- 388
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 45 تا 48 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 تا 48 سوره زمر"
- معاد مشکل اصلی مشرکان و اشمئزاز از آن؛
- ذکر یاد خدا در خطرات توسط مشرکین دال بر پذیرش توحید؛
- فرق حالت منامیه با مرگ و خواب.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(45) قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ(46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ(47) وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ(48)﴾
سرّ اشمئزاز مشرکین از یاد و نام خدا
بعد از بیان توحید و بخشی از مسائل وحی و نبوت، فرمود: معیار شرک و توحید این است که وقتی نام خدا «وحده» که هم اول است و هم آخر برده میشود اینها مشمئز می شوند، اشمئزاز اینها در حقیقت، از «هو الاول» بودن خدا نیست، چون خدا را به عنوان «هو الاول» میپذیرند و به عنوان خالق میپذیرند و به عنوان مدیر کلّ میپذیرند، به عنوان «ربُّ العالمین» میپذیرند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ [1]و بت های خود را هم میپرستند، برای اینکه اینها را به «الله» نزدیک کنند و برای اینکه شفیع اینها «عند الله» شوند. مشکل اساسی اینها در «هو الآخر» است، درباره معاد است، چرا که وقتی انبیا خدا را مطرح میکنند، به عنوان «هو الاول و الآخر» مطرح میکنند؛ لذا هر وقت سخن از معاد به میان میآید اینها غمگین میشوند، اینها مشمئز میشوند، زیرا اینها کسانی هستند که «یریدون ان یفجر امامه».
معاد مشکل اصلی مشرکان و اشمئزاز از آن
مشکل اساسی مشرکان و بسیاری از تبهکاران جریان معاد است، وگرنه خدا را به عنوان «هو المبدأ» بسیاری از مشرکان یا همه مشرکان خدا را قبول داشتند و قبول خدا هم به عنوان «هو المبدأ» مسئولیتی را به همراه ندارد، فقط یک اثر علمی دارد. اگر خدای سبحان به عنوان «هو الخالق» قبول شود و کاری به انسان نداشته باشد، معادی نباشد، حساب و کتابی نباشد، چرا از یاد او و نام او مشمئز شوند؛ تنها چیزی که باعث محزون شدن، غمگین شدن و اشمئزاز آنهاست، مسئله بررسی اعمال است لذا در این بخش پایانی آیه به عنوان تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾، نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، چون اینها مبدأ را قبول دارند، خدایی که کاری با آدم نداشته باشد و انسان در هر کاری رها باشد او را مشرک هم میپذیرد، اصلاً مشرکین همین خدا را قبول داشتند، در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود که تمام مشکل از اینجا ناشی میشود که ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [2]اینها قیامت را فراموش کردند، اگر حساب و کتابی نباشد و انسان خود را مسئول نداند: ﴿یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ [3]یعنی جلویش باز باشد: ﴿لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ یعنی هر فجوری که میخواهد بکند جلویش باز باشد، نه امر به معروفی و نه نهی از منکری، نه بهشتی و نه جهنمی هیچ چیز نباشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ اگر کسی جلویش را ببندد او مشمئز میشود.
ذکر یاد خدا در خطرات توسط مشرکین دال بر پذیرش توحید
اساس کار در مشرکین همین انکار معاد بود و اصرار قرآن کریم بر طرح مسئله معاد در غالب آیات برای همین است وگرنه آن یک اثر علمی دارد؛ بله خدایی هست، وقتی ما را رها کند و ما در برابر او مسئول نباشیم، او هم کاری با ما نداشته باشد، این خدا را همه مشرکین قبول داشتند و همین خدا را آن قدر دوست دارند که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾؛[4]پس اینها با توحید مشکل ندارند، حتی اینها هر وقت مشکل پیدا کردند میگویند یا الله پس با «الله» مشکل ندارند، اینها تمثیل است نه تعیین؛ یعنی اینها در خطر میگویند «یا الله»، اینچنین نیست که حالا در سفر دریایی این طور بود، آن روز هواپیما نبود، حالا اگر هواپیما بود در فضا نمیگفتند «یا الله»، نه این طور نیست، بلکه در فضا هم میگفتند «یا الله»: ﴿إِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ﴾ «اذا رکبوا» هواپیما «دعوا الله»، «اذا رکبوا سیاره و طیاره دعوا الله» هر وقت احساس خطر میکردند میگویند «یا الله»؛ پس این خدایی که آدم هر وقت احساس خطر کند با او کار دارد، این را همه مشرکین قبول داشتند؛ اشمئزاز اینها از آن محکمه است، از آن سؤال و جواب الهی است و سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم بالصّراحه بیان کرد که تمام مشکلات: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ است. مشکل ما هم همین است، و گرنه خدایی هست و عالم را آفرید و ما را هم آفرید و کلّ جهان را دارد تدبیر میکند، این خدایی که از ما مسئولیت نخواهد، همه مشرکین او را قبول داشتند و دارند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، تمام مشکل اینجاست و اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ وقتی نام غیر خدا را می شنود خوشحال می شوند، چون منکر معاد است، منکر قیامت است، این نام های غیر خدایی انسان را رها میکند، انسان را آزاد میکند. قبلاً هم ملاحظه فرمودید، این ولنگار _ ولنگار کلمه بسیط که نیست، این مرکّب از «وِل» و «انگار» است؛ یعنی اینها خیال میکنند «انگاره» آنها «وِل» بودن است، انگیزه آنها «وِل» بودن است، خیال میکنند وِل هستند اما وقتی این معنا مطرح شود: ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ خیلی خوشحال هستند.
اگر معیار شرک و توحید همین است که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ موحّدان، مسلمین، بالأخص اهل بیتیها، اینها کسانیاند که «إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»، «و اذا ذکر الذین من دونهم إشمأزّت قلوبهم»؛ اینها میشوند موحّد، دیگر به روی اینها شمشیر کشیدن داعشی معنا ندارد، چون قرآن معیار را مشخص کرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ﴾.
تفاوت نوع مرگ ها علت انواع «توفّی» آن
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن آیهای که قبلاً فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ﴾ یعنی آیه سی ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ مرگ حضرت با مرگ دیگران فرق دارد. مرگ حضرت انقطاع از غیر خدا به خداست، مرگ دیگران انقطاع از دنیا به آخرت است؛ قهراً توفّیها هم فرق میکند، اگر ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ به دو معیار است، آن ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ [5]هم به دو معیار است و این سه طایفه از آیات که دارد بعضی ها را فرستادههای ما توفّی میکنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ [6]بعضی ها را ملک الموت عزرائیل(سلام الله علیه) ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ [7]طایفه دوم؛ ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ طایفه سوم، معلوم میشود اینجایی که ذات اقدس الهی بالمباشره لا بالتسبیب «توفّی» دارد برای کسی است که مرگش از غیر خدا به خداست انقطاع از «ماسوی الله» به «الله» است، اما آنها که مرگشان انقطاع از دنیا به آخرت است، آنها دو گروه هستند.
فرق حالت منامیه با مرگ و خواب
حالت «منامیه» حالت مرگ نیست و حالت «نوم» هم نیست؛ البته این حالت «منامیه» که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) میفرماید: غالب این حالت هایی که برای سید الشهداء(سلام الله علیه) ذکر میشد این حالت منامیه بود نه حالت نوم، اینکه در بین راه حضرت استرجاع فرمود: ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ [8]و علیبنحسین(سلام الله علیهما) فرمود چرا استرجاع کردید؟! فرمود به من گفتند که این قافله در حرکت است و مرگ اینها را تعقیب میکند[9] این حالت را ایشان فرمودند حالت منامیه بود، نه اینکه حضرت خواب رفته در بالای اسب یا شتر و خوابید و در عالم رؤیا به او گفتند؛ حالت منامیه همان حالت بیداری و کشف و شهود است، مثل حالت خواب است که وضو با آن باطل نمیشود، انسان بیدار است؛ ولی یک چیزها را میبیند که دیگران نمیبینند، این را میگویند حالت «منامیه». چیزهایی را میشنود که دیگران نمیشنوند. عصر تاسوعا این بود، شب عاشورا این بود، صبح عاشورا این بود، فرمودند خوابشان نبود بلکه حالت «منامیه» بود؛ یعنی در بیداری وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میدید و پیام را میشنید، پس حالت منامیه غیر از حالت خواب است. به هر تقدیر فرمود: معیار شرک و کفر این است، برای اینکه مسئله آخرت را مطرح کند، فرمود اینها که مشکل آخرت دارند، همین که صحبت دین شد مشمئز میشوند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾، چون غیر خدا به آخرت کاری ندارند، میخواهند انسان رها باشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ میخواهد جلویش باز باشد؛ لذا ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾.
پرسش: ببخشید! اینهایی که می فرمایید به اصطلاح به خدا اعتقاد داشتند آنها فقط به خدا علم داشتند؟
پاسخ: نه اعتقاد هم داشتند.
پرسش: اگر مسئله ایمان مطرح باشد همان شرمساری برای انسان به وجود می آید در محضرِ ؟
پاسخ: نه، چه کاری با ما دارد؟ وقتی که ذات اقدس الهی را به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان مدیر کلّ قبول دارند، و بت ها را میپرستند که اینها را به «الله» نزدیک کند بت ها را میپرستند که شفیع اینها «عند الله» شوند آنها که نمیخواستند که جزء مقربان قیامت بشوند آنها که از «شفعاء» نجات از جهنم و ورود به بهشت را که نخواستند، شفاعت اینها شفاعت دنیا بود.
پرسش: اگر معاد هم نباشد شرمساری که برای انسان می ماند؟
پاسخ: نه، برای اینکه آن خدا مدیر کلّ است مدیر و «ربُّ العالمین» است کارهای افراد را بتها انجام میدهند، درمان و شفا و رزق و تأمین سلامت و سعادت دنیایی و مانند آن را این بت ها انجام میدهند؛ منتها این بت ها به وسیله خواست الهی این کار را انجام میدهند این طور نیستند که «ربِّ» بالذّات باشند، وگرنه خدا با اینها کاری ندارد، اینها که گفتند: ﴿لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾[10]که نمیخواستند جزء مقرّبین قیامت شوند.
پرسش: عرضِ بنده این است که اگر معاد هم نباشد انسان به خاطرِ شرمساری ؟
پاسخ: آن برای انسان عاقل است که یک مقدار عاطفی فکر میکند، وگرنه انسان جاهلی همین را میخواهد و اگر شرمساری هم هست، شرمساری «عند الأصنام و الاوثان» است، به بعضی از انبیا میگفتند که ما فکر میکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾؛ [11]تازه به انبیا میگفتند که این کجروی و کجفکری که ـ معاذ الله ـ تو داری، در اثر این است که بت های ما نسبت به تو بدرفتاری کردند و تو را به این روز درآوردند؛ این طور نیست که خدا انسان را بخواهد در دنیا مؤاخذه کند، در دنیا بگیرد، مریض کند، شفا بدهد، این طور نیست، بلکه کار به وسیله همین بتهاست. پس اگر شرمسارند شرمسار «عند الاصنام و الاوثان« هستند، او که شرمسار عند اللّهی است کار توحیدی موحّدان است که خدا را حاضر و ناظر میدانند. بنابراین ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا﴾.
پرسش: استاد ببخشید! آنچه از فرمایشات حضرتعالی استفاده می شود و مرحوم علامه(رحمة الله علیه) هم دارد می فرماید که آنها اعتقاد به معاد هم داشتند، حتی ایشان مثالی دارد که آنها وقتی مرده ای را دفن می کردند؟
اصلاح افکار جاهلی در ربوبیت عالم با انحصار تدبیر آن در خدای سبحان
پاسخ: آن برای جاهلی نبود، برای افرادی بود که نظیر زرتشی های ایرانی نظیر گروه ها و اقوام دیگرند و معاد نبود، بلکه میگفتند که اگر این شخص دوباره زنده شد و به دنیا برگشت اسب و استری داشته باشد، نه معاد مصطلح، معاد مصطلح که کلّ زمین برچیده میشود، دیگر اسب و استر و اینها نمیماند، اینها چنین اعتقادی نداشتند که معاد هست، چون اگر معاد هست، نه اسبی میماند، نه زینی میماند، نه زمین: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ [12]یک چنین چیزی را معتقد نبودند؛ آنها که به این باورها بودند، یا بدنشان را مومیایی میکردند، یا زر و زوری کنار آنها میگذاشتند، برای اینکه هم شمشیر میگذاشتند و هم طلا که اگر این دوباره زنده شد و برگشت اینها را داشته باشد، یک چنین وَهمی داشتند. بنابراین این ﴿لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی در مسائل دنیایی، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ [13]یعنی در مسائل دنیایی کارها هم به دست اینهاست. آن وقت ذات اقدس الهی با این براهین به اینها میفرماید که او که فاطرِ «سماوات و ارض» است، ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[14]است، اوست؛ ﴿بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ [15]است، اوست؛ «هو الرازق» است، اوست؛ «هو الشافی» است، اوست؛ «هو الفاتح» و «هو الخالق»، این «هو، هو» برای آن است، از این بتها کاری ساخته نیست.
مفقود بودن چهار رکن شفاعت در بت ها و انحصار آن در خدای سبحان
در مسئله شفاعت هم چهار رکن بود که همه این ارکان اربعه در بت ها مفقود است. شفیع باید عاقل باشد اینها نیستند، شفیع باید توانمند باشد اینها نیستند، شفیع باید مأذون باشد اینها نیستند، «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که شما نیستید، چه اساسی دارد برای شما شفاعت. این عناصر چهارگانه هر کدام حد وسط است و اگر کسی خواست برهان اقامه کند، چهار دلیل است بر بطلان شفاعت، زیرا تعدّد ادله را تعدّد حدود وسطا رهبری میکند اگر ما چهار تا حد وسط داشتیم، یعنی ما چهار تا دلیل داریم فرمود: اگر ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ هست، پس شفیع نیستند، اگر ﴿لا یَعْقِلُونَ﴾ پس شفیع نیستند؛ اگر مأذون نیستند پس شفیع نیستند و اگر شما «مرتضی المذهب» نیستید پس «مشفوع له» نیستید: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾؛ همهکاره تویی، چون همهکاره تویی، پس کرسی قضا به عهده توست: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یک، ﴿عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ دو، اینکه گفتند چرا فاطر و خالق و قدرت قبل از علم ذکر شد، برای اینکه ما قبل از اینکه به عالم بودن خدا پی ببریم، به قدرت و خالق بودن او پی میبریم، بعد میگوییم این جهان منظّم را یک مبدأ ناظم و عالِم آفرید: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾، [16]اولین چیزی که ما میبینیم قدرت اوست که خلق کرد، بعد از نظم خلقت پی میبریم که او عالِم است؛ لذا مسئله فاطر بودن را قبل از مسئله عالِم بودن ذکر فرمود.
وجود اختلاف افکار و عقاید دال بر حق بودن معاد
﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ﴾ یک چنین روزی در پیش است و عالَم حق است؛ یعنی باطل نیست و چون به هدف میرسد معلوم میشود حق است: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾؛ بعضی ها میگویند معاد هست، بعضی ها میگویند معاد نیست. یکی از بهترین ادله معاد این است که اختلاف در فکرها و طبیعت ها و روش ها و منش ها در عالَم زیاد است؛ برخی از این اختلاف ها ممکن است در دنیا حل شود؛ ولی اکثر اختلاف های فکری حلّ شدنی نیست؛ یا ما باید بگوییم عالَم پوچ است، جایی نیست که این اختلاف ها حل شود که این باطل است، یا جایی است که این اختلافات به اتفاق برمیگردد، حق روشن میشود که کدام فکر، کدام مذهب _ این هفتاد و چند فرقه هفتاد و چند نِحله _ کدام فرقه و نِحله حق بود، صحنهای باید باشد که حق روشن شود، این جزء متقنترین ادله مسئله معاد است که روزی باید اختلافات حل شود حتی در زمان ظهور حضرت هم(سلام الله علیه) این اختلافات حل نمیشود برای اینکه عدهای همان روز دست به شمشیر میکنند و حضرت را شهید میکنند بنابراین ما عالمَی میخواهیم که آن روز روز حق است ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی «لا ریب فی وقوعه» این یک، ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی این روز روزی نیست که شک بردار باشد، هر چه در آن هست حق است، هیچ کس در آن روز شک نمیکند که آیا این حق باشد یا نه؟! اختلاف هم نمیکند، یک چنین چیزی ضروری است، فرمود: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾.
بی خبری پرهیزکاران و تبهکاران از خصوصیات جریان قیامت
بعد فرمود هیچ کس نمیداند آنجا چه خبر است نه پرهیزکاران نه تبهکاران؛ نه تبهکاران میدانند آنجا ما چه سوخت و سوزی داریم؛ نه پرهیزکاران میدانند که ما آنجا چه ساخت و سازی داریم؛ هم پرهیزکاران نمیدانند آنجا چه خبر است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ [17]در روایتی هم که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است فرمود که آنجا مطلبی است که «لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»؛[18] این جریان ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچ کس نمیداند آنجا چه خبر است، آن هم که فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ [19]هم که بارها ملاحظه میفرمایید، این مزید؛ یعنی فوق حوزه آرزوی آنهاست، پس معلوم میشود که ما خیلی از چیزها را نمیدانیم چه خبر است تا آرزو آن را داشته باشیم؛ ما هر چه آرزو داشته باشیم آنجا هست، یک؛ حوزه آرزوی ما هم به حوزه قلمرو معرفت ماست، ما هر چه را که میفهمیم آرزو داریم، چیزی که نمیفهمیم چه آرزویی داشته باشیم، این بارها به عرض شما رسید که هیچ کشاورزی، هیچ پیشهوری، هیچ دامداری در تمام مدت عمر آرزو نمیکرد ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را میداشتم، او چنین آرزویی ندارد، این کار یک محقق و محدّث است که میگوید ای کاش من نسخه خطی تهذیب را داشته باشم، پس آرزوی هر کسی به قلمرو معرفت اوست، لذا فرمود خیلی از چیزها آنجاست که شما اصلاً آرزوی آن را هم نمیکنید، هر چه بخواهید آنجا هست، ما فوق مشیئت شما هم آنجا هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ این برای پرهیزکاران است. درباره تبهکاران هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛ خیلی از چیزهایی که شما فکر نمیکردید و نشنیدید اینجا هست: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا﴾.
پرسش: استاد معذرت می خواهم! اگر مثلاً حق در این دنیا کاملاً روشن نشده است چطور ما را مکلّف کرده اند که در این راه برویم؟
پاسخ: ولی حجت هست، اگر ما احتجاج کردیم، اجتهاد کردیم، معذور بودیم: «لنا أجرٌ واحد» و اگر مصیب بودیم «لنا أجران». ما را مکلف کردند که بیراهه نرویم، راه کسی را نبندیم، حق برای ما روشن میشود، به همان اندازه که مکلّف هستیم حق را میشناسیم، بقیه را نشناختیم که از ما سؤال نمیکنند. اگر بیراهه نرفتیم، ولو حق را هم نشناسیم، باز «لنا أجرٌ واحد».
پرسش: با حق انبیا و قرآن مگر حقّ قابل هم صد درصد روشن نشده است؟
پاسخ: چرا، همین اختلاف هایی که بین نِحلهها و فرقهها هست برای چیست؟ شما همین فروعات جزئی که میبینید، هفت، هشت قول در آن هست، یکی از اینها حق است و دیگری ناحق و چون اینها مجتهدانه تلاش و کوشش کردند، همه آنها معذور و مأجور هستند، آنکه مصیب است دو تا اجر دارد.
ناتوانی انسان در دفع عذاب الهی با دادن فدیه
﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾ این یک، ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ این دو، این مثل به این معنا نیست که دو برابر داشته باشد، این دو برابر یعنی بیش از یک برابر، ما هم در تعبیرات عرفی میگوییم این کالا کالای دست دوم است؛ یعنی دست اول نیست، حالا ممکن است که دست پنجم یا دست ششم باشد این کارهای عرفی است؛ در منطق میگویند این معقولات ثانیه منطقی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ در فلسفه میگویند این هم جزء معقولات ثانیه فلسفی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ ثانی یعنی «ما لیس بأوّل»؛ ولو پنجم، ششم، هفتم، هشتم باشد، این ﴿مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ نه یعنی دو برابر؛ یعنی بیش از یک برابر؛ حالا دو برابر شد، سه برابر شد، چهار برابر شد، هر چه که به ذهن کسی بیاید داشته باشد، حاضر است فدا کند تا نجات پیدا کند: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾، یک؛ ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ دو؛ ﴿لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ از بس این صحنه مهم است.
آشکار شدن صحنه های محاسبه نشده برای مؤمن و ظالم در قیامت
﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾؛ اصلاً فکر نمیکردند که یک چنین خبری هست، به ذهن کسی نمیآید که انسان چطور سوخت و سوز دارد که خود انسان گُر میگیرد: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[20]خود انسان گُر بگیرد و بشود هیزم نسوز، این دیگر فرض ندارد. ما درخت نسوز را نشنیدیم، فرمود. درختی که است که آب آن آتش است: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛[21]کسی شنید که درخت را با آتش آبیاری کنند، فرمود: بله، ما داریم؛ یعنی درختی است که با آتش آبیاری میشود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛ خود انسان هم میشود هیزم نسوز؛ هیزم دنیا میسوزد و خاکستر میشود و بساط آن جمع میشود، اما اینکه نمیسوزد، یک چنین چیزی است: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾، ﴿وَ بَدا لَهُمْ﴾ درباره بهشتی ها آن آیات هست و که فرمود درجاتی است که ما هیچ فکر نمیکنیم؛ «خطر علی قلب البشر» از این طرف هم هست: ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾[22]این طور است؛ بعد فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾.
اساس کار قیامت مطابق بودن جزا با اعمال
این هم از همان آیاتی است که فرمود درست است که ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ [23]درست است که «یجزون بما کنتم»؛ اما اساس کار ﴿یُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است؛ یعنی آن دو طایفه آیات در ذیل این آیه روشن میشود، خود عمل است که دامنگیر انسان میشود، در خیلی از موارد سخن از «باء» و امثال «باء» نیست: ﴿سیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ [24]اینجا فرمود: ﴿حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ این چیزها را آدم خیال نمیکند باور نمیکند؛ یعنی درک نمیکند؛ چگونه مثلاً کاری که انسان انجام داد دامنگیر می شود بخل میگویند طوق لعنت، طوق لعنت، همین ﴿سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا﴾ این از این آیه گرفته شده خود این بخل یک طوق گدازندهای است که گردنگیر آدم می شود، این شخص میداند و میبیند که این بخل است که به این صورت درآمده اسست، تعبیرات دیگر هم همین طور است. حالا اسرار قیامت چیزهایی است که به ذهن ما نمیآید، اما آنکه به ذهن میآید و از آیات استفاده میشود این است که این جهنم را میآورند، این جهنم منقول است، آن جهنم غیر منقول چیست را ما نرفتیم و امیدواریم کسی نرود و نبیند؛ ولی فرمود ما جهنم را میآوریم، در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» ﴿وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ [25]در ذیل آن آیه این روایات هست که فرشتههایی هستند با غل و زنجیر جهنم را میآورند، این جهنم را میآورند یعنی چه؟ چیست جهنم چیست؟ جهنم کیست؟ این جهنم طوری است که وقتی تبهکار را از دور دید به فاصله چند فرسخ نعره میزند: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾؛ [26]که رؤیت را به نار جهنم اسناد میدهد؛ یعنی آتش جهنم وقتی ببیند تبهکار را دارند میآورند از دور نعره میزند؛ آخر ما تا چه وقت اینها را حمل بر مجاز کنیم؟! تا چه وقت بگوییم این تشبیه است؟! اگر وضع قیامت برای ما روشن شده باشد، میگوییم بله اینها تشبیه است و مجاز؛ اما وقتی که روشن نیست؛ چرا اینها را بگوییم مجاز است؛ فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ﴾؛ [27]یعنی احاط، «حاق» یعنی «أحاط»، آن آیه هم همین طور است: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ واقعاً اگر ما با این آیات برخورد اخلاقی هم داشته باشیم، نجات دنیا و آخرت است، حالا آن برخوردهای معرفتی و دقیق نبود، نبود.
پرسش: استاد! این ﴿بَدا﴾ بدل آیه قبل است یا مستقل است؟
پاسخ: جداست، هر کدام از این گوشه جدایی است، مواقع صحنه معاد، آن روزی که پنجاه هزار ساله است، هر موقفی یک حکم خاص دارد، هر مرتبهای هم یک اثر مخصوص.
پرسش: استاد! اگر عذاب انسان روی عمل است و عمل از انسان جدا نیست آوردن جهنم یعنی چه؟
پاسخ: انسان جهنمی را میآورند، خود این جهنم است، خود این زید جهنم است؛ اینها مثبتیناند؛ یعنی اگر آیهای داشتیم که جهنم را میآورند و آیهای داشتیم که جهنم غیر منقول است و افراد را وارد جهنم میکنند، چون مثبتیناند هیچ تعارضی هم ندارد، هر دو هم حق است؛ اما این آیه سورهٴ مبارکهٴ «فجر» دارد جهنم را میآورند، در سورهٴ مبارکهٴ «جن» دارد که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ یعنی ما دیگر از جنگل هیزم بیاوریم نیست، خود این ظالم گُر میگیرد، خودش هیزم جهنم است؛ اگر یک آیه دیگری بود به اینکه از جای دیگر ﴿وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛[28]سنگریزهای هست، چه هست و چه هست و چه هست، اینها مثبتاناند، اینها که معارض نیستند، همه اینها حق است؛ ولی این آیه میگوید خود تبهکار گُر میگیرد، هیزم جهنم است. اگر خودش هیزم جهنم بود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ بود، خودش میشود یک نحو جهنم، اینها را میآورند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾.
پرسش: برای چه کسانی می آورند؟
پاسخ: برای همه کسانی که در صحنه معاد هستند، در جریان صحنه معاد دارد که آن روز مؤمنین خیلی خوشحال هستند: ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾؛ این مظلومان غزه و امثال غزه وقتی صهیونیست ها میبینند تشفّی میشود، در دنیا ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ آن جا هم فرمود همان طور که آنها در دنیا از رنج محرومان لذّت میبردند، الیوم ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾ خوشحال میشوند و نشاط آنها در این است، تشفّی قلب آنهاست؛ همان طور که در دنیا وقتی مسلمان ها پیروز شدند، ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ این دل رنجدیده یک مقدار آرام میشود، آن روز هم آرام میشود، اینها هست.
آبروداری خدای سبحان از انسان حافظ آبروی دیگران
کسی که آبروی دیگران را برد، «علی رئوس الاشهاد» باید مفتضح شود. اگر کسی سعی کرد آبروریزی نکند و تا آنجا که ممکن بود حیثیت دیگران را حفظ کرد؛ ولی خودش مشکلی داشت، در قیامت ذات اقدس الهی طرزی با او معامله میکند که احدی باخبر نیست. این روایت شریف در نهجالفصاحه در کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که یکی دو بار آن حدیث هم خوانده شد که ذات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معاد عرض میکند که خدایا اعمال امت مرا در حضور دیگران بررسی نکن! فقط با حضور خودم باشد! که دیگران مثلاً خوشحال نشوند و ما شرمنده نشویم. پاسخ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که من درباره بعضی از امت تو طرزی رفتار میکنم که تو هم باخبر نباشی! نمیگذارم آنها پیش تو هم شرمنده بشوند این که در دعای نورانی کمیل هم هست که خدا نمیگذارد مؤمنی که آبروی دیگران را حفظ کرده حتی پیش فرشتهها خجل بشود: «و کنت انت الرغیب علیهم و الشاهد لما خفی عنهم و برحمتک سترته»؛[29]اصلاً فرشتهها را فرستاده که اعمال ما را بنویسند: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾[30]یعلمون یفعلون یکتبون؛ اما همینها که مأموریتشان این است که کارهای ما را بنویسند، بعضی از کارها را ذات اقدس الهی اجازه نمیدهد آنها ببینند: «و الشاهد لما خفی»؛ اما نه اینکه آنها اهل سهو و نسیاناند: «و برحتمک سترته» بلکه تو پوشاندی! در آن روایت نورانی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، فرمود کسی که آبروی دیگران را حفظ کند، هتاکی نکند، مشکل دیگران را حل کند، آبروی دیگران را حفظ بکند، اگر یک وقتی پایش لغزید، ذات اقدس الهی در قیامت طرزی با او رفتار میکند که اجازه نمیدهد خودِ پیغمبر او هم ببیند. امیدواریم همه ما مشمول شفاعت اهل بیت باشیم.
[1]لقمان/سوره31، آیه25.
[2]ص/سوره38، آیه26.
[3]قیامه/سوره75، آیه5.
[4]عنکبوت/سوره29، آیه65.
[5]زمر/سوره39، آیه42.
[6]انعام/سوره6، آیه61.
[7]سجده/سوره32، آیه11.
[8]بقره/سوره2، آیه156.
[9]وقعة الطف، ص 176 و 177. .
[10]زمر/سوره39، آیه3.
[11]هود/سوره11، آیه54.
[12]زمر/سوره39، آیه67.
[13]یونس/سوره10، آیه18.
[14]ملک/سوره67، آیه1.
[15]مومنون/سوره23، آیه88.
[16]ملک/سوره67، آیه14.
[17]سجده/سوره32، آیه17.
[18] الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص281.
[19]ق/سوره50، آیه35.
[20]جن/سوره72، آیه15.
[21]صافات/سوره37، آیه64.
[22]ق/سوره50، آیه22.
[23]نباء/سوره78، آیه26.
[24]اعراف/سوره7، آیه180.
[25]فجر/سوره89، آیه23.
[26]فرقان/سوره25، آیه12.
[27]فاطر/سوره35، آیه43.
[28]بقره/سوره2، آیه24.
[29] مصباح المتهجد، ج2، ص849.
[30]انفطار/سوره82، آیه10.
- معاد مشکل اصلی مشرکان و اشمئزاز از آن؛
- ذکر یاد خدا در خطرات توسط مشرکین دال بر پذیرش توحید؛
- فرق حالت منامیه با مرگ و خواب.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(45) قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ(46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ(47) وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ(48)﴾
سرّ اشمئزاز مشرکین از یاد و نام خدا
بعد از بیان توحید و بخشی از مسائل وحی و نبوت، فرمود: معیار شرک و توحید این است که وقتی نام خدا «وحده» که هم اول است و هم آخر برده میشود اینها مشمئز می شوند، اشمئزاز اینها در حقیقت، از «هو الاول» بودن خدا نیست، چون خدا را به عنوان «هو الاول» میپذیرند و به عنوان خالق میپذیرند و به عنوان مدیر کلّ میپذیرند، به عنوان «ربُّ العالمین» میپذیرند: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ [1]و بت های خود را هم میپرستند، برای اینکه اینها را به «الله» نزدیک کنند و برای اینکه شفیع اینها «عند الله» شوند. مشکل اساسی اینها در «هو الآخر» است، درباره معاد است، چرا که وقتی انبیا خدا را مطرح میکنند، به عنوان «هو الاول و الآخر» مطرح میکنند؛ لذا هر وقت سخن از معاد به میان میآید اینها غمگین میشوند، اینها مشمئز میشوند، زیرا اینها کسانی هستند که «یریدون ان یفجر امامه».
معاد مشکل اصلی مشرکان و اشمئزاز از آن
مشکل اساسی مشرکان و بسیاری از تبهکاران جریان معاد است، وگرنه خدا را به عنوان «هو المبدأ» بسیاری از مشرکان یا همه مشرکان خدا را قبول داشتند و قبول خدا هم به عنوان «هو المبدأ» مسئولیتی را به همراه ندارد، فقط یک اثر علمی دارد. اگر خدای سبحان به عنوان «هو الخالق» قبول شود و کاری به انسان نداشته باشد، معادی نباشد، حساب و کتابی نباشد، چرا از یاد او و نام او مشمئز شوند؛ تنها چیزی که باعث محزون شدن، غمگین شدن و اشمئزاز آنهاست، مسئله بررسی اعمال است لذا در این بخش پایانی آیه به عنوان تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾، نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، چون اینها مبدأ را قبول دارند، خدایی که کاری با آدم نداشته باشد و انسان در هر کاری رها باشد او را مشرک هم میپذیرد، اصلاً مشرکین همین خدا را قبول داشتند، در سورهٴ مبارکهٴ «ص» فرمود که تمام مشکل از اینجا ناشی میشود که ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [2]اینها قیامت را فراموش کردند، اگر حساب و کتابی نباشد و انسان خود را مسئول نداند: ﴿یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ [3]یعنی جلویش باز باشد: ﴿لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ یعنی هر فجوری که میخواهد بکند جلویش باز باشد، نه امر به معروفی و نه نهی از منکری، نه بهشتی و نه جهنمی هیچ چیز نباشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ اگر کسی جلویش را ببندد او مشمئز میشود.
ذکر یاد خدا در خطرات توسط مشرکین دال بر پذیرش توحید
اساس کار در مشرکین همین انکار معاد بود و اصرار قرآن کریم بر طرح مسئله معاد در غالب آیات برای همین است وگرنه آن یک اثر علمی دارد؛ بله خدایی هست، وقتی ما را رها کند و ما در برابر او مسئول نباشیم، او هم کاری با ما نداشته باشد، این خدا را همه مشرکین قبول داشتند و همین خدا را آن قدر دوست دارند که ﴿فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ﴾؛[4]پس اینها با توحید مشکل ندارند، حتی اینها هر وقت مشکل پیدا کردند میگویند یا الله پس با «الله» مشکل ندارند، اینها تمثیل است نه تعیین؛ یعنی اینها در خطر میگویند «یا الله»، اینچنین نیست که حالا در سفر دریایی این طور بود، آن روز هواپیما نبود، حالا اگر هواپیما بود در فضا نمیگفتند «یا الله»، نه این طور نیست، بلکه در فضا هم میگفتند «یا الله»: ﴿إِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ﴾ «اذا رکبوا» هواپیما «دعوا الله»، «اذا رکبوا سیاره و طیاره دعوا الله» هر وقت احساس خطر میکردند میگویند «یا الله»؛ پس این خدایی که آدم هر وقت احساس خطر کند با او کار دارد، این را همه مشرکین قبول داشتند؛ اشمئزاز اینها از آن محکمه است، از آن سؤال و جواب الهی است و سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم بالصّراحه بیان کرد که تمام مشکلات: ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾ است. مشکل ما هم همین است، و گرنه خدایی هست و عالم را آفرید و ما را هم آفرید و کلّ جهان را دارد تدبیر میکند، این خدایی که از ما مسئولیت نخواهد، همه مشرکین او را قبول داشتند و دارند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ نه «لا یؤمنون بالمبدأ»، تمام مشکل اینجاست و اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ وقتی نام غیر خدا را می شنود خوشحال می شوند، چون منکر معاد است، منکر قیامت است، این نام های غیر خدایی انسان را رها میکند، انسان را آزاد میکند. قبلاً هم ملاحظه فرمودید، این ولنگار _ ولنگار کلمه بسیط که نیست، این مرکّب از «وِل» و «انگار» است؛ یعنی اینها خیال میکنند «انگاره» آنها «وِل» بودن است، انگیزه آنها «وِل» بودن است، خیال میکنند وِل هستند اما وقتی این معنا مطرح شود: ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾ خیلی خوشحال هستند.
اگر معیار شرک و توحید همین است که ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾؛ موحّدان، مسلمین، بالأخص اهل بیتیها، اینها کسانیاند که «إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»، «و اذا ذکر الذین من دونهم إشمأزّت قلوبهم»؛ اینها میشوند موحّد، دیگر به روی اینها شمشیر کشیدن داعشی معنا ندارد، چون قرآن معیار را مشخص کرد؛ لذا فرمود: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ﴾.
تفاوت نوع مرگ ها علت انواع «توفّی» آن
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن آیهای که قبلاً فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ﴾ یعنی آیه سی ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ مرگ حضرت با مرگ دیگران فرق دارد. مرگ حضرت انقطاع از غیر خدا به خداست، مرگ دیگران انقطاع از دنیا به آخرت است؛ قهراً توفّیها هم فرق میکند، اگر ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ به دو معیار است، آن ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ [5]هم به دو معیار است و این سه طایفه از آیات که دارد بعضی ها را فرستادههای ما توفّی میکنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ [6]بعضی ها را ملک الموت عزرائیل(سلام الله علیه) ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ [7]طایفه دوم؛ ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾ طایفه سوم، معلوم میشود اینجایی که ذات اقدس الهی بالمباشره لا بالتسبیب «توفّی» دارد برای کسی است که مرگش از غیر خدا به خداست انقطاع از «ماسوی الله» به «الله» است، اما آنها که مرگشان انقطاع از دنیا به آخرت است، آنها دو گروه هستند.
فرق حالت منامیه با مرگ و خواب
حالت «منامیه» حالت مرگ نیست و حالت «نوم» هم نیست؛ البته این حالت «منامیه» که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) میفرماید: غالب این حالت هایی که برای سید الشهداء(سلام الله علیه) ذکر میشد این حالت منامیه بود نه حالت نوم، اینکه در بین راه حضرت استرجاع فرمود: ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ﴾ [8]و علیبنحسین(سلام الله علیهما) فرمود چرا استرجاع کردید؟! فرمود به من گفتند که این قافله در حرکت است و مرگ اینها را تعقیب میکند[9] این حالت را ایشان فرمودند حالت منامیه بود، نه اینکه حضرت خواب رفته در بالای اسب یا شتر و خوابید و در عالم رؤیا به او گفتند؛ حالت منامیه همان حالت بیداری و کشف و شهود است، مثل حالت خواب است که وضو با آن باطل نمیشود، انسان بیدار است؛ ولی یک چیزها را میبیند که دیگران نمیبینند، این را میگویند حالت «منامیه». چیزهایی را میشنود که دیگران نمیشنوند. عصر تاسوعا این بود، شب عاشورا این بود، صبح عاشورا این بود، فرمودند خوابشان نبود بلکه حالت «منامیه» بود؛ یعنی در بیداری وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میدید و پیام را میشنید، پس حالت منامیه غیر از حالت خواب است. به هر تقدیر فرمود: معیار شرک و کفر این است، برای اینکه مسئله آخرت را مطرح کند، فرمود اینها که مشکل آخرت دارند، همین که صحبت دین شد مشمئز میشوند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾، چون غیر خدا به آخرت کاری ندارند، میخواهند انسان رها باشد: ﴿بَلْ یُریدُ اْلإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛ میخواهد جلویش باز باشد؛ لذا ﴿إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾.
پرسش: ببخشید! اینهایی که می فرمایید به اصطلاح به خدا اعتقاد داشتند آنها فقط به خدا علم داشتند؟
پاسخ: نه اعتقاد هم داشتند.
پرسش: اگر مسئله ایمان مطرح باشد همان شرمساری برای انسان به وجود می آید در محضرِ ؟
پاسخ: نه، چه کاری با ما دارد؟ وقتی که ذات اقدس الهی را به عنوان خالق قبول دارند، به عنوان مدیر کلّ قبول دارند، و بت ها را میپرستند که اینها را به «الله» نزدیک کند بت ها را میپرستند که شفیع اینها «عند الله» شوند آنها که نمیخواستند که جزء مقربان قیامت بشوند آنها که از «شفعاء» نجات از جهنم و ورود به بهشت را که نخواستند، شفاعت اینها شفاعت دنیا بود.
پرسش: اگر معاد هم نباشد شرمساری که برای انسان می ماند؟
پاسخ: نه، برای اینکه آن خدا مدیر کلّ است مدیر و «ربُّ العالمین» است کارهای افراد را بتها انجام میدهند، درمان و شفا و رزق و تأمین سلامت و سعادت دنیایی و مانند آن را این بت ها انجام میدهند؛ منتها این بت ها به وسیله خواست الهی این کار را انجام میدهند این طور نیستند که «ربِّ» بالذّات باشند، وگرنه خدا با اینها کاری ندارد، اینها که گفتند: ﴿لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾[10]که نمیخواستند جزء مقرّبین قیامت شوند.
پرسش: عرضِ بنده این است که اگر معاد هم نباشد انسان به خاطرِ شرمساری ؟
پاسخ: آن برای انسان عاقل است که یک مقدار عاطفی فکر میکند، وگرنه انسان جاهلی همین را میخواهد و اگر شرمساری هم هست، شرمساری «عند الأصنام و الاوثان» است، به بعضی از انبیا میگفتند که ما فکر میکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾؛ [11]تازه به انبیا میگفتند که این کجروی و کجفکری که ـ معاذ الله ـ تو داری، در اثر این است که بت های ما نسبت به تو بدرفتاری کردند و تو را به این روز درآوردند؛ این طور نیست که خدا انسان را بخواهد در دنیا مؤاخذه کند، در دنیا بگیرد، مریض کند، شفا بدهد، این طور نیست، بلکه کار به وسیله همین بتهاست. پس اگر شرمسارند شرمسار «عند الاصنام و الاوثان« هستند، او که شرمسار عند اللّهی است کار توحیدی موحّدان است که خدا را حاضر و ناظر میدانند. بنابراین ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا﴾.
پرسش: استاد ببخشید! آنچه از فرمایشات حضرتعالی استفاده می شود و مرحوم علامه(رحمة الله علیه) هم دارد می فرماید که آنها اعتقاد به معاد هم داشتند، حتی ایشان مثالی دارد که آنها وقتی مرده ای را دفن می کردند؟
اصلاح افکار جاهلی در ربوبیت عالم با انحصار تدبیر آن در خدای سبحان
پاسخ: آن برای جاهلی نبود، برای افرادی بود که نظیر زرتشی های ایرانی نظیر گروه ها و اقوام دیگرند و معاد نبود، بلکه میگفتند که اگر این شخص دوباره زنده شد و به دنیا برگشت اسب و استری داشته باشد، نه معاد مصطلح، معاد مصطلح که کلّ زمین برچیده میشود، دیگر اسب و استر و اینها نمیماند، اینها چنین اعتقادی نداشتند که معاد هست، چون اگر معاد هست، نه اسبی میماند، نه زینی میماند، نه زمین: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾؛ [12]یک چنین چیزی را معتقد نبودند؛ آنها که به این باورها بودند، یا بدنشان را مومیایی میکردند، یا زر و زوری کنار آنها میگذاشتند، برای اینکه هم شمشیر میگذاشتند و هم طلا که اگر این دوباره زنده شد و برگشت اینها را داشته باشد، یک چنین وَهمی داشتند. بنابراین این ﴿لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی در مسائل دنیایی، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ [13]یعنی در مسائل دنیایی کارها هم به دست اینهاست. آن وقت ذات اقدس الهی با این براهین به اینها میفرماید که او که فاطرِ «سماوات و ارض» است، ﴿بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[14]است، اوست؛ ﴿بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ [15]است، اوست؛ «هو الرازق» است، اوست؛ «هو الشافی» است، اوست؛ «هو الفاتح» و «هو الخالق»، این «هو، هو» برای آن است، از این بتها کاری ساخته نیست.
مفقود بودن چهار رکن شفاعت در بت ها و انحصار آن در خدای سبحان
در مسئله شفاعت هم چهار رکن بود که همه این ارکان اربعه در بت ها مفقود است. شفیع باید عاقل باشد اینها نیستند، شفیع باید توانمند باشد اینها نیستند، شفیع باید مأذون باشد اینها نیستند، «مشفوع له» باید «مرتضی المذهب» باشد که شما نیستید، چه اساسی دارد برای شما شفاعت. این عناصر چهارگانه هر کدام حد وسط است و اگر کسی خواست برهان اقامه کند، چهار دلیل است بر بطلان شفاعت، زیرا تعدّد ادله را تعدّد حدود وسطا رهبری میکند اگر ما چهار تا حد وسط داشتیم، یعنی ما چهار تا دلیل داریم فرمود: اگر ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ هست، پس شفیع نیستند، اگر ﴿لا یَعْقِلُونَ﴾ پس شفیع نیستند؛ اگر مأذون نیستند پس شفیع نیستند و اگر شما «مرتضی المذهب» نیستید پس «مشفوع له» نیستید: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾؛ همهکاره تویی، چون همهکاره تویی، پس کرسی قضا به عهده توست: ﴿قُلِ اللّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یک، ﴿عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ دو، اینکه گفتند چرا فاطر و خالق و قدرت قبل از علم ذکر شد، برای اینکه ما قبل از اینکه به عالم بودن خدا پی ببریم، به قدرت و خالق بودن او پی میبریم، بعد میگوییم این جهان منظّم را یک مبدأ ناظم و عالِم آفرید: ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾، [16]اولین چیزی که ما میبینیم قدرت اوست که خلق کرد، بعد از نظم خلقت پی میبریم که او عالِم است؛ لذا مسئله فاطر بودن را قبل از مسئله عالِم بودن ذکر فرمود.
وجود اختلاف افکار و عقاید دال بر حق بودن معاد
﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ﴾ یک چنین روزی در پیش است و عالَم حق است؛ یعنی باطل نیست و چون به هدف میرسد معلوم میشود حق است: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾؛ بعضی ها میگویند معاد هست، بعضی ها میگویند معاد نیست. یکی از بهترین ادله معاد این است که اختلاف در فکرها و طبیعت ها و روش ها و منش ها در عالَم زیاد است؛ برخی از این اختلاف ها ممکن است در دنیا حل شود؛ ولی اکثر اختلاف های فکری حلّ شدنی نیست؛ یا ما باید بگوییم عالَم پوچ است، جایی نیست که این اختلاف ها حل شود که این باطل است، یا جایی است که این اختلافات به اتفاق برمیگردد، حق روشن میشود که کدام فکر، کدام مذهب _ این هفتاد و چند فرقه هفتاد و چند نِحله _ کدام فرقه و نِحله حق بود، صحنهای باید باشد که حق روشن شود، این جزء متقنترین ادله مسئله معاد است که روزی باید اختلافات حل شود حتی در زمان ظهور حضرت هم(سلام الله علیه) این اختلافات حل نمیشود برای اینکه عدهای همان روز دست به شمشیر میکنند و حضرت را شهید میکنند بنابراین ما عالمَی میخواهیم که آن روز روز حق است ﴿رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی «لا ریب فی وقوعه» این یک، ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾؛ یعنی این روز روزی نیست که شک بردار باشد، هر چه در آن هست حق است، هیچ کس در آن روز شک نمیکند که آیا این حق باشد یا نه؟! اختلاف هم نمیکند، یک چنین چیزی ضروری است، فرمود: ﴿أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾.
بی خبری پرهیزکاران و تبهکاران از خصوصیات جریان قیامت
بعد فرمود هیچ کس نمیداند آنجا چه خبر است نه پرهیزکاران نه تبهکاران؛ نه تبهکاران میدانند آنجا ما چه سوخت و سوزی داریم؛ نه پرهیزکاران میدانند که ما آنجا چه ساخت و سازی داریم؛ هم پرهیزکاران نمیدانند آنجا چه خبر است: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾؛ [17]در روایتی هم که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است فرمود که آنجا مطلبی است که «لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ»؛[18] این جریان ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ که نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچ کس نمیداند آنجا چه خبر است، آن هم که فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ [19]هم که بارها ملاحظه میفرمایید، این مزید؛ یعنی فوق حوزه آرزوی آنهاست، پس معلوم میشود که ما خیلی از چیزها را نمیدانیم چه خبر است تا آرزو آن را داشته باشیم؛ ما هر چه آرزو داشته باشیم آنجا هست، یک؛ حوزه آرزوی ما هم به حوزه قلمرو معرفت ماست، ما هر چه را که میفهمیم آرزو داریم، چیزی که نمیفهمیم چه آرزویی داشته باشیم، این بارها به عرض شما رسید که هیچ کشاورزی، هیچ پیشهوری، هیچ دامداری در تمام مدت عمر آرزو نمیکرد ای کاش من نسخه خطی تهذیب شیخ طوسی را میداشتم، او چنین آرزویی ندارد، این کار یک محقق و محدّث است که میگوید ای کاش من نسخه خطی تهذیب را داشته باشم، پس آرزوی هر کسی به قلمرو معرفت اوست، لذا فرمود خیلی از چیزها آنجاست که شما اصلاً آرزوی آن را هم نمیکنید، هر چه بخواهید آنجا هست، ما فوق مشیئت شما هم آنجا هست: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾ این برای پرهیزکاران است. درباره تبهکاران هم فرمود: ﴿فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾؛ خیلی از چیزهایی که شما فکر نمیکردید و نشنیدید اینجا هست: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا﴾.
پرسش: استاد معذرت می خواهم! اگر مثلاً حق در این دنیا کاملاً روشن نشده است چطور ما را مکلّف کرده اند که در این راه برویم؟
پاسخ: ولی حجت هست، اگر ما احتجاج کردیم، اجتهاد کردیم، معذور بودیم: «لنا أجرٌ واحد» و اگر مصیب بودیم «لنا أجران». ما را مکلف کردند که بیراهه نرویم، راه کسی را نبندیم، حق برای ما روشن میشود، به همان اندازه که مکلّف هستیم حق را میشناسیم، بقیه را نشناختیم که از ما سؤال نمیکنند. اگر بیراهه نرفتیم، ولو حق را هم نشناسیم، باز «لنا أجرٌ واحد».
پرسش: با حق انبیا و قرآن مگر حقّ قابل هم صد درصد روشن نشده است؟
پاسخ: چرا، همین اختلاف هایی که بین نِحلهها و فرقهها هست برای چیست؟ شما همین فروعات جزئی که میبینید، هفت، هشت قول در آن هست، یکی از اینها حق است و دیگری ناحق و چون اینها مجتهدانه تلاش و کوشش کردند، همه آنها معذور و مأجور هستند، آنکه مصیب است دو تا اجر دارد.
ناتوانی انسان در دفع عذاب الهی با دادن فدیه
﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾ این یک، ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ این دو، این مثل به این معنا نیست که دو برابر داشته باشد، این دو برابر یعنی بیش از یک برابر، ما هم در تعبیرات عرفی میگوییم این کالا کالای دست دوم است؛ یعنی دست اول نیست، حالا ممکن است که دست پنجم یا دست ششم باشد این کارهای عرفی است؛ در منطق میگویند این معقولات ثانیه منطقی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ در فلسفه میگویند این هم جزء معقولات ثانیه فلسفی است؛ یعنی معقول اول نیست؛ ثانی یعنی «ما لیس بأوّل»؛ ولو پنجم، ششم، هفتم، هشتم باشد، این ﴿مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ نه یعنی دو برابر؛ یعنی بیش از یک برابر؛ حالا دو برابر شد، سه برابر شد، چهار برابر شد، هر چه که به ذهن کسی بیاید داشته باشد، حاضر است فدا کند تا نجات پیدا کند: ﴿وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً﴾، یک؛ ﴿وَ مِثْلَهُ مَعَهُ﴾ دو؛ ﴿لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾ از بس این صحنه مهم است.
آشکار شدن صحنه های محاسبه نشده برای مؤمن و ظالم در قیامت
﴿وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾؛ اصلاً فکر نمیکردند که یک چنین خبری هست، به ذهن کسی نمیآید که انسان چطور سوخت و سوز دارد که خود انسان گُر میگیرد: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[20]خود انسان گُر بگیرد و بشود هیزم نسوز، این دیگر فرض ندارد. ما درخت نسوز را نشنیدیم، فرمود. درختی که است که آب آن آتش است: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛[21]کسی شنید که درخت را با آتش آبیاری کنند، فرمود: بله، ما داریم؛ یعنی درختی است که با آتش آبیاری میشود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾؛ خود انسان هم میشود هیزم نسوز؛ هیزم دنیا میسوزد و خاکستر میشود و بساط آن جمع میشود، اما اینکه نمیسوزد، یک چنین چیزی است: ﴿بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ﴾، ﴿وَ بَدا لَهُمْ﴾ درباره بهشتی ها آن آیات هست و که فرمود درجاتی است که ما هیچ فکر نمیکنیم؛ «خطر علی قلب البشر» از این طرف هم هست: ﴿لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ﴾[22]این طور است؛ بعد فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾.
اساس کار قیامت مطابق بودن جزا با اعمال
این هم از همان آیاتی است که فرمود درست است که ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ [23]درست است که «یجزون بما کنتم»؛ اما اساس کار ﴿یُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ است؛ یعنی آن دو طایفه آیات در ذیل این آیه روشن میشود، خود عمل است که دامنگیر انسان میشود، در خیلی از موارد سخن از «باء» و امثال «باء» نیست: ﴿سیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ [24]اینجا فرمود: ﴿حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ این چیزها را آدم خیال نمیکند باور نمیکند؛ یعنی درک نمیکند؛ چگونه مثلاً کاری که انسان انجام داد دامنگیر می شود بخل میگویند طوق لعنت، طوق لعنت، همین ﴿سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا﴾ این از این آیه گرفته شده خود این بخل یک طوق گدازندهای است که گردنگیر آدم می شود، این شخص میداند و میبیند که این بخل است که به این صورت درآمده اسست، تعبیرات دیگر هم همین طور است. حالا اسرار قیامت چیزهایی است که به ذهن ما نمیآید، اما آنکه به ذهن میآید و از آیات استفاده میشود این است که این جهنم را میآورند، این جهنم منقول است، آن جهنم غیر منقول چیست را ما نرفتیم و امیدواریم کسی نرود و نبیند؛ ولی فرمود ما جهنم را میآوریم، در سورهٴ مبارکهٴ «فجر» ﴿وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛ [25]در ذیل آن آیه این روایات هست که فرشتههایی هستند با غل و زنجیر جهنم را میآورند، این جهنم را میآورند یعنی چه؟ چیست جهنم چیست؟ جهنم کیست؟ این جهنم طوری است که وقتی تبهکار را از دور دید به فاصله چند فرسخ نعره میزند: ﴿إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفیراً﴾؛ [26]که رؤیت را به نار جهنم اسناد میدهد؛ یعنی آتش جهنم وقتی ببیند تبهکار را دارند میآورند از دور نعره میزند؛ آخر ما تا چه وقت اینها را حمل بر مجاز کنیم؟! تا چه وقت بگوییم این تشبیه است؟! اگر وضع قیامت برای ما روشن شده باشد، میگوییم بله اینها تشبیه است و مجاز؛ اما وقتی که روشن نیست؛ چرا اینها را بگوییم مجاز است؛ فرمود: ﴿وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ﴾؛ [27]یعنی احاط، «حاق» یعنی «أحاط»، آن آیه هم همین طور است: ﴿وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّی إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾؛ واقعاً اگر ما با این آیات برخورد اخلاقی هم داشته باشیم، نجات دنیا و آخرت است، حالا آن برخوردهای معرفتی و دقیق نبود، نبود.
پرسش: استاد! این ﴿بَدا﴾ بدل آیه قبل است یا مستقل است؟
پاسخ: جداست، هر کدام از این گوشه جدایی است، مواقع صحنه معاد، آن روزی که پنجاه هزار ساله است، هر موقفی یک حکم خاص دارد، هر مرتبهای هم یک اثر مخصوص.
پرسش: استاد! اگر عذاب انسان روی عمل است و عمل از انسان جدا نیست آوردن جهنم یعنی چه؟
پاسخ: انسان جهنمی را میآورند، خود این جهنم است، خود این زید جهنم است؛ اینها مثبتیناند؛ یعنی اگر آیهای داشتیم که جهنم را میآورند و آیهای داشتیم که جهنم غیر منقول است و افراد را وارد جهنم میکنند، چون مثبتیناند هیچ تعارضی هم ندارد، هر دو هم حق است؛ اما این آیه سورهٴ مبارکهٴ «فجر» دارد جهنم را میآورند، در سورهٴ مبارکهٴ «جن» دارد که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ یعنی ما دیگر از جنگل هیزم بیاوریم نیست، خود این ظالم گُر میگیرد، خودش هیزم جهنم است؛ اگر یک آیه دیگری بود به اینکه از جای دیگر ﴿وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾؛[28]سنگریزهای هست، چه هست و چه هست و چه هست، اینها مثبتاناند، اینها که معارض نیستند، همه اینها حق است؛ ولی این آیه میگوید خود تبهکار گُر میگیرد، هیزم جهنم است. اگر خودش هیزم جهنم بود: ﴿وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ﴾ بود، خودش میشود یک نحو جهنم، اینها را میآورند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾.
پرسش: برای چه کسانی می آورند؟
پاسخ: برای همه کسانی که در صحنه معاد هستند، در جریان صحنه معاد دارد که آن روز مؤمنین خیلی خوشحال هستند: ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾؛ این مظلومان غزه و امثال غزه وقتی صهیونیست ها میبینند تشفّی میشود، در دنیا ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ آن جا هم فرمود همان طور که آنها در دنیا از رنج محرومان لذّت میبردند، الیوم ﴿إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ﴾ خوشحال میشوند و نشاط آنها در این است، تشفّی قلب آنهاست؛ همان طور که در دنیا وقتی مسلمان ها پیروز شدند، ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾؛ این دل رنجدیده یک مقدار آرام میشود، آن روز هم آرام میشود، اینها هست.
آبروداری خدای سبحان از انسان حافظ آبروی دیگران
کسی که آبروی دیگران را برد، «علی رئوس الاشهاد» باید مفتضح شود. اگر کسی سعی کرد آبروریزی نکند و تا آنجا که ممکن بود حیثیت دیگران را حفظ کرد؛ ولی خودش مشکلی داشت، در قیامت ذات اقدس الهی طرزی با او معامله میکند که احدی باخبر نیست. این روایت شریف در نهجالفصاحه در کلمات نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که یکی دو بار آن حدیث هم خوانده شد که ذات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معاد عرض میکند که خدایا اعمال امت مرا در حضور دیگران بررسی نکن! فقط با حضور خودم باشد! که دیگران مثلاً خوشحال نشوند و ما شرمنده نشویم. پاسخ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این است که من درباره بعضی از امت تو طرزی رفتار میکنم که تو هم باخبر نباشی! نمیگذارم آنها پیش تو هم شرمنده بشوند این که در دعای نورانی کمیل هم هست که خدا نمیگذارد مؤمنی که آبروی دیگران را حفظ کرده حتی پیش فرشتهها خجل بشود: «و کنت انت الرغیب علیهم و الشاهد لما خفی عنهم و برحمتک سترته»؛[29]اصلاً فرشتهها را فرستاده که اعمال ما را بنویسند: ﴿إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ ٭ کِراماً کاتِبینَ﴾[30]یعلمون یفعلون یکتبون؛ اما همینها که مأموریتشان این است که کارهای ما را بنویسند، بعضی از کارها را ذات اقدس الهی اجازه نمیدهد آنها ببینند: «و الشاهد لما خفی»؛ اما نه اینکه آنها اهل سهو و نسیاناند: «و برحتمک سترته» بلکه تو پوشاندی! در آن روایت نورانی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود، فرمود کسی که آبروی دیگران را حفظ کند، هتاکی نکند، مشکل دیگران را حل کند، آبروی دیگران را حفظ بکند، اگر یک وقتی پایش لغزید، ذات اقدس الهی در قیامت طرزی با او رفتار میکند که اجازه نمیدهد خودِ پیغمبر او هم ببیند. امیدواریم همه ما مشمول شفاعت اهل بیت باشیم.
[1]لقمان/سوره31، آیه25.
[2]ص/سوره38، آیه26.
[3]قیامه/سوره75، آیه5.
[4]عنکبوت/سوره29، آیه65.
[5]زمر/سوره39، آیه42.
[6]انعام/سوره6، آیه61.
[7]سجده/سوره32، آیه11.
[8]بقره/سوره2، آیه156.
[9]وقعة الطف، ص 176 و 177. .
[10]زمر/سوره39، آیه3.
[11]هود/سوره11، آیه54.
[12]زمر/سوره39، آیه67.
[13]یونس/سوره10، آیه18.
[14]ملک/سوره67، آیه1.
[15]مومنون/سوره23، آیه88.
[16]ملک/سوره67، آیه14.
[17]سجده/سوره32، آیه17.
[18] الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص281.
[19]ق/سوره50، آیه35.
[20]جن/سوره72، آیه15.
[21]صافات/سوره37، آیه64.
[22]ق/سوره50، آیه22.
[23]نباء/سوره78، آیه26.
[24]اعراف/سوره7، آیه180.
[25]فجر/سوره89، آیه23.
[26]فرقان/سوره25، آیه12.
[27]فاطر/سوره35، آیه43.
[28]بقره/سوره2، آیه24.
[29] مصباح المتهجد، ج2، ص849.
[30]انفطار/سوره82، آیه10.
تاکنون نظری ثبت نشده است