- 989
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 و 2 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 و 2 سوره مائده _ بخش دوم"
- تطبیق برخی روایات به عهد ولایت حضرت علی (ع)
- شامل شدن رعایت قسط و عدل درباره مؤمن و کافر
- پیوند مسائل عبادی با صبر
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ ٭ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْی وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾
خلاصه مباحث گذشته
مطالبی که مربوط به این دو آیه است بخشی ناظر به شأن نزول است، بخشی هم راجع به بحثهای روایی ذیل این دو آیه است و بخشی هم مربوط به نکات تفسیری. گاهی گفته میشود که هر جا ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است آن سوره یا آیه مکّی است و هر جا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ است مدنی است که این حرف قبلاً هم نقل شد و این بیان ناتمام است؛ برای اینکه در اول سوره مبارکه «نساء» آمده است که ﴿ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ﴾، در حالی که آن سوره مدنی است و این آیه هم مدنی است.
ناصواب بودن نظر صاحب المنار درباره فقدان اول سوره نساء و مائده
مطلب دیگر آن است که در بعضی از تفسیرها مثل المنار آمده است که نظم سوره «نساء» و سوره «مائده» این است که در اوّل سوره «نساء» آمده است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که خطاب عمومی است و در اوّل سوره «مائده» آمده است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ که یک امر اختصاصی است و نظم طبیعی آن است که اوّل خطاب عموم باشد و بعد خطاب خاص. این بیان هم ناصواب است؛ برای اینکه ما بعدها میبینیم که در اوّل سوره «حج» سخن از ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است با اینکه آن سوره بعدها میآید؛ اوّل سوره «حج» دارد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ و اینچنین نیست که سورههائی که اولش ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است مقدم باشد و سورههائی که اوّلش ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ است بعد قرار بگیرد.
تطبیق برخی روایات به عهد ولایت حضرت علی (ع)
مطلب سوم آن است که در بعضی از روایات آمده که چون ذات اقدس الهی در چندین مورد عهد ولایت علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) را از مردم گرفت، آنگاه این سوره را نازل کرد و در اول این سوره هم فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که بحثهای ولایت آن حضرت هم در این سوره است که این در بحثهای روایی است، البته این سخن حقّ است؛ ولی به عنوان تطبیق است نه تفسیر برای اینکه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ همه عقدها را شامل میشود و اختصاصی هم به آن مسئله ولایت ندارد.
تبیین معنای واژه مشعر
مطلب بعدی آن است که اصل درک را میگویند شعور، به این مطلب مشعر است یعنی مدرک این مطلب است، «شَعَرَ» یعنی«عَلِمَ» و وسائل ادراکی را میگویند مشاعر، «بِتَشعِیرهِ المشاعِرَ عُرِفَ أن لامَشعَرَ لَه» ؛ خدائی که به انسان مشاعر داد یعنی چشم و گوش و مانند آن داد، معلوم میشود خودش منزّه از این مشاعر ادراکی است، پس اصلِ این کلمه باب علم و ادراک و اینهاست؛ شعار و شعائر و شعیره به چیزی میگویند که علامت یک امر باشد که از باب علم و علامت و نشانه و وسیله درک است، شاعر هم از همین قبیل است، لذا تمام احکام الهی میشود شعائر الهی.
شامل شدن رعایت قسط و عدل با تأکید بر سخنان حضرت علی (ع)
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی رعایت قسط و عدل را بر انسانها واجب کرده است نسبت به هر انسانی ولو نسبت به کافر و ظالم؛ کافر و ظالم احکام خاص خود را دارند که برابر آن احکام محکوم هستند وگرنه انسان مسلمان حق ندارد نسبت به کافر و نسبت به ظالم بیش از آن مقداری که دین مقرّر کرده است تعدّی کند. در بیان نورانی امیر المؤمنین(علیه السّلام) در آن عهدنامه مالک به مالک فرمود که: «لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً تغتَنِم اَکلَهُم فإنَّهُم صِنفَان، امّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فیالخَلق» ؛ فرمود که وقتی مالک اختیارات مصر شدی و از طرف من به مصر رفتی، نسبت به همه طبقات عادل باش؛ برای اینکه مردم یا مؤمن هستند که برادر دینی تواند یا کافرند که نظیر انسانیِ تواند و برادر انسانی تواند. آنجا برادر را به کار نبرد و فرمود «إمّا نظیرٌ لک فیالخَلق».
آن بیان حضرت امیر ریشه قرآنیش این است که انسان حقّ ندارد نسبت به کافر هم تعدّی کند، فرمود که اگر کافران نسبت به شما بد کردند یک حدّ مقابلی دارد، امّا مازاد بر آن روا نیست، آن را که هم در سوره مبارکه «بقره» قبلاً بحثش گذشت که فرمود: ﴿فمَنِ إعتَدیٰ عَلَیْکُم فَإعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا إعتَدیٰ عَلَیْکُم﴾ و هم در آیه 126 سوره مبارکه «نحل» است که
دائره اختیارات انسان درباره عقوبت و قصاص
﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾؛ شما اگر خواستید عقاب کنید یعنی در عقب ظلم کسی کیفر به او بدهید که از این جهت این کیفر را میگویند عقوبت و عقاب، چون در عقب آن ظلم قرار میگیرد، فرمود که باید مماثل و معادل آن باشید، البته بعضی از کارهاست که قصاص دارد نظیر قصاص نفس و بدن که بحثش گذشت و بعضی از کارهاست که کیفر و حدّ شرعی دارد و به عهده انسان نیست و آن را محکمه باید تعیین کند و انسان حق ندارد مثل آن کاری که درباره او روا شد او روا بدارد.
به هر تقدیر در آیه 126 سوره «نحل» آمده است که آن جاهائی که عقوبت و قصاص جایز است، به مثل آن اندازهای که دشمن بر شما تحمیل کرده است شما عقاب بکنید؛ ولی مع ذٰلک اگر صبر و بردباری و گذشت داشته باشید بهتر است ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾.
بالاتر بودن احسان نسبت به عدل در پرتو شمول امر الهی به هر دو
این ناظر به همان آیات سوره مبارکه «نحل» است که ﴿إنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾ ؛ عدل یک وظیفهای است که بر همه واجب است و احسان بالاتر از عدل است، خدا ما را به عدل دعوت میکند که نسبت به کسی بد نکنیم و اگر کسی نسبت به ما بد کرد ما در هنگام کیفر، معادلِ آن بدیِ او را پاسخ بدهیم در جائی که معادل روا باشد؛ ولی اگر در همان جائی که معادل رواست گذشت کنیم و عفو کنیم به نام احسان، این بهتر است، لذا فرمود ﴿إنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾.
این از جاهائی است که قرینه نشان میدهد که ترتیب ذکری ناظر به تفاوت رتبی است. همین آیه 126 سوره «نحل» هم شاهد خوبی است که فرمود ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾؛ امّا ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾. میگفتند که در جریان حمزه سیّد الشّهدا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه وآله و سلّم) تصمیم حادّی گرفت و آیه نازل شد که اگر شما خواستید کیفر کنید به اندازه آنها کیفر کنید و نگوئید که حالا آنها چون شخصیّتی مثل حمزه سیّد الشّهدا را شهید کردند، ما اگر دسترسی پیدا کردیم چند برابر را میکشیم، این کار را نکنید.
تالی¬تِلو بودن بیانات اهل بیت (ع) با قرآن
مطلب بعدی آن است که نوع بیانات اهل بیت(علیهم السّلام) ریشه قرآنی دارد؛ در یکی از دعاهای نهجالبلاغه که در میدان جنگ ایراد شده است، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به خدا عرض میکند که «پروردگارا آن توفیق را بده که اگر ما پیروز شدیم از قدرتمان سوء استفاده نکنیم و اگر دشمن پیروز شد و ما کشته شدیم مرگ ما شهادت در راه حق تلقّی بشود.» این دعا در ذیل خطبه 171 آمده است؛ وقتی خواست به جنگ صفین حرکت کنند فرمود «اللهمّ ربّ السّقف المرفوع و الجوّ المکفوف» تا به اینجا میرسند که«إن أظهرتَنَا علی عدوّنا فجنّبنا البَغیَ وسدّدنا لِلحقِّ»؛ خدایا! اگر ما را پیروز کردی بر دشمن، آن توفیق را به ما بده که ما دیگر ستم نکنیم و به حقّ عمل بکنیم، انتقام گیری نکنیم، «فجنّبنا البغی وسدّدنا للحقّ وإن أظهرتهم علینا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنة» ؛ اگر قضا و قدر در این بود که آنها پیروز بشوند، مرگ ما را شهیدانه قرار بده و ما را از فتنه معصوم بکن که بدگمان نباشیم و مانند آن، پس اینکه عرض کرد که خدایا! اگر ما پیروز شدیم توفیق پرهیز از بغی به ما بده در حقیقت دعاست برای عملِ به این آیه که ﴿وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾.
تأثیرگذار بودن انسان باتقوی در جامعه
مطلب بعدی همان است که تا حدودی در نوبت قبل گذشت که قرآن نه تنها ما را به برّ و تقوایِ فردی امر میکند، بلکه برای ساختن جامعهای بر مبنای برّ و تقوی ما را مامور میکند که فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾ و کسی میتواند مُعینِ جامعه در مسأله برّ و تقوی باشد که خود از نظر برّ و تقوی به نساب رسیده باشد، کسی که خود به نساب نرسید مُعینِ دیگری نیست و کسی که خود چیزی ندارد نمیتواند دیگری را در آن کار کمک بکند، کسی به نساب میرسد که بر اساس آیه 109 سوره «توبه» بنیادی برای تقوی داشته باشد ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ﴾؛ یک وقت انسان روی تقوی ایستاده است و بر پایه تقوی دارد زندگی میکند چنین کسی نمیلرزد و چون نمیلرزد و پایگاه محکمی دارد میتواند دست دیگری را بگیرد؛ ولی اگر بنیانش را بر تقوی بنا ننهاد گرچه خود به حسب ظاهر متّقی است؛ مّا توان آن را ندارد که دست دیگران را در برّ و تقوا بگیرد و دین، ما را به بِرّ دعوت کرده است و گرچه«بِرّ» و«بَرّ» فرق دارند؛ امّا از نظر ریشه لغوی بی ارتباط نیستند، آن بیابان وسیع را میگویند«بَرّ» در قبال بحر و نیکی را هم میگویند«بِرّ» و «بِرّ» وسعتِ در فضای اخلاقی است که انسان بکوشد یک جامعه بازِ پرهیزکاری داشته باشد، آن میدان وسیع را اگر پر از فضیلت کرد، میگویند که این شخص جزء ابرار است و ابرار مردانی هستند که میدان بازی از فضائل دارند و فضیلت آنها به خیلیها میرسد.
به هر تقدیر ما را به بِرّ دعوت کرد و توسعه فضائل مقدور کسی است که خود پایگاه فضیلتی داشته باشد، چه اینکه اگر کسی بخواهد از حریم دین دفاع کند، او تنها مسلّح باشد کافی نیست، کسی میتواند از حریم دین دفاع کند که یک پایگاه فولادی داشته باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ . اگر یک وقتی خانهای انسان ساخت که دیوارش فولاد بود، ملاتش فولاد بود، سنگ و گل و آجرش فولاد بود، چنین خانهای فولادین است و خانه فولادین آسیب پذیر نیست؛ اگر کسی فولادین بود میتواند از دین دفاع بکند ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾.
به هر تقدیر یا بدنه خانه است که باید فولادین باشد یا پایه خانه است که باید اساس و پی آن مستحکم باشد وگرنه فرد عادی خواهد شد که از او کاری ساخته نیست که دیگری را اصلاح بکند، او حداکثر آن است که گلیم خویش را از آب نجات بدهد. این جزء کسانی نیست که برابر آیه سوره «آلعمران» که بحثش قبلاً گذشت بتواند عمل کند. آیه 104 سوره مبارکه «آلعمران» که قبلاً بحثش شد این است که ﴿وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ﴾؛ اگر کسی بخواهد مردم را به خیر دعوت کند، اگر در مسائل نظامی است باید ﴿کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ باشد، در مسائل اخلاقی است باید ﴿أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی﴾ باشد وگرنه یک فرد عادی حدّاکثر آن است که خودش را تأمین بکند.
این جا است که فضل عالم و عابد فرق میکند، عابد بنیان فولادین ندارد یا ﴿أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی﴾ نیست و خودش آدم با تقواست؛ امّا بخواهد دست دیگران را بگیرد مقدورش نیست یا اگر بخواهد در روز نبرد از حریم دین دفاع کند میسورش نیست؛ این جزء ﴿وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ نیست یا جزء ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ نیست، حدّاکثر آن است که گلیم خود را از آب بیرون ببرد و عابدانه و زاهدانه زندگی بکند و امّا عالم که گذشته از عبادت و زهد این مزایا را دارد، او میتواند معین جامعه باشد و یک فضای بازی از نیکی و فضیلت را بگستراند.
پیوند مسائل عبادی با صبر
آنچه که در سوره مبارکه «عصر» آمده او هم ناظر به همین است و فرمود که مردانی از خسارت نجات پیدا میکنند که گذشته از اینکه خود به حقایق معتقدند و گذشته از اینکه در برابر عقیده عمل صالح دارند، مردم را هم به حقائق و معارف دعوت کنند و مردم را هم به عمل صالح رهبری کنند ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ ؛ تنها این گروه خسارت نمیبینند و دیگران خسارت میبینند، حتی عابدانه و زاهدانه زندگی کردن هم در قیامت معلوم میشود که خسارت میبینند، چون درجاتی که به عابد و زاهد میدهند آن درجهای نیست که به عالمانِ مُصلح میدهند، او هم در حقیقت میبیند که خسارت دیده است.
کسی برابر سوره «عصر» خسارت نمیبیند که چهار کار بکند نه دو کار، آن کسی که حقیقت دین را شناخت و ایمان آورد یک چهارم وظیفه را انجام داد و بعد از شناخت اگر به حقایق دین و احکام دین عمل کرد، این دو چهارم دین را عمل کرد و اگر همانطوری که خود به معارف الهی آشنا بود، تواصی به حقّ داشت، تواصی به حق غیر از توسعهٴ به عدل و قسط است، آن جزء تواصی به صبر است؛ تواصی به حقّ یعنی تواصی به آن معارفی که به ایمان برگردد، به اصول دین برگردد، او اگر توانست آثار الهی را مستدلّ و معقول ارائه کند تواصی به حقّ کرده است و اگر مرحله تواصی به حقّ انجام شد یعنی دیگران را به معارف الهی آشنا کرد، این سه چهارمِ دین را عمل کرد و اگر تواصی به صبر داشت، چون صبر که سه قسمت است جامع همه احکام الهی است، به هر تقدیر انسان یا واجب را انجام میدهد یا حرام را ترک میکند، اینها همه صبر میخواهد، «صبر عن المعصیة» است؛ از معصیت صبر میکند و آلوده نمیشود یا «صبر علی الطاعة» است که واجب و مستحبّ را انجام میدهد یا حوادث تلخ که پدید میآید خود را نمیبازد که «صبر عند المصیبة» است. به هر تقدیر هیچ عمل عبادی ما نداریم که با صبر هماهنگ نباشد و از سه قسمِ صبر بیرون باشد، تواصی به صبر چهارمین ضلع است که میشود چهارچهارم.
چنین گروهی که احکام چهارگانه را دارند، اینها فقط خسارت نمیبینند و بقیّه یا همه عمر در خسارتند یا سه چهارمش یا دو چهارمش یا یک چهارمش در هر صورت در خسارتند. آن تواصی به حقّ و صبر با همین تعاون بر برّ و تقوا هماهنگ است و از هر کسی هم البته ساخته نیست که در برّ و تقوا معین دیگران باشد؛ امّا برای اینکه انسان به چنین وضعی برسد، اوّل فرمود که کینه توزی را بزدایید و کینهای نداشته باشید، چون انسان باید کینه داشته باشد؛ امّا کینهاش الهی باشد که حبّ فی الله و بغض فی الله هم از بهترین فضائل است. اگر کینهاش الهی بود بیش از احکام الهی و دستور الهی کینه توزی نخواهد کرد و وقتی صفای دل پیدا کرد یعنی کینهتوز نبود و به جمله ﴿وَلایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾ عمل کرد، آنگاه خدا به او میفرماید که ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾؛ حالا که کینهتوز نیستید جامعهای بر اساس برّ و تقوا بسازید.
اثرات مخرّب تعاون بر اثم و عدوان
﴿ وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾؛ مبادا یکدیگر را در ظلم و تعدّی و گناه کمک بکنید که بخشهای عظیمی از اینها در فقه مطرح است، مخصوصاً آن جمله بعدی، کمک ظالم و حرمت شغل معین ظالم و حرمت کسب کسی که به ظالمین اعانت کرده است که در قسمتهای فقهی ملاحظه فرمودید.
آنگاه در این زمینه فرمود که اگر تعاون بر اثم و عدوان کردهاید، از خدا بپرهیزید و بدانید که ﴿إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ است، با اینکه به حسب ظاهر اگر میفرمود «وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّه شَدِیدُ الْعِقَابِ»، هم مختصرتر بود و هم با نظمهای ادبی هماهنگتر بود؛ امّا مع ذلک اسم ظاهر را تکرار کرد و فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ و نفرمود« إِنَّه شَدِیدُ الْعِقَابِ» و عقاب خدا هم به هیچ وجه قابل تحمّل نیست، چون یک وقت است که انسان عقابی را تحمّل میکند که در برابر آن معاقب قرار بگیرد؛ ولی اگر خود انسان سپاه و ستاد آن عقاب کننده باشد، دیگر جا برای فرض تحمّل عقاب نیست، لذا فرمود ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾ .
به هر تقدیر در دنیا هم هستند کسانی که عدّهای را با آتش سوزاندند مثل اصحاب اخدود؛ امّا خدا میفرماید: عذابی که ما در قیامت داریم مقدور هیچکس نیست، سوزاندن در کانال عذاب برای اصحاب اخدود، دیگر عذابی بالاتر از او چیست؟ که اینها را آنقدر در این کانال بسوزانند و خفه بشوند که به صورت خاکستر دربیایند. فرمود ما عذابی داریم که هیچ کس نمیکند؛ اوّلاً او محدود و موقّت است، همینها بعد از یک لحظهای که مُردند، دیگر عذاب نمیکشند؟ چون انسان مرده ولو بدنش را بسوزانند، آن که معذّب نمیشود، آن همان لحظه اوّل رنج میبرد و بعد هم که مُرد دیگر احساسی ندارد، ثانیاً وقتی چنین کسی را در آن کانال عذاب و آتش میاندازند، این در درون خود میگوید روز قسط و عدل ظهور میکند و من به پاداشم میرسم و به آن روز امیدوارم و با این امید آن زخم را مرهم می¬نهد؛ ولی در عذاب الهی برای هر تبهکاری روشن میشود که مستحقّ عذاب است و دیگر امیدی به آینده ندارد، چون همه حقائق آن روز ظاهر میشوند که آن استحقاق چنین شعلهای را دارد، لذا نه اینکه خود را ولو بر اساس جهل باشد میتواند ذیحقّ بداند و مظلوم تلقّی کند (این یک) و نه احتمال اینکه یک روزی به قدرت برسد و ترمیم بکند در او منقلب بشود (این دو) و نه احتمال اینکه آیندگان بیایند و ترمیم بکنند در او ظهور میکند (این سه) هیچکدام از این احتمالها که آرام بخش است برای چنین شخصی در قیامت نیست؛ ولی در دنیا همه این احتمالها که مایه تخفیف عذاب هست ظهور دارند، خیلیها میگویند حالا ما عذاب را میکشیم آیندگان راحت میشوند یا آیندگان میآیند انتقام میگیرند؛ به هر تقدیر فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾.
حقوق الهی بودن و قرار گرفتن تعاون در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
درباره تعاون یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است در خطبه 216 نهجالبلاغه، آن هم وقتی که جنگ صفّین آغاز شد فرمودند، در خطبه 216 این است که فرمود «فَعَلَیْکُمْ بِالتَّناصُحِ فِی ذلِکَ وَ حُسْنِ التَّعاوُنِ عَلَیْهِ، فَلَیْسَ أحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلی رِضَا الله حِرْصُهُ، وَ طالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهادُهُ، بِبالِغٍ حَقِیقَةَ ما الله سُبْحَانَهُ أهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ لَکِنْ مِنْ واجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَی عِبادهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعاوُنُ عَلَی إِقامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ» ؛ این جزء حقوق الهی است، اگر جزء حقوق الهی شد آنگاه به قرینه این حدیث نهجالبلاغه معلوم میشود که این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ شامل این قسمت هم میشود، یعنی اینکه خدا فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾ حکم الهی است و عهد الهی است، ما که با خدا بیعت کردهایم یعنی بیع کردیم یعنی این عهد را پذیرفتهایم، پس باید این هم جزء عقودی باشد که برای ما وفای به آن واجب است و برابر همان خطبه 216 این هم مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است.
اهمیت ذکر بحثهای روایی بعد از بحثهای تفسیری
سرّ اینکه ما بحثهای روایی را بعد از بحثهای تفسیری ذکر میکنیم ـ نظیر آن طور که سیّدنا الاستاد مشی کردند ـ برای دو نکته است، طرح مسئله روایات در هر بخشی از بخشهای قرآنی ضروری است به عنوان یک رکن؛ امّا جایگاهش در مرتبه دوم است نه در مرحله اوّل، این هم نکته دوم؛ یعنی در هر بحث تفسیری باید روایات ملحوظ بشود (این یک نکته) و باید این روایات را در مرحله دوم قرار داد نه در مرحله اول (این هم نکته دوم)؛ اما در هر بحث تفسیری روایات باید ملحوظ بشود، برای اینکه آنچه که قرآن میگوید عترت بیان میکند و بین قرآن و عترت جدائی نیست، حدود قرآن، تقیید اطلاقات، تخصیص عمومات، تبیین مجملات همه اینها به عهده روایات است، هرگز یک آیه حجّت نیست مگر با بررسی فحص از روایاتِ وارده (این یک رکن) و خود ائمّه (علیهم السّلام) فرمودهاند که آنچه که عِدل قرآن است روایت نیست، عترت است «انّی تارکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ کتابَ الله وَ عِترَتِی» ، حقیقت اهل بیت عِدل قرآن کریم است؛ امّا روایاتی که از اهل بیت (علیهم السّلام) رسیده است قابل جعل است، آیات که قابل جعل نیست روایات قابل جعل است (این هم دو نکته)، لذا از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است و سائر اهل بیت هم تأیید کردهاند که حضرت فرمود: بعد از من دروغهای زیادی به نام من جعل میکنند «ستکثر علی القالة» و هر چه از من نقل کردهاند این را بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید، مطابق با قرآن نبود نپذیرید ، این از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
بیان چند طائفه از روایات از اصول کافی
دو طائفه از روایات است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) آنها را در اصول کافی نقل کرده: یکی مربوط به نصوص علاجیه است که اگر روایات متعارضی رسیده است، آن روایات متعارض را بر قرآن عرضه کنید و روایتی که موافق قرآن است را اخذ کنید و روایتی که مخالف قرآن است را طرح کنید. طائفه دیگر آن نصوصی است که مربوط به تعارض روایات نیست، مربوط به اصل صحّت و سقم روایت است فی نفسها؛ فرمودند که هر روایتی که از ما نقل کردهاند این را بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق قرآن است گفته ما است و اگر مباین قرآن است گفته ما نیست .
پس روایات وقتی معتبرند که ما میزانی داشته باشیم، یعنی خطّ اصلی به نام قرآن مشخّص بشود، ترازو مشخص بشود که قرآن چه میگوید؟ آنگاه حدود این را،ثغور ظهور این را، شرایط این را، شطور این را، اجزای این را، مقدّمات این را، مقارنات این را از روایات بفهمیم؛ امّا حرفی که رو در روی قرآن است او را نمیشود قبول کرد و او را حتماً باید ردّ کرد. ما اوّل باید بفهمیم که قرآن چه میگوید؟ اصل حرف قرآن چیست؟ بعد بیاییم شرایط و اجزا و مقدّمات و مقارنات را از روایات به عنوان تقیید و تخصیص استفاده کنیم. اصل قرآن را یقیناً بدون روایات متوجّه میشویم، اگر متوجّه نشویم، روایت را بر چه چیز عرضه بکنیم؟ آن حرف اخباری است که مورد قبول نیست، او میگوید که قرآن _معاذالله_ تحریف شده است و از حجیّت افتاده، حالا ما روایات اهل بیت را میخواهیم با قرآن بسنجیم، آیا قبلاً باید بفهمیم که قرآن چه چیزی گفت یا نه؟ بخواهیم عمل بکنیم، فهم ما هیچ حجّیت ندارد، تا روایت نگفته است؛ برای اینکه مقدماتش، شرایطش، اجزایش، اینها را باید اهل بیت بگویند؛ ولی اگر خواستیم روایت را بفهمیم هرگز حقّ نداریم چنین کاری بکنیم، برای اینکه روایت را باید بر قرآن عرضه کنیم و تا ما اصل کلّی و قانون اساسی نداشته باشیم و یک ثَقَل اکبر نداشته باشیم، این ثَقَل اصغر را با چه چیز بسنجیم؟
متشابهات را به محکمات ارجاء میدهند؛ چون خود قرآن تبیان است و خودش حلّ میکند، این دو مسئله از یکدیگر باید جدا بشوند، بخواهیم حجّت باشد، هرگز فهم بدون روایت حجّت نیست، بخواهیم عمل بکنیم، هرگز حقّ نداریم، برای اینکه شرایطش، مقدّماتش، مقارناتش و اجزایش را باید اهل بیت بگویند؛ امّا اصل اینکه قرآن چه چیز گفته است در این زمینه، آن خط اصلی به عنوان قانون اساسی و ترازو، او را یقیناً باید قبل از روایات مراجعه بکنیم برای اینکه روایات را ما موظّفیم که بر قرآن عرضه کنیم. خود اهل بیت مکرّر فرمودند که مثل ما روایات جعل میکنند، اگر بخواهید به روایت عمل کنید باید اوّل بروید به سراغ قرآن و ببینید که خط اصلی قرآن چیست؟ ما رو در روی قرآن حرف نمیزنیم ، به ما فرمودند که «ما وافق الکتاب فخذوه وما خالفه فاطرحوه» ، عرض بر قرآن کنید.
پس ما باید اوّل پیام قرآن را بررسی کنیم که قرآن چه میگوید؟ و این را به عنوان ترازو قرار بدهیم، بعد روایات را با این ترازو بسنجیم و ببینیم این روایات، مخالف و مباین قرآن نیست و این روایات نمیخواهد حلال خدا را حرام بکند؛ بلکه میخواهد حدود آن حلال را بیان بکند، آن وقت مطمئن میشویم و به روایت عمل میکنیم.
بحث عترت را با روایت باید از هم جدا کرد، عترت را احدی به آنها دسترسی ندارد و آنها همتای قرآن هستند؛ امّا مثل عترت هم کسی نیست؛ امّا مثل آنها را خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که مثل ما روایات جعل کردند، مثل قرآن کسی نمیآورد؛ ولی مثل روایات را میآورد، حالا در اخبار علاجیه که در اصول فراوان است، ما میخواهیم یکی از دو روایت متعارض را ترجیح بدهیم بر روایت دیگر، چه کار بکنیم؟ باید قبلاً فهمیده باشیم که قرآن در این زمینه چه پیامی دارد؟ بعد بگوئیم که حرف قرآن که این است، یکی از دو روایت موافق قرآن است و دیگری مخالف، آن وقت این موافق را میگیریم و مخالف را ترک میکنیم.
سرّ اینکه سیدنا الاستاد بحث روایی را با بحث قرآنی مخلوط نکردهاند این است و این یکی از ابتکارات ایشان است. میبینید که از تبیان مرحوم شیخ طوسی گرفته تا مجمع البیان امین الاسلام، این روایات و آیات در داخل هم هستند، یعنی ثَقَل اکبر و ثَقَل اصغر در داخل هم است، میزان و موزون در داخل هم است، این چنین نیست؛ یک وقتی انسان باید اوّل ترازو بسازد و بعد وزن و موزون را در این دو کفّه ترازو قرار بدهد و ارزیابی کند، آنجا که میزان میسازند که دیگر وزن و موزون نمیسازند، آنجا که جای ترازو است آن مقدّم است و صف اوّل است و بعد وزن و موزون را در این قرار میدهند، آن وقت یکی از نکاتی هم که هست این است که اگر کسی بخواهد برابر این آیه عمل کند یا فتوا بدهد، حتماً باید یک چشمش به طرف روایات باشد؛ ولی برای اینکه خط اصلی را باید مشخص بکند تا روایت را با این میزان ارزیابی کند، باید خود آیه را «لو خلّی و طبعها» بگیرد که یکی بشود ثَقَل اکبر و دیگری بشود ثَقَل اصغر.
همان پیغمبری که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ است به نام او احادیث را جعل کردهاند؛ مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) میفرماید که همین این دلیل است بر اینکه به نام حضرت دروغ جعل کردهاند، برای اینکه این حدیث «ستکتر علیّ القالة» یا صادر شده است از حضرت یا صادر نشده، به هر تقدیر به نام حضرت دروغ جعل کردهاند ؛ اگر این حدیث صادر نشده باشد، پس به نام حضرت دروغ جعل کردند برای اینکه گفتند که قال رسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): ستکتر علیّ القالة و اگر این حدیث صادر شده باشد، پیغمبر ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ است و بر طبق وحی و غیب خبر داد که یک عدّهای به نام او دروغ جعل میکنند چه اینکه کردند.
آیه به آیه در مطلقات و عمومات را میگویند، حدود و شرایط و اجزاء و مقدمات را به اهل بیت سپردهاند ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ و خود قرآن میفرماید که اهل بیت و پیغمبر مبیّن و مفسّر هستند، فرمود که ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم﴾ ، برای اینکه خط اصلی مشخص بشود؛ امّا جزئیّات را بوسیله خود پیغمبر بیان میکند یا بوسیله اهل بیت که پیغمبر خبرِ آنها را حجّت کرده است برابرِ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ باید عمل کرد؛ این دو فصل کاملاً از هم جداست؛ یکی اینکه قرآن ثَقَل اکبر است و بحث عترت هم غیر از بحث روایت است و یکی اینکه عمل به قرآن بدون روایت و بدون بررسی حدود و قیودی که اهل بیت فرموده است اصلاً ممکن نیست.
کیفیت بحثهای روایی در تفسیر نورالثقلین
امّا بحثهای روایی در تفسیر شریف نور الثقلین، جلد اوّل، صفحه 582 به بعد چند روایت هست که مربوط به یا شأن نزول است یا تاریخ نزول است یا مطلب محتوایی دارد؛ روایت پنجم از تهذیب الاحکام شیخ طوسی نقل میکند و روایتش هم معتبر است، حسین بن سعید عن صفوان عن العلا عن محمّد بن مسلم عن أحدهما (علیهما السّلام) عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) أنّه قال فی حدیث طویل: «سبق الکتابُ الخفّین إنّما نزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین»؛ یعنی مسئله مسح روی خفّ، مسح روی این چکمه و کفش که گروهی از اهل اسلام دارند، این بعد از قرآن کریم است و قرآن کریم مسح را روی پا گفته و قبل از اینکه اینها بیایند و مسح علی الخفّین را بدعت بگذارند، خدا مسح علی الارجل را سنّت کرد «سبق الکتاب الخفّین» و بعد فرمود که «إنّما نزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین»؛ قبل از اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت بکند و دو ماه قبل از ارتحال آن حضرت، این سوره مبارکه «مائده» نازل شد.
روایت ششم این بحث، یعنی صفحه 583 [تفسیر نورالثقلین] از تفسیر علی بن ابراهیم است، از وجود مبارک حضرت امیر که «لیس فی القرآن ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ الاّ و هی فی التّوراة یا أیّها المساکین»، دو روایت به این مضمون است؛ اگر آن توراتِ غیر محرّف به جای ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ «یا أیّها المساکین» دارد، آن هم یک لقب خوبی است، همان طوری که در قرآن خدا به ما فرمود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الفُقَرَاءُ﴾ ، یا أیّها المساکین لقب تحقیر آمیزی نیست، البته ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ با تکریم آمیخته است.
روایت هشتم که از تفسیر علی بن ابراهیم از عبد الله بن سنان از امام صادق(علیه السّلام) است فرمود که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ یعنی «أوفوا بالعهود»؛ چون عهد اعمّ از عقد است.
روایت نهم این است که از امام باقر(علیه السّلام) رسیده است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای امیر المؤمنین در ده جا پیمان خلافت بست، آنگاه خدا نازل کرد که «﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ التی عقدت علیکم لأمیر المؤمنین» که این دیگر تطبیق است.
روایت دهم که از کافی است فرمود که محمّد بن مسلم میگوید: «سألت أحدهما عن قول الله عزّوجلّ ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ فقال: الجنین فی بطن أمّه إذا أشعر و أوبر فذکوته ذکوة أمّه»؛ جنین اگر در شکم مادر مو و کرک در بیاورد، یعنی به آن حدّ برسد، مادرش را اگر تزکیه بکنند تزکیه او محسوب میشود «فذلک الذی عنی عزّوجلّ» که ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾، اینکه در بعضی از تفاسیر دارد که >الانعام و أجنّتها< این است، «أجنّةً» جمع جنین است نه جمع جنّ و هر کسی که در رحم هست به او میگویند جنین و خدا هم به انسانها فرمود: ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُم﴾ شما جنینهائی بودید در شکم مادرانتان، لذا در تفسیر عیّاشی از این ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ به عنوان «أجنّةً» هم یاد کردهاند، یعنی جنینهایی که در رحم هستند .
روایت چهاردهم این باب از تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که «قَلاَئِدَ» را حلال نشمرید، که «قَلاَئِدَ» را فرمود آن نعلی است که شخص حاجی در آن نماز گذاشت و آن را به گردن شتر یا گوسفند آویزان میکند و آیا او را بعداً باید صدقه بدهد یا نه؟ این بحث فقهی خاص خود را دارد، ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾، یعنی الذین یحجّون البیت .
درباره شأن نزول آمده است که یک کسی سال قبل آمده، ایمان بیاورد و ایمان نیاورد و سال بعد که خواست وارد مکّه بشود، یک عدّهای به وی پیشنهاد دادند که ما جلوی او را بگیریم و نگذاریم وارد محدوده بیت بشود، آیه نازل شد که ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ .
«والحمد لله رب العالمین»
- تطبیق برخی روایات به عهد ولایت حضرت علی (ع)
- شامل شدن رعایت قسط و عدل درباره مؤمن و کافر
- پیوند مسائل عبادی با صبر
أعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ ٭ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْی وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾
خلاصه مباحث گذشته
مطالبی که مربوط به این دو آیه است بخشی ناظر به شأن نزول است، بخشی هم راجع به بحثهای روایی ذیل این دو آیه است و بخشی هم مربوط به نکات تفسیری. گاهی گفته میشود که هر جا ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است آن سوره یا آیه مکّی است و هر جا ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ است مدنی است که این حرف قبلاً هم نقل شد و این بیان ناتمام است؛ برای اینکه در اول سوره مبارکه «نساء» آمده است که ﴿ یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ﴾، در حالی که آن سوره مدنی است و این آیه هم مدنی است.
ناصواب بودن نظر صاحب المنار درباره فقدان اول سوره نساء و مائده
مطلب دیگر آن است که در بعضی از تفسیرها مثل المنار آمده است که نظم سوره «نساء» و سوره «مائده» این است که در اوّل سوره «نساء» آمده است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ که خطاب عمومی است و در اوّل سوره «مائده» آمده است ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ که یک امر اختصاصی است و نظم طبیعی آن است که اوّل خطاب عموم باشد و بعد خطاب خاص. این بیان هم ناصواب است؛ برای اینکه ما بعدها میبینیم که در اوّل سوره «حج» سخن از ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است با اینکه آن سوره بعدها میآید؛ اوّل سوره «حج» دارد که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ و اینچنین نیست که سورههائی که اولش ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است مقدم باشد و سورههائی که اوّلش ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ است بعد قرار بگیرد.
تطبیق برخی روایات به عهد ولایت حضرت علی (ع)
مطلب سوم آن است که در بعضی از روایات آمده که چون ذات اقدس الهی در چندین مورد عهد ولایت علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) را از مردم گرفت، آنگاه این سوره را نازل کرد و در اول این سوره هم فرمود ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که بحثهای ولایت آن حضرت هم در این سوره است که این در بحثهای روایی است، البته این سخن حقّ است؛ ولی به عنوان تطبیق است نه تفسیر برای اینکه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ همه عقدها را شامل میشود و اختصاصی هم به آن مسئله ولایت ندارد.
تبیین معنای واژه مشعر
مطلب بعدی آن است که اصل درک را میگویند شعور، به این مطلب مشعر است یعنی مدرک این مطلب است، «شَعَرَ» یعنی«عَلِمَ» و وسائل ادراکی را میگویند مشاعر، «بِتَشعِیرهِ المشاعِرَ عُرِفَ أن لامَشعَرَ لَه» ؛ خدائی که به انسان مشاعر داد یعنی چشم و گوش و مانند آن داد، معلوم میشود خودش منزّه از این مشاعر ادراکی است، پس اصلِ این کلمه باب علم و ادراک و اینهاست؛ شعار و شعائر و شعیره به چیزی میگویند که علامت یک امر باشد که از باب علم و علامت و نشانه و وسیله درک است، شاعر هم از همین قبیل است، لذا تمام احکام الهی میشود شعائر الهی.
شامل شدن رعایت قسط و عدل با تأکید بر سخنان حضرت علی (ع)
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی رعایت قسط و عدل را بر انسانها واجب کرده است نسبت به هر انسانی ولو نسبت به کافر و ظالم؛ کافر و ظالم احکام خاص خود را دارند که برابر آن احکام محکوم هستند وگرنه انسان مسلمان حق ندارد نسبت به کافر و نسبت به ظالم بیش از آن مقداری که دین مقرّر کرده است تعدّی کند. در بیان نورانی امیر المؤمنین(علیه السّلام) در آن عهدنامه مالک به مالک فرمود که: «لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً تغتَنِم اَکلَهُم فإنَّهُم صِنفَان، امّا أخٌ لک فی الدّین وإمّا نظیرٌ لک فیالخَلق» ؛ فرمود که وقتی مالک اختیارات مصر شدی و از طرف من به مصر رفتی، نسبت به همه طبقات عادل باش؛ برای اینکه مردم یا مؤمن هستند که برادر دینی تواند یا کافرند که نظیر انسانیِ تواند و برادر انسانی تواند. آنجا برادر را به کار نبرد و فرمود «إمّا نظیرٌ لک فیالخَلق».
آن بیان حضرت امیر ریشه قرآنیش این است که انسان حقّ ندارد نسبت به کافر هم تعدّی کند، فرمود که اگر کافران نسبت به شما بد کردند یک حدّ مقابلی دارد، امّا مازاد بر آن روا نیست، آن را که هم در سوره مبارکه «بقره» قبلاً بحثش گذشت که فرمود: ﴿فمَنِ إعتَدیٰ عَلَیْکُم فَإعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا إعتَدیٰ عَلَیْکُم﴾ و هم در آیه 126 سوره مبارکه «نحل» است که
دائره اختیارات انسان درباره عقوبت و قصاص
﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾؛ شما اگر خواستید عقاب کنید یعنی در عقب ظلم کسی کیفر به او بدهید که از این جهت این کیفر را میگویند عقوبت و عقاب، چون در عقب آن ظلم قرار میگیرد، فرمود که باید مماثل و معادل آن باشید، البته بعضی از کارهاست که قصاص دارد نظیر قصاص نفس و بدن که بحثش گذشت و بعضی از کارهاست که کیفر و حدّ شرعی دارد و به عهده انسان نیست و آن را محکمه باید تعیین کند و انسان حق ندارد مثل آن کاری که درباره او روا شد او روا بدارد.
به هر تقدیر در آیه 126 سوره «نحل» آمده است که آن جاهائی که عقوبت و قصاص جایز است، به مثل آن اندازهای که دشمن بر شما تحمیل کرده است شما عقاب بکنید؛ ولی مع ذٰلک اگر صبر و بردباری و گذشت داشته باشید بهتر است ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾.
بالاتر بودن احسان نسبت به عدل در پرتو شمول امر الهی به هر دو
این ناظر به همان آیات سوره مبارکه «نحل» است که ﴿إنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾ ؛ عدل یک وظیفهای است که بر همه واجب است و احسان بالاتر از عدل است، خدا ما را به عدل دعوت میکند که نسبت به کسی بد نکنیم و اگر کسی نسبت به ما بد کرد ما در هنگام کیفر، معادلِ آن بدیِ او را پاسخ بدهیم در جائی که معادل روا باشد؛ ولی اگر در همان جائی که معادل رواست گذشت کنیم و عفو کنیم به نام احسان، این بهتر است، لذا فرمود ﴿إنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدْلِ وَ الإحْسَانِ﴾.
این از جاهائی است که قرینه نشان میدهد که ترتیب ذکری ناظر به تفاوت رتبی است. همین آیه 126 سوره «نحل» هم شاهد خوبی است که فرمود ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ﴾؛ امّا ﴿وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ﴾. میگفتند که در جریان حمزه سیّد الشّهدا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه وآله و سلّم) تصمیم حادّی گرفت و آیه نازل شد که اگر شما خواستید کیفر کنید به اندازه آنها کیفر کنید و نگوئید که حالا آنها چون شخصیّتی مثل حمزه سیّد الشّهدا را شهید کردند، ما اگر دسترسی پیدا کردیم چند برابر را میکشیم، این کار را نکنید.
تالی¬تِلو بودن بیانات اهل بیت (ع) با قرآن
مطلب بعدی آن است که نوع بیانات اهل بیت(علیهم السّلام) ریشه قرآنی دارد؛ در یکی از دعاهای نهجالبلاغه که در میدان جنگ ایراد شده است، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) به خدا عرض میکند که «پروردگارا آن توفیق را بده که اگر ما پیروز شدیم از قدرتمان سوء استفاده نکنیم و اگر دشمن پیروز شد و ما کشته شدیم مرگ ما شهادت در راه حق تلقّی بشود.» این دعا در ذیل خطبه 171 آمده است؛ وقتی خواست به جنگ صفین حرکت کنند فرمود «اللهمّ ربّ السّقف المرفوع و الجوّ المکفوف» تا به اینجا میرسند که«إن أظهرتَنَا علی عدوّنا فجنّبنا البَغیَ وسدّدنا لِلحقِّ»؛ خدایا! اگر ما را پیروز کردی بر دشمن، آن توفیق را به ما بده که ما دیگر ستم نکنیم و به حقّ عمل بکنیم، انتقام گیری نکنیم، «فجنّبنا البغی وسدّدنا للحقّ وإن أظهرتهم علینا فارزقنا الشهادة و اعصمنا من الفتنة» ؛ اگر قضا و قدر در این بود که آنها پیروز بشوند، مرگ ما را شهیدانه قرار بده و ما را از فتنه معصوم بکن که بدگمان نباشیم و مانند آن، پس اینکه عرض کرد که خدایا! اگر ما پیروز شدیم توفیق پرهیز از بغی به ما بده در حقیقت دعاست برای عملِ به این آیه که ﴿وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾.
تأثیرگذار بودن انسان باتقوی در جامعه
مطلب بعدی همان است که تا حدودی در نوبت قبل گذشت که قرآن نه تنها ما را به برّ و تقوایِ فردی امر میکند، بلکه برای ساختن جامعهای بر مبنای برّ و تقوی ما را مامور میکند که فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾ و کسی میتواند مُعینِ جامعه در مسأله برّ و تقوی باشد که خود از نظر برّ و تقوی به نساب رسیده باشد، کسی که خود به نساب نرسید مُعینِ دیگری نیست و کسی که خود چیزی ندارد نمیتواند دیگری را در آن کار کمک بکند، کسی به نساب میرسد که بر اساس آیه 109 سوره «توبه» بنیادی برای تقوی داشته باشد ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ﴾؛ یک وقت انسان روی تقوی ایستاده است و بر پایه تقوی دارد زندگی میکند چنین کسی نمیلرزد و چون نمیلرزد و پایگاه محکمی دارد میتواند دست دیگری را بگیرد؛ ولی اگر بنیانش را بر تقوی بنا ننهاد گرچه خود به حسب ظاهر متّقی است؛ مّا توان آن را ندارد که دست دیگران را در برّ و تقوا بگیرد و دین، ما را به بِرّ دعوت کرده است و گرچه«بِرّ» و«بَرّ» فرق دارند؛ امّا از نظر ریشه لغوی بی ارتباط نیستند، آن بیابان وسیع را میگویند«بَرّ» در قبال بحر و نیکی را هم میگویند«بِرّ» و «بِرّ» وسعتِ در فضای اخلاقی است که انسان بکوشد یک جامعه بازِ پرهیزکاری داشته باشد، آن میدان وسیع را اگر پر از فضیلت کرد، میگویند که این شخص جزء ابرار است و ابرار مردانی هستند که میدان بازی از فضائل دارند و فضیلت آنها به خیلیها میرسد.
به هر تقدیر ما را به بِرّ دعوت کرد و توسعه فضائل مقدور کسی است که خود پایگاه فضیلتی داشته باشد، چه اینکه اگر کسی بخواهد از حریم دین دفاع کند، او تنها مسلّح باشد کافی نیست، کسی میتواند از حریم دین دفاع کند که یک پایگاه فولادی داشته باشد ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ . اگر یک وقتی خانهای انسان ساخت که دیوارش فولاد بود، ملاتش فولاد بود، سنگ و گل و آجرش فولاد بود، چنین خانهای فولادین است و خانه فولادین آسیب پذیر نیست؛ اگر کسی فولادین بود میتواند از دین دفاع بکند ﴿إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾.
به هر تقدیر یا بدنه خانه است که باید فولادین باشد یا پایه خانه است که باید اساس و پی آن مستحکم باشد وگرنه فرد عادی خواهد شد که از او کاری ساخته نیست که دیگری را اصلاح بکند، او حداکثر آن است که گلیم خویش را از آب نجات بدهد. این جزء کسانی نیست که برابر آیه سوره «آلعمران» که بحثش قبلاً گذشت بتواند عمل کند. آیه 104 سوره مبارکه «آلعمران» که قبلاً بحثش شد این است که ﴿وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ﴾؛ اگر کسی بخواهد مردم را به خیر دعوت کند، اگر در مسائل نظامی است باید ﴿کَأَنَّهُم بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ﴾ باشد، در مسائل اخلاقی است باید ﴿أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی﴾ باشد وگرنه یک فرد عادی حدّاکثر آن است که خودش را تأمین بکند.
این جا است که فضل عالم و عابد فرق میکند، عابد بنیان فولادین ندارد یا ﴿أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی﴾ نیست و خودش آدم با تقواست؛ امّا بخواهد دست دیگران را بگیرد مقدورش نیست یا اگر بخواهد در روز نبرد از حریم دین دفاع کند میسورش نیست؛ این جزء ﴿وَلِتَکُن مِنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ نیست یا جزء ﴿کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ﴾ نیست، حدّاکثر آن است که گلیم خود را از آب بیرون ببرد و عابدانه و زاهدانه زندگی بکند و امّا عالم که گذشته از عبادت و زهد این مزایا را دارد، او میتواند معین جامعه باشد و یک فضای بازی از نیکی و فضیلت را بگستراند.
پیوند مسائل عبادی با صبر
آنچه که در سوره مبارکه «عصر» آمده او هم ناظر به همین است و فرمود که مردانی از خسارت نجات پیدا میکنند که گذشته از اینکه خود به حقایق معتقدند و گذشته از اینکه در برابر عقیده عمل صالح دارند، مردم را هم به حقائق و معارف دعوت کنند و مردم را هم به عمل صالح رهبری کنند ﴿وَالْعَصْرِ ٭ إِنَّ الإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ ٭ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ ؛ تنها این گروه خسارت نمیبینند و دیگران خسارت میبینند، حتی عابدانه و زاهدانه زندگی کردن هم در قیامت معلوم میشود که خسارت میبینند، چون درجاتی که به عابد و زاهد میدهند آن درجهای نیست که به عالمانِ مُصلح میدهند، او هم در حقیقت میبیند که خسارت دیده است.
کسی برابر سوره «عصر» خسارت نمیبیند که چهار کار بکند نه دو کار، آن کسی که حقیقت دین را شناخت و ایمان آورد یک چهارم وظیفه را انجام داد و بعد از شناخت اگر به حقایق دین و احکام دین عمل کرد، این دو چهارم دین را عمل کرد و اگر همانطوری که خود به معارف الهی آشنا بود، تواصی به حقّ داشت، تواصی به حق غیر از توسعهٴ به عدل و قسط است، آن جزء تواصی به صبر است؛ تواصی به حقّ یعنی تواصی به آن معارفی که به ایمان برگردد، به اصول دین برگردد، او اگر توانست آثار الهی را مستدلّ و معقول ارائه کند تواصی به حقّ کرده است و اگر مرحله تواصی به حقّ انجام شد یعنی دیگران را به معارف الهی آشنا کرد، این سه چهارمِ دین را عمل کرد و اگر تواصی به صبر داشت، چون صبر که سه قسمت است جامع همه احکام الهی است، به هر تقدیر انسان یا واجب را انجام میدهد یا حرام را ترک میکند، اینها همه صبر میخواهد، «صبر عن المعصیة» است؛ از معصیت صبر میکند و آلوده نمیشود یا «صبر علی الطاعة» است که واجب و مستحبّ را انجام میدهد یا حوادث تلخ که پدید میآید خود را نمیبازد که «صبر عند المصیبة» است. به هر تقدیر هیچ عمل عبادی ما نداریم که با صبر هماهنگ نباشد و از سه قسمِ صبر بیرون باشد، تواصی به صبر چهارمین ضلع است که میشود چهارچهارم.
چنین گروهی که احکام چهارگانه را دارند، اینها فقط خسارت نمیبینند و بقیّه یا همه عمر در خسارتند یا سه چهارمش یا دو چهارمش یا یک چهارمش در هر صورت در خسارتند. آن تواصی به حقّ و صبر با همین تعاون بر برّ و تقوا هماهنگ است و از هر کسی هم البته ساخته نیست که در برّ و تقوا معین دیگران باشد؛ امّا برای اینکه انسان به چنین وضعی برسد، اوّل فرمود که کینه توزی را بزدایید و کینهای نداشته باشید، چون انسان باید کینه داشته باشد؛ امّا کینهاش الهی باشد که حبّ فی الله و بغض فی الله هم از بهترین فضائل است. اگر کینهاش الهی بود بیش از احکام الهی و دستور الهی کینه توزی نخواهد کرد و وقتی صفای دل پیدا کرد یعنی کینهتوز نبود و به جمله ﴿وَلایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾ عمل کرد، آنگاه خدا به او میفرماید که ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾؛ حالا که کینهتوز نیستید جامعهای بر اساس برّ و تقوا بسازید.
اثرات مخرّب تعاون بر اثم و عدوان
﴿ وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ﴾؛ مبادا یکدیگر را در ظلم و تعدّی و گناه کمک بکنید که بخشهای عظیمی از اینها در فقه مطرح است، مخصوصاً آن جمله بعدی، کمک ظالم و حرمت شغل معین ظالم و حرمت کسب کسی که به ظالمین اعانت کرده است که در قسمتهای فقهی ملاحظه فرمودید.
آنگاه در این زمینه فرمود که اگر تعاون بر اثم و عدوان کردهاید، از خدا بپرهیزید و بدانید که ﴿إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ است، با اینکه به حسب ظاهر اگر میفرمود «وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّه شَدِیدُ الْعِقَابِ»، هم مختصرتر بود و هم با نظمهای ادبی هماهنگتر بود؛ امّا مع ذلک اسم ظاهر را تکرار کرد و فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ و نفرمود« إِنَّه شَدِیدُ الْعِقَابِ» و عقاب خدا هم به هیچ وجه قابل تحمّل نیست، چون یک وقت است که انسان عقابی را تحمّل میکند که در برابر آن معاقب قرار بگیرد؛ ولی اگر خود انسان سپاه و ستاد آن عقاب کننده باشد، دیگر جا برای فرض تحمّل عقاب نیست، لذا فرمود ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ ٭ وَلاَ یُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ﴾ .
به هر تقدیر در دنیا هم هستند کسانی که عدّهای را با آتش سوزاندند مثل اصحاب اخدود؛ امّا خدا میفرماید: عذابی که ما در قیامت داریم مقدور هیچکس نیست، سوزاندن در کانال عذاب برای اصحاب اخدود، دیگر عذابی بالاتر از او چیست؟ که اینها را آنقدر در این کانال بسوزانند و خفه بشوند که به صورت خاکستر دربیایند. فرمود ما عذابی داریم که هیچ کس نمیکند؛ اوّلاً او محدود و موقّت است، همینها بعد از یک لحظهای که مُردند، دیگر عذاب نمیکشند؟ چون انسان مرده ولو بدنش را بسوزانند، آن که معذّب نمیشود، آن همان لحظه اوّل رنج میبرد و بعد هم که مُرد دیگر احساسی ندارد، ثانیاً وقتی چنین کسی را در آن کانال عذاب و آتش میاندازند، این در درون خود میگوید روز قسط و عدل ظهور میکند و من به پاداشم میرسم و به آن روز امیدوارم و با این امید آن زخم را مرهم می¬نهد؛ ولی در عذاب الهی برای هر تبهکاری روشن میشود که مستحقّ عذاب است و دیگر امیدی به آینده ندارد، چون همه حقائق آن روز ظاهر میشوند که آن استحقاق چنین شعلهای را دارد، لذا نه اینکه خود را ولو بر اساس جهل باشد میتواند ذیحقّ بداند و مظلوم تلقّی کند (این یک) و نه احتمال اینکه یک روزی به قدرت برسد و ترمیم بکند در او منقلب بشود (این دو) و نه احتمال اینکه آیندگان بیایند و ترمیم بکنند در او ظهور میکند (این سه) هیچکدام از این احتمالها که آرام بخش است برای چنین شخصی در قیامت نیست؛ ولی در دنیا همه این احتمالها که مایه تخفیف عذاب هست ظهور دارند، خیلیها میگویند حالا ما عذاب را میکشیم آیندگان راحت میشوند یا آیندگان میآیند انتقام میگیرند؛ به هر تقدیر فرمود ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾.
حقوق الهی بودن و قرار گرفتن تعاون در سخنان امیرالمؤمنین (ع)
درباره تعاون یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) است در خطبه 216 نهجالبلاغه، آن هم وقتی که جنگ صفّین آغاز شد فرمودند، در خطبه 216 این است که فرمود «فَعَلَیْکُمْ بِالتَّناصُحِ فِی ذلِکَ وَ حُسْنِ التَّعاوُنِ عَلَیْهِ، فَلَیْسَ أحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلی رِضَا الله حِرْصُهُ، وَ طالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهادُهُ، بِبالِغٍ حَقِیقَةَ ما الله سُبْحَانَهُ أهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ لَکِنْ مِنْ واجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَی عِبادهِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعاوُنُ عَلَی إِقامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ» ؛ این جزء حقوق الهی است، اگر جزء حقوق الهی شد آنگاه به قرینه این حدیث نهجالبلاغه معلوم میشود که این ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ شامل این قسمت هم میشود، یعنی اینکه خدا فرمود ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی﴾ حکم الهی است و عهد الهی است، ما که با خدا بیعت کردهایم یعنی بیع کردیم یعنی این عهد را پذیرفتهایم، پس باید این هم جزء عقودی باشد که برای ما وفای به آن واجب است و برابر همان خطبه 216 این هم مشمول ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ است.
اهمیت ذکر بحثهای روایی بعد از بحثهای تفسیری
سرّ اینکه ما بحثهای روایی را بعد از بحثهای تفسیری ذکر میکنیم ـ نظیر آن طور که سیّدنا الاستاد مشی کردند ـ برای دو نکته است، طرح مسئله روایات در هر بخشی از بخشهای قرآنی ضروری است به عنوان یک رکن؛ امّا جایگاهش در مرتبه دوم است نه در مرحله اوّل، این هم نکته دوم؛ یعنی در هر بحث تفسیری باید روایات ملحوظ بشود (این یک نکته) و باید این روایات را در مرحله دوم قرار داد نه در مرحله اول (این هم نکته دوم)؛ اما در هر بحث تفسیری روایات باید ملحوظ بشود، برای اینکه آنچه که قرآن میگوید عترت بیان میکند و بین قرآن و عترت جدائی نیست، حدود قرآن، تقیید اطلاقات، تخصیص عمومات، تبیین مجملات همه اینها به عهده روایات است، هرگز یک آیه حجّت نیست مگر با بررسی فحص از روایاتِ وارده (این یک رکن) و خود ائمّه (علیهم السّلام) فرمودهاند که آنچه که عِدل قرآن است روایت نیست، عترت است «انّی تارکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ کتابَ الله وَ عِترَتِی» ، حقیقت اهل بیت عِدل قرآن کریم است؛ امّا روایاتی که از اهل بیت (علیهم السّلام) رسیده است قابل جعل است، آیات که قابل جعل نیست روایات قابل جعل است (این هم دو نکته)، لذا از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است و سائر اهل بیت هم تأیید کردهاند که حضرت فرمود: بعد از من دروغهای زیادی به نام من جعل میکنند «ستکثر علی القالة» و هر چه از من نقل کردهاند این را بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق با قرآن بود بپذیرید، مطابق با قرآن نبود نپذیرید ، این از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
بیان چند طائفه از روایات از اصول کافی
دو طائفه از روایات است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) آنها را در اصول کافی نقل کرده: یکی مربوط به نصوص علاجیه است که اگر روایات متعارضی رسیده است، آن روایات متعارض را بر قرآن عرضه کنید و روایتی که موافق قرآن است را اخذ کنید و روایتی که مخالف قرآن است را طرح کنید. طائفه دیگر آن نصوصی است که مربوط به تعارض روایات نیست، مربوط به اصل صحّت و سقم روایت است فی نفسها؛ فرمودند که هر روایتی که از ما نقل کردهاند این را بر قرآن عرضه کنید، اگر مطابق قرآن است گفته ما است و اگر مباین قرآن است گفته ما نیست .
پس روایات وقتی معتبرند که ما میزانی داشته باشیم، یعنی خطّ اصلی به نام قرآن مشخّص بشود، ترازو مشخص بشود که قرآن چه میگوید؟ آنگاه حدود این را،ثغور ظهور این را، شرایط این را، شطور این را، اجزای این را، مقدّمات این را، مقارنات این را از روایات بفهمیم؛ امّا حرفی که رو در روی قرآن است او را نمیشود قبول کرد و او را حتماً باید ردّ کرد. ما اوّل باید بفهمیم که قرآن چه میگوید؟ اصل حرف قرآن چیست؟ بعد بیاییم شرایط و اجزا و مقدّمات و مقارنات را از روایات به عنوان تقیید و تخصیص استفاده کنیم. اصل قرآن را یقیناً بدون روایات متوجّه میشویم، اگر متوجّه نشویم، روایت را بر چه چیز عرضه بکنیم؟ آن حرف اخباری است که مورد قبول نیست، او میگوید که قرآن _معاذالله_ تحریف شده است و از حجیّت افتاده، حالا ما روایات اهل بیت را میخواهیم با قرآن بسنجیم، آیا قبلاً باید بفهمیم که قرآن چه چیزی گفت یا نه؟ بخواهیم عمل بکنیم، فهم ما هیچ حجّیت ندارد، تا روایت نگفته است؛ برای اینکه مقدماتش، شرایطش، اجزایش، اینها را باید اهل بیت بگویند؛ ولی اگر خواستیم روایت را بفهمیم هرگز حقّ نداریم چنین کاری بکنیم، برای اینکه روایت را باید بر قرآن عرضه کنیم و تا ما اصل کلّی و قانون اساسی نداشته باشیم و یک ثَقَل اکبر نداشته باشیم، این ثَقَل اصغر را با چه چیز بسنجیم؟
متشابهات را به محکمات ارجاء میدهند؛ چون خود قرآن تبیان است و خودش حلّ میکند، این دو مسئله از یکدیگر باید جدا بشوند، بخواهیم حجّت باشد، هرگز فهم بدون روایت حجّت نیست، بخواهیم عمل بکنیم، هرگز حقّ نداریم، برای اینکه شرایطش، مقدّماتش، مقارناتش و اجزایش را باید اهل بیت بگویند؛ امّا اصل اینکه قرآن چه چیز گفته است در این زمینه، آن خط اصلی به عنوان قانون اساسی و ترازو، او را یقیناً باید قبل از روایات مراجعه بکنیم برای اینکه روایات را ما موظّفیم که بر قرآن عرضه کنیم. خود اهل بیت مکرّر فرمودند که مثل ما روایات جعل میکنند، اگر بخواهید به روایت عمل کنید باید اوّل بروید به سراغ قرآن و ببینید که خط اصلی قرآن چیست؟ ما رو در روی قرآن حرف نمیزنیم ، به ما فرمودند که «ما وافق الکتاب فخذوه وما خالفه فاطرحوه» ، عرض بر قرآن کنید.
پس ما باید اوّل پیام قرآن را بررسی کنیم که قرآن چه میگوید؟ و این را به عنوان ترازو قرار بدهیم، بعد روایات را با این ترازو بسنجیم و ببینیم این روایات، مخالف و مباین قرآن نیست و این روایات نمیخواهد حلال خدا را حرام بکند؛ بلکه میخواهد حدود آن حلال را بیان بکند، آن وقت مطمئن میشویم و به روایت عمل میکنیم.
بحث عترت را با روایت باید از هم جدا کرد، عترت را احدی به آنها دسترسی ندارد و آنها همتای قرآن هستند؛ امّا مثل عترت هم کسی نیست؛ امّا مثل آنها را خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که مثل ما روایات جعل کردند، مثل قرآن کسی نمیآورد؛ ولی مثل روایات را میآورد، حالا در اخبار علاجیه که در اصول فراوان است، ما میخواهیم یکی از دو روایت متعارض را ترجیح بدهیم بر روایت دیگر، چه کار بکنیم؟ باید قبلاً فهمیده باشیم که قرآن در این زمینه چه پیامی دارد؟ بعد بگوئیم که حرف قرآن که این است، یکی از دو روایت موافق قرآن است و دیگری مخالف، آن وقت این موافق را میگیریم و مخالف را ترک میکنیم.
سرّ اینکه سیدنا الاستاد بحث روایی را با بحث قرآنی مخلوط نکردهاند این است و این یکی از ابتکارات ایشان است. میبینید که از تبیان مرحوم شیخ طوسی گرفته تا مجمع البیان امین الاسلام، این روایات و آیات در داخل هم هستند، یعنی ثَقَل اکبر و ثَقَل اصغر در داخل هم است، میزان و موزون در داخل هم است، این چنین نیست؛ یک وقتی انسان باید اوّل ترازو بسازد و بعد وزن و موزون را در این دو کفّه ترازو قرار بدهد و ارزیابی کند، آنجا که میزان میسازند که دیگر وزن و موزون نمیسازند، آنجا که جای ترازو است آن مقدّم است و صف اوّل است و بعد وزن و موزون را در این قرار میدهند، آن وقت یکی از نکاتی هم که هست این است که اگر کسی بخواهد برابر این آیه عمل کند یا فتوا بدهد، حتماً باید یک چشمش به طرف روایات باشد؛ ولی برای اینکه خط اصلی را باید مشخص بکند تا روایت را با این میزان ارزیابی کند، باید خود آیه را «لو خلّی و طبعها» بگیرد که یکی بشود ثَقَل اکبر و دیگری بشود ثَقَل اصغر.
همان پیغمبری که ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ است به نام او احادیث را جعل کردهاند؛ مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) میفرماید که همین این دلیل است بر اینکه به نام حضرت دروغ جعل کردهاند، برای اینکه این حدیث «ستکتر علیّ القالة» یا صادر شده است از حضرت یا صادر نشده، به هر تقدیر به نام حضرت دروغ جعل کردهاند ؛ اگر این حدیث صادر نشده باشد، پس به نام حضرت دروغ جعل کردند برای اینکه گفتند که قال رسولالله (صلّی الله علیه و آله و سلّم): ستکتر علیّ القالة و اگر این حدیث صادر شده باشد، پیغمبر ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ است و بر طبق وحی و غیب خبر داد که یک عدّهای به نام او دروغ جعل میکنند چه اینکه کردند.
آیه به آیه در مطلقات و عمومات را میگویند، حدود و شرایط و اجزاء و مقدمات را به اهل بیت سپردهاند ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ و خود قرآن میفرماید که اهل بیت و پیغمبر مبیّن و مفسّر هستند، فرمود که ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِم﴾ ، برای اینکه خط اصلی مشخص بشود؛ امّا جزئیّات را بوسیله خود پیغمبر بیان میکند یا بوسیله اهل بیت که پیغمبر خبرِ آنها را حجّت کرده است برابرِ ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ باید عمل کرد؛ این دو فصل کاملاً از هم جداست؛ یکی اینکه قرآن ثَقَل اکبر است و بحث عترت هم غیر از بحث روایت است و یکی اینکه عمل به قرآن بدون روایت و بدون بررسی حدود و قیودی که اهل بیت فرموده است اصلاً ممکن نیست.
کیفیت بحثهای روایی در تفسیر نورالثقلین
امّا بحثهای روایی در تفسیر شریف نور الثقلین، جلد اوّل، صفحه 582 به بعد چند روایت هست که مربوط به یا شأن نزول است یا تاریخ نزول است یا مطلب محتوایی دارد؛ روایت پنجم از تهذیب الاحکام شیخ طوسی نقل میکند و روایتش هم معتبر است، حسین بن سعید عن صفوان عن العلا عن محمّد بن مسلم عن أحدهما (علیهما السّلام) عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) أنّه قال فی حدیث طویل: «سبق الکتابُ الخفّین إنّما نزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین»؛ یعنی مسئله مسح روی خفّ، مسح روی این چکمه و کفش که گروهی از اهل اسلام دارند، این بعد از قرآن کریم است و قرآن کریم مسح را روی پا گفته و قبل از اینکه اینها بیایند و مسح علی الخفّین را بدعت بگذارند، خدا مسح علی الارجل را سنّت کرد «سبق الکتاب الخفّین» و بعد فرمود که «إنّما نزلت المائدة قبل أن یقبض بشهرین»؛ قبل از اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رحلت بکند و دو ماه قبل از ارتحال آن حضرت، این سوره مبارکه «مائده» نازل شد.
روایت ششم این بحث، یعنی صفحه 583 [تفسیر نورالثقلین] از تفسیر علی بن ابراهیم است، از وجود مبارک حضرت امیر که «لیس فی القرآن ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ الاّ و هی فی التّوراة یا أیّها المساکین»، دو روایت به این مضمون است؛ اگر آن توراتِ غیر محرّف به جای ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ «یا أیّها المساکین» دارد، آن هم یک لقب خوبی است، همان طوری که در قرآن خدا به ما فرمود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الفُقَرَاءُ﴾ ، یا أیّها المساکین لقب تحقیر آمیزی نیست، البته ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ با تکریم آمیخته است.
روایت هشتم که از تفسیر علی بن ابراهیم از عبد الله بن سنان از امام صادق(علیه السّلام) است فرمود که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ یعنی «أوفوا بالعهود»؛ چون عهد اعمّ از عقد است.
روایت نهم این است که از امام باقر(علیه السّلام) رسیده است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای امیر المؤمنین در ده جا پیمان خلافت بست، آنگاه خدا نازل کرد که «﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ التی عقدت علیکم لأمیر المؤمنین» که این دیگر تطبیق است.
روایت دهم که از کافی است فرمود که محمّد بن مسلم میگوید: «سألت أحدهما عن قول الله عزّوجلّ ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ فقال: الجنین فی بطن أمّه إذا أشعر و أوبر فذکوته ذکوة أمّه»؛ جنین اگر در شکم مادر مو و کرک در بیاورد، یعنی به آن حدّ برسد، مادرش را اگر تزکیه بکنند تزکیه او محسوب میشود «فذلک الذی عنی عزّوجلّ» که ﴿أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾، اینکه در بعضی از تفاسیر دارد که >الانعام و أجنّتها< این است، «أجنّةً» جمع جنین است نه جمع جنّ و هر کسی که در رحم هست به او میگویند جنین و خدا هم به انسانها فرمود: ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُم﴾ شما جنینهائی بودید در شکم مادرانتان، لذا در تفسیر عیّاشی از این ﴿بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ﴾ به عنوان «أجنّةً» هم یاد کردهاند، یعنی جنینهایی که در رحم هستند .
روایت چهاردهم این باب از تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که «قَلاَئِدَ» را حلال نشمرید، که «قَلاَئِدَ» را فرمود آن نعلی است که شخص حاجی در آن نماز گذاشت و آن را به گردن شتر یا گوسفند آویزان میکند و آیا او را بعداً باید صدقه بدهد یا نه؟ این بحث فقهی خاص خود را دارد، ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾، یعنی الذین یحجّون البیت .
درباره شأن نزول آمده است که یک کسی سال قبل آمده، ایمان بیاورد و ایمان نیاورد و سال بعد که خواست وارد مکّه بشود، یک عدّهای به وی پیشنهاد دادند که ما جلوی او را بگیریم و نگذاریم وارد محدوده بیت بشود، آیه نازل شد که ﴿وَلاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ .
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است