- 1377
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 6 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 6 سوره مائده _ بخش دوم"
- عدم ضرورت طاهر بر تحصیل طهارت مجدد
- عبادی بودن انجام امورات بر اساس طهارت
- بیان عهد و عقدها بین خدا و بندگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾
بیان عهد و عقدها بین خدا و بندگان
در اوّلِ این سورهٴ مبارکهٴ مائده فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و بنا شد که منظور از آن عقود اعم از عقدها و پیمانهایی باشد که انسانها با یکدیگر برقرار میکنند یا عهدهایی که بین خداوند و بندگانش برقرار شد و تکالیف الهی همه، عقود و عهود الهی است، لذا برای امتثال آن عهدها و تکلیفها و عقود الهی گاهی میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ﴾ و گاهی هم میفرماید که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ که اینها در حقیقت بیان عهدها و عقدهایی است که بین خدا و بندگانش برقرار شد و اینها تکالیف الهی است.
تبیین معنای «اقمت»
مطلب دوم آن است که این ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ گرچه ظاهرش این است که وقتی برخاستید برای نماز؛ ولی همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ ١٠٢ گذشت که ﴿و إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾، این ﴿فَأَقَمْتَ﴾ یعنی «اردت ان تقوم للصلاة» نه اینکه وقتی اقامه کردی نماز را برای اینها آنگاه عدهای در سنگر بمانند و عدهای به تو اقتدا کنند و اینها که به تو اقتدا کردند بروند تا سنگردارها برگردند و به تو اقتدا کنند، بلکه یعنی حینی که میخواهی نماز اقامه کنی؛ نظیر آیهٴ سورهٴ «نحل» که ﴿فإذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ که این هم ﴿فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾؛ یعنی «أردت أن تقیم لهم الصلوة»، پس ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ در آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ ششم سوره «مائده»، مشابه آیهٴ ١٠٢ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است.
«طهارت» شرط صحت نماز
مطلب سوم آن است که اگر به یک مرکب ذیاجزا و شرایط امر بشود و به یکی از اجزا یا یکی از شرایط آن امر بشود، در چنین موقعیتی آنچه که استفاده میشود اوّلاً و بالاصاله شرطیّت است و حکم وضعی یا جزئیّت است و حکم وضعی، آنگاه آن حکم تکلیفی این حکم وضعی را همراهی میکند. اگر به مرکب ذیاجزا و شرایط به خود آن یا به بعضی از اجزا و شرایط آن امر بشود، انتزاع وضعی میشود؛ یعنی شرطی یا شطری، جزئی یا شرطی، آنگاه آن حکم تکلیفی این حکم وضعی را همراهی میکند. از ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ انتزاعِ شرطیت میشود؛ یعنی مستفاد از این آیه این است که شرط صحت صلات طهارت است (این هم یک مطلب).
عدم ضرورت «طاهر» بر تحصیل طهارت مجدد
مطلب بعدی آن است که این ﴿إِلَی الصَّلاَةِ﴾ که مطلق است، همهٴ نمازها را شامل میشود و اگر همه نمازها را شامل شد، پس شرط صحت هر نمازی طهارت است. از سیرهٴ حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل شده است که آن حضرت برای هر نمازی وضو میگرفتند و این آیه را قرائت میکردند: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ ، این را حمل بر استحباب کردند، چون خود اهل بیت (علیهم السّلام) فرمودند که نماز مشروط به طهارت است «لاصلاةَ الا بطَهور» و اگر کسی طاهر است لازم نیست که تحصیل طهارت کند، چون تحصیل طهارت روی طهارت معقول نیست، البته تجدید وضو مستحب است، لذا آنچه که از حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل شده است که برای هر نمازی وضو میگرفتند، حمل بر استحباب میشود.
«طهارت» اوج وصول به کمال
مطلب بعدی آن است که آنها که در اوج کمالاند؛ مثل خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، آنها نوع اعمال عبادی را با طهارت انجام میدهند، گرچه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿انًه لقرآن الکریم ٭ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و ظاهرش این است که کسی بدون وضو حق دست زدن یا مَسّ کردن قرآن را ندارد و بدون وضو حتی حق بوسیدن قرآن را هم ندارد برای اینکه لبش با ظاهر آیه تماس میگیرد، لکن آن بزرگان هر گونه برخوردی را با طهارت انجام میدادند، حتی قرائت قرآن را هم بدون وضو انجام نمیدادند و میگفتند این قرائت یک نحوه مساس و برخورد است. دربارهٴ خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدیث مرسلی را مرحوم امینالاسلام نقل کرد به عنوان رُویه که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمام کارها را با طهارت انجام میداد و اگر محدِث میشد و طهارت او نقض میشد، هیچ کاری را انجام نمیداد تا اینکه تجدید وضو کند و برای نماز طهارت تحصیل کند آنگاه آن کار را انجام میداد، حتی جواب سلام را .
این حدیث مرسل گرچه هنوز سند آن درست بررسی نشد و مسند بودن آن روشن نیست؛ اما اگر تام باشد دلالت میکند بر اینکه جواب سلام واجب فوری نیست؛ یا مشروط به طهارت است یا واجب فوری نیست، چون در آن حدیث دارد که وقتی حضرت به او سلام میکردند و حضرت وضو نداشت جواب نمیداد تا اینکه وضو بگیرد و با وضو جواب بدهد. حالا اگر مسئله جواب سلام واجب فوری باشد یا مشروط به طهارت نباشد، این به دلیل خاص خارج شده است؛ اما نوع کارها را حضرت با طهارت انجام میداد.
عبادی بودن انجام امورات بر اساس طهارت
سرّش آن است که چنین انسان کاملی نوع کارهای او عبادی است و او یا دربارهٴ معارف میاندیشد که این عبادت است یا سرگرم تعلیم کتاب و حکمت است نسبت به امت اسلامی که این عبادت است یا سرگرم اصلاح امور جامعه است که این عبادت است یا سرگرم رفع نیازهای مستمندان و محتاجان شخصی است که این عبادت است؛ اگر کسی تمام کارهای او عبادی شد یا صبغه عبادی داشت و داد؛ یعنی به قصد قربت انجام داد، سعی میکند آن را با طهارت انجام بدهد. اینکه در دعای کمیل آمده است که «و حالی فی خدمتِک سرمداً» ؛ یعنی من همیشه در خدمت تو باشم. اگر کسی گاهی کارهای مکروه دارد یا کارهای مباح دارد، در این مدّت در خدمت خدا نیست، کاری در خدمت خداست که یا واجب باشد یا مستحب.
بنابراین آنها که تمام احوالشان و اعمالشان برای رضای خداست مصداق کامل این جملهاند که «و حالی فی خدمتِک سرمداً»، چون چنین حالی دارد با طهارت انجام میدهد. پس یا جواب سلام یا مشروط به طهارت است یا واجب فوری نیست و یا خارج شده است به دلیل خاص.
بنابراین آنچه که طبق این حدیث مرسل از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است آن هم مثل آن حدیثی که درباره حضرت علی (سلام الله علیه) نقل شده است حمل بر استحباب میشود. نشانهاش آن است که خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان عامالفتح و فتح مکه ـ خیلیها اینطور بودند و مخصوص آن حضرت نبود و در جبهههای جنگ این حادثهها کم نیست که یک شبانه روز انسان بیدار باشد و نخوابد؛ ولی در جریان عامالفتح ـ دارد که وجود مبارک حضرت نمازهای شبانهروزی را با یک طهارت خوانده است ؛ نمیشود گفت آنجا حمل بر اضطرار است، برای اینکه در هر صورت خاک بود و کاملاً تحصیل طهارتِ ترابیه یعنی تیمّم بدل از خاک ممکن بود و در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم مسئلهٴ تیمّم طرح شد و تیمّم اختصاص به آیهٴ شش «مائده» ندارد. بنابراین کسی به او اعتراض کرد و به حضرت عرض کرد که شما این کار را کردید یعنی وضو نگرفتید برای نماز، فرمود من عمداً این کار را کردم تا معلوم بشود که این کار جایز است؛ یعنی میشود با یک طهارت چند نماز را خواند و آن وقتی که برای هر نماز یک وضو گرفته میشود حملِ بر استحباب خواهد شد؛ حضرت فرمود نه «عمداً فَعلتُه» ؛ من عمداً این کار را کردم، نه روی سهو بود و نه روی ضرورت بود.
اینکه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ﴾، این هم از نظر محدود کردن و بیانِ مقدارِ وجه مطلق است و هم از نظر ترتیب غَسلِ وجه مطلق است؛ مقدار وجه معلوم نیست که از کجا تا کجاست؟ گرچه به وسیله روایات اهلبیت(علیهم السّلام) مشخص شد که از آن جایی که مو میروید از جلوی پیشانی تا پایان چانه؛ ولی عدهای میگویند وجه همان است که در هنگام محاوره دیده میشود و آن مقداری که محاسن آن مقدار را پوشانده جزء وجه نیست و شستن او واجب نیست.
بیان حدود شستن «وجه» از نظر امامیه
ولی به نظر امامیه آن مقداری را که محاسن پوشانده و موی صورت پوشانده، شستن آن مقدار واجب است؛ منتها شستن هر چیزی مناسب با حال آن است؛ اگر کسی مویی در صورت نداشت، شستن پوست و روی صورت واجب است و اگر محاسنی در صورت داشت، شستن همان محاسن کافی است مگر آنکه محاسن مقداری کم باشد که پوست صورت پیدا باشد، در اینجا شستن خود پوست لازم است بنابراین وجه از این جهات نیاز به تعیین و تحدید دارد؛ یعنی مقدار وجه باید به وسیله روایات مشخص بشود، کیفیت ترتیب که آیا از بالاست یا از پایین یا مطلق است، این هم باید به وسیله روایات مشخص بشود.
﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾؛ دستهایتان را تا مرفق بشویید که چون خطاب به مؤمنین است، لذا هم وجوه را جمع آورد و هم ایدی را جمع آورد و هم مرافق را جمع آورد.
تعیین حدود «مرافق» در آیه
آنها که خواستند بگویند که مرفق داخل در مغسول است؛ یعنی غایت داخل در مغیاست شاهدی اقامه کردند و گفتند که این ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾، این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است؛ مثل اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «صف» عیسای مسیح به حواریین فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾ ، ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾؛ یعنی «من انصاری مع الله»؛ خدا ناصر من است شما هم با خدا ناصر من باشید ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾، لکن ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع نیست، بلکه ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش است و به دلیل خاص ثابت شده است که مثلاً غایت داخل در مغیاست و آنجا هم ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع نیست که عیسای مسیح به حواریین فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾؛ یعنی در این سیرِ إلی اللهی که من دارم چه کسی مرا یاری میکند؟ در این سفر ﴿إِلَی اللّهِ﴾ چه کسی همراه من است؟ آنجا هم ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش است نه اینکه ﴿إلیٰ﴾ به معنی مع باشد.
در مسئله ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ همانطوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید، آنچه را که پیروان اهل بیت (علیهم السّلام) میفرمایند، مخالف با ظاهر آیه نیست، چون ظاهر آیه نمیگوید از پایین بشویید یا از سر انگشتان بشویید تا مرفق و آرنج، بلکه میگوید تا آرنج را بشویید که این چه در امر و چه در فعل ماضی و مضارع، چه در اخبار و چه در انشا این تعبیرات است. گاهی کسی میگوید که من زمین را تا آنجا فروختم که این زمین را تا آنجا فروختم یعنی این حد مبیع است نه کیفیت بیع و معنایش این نیست که من بیع را شروع کردم از اینجا تا آنجا، بلکه معنایش آن است که آن مقداری که فروخته شد تا آن قسمت زمین است که این حد مبیع است، آنگاه ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ اینچنین میشود: «وایدیکم المستمرة الی المرافق المتحددة الی المرافق المحدودة، المقیدة و امثال ذلک الی المرافق» که این ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ به آن وصفی متعلق است که حدّ ایدی را مشخص میکند نه اینکه به ایدی متعلّق باشد که جامد باشد تا گفته شود که مشتق به جامد متعلّق نیست.
این تعبیر، تعبیر رایجی است، چه در انشا و چه در اِخبار میگوییم؛ اگر به کسی گفتند که تا فلان قسمت را مرمّت بکن، معنایش این نیست که از اینجا شروع کن تا آنجا یا تا فلان قسمت دیوار را رنگ کاری بکن یا تمیز بکن، این تعبیر روزانهٴ همه است و اختصاصی به ما فارسی زبانها ندارد، عربها هم همین تعبیر را دارند و هر کسی در محاورات خودش گاهی به صورت فعل ماضی و مضارع خبر میدهد و گاهی هم به صورت امر انشا میکند که غایت آن مغسول را بیان میکند نه غایت غسل را. پس کاری که اهل بیت (علیهم السّلام) کردند و راهنمایی کردند، مخالف قرآن نیست، گذشته از اینکه در هر صورت حقیقت را باید از این خاندان فرا گرفت. ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ این درباره غسلَتان بوده.
تقدم شستن دست راست یا دست چپ از نظر امامیه
حالا دست راست مقدم است یا دست چپ؟ این را باید روایات مشخص بکند. دربارهٴ کیفیت شستن دست بعضیها از بالا به پایین شستن را متعیّن میدانند مثل امامیه و بعضیها میگویند نمازگزار و وضو گیرنده مخیّر است که از بالا شروع بکند یا از پایین؛ ولی اگر از سر انگشت شروع بکند تا به آرنج اُولیٰ و افضل است، نه اینکه حتماً باید از سر انگشت شروع بکنند، چون آنها هم گاهی دیدند که رسول مقدس اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بالا شروع میکرد به شستنِ دست، لذا آمدند گفتند وضو گیرنده مخیر است که از سر انگشت شروع بکند تا آرنج یا از آرنج شروع بکند به سر انگشت؛ ولی اگر از سر انگشت شروع بکند افضل است. عدهای هم شاید به آن قسمت مایل باشند که متعیّن است که از سر انگشت شروع بکند و اگر از آرنج شروع بکند مثلاً صحیح نیست؛ اما حق همان است که کسی فرمود: «الحق یدور معه حیث ما دار» . اینها درباره غَسل بود؛ غَسلِ وجه و غَسلِ دو دست، البته بحث همچنان درباره غَسل وجه و دست باز است.
طریقه انجام مسح سر و پا در روایات
درباره مسح فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ که گفتند وضو غَسلتان است و مسحتان؛ دو تا شستن است و دو تا مسح. غَسل آن است که آب جاری بشود ولو در حد روغن مالی و خیلی کم هم که جاری بشود کافی است و مسح تر کردن است که اگر جاری بشود دیگر مسح نیست و اگر کسی آب زاید و آب فراوانی در دست اوست و با همان سبک سر را دست بکشد که مقداری از آب جاری بشود این غَسلِ سر کرده است نه مسح سر، لذا میبینید که دستها را تکان میدهند که آبها و قطرات آب بریزد و فقط تری بماند که با آن حالت سر را یا پا را مسح بکشند. مسح همان تر کردن است در قبال غَسل که شستن است و جریان آب را به همراه دارد ولو کم ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾.
دربارهٴ رأس نفرمود «وَ امْسَحُوا رُؤُسَکُمْ»، همانطوری که فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ﴾، بلکه «باء» را آورده که حالا این «باء» بای الصاق است یا بای تبعیض است، این خصوصیات را هم باید روایات مشخص بکند؛ ولی مسح همهٴ سر لازم نیست، برای اینکه از بعضی از احتجاجهای اهل بیت (علیهم السّلام) آمده است که مسح بعضی از رأس کافی است «لمکان الباء» . این که امام (سلام الله علیه) به زراره میفرماید: «لمکان الباء»؛ یعنی این «باء» برای تبعیض است و این «باء» آمده تا ثابت کند که رئوس مثل وجوه نیست که غَسل مستوعب وجه است و همهٴ صورت را باید بگیرد؛ ولی مسح مستوعب نیست که همهٴ سر را بگیرد، مقداری از سر را بگیرد کافی است. درباره مسح سر هم ترتیبی نیست؛ یعنی از بالا یا پایین یا از عرض فرقی نیست و فرقی ندارد، چون روایات خاصهای نیامده است که تعیین کند که شما سر را از بالا مسح بکشید یا از پایین یا عرضی و افقی، لذا فتوا دادند که مسح سر یعنی مقدم سر به هر یک از این راههای یاد شده مجزی است و کافی است، چه از پایین مسح بکشند، چه از بالا و چه افقی مسح بکشند.
﴿و ارجلکم﴾؛ یعنی پاهایتان را مسح بکشید که دربارهٴ پا چند قول است اعم از آنچه که در بین شیعههاست یا اهل سنت: بعضیها مسح پا را واجب تعیینی میدانند، بعضیها غَسل پا را واجب تعیینی میدانند، بعضیها غَسل یا مسح را واجب تخییری میدانند و بعضیها هم مثل بعضی ائمهٴ زیدیه بین غَسل و مسح جمع میکنند و میگویند: واجب است پا را هم شست و هم مسح کشید. این اقوال چهارگانه ممکن است فروع دیگری را هم به همراه داشته باشد؛ ولی منشأ این اقوال چهارگانه به کیفیت قرائت است و استدلال به آیه. آنها که خواندند «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أرْجُلِکُمْ» به جر خواندند، گفتند که این ارجل عطف است بر رئوس و همانطوری که سر را باید مسح کشید پا را هم باید مسح کشید و آنها که ﴿أَرْجُلِکُمْ﴾ خواندند و به نصب خواندند باز هم گفتند که پا باید مسح بشود، برای اینکه این ارجل عطف است بر رئوس و این رئوس چون مفعول است و متعلق به ﴿امْسَحُوا﴾ گرچه ظاهراً مجرور است؛ ولی باطناً منصوب است، چون هر مفعولی باطناً منصوب است و این ارجل بر محل رئوس و بر باطن رئوس عطف شده است نه بر ظاهرش عطف شده باشد و وقتی عطف بر مفعول شد، میشود ﴿وَ امْسَحُوا أَرْجُلَکُمْ﴾. پس ارجل را چه به جر بخوانیم و چه به نصب، حکمش مسح است.
دیگران گفتند که این ﴿أَرْجُلِکُمْ﴾ چون منصوب است عطف است بر آن ایدی، آنگاه متعلق به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ خواهد بود ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ و همچنین ﴿وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ که این ارجل را بر آن ایدی عطف کردند، لذا گفتند غسل ارجل لازم است. این تکلف را تحمّل کردند با اینکه بین این ارجل و آن ایدی چند کلمه فاصله است مخصوصاً یک فعل که فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا﴾ که اینها آمدند این ارجل را عطف بر ایدی گرفتند تا ﴿فَاغْسِلُوا﴾ روی او بیابد یعنی ﴿فَاغْسِلُوا َ أَرْجُلَکُمْ﴾، در حالی که بین معطوف و معطوف علیه چند کلمه بلکه بعضی از فعلها هم فاصله است؛ یعنی ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ فاصله است ﴿وَامْسَحُوا﴾ فاصله است ﴿بِرُؤُوسِکُمْ﴾ فاصله است که این تکلف را تحمّل کردند تا اینکه ارجل را بشویند، البته ظاهرش همین است که عطف است بر نزدیک نه عطف است بر آن دور و آنها برای توجیه کارهای بعضی از صحابه آمدهاند چنین تکلّفی را تحمّل کردند.
﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾، دربارهٴ ارجل هم یک بحث جدایی است که آیا ﴿أَیْدِیَکُمْ إِلَی المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ یک وزان دارد یا دو؟ چون به وسیلهٴ روایات بین ﴿أَیْدِیَکُمْ إِلَی المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ فرق گذاشته شده،
سرّ شستن بدن از بالا به بائین در زمان غسل
لذا در باب غَسل گفتند حتماً باید از بالا به پایین باشد. سرّش آن است که به کیفیتهای عرفی هم که اگر موکول بشود، عرف در کیفیت شستن، دست را از بالا میشوید به پایین نه از پایین به بالا بشوید و اگر گفتند تا مچ دست را بشوی، هیچ کس دستش را از پایین نمیشوید و اگر گفتند تا کف دست را بشوی یا تا زیر انگشتان را بشوی و هر جا را که گفتند، کیفیت غَسل به عرف موکول است و نتیجهٴ ایکالاش این است که از بالا به پایین میشوید.
مطلبی که است این است که دربارهٴ ایدی محدود کرد و فرمود: ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ و دربارهٴ ارجل هم محدود کرد و فرمود: ﴿وَأَرْجُلَکُمْ﴾؛ اما نفرمود «الی الکعاب» فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾، مناسب اینچنین دیده میشد که همان طوری که دربارهٴ دست فرمود: ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ که جمع ذکر فرمود، دربارهٴ پا هم بفرماید «و ارجلکم الی الکعاب» و جمع ذکر بکند. سرّش آن است که گفتند هر دست بیش از یک مرفق ندارد؛ ولی هر پا دو تا کعب دارد؛ یعنی آن استخوانهای برجستهای که بین ساق و قَدم فاصله است از دو طرف هر کدام را میگویند کعب که اینها به هم گره خورده است و هر پایی دو تا کعب دارد؛ اگر گفته میشد «الی الکعاب» مشخص نبود که حد و آن ممسوح و پایان مسح کدام یک از این کعبهاست، لذا فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾. در خصوص مسح پا هم باید علی حده بحث بشود که پایان مسح پا آن برآمدگیِ روی پاست که آن هم کعب است یا مفصلِ بین قدم و ساق است که آن را هم کعب میگویند؟
به هر تقدیر در پا نکتهای است که «الی الکعاب» نفرمود و این نکته در دست وجود ندارد و آنجا فرمود: ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ و در پا فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ و خصوصیات این را در بحثهای روایی باید مشخص کرد و آنجا انشاء الله معلوم میشود. حالا اگر آن کعبین باشد، آن برآمدگی پا آن دو تا نیست، آن یکی است، لذا این آقایان که احتیاط وجوبی میکنند که تا پایان قدم که مفصل بین قدم و ساق است برسد، همین است که مرحوم آیتالله بروجردی (رضوان الله علیه) و افراد دیگر و شخصیتهای فقهی مثل ایشان چنین احتیاطی میکردند؛ اما عدهای میگویند که همین بر آمدگی پشت پا این هم کعب است، حالا شاید آنها این نکته را رعایت نفرمودند که چطور اینجا «إلی الکعاب» نفرمود و فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾؟ دربارهٴ ید فرمود ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾؛ ولی دربارهٴ پا نفرمود «الی الکعاب».
این هم خلاصه بحث تفسیری درباره مسح؛ اما بحث همچنان باز است، چون تا بحث روایی نیاید و حدود و قیود آن غَسل و این مسح را مشخص نکند حجت نیست. این خلاصه بحث در مقام اوّل که ناظر به وضو گرفتن است؛ اما ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا﴾، جنب بر مفرد و تثنیه و جمع و مرد و بر زن اطلاق میشود؛ یعنی «ذوالجنابة» که مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً بحث شد. فرمود: ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾؛ حالا یک فرقی است بین وضو و غسل که درباره وضو به سبب امر فرمود و درباره غسل به مسبب دربارهٴ وضو که شرط صلات است به خود غَسلتان و مَسحتان امر کرد و درباره غُسل به غُسل امر نکرد، به طهارت امر کرد که مسبب از این غسل است حالا غسل ترتیبی یا ارتماسی ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾. کیفیت طهارت را هم باید مشخص کرد که چگونه انسان خود را تطهیر بکند؟ این هم مقام ثانی بحث است، چون این قسمتِ تحصیل طهارت از جنابت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مشخص شد؛ مثل آنجا که ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ آن برای ترتیب است، این هم برای ترتیب است؛ اما نشان میدهد که اگر خواستید نماز بخوانید و جنب بودید ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾، چون در آن سیاق است؛ یعنی برای عمل مشروط به طهارت تطهیر لازم است وگرنه صرف جنابت، مستلزم وجوب غسل نیست و ممکن است که غسل استحباب نفسی داشته باشد؛ ولی وجوبش مقدّمی است و شرطی است و اگر عمل مشروط به طهارهای در پیش نبود تحصیلِ طهارت از جنابت واجب نیست.
﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾؛ بعد از اینکه وضو و غسل را ذکر فرمود که در مقام اوّل راجع به وضو و در مقام ثانی راجع به غسل که اینها طهارتهای آبیاند، حالا طهارتهای ترابی و خاکی را ذکر میکنند و فرمود: شما که باید در بعضی از موارد وضو بگیرید و در بعضی از موارد غسل بکنید، حالا اگر بیمار بودید و آب برایتان ضرر داشت، چه در وضو و چه در غسل یا مسافر بودید و به آب دسترسی نداشتید، چه در وضو و چه در غسل ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ که در آن دو جمله اوّل به مانع اشاره کرد و در این دو جمله دوم و دو قید دوم به سبب اشاره کرد و به مقتضی یا به موجب اشاره کرد، فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾
نگاه فقهی دربارهٴ واژهٴ «غائط»
اگر یکی از شما از آن جای منخفض آمدید، در این کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید که آن جایی که پست است و محل وزش باد نیست، آن مکانهای پست و منخفض را میگویند غائط و چون در سفرها برای رفع حاجت و قضای حاجت به چنین مکانی میرفتند، اگر کسی از این مکان بالا میآمد میگفتند از غائط بالا آمده؛ یعنی از مکان پست بالا آمده است که این کنایه از آن است که رفته و رفع حاجت کرده آمده؛ مثل اینکه الآن ما میگوییم: از دستشویی آمده که این معانی قبیح الفاظ فراوانی دارد و سرّ اینکه معانی قبیح الفاظ فراوانی دارد این است که تصریح به آن معنا چون «یُستقبَح ذکره» برای او معنای کنایی ذکر میکنند و آن معنای کنایی بعد از مدتی تقریباً معنای روشنی میشود، لذا آن مهجور خواهد شد و یک معنای تازه و یک لفظ تازهای را اختیار میکنند و مانند آن. برای معانی قبیحه در کتابهای لغت الفاظ فراوانی است و سرّش همین است و الآن ممکن است بعد از یک مدتی تلفظ کلمه دستشویی هم قبیح باشد و انسان یک لفظ دیگری انتخاب بکند که کم کم این دستشویی مثلاً کنایه از همان کار کاری است که «یستقذره الطبع».
آن روزی که کلمهٴ غائط در قرآن کریم به کار رفت از فصیحترین و مؤدّبانهترین تعبیر بود؛ یعنی در 1400 و خردهای [سال] قبل، چون غائط هرگز به آن مدفوع نمیگفتند، به آن مکانی میگفتند که کسی میرفت آنجا و قضای حاجت میکرد که این خیلی تعبیر مؤدّبانهای بود. ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾، چه اینکه ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ هم کنایه از وقاع و نکاح است و اگر کسی با زنش برخوردی کرد که احتیاج به غُسل داشت یا از دستشویی آمد که نیازی به وضو داشت ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾؛ آن بیمار بودن نشانه آن است که ممکن است آب باشد ولی ضرر داشته باشد و مسافر بودن برای آن است که تحصیل آب دشوار است؛ در این دو حالت تحصیل آب دشوار نیست؛ ولی ضرر دارد یا اتفاق افتاد که انسان دسترسی به آب نداشت و فرمود: بدل آن وضو یا بدل این غسل ﴿فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾ که صعید همان «وجه الارض» را میگویند؛ منتها به شرط اینکه آن زمین پاک باشد و روی زمین آلوده ولو خشک هم باشد نمیشود طهارتِ ترابیه تحصیل کرد. این برای تیمّم بود و کیفیت تیمّم را در جملههای بعد ذکر میکنند که میخوانیم انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
- عدم ضرورت طاهر بر تحصیل طهارت مجدد
- عبادی بودن انجام امورات بر اساس طهارت
- بیان عهد و عقدها بین خدا و بندگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدیکُمْ مِنْهُ ما یُریدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُریدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ﴾
بیان عهد و عقدها بین خدا و بندگان
در اوّلِ این سورهٴ مبارکهٴ مائده فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ و بنا شد که منظور از آن عقود اعم از عقدها و پیمانهایی باشد که انسانها با یکدیگر برقرار میکنند یا عهدهایی که بین خداوند و بندگانش برقرار شد و تکالیف الهی همه، عقود و عهود الهی است، لذا برای امتثال آن عهدها و تکلیفها و عقود الهی گاهی میفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ﴾ و گاهی هم میفرماید که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ که اینها در حقیقت بیان عهدها و عقدهایی است که بین خدا و بندگانش برقرار شد و اینها تکالیف الهی است.
تبیین معنای «اقمت»
مطلب دوم آن است که این ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ گرچه ظاهرش این است که وقتی برخاستید برای نماز؛ ولی همانطوری که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ ١٠٢ گذشت که ﴿و إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾، این ﴿فَأَقَمْتَ﴾ یعنی «اردت ان تقوم للصلاة» نه اینکه وقتی اقامه کردی نماز را برای اینها آنگاه عدهای در سنگر بمانند و عدهای به تو اقتدا کنند و اینها که به تو اقتدا کردند بروند تا سنگردارها برگردند و به تو اقتدا کنند، بلکه یعنی حینی که میخواهی نماز اقامه کنی؛ نظیر آیهٴ سورهٴ «نحل» که ﴿فإذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ که این هم ﴿فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ﴾؛ یعنی «أردت أن تقیم لهم الصلوة»، پس ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ﴾ در آیهٴ محل بحث یعنی آیهٴ ششم سوره «مائده»، مشابه آیهٴ ١٠٢ سورهٴ مبارکهٴ «نساء» است.
«طهارت» شرط صحت نماز
مطلب سوم آن است که اگر به یک مرکب ذیاجزا و شرایط امر بشود و به یکی از اجزا یا یکی از شرایط آن امر بشود، در چنین موقعیتی آنچه که استفاده میشود اوّلاً و بالاصاله شرطیّت است و حکم وضعی یا جزئیّت است و حکم وضعی، آنگاه آن حکم تکلیفی این حکم وضعی را همراهی میکند. اگر به مرکب ذیاجزا و شرایط به خود آن یا به بعضی از اجزا و شرایط آن امر بشود، انتزاع وضعی میشود؛ یعنی شرطی یا شطری، جزئی یا شرطی، آنگاه آن حکم تکلیفی این حکم وضعی را همراهی میکند. از ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ انتزاعِ شرطیت میشود؛ یعنی مستفاد از این آیه این است که شرط صحت صلات طهارت است (این هم یک مطلب).
عدم ضرورت «طاهر» بر تحصیل طهارت مجدد
مطلب بعدی آن است که این ﴿إِلَی الصَّلاَةِ﴾ که مطلق است، همهٴ نمازها را شامل میشود و اگر همه نمازها را شامل شد، پس شرط صحت هر نمازی طهارت است. از سیرهٴ حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) نقل شده است که آن حضرت برای هر نمازی وضو میگرفتند و این آیه را قرائت میکردند: ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ ، این را حمل بر استحباب کردند، چون خود اهل بیت (علیهم السّلام) فرمودند که نماز مشروط به طهارت است «لاصلاةَ الا بطَهور» و اگر کسی طاهر است لازم نیست که تحصیل طهارت کند، چون تحصیل طهارت روی طهارت معقول نیست، البته تجدید وضو مستحب است، لذا آنچه که از حضرت امیر (سلام الله علیه) نقل شده است که برای هر نمازی وضو میگرفتند، حمل بر استحباب میشود.
«طهارت» اوج وصول به کمال
مطلب بعدی آن است که آنها که در اوج کمالاند؛ مثل خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، آنها نوع اعمال عبادی را با طهارت انجام میدهند، گرچه در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» فرمود: ﴿انًه لقرآن الکریم ٭ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ و ظاهرش این است که کسی بدون وضو حق دست زدن یا مَسّ کردن قرآن را ندارد و بدون وضو حتی حق بوسیدن قرآن را هم ندارد برای اینکه لبش با ظاهر آیه تماس میگیرد، لکن آن بزرگان هر گونه برخوردی را با طهارت انجام میدادند، حتی قرائت قرآن را هم بدون وضو انجام نمیدادند و میگفتند این قرائت یک نحوه مساس و برخورد است. دربارهٴ خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حدیث مرسلی را مرحوم امینالاسلام نقل کرد به عنوان رُویه که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تمام کارها را با طهارت انجام میداد و اگر محدِث میشد و طهارت او نقض میشد، هیچ کاری را انجام نمیداد تا اینکه تجدید وضو کند و برای نماز طهارت تحصیل کند آنگاه آن کار را انجام میداد، حتی جواب سلام را .
این حدیث مرسل گرچه هنوز سند آن درست بررسی نشد و مسند بودن آن روشن نیست؛ اما اگر تام باشد دلالت میکند بر اینکه جواب سلام واجب فوری نیست؛ یا مشروط به طهارت است یا واجب فوری نیست، چون در آن حدیث دارد که وقتی حضرت به او سلام میکردند و حضرت وضو نداشت جواب نمیداد تا اینکه وضو بگیرد و با وضو جواب بدهد. حالا اگر مسئله جواب سلام واجب فوری باشد یا مشروط به طهارت نباشد، این به دلیل خاص خارج شده است؛ اما نوع کارها را حضرت با طهارت انجام میداد.
عبادی بودن انجام امورات بر اساس طهارت
سرّش آن است که چنین انسان کاملی نوع کارهای او عبادی است و او یا دربارهٴ معارف میاندیشد که این عبادت است یا سرگرم تعلیم کتاب و حکمت است نسبت به امت اسلامی که این عبادت است یا سرگرم اصلاح امور جامعه است که این عبادت است یا سرگرم رفع نیازهای مستمندان و محتاجان شخصی است که این عبادت است؛ اگر کسی تمام کارهای او عبادی شد یا صبغه عبادی داشت و داد؛ یعنی به قصد قربت انجام داد، سعی میکند آن را با طهارت انجام بدهد. اینکه در دعای کمیل آمده است که «و حالی فی خدمتِک سرمداً» ؛ یعنی من همیشه در خدمت تو باشم. اگر کسی گاهی کارهای مکروه دارد یا کارهای مباح دارد، در این مدّت در خدمت خدا نیست، کاری در خدمت خداست که یا واجب باشد یا مستحب.
بنابراین آنها که تمام احوالشان و اعمالشان برای رضای خداست مصداق کامل این جملهاند که «و حالی فی خدمتِک سرمداً»، چون چنین حالی دارد با طهارت انجام میدهد. پس یا جواب سلام یا مشروط به طهارت است یا واجب فوری نیست و یا خارج شده است به دلیل خاص.
بنابراین آنچه که طبق این حدیث مرسل از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است آن هم مثل آن حدیثی که درباره حضرت علی (سلام الله علیه) نقل شده است حمل بر استحباب میشود. نشانهاش آن است که خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان عامالفتح و فتح مکه ـ خیلیها اینطور بودند و مخصوص آن حضرت نبود و در جبهههای جنگ این حادثهها کم نیست که یک شبانه روز انسان بیدار باشد و نخوابد؛ ولی در جریان عامالفتح ـ دارد که وجود مبارک حضرت نمازهای شبانهروزی را با یک طهارت خوانده است ؛ نمیشود گفت آنجا حمل بر اضطرار است، برای اینکه در هر صورت خاک بود و کاملاً تحصیل طهارتِ ترابیه یعنی تیمّم بدل از خاک ممکن بود و در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم مسئلهٴ تیمّم طرح شد و تیمّم اختصاص به آیهٴ شش «مائده» ندارد. بنابراین کسی به او اعتراض کرد و به حضرت عرض کرد که شما این کار را کردید یعنی وضو نگرفتید برای نماز، فرمود من عمداً این کار را کردم تا معلوم بشود که این کار جایز است؛ یعنی میشود با یک طهارت چند نماز را خواند و آن وقتی که برای هر نماز یک وضو گرفته میشود حملِ بر استحباب خواهد شد؛ حضرت فرمود نه «عمداً فَعلتُه» ؛ من عمداً این کار را کردم، نه روی سهو بود و نه روی ضرورت بود.
اینکه فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ﴾، این هم از نظر محدود کردن و بیانِ مقدارِ وجه مطلق است و هم از نظر ترتیب غَسلِ وجه مطلق است؛ مقدار وجه معلوم نیست که از کجا تا کجاست؟ گرچه به وسیله روایات اهلبیت(علیهم السّلام) مشخص شد که از آن جایی که مو میروید از جلوی پیشانی تا پایان چانه؛ ولی عدهای میگویند وجه همان است که در هنگام محاوره دیده میشود و آن مقداری که محاسن آن مقدار را پوشانده جزء وجه نیست و شستن او واجب نیست.
بیان حدود شستن «وجه» از نظر امامیه
ولی به نظر امامیه آن مقداری را که محاسن پوشانده و موی صورت پوشانده، شستن آن مقدار واجب است؛ منتها شستن هر چیزی مناسب با حال آن است؛ اگر کسی مویی در صورت نداشت، شستن پوست و روی صورت واجب است و اگر محاسنی در صورت داشت، شستن همان محاسن کافی است مگر آنکه محاسن مقداری کم باشد که پوست صورت پیدا باشد، در اینجا شستن خود پوست لازم است بنابراین وجه از این جهات نیاز به تعیین و تحدید دارد؛ یعنی مقدار وجه باید به وسیله روایات مشخص بشود، کیفیت ترتیب که آیا از بالاست یا از پایین یا مطلق است، این هم باید به وسیله روایات مشخص بشود.
﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾؛ دستهایتان را تا مرفق بشویید که چون خطاب به مؤمنین است، لذا هم وجوه را جمع آورد و هم ایدی را جمع آورد و هم مرافق را جمع آورد.
تعیین حدود «مرافق» در آیه
آنها که خواستند بگویند که مرفق داخل در مغسول است؛ یعنی غایت داخل در مغیاست شاهدی اقامه کردند و گفتند که این ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾، این ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع است؛ مثل اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «صف» عیسای مسیح به حواریین فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾ ، ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾؛ یعنی «من انصاری مع الله»؛ خدا ناصر من است شما هم با خدا ناصر من باشید ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾، لکن ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع نیست، بلکه ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش است و به دلیل خاص ثابت شده است که مثلاً غایت داخل در مغیاست و آنجا هم ﴿إلیٰ﴾ به معنای مع نیست که عیسای مسیح به حواریین فرمود: ﴿مَنْ أَنْصاری إِلَیٰ اللّهِ﴾؛ یعنی در این سیرِ إلی اللهی که من دارم چه کسی مرا یاری میکند؟ در این سفر ﴿إِلَی اللّهِ﴾ چه کسی همراه من است؟ آنجا هم ﴿إلیٰ﴾ به معنای خودش است نه اینکه ﴿إلیٰ﴾ به معنی مع باشد.
در مسئله ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ همانطوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید، آنچه را که پیروان اهل بیت (علیهم السّلام) میفرمایند، مخالف با ظاهر آیه نیست، چون ظاهر آیه نمیگوید از پایین بشویید یا از سر انگشتان بشویید تا مرفق و آرنج، بلکه میگوید تا آرنج را بشویید که این چه در امر و چه در فعل ماضی و مضارع، چه در اخبار و چه در انشا این تعبیرات است. گاهی کسی میگوید که من زمین را تا آنجا فروختم که این زمین را تا آنجا فروختم یعنی این حد مبیع است نه کیفیت بیع و معنایش این نیست که من بیع را شروع کردم از اینجا تا آنجا، بلکه معنایش آن است که آن مقداری که فروخته شد تا آن قسمت زمین است که این حد مبیع است، آنگاه ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ اینچنین میشود: «وایدیکم المستمرة الی المرافق المتحددة الی المرافق المحدودة، المقیدة و امثال ذلک الی المرافق» که این ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ به آن وصفی متعلق است که حدّ ایدی را مشخص میکند نه اینکه به ایدی متعلّق باشد که جامد باشد تا گفته شود که مشتق به جامد متعلّق نیست.
این تعبیر، تعبیر رایجی است، چه در انشا و چه در اِخبار میگوییم؛ اگر به کسی گفتند که تا فلان قسمت را مرمّت بکن، معنایش این نیست که از اینجا شروع کن تا آنجا یا تا فلان قسمت دیوار را رنگ کاری بکن یا تمیز بکن، این تعبیر روزانهٴ همه است و اختصاصی به ما فارسی زبانها ندارد، عربها هم همین تعبیر را دارند و هر کسی در محاورات خودش گاهی به صورت فعل ماضی و مضارع خبر میدهد و گاهی هم به صورت امر انشا میکند که غایت آن مغسول را بیان میکند نه غایت غسل را. پس کاری که اهل بیت (علیهم السّلام) کردند و راهنمایی کردند، مخالف قرآن نیست، گذشته از اینکه در هر صورت حقیقت را باید از این خاندان فرا گرفت. ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ این درباره غسلَتان بوده.
تقدم شستن دست راست یا دست چپ از نظر امامیه
حالا دست راست مقدم است یا دست چپ؟ این را باید روایات مشخص بکند. دربارهٴ کیفیت شستن دست بعضیها از بالا به پایین شستن را متعیّن میدانند مثل امامیه و بعضیها میگویند نمازگزار و وضو گیرنده مخیّر است که از بالا شروع بکند یا از پایین؛ ولی اگر از سر انگشت شروع بکند تا به آرنج اُولیٰ و افضل است، نه اینکه حتماً باید از سر انگشت شروع بکنند، چون آنها هم گاهی دیدند که رسول مقدس اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از بالا شروع میکرد به شستنِ دست، لذا آمدند گفتند وضو گیرنده مخیر است که از سر انگشت شروع بکند تا آرنج یا از آرنج شروع بکند به سر انگشت؛ ولی اگر از سر انگشت شروع بکند افضل است. عدهای هم شاید به آن قسمت مایل باشند که متعیّن است که از سر انگشت شروع بکند و اگر از آرنج شروع بکند مثلاً صحیح نیست؛ اما حق همان است که کسی فرمود: «الحق یدور معه حیث ما دار» . اینها درباره غَسل بود؛ غَسلِ وجه و غَسلِ دو دست، البته بحث همچنان درباره غَسل وجه و دست باز است.
طریقه انجام مسح سر و پا در روایات
درباره مسح فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ که گفتند وضو غَسلتان است و مسحتان؛ دو تا شستن است و دو تا مسح. غَسل آن است که آب جاری بشود ولو در حد روغن مالی و خیلی کم هم که جاری بشود کافی است و مسح تر کردن است که اگر جاری بشود دیگر مسح نیست و اگر کسی آب زاید و آب فراوانی در دست اوست و با همان سبک سر را دست بکشد که مقداری از آب جاری بشود این غَسلِ سر کرده است نه مسح سر، لذا میبینید که دستها را تکان میدهند که آبها و قطرات آب بریزد و فقط تری بماند که با آن حالت سر را یا پا را مسح بکشند. مسح همان تر کردن است در قبال غَسل که شستن است و جریان آب را به همراه دارد ولو کم ﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾.
دربارهٴ رأس نفرمود «وَ امْسَحُوا رُؤُسَکُمْ»، همانطوری که فرمود: ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ﴾، بلکه «باء» را آورده که حالا این «باء» بای الصاق است یا بای تبعیض است، این خصوصیات را هم باید روایات مشخص بکند؛ ولی مسح همهٴ سر لازم نیست، برای اینکه از بعضی از احتجاجهای اهل بیت (علیهم السّلام) آمده است که مسح بعضی از رأس کافی است «لمکان الباء» . این که امام (سلام الله علیه) به زراره میفرماید: «لمکان الباء»؛ یعنی این «باء» برای تبعیض است و این «باء» آمده تا ثابت کند که رئوس مثل وجوه نیست که غَسل مستوعب وجه است و همهٴ صورت را باید بگیرد؛ ولی مسح مستوعب نیست که همهٴ سر را بگیرد، مقداری از سر را بگیرد کافی است. درباره مسح سر هم ترتیبی نیست؛ یعنی از بالا یا پایین یا از عرض فرقی نیست و فرقی ندارد، چون روایات خاصهای نیامده است که تعیین کند که شما سر را از بالا مسح بکشید یا از پایین یا عرضی و افقی، لذا فتوا دادند که مسح سر یعنی مقدم سر به هر یک از این راههای یاد شده مجزی است و کافی است، چه از پایین مسح بکشند، چه از بالا و چه افقی مسح بکشند.
﴿و ارجلکم﴾؛ یعنی پاهایتان را مسح بکشید که دربارهٴ پا چند قول است اعم از آنچه که در بین شیعههاست یا اهل سنت: بعضیها مسح پا را واجب تعیینی میدانند، بعضیها غَسل پا را واجب تعیینی میدانند، بعضیها غَسل یا مسح را واجب تخییری میدانند و بعضیها هم مثل بعضی ائمهٴ زیدیه بین غَسل و مسح جمع میکنند و میگویند: واجب است پا را هم شست و هم مسح کشید. این اقوال چهارگانه ممکن است فروع دیگری را هم به همراه داشته باشد؛ ولی منشأ این اقوال چهارگانه به کیفیت قرائت است و استدلال به آیه. آنها که خواندند «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أرْجُلِکُمْ» به جر خواندند، گفتند که این ارجل عطف است بر رئوس و همانطوری که سر را باید مسح کشید پا را هم باید مسح کشید و آنها که ﴿أَرْجُلِکُمْ﴾ خواندند و به نصب خواندند باز هم گفتند که پا باید مسح بشود، برای اینکه این ارجل عطف است بر رئوس و این رئوس چون مفعول است و متعلق به ﴿امْسَحُوا﴾ گرچه ظاهراً مجرور است؛ ولی باطناً منصوب است، چون هر مفعولی باطناً منصوب است و این ارجل بر محل رئوس و بر باطن رئوس عطف شده است نه بر ظاهرش عطف شده باشد و وقتی عطف بر مفعول شد، میشود ﴿وَ امْسَحُوا أَرْجُلَکُمْ﴾. پس ارجل را چه به جر بخوانیم و چه به نصب، حکمش مسح است.
دیگران گفتند که این ﴿أَرْجُلِکُمْ﴾ چون منصوب است عطف است بر آن ایدی، آنگاه متعلق به ﴿فَاغْسِلُوا﴾ خواهد بود ﴿فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ و همچنین ﴿وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾ که این ارجل را بر آن ایدی عطف کردند، لذا گفتند غسل ارجل لازم است. این تکلف را تحمّل کردند با اینکه بین این ارجل و آن ایدی چند کلمه فاصله است مخصوصاً یک فعل که فرمود: ﴿وَ امْسَحُوا﴾ که اینها آمدند این ارجل را عطف بر ایدی گرفتند تا ﴿فَاغْسِلُوا﴾ روی او بیابد یعنی ﴿فَاغْسِلُوا َ أَرْجُلَکُمْ﴾، در حالی که بین معطوف و معطوف علیه چند کلمه بلکه بعضی از فعلها هم فاصله است؛ یعنی ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ فاصله است ﴿وَامْسَحُوا﴾ فاصله است ﴿بِرُؤُوسِکُمْ﴾ فاصله است که این تکلف را تحمّل کردند تا اینکه ارجل را بشویند، البته ظاهرش همین است که عطف است بر نزدیک نه عطف است بر آن دور و آنها برای توجیه کارهای بعضی از صحابه آمدهاند چنین تکلّفی را تحمّل کردند.
﴿وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ﴾، دربارهٴ ارجل هم یک بحث جدایی است که آیا ﴿أَیْدِیَکُمْ إِلَی المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ یک وزان دارد یا دو؟ چون به وسیلهٴ روایات بین ﴿أَیْدِیَکُمْ إِلَی المَرَافِقِ﴾، ﴿وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ فرق گذاشته شده،
سرّ شستن بدن از بالا به بائین در زمان غسل
لذا در باب غَسل گفتند حتماً باید از بالا به پایین باشد. سرّش آن است که به کیفیتهای عرفی هم که اگر موکول بشود، عرف در کیفیت شستن، دست را از بالا میشوید به پایین نه از پایین به بالا بشوید و اگر گفتند تا مچ دست را بشوی، هیچ کس دستش را از پایین نمیشوید و اگر گفتند تا کف دست را بشوی یا تا زیر انگشتان را بشوی و هر جا را که گفتند، کیفیت غَسل به عرف موکول است و نتیجهٴ ایکالاش این است که از بالا به پایین میشوید.
مطلبی که است این است که دربارهٴ ایدی محدود کرد و فرمود: ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ و دربارهٴ ارجل هم محدود کرد و فرمود: ﴿وَأَرْجُلَکُمْ﴾؛ اما نفرمود «الی الکعاب» فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾، مناسب اینچنین دیده میشد که همان طوری که دربارهٴ دست فرمود: ﴿وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ﴾ که جمع ذکر فرمود، دربارهٴ پا هم بفرماید «و ارجلکم الی الکعاب» و جمع ذکر بکند. سرّش آن است که گفتند هر دست بیش از یک مرفق ندارد؛ ولی هر پا دو تا کعب دارد؛ یعنی آن استخوانهای برجستهای که بین ساق و قَدم فاصله است از دو طرف هر کدام را میگویند کعب که اینها به هم گره خورده است و هر پایی دو تا کعب دارد؛ اگر گفته میشد «الی الکعاب» مشخص نبود که حد و آن ممسوح و پایان مسح کدام یک از این کعبهاست، لذا فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾. در خصوص مسح پا هم باید علی حده بحث بشود که پایان مسح پا آن برآمدگیِ روی پاست که آن هم کعب است یا مفصلِ بین قدم و ساق است که آن را هم کعب میگویند؟
به هر تقدیر در پا نکتهای است که «الی الکعاب» نفرمود و این نکته در دست وجود ندارد و آنجا فرمود: ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾ و در پا فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾ و خصوصیات این را در بحثهای روایی باید مشخص کرد و آنجا انشاء الله معلوم میشود. حالا اگر آن کعبین باشد، آن برآمدگی پا آن دو تا نیست، آن یکی است، لذا این آقایان که احتیاط وجوبی میکنند که تا پایان قدم که مفصل بین قدم و ساق است برسد، همین است که مرحوم آیتالله بروجردی (رضوان الله علیه) و افراد دیگر و شخصیتهای فقهی مثل ایشان چنین احتیاطی میکردند؛ اما عدهای میگویند که همین بر آمدگی پشت پا این هم کعب است، حالا شاید آنها این نکته را رعایت نفرمودند که چطور اینجا «إلی الکعاب» نفرمود و فرمود: ﴿إِلَی الکَعْبَیْنِ﴾؟ دربارهٴ ید فرمود ﴿إِلَی المَرَافِقِ﴾؛ ولی دربارهٴ پا نفرمود «الی الکعاب».
این هم خلاصه بحث تفسیری درباره مسح؛ اما بحث همچنان باز است، چون تا بحث روایی نیاید و حدود و قیود آن غَسل و این مسح را مشخص نکند حجت نیست. این خلاصه بحث در مقام اوّل که ناظر به وضو گرفتن است؛ اما ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا﴾، جنب بر مفرد و تثنیه و جمع و مرد و بر زن اطلاق میشود؛ یعنی «ذوالجنابة» که مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مبسوطاً بحث شد. فرمود: ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾؛ حالا یک فرقی است بین وضو و غسل که درباره وضو به سبب امر فرمود و درباره غسل به مسبب دربارهٴ وضو که شرط صلات است به خود غَسلتان و مَسحتان امر کرد و درباره غُسل به غُسل امر نکرد، به طهارت امر کرد که مسبب از این غسل است حالا غسل ترتیبی یا ارتماسی ﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا﴾. کیفیت طهارت را هم باید مشخص کرد که چگونه انسان خود را تطهیر بکند؟ این هم مقام ثانی بحث است، چون این قسمتِ تحصیل طهارت از جنابت در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» مشخص شد؛ مثل آنجا که ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا﴾ آن برای ترتیب است، این هم برای ترتیب است؛ اما نشان میدهد که اگر خواستید نماز بخوانید و جنب بودید ﴿فَاطَّهَّرُوا﴾، چون در آن سیاق است؛ یعنی برای عمل مشروط به طهارت تطهیر لازم است وگرنه صرف جنابت، مستلزم وجوب غسل نیست و ممکن است که غسل استحباب نفسی داشته باشد؛ ولی وجوبش مقدّمی است و شرطی است و اگر عمل مشروط به طهارهای در پیش نبود تحصیلِ طهارت از جنابت واجب نیست.
﴿وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ کنْتُمْ مَرْضی أَوْ عَلی سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾؛ بعد از اینکه وضو و غسل را ذکر فرمود که در مقام اوّل راجع به وضو و در مقام ثانی راجع به غسل که اینها طهارتهای آبیاند، حالا طهارتهای ترابی و خاکی را ذکر میکنند و فرمود: شما که باید در بعضی از موارد وضو بگیرید و در بعضی از موارد غسل بکنید، حالا اگر بیمار بودید و آب برایتان ضرر داشت، چه در وضو و چه در غسل یا مسافر بودید و به آب دسترسی نداشتید، چه در وضو و چه در غسل ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ که در آن دو جمله اوّل به مانع اشاره کرد و در این دو جمله دوم و دو قید دوم به سبب اشاره کرد و به مقتضی یا به موجب اشاره کرد، فرمود: ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ﴾
نگاه فقهی دربارهٴ واژهٴ «غائط»
اگر یکی از شما از آن جای منخفض آمدید، در این کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید که آن جایی که پست است و محل وزش باد نیست، آن مکانهای پست و منخفض را میگویند غائط و چون در سفرها برای رفع حاجت و قضای حاجت به چنین مکانی میرفتند، اگر کسی از این مکان بالا میآمد میگفتند از غائط بالا آمده؛ یعنی از مکان پست بالا آمده است که این کنایه از آن است که رفته و رفع حاجت کرده آمده؛ مثل اینکه الآن ما میگوییم: از دستشویی آمده که این معانی قبیح الفاظ فراوانی دارد و سرّ اینکه معانی قبیح الفاظ فراوانی دارد این است که تصریح به آن معنا چون «یُستقبَح ذکره» برای او معنای کنایی ذکر میکنند و آن معنای کنایی بعد از مدتی تقریباً معنای روشنی میشود، لذا آن مهجور خواهد شد و یک معنای تازه و یک لفظ تازهای را اختیار میکنند و مانند آن. برای معانی قبیحه در کتابهای لغت الفاظ فراوانی است و سرّش همین است و الآن ممکن است بعد از یک مدتی تلفظ کلمه دستشویی هم قبیح باشد و انسان یک لفظ دیگری انتخاب بکند که کم کم این دستشویی مثلاً کنایه از همان کار کاری است که «یستقذره الطبع».
آن روزی که کلمهٴ غائط در قرآن کریم به کار رفت از فصیحترین و مؤدّبانهترین تعبیر بود؛ یعنی در 1400 و خردهای [سال] قبل، چون غائط هرگز به آن مدفوع نمیگفتند، به آن مکانی میگفتند که کسی میرفت آنجا و قضای حاجت میکرد که این خیلی تعبیر مؤدّبانهای بود. ﴿أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾، چه اینکه ﴿لامَسْتُمُ النِّساءَ﴾ هم کنایه از وقاع و نکاح است و اگر کسی با زنش برخوردی کرد که احتیاج به غُسل داشت یا از دستشویی آمد که نیازی به وضو داشت ﴿فَلَمْ تَجِدُوا ماءً﴾؛ آن بیمار بودن نشانه آن است که ممکن است آب باشد ولی ضرر داشته باشد و مسافر بودن برای آن است که تحصیل آب دشوار است؛ در این دو حالت تحصیل آب دشوار نیست؛ ولی ضرر دارد یا اتفاق افتاد که انسان دسترسی به آب نداشت و فرمود: بدل آن وضو یا بدل این غسل ﴿فَتَیَمَّمُوا صَعیدًا طَیِّبًا﴾ که صعید همان «وجه الارض» را میگویند؛ منتها به شرط اینکه آن زمین پاک باشد و روی زمین آلوده ولو خشک هم باشد نمیشود طهارتِ ترابیه تحصیل کرد. این برای تیمّم بود و کیفیت تیمّم را در جملههای بعد ذکر میکنند که میخوانیم انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است