- 755
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 171 تا 173 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 171 تا 173 سوره نساء"
- سابقهٴ تثلیث در غیر مسیحیّت و نفی آنها
- تأکید بر بندهٴ خدا بودن مسیح (ع)
- تفاوت معنایی «ولیّ» و «نصیر»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً ﴿171﴾ لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً ﴿172﴾ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴿173﴾
سابقهٴ تثلیث در غیر مسیحیّت و نفی آنها
در جریان تثلیث عدهای نقل کردند که در غیر مسیحیت تثلیث سابقه داشت و دارد براهمه مبتلا به تثلیث بودند بوداییها هم از تثلیث منزه نبودند مصریان قدیم هم گرفتار تثلیث بودند یونان و روم هم این تثلیث را داشتند و گرچه مورد آیه در مورد مسیحیت است ولی آن جهانی بودن قرآن همهٴ این تثلیثها را در برمیگیرد گرچه عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ هست ولی برهان مسئله غیر اهل کتاب را هم میگیرد یعنی دربارهٴ براهمه دربارهٴ بوداییها دربارهٴ مصریها اگر آن افکار قدیمشان بود و دربارهٴ مجوسیها اگر مبتلا به تثلیث بودند اگر مبتلا به تثنیه هم هستند این آیه نهی میکند چون این آیه تنها تثلیث را نفی نمیکند بلکه توحید را اثبات میکند اگر توحید را اثبات کرد تثنیه را هم قهراً نفی خواهد کرد و همچنین دربارهٴ یونان و روم که فرمود:﴿إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ﴾ این یک مطلب
تفاوت آیهٴ محلّ بحث با آیهٴ هفتم سورهٴ مجادله
مطلب دوم آن است که فرق است بین آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آمد که ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ و آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است در سورهٴ «مجادله» که توحید ناب را مطرح کرده بود یعنی در آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» فرمود ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾
مفهوم «أنما کانوا»
این عبارتٴ ﴿أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ نشان میدهد که واجب تعالی تحت رقم و عدد در نمیآید در کنار هیچ موجودی نیست برای اینکه درون و بیرون هر موجودی را احاطه میکند بدون تزایل و بدون امتزاج ولی در سورهٴ «کهف» دربارهٴ سگ اصحاب کهف مشابه این تعبیر آمده است یعنی آیهٴ 22 سورهٴ «کهف» این است ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ از نظر شمارش رقمی از آن جهت که سگ اینها از جنس اینها نیست در موقع شمارش انسانها میگویند اینها چهار نفرند یا پنج نفرند یا شش نفرند یا هفت نفر اگر بخواهیم مجموع اجرام و اجسام را بشماریم خب سگ اینها هم داخل اینهاست بخواهیم حیوانات به معنای اعم از ناطق و غیر ناطق را بشماریم سگ اینها یکی از اینهاست اگر بخواهیم خصوص انسان را بشماریم اصحاب کهف غیر از سگشان هستند ولی دیگر عبارت ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ و امثالذلک هم دربارهٴ هیچ موجود غیر از خدا صادق نیست خدا تنها موجودی است که با همهٴ اشیا در همهٴ حالات هست از این جهت تحت رقم در نمیآید برای اینکه اگر کسی بخواهد خدا را دومی قرار بدهد باید یک جای خالی فرض بکند که اولی نوبتش تمام شد و در مرحلهٴ اول خدا نبود بعد نوبت به خدا میرسد در حالی که ذات اقدس الهی درون و بیرون هر چیزی را احاطه دارد ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ از این جهت تحت رقم در نمیآید
شأن نزول آیهٴ محل بحث
مطلب بعدی شأن نزول این آیه است که زمخشری در کشاف نقل کرده و فخررازی در تفسیرش نقل کرده مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل کرده حالا تا چه اندازه این شأن نزول درست باشد که عدهای از مسیحیها به حضور رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند گفتند تو نسبت به عیسی(سلام الله علیه) عیب را روا میداری او را تنقیص میکنی حضرت فرمود چگونه من او را تنقیص کردم چه عیبی بر او ذکر کردم گفتند تو او را بندهٴ خدا میدانی تو او را بنده میدانی فوراً این آیه نازل شد که خود عیسای مسیح(سلام الله علیه) خود را بندهٴ خدا میداند ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ این سبغهٴ الوهیت بخشیدن بعد از مسیح پیدا شده است وگرنه آنها که حواریین مسیح بودند و در زمان او زندگی میکردند او را به عنوان بندهٴ خدا میشناختند خود عیسی(سلام الله علیه) هم استنکاف نداشت
بررسی فقه اللغة «استنکاف»
استنکاف کردن یعنی تأنف کردن و امتناع ورزیدن پوز مالیدن یعنی این شی لایق نیست من او را انجام بدهم همچنین حالتی را میگویند استنکاف گفتند اصلش از اینجاست که اگر اشکی از چشم به صورت ریخت انسان با انگشت یا غیر انگشت اشک چشم را پاک میکند یعنی این قطرهای که از چشم به صورت ریخت این قطره را دور میدارد میگویند «نکف الدمع عن خده»یعنی این اشک را از گونهاش به دور کرد این حالت را میگویند «نکف» استنکاف یعنی امتناع ورزیدن خود را دور داشتن تأنف کردن یعنی امتناع ورزیدن با بیاعتنایی ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾
تأکید بر بندهٴ خدا بودن مسیح(علیه السلام)
نه تنها عیسی(سلام الله علیه) بلکه ملائکهٴ مقرب هم استنکاف نداشتند که بندهٴ خدا باشند شما به چه دلیل عیسی را میگویید عبد خدا نیست اگر به دلیل آن است که بدون پدر به دنیا آمده است خب ملائکه موجوداتیاند که بدون پدر و مادر خلق شدهاند اگر میگویید عیسی از آن جهت که قدرت بر اعجاز داشت ﴿وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب همهٴ این کارها به وسیلهٴ ملائکه هم انجام میشود باذن الله بلکه عیسای مسیح چون از ملائکه باذن الله کمک میگرفت به این مقام رسیده است که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» میفرماید ما تو را بوسیلهٴ ملائکه مکرم داشتیم و مؤید کردیم ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ چون عیسی(علیه السلام) به روح القدس مؤید بود این کارها را انجام میداد که بعد کارهای عیسی را یکی پس از دیگری میشمارد ﴿ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ خب اگر این کارها را عیسای مسیح میکرد چون مؤید به روح القدس بود خب خود آن روح القدس و سایر ملائکهٴ مقرب از عبادت الهی استنکاف ندارند
بیان دو احتمال در کریمه «ولا الملائکة المقربون»
این گفتن ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یا برای این نکته است یا نه در ضمن خواست مشرکینی که ملائکه را فرزندان خدا میشمارد آنها را هم آگاه کند گرچه بحث دربارهٴ اهل کتاب بود ولی چون در حجاز مشرکینی بودند که ملائکه را بناتالله تلقی میکردند آنها را هم دارد هشدار میدهد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آیهٴ 26 به بعد این است که ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا﴾ مشرکین حجاز میگفتند که خداوند فرزند اتخاذ کرده است و ملائکه فرزند دختران الهیاند فرمود: ﴿سبحانه﴾ خدا منزه از آن است که فرزند داشته باشد و این ملائکه که میبینید ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُون﴾ اینها بندگان مکرم خدایند ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ آنها بدون ذات اقدس الهی کاری انجام نمیدهند حرفی هم نمیزنند پس اینکه فرمود: ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یا برای آن است که به مسیحیها بفهماند اگر عیسی(سلام الله علیه) دارای معجزات بود از این جهت فرزند خداست خب این معجزات چون بوسیلهٴ ملائکهٴ مقرب بود آنها هم که بندگان خدا هستند و عیسای مسیح به روح القدس مؤید بود و خود روح القدس هم جزء بندگان خداست هیچ کدام از اینها استکباری ندارند دلیلی ندارد که عیسای مسیح بشود ابن الله در حالی که قدرتش از جای دیگر است و اگر گفته شود که عیسی جزء مقربین است چه اینکه قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مفصلاً بحثش گذشت یعنی آیهٴ 45 سورهٴ «آل عمران» که عیسی را وجیه و مقرب میداند آیهٴ 45 سورهٴ «آل عمران» این بود ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ اگر از این جهت که عیسی جزء مقربین درگاه خداست دیگر بندهٴ خدا نیست این سخن هم ناصواب است برای اینکه ملائکهٴ مقرب هم مقرب درگاه خدا هستند آن حاملان عرش هم مقربیناند آنها هم که استنکاف ندارند ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ پس هیچ دلیلی ندارد که شما عیسی را ابنالله بدانید و قائل باشید به اینکه او ثالث ثلاثه است یا هوالله است یا ابنالله است و مانند آن موجودات الهی اصلاًٌ اهل استکبار نیستند چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که سجدهٴ مستحب دارد آیهٴ 206 سورهٴ «اعراف» این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لاَیَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ آنهایی که عندالله هستند هرگز اهل استکبار نیستند بلکه بیش از دیگران خدا را شناخته و عبادت میکنند پس به هیچ وجه دلیلی ندارد که شما دربارهٴ عیسی قائل به تثلیث بشوید یا قائل ابنالله بدانید یا ثالث ثلاثه بدانید یا خدا را در او حلول کرده بدانید یا با خدا متحد بدانید و مانند آن چه حلول باشد استحاله دارد چه اتحاد باشد استحاله دارد چه ثالث ثلاثه باشد به نحو جامع یا مجموع یا جمیع که هر سه قسم بحثاش گذشت استحاله دارد چه ابنالله باشد استحاله دارد
تفاوت استنکاف با استکبار
اما تفاوت استنکاف با استکبار در جملهٴ اول سخن از استکبار نیست برسیم به سراغ جملهٴ دوم که چطور این استکبار اضافه شده اول فرمود: ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ آنگاه این جمله که تمام شد اصل کلی را ذکر کرد فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ گاهی انسان خود را بزرگتر از چیزی میداند و نمیداند که کوچک است گاهی عالماً عامداً تکبر میورزد اگر عالماً و عامداً باشد میشود استکبار و اگر عالماً و عامداً نباشد بلکه خود را بزرگتر بداند و به اصطلاح تأنف کند و خیال کند بزرگتر است این همان استنکاف است ولی استکبار در صورتی است که بداند که کوچک است یک همچنین کاری انجام بدهد لذا دربارهٴ شیطان با اینکه میداند در برابر ذات اقدس الهی کوچک است میگویند استکبار کرده است استکبار او در برابر خدا بود در حقیقت لذا فرمود اگر کسی استنکاف کند و استکبار ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾
حکمتِ أفزودن استکبار به استنکاف
مطلب دیگر آن است که افزودن کلمهٴ استکبار در اینجا برای تنزیه ملائکه و مسیح(سلام الله علیه) است برای اینکه اگر آنها استنکاف بکنند استنکاف آنها با استکبار آمیخته است چون آنها مقرب عنداللهاند و خداشناساند اگر عبودیت خدا را نپذیرند حتماً براساس استکبار است و آنها منزه از آنند که مستکبر باشند یک وقت است که کسی جاهل است تأنف میکند و امتناع میورزد یک وقت است عالم است وقتی عالم بود این استنکافش با استکبار آمیخته است و عیسای مسیح و ملائکه(علیهم السلام) منزه از آنند که مستکبر باشند لذا فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾
ناظر بودن «فَسَیَحْشُرهم ...» به گروههای مستنکف و غیر مستنکف
این ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ به نحو اجمال «مَن لا یَسْتَنْکِف ولایَسْتَکْبِر» را هم در بر دارد برای اینکه در صدر آیه فرمود عیسای مسیح استنکاف نکرد ملائکه هم استنکاف نکردند بعد فرمود هر کس استنکاف بکند استکبار بکند خداوند همه را به طرف خود محشور میکند یعنی هم مستنکف و مستکبر را هم غیر مستنکف را هر دو گروه را به چه دلیل این ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ ناظر به هر دو گروه است برای اینکه در آیهٴ بعد تفصیل میدهد میفرماید اما آنهایی که ایمان آوردند و اطاعت کردند و استنکاف نکردند پادششان از فضل خداست و آنهایی که استنکاف کردند و استکبار نمودند کیفرشان عذاب الهی است پس این یک متنی است که جامع طرفین است و آیهٴ بعد شرح طرفین اینکه فرمود: ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یعنی عدهای هستند که اهل استنکاف و استکبار نیستند بعد فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ﴾ یعنی عدهای هستند که اهل استنکاف و استکبارند اما ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ هر دو گروه را خداوند به طرف خود محشور میکند وقتی در قیامت هر دو گروه محشور شدند نحوهٴ پاداش و کیفرشان به این ترتیب است که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ هم حسن فاعلی داشتند مؤمن بودند و هم حسن فعلی داشتند کارهای خیر انجام دادند ﴿فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾
عدم لزوم به «جمیع الصالحات» برای بافتن جزاء
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که این ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ معنایش این نیست که اگر کسی جمیع کارهای خیر را انجام بدهد پاداش دارد چون در بعضی از آیات همین سورهٴ «نساء» که گذشت دارد که ﴿و مَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ﴾ پس در جزا یافتن لازم نیست که جمیع صالحات را انسان انجام بدهد بگوییم چون از صالحات جمع محلی به الف و لام است و اگر کسی جمیع صالحات را انجام نداد بعضی از کارهای صالح را انجام داد پاداش نداشته باشد این طور نیست چون آن آیات داشت که ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ﴾ خب ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾ این همان است که اجر هر کسی را خواهد داد آن وقت ﴿وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ فضل الهی بیش از اجر هر کسی است برای هر کاری یک اجر مشخصی است اما فضل الهی که زائد بر اجر است آن هم ذات اقدس الهی برابر مصلحتی که میداند عطا میکند گاهی فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ از این بالاتر فرمود: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ از این بالاتر فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ که یکی میشود هفتصد برابر بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ یکی میشود 1400 برابر بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که از 1400 برابر هم میگذرد دیگر حدی برای او نیست اینها مزید من فضل خداست پس اجر هر کسی را برابر آنچه را که به او وعده داد عطا میفرماید و بیش از اجر را هم مرحمت میکند که ﴿وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ ولی در برابر جزاء سیّئه جز همان کیفر مقرر نخواهد بود یعنی ممکن نیست بیش از آن اندازهای کسی مبتلا به کار قبیح شد خدا او را کیفر کند چون ﴿وَجَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾
تأثیر قبح فعلی در معیارکیفر مدار گرفتن
این آیه هم نظیر آیات دیگر در کیفر فقط قبح فعلی را معیار قرار داد خواه قبح فاعلی باشد خواه نباشد یعنی ملاحظه فرمودید که در بهشت رفتن دو چیز رکن است و دو چیز شرط است یکی داشتن ایمان که حسن فاعلی است یکی کار خیر کردن مطابق ایمان که حسن فعلی است ولی در جهنم رفتن دو چیز شرط نیست یک چیز شرط است و آن کار حرام کردن است که قبح فعلی باشد خواه قبح فاعلی هم باشد یعنی شخص کافر باشد یا نه قبح فاعلی نباشد شخص مسلمان باشد البته در مخلد بودن دو چیز شرط است ولی در اصل جهنم یک چیز شرط است لذا دربارهٴ پاداش بهشتیان دو چیز را قید فرمود فرمود: ﴿فأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ولی در کیفر تبهکاران دو چیز را قید نکرد نفرمود «وَأَمَّا الَّذِینَ کفروا و اسْتَنکَفُوا» فرمود: ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا﴾ اگر کسی از عبادت کردن استنکاف بکند استکبار بکند گرفتار کیفر خواهد شد نماز را نخواند بیاعتنایی بکند ولو مسلمان هم باشد گرفتار عذاب میشود. بعد فرمود: ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ ذات اقدس الهی مستنکف و مستکبر را به عذاب الیم گرفتار میکند و آنها برای رهایی از عذاب چارهای ندارند ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ مشابه این آیه قبلاً هم گذشت
تفاوت معنایی «ولیّ» و «نصیر»
ولیّ آن است که همهٴ کارهای مولی علیه را به عهده بگیرد نصیر آن است که متمم کارهای منصور باشد یک وقت است کسی هیچ کاری از او بر نمیآید مثل کودک نوزاد که هرگز توان ادارهٴ خود را ندارد ولیّ او همهٴ کارهای او را به عهده میگیرد یک وقت است که نوجوانی است که بعضی از کارها را میتواند انجام بدهد و از انجام همهٴ کارها عاجز است در چنین شرایطی او نصیر و ناصر طلب میکند که آن ناصر متمم کارهای او را به عهده بگیرد که او را کمک بکند فرمود که در قیامت برای مستنکفان و مستکبران ولیّای وجود ندارد که همهٴ کارهای اینها را به عهده بگیرد و اینها را از عذاب برهاند ناصری هم نیست که بعضی از کارها را خود اینها انجام بدهند برای رفع عذاب و تتمیم این کارها را آن ناصر به عهده بگیرد ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ این خلاصهٴ بحث در این زمینه
وحی و قرآن مسألهٴ اصلی آیهٴ صد و هفتاد و چهارم
اما آن آیهٴ مبارکه ٴ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ راجع به قرآن کریم است چه اینکه در آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که چند روز قبل بحث شد مستقیماً ناظر به رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و به طور غیر مستقیم مسئلهٴ وحی و قرآن را در برداشت این آیه به طور مستقیم مسئلهٴ وحی و قرآن را در بر دارد و به طور غیر مستقیم رسالت پیغمبر را
«و الحمد لله رب العالمین»
- سابقهٴ تثلیث در غیر مسیحیّت و نفی آنها
- تأکید بر بندهٴ خدا بودن مسیح (ع)
- تفاوت معنایی «ولیّ» و «نصیر»
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَکَفَی بِاللّهِ وَکِیلاً ﴿171﴾ لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً ﴿172﴾ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴿173﴾
سابقهٴ تثلیث در غیر مسیحیّت و نفی آنها
در جریان تثلیث عدهای نقل کردند که در غیر مسیحیت تثلیث سابقه داشت و دارد براهمه مبتلا به تثلیث بودند بوداییها هم از تثلیث منزه نبودند مصریان قدیم هم گرفتار تثلیث بودند یونان و روم هم این تثلیث را داشتند و گرچه مورد آیه در مورد مسیحیت است ولی آن جهانی بودن قرآن همهٴ این تثلیثها را در برمیگیرد گرچه عنوان ﴿یَا أَهْلَ الْکِتَابِ﴾ هست ولی برهان مسئله غیر اهل کتاب را هم میگیرد یعنی دربارهٴ براهمه دربارهٴ بوداییها دربارهٴ مصریها اگر آن افکار قدیمشان بود و دربارهٴ مجوسیها اگر مبتلا به تثلیث بودند اگر مبتلا به تثنیه هم هستند این آیه نهی میکند چون این آیه تنها تثلیث را نفی نمیکند بلکه توحید را اثبات میکند اگر توحید را اثبات کرد تثنیه را هم قهراً نفی خواهد کرد و همچنین دربارهٴ یونان و روم که فرمود:﴿إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ﴾ این یک مطلب
تفاوت آیهٴ محلّ بحث با آیهٴ هفتم سورهٴ مجادله
مطلب دوم آن است که فرق است بین آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» آمد که ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ و آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» است در سورهٴ «مجادله» که توحید ناب را مطرح کرده بود یعنی در آیهٴ هفت سورهٴ «مجادله» فرمود ﴿مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾
مفهوم «أنما کانوا»
این عبارتٴ ﴿أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ نشان میدهد که واجب تعالی تحت رقم و عدد در نمیآید در کنار هیچ موجودی نیست برای اینکه درون و بیرون هر موجودی را احاطه میکند بدون تزایل و بدون امتزاج ولی در سورهٴ «کهف» دربارهٴ سگ اصحاب کهف مشابه این تعبیر آمده است یعنی آیهٴ 22 سورهٴ «کهف» این است ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ از نظر شمارش رقمی از آن جهت که سگ اینها از جنس اینها نیست در موقع شمارش انسانها میگویند اینها چهار نفرند یا پنج نفرند یا شش نفرند یا هفت نفر اگر بخواهیم مجموع اجرام و اجسام را بشماریم خب سگ اینها هم داخل اینهاست بخواهیم حیوانات به معنای اعم از ناطق و غیر ناطق را بشماریم سگ اینها یکی از اینهاست اگر بخواهیم خصوص انسان را بشماریم اصحاب کهف غیر از سگشان هستند ولی دیگر عبارت ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ و امثالذلک هم دربارهٴ هیچ موجود غیر از خدا صادق نیست خدا تنها موجودی است که با همهٴ اشیا در همهٴ حالات هست از این جهت تحت رقم در نمیآید برای اینکه اگر کسی بخواهد خدا را دومی قرار بدهد باید یک جای خالی فرض بکند که اولی نوبتش تمام شد و در مرحلهٴ اول خدا نبود بعد نوبت به خدا میرسد در حالی که ذات اقدس الهی درون و بیرون هر چیزی را احاطه دارد ﴿هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾ از این جهت تحت رقم در نمیآید
شأن نزول آیهٴ محل بحث
مطلب بعدی شأن نزول این آیه است که زمخشری در کشاف نقل کرده و فخررازی در تفسیرش نقل کرده مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل کرده حالا تا چه اندازه این شأن نزول درست باشد که عدهای از مسیحیها به حضور رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شدند گفتند تو نسبت به عیسی(سلام الله علیه) عیب را روا میداری او را تنقیص میکنی حضرت فرمود چگونه من او را تنقیص کردم چه عیبی بر او ذکر کردم گفتند تو او را بندهٴ خدا میدانی تو او را بنده میدانی فوراً این آیه نازل شد که خود عیسای مسیح(سلام الله علیه) خود را بندهٴ خدا میداند ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ این سبغهٴ الوهیت بخشیدن بعد از مسیح پیدا شده است وگرنه آنها که حواریین مسیح بودند و در زمان او زندگی میکردند او را به عنوان بندهٴ خدا میشناختند خود عیسی(سلام الله علیه) هم استنکاف نداشت
بررسی فقه اللغة «استنکاف»
استنکاف کردن یعنی تأنف کردن و امتناع ورزیدن پوز مالیدن یعنی این شی لایق نیست من او را انجام بدهم همچنین حالتی را میگویند استنکاف گفتند اصلش از اینجاست که اگر اشکی از چشم به صورت ریخت انسان با انگشت یا غیر انگشت اشک چشم را پاک میکند یعنی این قطرهای که از چشم به صورت ریخت این قطره را دور میدارد میگویند «نکف الدمع عن خده»یعنی این اشک را از گونهاش به دور کرد این حالت را میگویند «نکف» استنکاف یعنی امتناع ورزیدن خود را دور داشتن تأنف کردن یعنی امتناع ورزیدن با بیاعتنایی ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾
تأکید بر بندهٴ خدا بودن مسیح(علیه السلام)
نه تنها عیسی(سلام الله علیه) بلکه ملائکهٴ مقرب هم استنکاف نداشتند که بندهٴ خدا باشند شما به چه دلیل عیسی را میگویید عبد خدا نیست اگر به دلیل آن است که بدون پدر به دنیا آمده است خب ملائکه موجوداتیاند که بدون پدر و مادر خلق شدهاند اگر میگویید عیسی از آن جهت که قدرت بر اعجاز داشت ﴿وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ﴾ خب همهٴ این کارها به وسیلهٴ ملائکه هم انجام میشود باذن الله بلکه عیسای مسیح چون از ملائکه باذن الله کمک میگرفت به این مقام رسیده است که در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» میفرماید ما تو را بوسیلهٴ ملائکه مکرم داشتیم و مؤید کردیم ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَى وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ چون عیسی(علیه السلام) به روح القدس مؤید بود این کارها را انجام میداد که بعد کارهای عیسی را یکی پس از دیگری میشمارد ﴿ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ خب اگر این کارها را عیسای مسیح میکرد چون مؤید به روح القدس بود خب خود آن روح القدس و سایر ملائکهٴ مقرب از عبادت الهی استنکاف ندارند
بیان دو احتمال در کریمه «ولا الملائکة المقربون»
این گفتن ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یا برای این نکته است یا نه در ضمن خواست مشرکینی که ملائکه را فرزندان خدا میشمارد آنها را هم آگاه کند گرچه بحث دربارهٴ اهل کتاب بود ولی چون در حجاز مشرکینی بودند که ملائکه را بناتالله تلقی میکردند آنها را هم دارد هشدار میدهد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آیهٴ 26 به بعد این است که ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدا﴾ مشرکین حجاز میگفتند که خداوند فرزند اتخاذ کرده است و ملائکه فرزند دختران الهیاند فرمود: ﴿سبحانه﴾ خدا منزه از آن است که فرزند داشته باشد و این ملائکه که میبینید ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُون﴾ اینها بندگان مکرم خدایند ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ آنها بدون ذات اقدس الهی کاری انجام نمیدهند حرفی هم نمیزنند پس اینکه فرمود: ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یا برای آن است که به مسیحیها بفهماند اگر عیسی(سلام الله علیه) دارای معجزات بود از این جهت فرزند خداست خب این معجزات چون بوسیلهٴ ملائکهٴ مقرب بود آنها هم که بندگان خدا هستند و عیسای مسیح به روح القدس مؤید بود و خود روح القدس هم جزء بندگان خداست هیچ کدام از اینها استکباری ندارند دلیلی ندارد که عیسای مسیح بشود ابن الله در حالی که قدرتش از جای دیگر است و اگر گفته شود که عیسی جزء مقربین است چه اینکه قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» مفصلاً بحثش گذشت یعنی آیهٴ 45 سورهٴ «آل عمران» که عیسی را وجیه و مقرب میداند آیهٴ 45 سورهٴ «آل عمران» این بود ﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الْدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ اگر از این جهت که عیسی جزء مقربین درگاه خداست دیگر بندهٴ خدا نیست این سخن هم ناصواب است برای اینکه ملائکهٴ مقرب هم مقرب درگاه خدا هستند آن حاملان عرش هم مقربیناند آنها هم که استنکاف ندارند ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ پس هیچ دلیلی ندارد که شما عیسی را ابنالله بدانید و قائل باشید به اینکه او ثالث ثلاثه است یا هوالله است یا ابنالله است و مانند آن موجودات الهی اصلاًٌ اهل استکبار نیستند چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که سجدهٴ مستحب دارد آیهٴ 206 سورهٴ «اعراف» این است ﴿إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّکَ لاَیَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ﴾ آنهایی که عندالله هستند هرگز اهل استکبار نیستند بلکه بیش از دیگران خدا را شناخته و عبادت میکنند پس به هیچ وجه دلیلی ندارد که شما دربارهٴ عیسی قائل به تثلیث بشوید یا قائل ابنالله بدانید یا ثالث ثلاثه بدانید یا خدا را در او حلول کرده بدانید یا با خدا متحد بدانید و مانند آن چه حلول باشد استحاله دارد چه اتحاد باشد استحاله دارد چه ثالث ثلاثه باشد به نحو جامع یا مجموع یا جمیع که هر سه قسم بحثاش گذشت استحاله دارد چه ابنالله باشد استحاله دارد
تفاوت استنکاف با استکبار
اما تفاوت استنکاف با استکبار در جملهٴ اول سخن از استکبار نیست برسیم به سراغ جملهٴ دوم که چطور این استکبار اضافه شده اول فرمود: ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ آنگاه این جمله که تمام شد اصل کلی را ذکر کرد فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ گاهی انسان خود را بزرگتر از چیزی میداند و نمیداند که کوچک است گاهی عالماً عامداً تکبر میورزد اگر عالماً و عامداً باشد میشود استکبار و اگر عالماً و عامداً نباشد بلکه خود را بزرگتر بداند و به اصطلاح تأنف کند و خیال کند بزرگتر است این همان استنکاف است ولی استکبار در صورتی است که بداند که کوچک است یک همچنین کاری انجام بدهد لذا دربارهٴ شیطان با اینکه میداند در برابر ذات اقدس الهی کوچک است میگویند استکبار کرده است استکبار او در برابر خدا بود در حقیقت لذا فرمود اگر کسی استنکاف کند و استکبار ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾
حکمتِ أفزودن استکبار به استنکاف
مطلب دیگر آن است که افزودن کلمهٴ استکبار در اینجا برای تنزیه ملائکه و مسیح(سلام الله علیه) است برای اینکه اگر آنها استنکاف بکنند استنکاف آنها با استکبار آمیخته است چون آنها مقرب عنداللهاند و خداشناساند اگر عبودیت خدا را نپذیرند حتماً براساس استکبار است و آنها منزه از آنند که مستکبر باشند یک وقت است که کسی جاهل است تأنف میکند و امتناع میورزد یک وقت است عالم است وقتی عالم بود این استنکافش با استکبار آمیخته است و عیسای مسیح و ملائکه(علیهم السلام) منزه از آنند که مستکبر باشند لذا فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾
ناظر بودن «فَسَیَحْشُرهم ...» به گروههای مستنکف و غیر مستنکف
این ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ به نحو اجمال «مَن لا یَسْتَنْکِف ولایَسْتَکْبِر» را هم در بر دارد برای اینکه در صدر آیه فرمود عیسای مسیح استنکاف نکرد ملائکه هم استنکاف نکردند بعد فرمود هر کس استنکاف بکند استکبار بکند خداوند همه را به طرف خود محشور میکند یعنی هم مستنکف و مستکبر را هم غیر مستنکف را هر دو گروه را به چه دلیل این ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ ناظر به هر دو گروه است برای اینکه در آیهٴ بعد تفصیل میدهد میفرماید اما آنهایی که ایمان آوردند و اطاعت کردند و استنکاف نکردند پادششان از فضل خداست و آنهایی که استنکاف کردند و استکبار نمودند کیفرشان عذاب الهی است پس این یک متنی است که جامع طرفین است و آیهٴ بعد شرح طرفین اینکه فرمود: ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ وَلاَ الْمَلاَئِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ یعنی عدهای هستند که اهل استنکاف و استکبار نیستند بعد فرمود: ﴿وَمَن یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ﴾ یعنی عدهای هستند که اهل استنکاف و استکبارند اما ﴿فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعاً﴾ هر دو گروه را خداوند به طرف خود محشور میکند وقتی در قیامت هر دو گروه محشور شدند نحوهٴ پاداش و کیفرشان به این ترتیب است که ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ هم حسن فاعلی داشتند مؤمن بودند و هم حسن فعلی داشتند کارهای خیر انجام دادند ﴿فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾
عدم لزوم به «جمیع الصالحات» برای بافتن جزاء
در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که این ﴿وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ معنایش این نیست که اگر کسی جمیع کارهای خیر را انجام بدهد پاداش دارد چون در بعضی از آیات همین سورهٴ «نساء» که گذشت دارد که ﴿و مَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ﴾ پس در جزا یافتن لازم نیست که جمیع صالحات را انسان انجام بدهد بگوییم چون از صالحات جمع محلی به الف و لام است و اگر کسی جمیع صالحات را انجام نداد بعضی از کارهای صالح را انجام داد پاداش نداشته باشد این طور نیست چون آن آیات داشت که ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ﴾ خب ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ﴾ این همان است که اجر هر کسی را خواهد داد آن وقت ﴿وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ فضل الهی بیش از اجر هر کسی است برای هر کاری یک اجر مشخصی است اما فضل الهی که زائد بر اجر است آن هم ذات اقدس الهی برابر مصلحتی که میداند عطا میکند گاهی فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾ از این بالاتر فرمود: ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ از این بالاتر فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾ که یکی میشود هفتصد برابر بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ یکی میشود 1400 برابر بعد فرمود: ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ که از 1400 برابر هم میگذرد دیگر حدی برای او نیست اینها مزید من فضل خداست پس اجر هر کسی را برابر آنچه را که به او وعده داد عطا میفرماید و بیش از اجر را هم مرحمت میکند که ﴿وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ ولی در برابر جزاء سیّئه جز همان کیفر مقرر نخواهد بود یعنی ممکن نیست بیش از آن اندازهای کسی مبتلا به کار قبیح شد خدا او را کیفر کند چون ﴿وَجَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِیماً﴾
تأثیر قبح فعلی در معیارکیفر مدار گرفتن
این آیه هم نظیر آیات دیگر در کیفر فقط قبح فعلی را معیار قرار داد خواه قبح فاعلی باشد خواه نباشد یعنی ملاحظه فرمودید که در بهشت رفتن دو چیز رکن است و دو چیز شرط است یکی داشتن ایمان که حسن فاعلی است یکی کار خیر کردن مطابق ایمان که حسن فعلی است ولی در جهنم رفتن دو چیز شرط نیست یک چیز شرط است و آن کار حرام کردن است که قبح فعلی باشد خواه قبح فاعلی هم باشد یعنی شخص کافر باشد یا نه قبح فاعلی نباشد شخص مسلمان باشد البته در مخلد بودن دو چیز شرط است ولی در اصل جهنم یک چیز شرط است لذا دربارهٴ پاداش بهشتیان دو چیز را قید فرمود فرمود: ﴿فأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ولی در کیفر تبهکاران دو چیز را قید نکرد نفرمود «وَأَمَّا الَّذِینَ کفروا و اسْتَنکَفُوا» فرمود: ﴿وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا﴾ اگر کسی از عبادت کردن استنکاف بکند استکبار بکند گرفتار کیفر خواهد شد نماز را نخواند بیاعتنایی بکند ولو مسلمان هم باشد گرفتار عذاب میشود. بعد فرمود: ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ ذات اقدس الهی مستنکف و مستکبر را به عذاب الیم گرفتار میکند و آنها برای رهایی از عذاب چارهای ندارند ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ مشابه این آیه قبلاً هم گذشت
تفاوت معنایی «ولیّ» و «نصیر»
ولیّ آن است که همهٴ کارهای مولی علیه را به عهده بگیرد نصیر آن است که متمم کارهای منصور باشد یک وقت است کسی هیچ کاری از او بر نمیآید مثل کودک نوزاد که هرگز توان ادارهٴ خود را ندارد ولیّ او همهٴ کارهای او را به عهده میگیرد یک وقت است که نوجوانی است که بعضی از کارها را میتواند انجام بدهد و از انجام همهٴ کارها عاجز است در چنین شرایطی او نصیر و ناصر طلب میکند که آن ناصر متمم کارهای او را به عهده بگیرد که او را کمک بکند فرمود که در قیامت برای مستنکفان و مستکبران ولیّای وجود ندارد که همهٴ کارهای اینها را به عهده بگیرد و اینها را از عذاب برهاند ناصری هم نیست که بعضی از کارها را خود اینها انجام بدهند برای رفع عذاب و تتمیم این کارها را آن ناصر به عهده بگیرد ﴿وَلاَ یَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِیّاً وَلاَ نَصِیراً﴾ این خلاصهٴ بحث در این زمینه
وحی و قرآن مسألهٴ اصلی آیهٴ صد و هفتاد و چهارم
اما آن آیهٴ مبارکه ٴ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ راجع به قرآن کریم است چه اینکه در آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که چند روز قبل بحث شد مستقیماً ناظر به رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود و به طور غیر مستقیم مسئلهٴ وحی و قرآن را در برداشت این آیه به طور مستقیم مسئلهٴ وحی و قرآن را در بر دارد و به طور غیر مستقیم رسالت پیغمبر را
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است