- 659
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 65 تا 68 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 65 تا 68 سوره نساء"
- تسلیم مؤمنین در برابر حکم الهی
- مؤمن نبودن اکثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقیاد
- تثبیت دین بعنوان نعمت الهی جهت عبور از عقبات مرگ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ﴿65﴾ وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ﴿66﴾ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ﴿67﴾ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴿68﴾
تسلیم مؤمنین در برابر حکم الهی
چند روایت در ذیل این آیهٴ محلّ بحث هست که بعضی از آن روایات، خوانده شد و بعضی از آن روایات دیگر هم تبرّکاً امروز خوانده میشود و ذیل آیه محلّ بحث هم این بود که وقتی اینها مؤمنِ واقعیاند که در برابر حُکم خدا و پیامبر، سِلمِ محض باشند: ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ یعنی بالقول المطلق، اینها مُسلم و منقاد باشند و این مسئلهٴ تسلیم که میگوییم «السلام علیک یا رسول الله» یا در موقع تَصلیه، تسلیم را هم اضافه میکنیم، اینها مصداق لفظی و قولی تسلیم است مصداق عملیاش آن است که هر حُکمی را که از طرف رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صادر شده است مؤمن، باید منقادِ محض باشد ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که این مفعول مطلق نوعی، برای تأکید مطلب است، حالا ممکن است در پایان بحث به آن روایات هم اشاره بشود.
حالا که ایمان وقتی محقَّق است که پیروان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُنقادِ محض باشند، نمونهٴ انقیاد این است که اگر به فرض، خداوند بر مؤمنین، تکلیفِ دشواری را واجب بکند، مؤمنینی که منقاد محضاند حتماً انجام میدهند و اگر انجام بدهند واقعاً به سود آنهاست ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ٭ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ که چندین فایده بر این انقیاد محض ذکر میکند.
فرض محض بودن انقیاد مؤمنین
قبل از اینکه به آن فواید برسیم، باید مشخص بشود که این حکم، یک فرضِ محض است. لذا با کلمهٴ «لو» یاد شد، فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا﴾ ما چنین حکمی نمیکنیم که خود را بکُشید، نظیر کاری که بر بنیاسرائیل تحمیل شده است که گفتند: ﴿فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ ؛ یکدیگر را بکُشید یا کلاً دست از وطن بردارید به [سمت] وادی تیه حرکت کنید. ولی بر فرض اگر ما حکم بکنیم که روح را از وطن خارج کنید یعنی بمیرید، جسم را از وطن خارج کنید یعنی هجرت کنید. هر کدام از این دو هجرت را که هجرتِ روح از وطن یعنی تَن یا هجرت جسم از وطن [یعنی] همین هجرت ظاهری باشد، اگر ما بر مردم مسلمان این دو حکم را لازم بکنیم، گروه کمی اطاعت میکنند ولی اگر این موعظهٴ خدا را بپذیرند، برای آنها خیر و برکت است اولاً و مایه ثبات ایمانشان میشود ثانیاً و اجرِ عظیم را خدا به اینها خواهد داد ثالثاً و آن هدایت تکوینی هم بهرهٴ اینها خواهد شد رابعاً که چهار برکت، بر این مترتّب است.
بیان تعبیر «لو» در آیه
اما اینکه تعبیر به «لو» شده است که فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ﴾ برای آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود خدا، تکلیفِ دشوار بر کسی جعل نکرده است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، ذیل آیهٴ 185 که درباره روزهگرفتن است، فرمود: ﴿یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ﴾. چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، آیهٴ 286 اینچنین آمده است که ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾، بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»، آیهٴ وضو و تیمّم یعنی آیهٴ شش سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَج﴾ مشابه این مضمون، در پایان سورهٴ مبارکهٴ «حج» یعنی آیهٴ 78 سورهٴ «حج» آمده است: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج﴾ این فضای قرآن است؛ اثبات یُسر، نفی عُسر، نفی حَرج، نفی تکلیف «ما لا یطاق» و امثالذلک.
بنابراین تکالیف دینی نه تنها «ما لا یطاق» نیست، بلکه کمتر از طاقت است نه بیشتر از طاقت، چون یُسر است، آسان است و اصل قرآن هم برای سهولت یاد خداست: ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِر﴾ پس اگر تکلیف دشواری در کار باشد، آن به فرض است. فرمود اگر ما چنین تکلیفی را بکنیم ـ ما که چنین تکلیفی نکردیم و نمیکنیم ولی فرضاً اگر چنین تکلیفی را بر مسلمین تحمیل بکنیم ـ گروه اندکی میپذیرند، همه نمیپذیرند یعنی این تسلیمِ محض را ندارند، وقتی تسلیم محض نبود ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ نبود، پس ایمان واقعی ندارند، وقتی ایمان واقعی نداشتند، آن آیهٴ سورهٴ «یوسف» معنای خود را باز مییابد که فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُون﴾ یعنی اکثر مؤمنین، مشرکاند. اکثر مؤمنین، در بسیاری از موارد، آن رأی و مِیل خود را دخالت میدهند؛ بندهٴ محض نیستند. بندهٴ محض آن است که با خدای خود بیعت کرده باشد، این یک مقدمه. معنای بیعت هم این است که جان خود و عِرض خود و مال خود را به خدا بِیع کرده باشد؛ فروخته باشد. بیعت، همان بیع است دیگر.
خب، اگر کسی با خدا بیعت کرد یعنی جانش، مالش، آبرویش را به خدا فروخت. وقتی جانش، مالش، آبرویش را به خدا فروخت، هرگونه تصرّفی در جان، مال، آبرو بخواهد انجام بدهد ـ اگر در مسیر اذن خدا نباشد ـ میشود غصب و این میشود باطل و حرام. آنکه میگوید الآن من اگر این کار را بکنم آبروی من در خطر است، این معلوم میشود آبروی خود را بهتر از اسلام میخواهد. آنکه میگوید من اگر این کار را برای دین بکنم، مالم در خطر است یا جانم در خطر است، معلوم میشود که واقعاً بیعت نکرده است یعنی بیع نکرده، نفروخت و خداوند هم بیعت کسانی را میپذیرد یعنی بیع کسانی را میپذیرد و خودش مشتری کسانی میشود که در سورهٴ «توبه» مشخصات آنها را بیان کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ .
خب، اگر واقع، بیعت است و معنای بیعت این است که انسان در برابر دین خدا جانش، مالش، عِرضش را بیع کرد، از آن به بعد دیگر نمیتواند بگوید من در راه خدا جان نمیدهم یا مال نمیدهم یا عِرض نمیدهم. حالا معلوم میشود که در اواخر سورهٴ «یوسف» که فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند، سرّش چیست! فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم﴾ یعنی اکثر مؤمنین، ﴿مُشْرِکُونَ﴾ ، زیرا در خیلی از موارد میگویند جانم در خطر است یا مالم در خطر است یا آبرویم در خطر است.
مؤمن نبودن اکثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقیاد
انسان وقتی که بررسی نکند خود را طلبکار میبیند، میگوید ما این همه عبادات کردیم، نماز خواندیم، روزه گرفتیم و مانند آن. وقتی بررسی کند، به غور این آیه فروبرود، خودش را بدهکار میبیند. میبینید ما در اکثر کارها، چه کارهای علمیمان، چه کارهای دینیمان، چه کارهای اجتماعی، سیاسیمان، در اکثر کارها که ما دخالت کردهایم اگر نامِ ما نباشد یا نامِ حزب ما و گروه ما و طایفهٴ ما نباشد، میرنجیم و اعتراض میکنیم. ما آن دینی را میخواهیم که یک پسوند یا پیشوندی داشته باشد؛ مسجد ما، حسینیهٴ ما، نماز جمعه و جماعت ما، کتاب ما، درس ما، بحث ما، یک مَن و مایی بالأخره دنبال این مسائل هست. آنکه هیچ فرقی برای او نکند، او مؤمنِ محض است، چون او خود را که نخواست، نشر دین را خواست ولو به نام او نباشد، اکثر ما مبتلا به این وضعیم.
بنابراین وقتی آدم، خوب بررسی میکند میبیند واقعاً بدهکار است. حالا آن نالهها و ضجّههای علما در این نمازها و نیایشها مشخص میشود که برای چه چیزی این همه ضجّه میزدند، چون وقتی وضع موجود را میدیدند، میدیدند بدهکارند.
آثار تسلیم محض الهی بودن
خب، وقتی که تسلیمِ محض در ایمان مؤثر است و انسان وقتی مؤمن است که مُسَلِّم محض باشد، نشانهٴ تسلیم محض هم این است که اگر بر کسی خروج از وطنِ تن یا خروج از وطنِ جسم، حالا یا جهاد یا هجرت، واجب شد کاملاً اطاعت کند، این میشود مسلِّم. افرادی نظیر سمیّه یا پدر عمّار یاسر یا خود عمّار یاسر اینها مصداق کامل این آیهاند. پدر و مادر عمار یاسر که به آن وضع شهید شدند، خود عمار یاسر هم شعار رسمیاش این بود که من اگر بدانم رضای خدا در این است که من این شمشیر را به شکمم بگذارم و فشار بدهم و منحنی بشوم و این شمشیر از پشتسر من سردربیاورد «لفعلتُ» و جدّاً هم راست گفت.
این، نمونه است. دربارهٴ بعضی از افراد هم وقتی این آیه نازل شد، آنها آمادگیشان را اعلام کردند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق نقل فرمود ایمان اینها از کوههای مستحکم استوارتر است: «من الجبال الرواسی» حالا این معنایش، پس ﴿وَلَوْ أَنَّا﴾ سرّ تعیر ﴿لَوْ﴾ این است که آن خطّ حاکم بر قرآن کریم آیهٴ روزه است ، آیهٴ پایانی سورهٴ «بقره» است، آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» است، آیهٴ پایانی سورهٴ «حج» است که یُسر را اثبات میکند، عُسر را نفی میکند، حرج را نفی میکند، تکلیف «ما لا یطاق» را نفی میکند، این اصل حاکم بر قرآن.
عظمت انصار و مهاجرین بلحاظ تسلیم محض خدا بودن
پس تکلیفِ به کُشتن یا هجرت از وطن به طور کلّی، این یک امر فرضی است، محال نیست؛ اما خب، با خطوط کلی قرآن سازگار نیست ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ﴾ اگر این کار را ما بر این مردم لازم بکنیم، خیلی کم انجام میدهند. برای یک عدّه واجب نبود، مستحب بود و برای یک عده هم لازم بود، اینها در صدر اسلام این کار را کردند. در صدر اسلام، گروهی از مکه به مدینه آمدند با دست خالی، تمام اموال مسلمین را در صدر اسلام در مکه مصادره کردند. به اینها اجازه نمیدادند که اموال منقولشان را از مکه به مدینه بیاورند و اموال غیرمنقولشان را هم بفروشند. اینها فقط فرصت پیدا کردند که با دست خالی از مکه بیایند مدینه، آن هم در صُفّه مسجد مدینه بنشینند و منتظر غذای زید و عمرو باشند. خب، این خیلی سخت است دیگر، کسی خانه داشته باشد، یک مختصر زندگی و درآمد داشته باشد، منقول و غیرمنقول را رها کند با دست خالی از مکه به مدینه بیاید، آن هم در مدینه مأوایی هم نداشته باشد، در صُفّه مسجد مدینه بنشیند، دیگران به آنها غذا بدهند، این میشود سِلم محض. اینکه قرآن از سابقین از مهاجر و انصار به عظمت یاد میکند، برای اینکه اینها ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾؛ تسلیمِ محض بودند یعنی واقعاً بیعت کردند با خدا یعنی بِیع کردند، اگر بیع کردند، دیگر واقعاً مالک چیزی نیستند.
پرسش: ...
پاسخ: چون ایمان، درجاتی دارد، مثلاً فرض بفرمایید صد درجه. آن کسی که مؤمنِ کامل است به درجهٴ صد رسیده است، آن کسی که دارای شصت درجهٴ ایمان است، آن چهل درجه را ندارد. وقتی آن چهل درجه را نداشت، هوا و هوس و بتپرستی نفس در آن چهل درجه حاکم است. پس در آن چهل درجه مشرک است، در آن شصت درجه مؤمن، این دیگر تناقض نیست. تناقض، جایی است که محلّ شرطش، موضعش، موضوعش همه واحد باشد. اگر کسی در مسئلهٴ نماز مطیع خداست، در مسئلهٴ زکات اطاعت نمیکند، این در زکات مشرک است، در صلات مؤمن أو بالعکس.
استواری مؤمنین در تسلیم خدا بودن
به هر تقدیر، آدم وقتی خوب بررسی میکند، میبیند واقعاً بدهکار است، تسلیم محض نیست. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ حالا این یا نظیر همان تکلیفی است که بر بنیاسرائیل نازل شده است که اینها مأمور شدند به قتال یکدیگر و مأمور شدند به خروج الی التیّه، از آن سرزمین خود بیرون بروند. یا نه، نظیر آن تکلیف بنیاسرئیل نیست [بلکه] امر به جهاد است، خب امر به جهاد، خیلیها نرفتند عدهٴ کمی اطاعت کردند. وقتی این آیه نازل شد، بعضی از اصحاب اعلام آمادگی کردند که طبق نقل رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ آنها فرمود ایمان اینها از کوه، استوارتر است . برای اینکه کوه با بعضی از حوادث از بین میرود، با زمینلرزه، با آتشفشانی، بالأخره کوه ریزریز خواهد شد؛ اما هیچ حادثهای نمیتواند مؤمن را از پا دربیاورد.
در خطبهٴ نهجالبلاغه وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) پرچم جنگ جَمل را به دست پسرش ابنحنفیه میدهد، آنجا میفرماید: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لاَ تَزُلْ عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ» ؛ فرمود تو از کوه استوارتر باش، اگر کوه متلاشی بشود تو متلاشی نشو یعنی هیچ حادثهای تو را از پای درنیاورد. کوه بالأخره در برابر بعضی از حوادث، قدرت مقاومت ندارد. این زمینلرزهها کوه را متلاشی میکند، این آتشفشانیها کوه را متلاشی میکند؛ اما مؤمن واقعی هیچ چیزی او را از پای درنمیآورد ولو قتل فی سبیل الله ارباً اربا. خب، دیدید بعضیها را سوزاندند، بعضیها را قطعه قطعه کردند. در صدر اسلام کم دیدید، در جریان دفاع مقدس هشت ساله زیاد دیدید، اینها از افراد نوبری بودند. حالا ما چون در متن جریان دفاع و جنگ بودیم و هستیم، عظمت کار شهدا و جانبازان برای ما محسوس نیست وگرنه اینها کاری بس عظیم کردند، اینها مرگ را و ارباً ارباً شدن را در جلوی خود میدیدند دیگر.
لغزش اکثری مردم جامعه در امتحان الهی
خب، پس ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ گروه کمی این کار را انجام میدهند و این خطاب، چون به جامعه است نه به تکتک، کمی از افراد جامعه موفقاند که به این حدّ، مُسلمِ محض باشند، منقاد صِرف باشند و اکثری مردم در موارد امتحان میلغزند، اکثری اینچنیناند.
پاداش عمل کنندگان به مواعظ الهی
خب، اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾
اگر کسی این کار را انجام بدهد، آنگاه ذات اقدس الهی چندین پاداش به او مرحمت میکند. اولاً فرمود این موعظه ماست، این نصیحت ماست، ما شما را به این کارها نصیحت میکنیم. موعظه هم «جذب الخلق الی الحق» است یعنی اینها شما را به خدا جذب میکند، در عین حال که تکلیف است، موعظه است [و] به سود شماست. اگر شما این مواعظ را انجام بدهید، این به سود خودش شماست. چهار فایده دارد [که] اوّلین فایده این است ﴿لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾؛ به سود خود شماست و مایهٴ ثابتقدم شدن خود شماست. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در بحث انفاق، آنجا ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی، انفاق را مایهٴ تثبیت موقعیت خود آدم دانست: ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، چون هر کار خیری، خود انسان صاحبخیر را ثابتقدم میکند. ما درختی هستیم، نهالی هستیم که هیچ کس به پای ما و به ریشهٴ ما آب نمیدهد، مگر خود ما وگرنه میخشکیم. تمام تلاش و کوشش آن باغبانی که به عنوان ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ این بود که ما را برویاند و سبز بکند بَس. فرمود نهرهای فراوانی در اطراف شما هست، ظرفهای فراوانی هم در اطراف شما هست، شما هم مثل یک درخت، ایستا نیستید یا موجود پویایید. از این ظرف، از آن نهر، آب بگیرید [و] به پای ریشهٴ خود بریزید وگرنه میخکشید. هیچ کس در این عالم، درختِ وجودی ما را آب نمیدهد، ما موظفیم هر کدام خودمان را آبیاری کنیم. لذا در برنامههای رسمی میفرماید این کار خیری که شما کردید، مثل آن است که یک ظرف، آب به ریشهٴ خودت ریختی که خودت ریشهدارتر شدی و ثابتقدمتر شدی، همهجا همین طور است. آیهٴ 265 سورهٴ «بقره» این است که ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ خودشان را میخواهند تثبیت کنند. اگر ایمان عدهای مستقر است و ایمان گروه دیگر مستودع، همین است. مثل درخت بیریشه و درخت ریشهدار، درخت ریشهدار میماند. وقتی هم درخت ریشهدار میشود که به پای او آب بریزند و این کارهای خیر، آب دادن به ریشهٴ درخت هستیِ خود ماست، این میشود ثابتقدم. به ما گفتند در موقع وضو، هنگام مَسح پا بگویید: «اللهم ثَبّت قدمیّ علی الصراط یوم تَزِلُّ فیه الأقدام» خب، همین کار آدم را ثابتقدم میکند دیگر. در آیهٴ محلّ بحث هم فرمود اگر دستور جهاد را یا دستور هجرت را اینها اطاعت بکنند، مایهٴ تثبیت خود اینهاست، خود اینها ریشهشان را آبیاری کردند وگرنه در این تندباد حوادث، انسان میلغزد و لغزش هم به این معنا نیست که از بالا به پایین بیاید، از مکانت که میافتد همین لغزش است دیگر، گناه، لغزش است دیگر. وقتی ذات اقدس الهی به شیطانِ رجیم خطاب میکند، میگوید اینجا جایِ کار بد نیست: ﴿فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾ این کلمهٴ ﴿فِیهَا﴾ آن نقش را دارد یعنی در این منزلت، در این مرتبت، جای تکبّر نیست، میخواهی تکبّر کنی برو پایین. اینجا جای آدمهای متواضع است و جای خوبان است، میخواهی تکبّر کنی برو پایین ﴿فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾؛ بخواهی تکبّر کنی برو در ردیف بدها! اینجا جای متکبّران نیست، این کلمهٴ ﴿فِیهَا﴾ این نقش را دارد.
گاهی میبینید آدم مدّتی در یک کِسوت است، در یک راه است، بعد خدای ناکرده میلغزد از راهی به راه دیگر میرود، این لرزش و لغزش برای آن است که موقعیت خود را تثبیت نکرد دیگر و هیچ کسی ما را نگه نمیدارد مگر ریشههای ما که با دست خود ما آبیاری شده است، خواه در مسائل انفاق مالی که آیهٴ سورهٴ «بقره» بود یا هجرت یا جهاد که این آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» است. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ این دیگر اختصاصی به مسئلهٴ جهاد و هجرت ندارد، یک قانون کلی است. فرمود اگر اینها به مواعظ الهی اعتنا کنند: ﴿لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ﴾ (یک)، ﴿وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، آنگاه ﴿لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾.
تثبیت دین بعنوان نعمت الهی جهت عبور از عقبات مرگ
مؤمن مُردن، خیلی سخت است یعنی جریان مرگ و احتضار آن قدر آسان نیست که انسان بتواند همهٴ مشکلات را تحمل بکند و این عقیده را نبازد. لذا در سوالات برزخ، همین مسائل ابتدایی دین را از ما سؤال میکنند؛ خدا چه کسی است؟ خدایت چه کسی است؟ دینت چیست؟ کتابات چیست؟ قبلهات چیست؟ امامت چیست؟ این مسائل ابتدایی، اینها الفبای اسلام است دیگر. حالا چه کسی عمل بکند چه نکند، بالأخره مسلمان میداند دین او اسلام است و کتاب او قرآن است و پیامبر او کیست و امام او کیست این را که میداند، حالا چه عمل بکند چه عمل نکند. اینها جزء الفبای اسلام است. هرگز نماز ظهر چند رکعت است، نماز مغرب چند رکعت است، اینها را سؤال نمیکنند، اینها که جزء امور روشن است، چه رسد به مسائل پیچیدهٴ فقهی، اصولی، کلامی و مانند آن.
در برزخ، این الفبای اسلام را سؤال میکنند و خیلیها هستند که این الفبای اسلام یادشان نیست، جواب نمیتوانند بدهند، برای اینکه این دین، ثابت نشد و فشار مرگ بر همهٴ دستگاه ادراکی و تحریکی او آنچنان اثر گذاشت که این را ربود، وقتی دین ثابت نبود و برای او مَلکه نبود یادش نیست؛ اصلاً نمیداند مُرد، دفعتاً میبیند نشئهای عوض شد، یک عده دیگر را میبیند، در تلقین همین است.
دعای عدیله و اثر آن در تثبیت ایمان
این دعای «عدیله» گرچه مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) میگوید این سند ندارد و بعضی از علمای بزرگ این را انشاء کردند ؛ اما یک روایت دیگری را از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که آن روایت اثر دارد طبق آن روایت، که آن در حقیقت دعای «عدیله» معروف آن است که اگر کسی همیشه بعد از نمازهای واجب، این جملهها را بگوید: «رضیتُ بالله تعالی ربّاً و بمحمد نبیّاً وبالاسلام دیناً و بالقرآن کتاباً وبالکعبة قبله وبعلیّ» با یازده امام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) «اللهم انّی رضیتُ بهم أئمةً فَارْضَنی لهم انک علی کلّ شیء قدیر» اینها را اگر بعد از هر نماز بخواند، مایهٴ ثبات عقیده و قدرت جواب دادن در سؤال قبر است.
ماهیت تشویقی داشتن اجر الهی
غرض آن است که این مسائل، ثابت نمیماند برای کسی که با اعمال، آبِ حیات به ریشهٴ خود نداد و خود را تثبیت نکرد. اوّلین برکتی که از این اعمال خیر نصیب انسان میشود این است که خود انسان را ثابت میکند و نمیلغزد، لذا هم در مسائل انفاق مالی فرمود: ﴿وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ ، هم در مورد جهاد و هجرت و هم در همهٴ مواعظ الهی ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، آنگاه فواید دیگری را هم ذکر میکند. میفرماید که ﴿وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ ما که از ذات اقدس الهی اجر، مسئلت میکنیم، این هم یک امر تشویقی است. چون جملهٴ اول فرمود این کار، به سود خود شماست، بعد هم میفرماید ما به شما اجر میدهیم. اجر یعنی مُزد، خب این تعبیر، تعبیر تشویقی است؛ ما برای خودمان کار بکنیم و از خدا مزد بگیریم. این مثل آن است که شما به فرزند کودکتان میگویید اگر این مقدار، درس خواندی، من آن مقدار پاداش به شما میدهم. این برای تشویق اوست، خود این تعبیر، تعبیر تشویقی است وگرنه این جمع عِوض و معوّض است ما به سود خود کار بکنیم. از خدا هم اجر بگیریم، اینکه فرض صحیح فقهی ندارد. این تعبیر اجر، در همه موارد تعبیر تشویقی است، برای او کار نکردیم که عوض بگیریم، برای خودمان کار کردیم و از او عوض طلب بکنیم روا نیست.
خب، این تعبیر به اجر کردن هم تعبیر تشویقی است، برای اینکه در اول فرمود خیر است به حال خود شما، تثبیت است برای خود شما فوزِ عظیم را به عنوان اجر میدهد و صراط مستقیم را هم راهنمایی میکند. حالا معلوم میشود ما که در نماز میگوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ راههایش چیست. آن هدایت تشریعی که ذات اقدس الهی به همه ارائه کرده است، فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ صراط مستقیم را که به همه عنایت کرده است، فرمود که ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ پیامبر براساس صراط مستقیم است، دین، صراط مستقیم است، به ما راهنمایی کردند.
پس این هدایت تشریعی به معنای ارائه طریق نیست. آن گرایش و توفیقی که انسان، جاذبه پیدا میکند به طرفی، آن در حقیقت، هدایت به صراط مستقیم است که ما از خدا او را طلب میکنیم، میگوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ وقتی از خدا او را طلب میکنیم که موقعیتمان تثبیتشده باشد، وقتی موقعیتمان تثبیتشده است که به مواعظ الهی عمل بکنیم.
روایات وارده در خصوص آیه
حالا در پایان بحث به یکی، دو روایت از روایاتی که در تفسیر شریف نورالثقلین ذیل همین آیه قبلی یعنی آیهٴ ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ وارد شدند، قرائت میکنیم.
اولاً آن روایتی را که مرحوم امینالاسلام در مجمع، به طور مُرسل نقل کرده است [و این مربوط به آیهٴ 65 سورهٴ «نساء» است]، در تفسیر نورالثقلین از علیبنابراهیم ایشان نقل میکنند که «علیبنابراهیم عن أبیه عن أحمدبنمحمدبنأبینصر عن عبداللهبنیحیی الکاهلی قال، قال ابوعبدالله(علیه السلام)» این همان روایتی بود که در اوایل، از مجمع نقل شده است.
روایت از امام صادق(علیه السلام) در طلب استغفار از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
روایتی که در تفسیر شریف نورالثقلین هست، در آدابالزیاره هم هست که در زیارت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه منوّره اینچنین هست. از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است، روایت را ایشان از کافی نقل میکنند که فرمود: «إذا دخلت المدینة فاغتسل قبل أن تدخلها أو حین تدخلها»؛ قبل از ورود در مدینه یا حین اینکه وارد مدینه شدی غسل بکن، «ثم تأتی قبر النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» تا اینکه در آدابالزیاره دستور داد، فرمود آن جملات را میگویی تا به این جمله، میگویی «اللهمّ انّک قلتَ ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ و إنّی أتیتُ نبیّک مستغفراً تائباً عن ذنوبی و انّی أتوجّه بکَ الی الله ربّی و ربّک لیغفر ذنوبی» که این نشان میدهد که حیات و ممات، یکسان است.
روایت دوم در شفاعت اهل بیت(علیهم السلام)
روایت بعدی که از کتاب مناقب مرحوم ابنشهرآشوب است، از امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد که مردی در زمان حیات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گناه کرد و از محضر حضرت فاصله گرفت تا وجود مبارک امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را در راهی تنها دید و اینها را روی دوش خودش نشاند و آورد حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «فأخذهما فأحتملهما علی عاتقه»؛ اینها را روی دوش نشاند، روی گردن نشاند و به حضور حضرت آورد، عرض کرد: «یا رسول الله إنّی مُستجیرٌ بالله و بهما فضحک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حتّی ردّ یده الی فیه»؛ حضرت از کار این مرد خیلی خوشحال شد و خنده کرد، طوری که دهن مبارک را گرفت، بعد فرمود: «إذهب فأنتَ طلیقٌ» ؛ تو آزادی، برای اینکه شفیع خوبی آوردی. حالا بقیه روایت را ملاحظه بفرمایید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- تسلیم مؤمنین در برابر حکم الهی
- مؤمن نبودن اکثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقیاد
- تثبیت دین بعنوان نعمت الهی جهت عبور از عقبات مرگ
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ﴿65﴾ وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ﴿66﴾ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ﴿67﴾ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴿68﴾
تسلیم مؤمنین در برابر حکم الهی
چند روایت در ذیل این آیهٴ محلّ بحث هست که بعضی از آن روایات، خوانده شد و بعضی از آن روایات دیگر هم تبرّکاً امروز خوانده میشود و ذیل آیه محلّ بحث هم این بود که وقتی اینها مؤمنِ واقعیاند که در برابر حُکم خدا و پیامبر، سِلمِ محض باشند: ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ یعنی بالقول المطلق، اینها مُسلم و منقاد باشند و این مسئلهٴ تسلیم که میگوییم «السلام علیک یا رسول الله» یا در موقع تَصلیه، تسلیم را هم اضافه میکنیم، اینها مصداق لفظی و قولی تسلیم است مصداق عملیاش آن است که هر حُکمی را که از طرف رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) صادر شده است مؤمن، باید منقادِ محض باشد ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ که این مفعول مطلق نوعی، برای تأکید مطلب است، حالا ممکن است در پایان بحث به آن روایات هم اشاره بشود.
حالا که ایمان وقتی محقَّق است که پیروان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مُنقادِ محض باشند، نمونهٴ انقیاد این است که اگر به فرض، خداوند بر مؤمنین، تکلیفِ دشواری را واجب بکند، مؤمنینی که منقاد محضاند حتماً انجام میدهند و اگر انجام بدهند واقعاً به سود آنهاست ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً ٭ وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ که چندین فایده بر این انقیاد محض ذکر میکند.
فرض محض بودن انقیاد مؤمنین
قبل از اینکه به آن فواید برسیم، باید مشخص بشود که این حکم، یک فرضِ محض است. لذا با کلمهٴ «لو» یاد شد، فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا﴾ ما چنین حکمی نمیکنیم که خود را بکُشید، نظیر کاری که بر بنیاسرائیل تحمیل شده است که گفتند: ﴿فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ﴾ ؛ یکدیگر را بکُشید یا کلاً دست از وطن بردارید به [سمت] وادی تیه حرکت کنید. ولی بر فرض اگر ما حکم بکنیم که روح را از وطن خارج کنید یعنی بمیرید، جسم را از وطن خارج کنید یعنی هجرت کنید. هر کدام از این دو هجرت را که هجرتِ روح از وطن یعنی تَن یا هجرت جسم از وطن [یعنی] همین هجرت ظاهری باشد، اگر ما بر مردم مسلمان این دو حکم را لازم بکنیم، گروه کمی اطاعت میکنند ولی اگر این موعظهٴ خدا را بپذیرند، برای آنها خیر و برکت است اولاً و مایه ثبات ایمانشان میشود ثانیاً و اجرِ عظیم را خدا به اینها خواهد داد ثالثاً و آن هدایت تکوینی هم بهرهٴ اینها خواهد شد رابعاً که چهار برکت، بر این مترتّب است.
بیان تعبیر «لو» در آیه
اما اینکه تعبیر به «لو» شده است که فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ﴾ برای آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود خدا، تکلیفِ دشوار بر کسی جعل نکرده است. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، ذیل آیهٴ 185 که درباره روزهگرفتن است، فرمود: ﴿یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ﴾. چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره»، آیهٴ 286 اینچنین آمده است که ﴿لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا﴾، بعد هم فرمود: ﴿وَلاَ تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْراً کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «مائده»، آیهٴ وضو و تیمّم یعنی آیهٴ شش سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِنْ حَرَج﴾ مشابه این مضمون، در پایان سورهٴ مبارکهٴ «حج» یعنی آیهٴ 78 سورهٴ «حج» آمده است: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج﴾ این فضای قرآن است؛ اثبات یُسر، نفی عُسر، نفی حَرج، نفی تکلیف «ما لا یطاق» و امثالذلک.
بنابراین تکالیف دینی نه تنها «ما لا یطاق» نیست، بلکه کمتر از طاقت است نه بیشتر از طاقت، چون یُسر است، آسان است و اصل قرآن هم برای سهولت یاد خداست: ﴿وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِر﴾ پس اگر تکلیف دشواری در کار باشد، آن به فرض است. فرمود اگر ما چنین تکلیفی را بکنیم ـ ما که چنین تکلیفی نکردیم و نمیکنیم ولی فرضاً اگر چنین تکلیفی را بر مسلمین تحمیل بکنیم ـ گروه اندکی میپذیرند، همه نمیپذیرند یعنی این تسلیمِ محض را ندارند، وقتی تسلیم محض نبود ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾ نبود، پس ایمان واقعی ندارند، وقتی ایمان واقعی نداشتند، آن آیهٴ سورهٴ «یوسف» معنای خود را باز مییابد که فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِکُون﴾ یعنی اکثر مؤمنین، مشرکاند. اکثر مؤمنین، در بسیاری از موارد، آن رأی و مِیل خود را دخالت میدهند؛ بندهٴ محض نیستند. بندهٴ محض آن است که با خدای خود بیعت کرده باشد، این یک مقدمه. معنای بیعت هم این است که جان خود و عِرض خود و مال خود را به خدا بِیع کرده باشد؛ فروخته باشد. بیعت، همان بیع است دیگر.
خب، اگر کسی با خدا بیعت کرد یعنی جانش، مالش، آبرویش را به خدا فروخت. وقتی جانش، مالش، آبرویش را به خدا فروخت، هرگونه تصرّفی در جان، مال، آبرو بخواهد انجام بدهد ـ اگر در مسیر اذن خدا نباشد ـ میشود غصب و این میشود باطل و حرام. آنکه میگوید الآن من اگر این کار را بکنم آبروی من در خطر است، این معلوم میشود آبروی خود را بهتر از اسلام میخواهد. آنکه میگوید من اگر این کار را برای دین بکنم، مالم در خطر است یا جانم در خطر است، معلوم میشود که واقعاً بیعت نکرده است یعنی بیع نکرده، نفروخت و خداوند هم بیعت کسانی را میپذیرد یعنی بیع کسانی را میپذیرد و خودش مشتری کسانی میشود که در سورهٴ «توبه» مشخصات آنها را بیان کرد: ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ .
خب، اگر واقع، بیعت است و معنای بیعت این است که انسان در برابر دین خدا جانش، مالش، عِرضش را بیع کرد، از آن به بعد دیگر نمیتواند بگوید من در راه خدا جان نمیدهم یا مال نمیدهم یا عِرض نمیدهم. حالا معلوم میشود که در اواخر سورهٴ «یوسف» که فرمود اکثر مؤمنین مشرکاند، سرّش چیست! فرمود: ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم﴾ یعنی اکثر مؤمنین، ﴿مُشْرِکُونَ﴾ ، زیرا در خیلی از موارد میگویند جانم در خطر است یا مالم در خطر است یا آبرویم در خطر است.
مؤمن نبودن اکثر مردم جامعه به لحاظ عدم انقیاد
انسان وقتی که بررسی نکند خود را طلبکار میبیند، میگوید ما این همه عبادات کردیم، نماز خواندیم، روزه گرفتیم و مانند آن. وقتی بررسی کند، به غور این آیه فروبرود، خودش را بدهکار میبیند. میبینید ما در اکثر کارها، چه کارهای علمیمان، چه کارهای دینیمان، چه کارهای اجتماعی، سیاسیمان، در اکثر کارها که ما دخالت کردهایم اگر نامِ ما نباشد یا نامِ حزب ما و گروه ما و طایفهٴ ما نباشد، میرنجیم و اعتراض میکنیم. ما آن دینی را میخواهیم که یک پسوند یا پیشوندی داشته باشد؛ مسجد ما، حسینیهٴ ما، نماز جمعه و جماعت ما، کتاب ما، درس ما، بحث ما، یک مَن و مایی بالأخره دنبال این مسائل هست. آنکه هیچ فرقی برای او نکند، او مؤمنِ محض است، چون او خود را که نخواست، نشر دین را خواست ولو به نام او نباشد، اکثر ما مبتلا به این وضعیم.
بنابراین وقتی آدم، خوب بررسی میکند میبیند واقعاً بدهکار است. حالا آن نالهها و ضجّههای علما در این نمازها و نیایشها مشخص میشود که برای چه چیزی این همه ضجّه میزدند، چون وقتی وضع موجود را میدیدند، میدیدند بدهکارند.
آثار تسلیم محض الهی بودن
خب، وقتی که تسلیمِ محض در ایمان مؤثر است و انسان وقتی مؤمن است که مُسَلِّم محض باشد، نشانهٴ تسلیم محض هم این است که اگر بر کسی خروج از وطنِ تن یا خروج از وطنِ جسم، حالا یا جهاد یا هجرت، واجب شد کاملاً اطاعت کند، این میشود مسلِّم. افرادی نظیر سمیّه یا پدر عمّار یاسر یا خود عمّار یاسر اینها مصداق کامل این آیهاند. پدر و مادر عمار یاسر که به آن وضع شهید شدند، خود عمار یاسر هم شعار رسمیاش این بود که من اگر بدانم رضای خدا در این است که من این شمشیر را به شکمم بگذارم و فشار بدهم و منحنی بشوم و این شمشیر از پشتسر من سردربیاورد «لفعلتُ» و جدّاً هم راست گفت.
این، نمونه است. دربارهٴ بعضی از افراد هم وقتی این آیه نازل شد، آنها آمادگیشان را اعلام کردند که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق نقل فرمود ایمان اینها از کوههای مستحکم استوارتر است: «من الجبال الرواسی» حالا این معنایش، پس ﴿وَلَوْ أَنَّا﴾ سرّ تعیر ﴿لَوْ﴾ این است که آن خطّ حاکم بر قرآن کریم آیهٴ روزه است ، آیهٴ پایانی سورهٴ «بقره» است، آیهٴ ششم سورهٴ «مائده» است، آیهٴ پایانی سورهٴ «حج» است که یُسر را اثبات میکند، عُسر را نفی میکند، حرج را نفی میکند، تکلیف «ما لا یطاق» را نفی میکند، این اصل حاکم بر قرآن.
عظمت انصار و مهاجرین بلحاظ تسلیم محض خدا بودن
پس تکلیفِ به کُشتن یا هجرت از وطن به طور کلّی، این یک امر فرضی است، محال نیست؛ اما خب، با خطوط کلی قرآن سازگار نیست ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ﴾ اگر این کار را ما بر این مردم لازم بکنیم، خیلی کم انجام میدهند. برای یک عدّه واجب نبود، مستحب بود و برای یک عده هم لازم بود، اینها در صدر اسلام این کار را کردند. در صدر اسلام، گروهی از مکه به مدینه آمدند با دست خالی، تمام اموال مسلمین را در صدر اسلام در مکه مصادره کردند. به اینها اجازه نمیدادند که اموال منقولشان را از مکه به مدینه بیاورند و اموال غیرمنقولشان را هم بفروشند. اینها فقط فرصت پیدا کردند که با دست خالی از مکه بیایند مدینه، آن هم در صُفّه مسجد مدینه بنشینند و منتظر غذای زید و عمرو باشند. خب، این خیلی سخت است دیگر، کسی خانه داشته باشد، یک مختصر زندگی و درآمد داشته باشد، منقول و غیرمنقول را رها کند با دست خالی از مکه به مدینه بیاید، آن هم در مدینه مأوایی هم نداشته باشد، در صُفّه مسجد مدینه بنشیند، دیگران به آنها غذا بدهند، این میشود سِلم محض. اینکه قرآن از سابقین از مهاجر و انصار به عظمت یاد میکند، برای اینکه اینها ﴿وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾؛ تسلیمِ محض بودند یعنی واقعاً بیعت کردند با خدا یعنی بِیع کردند، اگر بیع کردند، دیگر واقعاً مالک چیزی نیستند.
پرسش: ...
پاسخ: چون ایمان، درجاتی دارد، مثلاً فرض بفرمایید صد درجه. آن کسی که مؤمنِ کامل است به درجهٴ صد رسیده است، آن کسی که دارای شصت درجهٴ ایمان است، آن چهل درجه را ندارد. وقتی آن چهل درجه را نداشت، هوا و هوس و بتپرستی نفس در آن چهل درجه حاکم است. پس در آن چهل درجه مشرک است، در آن شصت درجه مؤمن، این دیگر تناقض نیست. تناقض، جایی است که محلّ شرطش، موضعش، موضوعش همه واحد باشد. اگر کسی در مسئلهٴ نماز مطیع خداست، در مسئلهٴ زکات اطاعت نمیکند، این در زکات مشرک است، در صلات مؤمن أو بالعکس.
استواری مؤمنین در تسلیم خدا بودن
به هر تقدیر، آدم وقتی خوب بررسی میکند، میبیند واقعاً بدهکار است، تسلیم محض نیست. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ حالا این یا نظیر همان تکلیفی است که بر بنیاسرائیل نازل شده است که اینها مأمور شدند به قتال یکدیگر و مأمور شدند به خروج الی التیّه، از آن سرزمین خود بیرون بروند. یا نه، نظیر آن تکلیف بنیاسرئیل نیست [بلکه] امر به جهاد است، خب امر به جهاد، خیلیها نرفتند عدهٴ کمی اطاعت کردند. وقتی این آیه نازل شد، بعضی از اصحاب اعلام آمادگی کردند که طبق نقل رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهٴ آنها فرمود ایمان اینها از کوه، استوارتر است . برای اینکه کوه با بعضی از حوادث از بین میرود، با زمینلرزه، با آتشفشانی، بالأخره کوه ریزریز خواهد شد؛ اما هیچ حادثهای نمیتواند مؤمن را از پا دربیاورد.
در خطبهٴ نهجالبلاغه وقتی وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) پرچم جنگ جَمل را به دست پسرش ابنحنفیه میدهد، آنجا میفرماید: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لاَ تَزُلْ عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ» ؛ فرمود تو از کوه استوارتر باش، اگر کوه متلاشی بشود تو متلاشی نشو یعنی هیچ حادثهای تو را از پای درنیاورد. کوه بالأخره در برابر بعضی از حوادث، قدرت مقاومت ندارد. این زمینلرزهها کوه را متلاشی میکند، این آتشفشانیها کوه را متلاشی میکند؛ اما مؤمن واقعی هیچ چیزی او را از پای درنمیآورد ولو قتل فی سبیل الله ارباً اربا. خب، دیدید بعضیها را سوزاندند، بعضیها را قطعه قطعه کردند. در صدر اسلام کم دیدید، در جریان دفاع مقدس هشت ساله زیاد دیدید، اینها از افراد نوبری بودند. حالا ما چون در متن جریان دفاع و جنگ بودیم و هستیم، عظمت کار شهدا و جانبازان برای ما محسوس نیست وگرنه اینها کاری بس عظیم کردند، اینها مرگ را و ارباً ارباً شدن را در جلوی خود میدیدند دیگر.
لغزش اکثری مردم جامعه در امتحان الهی
خب، پس ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾ گروه کمی این کار را انجام میدهند و این خطاب، چون به جامعه است نه به تکتک، کمی از افراد جامعه موفقاند که به این حدّ، مُسلمِ محض باشند، منقاد صِرف باشند و اکثری مردم در موارد امتحان میلغزند، اکثری اینچنیناند.
پاداش عمل کنندگان به مواعظ الهی
خب، اینکه فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِیَارِکُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ﴾
اگر کسی این کار را انجام بدهد، آنگاه ذات اقدس الهی چندین پاداش به او مرحمت میکند. اولاً فرمود این موعظه ماست، این نصیحت ماست، ما شما را به این کارها نصیحت میکنیم. موعظه هم «جذب الخلق الی الحق» است یعنی اینها شما را به خدا جذب میکند، در عین حال که تکلیف است، موعظه است [و] به سود شماست. اگر شما این مواعظ را انجام بدهید، این به سود خودش شماست. چهار فایده دارد [که] اوّلین فایده این است ﴿لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾؛ به سود خود شماست و مایهٴ ثابتقدم شدن خود شماست. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» در بحث انفاق، آنجا ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی، انفاق را مایهٴ تثبیت موقعیت خود آدم دانست: ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾، چون هر کار خیری، خود انسان صاحبخیر را ثابتقدم میکند. ما درختی هستیم، نهالی هستیم که هیچ کس به پای ما و به ریشهٴ ما آب نمیدهد، مگر خود ما وگرنه میخشکیم. تمام تلاش و کوشش آن باغبانی که به عنوان ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ این بود که ما را برویاند و سبز بکند بَس. فرمود نهرهای فراوانی در اطراف شما هست، ظرفهای فراوانی هم در اطراف شما هست، شما هم مثل یک درخت، ایستا نیستید یا موجود پویایید. از این ظرف، از آن نهر، آب بگیرید [و] به پای ریشهٴ خود بریزید وگرنه میخکشید. هیچ کس در این عالم، درختِ وجودی ما را آب نمیدهد، ما موظفیم هر کدام خودمان را آبیاری کنیم. لذا در برنامههای رسمی میفرماید این کار خیری که شما کردید، مثل آن است که یک ظرف، آب به ریشهٴ خودت ریختی که خودت ریشهدارتر شدی و ثابتقدمتر شدی، همهجا همین طور است. آیهٴ 265 سورهٴ «بقره» این است که ﴿وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ خودشان را میخواهند تثبیت کنند. اگر ایمان عدهای مستقر است و ایمان گروه دیگر مستودع، همین است. مثل درخت بیریشه و درخت ریشهدار، درخت ریشهدار میماند. وقتی هم درخت ریشهدار میشود که به پای او آب بریزند و این کارهای خیر، آب دادن به ریشهٴ درخت هستیِ خود ماست، این میشود ثابتقدم. به ما گفتند در موقع وضو، هنگام مَسح پا بگویید: «اللهم ثَبّت قدمیّ علی الصراط یوم تَزِلُّ فیه الأقدام» خب، همین کار آدم را ثابتقدم میکند دیگر. در آیهٴ محلّ بحث هم فرمود اگر دستور جهاد را یا دستور هجرت را اینها اطاعت بکنند، مایهٴ تثبیت خود اینهاست، خود اینها ریشهشان را آبیاری کردند وگرنه در این تندباد حوادث، انسان میلغزد و لغزش هم به این معنا نیست که از بالا به پایین بیاید، از مکانت که میافتد همین لغزش است دیگر، گناه، لغزش است دیگر. وقتی ذات اقدس الهی به شیطانِ رجیم خطاب میکند، میگوید اینجا جایِ کار بد نیست: ﴿فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾ این کلمهٴ ﴿فِیهَا﴾ آن نقش را دارد یعنی در این منزلت، در این مرتبت، جای تکبّر نیست، میخواهی تکبّر کنی برو پایین. اینجا جای آدمهای متواضع است و جای خوبان است، میخواهی تکبّر کنی برو پایین ﴿فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا﴾؛ بخواهی تکبّر کنی برو در ردیف بدها! اینجا جای متکبّران نیست، این کلمهٴ ﴿فِیهَا﴾ این نقش را دارد.
گاهی میبینید آدم مدّتی در یک کِسوت است، در یک راه است، بعد خدای ناکرده میلغزد از راهی به راه دیگر میرود، این لرزش و لغزش برای آن است که موقعیت خود را تثبیت نکرد دیگر و هیچ کسی ما را نگه نمیدارد مگر ریشههای ما که با دست خود ما آبیاری شده است، خواه در مسائل انفاق مالی که آیهٴ سورهٴ «بقره» بود یا هجرت یا جهاد که این آیه محلّ بحث سورهٴ «نساء» است. فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ﴾ این دیگر اختصاصی به مسئلهٴ جهاد و هجرت ندارد، یک قانون کلی است. فرمود اگر اینها به مواعظ الهی اعتنا کنند: ﴿لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ﴾ (یک)، ﴿وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، آنگاه ﴿لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾.
تثبیت دین بعنوان نعمت الهی جهت عبور از عقبات مرگ
مؤمن مُردن، خیلی سخت است یعنی جریان مرگ و احتضار آن قدر آسان نیست که انسان بتواند همهٴ مشکلات را تحمل بکند و این عقیده را نبازد. لذا در سوالات برزخ، همین مسائل ابتدایی دین را از ما سؤال میکنند؛ خدا چه کسی است؟ خدایت چه کسی است؟ دینت چیست؟ کتابات چیست؟ قبلهات چیست؟ امامت چیست؟ این مسائل ابتدایی، اینها الفبای اسلام است دیگر. حالا چه کسی عمل بکند چه نکند، بالأخره مسلمان میداند دین او اسلام است و کتاب او قرآن است و پیامبر او کیست و امام او کیست این را که میداند، حالا چه عمل بکند چه عمل نکند. اینها جزء الفبای اسلام است. هرگز نماز ظهر چند رکعت است، نماز مغرب چند رکعت است، اینها را سؤال نمیکنند، اینها که جزء امور روشن است، چه رسد به مسائل پیچیدهٴ فقهی، اصولی، کلامی و مانند آن.
در برزخ، این الفبای اسلام را سؤال میکنند و خیلیها هستند که این الفبای اسلام یادشان نیست، جواب نمیتوانند بدهند، برای اینکه این دین، ثابت نشد و فشار مرگ بر همهٴ دستگاه ادراکی و تحریکی او آنچنان اثر گذاشت که این را ربود، وقتی دین ثابت نبود و برای او مَلکه نبود یادش نیست؛ اصلاً نمیداند مُرد، دفعتاً میبیند نشئهای عوض شد، یک عده دیگر را میبیند، در تلقین همین است.
دعای عدیله و اثر آن در تثبیت ایمان
این دعای «عدیله» گرچه مرحوم محدّث قمی(رضوان الله علیه) میگوید این سند ندارد و بعضی از علمای بزرگ این را انشاء کردند ؛ اما یک روایت دیگری را از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که آن روایت اثر دارد طبق آن روایت، که آن در حقیقت دعای «عدیله» معروف آن است که اگر کسی همیشه بعد از نمازهای واجب، این جملهها را بگوید: «رضیتُ بالله تعالی ربّاً و بمحمد نبیّاً وبالاسلام دیناً و بالقرآن کتاباً وبالکعبة قبله وبعلیّ» با یازده امام(علیهم الصلاة و علیهم السلام) «اللهم انّی رضیتُ بهم أئمةً فَارْضَنی لهم انک علی کلّ شیء قدیر» اینها را اگر بعد از هر نماز بخواند، مایهٴ ثبات عقیده و قدرت جواب دادن در سؤال قبر است.
ماهیت تشویقی داشتن اجر الهی
غرض آن است که این مسائل، ثابت نمیماند برای کسی که با اعمال، آبِ حیات به ریشهٴ خود نداد و خود را تثبیت نکرد. اوّلین برکتی که از این اعمال خیر نصیب انسان میشود این است که خود انسان را ثابت میکند و نمیلغزد، لذا هم در مسائل انفاق مالی فرمود: ﴿وَتَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ ، هم در مورد جهاد و هجرت و هم در همهٴ مواعظ الهی ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتاً﴾، آنگاه فواید دیگری را هم ذکر میکند. میفرماید که ﴿وَإِذاً لَآتَیْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِیماً ٭ وَلَهَدَیْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾ ما که از ذات اقدس الهی اجر، مسئلت میکنیم، این هم یک امر تشویقی است. چون جملهٴ اول فرمود این کار، به سود خود شماست، بعد هم میفرماید ما به شما اجر میدهیم. اجر یعنی مُزد، خب این تعبیر، تعبیر تشویقی است؛ ما برای خودمان کار بکنیم و از خدا مزد بگیریم. این مثل آن است که شما به فرزند کودکتان میگویید اگر این مقدار، درس خواندی، من آن مقدار پاداش به شما میدهم. این برای تشویق اوست، خود این تعبیر، تعبیر تشویقی است وگرنه این جمع عِوض و معوّض است ما به سود خود کار بکنیم. از خدا هم اجر بگیریم، اینکه فرض صحیح فقهی ندارد. این تعبیر اجر، در همه موارد تعبیر تشویقی است، برای او کار نکردیم که عوض بگیریم، برای خودمان کار کردیم و از او عوض طلب بکنیم روا نیست.
خب، این تعبیر به اجر کردن هم تعبیر تشویقی است، برای اینکه در اول فرمود خیر است به حال خود شما، تثبیت است برای خود شما فوزِ عظیم را به عنوان اجر میدهد و صراط مستقیم را هم راهنمایی میکند. حالا معلوم میشود ما که در نماز میگوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ راههایش چیست. آن هدایت تشریعی که ذات اقدس الهی به همه ارائه کرده است، فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ صراط مستقیم را که به همه عنایت کرده است، فرمود که ﴿یس ٭ وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ٭ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ﴾ پیامبر براساس صراط مستقیم است، دین، صراط مستقیم است، به ما راهنمایی کردند.
پس این هدایت تشریعی به معنای ارائه طریق نیست. آن گرایش و توفیقی که انسان، جاذبه پیدا میکند به طرفی، آن در حقیقت، هدایت به صراط مستقیم است که ما از خدا او را طلب میکنیم، میگوییم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ﴾ وقتی از خدا او را طلب میکنیم که موقعیتمان تثبیتشده باشد، وقتی موقعیتمان تثبیتشده است که به مواعظ الهی عمل بکنیم.
روایات وارده در خصوص آیه
حالا در پایان بحث به یکی، دو روایت از روایاتی که در تفسیر شریف نورالثقلین ذیل همین آیه قبلی یعنی آیهٴ ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ وارد شدند، قرائت میکنیم.
اولاً آن روایتی را که مرحوم امینالاسلام در مجمع، به طور مُرسل نقل کرده است [و این مربوط به آیهٴ 65 سورهٴ «نساء» است]، در تفسیر نورالثقلین از علیبنابراهیم ایشان نقل میکنند که «علیبنابراهیم عن أبیه عن أحمدبنمحمدبنأبینصر عن عبداللهبنیحیی الکاهلی قال، قال ابوعبدالله(علیه السلام)» این همان روایتی بود که در اوایل، از مجمع نقل شده است.
روایت از امام صادق(علیه السلام) در طلب استغفار از رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
روایتی که در تفسیر شریف نورالثقلین هست، در آدابالزیاره هم هست که در زیارت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مدینه منوّره اینچنین هست. از امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است، روایت را ایشان از کافی نقل میکنند که فرمود: «إذا دخلت المدینة فاغتسل قبل أن تدخلها أو حین تدخلها»؛ قبل از ورود در مدینه یا حین اینکه وارد مدینه شدی غسل بکن، «ثم تأتی قبر النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» تا اینکه در آدابالزیاره دستور داد، فرمود آن جملات را میگویی تا به این جمله، میگویی «اللهمّ انّک قلتَ ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِیماً﴾ و إنّی أتیتُ نبیّک مستغفراً تائباً عن ذنوبی و انّی أتوجّه بکَ الی الله ربّی و ربّک لیغفر ذنوبی» که این نشان میدهد که حیات و ممات، یکسان است.
روایت دوم در شفاعت اهل بیت(علیهم السلام)
روایت بعدی که از کتاب مناقب مرحوم ابنشهرآشوب است، از امام باقر(سلام الله علیه) نقل کرد که مردی در زمان حیات رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گناه کرد و از محضر حضرت فاصله گرفت تا وجود مبارک امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) را در راهی تنها دید و اینها را روی دوش خودش نشاند و آورد حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم): «فأخذهما فأحتملهما علی عاتقه»؛ اینها را روی دوش نشاند، روی گردن نشاند و به حضور حضرت آورد، عرض کرد: «یا رسول الله إنّی مُستجیرٌ بالله و بهما فضحک رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حتّی ردّ یده الی فیه»؛ حضرت از کار این مرد خیلی خوشحال شد و خنده کرد، طوری که دهن مبارک را گرفت، بعد فرمود: «إذهب فأنتَ طلیقٌ» ؛ تو آزادی، برای اینکه شفیع خوبی آوردی. حالا بقیه روایت را ملاحظه بفرمایید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است