- 1140
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 3 سوره مائده بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 3 سوره مائده _ بخش پنجم"
- حجیت داشتن سیره معصومین (ع)
- فرق امامت از نظر امامیه و اهل سنت
- دلالت آیه به مسئله رهبری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
فخر رازی در ذیل این آیه مطالبی دارد، نظیر مطالبی که زمخشری داشت او متکلم معتزلی بود و این یک متکلم اشعری است؛ همان طوری که مسائل زمخشری مطرح شد و جرح و تعدیل شد، مباحث فخر رازی هم باید طرح و جرح و تعدیل بشود. بعضی از مسائلی که ایشان در تفسیر دارند در خلال مباحث گذشته بیان شد.
مطلب اول سخنان فخررازی
یکی از مطالبی که دارند این است که این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ دلالت میکند بر اینکه تقیه جایز است ؛ زیرا امروز دیگر ترس از بیگانهها جایز نیست؛ ولی قبلاً ترس جایز بود. این سخن ناتمام است، برای اینکه برای تقیه یک دلیل دیگری است، چون هر مسبوق الهویهای مجاز است برای حفظ اهم، مهم را صرف نظر کند؛ گاهی باید بذل جان و نثار و ایثار بکند مثل میدان جنگ و گاهی هم که زمان جنگ نیست مجاز است که برای حفظ خون خود تقیه کند، نظیر جریان عمار که ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ و قبل از نازل شدن ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾ آیات فراوانی هم نازل شده بود که میگفت از آنها نترسید و از خدا بترسید؛ منتها آن نهیِ آیات دیگر مولوی بود و نهیِ این جمله ارشادی است طبق بیانی که گذشت. پس این چنین نیست که قبل از نزول این آیه خشیتِ از مردم صحیح بود و امروز صحیح نیست. آن روزها هم فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی﴾ و مانند؛ آن جمله سورهٴ مبارکهٴ احزاب هم همین معنا را تبیین میکرد که مبلغان الهی از خدا میترسند و از غیر خدا نمیترسند و خطرها را هم تحمل میکنند.
تبیین تعرض دوم فخررازی در مورد <الیوم> در آیه
مطلب دومی که ایشان تعرض کردند این است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾ ظاهرش این است که قبل از این روز ـ حالا منظور روز مشخص نیست، نظیر روز جمعه که نماز جمعه واجب است؛ روز یعنی این عصر یا این روزگار ـ و قبل از این عصر دین ناقص بود و الآن کامل شد، آنگاه جوابی از بعضیها نقل کرد و جوابی خودش داد که ملاحظه فرمودید یا مراجعه میکنید.
دلالت آیه مذکور به مسئله رهبری
حق در مسئله آن است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ ناظر به قوانین و مقررات نیست؛ ناظر به مسئله رهبری است. اشکال آنها این است که لازمه این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ آن است که دین قبل از آن جریان ناقص بود و الآن کامل شد، تالی فاسدش این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمتِ مهم عمر خود را با دین ناقص گذراند و در حدود کمتر از سه ماه با دین کامل زندگی کرد. این اشکال را هم اهل سنت باید جواب بدهند و هم شیعهها. خلاصه اشکال این است که قبل از این آیه دین ناقص بود و لازمهش آن است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همه اصحاب و مسلمین قسمت مهم عمرشان را با دین ناقص گذراندند و خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدود اواخر عمر کمتر از سه ماه با دین کامل زندگی کرد.
جواب اصلیاش آن است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ ناظر به مسایل احکام و حدود و فرائض و سنن نیست، بلکه مربوط به رهبری است که کلید این احکام است که آن بحث دیگری دارد که بحث اساسی همان است؛ ولی اگر ما بخواهیم این اکمال دین را هم به فرائض و سنن بزنیم باید توجه کنیم که دین نه ناقص است و نه معیب، بلکه همیشه کامل است.
تفاوت نقض و عیب دین
بیان ذلک این است که ما یک نقص داریم و یک عیب داریم و یک کمال؛ نقص آن است که یک شیء کوتاه¬تر از آن هدف باشد؛ مثلاً اگر یک اتاقی دوازده متر مساحت آن بود و شما یک فرش نو و سالم و تمیزِ شش متری پهن کردهاید، میگویید این فرش ناقص است یا فرشی که مساحتِ او ده متر یا یازده متر یا یازده متر و نیم است، میگویید این فرش ناقص است؛ یعنی مساحت دوازده متر است و این فرش کمتر از ده متر که این را میگویند نقص. یک وقت است که ممکن است این فرش دوازده متر باشد؛ ولی بعضی از جاهایش سوخته است، بعضی از جاهایش خراب شده است و بعضی از جاهایش بید خورده است که این را میگویند معیب؛ عیب غیر از نقص است.
گاهی ممکن است چیزی هم ناقص باشد و هم معیب؛ ولی نقص چیزی است و عیب چیز دیگر؛ ممکن است یک امری هم ناقص باشد و هم معیب؛ ولی به هر تقدیر نقص غیر از عیب است. دین از همان بدء پیدایش تا نازل شدن ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ نه ناقص بود و نه معیب؛ زیرا نه یک جاهلی این دین را تدوین کرد و نه یک غافل و ساهی و ناسی، بلکه کسی این دین را تنظیم کرد که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ ، نه جهل در او راه دارد و نه غفلت و سهو و نسیان، پس قانونی که او وضع کرد نه از نظر درون فرسودگی دارد تا بشود قانونِ معیب و نه کمتر از نیاز جامعه انسانی بود یا هست تا بشود ناقص، بلکه او مثل یک طبیب حاذقی است که این طبیب حاذق لحظه به لحظه دارو تنظیم میکند، این نه نقص دارد و نه عیب، داروها را هم عوض میکند؛ در نیمه اول سال میگوید که فلان دارو را مصرف بکن و در نیمه دوم سال میگوید آن داروها را مصرف نکن و داروی دیگر را مصرف بکن؛ نظیر اینکه در مقدار زیادی از عمر را گفتند نماز را به طرف بیت المقدس بخوانید و بعد فرمودند به طرف کعبه بخوانید؛ این نه نقص است و نه عیب و ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان شفا معرفی کرد ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾ .
اگر کتاب او شفا است و اگر خود او شافی و طبیب است و علیم است و حکیم و سهو و نسیان هم در او مستحیل است، میداند نیاز جامعه بشری از نظر قوانین فردی و جمعی چیست و هر لحظه هر قانون مورد نیاز را صادر و نازل میکند، بنابراین اگر بیش از آن مقدار نازل میکرد جا برای نقد بود و هر مقداری که لازم بود بدون نقص و بدون عیب نازل کرده است؛ نظیر همان شبههای که عدهای از اهل کتاب میگفتند که چرا دین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کتاب او یعنی قرآن یک امر تدریجی است؟ ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾ ، چرا او هر از چندی حالا یا آیه یا یک سوره نازل میکند؟ چرا مجموعه این کتاب یکجا نازل نمیشود؟ همان طوری که تورات موسی یکجا نازل شد.
ذات اقدس الهی جواب داد به اینکه اینجا سه مسئله است؛ یکی اینکه همه علوم و معارف در مخزن الهی وجود دارد (یک) و تو در عروجت به همه این معارف رسیدی و این همان انزال دفعی است (دو)، همه چیز را آگاهی داری در آن مقام بلند، سوم آن است که وقتی بخواهد به نشئه تکلیف بیاید که تو و دیگران در آن تکلیف یکسانید، تدریجاً نازل میشود و این تنزیل تدریجی معنایش این نیست که در مخزن الهی نبود، یا وجود مبارک پیغمبر به آن عالم نبود آن نزول دفعی که میگویند قرآن یک انزال دفعی دارد و یک تنزیل تدریجی، در آن انزالِ دفعی همه معارف برای پیغمبر حاصل است، پس نه در خود دین نقص و عیب است، نه در آورنده دین نقص و عیب است و نه در تنزیل تدریجی؛ تنزیل تدریجی مثل درمان تدریجی است، بعضی از جاهاست که کمال آن در همان تدریجی بودن اوست، فرمود آنها میگویند ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾، اینها نمیدانند ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً﴾ ؛ ما این چنین برای تثبیت موقعیت تو تنزیلاً و تدریجاً نازل میکنیم، بنابراین تاکنون دین کامل بود و تاکنون سالم بود و تاکنون تام و هیچ نقصی در هیچ گوشه دین نبود. دین اگر به معنای مجموع عقاید و مقررات و اخلاقیات و قوانین است، او که کامل بود و هست، ولی تدریجاً نازل میشود.
ایشان بنایشان بر این است که این دو آیه هماهنگاند (این یک مطلب)، در آیه اول فرمود که امروز کافران ناامید شدند (این دو مطلب)، پس روز اکمال دین روز یأس کافران است و این یأس نه در روز بعثت بود، نه در روز هجرت بود، نه در روز تأسیس حکومت بود، نه در صلح حدیبیه بود، نه در فتح مکه بود، نه در سال نهم هجرت با نازل شدن سورهٴ «توبه» بود و نه در حجة الوداع بود هیچ جا نبود و در هیچ یک از این مقاطع تاریخی کافر ناامید نشد. ایشان جواب نقضی میدهند و میفرمایند اگر منظور از این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ یا {الیَومَ یَئِسَ} ناظر به احکام و فرائض و سنن باشند، دین که کامل نشده؛ چون خیلی از احکام بعد آمده؛ آنها بیراهه رفتند و این اکمال دین را به احکام و فرائض و واجبات و مستحبات زدند که این نقض بر ایشان وارد شد.
خود مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) مسیر ولایت را طی کرد؛ یعنی امروز دشمن ناامید شد، چرا؟ چون فکر میکرد دین قائم به شخص است و بعد فهمید دین قائم به نوع است؛ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا زنده بود مسئول رهبری مردم، صیانت دین، تبیین دین و اجرای دین بود و بعد از او اهل بیت جای او مینشینند و تنها چیزی که مخصوص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن وحی تشریعی است، این همان است که وجود مبارک حضرت امیر هم در نهجالبلاغه دارد که فرمود «لَقَدِ انقَطَعَ بِمَوتِکَ ما لَم یَنقَطِع بِمَوتِ غَیرک» ؛ به حضرت رسول عرض کرد که با ارتحال شما یک ضایعهای پیش آمد که با مرگ احدی هم پیش نیامد، آن مخصوص پیغمبر است؛ ولی اگر این مسیر طی نشود و منظور از اکما ل، اکمال احکام باشد، در همه مقاطع هم نقض وارد است و هم اینکه کافر ناامید نمیشود، حالا اگر چند حکم بر احکام دیگر افزوده شد، آیا این به منزله مرزبندی است که کافر ناامید بشود؟ کافر همه اینها را یا اسطوره میداند یا میگوید «بیاض علی سواد» و مانند آن.
دین که اگر ما قرینه نداشته باشیم بله؛ اما اینجا داریم که ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾؛ در این روزگار کفار ناامید شدند، کفاری که خود قرآن مکرّر و با تعبیرات گوناگون این جمله و مشابه آن را فرمود که ﴿لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا﴾ ؛ فرمود اینها مرتب میجنگند تا دین را از دست شما بگیرند و این یک عداوت مشترک است بین مشرکین و یهودیها و مسیحیها؛ نه تنها شما را از اسلام منصرف می¬کنند، بلکه یهودی میکوشد شما را یهودی کند و مسیحی میکوشد شما را مسیحی کند ﴿لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ ، حالا بر فرض مسلمین ـ معاذ الله ـ کافر میشدند و بت پرست میشدند، باز یهودیها و باز مسیحیها همان عداوت را تا حدودی داشتند؛ این امید یهودیها، امید مسیحیها، امید مشرکین به یأس مبدل شد معلوم میشود یک پدیدهای است که جلوی طمع اینها را گرفته و آن قوانین نیست و با قانون دشمن از پا در نمیآید؛ بلکه با مجری قانون و حافظ قانون و نگهبان قانون است که دشمن حریم میگیرد.
پس این اشکال دوم که دین قبلاً ناقص بود و بعد کامل شد، این به هیچ وجه وارد نیست، بلکه همواره دین کامل بود و امروز کمال رهبری را پیدا کرد؛ این همان است که در این نصوصی که دارد «بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج» که بعد از شمارش آن چهارتا، یکی دیگر «و الولایة» است و بعد دارد که «و الولایة أفضل» و بعد برهان مسئله در همین حدیث است که فرمود: «لأنها مفتاحهنّ و الوالی هو الدلیل علیهن» ، وقتی امام (علیه السلام) میفرماید که دین پنج پایه دارد، نماز است، زکات است، روزه است، حج است و ولایت است، فرمود ولایت افضل آنهاست، برای اینکه مبادا کسی خیال کند که ولایت یعنی محبت یا ولایت یعنی اعتقاد به حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت تکوینی، آنها حضرت این ولیّ را به والی منتقل کرد و فرمود «و الوالی» و وقتی والی شد مسئله حکومت مطرح میشود (این یک).
بعد فرمود «لأنها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن»، تعبیر مفتاح هم دارد که کلید دین به دست والی مسلمین است؛ او دین شناس است، او دین باور است، او مبین و مفسر دین است، او مجریِ حدود دین است و او مدافع از حریم دین است، یعنی اهل بیت (علیهم السلام) که این اوصاف یاد شده درباره آنهاست، اینها مفتاح و کلید دیناند، لذا این مجموعه کامل شد نه اینکه یک سیر افقی بکنیم و بگوییم مثلاً 80% دین و 90% دین و مانند آن بیان شد و الآن 10% دیگر که مانده بود بیان شد، یعنی این سیر سیر افقی باشد. اصلِ مسئله ولایت را مکرّر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طی احادیث فراوانی در طی این سالهای گوناگون درباره حضرت امیر فرمود؛ اما یک نزول قطعیِ عمومی که به صورت یک قطعنامه دربیاید و در برابر بیش از صد هزار جمعیت از مردم نقاط مختلف محدوده اسلامی آن روز که به همه هم ابلاغ بشود تا کنون نشده و آنکه در >روز غدیر< مطرح شد مسئله قیم بودن این دین است.
فرق امامت از نظر امامیه و اهل سنت
بر مردم پذیرش ولایتِ والی واجب است که این جزء فروع دین است؛ اما اینکه به عقیده ما امامت جزء اصول مذهب است و دیگران این را جزء فروع دین میدانند؛ برای آن است که ما برای امامت دو چهره قائلیم: از یک چهره امامت مثل نماز و روزه و حج و زکات است و از چهره دیگر امامت مثل نبوت و رسالت است. درباره رسالت و نبوت هم دو چهره است: یکی اینکه بر مردم واجب است حرف پیغمبر را گوش بکنند بله، این جزء فروعات دین است که بر مردم واجب است که دستورات او را عمل بکنند و این جزء فروع دین است.
انتخابی یا انتصابی بودن پیغمبر (ص)
البته اعتقاد مسئله دیگر است که اعتقاد به رسالت است؛ یکی اینکه پیامبر را چه کسی تعیین میکند؟ آیا انتخابی است و مردم پیغمبر را تعیین میکنند یا انتصاب الهی است؟ ما میگوییم این انتصاب الهی است و این فعل الله است، لذا بحثاش در فقه نمیگنجد و در بحث کلام میگنجد؛ در کلام از فعل خدا سخن به میان میآید که خدا چه کرد و چه میکند؟ در فقه از فعل مکلفین سخن به میان میآید که مکلفین باید چه بکنند و نباید چه بکنند؛ آنجا که سخن از فعل و ترک مکلَّف است مسئولش فقه است که فقه میگوید این کار را مکلفین باید بکنند و مکلفین فلان کار را نباید بکنند که این را فقه میگوید؛ اما آنجا که بحث از کار خداست آن دیگر در فقه مطرح نیست؛ بحثِ از فعل مکلف موضوع کار فقه است و بحث از فعل الله که کار فقه نیست و آن به عهده کلام است؛ در کلام بحث میشود که چون ولیّ باید معصوم باشد تعیین ولی و نصب ولی به عهده خداست و خدا یقیناً این کار را کرد و یقیناً این کار را میکند.
بنابراین به عقیده ما مسئله امامت و خلافت یک مسئله کلامی است و جزء اصول است یعنی اصول مذهب و به عقیده آنها جزء فروع دین است؛ ما میگوییم فقط از >غدیر< ساخته است و آنها میگویند از >سقیفه< ساخته است یا از سقیفه هم ساخته است؛ ما میگوییم انتصابی است و خدا باید نصب بکند و ما باید بپذیریم و آنها میگویند انتخابی است و مردم باید انتخاب بکنند، یعنی هم قبول به عهده مردم است و هم نصب به عهده مردم است و بر مردم واجب است که برای خود سرپرست تهیه کنند که این میشود یک کار فقهی و تشکیل سقیفه را یک کار فقهی میدانند و ما جریان غدیر را یک کار اصولی و یک کار کلامی میدانیم. ما میگوییم خدا باید نصب بکند و کرد، آنها میگویند مردم باید برای خودشان رهبر تعیین کنند و کردند؛ مردم باید برای خودشان رهبر تعیین کنند یک کار فقهی است، یعنی «یجب علی الناس» که «ان یفعل کذا»؛ اگر فعل مکلف موضوع یک حکم بود آن مسئله، مسئله فقهی است و ناگزیر مسئله خلافت و امامت و ولایت و رهبری جزء فروع دین قرار میگیرد و در حدّ سایر مسائل است، بر مردم واجب است که خرید و فروششان این چنین باشد، بر مردم واجب است که خانههایشان را این چنین بسازند، بر مردم واجب است که این چنین ازدواج کنند، بر مردم واجب است که این چنین اجاره برقرار کنند و بر مردم واجب است که برای خودشان رهبر تعیین کنند که این میشود انتخابی به فعل مکلف.
به هر تقدیر ما که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ را به آن مسئله کلامی می¬زنیم، میگوییم تا کنون دین کامل بود هم اکنون هم کامل است؛ منتها کمال دین در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این بود که او شارح دین، مبیّن دین، مفسر دین، عامل به دین، مجری حدود دین، مدافع حریم دین باشد و همه این سمت¬ها بعد از رحلت او به خلیفهاش برمیگردد نه اینکه قبلاً کامل نبود و هم اکنون کامل شد؛ قبلاً کمالاش به این بود که به دست پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن اوصاف عمل بشود و محقق بشود و بعد از ارتحال او کمال او به این است که به دست خلیفهاش یعنی علی (صلوات الله و سلام علیه) بشود و اگر نبود ناقص میشد نه اینکه قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد؛ میگوییم اگر این کامل بدون خَلَف و خلیفه واگذار میشد ناقص میشد که این دو دید با هم خیلی فرق دارد؛ یک مسئله اینکه آنها فرعی میدانند ما اصلی، آنها فقهی میدانند ما کلامی و یکی اینکه آنها فکر میکردند که دین قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد و به زحمت افتادند؛ ولی ما میگوییم این دینِ کامل اگر خلیفه نمیداشت ناقص میشد نه اینکه دین قبلاً ناقص بود هم اکنون کامل شد؛ این دینی که تا الآن کامل بود از این به بعد کمالاش حفظ شد ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾، یعنی «الیوم حفظت کمال دینکم» که این برداشت با آن برداشتها خیلی فرق میکند؛ تا الآن کامل بود، قیمی داشت و والی داشت و از این به بعد هم کامل است و قیمی دارد و والی دارد؛ در هیچ مرحله نقصی نبود نه اینکه تا الآن ناقص بود و از الآن به بعد کامل شد تا دوست یا دشمن به زحمت بیفتند و بخواهند این چنین جواب بگویند که مثلاً اشکال این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمت عمر خود را با دین ناقص گذارند و این چند روز را با دین کامل گذراند؛ خطاب به مردم است که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ که در هر سه جمله خطاب عامه مسلمیناند که وجود مبارک پیغمبر هم مشمول اوست.
بنابراین نه قبلاً ناقص بود، نه قبلاً معیب بود و نه قبلاً مسخوط و نامرضی؛ قبلاً کامل بود {الیوم} کمالش حفظ شد، قبلاً تام بود {الیوم} تمامیتش حفظ شد و قبلاً مرضی بود {الیوم} مرضی بودنش حفظ شد؛ منتها بیگانه فکر میکرد که دین به شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وابسته است و بعد از ارتحال او رخت برمیبندد چه اینکه صریحاً گفتند ﴿شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ که این آیه سوره طور را قبلاً خواندیم؛ یعنی او یک شاعری است و بافندهای است که ما منتظر منون و منیه اوییم؛ مثل سایر شعرا که با رسیدن منون و منیه و مرگ او مکتب او برچیده میشود، بعد معلوم شد که این مکتب قائم به ولایت است و ولایت یک حقیقتی است که روی این چهارده معصوم سایه افکند و اینها مجلای آن ولایت الهیاند.
حجیت داشتن سیره معصومین (ع)
دین به ولایت متکی است و تا پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است او ولیّ الله است >هو الولی< و بعدش هم سیزده معصوم دیگر که یکی پس از دیگری می¬آیند ولو حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) امام و پیغمبر نیست؛ اما شما میبینید که از سنت او و سیرت او به عنوان یک حجت استدلال میکنند؛ وجود مبارک حضرت امیر به سخن فاطمه (سلام الله علیهما) استدلال کرد، این برای این است که امت را ارجاع بدهد به یک مرجع علمی وگرنه خود حضرت امیر هم معصوم بود، چون اگر یک روایتی یک چیزی را از حضرت زهرا (صلوات الله و سلام علیها) نقل بکند هر فقیهی به او فتوا میدهد و ما هیچ تردیدی نمیکنیم که اگر یک روایتی از حضرت زهرا برسد که حضرت این کار را میکرد، یقیناً حجت است چون حرف معصوم حجت است و سیره معصوم حجت است مگر اینکه دلیل بر اختصاص باشد، فرقی از این جهت بین علی و زهرا (سلام الله علیهما) که نیست و هر دو مرجع فقهیاند برای ما و برای اینکه این مشکل حل بشود وجود مبارک حضرت امیر در بعضی از سخناناش به رفتار حضرت زهرا (علیهم السلام) استدلال کرد که فرمود فاطمه چنین فرمود یا فاطمه چنین گفت.
به هر تقدیر اوّل هم همین طور بود؛ منتها مصداق ولی الله که آن اوصاف یاد شده را باید به عهده میگرفت، در عصر پیغمبر خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و بعد از ارتحال او این معصومین دیگرند، پس «الدین کان کاملاً فکان کاملاً فکان کاملاً فکان کاملاً، فکان کاملاً فصار مرتبطا بکمال» نه اینکه قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد تا کسی بگوید پیغمبر قسمت مهم عمرش را با دین ناقص گذراند. بیگانهای که فکر میکرد این دین سرپرست ندارد الآن {یئس}؛ ناامید شد و معلوم شد که سرپرست او ولایت است و آن ولایت گاهی به پیغمبر قائم است و گاهی به خلفای معصومینشان.
الآن کسی ممکن است دین را از سیاست جدا بداند یا در مراسم سوگ و ماتم برای اهل بیت خیلی گریه کند و خود را اهل ولایت بداند در حالی که دین را از سیاست جدا میداند و به والی بودن آنها بها نمیدهد و برای حفظ حدود دین تلاش و کوشش نمیکند و فقط گریه چون کار آسانی است او را میپذیرد و خود را مقرب عند المعصومین میداند در حالی که ممکن است خدای ناکرده مبعَّد باشد.
والی یعنی همین اوصاف یاد شده؛ مثل اینکه «الحسنُ و الحسینُ امامانِ قاما او قَعَدا» ، آن وقتی هم که منزوی بودند امام بودند، یعنی این سمت را داشتند؛ منتها بالقوه بود. آنکه خدا باید تعیین کند کرد یعنی مسئله کلامی است و آنکه مردم باید بپذیرند که امر فقهی است که گاهی معصیت می¬کنند و گاهی اطاعت؛ کاری که از طرف خدا باید بشود به نصاب رسیده است و کاری که به عهده مردم است گاهی میپذیرند و گاهی نمیپذیرند.
ابدی بودن اکمال دین
بنابراین اگر چنانچه ما مسئله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ را به روال همان مفسرین عادی معنا بکنیم جواباش همان اوّلی است که در مخزن الهی همه مقررات بود (یک)، و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مسئله عروج به همه آنها دسترسی پیدا کرد چه اینکه در انزال دفعی از همه آنها باخبر شد (دو)، در مقام تنزیل تدریجی مثل درمان روزانه بیمار است که روزانه به او نسخه میدهد و روزانه به او دارو میدهد که این در هیچ مرحله نه نقص دارد و نه عیب و این به روال عادی است و اگر به مسئله نهایی ـ که هو الحق ـ برسیم یعنی به آن مسئله ولایت، این معنایش این است که دین کامل را ما حفظ کردیم، حالا اینجاهاست که انسان متوجه میشود که دیگر این معارف عمیق قرآن را نباید از صرف میر میر سید شریف توقع داشت یا آن ادبیات مغنی و امثال مغنی؛ آنها فکرشان به این اوج نمیرسد که حالا بگوییم ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ یعنی «حفظت کمال دینکم»، اکمال که به این معنا نیامده است.
فخر رازی در ذیل آیه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ یک حرف بسیار زیبایی دارد که این حرف از آن حرفهای درخشان تفسیری او است؛ عدهای از مفسرین ادبیگرا به این تلاش افتادند که فَعَل یفعِل مصدرش تَفعُلَ نیامده و این هلک یهلک است که مصدر ثلاثی مجردش بر وزن تفعل نیامده، این چه صیغهای است؟ ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ ماضیاش که هلک است و مضارعش یهلک است، مصدرش که تهلک نیست که به زحمت افتادند؛ فخررازی میگوید شما که مسلمانید و تا اینجا آمدید بعد از پذیرش اینکه قرآن وحی و اعجاز است دارید سخن میگویید نه قبل از او؛ اگر این حرف را بیگانه بزند او باید شواهد ادبی استشهاد کند؛ ولی شما اگر برایتان «بین الرشد» شد که این کلام الله است آیا از این به بعد هم منتظرید ببینید به اینکه امروأ القیس چه گفت یا جاحظ چه گفت یا در قاموس چه آمده یا در لسانالعرب چه آمده و به دنبال این میگردید؟ بعد از بیان شدن و روشن شدن اینکه این قرآن کلام الله است آن وقت آیا به این فکرید که فعل یفعل، تفعل نمیآید؟ نه تفعل میآید. اگر کسی قبل از تحقیق و قبل از اسلام است و قبل از اینکه قرآن برای او ثابت بشود که کلام الله است، او باید به دنبال شواهد ادبی بگردد و میگردد و پیدا میکند؛ اما شما بعد از اینکه برایتان مسلم شد که این کلام الله است این دیگر جا برای نقد نیست .
به هر تقدیر ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾ یعنی «حفظت کمال دینکم بخلافة علی» و دین همواره کامل بود نه اینکه دین تا چند روز قبل ناقص بود و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمت مهم عمرش را با دین ناقص گذراند و از این به بعد کامل شده، این چنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- حجیت داشتن سیره معصومین (ع)
- فرق امامت از نظر امامیه و اهل سنت
- دلالت آیه به مسئله رهبری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته
فخر رازی در ذیل این آیه مطالبی دارد، نظیر مطالبی که زمخشری داشت او متکلم معتزلی بود و این یک متکلم اشعری است؛ همان طوری که مسائل زمخشری مطرح شد و جرح و تعدیل شد، مباحث فخر رازی هم باید طرح و جرح و تعدیل بشود. بعضی از مسائلی که ایشان در تفسیر دارند در خلال مباحث گذشته بیان شد.
مطلب اول سخنان فخررازی
یکی از مطالبی که دارند این است که این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾ دلالت میکند بر اینکه تقیه جایز است ؛ زیرا امروز دیگر ترس از بیگانهها جایز نیست؛ ولی قبلاً ترس جایز بود. این سخن ناتمام است، برای اینکه برای تقیه یک دلیل دیگری است، چون هر مسبوق الهویهای مجاز است برای حفظ اهم، مهم را صرف نظر کند؛ گاهی باید بذل جان و نثار و ایثار بکند مثل میدان جنگ و گاهی هم که زمان جنگ نیست مجاز است که برای حفظ خون خود تقیه کند، نظیر جریان عمار که ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ و قبل از نازل شدن ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾ آیات فراوانی هم نازل شده بود که میگفت از آنها نترسید و از خدا بترسید؛ منتها آن نهیِ آیات دیگر مولوی بود و نهیِ این جمله ارشادی است طبق بیانی که گذشت. پس این چنین نیست که قبل از نزول این آیه خشیتِ از مردم صحیح بود و امروز صحیح نیست. آن روزها هم فرمود ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی﴾ و مانند؛ آن جمله سورهٴ مبارکهٴ احزاب هم همین معنا را تبیین میکرد که مبلغان الهی از خدا میترسند و از غیر خدا نمیترسند و خطرها را هم تحمل میکنند.
تبیین تعرض دوم فخررازی در مورد <الیوم> در آیه
مطلب دومی که ایشان تعرض کردند این است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾ ظاهرش این است که قبل از این روز ـ حالا منظور روز مشخص نیست، نظیر روز جمعه که نماز جمعه واجب است؛ روز یعنی این عصر یا این روزگار ـ و قبل از این عصر دین ناقص بود و الآن کامل شد، آنگاه جوابی از بعضیها نقل کرد و جوابی خودش داد که ملاحظه فرمودید یا مراجعه میکنید.
دلالت آیه مذکور به مسئله رهبری
حق در مسئله آن است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ ناظر به قوانین و مقررات نیست؛ ناظر به مسئله رهبری است. اشکال آنها این است که لازمه این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ آن است که دین قبل از آن جریان ناقص بود و الآن کامل شد، تالی فاسدش این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمتِ مهم عمر خود را با دین ناقص گذراند و در حدود کمتر از سه ماه با دین کامل زندگی کرد. این اشکال را هم اهل سنت باید جواب بدهند و هم شیعهها. خلاصه اشکال این است که قبل از این آیه دین ناقص بود و لازمهش آن است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همه اصحاب و مسلمین قسمت مهم عمرشان را با دین ناقص گذراندند و خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حدود اواخر عمر کمتر از سه ماه با دین کامل زندگی کرد.
جواب اصلیاش آن است که این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ ناظر به مسایل احکام و حدود و فرائض و سنن نیست، بلکه مربوط به رهبری است که کلید این احکام است که آن بحث دیگری دارد که بحث اساسی همان است؛ ولی اگر ما بخواهیم این اکمال دین را هم به فرائض و سنن بزنیم باید توجه کنیم که دین نه ناقص است و نه معیب، بلکه همیشه کامل است.
تفاوت نقض و عیب دین
بیان ذلک این است که ما یک نقص داریم و یک عیب داریم و یک کمال؛ نقص آن است که یک شیء کوتاه¬تر از آن هدف باشد؛ مثلاً اگر یک اتاقی دوازده متر مساحت آن بود و شما یک فرش نو و سالم و تمیزِ شش متری پهن کردهاید، میگویید این فرش ناقص است یا فرشی که مساحتِ او ده متر یا یازده متر یا یازده متر و نیم است، میگویید این فرش ناقص است؛ یعنی مساحت دوازده متر است و این فرش کمتر از ده متر که این را میگویند نقص. یک وقت است که ممکن است این فرش دوازده متر باشد؛ ولی بعضی از جاهایش سوخته است، بعضی از جاهایش خراب شده است و بعضی از جاهایش بید خورده است که این را میگویند معیب؛ عیب غیر از نقص است.
گاهی ممکن است چیزی هم ناقص باشد و هم معیب؛ ولی نقص چیزی است و عیب چیز دیگر؛ ممکن است یک امری هم ناقص باشد و هم معیب؛ ولی به هر تقدیر نقص غیر از عیب است. دین از همان بدء پیدایش تا نازل شدن ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ نه ناقص بود و نه معیب؛ زیرا نه یک جاهلی این دین را تدوین کرد و نه یک غافل و ساهی و ناسی، بلکه کسی این دین را تنظیم کرد که ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ ، نه جهل در او راه دارد و نه غفلت و سهو و نسیان، پس قانونی که او وضع کرد نه از نظر درون فرسودگی دارد تا بشود قانونِ معیب و نه کمتر از نیاز جامعه انسانی بود یا هست تا بشود ناقص، بلکه او مثل یک طبیب حاذقی است که این طبیب حاذق لحظه به لحظه دارو تنظیم میکند، این نه نقص دارد و نه عیب، داروها را هم عوض میکند؛ در نیمه اول سال میگوید که فلان دارو را مصرف بکن و در نیمه دوم سال میگوید آن داروها را مصرف نکن و داروی دیگر را مصرف بکن؛ نظیر اینکه در مقدار زیادی از عمر را گفتند نماز را به طرف بیت المقدس بخوانید و بعد فرمودند به طرف کعبه بخوانید؛ این نه نقص است و نه عیب و ذات اقدس الهی قرآن را به عنوان شفا معرفی کرد ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾ .
اگر کتاب او شفا است و اگر خود او شافی و طبیب است و علیم است و حکیم و سهو و نسیان هم در او مستحیل است، میداند نیاز جامعه بشری از نظر قوانین فردی و جمعی چیست و هر لحظه هر قانون مورد نیاز را صادر و نازل میکند، بنابراین اگر بیش از آن مقدار نازل میکرد جا برای نقد بود و هر مقداری که لازم بود بدون نقص و بدون عیب نازل کرده است؛ نظیر همان شبههای که عدهای از اهل کتاب میگفتند که چرا دین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و کتاب او یعنی قرآن یک امر تدریجی است؟ ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾ ، چرا او هر از چندی حالا یا آیه یا یک سوره نازل میکند؟ چرا مجموعه این کتاب یکجا نازل نمیشود؟ همان طوری که تورات موسی یکجا نازل شد.
ذات اقدس الهی جواب داد به اینکه اینجا سه مسئله است؛ یکی اینکه همه علوم و معارف در مخزن الهی وجود دارد (یک) و تو در عروجت به همه این معارف رسیدی و این همان انزال دفعی است (دو)، همه چیز را آگاهی داری در آن مقام بلند، سوم آن است که وقتی بخواهد به نشئه تکلیف بیاید که تو و دیگران در آن تکلیف یکسانید، تدریجاً نازل میشود و این تنزیل تدریجی معنایش این نیست که در مخزن الهی نبود، یا وجود مبارک پیغمبر به آن عالم نبود آن نزول دفعی که میگویند قرآن یک انزال دفعی دارد و یک تنزیل تدریجی، در آن انزالِ دفعی همه معارف برای پیغمبر حاصل است، پس نه در خود دین نقص و عیب است، نه در آورنده دین نقص و عیب است و نه در تنزیل تدریجی؛ تنزیل تدریجی مثل درمان تدریجی است، بعضی از جاهاست که کمال آن در همان تدریجی بودن اوست، فرمود آنها میگویند ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً﴾، اینها نمیدانند ﴿کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتیلاً﴾ ؛ ما این چنین برای تثبیت موقعیت تو تنزیلاً و تدریجاً نازل میکنیم، بنابراین تاکنون دین کامل بود و تاکنون سالم بود و تاکنون تام و هیچ نقصی در هیچ گوشه دین نبود. دین اگر به معنای مجموع عقاید و مقررات و اخلاقیات و قوانین است، او که کامل بود و هست، ولی تدریجاً نازل میشود.
ایشان بنایشان بر این است که این دو آیه هماهنگاند (این یک مطلب)، در آیه اول فرمود که امروز کافران ناامید شدند (این دو مطلب)، پس روز اکمال دین روز یأس کافران است و این یأس نه در روز بعثت بود، نه در روز هجرت بود، نه در روز تأسیس حکومت بود، نه در صلح حدیبیه بود، نه در فتح مکه بود، نه در سال نهم هجرت با نازل شدن سورهٴ «توبه» بود و نه در حجة الوداع بود هیچ جا نبود و در هیچ یک از این مقاطع تاریخی کافر ناامید نشد. ایشان جواب نقضی میدهند و میفرمایند اگر منظور از این ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ یا {الیَومَ یَئِسَ} ناظر به احکام و فرائض و سنن باشند، دین که کامل نشده؛ چون خیلی از احکام بعد آمده؛ آنها بیراهه رفتند و این اکمال دین را به احکام و فرائض و واجبات و مستحبات زدند که این نقض بر ایشان وارد شد.
خود مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) مسیر ولایت را طی کرد؛ یعنی امروز دشمن ناامید شد، چرا؟ چون فکر میکرد دین قائم به شخص است و بعد فهمید دین قائم به نوع است؛ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تا زنده بود مسئول رهبری مردم، صیانت دین، تبیین دین و اجرای دین بود و بعد از او اهل بیت جای او مینشینند و تنها چیزی که مخصوص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن وحی تشریعی است، این همان است که وجود مبارک حضرت امیر هم در نهجالبلاغه دارد که فرمود «لَقَدِ انقَطَعَ بِمَوتِکَ ما لَم یَنقَطِع بِمَوتِ غَیرک» ؛ به حضرت رسول عرض کرد که با ارتحال شما یک ضایعهای پیش آمد که با مرگ احدی هم پیش نیامد، آن مخصوص پیغمبر است؛ ولی اگر این مسیر طی نشود و منظور از اکما ل، اکمال احکام باشد، در همه مقاطع هم نقض وارد است و هم اینکه کافر ناامید نمیشود، حالا اگر چند حکم بر احکام دیگر افزوده شد، آیا این به منزله مرزبندی است که کافر ناامید بشود؟ کافر همه اینها را یا اسطوره میداند یا میگوید «بیاض علی سواد» و مانند آن.
دین که اگر ما قرینه نداشته باشیم بله؛ اما اینجا داریم که ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾؛ در این روزگار کفار ناامید شدند، کفاری که خود قرآن مکرّر و با تعبیرات گوناگون این جمله و مشابه آن را فرمود که ﴿لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتّی یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا﴾ ؛ فرمود اینها مرتب میجنگند تا دین را از دست شما بگیرند و این یک عداوت مشترک است بین مشرکین و یهودیها و مسیحیها؛ نه تنها شما را از اسلام منصرف می¬کنند، بلکه یهودی میکوشد شما را یهودی کند و مسیحی میکوشد شما را مسیحی کند ﴿لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ ، حالا بر فرض مسلمین ـ معاذ الله ـ کافر میشدند و بت پرست میشدند، باز یهودیها و باز مسیحیها همان عداوت را تا حدودی داشتند؛ این امید یهودیها، امید مسیحیها، امید مشرکین به یأس مبدل شد معلوم میشود یک پدیدهای است که جلوی طمع اینها را گرفته و آن قوانین نیست و با قانون دشمن از پا در نمیآید؛ بلکه با مجری قانون و حافظ قانون و نگهبان قانون است که دشمن حریم میگیرد.
پس این اشکال دوم که دین قبلاً ناقص بود و بعد کامل شد، این به هیچ وجه وارد نیست، بلکه همواره دین کامل بود و امروز کمال رهبری را پیدا کرد؛ این همان است که در این نصوصی که دارد «بنی الاسلام علی خمس علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج» که بعد از شمارش آن چهارتا، یکی دیگر «و الولایة» است و بعد دارد که «و الولایة أفضل» و بعد برهان مسئله در همین حدیث است که فرمود: «لأنها مفتاحهنّ و الوالی هو الدلیل علیهن» ، وقتی امام (علیه السلام) میفرماید که دین پنج پایه دارد، نماز است، زکات است، روزه است، حج است و ولایت است، فرمود ولایت افضل آنهاست، برای اینکه مبادا کسی خیال کند که ولایت یعنی محبت یا ولایت یعنی اعتقاد به حقانیت اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت تکوینی، آنها حضرت این ولیّ را به والی منتقل کرد و فرمود «و الوالی» و وقتی والی شد مسئله حکومت مطرح میشود (این یک).
بعد فرمود «لأنها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن»، تعبیر مفتاح هم دارد که کلید دین به دست والی مسلمین است؛ او دین شناس است، او دین باور است، او مبین و مفسر دین است، او مجریِ حدود دین است و او مدافع از حریم دین است، یعنی اهل بیت (علیهم السلام) که این اوصاف یاد شده درباره آنهاست، اینها مفتاح و کلید دیناند، لذا این مجموعه کامل شد نه اینکه یک سیر افقی بکنیم و بگوییم مثلاً 80% دین و 90% دین و مانند آن بیان شد و الآن 10% دیگر که مانده بود بیان شد، یعنی این سیر سیر افقی باشد. اصلِ مسئله ولایت را مکرّر وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در طی احادیث فراوانی در طی این سالهای گوناگون درباره حضرت امیر فرمود؛ اما یک نزول قطعیِ عمومی که به صورت یک قطعنامه دربیاید و در برابر بیش از صد هزار جمعیت از مردم نقاط مختلف محدوده اسلامی آن روز که به همه هم ابلاغ بشود تا کنون نشده و آنکه در >روز غدیر< مطرح شد مسئله قیم بودن این دین است.
فرق امامت از نظر امامیه و اهل سنت
بر مردم پذیرش ولایتِ والی واجب است که این جزء فروع دین است؛ اما اینکه به عقیده ما امامت جزء اصول مذهب است و دیگران این را جزء فروع دین میدانند؛ برای آن است که ما برای امامت دو چهره قائلیم: از یک چهره امامت مثل نماز و روزه و حج و زکات است و از چهره دیگر امامت مثل نبوت و رسالت است. درباره رسالت و نبوت هم دو چهره است: یکی اینکه بر مردم واجب است حرف پیغمبر را گوش بکنند بله، این جزء فروعات دین است که بر مردم واجب است که دستورات او را عمل بکنند و این جزء فروع دین است.
انتخابی یا انتصابی بودن پیغمبر (ص)
البته اعتقاد مسئله دیگر است که اعتقاد به رسالت است؛ یکی اینکه پیامبر را چه کسی تعیین میکند؟ آیا انتخابی است و مردم پیغمبر را تعیین میکنند یا انتصاب الهی است؟ ما میگوییم این انتصاب الهی است و این فعل الله است، لذا بحثاش در فقه نمیگنجد و در بحث کلام میگنجد؛ در کلام از فعل خدا سخن به میان میآید که خدا چه کرد و چه میکند؟ در فقه از فعل مکلفین سخن به میان میآید که مکلفین باید چه بکنند و نباید چه بکنند؛ آنجا که سخن از فعل و ترک مکلَّف است مسئولش فقه است که فقه میگوید این کار را مکلفین باید بکنند و مکلفین فلان کار را نباید بکنند که این را فقه میگوید؛ اما آنجا که بحث از کار خداست آن دیگر در فقه مطرح نیست؛ بحثِ از فعل مکلف موضوع کار فقه است و بحث از فعل الله که کار فقه نیست و آن به عهده کلام است؛ در کلام بحث میشود که چون ولیّ باید معصوم باشد تعیین ولی و نصب ولی به عهده خداست و خدا یقیناً این کار را کرد و یقیناً این کار را میکند.
بنابراین به عقیده ما مسئله امامت و خلافت یک مسئله کلامی است و جزء اصول است یعنی اصول مذهب و به عقیده آنها جزء فروع دین است؛ ما میگوییم فقط از >غدیر< ساخته است و آنها میگویند از >سقیفه< ساخته است یا از سقیفه هم ساخته است؛ ما میگوییم انتصابی است و خدا باید نصب بکند و ما باید بپذیریم و آنها میگویند انتخابی است و مردم باید انتخاب بکنند، یعنی هم قبول به عهده مردم است و هم نصب به عهده مردم است و بر مردم واجب است که برای خود سرپرست تهیه کنند که این میشود یک کار فقهی و تشکیل سقیفه را یک کار فقهی میدانند و ما جریان غدیر را یک کار اصولی و یک کار کلامی میدانیم. ما میگوییم خدا باید نصب بکند و کرد، آنها میگویند مردم باید برای خودشان رهبر تعیین کنند و کردند؛ مردم باید برای خودشان رهبر تعیین کنند یک کار فقهی است، یعنی «یجب علی الناس» که «ان یفعل کذا»؛ اگر فعل مکلف موضوع یک حکم بود آن مسئله، مسئله فقهی است و ناگزیر مسئله خلافت و امامت و ولایت و رهبری جزء فروع دین قرار میگیرد و در حدّ سایر مسائل است، بر مردم واجب است که خرید و فروششان این چنین باشد، بر مردم واجب است که خانههایشان را این چنین بسازند، بر مردم واجب است که این چنین ازدواج کنند، بر مردم واجب است که این چنین اجاره برقرار کنند و بر مردم واجب است که برای خودشان رهبر تعیین کنند که این میشود انتخابی به فعل مکلف.
به هر تقدیر ما که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ را به آن مسئله کلامی می¬زنیم، میگوییم تا کنون دین کامل بود هم اکنون هم کامل است؛ منتها کمال دین در زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این بود که او شارح دین، مبیّن دین، مفسر دین، عامل به دین، مجری حدود دین، مدافع حریم دین باشد و همه این سمت¬ها بعد از رحلت او به خلیفهاش برمیگردد نه اینکه قبلاً کامل نبود و هم اکنون کامل شد؛ قبلاً کمالاش به این بود که به دست پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن اوصاف عمل بشود و محقق بشود و بعد از ارتحال او کمال او به این است که به دست خلیفهاش یعنی علی (صلوات الله و سلام علیه) بشود و اگر نبود ناقص میشد نه اینکه قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد؛ میگوییم اگر این کامل بدون خَلَف و خلیفه واگذار میشد ناقص میشد که این دو دید با هم خیلی فرق دارد؛ یک مسئله اینکه آنها فرعی میدانند ما اصلی، آنها فقهی میدانند ما کلامی و یکی اینکه آنها فکر میکردند که دین قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد و به زحمت افتادند؛ ولی ما میگوییم این دینِ کامل اگر خلیفه نمیداشت ناقص میشد نه اینکه دین قبلاً ناقص بود هم اکنون کامل شد؛ این دینی که تا الآن کامل بود از این به بعد کمالاش حفظ شد ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾، یعنی «الیوم حفظت کمال دینکم» که این برداشت با آن برداشتها خیلی فرق میکند؛ تا الآن کامل بود، قیمی داشت و والی داشت و از این به بعد هم کامل است و قیمی دارد و والی دارد؛ در هیچ مرحله نقصی نبود نه اینکه تا الآن ناقص بود و از الآن به بعد کامل شد تا دوست یا دشمن به زحمت بیفتند و بخواهند این چنین جواب بگویند که مثلاً اشکال این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمت عمر خود را با دین ناقص گذارند و این چند روز را با دین کامل گذراند؛ خطاب به مردم است که ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا﴾ که در هر سه جمله خطاب عامه مسلمیناند که وجود مبارک پیغمبر هم مشمول اوست.
بنابراین نه قبلاً ناقص بود، نه قبلاً معیب بود و نه قبلاً مسخوط و نامرضی؛ قبلاً کامل بود {الیوم} کمالش حفظ شد، قبلاً تام بود {الیوم} تمامیتش حفظ شد و قبلاً مرضی بود {الیوم} مرضی بودنش حفظ شد؛ منتها بیگانه فکر میکرد که دین به شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وابسته است و بعد از ارتحال او رخت برمیبندد چه اینکه صریحاً گفتند ﴿شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ که این آیه سوره طور را قبلاً خواندیم؛ یعنی او یک شاعری است و بافندهای است که ما منتظر منون و منیه اوییم؛ مثل سایر شعرا که با رسیدن منون و منیه و مرگ او مکتب او برچیده میشود، بعد معلوم شد که این مکتب قائم به ولایت است و ولایت یک حقیقتی است که روی این چهارده معصوم سایه افکند و اینها مجلای آن ولایت الهیاند.
حجیت داشتن سیره معصومین (ع)
دین به ولایت متکی است و تا پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است او ولیّ الله است >هو الولی< و بعدش هم سیزده معصوم دیگر که یکی پس از دیگری می¬آیند ولو حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) امام و پیغمبر نیست؛ اما شما میبینید که از سنت او و سیرت او به عنوان یک حجت استدلال میکنند؛ وجود مبارک حضرت امیر به سخن فاطمه (سلام الله علیهما) استدلال کرد، این برای این است که امت را ارجاع بدهد به یک مرجع علمی وگرنه خود حضرت امیر هم معصوم بود، چون اگر یک روایتی یک چیزی را از حضرت زهرا (صلوات الله و سلام علیها) نقل بکند هر فقیهی به او فتوا میدهد و ما هیچ تردیدی نمیکنیم که اگر یک روایتی از حضرت زهرا برسد که حضرت این کار را میکرد، یقیناً حجت است چون حرف معصوم حجت است و سیره معصوم حجت است مگر اینکه دلیل بر اختصاص باشد، فرقی از این جهت بین علی و زهرا (سلام الله علیهما) که نیست و هر دو مرجع فقهیاند برای ما و برای اینکه این مشکل حل بشود وجود مبارک حضرت امیر در بعضی از سخناناش به رفتار حضرت زهرا (علیهم السلام) استدلال کرد که فرمود فاطمه چنین فرمود یا فاطمه چنین گفت.
به هر تقدیر اوّل هم همین طور بود؛ منتها مصداق ولی الله که آن اوصاف یاد شده را باید به عهده میگرفت، در عصر پیغمبر خود پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و بعد از ارتحال او این معصومین دیگرند، پس «الدین کان کاملاً فکان کاملاً فکان کاملاً فکان کاملاً، فکان کاملاً فصار مرتبطا بکمال» نه اینکه قبلاً ناقص بود و هم اکنون کامل شد تا کسی بگوید پیغمبر قسمت مهم عمرش را با دین ناقص گذراند. بیگانهای که فکر میکرد این دین سرپرست ندارد الآن {یئس}؛ ناامید شد و معلوم شد که سرپرست او ولایت است و آن ولایت گاهی به پیغمبر قائم است و گاهی به خلفای معصومینشان.
الآن کسی ممکن است دین را از سیاست جدا بداند یا در مراسم سوگ و ماتم برای اهل بیت خیلی گریه کند و خود را اهل ولایت بداند در حالی که دین را از سیاست جدا میداند و به والی بودن آنها بها نمیدهد و برای حفظ حدود دین تلاش و کوشش نمیکند و فقط گریه چون کار آسانی است او را میپذیرد و خود را مقرب عند المعصومین میداند در حالی که ممکن است خدای ناکرده مبعَّد باشد.
والی یعنی همین اوصاف یاد شده؛ مثل اینکه «الحسنُ و الحسینُ امامانِ قاما او قَعَدا» ، آن وقتی هم که منزوی بودند امام بودند، یعنی این سمت را داشتند؛ منتها بالقوه بود. آنکه خدا باید تعیین کند کرد یعنی مسئله کلامی است و آنکه مردم باید بپذیرند که امر فقهی است که گاهی معصیت می¬کنند و گاهی اطاعت؛ کاری که از طرف خدا باید بشود به نصاب رسیده است و کاری که به عهده مردم است گاهی میپذیرند و گاهی نمیپذیرند.
ابدی بودن اکمال دین
بنابراین اگر چنانچه ما مسئله ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ را به روال همان مفسرین عادی معنا بکنیم جواباش همان اوّلی است که در مخزن الهی همه مقررات بود (یک)، و وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مسئله عروج به همه آنها دسترسی پیدا کرد چه اینکه در انزال دفعی از همه آنها باخبر شد (دو)، در مقام تنزیل تدریجی مثل درمان روزانه بیمار است که روزانه به او نسخه میدهد و روزانه به او دارو میدهد که این در هیچ مرحله نه نقص دارد و نه عیب و این به روال عادی است و اگر به مسئله نهایی ـ که هو الحق ـ برسیم یعنی به آن مسئله ولایت، این معنایش این است که دین کامل را ما حفظ کردیم، حالا اینجاهاست که انسان متوجه میشود که دیگر این معارف عمیق قرآن را نباید از صرف میر میر سید شریف توقع داشت یا آن ادبیات مغنی و امثال مغنی؛ آنها فکرشان به این اوج نمیرسد که حالا بگوییم ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ یعنی «حفظت کمال دینکم»، اکمال که به این معنا نیامده است.
فخر رازی در ذیل آیه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ یک حرف بسیار زیبایی دارد که این حرف از آن حرفهای درخشان تفسیری او است؛ عدهای از مفسرین ادبیگرا به این تلاش افتادند که فَعَل یفعِل مصدرش تَفعُلَ نیامده و این هلک یهلک است که مصدر ثلاثی مجردش بر وزن تفعل نیامده، این چه صیغهای است؟ ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ﴾ ماضیاش که هلک است و مضارعش یهلک است، مصدرش که تهلک نیست که به زحمت افتادند؛ فخررازی میگوید شما که مسلمانید و تا اینجا آمدید بعد از پذیرش اینکه قرآن وحی و اعجاز است دارید سخن میگویید نه قبل از او؛ اگر این حرف را بیگانه بزند او باید شواهد ادبی استشهاد کند؛ ولی شما اگر برایتان «بین الرشد» شد که این کلام الله است آیا از این به بعد هم منتظرید ببینید به اینکه امروأ القیس چه گفت یا جاحظ چه گفت یا در قاموس چه آمده یا در لسانالعرب چه آمده و به دنبال این میگردید؟ بعد از بیان شدن و روشن شدن اینکه این قرآن کلام الله است آن وقت آیا به این فکرید که فعل یفعل، تفعل نمیآید؟ نه تفعل میآید. اگر کسی قبل از تحقیق و قبل از اسلام است و قبل از اینکه قرآن برای او ثابت بشود که کلام الله است، او باید به دنبال شواهد ادبی بگردد و میگردد و پیدا میکند؛ اما شما بعد از اینکه برایتان مسلم شد که این کلام الله است این دیگر جا برای نقد نیست .
به هر تقدیر ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ﴾ یعنی «حفظت کمال دینکم بخلافة علی» و دین همواره کامل بود نه اینکه دین تا چند روز قبل ناقص بود و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قسمت مهم عمرش را با دین ناقص گذراند و از این به بعد کامل شده، این چنین نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است