- 1076
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 7 و 8 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 7 و 8 سوره نساء"
- بررسی فضای نزول از کلمات علم تفسیر؛
- ضرورت بررسی فضای حاکم بر هر سوره در شبه جزیره عرب؛
- اهمیت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادی در آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً ﴿7﴾ وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ﴿8﴾
بررسی فضای نزول از کلمات علم تفسیر
یکی از مطالبی که به علوم قرآنی برمیگردد و در همه موارد نقش دارد و جزء کلیّات علم تفسیر است، این است که انسان، آیه یا سوره را در فضای نزولش بررسی کند. برای بررسی کردن سه مطلب هست: یکی امرِ عادی و جزئی است که مرسوم بین اهل تفسیر بود و هست و بالاتر از او یک مطلب مهمّی است که او کمتر، مورد عنایت بود و فوق او یک مطلب اهمّی است که آن اصلاً شاید بررسی نشد، این سه درجه هست.
اما درجه اُولیٰ که یک امر رسمی و رایج است، همین بیان شأن نزول است که آیه، شأن نزولش چیست؟ شأن نزول، غیر از آن است که قبلاً عادت جاهلی چه چیزی بوده است.
اقوال شأن نزول آیه و مختار حضرت استاد
در همین آیه ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ عرض شد که نزول آیه غیر از آن است که مرحوم شیخ طوسی فرمود و مرحوم امینالاسلام هم همان را تعقیب کرد .
نزول آیه آن است که زمخشری در کشّاف گفته ، فخررازی در تفسیر گفته و دیگران هم همان را تتمیم کردند . آنچه زمخشری در کشّاف و فخررازی در تفسیر کبیر گفت این است که قضیهای اتفاق افتاده یعنی اُوسبن ثابت انصاری مُرد و زن و سه دختر گذاشت، پسرعموهای او براساس رسم جاهلی آمدند مال را بین خود تقسیم کردند، به زن و دخترها چیزی ندادند. زنِ اُوسبن ثابت به حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف شد، مشکلش را گزارش داد، حضرت فرمود ببینم چه حُکمی نازل میشود، بعد این آیه نازل شد، این را میگویند شأن نزول. اما آنکه مرحوم شیخ در تبیان دارد ، بعد امینالاسلام در مجمع ذکر کرد که در جاهلیت اینچنین بوده است که به زنها و بچهها ارث نمیدادند و این آیه نازل شده است که آن حُکم را از بین ببرد. این را نمیگویند اسباب نزول، اگر این معنا برای اسباب نزول باشد که همه آیات اسباب نزول دارد، باید گفت در جاهلیت نماز نمیخواندند، این آیه آمده برای ردّ آن حُکم. در جاهلیت روزه نمیگرفتند، این آیه آمد برای ردّ آن حُکم. در جاهلیت خمس و زکات نمیدادند، این آیه آمد برای ردّ آن حُکم، این را نمیگویند نزول. پس آن سبب نزولی که در تفسیر رایج است باید همان راهی باشد که زمخشری و امام رازی گفتند، نه اینکه چنین چیزی بوده است و این آیه آمده برای ردّ او، این سبب نزول نیست. این امر اول که مهم نیست، چون رسمی است؛ منتها تذکّری لازم بود.
ضرورت بررسی فضای حاکم بر هر سوره در شبه جزیره عرب
امر دوم که مهم است و به علم تفسیر برمیگردد آن است که فراغتی باشد انسان اول تا آخر یک سوره را بررسی کند که این سوره، در چند سال یا چند ماه نازل شد؛ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این طور است، سورهٴ «آلعمران» این طور است، سورهٴ «نساء» این طور است که اینها در درازمدت به تدریج نازل شد. بعضی از سُوَر، نظیر سورهٴ «انعام» اینها دفعتاً نازل شد. این سورههایی که درازمدت در طیّ چند سال نازل شد، باید انسان بررسی کند که فضای نزول این سوره چیست? یعنی چند حادثهٴ مهم در این چند سال اتفاق افتاد. این را نمیگویند شأن نزول، این را میگویند فضای نزول یعنی بررسی بشود در طیّ این پنج سال چه حادثهٴ مهمّی اتفاق افتاده است، چون آیاتی که نازل میشد ممکن نبود منقطعالارتباط از حوادث روز باشد، آشنایی به حوادث مهمّ روز در کیفیت فهم معارف از قرآن بیاثر نیست، این مطلب مهم است.
لزوم بررسی اتفاقات مهم تاریخی در عصر نزول و عرضه آن بر آیات
مطلبی که اهمّ از اوست و در مرحلهٴ سوم قرار میگیرد ـ از نظر طول بحث ـ این است که انسان، حوادث مهمّی که در جهان و در حجاز اتفاق افتاده است، در ظرف این 23 سال بررسی کند، آیاتی که داعیهٴ جهانشمولی دارد، قرآنی که میگوید من برای سراسر جهان پیام دارم، ممکن نیست حادثهای قابل توجّه در جهان یا در خصوص حجاز اتفاق بیفتد و قرآن بدون ارتباط با این حوادث، براساس ذهنیّت خاصّه ـ معاذ الله ـ چیزهایی را تنظیم بکند. اگر کسی به این مرحلهٴ سوم راه یافت، آشنایی او به تفسیر و علم تفسیر با یک دید وسیعی خواهد بود. این بحث گرچه اختصاصی به این آیهٴ محلّ بحث ندارد، این جزء علوم قرآن است، جزء قرآنشناسی است نه جزء بحثهای تفسیری ولی برای اینکه هر وقت خواستید مسئلهٴ نزول و اسباب نزول را بررسی بفرمایید، آن حدّی که مرحوم امینالاسلام در مجمع اکتفا کرد هرگز به آن اکتفا نکنید، چون بسیار ناقص است باید سندی ارائه کرد که آن حادثه، با این آیه نازل یک ارتباط تنگاتنگی داشته باشد تا بشود سبب نزول. حالا سنداً تام است یا نه، آن یک بررسی مستأنفی است ولی محتوایی که نقل میشود باید دلالت کند که این آیه برای روشن کردن حُکم این حادثه نازل شده است، این مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ: البته اگر ثابت بشود که این سبب نزول است، این یک دیدی به مفسّر میدهد. آن بحث اصولی تام است که خصوصیت مورد، دلیل بر اختصاص وارد نیست؛ عموم لفظ حجت است و مورد خصوصیتی ندارد؛ منتها آن دلیل وارد، نسبت به مورد خود نصّ است و نسبت به غیر مورد خود ظاهر که اگر یک وقت سخن از تقیید یا تخصیص به میان آمد، میشود غیر مورد را تخصیصاً یا تقییداً خارج کرد ولی مورد را نمیشود تخصیص زد یا تقیید کرد. پس چندتا اثر دارد: یکی اینکه به مفسّر یک دید خاص میدهد؛ یکی اینکه عندالتخصیص و عندالتقیید، آن غیر مورد را باید تخصیص زد و تقیید کرد نه آن مورد را. زیرا آن آیه و حُکمی که وارد است، در مورد خود نص و در غیر مورد ظاهر است. به هر تقدیر، معنای نزول این نیست که در مجمع آمده که قبلاً جاهلیت اینچنین بود، این آیه آمده است برای ردّ او . اگر به این معنا باشد، آن وقت همه آیات قرآنی سبب نزول دارد.
اسلام توزیع ارث بر مبنای کرامت انسانی
مطلب دوم که، به بحث تفسیری آیه برمیگردد این است که اینکه فرمود: ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ خواه براساس آن سبب نزولی که در کشّاف و تفسیر فخررازی هست یا براساس آن نزولی که در تبیان و مجمع هست به هر تقدیر، در جاهلیت معیار ارزش، مسائل نظامی، اقتصادی و مانند آن بود. اگر کسی جنگجو بود یا غارتگری از او برمیآمد یا میتوانست دفاع کند، این خصوصیت را میداشت به او ارث میدادند و اگر کسی فاقد این ارزش نظامی یا اقتصادی بود او را از ارث محروم میکردند، این رسم جاهلی بود. لذا سالمندان، خردسالان، زنان که در تولید، در کارهای نظامی سهمی نداشتند اینها را از ارث محروم میکردند، این کارِ جاهلی بود و اسلام آمد توزیع ارث را براساس کرامت انسانی تحلیل کرد، نه براساس مسائل نظامی یا مسائل اقتصادی. فرمود: اگر کسی انسان شد سهمی دارد، خواه سالمند باشد خواه نوسال، خواه زن باشد خواه مرد؛ براساس کرامتهای انسانی تقسیم کرد. پس این دو دید هست که اسلام براساس کرامت انسانی ارث را تقسیم میکند، در جاهلیت، براساس ارزشهای انسانی تکیه نمیشد [بلکه] براساس ارزشهای نظامی، اقتصادی و مانند آن تکیه میشد، چون او به مادّه نزدیکتر است.
پرسش:...
پاسخ: او چون انسانیت را در غارتگری یا در مال خلاصه میکرد. اگر انسان را براساس چهرهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ میشناختند او را مکرّم میدانستند؛ اما اگر انسان را براساس بخش مادیّاتش ارزیابی کنند، آنکه در صحنه نظامی یا در صحنه اقتصادی حضور دارد، ارث میبرد و ارث را هم در حدّ یک غنیمت جنگی میدانستند؛ همان طوری که غنایم جنگی را بین کسانی تقسیم میکردند که سهم نظامی داشته باشند، ما تَرک مُردهها را هم به کسانی میدانند که سهم نظامی داشته باشند، مثل غنیمت خیال میکردند.
جامعیت اسلام و حاکمیت قوانین آن تمام تطورات انسان
مطلب سوم آن است که دربارهٴ ارث گفته شد که تطوّرات چهار یا پنجگانه را پشتسر گذاشت و چون تطوّرات چهار یا پنجگانه را پشتسر گذاشت، نسخ در خلال حُکم ارث راه پیدا کرده است. بیان این تطوّرات چهار یا پنجگانه این است که وقتی اسلام آمد، همان طوری که برای مال در زمان زندگی صاحبمال برنامه وضع کرد، برای مال بعد از مرگ صاحبمال هم برنامه وضع کرد. چون ممکن نیست کسی داعیه داشته باشد که من قانونی آوردم و دربارهٴ مال به لحاظ بعد از مرگ پیامی نداشته باشد.
محورهای تدریجی ابلاغ قوانین ارث
مسلمانها در مکه هم در ضعف و اقلیّت بودند و هم اینکه تدوین قانون ارث، براساس ولادت یا قرابت یا رحامت ممکن نبود، چون بعضی از اعضای خانواده یا اقربا یا ارحام کافرند و بعضی مسلمان و کافر که از مسلمان ارث نمیبرد. اگر محور، مسئله ولادت بود یا قرابت بود یا رحامت بود، لازم میآمد که کافر از مسلمان ارث ببرد ـ با اینکه مسلمین در اقلیت بودند و نیازی هم به مال داشتند ـ . لذا برای تقویت بُنیه اسلامی اول، محور ارثْ اخوّت دینی بود یعنی دوتا برادر مؤمن از یکدیگر ارث میبردند. برادر نَسبی اگر یکی غیرمؤمن بود و دیگر مؤمن، ارث نمیبردند مؤمنین از یکدیگر ارث میبردند. بعد وقتی مسئله هجرت مطرح شد، صِرف ایمان کافی نبود برای تقویت نظام اسلامی، هجرت واجب شد؛ آن کسی که مؤمنِ مهاجر بود او اُولیٰ به ارث بود. لذا در مدینه، مهاجرین از انصار ارث میبردند و آنها که اهل هجرت نبودند ارث نمیبردند، این دو مرحله.
بعد مرحلهٴ رحامت مطرح شد که ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ وقتی مرحلهٴ رحامت مطرح شد، معلوم میشود که صِرف اخوّت دینی یا هجرت نقشی ندارد، این مرحله سوم. وقتی رحامت مطرح شد، برای اینکه مشخص بشود این ارحام هم طبقاتی دارند، قرابت طرح شد که هر رَحِم نه، بلکه کسی که نزدیک میّت باشد، قریب میّت باشد، اقربون باشد. از اقربون نزدیکتر، مسئلهٴ ولادت مطرح شد که رابطهٴ وارث و مورّث، رابطهٴ ولادت باشد؛ والد و وَلد باشد.
بررسی شبهه وجود نسخ در قوانین ارث
خب، این مراحل پنجگانه برای ارث ذکر شده است. اگر این مراحل با همین وضع یاد شده باشد، احیاناً نسخ در باب ارث راه پیدا میکند. ولی اگر اینچنین نباشد، نسخ نیست یعنی اگر اول مسئلهٴ اخوّت دینی بود، بعد هجرت برادران ایمانی بود، بعد رحامت بود، بعد قُرب و اقربا و اقربون بودن معیار بود، بعد ولادت، اینها البته زمینه توهّم نسخ را فراهم میکند. ولی اگر مسئلهٴ اخوّت یا هجرت، اینها وسیلهٴ ارث نباشد مسئلهٴ رحامت باشد و اقرب بودن باشد و ولادت، این سه مرحله از این مراحل پنجگانه اینها کاملاً قابل جمعاند در طول هماند به وسیله دلیل متصل یا منفصل قابل ترتیباند، این را نمیگویند نسخ، چون خود اولواالارحام هم دارد که: ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ اگر دلیلی بگوید که «الأقرب فالأقرب» اینکه ناسخ اولواالأرحام نیست یا اگر دلیلی بگوید که والد از وَلد و ولد از والد در طبقهٴ اُولیٰ ارث میبرد، اینکه ناسخ نیست؛ نه ناسخ اقربون است، نه ناسخ اولواالأرحام، تقدیم و تأخیر طبقات ثلاث که نسخ نیست. نسخ آن است که اصلاً آنها ارث نبرند ولی اگر دلیلی بیاید تقیید کند؛ بگوید ارحام ارث میبرند؛ اما اگر کسی مثلاً برادر بود در طبقهٴ دوم ارث میبرد یا عمو و بنیاعمام بود [در] طبقهٴ سوم ارث میبرد، این را که نمیگویند نسخ. ولی اگر مسئلهٴ اخوّت دینی یا مسئلهٴ مهاجرت اینها از اسباب ارث باشند، البته نسخ است.
توضیح این مطلب به آیهای است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در بحث دیروز اشاره شده که به خواست خدا اگر آنجا نوبت رسید، آن باید بحث بشود. آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و آن این است که: ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ مسئلهٴ «والدان و اقربون» که در آیهٴ 33 سورهٴ «نساء» است با همین آیهٴ محلّ بحث، در سورهٴ «نساء» هماهنگ است. آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ اگر معطوف باشد و جملهٴ مستقل نباشد و ناظر به ارث باشد، معنای آن آیه این است که ارثبر سه گروهاند: والداناند یعنی انسان از والدان ارث میبرد، انسان از اقربا، اقربون ارث میبرد که آن میّت و مورّث اقرب باشد به این وارث از دیگری و انسان از کسی ارث میبرد که همپیمان او باشد: ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾. این ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ اگر جمله مستقل نباشد و مستأنف نباشد و عطف باشد که دلالت بر ارث کند و عموم اطلاق داشته باشد که عقد اخوّت و مهاجرت اینگونه از امور را هم شامل بشود، آنگاه البته زمینه نسخ فراهم است. ولی اگر آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ﴾ مستقل باشد یا نه، معطوف باشد ولی کار به مسئله اخوّت و عقد برادری و امثالذلک نداشته باشد، این دیگر زمینهٴ نسخ نیست.
درباره آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ چند مصداق هست که همهٴ آنها در اسلام پذیرفتهشده است، دیگر جا برای نسخ نیست. عقد ازدواج است که ﴿عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ سببیّت زوجیت برای ارث را فراهم میکند، این در اسلام پذیرفتهشده است و نسخ نیست. عقد وِلا و تبعیّت هست که در اسلام پذیرفتهشده است؛ امام ارث میبرد، امام «وارثُ مَن لا وارثَ له» است، کسی که با رهبرش پیمان ولایی بسته است، بیعت کرده است و مُرد و هیچ یک از این طبقات سهگانه نیست که از او ارث ببرد. خب، مال او به عنوان اینکه امام وارث «من لا وارث له» است، به آن امام میرسد این عقد وِلا و بیعت. اگر عقد عِتق باشد که بین عبد و مولاست، آنهم که پذیرفته شده است که معتِق از عبد معتَقش ارث میبرد. اگر ضمان جریره باشد که تعهّد کردند که جرم و بزهکاریهای غیرعمدی را مثلاً کسی تعهّد کند ضمان جریره هم پذیرفتهشده است، طرفین عقد ضامناند. اینها زیر پوشش ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ است، پس اینها که نسخ نیست. تنها جایی توهّم نسخ است که قائل باشیم به اینکه به صِرف عقد اخوّت، ارث هست. تفصیل این مطلب، به خواست خدا در ذیل همان آیهٴ 33 این سوره مطرح است که فعلاً ما در آیهٴ هفت و هشت بحث میکنیم. خب، پس نمیشود گفت که نسخ است، در آن صورت نسخ است که ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ شامل عقد اخوّت و امثالذلک هم بشود.
مراد از «والد» در آیه هفت
مطلب بعدی آن است که این ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد، اگر «والدان» اعمّ از والد بلافصل و معالفصل باشد، این با نص تقیید میشود که والد معالفصل یعنی جدّ و اینها در طبقهٴ اول ارث نمیبرند، برای اینکه آنکه اقرب است همین والد بلافصل است و همچنین وَلد بلافصل. پس اگر شامل جدّ هم بشود، هم قابل تقیید است و هم آن اقربون تأیید میکند مسئله تقیید را.
پرسش:...
پاسخ: چون آن ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این اولویّت، اولویّت تعیینی است. اگر ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ مورد تفضیل باشد یعنی همه ارث میبرند؛ منتها اولواالأرحام اولویّت دارند، این نسخ شده است، برای اینکه کسانی که مؤمناند و عقد اخوّت ایمانی دارند با متوفّا یا مهاجرند اینها اصلاً ارث نمیبرند، نه اینکه در طبقهٴ بعد قرار دارند. یک وقت است کسی ارث میبرد؛ منتها طبقهاش طبقه دوم یا سوم است، اینجا جای نسخ نیست ولی یک وقت کسی اصلاً ارث نمیبرد، کسی که هیچ رحامتی با متوفّا ندارد اصلاً ارث نمیبرد، در هیچ طبقهای قرار ندارد. آن آیهٴ مبارکهٴ ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آمده، هم در «احزاب».
بررسی اجمالی اولوالارحام در قرآن و ارث بر مؤمنین و مهاجرین
در سورهٴ «انفال» آیهٴ 75 اینچنین است: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنکُمْ﴾؛ آنهایی که مؤمناند و مهاجر، از شما به حساب میآیند: ﴿وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ﴾ اولواالأرحام اولویّت دارند. اما در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این معنا قدری بازتر بیان شده است؛ آیهٴ شش سورهٴ «احزاب» این است که: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾، این ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ اگر مورد تفضیل باشد یعنی ارحام از مؤمنین و مهاجرین اولیٰ هستند یعنی با بودن ارحام به مؤمنین نمیرسد اصلاً، به مهاجرین نمیرسد. اما اگر ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ ناظر این باشد که ارحامی که از این صِنفاند، اینها ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ ، نه اینکه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ مورد تفضیل باشد که ارحام از مؤمنِ مهاجر افضل است، بلکه ارحامی که ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾اند، اینها ارث میبرند با حفظ اولویّت بعض بر بعض. اگر این باشد معنایش این نیست که بخواهد مسئلهٴ مؤمن بودن و مهاجر بودن را طرد کند ولی به هر تقدیر، فعلاً مؤمنِ مهاجر، صرف ایمانش یا هجرتش دلیل بر ارثبردن او نیست. قهراً اگر ثابت بشود که اینها در یک وقت به صرف عقد اخوّت ارث میبردند، دیگر نسخ شده است. پس تفصیل بحث به آن آیهٴ 33 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» موکول خواهد شد که آنها ارث میبردند و نسخ شد یا نه.
اهمیت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادی در آن
﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾، چون برای ارث طبقاتی ذکر فرمود، بعضی از اقربا جزء هیچ طبقهای از طبقات ارث نیستند ولی توقّع دارند؛ هم در زمان حیات این شخص به او دستور داده شد که هنگام وصیّت، مقداری از ثلث را برای اقربای خود در نظر بگیر، هم به ورثه بعد از مرگ متوفّا دستور داده شد که اقربا را از نظر دور ندارید که به این توقّع خانوادگی یک پاسخ مثبتی داده شده باشد، چون اصرار اسلام این است که اساس خانواده را حفظ بکند و متلاشی نشود؛ از هر راهی که شد خانواده را حفظ میکند، چون بهترین و محکمترین راه برای ساختن یک جامعه صحیح، داشتن خانوادههای اصیل است؛ هم از نظر اخلاقی اصرار اسلام بر این است که محور خانواده فروپاشیده نشود، هم از نظر مسائل مالی سعی کرده که خانواده را منسجم بکند.
از نظر اخلاقی که اطاعت فرزند را از پدر، اطاعت فرزند نسبت به پدر و مادر را واجب کرده است، عقوق و عصیان را حرام کرده است که خیلی اکید شد. از آن طرف به پدر و مانند او دستور داد که فرزندها را درست تربیت کنند، حقوق تعلیمی بر عهدهٴ پدر قرار داد ، از آن طرف هم بر فرزند عقوق را واجب کرد و رعایت فرمان پدر و مادر را لازم کرد، این حُکم فقهی و اخلاقی. از نظر مسائل مالی هم طرفین را واجبالنفقهٴ یکدیگر کرد که هیچکدام به بیرون از محور خانواده محتاج نباشند؛ هر کدامشان نیازمندند، تأمین هزینه دیگری بر همین عمودین واجب است این (دو). اگر مشکلی اشتباهاً پیش آمد به نام قتل خطأ، هیچکسی عهدهدار نیست مگر باز در همین مدار خانواده که عاقله، عهدهدار هست که دِیه قتل خطأ را باید بپردازد . اگر هم مالی از شخص مانده به نام ارث، باز در همین مدار تقسیم میشود ـ با حفظ طبقات سهگانه ـ . پس هم در مسئله ارث، هم در مسئله دِیه، هم در مسئله رعایت هزینه و تأمین مورد نیاز، هم در مسئله اخلاقی که اطاعت باشد، هم در مسئله فقهی براساس این عناصر پنجگانه یعنی بحث فقهی، بحث اخلاقی، بحث ارث، بحث دِیه، بحث تأمین هزینه، همهٴ این عناصر پنجگانه نقش مهم دارد که خانواده متلاشی نشود. حالا در همین فضا کسانی که جزء اقربا هستند ولی ارثبر نیستند، برای اینکه این نظام محفوظ بماند هم در زمان حیات خود میّت که هنوز نمرده است به او دستور میدهد که مقداری از مال را ـ از ثلث مال را ـ به اقربای خودت بده که این اساس خانواده بماند، هم به ورثه دستور میدهد که شما که ارث میبرید نگویید حالا اینکه مُرد دیگر به پسرعمو، به پسردایی، به عمّه، به دایی، به خاله و امثالذلک هیچ ارتباطی ندارد، بگذارید این وسیلهای باشد که این رحامت، همان طوری که از نظر اخلاقی صلهٴ رحم دارید، از نظر اقتصادی هم صلهٴ رَحِم داشته باشید. این وجوب صلهٴ رحم که بحثش مبسوطاً در آیهٴ اول همین سورهٴ «نساء» گذشت، یک عنصر ششمی است برای حفظ اصالت خانواده.
آیهٴ 180 سوره «بقره» شاهدی برمسئله فوق
برای اینکه مسائلی مالی هم از محور خانواده نگذرد و تنها با صِلهٴ رَحِم اخلاقی کار پیش نرود، بلکه اساس خانواده با رعایت بذل و کمک و بخشش محکمتر بشود، آیهٴ 180 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحث شد هم یک شاهد خوبی است. در سورهٴ «بقره» آیهٴ 180 این است: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ﴾ حالا اگر شما خواستید ثلث بدهید، این ثلث را هم اگر دیدید پدر و مادرتان نیازمندند یا اقربین نیازمندند، باز بالأخره اینها مقدم بر دیگراناند: «لا صدقةَ و ذو رحمٍ محتاج» بگذارید اینها از ثلثتان استفاده کنند. اگر اینها به مقدار کافی از ارث تأمین میشوند، بعضی از اقربا و ارحام شما که نیازمندند و از ارث سهمی نمیبرند، مقداری از ثلث را هم به آنها بدهید که این اساس خانواده بماند، این را به شخص در زمان حیات میفرماید که اگر خواستی وصیت بکنی، اینچنین است. به ورثه هنگام تقسیم تَرکه، همین آیهٴ هشت سورهٴ «نساء» دستور میدهد، میفرماید: ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ﴾ یعنی هنگام تقسیم تَرکه، اگر اقربای شما و اقربای میّت آمدند، اینها را ناکام نگذارید.
«اولواالقربی» و نکات سه¬گانه مربوط به آن
منظور از این ﴿أُولُوا الْقُرْبَی﴾ آن اقربا و ارحامی هستند که ارث نمیبرند و نیازمندند. اما ارث نمیبرند برای اینکه اگر جزء وارث باشد که دیگر خب آیهٴ قبل گفته، آنهم مثل دیگراناند سهمی دارند. اما نیازمندند به سه نکته: یکی اینکه در هنگام تقسیم مال معمولاً کسانی که توقّع دارند شرکت میکنند، آنها که مالدارند و وضع مالیشان خوب است که اعتنایی ندارند که و برای خودشان کوچک میدانند این (یک).
دوم اینکه در کنار یتامی و مساکین ذکر شد: ﴿إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ﴾ چون هنگام تقسیم، نیازمندها جمع میشوند، یتامی جمع میشوند، مساکین جمع میشوند، ارحام فقیر هم حضور پیدا میکنند، این (دو).
نکته سوم هم در ذیل آیه است که فرمود: ﴿فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ چیزی به اینها بدهید، با اینها خوب حرف بزنید، خوب برخورد داشته باشید، اینها را نرنجانید. خب، اگر کسی وضع مالیاش خوب باشد که دیگر احتیاج ندارد که ورثه چیزی به اینها بدهند یا به عنوان ﴿قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ اینها را نرانند، نرنجانند و اینها را جذب بکنند. اینها نشان میدهد که ارحام نیازمند در هنگام تقسیم تَرکه اگر حضور پیدا کردند، ورثه اینها را محروم نکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بررسی فضای نزول از کلمات علم تفسیر؛
- ضرورت بررسی فضای حاکم بر هر سوره در شبه جزیره عرب؛
- اهمیت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادی در آن.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً ﴿7﴾ وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً ﴿8﴾
بررسی فضای نزول از کلمات علم تفسیر
یکی از مطالبی که به علوم قرآنی برمیگردد و در همه موارد نقش دارد و جزء کلیّات علم تفسیر است، این است که انسان، آیه یا سوره را در فضای نزولش بررسی کند. برای بررسی کردن سه مطلب هست: یکی امرِ عادی و جزئی است که مرسوم بین اهل تفسیر بود و هست و بالاتر از او یک مطلب مهمّی است که او کمتر، مورد عنایت بود و فوق او یک مطلب اهمّی است که آن اصلاً شاید بررسی نشد، این سه درجه هست.
اما درجه اُولیٰ که یک امر رسمی و رایج است، همین بیان شأن نزول است که آیه، شأن نزولش چیست؟ شأن نزول، غیر از آن است که قبلاً عادت جاهلی چه چیزی بوده است.
اقوال شأن نزول آیه و مختار حضرت استاد
در همین آیه ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ عرض شد که نزول آیه غیر از آن است که مرحوم شیخ طوسی فرمود و مرحوم امینالاسلام هم همان را تعقیب کرد .
نزول آیه آن است که زمخشری در کشّاف گفته ، فخررازی در تفسیر گفته و دیگران هم همان را تتمیم کردند . آنچه زمخشری در کشّاف و فخررازی در تفسیر کبیر گفت این است که قضیهای اتفاق افتاده یعنی اُوسبن ثابت انصاری مُرد و زن و سه دختر گذاشت، پسرعموهای او براساس رسم جاهلی آمدند مال را بین خود تقسیم کردند، به زن و دخترها چیزی ندادند. زنِ اُوسبن ثابت به حضور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مشرّف شد، مشکلش را گزارش داد، حضرت فرمود ببینم چه حُکمی نازل میشود، بعد این آیه نازل شد، این را میگویند شأن نزول. اما آنکه مرحوم شیخ در تبیان دارد ، بعد امینالاسلام در مجمع ذکر کرد که در جاهلیت اینچنین بوده است که به زنها و بچهها ارث نمیدادند و این آیه نازل شده است که آن حُکم را از بین ببرد. این را نمیگویند اسباب نزول، اگر این معنا برای اسباب نزول باشد که همه آیات اسباب نزول دارد، باید گفت در جاهلیت نماز نمیخواندند، این آیه آمده برای ردّ آن حُکم. در جاهلیت روزه نمیگرفتند، این آیه آمد برای ردّ آن حُکم. در جاهلیت خمس و زکات نمیدادند، این آیه آمد برای ردّ آن حُکم، این را نمیگویند نزول. پس آن سبب نزولی که در تفسیر رایج است باید همان راهی باشد که زمخشری و امام رازی گفتند، نه اینکه چنین چیزی بوده است و این آیه آمده برای ردّ او، این سبب نزول نیست. این امر اول که مهم نیست، چون رسمی است؛ منتها تذکّری لازم بود.
ضرورت بررسی فضای حاکم بر هر سوره در شبه جزیره عرب
امر دوم که مهم است و به علم تفسیر برمیگردد آن است که فراغتی باشد انسان اول تا آخر یک سوره را بررسی کند که این سوره، در چند سال یا چند ماه نازل شد؛ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این طور است، سورهٴ «آلعمران» این طور است، سورهٴ «نساء» این طور است که اینها در درازمدت به تدریج نازل شد. بعضی از سُوَر، نظیر سورهٴ «انعام» اینها دفعتاً نازل شد. این سورههایی که درازمدت در طیّ چند سال نازل شد، باید انسان بررسی کند که فضای نزول این سوره چیست? یعنی چند حادثهٴ مهم در این چند سال اتفاق افتاد. این را نمیگویند شأن نزول، این را میگویند فضای نزول یعنی بررسی بشود در طیّ این پنج سال چه حادثهٴ مهمّی اتفاق افتاده است، چون آیاتی که نازل میشد ممکن نبود منقطعالارتباط از حوادث روز باشد، آشنایی به حوادث مهمّ روز در کیفیت فهم معارف از قرآن بیاثر نیست، این مطلب مهم است.
لزوم بررسی اتفاقات مهم تاریخی در عصر نزول و عرضه آن بر آیات
مطلبی که اهمّ از اوست و در مرحلهٴ سوم قرار میگیرد ـ از نظر طول بحث ـ این است که انسان، حوادث مهمّی که در جهان و در حجاز اتفاق افتاده است، در ظرف این 23 سال بررسی کند، آیاتی که داعیهٴ جهانشمولی دارد، قرآنی که میگوید من برای سراسر جهان پیام دارم، ممکن نیست حادثهای قابل توجّه در جهان یا در خصوص حجاز اتفاق بیفتد و قرآن بدون ارتباط با این حوادث، براساس ذهنیّت خاصّه ـ معاذ الله ـ چیزهایی را تنظیم بکند. اگر کسی به این مرحلهٴ سوم راه یافت، آشنایی او به تفسیر و علم تفسیر با یک دید وسیعی خواهد بود. این بحث گرچه اختصاصی به این آیهٴ محلّ بحث ندارد، این جزء علوم قرآن است، جزء قرآنشناسی است نه جزء بحثهای تفسیری ولی برای اینکه هر وقت خواستید مسئلهٴ نزول و اسباب نزول را بررسی بفرمایید، آن حدّی که مرحوم امینالاسلام در مجمع اکتفا کرد هرگز به آن اکتفا نکنید، چون بسیار ناقص است باید سندی ارائه کرد که آن حادثه، با این آیه نازل یک ارتباط تنگاتنگی داشته باشد تا بشود سبب نزول. حالا سنداً تام است یا نه، آن یک بررسی مستأنفی است ولی محتوایی که نقل میشود باید دلالت کند که این آیه برای روشن کردن حُکم این حادثه نازل شده است، این مطلب اول.
پرسش:...
پاسخ: البته اگر ثابت بشود که این سبب نزول است، این یک دیدی به مفسّر میدهد. آن بحث اصولی تام است که خصوصیت مورد، دلیل بر اختصاص وارد نیست؛ عموم لفظ حجت است و مورد خصوصیتی ندارد؛ منتها آن دلیل وارد، نسبت به مورد خود نصّ است و نسبت به غیر مورد خود ظاهر که اگر یک وقت سخن از تقیید یا تخصیص به میان آمد، میشود غیر مورد را تخصیصاً یا تقییداً خارج کرد ولی مورد را نمیشود تخصیص زد یا تقیید کرد. پس چندتا اثر دارد: یکی اینکه به مفسّر یک دید خاص میدهد؛ یکی اینکه عندالتخصیص و عندالتقیید، آن غیر مورد را باید تخصیص زد و تقیید کرد نه آن مورد را. زیرا آن آیه و حُکمی که وارد است، در مورد خود نص و در غیر مورد ظاهر است. به هر تقدیر، معنای نزول این نیست که در مجمع آمده که قبلاً جاهلیت اینچنین بود، این آیه آمده است برای ردّ او . اگر به این معنا باشد، آن وقت همه آیات قرآنی سبب نزول دارد.
اسلام توزیع ارث بر مبنای کرامت انسانی
مطلب دوم که، به بحث تفسیری آیه برمیگردد این است که اینکه فرمود: ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ﴾ خواه براساس آن سبب نزولی که در کشّاف و تفسیر فخررازی هست یا براساس آن نزولی که در تبیان و مجمع هست به هر تقدیر، در جاهلیت معیار ارزش، مسائل نظامی، اقتصادی و مانند آن بود. اگر کسی جنگجو بود یا غارتگری از او برمیآمد یا میتوانست دفاع کند، این خصوصیت را میداشت به او ارث میدادند و اگر کسی فاقد این ارزش نظامی یا اقتصادی بود او را از ارث محروم میکردند، این رسم جاهلی بود. لذا سالمندان، خردسالان، زنان که در تولید، در کارهای نظامی سهمی نداشتند اینها را از ارث محروم میکردند، این کارِ جاهلی بود و اسلام آمد توزیع ارث را براساس کرامت انسانی تحلیل کرد، نه براساس مسائل نظامی یا مسائل اقتصادی. فرمود: اگر کسی انسان شد سهمی دارد، خواه سالمند باشد خواه نوسال، خواه زن باشد خواه مرد؛ براساس کرامتهای انسانی تقسیم کرد. پس این دو دید هست که اسلام براساس کرامت انسانی ارث را تقسیم میکند، در جاهلیت، براساس ارزشهای انسانی تکیه نمیشد [بلکه] براساس ارزشهای نظامی، اقتصادی و مانند آن تکیه میشد، چون او به مادّه نزدیکتر است.
پرسش:...
پاسخ: او چون انسانیت را در غارتگری یا در مال خلاصه میکرد. اگر انسان را براساس چهرهٴ ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ میشناختند او را مکرّم میدانستند؛ اما اگر انسان را براساس بخش مادیّاتش ارزیابی کنند، آنکه در صحنه نظامی یا در صحنه اقتصادی حضور دارد، ارث میبرد و ارث را هم در حدّ یک غنیمت جنگی میدانستند؛ همان طوری که غنایم جنگی را بین کسانی تقسیم میکردند که سهم نظامی داشته باشند، ما تَرک مُردهها را هم به کسانی میدانند که سهم نظامی داشته باشند، مثل غنیمت خیال میکردند.
جامعیت اسلام و حاکمیت قوانین آن تمام تطورات انسان
مطلب سوم آن است که دربارهٴ ارث گفته شد که تطوّرات چهار یا پنجگانه را پشتسر گذاشت و چون تطوّرات چهار یا پنجگانه را پشتسر گذاشت، نسخ در خلال حُکم ارث راه پیدا کرده است. بیان این تطوّرات چهار یا پنجگانه این است که وقتی اسلام آمد، همان طوری که برای مال در زمان زندگی صاحبمال برنامه وضع کرد، برای مال بعد از مرگ صاحبمال هم برنامه وضع کرد. چون ممکن نیست کسی داعیه داشته باشد که من قانونی آوردم و دربارهٴ مال به لحاظ بعد از مرگ پیامی نداشته باشد.
محورهای تدریجی ابلاغ قوانین ارث
مسلمانها در مکه هم در ضعف و اقلیّت بودند و هم اینکه تدوین قانون ارث، براساس ولادت یا قرابت یا رحامت ممکن نبود، چون بعضی از اعضای خانواده یا اقربا یا ارحام کافرند و بعضی مسلمان و کافر که از مسلمان ارث نمیبرد. اگر محور، مسئله ولادت بود یا قرابت بود یا رحامت بود، لازم میآمد که کافر از مسلمان ارث ببرد ـ با اینکه مسلمین در اقلیت بودند و نیازی هم به مال داشتند ـ . لذا برای تقویت بُنیه اسلامی اول، محور ارثْ اخوّت دینی بود یعنی دوتا برادر مؤمن از یکدیگر ارث میبردند. برادر نَسبی اگر یکی غیرمؤمن بود و دیگر مؤمن، ارث نمیبردند مؤمنین از یکدیگر ارث میبردند. بعد وقتی مسئله هجرت مطرح شد، صِرف ایمان کافی نبود برای تقویت نظام اسلامی، هجرت واجب شد؛ آن کسی که مؤمنِ مهاجر بود او اُولیٰ به ارث بود. لذا در مدینه، مهاجرین از انصار ارث میبردند و آنها که اهل هجرت نبودند ارث نمیبردند، این دو مرحله.
بعد مرحلهٴ رحامت مطرح شد که ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ وقتی مرحلهٴ رحامت مطرح شد، معلوم میشود که صِرف اخوّت دینی یا هجرت نقشی ندارد، این مرحله سوم. وقتی رحامت مطرح شد، برای اینکه مشخص بشود این ارحام هم طبقاتی دارند، قرابت طرح شد که هر رَحِم نه، بلکه کسی که نزدیک میّت باشد، قریب میّت باشد، اقربون باشد. از اقربون نزدیکتر، مسئلهٴ ولادت مطرح شد که رابطهٴ وارث و مورّث، رابطهٴ ولادت باشد؛ والد و وَلد باشد.
بررسی شبهه وجود نسخ در قوانین ارث
خب، این مراحل پنجگانه برای ارث ذکر شده است. اگر این مراحل با همین وضع یاد شده باشد، احیاناً نسخ در باب ارث راه پیدا میکند. ولی اگر اینچنین نباشد، نسخ نیست یعنی اگر اول مسئلهٴ اخوّت دینی بود، بعد هجرت برادران ایمانی بود، بعد رحامت بود، بعد قُرب و اقربا و اقربون بودن معیار بود، بعد ولادت، اینها البته زمینه توهّم نسخ را فراهم میکند. ولی اگر مسئلهٴ اخوّت یا هجرت، اینها وسیلهٴ ارث نباشد مسئلهٴ رحامت باشد و اقرب بودن باشد و ولادت، این سه مرحله از این مراحل پنجگانه اینها کاملاً قابل جمعاند در طول هماند به وسیله دلیل متصل یا منفصل قابل ترتیباند، این را نمیگویند نسخ، چون خود اولواالارحام هم دارد که: ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ اگر دلیلی بگوید که «الأقرب فالأقرب» اینکه ناسخ اولواالأرحام نیست یا اگر دلیلی بگوید که والد از وَلد و ولد از والد در طبقهٴ اُولیٰ ارث میبرد، اینکه ناسخ نیست؛ نه ناسخ اقربون است، نه ناسخ اولواالأرحام، تقدیم و تأخیر طبقات ثلاث که نسخ نیست. نسخ آن است که اصلاً آنها ارث نبرند ولی اگر دلیلی بیاید تقیید کند؛ بگوید ارحام ارث میبرند؛ اما اگر کسی مثلاً برادر بود در طبقهٴ دوم ارث میبرد یا عمو و بنیاعمام بود [در] طبقهٴ سوم ارث میبرد، این را که نمیگویند نسخ. ولی اگر مسئلهٴ اخوّت دینی یا مسئلهٴ مهاجرت اینها از اسباب ارث باشند، البته نسخ است.
توضیح این مطلب به آیهای است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» در بحث دیروز اشاره شده که به خواست خدا اگر آنجا نوبت رسید، آن باید بحث بشود. آیهٴ 33 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و آن این است که: ﴿وَلِکُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ مسئلهٴ «والدان و اقربون» که در آیهٴ 33 سورهٴ «نساء» است با همین آیهٴ محلّ بحث، در سورهٴ «نساء» هماهنگ است. آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ اگر معطوف باشد و جملهٴ مستقل نباشد و ناظر به ارث باشد، معنای آن آیه این است که ارثبر سه گروهاند: والداناند یعنی انسان از والدان ارث میبرد، انسان از اقربا، اقربون ارث میبرد که آن میّت و مورّث اقرب باشد به این وارث از دیگری و انسان از کسی ارث میبرد که همپیمان او باشد: ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾. این ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ اگر جمله مستقل نباشد و مستأنف نباشد و عطف باشد که دلالت بر ارث کند و عموم اطلاق داشته باشد که عقد اخوّت و مهاجرت اینگونه از امور را هم شامل بشود، آنگاه البته زمینه نسخ فراهم است. ولی اگر آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ﴾ مستقل باشد یا نه، معطوف باشد ولی کار به مسئله اخوّت و عقد برادری و امثالذلک نداشته باشد، این دیگر زمینهٴ نسخ نیست.
درباره آن ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ چند مصداق هست که همهٴ آنها در اسلام پذیرفتهشده است، دیگر جا برای نسخ نیست. عقد ازدواج است که ﴿عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ سببیّت زوجیت برای ارث را فراهم میکند، این در اسلام پذیرفتهشده است و نسخ نیست. عقد وِلا و تبعیّت هست که در اسلام پذیرفتهشده است؛ امام ارث میبرد، امام «وارثُ مَن لا وارثَ له» است، کسی که با رهبرش پیمان ولایی بسته است، بیعت کرده است و مُرد و هیچ یک از این طبقات سهگانه نیست که از او ارث ببرد. خب، مال او به عنوان اینکه امام وارث «من لا وارث له» است، به آن امام میرسد این عقد وِلا و بیعت. اگر عقد عِتق باشد که بین عبد و مولاست، آنهم که پذیرفته شده است که معتِق از عبد معتَقش ارث میبرد. اگر ضمان جریره باشد که تعهّد کردند که جرم و بزهکاریهای غیرعمدی را مثلاً کسی تعهّد کند ضمان جریره هم پذیرفتهشده است، طرفین عقد ضامناند. اینها زیر پوشش ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ است، پس اینها که نسخ نیست. تنها جایی توهّم نسخ است که قائل باشیم به اینکه به صِرف عقد اخوّت، ارث هست. تفصیل این مطلب، به خواست خدا در ذیل همان آیهٴ 33 این سوره مطرح است که فعلاً ما در آیهٴ هفت و هشت بحث میکنیم. خب، پس نمیشود گفت که نسخ است، در آن صورت نسخ است که ﴿وَالَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمَانُکُمْ﴾ شامل عقد اخوّت و امثالذلک هم بشود.
مراد از «والد» در آیه هفت
مطلب بعدی آن است که این ﴿لِلْرِجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا تَرَکَ الْوَالِدَانِ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد، اگر «والدان» اعمّ از والد بلافصل و معالفصل باشد، این با نص تقیید میشود که والد معالفصل یعنی جدّ و اینها در طبقهٴ اول ارث نمیبرند، برای اینکه آنکه اقرب است همین والد بلافصل است و همچنین وَلد بلافصل. پس اگر شامل جدّ هم بشود، هم قابل تقیید است و هم آن اقربون تأیید میکند مسئله تقیید را.
پرسش:...
پاسخ: چون آن ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این اولویّت، اولویّت تعیینی است. اگر ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ مورد تفضیل باشد یعنی همه ارث میبرند؛ منتها اولواالأرحام اولویّت دارند، این نسخ شده است، برای اینکه کسانی که مؤمناند و عقد اخوّت ایمانی دارند با متوفّا یا مهاجرند اینها اصلاً ارث نمیبرند، نه اینکه در طبقهٴ بعد قرار دارند. یک وقت است کسی ارث میبرد؛ منتها طبقهاش طبقه دوم یا سوم است، اینجا جای نسخ نیست ولی یک وقت کسی اصلاً ارث نمیبرد، کسی که هیچ رحامتی با متوفّا ندارد اصلاً ارث نمیبرد، در هیچ طبقهای قرار ندارد. آن آیهٴ مبارکهٴ ﴿أُولُوا الأرْحَامِ﴾ هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» آمده، هم در «احزاب».
بررسی اجمالی اولوالارحام در قرآن و ارث بر مؤمنین و مهاجرین
در سورهٴ «انفال» آیهٴ 75 اینچنین است: ﴿وَالَّذِینَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولئِکَ مِنکُمْ﴾؛ آنهایی که مؤمناند و مهاجر، از شما به حساب میآیند: ﴿وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ﴾ اولواالأرحام اولویّت دارند. اما در سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» این معنا قدری بازتر بیان شده است؛ آیهٴ شش سورهٴ «احزاب» این است که: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾، این ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ اگر مورد تفضیل باشد یعنی ارحام از مؤمنین و مهاجرین اولیٰ هستند یعنی با بودن ارحام به مؤمنین نمیرسد اصلاً، به مهاجرین نمیرسد. اما اگر ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ ناظر این باشد که ارحامی که از این صِنفاند، اینها ﴿بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ ، نه اینکه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾ مورد تفضیل باشد که ارحام از مؤمنِ مهاجر افضل است، بلکه ارحامی که ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ﴾اند، اینها ارث میبرند با حفظ اولویّت بعض بر بعض. اگر این باشد معنایش این نیست که بخواهد مسئلهٴ مؤمن بودن و مهاجر بودن را طرد کند ولی به هر تقدیر، فعلاً مؤمنِ مهاجر، صرف ایمانش یا هجرتش دلیل بر ارثبردن او نیست. قهراً اگر ثابت بشود که اینها در یک وقت به صرف عقد اخوّت ارث میبردند، دیگر نسخ شده است. پس تفصیل بحث به آن آیهٴ 33 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» موکول خواهد شد که آنها ارث میبردند و نسخ شد یا نه.
اهمیت حفظ خانواده و دخالت عنصر اقتصادی در آن
﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾، چون برای ارث طبقاتی ذکر فرمود، بعضی از اقربا جزء هیچ طبقهای از طبقات ارث نیستند ولی توقّع دارند؛ هم در زمان حیات این شخص به او دستور داده شد که هنگام وصیّت، مقداری از ثلث را برای اقربای خود در نظر بگیر، هم به ورثه بعد از مرگ متوفّا دستور داده شد که اقربا را از نظر دور ندارید که به این توقّع خانوادگی یک پاسخ مثبتی داده شده باشد، چون اصرار اسلام این است که اساس خانواده را حفظ بکند و متلاشی نشود؛ از هر راهی که شد خانواده را حفظ میکند، چون بهترین و محکمترین راه برای ساختن یک جامعه صحیح، داشتن خانوادههای اصیل است؛ هم از نظر اخلاقی اصرار اسلام بر این است که محور خانواده فروپاشیده نشود، هم از نظر مسائل مالی سعی کرده که خانواده را منسجم بکند.
از نظر اخلاقی که اطاعت فرزند را از پدر، اطاعت فرزند نسبت به پدر و مادر را واجب کرده است، عقوق و عصیان را حرام کرده است که خیلی اکید شد. از آن طرف به پدر و مانند او دستور داد که فرزندها را درست تربیت کنند، حقوق تعلیمی بر عهدهٴ پدر قرار داد ، از آن طرف هم بر فرزند عقوق را واجب کرد و رعایت فرمان پدر و مادر را لازم کرد، این حُکم فقهی و اخلاقی. از نظر مسائل مالی هم طرفین را واجبالنفقهٴ یکدیگر کرد که هیچکدام به بیرون از محور خانواده محتاج نباشند؛ هر کدامشان نیازمندند، تأمین هزینه دیگری بر همین عمودین واجب است این (دو). اگر مشکلی اشتباهاً پیش آمد به نام قتل خطأ، هیچکسی عهدهدار نیست مگر باز در همین مدار خانواده که عاقله، عهدهدار هست که دِیه قتل خطأ را باید بپردازد . اگر هم مالی از شخص مانده به نام ارث، باز در همین مدار تقسیم میشود ـ با حفظ طبقات سهگانه ـ . پس هم در مسئله ارث، هم در مسئله دِیه، هم در مسئله رعایت هزینه و تأمین مورد نیاز، هم در مسئله اخلاقی که اطاعت باشد، هم در مسئله فقهی براساس این عناصر پنجگانه یعنی بحث فقهی، بحث اخلاقی، بحث ارث، بحث دِیه، بحث تأمین هزینه، همهٴ این عناصر پنجگانه نقش مهم دارد که خانواده متلاشی نشود. حالا در همین فضا کسانی که جزء اقربا هستند ولی ارثبر نیستند، برای اینکه این نظام محفوظ بماند هم در زمان حیات خود میّت که هنوز نمرده است به او دستور میدهد که مقداری از مال را ـ از ثلث مال را ـ به اقربای خودت بده که این اساس خانواده بماند، هم به ورثه دستور میدهد که شما که ارث میبرید نگویید حالا اینکه مُرد دیگر به پسرعمو، به پسردایی، به عمّه، به دایی، به خاله و امثالذلک هیچ ارتباطی ندارد، بگذارید این وسیلهای باشد که این رحامت، همان طوری که از نظر اخلاقی صلهٴ رحم دارید، از نظر اقتصادی هم صلهٴ رَحِم داشته باشید. این وجوب صلهٴ رحم که بحثش مبسوطاً در آیهٴ اول همین سورهٴ «نساء» گذشت، یک عنصر ششمی است برای حفظ اصالت خانواده.
آیهٴ 180 سوره «بقره» شاهدی برمسئله فوق
برای اینکه مسائلی مالی هم از محور خانواده نگذرد و تنها با صِلهٴ رَحِم اخلاقی کار پیش نرود، بلکه اساس خانواده با رعایت بذل و کمک و بخشش محکمتر بشود، آیهٴ 180 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که قبلاً بحث شد هم یک شاهد خوبی است. در سورهٴ «بقره» آیهٴ 180 این است: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَی الْمُتَّقِینَ﴾ حالا اگر شما خواستید ثلث بدهید، این ثلث را هم اگر دیدید پدر و مادرتان نیازمندند یا اقربین نیازمندند، باز بالأخره اینها مقدم بر دیگراناند: «لا صدقةَ و ذو رحمٍ محتاج» بگذارید اینها از ثلثتان استفاده کنند. اگر اینها به مقدار کافی از ارث تأمین میشوند، بعضی از اقربا و ارحام شما که نیازمندند و از ارث سهمی نمیبرند، مقداری از ثلث را هم به آنها بدهید که این اساس خانواده بماند، این را به شخص در زمان حیات میفرماید که اگر خواستی وصیت بکنی، اینچنین است. به ورثه هنگام تقسیم تَرکه، همین آیهٴ هشت سورهٴ «نساء» دستور میدهد، میفرماید: ﴿وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ﴾ یعنی هنگام تقسیم تَرکه، اگر اقربای شما و اقربای میّت آمدند، اینها را ناکام نگذارید.
«اولواالقربی» و نکات سه¬گانه مربوط به آن
منظور از این ﴿أُولُوا الْقُرْبَی﴾ آن اقربا و ارحامی هستند که ارث نمیبرند و نیازمندند. اما ارث نمیبرند برای اینکه اگر جزء وارث باشد که دیگر خب آیهٴ قبل گفته، آنهم مثل دیگراناند سهمی دارند. اما نیازمندند به سه نکته: یکی اینکه در هنگام تقسیم مال معمولاً کسانی که توقّع دارند شرکت میکنند، آنها که مالدارند و وضع مالیشان خوب است که اعتنایی ندارند که و برای خودشان کوچک میدانند این (یک).
دوم اینکه در کنار یتامی و مساکین ذکر شد: ﴿إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینُ﴾ چون هنگام تقسیم، نیازمندها جمع میشوند، یتامی جمع میشوند، مساکین جمع میشوند، ارحام فقیر هم حضور پیدا میکنند، این (دو).
نکته سوم هم در ذیل آیه است که فرمود: ﴿فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾؛ چیزی به اینها بدهید، با اینها خوب حرف بزنید، خوب برخورد داشته باشید، اینها را نرنجانید. خب، اگر کسی وضع مالیاش خوب باشد که دیگر احتیاج ندارد که ورثه چیزی به اینها بدهند یا به عنوان ﴿قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾ اینها را نرانند، نرنجانند و اینها را جذب بکنند. اینها نشان میدهد که ارحام نیازمند در هنگام تقسیم تَرکه اگر حضور پیدا کردند، ورثه اینها را محروم نکنند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است