- 1276
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 تا 25 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 تا 25 سوره مائده"
- بیان خسران دنیوی و اخروی قوم موسی(ع)
- بیان اهمیت سرزمین مقدسه
- تطهیر سرزمین مقدس توسط قوم موسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ و عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾
بیان اهمیت سرزمین مقدسه
این محاورهای که بین وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) با بنی اسرائیل اتفاق افتاد از چند جهت مورد بحث است: یکی اینکه موسی کلیم به اینها فرمود: شما وارد سرزمین مقدس بشوید این نه برای آن است که آنها جا نداشتند، بلکه برای آن است که سرزمین مقدس باید از ناپاکان تطهیر بشود.
مراد از «ادخلوا» در آیه
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿ادْخُلُوا﴾ غرضِ اوّلی جنگ نبود و به این معنا نیست که جنگ بکنید، بلکه فرمود شما وارد بشوید اگر منتهی به جنگ شد جنگ هم خواهید کرد و پیروز هم خواهید شد؛ نظیر آنچه که خداوند به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ «فتح» آیهٴ 27 وعده داد و فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ و مُقَصِّرینَ﴾؛ شما وارد میشوید اما پیروزمندانه وارد میشوید و آنها یا تسلیم میشوند یا اگر به مبارزه برخواستند محکوم به شکست خواهند شد.
تطهیر سرزمین مقدس توسط قوم موسی(علیه السلام)
مطلب سوم آن است که این که فرمود ارض مقدس و اینکه قوم موسی گفتند: ﴿إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ﴾، این جمعش به آن است که سرزمینْ مقدس است برای اینکه مزار انبیاء بود و مدفن انبیاء بود و مشهد بسیاری از اولیا بود؛ ولی فعلاً ظالمین تصرف کردند نه اینکه آینده مقدس خواهد شد و این سرزمینِ مطهر را شما از رجسِ آلودگان پاک کنید؛ مثل اینکه مکه جای مقدسی بود و کعبه در او بود؛ ولی بتکده شد و ذات اقدس الهی فرمود: بروید این کعبه را از لوث بتها تطهیر کنید و از این جهت اینها مامور شدند که بروند آن سرزمین را تطهیر کنند و جا برای خود که متعبدند باز کنند.
تبیین علت حرام شدن اشیاء حلال برای قوم موسی(علیه السلام)
مطلب چهارم آن است که این که خداوند فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾، چگونه فرمود که چهل سال اینها محرومند ﴿أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؟ جوابش این است که چیزی را خداوند به عنوان طیّب بر ملتی حلال میکند ولی آن ملت در اثر ستم و ظلم به خود از آن نعمت الهی محروم میشوند، چه این که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم مشابه این گذشت که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 160 قبلاً گذشت. پس معلوم میشود که گاهی چیزی طیّب است و بر امتی حلال است و در اثر عصیان و تبهکاری آن امت اینها حرام میشود.
تبیین اقسام تحریم
تحریم دو قسم است: یا تحریم تشریعی است یا تحریم تکوینی؛ آیهٴ 160 سورهٴ «نساء» تحریم تشریعی است که فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾؛ دیگر از آن به بعد مجاز نبودند در آن طیّبات تصرف بکنند؛ ولی تحریمی که در مسئلهٴ تیه وارد شده است: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾، آن یک تحریم تکوینی است که به خواست خدا جزء مطالب ششم یا هفتم خواهد بود. پس اگر این سرزمین برای یهودیها نوشته شده است در اثر تمرّد محروم شدند و تمرّدشان هم به این بود که موسی کلیم به آنها فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾ و آنها صریحاً در برابر موسی اعتراض کردند و در اعتراض هم ادب را رعایت نکردند و از نحوه تعبیر آنها معلوم میشود که ادب را رعایت نکردند.
بیان خسران دنیوی و اخروی قوم موسی(علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾ این حذف متعلق مفید عموم است و اختصاصی به خسران آخرت ندارد و خسران دنیا را هم شامل میشود: «فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ فِی الدُّنْیا و اْلآخِرَةِ» چه اینکه در دنیا هم گرفتار تیه شدند و چهل سال سرگردان شدند و در آخرت هم آنها که توبه نکردند معذباند.
اتمام حجت الهی در آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که آنها در هنگام پاسخ دادن گفتند: ﴿یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾؛ قوم ستمکاری در آن سرزمین هستند که تا اینها بیرون نرفتند ما نمیرویم و اینها خودشان هم که خود به خود جای خوبی را رها نمیکنند که ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ بعد ما وارد میشویم. در این زمینه حجت خدا بر این مردم تمام شد و آن حجت این است که بعضی از افرادِ الهی حرف پیغمبرشان را اطاعت میکنند و سخن حق را میپذیرند؛ دو نفر حالا خواه از خود بنی اسرائیل که قرآن فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ و در نوعِ مواردی که سخن از تبهکاری های بنی اسرائیل مطرح است گروه کمی را استثنا میکند و میفرماید: ﴿إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ﴾ که نمونههایش چند بار گذشت، این دو نفر یا از همین قوم بودند یا از همان آن قوم جبار بودند که آن قوم جبار بود و دو نفر مردان الهی در بین آنها بودند و آن دو نفر به قوم موسی گفتند که شما اگر وارد بشوید پیروز خواهید شد: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ﴾. بعضیها قرائتشان این بود: «من الذین یُخافون» که بنا بر آن قرائتِ «یُخافون» معلوم میشود که این دو نفر از همان سرزمین مقدس بودند؛ ولی ظاهرش این است که از بین خود بنی اسرائیل این دو نفر قیام کردند و گفتند که حق با موسی است و ما پیروز میشویم و معمولاً قرآن در بین بنی اسرائیل گروه کمی را هم استثناء میکرد: ﴿إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ﴾ و مانند آن.
معرفی منعم علیه در آیه
قرآن کریم عدهای را مُنعَمُ علیهم میداند و ما که در سورهٴ مبارکهٴ «فاتحه» از خدای سبحان مسألت میکنیم راه مُنعَمُ علیه را به ما ارائه بفرما ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ، ملاحظه فرمودید که در سورهٴ «نساء» مُنعَمُ علیه را مشخص کرد و فرمود: ﴿وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ و الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ و الصِّدّیقینَ و الشُّهَداءِ و الصّالِحینَ و حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقًا﴾ و این چهار گروه را نام برد و این یک اصل کلی است که ﴿مِنَ النَّبِیِّینَ﴾ است؛ ولی این اصل کلی را در چند بخش قرآن نمونه برداری کردند و فرمودند که موسای کلیم نه تنها جزء انبیاست و انبیاء مُنعَمُ علیهماند، بلکه نعمت جهاد را هم خدا به او داد؛ یعنی نعمتی را که خدا به او داد سعی کرد این نعمت را در راه جهاد صرف بکند و هرگز حامی ظالم نباشد. گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ ؛ خدایا! به پاس آن نعمتی که تو به من دادی من پشتیبان مجرمین نخواهم بود: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ و ما اگر از خداوند راه مُنعَمُ علیه را طلب میکنیم گرچه اصل کلی را در سورهٴ «نساء» بیان کرد و فرمود: نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین مُنعَمُ علیهماند ؛ ولی وقتی مصداق را و آن مورد خاص را بیان کرد معلوم میشود که مُنعَمُ علیه چه کار میکنند و آن نعمت الهی را چگونه صرف میکنند.
موسای کلیم عرض کرد: خدایا! به پاس آن نعمتی که به من دادی من هرگز پشتیبان مجرم نیستم و ما هم که در نماز از خداوند مسئلت میکنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ؛ یعنی خدایا! آن توفیق را به ما بده که اگر کسی حرف باطلی زد ما اگر نتوانستیم آن باطل را خاموش کنیم لااقل حامی آن باطل و مبطل نباشیم و ظهیر و پشتیبانِ آن مبطل نباشیم.
توضیح معنای «مساعدت، معاضدت، ظهیر»
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که نوعِ این تعبیرات اخلاقی و اجتماعی از همین اعضای بدن گرفته شده؛ مثلاً بین مچ و آرنج را میگویند ساعد و کارهایی که با این قسمت انجام میگیرد و انسان با دو ساعد این کارها را انجام میدهد میگویند مساعدت، آن وقت از این مساعدت به تعاون اجتماعی و مانند آن تلقی شده که میگویند مساعدت کرده است. بین آرنج و کتف را میگویند عَضُد و کاری که با عضد و با بازوها انجام میگیرد میگویند معاضدت، آن وقت از اینجا به کارهای حقوقی و اجتماعی هم تعدی کرده که اگر کسی به دیگری کمک کرد میگویند معاضدت کرد. وقتی انسان به جایی تکیه میدهد و خستگی خود را رفع میکند این میشود ظهیر؛ یعنی پشتیبان آدم و تکیهگاهِ پشت آدم که پشت او به جایی تکیه کرده است و اگر کسی از نظر کمکهای معنوی حامی دیگری باشد میگویند اینها مظاهره کردند و اینها ظهیر یکدیگرند؛ نظیر آنچه که در سورهٴ «اسراء» آمده است که ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ و الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ و لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ که این ظهیر بودن مثل معاضد بودن و مثل مساعد بودن از این اعضای بدنی گرفته شده؛ یعنی اوّلین باری که بشر با این کلمات روبرو بود، با اعضاء و جوارح خودش بود و بعد از اینها به مسایل اجتماعی و تعاونها و اخلاقی و مانند آن سرایت کرده است.
بنابراین این که ما از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که خدا راهِ مُنعَمُ علیه را به ما ارائه کند، قرآن اینچنین نیست که یک کتاب تئوریِ محض باشد که کلی بگوید، بلکه کلی را به عنوان یک قانون اساسی تبیین میکند و بعد نمونههای خاص را هم ارائه میدهد. پس موسای کلیم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ . از آنجا قدری ریزتر و نازلتر که میآییم ممکن است کسی بگوید که حالا موسای پیغمبر دارای مَلکهٴ عصمت بود و او هرگز از باطل و مبطل پشتیبانی نمیکرد، ما چگونه اینچنین باشیم؟ از آن مرحله وقتی نازل تر میآییم به همین دو نفر میرسیم: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾، معلوم میشود که غیر از انبیاء مردان الهی هم که در مکتب آنها بار آمدند از نعمت الهی به عنوان مبارزه در راه حق و از بین بردن باطل استفاده میکنند و اینچنین نیست که این کار مخصوص انبیاء باشد.
میبینید که مسایل قرآن کریم اینچنین است، حالا اینها به عنوان نمونه و بحثهای کلیدی است. اینچنین نیست که اگر قرآن یک اصل کلی را گفت به همان اکتفا بکند وگرنه کتاب پرورشی نبود، بلکه میشد یک کتاب علمی؛ نظیر سایر کتابهایی که کلی میگویند؛ ولی قرآن کلی را تشریح میکند و زیر مجموعهٴ این کلی آنها که انبیاء و اولیاء هستند آنها را بازگو میکند و ریزِ قضیه را هم آنها که افراد عادیاند ولی در مکتب انبیاء پرورش پیدا کردهاند و این راه را طی کردند آنها را هم نشان میدهد: ﴿قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ که اینها جزء مُنعَمُ علیه بودند.
نمونهٴ این را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» در بحث دیروز خواندید که آیهٴ 13 و 14 تا برسد به آیهٴ 20 این بود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی﴾. حالا بین مدینه و قریه اگر فرقی گذاشتند همین جا روشن میشود؛ همین شهر و همین محل است، زمانی که تبهکاران دارند زندگی میکنند و حرف میزنند، تعبیر قرآن این است که اینجا قریه است: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ﴾ و آنجایی که از یکی از نقاط و محلهای دور افتادهٴ همین جا یک مرد الهی بر میخیزد و میگوید حرف مرسلین را گوش بدهید، این دیگر میشود مدینه. حالا مدینه یا از مَدَن است یا از دانَ و یا ریشهٴ لغویاش به دین بر میگردد یا ریشهٴ لغویش به همان مَدَنیت بر میگردد، در هر صورت جایی است که متمدنها به سر میبرند یا جایی است که متدینها به سر میبرند؛ چه دان باشد و میم زاید باشد یعنی محل دینداری و دینداران و چه مَدَن باشد به هر تقدیر آنجایی که مردان الهی زندگی میکنند مدینه است وگرنه همین قریهٴ عادی است. گرچه قریه مطلق است و شامل اینها هم میشود ولی به قرینهٴ تقابل معلوم میشود که مَدَنیّت در اثر داشتن یک تفکر الهی است.
دلیل پیروزی قوم در زمان داخل شدن به سرزمین مقدس
بنابراین این دو نفری که به بنی اسرائیل گفتند: ﴿ادْخُلُوا﴾؛ از راه اگر وارد بشوید آنها را شکست میدهید، اینها چون مُنعَمُ علیه بودند این سخن را گفتند. حالا از کجا فهمیدند که اینها اگر وارد بشوند پیروز خواهند شد؟ از اینجا فهمیدند که موسای کلیم به آنها فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾؛ این سرزمین را خدا برای شما مقدر کرده است. وعدهٴ موسای کلیم به عنوان پیک الهی وعدهٴ خدا را میرساند: ﴿وَ لَنْ یُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ خداوند که مُخلِف نیست و خُلف وعده نمیکند. اگر اینچنین است که اگر کسی موحد بود و متوکل بود، یقیناً فاتح خواهد شد و آنها از این راه فهمیدند: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ﴾ یعنی یخافون الله، حرف آنها به بنی اسرائیل این بود که ﴿ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾. قبلاً برای شهر یک دیواری بود و یک دری که گفته از این در که وارد بشوید پیروز خواهید شد: ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ﴾. از این ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ﴾ معلوم میشود آن دخولی که موسای کلیم امر کرد که فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ﴾، یک دخول و ورود عادی نبود، بلکه با نبرد همراه بود؛ نظیر ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ﴾ .
آنگاه نشانهٴ اینکه اینها در اثر اعتماد به وعدهٴ الهی این سخن را گفتند این بود که ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾؛ همین دو نفر به بنی اسرائیل گفتند: اگر مؤمنید به خدا تکیه و توکل کنید و پیروز میشوید.
محدودیت علم انسانها نسبت به علم خدا
به هر تقدیر در این که ما جاهلیم تردیدی نیست و در اینکه عاجزیم تردیدی نیست و هر کسی هر اندازه که علم داشته باشد وقتی نسبت به کل جهان خود را میسنجد میبیند که جاهل است چه رسد به جهان آفرین، لذا در این دعاهای ماه مبارک رمضان و امثال ذلک همه در پیشگاه خداوند عرض میکنند: «فَارْحمْ عبدَک الجاهلَ» که این تعارف نیست، بلکه یک واقعیتی است که «فَارحَم عبدَک الجاهلَ». حالا خواه جهل در مقابل علم باشد و خواه جهل در مقابل عقل باشد به هر تقدیر اگر هم در طی عمرمان چهار تا کلمه یاد گرفتیم وقتی نسبت به یکدیگر میسنجیم میگوییم که یکی عالم است و دیگری جاهل؛ اما وقتی نسبت به کل جهان میسنجیم میبینیم که همه جاهلند چه رسد به جهان آفرین.
مشتق شدن وکیل از واژهٴ توکل
اگر اینچنین است، جاهل اگر بخواهد کاری بکند باید وکیل بگیرد، چه اینکه عاجز اگر خواست کاری انجام بدهد باید وکیل بگیرد و وکیل گرفتن همان توکل است و هیچ کسی شایستهٴ توکل نیست مگر ذات اقدس الهی، برای اینکه او هم عالِمِ محض است و هم قدیر صِرف. جاهل باید وکیل بگیرد که وکیلش عالِم است و عاجز باید وکیل بگیرد که وکیل او قادر است و خداوند ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است. از این جهت این دو نفر به بنی اسرائیل گفتند: ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾؛ اما اینها نه تنها جواب این دو نفر را ندادند و اینها را با بی اعتنایی رد کردند، با موسی(سلام الله علیه) روبرو شدند و نه تنها با موسی سخن گفتند بلکه با خدای موسی هم سخن گفتند که یک چنین گروهیاند.
این دو نفر پیشنهادی دادند و نصیحتی کردند که اصلاً جواب اینها نیامد، بلکه مستقیماً با موسای کلیم روبرو شدند، آن وقت نه تنها با موسی سخن گفتند، بلکه با خدای موسی هم دارند سخن میگویند: ﴿قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها﴾ که گذشته از این که این جمله را تکرار کردهاند و گذشته از این که کلمهٴ «لَنْ» آوردند که تاکید نفی است آن ﴿أَبَداً﴾ را هم ذکر کردند که نشانهٴ مدت دار بودن اوست؛ یعنی هرگز! نه آن ابدیتِ در مقابل ازلیت، چون اینها خودشان که محدودند کارشان هم محدود خواهد بود.
بنابراین روی این سه جهت جسارتشان و تجریشان را نشان دادند: ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾،
هوا محور بودن برخی انسانها
اینجا معلوم میشود که نه تنها پاسخ آن دو نفر را ندادند و نه تنها مستقیماً با خود موسی دارند محاوره میکنند، خدای سبحان را هم در میان میآورند. این بنی اسرائیل آنوقتی که آل فرعون «یذبحون ابناءهم و سیَحیون نساءهم» بود میگفتند «ربنا» و حالا که به یک نان و آبی رسیدند به موسای کلیم میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ﴾ و دیگر نمیگویند ربنا. اینها خدا را برای همین میخواهند که مشکل اینها را حل کند و اگر خدا از اینها کار بخواهد و آنها را به یک حکمی مکلَّف بکند، دیگر میشود رب موسی.
جهنمیان هم همینطورند و همین خوی وقتی به جهنم وارد شد در جهنم هم که حرف میزنند همینطور است. در جهنم هم وقتی که جهنمیها به ملائکه (سلام الله علیه) یا به مالکِ دوزخ (سلام الله علیه) میخواهند بگویند که مقداری عذاب ما را کم کند، نمیگویند که خدا عذاب ما را کم بکند و نمیگویند از خدای ما بخواه که عذاب ما را کم بکند: ﴿وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ ؛ ای مالک دوزخ! از خدایت بخواه که عمر ما را تمام کند، چون در جهنم ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها و لا یَحْیی﴾ و دیگر نمیگویند خدای ما، بلکه میگویند خدای تو. این گروهی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ ، این گروه در حقیقت هوای او خدای اوست و آن روزی هم که خدا را میخواهد برای این است که برابر با هوای او سخن گفته است.
نمونههایی در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بود که در یک فرصتی آن آیات خوانده شد که اگر حق به سود آنها باشد اینها به محکمهٴ پیغمبر میآیند و اما اگر به سودشان نباشد اینها نمیآیند. آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنینَ﴾؛ اما اگر حق برای اینها نباشد و برای دیگران باشد نمیآیند، اینها هوی محورند نه خدا پرست. در این جا هم به موسای کلیم نگفتند تو و خدای ما، بلکه گفتند تو و خدای خودت.
بینش تفکر مادی و تجسم داشتن برخی قوم موسی
مطلب دیگر آن است که این طرز حرف زدن یا نشانهٴ همان آن تفکر مادی و تجسم است که قایل به جسمیت بودند که به موسیٰ کلیم(سلام الله علیه) میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ ، یا منظور آمد و رفتِ مادی و جسمانی نیست، بلکه منظور آن است که تو برو و خدای تو هم کمک توست. اگر چنانچه منظور اوّلی باشد که با آن ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ هماهنگ است، ﴿فَقاتِلا﴾ هم معنی ظاهری خود را دارد و اما اگر معنای دوم باشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ﴾؛ یعنی تو رفتن جسمانی داری و خداوند تاییدِ غیبی دارد، آن ﴿فَقَاتِلاَ﴾ معنی دیگری خواهد داشت؛ یعنی تو بجنگ و خدا معین تو باشد و امداد غیبی به تو برساند؛ اما ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛ ما هم اینجا نشستهایم.
اینکه گفتند ما اینجا نشستهایم، گفتن همان و به سرنوشت تلخِ نشستنِ متحیرانهٴ چهل سال همان. بعضی از مواقع انسان در برابر نسیم قرار میگیرد و عمداً خود را محروم میکند و وقتی محروم کرد جزء محرومین خواهد شد؛ در جریان جهادهایی که در صدر اسلام اتفاق افتاد عدهای خوشحال بودند که مثل خردسالان یا پیر زنان یا پیرمردان در خانه بنشینند: ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ ؛ اغنیا راضی بودند که با خوالف باشند و آنها که در خلف پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلّم) قرار دارند، نه همراه پیغمبرند و نه پیشاپیش میروند، بلکه مثل خرد سالان و سالمندان و بیماران و مانند آن هستند، اغنیا اینچنین بودند. وقتی هم که جبهه از مبارزان پر میشد و اینها در پشت جبهه در خانهها میماندند خوشحال بودند: ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ که ﴿بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ این مقعد مصدر است؛ «بقعودهم خِلافَ رَسُولِ اللّهِ»؛ اینها جزء قائدین خَلف بودند و پشت سر پیغمبر نشستند.
چنین گروهی که هم ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ و هم ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾؛ یعنی «بقعودهم خَلف رَسُولِ اللّهِ»
دلائل سلب توفیق الهی
دیگر ذات اقدس الهی توفیقِ کمک به جبهه و کمک به جهاد و مجاهدان را از اینها سلب کرد و خداوند چون از کراهتِ اینها باخبر بود و فهمید که اینها هیچ مایل نیستند دین را یاری کنند: ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ و قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ ؛ تثبیط با طاء مولف یعنی اینها را یک جا میخ کوب کردن، نشاندن و سر جایشان نشاندن: َ﴿ثبَّطَهُمْ﴾؛ ﴿قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ که قائلش همان ذات اقدس الهی است، فرمان رسید که بنشینید در خانههایتان و اینها دیگر جزء قائدین شدند و از این به بعد دیگر توفیق کمک به جبهه یا کمک مالی یا اقدام و قدم و دینار و درهم نصیب اینها نشد به سوء اختیار خودشان، با این که خداوند این سفره را پهن کرد که هر کسی خواست بهره ببرد.
کم کم آیاتی آمد و از اسرار اینها پرده برداشت و فرمود: ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾؛ وقتی پشت سر پیغمبر نشستند حالا خوشحالاند که جبهه نرفتند، از آن به بعد ما دیگر توفیق را از اینها گرفتیم. این اختصاصی هم به پیغمبر ندارد که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این آیات مطرح شد، بلکه در زمان موسای کلیم هم حکم همین بود. اینها گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ و خدا فرمود: حالا که شما اهل جهاد نیستید اینجا بمانید تا چهل سال که این چهل سال ماندن یک تازیانهٴ الهی است، همانطوری که دربارهٴ مسلمینِ صدر اسلام؛ یعنی در حقیقت منافقینِ آنها فرمود: ﴿وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ و حالا با کودکان و خردسالان و اعرج و اعمی همنشین باشید، اینجا هم وقتی که گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، خدا هم فرمود: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ حالا که میخواهید بنشینید پس چهل سال بنشینید.
نعمتی که از کف رفت دوباره به این آسانیها بر نمیگردد، البته بین آن گفتن و این کیفرِ تلخ نفرینِ پیغمبر هم فاصله است؛ وقتی اینها گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، وجود مبارک موسیٰ کلیم با خدا در میان گذاشت که ﴿قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾؛ با خدا در میان گذاشت و معمولاً اینها مشکلشان را فقط با خدا در میان میگذارند آنهم به اذن خدا نه در هر مقطعی. گاهی میگویند: ﴿نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ و گاهی میگویند: ﴿إِنَّما أَشْکُوا بَثّی و حُزْنی إِلَی اللّهِ﴾ و گاهی میگویند: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ . گفتند که ایوب(سلام الله علیه) تا اجازه پیدا نکرد و مأذون نشد از خدا نخواست و به خدا نگفت که ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾، بلکه مدتها گذشت و آن بیماریِ صعب العلاج را تحمل کرد تا اجازه یافت که از خدا بخواهد و بگوید: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾. اگر اینچنین باشد البته دعا مستجاب است.
به هر تقدیر وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به اذن خدا این مطلب را با ذات اقدس الهی در میان گذاشت و عرض کرد که ورود به آن سرزمینی که جباران هستند ما دو نفریم: بنده و برادرم، برویم یا نرویم؟ اینها که با ما نمیآیند: ﴿رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾
بیان مراد از «اخی» در آیه
و این اخی دو احتمال دارد که یکی اولای از دیگری است: یکی اینکه این اخی یا عطف است بر یای ﴿أَنِّی﴾ یا عطف است بر ضمیرِ متکلم وحده ﴿أَمْلِکُ﴾ و معنایش این است که «رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی هم لا یملک إِلاّ نَفْسه» و اما اگر احتمال دوم که غیر اُولیٰ است این است که این ﴿أَخِی﴾ عطف باشد بر نفس؛ یعنی ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾؛ من فقط اختیار خودم و اختیار برادرم را دارم، برویم یا نرویم؟ اینها که نمیآیند، اینها مامور شدند که به رهبری ما بروند وقتی اینها که اطاعت نمیکنند و نمیآیند تو داوری کن: ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾.
این ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی﴾، ﴿وَأَخِی﴾ هم «لا یملک إِلاّ نَفْسه»؛ نظیر همان برائتی است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده: ﴿أَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ و رَسُولُهُ﴾ ؛ یعنی ﴿أَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ وَ ﴿رَسُولُهُ﴾ هم ﴿بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ که این از آن قبیل است و اگر وارد شده است که ﴿لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی﴾ و در کل جریانها هم است که «لا أملِکُ لِنفسی ضرّاً ولا نفعاً ولا حیاةً ولا موتاً ولا نشوراً» با آنچه که خداوند از موسای کلیم نقل کرد که ﴿لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾، منافات ندارد، چون آن راجع به تکوین است و این راجع به تشریع. عرض کرد که خدایا! من فقط اختیار خودم را دارم در نظام تشریع و دارم اطاعت میکنم و برادر من هم اختیار خودش را دارد در نظام تشریع و اطاعت میکند و ما هیچ کدام اختیار دیگران را نداریم که آنها را به اجبار مطیع تو بکنیم، البته در نظام تکوین هیچ کسی «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاز ولا مَوتاز ولا حیاةً ولا نُشوراً» بنابراین آن نفی مطلق ناظر به تکوین است و این اثبات نسبی راجع به تشریع.
حالا با ذات اقدس الهی در میان گذاشت که ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ و کار یونس را نکرده که اینها را رها بکند، بلکه حکم را به خدا سپرد و عرض کرد که تو داوری کن و به هر تقدیر فصلِ خصومت به عهدهٴ شماست. من موظف بودم ابلاغ کنم کردم و راهنمایی بکنم کردم، اینها قبول نمیکنند تکلیف چیست؟ ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ و دیگر نفرمود که بیننا و بینهم یا بیننا و بین قومنا،ذ بلکه فرمود: ﴿بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ که این تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به این است که اینها منحرفاند و استحقاق عذاب دارند و این یک نحوه نفرینی است.
آنگاه پاسخی که ذات اقدس الهی به این دعای مستجاب میدهد این است که ﴿قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾. اگر چنانچه این دو نفر جزء مردمی بودند که در همان ارض مقدساند، نباید اسم آنها را اینجا نام ببرد و اگر جزء بنی اسرائیل بودند، این معطوف بر ﴿أَخِی﴾ است، چون برادر دینیاند و آنها حکم اخ و حکم برادر دینی را دارند. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: حالا که شما که مایلید بنشینید و حاضر نیستید جهاد کنید و جزء قائمین نیستید و جزء قائدیناید، پس چهل سال بنشینید و منظور از این قعود در مقابل قیام به معنی ایستادگی است نه قیام و قعود نشستن.
مقصود از واژهٴ «قیام» در آیه
آنهایی هم که ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ یا ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ یا ﴿وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ ، منظور نشستنِ در مقابل ایستادن نیست، بلکه در مقابل ایستادگی است؛ مثل آن رزمنده و مجاهدی که در خط مقدم در سنگر نشسته و دارد مبارزه میکند و تیر اندازی میکند او در حقیقت ایستاده است چون ایستادگی میکند و قیام و قعود فیزیکی و مادی مهم نیست و مطرح نیست. در اینجا که اینها مایل بودند بنشینند، یعنی جهاد نکنند و در راه نباشند؛ فرمود: حالا که اینچنین است ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ چهل سال سرگردانند در صحرای سینا.
توضیح تحریم تکوینی
این تحریم هم تحریم تکوینی است؛ مشابه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» دربارهٴ دایه و کیفیت شیرخوارگی موسای کلیم یاد فرمود؛ آیهٴ 12 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است که ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ ما برای اینکه به وعدهٴ مان وفا کنیم و این کودک را به مادرش برگردانیم، وقتی آل فرعون این جعبه را از روی نیل گرفتند و باز کردند و دیدند کودک زیبایی در جعبه جاسازی شده است: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ ؛ برای او خواستند دایه بگیرند و هر زنی که دایه بود و میخواست به این موسای کلیم شیر بدهد میدیدند که این بچه قبول 0نمیکند، این تحریم تکوینی است تا خدا به وعدهٴ خود وفا کند و این کودک به مادرش برگردد که فرمود: ﴿لا تَخافی و لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ﴾
گفتند که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) که فردا کنگرهٴ دویستمین سال میلاد این بزرگ فقیه اصولی اسلام است، وقتی استخاره کردند و مادرش حاضر نبود که ایشان به عتبات عالیات بروند این آیه آمد که ﴿لا تَخافی و لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ و همین طور هم شد. این راه راهی است که انسان به جایی میرسد.
ذات اقدس الهی برای اینکه به وعدهاش وفا کند مجاریِ عادی را بست؛ یعنی هر پستانی که در کام موسای کلیم میگذاشتند میدیدند که اثر ندارد و او نمیمکد: ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ که این تحریم تکوینی است نه تحریم تشریعی؛ مثل اینکه برای بعضیها در قیامت هم آب و نعمتهای بهشت تحریم شده است: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾ ، آنجا که جا برای تکلیف و تشریع نیست، بلکه جا برای تکوین است.
اینکه فرمود ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ چهل سال، برای این است که یک وقت است که مردم قابل تعلیم و تربیتند، که برای مدتی و با یک تنبیه کوتاه مدتی حل میشود و یک وقت است که این نسل دیگر قابل هدایت نیست و نسل از قبیل ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ دیگر قابل هدایت نیست، اگر قابل هدایت نیست قرآن فرمود: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ . اینکه فرمود: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ یک تهدید است وگرنه خداوند روزی یک عده را میبرد و یک عده را میآورد و دیگر ﴿إِنْ یَشَأْ﴾ گفتن نمیخواهد، بلکه یک امر خارجی است و هر روز یک عده وارد قبرستان میشوند و یک عده هم از بیمارستانها به عنوان نوزاد بیرون میآیند.
اینکه خداوند به یک عدهای فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و دیگران را میآورد یک هشدار است وگرنه اصل کار خدا این است که انبیاء را هم میبرد و دیگران را میآورد این طور نیست: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾. در اینجا هم فرمود که چاره جز این نیست که ما این نسل را ببریم و یک نسل نو بیاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بیان خسران دنیوی و اخروی قوم موسی(ع)
- بیان اهمیت سرزمین مقدسه
- تطهیر سرزمین مقدس توسط قوم موسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ و عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾
بیان اهمیت سرزمین مقدسه
این محاورهای که بین وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) با بنی اسرائیل اتفاق افتاد از چند جهت مورد بحث است: یکی اینکه موسی کلیم به اینها فرمود: شما وارد سرزمین مقدس بشوید این نه برای آن است که آنها جا نداشتند، بلکه برای آن است که سرزمین مقدس باید از ناپاکان تطهیر بشود.
مراد از «ادخلوا» در آیه
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿ادْخُلُوا﴾ غرضِ اوّلی جنگ نبود و به این معنا نیست که جنگ بکنید، بلکه فرمود شما وارد بشوید اگر منتهی به جنگ شد جنگ هم خواهید کرد و پیروز هم خواهید شد؛ نظیر آنچه که خداوند به وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ «فتح» آیهٴ 27 وعده داد و فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ و مُقَصِّرینَ﴾؛ شما وارد میشوید اما پیروزمندانه وارد میشوید و آنها یا تسلیم میشوند یا اگر به مبارزه برخواستند محکوم به شکست خواهند شد.
تطهیر سرزمین مقدس توسط قوم موسی(علیه السلام)
مطلب سوم آن است که این که فرمود ارض مقدس و اینکه قوم موسی گفتند: ﴿إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ﴾، این جمعش به آن است که سرزمینْ مقدس است برای اینکه مزار انبیاء بود و مدفن انبیاء بود و مشهد بسیاری از اولیا بود؛ ولی فعلاً ظالمین تصرف کردند نه اینکه آینده مقدس خواهد شد و این سرزمینِ مطهر را شما از رجسِ آلودگان پاک کنید؛ مثل اینکه مکه جای مقدسی بود و کعبه در او بود؛ ولی بتکده شد و ذات اقدس الهی فرمود: بروید این کعبه را از لوث بتها تطهیر کنید و از این جهت اینها مامور شدند که بروند آن سرزمین را تطهیر کنند و جا برای خود که متعبدند باز کنند.
تبیین علت حرام شدن اشیاء حلال برای قوم موسی(علیه السلام)
مطلب چهارم آن است که این که خداوند فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾، چگونه فرمود که چهل سال اینها محرومند ﴿أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؟ جوابش این است که چیزی را خداوند به عنوان طیّب بر ملتی حلال میکند ولی آن ملت در اثر ستم و ظلم به خود از آن نعمت الهی محروم میشوند، چه این که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم مشابه این گذشت که ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ که این بحثش در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 160 قبلاً گذشت. پس معلوم میشود که گاهی چیزی طیّب است و بر امتی حلال است و در اثر عصیان و تبهکاری آن امت اینها حرام میشود.
تبیین اقسام تحریم
تحریم دو قسم است: یا تحریم تشریعی است یا تحریم تکوینی؛ آیهٴ 160 سورهٴ «نساء» تحریم تشریعی است که فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾؛ دیگر از آن به بعد مجاز نبودند در آن طیّبات تصرف بکنند؛ ولی تحریمی که در مسئلهٴ تیه وارد شده است: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾، آن یک تحریم تکوینی است که به خواست خدا جزء مطالب ششم یا هفتم خواهد بود. پس اگر این سرزمین برای یهودیها نوشته شده است در اثر تمرّد محروم شدند و تمرّدشان هم به این بود که موسی کلیم به آنها فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾ و آنها صریحاً در برابر موسی اعتراض کردند و در اعتراض هم ادب را رعایت نکردند و از نحوه تعبیر آنها معلوم میشود که ادب را رعایت نکردند.
بیان خسران دنیوی و اخروی قوم موسی(علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾ این حذف متعلق مفید عموم است و اختصاصی به خسران آخرت ندارد و خسران دنیا را هم شامل میشود: «فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ فِی الدُّنْیا و اْلآخِرَةِ» چه اینکه در دنیا هم گرفتار تیه شدند و چهل سال سرگردان شدند و در آخرت هم آنها که توبه نکردند معذباند.
اتمام حجت الهی در آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که آنها در هنگام پاسخ دادن گفتند: ﴿یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ و إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾؛ قوم ستمکاری در آن سرزمین هستند که تا اینها بیرون نرفتند ما نمیرویم و اینها خودشان هم که خود به خود جای خوبی را رها نمیکنند که ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ بعد ما وارد میشویم. در این زمینه حجت خدا بر این مردم تمام شد و آن حجت این است که بعضی از افرادِ الهی حرف پیغمبرشان را اطاعت میکنند و سخن حق را میپذیرند؛ دو نفر حالا خواه از خود بنی اسرائیل که قرآن فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ و در نوعِ مواردی که سخن از تبهکاری های بنی اسرائیل مطرح است گروه کمی را استثنا میکند و میفرماید: ﴿إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ﴾ که نمونههایش چند بار گذشت، این دو نفر یا از همین قوم بودند یا از همان آن قوم جبار بودند که آن قوم جبار بود و دو نفر مردان الهی در بین آنها بودند و آن دو نفر به قوم موسی گفتند که شما اگر وارد بشوید پیروز خواهید شد: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ﴾. بعضیها قرائتشان این بود: «من الذین یُخافون» که بنا بر آن قرائتِ «یُخافون» معلوم میشود که این دو نفر از همان سرزمین مقدس بودند؛ ولی ظاهرش این است که از بین خود بنی اسرائیل این دو نفر قیام کردند و گفتند که حق با موسی است و ما پیروز میشویم و معمولاً قرآن در بین بنی اسرائیل گروه کمی را هم استثناء میکرد: ﴿إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ﴾ و مانند آن.
معرفی منعم علیه در آیه
قرآن کریم عدهای را مُنعَمُ علیهم میداند و ما که در سورهٴ مبارکهٴ «فاتحه» از خدای سبحان مسألت میکنیم راه مُنعَمُ علیه را به ما ارائه بفرما ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ، ملاحظه فرمودید که در سورهٴ «نساء» مُنعَمُ علیه را مشخص کرد و فرمود: ﴿وَ مَنْ یُطِعِ اللّهَ و الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ و الصِّدّیقینَ و الشُّهَداءِ و الصّالِحینَ و حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقًا﴾ و این چهار گروه را نام برد و این یک اصل کلی است که ﴿مِنَ النَّبِیِّینَ﴾ است؛ ولی این اصل کلی را در چند بخش قرآن نمونه برداری کردند و فرمودند که موسای کلیم نه تنها جزء انبیاست و انبیاء مُنعَمُ علیهماند، بلکه نعمت جهاد را هم خدا به او داد؛ یعنی نعمتی را که خدا به او داد سعی کرد این نعمت را در راه جهاد صرف بکند و هرگز حامی ظالم نباشد. گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ ؛ خدایا! به پاس آن نعمتی که تو به من دادی من پشتیبان مجرمین نخواهم بود: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ و ما اگر از خداوند راه مُنعَمُ علیه را طلب میکنیم گرچه اصل کلی را در سورهٴ «نساء» بیان کرد و فرمود: نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین مُنعَمُ علیهماند ؛ ولی وقتی مصداق را و آن مورد خاص را بیان کرد معلوم میشود که مُنعَمُ علیه چه کار میکنند و آن نعمت الهی را چگونه صرف میکنند.
موسای کلیم عرض کرد: خدایا! به پاس آن نعمتی که به من دادی من هرگز پشتیبان مجرم نیستم و ما هم که در نماز از خداوند مسئلت میکنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ ؛ یعنی خدایا! آن توفیق را به ما بده که اگر کسی حرف باطلی زد ما اگر نتوانستیم آن باطل را خاموش کنیم لااقل حامی آن باطل و مبطل نباشیم و ظهیر و پشتیبانِ آن مبطل نباشیم.
توضیح معنای «مساعدت، معاضدت، ظهیر»
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که نوعِ این تعبیرات اخلاقی و اجتماعی از همین اعضای بدن گرفته شده؛ مثلاً بین مچ و آرنج را میگویند ساعد و کارهایی که با این قسمت انجام میگیرد و انسان با دو ساعد این کارها را انجام میدهد میگویند مساعدت، آن وقت از این مساعدت به تعاون اجتماعی و مانند آن تلقی شده که میگویند مساعدت کرده است. بین آرنج و کتف را میگویند عَضُد و کاری که با عضد و با بازوها انجام میگیرد میگویند معاضدت، آن وقت از اینجا به کارهای حقوقی و اجتماعی هم تعدی کرده که اگر کسی به دیگری کمک کرد میگویند معاضدت کرد. وقتی انسان به جایی تکیه میدهد و خستگی خود را رفع میکند این میشود ظهیر؛ یعنی پشتیبان آدم و تکیهگاهِ پشت آدم که پشت او به جایی تکیه کرده است و اگر کسی از نظر کمکهای معنوی حامی دیگری باشد میگویند اینها مظاهره کردند و اینها ظهیر یکدیگرند؛ نظیر آنچه که در سورهٴ «اسراء» آمده است که ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ و الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ و لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیرًا﴾ که این ظهیر بودن مثل معاضد بودن و مثل مساعد بودن از این اعضای بدنی گرفته شده؛ یعنی اوّلین باری که بشر با این کلمات روبرو بود، با اعضاء و جوارح خودش بود و بعد از اینها به مسایل اجتماعی و تعاونها و اخلاقی و مانند آن سرایت کرده است.
بنابراین این که ما از ذات اقدس الهی مسئلت میکنیم که خدا راهِ مُنعَمُ علیه را به ما ارائه کند، قرآن اینچنین نیست که یک کتاب تئوریِ محض باشد که کلی بگوید، بلکه کلی را به عنوان یک قانون اساسی تبیین میکند و بعد نمونههای خاص را هم ارائه میدهد. پس موسای کلیم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیرًا لِلْمُجْرِمینَ﴾ . از آنجا قدری ریزتر و نازلتر که میآییم ممکن است کسی بگوید که حالا موسای پیغمبر دارای مَلکهٴ عصمت بود و او هرگز از باطل و مبطل پشتیبانی نمیکرد، ما چگونه اینچنین باشیم؟ از آن مرحله وقتی نازل تر میآییم به همین دو نفر میرسیم: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾، معلوم میشود که غیر از انبیاء مردان الهی هم که در مکتب آنها بار آمدند از نعمت الهی به عنوان مبارزه در راه حق و از بین بردن باطل استفاده میکنند و اینچنین نیست که این کار مخصوص انبیاء باشد.
میبینید که مسایل قرآن کریم اینچنین است، حالا اینها به عنوان نمونه و بحثهای کلیدی است. اینچنین نیست که اگر قرآن یک اصل کلی را گفت به همان اکتفا بکند وگرنه کتاب پرورشی نبود، بلکه میشد یک کتاب علمی؛ نظیر سایر کتابهایی که کلی میگویند؛ ولی قرآن کلی را تشریح میکند و زیر مجموعهٴ این کلی آنها که انبیاء و اولیاء هستند آنها را بازگو میکند و ریزِ قضیه را هم آنها که افراد عادیاند ولی در مکتب انبیاء پرورش پیدا کردهاند و این راه را طی کردند آنها را هم نشان میدهد: ﴿قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ که اینها جزء مُنعَمُ علیه بودند.
نمونهٴ این را در سورهٴ مبارکهٴ «یس» در بحث دیروز خواندید که آیهٴ 13 و 14 تا برسد به آیهٴ 20 این بود: ﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی المَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی﴾. حالا بین مدینه و قریه اگر فرقی گذاشتند همین جا روشن میشود؛ همین شهر و همین محل است، زمانی که تبهکاران دارند زندگی میکنند و حرف میزنند، تعبیر قرآن این است که اینجا قریه است: ﴿وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ﴾ و آنجایی که از یکی از نقاط و محلهای دور افتادهٴ همین جا یک مرد الهی بر میخیزد و میگوید حرف مرسلین را گوش بدهید، این دیگر میشود مدینه. حالا مدینه یا از مَدَن است یا از دانَ و یا ریشهٴ لغویاش به دین بر میگردد یا ریشهٴ لغویش به همان مَدَنیت بر میگردد، در هر صورت جایی است که متمدنها به سر میبرند یا جایی است که متدینها به سر میبرند؛ چه دان باشد و میم زاید باشد یعنی محل دینداری و دینداران و چه مَدَن باشد به هر تقدیر آنجایی که مردان الهی زندگی میکنند مدینه است وگرنه همین قریهٴ عادی است. گرچه قریه مطلق است و شامل اینها هم میشود ولی به قرینهٴ تقابل معلوم میشود که مَدَنیّت در اثر داشتن یک تفکر الهی است.
دلیل پیروزی قوم در زمان داخل شدن به سرزمین مقدس
بنابراین این دو نفری که به بنی اسرائیل گفتند: ﴿ادْخُلُوا﴾؛ از راه اگر وارد بشوید آنها را شکست میدهید، اینها چون مُنعَمُ علیه بودند این سخن را گفتند. حالا از کجا فهمیدند که اینها اگر وارد بشوند پیروز خواهند شد؟ از اینجا فهمیدند که موسای کلیم به آنها فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾؛ این سرزمین را خدا برای شما مقدر کرده است. وعدهٴ موسای کلیم به عنوان پیک الهی وعدهٴ خدا را میرساند: ﴿وَ لَنْ یُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ خداوند که مُخلِف نیست و خُلف وعده نمیکند. اگر اینچنین است که اگر کسی موحد بود و متوکل بود، یقیناً فاتح خواهد شد و آنها از این راه فهمیدند: ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ﴾ یعنی یخافون الله، حرف آنها به بنی اسرائیل این بود که ﴿ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾. قبلاً برای شهر یک دیواری بود و یک دری که گفته از این در که وارد بشوید پیروز خواهید شد: ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ﴾. از این ﴿فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ﴾ معلوم میشود آن دخولی که موسای کلیم امر کرد که فرمود: ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ﴾، یک دخول و ورود عادی نبود، بلکه با نبرد همراه بود؛ نظیر ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ﴾ .
آنگاه نشانهٴ اینکه اینها در اثر اعتماد به وعدهٴ الهی این سخن را گفتند این بود که ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾؛ همین دو نفر به بنی اسرائیل گفتند: اگر مؤمنید به خدا تکیه و توکل کنید و پیروز میشوید.
محدودیت علم انسانها نسبت به علم خدا
به هر تقدیر در این که ما جاهلیم تردیدی نیست و در اینکه عاجزیم تردیدی نیست و هر کسی هر اندازه که علم داشته باشد وقتی نسبت به کل جهان خود را میسنجد میبیند که جاهل است چه رسد به جهان آفرین، لذا در این دعاهای ماه مبارک رمضان و امثال ذلک همه در پیشگاه خداوند عرض میکنند: «فَارْحمْ عبدَک الجاهلَ» که این تعارف نیست، بلکه یک واقعیتی است که «فَارحَم عبدَک الجاهلَ». حالا خواه جهل در مقابل علم باشد و خواه جهل در مقابل عقل باشد به هر تقدیر اگر هم در طی عمرمان چهار تا کلمه یاد گرفتیم وقتی نسبت به یکدیگر میسنجیم میگوییم که یکی عالم است و دیگری جاهل؛ اما وقتی نسبت به کل جهان میسنجیم میبینیم که همه جاهلند چه رسد به جهان آفرین.
مشتق شدن وکیل از واژهٴ توکل
اگر اینچنین است، جاهل اگر بخواهد کاری بکند باید وکیل بگیرد، چه اینکه عاجز اگر خواست کاری انجام بدهد باید وکیل بگیرد و وکیل گرفتن همان توکل است و هیچ کسی شایستهٴ توکل نیست مگر ذات اقدس الهی، برای اینکه او هم عالِمِ محض است و هم قدیر صِرف. جاهل باید وکیل بگیرد که وکیلش عالِم است و عاجز باید وکیل بگیرد که وکیل او قادر است و خداوند ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است. از این جهت این دو نفر به بنی اسرائیل گفتند: ﴿وَ عَلَی اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ﴾؛ اما اینها نه تنها جواب این دو نفر را ندادند و اینها را با بی اعتنایی رد کردند، با موسی(سلام الله علیه) روبرو شدند و نه تنها با موسی سخن گفتند بلکه با خدای موسی هم سخن گفتند که یک چنین گروهیاند.
این دو نفر پیشنهادی دادند و نصیحتی کردند که اصلاً جواب اینها نیامد، بلکه مستقیماً با موسای کلیم روبرو شدند، آن وقت نه تنها با موسی سخن گفتند، بلکه با خدای موسی هم دارند سخن میگویند: ﴿قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها﴾ که گذشته از این که این جمله را تکرار کردهاند و گذشته از این که کلمهٴ «لَنْ» آوردند که تاکید نفی است آن ﴿أَبَداً﴾ را هم ذکر کردند که نشانهٴ مدت دار بودن اوست؛ یعنی هرگز! نه آن ابدیتِ در مقابل ازلیت، چون اینها خودشان که محدودند کارشان هم محدود خواهد بود.
بنابراین روی این سه جهت جسارتشان و تجریشان را نشان دادند: ﴿إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾،
هوا محور بودن برخی انسانها
اینجا معلوم میشود که نه تنها پاسخ آن دو نفر را ندادند و نه تنها مستقیماً با خود موسی دارند محاوره میکنند، خدای سبحان را هم در میان میآورند. این بنی اسرائیل آنوقتی که آل فرعون «یذبحون ابناءهم و سیَحیون نساءهم» بود میگفتند «ربنا» و حالا که به یک نان و آبی رسیدند به موسای کلیم میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ﴾ و دیگر نمیگویند ربنا. اینها خدا را برای همین میخواهند که مشکل اینها را حل کند و اگر خدا از اینها کار بخواهد و آنها را به یک حکمی مکلَّف بکند، دیگر میشود رب موسی.
جهنمیان هم همینطورند و همین خوی وقتی به جهنم وارد شد در جهنم هم که حرف میزنند همینطور است. در جهنم هم وقتی که جهنمیها به ملائکه (سلام الله علیه) یا به مالکِ دوزخ (سلام الله علیه) میخواهند بگویند که مقداری عذاب ما را کم کند، نمیگویند که خدا عذاب ما را کم بکند و نمیگویند از خدای ما بخواه که عذاب ما را کم بکند: ﴿وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ﴾ ؛ ای مالک دوزخ! از خدایت بخواه که عمر ما را تمام کند، چون در جهنم ﴿ثُمَّ لا یَمُوتُ فیها و لا یَحْیی﴾ و دیگر نمیگویند خدای ما، بلکه میگویند خدای تو. این گروهی که ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ ، این گروه در حقیقت هوای او خدای اوست و آن روزی هم که خدا را میخواهد برای این است که برابر با هوای او سخن گفته است.
نمونههایی در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بود که در یک فرصتی آن آیات خوانده شد که اگر حق به سود آنها باشد اینها به محکمهٴ پیغمبر میآیند و اما اگر به سودشان نباشد اینها نمیآیند. آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ «نور» این است که ﴿وَ إِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنینَ﴾؛ اما اگر حق برای اینها نباشد و برای دیگران باشد نمیآیند، اینها هوی محورند نه خدا پرست. در این جا هم به موسای کلیم نگفتند تو و خدای ما، بلکه گفتند تو و خدای خودت.
بینش تفکر مادی و تجسم داشتن برخی قوم موسی
مطلب دیگر آن است که این طرز حرف زدن یا نشانهٴ همان آن تفکر مادی و تجسم است که قایل به جسمیت بودند که به موسیٰ کلیم(سلام الله علیه) میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ ، یا منظور آمد و رفتِ مادی و جسمانی نیست، بلکه منظور آن است که تو برو و خدای تو هم کمک توست. اگر چنانچه منظور اوّلی باشد که با آن ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ هماهنگ است، ﴿فَقاتِلا﴾ هم معنی ظاهری خود را دارد و اما اگر معنای دوم باشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ﴾؛ یعنی تو رفتن جسمانی داری و خداوند تاییدِ غیبی دارد، آن ﴿فَقَاتِلاَ﴾ معنی دیگری خواهد داشت؛ یعنی تو بجنگ و خدا معین تو باشد و امداد غیبی به تو برساند؛ اما ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾؛ ما هم اینجا نشستهایم.
اینکه گفتند ما اینجا نشستهایم، گفتن همان و به سرنوشت تلخِ نشستنِ متحیرانهٴ چهل سال همان. بعضی از مواقع انسان در برابر نسیم قرار میگیرد و عمداً خود را محروم میکند و وقتی محروم کرد جزء محرومین خواهد شد؛ در جریان جهادهایی که در صدر اسلام اتفاق افتاد عدهای خوشحال بودند که مثل خردسالان یا پیر زنان یا پیرمردان در خانه بنشینند: ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ ؛ اغنیا راضی بودند که با خوالف باشند و آنها که در خلف پیغمبر(صل الله علیه و آله و سلّم) قرار دارند، نه همراه پیغمبرند و نه پیشاپیش میروند، بلکه مثل خرد سالان و سالمندان و بیماران و مانند آن هستند، اغنیا اینچنین بودند. وقتی هم که جبهه از مبارزان پر میشد و اینها در پشت جبهه در خانهها میماندند خوشحال بودند: ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ که ﴿بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ این مقعد مصدر است؛ «بقعودهم خِلافَ رَسُولِ اللّهِ»؛ اینها جزء قائدین خَلف بودند و پشت سر پیغمبر نشستند.
چنین گروهی که هم ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ و هم ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾؛ یعنی «بقعودهم خَلف رَسُولِ اللّهِ»
دلائل سلب توفیق الهی
دیگر ذات اقدس الهی توفیقِ کمک به جبهه و کمک به جهاد و مجاهدان را از اینها سلب کرد و خداوند چون از کراهتِ اینها باخبر بود و فهمید که اینها هیچ مایل نیستند دین را یاری کنند: ﴿کَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ و قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ ؛ تثبیط با طاء مولف یعنی اینها را یک جا میخ کوب کردن، نشاندن و سر جایشان نشاندن: َ﴿ثبَّطَهُمْ﴾؛ ﴿قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ که قائلش همان ذات اقدس الهی است، فرمان رسید که بنشینید در خانههایتان و اینها دیگر جزء قائدین شدند و از این به بعد دیگر توفیق کمک به جبهه یا کمک مالی یا اقدام و قدم و دینار و درهم نصیب اینها نشد به سوء اختیار خودشان، با این که خداوند این سفره را پهن کرد که هر کسی خواست بهره ببرد.
کم کم آیاتی آمد و از اسرار اینها پرده برداشت و فرمود: ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾؛ وقتی پشت سر پیغمبر نشستند حالا خوشحالاند که جبهه نرفتند، از آن به بعد ما دیگر توفیق را از اینها گرفتیم. این اختصاصی هم به پیغمبر ندارد که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این آیات مطرح شد، بلکه در زمان موسای کلیم هم حکم همین بود. اینها گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ و خدا فرمود: حالا که شما اهل جهاد نیستید اینجا بمانید تا چهل سال که این چهل سال ماندن یک تازیانهٴ الهی است، همانطوری که دربارهٴ مسلمینِ صدر اسلام؛ یعنی در حقیقت منافقینِ آنها فرمود: ﴿وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ و حالا با کودکان و خردسالان و اعرج و اعمی همنشین باشید، اینجا هم وقتی که گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، خدا هم فرمود: ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ حالا که میخواهید بنشینید پس چهل سال بنشینید.
نعمتی که از کف رفت دوباره به این آسانیها بر نمیگردد، البته بین آن گفتن و این کیفرِ تلخ نفرینِ پیغمبر هم فاصله است؛ وقتی اینها گفتند: ﴿إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾، وجود مبارک موسیٰ کلیم با خدا در میان گذاشت که ﴿قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾؛ با خدا در میان گذاشت و معمولاً اینها مشکلشان را فقط با خدا در میان میگذارند آنهم به اذن خدا نه در هر مقطعی. گاهی میگویند: ﴿نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ﴾ و گاهی میگویند: ﴿إِنَّما أَشْکُوا بَثّی و حُزْنی إِلَی اللّهِ﴾ و گاهی میگویند: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ . گفتند که ایوب(سلام الله علیه) تا اجازه پیدا نکرد و مأذون نشد از خدا نخواست و به خدا نگفت که ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾، بلکه مدتها گذشت و آن بیماریِ صعب العلاج را تحمل کرد تا اجازه یافت که از خدا بخواهد و بگوید: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾. اگر اینچنین باشد البته دعا مستجاب است.
به هر تقدیر وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به اذن خدا این مطلب را با ذات اقدس الهی در میان گذاشت و عرض کرد که ورود به آن سرزمینی که جباران هستند ما دو نفریم: بنده و برادرم، برویم یا نرویم؟ اینها که با ما نمیآیند: ﴿رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾
بیان مراد از «اخی» در آیه
و این اخی دو احتمال دارد که یکی اولای از دیگری است: یکی اینکه این اخی یا عطف است بر یای ﴿أَنِّی﴾ یا عطف است بر ضمیرِ متکلم وحده ﴿أَمْلِکُ﴾ و معنایش این است که «رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی هم لا یملک إِلاّ نَفْسه» و اما اگر احتمال دوم که غیر اُولیٰ است این است که این ﴿أَخِی﴾ عطف باشد بر نفس؛ یعنی ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾؛ من فقط اختیار خودم و اختیار برادرم را دارم، برویم یا نرویم؟ اینها که نمیآیند، اینها مامور شدند که به رهبری ما بروند وقتی اینها که اطاعت نمیکنند و نمیآیند تو داوری کن: ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾.
این ﴿إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی﴾، ﴿وَأَخِی﴾ هم «لا یملک إِلاّ نَفْسه»؛ نظیر همان برائتی است که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده: ﴿أَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ و رَسُولُهُ﴾ ؛ یعنی ﴿أَنَّ اللّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ وَ ﴿رَسُولُهُ﴾ هم ﴿بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ که این از آن قبیل است و اگر وارد شده است که ﴿لاَ أَمْلِکُ لِنَفْسِی﴾ و در کل جریانها هم است که «لا أملِکُ لِنفسی ضرّاً ولا نفعاً ولا حیاةً ولا موتاً ولا نشوراً» با آنچه که خداوند از موسای کلیم نقل کرد که ﴿لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾، منافات ندارد، چون آن راجع به تکوین است و این راجع به تشریع. عرض کرد که خدایا! من فقط اختیار خودم را دارم در نظام تشریع و دارم اطاعت میکنم و برادر من هم اختیار خودش را دارد در نظام تشریع و اطاعت میکند و ما هیچ کدام اختیار دیگران را نداریم که آنها را به اجبار مطیع تو بکنیم، البته در نظام تکوین هیچ کسی «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاز ولا مَوتاز ولا حیاةً ولا نُشوراً» بنابراین آن نفی مطلق ناظر به تکوین است و این اثبات نسبی راجع به تشریع.
حالا با ذات اقدس الهی در میان گذاشت که ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ و کار یونس را نکرده که اینها را رها بکند، بلکه حکم را به خدا سپرد و عرض کرد که تو داوری کن و به هر تقدیر فصلِ خصومت به عهدهٴ شماست. من موظف بودم ابلاغ کنم کردم و راهنمایی بکنم کردم، اینها قبول نمیکنند تکلیف چیست؟ ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ و دیگر نفرمود که بیننا و بینهم یا بیننا و بین قومنا،ذ بلکه فرمود: ﴿بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ که این تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به این است که اینها منحرفاند و استحقاق عذاب دارند و این یک نحوه نفرینی است.
آنگاه پاسخی که ذات اقدس الهی به این دعای مستجاب میدهد این است که ﴿قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾. اگر چنانچه این دو نفر جزء مردمی بودند که در همان ارض مقدساند، نباید اسم آنها را اینجا نام ببرد و اگر جزء بنی اسرائیل بودند، این معطوف بر ﴿أَخِی﴾ است، چون برادر دینیاند و آنها حکم اخ و حکم برادر دینی را دارند. آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: حالا که شما که مایلید بنشینید و حاضر نیستید جهاد کنید و جزء قائمین نیستید و جزء قائدیناید، پس چهل سال بنشینید و منظور از این قعود در مقابل قیام به معنی ایستادگی است نه قیام و قعود نشستن.
مقصود از واژهٴ «قیام» در آیه
آنهایی هم که ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ﴾ یا ﴿رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ﴾ یا ﴿وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ﴾ ، منظور نشستنِ در مقابل ایستادن نیست، بلکه در مقابل ایستادگی است؛ مثل آن رزمنده و مجاهدی که در خط مقدم در سنگر نشسته و دارد مبارزه میکند و تیر اندازی میکند او در حقیقت ایستاده است چون ایستادگی میکند و قیام و قعود فیزیکی و مادی مهم نیست و مطرح نیست. در اینجا که اینها مایل بودند بنشینند، یعنی جهاد نکنند و در راه نباشند؛ فرمود: حالا که اینچنین است ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ چهل سال سرگردانند در صحرای سینا.
توضیح تحریم تکوینی
این تحریم هم تحریم تکوینی است؛ مشابه آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» دربارهٴ دایه و کیفیت شیرخوارگی موسای کلیم یاد فرمود؛ آیهٴ 12 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است که ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ ما برای اینکه به وعدهٴ مان وفا کنیم و این کودک را به مادرش برگردانیم، وقتی آل فرعون این جعبه را از روی نیل گرفتند و باز کردند و دیدند کودک زیبایی در جعبه جاسازی شده است: ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ ؛ برای او خواستند دایه بگیرند و هر زنی که دایه بود و میخواست به این موسای کلیم شیر بدهد میدیدند که این بچه قبول 0نمیکند، این تحریم تکوینی است تا خدا به وعدهٴ خود وفا کند و این کودک به مادرش برگردد که فرمود: ﴿لا تَخافی و لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ﴾
گفتند که مرحوم شیخ انصاری(رضوان الله علیه) که فردا کنگرهٴ دویستمین سال میلاد این بزرگ فقیه اصولی اسلام است، وقتی استخاره کردند و مادرش حاضر نبود که ایشان به عتبات عالیات بروند این آیه آمد که ﴿لا تَخافی و لا تَحْزَنی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ و جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ و همین طور هم شد. این راه راهی است که انسان به جایی میرسد.
ذات اقدس الهی برای اینکه به وعدهاش وفا کند مجاریِ عادی را بست؛ یعنی هر پستانی که در کام موسای کلیم میگذاشتند میدیدند که اثر ندارد و او نمیمکد: ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ که این تحریم تکوینی است نه تحریم تشریعی؛ مثل اینکه برای بعضیها در قیامت هم آب و نعمتهای بهشت تحریم شده است: ﴿إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرینَ﴾ ، آنجا که جا برای تکلیف و تشریع نیست، بلکه جا برای تکوین است.
اینکه فرمود ﴿فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ چهل سال، برای این است که یک وقت است که مردم قابل تعلیم و تربیتند، که برای مدتی و با یک تنبیه کوتاه مدتی حل میشود و یک وقت است که این نسل دیگر قابل هدایت نیست و نسل از قبیل ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾ دیگر قابل هدایت نیست، اگر قابل هدایت نیست قرآن فرمود: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ . اینکه فرمود: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ یک تهدید است وگرنه خداوند روزی یک عده را میبرد و یک عده را میآورد و دیگر ﴿إِنْ یَشَأْ﴾ گفتن نمیخواهد، بلکه یک امر خارجی است و هر روز یک عده وارد قبرستان میشوند و یک عده هم از بیمارستانها به عنوان نوزاد بیرون میآیند.
اینکه خداوند به یک عدهای فرمود: اگر خدا بخواهد شما را میبرد و دیگران را میآورد یک هشدار است وگرنه اصل کار خدا این است که انبیاء را هم میبرد و دیگران را میآورد این طور نیست: ﴿إِن یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ﴾. در اینجا هم فرمود که چاره جز این نیست که ما این نسل را ببریم و یک نسل نو بیاید.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است