- 897
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 20 تا 22 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 22 سوره مائده _ بخش دوم"
- یادآوری سوابق قوم بنی اسرائیل توسط موسی (ع)
- انجام امورات در نظام تکوین با اذن خداوند
- اقسام ملک و سلطنت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ ٭ یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ ٭ قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) به اعجازهای غیبی خودش و بنیاسرائیل مستضعف را از آلفرعون نجات بخشید، مأمور شدند که وارد سرزمین مقدس بشوند که آن سرزمین مقدس آیا همان بیت المقدس است، فلسطین است یا مقداری از اردن است که علیحده باید بحث بشود. این کار یک جهادی طلب میکرد و وجود مبارک موسای کلیم اینها را به نعمتهای الهی که باعث پیروزی اینها شد متذکر میکند و میفرماید: شما سوابق نعمتهای الهی را که ادراک کردهاید، آن روزی که محروم و مستضعف بودید آن تلخی را کشیدید و پیروزی بر آل فرعون هم نصیب شما شده است، وقتی این نعمتها را از خدا سراغ دارید به جهادتان ادامه بدهید و وارد سرزمین مقدس بشوید و آنها را بیرون کنید و زمین برای شماست، چون خدا برای شما مقدر کرد.
در این زمینه مسئله نبوت را و مسئله سلطنت را و مسئله فضیلت را یاد کرد و فرمود خداوند نعمتهایی را که به شما داد یکی این است که در بین شما انبیاء و رهبران الهی را مبعوث کرد: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ﴾ و یکی از بهترین نعمتهای الهی همان نعمت نبوت است نبوت نعمت الهی است و انبیاء نِعَم الهیاند که این بحثی در او نیست و اما درباره ملوک فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾. درباره نبوت چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ و نبوت هم یک نعمت الهی است، خدا میداند به چه کسی عطا کند.
اقسام ملک و سلطنت
و اما درباره مُلک و سلطنت و نفوذ این بر دو قسم است: یک مُلک حق و یک مُلک باطل؛ اوّل جامعِ هر دو باید ذکر بشود و حکم تکوینی اینها باید بیان بشود و منظور از این ملوک در این آیه هم در مقام سوم باید تفسیر بشود.
الف: >ملک< از اسمای حسنای الهی
اما مقام اوّل بحث این است که مُلک از آن خداست و یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی مَلِک است که در همان اسمای حسنای پایان سوره «حشر» مسئله مَلِک مطرح است مَلِک کسی است که هم مِلک داشته باشد و هم مُلک درباره افراد عادی ممکن است که اینها مالک باشند ولی مَلِک نباشند و مِلک اینها در اختیار دیگری قرار بگیرد و از تحت نفوذ اینها بیرون برود؛ ولی درباره ذات اقدس الهی مِلکش با مُلک همراه است؛ یعنی ما سوای خدا مِلک خداست و مملوک اوست و ماسوی خدا تحت مُلک و اشراف و سلطنت او هم است و چیزی نیست که نگذارد مالکیت و مَلِکیت خدا ظهور کند و هیچ شیئی نه از خود مقاومت نشان میدهد و نه غیر او میتواند جلوی نفوذ اراده الهی را بگیرد، لذا فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ؛ مُلک و نفوذ و سلطنت بالقول المطلق در اختیار خداست، چه اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ .
ب: کیفیت عطا کردن <ملک> از سوی خدای سبحان
این مقام اوّل بحث بود که خدا مَلِک است بالقول مطلق.
مقام ثانی بحث این است که این مُلک را به هر بخواهد میدهد، حالا یا به عنوان پاداش زحمتهای آنهاست یا به عنوان امتحان میدهد که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَاللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾ و در سوره «آلعمران» هم که بحثش گذشت فرمود: ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ﴾ ، پس چه در سوره «بقره» و چه در سوره «آلعمران» هر کسی که بخواهد مَلِک بشود به عنایت الهی است که ﴿یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾.
ج: سلطنت حق و باطل
مقام سوم بحث آن است که این مُلک و سلطنت و اقتدار دو قسم است: بعضی حق است و بعضی باطل؛ بعضی از راه صحیح مَلِک شدند؛ نظیر آنچه که یوسف پیغمبر داشت (صلی الله علیه و سلّم) و نظیر آنچه که داوود پیغمبر (علیه السلام) داشت و نظیر آنچه که انبیای ابراهیمی داشتند و بعضیها بر اثر سَفک دم و خونریزی مَلِک شدند که این گونه از مَلِکها را در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» یاد میکند که ﴿انَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ که این سخنِ آن زن است و بعد در ذیل فرمود: ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾. این که در سوره «نمل» جریان و سنت و سیرتِ ستمکاران را یاد کرد، نشان میدهد که بعضی از ملوک روی خونریزی حدوثاً و بقائاً مَلِک شدند.
آیه 34 سوره «نمل» این است که قالت آن زنی که مَلکه سبأ بود: ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾؛ این سخن آن زن است؛ اما در ذیل آمده است: ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ که این ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ یا کلام خداست که معلوم میشود امضاء کرده است که آری! اینچنین است که دأب سلاطین خونریزی است یا کلام مَلکه سبا و حرف آن زن است، اگر حرف آن زن است قرآن کریم با سکوت این حرف را امضاء کرده است، چون ممکن نیست قرآن مطلب باطلی را نقل بکند و او را ابطال نکند. اگر حرفی را قرآن نقل کرد و درباره آن اظهار نظر نکرد معلوم میشود که این حرف درست است وگرنه اینکه کتاب قصه نیست که انسان بگوید فلان کس چنین گفت یا فلان گروه چنین گفتند و مانند آن. قرآن حَکَمِ بین آراء و مکاتب است.
بنابراین این ذیل آیه 34 سوره «نمل» یا کلام خداست که خود تصدیق است و ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾؛ یعنی آری اینچنین است که دأب سلاطین خونریزی است یا نه، کلام مَلکه صباست و ذات اقدس الهی با سکوت آن را امضاء کرده است و دیگر نمیشود گفت که یک حرف باطلی را خدا نقل بکند و ابطال نکند.
انجام امورات در نظام تکوین با اذن خداوند
مطلب بعدی و مقام بعدی بحث آن است که هر کس در عالم کاری را انجام میدهد، گرچه از نظر تشریع ممکن است بعضیها حرام و بعضیها حلال باشد، بعضیها مأذون باشند بعضی ممنوع باشند؛ ولی در نظام تکوین چیزی بدون اذن خدا نیست، چون اگر چیزی بدون اذن خدا بود خدا مَلِک مطلق نبود و ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ نبود، حتی سحر که یک کار حرامی است و ضرر رساندن به مسحور که یک کار ممنوعی است، این شرعاً ممنوع است ولی تکویناً به اذن خداست و ممکن نیست چیزی را خدا اذن ندهد و اثر کند، لذا در قرآن آمده است که ﴿وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و درباره سحر که فرمود: ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ که این گونه از ضررهای خانگی و مانند آن را از سحر یاد کرد، فرمود: این دو مَلَک که معلمان سحر بودند؛ یعنی هاروت و ماروت که معلمان سحر بودند و به سَحَره هم سحر را تعلیم دادند، هیچ ساحری ضرر نمیرساند مگر اینکه خدا اذن بدهد: ﴿وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، این اذن، اذن تکوینی است وگرنه نهی تشریعی در بحث شریعت که محفوظ است.
در جریان سلطنت و حکومت و مُلک اینچنین است که هر کسی مَلِک شد به اذن تکوینی خداست؛ اما گاهی با اذن تشریعی هم همراه است مثل حکومت انبیاء و ائمه (علیهم السلام) و مانند آن و گاهی با اذن تشریعی همراه نیست مانند حکومت آل فرعون و مانند آن. پس اگر کسی مَلِک شد و گفته شد این مأذون از طرف خداست، باید توجیه شود که اذن، اذن تکوینی است نه اذن تشریعی و اذن تشریعی در جایی است که این معصوم باشد یا من قِبَل المعصوم باشد.
تبیین معنای <وجعلکم ملوکا>
مقام بعدی بحث این است که اینکه درباره بنیاسرائیل فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾؛ شما را مَلِک قرار داد، اگر به این معنا باشد که چون در بین شما انبیایی است و شما هم از نسل بنیاسرائیل و جزء بنیاسرائیلید، همین که در بین شما انبیای فراوانی به حکومت رسیدهاند صادق است که ما بگوییم شما را حاکم کرد؛ مثل اینکه الآن میگویند مردم ایران حاکماند و مردم انقلاب کرده حاکماند که این معنایش آن است که مردم انقلاب کردند و یک کسی را که مأذون از طرف شرع است او را پذیرفتند و دارند کشورشان را اداره میکنند، به این معنا است نه اینکه تک تک اینها حاکم باشند. اگر منظور آن مَلِک بودنِ انبیاست؛ نظیر آنچه درباره داوود آمده یا درباره یوسف آمده و مانند آن، اِسناد این مُلک به بنیاسرائیل از همین قبیلِ عرفی است که یاد شد و اما اگر منظور آن باشد که تک تک شما را مَلِک قرار داد که واقعاً شما مالک شدید و مَلِک شدید، این به همان معناست که در بحث گذشته اشاره شد؛ یعنی شمایی که مستضعف بودید و مالک حیات و عِرضتان نبودید، الآن آزادانه مالک حیات و عِرضتان هستید.
این دو نحوه در قرآن کریم است اما آنچه مربوط به سلطنت انبیاست که قرآن کریم نمونههایش را در جریان داوود و یوسف ذکر کرد عبارت از این است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 247 بعد از اینکه جریان طالوت را یاد میکند میفرماید به اینکه ﴿انَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾، آنگاه اینها قیام کردند و جالوت را از بین بردند: ﴿وَقَتَلَ داوُودُ جالُوتَ﴾ و در آیه 251 سوره «بقره» فرمود: ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ﴾ که این برای حضرت داوود است. سلیمان که تشکیلاتش روشن است و در بخشهای دیگر قرآن است. درباره حضرت یوسف هم در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 101 اینچنین آمده است که خود یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ﴾ که خدا به او مُلک عطا کرده است.
قرآن کریم درباره بسیاری از انبیای بنیاسرائیل به عنوان اینکه اینها مَلِکاند از اینها یاد کرد، چه اینکه در آیه 54 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که فرمود: ﴿فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیمًا﴾؛ یعنی همینهایی که کتاب و حکمت داده شدند به همینها مُلک عظیم دادیم، البته به آن اشخاص حقیقیشان کتاب و حکمت و مُلک عظیم دادیم و به این قوم از باب اینکه در بین اینها انبیاء و حکما و ملوک هستند کتاب و حکمت و مُلک دادیم؛ ولی در خصوص این مقام که فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ این ملوک اگر همان انبیاء باشند جدا نیست و همان ملوکؤ حقیقیاند؛ نظیر همان داوود، یوسف و انبیای دیگر؛ این از یک جهت درست است، برای اینکه اصولاً پیامبران از یک جهت که از ذات اقدس الهی خبر را دریافت میکنند و نبیاند؛ یعنی گزارش دریافت میکنند و نبأ دریافت میکنند و آن پیام را به جامعه میرسانند یعنی رسولند و این پیام را در جامعه اجراء میکنند یعنی مَلِک و امام و حاکم¬اند.
از آن جهت که وحی را دریافت میکنند و اَنباء و اَخبار آسمانی و غیبی را میگیرند میشوند نبی و از آن جهت که این اخبار آسمانی را به مردم ابلاغ میکنند میشوند رسول و از آن جهت که میکوشند تا این پیام را و این دین را در جامعه پیاده کنند میشوند امام و حاکم و ولیّ و والی. اگر منظور از این ملوک همان مُلکی باشد که انبیاء دارند، آنگاه ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ همان مُلکِ انبیاست منتها تعبیر قرآن هماهنگ نیست، برای اینکه نفرمود: «وَ جعل نکم ملوکاً» همان طور که فرمود: ﴿جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ﴾ یا نفرمود: «جعل فیکم ملوکاً». اگر منظور آن است که تک تک اینها حاکم و مَلک باشند، این برابر با آیه چهار سوره «قصص» هماهنگ خواهد بود و آن این است: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ﴾ که این کار فرعونِ خون ریز است.
ائمه شدن مستضعفین از طرف خدا
بعد فرمود: ﴿وَنُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ ٭ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ﴾ ؛ فرمود: فرعون به خونریزیاش ادامه میداد، عدهای را استضعاف کرده بود، ذبح اولاد میکرد و مانند آن؛ ولی ما اراده کردیم که مستضعفین را ائمه کنیم نه اینکه از بین مستضعفین بعضی را به عنوان امام انتخاب بکنیم و نه اینکه من المستضعفین ائمه انتخاب بکنیم، بلکه مستضعفین را ائمه بکنیم؛ یعنی همینهایی را که فرعون استضعاف میکرد و ذبح اولاد میکرد و مانند آن. اینجا امامت به همه اینها اسناد داده شد و تک تک اینها امام شدند یعنی مَلِک شدند و حاکم شدند، برای اینکه از آن سلطه استضعافِ آل فرعون به در آمدند و دیگر مالک خون هستند، مالک عِرض هستند و مالک مال هستند که قبلاً نبودند و اگر امامتِ گروهی باشد یا امامت جمعی باشد این از آنِ خود موسای کلیم و وصی او و مانند آنها بود.
بنابراین این ملوک اگر به معنای مَلِکِ مطلق برای یک جامعه باشد این از آنِ انبیاء و اوصیاء و مأذونین و منصوبین از طرف اینها بود نه برای توده مردم و اگر به معنای استقلال و آزادی باشد البته این شامل همه مردم خواهد شد. آیه چهار و پنج سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم همین معنا را به همراه دارد؛ در آیه چهار فرمود که فرعون عدهای را استضعاف کرد: ﴿یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ﴾ و بعد در آیه پنج [سوره قصص] فرمود: ما همین مستضعفین را میخواهیم ائمه کنیم و بعد فرمود که میخواهیم به وسیله مستضعفین فرعون را بچشانیم و نشان بدهیم چیزی را که فرعون از آن میترسید. در اینجا هر فرد مستضعفی شده امام، امام شد یعنی از آن خطراتی که مالک مال و عرض و جان نبود الآن مالک مال و جان و عرض است و آزاد است.
بنابراین اگر منظور از ملوک این باشد که خدا تک تک شما را مَلِک قرار داد؛ نظیر آیه پنج سوره «قصص» که تک تک شما را امام قرار داد، این به همان معنای استقلال و حریت و آزادی است و اگر به معنای حکومت جمعی و امامت جمعی باشد یعنی یک کسی امام جامعه باشد و کسی حاکم جامعه باشد، این به آن معناست که خداوند انبیاء و معصومین و اوصیا و منصوبینِ از طرف آنها را ملوک و ائمه قرار داده و اگر به همه اسناد داده میشود این چون محفوف به قرینه است معنایش آن است که خدا در بین شما ائمه و ملوک قرار داده است، این درباره ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ بود.
حالا مقامِ بعدی بحث که تعیین کننده است که منظور از این مُلک کدام مُلک است؟ چون هر کدام از این دو قسم اخیر باشد نعمتِ خداست؛ هم به معنای استقلال و حریت و امنیت باشد نعمت است و هم به این معنا که در بین شما یک پیامبر یا امام یا وصیِّ پیامبر یا منصوب از طرف معصوم حاکم و مَلِک است هر کدام باشد نعمت است و اما اگر از قبیل سلطنتی باشد که در سوره «نمل» اشاره کرد فرمود: ﴿قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ ، منظورِ آیه محلِ بحث آن سنخ از سلطنت نیست، زیرا آن نعمت نیست و الآن موسای کلیم دارد به بنیاسرائیل متذکر میشود و آنها را متذکر میکند که شما به یاد نعمتهای الهی باشید، معلوم میشود که سلطنت حق مراد است نه اعم از حق و باطل؛ فرمود: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾ که این ملوک اگر اعم از آن ملوکِ سوره «نمل» باشد که ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ این نقمت و بلاست نه نعمت و لطف.
نقمت و بلا پیامد کفران نعمت الهی
این دیگر نعمت الهی نیست، بلکه این نقمت است و عذاب الهی است و چون موسای کلیم دارد به بنیاسرائیل میگوید که به یاد نعمتهای الهی باشید و یکی از آن نِعَم این است که ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾، معلوم میشود که این مَلِک بودن یا به این معناست که هر یک از اینها دارای استقلال و حریت شدند و یا یک حاکم الهی بر اینها نصب شده است و آن حکومت مطلق اعم از حق و باطل را شامل نخواهد شد، برای اینکه دیگر نعمت نیست.
باطل نبودن <ملوک> بما انه ملوک
ملوک که جمع مَلِک است یعنی نافذ؛ یک وقت است که این مُلک و این سلطنت را ذات اقدس الهی به داوود میدهد چنانچه ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ این میشود مُلکِ حق و یک وقت است به یوسف میدهد که یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ و یک وقت است به ابراهیم و بسیاری از انبیای ابراهیمی میدهد که فرمود: ﴿وَآتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیماً﴾ و یک وقتی هم فرعون و امثال فرعون دارند میگیرند که ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ﴾ . مَلک بودن بما انه مَلِک بودن باطل نیست، اگر مَلِک عادل باشد مثل انبیاء، انبیاء مَلِک بودند و مُلک داشتند؛ منتها دیگران چون این را به باطل کشاندند، این را بدنام کردند؛ مثل حاکم که انبیاء حاکم بودند و اصلاً نبوت را انسان برای همان حکومت طلب میکند.
شما بهترین دلیلی را که در کتابهای عقلی اعم از فلسفه و کلام و سایر بحثهای عقلی میبینید که برای نبوت دلیل ذکر میکنند این است که بشر در هر صورت با هم باید زندگی بکند و بدون قانون نیست و قانون اگر از طرف خدای بشرآفرین نباشد مصون از اشتباه نیست و مجری قانون هم اگر از طرف خدا نیاید در اجرا گرفتار خطا و سهو و نسیان و عصیان و مانند آن است. این جزء رایجترین دلیل برای لزوم نبوت عامه است و این هم حکومت است.
انسان ولو تنها هم در یک گوشه جهان بخواهد زندگی کند راهنما میخواهد که چگونه با خدای خودش با جهان خودش و با خودش رابطه برقرار کند.
خود حضرت موسی حاکم بود و خود حضرت موسی حکومت تشکیل داد و با فرعون در افتاد و یک جنگ رسمی شروع شد که با معجزه مسئله حل شد؛ آنها از این طرف لشکرکشی کردند و وجود مبارک موسی با قومش از شهر بیرون آمدند و آنها هم لشکرکشی کردند؛ منتها با معجزه الهی حل شد. یک وقت است که با معجزه مشکل حل میشود؛ نظیر جنگ احزاب که با یک مشت شن و بعضی از کارهای دیگر مشکل حل شد و یک وقت است که جنگهای خونریز و تن به تنِ متقابل است. خود حضرت موسی حکومت تشکیل داد و فرمانروایی کرد و جانشین برای خود قرار داد و دستور میداد که اینها هم حرکت میکردند و خارج میشدند و مانند آن. بعد نسبت به گذشته هم دارای مَلِک بودند، ابراهیم آمده است و حکومتی تشکیل داد.
یادآوری سوابق قوم بنی اسرائیل توسط موسی (ع)
بعد از اینکه ﴿وَإِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾، فرمود: ﴿إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾ .
این سوابق درخشان را از تاریخ خودشان داشتند و یوسف که قبل از موسای کلیم بود و گفت: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ مصر به آن عظمت را یوسف داشت اداره میکرد که قبل از موسای کلیم بود و او از بنیاسرائیل بود، حالا این بنیاسرائیل سوابق درخشان انبیای خود را داشتند. حالا موسای کلیم فرمود که شما این نعمتها را فراموش نکنید و وارد این سرزمین بشوید که این سرزمین برای شماست، به انتظار این بنشینید که من برای شما فتح کنم تا شما وارد بشوید روا نیست: ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾. در قرآن هم مشابه این نحو تعلیل است؛ گاهی برای اینکه مجاهدین جبهه را تنها رها نکنند خدا میفرماید که ﴿وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾ ؛ شما در بدر ذلیل بودید و خدا شما را یاری کرد، الآن هم همان خدا یاور شماست. این بحثها را ذات اقدس الهی برای حضور نیروهای اعزامی به جبهههای حق نازل میکند. موسای کلیم هم طبق دستور خدا به بنیاسرائیل فرمود: شما چنین سوابقی داشتید و الآن وارد این سرزمین شوید.
بنابراین اگر داشتن رهبران الهی است که شما داشتید و اگر تأسیس حکومت است که الآن و گذشته داشتید و اگر نعمتهای فردی و جمعی است خدا نصیب شما کرده است: ﴿وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾، اینها فضیلت است و البته اینها چون حق شناس نبودند و جریان گوساله پرستی و به دنبال سامری راه افتادن برای اینها بود، به آن عذاب الهی گرفتار شدند، البته گروهی که محقق نباشند همین مشکل را دارند. آنها که محققانه موسای کلیم را شناختند و به او ایمان آوردند تا آخر ایستادند و آنهایی که دیدند موسای کلیم عصایی انداخت و اژدها شد، به همین مقدار ایمان آوردند و وقتی هم که دیدند بانگ گوساله به گوششان رسید به سامری ایمان آوردند. اینکه میگویند خواب یک عالم بهتر از عبادت عابد جاهل است برای همین است، او اصلاً متوجه نشد که چطور این عصا که مار شده است: ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ چه دلیلی دلالت میکند بر اینکه او پیغمبر است؟ همین که دید عصایی به صورت مار در آمد ایمان آورد و همین هم که دید گوسالهای بانگی برآورد ایمان آورد؛ یکی به سامری و یکی به موسی. این طور ایمان لحظهای سودی ندارد، لذا فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ﴾ ؛ چنین گروهی هر جا باشند ذلیلاند و چون خداوند نعمتهای فراوان به این جمع داد و اینها کفران نعمت کردند هیچ گروهی هم به اندازه بنی اسرائیل کیفر تلخ ندید.
حالا موسای کلیم دارد آنچه را که در عصر خود موسی اینها مشاهده کردند و آنچه را هم که از تاریخ گذشته به یاد داشتند به عنوان تذکره به یاد اینها میآورد که این سه نعمت شرح آن جامع است و آنگاه فرمود که ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُم﴾ و آنها گفتند که سخت است و جبارینی در این سرزمین هستند که ما قدرت مقاومت نداریم. شما و خدایتان بروید این شهر را فتح کنید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ، آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود: شما این نعمتها را دیدید و شما آن استضعاف را دیدید و الآن امام شدید، همان خدا یاور شماست.
بنابراین شمارش آن نعمت تذکره است و مقدمه است برای این استدلال، فرمود: ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾؛ خدا برای شما او را مقدر کرده؛ اما چه زمانی مقدر کرده یا در چه تاریخی مقدر کرده، این مشروط است. فرمود: ﴿وَلا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾؛ هم امر به ورود کرد و هم نهی از برگشت، البته اینکه دو تا معصیت نیست: یکی امر به فعل و یکی نهی از ترس، برای اهمیت مسئله گاهی هم به فعل امر میشود و هم از ترک نهی میشود. فرمود که مبادا شما برگردید زیرا خسارت میبینید فرمود: ﴿قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾ و صریحاً به موسای کلیم (سلام الله علیه) گفتند که یک عده جبار و ستمکار در این سرزمین مقدس هستند و ما هرگز داخل نمیشویم و با >لن< که حرف تاکید نفی است نه تاویل یاد کردند: ﴿وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾. جبار که خود به خود از یک جایی رها نمیشود! گفتند تا اینها بیرون نرفتند ما نمیرویم. ﴿فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ اگر اینها از این سرزمین بیرون رفتند ما وارد میشویم.
آنگاه موسای کلیم فرمود: خدا رایگان برای شما مقدر نکرده است، چه اینکه در سوره 47 به همه مسلمین هم خدا خطاب کرد و فرمود که ﴿وَلَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾ که این بحثش قبلاً هم گذشت.
سنت الهی بودن امتحان الهی
یعنی اگر خدا بخواهد از کافر و مشرک انتقام میگیرد؛ ولی بنا بر این نیست که خدا هر روز از راه معجزه کافر را منکوب کند، بلکه میخواهد شما را بیازماید و این یک سنت الهی است که در عصر موسای کلیم هم بود. فرمود: ﴿وَلَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا از کافران انتصار و انتقام میگیرد ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾؛ میخواهد شما را بیازماید که این سنت الهی در عصر موسای کلیم (سلام الله علیه) هم بود.
حالا اینها دارند در این امتحان صریحاً به موسای کلیم میگویند ما مقاومت نمیکنیم و عدهای هم که اعتراض صریح نکردند گفتند که باید با اینها جنگید؛ اما ما نمیجنگیم، بلکه تو و خدایتان بجنگید. عدهای گفتند که تا اینها بیرون نرفتند ما وارد نمیشویم و عدهای هم گفتند که جنگ حق است اما تو با خدایت به جنگ اینها بروید. در اسلام میبینید که آن فرد به حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض میکند که آن حرفی که بنیاسرائیل به موسای کلیم گفتند ما آن حرف را هرگز با تو در میان نمیگذاریم و نمیگوییم: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ، بلکه همواره حرف ما این است که >نَموت معک< تو دستور بده ما به همراه تو هستیم، هر جا هستی ما همراه تو هستیم و با شما میمیریم. این >نموت معک< یا دستور بده ما به شرق یا غرب بتازیم و آمادهایم، این در اسلام بود، البته یک گروه اندکی در بنیاسرائیل بودند که ذات اقدس الهی برای حق شناسی فکر آنها را هم یاد میکند؛ اما همین خدایی که در جریان بنیاسرائیل فرمود که اینها ائمه شدند، فرمود که شما یادتان هست که در مصر هیچ قدرت ذی حیات نداشتید اما ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها﴾، شما این صحنهها را به یاد بیاورید که شما در خانهتان امنیت نداشتید ولی الآن این کشور پهناور مصر زیر پای شماست.
آن را در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 137 بیان کرد و فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها﴾ که این ﴿بارَکْنا فیها﴾ همان سرزمین مقدس را هم شامل میشود که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه اولش این است که ﴿سُبحانَ الِذِی أسری بِعَبده لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ﴾. فرمود که بسیاری از این مناطق پر برکت را ما میراث شما مستضعفان قرار دادیم، البته یک مقدار قبل از سرگردانی در تیه بود و یک مقدار بعد بود که باید بحث تاریخی آن را حل کند که چگونه اینها به مصر برگشتند؟ یا اگر منظور از ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا﴾ غیر مصر است بعد از آن سرگردانیِ در تیه به آن سرزمین رسیدند که این البته مربوط به این است که ما به سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» ـ به خواست خدا ـ برسیم تا آیه 137 روشن بشود که این سرزمین وسیعی که خدا نصیب بنیاسرائیل کرد چه بود؟
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمینَ»
- یادآوری سوابق قوم بنی اسرائیل توسط موسی (ع)
- انجام امورات در نظام تکوین با اذن خداوند
- اقسام ملک و سلطنت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ ٭ یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ ٭ قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
بعد از اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) به اعجازهای غیبی خودش و بنیاسرائیل مستضعف را از آلفرعون نجات بخشید، مأمور شدند که وارد سرزمین مقدس بشوند که آن سرزمین مقدس آیا همان بیت المقدس است، فلسطین است یا مقداری از اردن است که علیحده باید بحث بشود. این کار یک جهادی طلب میکرد و وجود مبارک موسای کلیم اینها را به نعمتهای الهی که باعث پیروزی اینها شد متذکر میکند و میفرماید: شما سوابق نعمتهای الهی را که ادراک کردهاید، آن روزی که محروم و مستضعف بودید آن تلخی را کشیدید و پیروزی بر آل فرعون هم نصیب شما شده است، وقتی این نعمتها را از خدا سراغ دارید به جهادتان ادامه بدهید و وارد سرزمین مقدس بشوید و آنها را بیرون کنید و زمین برای شماست، چون خدا برای شما مقدر کرد.
در این زمینه مسئله نبوت را و مسئله سلطنت را و مسئله فضیلت را یاد کرد و فرمود خداوند نعمتهایی را که به شما داد یکی این است که در بین شما انبیاء و رهبران الهی را مبعوث کرد: ﴿اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ﴾ و یکی از بهترین نعمتهای الهی همان نعمت نبوت است نبوت نعمت الهی است و انبیاء نِعَم الهیاند که این بحثی در او نیست و اما درباره ملوک فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾. درباره نبوت چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ و نبوت هم یک نعمت الهی است، خدا میداند به چه کسی عطا کند.
اقسام ملک و سلطنت
و اما درباره مُلک و سلطنت و نفوذ این بر دو قسم است: یک مُلک حق و یک مُلک باطل؛ اوّل جامعِ هر دو باید ذکر بشود و حکم تکوینی اینها باید بیان بشود و منظور از این ملوک در این آیه هم در مقام سوم باید تفسیر بشود.
الف: >ملک< از اسمای حسنای الهی
اما مقام اوّل بحث این است که مُلک از آن خداست و یکی از اسمای حسنای ذات اقدس الهی مَلِک است که در همان اسمای حسنای پایان سوره «حشر» مسئله مَلِک مطرح است مَلِک کسی است که هم مِلک داشته باشد و هم مُلک درباره افراد عادی ممکن است که اینها مالک باشند ولی مَلِک نباشند و مِلک اینها در اختیار دیگری قرار بگیرد و از تحت نفوذ اینها بیرون برود؛ ولی درباره ذات اقدس الهی مِلکش با مُلک همراه است؛ یعنی ما سوای خدا مِلک خداست و مملوک اوست و ماسوی خدا تحت مُلک و اشراف و سلطنت او هم است و چیزی نیست که نگذارد مالکیت و مَلِکیت خدا ظهور کند و هیچ شیئی نه از خود مقاومت نشان میدهد و نه غیر او میتواند جلوی نفوذ اراده الهی را بگیرد، لذا فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ ؛ مُلک و نفوذ و سلطنت بالقول المطلق در اختیار خداست، چه اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ .
ب: کیفیت عطا کردن <ملک> از سوی خدای سبحان
این مقام اوّل بحث بود که خدا مَلِک است بالقول مطلق.
مقام ثانی بحث این است که این مُلک را به هر بخواهد میدهد، حالا یا به عنوان پاداش زحمتهای آنهاست یا به عنوان امتحان میدهد که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَاللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾ و در سوره «آلعمران» هم که بحثش گذشت فرمود: ﴿قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ﴾ ، پس چه در سوره «بقره» و چه در سوره «آلعمران» هر کسی که بخواهد مَلِک بشود به عنایت الهی است که ﴿یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾.
ج: سلطنت حق و باطل
مقام سوم بحث آن است که این مُلک و سلطنت و اقتدار دو قسم است: بعضی حق است و بعضی باطل؛ بعضی از راه صحیح مَلِک شدند؛ نظیر آنچه که یوسف پیغمبر داشت (صلی الله علیه و سلّم) و نظیر آنچه که داوود پیغمبر (علیه السلام) داشت و نظیر آنچه که انبیای ابراهیمی داشتند و بعضیها بر اثر سَفک دم و خونریزی مَلِک شدند که این گونه از مَلِکها را در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» یاد میکند که ﴿انَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ که این سخنِ آن زن است و بعد در ذیل فرمود: ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾. این که در سوره «نمل» جریان و سنت و سیرتِ ستمکاران را یاد کرد، نشان میدهد که بعضی از ملوک روی خونریزی حدوثاً و بقائاً مَلِک شدند.
آیه 34 سوره «نمل» این است که قالت آن زنی که مَلکه سبأ بود: ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾؛ این سخن آن زن است؛ اما در ذیل آمده است: ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ که این ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾ یا کلام خداست که معلوم میشود امضاء کرده است که آری! اینچنین است که دأب سلاطین خونریزی است یا کلام مَلکه سبا و حرف آن زن است، اگر حرف آن زن است قرآن کریم با سکوت این حرف را امضاء کرده است، چون ممکن نیست قرآن مطلب باطلی را نقل بکند و او را ابطال نکند. اگر حرفی را قرآن نقل کرد و درباره آن اظهار نظر نکرد معلوم میشود که این حرف درست است وگرنه اینکه کتاب قصه نیست که انسان بگوید فلان کس چنین گفت یا فلان گروه چنین گفتند و مانند آن. قرآن حَکَمِ بین آراء و مکاتب است.
بنابراین این ذیل آیه 34 سوره «نمل» یا کلام خداست که خود تصدیق است و ﴿وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ﴾؛ یعنی آری اینچنین است که دأب سلاطین خونریزی است یا نه، کلام مَلکه صباست و ذات اقدس الهی با سکوت آن را امضاء کرده است و دیگر نمیشود گفت که یک حرف باطلی را خدا نقل بکند و ابطال نکند.
انجام امورات در نظام تکوین با اذن خداوند
مطلب بعدی و مقام بعدی بحث آن است که هر کس در عالم کاری را انجام میدهد، گرچه از نظر تشریع ممکن است بعضیها حرام و بعضیها حلال باشد، بعضیها مأذون باشند بعضی ممنوع باشند؛ ولی در نظام تکوین چیزی بدون اذن خدا نیست، چون اگر چیزی بدون اذن خدا بود خدا مَلِک مطلق نبود و ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ نبود، حتی سحر که یک کار حرامی است و ضرر رساندن به مسحور که یک کار ممنوعی است، این شرعاً ممنوع است ولی تکویناً به اذن خداست و ممکن نیست چیزی را خدا اذن ندهد و اثر کند، لذا در قرآن آمده است که ﴿وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ و درباره سحر که فرمود: ﴿یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ که این گونه از ضررهای خانگی و مانند آن را از سحر یاد کرد، فرمود: این دو مَلَک که معلمان سحر بودند؛ یعنی هاروت و ماروت که معلمان سحر بودند و به سَحَره هم سحر را تعلیم دادند، هیچ ساحری ضرر نمیرساند مگر اینکه خدا اذن بدهد: ﴿وَما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ، این اذن، اذن تکوینی است وگرنه نهی تشریعی در بحث شریعت که محفوظ است.
در جریان سلطنت و حکومت و مُلک اینچنین است که هر کسی مَلِک شد به اذن تکوینی خداست؛ اما گاهی با اذن تشریعی هم همراه است مثل حکومت انبیاء و ائمه (علیهم السلام) و مانند آن و گاهی با اذن تشریعی همراه نیست مانند حکومت آل فرعون و مانند آن. پس اگر کسی مَلِک شد و گفته شد این مأذون از طرف خداست، باید توجیه شود که اذن، اذن تکوینی است نه اذن تشریعی و اذن تشریعی در جایی است که این معصوم باشد یا من قِبَل المعصوم باشد.
تبیین معنای <وجعلکم ملوکا>
مقام بعدی بحث این است که اینکه درباره بنیاسرائیل فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾؛ شما را مَلِک قرار داد، اگر به این معنا باشد که چون در بین شما انبیایی است و شما هم از نسل بنیاسرائیل و جزء بنیاسرائیلید، همین که در بین شما انبیای فراوانی به حکومت رسیدهاند صادق است که ما بگوییم شما را حاکم کرد؛ مثل اینکه الآن میگویند مردم ایران حاکماند و مردم انقلاب کرده حاکماند که این معنایش آن است که مردم انقلاب کردند و یک کسی را که مأذون از طرف شرع است او را پذیرفتند و دارند کشورشان را اداره میکنند، به این معنا است نه اینکه تک تک اینها حاکم باشند. اگر منظور آن مَلِک بودنِ انبیاست؛ نظیر آنچه درباره داوود آمده یا درباره یوسف آمده و مانند آن، اِسناد این مُلک به بنیاسرائیل از همین قبیلِ عرفی است که یاد شد و اما اگر منظور آن باشد که تک تک شما را مَلِک قرار داد که واقعاً شما مالک شدید و مَلِک شدید، این به همان معناست که در بحث گذشته اشاره شد؛ یعنی شمایی که مستضعف بودید و مالک حیات و عِرضتان نبودید، الآن آزادانه مالک حیات و عِرضتان هستید.
این دو نحوه در قرآن کریم است اما آنچه مربوط به سلطنت انبیاست که قرآن کریم نمونههایش را در جریان داوود و یوسف ذکر کرد عبارت از این است در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 247 بعد از اینکه جریان طالوت را یاد میکند میفرماید به اینکه ﴿انَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ﴾، آنگاه اینها قیام کردند و جالوت را از بین بردند: ﴿وَقَتَلَ داوُودُ جالُوتَ﴾ و در آیه 251 سوره «بقره» فرمود: ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ﴾ که این برای حضرت داوود است. سلیمان که تشکیلاتش روشن است و در بخشهای دیگر قرآن است. درباره حضرت یوسف هم در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 101 اینچنین آمده است که خود یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ﴾ که خدا به او مُلک عطا کرده است.
قرآن کریم درباره بسیاری از انبیای بنیاسرائیل به عنوان اینکه اینها مَلِکاند از اینها یاد کرد، چه اینکه در آیه 54 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که فرمود: ﴿فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیمًا﴾؛ یعنی همینهایی که کتاب و حکمت داده شدند به همینها مُلک عظیم دادیم، البته به آن اشخاص حقیقیشان کتاب و حکمت و مُلک عظیم دادیم و به این قوم از باب اینکه در بین اینها انبیاء و حکما و ملوک هستند کتاب و حکمت و مُلک دادیم؛ ولی در خصوص این مقام که فرمود: ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ این ملوک اگر همان انبیاء باشند جدا نیست و همان ملوکؤ حقیقیاند؛ نظیر همان داوود، یوسف و انبیای دیگر؛ این از یک جهت درست است، برای اینکه اصولاً پیامبران از یک جهت که از ذات اقدس الهی خبر را دریافت میکنند و نبیاند؛ یعنی گزارش دریافت میکنند و نبأ دریافت میکنند و آن پیام را به جامعه میرسانند یعنی رسولند و این پیام را در جامعه اجراء میکنند یعنی مَلِک و امام و حاکم¬اند.
از آن جهت که وحی را دریافت میکنند و اَنباء و اَخبار آسمانی و غیبی را میگیرند میشوند نبی و از آن جهت که این اخبار آسمانی را به مردم ابلاغ میکنند میشوند رسول و از آن جهت که میکوشند تا این پیام را و این دین را در جامعه پیاده کنند میشوند امام و حاکم و ولیّ و والی. اگر منظور از این ملوک همان مُلکی باشد که انبیاء دارند، آنگاه ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ همان مُلکِ انبیاست منتها تعبیر قرآن هماهنگ نیست، برای اینکه نفرمود: «وَ جعل نکم ملوکاً» همان طور که فرمود: ﴿جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ﴾ یا نفرمود: «جعل فیکم ملوکاً». اگر منظور آن است که تک تک اینها حاکم و مَلک باشند، این برابر با آیه چهار سوره «قصص» هماهنگ خواهد بود و آن این است: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ﴾ که این کار فرعونِ خون ریز است.
ائمه شدن مستضعفین از طرف خدا
بعد فرمود: ﴿وَنُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ ٭ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ﴾ ؛ فرمود: فرعون به خونریزیاش ادامه میداد، عدهای را استضعاف کرده بود، ذبح اولاد میکرد و مانند آن؛ ولی ما اراده کردیم که مستضعفین را ائمه کنیم نه اینکه از بین مستضعفین بعضی را به عنوان امام انتخاب بکنیم و نه اینکه من المستضعفین ائمه انتخاب بکنیم، بلکه مستضعفین را ائمه بکنیم؛ یعنی همینهایی را که فرعون استضعاف میکرد و ذبح اولاد میکرد و مانند آن. اینجا امامت به همه اینها اسناد داده شد و تک تک اینها امام شدند یعنی مَلِک شدند و حاکم شدند، برای اینکه از آن سلطه استضعافِ آل فرعون به در آمدند و دیگر مالک خون هستند، مالک عِرض هستند و مالک مال هستند که قبلاً نبودند و اگر امامتِ گروهی باشد یا امامت جمعی باشد این از آنِ خود موسای کلیم و وصی او و مانند آنها بود.
بنابراین این ملوک اگر به معنای مَلِکِ مطلق برای یک جامعه باشد این از آنِ انبیاء و اوصیاء و مأذونین و منصوبین از طرف اینها بود نه برای توده مردم و اگر به معنای استقلال و آزادی باشد البته این شامل همه مردم خواهد شد. آیه چهار و پنج سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم همین معنا را به همراه دارد؛ در آیه چهار فرمود که فرعون عدهای را استضعاف کرد: ﴿یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَیَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ﴾ و بعد در آیه پنج [سوره قصص] فرمود: ما همین مستضعفین را میخواهیم ائمه کنیم و بعد فرمود که میخواهیم به وسیله مستضعفین فرعون را بچشانیم و نشان بدهیم چیزی را که فرعون از آن میترسید. در اینجا هر فرد مستضعفی شده امام، امام شد یعنی از آن خطراتی که مالک مال و عرض و جان نبود الآن مالک مال و جان و عرض است و آزاد است.
بنابراین اگر منظور از ملوک این باشد که خدا تک تک شما را مَلِک قرار داد؛ نظیر آیه پنج سوره «قصص» که تک تک شما را امام قرار داد، این به همان معنای استقلال و حریت و آزادی است و اگر به معنای حکومت جمعی و امامت جمعی باشد یعنی یک کسی امام جامعه باشد و کسی حاکم جامعه باشد، این به آن معناست که خداوند انبیاء و معصومین و اوصیا و منصوبینِ از طرف آنها را ملوک و ائمه قرار داده و اگر به همه اسناد داده میشود این چون محفوف به قرینه است معنایش آن است که خدا در بین شما ائمه و ملوک قرار داده است، این درباره ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾ بود.
حالا مقامِ بعدی بحث که تعیین کننده است که منظور از این مُلک کدام مُلک است؟ چون هر کدام از این دو قسم اخیر باشد نعمتِ خداست؛ هم به معنای استقلال و حریت و امنیت باشد نعمت است و هم به این معنا که در بین شما یک پیامبر یا امام یا وصیِّ پیامبر یا منصوب از طرف معصوم حاکم و مَلِک است هر کدام باشد نعمت است و اما اگر از قبیل سلطنتی باشد که در سوره «نمل» اشاره کرد فرمود: ﴿قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ ، منظورِ آیه محلِ بحث آن سنخ از سلطنت نیست، زیرا آن نعمت نیست و الآن موسای کلیم دارد به بنیاسرائیل متذکر میشود و آنها را متذکر میکند که شما به یاد نعمتهای الهی باشید، معلوم میشود که سلطنت حق مراد است نه اعم از حق و باطل؛ فرمود: ﴿وَإِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾ که این ملوک اگر اعم از آن ملوکِ سوره «نمل» باشد که ﴿إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً﴾ این نقمت و بلاست نه نعمت و لطف.
نقمت و بلا پیامد کفران نعمت الهی
این دیگر نعمت الهی نیست، بلکه این نقمت است و عذاب الهی است و چون موسای کلیم دارد به بنیاسرائیل میگوید که به یاد نعمتهای الهی باشید و یکی از آن نِعَم این است که ﴿وَجَعَلَکُمْ مُلُوکًا﴾، معلوم میشود که این مَلِک بودن یا به این معناست که هر یک از اینها دارای استقلال و حریت شدند و یا یک حاکم الهی بر اینها نصب شده است و آن حکومت مطلق اعم از حق و باطل را شامل نخواهد شد، برای اینکه دیگر نعمت نیست.
باطل نبودن <ملوک> بما انه ملوک
ملوک که جمع مَلِک است یعنی نافذ؛ یک وقت است که این مُلک و این سلطنت را ذات اقدس الهی به داوود میدهد چنانچه ﴿وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ﴾ این میشود مُلکِ حق و یک وقت است به یوسف میدهد که یوسف عرض میکند: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ و یک وقت است به ابراهیم و بسیاری از انبیای ابراهیمی میدهد که فرمود: ﴿وَآتَیْناهُمْ مُلْکًا عَظیماً﴾ و یک وقتی هم فرعون و امثال فرعون دارند میگیرند که ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ﴾ . مَلک بودن بما انه مَلِک بودن باطل نیست، اگر مَلِک عادل باشد مثل انبیاء، انبیاء مَلِک بودند و مُلک داشتند؛ منتها دیگران چون این را به باطل کشاندند، این را بدنام کردند؛ مثل حاکم که انبیاء حاکم بودند و اصلاً نبوت را انسان برای همان حکومت طلب میکند.
شما بهترین دلیلی را که در کتابهای عقلی اعم از فلسفه و کلام و سایر بحثهای عقلی میبینید که برای نبوت دلیل ذکر میکنند این است که بشر در هر صورت با هم باید زندگی بکند و بدون قانون نیست و قانون اگر از طرف خدای بشرآفرین نباشد مصون از اشتباه نیست و مجری قانون هم اگر از طرف خدا نیاید در اجرا گرفتار خطا و سهو و نسیان و عصیان و مانند آن است. این جزء رایجترین دلیل برای لزوم نبوت عامه است و این هم حکومت است.
انسان ولو تنها هم در یک گوشه جهان بخواهد زندگی کند راهنما میخواهد که چگونه با خدای خودش با جهان خودش و با خودش رابطه برقرار کند.
خود حضرت موسی حاکم بود و خود حضرت موسی حکومت تشکیل داد و با فرعون در افتاد و یک جنگ رسمی شروع شد که با معجزه مسئله حل شد؛ آنها از این طرف لشکرکشی کردند و وجود مبارک موسی با قومش از شهر بیرون آمدند و آنها هم لشکرکشی کردند؛ منتها با معجزه الهی حل شد. یک وقت است که با معجزه مشکل حل میشود؛ نظیر جنگ احزاب که با یک مشت شن و بعضی از کارهای دیگر مشکل حل شد و یک وقت است که جنگهای خونریز و تن به تنِ متقابل است. خود حضرت موسی حکومت تشکیل داد و فرمانروایی کرد و جانشین برای خود قرار داد و دستور میداد که اینها هم حرکت میکردند و خارج میشدند و مانند آن. بعد نسبت به گذشته هم دارای مَلِک بودند، ابراهیم آمده است و حکومتی تشکیل داد.
یادآوری سوابق قوم بنی اسرائیل توسط موسی (ع)
بعد از اینکه ﴿وَإِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾، فرمود: ﴿إِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمامًا﴾ .
این سوابق درخشان را از تاریخ خودشان داشتند و یوسف که قبل از موسای کلیم بود و گفت: ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ مصر به آن عظمت را یوسف داشت اداره میکرد که قبل از موسای کلیم بود و او از بنیاسرائیل بود، حالا این بنیاسرائیل سوابق درخشان انبیای خود را داشتند. حالا موسای کلیم فرمود که شما این نعمتها را فراموش نکنید و وارد این سرزمین بشوید که این سرزمین برای شماست، به انتظار این بنشینید که من برای شما فتح کنم تا شما وارد بشوید روا نیست: ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾. در قرآن هم مشابه این نحو تعلیل است؛ گاهی برای اینکه مجاهدین جبهه را تنها رها نکنند خدا میفرماید که ﴿وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ﴾ ؛ شما در بدر ذلیل بودید و خدا شما را یاری کرد، الآن هم همان خدا یاور شماست. این بحثها را ذات اقدس الهی برای حضور نیروهای اعزامی به جبهههای حق نازل میکند. موسای کلیم هم طبق دستور خدا به بنیاسرائیل فرمود: شما چنین سوابقی داشتید و الآن وارد این سرزمین شوید.
بنابراین اگر داشتن رهبران الهی است که شما داشتید و اگر تأسیس حکومت است که الآن و گذشته داشتید و اگر نعمتهای فردی و جمعی است خدا نصیب شما کرده است: ﴿وَآتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ﴾، اینها فضیلت است و البته اینها چون حق شناس نبودند و جریان گوساله پرستی و به دنبال سامری راه افتادن برای اینها بود، به آن عذاب الهی گرفتار شدند، البته گروهی که محقق نباشند همین مشکل را دارند. آنها که محققانه موسای کلیم را شناختند و به او ایمان آوردند تا آخر ایستادند و آنهایی که دیدند موسای کلیم عصایی انداخت و اژدها شد، به همین مقدار ایمان آوردند و وقتی هم که دیدند بانگ گوساله به گوششان رسید به سامری ایمان آوردند. اینکه میگویند خواب یک عالم بهتر از عبادت عابد جاهل است برای همین است، او اصلاً متوجه نشد که چطور این عصا که مار شده است: ﴿فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾ چه دلیلی دلالت میکند بر اینکه او پیغمبر است؟ همین که دید عصایی به صورت مار در آمد ایمان آورد و همین هم که دید گوسالهای بانگی برآورد ایمان آورد؛ یکی به سامری و یکی به موسی. این طور ایمان لحظهای سودی ندارد، لذا فرمود: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ﴾ ؛ چنین گروهی هر جا باشند ذلیلاند و چون خداوند نعمتهای فراوان به این جمع داد و اینها کفران نعمت کردند هیچ گروهی هم به اندازه بنی اسرائیل کیفر تلخ ندید.
حالا موسای کلیم دارد آنچه را که در عصر خود موسی اینها مشاهده کردند و آنچه را هم که از تاریخ گذشته به یاد داشتند به عنوان تذکره به یاد اینها میآورد که این سه نعمت شرح آن جامع است و آنگاه فرمود که ﴿ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُم﴾ و آنها گفتند که سخت است و جبارینی در این سرزمین هستند که ما قدرت مقاومت نداریم. شما و خدایتان بروید این شهر را فتح کنید: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ، آنگاه وجود مبارک موسای کلیم فرمود: شما این نعمتها را دیدید و شما آن استضعاف را دیدید و الآن امام شدید، همان خدا یاور شماست.
بنابراین شمارش آن نعمت تذکره است و مقدمه است برای این استدلال، فرمود: ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ﴾؛ خدا برای شما او را مقدر کرده؛ اما چه زمانی مقدر کرده یا در چه تاریخی مقدر کرده، این مشروط است. فرمود: ﴿وَلا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾؛ هم امر به ورود کرد و هم نهی از برگشت، البته اینکه دو تا معصیت نیست: یکی امر به فعل و یکی نهی از ترس، برای اهمیت مسئله گاهی هم به فعل امر میشود و هم از ترک نهی میشود. فرمود که مبادا شما برگردید زیرا خسارت میبینید فرمود: ﴿قالُوا یا مُوسی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبّارینَ وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾ و صریحاً به موسای کلیم (سلام الله علیه) گفتند که یک عده جبار و ستمکار در این سرزمین مقدس هستند و ما هرگز داخل نمیشویم و با >لن< که حرف تاکید نفی است نه تاویل یاد کردند: ﴿وَإِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّی یَخْرُجُوا مِنْها﴾. جبار که خود به خود از یک جایی رها نمیشود! گفتند تا اینها بیرون نرفتند ما نمیرویم. ﴿فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ﴾؛ اگر اینها از این سرزمین بیرون رفتند ما وارد میشویم.
آنگاه موسای کلیم فرمود: خدا رایگان برای شما مقدر نکرده است، چه اینکه در سوره 47 به همه مسلمین هم خدا خطاب کرد و فرمود که ﴿وَلَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَلکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾ که این بحثش قبلاً هم گذشت.
سنت الهی بودن امتحان الهی
یعنی اگر خدا بخواهد از کافر و مشرک انتقام میگیرد؛ ولی بنا بر این نیست که خدا هر روز از راه معجزه کافر را منکوب کند، بلکه میخواهد شما را بیازماید و این یک سنت الهی است که در عصر موسای کلیم هم بود. فرمود: ﴿وَلَوْ یَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾؛ خدا از کافران انتصار و انتقام میگیرد ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَا بَعْضَکُمْ بِبَعْضٍ﴾؛ میخواهد شما را بیازماید که این سنت الهی در عصر موسای کلیم (سلام الله علیه) هم بود.
حالا اینها دارند در این امتحان صریحاً به موسای کلیم میگویند ما مقاومت نمیکنیم و عدهای هم که اعتراض صریح نکردند گفتند که باید با اینها جنگید؛ اما ما نمیجنگیم، بلکه تو و خدایتان بجنگید. عدهای گفتند که تا اینها بیرون نرفتند ما وارد نمیشویم و عدهای هم گفتند که جنگ حق است اما تو با خدایت به جنگ اینها بروید. در اسلام میبینید که آن فرد به حضرت امیر (سلام الله علیه) عرض میکند که آن حرفی که بنیاسرائیل به موسای کلیم گفتند ما آن حرف را هرگز با تو در میان نمیگذاریم و نمیگوییم: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ ، بلکه همواره حرف ما این است که >نَموت معک< تو دستور بده ما به همراه تو هستیم، هر جا هستی ما همراه تو هستیم و با شما میمیریم. این >نموت معک< یا دستور بده ما به شرق یا غرب بتازیم و آمادهایم، این در اسلام بود، البته یک گروه اندکی در بنیاسرائیل بودند که ذات اقدس الهی برای حق شناسی فکر آنها را هم یاد میکند؛ اما همین خدایی که در جریان بنیاسرائیل فرمود که اینها ائمه شدند، فرمود که شما یادتان هست که در مصر هیچ قدرت ذی حیات نداشتید اما ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها﴾، شما این صحنهها را به یاد بیاورید که شما در خانهتان امنیت نداشتید ولی الآن این کشور پهناور مصر زیر پای شماست.
آن را در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیه 137 بیان کرد و فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا الَّتی بارَکْنا فیها﴾ که این ﴿بارَکْنا فیها﴾ همان سرزمین مقدس را هم شامل میشود که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیه اولش این است که ﴿سُبحانَ الِذِی أسری بِعَبده لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ﴾. فرمود که بسیاری از این مناطق پر برکت را ما میراث شما مستضعفان قرار دادیم، البته یک مقدار قبل از سرگردانی در تیه بود و یک مقدار بعد بود که باید بحث تاریخی آن را حل کند که چگونه اینها به مصر برگشتند؟ یا اگر منظور از ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا﴾ غیر مصر است بعد از آن سرگردانیِ در تیه به آن سرزمین رسیدند که این البته مربوط به این است که ما به سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» ـ به خواست خدا ـ برسیم تا آیه 137 روشن بشود که این سرزمین وسیعی که خدا نصیب بنیاسرائیل کرد چه بود؟
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَبّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است