علیه) که فرمود: «فاما ما فُرِضَ علی القلب من الایمان»؛ آنچه که بر قلب واجب است این است: «فالاقرارُ و المعرفة و العقد و الرضا و التسلیم بان لا اله الا الله وحده لا شریک له الها واحداً لم یتّخذْ صاحبةً و لا ولدا و ان محمداً عبده و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و الاقرار بما جاء به من عند الله من نبی او کتاب فذلک ما فَرَضَ الله علی القلب من الاقرار والمعرفة و هو عمله»؛ عمل قلب همین اقرار و معرفت است «و هو قول الله عزوجل ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً﴾» و همچنین ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ و همچنین ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و همچنین ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ . این آیات را طبق این نقل امام صادق(سلام الله علیه) میشمارد و بعد میفرماید که «فَذلک ما فَرضَ الله عزوجل علی القلب مِن الاقرار و المعرفة و هو رأس الایمان» . روایت بعدی که مرحوم صدوق در من لایحضر [الفقیه] از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل میکند این است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به فرزندش ابن حنفیه میفرماید که «و فُرِضَ علی القلب و هو امیرُ الجوارح الذی به تَعقِلُ و تَفهَمُ و تَصدُرُ عن امره و رأیه»؛ ایمان بر قلب واجب شده است و قلب امیر در حقیقت است و بعد اشاره میکند به این آیه که عدهای موظف بودند که با قلب ایمان بیاورند ولی گفتند: ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ که به همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» اشاره میکند . از احتجاج مرحوم طبرسی نقل شده است که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در حدیثی فرمود: «ولیس کلُّ مَن وقَعَ علیه اسمُ الایمان کان حقیقاً بالنجاة مما هلک به الغواة و لو کان ذلک کذلک لَنَجَتِ الیهود مع اعْتِرافها التوحید و اقرارها بالله و نجا سائر المقرین بالوحدانیة من ابلیس فمن دونه فی الکفر»، در حالی که «و قد بین الله ذلک بقوله ﴿الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ فالایمان بالقلب هو التسلیم للرَّبِ و مَن سلّم الامورَ لمالِکِها لم یَستَکبِرْ عن امره» و در بحثهای قبل هم شاید ملاحظه فرمودید که هیچ کس معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت بکند. اگر عالم نباشد که معصیت نیست و سهواً و نسیاناً انجام داده است یا اضطراراً انجام داده است؛ اما اگر عالماً ـ عامداً دارد گناه میکند معنایش این است که خدا این را فرموده است ولی من قبول ندارم عملاً. روح هر گناهی در حقیقت
بیان روایتی از امام رضا(علیه السلام) درباره «اکّا لون للسحت»
به ادعای ربوبیت برمیگردد. در روایات دیگری از ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ و دربارهٴ ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ از امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است که وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود: «هو الرجل یَقضی لاخیه الحاجة ثم یقبل هدیته» . در بعضی از نصوص دارد که «نعمَ الشیء الهدیة امامَ الحاجة» ؛ اما تشخیص اینکه کجا هدیه است و کجا رشوه است در حقیقت از مو باریکتر است.
علت حرام بودن غلول و خیانت
روایت بعدی مرحوم کلینی از عمار نقل میکند که از ابی جعفر امام باقر(سلام الله علیه) سؤال میکند که عن الغلول؟ این غُلُول و خیانت که حرام است چیست؟ فرمود: «کلّ شیء غُلّ مِن الامام فهو سحتٌ و اکل مال الیتیم و شبهه سحتٌ والسحت انواع کثیرة منها اجور الفواجر و ثمن الخمر و النبیذ المسکر والربا بعد البینة فاما الرشا فی الحکم فان ذلک الکفر بالله العظیم و برسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» ، البته کفر، کفرِ عملی است؛ یعنی فرمود که رشوه بالاتر از رباست، چون ربا با اینکه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ است معذلک گفتند که کمتر از رشوهٴ در حکم است. آن مستقیماً دین فروشی میکند و این معصیت میکند که مال میدهد و معصیت میکند؛ اما آن مستقیماً دارد در حقیقت حکم میفروشد، لذا فرمود که رشوه بالاتر از رباست: «فان ذلک الکفر بالله العظیم و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» . یکی از مصادیق سُحْت روایتی است که از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که فرمود: «السحتُ ثمن المیتة و ثمن الکلب و ثمن الخمر و مهر البغی و الرشوة فی الحکم و اجر الکاهن»
در روایت دیگری که از سماعه نقل شده است از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) رسیده است که سُحْت انواعی دارد و بعضی از این انواع را میشمارد و آنگاه میفرماید: «فاما الرشا فی الحکم فهو الکفر بالله العظیم» .
معنای «سمت» در روایت امام صادق(علیه السلام)
روایت دیگری است که یزیدبنفرقد از امام صادق(سلام الله علیه) میپرسد که سُحت چیست؟ «فقال الرشا فی الحکم» ؛ همهٴ اینها رشا هستند؛ مثل اینکه خود شرک هم معصیت است؛ منتها معصیتها فرق میکنند که بعضی صغیرهاند، بعضی کبیرهاند و بعضی اکبرند، گرچه هر معصیتی وقتی سنجیده بشود که انسان نافرمانی خدا میکند کبیره است.
روایت دیگری است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که فرمود: «الصّناع اذا سَهروا اللَّیل کلَّه فهو سُحْتٌ» ؛ آن کارگرهایی که حرص دنیا دارند و شبانهروز کار میکنند، به جای اینکه روز کار کردند و شب استراحت کنند و حق چشم را و بدن را نمیدهند و چشمشان در شب بیدار است، چنین کارگری و چنین کارگزاری مالِ او سُحت است، البته این فرق میکند با آن سُحتهای دیگر. غرض آن است که کاری که براساس طمع باشد و ضرر داشته باشد به بدن و به سلامت که طولی نمیکشد اینها به بیماریهای قلبی و مانند آن مبتلا میشوند، چنین کسبی را فرمودند که نارواست و البته از نظر حکم فقهی حمل بر کراهت شده است؛ اما وقتی به حدِّ ضرر برسد دیگر از کراهت میگذرد.
روایت بعدی مربوط به آیهٴ ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللّهِ﴾ است و امروز چون آخرین روز بحث ماست و فردا به حسب ظاهر در خدمت شما نیستیم و چون ماه مبارک رمضان هم در پیش است از همهٴ شما التماس دعا داریم و امیدواریم که این ماه مبارک رمضان را هر جا تشریف دارید با قرآن و با علوم قرآنی و با تفسیر قرآنی، مراکز مذهب و مساجد را اداره کنید. سخنرانیهای شما، درسهای شما، بحثهای شما، تعلیمها و ارشادهای شما در ماه مبارک رمضان بر اساس قرآن و روایات باشد. حرفهایی که فراوان است و دیگران مکرر شنیدند یا دیگران مکرّر میگویند را سعی کنید دیگر نگویید چون بازدهای هم ندارد و هرگونه تهاجم فرهنگی اگر است باید مستحضر باشید که تا مردم مؤمن نباشند و به این معارف آشنا نباشند نمیشود مردم را اصلاح کرد. اوّل از خودمان شروع بکنیم و بعد به جامعه بپردازیم و اگر اثر نمیکرد به ما نمیگفتند که این حرفها را برای مردم بگویید. مردم فطرتاً مسلماناند و حرفهای فطرتپذیر و دلپذیر را کاملاً میپذیرند و آشنا هستند. خطرات تهاجم فرهنگی را خوب تشریح میکنید ـ ان شاءالله ـ و آسیبهایی که از این راه دامنگیر فرد و جامعه میشود آنها را هم تشریح میکنید ـ انشاءالله ـ و آیات اخلاقی را به کمک روایاتی که است و سیرهٴ خود ائمهٴ معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) امیدواریم که خوب تبیین کنید و با قبولیِ اعمال و عبادات این ماه ـ ان شاءالله ـ برای بعد از ماه مبارک رمضان مراجعت بفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مبانی اختیاری داشتن حزن همراه با نهی از حزن و نشاط بیجا
- سرّ مبدل شدن تخییر به تعیّن
- مطابقت داشتن قلب با زبان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ٭ وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِین﴾
مبانی اختیاری داشتن حزن همراه با نهی از حزن و نشاط بیجا
اصل جریان در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» از آیهٴ 41 که شروع شد با نهی از حزن شروع شد که ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾. حزن و مانند آن که جزء اوصاف نفسانیاند گرچه در اختیار انسان نیستند لذا از این جهت قابل تکلیف نیست و نخواهند بود؛ ولی مبادی اختیاری دارند از یک طرف و لوازم و آثار آنها هم در اختیار است از طرف دیگر؛ چیزی که مبادی اختیاری دارد قابل تکلیف است و چیزی که آثار و لوازم آن اختیاری است قابل تکلیف است، لذا میتوان از حزن یا نشاطِ بیجا نهی کرد، چه اینکه در جریان غار وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ و خداوند هم فرمود که ما همهٴ این جریانها را برابر با امتحان الهی برای شما نازل میکنیم: ﴿لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ﴾ که آنچه به دست شما رسیده است یا از شما گرفته شده است شما را غمگین یا مسرور نکند. بنابراین چیزی که مبادی اختیاری دارد و همچنین چیزی که لوازمش در اختیار انسان است از آن جهت قابل تکلیف است.
مطلب بعدی روایاتی است که در ذیل جملهٴ ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ وظیفهٴ قلب را مشخص میکند که باید با زبان هماهنگ باشد که اگر توفیق نصیب شد ـ انشاءالله ـ آن روایات را که دربارهٴ وظیفهٴ قلب است خواهیم خواند.
تبیین واژه «سمت» با عنوان «هدیه»
مطلب بعدی آن است که در همین زمینهٴ قضا و حُکم گاهی هدیه به عنوان سُحْت نام برده شد، زیرا اگر کسی قاضی و حاکم بود و بعد از حُکم و قضا چیزی را از طرفی دریافت کرد، تعبیر به سُحْت میشود، گرچه به عنوان هدیه است ولی تشخیص اینکه این شیء هدیه است یا رشوه کار آسانی نیست و آنکه رشوه میدهد به عنوان هدیه میپردازد، لذا هدیهٴ قاضی به عنوان سُحْت تلقّی شده است که آن روایات را هم ـ اگر خدا توفیق داد ـ میخوانیم.
بیان شدن ظهور آیه به تخییر
مطلب بعدی آن است که ظاهر این آیه تخییر است؛ اگر اهل کتاب، حالا یا خصوص کسانی که به ذمه عمل کردند یا نه، ظاهرش همان یهودیهایی هستند که محارب نیستند. اگر اهل کتاب به تباهی مبتلا شدند و به محکمهٴ اسلام مراجعه کردند، قاضی اسلامی مخیر است که آنها را به محکمهٴ خودشان ارجاع بدهد یا اینکه آنها را مانند سایر مسلمانها محکوم به قوانین اسلامی بکند. ظاهر این آیه تخییر است و اختصاصی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد، برای اینکه حضرت مسئول مستقیم این خطابهاست، لکن این احکام برای همهٴ منسوبین از طرف آن وجود مبارک است خواه نسب عام خواه نسب خاص. برای این تخییرْ گذشته از ظاهر آیه میشود از دو دلیل هم استفاده کرد: یک دلیل جمع بین روایات باب است و دلیل دیگر خود روایاتی است که مثل آیه ظاهر در تخییر است؛ روایاتی که واردِ در این باب شد دو طایفه است: یک طایفه ظاهرش تعیین است که تعیین حکم برابر قوانین اسلامی (این یک) یا تعیین ارجاع به محکمه خود آنها باشد (این دو). ظاهر این دو طایفه تعیین است، چون بعضی از روایات دارد که اگر اهل کتاب به شما مراجعه کردند شما برابر قوانین اسلامی بین اینها حکم بکنید و در بعضی از روایات آمده است که اگر اهل کتاب به شما مراجعه کردند شما اینها را به محاکم خودشان ارجاع بدهید (این دو). ظاهر هر کدام از این دو طایفه تعیین است؛ یعنی آن طایفه که میگوید برابر قوانین اسلام عمل بکنید یعنی حکم همین است و لاغیر، آن روایاتی هم که میگوید به محکمه ٴخودشان ارجاع بدهید یعنی حکم همین است و لاغیر. جمع عرفی بین این دو طایفه از روایات این است که از ظهور هر کدام در تعیین صرف نظر بکنیم، اصل وجوه محفوظ بماند و تعیین را رفع یَد بکنیم و نتیجهاش میشود تخییر. گذشته از اینکه روایات خاصی هم در مسئله است که آن روایات تخییر را میفهماند که مثل خود آیه است.
بیان روایات مربوط به تخییر
آن روایات را مرحوم صاحب وسایل(رضوان الله علیه) در کتاب شریف وسایل در ابواب کیفیة الحکم، باب 27 نقل کرده است و روایاتش هم معتبر است. روایت اوّل که از ابی بصیر از امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند این است که «ان الحاکم اذا اتاه اهل التوراة و اهل الانجیل یتحاکمون الیه کان ذلک الیه ان شاء حکم بینهم و ان شاء ترکهم» . این روایت اهل تورات و اهل انجیل دارد و اختصاصی ندارد که اینها به شرایط ذمّه عمل بکنند یا نه، همین که اهل تورات و اهل انجیل یعنی اهل کتاب شدند حاکم اسلامی مخیّر است. فرمود که اگر اهل تورات یا اهل انجیل به حاکم اسلامی مراجعه کردند او مخیّر است که یا بین اینها حکم میکند و یا اینکه اینها را رها میکند تا به محکمهٴ خودشان بروند. آنچه که از این روایت ابی بصیر استفاده میشود مطابق با ظاهر آیهٴ همین محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است. روایت دوم که از هارونبنحمزه است از امام صادق(سلام الله علیه) میگوید: «قلت رجلان من اهل الکتاب نصرانیان او یهودیان کان بینهما خصومة فقضی بینهما حاکم من حَکَّامهما بجور»؛ یکی از قضات خودِ اهل کتاب با جور و ظلم و حیفِ از حق بین اینها حکم کرده است. «فابی الذی قضی علیه ان یقبل»؛ آن کسی که بیگناه بود و به جور علیه او حکم شد ابا کرد که این حکم را بپذیرد «و سأل ان یرد الی حکم الی حکم المسلمین»؛ پیشنهاد داد که به حَکَم و حاکم اسلامی مراجعه بشود، آنگاه حضرت در قبال این فرمود: «یرد الی حکم المسلمین» ؛ آن کسی که حاکم بین مسلمین است به او حُکم میشود. البته این روایت دیگر ندارد که حالا که به حاکم اسلامی مراجعه شد حاکم اسلامی عمل بکند یا نکند، لکن آن روایت این را هم شرح میکند؛ یعنی اوّلی دومی را تشریح میکند آنها وظیفهشان این است که به حاکم اسلامی مراجعه کنند و وقتی قاضی عادل نداشتند به قاضی عادل مراجعه کنند و به دیگری مراجعه کنند که عادل است؛ ولی حاکم اسلامی مخیّر است. گاهی ممکن است که واجب تخییری به واجب تعیینی تبدیل بشود عملاً نه علماً و
سرّ مبدل شدن تخییر به تعیّن
سرّ اینکه تخییری به تعیینی مبدّل میشود آن است که اگر یکی از دو ضلع تخییر منتفی شد ناگزیر میشود تعیین. بنابراین روایات باب ٢٧ برابر با ظاهر آیه تخییر را تأیید میکند و برای تخییر دو راه داشت: یکی جمع عرفیِ دو طایفه از روایات و یکی هم ظاهر قرآن و ظاهر روایاتی که به صورت روشن حکم تخییر میکند. از اینجا معلوم میشود که نمیتوان گفت که این حکم نسخ شده است به وسیلهٴ آیهای که دارد: ﴿أَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾ ، چون بعضیها فکر میکردند که این آیهٴ محل بحث، آیهٴ ٤٢ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نسخ شده است به این بیانی که خداوند در همین سورهٴ «مائده» فرمود: که ﴿وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ﴾ . ظاهر اینها تعیین است و چون ظاهر اینها تعیین است پس تخییر منسوخ است به تعیین جوابش. این است که این دو صفحهٴ از قرآن در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که از آیهٴ ٤١ شروع میشود تا آیهٴ پنجاه، جمعاً یک فصل است و گویا با هم نازل شدهاند و صدر و ساقهٴ این ده آیه مناسب هم است و بعید است که این ده آیهای که با هم نازل شدهاند و دربارهٴ یک موضوع هستند بعضیها ناسخ دیگری باشند. ثانیاً جمع عرفی هم دارد، آنکه به صورت روشن میفرماید مخیّرید، بر ظهور اینها در تعیین مقدم است و جمع عرفی دارد. اگر این دو آیه که میگوید: ﴿وأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّه﴾ ظهور در تعیین داشته باشد، آن آیهٴ 42 که تقریباً نص در تخییر است و مقدم است پس سخن از ناسخ و منسوخ بودن تام نیست.
فرق قاسط و مقصد
مطلب دیگر آن است که این تخییر برای همه است و آنچه در ذیل آیهٴ ٤٢ [سوره مائده] بیان کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ یعنی اگر کسی پیشه او قسط باشد و عدل پیشه باشد، مقسط که از قِسط است در قبال قاسط که قَسط است، فرقشان این است که آن قاسط که از قَسط است به معنی جور و ظلم است که ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ و این مقسط که از قسط است به معنای عدل چون صفت مشبهه است در حقیقت نه اسم فاعل و بر وزن اسم فاعل است ولی صفت مشبهه است؛ یعنی کسی که به طور ثبات اهل قسط و عدل است محبوب خداست. این معنای اسم فاعلی ندارد که یک بار انجام بدهند، بلکه مقسط به کسی میگویند که عمل قسط و عدل پیشه و حرفهٴ او باشد، چنین کسی محبوب خداست. آنگاه فرمود: ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾
سه نکته در آیهٴ ٤٣ است و آن این است که این یهودیها و مسیحیها که به این فکر افتادند به محکمهٴ شما مراجعه بکنند، اینها مگر خودشان کتاب ندارند و محکمه ندارند و علمای سوء که به سود اشراف عدهای را به طرف تو فرستادند مگر عالم به آن قضایای تورات و انجیل نیستند؟!
تبیین تعجب سهگانه در آیه
﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ﴾. اینجا دو تعجّب است: یکی اینکه کتاب آسمانی خود را دارند و حکم خدا در آن کتاب است و آنها به کتاب آسمانی خود به حسب ظاهر مؤمناند، چرا از اینجا عدول کردند؟ (این یک)، تعجب دیگر آن است که تو را ـ معاذ الله ـ باطل میدانند و مبطل میپندارند و کتاب تو را و دین تو را حق نمیدانند، چرا به کتاب تو و دین تو مراجعه کردند؟ (این دو)، بعد از اینکه مراجعه کردند چرا حالا که حکم کردی اینها حکم تو را نپذیرفتند و از حکم تو اعراض کردند؟ (این سه).این امر سومی به همان امر اوّلی برمیگردد؛ یعنی سه نکتهٴ تعجب آمیز است؛ ولی این نکتهٴ سوم به همان امر اوّل برمیگردد. امر اوّل این بود که اینها تورات دارند و حق در تورات است و اینها به تورات به حسب ظاهر ایمان دارند ولی به تورات مراجعه نمیکنند (این امر اوّل)، امر دوم این است که تو را حق نمیدانند و اسلام را قبول ندارند، پس چرا به شما و محکمهٴ اسلامی مراجعه کردند (این دو)، امر سوم آن است که حالا که شما حکم کردید چرا حکم شما را قبول نکردند؟ سرّ این امر سوم همان امر اوّل است، چون حکم شما مطابق با همان بود که در تورات است و حکم الله بود و یکی است و آنها دیدند که در تورات حکمِ خدا برای اشراف و غیر اشراف یکی است و نخواستند این حکم قسط و عدل را که اشراف و غیر اشراف را یکسان میبیند قبول کنند و شما هم که برای اشراف و غیر اشراف یکسان حکم کردید، به همان دلیل حکم تو را هم قبول نکردند. در شأن نزول این آیات همانطور که قبلاً ملاحظه فرمودید یا مربوط به تبهکاری و آلوده دامنی بعضی از اشراف بود که ذکر شد و یا مربوط به مسایل جنایی بود . اصولاً یهودیهای بنینضیر که قدرتمندتر بودند اگر کسی از آنها کشته میشد دیهٴ کامل میگرفتند و یهودیهای بنی قریضه چون قدری ضعیفتر بودند وقتی کسی از آنها کشته میشد به آنها نصف دیه را میدادند که این زورمداری در خود یهودیها هم بود . پس همانطوری که در جریان آلوده دامن شدن بعضی اشراف نقل شده است که آنها خواستند حکم را از رجم به تازیانه منتقل کنند، دربارهٴ دیهٴ قتل هم اینچنین است. اینها میخواستند آن زورمداری بنینضیر بر بنیقریضه را اِعمال بکنند که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم اینچنین حکم بکند. به هر تقدیر دیدند که چه در مسئلهٴ زنا و چه در مسئلهٴ قتل وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بین اشراف و غیر اشراف، بین توانگر و تهیدست فرق نگذاشت و بین هیچ قبیلهای با قبیلهٴ دیگر که یکی ضعیف و دیگری قوی بودند هم فرق نگذاشت و اینها باعث شدند که اینها نپذیرند، لذا در ذیل فرمود: ﴿وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اینها در حقیقت مؤمن نیستند و نه تنها به تو ایمان ندارند به تورات هم ایمان ندارند وگرنه چرا از تورات عدول کردند؟ سرنوشت اینها برابر چیزی است که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان شده است؛ در سورهٴ «نور» از گروهی که به این وضع و به این وصف مبتلا هستند خواه در بین مسلمانها منافقانه زندگی کنند یا غیر مسلمان باشند پرده برداشت. از آیهٴ ٤٧ به بعد سورهٴ «نور» فرمود: ﴿وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا﴾؛ اما ﴿ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِکَ وَمَا أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾. مشابه همین تعبیر محل بحث سورهٴ «مائده» که فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ در آن آیه هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ یعنی در آیهٴ محل بحث آیهٴ ٤٣ سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾ و در آیهٴ ٤٧ سورهٴ «نور» هم فرمود: ﴿وَمَا أُوْلئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ منتها این آیه محل بحث دربارهٴ یهودیها و اهل کتاب است و آن آیه دربارهٴ منافقین [است] و البته شامل یهودیها و مسیحیها هم نسبت به کتاب خودشان میشود. ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ ٭ وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾؛ اگر یک وقت بدانند که به سود آنهاست به محکمه مراجعه میکنند و حکم را قبول دارند و اگر بدانند که حکمی که در روال حق و قسط و عدل جاری میشود به سود آنها نیست نمیآیند. آنگاه تحلیل میکند که سرّش چیست؟ ﴿أَفِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ یَخَافُونَ أَن یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ﴾؛ آیا میترسند که خدا و پیامبر ـ معاذ الله ـ منحرف بشوند و حیف کنند؛ یعنی منصرف بشوند و جدا بشوند از قسط و عدل؟! اینچنین که نیست ﴿بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ . مشابه آنچه که در آیهٴ محل بحث است در سورهٴ مبارکهٴ «نور» هم آمده است، پس اینکه ما بگوییم جریان حکم آیهٴ ٤٨ و 49 و مانند آن ناسخ است این سخن ناتمام است.
سرّ اینکه قرآن میفرماید: اینها مؤمن نیستند، همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» قبلاً بحثش گذشت؛ یعنی آیهٴ ٦٥ که اینها هرگز مؤمن نمیشوند مگر اینکه در مشاجرات و منازعات به محکمهٴ تو بیایند و بعد هم از جان و دل حکم و قضای تو را بپذیرند: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ﴾؛ یعنی در مشاجرات تو را حکم قرار بدهند و نه تنها اعتراض نکنند بلکه از قلب به حکم تو رضا بدهند: ﴿ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ .حالا بعضی از روایاتی که مربوط به همین آیاتی است که قبلاً اشاره شد؛ یعنی
مطابقت داشتن قلب با زبان
وظیفهٴ قلب که باید با زبان یکی باشد، آنها را هم بخوانیم و به روایات قُلُول هم اشاره بشود. در تفسیر شریف نور الثقلین از اصول کافی نقل شده است؛ یعنی جلد اوّل این تفسیر، صفحهٴ 632 روایتی است که از کلینی نقل میکند از امام صادق(سلام الله علیه) که فرمود: «فاما ما فُرِضَ علی القلب من الایمان»؛ آنچه که بر قلب واجب است این است: «فالاقرارُ و المعرفة و العقد و الرضا و التسلیم بان لا اله الا الله وحده لا شریک له الها واحداً لم یتّخذْ صاحبةً و لا ولدا و ان محمداً عبده و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و الاقرار بما جاء به من عند الله من نبی او کتاب فذلک ما فَرَضَ الله علی القلب من الاقرار والمعرفة و هو عمله»؛ عمل قلب همین اقرار و معرفت است «و هو قول الله عزوجل ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً﴾» و همچنین ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ و همچنین ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و همچنین ﴿وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ فَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ﴾ . این آیات را طبق این نقل امام صادق(سلام الله علیه) میشمارد و بعد میفرماید که «فَذلک ما فَرضَ الله عزوجل علی القلب مِن الاقرار و المعرفة و هو رأس الایمان» . روایت بعدی که مرحوم صدوق در من لایحضر [الفقیه] از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل میکند این است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به فرزندش ابن حنفیه میفرماید که «و فُرِضَ علی القلب و هو امیرُ الجوارح الذی به تَعقِلُ و تَفهَمُ و تَصدُرُ عن امره و رأیه»؛ ایمان بر قلب واجب شده است و قلب امیر در حقیقت است و بعد اشاره میکند به این آیه که عدهای موظف بودند که با قلب ایمان بیاورند ولی گفتند: ﴿آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ که به همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مائده» اشاره میکند . از احتجاج مرحوم طبرسی نقل شده است که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در حدیثی فرمود: «ولیس کلُّ مَن وقَعَ علیه اسمُ الایمان کان حقیقاً بالنجاة مما هلک به الغواة و لو کان ذلک کذلک لَنَجَتِ الیهود مع اعْتِرافها التوحید و اقرارها بالله و نجا سائر المقرین بالوحدانیة من ابلیس فمن دونه فی الکفر»، در حالی که «و قد بین الله ذلک بقوله ﴿الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ فالایمان بالقلب هو التسلیم للرَّبِ و مَن سلّم الامورَ لمالِکِها لم یَستَکبِرْ عن امره» و در بحثهای قبل هم شاید ملاحظه فرمودید که هیچ کس معصیت نمیکند مگر اینکه ادعای ربوبیت بکند. اگر عالم نباشد که معصیت نیست و سهواً و نسیاناً انجام داده است یا اضطراراً انجام داده است؛ اما اگر عالماً ـ عامداً دارد گناه میکند معنایش این است که خدا این را فرموده است ولی من قبول ندارم عملاً. روح هر گناهی در حقیقت
بیان روایتی از امام رضا(علیه السلام) درباره «اکّا لون للسحت»
به ادعای ربوبیت برمیگردد. در روایات دیگری از ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ و دربارهٴ ﴿أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ از امام رضا(سلام الله علیه) رسیده است که وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود: «هو الرجل یَقضی لاخیه الحاجة ثم یقبل هدیته» . در بعضی از نصوص دارد که «نعمَ الشیء الهدیة امامَ الحاجة» ؛ اما تشخیص اینکه کجا هدیه است و کجا رشوه است در حقیقت از مو باریکتر است.
علت حرام بودن غلول و خیانت
روایت بعدی مرحوم کلینی از عمار نقل میکند که از ابی جعفر امام باقر(سلام الله علیه) سؤال میکند که عن الغلول؟ این غُلُول و خیانت که حرام است چیست؟ فرمود: «کلّ شیء غُلّ مِن الامام فهو سحتٌ و اکل مال الیتیم و شبهه سحتٌ والسحت انواع کثیرة منها اجور الفواجر و ثمن الخمر و النبیذ المسکر والربا بعد البینة فاما الرشا فی الحکم فان ذلک الکفر بالله العظیم و برسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» ، البته کفر، کفرِ عملی است؛ یعنی فرمود که رشوه بالاتر از رباست، چون ربا با اینکه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ است معذلک گفتند که کمتر از رشوهٴ در حکم است. آن مستقیماً دین فروشی میکند و این معصیت میکند که مال میدهد و معصیت میکند؛ اما آن مستقیماً دارد در حقیقت حکم میفروشد، لذا فرمود که رشوه بالاتر از رباست: «فان ذلک الکفر بالله العظیم و رسوله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» . یکی از مصادیق سُحْت روایتی است که از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که فرمود: «السحتُ ثمن المیتة و ثمن الکلب و ثمن الخمر و مهر البغی و الرشوة فی الحکم و اجر الکاهن»
در روایت دیگری که از سماعه نقل شده است از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) رسیده است که سُحْت انواعی دارد و بعضی از این انواع را میشمارد و آنگاه میفرماید: «فاما الرشا فی الحکم فهو الکفر بالله العظیم» .
معنای «سمت» در روایت امام صادق(علیه السلام)
روایت دیگری است که یزیدبنفرقد از امام صادق(سلام الله علیه) میپرسد که سُحت چیست؟ «فقال الرشا فی الحکم» ؛ همهٴ اینها رشا هستند؛ مثل اینکه خود شرک هم معصیت است؛ منتها معصیتها فرق میکنند که بعضی صغیرهاند، بعضی کبیرهاند و بعضی اکبرند، گرچه هر معصیتی وقتی سنجیده بشود که انسان نافرمانی خدا میکند کبیره است.
روایت دیگری است که از امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که فرمود: «الصّناع اذا سَهروا اللَّیل کلَّه فهو سُحْتٌ» ؛ آن کارگرهایی که حرص دنیا دارند و شبانهروز کار میکنند، به جای اینکه روز کار کردند و شب استراحت کنند و حق چشم را و بدن را نمیدهند و چشمشان در شب بیدار است، چنین کارگری و چنین کارگزاری مالِ او سُحت است، البته این فرق میکند با آن سُحتهای دیگر. غرض آن است که کاری که براساس طمع باشد و ضرر داشته باشد به بدن و به سلامت که طولی نمیکشد اینها به بیماریهای قلبی و مانند آن مبتلا میشوند، چنین کسبی را فرمودند که نارواست و البته از نظر حکم فقهی حمل بر کراهت شده است؛ اما وقتی به حدِّ ضرر برسد دیگر از کراهت میگذرد.
روایت بعدی مربوط به آیهٴ ﴿بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللّهِ﴾ است و امروز چون آخرین روز بحث ماست و فردا به حسب ظاهر در خدمت شما نیستیم و چون ماه مبارک رمضان هم در پیش است از همهٴ شما التماس دعا داریم و امیدواریم که این ماه مبارک رمضان را هر جا تشریف دارید با قرآن و با علوم قرآنی و با تفسیر قرآنی، مراکز مذهب و مساجد را اداره کنید. سخنرانیهای شما، درسهای شما، بحثهای شما، تعلیمها و ارشادهای شما در ماه مبارک رمضان بر اساس قرآن و روایات باشد. حرفهایی که فراوان است و دیگران مکرر شنیدند یا دیگران مکرّر میگویند را سعی کنید دیگر نگویید چون بازدهای هم ندارد و هرگونه تهاجم فرهنگی اگر است باید مستحضر باشید که تا مردم مؤمن نباشند و به این معارف آشنا نباشند نمیشود مردم را اصلاح کرد. اوّل از خودمان شروع بکنیم و بعد به جامعه بپردازیم و اگر اثر نمیکرد به ما نمیگفتند که این حرفها را برای مردم بگویید. مردم فطرتاً مسلماناند و حرفهای فطرتپذیر و دلپذیر را کاملاً میپذیرند و آشنا هستند. خطرات تهاجم فرهنگی را خوب تشریح میکنید ـ ان شاءالله ـ و آسیبهایی که از این راه دامنگیر فرد و جامعه میشود آنها را هم تشریح میکنید ـ انشاءالله ـ و آیات اخلاقی را به کمک روایاتی که است و سیرهٴ خود ائمهٴ معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) امیدواریم که خوب تبیین کنید و با قبولیِ اعمال و عبادات این ماه ـ ان شاءالله ـ برای بعد از ماه مبارک رمضان مراجعت بفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است