- 939
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 3 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 3 سوره مائده _ بخش دوم"
- کیفیت نزول صدر و ذیل آیه محل بحث
- نظر علامه طباطبائی در کیفیت قتل حیوانات و اکل لحوم
- عدم افراط و تفریط درباره اکل میته در حال اضطرار
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته و کامل نبودن برخی شأن نزولها
در بحث روایی ذیل آیه دوم روایتی از مجمعالبیان و همچنین نورالثقلین خوانده شد که شخصی در سال قبل آمد حضور رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اسلام نیاورد و در سال بعد خواست وارد مکّه بشود، دستور رسید که او را راه ندهید، چون این مشرک است، آنگاه خدا نهی کرد و فرمود که شما جلو اینها را نگیرید ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ ؛ شما جلو اینها را نگیرید و بگذارید بیایند، گرچه این نقل شده است؛ ولی با آیات قرآن و همچنین با آن نقل مورد اتّفاق سازگار نیست؛ زیرا سوره مبارکه «مائده» همان طوری که در بعضی از روایات خوانده شد تقریباً دو ماه قبل از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و در جریان حجّةالوداع که وجود مبارک حضرت در ذیالحجّه که حج کردند و بعد به طرف مدینه برگشتند، در آخر ماه صفر رحلت کردند و تقریباً دو ماه بعد از این جریان رحلت کردند و سوره «توبه» قبل از آن نازل شد.
در سوره «توبه» آیه 28 اینچنین بود که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ ، چنان که در همان اوایل سوره «توبه» هم داشت که ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ و چون سوره «توبه» قبل از سوره «مائده» است و در سوره «توبه» فرمود که مشرکین حقّ دخول در مسجد الحرام را ندارند، بنابراین نمیشود گفت که آن مرد مشرک عازم زیارت بیت بود و عازم ورود مسجد الحرام بود و مسلمین یا مثلاً پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست نگذارد که او بیاید و بعد آیه نازل شد که کاری به او نداشته باشید و بگذارید بیاید ، آن وقت این لازمهاش آن است که سوره «توبه» بعد نازل شده باشد و سوره «مائده» قبل، درحالی که این بر خلاف اتّفاق اهل تفسیر است، پس آن روایت و آن شأن نزولی که برای این آیه دوم ذکر شده است، آن با بررسی خود آیات و آن نقل مورد اتّفاق، آن شأن نزول تامّ نیست.
کیفیت نزول صدر و ذیل آیه محل بحث
مطلب دوم آن است که این آیه محلّ بحث یعنی آیه سوم، برای اینکه صدر و ذیلش را خوب معنا کرده باشیم به مقدار وسع، باید ببینیم این صدر و ذیل با هم نازل شدهاند و با هم مرتبط هستند یا با هم نازل نشدهاند و به هم مرتبط نیستند؟ تا حدودی روشن شد به اینکه صدرش مربوط به چند حکم فقهی است و یک استثنایی هم دارد که استثنای از آن صدر در ذیل آیه آمده است که فرمود ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی در حال اضطرار أکل میته و مانند آن جایز است. این احکام فقهی، گذشته از اینکه در سوره مبارکه «بقره» آمد که «بقره» قبل از «مائده» نازل شد، در سوره مبارکه «انعام» و «نحل» هم آمد که آنها سور مکّیاند، پس این احکام قبلاً هم نازل شد و مستثنا در کنار مستثنامنه آمده یعنی در همه آن موارد که سخن از حرمت میته و دم و لحم خنزیر و﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است، آنجا ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ در کنارش آمده و مستثنا در کنار مستثنامنه ذکر شده است.
تبیین فصلهائی از مباحث آیه
از اینجا معلوم میشود که اوّلاً با نازل شدن چند حکم فقهی که کفّار را وادار میکرد از میته بپرهیزند در حالی که آنها اعتنائی به این حکم نداشتند و همچنان بر آن جاهلیّت باقی بودند، با نازل شدن اینها هرگز کفار ناامید نمیشوند تا بگوییم که ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾ (این یک)، و اگر با نازل شدن این احکام، کافران آئس و ناامید میشدند، باید آنچه که در سوره «بقره» است و آنچه که در سوره «انعام» هست و آنچه که در سوره «نحل» است، آن هم مایه یأس و ناامیدی اینها باشد (این دو)، در حالی که نبود، معلوم میشود که این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ یقیناً مربوط به نازل شدن این چهار یا پنج حکم فقهی نیست به همین دو دلیل یاد شده و قهراً مربوط به حادثه مهمی است که کافر را به عقب نشینی وادار میکند، حالا آن یا فتح مکّه است یا حجّ باشکوه حجّة الوداع است یا نه آن است و نه این و جریان ولایت علی(صلوات الله و سلامه علیه) است کما هو الحقّ.
به هر تقدیر این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که ذیل آیه است و بین مستثنا و مستثنامنه قرار گرفت، همه باید این سؤال را پاسخ بدهند چه شیعه و چه سنّی، چه آنها که میگویند این یوم یعنی فتح مکّه، چه آنها که میگویند این یوم یعنی حجّة الوداع، چه آنها که میگویند این یوم یعنی جریان غدیر باید پاسخ بدهند که بین این مستثنا با این مستثنامنه چرا این فاصله شده؟ این نه با گذشته رابطه دارد و نه با آینده، این ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾ در غیر از این سوره «مائده» در سه جای قرآن ذکر شد و در همه جا هم استثنا شد، یعنی مضطرّ مستثناست و این مستثنا در کنار مستثنامنه براساس قاعده سیاق ذکر شد مگر در سوره «مائده» که بین مستثنا و مستثنامنه این دوتا ﴿الیوم﴾ فاصله شده، این پیداست که نه به گذشته رابطه دارد و نه به آینده؛ امّا چگونه شد که در اینجا واقع شد؟ این دیگر مسئله علوم قرآنی است نه تفسیر؛ ولی به حسب شاهد داخلی معلوم میشود که در تفسیر ما نباید این آیه را با وحدت سیاق معنا کنیم و بگوییم ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ﴾ یعنی حالا که احکام فقهی مثلاً این چند حکم فقهی نازل شده است کافران ناامید شدهاند.
فصل اول: احکام فقهی
خب قهراً بحث در این آیه مبارکه در دو فصل است؛ فصلی مربوط به احکام فقهی است و فصلی هم مربوط به بحث کلامی است؛ امّا آنچه که مربوط به حکم فقهی است چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و بعد فرمود ﴿إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ ، آنچه را که استثنا میشود الآن جزء همان ﴿مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ است که دارند بیان میکنند که اینها جزء مستثنیات حلیّتِ انعام است و آن وقت از این استثنا هم دوباره حالت اضطرار استثنا شده است که فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾؛ مردار بر شما حرام است که همه اینها به یک نحو استثنایی است از ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾؛ امّا میته که از ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ استثناست معنایش واضح است یعنی انعام اگر مردار شدند برای شما در آن حال حرام است.
خون هم استثناست از{بهیمة الأنعام}، چون در ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ نفرمود که لحم اینها حلال است، فرمود انعام برای شما حلال است، ظاهرش این است که جمیع منافع اینها حلال است؛ بلکه گوشتشان، خونشان و پوستشان برای شما حلال است، این ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ چون خون را هم شامل میشود، لذا خون را استثنا فرمود و اگر میفرمود که لحم انعام برای شما حلال است، استثنای دم استثنای منقطع بود؛ ولی چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و این انعام همه منافعش برای شما حلال است، خون را هم در بر میگیرد، لذا استثنای دم استثنای متّصل است مانند استثنای میته.
خنزیر هم جزء انعام هست و استثنا شده است، یعنی انعام را اصولاً انعام میگویند برای اینکه با نعومت راه میروند، نعومت یعنی نرمی، ناعم یعنی نرم، کودک را میگویند ناعم است برای اینکه پوستش نرم است و اینها چون که راه میروند حدّت و شدتی در پای اینها نیست، لذا نرم رو هستند و اینها را میگویند انعام، همه اینها مشمول این انعامند و اختصاصی به گاو و گوسفند و شتر ندارد، لذا جریان لحم خنزیر هم استثنای متّصل است نه استثنای منقطع.
بعضیها خواستند بگویند که این انعام مخصوص همان گاو و گوسفند و شتر است و شامل اسب و استر و حمار نمیشود و آنها را حلال گوشت ندانستند و از آیه سوره مبارکه «نحل» خواستند استشهاد کنند، چون در سوره «نحل» فرمود ﴿وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ ٭ وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ ٭ وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ﴾ آنگاه در قبال انعام، خیل و بغال و حمیر را ذکر کرد در آیه هشتم و فرمود ﴿وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً﴾، به این قرینه تقابل که تقابل قاطع شرکت است (این یک)، و اینکه فایده آفرینشِ خیل و بغال و حمیر را رکوع و تزیّن قرار داد (دو)، به این دو قرینه گفتهاند که این جزء انعام نیست و حلال گوشت نیست، غافل از اینکه این مسئله حمل کردن درباره آن انعامِ قبلی هم آمده، یعنی شتر و گوسفند و گاو را وقتی منافع آنها را میشمرد میفرماید که ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ﴾، آنها را هم به عنوان باربر معرفی کرد و اگر بعضی از منافع خیل و بغال و حمیر را ذکر بکند دلیل نیست بر اینکه گوشتش حرام است، بنابراین نه آن تقابل دلیل هست و نه این ذکر بعضی از منافع خیل و بغال و حمیر تا ما بگوییم که انعام شامل آنها نمیشود و آنها حلال گوشت نیستند، پس آنها هم در اصل کلّی داخلاند.
در همین آیه سوم سوره «مائده» که فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾، میته استثنایش متّصل است، دم استثنایش متصل است، لحم خنزیر هم استثنایش متصل است که لحم را دیروز بحث شد به اینکه چون اکثر منافعش لحم است ذکر کردند وگرنه خنزیر طبق شواهد دیگر نه تنها لحمش حرام است بلکه چربی و روغن و مانند آن هم حرام است، چون آن کلاً حرام گوشت است.
﴿وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ﴾، این ﴿مَا أُهِلَّ﴾ در چند جای قرآن با تفاوت ذکر شده است، در بعضی از جاها دارد که ﴿وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ مقدّم است و در بعضی از جاها مثل همین آیه سه سوره «مائده» ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ مقدّم است، آنجا که ﴿بِهِ﴾ مقدّم است برای این است که نکته ادبی هم همین را اقتضا میکند، برای اینکه این{به} مفعول باواسطه است و چیزی که با «باء» متعدّی میشود اَلصقِ به فعل است و باید کنار فعل ذکر بشود؛ امّا آنجا که ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است برای این است که علّت حرمت همان ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ بودن است و بر اساس اهمیتی که آن نکته داشته، کلام مسوغ است لأجله و از آن جهت مقدّم شده است که اینجا بر اساس آن نکته ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ مقدّم شده و انسان وقتی که ذبح میکند یا نحر میکند، صدا را بلند میکند که اگر بگوید به نام خدا یا «سبحان الله» یا «والحمد لله» یا«بسم الله» یا«الله أکبر» و به نام خدا صدا را بلند بکند، این ﴿مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْه﴾ است؛ امّا اگر بگوید به نام نامی فلان طاغوت، این ﴿أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است و میشود مردار در حقیقت، گرچه تذکیه شده است؛ ولی تذکیه شرعی نیست.
این چهار قسم استثنای متصل است از آن ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و پنج قسم دیگر میماند که آن هم استثنای متصل است؛ منتها آن پنج قسم را برای یک نکته خاص از این چهار قسم جدا کردند، فرمود ﴿وَالْمُنْخَنِقَةُ﴾؛ آنکه خفه شده است، حالا یا عمداً خفه کردهاند یا طناب خاص به گردن او پیچیده شد و خفه شد یا طبق علل و عوامل دیگر، آن را میگویند خفه شده که مردار و حرام است. حیات دارد و اگر حیاتش حیات مستقرّه باشد که حرکت بکند و مانند آن و انسان بعد از اینکه او را با حیات مستقرّه یافت تذکیهاش بکند حلال است وگرنه اگر با همان حال بمیرد حرام است، این«منخنقه» است.
«مَوْقُوذَةُ» آن است که حالا یا با چوبی که شبانها میزدند یا با وسایل دیگری که او را بزنند و با زدن کشته بشود نه اینکه سر ببرند، چنین حیوانی «مَوْقُوذَةُ» یعنی مضروبه، اگر حیات مسقرّهای داشت و انسان رسید و او را نحر یا ذبح کرد حلال است و اگر با همان حال مُرد حرام است.
تبیین معنای <والمتردیة> و <نطیعه>
{وَالْمُتَرَدِّیَةُ} آن است که از جایی پرت میشود، حالا یا از لبه چاه به درون چاه پرت میشود یا از بالای کوه به دامنه کوه پرت میشود، تردّی دارد یعنی سقوط دارد: اگر چیزی پرت شد و آسیب دید و در شرف مردن است؛ ولی حیات مستقرّ دارد و انسان رسید و او را نحر یا ذبحش کرد حلال است و اگر به همان حال مرد حرام است.
چهارم «نطیحه» است، نطیح یعنی منطوح یعنی شاخ خورده، اینها که حالا یا در جنگ حیوانات نر شاخ می¬خورند و آسیب می¬بینند یا در زد و خوردی که بین خود حیوانات است یا احیاناً یک حیوان وحشی به حیوان اهلی شاخ زده، در هر صورت منطوح است، «نطیحِ» به معنای«منطوح»، مذکّر و مؤنّث در او یکسان است و احتیاجی به«تاء» ندارد؛ امّا گفتهاند وقتی این «نطیح» از وصف به اسم منتقل بشود برای نقل، یک تایی ذکر میکنند که این تاء، تاء ناقله است نه تانیث؛ ولی برخلاف منخنقه و موقوذه و متردّیه، آنها انعامی هستند که آن صفت را دارند و آن تاء تانیث است؛ امّا «نطیحه» تایش تاء ناقله است.
﴿وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ﴾، یعنی «ما أکله السبع» اگر درندهای و یک گرگی به یک گوسفندی حمله کرد و مقداری از او را خورد، دستش را یا پایش را گرفت و این درندههای خام خوار او را خوردند و این یک حیات مستقرّهای دارد، اگر کسی رسید و او را در آن حال ذبح کرد یا نحر کرد، حلال است و اگر به همان حال مُرد، مردار است و حرام. این پنج قسم را که ذکر فرمود، آنگاه فرمود ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾، این ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ به این پنج قسم اخیر میخورد نه چهار قسم اوّل، آن چهار قسم اوّل یا از باب سالبه به انتفای موضوع یا از باب سالبه به انتفای محمول تذکیه پذیر نیستند، میته که تذکیه پذیر نیست، چون مردار شد، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ هم که تذکیه پذیر نیست، چون او را ذبح کردند، دم که تذکیه پذیر نیست اصلاً و نمیشود خون را تذکیه کرد، لحم خنزیر تذکیه پذیر است تکویناً چون زنده است؛ ولی شرعاً چون غیر قابل تذکیه است اینجا سالبه به انتفای محمول است نه سالبه به انتفای موضوع، پس میته سالبه به انتفای موضوع است.
دم سالبه به انتفای موضوع است، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ سالبه به انتفای موضوع است، خنزیر سالبه به انتفای محمول است، بنابراین هیچکدام از این اقسام چهارگانه صدر آیه قابل تذکیه نیستند، پس این ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ به آن چهار قسم نمیخورد. میماند این پنج قسم آخر که این پنج قسم آخر اگر حیوان قابل تذکیه باشد، ولی حالا یا خفه شده یا زده شده یا پرت شده یا شاخ خورده یا درندهای به او حمله کرده و یک حیات مستقرّهای دارد، اگر یک کسی برسد و او را نحر یا ذبح بکند حلال است ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾.
کیفیت مذکّی و محلّ بودن حیوانات
مطلب دیگر آن است که «تذکیة کلّ حیوانٍ بحسبه»، گاهی تذکیه شتر است که نحر است، گاهی تذکیه گاو و گوسفند و امثال ذٰلک است که ذبح است، گاهی تذکیه ماهی است که به «خروجه من البحر حیاً» است نه اینکه کسی او را صید بکند و نه اینکه مسلمان آن را صید بکند، عمده آن است که ماهی در حالی که زنده است از دریا بیرون بیاید و اینکه میگویند مسلمان باید این کار را بکند، برای این است که ما مطمئن هستیم که مسلمان او را زنده از دریا بیرون آورد و در بیرون دریا مرد و اگر کافر این کار را بکند، آدم اطمینان ندارد و ممکن است ماهی که در دریا مرده باشد آن را هم به تور بکشد وگرنه نقشی ندارد و این نظیر ذبح نیست که ذابح باید مسلمان باشد، لذا صیّاد اگر غیر مسلمان بود ماهی صید شده او حلال است، اینچنین نیست که ذابح باید مسلمان باشد در مسئله تذکیه ماهی. عمده آن است که از دریا زنده خارج بشود و از آب، حالا ولو ماهیهای پرورشی باشد، پس تذکیه سمک و ماهی حکم خاص خود را دارد.
تذکیه أجنّه یعنی جنینها و حیواناتی که در شکم مادرشان هستند، تذکیه آنها به تذکیه مادر آنهاست، تذکیه پرندههای صید شده به همان گرفتن شکار است یعنی اگر باز شکاری و شاهین که تعلیم شدهاند، اینها به نام خدا ارسال شدند و یک حیوانی را در هوا گرفتند، یک پرنده حلال گوشتی را گرفتند و خفه کردند، گرفتن اینها تذکیه اینهاست؛ مثل اینکه اگر سگ شکاری و معلَّم وقتی صاحبش او را با «بسم الله» اغرا کرد و فرستاد به دنبال صید و او صیدی را گرفت و خفه کرد و آورد، این صید شرعاً حلال است، اینها جزء مستثنیات است با اینکه ذبح نشده و در حقیقت تذکیه اینگونه از صیدها بوسیله همین حیوانات شکاری و به همین نحوه اعزام آنهاست با «بسم الله».
محرم بالعرض بودن قمار
این پنج قسم با این مستثنا تبیین شد، قسم هفتم و هشتم هم دیگر جا برای استثنا نیست، برای اینکه اینها هم از باب سالبه به انتفای موضوع است؛ فرمود ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ﴾، یعنی حیوانی که نحر شده است یا ذبح شده است براساس آن نُصُب نه براساس اصناب، نُصُب مثل عُنُق که گاهی بر مفرد و گاهی بر جمع اطلاق میشود، آن سنگهایی بود که در کنار کعبه بود و آنها را تقدیس میکردند، آنها بت نبود، چون بتها به صورتهای خاصّی تراشیده میشد و این یک سنگ مقدّسی بود برای آنها که روی آن چیزی را قربانی میکردند یا برای تکریم او قربانی میکردند و در حقیقت این هم یک نحوه مرداری است که چون تذکیه شرعی نیست مردار است و چون ذبح شده است، دیگر قابل استثنا نیست که در اینجا مثلاً این را قبل ذکر میفرمود و بعد ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ آن را هم استثنا میکرد، چون این ذبح است و وقتی مذبوح شد سالبه به انتفاء موضوع است.
هفتم این است که ﴿وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ﴾، اینها یک شتری را میخریدند و پولش را نمیدادند و میگفتند آنکه در این قمار باخت او باید پول این شتر را بدهد، این شتر را میخریدند و نحر میکردند و هنوز پول را به صاحب شتر نداده بودند و بعد با آن چوب قمار بین خود تقسیم میکردند، بعضی از این چوبها یک سهم داشت، بعضی دو سهم، بعضی سه سهم، بعضی کمتر و بعضی بیشتر، بعضی از این چوبهای تیر بیسهم بودند، آنها که چوبه تیر بیسهم سهم آنها شد، آنها در این قمار میباختند و باید پول این شتر را آنها میدادند و آنها که این تیرهای باسهم به نام اینها میافتاد و به این گوشت مثلاً اصابت میکرد، آنها برابر همان سهمی که روی آن تیر تعیین میشد از گوشت این شتر بهره میبردند، اینها که برنده بودند چیزی نمیدادند و آن بازندهها پول این شتر را باید میدادند: این قسمت کردن منحور یا مذبوح با ازلام که جمع زُلَم و زَلَم است ـ زُلَم و زَلَم این چوبه تیر را میگویند ـ با این راه بخواهید شما تقسیم بکنید این حرام است، این یک نحوه قمار است، این هم دیگر قابل استثنا نیست که بگوییم ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾، چون حیوانی است که نحر شده یا ذبح شده و گوشتش را تقسیم کردهاند؛ منتها با چوبه قمار، این دیگر جا برای استثنا نیست.
پس اگر یک بهیمهای با قمار برد و باخت شد، این نه برای این است که مردار است و نه برای آن است که منخنق یا موقوذ یا متردّی یا نطیح یا أکیل السّباع است، بلکه برای این است که با قمار برد و باخت شد. الآن هم همین طور است که اگر کسی قمار بکند و گوشتی را ببرد، این در حقیقت جزء محرّمات بالعرض است، برای صاحبش حلال است؛ امّا اگر چیزی مردار بود برای همه حرام است و حرمت نفسی دارد؛ امّا این مالِ قمار باخته که برنده بُرد، این برای کسی که قمار کرد حرام است وگرنه اگر کسب بکند و صاحب اصلیش به حقّش برسد اینکه برای او حلال است. به نیت قمار اگر ذبح بکنند که نیت کار را حرام نمیکند، این به انگیزه است، این به عنوان خرید و فروش که نیست تا به این قصد باشد یا قصد محلّل و قصد محرّم باشد، انگیزه کار که کار را حرام نمیکند، اگر یک کسی ذبح کرده و یا نحر کرده که بعد رویش قمار ببازد و بعد هم پشیمان شد یا نگذاشتند که او رویش قمار ببازد، این چرا حرام باشد؟
عدم افراط و تفریط درباره اکل میته در حال اضطرار
آن استثنا که در ذیل آیه است این است که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، حالا اگر کسی مضطرّ شد و در مقابل امر ضروری قرار گرفت، ضرورت انسان را وادار میکند که بپذیرد، مضطر یعنی در مقابل ضروری قرار گرفت، وقتی در مقابل ضرورت و ضروری قرار گرفت، میشود مضطر و اگر کسی در مقابل ضرورت قرار گرفت، میتواند از همه این محرّمات یاد شده استفاده بکند؛ امّا تعدّی نکند، فرمود ﴿غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ ؛ نه برای بغی شهوت باشد و نه از مقدار سدِّ جوع تعدّی کند، گرچه باغی و عادی را تطبیق کردهاند بر کسی که بغیِ بر امام دارد، محارب است، خروج کرده، چنین کسی در حال اضطرار اکل میته هم برای او حرام است.
پس آنچه به عنوان استثناء در سوره مکّی و مدنی قبل از «مائده» آمده که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْه﴾ ، در ذیل آیه سه سوره «مائده» به این سبک بیان شد که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ﴾ یعنی در قحطی و گرانی و مانند آن، ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، این جنیف نباشد بلکه حنیف باشد؛ «جنیف» به کسی میگویند که به طرف باطل میل دارد، میبینید آن رانندهای که مسئله دارد سعی میکند که به طرف پیادهرو برود، آنکه قصد تصادف دارد یا قصد تخریب دارد یا قصد فرار دارد اینچنین است. «جنیف» کسی است که میل به طرف حاشیه راه دارد و «حنیف» به کسی میگویند که میل به طرف وسط جاده دارد، این کسی که وسط جاده راه میرود که امن است و جا برای رفتن است، چنین کسی را میگویند«حنیف»، کسی که مایل است که مسئله بیافریند و به طرف پیادهرو گرایش دارد، به او میگویند جنیف. فرمود اینها که مسئله دارند متجانفند، یعنی جنیفند، از صراط مستقیم فاصله میگیرند الی إثمٍ و به طرف گناه دارند حرکت میکنند، چنین آدمی مردار هم برای او حلال نیست؛ امّا اگر حنیف بود یعنی وقتی که راه میرفت متمایل به وسط جاده بود نه به پیادهرو و حاشیه جاده، اگر چنین نبود آنگاه برای او حلال است.
پس ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، اگر متجانف بود، جنیف بود و اثم گرا و معصیت گرا بود، در حال اضطرار هم مردار برای او حلال نیست و اگر حنیف بود و طاعت طلب بود، این در حال اضطرار مردار برای او حلال است، ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ ذات اقدس الهی میگذرد.
نظر علامه طباطبائی در کیفیت قتل حیوانات و اکل لحوم
سه فصل را سیدنا الإستاد(رضوان الله علیه) در ذیلِ عنوانِ کیفیّت قتل حیوانات و اکل لحوم ذکر کردهاند که حتماً این را ملاحظه بفرمایید که یک بحث نافعی است.
فصل اولش آن است که بشر مجهّز شده است به حیوان خوری همان طوری که مجهّز شده است به میوه خوری، مجهّز شده است به سبزی خوری، مجهّز شده است به غذا خوری و مانند آن، یعنی دندانش و مانند آن برای خوردن گوشت آماده است، (این جهاز اولی).
طبع او هم بعضی از این لحوم را میپذیرد و غذاهایی که برای او ضرر داشته باشد مثل سمومات یا طبع او استقذار داشته باشد مثل مدفوع و مانند آن یا متعفّن، از این غذاها میپرهیزد که اینها یک امر مشترک انسانی است چه شرق و چه غرب، چه مسلمان و چه کافر.
قسم سوم آن غذاهایی است که بعضیها طبق عادت میخورند و بعضیها طبق عادت نمیخورند نه طبق فطرت، یعنی غذاهای سمّی را کسی نمیخورد، غذاهای متعفّن و بدبو و قذر را کسی نمیخورد؛ امّا از این دو مرحله که بگذریم بعضی از غذاهاست که طبق عادتها و سنّتها پیش یک عدّه مطبوع است و پیش یک عدّه منفور که آنها بر اساس عادتهاست (این یک مطلب).
مطلب دیگر در همین فصل اول آن است که بشر از نظر خوردن گوشت حیوانات یا افراط است یا تفریط یا در حدّ اعتدال؛ افراط نظیر اعراب جاهلی و همچنین برخی از ملحدان که الآن روی زمین زندگی میکنند که آنها میگویند هرچه که در روی زمین میجنبد قابل خوراک است، از مرغ گرفته تا مار و عقرب، برای همه اینها خوراکی است، اینها افراطیاند چه اینکه در جاهلیّت هم مردارها را میخوردند و بعد میگفتند که چطور حیوانی که خودتان میکشید برای شما حلال است و امّا حیوانی را که خدا بکشد برای شما حلال نیست؟ با این دسیسه، لذا مردار را هم تحلیل میکردند.
در قبال این افراط، گروهی تفریطی بودند نظیر پیروان سنّت بودا که اینها از حیوان خوری، ذبح حیوانات و مانند آن پرهیز داشتند و الآن هم هستند افراد زیادی در هند و غیر هند که گوشت نمیخورند اصلاً. بین این تفریط و آن افراط هسته مرکزی است به نام فطرت که اسلام آن را احیا کرده است، فرمود که نه هر حیوانی را بخورید و نه از اصل اکل لحم حیوان خودداری کنید، حیوانات مخصوصی با شرایط خاص به عنوان ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ با ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾ و سایر مستثنیات را دین تبیین کرده است، این اجمالِ فصل اوّل بود که تفصیلش را حتماً ملاحظه میفرمایید .
فصل دوم نقدی است که تفریطیها بر اسلام دارند : افراطیها بر اسلام نقدی ندارند برای اینکه آنها بیش از این را میپذیرند، تفریطیها یعنی پیروان سنّت بودا و مانند آن میگویند که اسلامی که شما از طرف خدا آوردهاید و داعیه این دارید که خدا ارحم الرّاحمین است، چگونه ذبح و نحر حیوان مظلوم را تجویز میکند؟ ظلم بد است ولو نسبت به حیوان، چرا دینی که از طرف خدایی که ارحم الرّاحمین است این کار را تجویز میکند؟
اینجا سیدنا الاستاد یک بحث مبسوط و خوبی را نظیر همه موارد دارند که خلاصه آن بحث این است که دینی که از طرف ذات اقدس الهی آمده است دین عقل است نه عاطفه، عقل گاهی فرمان قساوت میدهد و گاهی دستور عاطفه میدهد، گاهی دستور مهر میدهد و گاهی فرمان قهر میدهد، همین دینی که از طرف خدا آمده است و خدایی که ارحم الرّاحمین است، در آیه دوم سوره مبارکه «نور» فرمود ﴿الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ یعنی شما اگر رأفتی دارید از حق خودتان بگذرید نه از حق خدا، حقّ خدا ثبوت و سلبش به دست شما نیست تا بگذرید، از مالتان بگذرید، از وقتتان بگذرید و او را تربیت بکنید و مانند آن؛ ولی وقتی کسی تن به تباهی داد و حکم الهی دارد اجرا میشود، اینجا جا برای عاطفه نیست ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ و این اختصاصی هم به مسئله مرد و زن تبهکار ندارد، درباره سرقت هم اینچنین است، این یک اصل کلّی است که شما اگر خواستید رئوف و مهربان باشید، در حقوق خودتان مهربان باشید نه در حقّ الله، حقّ الله را رایگان بخشیدن در اختیار شما نیست ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾.
پس همین دینی که از طرف ذات اقدس الهی آمده است و خدا ارحم الرّاحمین است، دستور داد که اینجاها جای رحم نیست، رحمی که عقل رهبری میکند خوب است نه رحمی که عاطفه او را رهبری میکند. رحمی که عاطفه او را رهبری میکند میشود ضعف نفس نه رحم. آن رحمتی حق است که عقل او را هدایت بکند چه اینکه آن قساوتی حقّ است که عقل او را هدایت بکند، و اگر قساوت را عقل رهبری نکرد و خیال و وهم رهبری کرد، همان افترا است و درّندگی و اگر گذشت را عقل رهبری نکرد، بلکه خیال و وهم هدایت کرد، همان ضعف نفس است.
فرمود که شما در مسئله حیوانات اینچنین نباشید که گرفتار ضعف نفس باشید، یک کسی گرفتار ضعف نفس است که میگوید من نمیتوانم گوسفندی را ذبح بکنم یا مرغی را ذبح بکنم ولی مستانه از کنار فقرا میگذرد، اگر کسی واقعاً اهل عاطفه باشد، هرگز با دیدن یک فقیر مستمند آرام نمیگیرد، این چطور با آشنائی به فقر یک عدّهای غافلانه از اینها میگذرد؛ ولی میگوید من توان آن را ندارم که یک مرغ سر ببرم، این گرفتار ضعف نفس است نه عاطفه، البته کسی حرفهاش را سر بریدن قرار بدهد، کم کم قسیّ القلب خواهد شد، لذا گفتهاند که سلّاخی مکروه است و قصّابی به این معنا مکروه است یعنی سر بریدن نه گوشت فروشی، چه اینکه اگر کسی کفن فروشی را حرفه خود قرار داد، این شغل مکروه است، چون او توقّع رواج کسب دارد و رواجش را در مرگ و میر افراد میبیند، آنچه که به این امور برمیگردد را دین مکروه کرد.
ستم به حیوانات را هم دین مکروه کرده است که فرمود به مقدار زاید بر توان آن نه سوار بشو و نه چیزی بر او بار بکن، اینچنین که بعضی از افراد سوار میشوند که دو پا را به یک طرف آویزان میکنند فرمودند که این روا نیست؛ برای اینکه این بار روی یک طرف و یک بدنه اسب قرار میگیرد و او رنج میبرد، شما طوری سوار بشوید که تعدیل باشد، یعنی یک پا آن طرف و یک پا این طرف، از هر جا که گذشتید که آبی هست زود نگذرید، آب را بر او عرضه کنید که اگر تشنه است آب بنوشد و هرگز سر و صورت اسب را نزنید و احکام دیگر که اینها به عنوان حمایت از حیوانات در کتاب اطعمه و اشربه هست و اگر خواستید حیوان را سر ببرید، در کنار یک حیوان دیگر سر نبرید و قبل از ذهاب روح و ذهوق روح او را تقطیع نکنید.
همه این ده دستوری که مربوط به اصل رحم عاقلانه است را دین داده است؛ امّا اصلِ قتل و اصل ذبح و نحر را دین امضا کرده، برای اینکه این تشریع مطابق آن تکوین است و خدایی که ارحم الرّاحمین است کلّ این نظام را دارد اداره میکند، چطور نسبت به قتل حیوانات که رسیدید اشکال میکنید؟ این حیوانات مگر نیستند که همه این علفها را بیجان میکنند؟ اصولاً این نظام، نظام تنازع است، بعد دوباره زمین هم همه اینها را میخورد، زمین را شما میبینید که این گیاهان را جذب میکنند و به طرف خود در میآورد، گیاه را میبینید که حیوان میخورد، حالا نوبت حیوان که شد، شما داعیه رحم دارید؟ همین حیوان هم با ستم زندگی کرده است، پس این ستم نیست در حقیقت، این نظام بر همین معیار میگردد، البته آن بزرگانی که گفتهاند انسان مثلاً دوران جمادی را گذراند، بعد دوران نباتی، بعد دوران حیوانی و الآن دوران انسانی است و از انسانی هم گاهی از حدّ ملک سر در میآورد و گاهی هم از ملک پرّان میشود، این معنایش این نیست که انسان حیوان میخورد و گوشت حیوان به انسان منتقل میشود که من یک مدّتی در مرحله حیات حیوانی بودم و از آنجا ترقّی کردم و انسان شدم، این معنایش این نیست که من گوشت خوردم و انسان شدم، چون انسان که حیوان نمیخورد چه اینکه حیوان هم نبات نمیخورد.
همین که این گوسفند این علف را برید، او دیگر جماد است نه نبات، او مادامی نبات است که دارای روح نباتی باشد، وقتی برید یا آن باغبان این علف را درو کرد، این دیگر شده جامد، یک دسته علف جامد را پیش گوسفند گذاشتند نه این نبات و نامی را. گوسفندی که ذبح شد یا شتری که نحر شد، دیگر حیوان نیست، نبات هم نیست و آن هم جامد است، یعنی در کنار سفره غذا اگر آب هست جامد است و اگر سبزی است جامد است و اگر نان است جامد است و اگر گوشت است جامد است، انسان که حیوان نمیخورد.
آنکه فرمود من حیوان شدم و از حیوان به مرحله انسانی رسیدم، یعنی برههای از زندگی را در حیات حیوانی به سر بردم که خیلیها حیوان بالفعلاند و انسان بالقوّه یا این قوّه را تیره میکنند و ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میشوند و حیواناً میمیرند یا این قوّه را شکوفا میکنند و واقعاً انسان میشوند، حیوانیّتی که در طول انسانیّت است آن منظور است چه اینکه آن نباتیّتی که در طول حیوانیّت است آن منظور است و چه اینکه آن انسانیّتی که در طول فرشتههاست آن منظور است.
این از حرفهای نورانی مرحوم آقا سیّد نورالدّین است در این تفسیر القرآن و العقل که در اوایل سوره «انعام» فرمود که مشرکین به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله وسلّم) گفتند که اگر خدا پیامبری میفرستد باید فرشته باشد و ما غیر فرشته را قبول نداریم، این بزرگوار چون حکیم بود و فقیه بود حرف او مقبول شد که این را در همان تفسیر القرآن و العقل گفت که پیغمبر فرشته است، شما چه مشکلی دارید؟ شما میخواهید بال و پر داشته باشد یا حقیقتاً فرشته باشد؟ این ظاهراً انسان است و باطناً مَلَک و حقیقتاً فرشته است؛ منتها شما درک نمیکنید .
این حرفها البته از غیر افرادی مثل مرحوم آقا سیّد نورالدّین که مرجع بزرگ حضرت آیت الله عظمای اراکی(دام ظلّه) تقریض خوبی بر تفسیر ایشان نوشتهاند، چون در همان فلاتی که زندگی میکردند جناب آقای اراکی ایشان را به عظمت علمی هم شناخته بودند و به عظمت حفظ هم شناخته بودند، شما این مقدّمه ایشان را که بر جلد اول تفسیرشان نوشته¬اند ملاحظه بفرمایید تا عظمت آن شخص هم مشخص بشود و این تفسیر را هم در جنگ نوشتهاند، حکیم بود، فیلسوف بود، فقیه بود، جنگجو و مجاهد هم بود و در شرح حال خود هم میگوید که من در این مسافرت هیچ کتابی همراه من نبود، در خدمت قرآن بودم که قرآن را تلاوت میکردم، کتاب حدیثی، کتاب تفسیری، چیزی در دست من باشد که من به آن کتاب مراجعه بکنم و از روی آن بنویسم نبود، اینها همه را بر اساس براهین عقلی نوشتم، من نوشتم این کتاب را به عنوان القرآن و العقل تا کسی نگوید که آیات الهی با عقل مطابق نیست، لذا با براهین عقلی تفسیر کرده است و بعد هم میگوید ما که به موصل رسیدیم من این آیه را در موصل مثلاً تفسیر کردم، در فلان جا این آیه را تفسیر کردم ، یک چنین حالتی هم داشت.
به هر تقدیر این فحل بزرگوار فرمود به اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله وسلّم) ظاهراً انسان است و باطناً ملک، آنها که میگویند بار دیگر از انسانیت سر در میآورم و به ملک میرسم یا از ملک پرّان میشوم، یعنی این ملکِ لابشرط، انسان لابشرط، حیوان لابشرط و نبات لابشرط که در این مسیر است، نه آن نباتِ بشرط لا یا حیوان بشرط لا.
«وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»
- کیفیت نزول صدر و ذیل آیه محل بحث
- نظر علامه طباطبائی در کیفیت قتل حیوانات و اکل لحوم
- عدم افراط و تفریط درباره اکل میته در حال اضطرار
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبْعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾
خلاصه مباحث گذشته و کامل نبودن برخی شأن نزولها
در بحث روایی ذیل آیه دوم روایتی از مجمعالبیان و همچنین نورالثقلین خوانده شد که شخصی در سال قبل آمد حضور رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اسلام نیاورد و در سال بعد خواست وارد مکّه بشود، دستور رسید که او را راه ندهید، چون این مشرک است، آنگاه خدا نهی کرد و فرمود که شما جلو اینها را نگیرید ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ ؛ شما جلو اینها را نگیرید و بگذارید بیایند، گرچه این نقل شده است؛ ولی با آیات قرآن و همچنین با آن نقل مورد اتّفاق سازگار نیست؛ زیرا سوره مبارکه «مائده» همان طوری که در بعضی از روایات خوانده شد تقریباً دو ماه قبل از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد و در جریان حجّةالوداع که وجود مبارک حضرت در ذیالحجّه که حج کردند و بعد به طرف مدینه برگشتند، در آخر ماه صفر رحلت کردند و تقریباً دو ماه بعد از این جریان رحلت کردند و سوره «توبه» قبل از آن نازل شد.
در سوره «توبه» آیه 28 اینچنین بود که ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ ، چنان که در همان اوایل سوره «توبه» هم داشت که ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ و چون سوره «توبه» قبل از سوره «مائده» است و در سوره «توبه» فرمود که مشرکین حقّ دخول در مسجد الحرام را ندارند، بنابراین نمیشود گفت که آن مرد مشرک عازم زیارت بیت بود و عازم ورود مسجد الحرام بود و مسلمین یا مثلاً پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواست نگذارد که او بیاید و بعد آیه نازل شد که کاری به او نداشته باشید و بگذارید بیاید ، آن وقت این لازمهاش آن است که سوره «توبه» بعد نازل شده باشد و سوره «مائده» قبل، درحالی که این بر خلاف اتّفاق اهل تفسیر است، پس آن روایت و آن شأن نزولی که برای این آیه دوم ذکر شده است، آن با بررسی خود آیات و آن نقل مورد اتّفاق، آن شأن نزول تامّ نیست.
کیفیت نزول صدر و ذیل آیه محل بحث
مطلب دوم آن است که این آیه محلّ بحث یعنی آیه سوم، برای اینکه صدر و ذیلش را خوب معنا کرده باشیم به مقدار وسع، باید ببینیم این صدر و ذیل با هم نازل شدهاند و با هم مرتبط هستند یا با هم نازل نشدهاند و به هم مرتبط نیستند؟ تا حدودی روشن شد به اینکه صدرش مربوط به چند حکم فقهی است و یک استثنایی هم دارد که استثنای از آن صدر در ذیل آیه آمده است که فرمود ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ یعنی در حال اضطرار أکل میته و مانند آن جایز است. این احکام فقهی، گذشته از اینکه در سوره مبارکه «بقره» آمد که «بقره» قبل از «مائده» نازل شد، در سوره مبارکه «انعام» و «نحل» هم آمد که آنها سور مکّیاند، پس این احکام قبلاً هم نازل شد و مستثنا در کنار مستثنامنه آمده یعنی در همه آن موارد که سخن از حرمت میته و دم و لحم خنزیر و﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است، آنجا ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ در کنارش آمده و مستثنا در کنار مستثنامنه ذکر شده است.
تبیین فصلهائی از مباحث آیه
از اینجا معلوم میشود که اوّلاً با نازل شدن چند حکم فقهی که کفّار را وادار میکرد از میته بپرهیزند در حالی که آنها اعتنائی به این حکم نداشتند و همچنان بر آن جاهلیّت باقی بودند، با نازل شدن اینها هرگز کفار ناامید نمیشوند تا بگوییم که ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ﴾ (این یک)، و اگر با نازل شدن این احکام، کافران آئس و ناامید میشدند، باید آنچه که در سوره «بقره» است و آنچه که در سوره «انعام» هست و آنچه که در سوره «نحل» است، آن هم مایه یأس و ناامیدی اینها باشد (این دو)، در حالی که نبود، معلوم میشود که این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ یقیناً مربوط به نازل شدن این چهار یا پنج حکم فقهی نیست به همین دو دلیل یاد شده و قهراً مربوط به حادثه مهمی است که کافر را به عقب نشینی وادار میکند، حالا آن یا فتح مکّه است یا حجّ باشکوه حجّة الوداع است یا نه آن است و نه این و جریان ولایت علی(صلوات الله و سلامه علیه) است کما هو الحقّ.
به هر تقدیر این ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ که ذیل آیه است و بین مستثنا و مستثنامنه قرار گرفت، همه باید این سؤال را پاسخ بدهند چه شیعه و چه سنّی، چه آنها که میگویند این یوم یعنی فتح مکّه، چه آنها که میگویند این یوم یعنی حجّة الوداع، چه آنها که میگویند این یوم یعنی جریان غدیر باید پاسخ بدهند که بین این مستثنا با این مستثنامنه چرا این فاصله شده؟ این نه با گذشته رابطه دارد و نه با آینده، این ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾ در غیر از این سوره «مائده» در سه جای قرآن ذکر شد و در همه جا هم استثنا شد، یعنی مضطرّ مستثناست و این مستثنا در کنار مستثنامنه براساس قاعده سیاق ذکر شد مگر در سوره «مائده» که بین مستثنا و مستثنامنه این دوتا ﴿الیوم﴾ فاصله شده، این پیداست که نه به گذشته رابطه دارد و نه به آینده؛ امّا چگونه شد که در اینجا واقع شد؟ این دیگر مسئله علوم قرآنی است نه تفسیر؛ ولی به حسب شاهد داخلی معلوم میشود که در تفسیر ما نباید این آیه را با وحدت سیاق معنا کنیم و بگوییم ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ﴾ یعنی حالا که احکام فقهی مثلاً این چند حکم فقهی نازل شده است کافران ناامید شدهاند.
فصل اول: احکام فقهی
خب قهراً بحث در این آیه مبارکه در دو فصل است؛ فصلی مربوط به احکام فقهی است و فصلی هم مربوط به بحث کلامی است؛ امّا آنچه که مربوط به حکم فقهی است چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و بعد فرمود ﴿إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ ، آنچه را که استثنا میشود الآن جزء همان ﴿مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ﴾ است که دارند بیان میکنند که اینها جزء مستثنیات حلیّتِ انعام است و آن وقت از این استثنا هم دوباره حالت اضطرار استثنا شده است که فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾؛ مردار بر شما حرام است که همه اینها به یک نحو استثنایی است از ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾؛ امّا میته که از ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ استثناست معنایش واضح است یعنی انعام اگر مردار شدند برای شما در آن حال حرام است.
خون هم استثناست از{بهیمة الأنعام}، چون در ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ نفرمود که لحم اینها حلال است، فرمود انعام برای شما حلال است، ظاهرش این است که جمیع منافع اینها حلال است؛ بلکه گوشتشان، خونشان و پوستشان برای شما حلال است، این ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ چون خون را هم شامل میشود، لذا خون را استثنا فرمود و اگر میفرمود که لحم انعام برای شما حلال است، استثنای دم استثنای منقطع بود؛ ولی چون فرمود: ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و این انعام همه منافعش برای شما حلال است، خون را هم در بر میگیرد، لذا استثنای دم استثنای متّصل است مانند استثنای میته.
خنزیر هم جزء انعام هست و استثنا شده است، یعنی انعام را اصولاً انعام میگویند برای اینکه با نعومت راه میروند، نعومت یعنی نرمی، ناعم یعنی نرم، کودک را میگویند ناعم است برای اینکه پوستش نرم است و اینها چون که راه میروند حدّت و شدتی در پای اینها نیست، لذا نرم رو هستند و اینها را میگویند انعام، همه اینها مشمول این انعامند و اختصاصی به گاو و گوسفند و شتر ندارد، لذا جریان لحم خنزیر هم استثنای متّصل است نه استثنای منقطع.
بعضیها خواستند بگویند که این انعام مخصوص همان گاو و گوسفند و شتر است و شامل اسب و استر و حمار نمیشود و آنها را حلال گوشت ندانستند و از آیه سوره مبارکه «نحل» خواستند استشهاد کنند، چون در سوره «نحل» فرمود ﴿وَالأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَکُمْ فِیهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ ٭ وَلَکُمْ فِیهَا جَمَالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَحِینَ تَسْرَحُونَ ٭ وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ﴾ آنگاه در قبال انعام، خیل و بغال و حمیر را ذکر کرد در آیه هشتم و فرمود ﴿وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً﴾، به این قرینه تقابل که تقابل قاطع شرکت است (این یک)، و اینکه فایده آفرینشِ خیل و بغال و حمیر را رکوع و تزیّن قرار داد (دو)، به این دو قرینه گفتهاند که این جزء انعام نیست و حلال گوشت نیست، غافل از اینکه این مسئله حمل کردن درباره آن انعامِ قبلی هم آمده، یعنی شتر و گوسفند و گاو را وقتی منافع آنها را میشمرد میفرماید که ﴿وَتَحْمِلُ أَثْقَالَکُمْ إِلَی بَلَدٍ لَّمْ تَکُونُوا بَالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الأَنفُسِ﴾، آنها را هم به عنوان باربر معرفی کرد و اگر بعضی از منافع خیل و بغال و حمیر را ذکر بکند دلیل نیست بر اینکه گوشتش حرام است، بنابراین نه آن تقابل دلیل هست و نه این ذکر بعضی از منافع خیل و بغال و حمیر تا ما بگوییم که انعام شامل آنها نمیشود و آنها حلال گوشت نیستند، پس آنها هم در اصل کلّی داخلاند.
در همین آیه سوم سوره «مائده» که فرمود ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾، میته استثنایش متّصل است، دم استثنایش متصل است، لحم خنزیر هم استثنایش متصل است که لحم را دیروز بحث شد به اینکه چون اکثر منافعش لحم است ذکر کردند وگرنه خنزیر طبق شواهد دیگر نه تنها لحمش حرام است بلکه چربی و روغن و مانند آن هم حرام است، چون آن کلاً حرام گوشت است.
﴿وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ﴾، این ﴿مَا أُهِلَّ﴾ در چند جای قرآن با تفاوت ذکر شده است، در بعضی از جاها دارد که ﴿وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ که این ﴿بِهِ﴾ مقدّم است و در بعضی از جاها مثل همین آیه سه سوره «مائده» ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ مقدّم است، آنجا که ﴿بِهِ﴾ مقدّم است برای این است که نکته ادبی هم همین را اقتضا میکند، برای اینکه این{به} مفعول باواسطه است و چیزی که با «باء» متعدّی میشود اَلصقِ به فعل است و باید کنار فعل ذکر بشود؛ امّا آنجا که ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است برای این است که علّت حرمت همان ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ بودن است و بر اساس اهمیتی که آن نکته داشته، کلام مسوغ است لأجله و از آن جهت مقدّم شده است که اینجا بر اساس آن نکته ﴿لِغَیْرِ اللّهِ﴾ مقدّم شده و انسان وقتی که ذبح میکند یا نحر میکند، صدا را بلند میکند که اگر بگوید به نام خدا یا «سبحان الله» یا «والحمد لله» یا«بسم الله» یا«الله أکبر» و به نام خدا صدا را بلند بکند، این ﴿مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْه﴾ است؛ امّا اگر بگوید به نام نامی فلان طاغوت، این ﴿أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ است و میشود مردار در حقیقت، گرچه تذکیه شده است؛ ولی تذکیه شرعی نیست.
این چهار قسم استثنای متصل است از آن ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ و پنج قسم دیگر میماند که آن هم استثنای متصل است؛ منتها آن پنج قسم را برای یک نکته خاص از این چهار قسم جدا کردند، فرمود ﴿وَالْمُنْخَنِقَةُ﴾؛ آنکه خفه شده است، حالا یا عمداً خفه کردهاند یا طناب خاص به گردن او پیچیده شد و خفه شد یا طبق علل و عوامل دیگر، آن را میگویند خفه شده که مردار و حرام است. حیات دارد و اگر حیاتش حیات مستقرّه باشد که حرکت بکند و مانند آن و انسان بعد از اینکه او را با حیات مستقرّه یافت تذکیهاش بکند حلال است وگرنه اگر با همان حال بمیرد حرام است، این«منخنقه» است.
«مَوْقُوذَةُ» آن است که حالا یا با چوبی که شبانها میزدند یا با وسایل دیگری که او را بزنند و با زدن کشته بشود نه اینکه سر ببرند، چنین حیوانی «مَوْقُوذَةُ» یعنی مضروبه، اگر حیات مسقرّهای داشت و انسان رسید و او را نحر یا ذبح کرد حلال است و اگر با همان حال مُرد حرام است.
تبیین معنای <والمتردیة> و <نطیعه>
{وَالْمُتَرَدِّیَةُ} آن است که از جایی پرت میشود، حالا یا از لبه چاه به درون چاه پرت میشود یا از بالای کوه به دامنه کوه پرت میشود، تردّی دارد یعنی سقوط دارد: اگر چیزی پرت شد و آسیب دید و در شرف مردن است؛ ولی حیات مستقرّ دارد و انسان رسید و او را نحر یا ذبحش کرد حلال است و اگر به همان حال مرد حرام است.
چهارم «نطیحه» است، نطیح یعنی منطوح یعنی شاخ خورده، اینها که حالا یا در جنگ حیوانات نر شاخ می¬خورند و آسیب می¬بینند یا در زد و خوردی که بین خود حیوانات است یا احیاناً یک حیوان وحشی به حیوان اهلی شاخ زده، در هر صورت منطوح است، «نطیحِ» به معنای«منطوح»، مذکّر و مؤنّث در او یکسان است و احتیاجی به«تاء» ندارد؛ امّا گفتهاند وقتی این «نطیح» از وصف به اسم منتقل بشود برای نقل، یک تایی ذکر میکنند که این تاء، تاء ناقله است نه تانیث؛ ولی برخلاف منخنقه و موقوذه و متردّیه، آنها انعامی هستند که آن صفت را دارند و آن تاء تانیث است؛ امّا «نطیحه» تایش تاء ناقله است.
﴿وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ﴾، یعنی «ما أکله السبع» اگر درندهای و یک گرگی به یک گوسفندی حمله کرد و مقداری از او را خورد، دستش را یا پایش را گرفت و این درندههای خام خوار او را خوردند و این یک حیات مستقرّهای دارد، اگر کسی رسید و او را در آن حال ذبح کرد یا نحر کرد، حلال است و اگر به همان حال مُرد، مردار است و حرام. این پنج قسم را که ذکر فرمود، آنگاه فرمود ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾، این ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ به این پنج قسم اخیر میخورد نه چهار قسم اوّل، آن چهار قسم اوّل یا از باب سالبه به انتفای موضوع یا از باب سالبه به انتفای محمول تذکیه پذیر نیستند، میته که تذکیه پذیر نیست، چون مردار شد، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ هم که تذکیه پذیر نیست، چون او را ذبح کردند، دم که تذکیه پذیر نیست اصلاً و نمیشود خون را تذکیه کرد، لحم خنزیر تذکیه پذیر است تکویناً چون زنده است؛ ولی شرعاً چون غیر قابل تذکیه است اینجا سالبه به انتفای محمول است نه سالبه به انتفای موضوع، پس میته سالبه به انتفای موضوع است.
دم سالبه به انتفای موضوع است، ﴿مَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ﴾ سالبه به انتفای موضوع است، خنزیر سالبه به انتفای محمول است، بنابراین هیچکدام از این اقسام چهارگانه صدر آیه قابل تذکیه نیستند، پس این ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ به آن چهار قسم نمیخورد. میماند این پنج قسم آخر که این پنج قسم آخر اگر حیوان قابل تذکیه باشد، ولی حالا یا خفه شده یا زده شده یا پرت شده یا شاخ خورده یا درندهای به او حمله کرده و یک حیات مستقرّهای دارد، اگر یک کسی برسد و او را نحر یا ذبح بکند حلال است ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾.
کیفیت مذکّی و محلّ بودن حیوانات
مطلب دیگر آن است که «تذکیة کلّ حیوانٍ بحسبه»، گاهی تذکیه شتر است که نحر است، گاهی تذکیه گاو و گوسفند و امثال ذٰلک است که ذبح است، گاهی تذکیه ماهی است که به «خروجه من البحر حیاً» است نه اینکه کسی او را صید بکند و نه اینکه مسلمان آن را صید بکند، عمده آن است که ماهی در حالی که زنده است از دریا بیرون بیاید و اینکه میگویند مسلمان باید این کار را بکند، برای این است که ما مطمئن هستیم که مسلمان او را زنده از دریا بیرون آورد و در بیرون دریا مرد و اگر کافر این کار را بکند، آدم اطمینان ندارد و ممکن است ماهی که در دریا مرده باشد آن را هم به تور بکشد وگرنه نقشی ندارد و این نظیر ذبح نیست که ذابح باید مسلمان باشد، لذا صیّاد اگر غیر مسلمان بود ماهی صید شده او حلال است، اینچنین نیست که ذابح باید مسلمان باشد در مسئله تذکیه ماهی. عمده آن است که از دریا زنده خارج بشود و از آب، حالا ولو ماهیهای پرورشی باشد، پس تذکیه سمک و ماهی حکم خاص خود را دارد.
تذکیه أجنّه یعنی جنینها و حیواناتی که در شکم مادرشان هستند، تذکیه آنها به تذکیه مادر آنهاست، تذکیه پرندههای صید شده به همان گرفتن شکار است یعنی اگر باز شکاری و شاهین که تعلیم شدهاند، اینها به نام خدا ارسال شدند و یک حیوانی را در هوا گرفتند، یک پرنده حلال گوشتی را گرفتند و خفه کردند، گرفتن اینها تذکیه اینهاست؛ مثل اینکه اگر سگ شکاری و معلَّم وقتی صاحبش او را با «بسم الله» اغرا کرد و فرستاد به دنبال صید و او صیدی را گرفت و خفه کرد و آورد، این صید شرعاً حلال است، اینها جزء مستثنیات است با اینکه ذبح نشده و در حقیقت تذکیه اینگونه از صیدها بوسیله همین حیوانات شکاری و به همین نحوه اعزام آنهاست با «بسم الله».
محرم بالعرض بودن قمار
این پنج قسم با این مستثنا تبیین شد، قسم هفتم و هشتم هم دیگر جا برای استثنا نیست، برای اینکه اینها هم از باب سالبه به انتفای موضوع است؛ فرمود ﴿وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ﴾، یعنی حیوانی که نحر شده است یا ذبح شده است براساس آن نُصُب نه براساس اصناب، نُصُب مثل عُنُق که گاهی بر مفرد و گاهی بر جمع اطلاق میشود، آن سنگهایی بود که در کنار کعبه بود و آنها را تقدیس میکردند، آنها بت نبود، چون بتها به صورتهای خاصّی تراشیده میشد و این یک سنگ مقدّسی بود برای آنها که روی آن چیزی را قربانی میکردند یا برای تکریم او قربانی میکردند و در حقیقت این هم یک نحوه مرداری است که چون تذکیه شرعی نیست مردار است و چون ذبح شده است، دیگر قابل استثنا نیست که در اینجا مثلاً این را قبل ذکر میفرمود و بعد ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾ آن را هم استثنا میکرد، چون این ذبح است و وقتی مذبوح شد سالبه به انتفاء موضوع است.
هفتم این است که ﴿وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالأَزْلاَمِ﴾، اینها یک شتری را میخریدند و پولش را نمیدادند و میگفتند آنکه در این قمار باخت او باید پول این شتر را بدهد، این شتر را میخریدند و نحر میکردند و هنوز پول را به صاحب شتر نداده بودند و بعد با آن چوب قمار بین خود تقسیم میکردند، بعضی از این چوبها یک سهم داشت، بعضی دو سهم، بعضی سه سهم، بعضی کمتر و بعضی بیشتر، بعضی از این چوبهای تیر بیسهم بودند، آنها که چوبه تیر بیسهم سهم آنها شد، آنها در این قمار میباختند و باید پول این شتر را آنها میدادند و آنها که این تیرهای باسهم به نام اینها میافتاد و به این گوشت مثلاً اصابت میکرد، آنها برابر همان سهمی که روی آن تیر تعیین میشد از گوشت این شتر بهره میبردند، اینها که برنده بودند چیزی نمیدادند و آن بازندهها پول این شتر را باید میدادند: این قسمت کردن منحور یا مذبوح با ازلام که جمع زُلَم و زَلَم است ـ زُلَم و زَلَم این چوبه تیر را میگویند ـ با این راه بخواهید شما تقسیم بکنید این حرام است، این یک نحوه قمار است، این هم دیگر قابل استثنا نیست که بگوییم ﴿إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ﴾، چون حیوانی است که نحر شده یا ذبح شده و گوشتش را تقسیم کردهاند؛ منتها با چوبه قمار، این دیگر جا برای استثنا نیست.
پس اگر یک بهیمهای با قمار برد و باخت شد، این نه برای این است که مردار است و نه برای آن است که منخنق یا موقوذ یا متردّی یا نطیح یا أکیل السّباع است، بلکه برای این است که با قمار برد و باخت شد. الآن هم همین طور است که اگر کسی قمار بکند و گوشتی را ببرد، این در حقیقت جزء محرّمات بالعرض است، برای صاحبش حلال است؛ امّا اگر چیزی مردار بود برای همه حرام است و حرمت نفسی دارد؛ امّا این مالِ قمار باخته که برنده بُرد، این برای کسی که قمار کرد حرام است وگرنه اگر کسب بکند و صاحب اصلیش به حقّش برسد اینکه برای او حلال است. به نیت قمار اگر ذبح بکنند که نیت کار را حرام نمیکند، این به انگیزه است، این به عنوان خرید و فروش که نیست تا به این قصد باشد یا قصد محلّل و قصد محرّم باشد، انگیزه کار که کار را حرام نمیکند، اگر یک کسی ذبح کرده و یا نحر کرده که بعد رویش قمار ببازد و بعد هم پشیمان شد یا نگذاشتند که او رویش قمار ببازد، این چرا حرام باشد؟
عدم افراط و تفریط درباره اکل میته در حال اضطرار
آن استثنا که در ذیل آیه است این است که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، حالا اگر کسی مضطرّ شد و در مقابل امر ضروری قرار گرفت، ضرورت انسان را وادار میکند که بپذیرد، مضطر یعنی در مقابل ضروری قرار گرفت، وقتی در مقابل ضرورت و ضروری قرار گرفت، میشود مضطر و اگر کسی در مقابل ضرورت قرار گرفت، میتواند از همه این محرّمات یاد شده استفاده بکند؛ امّا تعدّی نکند، فرمود ﴿غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ﴾ ؛ نه برای بغی شهوت باشد و نه از مقدار سدِّ جوع تعدّی کند، گرچه باغی و عادی را تطبیق کردهاند بر کسی که بغیِ بر امام دارد، محارب است، خروج کرده، چنین کسی در حال اضطرار اکل میته هم برای او حرام است.
پس آنچه به عنوان استثناء در سوره مکّی و مدنی قبل از «مائده» آمده که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْه﴾ ، در ذیل آیه سه سوره «مائده» به این سبک بیان شد که ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ﴾ یعنی در قحطی و گرانی و مانند آن، ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، این جنیف نباشد بلکه حنیف باشد؛ «جنیف» به کسی میگویند که به طرف باطل میل دارد، میبینید آن رانندهای که مسئله دارد سعی میکند که به طرف پیادهرو برود، آنکه قصد تصادف دارد یا قصد تخریب دارد یا قصد فرار دارد اینچنین است. «جنیف» کسی است که میل به طرف حاشیه راه دارد و «حنیف» به کسی میگویند که میل به طرف وسط جاده دارد، این کسی که وسط جاده راه میرود که امن است و جا برای رفتن است، چنین کسی را میگویند«حنیف»، کسی که مایل است که مسئله بیافریند و به طرف پیادهرو گرایش دارد، به او میگویند جنیف. فرمود اینها که مسئله دارند متجانفند، یعنی جنیفند، از صراط مستقیم فاصله میگیرند الی إثمٍ و به طرف گناه دارند حرکت میکنند، چنین آدمی مردار هم برای او حلال نیست؛ امّا اگر حنیف بود یعنی وقتی که راه میرفت متمایل به وسط جاده بود نه به پیادهرو و حاشیه جاده، اگر چنین نبود آنگاه برای او حلال است.
پس ﴿غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإِثْمٍ﴾، اگر متجانف بود، جنیف بود و اثم گرا و معصیت گرا بود، در حال اضطرار هم مردار برای او حلال نیست و اگر حنیف بود و طاعت طلب بود، این در حال اضطرار مردار برای او حلال است، ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ ذات اقدس الهی میگذرد.
نظر علامه طباطبائی در کیفیت قتل حیوانات و اکل لحوم
سه فصل را سیدنا الإستاد(رضوان الله علیه) در ذیلِ عنوانِ کیفیّت قتل حیوانات و اکل لحوم ذکر کردهاند که حتماً این را ملاحظه بفرمایید که یک بحث نافعی است.
فصل اولش آن است که بشر مجهّز شده است به حیوان خوری همان طوری که مجهّز شده است به میوه خوری، مجهّز شده است به سبزی خوری، مجهّز شده است به غذا خوری و مانند آن، یعنی دندانش و مانند آن برای خوردن گوشت آماده است، (این جهاز اولی).
طبع او هم بعضی از این لحوم را میپذیرد و غذاهایی که برای او ضرر داشته باشد مثل سمومات یا طبع او استقذار داشته باشد مثل مدفوع و مانند آن یا متعفّن، از این غذاها میپرهیزد که اینها یک امر مشترک انسانی است چه شرق و چه غرب، چه مسلمان و چه کافر.
قسم سوم آن غذاهایی است که بعضیها طبق عادت میخورند و بعضیها طبق عادت نمیخورند نه طبق فطرت، یعنی غذاهای سمّی را کسی نمیخورد، غذاهای متعفّن و بدبو و قذر را کسی نمیخورد؛ امّا از این دو مرحله که بگذریم بعضی از غذاهاست که طبق عادتها و سنّتها پیش یک عدّه مطبوع است و پیش یک عدّه منفور که آنها بر اساس عادتهاست (این یک مطلب).
مطلب دیگر در همین فصل اول آن است که بشر از نظر خوردن گوشت حیوانات یا افراط است یا تفریط یا در حدّ اعتدال؛ افراط نظیر اعراب جاهلی و همچنین برخی از ملحدان که الآن روی زمین زندگی میکنند که آنها میگویند هرچه که در روی زمین میجنبد قابل خوراک است، از مرغ گرفته تا مار و عقرب، برای همه اینها خوراکی است، اینها افراطیاند چه اینکه در جاهلیّت هم مردارها را میخوردند و بعد میگفتند که چطور حیوانی که خودتان میکشید برای شما حلال است و امّا حیوانی را که خدا بکشد برای شما حلال نیست؟ با این دسیسه، لذا مردار را هم تحلیل میکردند.
در قبال این افراط، گروهی تفریطی بودند نظیر پیروان سنّت بودا که اینها از حیوان خوری، ذبح حیوانات و مانند آن پرهیز داشتند و الآن هم هستند افراد زیادی در هند و غیر هند که گوشت نمیخورند اصلاً. بین این تفریط و آن افراط هسته مرکزی است به نام فطرت که اسلام آن را احیا کرده است، فرمود که نه هر حیوانی را بخورید و نه از اصل اکل لحم حیوان خودداری کنید، حیوانات مخصوصی با شرایط خاص به عنوان ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ با ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ﴾ و سایر مستثنیات را دین تبیین کرده است، این اجمالِ فصل اوّل بود که تفصیلش را حتماً ملاحظه میفرمایید .
فصل دوم نقدی است که تفریطیها بر اسلام دارند : افراطیها بر اسلام نقدی ندارند برای اینکه آنها بیش از این را میپذیرند، تفریطیها یعنی پیروان سنّت بودا و مانند آن میگویند که اسلامی که شما از طرف خدا آوردهاید و داعیه این دارید که خدا ارحم الرّاحمین است، چگونه ذبح و نحر حیوان مظلوم را تجویز میکند؟ ظلم بد است ولو نسبت به حیوان، چرا دینی که از طرف خدایی که ارحم الرّاحمین است این کار را تجویز میکند؟
اینجا سیدنا الاستاد یک بحث مبسوط و خوبی را نظیر همه موارد دارند که خلاصه آن بحث این است که دینی که از طرف ذات اقدس الهی آمده است دین عقل است نه عاطفه، عقل گاهی فرمان قساوت میدهد و گاهی دستور عاطفه میدهد، گاهی دستور مهر میدهد و گاهی فرمان قهر میدهد، همین دینی که از طرف خدا آمده است و خدایی که ارحم الرّاحمین است، در آیه دوم سوره مبارکه «نور» فرمود ﴿الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ یعنی شما اگر رأفتی دارید از حق خودتان بگذرید نه از حق خدا، حقّ خدا ثبوت و سلبش به دست شما نیست تا بگذرید، از مالتان بگذرید، از وقتتان بگذرید و او را تربیت بکنید و مانند آن؛ ولی وقتی کسی تن به تباهی داد و حکم الهی دارد اجرا میشود، اینجا جا برای عاطفه نیست ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ و این اختصاصی هم به مسئله مرد و زن تبهکار ندارد، درباره سرقت هم اینچنین است، این یک اصل کلّی است که شما اگر خواستید رئوف و مهربان باشید، در حقوق خودتان مهربان باشید نه در حقّ الله، حقّ الله را رایگان بخشیدن در اختیار شما نیست ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾.
پس همین دینی که از طرف ذات اقدس الهی آمده است و خدا ارحم الرّاحمین است، دستور داد که اینجاها جای رحم نیست، رحمی که عقل رهبری میکند خوب است نه رحمی که عاطفه او را رهبری میکند. رحمی که عاطفه او را رهبری میکند میشود ضعف نفس نه رحم. آن رحمتی حق است که عقل او را هدایت بکند چه اینکه آن قساوتی حقّ است که عقل او را هدایت بکند، و اگر قساوت را عقل رهبری نکرد و خیال و وهم رهبری کرد، همان افترا است و درّندگی و اگر گذشت را عقل رهبری نکرد، بلکه خیال و وهم هدایت کرد، همان ضعف نفس است.
فرمود که شما در مسئله حیوانات اینچنین نباشید که گرفتار ضعف نفس باشید، یک کسی گرفتار ضعف نفس است که میگوید من نمیتوانم گوسفندی را ذبح بکنم یا مرغی را ذبح بکنم ولی مستانه از کنار فقرا میگذرد، اگر کسی واقعاً اهل عاطفه باشد، هرگز با دیدن یک فقیر مستمند آرام نمیگیرد، این چطور با آشنائی به فقر یک عدّهای غافلانه از اینها میگذرد؛ ولی میگوید من توان آن را ندارم که یک مرغ سر ببرم، این گرفتار ضعف نفس است نه عاطفه، البته کسی حرفهاش را سر بریدن قرار بدهد، کم کم قسیّ القلب خواهد شد، لذا گفتهاند که سلّاخی مکروه است و قصّابی به این معنا مکروه است یعنی سر بریدن نه گوشت فروشی، چه اینکه اگر کسی کفن فروشی را حرفه خود قرار داد، این شغل مکروه است، چون او توقّع رواج کسب دارد و رواجش را در مرگ و میر افراد میبیند، آنچه که به این امور برمیگردد را دین مکروه کرد.
ستم به حیوانات را هم دین مکروه کرده است که فرمود به مقدار زاید بر توان آن نه سوار بشو و نه چیزی بر او بار بکن، اینچنین که بعضی از افراد سوار میشوند که دو پا را به یک طرف آویزان میکنند فرمودند که این روا نیست؛ برای اینکه این بار روی یک طرف و یک بدنه اسب قرار میگیرد و او رنج میبرد، شما طوری سوار بشوید که تعدیل باشد، یعنی یک پا آن طرف و یک پا این طرف، از هر جا که گذشتید که آبی هست زود نگذرید، آب را بر او عرضه کنید که اگر تشنه است آب بنوشد و هرگز سر و صورت اسب را نزنید و احکام دیگر که اینها به عنوان حمایت از حیوانات در کتاب اطعمه و اشربه هست و اگر خواستید حیوان را سر ببرید، در کنار یک حیوان دیگر سر نبرید و قبل از ذهاب روح و ذهوق روح او را تقطیع نکنید.
همه این ده دستوری که مربوط به اصل رحم عاقلانه است را دین داده است؛ امّا اصلِ قتل و اصل ذبح و نحر را دین امضا کرده، برای اینکه این تشریع مطابق آن تکوین است و خدایی که ارحم الرّاحمین است کلّ این نظام را دارد اداره میکند، چطور نسبت به قتل حیوانات که رسیدید اشکال میکنید؟ این حیوانات مگر نیستند که همه این علفها را بیجان میکنند؟ اصولاً این نظام، نظام تنازع است، بعد دوباره زمین هم همه اینها را میخورد، زمین را شما میبینید که این گیاهان را جذب میکنند و به طرف خود در میآورد، گیاه را میبینید که حیوان میخورد، حالا نوبت حیوان که شد، شما داعیه رحم دارید؟ همین حیوان هم با ستم زندگی کرده است، پس این ستم نیست در حقیقت، این نظام بر همین معیار میگردد، البته آن بزرگانی که گفتهاند انسان مثلاً دوران جمادی را گذراند، بعد دوران نباتی، بعد دوران حیوانی و الآن دوران انسانی است و از انسانی هم گاهی از حدّ ملک سر در میآورد و گاهی هم از ملک پرّان میشود، این معنایش این نیست که انسان حیوان میخورد و گوشت حیوان به انسان منتقل میشود که من یک مدّتی در مرحله حیات حیوانی بودم و از آنجا ترقّی کردم و انسان شدم، این معنایش این نیست که من گوشت خوردم و انسان شدم، چون انسان که حیوان نمیخورد چه اینکه حیوان هم نبات نمیخورد.
همین که این گوسفند این علف را برید، او دیگر جماد است نه نبات، او مادامی نبات است که دارای روح نباتی باشد، وقتی برید یا آن باغبان این علف را درو کرد، این دیگر شده جامد، یک دسته علف جامد را پیش گوسفند گذاشتند نه این نبات و نامی را. گوسفندی که ذبح شد یا شتری که نحر شد، دیگر حیوان نیست، نبات هم نیست و آن هم جامد است، یعنی در کنار سفره غذا اگر آب هست جامد است و اگر سبزی است جامد است و اگر نان است جامد است و اگر گوشت است جامد است، انسان که حیوان نمیخورد.
آنکه فرمود من حیوان شدم و از حیوان به مرحله انسانی رسیدم، یعنی برههای از زندگی را در حیات حیوانی به سر بردم که خیلیها حیوان بالفعلاند و انسان بالقوّه یا این قوّه را تیره میکنند و ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میشوند و حیواناً میمیرند یا این قوّه را شکوفا میکنند و واقعاً انسان میشوند، حیوانیّتی که در طول انسانیّت است آن منظور است چه اینکه آن نباتیّتی که در طول حیوانیّت است آن منظور است و چه اینکه آن انسانیّتی که در طول فرشتههاست آن منظور است.
این از حرفهای نورانی مرحوم آقا سیّد نورالدّین است در این تفسیر القرآن و العقل که در اوایل سوره «انعام» فرمود که مشرکین به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله وسلّم) گفتند که اگر خدا پیامبری میفرستد باید فرشته باشد و ما غیر فرشته را قبول نداریم، این بزرگوار چون حکیم بود و فقیه بود حرف او مقبول شد که این را در همان تفسیر القرآن و العقل گفت که پیغمبر فرشته است، شما چه مشکلی دارید؟ شما میخواهید بال و پر داشته باشد یا حقیقتاً فرشته باشد؟ این ظاهراً انسان است و باطناً مَلَک و حقیقتاً فرشته است؛ منتها شما درک نمیکنید .
این حرفها البته از غیر افرادی مثل مرحوم آقا سیّد نورالدّین که مرجع بزرگ حضرت آیت الله عظمای اراکی(دام ظلّه) تقریض خوبی بر تفسیر ایشان نوشتهاند، چون در همان فلاتی که زندگی میکردند جناب آقای اراکی ایشان را به عظمت علمی هم شناخته بودند و به عظمت حفظ هم شناخته بودند، شما این مقدّمه ایشان را که بر جلد اول تفسیرشان نوشته¬اند ملاحظه بفرمایید تا عظمت آن شخص هم مشخص بشود و این تفسیر را هم در جنگ نوشتهاند، حکیم بود، فیلسوف بود، فقیه بود، جنگجو و مجاهد هم بود و در شرح حال خود هم میگوید که من در این مسافرت هیچ کتابی همراه من نبود، در خدمت قرآن بودم که قرآن را تلاوت میکردم، کتاب حدیثی، کتاب تفسیری، چیزی در دست من باشد که من به آن کتاب مراجعه بکنم و از روی آن بنویسم نبود، اینها همه را بر اساس براهین عقلی نوشتم، من نوشتم این کتاب را به عنوان القرآن و العقل تا کسی نگوید که آیات الهی با عقل مطابق نیست، لذا با براهین عقلی تفسیر کرده است و بعد هم میگوید ما که به موصل رسیدیم من این آیه را در موصل مثلاً تفسیر کردم، در فلان جا این آیه را تفسیر کردم ، یک چنین حالتی هم داشت.
به هر تقدیر این فحل بزرگوار فرمود به اینکه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله وسلّم) ظاهراً انسان است و باطناً ملک، آنها که میگویند بار دیگر از انسانیت سر در میآورم و به ملک میرسم یا از ملک پرّان میشوم، یعنی این ملکِ لابشرط، انسان لابشرط، حیوان لابشرط و نبات لابشرط که در این مسیر است، نه آن نباتِ بشرط لا یا حیوان بشرط لا.
«وَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است