- 843
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 تا 10 سوره روم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 8 تا 10 سوره روم"
- مطابق تأویل بودن معنای آیات بر شکست ایرانیان در آینده؛
- عدم جریان نسخ در آیات ابتدایی سورهٴ روم؛
- راهکار بهرهوری صحیح از وقایع تاریخی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّی وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ(8) أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ (10)﴾
مروری بر مباحث در اخبار از پیروزی روم مغلوب و نشاط مؤمنان در آن زمان
سورهٴ مبارکهٴ «روم» همانطور که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد آغاز این سوره یک مسئله تاریخی را مطرح فرمود که در نبرد بین ایرانیها و رومیها, ایرانیها پیروز شدند و رومیها شکست خوردند بعد فرمود همین مغلوبین یعنی رومیها بعداً در ظرف سه تا ده سال آینده پیروز میشوند در آن روز نشاطی نصیب مؤمنین میشود و روشن شد که منظور از این نشاط, پیروزی مؤمنان است در جریان بدر؛ ممکن است همزمان شده باشد با پیروزی رومیها بر ایرانیها. این سوره در مکه نازل شد اِخبار از آینده است فرمود وقتی ما از مکه به مدینه رفتیم در ظرف سه تا ده سال آینده چنین قضیهای اتفاق میافتد حضرت مهاجرت فرمود از مکه به مدینه و در مدینه بعد از مدتی جریان بدر اتفاق افتاد مسلمانها پیروز شدند و خوشحال شدند همزمان در نبرد متقابل رومیها و ایرانیها, رومیها هم پیروز شدند و نشاط مؤمنان برای آن است که در جنگ بدر پیروز شدند.
بیان تأویل آیات ابتدایی سورهٴ مریم در برخی روایات
اما روایاتی که در مسئله هست آنچه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در روضه کافی با یک سند معتبر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این روایت چهار اشکال دارد از یک سو, معارض بیرونی هم دارد از سوی دیگر. در این روایتی که مرحوم صاحب تفسیر کنزالدقائق هم این را در جلد ده صفحه 174 و 175 نقل کرد عبارت از این است این روایت را مرحوم کلینی از ابن محبوب از جمیل بن صالح از ابی عبیده از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند راوی میپرسد که این ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ﴾[1] چیست؟ حضرت فرمود این آیه یک تفسیر دارد و یک تأویل, معلوم میشود بخش قابل توجهی از فرمایشات حضرت ناظر به تأویل آیه است نه تفسیر, فرمود: «یا أبا عبیده إنّ لهذا تأویلاً لا یعلمه الاّ الله و الراسخون فی العلم من آل محمد(صلوات الله علیهم)» این معلوم میشود که مستفاد از ظاهر آیه نیست چون اگر ظاهر آیه بود که خیلی از مفسّران میفهمیدند این مربوط به باطن آیه است و تأویل آیه است که حقیقتش نزد اهل بیت(علیهم السلام) است.
مطابق تأویل بودن معنای آیات بر شکست ایرانیان در آینده
آن قصه را حضرت از اینجا شروع میکند که چون رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) از مکه به مدینه مهاجرت کردند و اسلام را علنی و شکوفا کردند نامهای برای سلطان روم نوشتند با پیکی فرستادند و نامهای هم به پادشاه ایران فرستادند با پیکی فرستادند پادشاه روم نامه را گرامی داشت و پیک حضرت را هم با اکرام پذیرایی کرد اما پادشاه ایران نامه را سبک شمرد و درید و پیک او را هم خفیف شمرد خب این فرستادن نامه آن اواخر عمر حضرت بود بعد از پیروزی اسلام در جزیرةالعرب به صورت رسمی بود. بعد فرمود پادشاه ایران در آن روز با پادشاه روم در جنگ بودند و مسلمانها علاقهمند بودند که پادشاه روم پیروز بشود و پادشاه ایران شکست بخورد «وکانوا لناحیه أرجیٰ منهم لِمَلِکِ فارس» اینها علاقهای داشتند محبّتهایی بین مسلمانها و بین رومیها بود وقتی رومیها شکست خوردند مسلمانها متأثّر شدند و غمگین شدند آیه نازل شد که در آینده رومیها پیروز میشوند و ایرانیها شکست میخورند آیه را اینطور معنا میکند که همین ایرانیها که امروز غالب شدند بعد از مدتی از سه تا ده سال مغلوب میشوند خب این قرائت رایجی نیست آیه را مطابق با قرائت مشهور تفسیر نفرمود, فرمود آیه نازل شد که «﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ﴾ یعنی غلبتها فارس ﴿ فِی أَدْنَی الْأرْضِ﴾ و هی الشامات و ما حولها ﴿وَهُمْ﴾ یعنی و فارس من بعد غلبهم الروم سیُغلَبون» خب این با قرائت معروف هماهنگ نیست.
تأویلی بودن معنای آیه بر شکست ایرانیها در مقابل مسلمانان بعد از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود: «یعنی یغلبهم المسلمون» نه «یغلبهم رومییون», چه وقت؟ آن وقتی که حضرت رحلت کردند خلیفه اول رفت خلیفه دوم یعنی عمر ایران را گرفت خب این اصلاً کاری با آیه ندارد بعد سائل سؤال میکند آخر اینکه ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ نیست فرمود: ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾[2] درست است هر حادثهای که اتفاق میافتد به عنایت الهی است با تدبیر الهی است این همان تأویل آیه است که حضرت بیان میکند نه تفسیر آیه, تفسیر آیه این است که اینکه مغلوب بود غالب میشود نه اینکه ایرانیها که بر رومیها غالب بودند بعد از چندین سال بعد از رحلت حضرت نبردی بین مسلمانها و ایرانیها اتفاق میافتد و مسلمانها پیروز میشوند این با تفسیر آیه هماهنگ نیست این با تأویل آیه هماهنگ است «قد مضی للمؤمنین سنونَ کثیرةٌ مع رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و فی امارة أبی بکر و إنّما غلب المؤمنون فارسَ فی امارة عمر فقال ألم أقلّ لکم إنّ لهذا تأویلاً و تفسیرا» من گفتم این تفسیری دارد و تأویلی دارد من دارم تأویل آیه را برای تو میگویم خب البته هر حادثهای که اتفاق میافتد ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ بعد فرمود: «والقرآن یا أبا عبیده ناسخٌ و منسوخٌ أما تسمع لقول الله عزّ و جلّ ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾» قرآن ناسخی دارد منسوخی دارد تقدیمی دارد تأخیری دارد خب این کلاً از فضای تفسیر خارج خواهد بود «یعنی إلیه المشیئة فی القول أن یؤخّر ما قدّم و یقدّم ما أخّر فی القول الی یوم یحتم القضاء بنزول النصر فیه علی المؤمنین فذلک قوله عزّ و جل ﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَن یَشاء﴾[3] أی یومَ یحتمُ القضاء بالنصر».[4]
تأویلی بودن معنای آیه بر پیروزی امویان بر روم و شکست آنها در زمان حضرت حجّت(سلام الله علیه)
در روایت بعد که در کنزالدقائق آمده ابیبصیر از وجود مبارک امام صادق سؤال میکند این را کاملاً بر جریان پیروزی بعدها که بنیامیّه بر رومیها پیروز شدند تطبیق میکنند ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ یعنی به وسیله اموی چون در زمان حکومت اموی رومیها مغلوب شدند خب همین بنیامیّه که غالب شدند چه وقت مغلوب میشوند؟ وقتی وجود مبارک حضرت ظهور کرد تفکّر اموی یا در زمان رجعت، اینها مغلوب میشوند کلاً فضای این بخش از روایاتی که وارد شده تأویلی است نه تفسیری برای اینکه حضرت فرمود: «هُم بنو امیّة و إنّما أنزل الله عزّ و جلّ الم غَلَبَتِ الرومَ بنو امیّة» یعنی تأویل آیه این است «غَلَبَتَ الرومَ» که «روم» بشود مفعول, فاعلش بنیامیّه است «غلبت الروم بنو امیّه فی أدنی الأرض و هم» یعنی بنیامیّه «من بعد غلبهم سیُلغبون فی بضع سنین», «بضع سنین» یعنی چه؟ یعنی شاید مثلاً یک میلیون سال یا دو میلیون سال بعد, ما که نمیدانیم حضرت چه وقت ظهور میکند «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ» خدای سبحان «یُفرح المؤمنین بنصر الله عند قیام القائم(علیه السلام)»[5] این حق است اما این تأویل آیه است و تطبیق است نه به عنوان تفسیر.
عدم جریان نسخ در آیات ابتدایی سورهٴ روم
پرسش: ببخشید در مورد ناسخ و منسوخ... پاسخ: بله, فرمود اصل, حق است ناسخی داریم منسوخی داریم بدایی داریم تقدیم و تأخّر داریم اما ما ناسخ و منسوخی نداشتیم چه چیزی , چه چیزی را نسخ کرد یک وقت است ما دو آیه داریم نظیر مسئله قبله که یکی میفرماید بیتالمقدس بود که قبله مسلمانها بود بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾[6] این میشود ناسخ آن میشود منسوخ این درست است اما یک آیه است این یک آیه دارد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ خب ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ رومیها شکست خوردند از چه کسی شکست خوردند از بنیامیّهای که بعدها میآیند یا آن ایرانیها اگر ما دو آیه داشته باشیم یکی آیه ناظر به مطلبی, آیه دوم ناظر به همان مطلب باشد مسئله ناسخ و منسوخ مطرح است.
پرسش: راوی سؤال کرد پس چطور در زمان عمر اتفاق افتاد امام این را حمل کردند بر نسخ؟
پاسخ: نه, چه چیزی نسخ شد یعنی همین ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ نسخ شد ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ یک کلمه است این دو جا که وارد نشد یکی دیگری را نسخ بکند آن بداست ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ درست است تقدیم و تأخیر درست است فعلاً مصلحت در این است که اینها باشند بعد مصلحت در این است که آنها باشند این اصل کلی است این ناسخ و منسوخ نیست اینکه خدای سبحان چه چیزی را مقدم میدارد چه چیزی را مؤخّر میدارد این حق است اما ما آیهای داشته باشیم که نازل شده باشد که مثلاً بنیامیّه پیروز میشوند آیهای نازل شده باشد که مثلاً فلان, یکی باید باطل باشد یکی حق در حالی که هر دو حق است هر دو واقع شده چیزی, چیزی را نسخ نکرده.
عبارت ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مؤید مدّعا بر پیروزی مؤمنان بر کافران
پرسش: اینها به واسطه اینکه روم پیروز میشد از نظر سیاسی... پاسخ: نه, به هر حال آیه دارد که مؤمنین به نصر خدا پیروز میشوند ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾[7] این ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است برای ﴿یَفْرَحُ﴾ خب اگر مؤمنون ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ پیروز میشوند ظاهرش این است که خدا اینها را یاری میکند. اگر ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ یعنی مؤمنون با نصر الهی پیروز میشوند این چه کار دارد که کافری پیروز شده کافری شکست خورده مؤمنون به نصر الهی پیروز بشوند بنابراین نصر الهی میشود امر دینی, کافری با کافری جنگیده یکی شکست خورده یکی پیروز شده این نصر الله است؟! خدای سبحان نصر خودش را به انبیا و اولیا میدهد مؤمنون بما أنّهم مؤمنون تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است مؤمن نگفت مکّیها, نگفت عربها, مؤمن به چه کسی گفته میشود مؤمن بما أنّه مؤمن به نصر خدا پیروز میشود اگر سخن از حجاز بود سخن از مکه بود سخن از مدینه بود سخن از تازی و فارسی بود سخن از عرب و عجم بود این به امر تاریخی برمیگشت اما وقتی سخن از ایمان است نصر الهی راجع به بدر است وگرنه کافری بر کافری پیروز میشود مسلمانها خوشحال بشوند؟!
راهکار بهرهوری صحیح از وقایع تاریخی
عمده آن است که ما چه کار بکنیم که از این وقایع بهرههای صحیح ببریم ما یک تماشا داریم یک عبرت, تماشا برای گزارشگران و تاریخنگاران و اینهاست که فلان حادثه پیش آمد فلان حادثه پس رفت این گزارش است اولاً گزارش و اطلاعات سواد نیست چیزی را دیده نوشته, اگر کسی بتواند تحلیل کند علل و معالیل این موفقیت و آن هزیمت و شکست را ارزیابی کند این میشود علم تاریخ وگرنه فلان کس آمد فلان کس رفت فلان کس کشته شد این میشود گزارش و اطلاعات این را نمیگویند علم, اگر کسی تحلیل کرد علت پیروزی, علت شکست, مبادی پیروزی و عواقب شکست را ارزیابی کرد این کار علمی است فرمود شما یک تماشا دارید که علم نیست و سودآور هم نیست این میشود گزارش, یک عبرت دارید که از جهل به علم عبور میکنید از غفلت به توجه عبور میکنید از سهو و نسیان به تذکر عبور میکنید از جهالت و سفاهت به عقل عبور میکنید این میشود عبرت و قرآن میگوید: ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ یعنی عبرت بگیرید عبور کنید از بیسوادی به سواد, از غفلت به هوشیاری.
راهکار اول: تفکر در آفاق و انفس
﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ در بحث دیروز اشاره شد که این سخن از آیات انفسی و آفاقی نیست که جناب فخررازی خودش را به زحمت انداخت که بگوید اینجا چرا ﴿أَنفُسِهِم﴾ مقدم شد و در آیه ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ﴾,[8] ﴿أَنفُسِهِمْ﴾ مؤخّر شد[9] این سخن در این نیست که اینها درباره معرفت نفس فکر کنند فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ در درونشان چرا ننشستند ارزیابی کنند که این نظام حق است و اگر حق است زماندار است اگر طبق سرگردانیِ مشهود در اشعار خیام و امثال خیام است ـ گرچه او منزّه از این سرگردانی است ـ که میآید و میرود خراب میشود و آباد میشود این سر از پوچی در میآورد اما اگر کسی بررسی کند که این نظام حق است حتماً یقین پیدا میکند که این نظام, زمانمند است باید به مقصد برسد اگر حق است عادل حتماً باید پاداش ببیند, ظالم حتماً باید کیفر ببیند اینطور نیست که هر که هر چه کرد, کرد وقتی ثابت شد نظام حق است میشود مطلب اول, الاّ ولابد ثابت میشود زماندار است این درس و بحث خواندن همه آزمون است اگر امتحان, حق است خب نتیجه دادن هم حق است نمرهگیری هم حق است این عالَم ﴿بِالْحَقِّ﴾ آفریده شده حالا یا «باء», «باء» مصاحبه است یا «باء», «باء» ملابسه در بحثهای قبلی مخصوصاً دیروز اشاره شد که گاهی به صورت قضیه سالبه, گاهی به صورت قضیه موجبه آمده, گاهی میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[10] ما پوچ خلق نکردیم گاهی میفرماید: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[11] این «باء» اگر «باء» مصاحبه باشد یعنی جهان در صحبت حقیقت آفریده شده اگر «باء» ملابسه باشد یعنی در لباس حقیقت عرضه شده اگر حقیقت در عالَم هست و عالَم با حق است باید هدفمند باشد, اگر هدفمند باشد کار هیچ کسی هدر نمیرود اگر کار هیچ کسی هدر نمیرود پس ما باید به مقصد برسیم دیگر مقصد, آزمون نیست لذا آنجا شریعت نیست «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غَداً حسابٌ و لا عمل»[12] فردا جای عمل نیست فلان کار حلال است فلان کار حرام, فلان کار باید فلان کار نباید, فردا اگر مسئله شریعت بود وحی و نبوّت بود میشد دنیای دیگر, دیگر یوم الآخرة نبود دیگر پاداش و کیفر نبود, پس یوم دنیا که یوم عمل و آزمون است این منتهی میشود به یوم المعاد که دارالقرار است هر متحرّکی باید به مقصد برسد حرکت نمیتواند دائمی باشد دوامِ حرکت یعنی چیزی دائماً بگردد این یعنی پوچی و بیهدفی حرکت به سوی چیزی رفتن است نه حرکت یعنی گشتن به دور خود, حرکت چه مستدیر چه مستقیم هدفمند است حرکت با ابدیّت مستحیل است الاّ ولابد نظام حرکت باید به دارالقرار برسد دارالقرار همان معاد است لذا فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[13] این گردونه بالأخره آرام میگیرد حالا بعد از اینکه خدای سبحان این نظام را به نظام آخرت تبدیل کرد دوباره دنیایی خلق میکند یا نه آن دیگر به فضل الهی و به قدرت الهی است که بحث دیگری دارد.
حقانیّت و زمانمند بودن نظام هستی ثمره تفکّر انسان
بنابراین فرمود شما اگر فکر بکنید یقیناً به دو مطلب پی میبرید یکی اینکه نظام, باطل نیست این نظام دقیق که اگر دانشمندان را ما میگوییم دانشمند برای اینکه گوشهای از اسرار معلوم را میفهمند خب آن که معلوم آفریده است میتوانست طبیعت باشد یا یک مبدأ علیم است چرا ما به این آقا میگوییم مهندس کشاورزی برای اینکه این پنج درصد یا شش درصد اسرار این گیاهان و درختان را فهمید خب چطور این شده دانشمند آن که اصلِ درخت و گیاه و کلّ کشاورزی را آفرید او عالِم نیست میشود طبیعت, کار طبیعت است؟! چرا ما به این آقای طبیب میگوییم عالِم برای اینکه این پنج درصد اسرار خلقت بدن انسان را فهمید آن که بدنآفرین است او مبدأ علیم حکیم نیست آن که معلوم را آفرید او علیم نیست ﴿أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾[14] چه رسد به مسئله روح, پس اگر کسی این نظام را بررسی کرد الاّ ولابد به دو مطلب پی میبرد یکی اینکه نظام, حق است «ما خلقه الله باطلا» یکی اینکه زمانمند است اجل مسمّا دارد.
راهکار دوم: تفحص در آثار تاریخی و عبرتآموزی از آن
پرسش: خیلی بعید است که کفار تفکر بکنند...
پاسخ: بله, خود قرآن فرمود: ﴿أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾[15] است, ﴿إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ﴾ است فرمود حالا اینها که کافرند راه حوزوی و دانشگاهی و اینها را طی نکردند یک راه مردمی هم هست و آن این است که فحصی کنند این آثار باستانی را ببینند این میراث فرهنگی را ببینند, ببینند کسانی را ما خاک کردیم که از اینها داناتر بودند نیرومندتر بودند سرمایهدارتر بودند تولیدشان بیشتر بود شما که در یک سنگلاخ زندگی میکنید مکان غیر ذی زرع زندگی میکنید شما این عاد را ببینید این ثمود را ببینید فرمود ما کسانی را خاک کردیم که ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾[16] فرمود این صنادید قریش یک دهم قدرت و ثروت کشاورزی و دامداری دیگران را نداشتند آن روز صنعتی در کار نبود هر چه بود کشاورزی و دامداری بود خب فرمود اینها به چه چیزی میخواهند بنازند اگر مختصری شتر دارند ما کسانی را خاک کردیم از بین بردیم که این متمکّنان حجاز ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ جریان قارون را هم که بازگو کرد در سورهٴ «قصص» فرمود ما کسانی را قبل از قارون از بین بردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾[17] فرمود اینها فکر بکنند مقداری آثار باستانی را بشناسند مقداری میراث فرهنگی را بشناسند این فکرشان با عبرت همراه باشد بلکه بیدار بشوند خب اگر فکر در درون, مشاهده در بیرون به عنوان تماشا نباشد به عنوان عبرت باشد یک مقدار راهگشاست.
عاقبت به خیری ثمره شیرین اندیشه و انگیزه صحیح
بعد فرمود ما یک حُسن عاقبت داریم یک سوء عاقبت, آنها که اهل اندیشه و انگیزه با هماند حُسن عاقبت دارند که پایانشان بهشت است اینها که نه اندیشه دارند نه انگیزه دارند عالماً عامداً بیراهه میروند راه دیگران را میبندند پایان کارشان این است ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ علی وجهٍ یا ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا﴾, ﴿السُّوءی﴾ علی وجه آخر, پایان کار کسانی که بیراهه رفتند و راه دیگران بستند سوء العاقبة است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است اینها که ﴿أَسَاءُوا﴾ کار بد کردند سیّئه داشتند کفر ورزیدند عاقبتشان چیست؟ ﴿السُّوءی﴾ این ﴿السُّوءی﴾ در برابر «أسوأ» نظیر حُسنی در برابر أحسن است, أحسن مذکر, حُسنیٰ مؤنث, أسوء مذکر, «سوءیٰ» مؤنث, این «سوءیٰ» همان سوء عاقبت است چرا اینها سوء عاقبت دارند ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ یعنی «لأن کذّبوا» این تعلیل است یا راهی که جناب زمخشری احتمال داده که این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ عطف بیان ﴿السُّوءی﴾ باشد ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ یعنی چه کار کردند آن کار سیّئشان چه چیزی بود عطف بیانش ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ خبر کان محذوف شده بالأخره یا خبر محذوف است که یکی از محتملات مطرح در کشاف است[18] یا نه, خبر همان ﴿عَاقِبَةَ الَّذِینَ﴾ است که مقدم شد برای افاده حصر و ﴿السُّوءی﴾ اسم «کان» است «ثمّ کان السوءیٰ عاقبة الذین أساؤا» پس فرمود سرّ اینکه اینها گرفتار سوء عاقبتاند این است که کفر ورزیدند ما هر چه خواستیم اینها را بیدار کنیم بیدار نشدند با علم با تذکره با هشدار بیدار نشدند.
پرسش: ببخشید اگر مفعولبه باشد چطوری معنا کنیم؟
پاسخ: مفعول مطلق است نه مفعولبه اگر مفعولبه باشد یعنی کار زشت را انجام دادند.
نتایج چهارگانه تفکر انسان
آیه هشت همین سوره این بود که ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ این ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ یعنی بنشینند در درونشان فکر کنند که ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این نتیجه اول, این نتیجه اول را به صورت مثبت و منفی در قرآن کریم مکرّر ذکر کردند قضیه سالبهاش در آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» است که فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا باطِلاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ که حصر کرده به صورت موجبه است گاهی به صورت سالبه است که فرمود بطلان در کار ما نیست ما لاعب نیستیم بازیگر نیستیم این چهار مطلب بود که قبلاً مبسوطاً گذشت یکی اینکه کلّ نظام حق است به نحو قضیه موجبه, یکی اینکه اصلاً بطلان در نظام راه ندارد به نحو قضیه سالبه, یکی اینکه دنیا جز لهو و لعب چیز دیگر نیست بازی است و بازیگری (سه) یکی اینکه ما بازیگر نیستیم ما لاعب نیستیم (چهار) این اوّلی و دومی با هم هماهنگاند گاهی به صورت ایجاب است گاهی به صورت سالبه است میگوییم زید جز حق چیزی نمیگوید زید هرگز حرف باطل نمیزند اینها مؤیّد یکدیگرند اما آن دو طایفه نیازمند به توضیح و توجیه بود یکی اینکه در سورهٴ «حدید» به پنج قسم تقسیم کرده که ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[19] این مراحل پنجگانه دنیا جز بازی و سرگرمی چیز دیگر نیست در بخش دیگری به دو قسم منحصر کرده که ﴿إنَّما الْحَیاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾[20] معلوم میشود آن سه قسم دیگر هم یک بازی بیش نیست آن زینت و آن تفاخر و آن تکاثر به همین لهو و لعب برمیگردد پس دنیا جز بازیچه چیز دیگر نیست.
تبیین حقانیت نظام تکوین و بازیچه بودن دنیا
پرسش:... حق و باطل بازی و غیر بازی را آنها نمیفهمیدند که این حق است این باطل است.
پاسخ: نه, حالا مسئله حق و باطل یک چیز دیگر است مسئله جِدّ و بازی چیز دیگر است آن مسئله حق و باطل که با هم هماهنگاند دنیا یعنی سماوات و ارض فقط حق است و اصلاً بطلان در سماوات و ارض نیست درباره دنیا فرمود جز بازی چیز دیگر نیست بعد فرمود ما بازیگر نیستیم پس این دنیا را چه کسی آفرید اگر شما بازیگر نیستید دنیا را چه کسی آفرید در جریان خلقت هیچ بطلانی در آسمان نیست در نظام سپهری نیست در زمین نیست در دریا نیست در صحرا نیست همه عالِمانه دارند کار میکنند تمام علومی که بشر دارد از گوشههای همین اسرار خلقت است پس هیچ بینظمی در عالَم نیست آن دو آیه هم با هم هماهنگاند هم راجع به نظام تکوین است اما این مسئله دنیا, دنیا غیر از زمین است غیر از آسمان است غیر از حیات است غیر از دامداری و کشاورزی است اینها دنیا نیست دنیا این است که این مقام و پُست برای من است, این میز برای من است, این درآمد برای من است, این جاه برای من است, این لقب برای من است این بازیها این میشود دنیا این جز بازی و سرگرمی چیز دیگری نیست این یک امر اعتباری است فرمود ما بازیگر نیستیم ولی اینها بازی است یعنی اهل دنیا را به این بازیگری سرگرم کردن, حکمت است نمونههایش هم قبلاً گفته شد که یک پدر حکیم, یک پدر فقیه وقتی به منزل میرود مقداری اسباببازی برای بچههایش میخرد این اسباببازی, بازی است به غیر از بازی و لهو و لعب چیز دیگر نیست اما پدر فقیه یا پدر حکیم بازیگر نیست کودک را به بازی گرفتن, حکمت است اگر این پُست و مقام و این عناوین اعتباری نباشد کسی تن به این علوم و این کارها نمیدهد فرمود ما مقداری این پستان کودکانه را در دهن اینها میگذاریم که اینها کمی سرگرم بشوند و کار کنند ولی بدانند اینها بازی است که اگر آمد خوشحال نشوند اگر رفت هم نگران نشوند خب بالأخره چهار روز ما, چهار روز دیگری آن روزی که به ما دادند خیلی خوشحال بشویم روزی که بخواهند از ما بگیرند دعوا راه بیندازیم این نباشد و گرنه کسب حلال عبادت است کشاورزی عبادت است دامداری عبادت است اینها که دنیا نیست اینها کارهای الهی است فرمود خدا شما را مأمور کرده است که ﴿وَاسْتَعْمَرَکُمْ﴾ فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾[21] خدا استعمار کرده یعنی الف و سین و تاء نشان میدهد که خدا از ما حتماً طلب کرده که زمین را آباد کنیم اینکه دنیا نیست این کار, عبادت است اما حالا گفتند این سِمت برای شما, شما این مقام را دارید این میشود دنیا اگر انسان به عنوان وظیفه این کار را انجام بدهد خب این هم یک عبادت و خدمت است اما اگر به عنوان اینکه به جاه و به حقوق بیشتر و مزایای بیشتر و احترام بیشتر و به اینها برسد باشد روزی که رسیده خوشحال باشد روزی که از دست او گرفتند دعوا راه بیندازد این معلوم میشود دنیاست. این بیان نورانی رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) که صاحب تحفالعقول نقل کرده همین است در کلمات نورانی حضرت هست که «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة»[22] فرمود دنیا دو روز است یک روز فاطمه است یک روز مرضعه است آن روزی که پستان این پُست را به دهن این آقا میگذارند شیر میمکد این روز که روز معارفه اوست و به او ابلاغ میشود در آن روز این دنیا مرضعه است این شیر پست و مقام را به دهن او میریزد این خیلی خوشحال و خندان است همین مرضعه همین مادر یا همین دایه وقتی دوران فِطام کودک میرسد دوران دو سالگی او تمام میشود دوران شیر خوارگی او تمام میشود این را میخواهد از شیر بگیرد سابقاً که شیر خشک و اینها نبود وقتی میخواستند در لحظه فطام این کودک را از شیر بگیرند برای کودک بسیار دشوار بود گریه میکرد اینها پستان مادر را یک مقدار مواد تلخ میزدند که بچه احساس تلخی کند تا به زحمت این شیر را از کودک بگیرند حضرت فرمود آن روزی که این پست و مقام را از این آقا بگیرند این دیگر فاطمه است فِطام دارد دیگر رضاع نیست روزی گفتند تو رئیس اینجا باش امروز میگویند تو معزولی «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» این میشود دنیا اینکه میبینید همه به جان هم میافتند برای این دنیاست وگرنه کسی کشاورز باشد دامدار باشد صنعتگر باشد که نور است اینها با هم نمیجنگند.
مطابق حکمت بودن به بازی گرفتن دنیاپرستان
فرمود ما بازیگر نیستیم شما را به بازی گرفتن, حکمت است در بیانات نورانی حضرت امیر که از نهجالبلاغه خواندیم که کسی دنیا را داشت مذمّت میکرد حضرت فرمود دنیا یعنی چه تو دنیا را به هم زدی این زندگی دنیا خیلی حق است نور است عدل است این هم بیمارستان را به شما نشان داد هم گورستان را به شما نشان داد هم حوزه و دانشگاه را به شما نشان داد کجا به شما خیانت کرده اگر کاری که مربوط به مرگ و میر و رسوایی است این مخفی کرده باشد بعد بگویید ما را فریب داد فرمود آن بیچاره که بد نکرده هم گورستان را به شما نشان داد هم بیمارستان را به شما نشان داد هم حوزهها و دانشگاهها را به شما نشان داد کار بدی نکرده اگر این حیات دنیا را میگویید این همه انبیا این همه اولیا این همه صدیقین این همه بزرگان از همین دنیا به این مقام رسیدند که این مَتْجر اولیاست شما چرا خلط مبحث میکنید چه چیزی را بد میگویید.[23]
بنابراین این دو امر اول با هم هماهنگاند یعنی کلّ این نظام تکوینی حق است (یک) بطلان در آنها راه ندارد (دو) اما دنیا; یعنی این پُست برای من, این مقام برای من, این سِمت برای من, اینهاست این لهو و لعب و بازی و امثال ذلک و جز بازی چیز دیگر نیست آن کسی که به خلافت رسیده مثل حضرت امیر او خلافت را آبرو داده نه به وسیله خلافت آبرو گرفته روزی که آمده خدا را شکر کرد روزی هم که تحویل داد خدا را شکر کرد این برای او دنیا نیست این برای او آخرت است هر سِمتی هم همینطور است هر کاری هم همینطور است اما حالا چرا من نباشم دیگری باشد حالا که من نیستم تمام اوضاع را بخواهم به هم بزنم این میشود دنیا این مقام و اینها هست بازی است ما شما را داریم لحظهای به بازی میگیریم. فتحصّل که دنیایی که در پنج بخش بیان شده در سورهٴ «حدید» در سایر سوَر به دو بخش منحصر شده بازی است و خدا همین عناوین اعتباری را هم آفریده بالتبع لا بالاصل لکن کودک را به بازی گرفتن, حکمت است نه آن آفریننده بازیگر باشد مگر آنها که عروسکسازی میکنند بازیگرند آنها برای اینکه این بچهها را بازی بدهند کار حکیمانه میکنند شما چه چیزی میخواهید به این بچه بدهید که او خوشحال بشود کتاب میخواهید بدهید وسایل تحقیقی بدهید وسایل علمی و صنعتی بدهید این را از گریه بخواهید ساکت کنید ناچارید اسباببازی به او بدهید.
تلخیها و اختلافات ثمره استفاده نامطلوب از دنیا
پرسش:... پاسخ: حیات دنیا در برابر حیات آخرت است بازیچه مقابل ندارد الآن این دنیایی که انسان دارد زندگی میکند این ممرّ است برای آن مقرّ این کشاورزی, این دامداری, این تحصیل, این کارهای حوزوی و دانشگاهی همه اینها باید هدفمند باشد تا انسان به پاداش برسد این راه حقیقی است اما این وسطها چیزی است که به جایی نمیرسد آن وقت میشود خسارت, سرمایه باختن, خسارت است فرمود عمر را داری به چه چیزی صرف میکنی به این بازی داری صرف میکنی خب این تلخی را در برابر دارد اگر همین به عنوان خدمت باشد که «الکاسب حبیبُ الله» خب چطور وجود مبارک حضرت امیر به بزرگانی سِمت میداد که آنها نظامش را اداره کنند خب این عبادت بود اما اگر من نشدم اوضاع را به هم بزنم این میشود لهو و لعب, من شدم شدم نشد دیگری, میبینید یکی از روایات که انقلاب آن را تفسیر کرد و انسان معنایش را درست نمیفهمید همین حدیث نورانی است که «الراضی بفعل قومٍ کالداخل فیه معهم»[24] اگر دو نفر یا حوزویاند یا دانشگاهیاند یا یکی حوزوی یکی دانشگاهی است هر دو به مراحل رسیدند هر دو هم اهل یک شهرند یکی به سِمتی رسیده دیگری دستش به جایی بند نشد این اگر راضی باشد به کار او در تمام ثواب کار او شریک است اما اگر همین اوّلین بار غُر زده که ما چه عیب داشتیم و اختلاف داخلی را در روستا یا در محل یا در آن پایتخت انجام بدهد این میشود دنیا در آن بیانی که یکی از اصحاب به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که ای کاش برادر ما در این جبهه بود حضرت فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» او به کار ما راضی است؟ عرض کرد بله, فرمود در تمام کارهای ما شریک است[25] شما همه اختلافاتی که از هر غُدّهای بدتر است در هر روستا و شهری بررسی میکنید پایانش به دنیا برمیگردد که چرا من نه, این آقا آری! خب اگر شما راضی باشید او را تأیید کنی که در همه ثواب شریکی نه خودت مشکل میبینی نه او را از پا در میآوری فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» عرض کرد بله, فرمود در همه کارهای ما شریک است برای اینکه «إنّما یَجمع الناس الرضا والسُّخط»[26] این جزء غرر روایات وجود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» دنیا دو روز دارد یک روز مرضعه است که شیر به آدم میدهد یک روز هم فِطام, خب اگر فطامی در کار است انسان در روزِ شیر این قدر به این نمیچسبد. در همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «ص» که آیه 27 بود فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ در محل بحث فرمود اینها به دنبال چه چیزی دارند میگردند اگر به دنبال مختصر ثروتی میگردند ﴿أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ ثوره یعنی شوراندن شیار کردن ما یک بَقر داریم یک ثور, یک شکافتن داریم یک آشفتن, گاو را از آن جهت که میشکافد میگویند بَقَر, از آن جهت که شیار میکند کاملاً خاکها را زیر و رو میکند میگویند ثور این ﴿تُثِیرُ الْأَرْضَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 71 گذشت ﴿إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ﴾ از همین قبیل است فرمود اینها ﴿أَثَارُوا الْأَرْضَ﴾ کاملاً زمین را شکافتند و شیار کردند و کشاورزیهای مهم داشتند شما که در مکه در سنگلاخ زندگی میکنید چیزی ندارید ﴿وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ اما ﴿أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾ و بساط اینها را خدا برچید و خدا به اینها ظلم نکرد اینها به خودشان ظلم کردند.
عبرتآموزی از وقایع تاریخی, تکمیلکننده تفکرات ذهنی
در جریان قارون آیه 78 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این بود ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ قارون با همه آن ثروتی که داشت که ﴿لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ معذلک قرآن فرمود سرمایهدارتر از تو هم بود ما آنها را خاک کردیم فرمود: ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ این صنادید قریش ﴿مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ این یک دهم ثروت گذشتهها را ندارند آخر اینها به چه چیزی مینازند یا ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[27] یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ این یک فکر جاهلی بود که هنوز هم کم و بیش هست میگفتند این زمین, مِلک نمیر است این نمیر بودن از همان تفکر جاهلی بود که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گوشهای از آن بیان شده آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بود وقتی که آن شخص تبهکار وارد آن باغ خرم شد ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ بادَ یعنی هَلَک, تَبیدُ یعنی تَهلک گفت این باغ یک باغ نمیر است حالا یا ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ است یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ است خیال میکنند این ماندگار است فرمود نه این مانده است نه آن مانده است ما همه اینها را خاک کردیم اینها قدری فکر کنند قدری عبرت بگیرند عبور کنند بروند نگاه کنند تنها همان فکر درونیِ ذهنی نباشد بلکه با اندیشههای بیرونی همراه باشد که ثمربخشتر باشد ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾.
بررسی اقوال در ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ و بیان نظر نهایی
این درست است که ادامه معصیت, ممکن است ـ خدای ناکرده ـ به کفر برسد اما این با آیات قبلی باید هماهنگ باشد آیات قبلی درباره خود کفار است اینطور نیست که اینها اول از معاصی صغیره به کبیره, از معصیت کبیره به اکبر که کفر باشد برسند آیه میخواهد بگوید عاقبت اینها سوء است اینها سوء عاقبت دارند آن هم جهنم است هم در دنیا خِزی است هم ﴿خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیَا﴾ و هم در آخرت چرا, چون ﴿کَذَّبُوا﴾ نه اینکه عاقبت معصیتکاران کفر است عاقبت همینهایی که ﴿أَسَاءُوا﴾ عاقبتشان ﴿السُّوءی﴾ است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است ﴿أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾ که دلیل است ﴿وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ﴾ اینها از دیرزمان دین را مسخره میکردند نه اینکه عاقبت اینها مسخره کردن دین باشد یا تکذیب باشد چون زمینه, زمینه کفر است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
[1] . سورهٴ روم, آیات 1 ـ 3.
[2] . سورهٴ روم, آیهٴ 4.
[3] . در کنزالدقائق, ﴿یَنْصُر مَن یشاء﴾ نیامده است.
[4] . الکافی, ج8, ص269 و 270.
[5] . تفسیر کنزالدقائق, ج10, ص175 و 176.
[6] . سورهٴ بقره, آیات 144, 149 و 150.
[7] . سورهٴ روم, آیات 4 و 5.
[8] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 53.
[9] . التفسیر الکبیر, ج25, ص82.
[10] . سورهٴ ص, آیهٴ 27.
[11] . سورهٴ دخان, آیهٴ 39.
[12] . نهجالبلاغه, خطبه 42.
[13] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 48.
[14] . سورهٴ ملک, آیهٴ 14.
[15] . سورهٴ نحل, آیهٴ 75.
[16] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 45.
[17] . سورهٴ قصص, آیهٴ 78.
[18] . الکشاف, ج3, ص470.
[19] . سورهٴ حدید, آیهٴ 20.
[20] . سورهٴ محمد, آیهٴ 36.
[21] . سورهٴ هود, آیهٴ 61.
[22] . تحف العقول, ص35.
[23] . ر.ک: نهجالبلاغه, حکمت 131.
[24] . نهجالبلاغه, حکمت 154.
[25] . ر.ک: نهجالبلاغه, خطبه 12.
[26] . نهجالبلاغه, خطبه 201.
[27] . سورهٴ همزه, آیهٴ 3.
- مطابق تأویل بودن معنای آیات بر شکست ایرانیان در آینده؛
- عدم جریان نسخ در آیات ابتدایی سورهٴ روم؛
- راهکار بهرهوری صحیح از وقایع تاریخی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمّی وَإِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ(8) أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (9) ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ (10)﴾
مروری بر مباحث در اخبار از پیروزی روم مغلوب و نشاط مؤمنان در آن زمان
سورهٴ مبارکهٴ «روم» همانطور که ملاحظه فرمودید در مکه نازل شد آغاز این سوره یک مسئله تاریخی را مطرح فرمود که در نبرد بین ایرانیها و رومیها, ایرانیها پیروز شدند و رومیها شکست خوردند بعد فرمود همین مغلوبین یعنی رومیها بعداً در ظرف سه تا ده سال آینده پیروز میشوند در آن روز نشاطی نصیب مؤمنین میشود و روشن شد که منظور از این نشاط, پیروزی مؤمنان است در جریان بدر؛ ممکن است همزمان شده باشد با پیروزی رومیها بر ایرانیها. این سوره در مکه نازل شد اِخبار از آینده است فرمود وقتی ما از مکه به مدینه رفتیم در ظرف سه تا ده سال آینده چنین قضیهای اتفاق میافتد حضرت مهاجرت فرمود از مکه به مدینه و در مدینه بعد از مدتی جریان بدر اتفاق افتاد مسلمانها پیروز شدند و خوشحال شدند همزمان در نبرد متقابل رومیها و ایرانیها, رومیها هم پیروز شدند و نشاط مؤمنان برای آن است که در جنگ بدر پیروز شدند.
بیان تأویل آیات ابتدایی سورهٴ مریم در برخی روایات
اما روایاتی که در مسئله هست آنچه مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در روضه کافی با یک سند معتبر از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل کرد این روایت چهار اشکال دارد از یک سو, معارض بیرونی هم دارد از سوی دیگر. در این روایتی که مرحوم صاحب تفسیر کنزالدقائق هم این را در جلد ده صفحه 174 و 175 نقل کرد عبارت از این است این روایت را مرحوم کلینی از ابن محبوب از جمیل بن صالح از ابی عبیده از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) نقل میکند راوی میپرسد که این ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ ٭ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ﴾[1] چیست؟ حضرت فرمود این آیه یک تفسیر دارد و یک تأویل, معلوم میشود بخش قابل توجهی از فرمایشات حضرت ناظر به تأویل آیه است نه تفسیر, فرمود: «یا أبا عبیده إنّ لهذا تأویلاً لا یعلمه الاّ الله و الراسخون فی العلم من آل محمد(صلوات الله علیهم)» این معلوم میشود که مستفاد از ظاهر آیه نیست چون اگر ظاهر آیه بود که خیلی از مفسّران میفهمیدند این مربوط به باطن آیه است و تأویل آیه است که حقیقتش نزد اهل بیت(علیهم السلام) است.
مطابق تأویل بودن معنای آیات بر شکست ایرانیان در آینده
آن قصه را حضرت از اینجا شروع میکند که چون رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) از مکه به مدینه مهاجرت کردند و اسلام را علنی و شکوفا کردند نامهای برای سلطان روم نوشتند با پیکی فرستادند و نامهای هم به پادشاه ایران فرستادند با پیکی فرستادند پادشاه روم نامه را گرامی داشت و پیک حضرت را هم با اکرام پذیرایی کرد اما پادشاه ایران نامه را سبک شمرد و درید و پیک او را هم خفیف شمرد خب این فرستادن نامه آن اواخر عمر حضرت بود بعد از پیروزی اسلام در جزیرةالعرب به صورت رسمی بود. بعد فرمود پادشاه ایران در آن روز با پادشاه روم در جنگ بودند و مسلمانها علاقهمند بودند که پادشاه روم پیروز بشود و پادشاه ایران شکست بخورد «وکانوا لناحیه أرجیٰ منهم لِمَلِکِ فارس» اینها علاقهای داشتند محبّتهایی بین مسلمانها و بین رومیها بود وقتی رومیها شکست خوردند مسلمانها متأثّر شدند و غمگین شدند آیه نازل شد که در آینده رومیها پیروز میشوند و ایرانیها شکست میخورند آیه را اینطور معنا میکند که همین ایرانیها که امروز غالب شدند بعد از مدتی از سه تا ده سال مغلوب میشوند خب این قرائت رایجی نیست آیه را مطابق با قرائت مشهور تفسیر نفرمود, فرمود آیه نازل شد که «﴿الم غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الْأَرْضِ﴾ یعنی غلبتها فارس ﴿ فِی أَدْنَی الْأرْضِ﴾ و هی الشامات و ما حولها ﴿وَهُمْ﴾ یعنی و فارس من بعد غلبهم الروم سیُغلَبون» خب این با قرائت معروف هماهنگ نیست.
تأویلی بودن معنای آیه بر شکست ایرانیها در مقابل مسلمانان بعد از رحلت پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود: «یعنی یغلبهم المسلمون» نه «یغلبهم رومییون», چه وقت؟ آن وقتی که حضرت رحلت کردند خلیفه اول رفت خلیفه دوم یعنی عمر ایران را گرفت خب این اصلاً کاری با آیه ندارد بعد سائل سؤال میکند آخر اینکه ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ نیست فرمود: ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾[2] درست است هر حادثهای که اتفاق میافتد به عنایت الهی است با تدبیر الهی است این همان تأویل آیه است که حضرت بیان میکند نه تفسیر آیه, تفسیر آیه این است که اینکه مغلوب بود غالب میشود نه اینکه ایرانیها که بر رومیها غالب بودند بعد از چندین سال بعد از رحلت حضرت نبردی بین مسلمانها و ایرانیها اتفاق میافتد و مسلمانها پیروز میشوند این با تفسیر آیه هماهنگ نیست این با تأویل آیه هماهنگ است «قد مضی للمؤمنین سنونَ کثیرةٌ مع رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و فی امارة أبی بکر و إنّما غلب المؤمنون فارسَ فی امارة عمر فقال ألم أقلّ لکم إنّ لهذا تأویلاً و تفسیرا» من گفتم این تفسیری دارد و تأویلی دارد من دارم تأویل آیه را برای تو میگویم خب البته هر حادثهای که اتفاق میافتد ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ بعد فرمود: «والقرآن یا أبا عبیده ناسخٌ و منسوخٌ أما تسمع لقول الله عزّ و جلّ ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾» قرآن ناسخی دارد منسوخی دارد تقدیمی دارد تأخیری دارد خب این کلاً از فضای تفسیر خارج خواهد بود «یعنی إلیه المشیئة فی القول أن یؤخّر ما قدّم و یقدّم ما أخّر فی القول الی یوم یحتم القضاء بنزول النصر فیه علی المؤمنین فذلک قوله عزّ و جل ﴿وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَن یَشاء﴾[3] أی یومَ یحتمُ القضاء بالنصر».[4]
تأویلی بودن معنای آیه بر پیروزی امویان بر روم و شکست آنها در زمان حضرت حجّت(سلام الله علیه)
در روایت بعد که در کنزالدقائق آمده ابیبصیر از وجود مبارک امام صادق سؤال میکند این را کاملاً بر جریان پیروزی بعدها که بنیامیّه بر رومیها پیروز شدند تطبیق میکنند ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ یعنی به وسیله اموی چون در زمان حکومت اموی رومیها مغلوب شدند خب همین بنیامیّه که غالب شدند چه وقت مغلوب میشوند؟ وقتی وجود مبارک حضرت ظهور کرد تفکّر اموی یا در زمان رجعت، اینها مغلوب میشوند کلاً فضای این بخش از روایاتی که وارد شده تأویلی است نه تفسیری برای اینکه حضرت فرمود: «هُم بنو امیّة و إنّما أنزل الله عزّ و جلّ الم غَلَبَتِ الرومَ بنو امیّة» یعنی تأویل آیه این است «غَلَبَتَ الرومَ» که «روم» بشود مفعول, فاعلش بنیامیّه است «غلبت الروم بنو امیّه فی أدنی الأرض و هم» یعنی بنیامیّه «من بعد غلبهم سیُلغبون فی بضع سنین», «بضع سنین» یعنی چه؟ یعنی شاید مثلاً یک میلیون سال یا دو میلیون سال بعد, ما که نمیدانیم حضرت چه وقت ظهور میکند «لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ» خدای سبحان «یُفرح المؤمنین بنصر الله عند قیام القائم(علیه السلام)»[5] این حق است اما این تأویل آیه است و تطبیق است نه به عنوان تفسیر.
عدم جریان نسخ در آیات ابتدایی سورهٴ روم
پرسش: ببخشید در مورد ناسخ و منسوخ... پاسخ: بله, فرمود اصل, حق است ناسخی داریم منسوخی داریم بدایی داریم تقدیم و تأخّر داریم اما ما ناسخ و منسوخی نداشتیم چه چیزی , چه چیزی را نسخ کرد یک وقت است ما دو آیه داریم نظیر مسئله قبله که یکی میفرماید بیتالمقدس بود که قبله مسلمانها بود بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾[6] این میشود ناسخ آن میشود منسوخ این درست است اما یک آیه است این یک آیه دارد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ خب ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ رومیها شکست خوردند از چه کسی شکست خوردند از بنیامیّهای که بعدها میآیند یا آن ایرانیها اگر ما دو آیه داشته باشیم یکی آیه ناظر به مطلبی, آیه دوم ناظر به همان مطلب باشد مسئله ناسخ و منسوخ مطرح است.
پرسش: راوی سؤال کرد پس چطور در زمان عمر اتفاق افتاد امام این را حمل کردند بر نسخ؟
پاسخ: نه, چه چیزی نسخ شد یعنی همین ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ نسخ شد ﴿بِضْعِ سِنِینَ﴾ یک کلمه است این دو جا که وارد نشد یکی دیگری را نسخ بکند آن بداست ﴿لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ﴾ درست است تقدیم و تأخیر درست است فعلاً مصلحت در این است که اینها باشند بعد مصلحت در این است که آنها باشند این اصل کلی است این ناسخ و منسوخ نیست اینکه خدای سبحان چه چیزی را مقدم میدارد چه چیزی را مؤخّر میدارد این حق است اما ما آیهای داشته باشیم که نازل شده باشد که مثلاً بنیامیّه پیروز میشوند آیهای نازل شده باشد که مثلاً فلان, یکی باید باطل باشد یکی حق در حالی که هر دو حق است هر دو واقع شده چیزی, چیزی را نسخ نکرده.
عبارت ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مؤید مدّعا بر پیروزی مؤمنان بر کافران
پرسش: اینها به واسطه اینکه روم پیروز میشد از نظر سیاسی... پاسخ: نه, به هر حال آیه دارد که مؤمنین به نصر خدا پیروز میشوند ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾[7] این ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ مفعول واسطه است برای ﴿یَفْرَحُ﴾ خب اگر مؤمنون ﴿بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ پیروز میشوند ظاهرش این است که خدا اینها را یاری میکند. اگر ﴿یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ ٭ بِنَصْرِ اللَّهِ﴾ یعنی مؤمنون با نصر الهی پیروز میشوند این چه کار دارد که کافری پیروز شده کافری شکست خورده مؤمنون به نصر الهی پیروز بشوند بنابراین نصر الهی میشود امر دینی, کافری با کافری جنگیده یکی شکست خورده یکی پیروز شده این نصر الله است؟! خدای سبحان نصر خودش را به انبیا و اولیا میدهد مؤمنون بما أنّهم مؤمنون تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است مؤمن نگفت مکّیها, نگفت عربها, مؤمن به چه کسی گفته میشود مؤمن بما أنّه مؤمن به نصر خدا پیروز میشود اگر سخن از حجاز بود سخن از مکه بود سخن از مدینه بود سخن از تازی و فارسی بود سخن از عرب و عجم بود این به امر تاریخی برمیگشت اما وقتی سخن از ایمان است نصر الهی راجع به بدر است وگرنه کافری بر کافری پیروز میشود مسلمانها خوشحال بشوند؟!
راهکار بهرهوری صحیح از وقایع تاریخی
عمده آن است که ما چه کار بکنیم که از این وقایع بهرههای صحیح ببریم ما یک تماشا داریم یک عبرت, تماشا برای گزارشگران و تاریخنگاران و اینهاست که فلان حادثه پیش آمد فلان حادثه پس رفت این گزارش است اولاً گزارش و اطلاعات سواد نیست چیزی را دیده نوشته, اگر کسی بتواند تحلیل کند علل و معالیل این موفقیت و آن هزیمت و شکست را ارزیابی کند این میشود علم تاریخ وگرنه فلان کس آمد فلان کس رفت فلان کس کشته شد این میشود گزارش و اطلاعات این را نمیگویند علم, اگر کسی تحلیل کرد علت پیروزی, علت شکست, مبادی پیروزی و عواقب شکست را ارزیابی کرد این کار علمی است فرمود شما یک تماشا دارید که علم نیست و سودآور هم نیست این میشود گزارش, یک عبرت دارید که از جهل به علم عبور میکنید از غفلت به توجه عبور میکنید از سهو و نسیان به تذکر عبور میکنید از جهالت و سفاهت به عقل عبور میکنید این میشود عبرت و قرآن میگوید: ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾ یعنی عبرت بگیرید عبور کنید از بیسوادی به سواد, از غفلت به هوشیاری.
راهکار اول: تفکر در آفاق و انفس
﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ در بحث دیروز اشاره شد که این سخن از آیات انفسی و آفاقی نیست که جناب فخررازی خودش را به زحمت انداخت که بگوید اینجا چرا ﴿أَنفُسِهِم﴾ مقدم شد و در آیه ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ﴾,[8] ﴿أَنفُسِهِمْ﴾ مؤخّر شد[9] این سخن در این نیست که اینها درباره معرفت نفس فکر کنند فرمود: ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ در درونشان چرا ننشستند ارزیابی کنند که این نظام حق است و اگر حق است زماندار است اگر طبق سرگردانیِ مشهود در اشعار خیام و امثال خیام است ـ گرچه او منزّه از این سرگردانی است ـ که میآید و میرود خراب میشود و آباد میشود این سر از پوچی در میآورد اما اگر کسی بررسی کند که این نظام حق است حتماً یقین پیدا میکند که این نظام, زمانمند است باید به مقصد برسد اگر حق است عادل حتماً باید پاداش ببیند, ظالم حتماً باید کیفر ببیند اینطور نیست که هر که هر چه کرد, کرد وقتی ثابت شد نظام حق است میشود مطلب اول, الاّ ولابد ثابت میشود زماندار است این درس و بحث خواندن همه آزمون است اگر امتحان, حق است خب نتیجه دادن هم حق است نمرهگیری هم حق است این عالَم ﴿بِالْحَقِّ﴾ آفریده شده حالا یا «باء», «باء» مصاحبه است یا «باء», «باء» ملابسه در بحثهای قبلی مخصوصاً دیروز اشاره شد که گاهی به صورت قضیه سالبه, گاهی به صورت قضیه موجبه آمده, گاهی میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾[10] ما پوچ خلق نکردیم گاهی میفرماید: ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[11] این «باء» اگر «باء» مصاحبه باشد یعنی جهان در صحبت حقیقت آفریده شده اگر «باء» ملابسه باشد یعنی در لباس حقیقت عرضه شده اگر حقیقت در عالَم هست و عالَم با حق است باید هدفمند باشد, اگر هدفمند باشد کار هیچ کسی هدر نمیرود اگر کار هیچ کسی هدر نمیرود پس ما باید به مقصد برسیم دیگر مقصد, آزمون نیست لذا آنجا شریعت نیست «إنّ الیوم عملٌ و لا حساب و غَداً حسابٌ و لا عمل»[12] فردا جای عمل نیست فلان کار حلال است فلان کار حرام, فلان کار باید فلان کار نباید, فردا اگر مسئله شریعت بود وحی و نبوّت بود میشد دنیای دیگر, دیگر یوم الآخرة نبود دیگر پاداش و کیفر نبود, پس یوم دنیا که یوم عمل و آزمون است این منتهی میشود به یوم المعاد که دارالقرار است هر متحرّکی باید به مقصد برسد حرکت نمیتواند دائمی باشد دوامِ حرکت یعنی چیزی دائماً بگردد این یعنی پوچی و بیهدفی حرکت به سوی چیزی رفتن است نه حرکت یعنی گشتن به دور خود, حرکت چه مستدیر چه مستقیم هدفمند است حرکت با ابدیّت مستحیل است الاّ ولابد نظام حرکت باید به دارالقرار برسد دارالقرار همان معاد است لذا فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[13] این گردونه بالأخره آرام میگیرد حالا بعد از اینکه خدای سبحان این نظام را به نظام آخرت تبدیل کرد دوباره دنیایی خلق میکند یا نه آن دیگر به فضل الهی و به قدرت الهی است که بحث دیگری دارد.
حقانیّت و زمانمند بودن نظام هستی ثمره تفکّر انسان
بنابراین فرمود شما اگر فکر بکنید یقیناً به دو مطلب پی میبرید یکی اینکه نظام, باطل نیست این نظام دقیق که اگر دانشمندان را ما میگوییم دانشمند برای اینکه گوشهای از اسرار معلوم را میفهمند خب آن که معلوم آفریده است میتوانست طبیعت باشد یا یک مبدأ علیم است چرا ما به این آقا میگوییم مهندس کشاورزی برای اینکه این پنج درصد یا شش درصد اسرار این گیاهان و درختان را فهمید خب چطور این شده دانشمند آن که اصلِ درخت و گیاه و کلّ کشاورزی را آفرید او عالِم نیست میشود طبیعت, کار طبیعت است؟! چرا ما به این آقای طبیب میگوییم عالِم برای اینکه این پنج درصد اسرار خلقت بدن انسان را فهمید آن که بدنآفرین است او مبدأ علیم حکیم نیست آن که معلوم را آفرید او علیم نیست ﴿أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾[14] چه رسد به مسئله روح, پس اگر کسی این نظام را بررسی کرد الاّ ولابد به دو مطلب پی میبرد یکی اینکه نظام, حق است «ما خلقه الله باطلا» یکی اینکه زمانمند است اجل مسمّا دارد.
راهکار دوم: تفحص در آثار تاریخی و عبرتآموزی از آن
پرسش: خیلی بعید است که کفار تفکر بکنند...
پاسخ: بله, خود قرآن فرمود: ﴿أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ﴾[15] است, ﴿إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ﴾ است فرمود حالا اینها که کافرند راه حوزوی و دانشگاهی و اینها را طی نکردند یک راه مردمی هم هست و آن این است که فحصی کنند این آثار باستانی را ببینند این میراث فرهنگی را ببینند, ببینند کسانی را ما خاک کردیم که از اینها داناتر بودند نیرومندتر بودند سرمایهدارتر بودند تولیدشان بیشتر بود شما که در یک سنگلاخ زندگی میکنید مکان غیر ذی زرع زندگی میکنید شما این عاد را ببینید این ثمود را ببینید فرمود ما کسانی را خاک کردیم که ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾[16] فرمود این صنادید قریش یک دهم قدرت و ثروت کشاورزی و دامداری دیگران را نداشتند آن روز صنعتی در کار نبود هر چه بود کشاورزی و دامداری بود خب فرمود اینها به چه چیزی میخواهند بنازند اگر مختصری شتر دارند ما کسانی را خاک کردیم از بین بردیم که این متمکّنان حجاز ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ جریان قارون را هم که بازگو کرد در سورهٴ «قصص» فرمود ما کسانی را قبل از قارون از بین بردیم که ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً﴾[17] فرمود اینها فکر بکنند مقداری آثار باستانی را بشناسند مقداری میراث فرهنگی را بشناسند این فکرشان با عبرت همراه باشد بلکه بیدار بشوند خب اگر فکر در درون, مشاهده در بیرون به عنوان تماشا نباشد به عنوان عبرت باشد یک مقدار راهگشاست.
عاقبت به خیری ثمره شیرین اندیشه و انگیزه صحیح
بعد فرمود ما یک حُسن عاقبت داریم یک سوء عاقبت, آنها که اهل اندیشه و انگیزه با هماند حُسن عاقبت دارند که پایانشان بهشت است اینها که نه اندیشه دارند نه انگیزه دارند عالماً عامداً بیراهه میروند راه دیگران را میبندند پایان کارشان این است ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ علی وجهٍ یا ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا﴾, ﴿السُّوءی﴾ علی وجه آخر, پایان کار کسانی که بیراهه رفتند و راه دیگران بستند سوء العاقبة است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است اینها که ﴿أَسَاءُوا﴾ کار بد کردند سیّئه داشتند کفر ورزیدند عاقبتشان چیست؟ ﴿السُّوءی﴾ این ﴿السُّوءی﴾ در برابر «أسوأ» نظیر حُسنی در برابر أحسن است, أحسن مذکر, حُسنیٰ مؤنث, أسوء مذکر, «سوءیٰ» مؤنث, این «سوءیٰ» همان سوء عاقبت است چرا اینها سوء عاقبت دارند ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ یعنی «لأن کذّبوا» این تعلیل است یا راهی که جناب زمخشری احتمال داده که این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ عطف بیان ﴿السُّوءی﴾ باشد ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ یعنی چه کار کردند آن کار سیّئشان چه چیزی بود عطف بیانش ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ خبر کان محذوف شده بالأخره یا خبر محذوف است که یکی از محتملات مطرح در کشاف است[18] یا نه, خبر همان ﴿عَاقِبَةَ الَّذِینَ﴾ است که مقدم شد برای افاده حصر و ﴿السُّوءی﴾ اسم «کان» است «ثمّ کان السوءیٰ عاقبة الذین أساؤا» پس فرمود سرّ اینکه اینها گرفتار سوء عاقبتاند این است که کفر ورزیدند ما هر چه خواستیم اینها را بیدار کنیم بیدار نشدند با علم با تذکره با هشدار بیدار نشدند.
پرسش: ببخشید اگر مفعولبه باشد چطوری معنا کنیم؟
پاسخ: مفعول مطلق است نه مفعولبه اگر مفعولبه باشد یعنی کار زشت را انجام دادند.
نتایج چهارگانه تفکر انسان
آیه هشت همین سوره این بود که ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ این ﴿أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ یعنی بنشینند در درونشان فکر کنند که ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این نتیجه اول, این نتیجه اول را به صورت مثبت و منفی در قرآن کریم مکرّر ذکر کردند قضیه سالبهاش در آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «ص» است که فرمود: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا باطِلاً﴾ گاهی میفرماید: ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ که حصر کرده به صورت موجبه است گاهی به صورت سالبه است که فرمود بطلان در کار ما نیست ما لاعب نیستیم بازیگر نیستیم این چهار مطلب بود که قبلاً مبسوطاً گذشت یکی اینکه کلّ نظام حق است به نحو قضیه موجبه, یکی اینکه اصلاً بطلان در نظام راه ندارد به نحو قضیه سالبه, یکی اینکه دنیا جز لهو و لعب چیز دیگر نیست بازی است و بازیگری (سه) یکی اینکه ما بازیگر نیستیم ما لاعب نیستیم (چهار) این اوّلی و دومی با هم هماهنگاند گاهی به صورت ایجاب است گاهی به صورت سالبه است میگوییم زید جز حق چیزی نمیگوید زید هرگز حرف باطل نمیزند اینها مؤیّد یکدیگرند اما آن دو طایفه نیازمند به توضیح و توجیه بود یکی اینکه در سورهٴ «حدید» به پنج قسم تقسیم کرده که ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[19] این مراحل پنجگانه دنیا جز بازی و سرگرمی چیز دیگر نیست در بخش دیگری به دو قسم منحصر کرده که ﴿إنَّما الْحَیاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ﴾[20] معلوم میشود آن سه قسم دیگر هم یک بازی بیش نیست آن زینت و آن تفاخر و آن تکاثر به همین لهو و لعب برمیگردد پس دنیا جز بازیچه چیز دیگر نیست.
تبیین حقانیت نظام تکوین و بازیچه بودن دنیا
پرسش:... حق و باطل بازی و غیر بازی را آنها نمیفهمیدند که این حق است این باطل است.
پاسخ: نه, حالا مسئله حق و باطل یک چیز دیگر است مسئله جِدّ و بازی چیز دیگر است آن مسئله حق و باطل که با هم هماهنگاند دنیا یعنی سماوات و ارض فقط حق است و اصلاً بطلان در سماوات و ارض نیست درباره دنیا فرمود جز بازی چیز دیگر نیست بعد فرمود ما بازیگر نیستیم پس این دنیا را چه کسی آفرید اگر شما بازیگر نیستید دنیا را چه کسی آفرید در جریان خلقت هیچ بطلانی در آسمان نیست در نظام سپهری نیست در زمین نیست در دریا نیست در صحرا نیست همه عالِمانه دارند کار میکنند تمام علومی که بشر دارد از گوشههای همین اسرار خلقت است پس هیچ بینظمی در عالَم نیست آن دو آیه هم با هم هماهنگاند هم راجع به نظام تکوین است اما این مسئله دنیا, دنیا غیر از زمین است غیر از آسمان است غیر از حیات است غیر از دامداری و کشاورزی است اینها دنیا نیست دنیا این است که این مقام و پُست برای من است, این میز برای من است, این درآمد برای من است, این جاه برای من است, این لقب برای من است این بازیها این میشود دنیا این جز بازی و سرگرمی چیز دیگری نیست این یک امر اعتباری است فرمود ما بازیگر نیستیم ولی اینها بازی است یعنی اهل دنیا را به این بازیگری سرگرم کردن, حکمت است نمونههایش هم قبلاً گفته شد که یک پدر حکیم, یک پدر فقیه وقتی به منزل میرود مقداری اسباببازی برای بچههایش میخرد این اسباببازی, بازی است به غیر از بازی و لهو و لعب چیز دیگر نیست اما پدر فقیه یا پدر حکیم بازیگر نیست کودک را به بازی گرفتن, حکمت است اگر این پُست و مقام و این عناوین اعتباری نباشد کسی تن به این علوم و این کارها نمیدهد فرمود ما مقداری این پستان کودکانه را در دهن اینها میگذاریم که اینها کمی سرگرم بشوند و کار کنند ولی بدانند اینها بازی است که اگر آمد خوشحال نشوند اگر رفت هم نگران نشوند خب بالأخره چهار روز ما, چهار روز دیگری آن روزی که به ما دادند خیلی خوشحال بشویم روزی که بخواهند از ما بگیرند دعوا راه بیندازیم این نباشد و گرنه کسب حلال عبادت است کشاورزی عبادت است دامداری عبادت است اینها که دنیا نیست اینها کارهای الهی است فرمود خدا شما را مأمور کرده است که ﴿وَاسْتَعْمَرَکُمْ﴾ فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیَها﴾[21] خدا استعمار کرده یعنی الف و سین و تاء نشان میدهد که خدا از ما حتماً طلب کرده که زمین را آباد کنیم اینکه دنیا نیست این کار, عبادت است اما حالا گفتند این سِمت برای شما, شما این مقام را دارید این میشود دنیا اگر انسان به عنوان وظیفه این کار را انجام بدهد خب این هم یک عبادت و خدمت است اما اگر به عنوان اینکه به جاه و به حقوق بیشتر و مزایای بیشتر و احترام بیشتر و به اینها برسد باشد روزی که رسیده خوشحال باشد روزی که از دست او گرفتند دعوا راه بیندازد این معلوم میشود دنیاست. این بیان نورانی رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة والثناء) که صاحب تحفالعقول نقل کرده همین است در کلمات نورانی حضرت هست که «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة»[22] فرمود دنیا دو روز است یک روز فاطمه است یک روز مرضعه است آن روزی که پستان این پُست را به دهن این آقا میگذارند شیر میمکد این روز که روز معارفه اوست و به او ابلاغ میشود در آن روز این دنیا مرضعه است این شیر پست و مقام را به دهن او میریزد این خیلی خوشحال و خندان است همین مرضعه همین مادر یا همین دایه وقتی دوران فِطام کودک میرسد دوران دو سالگی او تمام میشود دوران شیر خوارگی او تمام میشود این را میخواهد از شیر بگیرد سابقاً که شیر خشک و اینها نبود وقتی میخواستند در لحظه فطام این کودک را از شیر بگیرند برای کودک بسیار دشوار بود گریه میکرد اینها پستان مادر را یک مقدار مواد تلخ میزدند که بچه احساس تلخی کند تا به زحمت این شیر را از کودک بگیرند حضرت فرمود آن روزی که این پست و مقام را از این آقا بگیرند این دیگر فاطمه است فِطام دارد دیگر رضاع نیست روزی گفتند تو رئیس اینجا باش امروز میگویند تو معزولی «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» این میشود دنیا اینکه میبینید همه به جان هم میافتند برای این دنیاست وگرنه کسی کشاورز باشد دامدار باشد صنعتگر باشد که نور است اینها با هم نمیجنگند.
مطابق حکمت بودن به بازی گرفتن دنیاپرستان
فرمود ما بازیگر نیستیم شما را به بازی گرفتن, حکمت است در بیانات نورانی حضرت امیر که از نهجالبلاغه خواندیم که کسی دنیا را داشت مذمّت میکرد حضرت فرمود دنیا یعنی چه تو دنیا را به هم زدی این زندگی دنیا خیلی حق است نور است عدل است این هم بیمارستان را به شما نشان داد هم گورستان را به شما نشان داد هم حوزه و دانشگاه را به شما نشان داد کجا به شما خیانت کرده اگر کاری که مربوط به مرگ و میر و رسوایی است این مخفی کرده باشد بعد بگویید ما را فریب داد فرمود آن بیچاره که بد نکرده هم گورستان را به شما نشان داد هم بیمارستان را به شما نشان داد هم حوزهها و دانشگاهها را به شما نشان داد کار بدی نکرده اگر این حیات دنیا را میگویید این همه انبیا این همه اولیا این همه صدیقین این همه بزرگان از همین دنیا به این مقام رسیدند که این مَتْجر اولیاست شما چرا خلط مبحث میکنید چه چیزی را بد میگویید.[23]
بنابراین این دو امر اول با هم هماهنگاند یعنی کلّ این نظام تکوینی حق است (یک) بطلان در آنها راه ندارد (دو) اما دنیا; یعنی این پُست برای من, این مقام برای من, این سِمت برای من, اینهاست این لهو و لعب و بازی و امثال ذلک و جز بازی چیز دیگر نیست آن کسی که به خلافت رسیده مثل حضرت امیر او خلافت را آبرو داده نه به وسیله خلافت آبرو گرفته روزی که آمده خدا را شکر کرد روزی هم که تحویل داد خدا را شکر کرد این برای او دنیا نیست این برای او آخرت است هر سِمتی هم همینطور است هر کاری هم همینطور است اما حالا چرا من نباشم دیگری باشد حالا که من نیستم تمام اوضاع را بخواهم به هم بزنم این میشود دنیا این مقام و اینها هست بازی است ما شما را داریم لحظهای به بازی میگیریم. فتحصّل که دنیایی که در پنج بخش بیان شده در سورهٴ «حدید» در سایر سوَر به دو بخش منحصر شده بازی است و خدا همین عناوین اعتباری را هم آفریده بالتبع لا بالاصل لکن کودک را به بازی گرفتن, حکمت است نه آن آفریننده بازیگر باشد مگر آنها که عروسکسازی میکنند بازیگرند آنها برای اینکه این بچهها را بازی بدهند کار حکیمانه میکنند شما چه چیزی میخواهید به این بچه بدهید که او خوشحال بشود کتاب میخواهید بدهید وسایل تحقیقی بدهید وسایل علمی و صنعتی بدهید این را از گریه بخواهید ساکت کنید ناچارید اسباببازی به او بدهید.
تلخیها و اختلافات ثمره استفاده نامطلوب از دنیا
پرسش:... پاسخ: حیات دنیا در برابر حیات آخرت است بازیچه مقابل ندارد الآن این دنیایی که انسان دارد زندگی میکند این ممرّ است برای آن مقرّ این کشاورزی, این دامداری, این تحصیل, این کارهای حوزوی و دانشگاهی همه اینها باید هدفمند باشد تا انسان به پاداش برسد این راه حقیقی است اما این وسطها چیزی است که به جایی نمیرسد آن وقت میشود خسارت, سرمایه باختن, خسارت است فرمود عمر را داری به چه چیزی صرف میکنی به این بازی داری صرف میکنی خب این تلخی را در برابر دارد اگر همین به عنوان خدمت باشد که «الکاسب حبیبُ الله» خب چطور وجود مبارک حضرت امیر به بزرگانی سِمت میداد که آنها نظامش را اداره کنند خب این عبادت بود اما اگر من نشدم اوضاع را به هم بزنم این میشود لهو و لعب, من شدم شدم نشد دیگری, میبینید یکی از روایات که انقلاب آن را تفسیر کرد و انسان معنایش را درست نمیفهمید همین حدیث نورانی است که «الراضی بفعل قومٍ کالداخل فیه معهم»[24] اگر دو نفر یا حوزویاند یا دانشگاهیاند یا یکی حوزوی یکی دانشگاهی است هر دو به مراحل رسیدند هر دو هم اهل یک شهرند یکی به سِمتی رسیده دیگری دستش به جایی بند نشد این اگر راضی باشد به کار او در تمام ثواب کار او شریک است اما اگر همین اوّلین بار غُر زده که ما چه عیب داشتیم و اختلاف داخلی را در روستا یا در محل یا در آن پایتخت انجام بدهد این میشود دنیا در آن بیانی که یکی از اصحاب به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که ای کاش برادر ما در این جبهه بود حضرت فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» او به کار ما راضی است؟ عرض کرد بله, فرمود در تمام کارهای ما شریک است[25] شما همه اختلافاتی که از هر غُدّهای بدتر است در هر روستا و شهری بررسی میکنید پایانش به دنیا برمیگردد که چرا من نه, این آقا آری! خب اگر شما راضی باشید او را تأیید کنی که در همه ثواب شریکی نه خودت مشکل میبینی نه او را از پا در میآوری فرمود: «أهویٰ أخیک معنا» عرض کرد بله, فرمود در همه کارهای ما شریک است برای اینکه «إنّما یَجمع الناس الرضا والسُّخط»[26] این جزء غرر روایات وجود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: «فنعمت الـمُرضعة و بِئست الفاطمة» دنیا دو روز دارد یک روز مرضعه است که شیر به آدم میدهد یک روز هم فِطام, خب اگر فطامی در کار است انسان در روزِ شیر این قدر به این نمیچسبد. در همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «ص» که آیه 27 بود فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ در محل بحث فرمود اینها به دنبال چه چیزی دارند میگردند اگر به دنبال مختصر ثروتی میگردند ﴿أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ ثوره یعنی شوراندن شیار کردن ما یک بَقر داریم یک ثور, یک شکافتن داریم یک آشفتن, گاو را از آن جهت که میشکافد میگویند بَقَر, از آن جهت که شیار میکند کاملاً خاکها را زیر و رو میکند میگویند ثور این ﴿تُثِیرُ الْأَرْضَ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 71 گذشت ﴿إِنَّهَا بَقَرَةٌ لاَ ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلاَ تَسْقِی الْحَرْثَ﴾ از همین قبیل است فرمود اینها ﴿أَثَارُوا الْأَرْضَ﴾ کاملاً زمین را شکافتند و شیار کردند و کشاورزیهای مهم داشتند شما که در مکه در سنگلاخ زندگی میکنید چیزی ندارید ﴿وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا﴾ اما ﴿أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ﴾ و بساط اینها را خدا برچید و خدا به اینها ظلم نکرد اینها به خودشان ظلم کردند.
عبرتآموزی از وقایع تاریخی, تکمیلکننده تفکرات ذهنی
در جریان قارون آیه 78 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این بود ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی أَوَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعاً﴾ قارون با همه آن ثروتی که داشت که ﴿لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ﴾ معذلک قرآن فرمود سرمایهدارتر از تو هم بود ما آنها را خاک کردیم فرمود: ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ این صنادید قریش ﴿مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ﴾ این یک دهم ثروت گذشتهها را ندارند آخر اینها به چه چیزی مینازند یا ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[27] یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ این یک فکر جاهلی بود که هنوز هم کم و بیش هست میگفتند این زمین, مِلک نمیر است این نمیر بودن از همان تفکر جاهلی بود که در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گوشهای از آن بیان شده آیه 35 سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بود وقتی که آن شخص تبهکار وارد آن باغ خرم شد ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ بادَ یعنی هَلَک, تَبیدُ یعنی تَهلک گفت این باغ یک باغ نمیر است حالا یا ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ است یا ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً﴾ است خیال میکنند این ماندگار است فرمود نه این مانده است نه آن مانده است ما همه اینها را خاک کردیم اینها قدری فکر کنند قدری عبرت بگیرند عبور کنند بروند نگاه کنند تنها همان فکر درونیِ ذهنی نباشد بلکه با اندیشههای بیرونی همراه باشد که ثمربخشتر باشد ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾.
بررسی اقوال در ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ و بیان نظر نهایی
این درست است که ادامه معصیت, ممکن است ـ خدای ناکرده ـ به کفر برسد اما این با آیات قبلی باید هماهنگ باشد آیات قبلی درباره خود کفار است اینطور نیست که اینها اول از معاصی صغیره به کبیره, از معصیت کبیره به اکبر که کفر باشد برسند آیه میخواهد بگوید عاقبت اینها سوء است اینها سوء عاقبت دارند آن هم جهنم است هم در دنیا خِزی است هم ﴿خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیَا﴾ و هم در آخرت چرا, چون ﴿کَذَّبُوا﴾ نه اینکه عاقبت معصیتکاران کفر است عاقبت همینهایی که ﴿أَسَاءُوا﴾ عاقبتشان ﴿السُّوءی﴾ است سوء عاقبت در قبال حُسن عاقبت است ﴿أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ﴾ که دلیل است ﴿وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ﴾ اینها از دیرزمان دین را مسخره میکردند نه اینکه عاقبت اینها مسخره کردن دین باشد یا تکذیب باشد چون زمینه, زمینه کفر است که «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا».
[1] . سورهٴ روم, آیات 1 ـ 3.
[2] . سورهٴ روم, آیهٴ 4.
[3] . در کنزالدقائق, ﴿یَنْصُر مَن یشاء﴾ نیامده است.
[4] . الکافی, ج8, ص269 و 270.
[5] . تفسیر کنزالدقائق, ج10, ص175 و 176.
[6] . سورهٴ بقره, آیات 144, 149 و 150.
[7] . سورهٴ روم, آیات 4 و 5.
[8] . سورهٴ فصلت, آیهٴ 53.
[9] . التفسیر الکبیر, ج25, ص82.
[10] . سورهٴ ص, آیهٴ 27.
[11] . سورهٴ دخان, آیهٴ 39.
[12] . نهجالبلاغه, خطبه 42.
[13] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 48.
[14] . سورهٴ ملک, آیهٴ 14.
[15] . سورهٴ نحل, آیهٴ 75.
[16] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 45.
[17] . سورهٴ قصص, آیهٴ 78.
[18] . الکشاف, ج3, ص470.
[19] . سورهٴ حدید, آیهٴ 20.
[20] . سورهٴ محمد, آیهٴ 36.
[21] . سورهٴ هود, آیهٴ 61.
[22] . تحف العقول, ص35.
[23] . ر.ک: نهجالبلاغه, حکمت 131.
[24] . نهجالبلاغه, حکمت 154.
[25] . ر.ک: نهجالبلاغه, خطبه 12.
[26] . نهجالبلاغه, خطبه 201.
[27] . سورهٴ همزه, آیهٴ 3.
تاکنون نظری ثبت نشده است