- 1007
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 37 تا 41 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 37 تا 41 سوره مائده"
- دلیل حرمت سرقت در روایت امام رضا (ع)
- تمایل شدید منافقین و یهودیان به کفر
- تطهیر شدن قلوب تشریعاً از طرف خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اقسام روایات مربوط به آیهٴ مذکور
ذیل آیهٴ سرقت روایاتی است که بعضی از آنها مطرح شد و بعضی از آنها در این نوبت خوانده میشود؛ روایاتی که مربوط به آیهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾ است دو قسم است:
الف: حکم فقهی خمس
یک قسم حکم فقهیِ محض را دارد و ناظر به آیه نیست که آیه را تفسیر بکند بلکه آنها در فقه مطرح میشود.
ب: قسم دوم شرح آیه
قسم دوم روایاتی است که ناظر به آیه است و تقریباً شرحی برای آیه است؛ آنها در تفسیرات روایی مطرح است. بنابراین روایاتی که احکام سرقت را بیان میکند به طور تفصیل در فقه مطرح است؛ اما روایات تفسیری در تفسیرهای روایی یاد میشود.
بیان شرح آیهٴ در تفسیر نور الثقلین
از کتاب تفسیر شریف نور الثقلین، جلد اوّل، صفحهٴ ٦٢٧ چند روایتی است که مربوط به شرح آیهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ﴾ است: یکی روایتی است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که صفوانبنامیه میگوید: من در مسجد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خوابیده بودم و عبای من زیر سرم بود، برای تجدید وضو و مانند آن که بیرون رفت دید عبای او را سرقت کردند و به محکمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارجاع شد و حضرت دستور داد که دست این سارق را قطع کنند. صفوان گفت: «أیقطع یده مِن اجل ردائی یا رسول الله أنا أهبَه له فقال الا کان هذا قبل ان تأتیَِنی به»؛ عرض کرد اگر برای عبای من میخواهید دست او را قطع کنید من او را بخشیدم. {پیامبر(صلّ الله علیه وآله} فرمودند که بعد از اینکه به محکمه ارجاع کردید و از راه بیّنه و مانند آن مثلاً ثابت شده است، دیگر شما حق ندارید بلکه شما به اندازهٴ مال حق دارید؛ قبلاً میتوانستید به محکمه مراجعه نکنید؛ ولی الآن که به محکمه مراجعه کردید و ثابت شده است شما میتوانید از عبایتان صرف نظر کنید ولی دست دزد حقالله است نه حقالناس.
دلیل حرمت سرقت در روایت امام رضا(علیه السلام)
روایت بعدی که باز مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف عیون الاخبار از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکند این است که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) برای محمدبنسنان در جواب سؤالهای ایشان مرقوم فرمودند که خداوند سرقت را حرام کرد، زیرا فساد مال و قتل نفس و مانند آن در او است وغصب و تعدّی را به همراه دارد و از طرفی کسی که به سرقت خوی کرده است تجارت را، صناعت را و کسبهای حلال را ترک میکند و از راه نامشروع مال به دست میآورد و علت بریدنِ دست راست دزد هم این است که آن کارها را با دست راست انجام میدهد.
علت قطع دست راست در مرتبه اول
از اینجا معلوم میشود که بار اوّل که دست سارق را قطع میکنند دست راستش را قطع میکنند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾ که بار اوّل دست راست قطع میشود. چند تا بحث است که روایات تفسیری به عهده دارند: یکی اینکه دستی که قطع میشود دست راست است یا چپ؟ دوم اینکه کدام قسمت دست است؟ بعضی از روایات مشخص کردند که دست راست است و بعضی از روایات هم مشخص کردند که برای بار اوّل انگشتهای دست راست قطع میشود. فرمود: علت اینکه دست راست دزد را قطع میکنند برای این است که انسان کارها را با دست راست انجام میدهد و دست راست تقریباً قویتر از دست چپ است و نافعتر است از دست چپ و این دست راست در سرقت قطع میشود تا نَکال الهی و عبرت برای خلق باشد تا کسی مال را از غیر راه صحیحاش به دست نیاورد و نکتهٴ دیگر آن است که کسی هم که سرقت کرده است با دست راست سرقت کرده است؛ منتها این حکم، حکم غالبی است. روایت دیگر که در صفحهٴ 628 [از جلد اوّل تقسیر نورالثقلین آمده] است این است که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از علیبنابراهیم نقل میکند تا میرسد به حمّاد که از حلبی نقل کرده است که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که «مِن أین یَجبُ القَطع»؛ دست دزد را از کدام قسمت باید برید؟ «فَبَسطَ اصابِعَه و قال مِن هاهُنا»؛ حضرت انگشتهای خودش را باز کرد و نشان داد و فرمود که از اینجا یعنی از ریشهٴ انگشتها قطع میشود و کف دست قطع نمیشود؛ اما آیا همهٴ انگشتان قطع میشود یا نه، آن را طایفهٴ دیگری از روایات مشخص کرد که چهار انگشت قطع میشود و آن انگشت ابهام با کف دست می ماند. روایت بعدی که محمدبنیحیی عن محمدبنحسین عن محمدبنعبداللهبنحلال عن ابیه ابی عبد الله(علیه السلام) است این است که «قال قلتُ له اخبرنی عن السارق لم تُقطَعُ یده الیُمنی و رِجله الیسری»؛ چرا دست دزد را بار اوّل از راستش قطع میکنند و بار دوم پای چپش را قطع میکنند؟ «و لا تقطع یده الیُمنی و رِجله الیُمنی»؛ چرا دست راست را با پای راست قطع نمیکنند؟ چه اینکه این حکمت در حدِّ محارب هم است که ﴿او تقطّع أیدیهم و ارجلهم من خلاف﴾ فقال(علیه السّلام) ما احسنَ ما سألتَ»؛ چه سؤال خوبی کردی! «اذا قُطِعَت یده الیمنی و رِجله الیمنی سقطَ علی جانبه الأیسر»؛ اگر هر دو از یک طرف قطع بشود یعنی هم دست راست هم پای راست این انسانِ نیم تنه به طرف چپ سقوط میکند و دیگر توان ایستادن ندارد «و لم یَقدِر علی القیام»؛ اما اگر دست راست او و پای چپ او قطع بشود میتواند به بقیهٴ حیات و کارهای خود ادامه بدهد. بعد به حضرت عرض کرد که «جُعلتُ فداک و کیف یقوم و قد قُطِعَت رِجله»؛ شما میفرمایید که حکمت اینکه دست راست با پای چپ قطع میشود این است که این محدود بعد از اجرای حدّ بتواند بایستد، کسی که پای او قطع شد چگونه میتواند بایستد؟ فرمود که نه! پا را که از پاشنهٴ پا قطع نمیکنند بلکه تا کَعب و آن برآمدگی پا قطع میکنند که آن جایی که انسان روی او میایستد بتواند بایستد. «قلت له جُعلتُ فداک و کیف یقوم قد قُطِعَت رِجله قال انّ القطع لیس حیث رأیت یُقطع انّما یُقطع الرِّجل مِن الکعب و یُترَک له مِن قدمه ما یقوم علیه یُصلّی و یَعبُدُ الله» که این هم تقریباً تأیید میکند که کَعب همان برآمدگی پشت پاست نه اینکه پایان پا باشد. فرمود که تا کعب قطع میشود و بقیه میماند تا این شخص بتواند بایستد و نماز بخواند. «قلتُ له مِن أین تُقطَعُ الید»؛ حالا که فهمید پا حدِّ مشخصی برای قطع دارد سؤال کرد که دست را تا کجا قطع میکنند؟ «قال یُقطَعُ الاربع الاصابِع و تُترَکُ الابهام یَعتَمِدُ علیها فی الصلاة»؛ فرمود که چهار انگشتِ دست راست را قطع میکنند و کف دست و انگشت ابهام را میگذارند تا در هنگام سجده به این مقدار تکیه کند و در هنگام وضو با داشتن ابهام و کفِ دست صورتِ خود را بشوید: «یَعتَمِدُ علیها فی الصلاة و یغسل بها وجهه للصلاة» . بقیهٴ روایت دیگر مربوط به بحث ما نیست.
معیار تعیین قطع دست از منظر امام صادق(علیه السلام)
روایت بعدی آ ن است که محمدبنمسلم میگوید: من از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که دست دزد را تا چه اندازه و برای چه مقدار از نصاب مال قطع میکنند؟ «فقال فی ربع دینار قال قلتُ له فی درهمین قالَ فی ربع دینار بلغَ الدینار ما بلغ»؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: اگر کسی به اندازهٴ یک چهارم دینار سرقت کند دستش قطع میشود. محمدبنمسلم میگوید: من گفتم که دو درهم چطور؟ چون گاهی ربع دینار معادل بود با دو درهم. حضرت فرمود: معیار ربع دینار است خواه به دو درهم برسد یا کمتر باشد یا بیشتر «فی ربع دینار بلغ الدینار ما بلغ قال فقلت له أرایت مَن سَرَقَ اقلّ مِن رُبع دینار هل یقع علیه حین سرق اسم السارق و هل هو سارق عند الله فی تلک الحال»؛ محمد ابن مسلم به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد و احتجاج کرد که اطلاق آیه میگیرد که اگر کسی کمتر از ربع دینار هم سرقت کرد به او میگویند سارق و صادق است که ما بگوییم این عندالله سارق است و مانند آن. حضرت فرمود: «کل مَن سرق مِن مسلم شیئاً قد حَواه و احرزه فهو یقع علیه اسم السارق و هو عند الله سارق»؛ البته اطلاق آیه شامل میشود و هر کسی هر مالی را از مسلمان در جای حرز بِبَرَد سرقت صادق است و او سارق است، «و لکن لا یُقطع الا فی ربع دینار او اکثر» که این حدّ به لحاظ اقل است نه به لحاظ اکثر؛ مثلاً حدِّ مسافت که هشت فرسخ است نسبت به مادون محدود است نه نسبت به مافوق و نسبت به مافوق که حدّی ندارد و هر چند بیشتر باشد حکمش همین است؛ نظیر کُر و مانند آن. اینجا هم فرمود: «لا یُقطع الا فی ربع دینار او اکثر» و بعد فرمود: «و لو قُطِعَت ایدی السراق فیما هو اقل من ربع دینار لألفَیتَ عامة الناس مقطّعین» ؛ فرمود که اگر برای کمتر از ربع دینار دست دزد را میبریدند اکثر مردم باید دست بریده میشدند، البته این به حساب دینار در آن وقت و امثال ذلک بود. غرض آن است که اینها حکمتهای عمومی است نه اینکه علتهای حکم باشد.
مقدار قطع دست براساس حکم امام جواد(علیه السلام)
روایت بعدی روایتِ مبسوطی است که از تفسیر عیاشی از امام جواد(سلام الله علیه) است و آن روایت که در تفسیر عیاشی است خیلی مفصل است، مقداری از آن روایت را که مربوط به این استشهاد آیه است اینجا نقل کردند که معتصم عباسی از حکم سارق سؤال کرده در محضر عدهٴ زیادی از فقهای عامه و آنها نظر خود را دادند و به وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) گفت که شما هم نظر بدهید. فرمود: مرا معاف بدارید. گفت: نه، شما باید اظهار نظر کنید و بگویید که «من ای موضع یجب ان یقطع»؟ آنگاه وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) فرمود: قطع باید از زیر انگشتهای دست باشد و کف باید محفوظ بماند و کف را نمیشود قطع کرد، چون بعضی از همان فقهای عامه در آن مجلس رسماً گفتند که از جای زند که جای تیمّم است دست قطع میشود. وجود مبارک امام جواد فرمود: نه، کف محفوظ است و از زند و مچ قطع نمیشود، کف سالم است و انگشتها قطع میشوند. معتصم عباسی گفت: «و ما الحجة فی ذلک»؛ دلیلتان چیست که کف میماند و فقط انگشتهای دزد را قطع میکنند؟ «قال قول رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) السجود علی سبعة اعضاء»؛ چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که هنگام نماز انسان بر هفت جا باید سجده کند یعنی هفت جا را باید روی زمین بگذارد، یکی از آن مواضع سبعه کف است: «الوجه والیدین و الرکبتین والرجلین فاذا قُطِعَت یده من الکرسوع»؛ یعنی دست اگر از زند قطع بشود «أو المرفق»، چون عدهای از فقها در همان مجلس عمومی گفتند که دست دزد باید از مرفق قطع بشود و به آیهٴ وضو استدلال کردند که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ﴾ و بعضیها گفتند از مچ قطع میشود و به آیهٴ تیمّم استدلال کردند که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِنْهُ﴾ . حضرت فرمود: اگر دست از مچ یا مرفق قطع میشد که این آقایان فتوا دادند، «لم یبق له ید یَسجد علیها»؛ دستی نمیماند که او سجده کند، در حالی که یکی از مواضع هفتگانهٴ سجود همان دست است. و از طرفی هم «و قال الله تعالی ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ﴾»؛ منظور از این مساجد این است که «یعنی به هذه الاعضاء السبعة التی یُسجد علیها»؛ آنکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود{این است} که بر هفت جا در هنگام سجده باید انسان تکیه کند و از طرفی هم این حق الله است، برای اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ که ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ یعنی مواضع سبعه برای خداست: ﴿فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾ ، آنگاه اگر چیزی برای خدا بود حق خدا محفوظ است و نباید حق خدا را از بین برد، پس آن مقداری از دست قطع میشود که به هنگام سجده آسیبی نرساند.
«و ما کان لله لم یُقطَع» این صغرا و کبرا است، البته اینگونه از استدلالها در بعضی از کتب فقهای شیعه تبعاً لائمه(علیهم السّلام) است، لکن این استدلالهای اعتباری است که هم قابل نقض است و هم قابل اعتماد است و برای خود ائمه(علیهم السّلام) هم نیست، بلکه این فقط برای اسکات و افهام آن فقهای معاصر بود که آنها به این وجوه اعتباری تمسک میکردند. اگر آیهٴ وضو مشخص کرد که دست را تا آرنج باید شست، به چه دلیل میشود از حکم وضو تعدّی کرد به حکم سرقت؟ یا اگر در آیهٴ تیمّم از مچ دست باید مسح شروع بشود و مقدار ممسوح تا مچ دست است گرچه مسح از مچ شروع میشود، به چه دلیل حدّ سرقت با حدّ تیمّم یکی است؟ آنها به این امور استدلال میکردند و وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) هم به چنین اموری اینها را اسکات کرده است نه اینکه واقعاً برهان عقلی باشد یا ظهور آیه باشد. ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾ این ناظر به مواضع سبعه است یا آنجایی که انسان برای خدا عبادت میکند؟ از طرفی هم انگشتهای پا و یکی از مواضع سبعه همان رجلین است چطور رجلین قطع میشود؟! اگر بگویید که رجلین که قطع شده است آن پاشنهٴ پا میماند، شما که پاشنه را کافی نمیدانید و میگویید که باید انگشتهای پا مخصوصاً آن شصت پا باید روی زمین باشد و آنکه دارد قطع میشود! غرض آن است که اینگونه از استدلالها برای افهام و اسکات خصم است نه برای اقناع آشنا. محمدبنمسلم در جریان نصاب سؤال کرد نه در این جریان؛ این جریانی است که تفسیر عیاشی از محاجّهٴ محفل معتصم عباسی نقل میکند که چنین صحنهای را معتصم عباسی تشکیل داد که سارقی را خواستند حدّ بزنند و معتصم عباسی فقها را دعوت کرد و فرستاد حضور مبارک امام جواد(سلام الله علیه) و آنها اظهار نظر کردند بعضیها به آیهٴ وضو و بعضی به آیهٴ تیمّم تمسک کردند و گفتند که دست دزد را باید از آرنج یا دست دزد را باید از مچ قطع کرد. آنگاه معتصم عباسی از وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) اظهار نظر خواست و ایشان فرمودند که مرا معاف کنید و او اصرار کرد و حضرت حکم واقعی را بیان کرد؛ منتها برای دفع شرّ آنها به این وجوه اعتباری استناد کرد . قرآن یک بیان ظاهری که همه بفهمند ندارد و مفسر واقعیاش که اهل بیتاند بر اساس ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ حقیقت را نزد ائمه گذاشتند که فهمیدند منظور چیست، نصاب دارد، حدّ مشخص است و شرایط دیگر هم معیّن است؛ اما برای اسکات کسانی که به وجوه اعتباری بسنده میکردند این استدلالها ذکر شده است. مرحوم طبرسی در مجمع البیان از تعبیر ایشان تقریباً دعوای اتفاق برمیآید که ایشان میفرمایند: اصحاب ما میگویند که «انّه یُقطَعُ مِن اصول الأصابع و یُتَرک الابهام والکف» و در مرتبهٴ دوم اگر کسی سرقت کرد پای راست او را از اصل ساق قطع میکنند و پاشنه را میگذارند، آن وقت کعب در این جا همان کل پاست تا مفصلِ بین قدم و ساق است نه برآمدگی پا، طبق این ادعای اتفاقی که مرحوم امین الاسلام دارد .
الآن سخن در اجماع نیست، بلکه سخن در این است که اینها اینچنین گفتهاند ولو معتبر نباشد برای اینکه سندش روایت فراوانی است که در باب است. سخن در این نیست که این اجماع است و اجماع حجت نیست، بلکه سخن در این است که ایشان ادعای اتفاق کردند که منظور از آن کعبی که برمیآید نزد اصحاب این است که حالا آنها از روایات اینچنین فهمیدند. دو مسئله است؛ یکی اینکه اجماع تعبّدی در کار است و یکی اینکه فهم اصحاب از روایات چیست؟ فهم اصحاب از روایات طبق ادّعای اتفاق امینالاسلام(رضوان الله علیه) این است که آن مقداری که پاشنهٴ پاست بماند و کل قَدَم قطع میشود نه اینکه تا برآمدگی روی پا {قطع شود} «و یُترک عقبه لِیعتَمِدَ علیها فی الصلاة فان سرقَ بعد ذلک خُلِّد فی السّجن و هو المشهور عن علی(علیه السّلام) و اجمعت الطائفه علیه» ، البته این اجماع، اجماع تعبّدی نیست، چون مدرکی است.
اینها بحثهای روایی بود که مربوط به آیه است و بحثهای فقهیاش البته بحث جداگانهای دارد؛ اما آیهٴ بعد که در ذیل همین آیهٴ ٣٩ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که دارد: ﴿فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ نقل شده است که زنی سرقت کرده است و حدّ بر او جاری شد، آنگاه عرض کرد که اگر من توبه کنم از عذاب الهی میرهم؟ آیه نازل شد که خدا توّاب و رحیم است؛ البته این ظاهر این دو آیه این است که با هم نازل شد نه اینکه بعد از جریان آن شخصی که حدّ بر او جاری شده است توبه کرده باشد و سؤال کرده باشد که آیا توبهام مقبول است و بعد آیه نازل شده باشد. آن وقت اینگونه از موارد در حقیقت تطبیق است نه سبب نزول. آیهٴ چهل همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این است که فرمود:
عذاب الهی براساس حکمت
﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾. بعد از اینکه حکم فقهی را بیان فرمود و آن حکم کلامی را هم ذکر کرد فرمود: مگر نمیدانید که مُلک آسمان و زمین برای خداست و خدایی که حکیم است مالک آسمان و زمین و مَلِک این آسمان و زمین است! اگر او مالک است و این مَلِک است بر اساس حکمت عدهای را عذاب میکند؛ نظیر اینکه برای محارب آن حدّ را ذکر کرد و برای سارق این حدّ را ذکر کرد و عدهای را هم میآمرزد؛ مثل کسی که بعد از گناه توبه کرده باشد. هم پذیرش توبه در اثر مَلِک بودن خداست و هم تنظیم حدود و بیان قوانین کیفری بر اساس این است که او مَلِک است و چون ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است اینها را تنظیم میکند و دستور میدهد و از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم طلب میکند و مردم را هم به اجرای این فرا میخواند. بحث بعدی دربارهٴ آیهٴ ٤١ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾؛ آیهٴ ٤١ تا پنجاه و تقریباً این ده آیه یک فصل خاص به خود را دارد و ظاهراً هم با هم نازل شدهاند،
بیان شأن نزول آیه
چون کاملاً مناسب هماند. در شأن نزول این بخش از آیات چنین آمده است که هم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل شده است و هم مفسرینِ اهل سنّت هم گفتند که حادثهای در خیبر اتفاق افتاد؛ یعنی زنی خیبری و مرد خیبری از اشراف یهودان خیبر به تباهی آلوده شدند و هر دو هم همسردار بودند و حکم تبهکاری همسردارها در توراتِ موسای کلیم(سلام الله علیه) رجم بود. علمای سوء یهود این حکم رجم را به تازیانه تبدیل کردند و برای اینکه رسوا نشوند عدهای از افراد ساده لوحی که دست آموزِ خودِ اینها بودند فرستادند به خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وگفتند بروید از کسی که مدّعی رسالت است در مدینه سؤال بکنید و به وسیلهٴ یهودیهایی که در مدینه بودند نامهای نوشتند و آنها را توجیه کردند که شما یک عدهای را ما میفرستیم یا شما آماده کنید که بروند از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال بکنند که اگر کسی آلوده شد به چنین گناهی حکمش چیست؟ اگر او گفت حکمش رجم است قبول نکنید و اگر گفت حکمش تازیانه است قبول بکنید. این توطئهای بود که برای اشراف خیبر و علمای سوء خیبر و طبقهٴ ساده لوح خیبری فریب خوار بود که یک مثلث شد. ذات اقدس الهی از این توطئه پرده برداشت و فرمود: پیامبرا! این توطئه و دغلکاری سه جانبه تو را محزون نکند اینها قصدشان این است که به حمایت از آن اشراف، دینِ خدا را فراموش کنند و اگر آمدند محزون نباش. اینها گروه ساده لوحی را میفرستند که حرفهای دروغ را از آنها بشنوند (یک)، آنچه که در محضر شما اتفاق میافتد به سود آنها جاسوسی کنند (دو)، در تورات آنها حکمی که مطابق قرآن کریم است آمده (سه) و آنها میخواهند که تو برابر میل آنها حکم بکنی. یا حکم نکن و آنها را به همان توراتشان ارجاع بده و به آنها بفرما که نیازی نیست من حکم بکنم و در تورات شما این قضیه است یا اگر خواستی حکم بکنی بالقسط و العدل حکم بکن و آنها هیچ آسیبی نمیتوانند به تو برسانند . این اجمالی از شأن نزول این جریان بود که این آیات هم تأیید میکند که چنین فتنهای در کار است و چون در بسیاری از این توطئهها منافقین با یهودیها همکاری میکردند در صدر این آیهای [آیه 41 سوره <مائده>] که با نُه آیهٴ بعد یعنی جمعاً ده آیهاند و مناسب هماند اینچنین آمده است:
تمایل شدید منافقین و یهودیان به کفر
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾؛ آنها که در کفر خیلی هیجانزده حرکت میکنند؛ یعنی در فضای کفر زندگی میکنند نه «یسارعون الی الکفر» و سخن از ارتداد نیست که اینها تازه کافر شده باشند، بلکه سخن در این است که اینها کافرند و با سرعت هم در همین کانال کفر حرکت میکنند: ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ نه «یسارعون الی الکفر». اینها که در فضای تیرهٴ کفر با سرعت میدوند توطئهٴ اینها تو را محزون نکند. اینها دو گروهاند: یک عده منافقین داخلیاند: ﴿مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و یک عده دشمنان خارجیاند و آن یهودیها هستند. بنابراین ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾؛ اینها که مسارع در کفرند یعنی واقعاً کافرند و با سرعت هم در همین مدار و منحنی کفر میگردند دو گروهاند: یک عده منافقاند که ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و عدهٴ دیگر هم یهودند: ﴿وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا﴾ و یهودیها آن مثلث را تشکیل دادند؛ یعنی مشایخ سوء و علمای سوء و سرمایهداران و فریبخوردگان و جاسوسان اینها. ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ که اینها در محدوده کفر خیلی با سرعت حرکت میکنند و دو گروهاند: ﴿مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ یعنی «قالوا بافواههم امنا و لم تومن قلوبهم»؛ اینها با زبان میگویند ما مؤمنیم ولی واقعاً مؤمن نیستند و قلب اینها مؤمن نیست و کافرند ﴿وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا﴾ از یهودیها. این یهودیها که آمدند نزد تو یکی از اضلاع سهگانهٴ توطئهٴ خیبرند، اینها که آمدند نزد تو ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ﴾اند و ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ هستند که اینها حرفهای دروغ را از آنها شنیدند و آمدند نزد شما حرفهای شما را هم برای آنها جاسوسی بکنند ببرند که هم دروغ آنها را گوش دادند و هم جاسوسی میکنند برای آنها، لذا کلمهٴ سَمّاع تکرار شده است و پیشهٴ اینها هم جاسوسی است. یک وقت است که کسی گوش به دروغ میدهد یک بار که این مَعْفُوْ است، برای اینکه نمیداند دروغ است و این کذب خبری است و از آن مخبر که خبر ندارد و خودش هم علم ندارد به اینکه خبر است؛ اما اگر سمّاع شد و سمّاع کَذِب شد، کَذِب همان کِذب است، سمّاع کذب شد یعنی پیشه و حرفهٴ او گوش دادن به دروغ است و ﴿ سمّاع لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ است یعنی پیشهٴ او جاسوسی است. اینها حرفهای دروغ را از آنها میشنوند و میآیند آنچه را که در محضر شما میگذرد این را به سود جاسوسی آنها گوش میدهند: ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ﴾. این قوم آخرین دو وصف دارند و آن دو وصفشان این است که آنها نیامدند و خودشان را پشت پرده پنهان کردند و آنها ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾؛ اما همانها که این سادهلوحها را فرستادند آنها ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾ هستند که این ﴿یُحَرِّفُونَ﴾ این جمله در محل جر است تا وصف باشد برای آن <قوم> که فرمود: ﴿ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ که آن قوم آخرین ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾؛ نیامدند؛ اما ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ آیات الهی که در تورات بود بعد از اینکه در جای خود استقرار یافت و در مقرّ خود قرار گرفت، اینها جابهجا کردند و رجم را به جای جَلد و جَلد را به جای رجم و مانند آن به میل خود تفسیر کردند، ﴿مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ یعنی بعد از استقرار آن کَلِم در جاهای خودش. ﴿یَقُولُونَ﴾ هم وصف است برای همان قومِ آخرین؛ ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ که آن قوم آخر ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾،﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ﴾ ﴿َقُولُونَ﴾ که این
بیان تحریف در آیه
﴿یَقُولُونَ﴾ بیان آن تحریف است، چگونه تحریف میکنند؟ ﴿یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا﴾؛ به همین افراد فریب خورده میگویند که بروید از پیغمبر اسلام سؤال بکنید که حکم چنین تبهکاری چیست؟ اگر دستور تازیانه زدن داد ﴿فخذوه﴾ ﴿إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا﴾ و اگر دستور تازیانه زدن داد آن را بگیرید، ﴿وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ﴾ و اگر او چنین دستوری نداد و شما چنین دستوری را از او تلقّی نکردید ﴿فَاحْذَرُوا﴾، معلوم میشود که او ـ معاذ الله ـ پیغمبر نیست. آنگاه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: این گروه به شما که آسیب نمیرسانند و خودشان هم از این توطئه طَرفی نمیبندند و رسوای دنیا و آخرت هم خواهند بود، برای اینکه ﴿وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ خدا اگر کسی را بخواهد بیازماید شما که نمیتوانید جلوی امتحان الهی را بگیرید! فتنه یعنی امتحان و خدا دارد اینها را امتحان میکند و قدرتی به اینها داد که به بعضیها قدرت مال داد و به بعضیها قدرت علم داد و دارد اینها را امتحان میکند و در امتحان، پاک از عهده برنیامدند. ﴿وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ نمیتوانی جلوی امتحان او را بگیری اینها کسانیاند که ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ ؛ خدا نمیخواهد که دلهای اینها تطهیر بشود.
تطهیر شدن قلوب تشریعاً از طرف خدای سبحان
ذات اقدس الهی تشریعاً از همه خواست که قلب خودشان را تطهیر بکنند چه در تورات، چه در قرآن، چه در انجیل و چه در صحف انبیای گذشته(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آمده است که این کتابهای آسمانی برای تطهیر قلب است. مسئلهٴ ﴿یُزَکِّیهِم﴾ برای همهٴ انبیا بود و اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد و تزکیه برای همهٴ آنها بود و تعلیم کتاب و حکمت برای همهٴ آنها بود و تطهیر دلها برای همه آنها بود و اصولاً احکام الهی مطهّرِ است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ شش که احکام طهارات ثلاث را ذکر کرد فرمود: ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ وَلکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ که این اختصاصی هم به قرآن ندارد، بلکه آنها هم عبادات دارند و طهارات دارند که آنها هم برای تطهیر است. خدا از همه خواست که قلبها را تطهیر بکنند و هر کسی را پاک بکنند (این از نظر تشریعی)؛ ولی از نظر تکوین گاهی با تشریع مطابق است که اگر کسی شریعت اسلام را پذیرفت و به او ایمان آورد و در صدد امتثال او بود، ذات اقدس الهی توفیقی به او مرحمت میکند که او به تطهیر قلب موفق میشود، چون گناه را خدا رِین و چرک میداند و فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ ، اگر هرگونه گناهی رِین است و انجام واجب و مستحب و توبهٴ از گناه تطهیر است پس خدا اراده کرده است که انسانها طاهر بشوند و اگر کسی این راه را طی کرد خداوند توفیق میدهد؛ یعنی علل و اسبابی که موافق با طهارتِ درونِ او باشد در اختیار او قرار میدهد که این موافقتِ علل و اسباب با طهارت درونی یا تحصیل این هدفِ نهایی میشود توفیق که این را خداوند به هر کسی نمیدهد. فرمود که خداوند نمیخواهد اینها را پاک بکند؛ یعنی دیگر آن توفیق الهی نصیب اینها نمیشود و اینها را به حال خودشان رها کرده است. پس آن دستور تشریعی است، لکن این فیض تکوینی نصیب اینها نمیشود، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ و چون اینچنین است پس ﴿لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ ، عدهای هم در دنیا حسنه دارند و هم در آخرت که میگویند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ و عدهای در دنیا و در آخرت گرفتار خزیاند؛ نظیر محاربین و علمای سوء یهود و مانند آن عدهای هم گرفتار احدالخزییناند. اینکه فرمود خِزی رسوایی دنیا و عذاب عظیم آخرت است برای این است که گناهشان مهم است؛ نظیر گناه راهزنها و مانند آن، لذا فرمود که شما را اینها محزون نکنند؛ یعنی این توطئه هیچ اثری ندارد، البته آن اثر طبیعی که انسان متأثّر میشود برای هر سلیمالحسی است، لکن در حقیقت این آیه دستور به استقامت و پایداری میدهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- دلیل حرمت سرقت در روایت امام رضا (ع)
- تمایل شدید منافقین و یهودیان به کفر
- تطهیر شدن قلوب تشریعاً از طرف خدای سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اقسام روایات مربوط به آیهٴ مذکور
ذیل آیهٴ سرقت روایاتی است که بعضی از آنها مطرح شد و بعضی از آنها در این نوبت خوانده میشود؛ روایاتی که مربوط به آیهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾ است دو قسم است:
الف: حکم فقهی خمس
یک قسم حکم فقهیِ محض را دارد و ناظر به آیه نیست که آیه را تفسیر بکند بلکه آنها در فقه مطرح میشود.
ب: قسم دوم شرح آیه
قسم دوم روایاتی است که ناظر به آیه است و تقریباً شرحی برای آیه است؛ آنها در تفسیرات روایی مطرح است. بنابراین روایاتی که احکام سرقت را بیان میکند به طور تفصیل در فقه مطرح است؛ اما روایات تفسیری در تفسیرهای روایی یاد میشود.
بیان شرح آیهٴ در تفسیر نور الثقلین
از کتاب تفسیر شریف نور الثقلین، جلد اوّل، صفحهٴ ٦٢٧ چند روایتی است که مربوط به شرح آیهٴ ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ﴾ است: یکی روایتی است که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) از امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد که صفوانبنامیه میگوید: من در مسجد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خوابیده بودم و عبای من زیر سرم بود، برای تجدید وضو و مانند آن که بیرون رفت دید عبای او را سرقت کردند و به محکمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ارجاع شد و حضرت دستور داد که دست این سارق را قطع کنند. صفوان گفت: «أیقطع یده مِن اجل ردائی یا رسول الله أنا أهبَه له فقال الا کان هذا قبل ان تأتیَِنی به»؛ عرض کرد اگر برای عبای من میخواهید دست او را قطع کنید من او را بخشیدم. {پیامبر(صلّ الله علیه وآله} فرمودند که بعد از اینکه به محکمه ارجاع کردید و از راه بیّنه و مانند آن مثلاً ثابت شده است، دیگر شما حق ندارید بلکه شما به اندازهٴ مال حق دارید؛ قبلاً میتوانستید به محکمه مراجعه نکنید؛ ولی الآن که به محکمه مراجعه کردید و ثابت شده است شما میتوانید از عبایتان صرف نظر کنید ولی دست دزد حقالله است نه حقالناس.
دلیل حرمت سرقت در روایت امام رضا(علیه السلام)
روایت بعدی که باز مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف عیون الاخبار از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکند این است که وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) برای محمدبنسنان در جواب سؤالهای ایشان مرقوم فرمودند که خداوند سرقت را حرام کرد، زیرا فساد مال و قتل نفس و مانند آن در او است وغصب و تعدّی را به همراه دارد و از طرفی کسی که به سرقت خوی کرده است تجارت را، صناعت را و کسبهای حلال را ترک میکند و از راه نامشروع مال به دست میآورد و علت بریدنِ دست راست دزد هم این است که آن کارها را با دست راست انجام میدهد.
علت قطع دست راست در مرتبه اول
از اینجا معلوم میشود که بار اوّل که دست سارق را قطع میکنند دست راستش را قطع میکنند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾ که بار اوّل دست راست قطع میشود. چند تا بحث است که روایات تفسیری به عهده دارند: یکی اینکه دستی که قطع میشود دست راست است یا چپ؟ دوم اینکه کدام قسمت دست است؟ بعضی از روایات مشخص کردند که دست راست است و بعضی از روایات هم مشخص کردند که برای بار اوّل انگشتهای دست راست قطع میشود. فرمود: علت اینکه دست راست دزد را قطع میکنند برای این است که انسان کارها را با دست راست انجام میدهد و دست راست تقریباً قویتر از دست چپ است و نافعتر است از دست چپ و این دست راست در سرقت قطع میشود تا نَکال الهی و عبرت برای خلق باشد تا کسی مال را از غیر راه صحیحاش به دست نیاورد و نکتهٴ دیگر آن است که کسی هم که سرقت کرده است با دست راست سرقت کرده است؛ منتها این حکم، حکم غالبی است. روایت دیگر که در صفحهٴ 628 [از جلد اوّل تقسیر نورالثقلین آمده] است این است که مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) از علیبنابراهیم نقل میکند تا میرسد به حمّاد که از حلبی نقل کرده است که از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند که «مِن أین یَجبُ القَطع»؛ دست دزد را از کدام قسمت باید برید؟ «فَبَسطَ اصابِعَه و قال مِن هاهُنا»؛ حضرت انگشتهای خودش را باز کرد و نشان داد و فرمود که از اینجا یعنی از ریشهٴ انگشتها قطع میشود و کف دست قطع نمیشود؛ اما آیا همهٴ انگشتان قطع میشود یا نه، آن را طایفهٴ دیگری از روایات مشخص کرد که چهار انگشت قطع میشود و آن انگشت ابهام با کف دست می ماند. روایت بعدی که محمدبنیحیی عن محمدبنحسین عن محمدبنعبداللهبنحلال عن ابیه ابی عبد الله(علیه السلام) است این است که «قال قلتُ له اخبرنی عن السارق لم تُقطَعُ یده الیُمنی و رِجله الیسری»؛ چرا دست دزد را بار اوّل از راستش قطع میکنند و بار دوم پای چپش را قطع میکنند؟ «و لا تقطع یده الیُمنی و رِجله الیُمنی»؛ چرا دست راست را با پای راست قطع نمیکنند؟ چه اینکه این حکمت در حدِّ محارب هم است که ﴿او تقطّع أیدیهم و ارجلهم من خلاف﴾ فقال(علیه السّلام) ما احسنَ ما سألتَ»؛ چه سؤال خوبی کردی! «اذا قُطِعَت یده الیمنی و رِجله الیمنی سقطَ علی جانبه الأیسر»؛ اگر هر دو از یک طرف قطع بشود یعنی هم دست راست هم پای راست این انسانِ نیم تنه به طرف چپ سقوط میکند و دیگر توان ایستادن ندارد «و لم یَقدِر علی القیام»؛ اما اگر دست راست او و پای چپ او قطع بشود میتواند به بقیهٴ حیات و کارهای خود ادامه بدهد. بعد به حضرت عرض کرد که «جُعلتُ فداک و کیف یقوم و قد قُطِعَت رِجله»؛ شما میفرمایید که حکمت اینکه دست راست با پای چپ قطع میشود این است که این محدود بعد از اجرای حدّ بتواند بایستد، کسی که پای او قطع شد چگونه میتواند بایستد؟ فرمود که نه! پا را که از پاشنهٴ پا قطع نمیکنند بلکه تا کَعب و آن برآمدگی پا قطع میکنند که آن جایی که انسان روی او میایستد بتواند بایستد. «قلت له جُعلتُ فداک و کیف یقوم قد قُطِعَت رِجله قال انّ القطع لیس حیث رأیت یُقطع انّما یُقطع الرِّجل مِن الکعب و یُترَک له مِن قدمه ما یقوم علیه یُصلّی و یَعبُدُ الله» که این هم تقریباً تأیید میکند که کَعب همان برآمدگی پشت پاست نه اینکه پایان پا باشد. فرمود که تا کعب قطع میشود و بقیه میماند تا این شخص بتواند بایستد و نماز بخواند. «قلتُ له مِن أین تُقطَعُ الید»؛ حالا که فهمید پا حدِّ مشخصی برای قطع دارد سؤال کرد که دست را تا کجا قطع میکنند؟ «قال یُقطَعُ الاربع الاصابِع و تُترَکُ الابهام یَعتَمِدُ علیها فی الصلاة»؛ فرمود که چهار انگشتِ دست راست را قطع میکنند و کف دست و انگشت ابهام را میگذارند تا در هنگام سجده به این مقدار تکیه کند و در هنگام وضو با داشتن ابهام و کفِ دست صورتِ خود را بشوید: «یَعتَمِدُ علیها فی الصلاة و یغسل بها وجهه للصلاة» . بقیهٴ روایت دیگر مربوط به بحث ما نیست.
معیار تعیین قطع دست از منظر امام صادق(علیه السلام)
روایت بعدی آ ن است که محمدبنمسلم میگوید: من از امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که دست دزد را تا چه اندازه و برای چه مقدار از نصاب مال قطع میکنند؟ «فقال فی ربع دینار قال قلتُ له فی درهمین قالَ فی ربع دینار بلغَ الدینار ما بلغ»؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: اگر کسی به اندازهٴ یک چهارم دینار سرقت کند دستش قطع میشود. محمدبنمسلم میگوید: من گفتم که دو درهم چطور؟ چون گاهی ربع دینار معادل بود با دو درهم. حضرت فرمود: معیار ربع دینار است خواه به دو درهم برسد یا کمتر باشد یا بیشتر «فی ربع دینار بلغ الدینار ما بلغ قال فقلت له أرایت مَن سَرَقَ اقلّ مِن رُبع دینار هل یقع علیه حین سرق اسم السارق و هل هو سارق عند الله فی تلک الحال»؛ محمد ابن مسلم به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد و احتجاج کرد که اطلاق آیه میگیرد که اگر کسی کمتر از ربع دینار هم سرقت کرد به او میگویند سارق و صادق است که ما بگوییم این عندالله سارق است و مانند آن. حضرت فرمود: «کل مَن سرق مِن مسلم شیئاً قد حَواه و احرزه فهو یقع علیه اسم السارق و هو عند الله سارق»؛ البته اطلاق آیه شامل میشود و هر کسی هر مالی را از مسلمان در جای حرز بِبَرَد سرقت صادق است و او سارق است، «و لکن لا یُقطع الا فی ربع دینار او اکثر» که این حدّ به لحاظ اقل است نه به لحاظ اکثر؛ مثلاً حدِّ مسافت که هشت فرسخ است نسبت به مادون محدود است نه نسبت به مافوق و نسبت به مافوق که حدّی ندارد و هر چند بیشتر باشد حکمش همین است؛ نظیر کُر و مانند آن. اینجا هم فرمود: «لا یُقطع الا فی ربع دینار او اکثر» و بعد فرمود: «و لو قُطِعَت ایدی السراق فیما هو اقل من ربع دینار لألفَیتَ عامة الناس مقطّعین» ؛ فرمود که اگر برای کمتر از ربع دینار دست دزد را میبریدند اکثر مردم باید دست بریده میشدند، البته این به حساب دینار در آن وقت و امثال ذلک بود. غرض آن است که اینها حکمتهای عمومی است نه اینکه علتهای حکم باشد.
مقدار قطع دست براساس حکم امام جواد(علیه السلام)
روایت بعدی روایتِ مبسوطی است که از تفسیر عیاشی از امام جواد(سلام الله علیه) است و آن روایت که در تفسیر عیاشی است خیلی مفصل است، مقداری از آن روایت را که مربوط به این استشهاد آیه است اینجا نقل کردند که معتصم عباسی از حکم سارق سؤال کرده در محضر عدهٴ زیادی از فقهای عامه و آنها نظر خود را دادند و به وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) گفت که شما هم نظر بدهید. فرمود: مرا معاف بدارید. گفت: نه، شما باید اظهار نظر کنید و بگویید که «من ای موضع یجب ان یقطع»؟ آنگاه وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) فرمود: قطع باید از زیر انگشتهای دست باشد و کف باید محفوظ بماند و کف را نمیشود قطع کرد، چون بعضی از همان فقهای عامه در آن مجلس رسماً گفتند که از جای زند که جای تیمّم است دست قطع میشود. وجود مبارک امام جواد فرمود: نه، کف محفوظ است و از زند و مچ قطع نمیشود، کف سالم است و انگشتها قطع میشوند. معتصم عباسی گفت: «و ما الحجة فی ذلک»؛ دلیلتان چیست که کف میماند و فقط انگشتهای دزد را قطع میکنند؟ «قال قول رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) السجود علی سبعة اعضاء»؛ چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که هنگام نماز انسان بر هفت جا باید سجده کند یعنی هفت جا را باید روی زمین بگذارد، یکی از آن مواضع سبعه کف است: «الوجه والیدین و الرکبتین والرجلین فاذا قُطِعَت یده من الکرسوع»؛ یعنی دست اگر از زند قطع بشود «أو المرفق»، چون عدهای از فقها در همان مجلس عمومی گفتند که دست دزد باید از مرفق قطع بشود و به آیهٴ وضو استدلال کردند که ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ﴾ و بعضیها گفتند از مچ قطع میشود و به آیهٴ تیمّم استدلال کردند که ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِنْهُ﴾ . حضرت فرمود: اگر دست از مچ یا مرفق قطع میشد که این آقایان فتوا دادند، «لم یبق له ید یَسجد علیها»؛ دستی نمیماند که او سجده کند، در حالی که یکی از مواضع هفتگانهٴ سجود همان دست است. و از طرفی هم «و قال الله تعالی ﴿وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ﴾»؛ منظور از این مساجد این است که «یعنی به هذه الاعضاء السبعة التی یُسجد علیها»؛ آنکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود{این است} که بر هفت جا در هنگام سجده باید انسان تکیه کند و از طرفی هم این حق الله است، برای اینکه خدا در قرآن فرمود: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ که ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ﴾ یعنی مواضع سبعه برای خداست: ﴿فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾ ، آنگاه اگر چیزی برای خدا بود حق خدا محفوظ است و نباید حق خدا را از بین برد، پس آن مقداری از دست قطع میشود که به هنگام سجده آسیبی نرساند.
«و ما کان لله لم یُقطَع» این صغرا و کبرا است، البته اینگونه از استدلالها در بعضی از کتب فقهای شیعه تبعاً لائمه(علیهم السّلام) است، لکن این استدلالهای اعتباری است که هم قابل نقض است و هم قابل اعتماد است و برای خود ائمه(علیهم السّلام) هم نیست، بلکه این فقط برای اسکات و افهام آن فقهای معاصر بود که آنها به این وجوه اعتباری تمسک میکردند. اگر آیهٴ وضو مشخص کرد که دست را تا آرنج باید شست، به چه دلیل میشود از حکم وضو تعدّی کرد به حکم سرقت؟ یا اگر در آیهٴ تیمّم از مچ دست باید مسح شروع بشود و مقدار ممسوح تا مچ دست است گرچه مسح از مچ شروع میشود، به چه دلیل حدّ سرقت با حدّ تیمّم یکی است؟ آنها به این امور استدلال میکردند و وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) هم به چنین اموری اینها را اسکات کرده است نه اینکه واقعاً برهان عقلی باشد یا ظهور آیه باشد. ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً﴾ این ناظر به مواضع سبعه است یا آنجایی که انسان برای خدا عبادت میکند؟ از طرفی هم انگشتهای پا و یکی از مواضع سبعه همان رجلین است چطور رجلین قطع میشود؟! اگر بگویید که رجلین که قطع شده است آن پاشنهٴ پا میماند، شما که پاشنه را کافی نمیدانید و میگویید که باید انگشتهای پا مخصوصاً آن شصت پا باید روی زمین باشد و آنکه دارد قطع میشود! غرض آن است که اینگونه از استدلالها برای افهام و اسکات خصم است نه برای اقناع آشنا. محمدبنمسلم در جریان نصاب سؤال کرد نه در این جریان؛ این جریانی است که تفسیر عیاشی از محاجّهٴ محفل معتصم عباسی نقل میکند که چنین صحنهای را معتصم عباسی تشکیل داد که سارقی را خواستند حدّ بزنند و معتصم عباسی فقها را دعوت کرد و فرستاد حضور مبارک امام جواد(سلام الله علیه) و آنها اظهار نظر کردند بعضیها به آیهٴ وضو و بعضی به آیهٴ تیمّم تمسک کردند و گفتند که دست دزد را باید از آرنج یا دست دزد را باید از مچ قطع کرد. آنگاه معتصم عباسی از وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) اظهار نظر خواست و ایشان فرمودند که مرا معاف کنید و او اصرار کرد و حضرت حکم واقعی را بیان کرد؛ منتها برای دفع شرّ آنها به این وجوه اعتباری استناد کرد . قرآن یک بیان ظاهری که همه بفهمند ندارد و مفسر واقعیاش که اهل بیتاند بر اساس ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ حقیقت را نزد ائمه گذاشتند که فهمیدند منظور چیست، نصاب دارد، حدّ مشخص است و شرایط دیگر هم معیّن است؛ اما برای اسکات کسانی که به وجوه اعتباری بسنده میکردند این استدلالها ذکر شده است. مرحوم طبرسی در مجمع البیان از تعبیر ایشان تقریباً دعوای اتفاق برمیآید که ایشان میفرمایند: اصحاب ما میگویند که «انّه یُقطَعُ مِن اصول الأصابع و یُتَرک الابهام والکف» و در مرتبهٴ دوم اگر کسی سرقت کرد پای راست او را از اصل ساق قطع میکنند و پاشنه را میگذارند، آن وقت کعب در این جا همان کل پاست تا مفصلِ بین قدم و ساق است نه برآمدگی پا، طبق این ادعای اتفاقی که مرحوم امین الاسلام دارد .
الآن سخن در اجماع نیست، بلکه سخن در این است که اینها اینچنین گفتهاند ولو معتبر نباشد برای اینکه سندش روایت فراوانی است که در باب است. سخن در این نیست که این اجماع است و اجماع حجت نیست، بلکه سخن در این است که ایشان ادعای اتفاق کردند که منظور از آن کعبی که برمیآید نزد اصحاب این است که حالا آنها از روایات اینچنین فهمیدند. دو مسئله است؛ یکی اینکه اجماع تعبّدی در کار است و یکی اینکه فهم اصحاب از روایات چیست؟ فهم اصحاب از روایات طبق ادّعای اتفاق امینالاسلام(رضوان الله علیه) این است که آن مقداری که پاشنهٴ پاست بماند و کل قَدَم قطع میشود نه اینکه تا برآمدگی روی پا {قطع شود} «و یُترک عقبه لِیعتَمِدَ علیها فی الصلاة فان سرقَ بعد ذلک خُلِّد فی السّجن و هو المشهور عن علی(علیه السّلام) و اجمعت الطائفه علیه» ، البته این اجماع، اجماع تعبّدی نیست، چون مدرکی است.
اینها بحثهای روایی بود که مربوط به آیه است و بحثهای فقهیاش البته بحث جداگانهای دارد؛ اما آیهٴ بعد که در ذیل همین آیهٴ ٣٩ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که دارد: ﴿فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ نقل شده است که زنی سرقت کرده است و حدّ بر او جاری شد، آنگاه عرض کرد که اگر من توبه کنم از عذاب الهی میرهم؟ آیه نازل شد که خدا توّاب و رحیم است؛ البته این ظاهر این دو آیه این است که با هم نازل شد نه اینکه بعد از جریان آن شخصی که حدّ بر او جاری شده است توبه کرده باشد و سؤال کرده باشد که آیا توبهام مقبول است و بعد آیه نازل شده باشد. آن وقت اینگونه از موارد در حقیقت تطبیق است نه سبب نزول. آیهٴ چهل همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این است که فرمود:
عذاب الهی براساس حکمت
﴿أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾. بعد از اینکه حکم فقهی را بیان فرمود و آن حکم کلامی را هم ذکر کرد فرمود: مگر نمیدانید که مُلک آسمان و زمین برای خداست و خدایی که حکیم است مالک آسمان و زمین و مَلِک این آسمان و زمین است! اگر او مالک است و این مَلِک است بر اساس حکمت عدهای را عذاب میکند؛ نظیر اینکه برای محارب آن حدّ را ذکر کرد و برای سارق این حدّ را ذکر کرد و عدهای را هم میآمرزد؛ مثل کسی که بعد از گناه توبه کرده باشد. هم پذیرش توبه در اثر مَلِک بودن خداست و هم تنظیم حدود و بیان قوانین کیفری بر اساس این است که او مَلِک است و چون ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ است اینها را تنظیم میکند و دستور میدهد و از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم طلب میکند و مردم را هم به اجرای این فرا میخواند. بحث بعدی دربارهٴ آیهٴ ٤١ سورهٴ مبارکهٴ «مائده» است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾؛ آیهٴ ٤١ تا پنجاه و تقریباً این ده آیه یک فصل خاص به خود را دارد و ظاهراً هم با هم نازل شدهاند،
بیان شأن نزول آیه
چون کاملاً مناسب هماند. در شأن نزول این بخش از آیات چنین آمده است که هم از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل شده است و هم مفسرینِ اهل سنّت هم گفتند که حادثهای در خیبر اتفاق افتاد؛ یعنی زنی خیبری و مرد خیبری از اشراف یهودان خیبر به تباهی آلوده شدند و هر دو هم همسردار بودند و حکم تبهکاری همسردارها در توراتِ موسای کلیم(سلام الله علیه) رجم بود. علمای سوء یهود این حکم رجم را به تازیانه تبدیل کردند و برای اینکه رسوا نشوند عدهای از افراد ساده لوحی که دست آموزِ خودِ اینها بودند فرستادند به خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وگفتند بروید از کسی که مدّعی رسالت است در مدینه سؤال بکنید و به وسیلهٴ یهودیهایی که در مدینه بودند نامهای نوشتند و آنها را توجیه کردند که شما یک عدهای را ما میفرستیم یا شما آماده کنید که بروند از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال بکنند که اگر کسی آلوده شد به چنین گناهی حکمش چیست؟ اگر او گفت حکمش رجم است قبول نکنید و اگر گفت حکمش تازیانه است قبول بکنید. این توطئهای بود که برای اشراف خیبر و علمای سوء خیبر و طبقهٴ ساده لوح خیبری فریب خوار بود که یک مثلث شد. ذات اقدس الهی از این توطئه پرده برداشت و فرمود: پیامبرا! این توطئه و دغلکاری سه جانبه تو را محزون نکند اینها قصدشان این است که به حمایت از آن اشراف، دینِ خدا را فراموش کنند و اگر آمدند محزون نباش. اینها گروه ساده لوحی را میفرستند که حرفهای دروغ را از آنها بشنوند (یک)، آنچه که در محضر شما اتفاق میافتد به سود آنها جاسوسی کنند (دو)، در تورات آنها حکمی که مطابق قرآن کریم است آمده (سه) و آنها میخواهند که تو برابر میل آنها حکم بکنی. یا حکم نکن و آنها را به همان توراتشان ارجاع بده و به آنها بفرما که نیازی نیست من حکم بکنم و در تورات شما این قضیه است یا اگر خواستی حکم بکنی بالقسط و العدل حکم بکن و آنها هیچ آسیبی نمیتوانند به تو برسانند . این اجمالی از شأن نزول این جریان بود که این آیات هم تأیید میکند که چنین فتنهای در کار است و چون در بسیاری از این توطئهها منافقین با یهودیها همکاری میکردند در صدر این آیهای [آیه 41 سوره <مائده>] که با نُه آیهٴ بعد یعنی جمعاً ده آیهاند و مناسب هماند اینچنین آمده است:
تمایل شدید منافقین و یهودیان به کفر
﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾؛ آنها که در کفر خیلی هیجانزده حرکت میکنند؛ یعنی در فضای کفر زندگی میکنند نه «یسارعون الی الکفر» و سخن از ارتداد نیست که اینها تازه کافر شده باشند، بلکه سخن در این است که اینها کافرند و با سرعت هم در همین کانال کفر حرکت میکنند: ﴿یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ نه «یسارعون الی الکفر». اینها که در فضای تیرهٴ کفر با سرعت میدوند توطئهٴ اینها تو را محزون نکند. اینها دو گروهاند: یک عده منافقین داخلیاند: ﴿مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و یک عده دشمنان خارجیاند و آن یهودیها هستند. بنابراین ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾؛ اینها که مسارع در کفرند یعنی واقعاً کافرند و با سرعت هم در همین مدار و منحنی کفر میگردند دو گروهاند: یک عده منافقاند که ﴿قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾ و عدهٴ دیگر هم یهودند: ﴿وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا﴾ و یهودیها آن مثلث را تشکیل دادند؛ یعنی مشایخ سوء و علمای سوء و سرمایهداران و فریبخوردگان و جاسوسان اینها. ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ﴾ که اینها در محدوده کفر خیلی با سرعت حرکت میکنند و دو گروهاند: ﴿مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ﴾؛ یعنی «قالوا بافواههم امنا و لم تومن قلوبهم»؛ اینها با زبان میگویند ما مؤمنیم ولی واقعاً مؤمن نیستند و قلب اینها مؤمن نیست و کافرند ﴿وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا﴾ از یهودیها. این یهودیها که آمدند نزد تو یکی از اضلاع سهگانهٴ توطئهٴ خیبرند، اینها که آمدند نزد تو ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ﴾اند و ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ هستند که اینها حرفهای دروغ را از آنها شنیدند و آمدند نزد شما حرفهای شما را هم برای آنها جاسوسی بکنند ببرند که هم دروغ آنها را گوش دادند و هم جاسوسی میکنند برای آنها، لذا کلمهٴ سَمّاع تکرار شده است و پیشهٴ اینها هم جاسوسی است. یک وقت است که کسی گوش به دروغ میدهد یک بار که این مَعْفُوْ است، برای اینکه نمیداند دروغ است و این کذب خبری است و از آن مخبر که خبر ندارد و خودش هم علم ندارد به اینکه خبر است؛ اما اگر سمّاع شد و سمّاع کَذِب شد، کَذِب همان کِذب است، سمّاع کذب شد یعنی پیشه و حرفهٴ او گوش دادن به دروغ است و ﴿ سمّاع لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ است یعنی پیشهٴ او جاسوسی است. اینها حرفهای دروغ را از آنها میشنوند و میآیند آنچه را که در محضر شما میگذرد این را به سود جاسوسی آنها گوش میدهند: ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ﴾. این قوم آخرین دو وصف دارند و آن دو وصفشان این است که آنها نیامدند و خودشان را پشت پرده پنهان کردند و آنها ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾؛ اما همانها که این سادهلوحها را فرستادند آنها ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾ هستند که این ﴿یُحَرِّفُونَ﴾ این جمله در محل جر است تا وصف باشد برای آن <قوم> که فرمود: ﴿ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ که آن قوم آخرین ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾؛ نیامدند؛ اما ﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ آیات الهی که در تورات بود بعد از اینکه در جای خود استقرار یافت و در مقرّ خود قرار گرفت، اینها جابهجا کردند و رجم را به جای جَلد و جَلد را به جای رجم و مانند آن به میل خود تفسیر کردند، ﴿مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ﴾؛ یعنی بعد از استقرار آن کَلِم در جاهای خودش. ﴿یَقُولُونَ﴾ هم وصف است برای همان قومِ آخرین؛ ﴿سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ﴾ که آن قوم آخر ﴿لَمْ یَأْتُوکَ﴾،﴿یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ﴾ ﴿َقُولُونَ﴾ که این
بیان تحریف در آیه
﴿یَقُولُونَ﴾ بیان آن تحریف است، چگونه تحریف میکنند؟ ﴿یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا﴾؛ به همین افراد فریب خورده میگویند که بروید از پیغمبر اسلام سؤال بکنید که حکم چنین تبهکاری چیست؟ اگر دستور تازیانه زدن داد ﴿فخذوه﴾ ﴿إِنْ أُوتِیتُمْ هذَا﴾ و اگر دستور تازیانه زدن داد آن را بگیرید، ﴿وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ﴾ و اگر او چنین دستوری نداد و شما چنین دستوری را از او تلقّی نکردید ﴿فَاحْذَرُوا﴾، معلوم میشود که او ـ معاذ الله ـ پیغمبر نیست. آنگاه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: این گروه به شما که آسیب نمیرسانند و خودشان هم از این توطئه طَرفی نمیبندند و رسوای دنیا و آخرت هم خواهند بود، برای اینکه ﴿وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ خدا اگر کسی را بخواهد بیازماید شما که نمیتوانید جلوی امتحان الهی را بگیرید! فتنه یعنی امتحان و خدا دارد اینها را امتحان میکند و قدرتی به اینها داد که به بعضیها قدرت مال داد و به بعضیها قدرت علم داد و دارد اینها را امتحان میکند و در امتحان، پاک از عهده برنیامدند. ﴿وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً﴾؛ نمیتوانی جلوی امتحان او را بگیری اینها کسانیاند که ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ ؛ خدا نمیخواهد که دلهای اینها تطهیر بشود.
تطهیر شدن قلوب تشریعاً از طرف خدای سبحان
ذات اقدس الهی تشریعاً از همه خواست که قلب خودشان را تطهیر بکنند چه در تورات، چه در قرآن، چه در انجیل و چه در صحف انبیای گذشته(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) آمده است که این کتابهای آسمانی برای تطهیر قلب است. مسئلهٴ ﴿یُزَکِّیهِم﴾ برای همهٴ انبیا بود و اختصاصی به وجود مبارک پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ندارد و تزکیه برای همهٴ آنها بود و تعلیم کتاب و حکمت برای همهٴ آنها بود و تطهیر دلها برای همه آنها بود و اصولاً احکام الهی مطهّرِ است. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ شش که احکام طهارات ثلاث را ذکر کرد فرمود: ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَجٍ وَلکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ﴾ که این اختصاصی هم به قرآن ندارد، بلکه آنها هم عبادات دارند و طهارات دارند که آنها هم برای تطهیر است. خدا از همه خواست که قلبها را تطهیر بکنند و هر کسی را پاک بکنند (این از نظر تشریعی)؛ ولی از نظر تکوین گاهی با تشریع مطابق است که اگر کسی شریعت اسلام را پذیرفت و به او ایمان آورد و در صدد امتثال او بود، ذات اقدس الهی توفیقی به او مرحمت میکند که او به تطهیر قلب موفق میشود، چون گناه را خدا رِین و چرک میداند و فرمود: ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ ، اگر هرگونه گناهی رِین است و انجام واجب و مستحب و توبهٴ از گناه تطهیر است پس خدا اراده کرده است که انسانها طاهر بشوند و اگر کسی این راه را طی کرد خداوند توفیق میدهد؛ یعنی علل و اسبابی که موافق با طهارتِ درونِ او باشد در اختیار او قرار میدهد که این موافقتِ علل و اسباب با طهارت درونی یا تحصیل این هدفِ نهایی میشود توفیق که این را خداوند به هر کسی نمیدهد. فرمود که خداوند نمیخواهد اینها را پاک بکند؛ یعنی دیگر آن توفیق الهی نصیب اینها نمیشود و اینها را به حال خودشان رها کرده است. پس آن دستور تشریعی است، لکن این فیض تکوینی نصیب اینها نمیشود، فرمود: ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ﴾ و چون اینچنین است پس ﴿لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ﴾ ، عدهای هم در دنیا حسنه دارند و هم در آخرت که میگویند: ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ و عدهای در دنیا و در آخرت گرفتار خزیاند؛ نظیر محاربین و علمای سوء یهود و مانند آن عدهای هم گرفتار احدالخزییناند. اینکه فرمود خِزی رسوایی دنیا و عذاب عظیم آخرت است برای این است که گناهشان مهم است؛ نظیر گناه راهزنها و مانند آن، لذا فرمود که شما را اینها محزون نکنند؛ یعنی این توطئه هیچ اثری ندارد، البته آن اثر طبیعی که انسان متأثّر میشود برای هر سلیمالحسی است، لکن در حقیقت این آیه دستور به استقامت و پایداری میدهد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است