display result search
منو
تفسیر آیات 151 تا 153 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 151 تا 153 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 1 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 151 تا 153 سوره آل‌عمران"

وفای به وعده از جانب پروردگار و پیمان شکنی بعضی در احد
تحقق وفای وعده الهی در صورت صبر و استقامت
تنها گذاشتن پیامبر(ص)توسط انسان‌های ضعیف الایمان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ ﴿151﴾ وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ‌‌‌ ﴿152﴾ إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّا بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿153﴾

خلاصه مباحث گذشته:
در همان جریان احد فرمود: ﴿سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً﴾ مشرک از آن جهت که تکیه‌گاهی ندارد، همواره متزلزل است [و] مؤمن از آن جهت که پناهگاه دارد، همواره مطمئن و آرام است، لذا دربارهٴ مؤمنین فرمود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ ؛ دلها به نام حق و به یاد حق می‌آرمد ولی کافران، چون مرکز طمأنینه بخش ندارند همواره مرعوبند، آ‌ن‌گاه فرمود برهانی بر شرک ندارند؛ نه تنها خدا برای شرک برهانی نازل نکرد، بلکه برهان بر خلاف شرک و بر بطلان شرک نازل کرده است، ادلّهٴ فراوانی در قرآن بر
توحید و نفی شرک اقامه شد.

مراد از تعبیر ﴿مَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ برای مشرکین
آ‌ن‌گاه فرمود: ﴿وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ﴾ «مأوا» به معنای قرارگاه نیست به معنای آسایشگاه است، اینکه فرمود «یأوی الیها» و مانند آن، خدواند برای مرد همسری آفرید که «یاوی الیها» «أوا الیها» یعنی آرمید آن قراری که با رفاه همراه باشد، آن را می‌گویند «أوا»، در حقیقت «مأوا» آسایشگاه است، نه قرارگاه. قرارگاه یعنی شیئی در آنجا قرار دارد [و] بیرون نمی‌رود، هم زندان قرارگاه است، هم بوستان قرارگاه ولی «مأوا» به معنای مقر نیست یعنی جایی که قرار هست با رفاه یعنی آسایشگاه، تعبیر اینکه ﴿وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ﴾ مثل آن است که بفرماید ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ﴾ که خود این تعبیر، یک توبیخ و سرزنش را به همراه دارد. آسایشگاه اینها جهنم است، مثل آن است که فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیم﴾ گرچه در معنای «بشّر» گفته شد که بشارت به معنای نشاط و خوشحالی و مژده نیست، بلکه بشارت این است به انسان خبری برسد که در بشرهٴ او تغییر پیدا شود. خبر، اگر تلخ باشد بشارت است اگر شیرین باشد بشارت، در هر دو حال در بشره و چهرهٴ شنونده اثر پیدا می‌شود. بنابراین استعمال بشارت در موارد عذاب و مانند آن تحکّم و استهزا نیست؛ منتها معروف این شد که بشارت را در خبرهای مسرّت‌بخش به کار ببرند، لذا اگر کسی خسارت دید به عنوان استهزا می‌گویند از این خسارت که دیدی بشارت به شما می‌دهیم به خسارت مثلاً. ولی دربارهٴ «مأوا» این‌چنین گفتند «مأوا» یعنی آسایشگاه، اگر بفرماید مأوای اینها جهنم است خودش سرزنش و توبیخی را به همراه دارد. آن‌گاه فرمود: ﴿وَبِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ﴾ «مثوی» یعنی جایی که کسی در آنجا مدت مدیدی می‌ماند «ثوی فی المکان» یعنی «مکث فیه و لبث فیه مکثاً طویلا». خب، پس هم طول ماندن را و هم اینکه آسایششان در آتش است که به صورت تعییر و سرزنشی است یاد فرمود.

وفای به وعده از جانب پروردگار و پیمان‌شکنی بعضی در احد
آن‌گاه پیمان‌شکنی برخی از کسانی که در احد بودند آن را ذکر می‌کند و سرّ محرومیت مقطعی مسلمانها را در احد بازگو می‌کند و بخشش الهی را که سرانجام، نصیب مسلمانهای اُحد شد آن را ذکر می‌کند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾؛ فرمود خدا به شما وعده داد، به وعده‌اش وفا کرد، جنگی که شما در جریان احد با مشرکین داشتید جنگ نابرابری بود، همان طوری که جنگ بدر نابرابر بود خدا به شما پیروزی داد و به وعده وفا کرد، در جنگ اُحد هم به شما پیروزی داد و به وعده وفا کرد، زیرا آنها چند برابر شما بودند؛ هم از نظر عدد چند برابر شما بودند هم از نظر سلاح و امکانات مادی از شما قوی‌تر بودند. به حسب ظاهر باید شما در همان حملهٴ اوّل شکست می‌خوردید، در حالی که این طور نبود. خداوند فرمود اگر شما صابر باشید، نصرت الهی نصیب شما می‌شود و شد ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾؛ تحقیقاً خدا به وعدهٴ خود عمل کرد، صادق الوعد بود؛ وفا کرد. چطور خدا صادق الوعد بود، برای اینکه ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾؛ شما آنها را محسوستان قرار دادید یعنی مغلوبتان قرار دادید.

تبیین معنای ﴿تَحُسُّونَهُم﴾ در آیه کریمه
کسی که چیزی را حس می‌کند زیر اشراف و سیطرهٴ خود قرار می‌دهد. در این‌گونه از موارد «حسّ» را به معنای «قطع اصله و استأصله» معنا کردند «حسّه» یعنی «قطع دابره و استأصله»، «استأصله» یعنی « قطع اصله» مستأصل یعنی «مقطوع الاصل» یعنی ریشه کنده شد. فرمود: ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ ﴿تَحُسُّونَهُم﴾ یعنی «تقطعون اصلهم، فستأصلونهم، تقتلونهم» محسوس یعنی مقتول؛ اما در حقیقت گفته‌اند محسوس یعنی چیزی یا کسی که مغلوب باشد؛ زیر سلطهٴ حس قرار بگیرد و محسوس هم که معنای مدرک به حس است، چون زیر سلطهٴ حاس است. اما در اینجا ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ به معنای ادراک حسّی نیست به معنای استیصال هست، غلبه هست که لازمه‌اش قتل است و امثال ذلک. فرمود خدا صادق الوعد است؛ به وعده‌اش وفا کرد، برای اینکه در آن جنگ اُحد که نابرابر بود شما دشمنان را مستأصل کردید ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾؛ اما ﴿بِإِذْنِهِ﴾ به اذن ذات اقدس الهی شما دشمنان قوی را مستأصل کردید، پس خدا صادق الوعد بود ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾ چرا «إذ تحسون» اعدایتان را «بإذن الله»، اگر شما برابر بودید حقش این بود که نه شما پیروز باشید نه آنها، اگر آنها قوی‌تر بودند ـ چه اینکه قوی‌تر بودندـ حقش این بود که شما پیروز نباشید، در دو حال، پیروزی نصیب شما نمی‌شد، چه رسد به حال سوم که شما کمتر بودید. خب، اگر شما کمتر هستید یقیناً پیروز نیستید، در حالی که شما کمتر بودید و یقیناً پیروز شدید، پس خدا صادق الوعد بود ﴿وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم﴾ یعنی آن اعدا را و «تستأصلون» آن اعدا را «بإذن الله» این مقطع اوّل جریان اُحد.

اذن خداوند در تمام تکوینیات
پرسش:...
پاسخ: البته دیگر، چون چیزی در جهان تکوین اتفاق نمی‌افتد که به اذن حق نباشد، نهی تشریعی است و اذن تکوینی وگرنه چیزی نیست که در برابر ذات اقدس الهی بر خلاف خواستهٴ خدا بتواند کاری انجام بِدهد. یعنی با نهی تشریعی هست ولی با اذن تکوینی؛ اما آن مواردی که کافر پیروز می‌شود در جریان طبیعی است؛ اگر سنگی سر کسی را می‌شکند بإذن الله است. این سنگ، قوی است و آن استخوان سر ضعیف است او را می‌شکند و این جریان طبیعی است. کارها چه بر شیوه عادت باشد بإذن الله است، چه خرق عادت باشد هم بإذن الله است. آنجا که معجزه است ﴿مَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ اینجا که خرق عادت است. آنجا هم که عادت است که انسان آب می‌نوشد و سیراب می‌شود، سنگی، شیشه را می‌شکند آنجا هم بإذن الله است، عادت و خرق عادت هر دو بإذن الله است؛ منتها در عادت، چون سیر، سیر عادی است کسی خیال نمی‌کند بإذن الله است و در خرق عادت حتماً خیال می‌کند که بإذن الله است، در حالی که در کل نظام تکوین در همان بحثهای قبلی گذشت که ﴿مَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ﴾ یا ﴿وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ نشانهٴ آن است که چیزی در جهان هستی نمی‌گذرد مگر به اذن حق منتها این کلمهٴ ﴿بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ در خرق عادت، ظهور بیشتری دارد. فرمود شما بر خلاف عادت، بر دشمنان نابرابرتان پیروز شدید در مقطع اوّل اُحد، پس خدا صادق الوعد است.

تحقق وفای وعده الهی در صورت صبر و استقامت
﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ این مقطع اوّل تمام شد که خدا صادق الوعد بود، فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ شما هم صادقانه آمدید، خدا هم به وعده وفا کرد. وقتی شما برگشتید یعنی دیگر آن صبر و استقامت را از دست دادید، خب لطف خدا هم برمی‌گردد، خدا وعده نداد که شما را یاری کند چه پایداری کنید چه فرار کنید. در دو بخش قرآن کریم سنّت الهی را به این صورت ذکر کرد، فرمود: ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾ ، ﴿إِن تَعُودُوا نَعُدْ﴾ ؛ شما برگردید، مستقیم باشید آن فیض خدا هم برمی‌گردد. خدا وعده نداد که شما را یاری کند، چه صابر باشید چه جزع کنید، چه فرار کنید چه قرار داشته باشید، این طور نیست ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ این چنین نیست که «إن لن تنصروا» باز هم ﴿یَنصُرْکُمْ﴾ این طور نیست. پس آن مقطع اوّل این بود که شما خالصاً آمدید برای نصرت حق، خدا هم به طور غیبی شما را یاری کرد [و] در آن مقطع اوّل پیروز شدید.

عوامل سلب نصرت الهی در جنگ احد: الف: ضعف، ب: تنازع، ج: عصیان
بعد مختصری که گذشت عده‌ای به فکر جمع غنیمت بودند، عده‌ای به این فکر بودند که خب چرا ما در جمع غنیمت حضور نداشته باشیم. ضعف اراده پیدا شد، این ضعف اراده مایهٴ تنازع است و این تنازع، زمینهٴ عصیان فراهم می‌شود و این عصیان، زمینهٴ سلب نصرت الهی و توفیق را تهیه می‌کند. آن‌گاه این چهار امر پشت¬سر هم ذکر شده است ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ﴾ «فَشَل» یعنی ضعف، وقتی که ضعف آمد بعضیها اراده‌شان ضعیف شد. بعضیها بر همان قوت اراده باقی‌اند اینجا نزاع شروع می‌شود که بمانیم یا برویم. در نزاع و درگیری، اوایل ممکن است که انسان براساس مسائل سلیقه و اختلاف¬نظر نزاع کند، بعد وقتی که خود انسان حرفش مطرح شد از آن به بعد این حرف و این اندیشه که جنبهٴ عالی داشت و مرآت واقع بود، حالا جنبهٴ استقلالی پیدا می‌کند، می‌گوید چون سخن من عمل نشد به من هتک شد، از آن به بعد دیگر سخن از اختلاف سلیقه نیست دیگر سخن از عصیان است، طوری است که «حُبُّکَ للشی یعمی و یصم» که شد، «بغض شیء» هم «یعمی و یصم» انسان در این بحثها از آن جهت که خود را دوست دارد و می‌خواهد پیروز بشود و پیروزی رقیب را دوست ندارد. کم کم رقیب می‌شود مغضوب و مبغوض او، خودش هم که محبوب خودش بود، آ‌ن‌گاه حب خودش نمی‌گذارد نقص خود را بفهمد، بغض رقیب نمی‌گذارد حرف صحیح رقیب را بفهمد، این است که آن بحث و تضارب آرایی که منشأ برکت بود تبدیل می‌شود به منشأ شر. فرمود اوّل، ضعف اراده شد بعد با هم نزاع کردید که بمانید نمانید سنگر را حفظ کنید، آنجا که تیراندازان رفته بودند در آن شکاف کوه احد آنجا بمانید یا نمانید، بعد یک عده ماندند یک عده نماندند، آ‌نهایی که نماندند معصیت کردند. پس ضعف اراده، زمینهٴ نزاع است و این نزاع، زمینهٴ عصیان است فرمود: ﴿وَعَصَیْتُم﴾. منشأ همهٴ اینها همان اصل چهارم است که اصل چهارم را ذکر می‌کند، چون «حب الدنیا رأس کل خطیئة» این چند روایت است با مضمونهای واحد به تعبیرهای مختلف، یکی «رأس کل خطیئة حب الدنیا» یکی هم «حب الدنیا رأس کل خطیئة»؛ فرمود منشأ این عصیان، آن تنازع است زمینهٴ آن تنازع، ضعف اراده است؛ اما همهٴ اینها برای آ‌ن است که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾. این ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ نزاع می‌کند با ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾. این ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ معصیت می‌‌کند، آن ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ اطاعت می‌کند، خطاب به جمع است که شما این کار را کردید نه یعنی همهٴ شما، نه یعنی جمیع، یعنی مجموع، این کار را کرد در این مجموع، ضعف پیدا شد در این مجموع، نزاع پیدا شد در این مجموع، عصیان پیدا شد منشأ عصیانی که در این مجموع راه یافت ارادهٴ دنیاست ﴿حَتَّی إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم﴾ اما ﴿ مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ این ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ بیان همان ﴿لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ است که در صدر ذکر شده، این مثل ترجیع‌بندی است که فرمود هیچ عذری نداشتید شما، در آن فَشَل بی‌عذر بودید، در این نزاع بی‌‌عذر بودید در آن عصیان، بی‌عذر بودید در این ارادهٴ دنیا بی‌عذر بودید، برای اینکه آنچه خواستید خدا به شما داد ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ این ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ در خلال سخن برای محکوم کردن این امور یاد شده است یعنی شما هیچ بهانه‌ای نداشتید برای آن ضعف و آن نزاع و آن عصیان ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾.

پرسش:...
پاسخ: این ﴿لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ خداوند وقتی که جریان اُحد را دارد بازگو می‌کند می‌فرماید اوّل قصه این بود که خدای صادق الوعد به وعدش وفا کرده، بعد آن نصرت ادامه پیدا نکرد، برای اینکه شما «ضعیف الارادهَ» شدید، نزاع کردید، عصیان کردید منشأش هم حب دنیا بود و در حین این امور، دامنگیرتان شد که خدا شما را به مقصودتان رساند و هیچ بهانه‌ای نداشتید ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ یعنی هیچ دلیلی نداشتید که شما «ضعیف الارادهَ» باشید و هیچ دلیلی نداشت که نزاع کنید و هیچ دلیلی نداشت که عصیان کنید و هیچ دلیلی نداشت که دنیاطلب باشید ﴿مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾.

علت دعوت پروردگار به دوری جستن از نزاع
خب، منشأ این نزاع و عصیان چه شد، رأس هر خطیئه‌ای حبّ دنیاست ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾ در بخشهای دیگر وقتی که از نزاع نهی می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ﴾ ؛ فرمود با هم نزاع نکنید، زیرا این نزاع، مایهٴ فشل و ضعف شما می‌شود و ضعف شما باعث زوال ریح و شوکت می‌گردد. اوّل نزاع است بعد فَشَل، در آن گونه از موارد. در این گونه از موارد آنجا سوء استفاده از قدرت است طرفین یعنی همه مقتدرند، به جای اینکه از این قدرت، بهرهٴ صحیح ببرند به جان هم می‌افتند. آن نزاع، زمینهٴ این فَشَل هست. البته تنازع یک اتحادی است یک توافقی است و یقیناً اثر می‌کند، چون طرفین اتفاق دارند در نزع قدرت دیگری، این می‌کوشد که قدرت او را نزع کند، آ‌ن می‌کوشد که قدرت این را نزع کند، چهار کار در اینجا می‌گیرد بازده‌اش ضعف است. هر کدام دو کار می‌‌کنند، این یکی که می‌کوشد قدرت او را نزع کند، قدرت خود را هزینه می‌کند صرف می‌کند کم می‌کند برای کم کردن قدرت او، چون کار می‌خواهد دیگر. زید که بخواهد با عمرو نزاع کند این دو کار می‌کند یعنی مقداری از قدرت خود را صرف می‌کند تا قدرت عمرو را کم بکند، این‌چنین نیست که بدون صرف قدرت و اِعمال نیرو، قدرت عمرو را کم بکند که. پس زید دو کار کرده، هر دو کار هم جنبهٴ کمبود و نقص داشت یعنی مقداری از قدرت خود کم کرد تا از قدرت عمرو بکاهد، پس دو کار هست هر دو برای کم کردن، عمرو هم دو کار می‌کند برای کم کردن، یک مقدار قدرت عمرو را که زید برد، چه اینکه زید یک مقدار قدرت خود را صرف کرد تا قدرت عمرو را از بین ببرد. پس عمرو نیمی از قدرت را دارد، زید هم نیمی از قدرت، آن عمرو که نیمی از قدرت برای او مانده بود همان قدرت مانده را صرف می‌کند تا نیمی از قدرت زید را که مانده است بردارد، عمرو هم دو کار منفی می‌کند یعنی با صرف نیمی از قدرت خود، نیمی از قدرت زید را سلب می‌کند، می‌شود چهار کار منفی، قهراً هر دو طرف می‌شوند فَشَل و ریحشان، شوکتشان در می‌رود. این همان تعبیری است که در ادبیات فارسی می‌گویند «فلان کس بادش در رفت» ﴿وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ﴾ یعنی بادش در رفت یعنی شوکتش، این ریح و روحان همین است.

لزوم رجوع به ولی مسلمین در صورت نزاع و تلاش در رفع دشمنی
تا آنجا که ممکن است انسان در داخلهٴ گروه اسلامی نباید رقیب را و دشمن را از پا دربیاورد، فرمود دشمنی را از پا دربیاورید. البته کار آسانی نیست، دشمن را از پای درآوردن سخت نیست؛ اما دشمنی را از پا درآوردن سخت است، این می‌شود جهاد اکبر. دشمنی را نمی‌شود به هر ابزاری از پا درآورد، دشمن را با بهانه‌های گوناگون از حق و باطل با تهمت و افترا یا با هر وسیله می‌شود از پا درآورد؛ اما دشمنی را فقط و فقط از راه اخلاص می‌شود از پا درآورد، این است که ﴿وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیم﴾ وظیفهٴ مسلمین در داخل حوزهٴ اسلامی که فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ این است که دشمنی را از بین ببرند نه دشمن را ﴿ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ﴾ ؛ فرمود اگر با مسلمانها و با سایر برادران ایمانی اختلاف داشتید، به بهترین روش آن سیّئه را از بین ببر تا این دشمن تو ولیّ گرم تو باشد ﴿حَمِیمٌ﴾ باشد، دوستی باشد حمّام¬گونه خیلی گرم، نه حمایت کننده، ﴿حَمِیمٌ﴾ باشد خیلی داغ باشد، دوست گرم باشد، دوست ﴿حَمِیمٌ﴾ باشد دوست صمیم باشد. اگر این کار را کردید این دشمن سرسخت شما ولیّ حمیم شما می‌شود. خب، چه بهتر، که ما نه تنها خود را به چنگ دشمنی نینداختیم، بلکه دشمن را به دوست تبدیل کردیم و از همهٴ نیروهای او در هدف مشترک بهره بردیم. اگر این راه نشد کسی نتوانست برای اینکه ﴿وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَمَا یُلَقَّاهَا إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیم﴾ قهراً گرفتار تنازع و فَشَل خواهد شد. در حین قدرت، طرفین سعی می‌کنند این قدرت را با کاربرد منفی، مایهٴ سلب قدرت از خود قرار بدهند، لذا زید و عمرو اگر به اختلاف یکدیگر ادامه دادند هر کدام دو کار می‌کنند که هر دو منفی است، نتیجهٴ این چهار کار منفی ضعف است، لذا فرمود: ﴿وَلاَتَنَازَعُوافَتَفْشَلُوا﴾ آن فَشَل، متفرّع بر این نزاع است، با «فاء» هم ذکر شده؛ اما اینجا چون «فاء» نیست «واو» است و «واو» برای مطلق جمع است، لذا بعضی از مفسّرین را وادار کرده که بفرمایند این تقدیم تأخیر در ذکر است وقتی که با «واو» عطف بشود «واو» این تحمل را دارد؛ اما براساس آن تحلیلی که در خلال تفسیر عرض شد، می‌شود گفت که این تقدیم ذکری، ترتیب ذکری به جای خود قرار گرفته است یعنی بعضی «ضعیف‌الارادة» شدند بعضی «قوی‌الارادهَ» بودند، اینها با هم نزاع کردند، به جای اینکه آن «ضعیف‌الارادة» به رسول خدا پناهنده بشود و ببیند پیامبر چه دستور می‌دهد با «قوی‌الارادهَ» درگیر شده، قهراً زمینهٴ عصیان را فراهم کردند، یک عده در آن سنگر ماندند، یک عده فرار کردند.

عامل انصراف فیض الهی از مسلمین
خب، پس ﴿لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ﴾ چه زمانی؟ ﴿ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ﴾ چطور و چرا خدا به وعده وفا کرد، برای اینکه شما در آن جنگ اُحد که نابرابر می‌جنگیدید شما شکست دادید؛ هیچ عاملی باعث استیصال آنها نشد، مگر عنایت غیبی حق ﴿إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِه﴾ این بخش اوّل قصّهٴ احد ﴿حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُم﴾ این ﴿وَعَصَیْتُم﴾ بعد از ﴿مَا أَرَاکُم مَا تُحِبُّونَ﴾ بود، بعد از اینکه ذات اقدس الهی محبوبتان را که پیروزی است به شما نشان داد، شما باز معصیت کردید [و] منشأ این عصیان هم «حب الدنیا» است، که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾.

خب، این کار را کرد. آن وقت ذات اقدس الهی وعده نداد که رایگان و مجان دین خود را پیروز کند و شما را به بهشت ببرد، این طور نیست. حالا خدا شما را رها کرده، شما را رها کرده آن قدرتی که در شما بود علیه کفار صرف می‌کردید دیگر شما را از کفار بازداشت، گرفتار جنگ داخلی کرد ﴿ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در بعضی از بخشها، نظیر جریان صلح حدیبیه و امثال حدیبیه، می‌فرماید مهاجمین آمدند؛ اما خداوند ﴿کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ﴾ ؛ آنها را منصرف کرد، نگذاشت به جان شما حمله کنند، دستشان را بست، اینهایی که مبسوط‌الید بودند مکفوف‌الید شدند، این بإذن الله بود؛ اما شمایی که اینجا مبسوط‌الید بودید در اثر ضعف اراده و تنازع داخلی و عصیان که منشأش حبّ دنیاست، خدا شما را از آنها منصرف کرد، بعد به جان هم افتادید.

امتحان مؤمنین در جنگ احد و عفو پروردگار از مؤمنین پشیمان
﴿ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ﴾ چرا ﴿لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ تا شما را بیازماید. نشئه، نشئهٴ ابتلا و بلواست تا خطر نیاید، تا استقامت ظهور نکند کسی اهل سعادت نخواهد شد ﴿ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ﴾ چرا؟ ﴿ لِیَبْتَلِیکُمْ﴾ در موقع ابتلا و بلوا یک عده در امتحان موفق شدند که همان ﴿سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ هستند که حضرت امیر (سلام الله علیه) و اصحاب خاص، یک عده در امتحان شکست خوردند همانهایی که ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ﴾ فرار کردند، آنهایی که منافق بودند، نیامدند یا مرتد شدند ﴿فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾ آنها هیچ، آنهایی که در اثر ضعف ایمان یک مقدار فرار کردند باز مشمول عفو الهی شدند و خدا عفو کرده است از آنها ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ﴾ اما سرشکسته برگشتید بالأخره، خدا عفو کرد؛ اما این‌چنین نبود که پیروز بشوید ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم می‌شود اینهایی که مورد عفو بودند، مؤمنین بودند؛ منتها ایمانشان ضعیف بود، آنهایی که «فی قلوبهم مرض و نفاق» بود، آنهایی که نیامده بودند یا مرتد شدند یا توطئه می‌کردند، آنها مشمول عفو الهی نیستند هرگز از آنها عفو نشده است، از همین شماهایی که منشأش حبّ دنیاست نه ارتداد، عفو کرده است چرا؟ چون شما مؤمنید و خدا بر مؤمنین تفضّل دارد بر شما تفضل داشت این هم صغرا و کبرا و شکل اوّلی است که این دو مقدمه‌اش ذکر شده است یک مقدمه‌اش مطوی است. خدا ذو فضل بر مؤمنین است این یک مقدمه، از شما گذشت این دو مقدمه، خب، این دو تا با هم ارتباط دارد یا نه. آن ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ﴾ نتیجهٴ قیاس است این ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ کبرای قیاس است صغرای قیاس هم این است که شما مؤمنین هستید، چون از اوّل با مؤمنین دارد خطاب می‌کند ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ کذا و کذا. شما مؤمن هستید و هر مؤمنی مورد فضل الهی است، پس شما مورد فضل الهی هستید لذا از شما عفو کرده، پس آنهایی که ﴿فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِینَ﴾ شدند آنها مشمول عفو الهی نیستند، آنها که از اوّل منافق بودند یا بعد مرتد شدند، آنها مشمول عفو الهی نیستند ﴿وَلَقَدْ عَفَا عَنکُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

تبیین معنای ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ و ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾
پرسش:...
پاسخ: آن ﴿سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ﴾ مرحلهٴ عالیهٴ همان کسانی هستند که آخرت می‌خواهند، چون آخرت در مقابل دنیا، گاهی به معنای بهشت و اینها ذکر می‌شود، گاهی گفته می‌شود ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ گاهی گفته می‌شود شما دنیا می‌خواهید ولی ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ گاهی الله در مقابل دنیا قرار می‌گیرد این برای آن مرحلهٴ عالیه و غایت قسو است که شاکرین آن را طلب می‌کنند، یک وقت آخرت به همین ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ به همین معنا در مقابل دنیا قرار می‌گیرد که دنیا، ـ متاع دنیا ـ لهو و لعب است این یک، ﴿وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ این دو، اینها در مقابل هم هستند. یک وقت می‌فرماید دنیا لهو و لعب است ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ این ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ این چنین نیست که مضافی محذوف باشد یعنی «وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَیٰ» یا «جنة الله خیر و أبقیٰ» این طور نیست نه خود الله، آنهایی که لقاء الله طلب می‌کنند، نه مضافی محذوف است نه مجازی در اسناد است، نه مجازی در کلمه است نه چیزی کم است نه چیزی زیاد، عده‌ای الله طلب می‌کنند عده‌ای هم جنّت آخرت را که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ می‌طلبند.

خب، آن معنا که آخرت بالقول المطلق باشد، گاهی در مقابل دنیاست و گاهی آخرت بالقول المطلق یعنی پایان راه، بر ذات اقدس الهی هم اطلاق می‌شود که ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ وقتی که سه گروه شدند، البته عده‌ای دنیا می‌خواهند، عده‌ای بهشت می‌خواهند، عده‌ای مافوق هر دو هستند که شاکرین هستند. اما وقتی دو گروه شد این گروه سوم در ردیف همان گروه دوم قرار می‌گیرد.

نافرمانی و فرار مسلمین و معنای تصعدون در آیه
پرسش:...
پاسخ: برای اینکه اینها دیگر به اختلاف داخلی پرداختند، در مسئلهٴ جریان اُحد حرف، جبیر را گوش ندادند، عده‌ای خود فرمانروای آنها فرمانده آنها گفتند ما موظفیم این سنگر را حفظ بکنیم، چند نفری هم با او موافقت کردند آنجا ماندند، یک رقم قابل توجهی مخالفت کردند آمدند به فکر جمع غنائم، اینها به اختلاف داخلی خودشان پرداختند، دیگر به جنگ دشمن نرفتند، به اختلاف داخلی پرداختند یکی گفتند مگر نمی‌بینید دارد غنائم جمع می‌کنند، یکی گفت سهم شما محفوظ است نروید اینها به اختلاف هم پرداختند وقتی به اختلاف هم پرداختند، دشمن از آن طرف حمله کرد وقتی دشمن از آن طرف حمله کرد اینها پراکنده شدند، لذا فرمود: ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ﴾ یعنی شما این صحنه را متذکر باشید که بد کردید و منشأش هم حبّ دنیا بود ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ﴾؛ شما آن‌چنان صحنه را ترک کردید که اصعاد کردید «أصعد» یعنی «أبعد علی وجه الصعید» «علی الصعید» همان صعید «وجه الارض» است «صَعَد» با صعود همراه است یعنی به مکان بالا رفت؛ به طرف کوه رفت. اما «أصعد» یعنی «أبعد صعید الارض، وجه الارض» که فرمود: ﴿فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً﴾ و امثال ذلک، که این سیر افقی طولانی است یعنی آن چنان فرار کردید که اصلاً حرف پیغمبر را نشنیدید، به کسی گوش نمی‌دادید، نه به دوستتان نه به دشمنتان، معلوم نبود که چه کسی کنار شماست، آن چنان فرار کردید که ﴿وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أَحَد﴾ نه حرف پیامبر را گوش می‌دادید، نه حرف دوستانتان را گوش می‌دادید، نه معلوم بود آن کس که نزدیک شماست دوستتان است نه معلوم بود آن کس که نزدیک شماست دشمنتان است، فقط به فکر خودتان بودید. برخی گفتند «أصعد» یعنی «ذهب إلی جبل صعوداً» اما ظاهراً «إصعاد» در مقابل «صَعَد» است «صعد» یعنی بالا رفت ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ یا ﴿کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ﴾ و مانند آن اما «أصعد» یعنی «علی صعید الارض» در سیر افقی از چشم دور شد طوری دور شد که آن گروه اوّل که فرار کردند هیچ صدایی را نمی‌شنیدند.

تنها گذاشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) توسط انسانهای ضعیف الایمان
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آخر این گروه می‌فرمود: «إلیّ إلیّ» برگردید. شاید اصلاً صدای پیامبر را نشنیدند و یا اگر شنیده بودند باورشان نمی‌شد، معلوم نیست که این فرار، بعد از شایعه است یا قبل از شایعه، بعد از اینکه شایعه‌ای پخش شده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) رحلت کرده است اینها فرار کردند یا نه، اصلاً رسول خدا را می‌دیدند، وقتی دیدند مهاجمین خیلی قوی هستند فرار کردند. عده‌ای این‌چنین بودند حالا ممکن است عده‌‌ای بعد از شایعه فرار کرده باشند؛ اما وقتی عده‌‌ای دیدند که از همان جای سنگر، از همان دهانهٴ شکاف برداشتهٴ کوه احد، مهاجمین سرزیر شدند از آن بالا، اینها مرتب دارند کشته می‌دهند فرار کردند، با اینکه پیامبر را می‌دیدند [که] پیامبر زنده است. وقتی فاصله گرفتند فرار کردند آن‌گاه آن شایعه منتشر شد و تقویت کرد فرار عده‌ای را که مثلاً رسول خدا شهید شده. عده‌ای هم نزدیک بودند حرف پیامبر را می‌شنیدند ﴿وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ﴾ فرمود: «إلیّ إلیّ» خب آدمهای «ضعیف الایمان» چه در حال منفعت، چه در حال مضرّت، هر دو حال پیغمبر را ترک می‌کنند. اما در حال مضرّت، همین جریان احد بود که ترک کردند. در حال منفعت، برای اینکه یک مختصر جنس را ارزان‌تر بخرند وجود مبارک رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) ایستاده، دارد خطبه‌های نماز جمعه را می‌خواند همین مستعمین در مسجد پیغمبر در مدینه او را تنها گذاشتند ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِماً﴾ همین مردم بودند دیگر خب، برای اینکه قدری ارزان‌تر بخرند، با اینکه اگر صبر می‌کردند بعد از نماز، بالأخره به همه‌شان می‌رسید. این گروه البته اگر حادثه‌ای پیش بیاید در سقیفه سینه می‌زنند دیگر، این طور است چنین شده، اگر این گروه کسانی بودند که برای خرید ارزان‌ پیغمبر را تنها نمی‌گذاشتند و در جریان اُحد پیغمبر را تنها نمی‌گذاشتند، اینها هرگز زمینهٴ آن سقیفه را نمی‌گذاشتند فراهم بشود، منشأ هر دو هم حبّ دنیاست، برای اینکه قدری ارزان بخرند هم در جریان ﴿وَتَرَکُوکَ قَائِماً﴾ هم در جریان احد، ریشهٴ هر دو را هم که «حب الدنیا رأس کل خطیئه» است مشخص کرده، آنجا چون اصلاً مصبّ حرف، دنیاست، دیگر نفرمود ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ آنجا اصلاً طلیعهٴ حرف این است دیگر ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَیْهَا﴾ دیگر لازم نیست بفرماید ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا﴾ آ‌نجا چون متن حرف دنیاست؛ اما اینجا لازم بود که از نظر تحلیل مسائل نظامی مشخص بشود که سرّ فرار چه بود یا سرّ نزاع چه بود، اینجا مشخص کرد که ﴿مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَن یُرِیدُ الآخِرَةَ﴾، لذا فرمود این صحنه را به یاد بیاورید که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله) در بین شما بود و شما آن چنان رفتید که گوش به حرف کسی نمی‌دادید.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن