- 1897
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 3 و 4 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 3 و 4 سوره مائده"
- امانتداری پلکانی برای وصول به مقامات عالی
- کیفیت ترتیب نزول سورههای مدنی و مکی
- حلال بودن امورات شکارشده بوسیله سگ شکاری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...الیوم یئِس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضْطُرَّ فی مخمصةٍ غیر متجانفٍ لإثم فإنَّ الله غفورٌ رحیمٌ ٭ یسئلونک ماذا اُحلَّ لهم قل اُحلَّ لکم الطّیبات و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین تعلّمونهنَّ مما علّمکم الله فکلوا مما أمْسکْن علیکم واذکروا اسم الله علیه واتقوا الله ان الله سریع الحساب﴾
بعضی از بحثهای دو جمله ﴿الیوم یئس الذین کفروا﴾ و ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ در ذیل آیهٴ 67 سورهٴ مبارکهٴ مائده ـ انشاءالله ـ مطرح میشود و آن آیه ﴿یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدی القوم الکافرین﴾ ظاهراً قبل از ﴿الیوم اکملت﴾ نازل شده است؛ یعنی ذات اقدس الهی دستور داد که مسئله ولایت ابلاغ بشود.
کیفیت ترتیب نزول سوره¬های مدنی و مکی
وقتی مسئله ولایت ابلاغ شد آیه ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ نازل شده است (این مطلب اول).
مطلب دوم آن است که همانطوری که این قرآنی که الان ما در خدمت [آن هستیم] اولش سُوَر مدنی است و آخرش سُوَر مکّی و به عکسِ ترتیب نزول تدوین شده است، بسیاری از آیات یا بعضی از آیات اینچنین است؛ یعنی آن آیهای که اول نازل شد بعد قرار گرفت و آن آیهای که بعداً نازل شد قبل قرار گرفت؛ آیهٴ ﴿یا ایها الرسول﴾ قبل نازل شد و آیهٴ ﴿الیوم اکملت﴾ بعد نازل شد؛ منتها در تدوین و جمعآوری، آن آیه قبل قرار گرفت و این آیه بعد قرار گرفت؛ مثل اینکه در تدوین، سورههای مدنی قبل تدوین شدند و سورههای مکّی بعد ولی خود آیه نشان میدهد که نظم طبیعیشان همان است که به عرض رسید.
مطلب سوم آن است که ذات اقدس الهی در این آیه فرمود: ﴿الیوم یئس الذین کفروا من دینکم﴾؛ یعنی شما از دشمنان بیرونتان، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها دیگر نترسید، چون آنها ناامید شدند و اما دشمنهای درونی را وعده نداد که آنها ناامید شدند و نفرمود «الیوم یئس الذین کفروا و نافقوا» و خطر نفاق را در اینجا برطرف ندانست، لذا در ذیل همین جمله فرمود: ﴿واخشون﴾؛ از خدا بترسید که مبادا منافقانه رفتار کنید، چه اینکه در آیه 67 سورهٴ مبارکهٴ مائده ـ که به خواست خدا خواهد آمد ـ به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
تبیین تفکران منافقان داخلی در آیه شریفه
﴿والله یعصمک من الناس﴾ ؛ تو این مطلب را ابلاغ بکن (این ولایت را) و از بیگانه¬ها هراس نداشته باش و خدا تو را حفظ میکند. این ﴿والله یعصمک من الناس﴾ منظور ناسِ بیرونی نیست؛ یعنی مشرک و کافر و یهودی و مسیحی نیست، زیرا آنها خلع سلاح شدند، مخصوصاً مشرکین بعد از جریان فتح مکه خلع سلاح شدند و مَثَل «انتم الطلقاء» برای اینها منعی بود، عمده دشمنهای داخلی بودند که همان منافقین هستند.
ذات اقدس الهی به پیغمبرش فرمود: ﴿والله یعصمک من الناس﴾ ؛ خدا تو را از مردم حفظ میکند؛ اینجا منظور حفظ نظامی نیست، چون پیغمبر مکه را فتح کرد و مدینه هم که تحت اختیارش بود، پس هیچ دشمن مسلحی آن روز وجود نداشت تا پیغمبر از او هراسان باشد؛ آن روزی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) تنها بود و همهٴ آنها مسلح بودند، پیغمبر نمیترسید و خدا هم به او فرمود: ﴿لا تکلف الا نفسک﴾ ؛ اگر دیگران در صحنه حضور نداشتند تو تنها مکلفی که در صحنه حاضر باشی و پیغمبر هم اینچنین بود و دیگران اگر فرار میکردند او حاضر بود، آن وقتی که دشمنها، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها مسلح بودند و قادر بودند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هراسی نداشت و الان که دو سال از فتح مکه میگذرد و مکه را فتح کرد و حتی در سال نهم اجازه نداد که مشرکین طبق سنت دیرینِ خود طواف بکنند و خود حضرت در ـ حجة الوداع ـ حضور پیدا کرد و غیر از مسلمانها کسی در حریم کعبه یافت نشدند، با چنین قدرتی دیگر کسی نبود که پیغمبر از او بترسد.
بنابراین به دو دلیل معلوم میشود که این هراس، هراس از دشمنهای خارج نیست: یکی اینکه آن وقتی که دشمنهای خارج مسلح بودند، پیغمبر از آنها نمیترسید و حکم الهی را ابلاغ میکرد و خدا هم فرمود: ﴿لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین﴾ و عملاً هم وجود مبارک پیغمبر اهل هراس نبود؛ نکته دوم آن است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) همه دشمنهای بیرونی را، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها را منکوب و خلع سلاح کرد و حتی نامه¬ای برای ابرقدرتهای آن روز نوشت؛ هم برای امپراطوری روم و هم برای شاهنشاهی ایران که این نامه هم با زبان بالا نوشته شد و فرمود: اگر بخواهید سالم بمانید مسلمان بشوید که مقتدرانه نامه نوشت، پس کسی نبود که پیغمبر از او بترسد و اینکه فرمود: ﴿والله یعصمک من الناس﴾ خطرِ نظامی نبود، این همان خطر سیاسی منافقان داخلی بود که این کارشکنیها را دامن زدند. بنابراین این ﴿واخشون﴾ که در آیه محل بحث است ناظر به خشیت از نفاق منافقانه داخلی است که مبادا در برابر ولایت بایستند نه اینکه در برابر حرمت میته و لحم خنزیر و امثال ذلک که سالیان متمادی اینها عادت کردند به امتثال این نهی بایستند.
مطلب بعدی آن است که آنچه که مربوط به ﴿الیوم اکملت﴾ است نمونه کمی را در بحث روایی گذشته خواندیم و نمونههای فراوانی را مرحوم امینی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف الغدیر جمع کرده است، آنجا را حتماً مراجعه بفرمایید تا معلوم شود که این امری است متّفق علیه بین شیعه و سنی و اختصاصی به ما ندارد.
تبیین معنای <ولایت> در آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که آنها درباره سند که نتوانستند نقدی وارد کنند، درباره دلالت نقدی وارد کردند و گفتند که منظور از این مولا یعنی دوست، ناصر و مانند آن که آن هم با قرینهٴ حافّه که در اصل کلامِ محفوفِ به این قرینه است هماهنگ نیست، چون خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوّل از مردم اقرار گرفت و فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» ؟ عرض کردند: آری و بعد فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» ؛ یعنی همان ولایتی که من دارم همان ولایت را علی بن ابیطالب دارد و اوّل وقتی اقرار گرفت که من اُولی هستم؛ یعنی ﴿النبی اولی بالمومنین من انفسهم﴾ ، همین معنا را که خدا در قرآن تثبیت کرد و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) در جریان >غدیر< از آنها اقرار گرفت، آنگاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلیٌ مولاه» ؛ این دیگر ظهور کالنّص است که مولا در اینجا به معنی والی و ولیّ است نه به معنای ناصر و دوست.
معنای اضطرار
مطلب پایانیِ این آیه همان کلمهٴ اضطرار است؛ این کلمه اضطرار در ﴿فمن اضطرّ﴾ یا به این معناست که کسی در مقابل ضرر قرار بگیرد یا اینکه کسی در مقابل ضرورت قرار بگیرد؛ چه ضرورت باشد و چه ضرر باشد هر دو در این معنا سهیماند که انسانی که ناچار شده است اگر تعدّی نکند خوردنِ مردار برای او جایز است.
کیفیت حلال بودن برخی امورات
وقتی محرمات روشن شد که ﴿حرمت علیکم المیتة والدم﴾ و مانند آن باشد، آنگاه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) سؤال کردند که پس مُحلّلات چیست؟ حالا که آن امور بر ما حرام است چه چیز برای ما حلال است؟ آیه نازل شد که ﴿یسئلونک ماذا اُحلّ لهم﴾؛ چه چیز برای آنها حلال است؟ گرچه ممکن بود گفته شود «و یسئلونک ماذا احل لنا» اما چون اصل فعل به صورت مغایب یاد شد ﴿یسئلونک﴾، ضمیر هم به صورت غیاب بیان شد که ﴿یسئلونک ماذا احل لهم﴾؛ یعنی ما محرمات را فهمیدیم؛ اما محلّلات چیست؟
فرمود: ﴿قل احل لکم الطیّبات﴾؛ طیّبات برای شما حلال است؛ طیّب چیزی است که طبع او را قذر نداند و از او متنفر نباشد (یک) و عقل به سود او یا به سلبِ ضررِ او فتوا بدهد و علم داشته باشد که چنین چیزی زیانبار نیست (این دو) و دلیل نقلی هم بر حرمت او اقامه نشده باشد (سه)، چنین چیزی طیّب است. خبائث در مقابل طیّبات است؛ چیزی که ضرر دارد یا طبع از او متنفر است (طبع اوّلی نه عادی) یا دلیل نقلی بر حرمت او اقامه شده است این خبیث است و از رسالتهای اولیهٴ ذات مقدس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله سلّم) که در کتب انبیای پیشین هم شرح داده شد این است که ﴿یحل لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث﴾ .
حلال بودن امورات شکارشده بوسیله سگ شکاری
فرمود: ﴿احل لکم الطیبات﴾ و بعد فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ که این نیاز به تعبد داشت، لذا فرمود: این هم برای شما حلال است؛ طیّبات برای شما حلال است و آنچه را که به وسیله حیوانهای شکاریِ تربیت شده صید کردید هم برای شما حلال است، ﴿اُحلَّ لکم الطّیبات و ما﴾ که یک مضاف محذوف است؛ یعنی صیدِ چیزی که {علّمتم} یا «الذی» یعنی کسب و مکاسب، آنچه را که حیوانات شکاریِ شما کسب کردند و «صَیدَ ما علّمتم و صید الذی علمتموهنّ» که شما تعلیمشان دادید و آئین شکار را یادشان دادید ﴿و ما علَّمتم﴾، از چه قسم؟ ﴿من الجوارح﴾؛ جوارح، این حیوانات شکاری را میگویند که شکار میکنند و کسب میکنند؛ جَرَحَ یعنی کَسَبَ، اینکه فرمود: ﴿وهو الذی یتوفٰکم باللّیل و یعلم ما جرحتم بالنّهار﴾ این است؛ خدا شما را در شب هنگام خواب میمیراند و آنچه را که در روز کسب کردهاید میداند، جوارح را به این مناسبت جوارح گفتند که آنها با جُرح کسب میکنند و انسان با جارحه کسب میکند؛ ولی آن حیوانات شکاری با زخم وارد کردن، با آسیب و صدمه وارد کردن و با جراحت وارد کردن کسب میکنند و حیوانات شکاری اینچنین هستند (این اجمال قضیه).
آیا این اطلاق دارد و هر شکاری را که حیوان شکاری صید بکند حلال است یا مخصوص سگهای شکاری است؟ فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾؛ ﴿مکلِّبین﴾، حال است برای ضمیر ﴿ما علَّمتم﴾؛ در حالی که شما مکلِّبید؛ مکلِّب، آن صاحب کلب است که مؤدّب او باشد و حاذق او باشد و او سگ شکاری را میپروراند و چنین افرادی را میگویند مکلِّب، پس مکلِّب یعنی صاحب کلبی که در تأدیب و حذاوت تعلیمیِ او میکوشد. صرف مکلِّب به معنای صرف مؤدَّب نیست، چون ﴿ما علَّمتم﴾ شاملش شده است، باید یک معنای زایدی داشته باشد یا حذاوتی یا تدبیر تامی در معنای تکلیف اخذ بشود تا این تکرار نباشد، ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ در حالیکه مکلِّبید.
دیگران؛ یعنی مفسران اهل سنت این {مکلِّبین} را قید غالب گرفتند و گفتند که صید هر حیوان شکاری که معلَّم باشد حلال است ؛ ولی >امامیه< این قید را حفظ کردند و نگفتند قید، قید غالب است، گفتند این قید اگر جوارح مطلق باشد تقیید میزند و فقط صید کلب معلَّم است که حلال است، صید باز شکاری و مانند آن حلال نیست مگر اینکه تذکیه بشود. اینکه فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾؛ یعنی اگر سگی را شما تربیت کردید و با شرایط فقهی که بعد یاد میشود آن سگ را فرستادید به دنبال صیدی و او صیدی را زخمی کرد و آن صید با زخمی شدن سگ شکاری مُرد، با اینکه ذبح نشد و سرش را نبریدید و تذکیه نشد شرعاً حلال است؛ این تعبد مخصوصِ سگهای شکاری است. باز شکاری اگر تربیت بشود؛ ولی حیوانی را مجروح کند و آن حیوان در اثر جرحی که این باز شکاری وارد کرده است بمیرد، مردار است و حلال نیست، پس حلال بودن صید، مخصوصِ سگ شکاری است، البته اگر سگ شکاری تعلیم شده است و رفت و صید را گرفت و مجروح کرد و صیّاد به سراغ آن صید رفت و آن صید را زنده یافت، باید تذکیه کند؛ ولی اگر آن صید را زنده نیافت و این سگ شکاری با جرح آن را از بین برد و آن حیوان کشته شد، چنین حیوانی ولو ذبح و تذکیه نشده باشد حلال است، این تعبد مخصوص صید سگهای شکاری است ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾.
بنابراین اطلاق ندارد که صیدِ باز شکاری و سایر حیواناتِ شکاری هم حلال باشد؛ فقط صید سگ شکاری حلال است، البته اگر هر صیدی را صیّاد زنده بیابد و تذکیه کند، این نظیر ذبیحهها است که حلال است؛ اگر حیوانی حلال گوشت باشد و مسلمانی او را با شرایط خاص تذکیه کند حلال است و این دیگر تعبد خاص نیست، تعبد خاص در خصوص صید کلب معلَّم است. عدهای خواستند بگویند که این کلب، مطلق درندهها را شامل میشود، برای اینکه کسی بدرفتاری کرد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) درباره او نفرین کرد و عرض کرد: «اللهم سلّط علیه کلباً من کلابک» ؛ این شخص همین که از حضور حضرت فاصله گرفت طعمه شیر درنده شد، شیر را هم میگویند کلب و کلب یعنی درنده؛ اما این یک معنای بازی است که ذهن به او منصرف نیست و وقتی گفتند کلب، همین کلب معهود منصرف است و وقتی دلیل به یک فرد خاص منصرف بود، دیگر قید است و وقتی قید بود یا اگر لااقل آن مطلق محفوف بما یصلح للقرینیة بود، دیگر اطلاق ندارد. این {مکلِّبین} یا قید است یا صالح برای قرینیة است، به هر دو تقدیر نمیشود به اطلاق {الجوارح} تمسک کرد و حکمِ خلاف شرعی را با تعبد خاص ثابت کرد؛ یعنی گفت مردار در این حال حلال است، چون اگر باز شکاری حیوانی را خفه کند و بمیراند مردار است و ما اگر بخواهیم بگوییم تعبداً این حلال است باید دلیل ناطق خوبی داشته باشیم و در اینجا اگر به جوارح بخواهیم تمسک کنیم، با اینکه {مکلِّبین} یا قطعاً قرینه است یا محتمل القرینیة است دیگر اطلاق ندارد.
بنابراین صید حیوان شکاری، اگر آن حیوان شکاری سگ نبود که حتماً باید تذکیه بشود و اگر سگ شکاری بود و صاحبش آن صید را زنده یافت باید تذکیه بشود و اگر زنده نیافت و حیات مستقره نداشت و با آسیب و جرحی که سگ شکاری وارد کرده است این حیوان از بین رفت و کشته شد، آن حیوان شرعاً حلال است و مردار نیست؛ اما شرطش این است که فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمکم الله﴾.
شرایط حلال بودن شکار بوسیله سگ شکاری
یعنی آن اصولی را که دین یادتان داده است و خدا به وسیله پیغمبر به شما آموخت، شما همانها را یاد این سگان شکاری بدهید؛ اولاً امانت بهترین وصف است برای سگ شکاری و شما طوری او را امین تربیت کنید که هر وقت او را اعزام کردید او برود، ثانیاً هر وقتی که او را نهی کردید منزجر بشود و نرود، ثالثاً وقتی که غذای لذیذی به عنوان شکار دید او را نخورد، رابعاً این اوصاف سهگانه مزبور برای او ملکه باشد نه اینکه گاهی در هنگام ارسال برود و گاهی نرود، گاهی در هنگام زجر منزجر بشود و گاهی نشود و وقتی هم که به صید رسید گاهی بخورد و گاهی نخورد تا شما بگویید آن وقتی که نخورد حلال است و آن وقتی که خورد جزء {وَ مَا اَکَلَ السَّبُعُ} میشود، عادتش این باشد که این اصول گذشته را خوب یاد بگیرد و حفظ بکند، حالا نادراً اگر یک وقت تخلف کرد، آن در خود انسانها هم مستثناست، پس این اصول چهارگانه را باید داشته باشد که اینها مال آن کلب معلَّم است.
خود صیّاد هم باید مسلمان باشد و باید هنگام ارسال و اقراء >بسم الله< را بگوید، چون فرمود: ﴿واذکروا اسم الله علیه﴾؛ هنگامی که این کلب را اغراء میکنید و میفرستید نام خدا را بر زبان جاری کنید و بگویید >اذهب بسم الله< و چنین نامی را ببرید؛ برو به نام خدا و مانند آن، عمده آن صیّاد است نه آن مکلِّب؛ مکلِّب یعنی کسی که کلب را میپروراند خواه مسلمان باشد و خواه کافر، نقشی ندارد. اگر کلبی معلَّمِ کافر بود و کافری این سگ را به این امور چهارگانه تعلیم داد که هر وقت او را اغراء کردند و میرود هر وقت او را بازداشتند میایستد و اَمینانه با آن شکار برخورد میکند و این اوصاف هم برای او ملکه شده است؛ اگر کافری سگی را به این اوصاف چهارگانه بپروراند؛ ولی صیّاد مسلمان باشد این حلال است؛ ولی اگر سگی را مسلمان بپروراند و صیّاد غیر مسلمان باشد باز آن صید حرام است، چون باید ﴿واذکروا اسم الله علیه﴾ محقق بشود و هنگام فرستادن این سگ نام خدا برده بشود و این نام [چون] از کافر متمشی نیست این شرط حاصل نیست و کافری که به خدا معتقد نیست نمیتواند بگوید برو به نام خدا یا هنگام اغراء بگوید >بسم الله الرحمن الرحیم< یا >الله اکبر< یا >لا اله الا الله< و مانند آن، پس عمده صیّاد است نه مکلِّب و معلِّم کلب؛ آن معلِّم خواه مسلمان خواه کافر اگر صیّاد مسلمان بود، شرایط حلیت جمع است؛ هم در خود این سگ شکاری و هم در خود این صیّاد، لذا فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمکم الله﴾.
بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند که اگر کسی با این علوم الهی آشنا شد ولو کلب باشد، دست پرورده و محصول کار او حلال است و گاهی انسانی است که دست پرورده و کسب او حرام است همینها هستند که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ .
امانتداری پلکانی برای وصول به مقامات عالی
مطلب دیگر آن است که سخنی را بعضی از حکمای بزرگ اسلامی گفتهاند که انسان برای اینکه به آن مقام عالی برسد باید از مراحل حیوانی بگذرد و اگر کسی در امانت خیانت نکرد و امین بود، او هنوز انسان نشد، یک حیوان خوبی است و اگر کسی احساس مسئولیت کرد و از حوزه خاص خود دفاع کرد، او هنوز به مقام شامخ انسانیت بار نیافت، او حیوان خوبی است؛ بعد مثال ذکر میکنند و میفرمایند که این مرغ خانگی که اعضای منزل را که میدید فرار میکرد و فاصله میگرفت، همین که مادر شد و تخم مرغ را زیر پر او گذاشتند و او جوجه درآورد، الان کاملاً از این جوجههای خود که در حوزه او زندگی میکنند دفاع میکند، نوک میزند، پرخاش میکند و همین که تا دیروز فرار میکرد امروز مدافع است؛ یعنی الان مسئول حفظ این جوجههاست؛ اگر کسی سرپرستی اعضای خانواده را رعایت نکرد از حیوان هم پستتر است و اگر سرپرستی حفظ خانواده را به عهده داشت، تازه یک حیوان تربیت شده است و یک حیوان خوبی است، چه اینکه اگر کسی در امانت خیانت نکرد یک حیوان خوبی است، چون کلب معلَّم همین است؛ این سگ شکاری با اینکه گرسنه است آن گوشت کبک و امثال کبک را نمیخورد و وقتی به صاحبش داد دُم میجنباند و از این احساس امانت لذت میبرد، آنگاه صاحبش بعد از خوردن احیاناً استخوانها را پیش او میاندازد؛ این احساس امانت در حیوانهای تربیت شده است و اگر کسی امین نبود تعبیر قرآن کریم این است که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ ؛ از این حیوانات هم پستترند، برای اینکه اینها امیناند و تربیت شدهاند و سگ را میشود تربیت کرد و این کسی که در مال مردم خیانت میکند از سگ هم پستتر است.
آنچه که در صبغههای اسلامی است که انسانیّتِ انسان را تأمین میکند این است که همه اینها را >قربة الی الله< انجام میدهد و این دیگر مخصوص انسان است وگرنه دفاع از حریم خانواده در هر حیوانی هم است، انسانهایی هم که در این حد زندگی میکنند دارای این وصفاند چه مسلمان و چه کافر؛ اما آنکه در راه خدا میجنگد و میگوید «انا سلمان ابن الإسلام» ؛ و مثل سلمان (رضوان الله علیه) و همچنین مجاهدان اسلامی که برای حفظ اسلام میجنگیدند نه برای حفظ آب و خاک، چون هر کسی برای حفظ آب و خاکش میجنگد و این یک امر انسانی در حد متوسط است و یک امر الهی نیست، چون چه کافر باشد چه مسلمان باشد و چه مشرک باشد در هر صورت از خانه خود و از مال خود دفاع میکند، حیوان باشد هم از مال خود دفاع میکند، انسان هم باشد از مال خود دفاع میکند و اگر کسی اهل دفاع از حریم خود نباشد ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ است و اما آنکه میگوید من این کار را میکنم «ولتکون کلمةُ الله هی العلیا» ، او میشود انسان. لذا وقتی که از جنگ برگشت طلبکار نیست که چرا به من این ندادید یا آن ندادید یا من اینچنین کردم و شما آن چنان نکردید این «ولتکون کلمةُ الله هی العلیا» است و همیشه هم زنده است، این همان است که ﴿احیاءٌ عند ربهم یرزقون﴾ اینها اوج انسانیت است نه صرف دفاع از مال که هر کسی چه مسلمان و چه کافر از مِلک و مال خود دفاع میکند.
به هر تقدیر اگر کسی از حریم خود در همین محدوده دفاع کرد، این نشانه انسانیّت نیست، برای اینکه کسانی که کافرند این حدّ را هم دارند، چه اینکه حیوانات هم این حد را دارند و اگر کسی در امور جزیی که به او سپردهاند خیانت نکرد، این تازه حیوان خوبی است و اگر در امور جزیی که به او سپردند خیانت کرد که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ است؛ انسانیّت اوج دیگری دارد تا برسد به جایی که ﴿و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة﴾ ؛ این معارف بلند در دسترس انسانهای عادی نیست چه رسد به حیوان و مانند آن، مرز انسان از حیوان چیز دیگر است.
اینکه فرمود: ﴿تعلمونهن مما علمکم الله﴾ ناظر به این است و بعد فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾، بعضی از این شرایط یاد شده از همین جملهٴ ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم واذکروا اسم الله علیه﴾ استفاده میشود و آن این است که اگر این حیوان شکاری که تربیت شده است گاهی بر اساس تربیت، این شکار و این حیوان را نمیخورد و گاهی هم بر اساس همان درندهخویی این حیوان را میخورد، چنین حیوانی مَصید او حلال نیست، لذا فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾ نه >علی انفسهم< برای شما و به جهت حفظ شما و اِشراف بر شما؛ نه اینکه برای خودشان حفظ بکنند؛ اگر حیوانات شما اینچنین تربیت شدند که ﴿أمسکن علیکم﴾ شدند نه >امسکن علی انفسهم< آن وقت حلال است، البته این را در اصول و در کتابهای فقهی احیاناً ملاحظه فرمودید که این چون در مقام بیان حلیّت و حرمت است نه طهارت و نجاست، این دیگر اطلاق ندارد که کسی بگوید ﴿فکلوا مما امسکن علیکم﴾، پس این کبکی که حالا این حیوان رفت و شکار کرد و آورد ما میتوانیم این را بخوریم بدون شستن، برای اینکه فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾؛ این امر به >کُل< که البته حلیت است نه وجوب، فقط از نظر حلیت و حرمت است نه از جهت طهارت و نجاست، چون در صدد بیان آن جهت نیست، لذا از آن جهت اطلاق ندارد و باید این حیوان را شست؛ یعنی آن جایی که این سگ شکاری دهان گرفت و گاز گرفت، آن قسمتی که این سگ دهان زد آن قسمت را باید شست با همان دستوری که گفتند؛ این نجس است؛ اما میته و مردار نیست و نجاست ذاتی ندارد مثل مردار؛ اگر این سگ شکاری نبود و او را میگرفت و از بین میبرد، این مردار بود، حالا چون شکاری است و صیّاد هم به نام خدا او را اغراء کرده است، این دیگر مردار نیست، مذکیٰ است و نجاست عَرَضی دارد، این را باید شست و بعد مورد استفاده قرار داد، لذا ﴿فکلوا﴾ در صدد بیان حلیت حرمت است نه در صدد بیان مطلق جهات، اعم از حلیت و حرمت و طهارت و نجاست، لذا نجس است ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾ نه >علی انفسهن<.
﴿واذکروا اسم الله علیه﴾؛ یعنی این ﴿وَما علَّمتم من الجوارح﴾ را که میخواهید اغراء کنید و اعزام کنید، باید نام خدا را ببرید؛ نام خدا هم تنها این نیست که بگویید >اذهب بسم الله الرحمن الرحیم<، بگویید >اذهب الله اکبر<، >لا اله الا الله<، همانطوری که ذبح حیوانات اینطور است که اگر کسی خواست مرغی را یا گوسفندی را سر بِبُرد بگوید: >لا اله الا الله<، >لا حول و لا قوة الا بالله<، >الحمد لله<، >سبحان الله<، >الله اکبر< کافیست، اگر بگوید >بسم الله الرحمن الرحیم< هم کافیست ﴿واتقوا الله ان الله سریع الحساب﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- امانتداری پلکانی برای وصول به مقامات عالی
- کیفیت ترتیب نزول سورههای مدنی و مکی
- حلال بودن امورات شکارشده بوسیله سگ شکاری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...الیوم یئِس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا فمن اضْطُرَّ فی مخمصةٍ غیر متجانفٍ لإثم فإنَّ الله غفورٌ رحیمٌ ٭ یسئلونک ماذا اُحلَّ لهم قل اُحلَّ لکم الطّیبات و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین تعلّمونهنَّ مما علّمکم الله فکلوا مما أمْسکْن علیکم واذکروا اسم الله علیه واتقوا الله ان الله سریع الحساب﴾
بعضی از بحثهای دو جمله ﴿الیوم یئس الذین کفروا﴾ و ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ در ذیل آیهٴ 67 سورهٴ مبارکهٴ مائده ـ انشاءالله ـ مطرح میشود و آن آیه ﴿یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدی القوم الکافرین﴾ ظاهراً قبل از ﴿الیوم اکملت﴾ نازل شده است؛ یعنی ذات اقدس الهی دستور داد که مسئله ولایت ابلاغ بشود.
کیفیت ترتیب نزول سوره¬های مدنی و مکی
وقتی مسئله ولایت ابلاغ شد آیه ﴿الیوم اکملت لکم دینکم﴾ نازل شده است (این مطلب اول).
مطلب دوم آن است که همانطوری که این قرآنی که الان ما در خدمت [آن هستیم] اولش سُوَر مدنی است و آخرش سُوَر مکّی و به عکسِ ترتیب نزول تدوین شده است، بسیاری از آیات یا بعضی از آیات اینچنین است؛ یعنی آن آیهای که اول نازل شد بعد قرار گرفت و آن آیهای که بعداً نازل شد قبل قرار گرفت؛ آیهٴ ﴿یا ایها الرسول﴾ قبل نازل شد و آیهٴ ﴿الیوم اکملت﴾ بعد نازل شد؛ منتها در تدوین و جمعآوری، آن آیه قبل قرار گرفت و این آیه بعد قرار گرفت؛ مثل اینکه در تدوین، سورههای مدنی قبل تدوین شدند و سورههای مکّی بعد ولی خود آیه نشان میدهد که نظم طبیعیشان همان است که به عرض رسید.
مطلب سوم آن است که ذات اقدس الهی در این آیه فرمود: ﴿الیوم یئس الذین کفروا من دینکم﴾؛ یعنی شما از دشمنان بیرونتان، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها دیگر نترسید، چون آنها ناامید شدند و اما دشمنهای درونی را وعده نداد که آنها ناامید شدند و نفرمود «الیوم یئس الذین کفروا و نافقوا» و خطر نفاق را در اینجا برطرف ندانست، لذا در ذیل همین جمله فرمود: ﴿واخشون﴾؛ از خدا بترسید که مبادا منافقانه رفتار کنید، چه اینکه در آیه 67 سورهٴ مبارکهٴ مائده ـ که به خواست خدا خواهد آمد ـ به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
تبیین تفکران منافقان داخلی در آیه شریفه
﴿والله یعصمک من الناس﴾ ؛ تو این مطلب را ابلاغ بکن (این ولایت را) و از بیگانه¬ها هراس نداشته باش و خدا تو را حفظ میکند. این ﴿والله یعصمک من الناس﴾ منظور ناسِ بیرونی نیست؛ یعنی مشرک و کافر و یهودی و مسیحی نیست، زیرا آنها خلع سلاح شدند، مخصوصاً مشرکین بعد از جریان فتح مکه خلع سلاح شدند و مَثَل «انتم الطلقاء» برای اینها منعی بود، عمده دشمنهای داخلی بودند که همان منافقین هستند.
ذات اقدس الهی به پیغمبرش فرمود: ﴿والله یعصمک من الناس﴾ ؛ خدا تو را از مردم حفظ میکند؛ اینجا منظور حفظ نظامی نیست، چون پیغمبر مکه را فتح کرد و مدینه هم که تحت اختیارش بود، پس هیچ دشمن مسلحی آن روز وجود نداشت تا پیغمبر از او هراسان باشد؛ آن روزی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) تنها بود و همهٴ آنها مسلح بودند، پیغمبر نمیترسید و خدا هم به او فرمود: ﴿لا تکلف الا نفسک﴾ ؛ اگر دیگران در صحنه حضور نداشتند تو تنها مکلفی که در صحنه حاضر باشی و پیغمبر هم اینچنین بود و دیگران اگر فرار میکردند او حاضر بود، آن وقتی که دشمنها، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها مسلح بودند و قادر بودند، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هراسی نداشت و الان که دو سال از فتح مکه میگذرد و مکه را فتح کرد و حتی در سال نهم اجازه نداد که مشرکین طبق سنت دیرینِ خود طواف بکنند و خود حضرت در ـ حجة الوداع ـ حضور پیدا کرد و غیر از مسلمانها کسی در حریم کعبه یافت نشدند، با چنین قدرتی دیگر کسی نبود که پیغمبر از او بترسد.
بنابراین به دو دلیل معلوم میشود که این هراس، هراس از دشمنهای خارج نیست: یکی اینکه آن وقتی که دشمنهای خارج مسلح بودند، پیغمبر از آنها نمیترسید و حکم الهی را ابلاغ میکرد و خدا هم فرمود: ﴿لا تکلف الا نفسک و حرض المومنین﴾ و عملاً هم وجود مبارک پیغمبر اهل هراس نبود؛ نکته دوم آن است که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) همه دشمنهای بیرونی را، اعم از مشرکین و یهودیها و مسیحیها را منکوب و خلع سلاح کرد و حتی نامه¬ای برای ابرقدرتهای آن روز نوشت؛ هم برای امپراطوری روم و هم برای شاهنشاهی ایران که این نامه هم با زبان بالا نوشته شد و فرمود: اگر بخواهید سالم بمانید مسلمان بشوید که مقتدرانه نامه نوشت، پس کسی نبود که پیغمبر از او بترسد و اینکه فرمود: ﴿والله یعصمک من الناس﴾ خطرِ نظامی نبود، این همان خطر سیاسی منافقان داخلی بود که این کارشکنیها را دامن زدند. بنابراین این ﴿واخشون﴾ که در آیه محل بحث است ناظر به خشیت از نفاق منافقانه داخلی است که مبادا در برابر ولایت بایستند نه اینکه در برابر حرمت میته و لحم خنزیر و امثال ذلک که سالیان متمادی اینها عادت کردند به امتثال این نهی بایستند.
مطلب بعدی آن است که آنچه که مربوط به ﴿الیوم اکملت﴾ است نمونه کمی را در بحث روایی گذشته خواندیم و نمونههای فراوانی را مرحوم امینی (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف الغدیر جمع کرده است، آنجا را حتماً مراجعه بفرمایید تا معلوم شود که این امری است متّفق علیه بین شیعه و سنی و اختصاصی به ما ندارد.
تبیین معنای <ولایت> در آیه شریفه
مطلب بعدی آن است که آنها درباره سند که نتوانستند نقدی وارد کنند، درباره دلالت نقدی وارد کردند و گفتند که منظور از این مولا یعنی دوست، ناصر و مانند آن که آن هم با قرینهٴ حافّه که در اصل کلامِ محفوفِ به این قرینه است هماهنگ نیست، چون خود پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوّل از مردم اقرار گرفت و فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم» ؟ عرض کردند: آری و بعد فرمود: «فمن کنتُ مولاه فعلىٌ مولاه» ؛ یعنی همان ولایتی که من دارم همان ولایت را علی بن ابیطالب دارد و اوّل وقتی اقرار گرفت که من اُولی هستم؛ یعنی ﴿النبی اولی بالمومنین من انفسهم﴾ ، همین معنا را که خدا در قرآن تثبیت کرد و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) در جریان >غدیر< از آنها اقرار گرفت، آنگاه فرمود: «فمن کنت مولاه فعلیٌ مولاه» ؛ این دیگر ظهور کالنّص است که مولا در اینجا به معنی والی و ولیّ است نه به معنای ناصر و دوست.
معنای اضطرار
مطلب پایانیِ این آیه همان کلمهٴ اضطرار است؛ این کلمه اضطرار در ﴿فمن اضطرّ﴾ یا به این معناست که کسی در مقابل ضرر قرار بگیرد یا اینکه کسی در مقابل ضرورت قرار بگیرد؛ چه ضرورت باشد و چه ضرر باشد هر دو در این معنا سهیماند که انسانی که ناچار شده است اگر تعدّی نکند خوردنِ مردار برای او جایز است.
کیفیت حلال بودن برخی امورات
وقتی محرمات روشن شد که ﴿حرمت علیکم المیتة والدم﴾ و مانند آن باشد، آنگاه از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) سؤال کردند که پس مُحلّلات چیست؟ حالا که آن امور بر ما حرام است چه چیز برای ما حلال است؟ آیه نازل شد که ﴿یسئلونک ماذا اُحلّ لهم﴾؛ چه چیز برای آنها حلال است؟ گرچه ممکن بود گفته شود «و یسئلونک ماذا احل لنا» اما چون اصل فعل به صورت مغایب یاد شد ﴿یسئلونک﴾، ضمیر هم به صورت غیاب بیان شد که ﴿یسئلونک ماذا احل لهم﴾؛ یعنی ما محرمات را فهمیدیم؛ اما محلّلات چیست؟
فرمود: ﴿قل احل لکم الطیّبات﴾؛ طیّبات برای شما حلال است؛ طیّب چیزی است که طبع او را قذر نداند و از او متنفر نباشد (یک) و عقل به سود او یا به سلبِ ضررِ او فتوا بدهد و علم داشته باشد که چنین چیزی زیانبار نیست (این دو) و دلیل نقلی هم بر حرمت او اقامه نشده باشد (سه)، چنین چیزی طیّب است. خبائث در مقابل طیّبات است؛ چیزی که ضرر دارد یا طبع از او متنفر است (طبع اوّلی نه عادی) یا دلیل نقلی بر حرمت او اقامه شده است این خبیث است و از رسالتهای اولیهٴ ذات مقدس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله سلّم) که در کتب انبیای پیشین هم شرح داده شد این است که ﴿یحل لهم الطیبات و یحرّم علیهم الخبائث﴾ .
حلال بودن امورات شکارشده بوسیله سگ شکاری
فرمود: ﴿احل لکم الطیبات﴾ و بعد فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ که این نیاز به تعبد داشت، لذا فرمود: این هم برای شما حلال است؛ طیّبات برای شما حلال است و آنچه را که به وسیله حیوانهای شکاریِ تربیت شده صید کردید هم برای شما حلال است، ﴿اُحلَّ لکم الطّیبات و ما﴾ که یک مضاف محذوف است؛ یعنی صیدِ چیزی که {علّمتم} یا «الذی» یعنی کسب و مکاسب، آنچه را که حیوانات شکاریِ شما کسب کردند و «صَیدَ ما علّمتم و صید الذی علمتموهنّ» که شما تعلیمشان دادید و آئین شکار را یادشان دادید ﴿و ما علَّمتم﴾، از چه قسم؟ ﴿من الجوارح﴾؛ جوارح، این حیوانات شکاری را میگویند که شکار میکنند و کسب میکنند؛ جَرَحَ یعنی کَسَبَ، اینکه فرمود: ﴿وهو الذی یتوفٰکم باللّیل و یعلم ما جرحتم بالنّهار﴾ این است؛ خدا شما را در شب هنگام خواب میمیراند و آنچه را که در روز کسب کردهاید میداند، جوارح را به این مناسبت جوارح گفتند که آنها با جُرح کسب میکنند و انسان با جارحه کسب میکند؛ ولی آن حیوانات شکاری با زخم وارد کردن، با آسیب و صدمه وارد کردن و با جراحت وارد کردن کسب میکنند و حیوانات شکاری اینچنین هستند (این اجمال قضیه).
آیا این اطلاق دارد و هر شکاری را که حیوان شکاری صید بکند حلال است یا مخصوص سگهای شکاری است؟ فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾؛ ﴿مکلِّبین﴾، حال است برای ضمیر ﴿ما علَّمتم﴾؛ در حالی که شما مکلِّبید؛ مکلِّب، آن صاحب کلب است که مؤدّب او باشد و حاذق او باشد و او سگ شکاری را میپروراند و چنین افرادی را میگویند مکلِّب، پس مکلِّب یعنی صاحب کلبی که در تأدیب و حذاوت تعلیمیِ او میکوشد. صرف مکلِّب به معنای صرف مؤدَّب نیست، چون ﴿ما علَّمتم﴾ شاملش شده است، باید یک معنای زایدی داشته باشد یا حذاوتی یا تدبیر تامی در معنای تکلیف اخذ بشود تا این تکرار نباشد، ﴿و ما علَّمتم من الجوارح﴾ در حالیکه مکلِّبید.
دیگران؛ یعنی مفسران اهل سنت این {مکلِّبین} را قید غالب گرفتند و گفتند که صید هر حیوان شکاری که معلَّم باشد حلال است ؛ ولی >امامیه< این قید را حفظ کردند و نگفتند قید، قید غالب است، گفتند این قید اگر جوارح مطلق باشد تقیید میزند و فقط صید کلب معلَّم است که حلال است، صید باز شکاری و مانند آن حلال نیست مگر اینکه تذکیه بشود. اینکه فرمود: ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾؛ یعنی اگر سگی را شما تربیت کردید و با شرایط فقهی که بعد یاد میشود آن سگ را فرستادید به دنبال صیدی و او صیدی را زخمی کرد و آن صید با زخمی شدن سگ شکاری مُرد، با اینکه ذبح نشد و سرش را نبریدید و تذکیه نشد شرعاً حلال است؛ این تعبد مخصوصِ سگهای شکاری است. باز شکاری اگر تربیت بشود؛ ولی حیوانی را مجروح کند و آن حیوان در اثر جرحی که این باز شکاری وارد کرده است بمیرد، مردار است و حلال نیست، پس حلال بودن صید، مخصوصِ سگ شکاری است، البته اگر سگ شکاری تعلیم شده است و رفت و صید را گرفت و مجروح کرد و صیّاد به سراغ آن صید رفت و آن صید را زنده یافت، باید تذکیه کند؛ ولی اگر آن صید را زنده نیافت و این سگ شکاری با جرح آن را از بین برد و آن حیوان کشته شد، چنین حیوانی ولو ذبح و تذکیه نشده باشد حلال است، این تعبد مخصوص صید سگهای شکاری است ﴿و ما علَّمتم من الجوارح مکلِّبین﴾.
بنابراین اطلاق ندارد که صیدِ باز شکاری و سایر حیواناتِ شکاری هم حلال باشد؛ فقط صید سگ شکاری حلال است، البته اگر هر صیدی را صیّاد زنده بیابد و تذکیه کند، این نظیر ذبیحهها است که حلال است؛ اگر حیوانی حلال گوشت باشد و مسلمانی او را با شرایط خاص تذکیه کند حلال است و این دیگر تعبد خاص نیست، تعبد خاص در خصوص صید کلب معلَّم است. عدهای خواستند بگویند که این کلب، مطلق درندهها را شامل میشود، برای اینکه کسی بدرفتاری کرد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) درباره او نفرین کرد و عرض کرد: «اللهم سلّط علیه کلباً من کلابک» ؛ این شخص همین که از حضور حضرت فاصله گرفت طعمه شیر درنده شد، شیر را هم میگویند کلب و کلب یعنی درنده؛ اما این یک معنای بازی است که ذهن به او منصرف نیست و وقتی گفتند کلب، همین کلب معهود منصرف است و وقتی دلیل به یک فرد خاص منصرف بود، دیگر قید است و وقتی قید بود یا اگر لااقل آن مطلق محفوف بما یصلح للقرینیة بود، دیگر اطلاق ندارد. این {مکلِّبین} یا قید است یا صالح برای قرینیة است، به هر دو تقدیر نمیشود به اطلاق {الجوارح} تمسک کرد و حکمِ خلاف شرعی را با تعبد خاص ثابت کرد؛ یعنی گفت مردار در این حال حلال است، چون اگر باز شکاری حیوانی را خفه کند و بمیراند مردار است و ما اگر بخواهیم بگوییم تعبداً این حلال است باید دلیل ناطق خوبی داشته باشیم و در اینجا اگر به جوارح بخواهیم تمسک کنیم، با اینکه {مکلِّبین} یا قطعاً قرینه است یا محتمل القرینیة است دیگر اطلاق ندارد.
بنابراین صید حیوان شکاری، اگر آن حیوان شکاری سگ نبود که حتماً باید تذکیه بشود و اگر سگ شکاری بود و صاحبش آن صید را زنده یافت باید تذکیه بشود و اگر زنده نیافت و حیات مستقره نداشت و با آسیب و جرحی که سگ شکاری وارد کرده است این حیوان از بین رفت و کشته شد، آن حیوان شرعاً حلال است و مردار نیست؛ اما شرطش این است که فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمکم الله﴾.
شرایط حلال بودن شکار بوسیله سگ شکاری
یعنی آن اصولی را که دین یادتان داده است و خدا به وسیله پیغمبر به شما آموخت، شما همانها را یاد این سگان شکاری بدهید؛ اولاً امانت بهترین وصف است برای سگ شکاری و شما طوری او را امین تربیت کنید که هر وقت او را اعزام کردید او برود، ثانیاً هر وقتی که او را نهی کردید منزجر بشود و نرود، ثالثاً وقتی که غذای لذیذی به عنوان شکار دید او را نخورد، رابعاً این اوصاف سهگانه مزبور برای او ملکه باشد نه اینکه گاهی در هنگام ارسال برود و گاهی نرود، گاهی در هنگام زجر منزجر بشود و گاهی نشود و وقتی هم که به صید رسید گاهی بخورد و گاهی نخورد تا شما بگویید آن وقتی که نخورد حلال است و آن وقتی که خورد جزء {وَ مَا اَکَلَ السَّبُعُ} میشود، عادتش این باشد که این اصول گذشته را خوب یاد بگیرد و حفظ بکند، حالا نادراً اگر یک وقت تخلف کرد، آن در خود انسانها هم مستثناست، پس این اصول چهارگانه را باید داشته باشد که اینها مال آن کلب معلَّم است.
خود صیّاد هم باید مسلمان باشد و باید هنگام ارسال و اقراء >بسم الله< را بگوید، چون فرمود: ﴿واذکروا اسم الله علیه﴾؛ هنگامی که این کلب را اغراء میکنید و میفرستید نام خدا را بر زبان جاری کنید و بگویید >اذهب بسم الله< و چنین نامی را ببرید؛ برو به نام خدا و مانند آن، عمده آن صیّاد است نه آن مکلِّب؛ مکلِّب یعنی کسی که کلب را میپروراند خواه مسلمان باشد و خواه کافر، نقشی ندارد. اگر کلبی معلَّمِ کافر بود و کافری این سگ را به این امور چهارگانه تعلیم داد که هر وقت او را اغراء کردند و میرود هر وقت او را بازداشتند میایستد و اَمینانه با آن شکار برخورد میکند و این اوصاف هم برای او ملکه شده است؛ اگر کافری سگی را به این اوصاف چهارگانه بپروراند؛ ولی صیّاد مسلمان باشد این حلال است؛ ولی اگر سگی را مسلمان بپروراند و صیّاد غیر مسلمان باشد باز آن صید حرام است، چون باید ﴿واذکروا اسم الله علیه﴾ محقق بشود و هنگام فرستادن این سگ نام خدا برده بشود و این نام [چون] از کافر متمشی نیست این شرط حاصل نیست و کافری که به خدا معتقد نیست نمیتواند بگوید برو به نام خدا یا هنگام اغراء بگوید >بسم الله الرحمن الرحیم< یا >الله اکبر< یا >لا اله الا الله< و مانند آن، پس عمده صیّاد است نه مکلِّب و معلِّم کلب؛ آن معلِّم خواه مسلمان خواه کافر اگر صیّاد مسلمان بود، شرایط حلیت جمع است؛ هم در خود این سگ شکاری و هم در خود این صیّاد، لذا فرمود: ﴿تعلِّمونهن مما علَّمکم الله﴾.
بعضی از بزرگان اهل معرفت گفتند که اگر کسی با این علوم الهی آشنا شد ولو کلب باشد، دست پرورده و محصول کار او حلال است و گاهی انسانی است که دست پرورده و کسب او حرام است همینها هستند که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ .
امانتداری پلکانی برای وصول به مقامات عالی
مطلب دیگر آن است که سخنی را بعضی از حکمای بزرگ اسلامی گفتهاند که انسان برای اینکه به آن مقام عالی برسد باید از مراحل حیوانی بگذرد و اگر کسی در امانت خیانت نکرد و امین بود، او هنوز انسان نشد، یک حیوان خوبی است و اگر کسی احساس مسئولیت کرد و از حوزه خاص خود دفاع کرد، او هنوز به مقام شامخ انسانیت بار نیافت، او حیوان خوبی است؛ بعد مثال ذکر میکنند و میفرمایند که این مرغ خانگی که اعضای منزل را که میدید فرار میکرد و فاصله میگرفت، همین که مادر شد و تخم مرغ را زیر پر او گذاشتند و او جوجه درآورد، الان کاملاً از این جوجههای خود که در حوزه او زندگی میکنند دفاع میکند، نوک میزند، پرخاش میکند و همین که تا دیروز فرار میکرد امروز مدافع است؛ یعنی الان مسئول حفظ این جوجههاست؛ اگر کسی سرپرستی اعضای خانواده را رعایت نکرد از حیوان هم پستتر است و اگر سرپرستی حفظ خانواده را به عهده داشت، تازه یک حیوان تربیت شده است و یک حیوان خوبی است، چه اینکه اگر کسی در امانت خیانت نکرد یک حیوان خوبی است، چون کلب معلَّم همین است؛ این سگ شکاری با اینکه گرسنه است آن گوشت کبک و امثال کبک را نمیخورد و وقتی به صاحبش داد دُم میجنباند و از این احساس امانت لذت میبرد، آنگاه صاحبش بعد از خوردن احیاناً استخوانها را پیش او میاندازد؛ این احساس امانت در حیوانهای تربیت شده است و اگر کسی امین نبود تعبیر قرآن کریم این است که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ ؛ از این حیوانات هم پستترند، برای اینکه اینها امیناند و تربیت شدهاند و سگ را میشود تربیت کرد و این کسی که در مال مردم خیانت میکند از سگ هم پستتر است.
آنچه که در صبغههای اسلامی است که انسانیّتِ انسان را تأمین میکند این است که همه اینها را >قربة الی الله< انجام میدهد و این دیگر مخصوص انسان است وگرنه دفاع از حریم خانواده در هر حیوانی هم است، انسانهایی هم که در این حد زندگی میکنند دارای این وصفاند چه مسلمان و چه کافر؛ اما آنکه در راه خدا میجنگد و میگوید «انا سلمان ابن الإسلام» ؛ و مثل سلمان (رضوان الله علیه) و همچنین مجاهدان اسلامی که برای حفظ اسلام میجنگیدند نه برای حفظ آب و خاک، چون هر کسی برای حفظ آب و خاکش میجنگد و این یک امر انسانی در حد متوسط است و یک امر الهی نیست، چون چه کافر باشد چه مسلمان باشد و چه مشرک باشد در هر صورت از خانه خود و از مال خود دفاع میکند، حیوان باشد هم از مال خود دفاع میکند، انسان هم باشد از مال خود دفاع میکند و اگر کسی اهل دفاع از حریم خود نباشد ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ است و اما آنکه میگوید من این کار را میکنم «ولتکون کلمةُ الله هی العلیا» ، او میشود انسان. لذا وقتی که از جنگ برگشت طلبکار نیست که چرا به من این ندادید یا آن ندادید یا من اینچنین کردم و شما آن چنان نکردید این «ولتکون کلمةُ الله هی العلیا» است و همیشه هم زنده است، این همان است که ﴿احیاءٌ عند ربهم یرزقون﴾ اینها اوج انسانیت است نه صرف دفاع از مال که هر کسی چه مسلمان و چه کافر از مِلک و مال خود دفاع میکند.
به هر تقدیر اگر کسی از حریم خود در همین محدوده دفاع کرد، این نشانه انسانیّت نیست، برای اینکه کسانی که کافرند این حدّ را هم دارند، چه اینکه حیوانات هم این حد را دارند و اگر کسی در امور جزیی که به او سپردهاند خیانت نکرد، این تازه حیوان خوبی است و اگر در امور جزیی که به او سپردند خیانت کرد که ﴿کالانعام بل هم اضل﴾ است؛ انسانیّت اوج دیگری دارد تا برسد به جایی که ﴿و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة﴾ ؛ این معارف بلند در دسترس انسانهای عادی نیست چه رسد به حیوان و مانند آن، مرز انسان از حیوان چیز دیگر است.
اینکه فرمود: ﴿تعلمونهن مما علمکم الله﴾ ناظر به این است و بعد فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾، بعضی از این شرایط یاد شده از همین جملهٴ ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم واذکروا اسم الله علیه﴾ استفاده میشود و آن این است که اگر این حیوان شکاری که تربیت شده است گاهی بر اساس تربیت، این شکار و این حیوان را نمیخورد و گاهی هم بر اساس همان درندهخویی این حیوان را میخورد، چنین حیوانی مَصید او حلال نیست، لذا فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾ نه >علی انفسهم< برای شما و به جهت حفظ شما و اِشراف بر شما؛ نه اینکه برای خودشان حفظ بکنند؛ اگر حیوانات شما اینچنین تربیت شدند که ﴿أمسکن علیکم﴾ شدند نه >امسکن علی انفسهم< آن وقت حلال است، البته این را در اصول و در کتابهای فقهی احیاناً ملاحظه فرمودید که این چون در مقام بیان حلیّت و حرمت است نه طهارت و نجاست، این دیگر اطلاق ندارد که کسی بگوید ﴿فکلوا مما امسکن علیکم﴾، پس این کبکی که حالا این حیوان رفت و شکار کرد و آورد ما میتوانیم این را بخوریم بدون شستن، برای اینکه فرمود: ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾؛ این امر به >کُل< که البته حلیت است نه وجوب، فقط از نظر حلیت و حرمت است نه از جهت طهارت و نجاست، چون در صدد بیان آن جهت نیست، لذا از آن جهت اطلاق ندارد و باید این حیوان را شست؛ یعنی آن جایی که این سگ شکاری دهان گرفت و گاز گرفت، آن قسمتی که این سگ دهان زد آن قسمت را باید شست با همان دستوری که گفتند؛ این نجس است؛ اما میته و مردار نیست و نجاست ذاتی ندارد مثل مردار؛ اگر این سگ شکاری نبود و او را میگرفت و از بین میبرد، این مردار بود، حالا چون شکاری است و صیّاد هم به نام خدا او را اغراء کرده است، این دیگر مردار نیست، مذکیٰ است و نجاست عَرَضی دارد، این را باید شست و بعد مورد استفاده قرار داد، لذا ﴿فکلوا﴾ در صدد بیان حلیت حرمت است نه در صدد بیان مطلق جهات، اعم از حلیت و حرمت و طهارت و نجاست، لذا نجس است ﴿فکلوا مما أمْسکْن علیکم﴾ نه >علی انفسهن<.
﴿واذکروا اسم الله علیه﴾؛ یعنی این ﴿وَما علَّمتم من الجوارح﴾ را که میخواهید اغراء کنید و اعزام کنید، باید نام خدا را ببرید؛ نام خدا هم تنها این نیست که بگویید >اذهب بسم الله الرحمن الرحیم<، بگویید >اذهب الله اکبر<، >لا اله الا الله<، همانطوری که ذبح حیوانات اینطور است که اگر کسی خواست مرغی را یا گوسفندی را سر بِبُرد بگوید: >لا اله الا الله<، >لا حول و لا قوة الا بالله<، >الحمد لله<، >سبحان الله<، >الله اکبر< کافیست، اگر بگوید >بسم الله الرحمن الرحیم< هم کافیست ﴿واتقوا الله ان الله سریع الحساب﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است